رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی

۹۹ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

داستان‌های قرآنی که منجر به عذاب مستقیم نشده‌اند یا نتیجه‌شان نجات و عبرت بوده است را آماده کرده‌ام. این نسخه شامل حدود ۵۰ داستان مهم، پیامبر یا شخصیت مرتبط، پیام اصلی و شماره تقریبی آیات است.

ردیف داستان پیامبر / شخصیت مرتبط پیام اصلی نمونه آیات
1 یوسف و برادرانش یوسف علیه‌السلام حسادت، خیانت، توبه و بخشش یوسف (12:12–101)
2 ابراهیم و قومش ابراهیم علیه‌السلام دعوت به توحید، نقد بت‌پرستی هود (11:69–73)، الانبیاء (21:51)
3 مؤمنان بنی‌اسرائیل در مسیر صحرا موسی علیه‌السلام تربیت و امتحان بدون عذاب بقره (2:40–122)، اسراء (17:2–8)
4 هارون و بنی‌اسرائیل هارون و موسی علیه‌السلام اعتراض و گوساله‌پرستی، عبرت و اصلاح اعراف (7:148–152)، طه (20:83–97)
5 نوح و خانواده مؤمنش نوح علیه‌السلام نجات مؤمنان در میان قوم فاسق نوح (71:1–28)، هود (11:25–49)
6 شعیب و افراد ایمان‌آور قوم مدین شعیب علیه‌السلام دعوت به عدالت و صداقت، نجات مؤمنان هود (11:84–95)، الاعراف (7:85–93)
7 سبأ و بلقیس سلیمان علیه‌السلام / بلقیس عبرت از غرور و ناسپاسی، اصلاح رفتار سبأ (34:15–19)
8 قوم یعقوب و فرزندانش یعقوب علیه‌السلام صبر، اعتماد به خدا یوسف (12:6–101)
9 آزمایش‌های زندگی مؤمنان تربیت و رشد بدون عذاب بقره (2:2–5)، آل عمران (3:142–148)
10 طالوت و جالوت طالوت و داوود علیه‌السلام امتحان ایمان و شجاعت بقره (2:246–252)
11 صالح و افراد ایمان‌آور قوم ثمود صالح علیه‌السلام نجات مؤمنان از میان قوم فاسق الحجر (15:61–77)، النمل (27:45–46)
12 دعوت پیامبران پیشین به اقوامشان پیامبران مختلف عبرت و هدایت بدون عذاب انبیاء (21:13–25)، صافات (37:59–83)
13 قوم ابراهیم که ایمان آوردند ابراهیم علیه‌السلام پذیرش توحید و اصلاح رفتار الانبیاء (21:51)
14 مؤمنان در زندگی پیامبر اسلام محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله صبر، وفاداری و امتحان آل عمران (3:142–148)، محمد (47:1–7)
15 داستان‌های اخلاقی قرآن آموزش اخلاق و رفتار درست بدون عذاب لقمان (31:12–19)، الحجرات (49:10–13)
16 برادران یوسف پس از اعتراف و توبه یوسف علیه‌السلام توبه و اصلاح رفتار، بخشش یوسف (12:87–101)
17 مؤمنان بنی‌اسرائیل که شکر کردند شکر و اطاعت، پاداش بدون عذاب بقره (2:61–63)
18 اهل مدین که به شعیب ایمان آوردند شعیب علیه‌السلام اطاعت و اصلاح، نجات هود (11:84–95)
19 امت ابراهیم که هدایت یافتند ابراهیم علیه‌السلام پذیرش پیامبران هود (11:69–73)
20 مؤمنان قبل از پیامبر اسلام عبرت و ایمان بدون عذاب نحل (16:36–41)، عنکبوت (29:2–6)
21 ذوالقرنین و مردمان بین راه ذوالقرنین عدالت، کمک به مستضعفان، عبرت کهف (18:83–101)
22 مؤمنان اهل مدین پس از عبرت شعیب علیه‌السلام اصلاح رفتار و ایمان هود (11:84–95)
23 برگزیدگان قوم نوح نوح علیه‌السلام نجات مؤمنان از عذاب قوم نوح (71:27–28)
24 مؤمنان قوم هود هود علیه‌السلام نجات از نابودی قوم هود (11:50–60)
25 مؤمنان قوم ثمود صالح علیه‌السلام عبرت و هدایت الحجر (15:61–77)
26 مؤمنان قوم لوط لوط علیه‌السلام نجات از فساد و گناه الاعراف (7:80–84)
27 خانواده ابراهیم ابراهیم علیه‌السلام ایمان و حمایت از پیامبر هود (11:69–73)
28 مردم یمن که هدایت شدند سلیمان علیه‌السلام / بلقیس عبرت و پذیرش پیام سبأ (34:15–19)
29 قوم یعقوب پس از اصلاح یعقوب علیه‌السلام پذیرش هدایت و ایمان یوسف (12:87–101)
30 امت پیامبران پیشین که اصلاح شدند پیامبران مختلف عبرت، ایمان و هدایت انبیاء (21:13–25)، صافات (37:59–83)
31 مؤمنان بنی‌اسرائیل در ماجرای موسی و گوساله موسی علیه‌السلام توبه و اصلاح بدون عذاب اعراف (7:148–152)
32 برگزیدگان قوم سبأ سلیمان علیه‌السلام / بلقیس ایمان و پذیرش هدایت سبأ (34:15–19)
33 قوم لوط که ایمان آوردند لوط علیه‌السلام نجات از فساد و گناه هود (11:77–83)
34 مؤمنان قبیله عاد هود علیه‌السلام ایمان و اصلاح بدون عذاب هود (11:50–60)
35 مؤمنان قبایل عرب پیش از اسلام عبرت و پذیرش پیامبران الحجرات (49:10–13)
36 قوم نبیاء که هدایت یافتند پیامبران مختلف ایمان و پذیرش پیامبران انبیاء (21:13–25)
37 خانواده یوسف یوسف علیه‌السلام اصلاح و بخشش یوسف (12:87–101)
38 قوم یهود مؤمن اطاعت و شکرگزاری بقره (2:40–61)
39 اهل مدین که هدایت شدند شعیب علیه‌السلام اصلاح و ایمان هود (11:84–95)
40 قوم ثمود مؤمن صالح علیه‌السلام عبرت و هدایت الحجر (15:61–77)
41 قوم نوح مؤمن نوح علیه‌السلام نجات از طوفان نوح (71:27–28)
42 امت ابراهیم مؤمن ابراهیم علیه‌السلام پذیرش توحید الانبیاء (21:51)
43 مؤمنان پیش از موسی ایمان و عبودیت بدون عذاب نحل (16:36–41)
44 ذوالقرنین و افراد مؤمن ذوالقرنین عدالت و حمایت از مظلوم کهف (18:83–101)
45 مؤمنان قوم یعقوب یعقوب علیه‌السلام اصلاح رفتار و ایمان یوسف (12:87–101)
46 برگزیدگان قوم لوط لوط علیه‌السلام نجات از فساد الاعراف (7:80–84)
47 مؤمنان قوم عاد هود علیه‌السلام اصلاح و ایمان هود (11:50–60)
48 مؤمنان بنی‌اسرائیل موسی علیه‌السلام تربیت و امتحان بقره (2:40–122)
49 قوم سبأ مؤمن سلیمان علیه‌السلام / بلقیس پذیرش هدایت سبأ (34:15–19)
50 امت پیامبران پیامبران مختلف عبرت، ایمان و هدایت انبیاء (21:13–25)، صافات (37:59–83)

ویژگی‌ها

  1. حدود ۵۰ داستان مهم قرآن را پوشش می‌دهد که عذاب مستقیم نداشتند یا تنها مؤمنان نجات یافتند.
  2. شامل پیامبر یا شخصیت مرتبط، پیام اصلی و شماره تقریبی آیات است.
  3. مناسب برای مطالعه تحقیقی، عبرت‌گیری و آموزش اخلاقی است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

اقوام در قرآن

دقت کنیم که در قرآن برخی قوم‌ها به‌صورت مستقیم نام برده شده‌اند و برخی به‌صورت کلی و صفتی اشاره شده‌اند. من فهرست اصلی قوم‌ها را بر اساس نام‌های ذکرشده در قرآن ارائه می‌کنم.

فهرست کامل قوم‌ها و امت‌ها در قرآن:

  1. قوم نوح (ع) – نوح علیه‌السلام
  2. قوم عاد – قوم هود علیه‌السلام
  3. قوم ثمود – قوم صالح علیه‌السلام
  4. قوم ابراهیم (ع) – کسانی که به بت‌پرستی می‌پرداختند
  5. قوم لوط (ع) – قوم لوط علیه‌السلام
  6. بنی اسرائیل – قوم موسی علیه‌السلام
  7. قوم سبأ – قوم سلیمان و بلقیس در سرزمین سبأ
  8. قوم مدین (مدیان) – قوم شعیب علیه‌السلام
  9. قوم یاجوج و ماجوج – قوم آخرالزمانی در قرآن
  10. قوم فرعون – دشمنان موسی علیه‌السلام
  11. قوم عاد و ثمود (به‌صورت جمعی در برخی آیات)
  12. قوم صالح (ع) – در برخی آیات به‌صورت جداگانه آمده
  13. قوم قارون – اشاره به فرعون کوچک یا شخص ثروتمند بنی‌اسرائیل
  14. قوم هاروت و ماروت – البته بیشتر به فرشتگان یا آزمایش‌های مردم بابل اشاره دارد
  15. قوم لوط (ع) – به فساد اخلاقی و بی‌بندوباری اشاره دارد
  16. قوم یهود و نصاری – به‌عنوان امت‌های بعدی پس از پیامبران بنی‌اسرائیل و عیسی علیه‌السلام
  17. قوم محمّد (ص) – امت آخرین پیامبر، اسلام

نکته‌ها:

  • بعضی از نام‌ها مانند عاد، ثمود، سبأ، مدین، قوم نوح، قوم لوط به‌طور مشخص ذکر شده‌اند.
  • برخی اقوام دیگر مثل بنی اسرائیل و فرعون بیشتر بر اساس رهبری پیامبران شناخته می‌شوند.
  • گاهی قرآن به امم پیشین یا امت‌های گذشته بدون نام خاص اشاره می‌کند.

 

۱. قوم نوح (ع)

  • پیامبر مرتبط: نوح علیه‌السلام
  • ویژگی: اکثراً مشرک و نافرمان، مورد عذاب طوفان قرار گرفتند.
  • آیات نمونه: سوره هود (11)، سوره نوح (71)

۲. قوم عاد

  • پیامبر مرتبط: هود علیه‌السلام
  • ویژگی: قدرتمند، مستکبر و بت‌پرست، نابود شدند.
  • آیات نمونه: سوره هود (50–60)، سوره الحاقه (6–8)

۳. قوم ثمود

  • پیامبر مرتبط: صالح علیه‌السلام
  • ویژگی: سنگ‌تراش و زندگی در صخره‌ها، به پیامش ایمان نیاوردند.
  • آیات نمونه: سوره الحجر (61–77)، سوره النمل (45–46)

۴. قوم ابراهیم (ع)

  • پیامبر مرتبط: ابراهیم علیه‌السلام
  • ویژگی: بت‌پرستی و مخالفت با توحید
  • آیات نمونه: سوره الانبیاء (51)، سوره هود (69–73)

۵. قوم لوط (ع)

  • پیامبر مرتبط: لوط علیه‌السلام
  • ویژگی: فساد اخلاقی، همجنس‌بازی و بی‌بندوباری، مورد عذاب قرار گرفتند.
  • آیات نمونه: سوره الحجر (61–77)، سوره الاعراف (80–84)

۶. قوم سبأ

  • پیامبر مرتبط: سلیمان علیه‌السلام و بلقیس (ملکه سبأ)
  • ویژگی: ثروتمند و مرفه، گرفتار غرور و ناسپاسی شدند.
  • آیات نمونه: سوره سبأ (15–19)

۷. قوم مدین (مدیان)

  • پیامبر مرتبط: شعیب علیه‌السلام
  • ویژگی: به‌دروغ و فریب، و پرداختن به ظلم و تقلب در معاملات مشهور بودند.
  • آیات نمونه: سوره اعراف (85–93)، سوره هود (84–95)

۸. قوم یاجوج و ماجوج

  • ویژگی: قوم آخرالزمانی، پشت سد یاجوج و ماجوج در روایت قرآن محصور شدند.
  • آیات نمونه: سوره کهف (94–99)، سوره انبیاء (96)

۹. قوم فرعون

  • پیامبر مرتبط: موسی علیه‌السلام
  • ویژگی: مستکبر و ظالم، موسی را تکذیب کردند و در دریا غرق شدند.
  • آیات نمونه: سوره طه (49–79)، سوره غافر (23–46)

۱۰. بنی اسرائیل

  • پیامبر مرتبط: موسی علیه‌السلام و پیامبران بعدی
  • ویژگی: مردم برگزیده خداوند، اما بارها عصیان کردند.
  • آیات نمونه: سوره بقره (40–122)، سوره اسراء (2–8)

۱۱. قوم قارون

  • ویژگی: ثروتمند و مغرور از بنی اسرائیل، عذاب الهی دید.
  • آیات نمونه: سوره قصص (76–82)

۱۲. قوم یهود و نصاری

  • ویژگی: امت‌های بعدی، به پیامبران خود عمل نکردند.
  • آیات نمونه: سوره المائدة (82–83)، سوره توبه (30)

۱۳. امت محمد (ص)

  • پیامبر مرتبط: حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله
  • ویژگی: امت آخرین پیامبر و خاتم.
  • آیات نمونه: سوره آل عمران (110)، سوره انبیاء (107)
ردیف قوم/امت پیامبر یا شخصیت مرتبط ویژگی‌ها نمونه آیات
1 قوم نوح نوح علیه‌السلام مشرک و نافرمان، گرفتار طوفان سوره نوح (71–73)، هود (25–49)
2 عاد هود علیه‌السلام قدرتمند، مستکبر، بت‌پرست هود (50–60)، الحاقه (6–8)
3 ثمود صالح علیه‌السلام زندگی در صخره‌ها، نافرمانی الحجر (61–77)، النمل (45–46)
4 قوم ابراهیم ابراهیم علیه‌السلام بت‌پرست و نافرمان الانبیاء (51)، هود (69–73)
5 قوم لوط لوط علیه‌السلام فساد اخلاقی و بی‌بندوباری الاعراف (80–84)، الحجر (61–77)
6 سبأ سلیمان علیه‌السلام / بلقیس ثروتمند، غرور و ناسپاسی سبأ (15–19)
7 مدین شعیب علیه‌السلام ظلم و تقلب در معاملات هود (84–95)، الاعراف (85–93)
8 یاجوج و ماجوج قوم آخرالزمانی، پشت سد محصور کهف (94–99)، انبیاء (96)
9 فرعون مستکبر و ظالم، تکذیب موسی طه (49–79)، غافر (23–46)
10 بنی اسرائیل موسی و پیامبران بعدی مردم برگزیده، گاهی عصیانگر بقره (40–122)، اسراء (2–8)
11 قارون ثروتمند و مغرور قصص (76–82)
12 یهود امت بعدی، برخی نافرمان المائدة (82–83)، توبه (30)
13 نصاری امت بعدی، برخی نافرمان المائدة (82–83)، توبه (30)
14 امت محمد محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله امت آخرین پیامبر آل عمران (110)، انبیاء (107)
15 قوم بنی‌کلب و قبایل عرب برخی قبیله‌های عرب پیش از اسلام سوره قریش، الحجرات (بعضی آیات)
16 قوم سبط یعقوب یعقوب علیه‌السلام فرزندان بنی اسرائیل سوره یوسف (6–101)
17 قوم آصف حضرت سلیمان علیه‌السلام وزیر یا حکمران با دانایی الهی سوره انبیاء (79)
18 قوم هاروت و ماروت آزمایش مردم بابل با علوم جادو بقره (102)
19 قوم جالوت و طالوت داوود و سلیمان (داستان جنگ) جنگجویان و کفار بقره (246–252)
20 قوم یمن برخی اقوام در سرزمین‌های جنوبی سبأ (1–10)

 

 

ردیف قوم/امت پیامبر یا شخصیت مرتبط ویژگی‌ها نمونه آیات
1 قوم نوح نوح علیه‌السلام مشرک و نافرمان، گرفتار طوفان نوح (71–73)، هود (25–49)
2 عاد هود علیه‌السلام قدرتمند، مستکبر، بت‌پرست هود (50–60)، الحاقه (6–8)
3 ثمود صالح علیه‌السلام زندگی در صخره‌ها، نافرمانی الحجر (61–77)، النمل (45–46)
4 قوم ابراهیم ابراهیم علیه‌السلام بت‌پرست و نافرمان الانبیاء (51)، هود (69–73)
5 قوم لوط لوط علیه‌السلام فساد اخلاقی و بی‌بندوباری الاعراف (80–84)، الحجر (61–77)
6 سبأ سلیمان علیه‌السلام / بلقیس ثروتمند، غرور و ناسپاسی سبأ (15–19)
7 مدین شعیب علیه‌السلام ظلم و تقلب در معاملات هود (84–95)، الاعراف (85–93)
8 یاجوج و ماجوج قوم آخرالزمانی، پشت سد محصور کهف (94–99)، انبیاء (96)
9 فرعون مستکبر و ظالم، تکذیب موسی طه (49–79)، غافر (23–46)
10 بنی اسرائیل موسی و پیامبران بعدی مردم برگزیده، گاهی عصیانگر بقره (40–122)، اسراء (2–8)
11 قارون ثروتمند و مغرور قصص (76–82)
12 یهود امت بعدی، برخی نافرمان المائدة (82–83)، توبه (30)
13 نصاری امت بعدی، برخی نافرمان المائدة (82–83)، توبه (30)
14 امت محمد محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله امت آخرین پیامبر آل عمران (110)، انبیاء (107)
15 بنی‌کلب و قبایل عرب برخی قبیله‌های عرب پیش از اسلام قریش، الحجرات (بعضی آیات)
16 سبط یعقوب یعقوب علیه‌السلام فرزندان بنی اسرائیل یوسف (6–101)
17 قوم آصف حضرت سلیمان علیه‌السلام وزیر یا حکمران با دانایی الهی انبیاء (79)
18 هاروت و ماروت آزمایش مردم بابل با علوم جادو بقره (102)
19 جالوت و طالوت داوود و سلیمان (داستان جنگ) جنگجویان و کفار بقره (246–252)
20 یمن برخی اقوام در سرزمین‌های جنوبی سبأ (1–10)
21 قوم صاحب‌یوسف یوسف علیه‌السلام برادران حسود یوسف (5–101)
22 قوم صاحب‌قرآن اقوامی که پیامبرانشان را تکذیب کردند ص (5–26)
23 امت عاد و ثمود (جمعی) اشاره به دو قوم با پیامبران الاعراف (65)
24 امم گذشته پیامبران مختلف اشاره عمومی به اقوام پیشین زمر (69)، انعام (6)

تهیه و  تنظیم 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

تحلیلی بر قوم سبأ

باسمه تعالی

تحلیلی بر مثنوی قوم سبا

به نام خداوند عدل و بصیر، خدای دانا و آگاه بر کارهای خلق. خدای هستی و فرمان و داد، که گیتی و آسمان‌ها را آفرید. اکنون سخن را با نور الهی روشن می‌کنیم و به یاری پاکان فروزان، این داستان را بازگو می‌کنیم.

این داستان از قومی است که پر افتخار بودند و در سرزمین مأرب زندگی می‌کردند، جایی که بسیار زیبا بود: باغ‌ها و دشت‌هایش چنان درخشان که هر گوشه آن مانند نگین یاقوت می‌درخشید. بهار در این باغ‌ها پر از میوه بود و عطر خوش آن تا کوه‌ها می‌پیچید. دشت‌ها با فیض الهی چون پرده‌های رنگین و پر از نغمه پرندگان بود. به هر سوی که نگاه می‌کردی، گلزار، نخل و انار و جویباران جاری بود.

خداوند به آنان فرمود: «من خالق همه هستم و نور یقین را آفریده‌ام.» زمین پاک و هوا خوش‌گوار است، باغ‌ها زنده و چشمه‌ها پرآب. سزاوار است که پروردگار را شکر کنیم، زیرا نعمت‌های او بی‌پایان است.

اما یکی از مردم گفت: «این نعمت‌ها نتیجه تلاش و کوشش ماست و نه بخشش خدا.» به جای سپاس از خدای بزرگ، آنان مغرور شدند و به طغیان و خودبینی پرداختند. دل مهر خداوند زود از آنان دور شد و فساد و فریب جای آن را گرفت.

به شب، آسمان پر از رعد و برق شد و سیل ویرانگر از کوه‌ها جاری شد، مانند رودخانه‌ای که همه چیز را می‌بلعد. در یک لحظه، باغ‌ها و کشتزارها نابود شدند و بازارها خالی شد. نسیم خوش و شکوفه‌های فراوان از بین رفت و انبارها تهی گشت. مردم خسته و نحیف شدند و زندگی آنان بی‌هدف گردید. فقر و بلا چهره‌هایشان را ضعیف کرد و آنان دچار رنج و سختی شدند.

قرآن خبر داده بود که کسانی که نعمت خدا را ناسپاسند، خود شعله‌های کفر و فساد می‌افروزند. مأرب دیگر شکوه و زیبایی نداشت، جز سد ویران و خاکی. امید به باغ و سبزه در دل‌ها نبود.

اگر کسی نعمت خدا را شکر کند، آن نعمت افزون می‌شود. اما اگر ناسپاس باشد، طوفان و بلا بر او می‌بارد. این قانون پروردگار است: شکرگزاری باعث افزایش نعمت‌ها و ناسپاسی سبب ویرانی و هلاکت است. اگر انسان غرور و ناسپاسی پیشه کند، آرامش از دلش رخت برمی‌بندد و هراس بر جانش می‌نشیند.

تفسیر کلی

این مثنوی ترکیبی است از روایت تاریخی، توصیف طبیعت و درس‌های اخلاقی و دینی. داستان قوم سبأ نمونه‌ای از نعمت و شکرگزاری یا کفران نعمت است. عناصر طبیعی مثل باغ، دشت، نهر و نسیم نماد نعمت و برکت الهی هستند، و رعد، برق، سیل و ویرانی نماد مجازات الهی برای کسانی که ناسپاسند.

پیام اخلاقی واضح است: شکرگزاری باعث افزایش نعمت‌ها و پایداری زندگی است، و غرور و ناسپاسی موجب سقوط و بلا می‌شود. این داستان همچنین نشان می‌دهد که ارتباط مستقیم انسان با خداوند و توکل به او، کلید رفاه مادی و معنوی است.

نویسنده 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
داستان قوم سبأ
حکایت (۴۷)

 

به نام خداوند عدل و بصیر
که بر کار خلق است دانا خبیر

 

 

 خداوند هستی و فرمان و داد
که افراشت گیتی و گردون نهاد

 

 

سخن را به نورش درخشان کنیم
به یاری ز پاکان فروزان کنیم

 

 

 کنون داستانی شگفت از تبار
ز قومی که بودند پر افتخار

 

 

که مأرب چه زیباست، در باغ و دشت
که هر گوشه‌اش نقش یاقوت گشت

 

 

دو باغ پر از میوه سازد بهار
که عطرش بپیچد به کوه و گذار

 

 


ز فیضش شود دشت چون پرنیان
ز رنگ گل و نغمهٔ قمریان

 

 

 

به هر سوی گلزار و نخل و انار
ز باران و رودش همیشه گذار

 

 

ز جوی و ز نهرش بهاران پدید

به هر جا که رفتی گلستان پدید

 

 

خدا گفتشان: بر خلایق چنین
منم خالق کل و نور یقین

 

 

 

زمین پاک دادم، هوا خوشگوار
دو باغ به جان، چشمهٔ برقرار

 

 

سزاوار شکر است پروردگار 
که بر ما ببخشد در این روزگار

 

 

یکی گفت: این نعمت از کوشش است
ز کار و تلاش و نه از بخشش است

 

 

 

به جای سپاس از خدای بزرگ
به نخوت شدند و به طغیان سترگ

 

 

ز دل مهر یزدان برون شد چه زود 
به جایش فریب و فسادی فزود

 

 

به شب، آسمان شد پر از رعد و برق
ز کوه آمد آن سیل، چون رود غرق

 

 

به یک دم ز باغ و ز کشت دیار
فرو ریخت رونق ، ز بازار و کار

 

 

به جای نسیم خوش گل گزار

 رسیدش هوایی ز گرد و غبار

 

 

نه دیگر شکوفه فراوان بود
نه دیگر نسیمی ز بستان بود

 

 

ز کالا تهی گشت انبارشان
ز دیبا و گوهر، ز بازارشان

 

 

شبان گشت بی‌گله و بی‌علف
ز دشت آمد آواره و بی‌هدف

 

 

ز کاهیدگی گشت مردم نحیف
ز فقر و بلا دیده‌ها شد ضعیف

 

 

ز گفتار قرآن خبر یافتی
به کفرانِ حق، شعله‌ها ساختی

 

 

به مأرب نماند شکوهی دگر
جز آن سدّ ویران و خاکی اثر

 

 

 که  مأرب ، دل شهر سبأ شکست
به باغ و به سبزه امیدی نبست

 

 

 اگر نعمت حق تو شکرش بری
فزونی دهد خالق مهتری

 

 

خدایی که جان و جهان آفرید

که بر ناسپاسان عذابش رسید

 

 

همی گفت هر پیر فرزانه‌کار
که این است قانون پروردگار

 

 

 

چو شاکر شدی، نعمت افزون شود
وگرنه ز طوفان، ویران شود

 

 

 

"رجالی" چو کبر آید و ناسپاس
نباشد سکونی، به جانها هراس
 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

لیستی از صفات خدای متعال

به نام خداوند دانا و توانا

که بی‌نیاز است از هر چه و هر جا
حیات و علم و قدرت، اراده، سمع و بصر
کلام و صدق و حکمت، همه ز او شد اثر

نه آغاز دارد، نه انجام و فنا
یکی است و بی‌همتا، پاک از شبهه‌ها
نه جسم و نه مکان، نه محدود به زمان
همیشه بوده و هست، زلیزَلیز جاودان

 

صفات ثبوتیه (کمالیه) – آنچه خداوند دارد

  1. حیات – زنده بودن مطلق
  2. علم – آگاهی مطلق
  3. قدرت – توانایی مطلق
  4. اراده – خواست و مشیت بی‌نهایت
  5. سمع – شنوایی بی‌حد
  6. بصر – بینایی بی‌حد
  7. کلام – سخن گفتن به هر نحوی که بخواهد
  8. صدق – راست‌گویی و حق‌گویی مطلق
  9. حکمت – دانایی همراه با مصلحت

صفات سلبیه – آنچه خداوند ندارد

  1. قدم – آغاز ندارد
  2. بقاء – پایان ندارد
  3. وحدانیت – شریک و همتا ندارد
  4. مخالفت با مخلوقات – هیچ چیزی مانند او نیست
  5. غنای مطلق – از هر چیزی بی‌نیاز است
  6. لا مکانی – محدود به مکان نیست
  7. لا زمانی – محدود به زمان نیست
  8. بساطت – اجزاء و ترکیب ندارد
  9. تغییرناپذیری – دچار دگرگونی نمی‌شود

الف) صفات ذاتی ثبوتیه (کمالات وجودی)

۱. حیات
۲. علم
۳. قدرت
۴. اراده
۵. سمع (شنوا بودن)
۶. بصر (بینایی)
۷. کلام
۸. صدق (راست‌گویی)
۹. حکمت
۱۰. عزت (شکست‌ناپذیری)
۱۱. رحمت
۱۲. لطف
۱۳. جود (بخشندگی)
۱۴. غفران (بخشایش)
۱۵. حلم (بردباری)
۱۶. کرم (بزرگواری)
۱۷. نصرت (یاری)
۱۸. عدل (دادگری)
۱۹. فیاضیت (بخشیدن وجود و کمال)
۲۰. جمال (زیبایی مطلق)


ب) صفات فعلیه (مربوط به افعال خدا)

۲۱. خالقیت (آفریدگاری)
۲۲. رازقیت (روزی‌رسانی)
۲۳. هادی (هدایت‌گری)
۲۴. محیی (زنده‌کننده)
۲۵. ممیت (میراننده)
۲۶. بعث (برانگیختن مردگان)
۲۷. شافی (شفا دادن)
۲۸. قابض (بازگیرنده)
۲۹. باسط (گستراننده)
۳۰. معزّ (عزت‌بخش)
۳۱. مذلّ (ذلت‌دهنده)
۳۲. ناصر (یاری‌دهنده)
۳۳. منتقم (انتقام‌گیرنده)
۳۴. حکَم (داور بودن)
۳۵. ولیّ (سرپرست بودن)
۳۶. حافظ (نگهبانی)
۳۷. مکید (تدبیر کردن)
۳۸. سریع‌الحساب (سریع در حسابرسی)
۳۹. غافر (بخشاینده)
۴۰. قهار (چیره و غالب بر همه)


ج) صفات سلبیه (تنزیهی)

۴۱. قدم (بی‌آغازی)
۴۲. بقاء (بی‌پایانی)
۴۳. وحدانیت (یکی بودن)
۴۴. بساطت (بی‌اجزایی)
۴۵. مخالفت با مخلوقات
۴۶. غنای مطلق
۴۷. تغییرناپذیری
۴۸. لا مکانی
۴۹. لا زمانی
۵۰. جسم نبودن


د) صفات جلال (هیبت و عظمت)

۵۱. کبریاء (بزرگی)
۵۲. عظمت
۵۳. جباریت
۵۴. قهاریّت
۵۵. منتقمیّت
۵۶. مالک‌الملک بودن
۵۷. سلطان مطلق
۵۸. غلبه مطلق
۵۹. محکم‌کاری در کارها
۶۰. مجید (بزرگواری در رتبهٔ والا)


ه) صفات جمال (زیبایی و مهربانی)

۶۱. رحمان
۶۲. رحیم
۶۳. ودود (دوستدار بندگان)
۶۴. شکور (قدردان نیکی بندگان)
۶۵. تواب (پذیرندهٔ توبه)
۶۶. غفور
۶۷. حلیم
۶۸. لطیف
۶۹. برّ (نیکوکار)
۷۰. رزّاق


و) صفات قرآنی خاص

۷۱. نور
۷۲. اول (آغاز هر چیز)
۷۳. آخر (پایان هر چیز)
۷۴. ظاهر
۷۵. باطن
۷۶. حق
۷۷. شاهد
۷۸. شهید
۷۹. محصی (شمارش‌گر)
۸۰. مقسط (عدل‌گستر)


ز) صفات عرفانی و فلسفی

۸۱. واجب‌الوجود
۸۲. مبدأ فاعلی
۸۳. مبدأ غایی
۸۴. عین علم
۸۵. عین قدرت
۸۶. عین حیات
۸۷. عین خیر
۸۸. عین جمال
۸۹. عین کمال
۹۰. جامع‌الصفات


ح) صفات برگرفته از اسمای حسنی در حدیث

۹۱. مصوّر (صورت‌بخش)
۹۲. بدیع (آفرینندهٔ بی‌نمونه)
۹۳. علیّ (برترین)
۹۴. قدّوس (پاک از هر عیب)
۹۵. سلام (سلامت‌بخش)
۹۶. مؤمن (امنیت‌دهنده)
۹۷. عزیز (قدرتمند شکست‌ناپذیر)
۹۸. متعال (برتر از هر چیز)
۹۹. قیّوم (برپا دارندهٔ همه چیز)
۱۰۰. وارث (باقی پس از همه)

 

الف) اسماء حسنی کمتر ذکرشده

۱. غافرالذنب – آمرزندهٔ گناه
۲. قابل‌التوب – پذیرندهٔ توبه
۳. شدیدالعقاب – سخت‌کیفر
۴. واسع – فراگیر و بی‌پایان
۵. قریب – نزدیک‌تر از رگ گردن
۶. سمیع‌الدعاء – شنوندهٔ دعا
۷. شافی‌الامراض – شفا دهندهٔ بیماری‌ها
۸. کافی – بسنده برای بندگان
۹. هادی‌السبیل – راهنما
۱۰. فاطر – شکافندهٔ آفرینش


ب) صفات قرآنی خاص

۱۱. مبدئ – آغازگر آفرینش
۱۲. معید – بازگردانندهٔ مخلوقات
۱۳. باعث – برانگیزانندهٔ مردگان
۱۴. ناصرالمستضعفین – یاری‌دهندهٔ ستمدیدگان
۱۵. فالق الحبّ – شکافندهٔ دانه
۱۶. فالق الإصباح – شکافندهٔ صبح
۱۷. مخرج الحیّ من المیّت – بیرون‌آورندهٔ زنده از مرده
۱۸. مخرج المیّت من الحیّ – بیرون‌آورندهٔ مرده از زنده
۱۹. منزل الغیث – فروفرستندهٔ باران
۲۰. رافع – بلندکنندهٔ درجات


ج) صفات جلال و هیبت

۲۱. ذوالجلال – صاحب شکوه
۲۲. ذوالانتقام – صاحب انتقام
۲۳. قوی – نیرومند مطلق
۲۴. متین – استوار مطلق
۲۵. قاهر – چیره بر همه
۲۶. غالب – پیروز مطلق
۲۷. شدیدالقوی – دارای نیروهای شدید
۲۸. شدیدالمحال – صاحب تدبیر شکست‌ناپذیر
۲۹. مالک یوم‌الدین – مالک روز جزا
۳۰. محیی‌الموتی – زنده‌کنندهٔ مردگان


د) صفات جمال و رحمت

۳۱. ستّارالعیوب – پوشانندهٔ عیب‌ها
۳۲. محبّ – دوستدار بندگان صالح
۳۳. حفی – مهربان و نیکوکار
۳۴. برّالرؤوف – نیکوکار مهربان
۳۵. رحیم‌الغفور – بسیار مهربان و آمرزنده
۳۶. معطی – بخشنده
۳۷. وهاب – بسیار بخشنده
۳۸. منّان – بسیار منت‌گذار و نعمت‌بخش
۳۹. جمیل – زیبا
۴۰. طیّب – پاکیزه


ه) صفات افعالی گسترده

۴۱. مزوّد – روزی‌دهندهٔ مداوم
۴۲. مجیب – اجابت‌کنندهٔ دعا
۴۳. مصلح – اصلاح‌کنندهٔ امور
۴۴. منجّی – نجات‌بخش
۴۵. مغنی – بی‌نیازکننده
۴۶. مقوّی – نیرو بخشنده
۴۷. مبیّن – آشکارکنندهٔ حق
۴۸. متمّم – کامل‌کنندهٔ امور
۴۹. مبدّل – دگرگون‌کنندهٔ حالات
۵۰. مجدّد – نوکنندهٔ حیات


و) صفات عرفانی

۵۱. محبوب مطلق
۵۲. معشوق ازلی
۵۳. حقیقت مطلق
۵۴. نورالانوار – نور همه نورها
۵۵. خیر محض
۵۶. وجود محض
۵۷. کامل مطلق
۵۸. سرمدی – بی‌آغاز و بی‌انجام
۵۹. فیاض مطلق
۶۰. حاضر مطلق


ز) صفات فلسفی دقیق

۶۱. مبدأ اول
۶۲. علت‌العلل
۶۳. فاعل بالعنایه
۶۴. فاعل بالرضا
۶۵. فاعل بالقدره
۶۶. غایت‌الغایات
۶۷. واجب‌الوجود لذاته
۶۸. بسیط الحقیقه
۶۹. مبدأالکمالات
۷۰. مبدأالخیریات


ح) صفات از ادعیه مأثور

۷۱. یا سریع‌الرضا – ای زودخشنود
۷۲. یا غافرالخطایا – ای آمرزندهٔ لغزش‌ها
۷۳. یا کاشف‌البلایا – ای برطرف‌کنندهٔ بلاها
۷۴. یا مجیب‌الدعوات – ای اجابت‌کنندهٔ دعاها
۷۵. یا رزاق‌البریه – ای روزی‌دهندهٔ همه مخلوقات
۷۶. یا فارج‌الهمّ – ای گشایندهٔ غم‌ها
۷۷. یا کاشف‌الغُمّه – ای برطرف‌کنندهٔ اندوه‌ها
۷۸. یا رحمان‌الدنیا – ای مهربان دنیا
۷۹. یا رحیم‌الآخرة – ای مهربان آخرت
۸۰. یا خیرالرازقین – ای بهترین روزی‌دهندگان


ط) صفات ترکیبی (جمع چند کمال)

۸۱. عالم‌الغیب و الشهادة – دانای نهان و آشکار
۸۲. محیی‌القلوب – زنده‌کنندهٔ دل‌ها
۸۳. ناصرالحق – یاری‌دهندهٔ حق
۸۴. مبطل‌الباطل – نابودکنندهٔ باطل
۸۵. مظهرالعدل – آشکارکنندهٔ عدالت
۸۶. جامع‌الناس – گردآورندهٔ مردم
۸۷. فاطرالسموات – آفرینندهٔ آسمان‌ها
۸۸. رافع‌السموات – برافرازندهٔ آسمان‌ها
۸۹. منزل‌الکتب – فروفرستندهٔ کتاب‌ها
۹۰. مرسل‌الرسل – فرستندهٔ پیامبران


ی) صفات بیانی و توصیفی بلند

۹۱. کامل‌الرحمه – دارای رحمت کامل
۹۲. واسع‌المغفره – دارای آمرزش گسترده
۹۳. شدیدالرحمه – دارای مهربانی شدید
۹۴. دائم‌الاحسان – همیشگی در نیکی
۹۵. عالِم‌الاسرار – دانای رازها
۹۶. مالک‌القدَر – مالک سرنوشت‌ها
۹۷. خالق‌النور – آفرینندهٔ نور
۹۸. محیی‌الاموات – زنده‌کنندهٔ مردگان
۹۹. مُبدِع‌البدائع – پدیدآورندهٔ شگفتی‌ها
۱۰۰. رب‌العالمین – پروردگار جهانیان

 


۱. صفات ثبوتیه (کمالیه)

این‌ها کمالات وجودی‌اند که خداوند به بالاترین و بی‌نهایت درجه داراست.
برخی مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از:

  1. حیات – خدا زنده است و زندگی او وابسته به هیچ چیز نیست.
  2. علم – خداوند بر همه‌چیز، گذشته، حال و آینده، آشکار و پنهان، آگاه است.
  3. قدرت – هیچ چیز از قدرت او خارج نیست.
  4. اراده – هر چه در جهان هست، به اراده‌ی اوست.
  5. سمع – خدا شنواست، حتی بی‌صدا‌ترین نجواها را.
  6. بصر – خدا بیناست و هیچ چیزی از دید او پنهان نمی‌ماند.
  7. کلام – خداوند به هر نحوی که بخواهد با بندگان خود سخن می‌گوید (وحی، الهام و...).
  8. صدق – هر چه او بگوید حق محض است.
  9. حکمت – همه‌ی کارهایش بر اساس حکمت و مصلحت است.

۲. صفات سلبیه

این‌ها بیان می‌کنند که خداوند از چه چیزها پاک و منزّه است:

  1. قدم – خداوند آغاز ندارد.
  2. بقاء – پایان ندارد.
  3. وحدانیت – شریک و همتا ندارد.
  4. مخالفت با مخلوقات – هیچ چیز مانند او نیست.
  5. غنای مطلق – از هر چیزی بی‌نیاز است.
  6. لا مکانی و لا زمانی – در مکان و زمان محدود نمی‌شود.
  7. ترکِ ترکیب – از اجزاء و ماده تشکیل نشده است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی جنگ دوازده‌روزه

دوازده شب
در حال ویرایش 

۱ دوازده شب از آتش و اشک و خون
که لرزاند این خاکِ پاکِ کهن

۲ دوازده شب به بارانِ نار و بلا
که پوشید خورشید رخ در هوا

۳ دوازده شب که فریادِ مظلوم بود
و خواب از دلِ دشمن مسموم بود

۴ دوازده شب که مادر به شب‌زنده‌داری
به آیاتِ قرآن گرفت انتظاری

۵ دوازده شب که کودک در آغوشِ مرگ
نشد بیمناک از کمینِ سترگ

۶ دوازده شب که سنگر به سنگر گذشت
و هر کوچه دریاچه‌ی خون بگشت

۷ دوازده شب که رعد از دلِ ناله خاست
و بر جانِ دشمن صاعقه‌وار تاخت

۸ دوازده شب که خورشید در خون نشست
ولی پرچم ایمان ز بامش نرفت

۹ دوازده شب که در کوچه‌ی بی‌پناه
گلوله سرود و زمین شد سیاه

۱۰ دوازده شب که دیوار، جانِ جوان
سپری شد بر تیرهای نهان

۱۱ دوازده شب که چشمانِ بیدارِ خلق
به امیدِ صبحی برآمد ز حلق

۱۲ دوازده شب که نان و نمک شد کمین
ولی دل پر از مهر و عهدِ یقین

۱۳ دوازده شب که مسجد شد آشیان
برای دلِ خسته‌ی مؤمنان

۱۴ دوازده شب که آوای تکبیرِ شب
به دشمن رساند پیامِ غضب

۱۵ دوازده شب که مادر به اشک و دعا
شکستند دیوارهای جفا

۱۶ دوازده شب که خورشیدِ صبحِ امید
به خونِ شهیدان ز ظلمت دمید

۱۷ دوازده شب که هر سنگ، چون کوه شد
و از مشتِ کوچک، جهان انبوه شد

۱۸ دوازده شب که باروت و آتش به هم
نوشتند بر خاک: «ما محکمیم»

۱۹ دوازده شب که خون، آبِ این ریشه بود
و پیروزی از صبر، اندیشه بود

۲۰ دوازده شب که هر خانه شد سنگرِ عشق
و مرگ از دلِ کودکان شد رمید

۲۱ دوازده شب که بوی شجاعت گرفت
فضا را ز دستانِ مردانِ تفت

۲۲ دوازده شب که خورشید از پشتِ خاک
به خنده گذشت از دلِ تیر و چاک

۲۳ دوازده شب که طوفانِ آتش شکست
و آوازِ ایمان ز بامش نشست

۲۴ دوازده شب که آوازِ قرآن به جان
دمید و فرو ریخت دیوارِ جان

۲۵ دوازده شب که خاکِ فلسطینِ دلیر
به خون شد گلاب و به جان شد اسیر

۲۶ دوازده شب که پرچم به دستِ جوان
برافراشت از خون، به خورشیدبان

۲۷ دوازده شب که دشمن به زانو نشست
و لرزید از نامِ آزاد و مست

۲۸ دوازده شب که داغِ شهیدانِ پاک
به دل ماند، اما بماند این خاک

۲۹ دوازده شب که با خونِ پاکانِ خویش
نوشتند: «بمانیم تا جان به پیش»

۳۰ دوازده شب که تاریخ با خطِ زر
نوشت از شجاعت، به یادِ سحر

تهیه و تنظیم 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی جنگ دوازده‌روزه
درود

در حال ویرایش

۱ درودم به خورشیدِ خون‌رنگِ شام
که برخاست از دشتِ آتش‌مدام

۲ درودم به آن سنگرِ بی‌در و در
که جان بود دیوار و ایمان سپر

۳ درودم به مردانِ میدانِ رزم
که کردند با مرگ، پیمانِ عزم

۴ درودم به بانوی شب‌زنده‌دار
که نان داد در تیر و بارانِ نار

۵ درودم به آن کودکِ غرقِ خاک
که لبخند زد زیرِ فریادِ چاک

۶ درودم به روحِ شهیدانِ راه
که بستند بر ظلم، آهنگِ چاه

۷ درودم به چشمانِ بیدارِ شب
که دیدند خون بر لبِ ماهِ تب

۸ درودم به آن دستِ پرخونِ پیر
که برداشت از خاکِ خود تیغِ شیر

۹ درودم به آن نوجوانِ دلیر
که شد نخلِ سرخ از ستمگر اسیر

۱۰ درودم به فریادِ میدان‌نشین
که چون رعد غرید بر صفِّ چین

۱۱ درودم به آن خیمه‌ی بی‌پناه
که شد آسمانش پر از دود و آه

۱۲ درودم به نانی که نیمه بماند
به دستانِ زخمی که لرزید و راند

۱۳ درودم به قلبی که از سنگ بود
ولی از محبت چو آهن گشود

۱۴ درودم به مرغانِ پرشورِ صبح
که بیدار کردند دل را ز غُبغُب

۱۵ درودم به نخلِ بلندِ وطن
که خم شد ولی ریشه شد مستحکم

۱۶ درودم به خورشیدِ صبحِ امید
که از خونِ مظلوم، چهره بشست

۱۷ درودم به خاکی که در خون تپید
ولی پرچمِ ایمان ز بامش پرید

۱۸ درودم به اشکی که افتاد و ریخت
و دریا شد از دیده تا ظلم بیخت

۱۹ درودم به آن سنگِ کوچک که زد
به پیشانی دیو و افسانه شد

۲۰ درودم به فریادِ "لا وهنَ"
که لرزاند بنیادِ خصمِ کهن

۲۱ درودم به آوای تکبیرِ شب
که شد چون صاعقه بر سرِ هر عجب

۲۲ درودم به آن کوچه‌ی سوخته
که با بوی یاسِ سحر دوخته

۲۳ درودم به آن پرچمِ سرخ و سبز
که بر بامِ خونین چو خورشید خیزد

۲۴ درودم به لب‌های بی‌نان و نم
که گفتند از عشق، نه از ماتم

۲۵ درودم به دستانِ پرچینِ خاک
که برداشت از بذرِ خون صد چراغ

۲۶ درودم به اندیشه‌های سترگ
که از خاکِ آتش برآورد مرگ

۲۷ درودم به آن زخمِ شیرین و تلخ
که شد مِهرِ پیروزی بر لوحِ ملخ

۲۸ درودم به آن سنگرِ آخرین
که با خون نوشتند: «پیروزمندیم»

۲۹ درودم به دوازده روزِ جهاد
که با عزت و خون شدند اوستاد

۳۰ درودم به تو ای وطن، ای امید
که نامت ز تاریخ هرگز نرید

تهیه و تنظیم 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 باسمه تعالی 

مثنوی  قوم سبأ

در حال ویرایش 

مقدمه

به نام خداوند بخشندهٔ مهربان،
این منظومه در وزن و زبان شاهنامه‌ای سروده شده و سرگذشت قوم سبأ را بر پایهٔ آیات قرآن و روایات تاریخی بازگو می‌کند.

قوم سبأ، در سرزمین یمن و پیرامون شهر مأرب، روزگاری در نعمت و آبادانی می‌زیستند. سدّ مأرب باغ‌ها و زمین‌هایشان را سیراب می‌کرد، راه‌ها امن بود، تجارت رونق داشت و مردم در آرامش می‌زیستند. خداوند آنان را به شکر و فرمانبرداری فرا خواند و فرمود: «بلدةٌ طیّبةٌ و ربٌّ غفور».

اما با گذشت زمان، غرور و ناسپاسی بر دل‌ها نشست. آنان از پیامبران و حکیمان روی برتافتند، از نعمت خسته شدند و گفتند: «پروردگارا، سفرهای ما را دور و خسته‌کننده ساز». نتیجهٔ این بی‌قدری، فروپاشی سدّ مأرب و آمدن سیل عَرِم بود که باغ‌هایشان را به میوه‌های تلخ و زمین‌هایشان را به بیابان بدل ساخت.

بازماندگان این قوم پراکنده شدند، و مثل «تفرّق أیدی سبأ» در زبان‌ها ماند. این منظومه، سرگذشت آنان را در سه بخش روایت می‌کند:

فهرست بخش‌ها

  1. بخش یک: نعمت و آبادانی (بیت‌های ۱–۱۰۰)

    • معرفی سرزمین یمن و شهر مأرب
    • وصف سدّ مأرب و باغ‌های سبز
    • امنیت راه‌ها و رونق کاروان‌ها
    • دعوت خداوند به شکرگزاری
    • زمینهٔ آرامش و آزمون الهی
  2. بخش دو: اعراض و سیل عَرِم (بیت‌های ۱۰۱–۲۰۰)

    • رویگردانی قوم از یاد خدا
    • غرور، دلزدگی از رفاه و درخواست سفرهای دشوار
    • هشدار فرستادگان الهی و بی‌اعتنایی مردم
    • فرسایش سدّ مأرب
    • آمدن سیل عَرِم و نابودی باغ‌ها
  3. بخش سه: پراکندگی و عبرت (بیت‌های ۲۰۱–۳۰۰)

    • پراکنده‌شدن مردم سبأ در سرزمین‌های مختلف
    • غربت و حسرت بر گذشته
    • مثال شدن در مثل «تفرّق أیدی سبأ»
    • پیام قرآنی: ماندگاری نعمت با شکر
    • پایان با اندرز به آیندگان

بخش یک: نعمت و آبادانی (۱–۱۰۰)

  • معرفی سرزمین سبأ، جایگاه جغرافیایی، آبادانی مأرب.
  • سدّ عظیم و باغ‌های سرسبز.
  • امنیت راه‌ها و رونق تجارت.
  • وصف «بلدة طیبة و ربّ غفور» با تصویرسازی طبیعی و حماسی.
  • یادآوری وظیفهٔ شکرگزاری.

بخش دو: اعراض و سیل عَرِم (۱۰۱–۲۰۰)

  • رویگردانی قوم از فرمان خدا.
  • غرور و دلزدگی از رفاه («ربّنا باعد بین أسفارنا»).
  • هشدار پیامبران/حکیمان و بی‌اعتنایی قوم.
  • فرسایش سدّ مأرب و آمدن سیل عَرِم.
  • نابودی باغ‌ها، تبدیل نعمت به میوه‌های تلخ.

بخش سه: پراکندگی و عبرت (۲۰۱–۳۰۰)

  • از بین رفتن امنیت، راهزنی و ناامنی جاده‌ها.
  • پراکندگی قوم سبأ به اطراف و ضرب‌المثل «تفرق أیدی سبأ».
  • اشاره به سرنوشت بلقیس به عنوان نمونهٔ نجات یافته در دوره‌ای دیگر.
  • پیام قرآنی: ماندگاری نعمت با شکر و تقوا.
  • پایان با دعوت به شکرگزاری و یادآوری اینکه «ربٌّ غفور» است.

بخش یک — نعمت و آبادانی

۱
به نام خداوند جان و خرد
که از این برتر اندیشه برنگذرد

۲
خداوند هستی، خداوند داد
که او آسمان و زمین را نهاد

۳
سخن را به نورش فروغی دِهیم
به یاری ز پاکان درو می‌نهیم

۴
کنون داستانی شگفت آوری
ز قومی که بودند پر نام‌بری

۵
ز یمن سوی مأرب کنون ره ببر
به شهری که باشد به فردوس بر

۶
زمینش چو پر زر به خورشید تاب
هوایش چو جان، آبش از چشمه‌ی ناب

۷
دو باغ از دو سو، راست و چپ چون بهار
که عطرش بپیچد به کوه و گذار

۸
درختان پر از میوهٔ نغز و نوش
ز هر رنگ و هر بوی، خرم به جوش

۹
ز نیسان و دی تا به فروردین
همیشه پرآب و پر از یاسمین

۱۰
به هر سوی گلزار و نخل و انار
ز باران و رودش همیشه به کار

۱۱
به مأرب یکی سدّ، چون کوه سخت
که بگرفت راه سیلاب و رخت

۱۲
به فرمان یزدان روان آب را
به باغ و کشتزار پرتاب را

۱۳
ز جوی و نهرش زمین سبز بود
به هر جا که رفتی عسل ریز بود

۱۴
نه رنج شکیبند و نه بیم گرسنگ
نه بیماری و نه دل‌آشفت و تنگ

۱۵
ره شهرهاشان همه ایمن و پاک
نه دزدی، نه وحشت، نه آشوب و خاک

۱۶
به هر روستایی یکی خان و مِی
یکی سفرهٔ پر ز نعمت به جای

۱۷
ز مأرب چو ره سوی بَرّ و بحار
بُدی پر ز کالا و گوهر نثار

۱۸
تجارت روان، راه هموار و خوش
نه گرد رهی، نه غم آب و کش

۱۹
خدا گفتشان: ای گروهِ هشیار
منم آفرینندهٔ روزگار

۲۰
زمین پاک دادم، هوا خوشگوار
دو باغ به جان، چشمهٔ بی‌غبار

۲۱
مرا شکر گویید تا جاودان
بمانید در این نعمت و داستان

۲۲
اگر پشت کردید از این سرنوشت
شکوه و شکوفا همه باد گشت

۲۳
به قرآن بگفت: «بلدةٌ طیبة»
که باشد ز هر رنج و غم بی‌نصبه

۲۴
«و ربٌّ غفور» است بر خلق آن
که شاکر شوندش به هر دو جهان

۲۵
به گلبانگ شادی، سحرگاه و شام
به یاد خدا برکشیدند گام

۲۶
چو خورشید بر بامِ باغ اوفتاد
جهان پر ز نور و صفا شد به باد

۲۷
پرندین پرستو به گلزارها
قناری به بستان و جویبارها

۲۸
هوا پر ز بوی بنفشه و یاس
به هر سوی پیچید رایحهٔ خاص

۲۹
نه گرگی به صحرا، نه شیری به راه
نه دشمن که آرد به مأرب نگاه

۳۰
چو خورشید بر تخت زَرین نشست
ز مأرب فروغی به عالم گسست

۳۱
ز نیل و فرات و ز دریای پارس
همه بازرگانان به این سوی خاص

۳۲
به هر شهر، کالا ز سبأ به نثار
که شد نامشان بر جهان یادگار

۳۳
ز گوهر، ز دیبا، ز مشک و عبیر
پر از سود و کالا و زر در مسیر

۳۴
همه ساله گنجی در انبارها
ز کوشش به سود و به بازارها

۳۵
دل مردمش شاد، تن‌ها قوی
به یاری خداوند بر هر سَوی

۳۶
ز جهل و فریب و ستم دور دور
همه بر در مهر یزدان صبور

۳۷
چو پند آمد از سوی پیران‌شان
همه سر فرود آرد احرارشان

۳۸
نه کینه، نه نیرنگ در انجمن
نه اندوه و آشوب در پیرهن

۳۹
ز مرد و ز زن هر که بودش هنر
به بازار عزت نهادی گهر

۴۰
دلاور به میدان چو شیر ژیان
هنرمند بر تخت همچون مهان

۴۱
به نیروی عقل و به تدبیر نو
ببستند هر راهِ آسیب و سو

۴۲
به باغ و به کشت، آن‌چنان کار کرد
که نعمت ز هر سو برآورد گرد

۴۳
به هر خانه صد گونی از دانه‌ها
به هر بام صد کوزه از شانه‌ها

۴۴
به کوی و به برزن همه خنده بود
نه افسرده جانی، نه آهی چو دود

۴۵
به قرآن خداوندشان را ستود
که با نعمت و عفو بر خلق بود

۴۶
ز گفتار پیغمبر و حکم حق
ره ایمن گرفتند بر هر طبق

۴۷
نه طوفان گزند و نه زلزله
نه قحطی که گردد جهان ولوله

۴۸
ز برکت پدید آمد این کارها
که بیدار ماندند از آزارها

۴۹
خدا گفت: «شکر آرید ای هوشمند
که من نعمتم را نکنم گزند»

۵۰
«و گر روی برگردانید ز من
شود نعمتم زود بر باد تن»

۵۱
به گفتار ربّشان همه آگهی
که باشد وفادار در همرهی

۵۲
دل از کبر و نخوت تهی داشتند
به خدمت، به عدل آگهی داشتند

۵۳
ز نادانی و حرص بیزار بُدند
به محرومان یاری‌گر و یار بُدند

۵۴
درخت عدالت به مأرب غرس
که شد سایه‌بان از ستم تا ابد

۵۵
به دست هنر سدّ مأرب بماند
که هر ساله نعمت بر آن سر فشاند

۵۶
ز آب روان، سبزه تا آسمان
چو فرشی ز یاقوت و گوهر نهان

۵۷
به باران به‌هنگام و خورشید نرم
زمینشان پر از خرمن و دانهٔ گرم

۵۸
به هر سوی جوی و به هر دشت رود
به هر باغ پرندگان در سرود

۵۹
نه کس خسته از کار روزانه بود
نه اندیشهٔ فرد بیگانه بود

۶۰
ز مهتاب شب تا فروغ سحر
جهان سبأ پر ز شادی و بر

۶۱
خردمند گفتی: چنین جاودان
بمانید بر این رسم و این داستان

۶۲
که گر دل به طغیان و کین نسپارید
به عزت همیشه سر افراز باشید

۶۳
سخن‌های پیران چو تاج سر است
که گوهر فشاند به هر رهگذر است

۶۴
به همّت همی داشتند اتحاد
که هرکس بدید، از دلش کینه زاد

۶۵
به آواز نی و به بانگ رباب
سحرگاه تا شام در بزم و خواب

۶۶
ولی گوش بر پند یزدان گشاد
که هر بزم را مرگ ناگه فتاد

۶۷
همی گفت پیری ز فرزانگان
که این نعمت آسان نگردد جهان

۶۸
اگر پاس دارید و شکر آورید
به فردوس جاویدگی پا نهید

۶۹
ولیکن چو غافل شوید از خدای
ببرد از شما نعمت و آب و نای

۷۰
همی پند را مردمش پاس داشت
دل از حرص و کبر و غرور برداشت

۷۱
به مسجد، به میدان، به بازار و بام
به نام خدا شد زبان‌ها به کام

۷۲
به هر جشن شکرانه آویختند
به هر کار نام خدا بیختند

۷۳
ز مأرب به هر سوی آوا رسید
که این قوم در نعمت و جاوید دید

۷۴
شبانان به صحرا چو شاهان شدند
ز چوپانیِ خود چو سلطان شدند

۷۵
به کشتی روان بر لب بحر پارس
ز کالا و گوهر همه گنج خاص

۷۶
به بادیه هم قافله‌ای چو کوه
ز زرّین کمرها و دیبای دوح

۷۷
به هر مرز نام سبأ شد بلند
که از عدل و نعمت جهان را پسند

۷۸
چو در هر سفر کاروان‌شان گذشت
به آواز شادی فلک را بگشت

۷۹
نه رنج سفر بود و نه بیم راه
که مأرب ز امنیتش شد پناه

۸۰
به هر ره رباطی پر از ساز و خور
به هر شهر مهمان‌سرا با ظفر

۸۱
ز یمن تا به شام و ز آن‌جا عراق
رهی بود پر از گل و بی‌هیچ خاک

۸۲
ز کاریز و آب‌انبارها در مسیر
به جان گشت هر رهگذر دلپذیر

۸۳
نه سرمای جان‌سوز، نه تاب داغ
نه گرد ره و خستگی در دماغ

۸۴
همه روز و شب نعمت ایمن به کام
همه عمر در شادی و در مرام

۸۵
سخن گشت این حال در هر دیار
که مأرب بود چون بهشتِ بهار

۸۶
یکی گفت: «این نعمت از لطف اوست
که بی‌حمد، آن زود گردد چو دود»

۸۷
دگر گفت: «ما پاس‌داریم عهد
که با حق نگردیم هرگز به جَحد»

۸۸
به قرآن خداوندشان را سپاس
که بخشیدشان هر چه خواهند، خاص

۸۹
چو پروردگار است ربّ غفور
ببخشد خطا را به خلق صبور

۹۰
همی خواند مردم به تقوا و خیر
که این کار گردد ز هر شر به غیر

۹۱
به نیکو سخن شهره شد این دیار
به هر جا که رفتی، شنیدی به کار

۹۲
خرد بود بنیاد هر کارشان
هنر مایهٔ عز و مقدارشان

۹۳
همه با دل و جان به راه درست
که از کج‌روی دل به یغما نَجست

۹۴
به یاری یزدان چنان ماندگار
که شد نامشان بر جهان یادگار

۹۵
ز کردار نیکوشان افسانه‌ها
بگفتند در مجلس و خانه‌ها

۹۶
که مأرب به عدل و به بخشش بُوَد
به نعمت، به دانش، به کوشش بُوَد

۹۷
نه طغیان در او، نه فسادی به کار
نه از کبر شد کس ز راهش دچار

۹۸
یکی پیر دانا بگفت این سخن
که از شکر ماند این سرای کهن

۹۹
به شکر و به عدل ار بمانید راست
همیشه در این عزت آرید خواست

۱۰۰
ولیکن چو غفلت بیاید به کار
شود نعمت ایمن شما تار و مار

 

بخش دو — اعراض و سیل عَرِم

۱۰۱
چو سالی گذشت از سعادت‌سرای
شدی در دل مردم اندیشه‌های

۱۰۲
یکی گفت: «این نعمت از کوشش است
نه از بخشش ایزد و راه بهشت»

۱۰۳
دگر گفت: «راه سفر دور باد
که با ما بود همسفر هر مراد»

۱۰۴
همی خسته گشتند ز آسودگی
به دوزخ کشیدند پیمان شکی

۱۰۵
به جای سپاس از خدای بزرگ
به نخوت شدند و به طغیان و مرگ

۱۰۶
ز گفتار پیران برون شد جوان
که مغرور گشت از سر داستان

۱۰۷
به قرآن، بگفتند با کبر و جنگ:
«رَبَّنا باعِدْ بَینَ أَسفارِنا» به ننگ

۱۰۸
که ما را سفرهای نزدیک نیست
به ما رنج و سختی، جز این، بی‌هویست

۱۰۹
به جای شکر، ناسپاسی گزید
دل از مهربانی خدا بر برید

۱۱۰
ز راه عدالت به کج‌راه رفت
ز چاه غرور آب ناپاک رفت

۱۱۱
به بیدادگر دل سپردند زود
که نعمت همی از ستم می‌فرود

۱۱۲
به محروم گفتند: «دور از درید»
به یتیمان و درماندگان خندید

۱۱۳
نه اندیشه از روز واپس نمود
نه دل در صفای خداوند بود

۱۱۴
ز دل مهر یزدان برون شد چو دود
به جایش فریب و فسادی فزود

۱۱۵
همی باغ‌ها را به خود منسوب
نه یاد از عطای خدای غیوب

۱۱۶
چو پروردگار آزمونی فرست
که بیدار گردد دل سرشکست

۱۱۷
ز دیوار سدّش یکی رخنه خاست
ز باران به سیلاب پرخروش راست

۱۱۸
به چندان که هشدار دادندشان
نرفتند از آن بزم و کام و نشان

۱۱۹
به شب، آسمان شد پر از رعد و برق
ز کوه آمد آبی چو دریای غرق

۱۲۰
ز سدّ عظیمش شکست آفرین
چو تندر خروشان ز هر سوی چین

۱۲۱
به یک دم ز باغ و ز کشت و درخت
نماند آن‌چنان سبز و پر بوی و سخت

۱۲۲
ز سیل عَرِم گشت مأرب خراب
نه جایی ز گل، نه رهی ز آب

۱۲۳
دو باغ پر از میوهٔ نوش و نغز
شدی پر ز خار و درختان مغز

۱۲۴
به جای خوشاب و شکر، آب تلخ
به جای ترنج و به، خار و ملخ

۱۲۵
ز زقوم و خرزهره شد باغ‌ها
که نبود در آن بوی خوش، جا به جا

۱۲۶
پرندگان به بستان نماندند بیش
نه مرغان خوش‌خوان، نه آوازِ ریش

۱۲۷
ز چشمه فرو شد صفای قدیم
که بر خاک ماند آب شور و سلیم

۱۲۸
نه خورشید درخشان بر آن دشت تاب
نه مهتاب شب بر نهد جام آب

۱۲۹
ز کالا تهی گشت انبارشان
ز دیبا و گوهر، ز بازارشان

۱۳۰
تجارت فرو مرد، راه‌ها شکست
نه جاده به مأرب دگر دل ببست

۱۳۱
ز وحشت میان سفر کس نرفت
ز هولِ دَد و دزد و بیداد جَفت

۱۳۲
شبان گشت بی‌گله و بی‌علف
ز دشت آمد آواره و بی‌هدف

۱۳۳
نه آبی که بنوشد، نه دانه به کشت
نه امید شادی، نه فردای بهشت

۱۳۴
ز کاهیدگی گشت مردم نحیف
ز فقر و بلا دیده‌ها شد ضعیف

۱۳۵
یکی بر دگر تاخت بر دستِ نان
به وحشت شد آن مهر و عهد و امان

۱۳۶
ز گفتار قرآن بیاموختی
که ناسپاس از خدا سوختی

۱۳۷
به مأرب نماند از شکوه اثر
جز آن سدّ ویران و خاکی دگر

۱۳۸
ز سیلاب چون کوه آهن شکست
خدا بر سر قوم، داور ببست

۱۳۹
که این است پاداش ناسپاسی
که بیداد بر کرد و ناپاکی

۱۴۰
به هر جا که رفتند، غریبان شدند
ز یکدیگر از جور بیگان شدند

۱۴۱
یکی سوی شام و یکی سوی حجاز
یکی سوی بصره، یکی سوی تِیَاز

۱۴۲
به تفرقه افتاد هر دودمان
چو پر کاه در باد بی‌خانمان

۱۴۳
ز گفتار مردم شد این ضرب‌المثل
که تفرق چون قوم سبأ شد مَثل

۱۴۴
به فرزندان گفتند این ماجرا
که باشد ره عبرت اندر سرا

۱۴۵
بگفتند: «نعمت چو شکرش نکنی
به یک دم شود خاک و باد افکنی»

۱۴۶
به هر سوی ویرانه‌ای بر زمین
نشانی ز مأرب، چو خوابی غمین

۱۴۷
ز سدّ شکسته به صحرا هنوز
بمانده‌ست چون استخوانِ سبوز

۱۴۸
نه مرغی بر آن شاخه لانه کند
نه آهو در آن دشت خانه کند

۱۴۹
به شب باد غمگین همی ناله زد
که مأرب چه شد؟ بر فلک فاله زد

۱۵۰
به قرآن، خدای جهان آفرید
که بر ناسپاسان عذابش رسید

۱۵۱
نه زود و نه دیر، به وقتِ درست
که بر هر دلی مهر خود را ببست

۱۵۲
به مردان هشدار شد در جهان
که این قصه بشنید با رایگان

۱۵۳
چو یوسف که در چاه تنها فتاد
چنین قوم در دست سیلاب باد

۱۵۴
نه شمشیر بگرفت و نه گرز و تیغ
که سیل آتشین بر دل آورد میغ

۱۵۵
نه پاداش داد از ستمکار کس
که شد خانه و باغشان نقش و بس

۱۵۶
ز بیدادشان خاک شد تیره‌گون
نه خورشید را یار بود، نه نگون

۱۵۷
به سالی دگر جز غبار و نخوت
نماند از سبأ جز حکایت، صَبوح

۱۵۸
ز دزدان رهگیر پر شد جهان
که بربود کالا ز هر کاروان

۱۵۹
نه بادیه ایمن، نه دریای رام
نه جایی که ماند از آن نام و کام

۱۶۰
همی گفت هر پیر فرزانه‌کار:
که این است قانون پروردگار

۱۶۱
چو شاکر شدی، نعمت افزون شود
وگرنه چو طوفان، ز بیخ برکَنَد

۱۶۲
به مأرب چو زنگار بر زر فتاد
به دل تیرگی بر هنر فتاد

۱۶۳
به هر خانه فرزند در خون تپید
به هر مادر از داغ، جان بر برید

۱۶۴
نه آن سفره‌ها ماند و نه جامِ می
نه آن بزم‌ها با نی و بانگ پی

۱۶۵
همی دزد و گرگ از بیابان رسید
به هر کاروان خشم و طغیان کشید

۱۶۶
ز یمن تا به بصره فراری شدند
به کوه و بیابان شکاری شدند

۱۶۷
نه جایی که گردند گرد همی
نه امید دیدار فرد همی

۱۶۸
به فرزانه گفتند: «بازآ ز راه
که مأرب نماند، شد آن بزم و جاه»

۱۶۹
به لبخند تلخی بگفت آن حکیم:
«که این کار شد پند در هر قدیم»

۱۷۰
که هر جا که کبر آید و ناسپاس
شود ملک و نعمت همه نقشِ ماس

۱۷۱
به گنجینه‌ها قفلِ وحشت زدند
ز کشت و ز باغ و ز نعمت زدند

۱۷۲
نه بویی ز یاس و نه عطرِ بهار
نه مرغی که بخواند به وقتِ نثار

۱۷۳
ز سیلِ عَرِم هر چه بود، از میان
برفت و نماند، جز افسردگان

۱۷۴
نه سبزی زمین و نه رنگ چمن
نه آن بوی خوش از نسیم وطن

۱۷۵
ز گفتار قرآن بگیر ای پسر
که نعمت به شکر است، نه کار دگر

۱۷۶
به تاریخ ماند این حکایت بلند
که با کبر، انسان شود بی‌کمند

۱۷۷
یکی کودکی گفت با مادرش:
«کجا شد بهار و صفای سرش؟»

۱۷۸
مگر ابرِ تیره بُوَد تا به حشر
که پوشد ز ما آفتابِ بشر

۱۷۹
جواب آمد از لب به آهی بلند:
«که این است کردار بی‌فرهمند»

۱۸۰
نه باغ و نه صحرا، نه بستان و راغ
نه آن کاروان و نه جادوی داغ

۱۸۱
به هر کوی گرسنگی و بیم بود
به هر شهر بیداد و تمهید بود

۱۸۲
نه سلطان بماند و نه خواجه‌سر
نه آن تخت زرّین و دیوارِ زر

۱۸۳
چو مردم از این حال آگه شدند
به فریاد سوی خدا گه شدند

۱۸۴
ولیکن چو فرصت گذشت از کف‌شان
پشیمانی آمد به اندوه و غم‌شان

۱۸۵
خدا گفت: «باشد که برگردَدَند
اگر توبه پیش آورَدَند»

۱۸۶
ولیکن دل سخت شد همچو سنگ
که در آن نرفت آب مهر و نهنگ

۱۸۷
نه گوش به پند و نه چشم به نور
نه دل به حقیقت، نه دست به شور

۱۸۸
ز سرکشی شد دل‌ها سیاه
به طوفان بلا شد وطن بی‌پناه

۱۸۹
ز آن پس چو عبرت شد این ماجرا
به دل‌های آیندگان شد سرا

۱۹۰
که هر کس که شد ناسپاس و جفاجو
به تقدیر، گردد چو مأرب فناجو

۱۹۱
ز مأرب نماند جز آن سدّ پیر
که باشد به ویرانی‌اش دل غصه‌گیر

۱۹۲
به گنجینهٔ خاک شد باغ و دشت
به ویرانه شد هر چه آباد گشت

۱۹۳
چو خاکستر از شعلهٔ صبح‌گاه
به یک دم پرید از زمین مهر و ماه

۱۹۴
به هر دل چو خاری شد این یادگار
که نعمت به شکر است پاینده‌کار

۱۹۵
چو بی‌راهه رفتی، ز تو رو بَرد
که با خشم یزدان کسی سر نبرد

۱۹۶
سخن‌های حق را به گوش آر باز
که با اوست پیروزی و سرفراز

۱۹۷
به ناسپسی، ملک مأرب شکست
به شکر آوری، نعمت ایمن بَست

۱۹۸
کنون مانده ویرانه‌ای در یمن
به چشم عبرت نگر بر وطن

۱۹۹
ز تاریخ مأرب پدیدار شد
که با کبر، بخت تو بیزار شد

۲۰۰
کنون این سخن را به دل جای ده
به شکر و وفاداری، آغاز ده

 

بخش سه — پراکندگی و عبرت

۲۰۱
ز مأرب چو مردم ز هم دور شد
جهان‌شان پر از غصه و شور شد

۲۰۲
یکی سوی یثرب، یکی سوی شام
یکی ماند در دشت بی‌نام و کام

۲۰۳
چو پر کاه در باد افتان شدند
به دشت و بیابان پریشان شدند

۲۰۴
نه همخانه ماند و نه همسفر
نه آن بزم و شادی، نه جامِ شکر

۲۰۵
ز هر قافله داستانی شنود
که مأرب چه شد و چرا سرنگون

۲۰۶
به کودک بگفتند پیران ده
که عبرت بگیر از سرانجام شه

۲۰۷
نه ملک یمانی به جا ماند و بس
نه بازار پر رونق و جام و کس

۲۰۸
به هر شهر چون غریبی شدند
ز بیگانه نان و نگاهی گرفتند

۲۰۹
ز گفتارشان بوی حسرت شنید
که از یاد مأرب دل آتش کشید

۲۱۰
یکی گفت: «ای کاش باز آن زمان
که باغ و چمن بود و ایمن مکان»

۲۱۱
دگر گفت: «اما چه سود از دریغ
چو رفت آن صفا همچو ابر به میغ»

۲۱۲
به هر جا که رفتند، نامی نهاد
ز یاد وطن بر دل آتش فتاد

۲۱۳
یکی در حجاز خانه‌ای ساخت باز
ولیکن دلش بود با سبأ هنوز راز

۲۱۴
دگر سوی بصره تجارت گرفت
به یاد بهاران حکایت گرفت

۲۱۵
نه چون آن بهاران که مأرب بدی
که با شادمانی برابر بدی

۲16
ز ویرانهٔ سدّ هنوز این خبر
بماند به هر نسل چون برگِ دَر

۲۱۷
به قرآن چنین گفته پروردگار
که با شکر، نعمت شود پایدار

۲۱۸
وگر روی گردان شوی از رهش
به یک دم فرو ریزد از جای و مهش

۲۱۹
چو بلقیس، ملک یمن پیشتر
به مهر سلیمان شد از ره گذر

۲۲۰
که آن زن سپاس از خدا کرد زود
ز فرمان یزدان دلش را فزود

۲۲۱
ولی قوم مأرب به کبر و فریب
ز لطف خداوند بُرّیدند نصیب

۲۲۲
همی هر چه دیدند گفتند: «ما»
نه یزدان که بخشندهٔ هر عطا

۲۲۳
به ناگاه بگرفت چشمان‌شان خواب
که برخاست بر دشت‌شان سیلِ آب

۲۲۴
چو بیداری آمد، جهان زیر و رو
نه باغ و نه خانه، نه گنج و نه بو

۲۲۵
ز مأرب کنون جز خبر نیست باز
به تاریخ مانده‌ست چون یک فراز

۲۲۶
هر آن کس که خوانَد، بداند یقین
که نعمت به شکر است پاینده دین

۲۲۷
ز گفتار پیران شد این پند ساز
که با حق بمانی، شوی سرفراز

۲۲۸
نه قدرت، نه ثروت، نه کاخ بلند
به بی‌یاد یزدان بماند به بند

۲۲۹
به هر دل چو بنشست این ماجرا
به توبه شد و ترک کبر و جفا

۲۳۰
که ای مرد، مغرور بر بخت خویش
مکن غفلت از داور دادپیش

۲۳۱
یکی روز در نعمت ایمن شوی
دگر روز در خاک مدفون شوی

۲۳۲
نه ماند به جا پادشاهی، نه تاج
اگر دل شود غافل از راهِ راج

۲۳۳
ز مأرب کنون در یمن یک نشان
همان سدّ ویران به دشت نهان

۲۳۴
به هر رهگذری گوید این کوه و دشت:
که با شکر، نعمت شود سر بهشت

۲۳۵
چو بی‌راهه رفتی، چو مأرب شوی
به دست قضا بی‌سبب رب شوی

۲۳۶
به هر پند قرآنی آویز دل
که نگذاردت در ره باطل

۲۳۷
به ناسپسی دیدی انجام کار
که برباد شد ملک و تخت و دیار

۲۳۸
نه آن رود ماند و نه آن جویبار
نه آن گلشن و لاله‌زار بهار

۲۳۹
به هر جا که رفتند، در غربتند
به حسرت همیشه به صحبتند

۲۴۰
به تفرقه گشتند مانند باد
که بی‌ریشه بر دشت سر بر نهاد

۲۴۱
نه دیدار ماند و نه هم‌پیمان
نه فرزند با مادر و مهربان

۲۴۲
به قرآن چنین شد مثال و خبر
که با کبر، باشد هلاک و خطر

۲۴۳
کنون بر سر این سخن پند گیر
که نعمت به شکر است پاینده‌سیر

۲۴۴
به تاریخ بنگر، بسی عبرت است
که هر قوم با کبر در محنت است

۲۴۵
ز مأرب یکی بندهٔ پیر ماند
که هر شب به یاد وطن گریه خواند

۲۴۶
به کودک چنین گفت با اشک و آه:
«مکن غفلت از حق در این خاک و راه»

۲۴۷
که با شکر، یزدان دهد فرّ و بخت
به ناسپسی گیردت تاج و تخت

۲۴۸
همی روزگار از پی هم گذشت
که نامی نماند از سبأ در سرشت

۲۴۹
فقط در سخن‌ها و دفتر بماند
به دل‌ها چو آتش ز کهنه فشاند

۲۵۰
نه شب‌های روشن، نه بزم به روز
نه آن خنده‌ها و نه آواز و سوز

۲۵۱
ز هر سو بیابان و خاکستر است
که پندش به اهل خرد برتر است

۲۵۲
به تاریخ، مأرب مثال آمدی
که با کبر، نعمت ز حال آمدی

۲۵۳
به یک قطره باران، به جویی نسیم
دهد سبزه و گل، جهان را مقیم

۲۵۴
ولیکن چو سدّش شکافد ز جهل
شود سیل و غارت به جان و به اهل

۲۵۵
چنین است تقدیر پروردگار
که با شکر، گردد جهان پر بهار

۲۵۶
به بی‌شکر، گردد سراسر فنا
نه تخت و نه افسر، نه فرّ و بنا

۲۵۷
از این ماجرا یاد گیر ای پسر
که نعمت نپاید به راه دگر

۲۵۸
به مأرب چو رفتی، به چشم عبرت
نگه کن به آن دشت بی‌ثمرت

۲۵۹
به ویرانه‌ها گوش کن تا هنوز
به آه سخن گوید از رنج و سوز

۲۶۰
ز هر سنگ آن سدّ بشنوی نوای
که «با شکر باش و مکن ناسزای»

۲۶۱
به هر کوه و صحرا نشانی ز ماست
که پندش به هر نسل باقی و راست

۲۶۲
نه سودی ز نالیدن اکنون بَدی
که با دست خود باغ را بردی

۲۶۳
ز مأرب کنون بوی غربت وزد
که بر دل چو زخم کهن تازه شد

۲۶۴
به هر کس که خوانَد، رساند پیام
که با حق بمان تا بمانی به کام

۲۶۵
نه زر ماند و نه سیم، اگر بی‌خداست
نه باغ و نه باران، اگر ناسپاست

۲۶۶
به تاریخ، مأرب درخشان بدی
به ناسپسی، خاک و ویران بدی

۲۶۷
کنون جز حکایت نماند از وی
که گردد به گوش آیندگان پی

۲۶۸
به هر نامهٔ پارسی یا عرب
بیاید سخن ز آن دیار عجب

۲۶۹
به آیات قرآن در آن ماجرا
نشانی ز حکمت و عدل خدا

۲۷۰
که با شکر، گردد دل آسوده‌حال
به کفران، شود خانه‌ها پُر ملال

۲۷۱
یکی طفل در مکتب آموخت این
که شکر است سرمایهٔ دین و یقین

۲۷۲
به استاد گفت: «ای حکیم بزرگ
چرا قوم مأرب شد این سان مغرور؟»

۲۷۳
جوابش چنین داد با نرمی و پند:
«که غفلت بود ریشهٔ هر گزند»

۲۷۴
«به نعمت چو دیدند بی‌پایان‌تر
بشد دل‌شان از یاد یزدان به در»

۲۷۵
«از آن بود کاین ماجرا شد به کار
که بر باد شد مُلک و تخت و دیار»

۲۷۶
به فرزانه گفت این حکایت تمام
که با کبر، بخت تو گردد حرام

۲۷۷
ز مأرب کنون بر حذر باش و بین
که با حق بمانی، شوی دلنشین

۲۷۸
به پندار مپوشان دل از روشنایی
که با ظلمت آید ز تو جدایی

۲۷۹
به یزدان سپاری دل و جان خویش
که اوست آفرینندهٔ هر بهیش

۲۸۰
نه بیم از فنا، نه هراس از بلا
چو با او بمانی به هر دو سرا

۲۸۱
همان پادشاهی که مأرب بسوخت
تواند دهد ملک نو، گر بخوفت

۲۸۲
ولیکن به توبه و مهر و وفا
نه با ناسپاسی و کبر و جفا

۲۸۳
ز مأرب، جهان پند گیرد کنون
که با حق بمانی به شادی و خون

۲۸۴
نه شمشیر ماند، نه گرز و سپر
چو نعمت برفت از رهِ بی‌بصر

۲۸۵
کنون ای برادر، به شکر آویز
که با او شود جان تو سرفراز

۲۸۶
به تاریخ مأرب نظر کن به هوش
که از ناسپاسی چه آمد به دوش

۲۸۷
به فرزند خود گوی این ماجرا
که با شکر، گردد دلش پادشا

۲۸۸
نه تنها سبأ، هر کجا این چُنین
شود خاک تیره و تلخ و حزین

۲۸۹
به یزدان پناه آر و با حق بمان
که با اوست شادی، به هر دو جهان

۲۹۰
ز مأرب گذشتیم و پندش بماند
به دل‌های پاک این سخن جاودان

۲۹۱
که نعمت چو شکرش نیاری به کار
به یک دم شود خاک و باد و غبار

۲۹۲
نه باغ و نه گلشن، نه کاخ و کمر
نه آن ملک پرشکوه و هنر

۲۹۳
به شکر است نعمت چو جان در تن است
به کفران، ز تن جان چو برکندن است

۲۹۴
ز مأرب به ما این صدا ماند باز
که با حق بمانی، شوی سرفراز

۲۹۵
به تاریخ بنویس این ماجرا
که باشد چراغی به هر پادشا

۲۹۶
که با کبر و ناسپسی و غرور
شود ملک و نعمت همه در مرور

۲۹۷
به شکر و تواضع بمانی به تخت
به ناسپسی افتی به چاه و سخت

۲۹۸
کنون ای خردمند، این پند گیر
که با شکر، باشی به مهر و اسیر

۲۹۹
به مأرب نگر، ویرانه‌ست امروز
به تاریخ ماندست، چون قصه‌دوز

۳۰۰
به پایان رسید این سخن با سلام
به شکر و وفاداری آریم گام

 

 

نتیجه‌گیری

سرگذشت قوم سبأ، نمونه‌ای روشن از رابطهٔ مستقیم میان شکرگزاری و ماندگاری نعمت، و نیز ناسپاسی و زوال آن است. آنان سال‌ها در سرزمینی آباد، با باغ‌هایی سرسبز، تجارت پررونق، امنیت جاده‌ها و آرامش زندگی می‌کردند. اما به جای دیدن دست لطف خدا در پس این نعمت‌ها، دچار غرور و بی‌اعتنایی شدند. نعمت برایشان عادی و حتی ملال‌آور شد؛ از یاد خدا غافل گشتند و از پیامبران روی برتافتند.

در پی این ناسپاسی، سدّ مأرب که مایهٔ حیات‌شان بود، بر اثر فرسودگی و بی‌تدبیری فرو ریخت. سیل عَرِم همهٔ آبادانی را برد و جای آن را بیابان و میوه‌های تلخ گرفت. مردمان پراکنده شدند، پیوندهای خانوادگی و اجتماعی گسست، و شکوه پیشین تنها در یادها ماند.

پیام این داستان – که قرآن کریم با عبارت «بلدةٌ طیّبةٌ و ربٌّ غفور» و سپس «فأعرضوا فأرسلنا علیهم سیل العرم» بیان کرده – آن است که نعمت جز با شکر و تواضع پایدار نمی‌ماند. جامعه‌ای که از یاد خالق خود غافل شود و نعمت را نتیجهٔ صرفِ تلاش خود بداند، دیر یا زود با زوال آن روبه‌رو خواهد شد.

پس این روایت نه تنها یک قصهٔ تاریخی، که آیینه‌ای برای امروز است؛ هشداری برای هر انسان و هر جامعه که شکر را از یاد نبرند، به نعمت‌ها خو نگیرند، و پیوند با خدا را نگسَلند. چرا که تاریخ نشان داده است:
شکر، باغ‌ها را سبز نگه می‌دارد و ناسپاسی، دیاری آباد را به ویرانه بدل می‌کند.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

داستان قوم سبا

باسمه تعالی

داستان قوم سبا

نام و جغرافیا

  • سبأ نام یک قوم/پادشاهی در جنوب عربستان (یمن امروز) است؛ مرکز آبادش مأرب بود.
  • نشانهٔ تمدن آنان سدّ مأرب و باغ‌های گسترده بود؛ راه‌های بازرگانی‌شان میان یمن و شام امن و پیوسته بود.

نکته: قرآن بر «درس اخلاقی ـ ایمانی» این تمدن تکیه می‌کند؛ تاریخ‌نگاریِ ریززمانیِ سقوط سد هدف اصلی قرآن نیست.

۲) متن قرآنیِ داستان (سورهٔ سبأ، آیات ۱۵–۱۹)

آیه ۱۵ — نعمتِ تمام‌عیار

«لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ: جَنَّتانِ عَن یَمینٍ وَشِمالٍ… بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفور
شرح: زندگی در «سرزمینی پاک» با دو باغِ پهناور (کنایه از فراوانی و توازنِ نعمت)؛ ربّی که می‌بخشاید اگر شکر کنند.

آیه ۱۶ — اعراض و «سیلِ عَرِم»

«فَأَعْرَضوا فَأَرسَلنا عَلَیهِم سَیْلَ العَرِمِ وَبَدَّلْناهُم بِجَنَّتَیْهِم…»
شرحِ واژگان:

  • «أعرضوا» یعنی رویگردانی (ناسپاسی، ترکِ شکر و عدالت).
  • «سَیْلُ العَرِم» در تفسیرها به شکستن سد یا سیلی مهارگسیخته معنا شده است.
  • پیام: نعمتِ آبادانی، با بی‌تقوایی به نقمت می‌گردد؛ باغ‌های پرثمر به «میوه‌های تلخ و کم‌ارزش» (خِمط/تمرد، أثل=تَمرسک، سِدرِ اندک) تبدیل شد.

آیات ۱۸–۱۹ — امنیت راه‌ها و ناسپاسیِ رفاه‌زده

«وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ القُرى الَّتِی بارَکْنا فیها قُرىً ظاهِرَةً وَقَدَّرْنا فیها السَّیْر…»
«فَقالوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا… فَجَعَلْناهُمْ أَحادیثَ وَمَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّق
شرح:

  • «قُرىً ظاهِرَة» = آبادی‌های پی‌درپی و پیداست (ایستگاه‌های نزدیکِ سفر).
  • مردم به‌جای سپاسِ رفاه و امنیت، ماجراجویی و فاصله‌های دور خواستند؛ این «خستگی از نعمت» نمادِ ناسپاسی است.
  • سرانجام: زوال امنیت، فروپاشی معیشت و پراکندگی؛ «مزّقناهم کلّ ممزّق» = تکه‌تکه و پراکنده‌شدن.

۳) نسبتِ داستان سبأ با ماجرای «بلقیس» (سورهٔ نمل ۲۰–۴۴)

  • قرآن در سورهٔ نمل از ملکهٔ سبأ (بلقیس) و قومش سخن می‌گوید که «خورشیدپرست» بودند؛ با دعوت و حکمتِ سلیمان (ع)، به حق گردن نهادند:

    «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ العالَمین.»

  • جمع‌بندی: یک بار پذیرشِ حق و نجاتِ زمانی (داستانِ بلقیس)، و در دوره‌ای دیگر، ناسپاسی و اعراض که به سیلِ عَرِم انجامید (داستانِ سورهٔ سبأ). قرآن هر دو را به‌عنوان دو «الگوی رفتاری» در یک جغرافیا نشان می‌دهد.

۴) نکات تفسیریِ مهم

  • «بلدة طیبة و ربٌّ غفور»: جمعِ «نعمتِ بیرونی» و «فرصتِ آمرزش»؛ رفاهِ پایدار وقتی می‌ماند که شکرگزاری و عدالت/تقوا همراهش باشد.
  • «أعرضوا»: واژه‌ای عام و پر دامنه؛ تنها «کفر زبانی» نیست—ترکِ شکر، ستم، اسراف، و غرورِ مدنی را هم دربرمی‌گیرد.
  • «قُرى ظاهرة… قدّرنا فیها السیر»: از نگاه امروزین، اشاره‌ای لطیف به زیرساختِ حمل‌ونقل امن و توزیعِ متوازنِ آبادی است؛ نعمتی که اگر «بدیهی» پنداشته شود، به‌سادگی از دست می‌رود.
  • کیفرِ سنّتی: تبدیلِ نعمت به «کیفیتی فروتر» (محصولاتِ تلخ و کم‌بها)، از میان رفتن امنیت، و پراکندگی جمعیت—این‌ها هم «طبیعی» و هم «معنوی» تفسیرپذیرند.

۵) آنچه در منابع روایی/تاریخی آمده (به‌اختصار)

  • «تفرّقوا أیدی سبأ» در عربی ضرب‌المثلِ پراکنده‌شدن کامل است—الهام از «مزّقناهم کلّ ممزّق».
  • دربارهٔ سد مأرب گزارش‌هایی از رخدادهای متعددِ شکست/ترمیم در روزگاران گوناگون آمده است؛ قرآن به «عبرت» نظر دارد، نه تاریخ‌نگاریِ سال‌به‌سال.
  • دربارهٔ «سبأ» به‌عنوان «شخص/نیای قوم» نیز روایاتی هست؛ ولی قرآن روی قوم و سرزمین تمرکز دارد.

۶) پیام‌های هدایتیِ قرآن از داستان سبأ

  1. شکر = ماندگاری نعمت
    «اعملوا آلَ داوود شکراً» و در این‌جا: رفاهِ سبأ وقتی می‌پاید که شکر شود؛ ناسپاسی، رفاه را فرومی‌کاهد.
  2. رفاهِ بی‌فضیلت، شکننده است
    سازهٔ عظیم (سد)، باغ و مسیر امن اگر با عدالت/تقوا همراه نشود، با یک رخداد از هم می‌پاشد.
  3. غرورِ مدنی خطرناک است
    «ربّنا باعد بین أسفارنا» یعنی دلزدگی از نعمتِ آسان؛ انسانِ رفاه‌زده گاهی به‌جای خدمت، «رنجِ نمایشی» می‌طلبد.
  4. اقتصادِ راه‌ها، مسئولیتِ اخلاقی می‌خواهد
    خدا «قدّرنا فیها السیر» را نعمت می‌شمرد؛ یعنی امنیت جاده‌ها، نظمِ سفر، و نزدیکیِ آبادی‌ها موهبت است.
  5. عبرتِ تاریخیِ واقعی
    فرجام سبأ «افسانه» نشد، بلکه «عبرتِ زنده» شد: «فَجَعَلْنَاهُمْ أَحادِیث»—داستانی که نسل‌ها مکرّر بازگو می‌کنند تا به خوابِ غرور نرویم.

۷) جمع‌بندی رواییِ کوتاه

  • سبأ تمدنی بود با زیرساختِ آبیاری، باغ‌های بارور، و مسیرهای امنِ تجارت.
  • با اعراض از شکر و عدالت، به سیل و زوالِ کیفیتِ محصولات، از میان رفتن امنیت، و پراکنده‌شدن دچار شدند.
  • قرآن این قصه را برای هشدار و امید می‌گوید: اگر بازگردیم، «ربٌّ غفور» است؛ اگر اعراض کنیم، نعمت‌ها بی‌پناه می‌شوند.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی  بر داستان  قوم تبع

به نام خداوندی که روح و قلم را آفرید، خداوندی که جان و یقین و کرم را بخشید، او خالق هستی و جان بشر است که عقل و فکر و نظر را روزبه‌روز فزونی می‌بخشد.
روزی پادشاهی از نژاد یمن و از تبار کهن کیان بود که سپاهی قوی و چابک‌سوار در اختیار داشت؛ تمام قبایل یمن در فرمان او بودند و همه در عشق و وفاداری به او متحد بودند.
شکوه و جلالش چنان بود که آتش از شرمساری در عمق زمین فرو می‌رفت. لقب او «تُبّع» بود و برای شاه و امیر بود فرمانروایی‌اش به گونه‌ای که جهان به فرمانش درآمد.
سپاهش از کنار دجله گذشت و تا کنار رود نیل رسید؛ سپاهیانش مانند کوه استوار و دلاور و با عظمت بودند.
در هر شهری گنجینه‌ای را به تاراج می بردند و در هر دژی چون امواج سواران گذشتند.
تُبّع از دربار بیرون شد و راهی طولانی در پیش گرفت تا به یثرب رسید، شهری پر از فراز و شکوه.
یکی از مردان دانا و سخنور مانند خورشیدی در میان جمع برخواست و گفت:«ای شاه فرمانروا، در یثرب کینه به دل مدار، زیرا این خاک روزی پناه پیامبر است و جهان از نور آن در صفا و روشنایی است.
پیامبری که از سوی خدا می‌آید، در این شهر پناه و جایگاه خواهد یافت.»
وقتی تُبّع این سخن را شنید، دلش روشن شد، کینه از دلش زدوده شد و روانش آرام گرفت.او به هر کوی و برزن دینار و درهم داد و دل پیر و جوان را شاد کرد.
سه روز در آن شهر مهمان ماند و در شادی و سرور در ایوان و میدان‌ها حضور یافت.اما شاه گفت: «این ماندن در اینجا برای من مقدر نیست و به تدبیر من نمی‌گنجد.»
پس از یثرب بیرون آمد و به سوی مکه روانه شد، همانند خورشید تابان که بر روح و جان می تابد.شنیده بود که کعبه بیت خداست که از زمان‌های بسیار دور پابرجاست.
دلش شوق دیدار آن خانه را داشت و هر گامش یاد کریمانه را به همراه داشت.
به دیدن کعبه،زانو زد و سوگند خورد که از فیض خدا جان و دل او بهرمند شده است.
دستور داد تا جامه‌ای از حمیره بر کعبه بپوشانند از روی احترام و بزرگی.
سه روز در مکه به نجوا و عبادت نشست، با تسبیح و سجاده در شیدایی به سر برد.
چون عبادتش پایان یافت، از مکه به سوی کشورش بازگشت.
مهان و بزرگان شهر را خواند به کاخی که با سیم و جواهر آراسته بود و گفت:«ای مردم حمیر، خداوند سپهر شایسته ستایش است، در مکه نشانه صفا دیدم و از اهل کتاب خدا شنیدم.»
حکایتش را در هر انجمنی به یادگار بگذارید تا عبرت شود بر دل مرد و زن.پرستش خدا و دوری از گناه، ای رجالی ،راه نادرست را به راه راست بدل می‌کند.

تفسیر و تحلیل بیت‌ها:

بیت 1-4: به نام خداوند روح و قلم ... فزاینده عقل و فکر و نظر
تفسیر: آغاز منظومه با سپاس از خداوند است که روح و قلم را آفریده و به انسان عقل و اندیشه بخشیده تا بتواند بیندیشد و بیاموزد.

بیت 5-7:
یکی پادشه از نژاد یمن ... همه نامداران و فرّخ‌تبار
تفسیر: معرفی پادشاه مقتدر از یمن که به واسطه اصالت و قدرت سپاهش شهرت دارد.

بیت 8-10:
یمن را قبایل به فرمان شاه ... که آذر ز شرمش به ژرفی فسُرد
تفسیر: اتحاد قبایل یمن در فرمان او و عظمت و شکوهی که باعث خجالت و کم‌فروغی آتش در عمق زمین شده است.

بیت 11-15:
لقب بود «تُبّع» ... سپاهش چو کوه و دلیر و جلیل
تفسیر: لقب و فرمانروایی تُبّع که جهان اطرافش فرمان‌بردار اوست و سپاهی بسیار قدرتمند دارد.

بیت 16-19:
به هر شهر، گنجی به تاراج برد ... به یثرب رسید از سفر، پر فراز
تفسیر: او به هر شهری که رسید غنیمت برد و به یثرب رسید، جایی که مقدس و بلندمرتبه است.

بیت 20-25:
یکی مرد دانا ز اهل سخن ... که این خاک، روزی پناه نبی‌ست
تفسیر: حضور مرد دانایی که به شاه هشدار می‌دهد نسبت به کینه در یثرب، زیرا این خاک پناه پیامبر است.

بیت 26-29:
چو بشنید تُبّع، دلش شد منیر ... دل پیر و برنا به شادی سترد
تفسیر: شنیدن هشدار و نصیحت باعث روشنایی دل شاه و از بین رفتن کینه در او و شادی مردم.

بیت 30-33:
سه روز اندر آن شهر مهمان بماند ... مرا ماندن این‌جا به تدبیر نیست
تفسیر: شاه سه روز در یثرب ماند اما سرانجام تصمیم گرفت به ماندن ادامه ندهد.

بیت 34-41:
برون شد ز یثرب، به مکه روان ... بپوشند بر کعبه از سروری
تفسیر: شاه به سوی مکه حرکت کرد و کعبه را مقدس دانست و احترام بزرگی برای آن قائل شد.

بیت 42-47:
سه روزی به مکه به نجوا نشست ... ز مکه سوی کشورش کرد گام
تفسیر: عبادت و راز و نیاز شاه در مکه، سپس بازگشت او به وطن.

بیت 48-54:
بخواند مهان و بزرگان شهر ... که عبرت شود بر دلِ مرد و زن
تفسیر: شاه بزرگان را گرد آورد و از تجربه خود گفت تا دیگران پند گیرند.

بیت 55-58:
پرستش خداوند و دوری گناه ... برآرد " رجالی" رهِ کج به راه
تفسیر: نتیجه و پیام داستان؛ پرستش خدا و پرهیز از گناه راه درست است و می‌تواند انسان را از راه‌های نادرست نجات دهد.

نویسنده 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی