رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی

۹۹ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

داستان مسجد ضرار

باسمه تعالی

داستان مسجد ضرار

داستان مسجد ضرار را به شکل کامل و مفصل بیان می‌کنم و همه جزئیات تاریخی و قرآنی را توضیح می‌دهم:

۱. زمینه تاریخی

پس از هجرت پیامبر(ص) به مدینه، اسلام به سرعت گسترش یافت و جامعه‌ای تازه شکل گرفت. این جامعه، شامل مسلمانان و گروه‌های مختلف از یهودیان و مشرکان بود. در این میان، برخی افراد با ظاهر مسلمانی، در باطن دشمن پیامبر(ص) و اسلام بودند. اینان همان منافقان نام گرفتند.

در سال نهم هجری، وقتی پیامبر برای جنگ تبوک آماده می‌شد، گروهی از منافقان در مدینه تصمیم گرفتند مسجدی بسازند.

۲. انگیزه منافقان

منافقان نزد پیامبر(ص) آمدند و گفتند:

«ای رسول خدا! ما مسجدی ساخته‌ایم تا پیران، بیماران و کسانی که باران مانع رفتنشان به مسجد قبا می‌شود، بتوانند در آنجا نماز بخوانند. لطفاً در آن نماز بخوانید تا برای ما برکت باشد.»

اما نیت اصلی آن‌ها چیز دیگری بود:

  • ایجاد تفرقه در میان مسلمانان
  • کمین و کمک به دشمنان اسلام
  • آشکار کردن ضعف مسلمانان و نشان دادن اینکه پیامبر قادر به کنترل جامعه نیست

به عبارتی، ظاهر عمل نیک (ساختن مسجد) برای اهداف باطل بود.

۳. واکنش پیامبر

پیامبر(ص) در آن زمان آماده حرکت به سوی تبوک بود و فرمود:

«اکنون عازم سفرم، وقتی بازگشتم ان‌شاءالله وارد می‌شوم.»

او هنوز از نیت واقعی منافقان مطلع نبود.

۴. نزول وحی

پس از بازگشت پیامبر از جنگ تبوک، جبرئیل نازل شد و آیات ۱۰۷ تا ۱۱۰ سوره توبه را آورد. در این آیات آمده:

  1. مسجد ضرار نه برای تقوا، بلکه برای زیان رساندن، کفر، و ایجاد تفرقه ساخته شده است.
  2. هدفشان کمینگاه برای دشمنان اسلام است.
  3. به پیامبر دستور داده شد که هرگز در آن مسجد نماز نخواند.
  4. مسجدی که بر تقوا و ایمان واقعی ساخته شده، مانند مسجد قبا، شایسته‌تر است.

۵. اقدام پیامبر

پیامبر دستور داد مسجد را خراب کنند.

  • یاران رسول خدا با ابزار و آتش مسجد را ویران کردند.
  • این اقدام، نشانه‌ای از پیروی پیامبر از دستور الهی و مقابله با نفاق بود.

۶. پیام‌ها و درس‌ها

  1. نیت عمل مهم‌تر از ظاهر آن است؛ حتی اگر عملی ظاهر دینی داشته باشد، ولی نیتش سوء باشد، مورد قبول نیست.
  2. عبادتگاه بدون اخلاص، عبادتگاه شیطان است.
  3. ایجاد تفرقه و نفاق در جامعه‌ی اسلامی، از بزرگ‌ترین خطرات است.
  4. این ماجرا نشان می‌دهد که پیامبر(ص) و مسلمانان، باید با منافقان و دشمنان پنهان هوشیار باشند.

۷. نکات تکمیلی تاریخی

  • مسجد ضرار به نام مسجد نفاق هم معروف شد.
  • برخی منابع تاریخی اشاره دارند که منافقان کسانی بودند که قبلاً در اسلام ظاهر همراهی داشتند، اما دل در گرو مشرکان و دشمنان پیامبر داشتند.
  • ویران شدن مسجد ضرار یک درس عملی برای جلوگیری از گسترش نفاق در جامعه اسلامی بود.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

رباعی حق تعالی

باسمه تعالی

حق تعالی


به نام خداوند عشق و بقا
خداوند عدل است و لطف و سخا
هدایتگر خلق و مولای ماست
که آراست جان را به نور و صفا
سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر داستان طالوت و جالوت

به نام خدای جان‌آفرین، خدای نور و جهان، پادشاه دل و جان انسان‌ها و یگانه یاور و سلطان حقیقی.

در روزگاری که ظلم و ستم همه جا را فرا گرفته بود و قوم بنی‌اسرائیل زیر فشار بیداد و جفا به ستوه آمده بودند، خداوند برای هدایتشان پادشاهی  برگزید؛ مردی استوار و پاک‌نهاد به نام طالوت. او امین، باوقار و خردمند بود. قلبش پر از ایمان و تدبیر و عدل، و خداوند در دلش عشقی وافر نهاده بود.

وقتی فرمان الهی به طالوت رسید، عزمش جزم شد تا در برابر بیدادگری جالوت قیام کند. او سپاهی از مردان جنگی گرد آورد؛ مردانی که چون شیر خروشان بودند. ندا و الهام الهی در دل طالوت طنین انداخت که: «نام مرا شعار خود ساز، که استواری سپاهت نه از تیغ و خنجر، بلکه از ایمان خواهد بود.»

طالوت از کلام خدا جان گرفت و لشکر را به نظم و فرماندهی آراست. هر روز بر سپاه او افزوده می‌شد و میدان نبرد رنگ دلاوری گرفت. چون فرماندهان را در صف‌ها گماشت، دل‌ها جز به خداوند تعلقی نداشت.

اگرچه سپاهش اندک بود، اما با ایمانی یکدل، برتر از لشکری انبوه بود. وحدت و ایمان آنان راز پیروزی را رقم زد.

جالوت که در میدان با سپاهی عظیم و چون موجی خروشان از دشت‌ها و رودها ظاهر شد، خشمگین و مغرور به جنگ آمد. در سوی دیگر، سپاه خدا صف کشیده بود؛ دل‌هایشان آشنا به راه حق و جان‌هاشان تسلیم خدا. ضربات آنان به نام خدا فرود می‌آمد، نه از نیروی بازو.

در این هنگام جوانی مؤمن و دلیر، به نام داوود، از میان لشکر برخاست. او پایبند به دین و آیین بود. با شجاعت به طالوت گفت: «اجازه دهید تا با این ستمگر روبه‌رو شوم.» طالوت او را به خدا سپرد و در حقش دعا کرد.

داوود سنگی در فلاخن نهاد و به سوی جالوت پرتاب کرد. سنگ بر پیشانی او نشست و دیو ستمگر بر خاک افتاد. غباری برخاست و نوری سپید در دل‌ها تابید. ظلمت از جهان زدوده شد و ایمان در دل‌ها قوت گرفت.

با نابودی جالوت، سپاه طالوت در هر گوشه پیروز شد و سرزمین‌ها آباد گشت. رحمت خداوند کشور را فرا گرفت. این واقعه به‌صورت حکایتی جاودان در دل‌ها ماند: سنگی کوچک تخت قدرت باطل را در هم شکست.

این ماجرا پند بزرگی برای همیشه تاریخ است: راه رستگاری در ایمان و تسلیم به خداست، نه در قدرت ظاهری. و هر کس که، ای "رجالی"، در پی کمال باشد، راه عشق و وصال نورانی خدا را خواهد یافت.

تحلیل و تفسیر

۱. جنبه تاریخی و قرآنی
این مثنوی بر اساس آیات سوره بقره (۲۴۶ تا ۲۵۱) سروده شده است. قرآن شرح می‌دهد که چگونه بنی‌اسرائیل از پیامبرشان خواستند فرمانده‌ای برایشان برگزیده شود تا در راه خدا بجنگند، و خداوند طالوت را برگزید. نهایتاً داوود جوان با فلاخنی کوچک جالوت را شکست داد.

۲. جنبه حماسی و اخلاقی
شعر نشان می‌دهد که عامل پیروزی نه کثرت سپاه و نه نیروی بازو، بلکه ایمان و اتحاد است. سپاه طالوت اندک بود، اما یکدل و با ایمان؛ در مقابل سپاه جالوت بسیار بود، اما تهی از حقیقت.

۳. جنبه عرفانی

  • طالوت نماد عقل مؤید به نور الهی است؛ رهبری که از خدا الهام می‌گیرد.
  • جالوت نماد نفس سرکش و ظلمت درون است که با غرور و کثرت ظاهری می‌تازد.
  • داوود جوان مؤمن، نماد قلب پاک است که با سنگ کوچک (ذکر خدا) نفس اماره را در هم می‌شکند.
  • سنگ فلاخن در این تفسیر، همان یاد خداست که تیرانداز حقیقت است و می‌تواند هر جالوت درونی را بر زمین زند.

۴. پیام جاودانه
راه پیروزی در زندگی، نه در زرادخانه و قدرت بیرونی، بلکه در ایمان، توکل، دعا و یاد خداست. هر انسان برای پیروزی بر جالوت‌های درونی (شهوت، خشم، طمع، غرور) نیاز به یک "داوود درون" دارد.

۵. ارجاع شاعرانه به خود
در پایان، شاعر  یادآور می‌شود که این ماجرا الگویی برای انسان امروز است. هر کس کمال جوید و به راه عشق و نور وصال الهی قدم گذارد، همانند داوود بر جالوت خویش پیروز خواهد شد.

نویسنده 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی  طالوت و جالوت

حکایت (۴۹)

 

به نام خدایی که جان آفرید
خدایی که نور و جهان آفرید


 

که او پادشاه دل و جان ماست
هم او یاور و یار و سلطان ماست

 

 

در آن روزگاران که ظلم و ستم
فراگیر شد بر همه بیش و کم

 

 

که قوم یهود است در ماجرا
به جان آمدند از فریب و جفا 

 

 

 

خدا برگزیند شهی استوار

چو طالوت پاک و امین، با وقار

 

 

دلش پر ز ایمان و تدبیر و داد
خدا در دلش، عشق وافر نهاد

 

 

چو فرمان یزدان به جانش رسید 

ز بیدادگر، تیغ کین، برکشید

 

 

سپاهی ز مردانِ جنگی چو شیر
خروشیدشان بانگِ پیکار و تیر

 

 

سروش خدا در دلش گفت: هان
ز نامم تو باشی به هر جا نشان

 

 

 سپاهت ز ایمان شود استوار
نه با تیغ و خنجر، نه از اقتدار

 

 

 

امیر از کلام خدا جان گرفت
سپه را به نظم و به فرمان گرفت

 

 


ز هر سو سپاهی به لشکر فزود
نبردی دلیرانه میدان نمود

 

 

چو فرماندهان را به صف او نهاد

به غیر از خدا، دل به کس وانهاد

 

 

سپاهی که اندک ولی پرتوان
به از لشکری با هزاران نشان

 

 

 

سپاهش به یک دل، هم‌آواز شد

شکست عدو بر همه  راز شد

 

 

چو جالوت مغلوب و شد خشمگین
عیان شد دلیری و ایمان ز کین

 

 

سپاهی عظیم از دو دشت و دو رود
به میدان جالوت، چون موج بود

 

 

در آن‌سو سپاه خدا با صفاست
به راه خدا تن به جان آشناست

 

 

که هر ضربه با نام یزدان بود
نه از زور بازو و پیکان بود

 

 

در آن دم جوانی چو داوود پیش
مقید به دین و به آئین و کیش

 

 

به یک سنگ کار تو گردد تمام
چو آید برون خنجری از نیام


 

 

 

به طالوت گفتا: مرا این رواست
که با این ستمگر کنم آنچه راست

 

 

سپردش به یزدان و کردش دعا

که پیروز گردد، در این ماجرا

 

 

چو داوود سنگی به قلاب کرد
نگاهش به جالوت و پرتاب کرد

 

 

فرود آمد آن دیو بر خاک سرد
ز چشمش برآمد غباری چو گرد

 

 

 

به هر دل فرو ریخت نوری سپید
که ایمان ز ظلمت جهان را رهید

 

 

سپاهش به هر گوشه آباد شد
ز رحمت همه کشورش شاد شد

 

 

 

بماند حکایت به دل جاودان
که سنگی فرو ریخت تخت گران

 

 

 

جهان پر شد از پند این ماجرا
که باشد ره رستگاری جدا

 

 

هر آن کس که جوید "رجالی" کمال
بیابد ره عشق و نور وصال



 

 

 

 

 

 


 

 


 

 

 


 


 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

مثنوی طالوت و جالوت 

 

  1. آغاز و معرفی قوم بنی‌اسرائیل و مقدمه

این سرودهٔ حماسی، روایت نبرد تاریخی و قرآنی طالوت و جالوت است که در آن، لشکر حق به فرماندهی طالوت با ایمان، ایستادگی و یاری خداوند، بر سپاه پرشمار باطل پیروز می‌شود.
داستان، با انتخاب طالوت به پادشاهی، آزمون رودخانه، شکوه و قدرت جالوت، و ظهور جوانی شجاع و مؤمن به نام داوود شکل می‌گیرد.
شعر، در قالب مثنوی حماسی به سبک شاهنامه سروده شده تا پیوندی میان بیان قرآنی و لحن پهلوانی ادبیات فارسی ایجاد کند؛ هدف، انتقال پیام این داستان است:

«پیروزی نه از کثرت لشکر و سلاح، بلکه از ایمان و اتکال به خداوند است.»

فهرست بخش‌ها

۱. فرمان یزدان و برگزیده شدن طالوت (بیت ۱ تا ۳۰)

  • معرفی بنی‌اسرائیل و بحران رهبری
  • برگزیدن طالوت به پادشاهی با وحی الهی
  • نارضایتی برخی و آزمون الهی

۲. حرکت سپاه و آزمون رودخانه (بیت ۳۱ تا ۷۰)

  • راهی شدن سپاه طالوت
  • آزمون نوشیدن آب رودخانه
  • جدا شدن افراد نافرمان

۳. آمادگی برای نبرد با جالوت (بیت ۷۱ تا ۱۱۰)

  • ورود به دشت نبرد
  • مشاهده سپاه پرشمار دشمن
  • دعا و توکل سپاهیان بر خدا

۴. معرفی جالوت، پهلوان ستمگر (بیت ۱۱۱ تا ۱۳۰)

  • توصیف هیبت جالوت
  • تهدید او به نابودی سپاه طالوت

۵. ظهور داوود، جوان مؤمن (بیت ۱۳۱ تا ۱۵۰)

  • پیشنهاد داوود برای مقابله با جالوت
  • اعتماد طالوت به او

۶. نبرد داوود و جالوت (بیت ۱۵۱ تا ۱۷۵)

  • گفت‌وگوی کوتاه داوود و جالوت
  • پرتاب سنگ از فلاخن و مرگ جالوت

۷. فرار دشمن و پیروزی سپاه خدا (بیت ۱۷۶ تا ۲۰۰)

  • هراس سپاه جالوت
  • شادی سپاه طالوت و شکرگزاری

۸. جایگاه داوود پس از نبرد (بیت ۲۰۱ تا ۲۶۰)

  • محبوبیت داوود میان مردم
  • پیش‌بینی فرمانروایی آیندهٔ او

۹. پیام‌ها و پندهای داستان (بیت ۲۶۱ تا ۳۰۰)

  • تأکید بر پیروزی ایمان بر قدرت ظاهری
  • هشدار به ستمگران
  • دعوت به عدالت و مهربانی

۱-۵
به نام خدایی که جان آفرید
جهان را به نور ایمان آفرید
که او پادشاه دل و جان ماست
هم او در همه کار یار وفاست
به یاریش آید دل بی‌گناه
رهایی دهد از بلای سیاه

۶-۱۰
در آن روزگاران که ظلم و ستم
فراگیر شد بر همه بیش و کم
بنی‌اسرائیل در غم و بلا
به جان آمدند از فریب و جفا
رهی خواستند از خدای بزرگ

۱۱-۱۵
خدا برگزید از میان قبیل
یکی مرد دانا و پاک و جمیل
به نامش همی گفت مردم «طالوت»
که شد رهبر و شاه بر آن بَیوت
دلش پر ز ایمان و تدبیر و داد

۱۶-۲۰
چو فرمان خدا را به گوشش رسید
به جنگ ستمگر عزمش پدید
سپاهی ز مردان با همت و زور
فراخواند و کردند آماده مور
که برخیزد و رو به دشمن نهد

۲۱-۲۵
ولی پیش از آن گفت آزمایشی هست
که هر کس گذر کرد، ماند و نشست
رودی به مسیرشان آمد فراخ
به مردم چنین گفت: ای نیک‌ساخ
ز آبش مچش جز به پیمانه‌ای

۲۶-۳۰
بسی نافرمانان ز فرمان گذشتند
به مستی ز نوشیدن، خود را شکستند
که آن لحظه از کاروان بازماندند
به لشکرگه دشمنان سر فشاندند
ولیک آن که فرمان خدا را شنید

۳۱-۳۵
گذشت از کنار همان آب سرد
چو عطشش فرو خورد، جانش نبرد
سپاه اندک و دشمنی سخت‌جان
به لشکرگه آمد چو دریای خون‌فشان
در این لشکر اندک جوانی دلیر

۳۶-۴۰
که داوود نام و ز مردان دین
نه بیمی ز دشمن، نه ترسی ز کین
به طالوت گفتا: مرا فرصت است
که این دیوپیکر ز پای افتد و مست
پذیرفت فرمان، خدا نیز خواست

۴۱-۴۵
چو داوود برداشت سنگی ز خاک
به قلاب زد، بر سر آن هلاک
جالوت بر خاک افتاد و مرد
سپاهش ز ترس و هراس، همه برد
چو خورشید ایمان برآید ز دل

۴۶-۵۰
ز تاریکی ظلم گردد گسل
سپاه حق آمد به شادی و ناز
که پیروز شد بر ستمکار و راز
سپاس خدا را که با اهل دین
کند یاری و فتح در هر زمین

۱ تا ۵
به نام خدایی که جان آفرید
جهان را به نور ایمان آفرید
که او پادشاه دل و جان ماست
هم او در همه کار یار وفاست
به یاریش آید دل بی‌گناه

۶ تا ۱۰
رهایی دهد از بلای سیاه
در آن روزگاران که ظلم و ستم
فراگیر شد بر همه بیش و کم
بنی‌اسرائیل در غم و بلا
به جان آمدند از فریب و جفا

۱۱ تا ۱۵
رهی خواستند از خدای بزرگ
که از بند دشمن گشاید نه مرگ
خدا برگزید از میان قبیل
یکی مرد دانا و پاک و جمیل
به نامش همی گفت مردم «طالوت»

۱۶ تا ۲۰
که شد رهبر و شاه بر آن بَیوت
دلش پر ز ایمان و تدبیر و داد
نه با ظلم، بلکه به رحمت نهاد
چو فرمان خدا را به گوشش رسید
به جنگ ستمگر عزمش پدید

۲۱ تا ۲۵
سپاهی ز مردان با همت و زور
فراخواند و کردند آماده مور
که برخیزد و رو به دشمن نهد
سرِ فتنه و ظلم، بر هم زند
سروش خدا بر دلش گفت: «هان»

۲۶ تا ۳۰
«تو از نام من باش در هر مکان
ز دشمن مترس و به حق تکیه کن
به یاری من، گر چه اندک، بکن
سپاهت به ایمان شود نیرومند
نه از تیر و شمشیر و خنجر بلند»

۳۱ تا ۳۵
چو طالوت این بشنود، جان گرفت
سپه را به نظم و صف و شان گرفت
به هر قریه، فرستاد بانگ
که «آیید ای مردان، در راه جنگ»
ز هر سو دلیران بیامد به پیش

۳۶ تا ۴۰
چو شیران که جویند صید خویش
یکی تیزچشم و یکی نیزه‌دار
یکی تیغ‌زن، دیگری بردبار
به دشت و به کوه و به راه دراز
سپاه خدا بود آماده و ناز

۴۱ تا ۴۵
ز کار و ز کوشش نیاسود کس
همه در پی فتح و پیروزی بس
چو فرماندهان را به صف کرد راست
دل از یادِ غیر خدا برنخواست
سپاهی برآمد سبک‌گام و چابک

۴۶ تا ۵۰
چو ابر بهاری، پُرآب و تَرابک
ولی پیش از آن گفت آزمایشی هست
که هر کس گذر کرد، ماند و نشست
رودی به مسیرشان آمد فراخ
به مردم چنین گفت: ای نیک‌ساخ

۵۱ تا ۵۵
ز آبش مچش جز به پیمانه‌ای
که باشد به اندازه‌ای دانه‌ای
هر آن‌کس که سرکشی پیشه کرد
از این کاروان بی‌گمان بازگرد
بسی نافرمانان ز فرمان گذشتند

۵۶ تا ۶۰
به مستی ز نوشیدن، خود را شکستند
که آن لحظه از کاروان بازماندند
به لشکرگه دشمنان سر فشاندند
ولیک آن که فرمان خدا را شنید
دلش را ز وسواس دنیا برید

۶۱ تا ۶۵
گذشت از کنار همان آب سرد
چو عطشش فرو خورد، جانش نبرد
سپاه اندک ولی دلیر و جوان
به میدان شدند، همی شادمان
که یاری خدا را به همراه داشتند

۶۶ تا ۷۰
نه با ساز و اسب و نه با تخت و تاج
بل با قلبی آکنده از مهر و ساج
چو طالوت دید آن وفادار خلق
ستود آفرین بر دل و دست و حلق
سپاهی که اندک ولی پرتوان

۷۱ تا ۷۵
بَرَد بر سپاهی هزاران‌زبان
به ره، بانگ شادی ز مردم برست
که این وعده‌ی فتح از یزدان است
دلاور به دلاور پیوست و گذشت
چو آذر به دشت و چو برق از کِشت

۷۶ تا ۸۰
به هر سو خبر رفت در آن دیار
که طالوت آمد چو سیل به کار
سپهسار جالوت چون این شنید
به کینه دل و جانِ خود برگزید
فرستاد به هر سو خبرهای جنگ

۸۱ تا ۸۵
که «آیید ای مردان، این‌جا به چنگ
که دشمن چو مور است و ما همچو کوه
برآریم گرد از زمین تا به نوح»
سپاهی عظیم از دو دشت و دو رود
به میدان جالوت چون موج بود

۸۶ تا ۹۰
ولی طالوت گفت: «ای عزیزان دین
ز یزدان بترسید و نه از زمین
که اوست که بر ما مدد می‌رساند
و شمشیر حق را به دستمان می‌دهد»
سپاهش به یک دل، هم‌آواز شد

۹۱ تا ۹۵
چو کوهی که از باد ننوازد
به هر گامشان ذکر یزدان بلند
به هر دل امیدی چو خورشید تابند
چو آید ستمگر، سرش بر زمین
که با حق نباشد به هر روی چین

۹۶ تا ۱۰۰
سپاه دو لشکر به هم شد قریب
زمین لرزه برداشت از ضربه و سیب
از این‌سو دلیران چو شیران مست
وز آن‌سو جفاکار و بدسیر و پست
سروش آسمان بر دل‌ها وزید

۱۰۱ تا ۱۰۵
سپاه دو لشکر به هم شد درست
ز بانگ سنان و ز خروش و ز شست
زمین و زمان پر شد از گرد و دود
نه خورشید پیدا، نه روشن قعود
چو امواج دریا، صف دشمنان

۱۰۶ تا ۱۱۰
به خون شسته دست و به کین شادمان
در آن‌سو سپاه خدا ایستاد
دل از مرگ شسته، به ایمان گشاد
طلایه‌نشینان به یک‌باره تاختند
به نیزه و تیغ و به خنجر شناختند

۱۱۱ تا ۱۱۵
که هر ضربه از نام یزدان بود
نه از زور بازو و مژگان بود
ولی در دل دشمنان دیو‌سیر
یکی بود که بودش دلی سخت و گیر
جالوت نامش، چو کوهی بلند

۱۱۶ تا ۱۲۰
به پیکر چو فولاد و چشمانش بند
زره بر تنش همچو دیوار سنگ
به یک ضربه می‌برد شمشیر تنگ
به هر گام لرزید دشت و درخت
چو غرش کند، آسمان را درخت

۱۲۱ تا ۱۲۵
به میدان در آمد چو طوفان تند
همه ترس و وحشت در آن بوم افکند
ندا داد که: «ای سپه کم‌شمار
کجاست آن‌که جوید به من کارزار؟
که من چون زنم، کوه گردد شکاف»

۱۲۶ تا ۱۳۰
سپاه خدا ماند یک لحظه صاف
دلیران به هم چشم کردند و گفتند
که این اژدها را کجا ما گرفتیم؟
طلوت به یزدان توکل نمود
به لشکر امید و شجاعت فزود

۱۳۱ تا ۱۳۵
در آن دم جوانی ز میان سپاه
برآمد چو خورشید از ابرِ ماه
نه ترس از ستمگر، نه بیم از بلا
که دلش پُر ز مهر خدای یکتا
به نامش همی گفت مردم «داوود»

۱۳۶ تا ۱۴۰
که ایمان و همت در او بود زود
به طالوت گفتا: «مرا این رواست
که با این ستمگر کنم کار راست
که یزدان دهد بر من این فتح را
نه بازوی من، بلکه اوست یار ما»

۱۴۱ تا ۱۴۵
چو طالوت بشنید گفتا: «مبارک
که این کار تو را کند نامدارک»
سپردش به یزدان و جانش دعا
که پیروز گردد در این ماجرا
سلاحی نخواست از زر و زره

۱۴۶ تا ۱۵۰
نه تیغی که تیز است چون آتش ره
به جز قلابی و سنگی سه تا
همی بست بر دل امید خدا
به میدان برآمد چو آذرخش
نگه داشت جالوت را در کمین و خش

۱۵۱ تا ۱۵۵
سپاه دو سو، دیده بر کار او
که این نوجوان با چنین آرزو
چو کوه استوار و چو باد سبک
به هر گام، زمینش همی کرد محک
جالوت خروشان به او بانگ زد

۱۵۶ تا ۱۶۰
که «ای کودک! این‌جا چه آوردت؟ بد!
نه مردی که با من کنی جنگ سخت
نه بازویت آهن، نه تیغی به رخت
برو پیش مادرت ای ناتوان
که این‌جا شود جانت از تن روان»

۱۶۱ تا ۱۶۵
ولیکن داوود لبخند زد نرم
که «با من خدا هست، نه ترس و نه شرم
به یک سنگ کار تو را می‌کنم
ز ظلم و ستم ریشه برمی‌کنم
که خون بی‌گناهان به خاک آمده»

۱۶۶ تا ۱۷۰
سپاه از دو سو بانگ برداشتند
به نام خدا هر که شمشیر بستند
چو داوود سنگی به قلاب کرد
به نیروی یزدان به پرتاب کرد
برآمد صدایی چو آذر در کوه

۱۷۱ تا ۱۷۵
به پیشانی جالوت زد همچو نوح
فرود آمد آن دیو بر خاک سرد
ز چشمش برآمد غباری چو گرد
سپاهش ز ترس و هراس، پا گشتند
به هر سو چو گله پراگشتند

۱۷۶ تا ۱۸۰
سپاه خدا بانگ شادی نمود
که فتح از خدای یگانه است و بود
طلوت به داوود آفرین خواند
به پیروزی‌اش شادمانی رساند
زمین بوسه زد بر قدم‌های او

۱۸۱ تا ۱۸۵
که شد مایه‌ی فتح و آرامِ نو
به هر دل فرو ریخت نوری سپید
که ایمان ز ظلمت جهان را رهید
به لشکرگه دشمنان غارت شد
هر آن‌چه ز ستمگران غم‌آورت شد

۱۸۶ تا ۱۹۰
به یزدان سپردند پیروزی‌شان
که بی‌او نیامد به دست این نشان
طلوت سپاهش به خانه رساند
به هر دل امید و صفا می‌فشاند
ز آن روز داوود در شهر و دِه

۱۹۱ تا ۱۹۵
به نام قهرمان شد بر همه ره
که با سنگ بر تخت ظلمت شکست
به یک ضربه بنیاد فتنه ببست
سپاهش به هر گوشه آباد شد
ز رحمت خدا دلش شاد شد

۱۹۶ تا ۲۰۰
به تاریخ ماند این حماسه بلند
که با نور ایمان توان بَر کمند
نه تیغ و نه تیر و نه لشکر فزون
که یزدان دهد فتح با رهنمون
سپاس و ستایش همه از خداست

۲۰۱ تا ۲۰۵
ز آن روز شد نام داوود فخر
به هر انجمن، یادش آمد به بصر
همه کودکان از شجاعت سرود
که با سنگ ظلمت به پایان نمود
طلوت چو دید آن دلاور جوان

۲۰۶ تا ۲۱۰
به دل داشت مهرش، چو جان در میان
سپردش به یزدان که روزی فراخ
به تخت مَلَک بنشیند بی‌سلاح
که هر کس به تقوا شود پادشاه
نه با گنج و زر و نه با تخت و جاه

۲۱۱ تا ۲۱۵
سپاه از سفر سوی شهر آمدند
ز پیروزی خویش شادی زدند
به کوچه، به بام و به هر بزمگاه
ز پیروزی طالوت گفتند گاه
که ایمان به پیش و خدا در کمین

۲۱۶ تا ۲۲۰
تواند شکستن دل آهنین
به پیر و جوان پند آمد بلند
که هر کس به ظلمت نهد پا، نژند
به کردار نیکو شود جاودان
نه با خون‌ریزی و نه با فغان
به هر خانه پر شد ز نان و صفا

۲۲۱ تا ۲۲۵
که آمد ز یاری خدای یکتا
طلوت سپاهش به آرام برد
به هر دل امیدی چو باران فُرد
به یتیمان عطا کرد و بر بی‌نوایان
نشستند شادان درون سرایان
ز کینه رهیدند و از درد و کَین

۲۲۶ تا ۲۳۰
به هم با محبت شدند آفرین
ز داستان داوود و سنگ حقیر
حکایت بماند همچو مشک عبیر
که با همت و مهر و یاری خدا
توان بَر کند ظلم از هر کجا
جهان پر شد از پند این ماجرا

۲۳۱ تا ۲۳۵
که باشد ره رستگاری جدا
نه با لشکر انبوه گردد ظفر
نه با تیز شمشیر و آهن سپر
که فتح از خدایی‌ست دانا و داد
که جان را ز ظلمت به روشن نهاد
سپردند جان و دل از نو به راه

۲۳۶ تا ۲۴۰
به فرمان پروردگار سپاه
ز ناموس و از مال شد دست شست
که این‌ها نماند چو عمر گذشت
به یاری حق بود دل‌ها قرین
به مانند کوهی درون زمین
سپردند عهدی به یزدان پاک

۲۴۱ تا ۲۴۵
که تا هست خورشید بر چرخ خاک
به راه عدالت بمانند راست
نه ظلمی کنند و نه دِینی گُزاست
چو سالی گذشت از نبرد سترگ
هنوز از دل‌ها نرفت آن ز مرگ
به هر محفلی قصه‌خوان می‌نشست

۲۴۶ تا ۲۵۰
که داوود با سنگ، ظلمت شکست
کودکان ز دل قصه‌ها می‌سرودند
به نام خداوند پیروز بودند
به جنگی که با ایمان شد تمام
به دل‌ها فرو ریخت نوری مدام
طلوت از خدا شکر نعمت گزارد

۲۵۱ تا ۲۵۵
به نامش همه قوم او را ستارد
که او با وفا و عدالت‌گستر
رهید از ستم خلق را بی‌هدر
نه با مال و زر، که به تدبیر و داد
به مردم ره مهر و رحمت نهاد
سپرد تخت و تاج به آیندگان

۲۵۶ تا ۲۶۰
که از حق نگردند در هر زمان
چو داوود آمد به سالی جوان
به فرمان یزدان شد او پادشان
به حکمت جهان را ز نو ساختند
به هر ظلم، تیغ عدالت آختند
به بیدادگر رحم هرگز نکرد

۲۶۱ تا ۲۶۵
به نیکو، دل و جان مردم سپرد
زمین پر شد از عدل و داد و صفا
که می‌آمد از مهر یزدان بها
به یاد نبردی که شد جاودان
به سنگی که لرزاند تخت جهان
همه مردمان پند آن برگرفتند

۲۶۶ تا ۲۷۰
به هر فتنه راهی دگر بر گرفتند
که با اندکِ لشکری پاک‌دل
توان گشت پیروز در هر محل
نه تیغ و نه نیزه به تن کرد کار
که یزدان بودش به هر دم حصار
بدانید ای مردم نیک‌بخت

۲۷۱ تا ۲۷۵
که با حق توان کرد صد کار سخت
جهان در گذر، نام نیکو بماند
که آن گنج را هیچ کس نتواند
سپاس از خدایی که پیروزی است
که یاری‌گر اهل هر روزی است
به پایان رسید این حماسه‌ی کهن

۲۷۶ تا ۲۸۰
که شد با دل مؤمنان هم‌سخن
نه تنها برای گذشت زمان
که ماند ز ایمان به دل‌ها نشان
حکایت چو در گوشتان شد بلند
به کردار نیکو دهیدش پِیوند
که روزی رسد هر که ظلمی کند

۲۸۱ تا ۲۸۵
به کیفر رسد، تخت و بختش زند
بگیرید راه وفا و صفا
که این است فرمان خدای شما
به نامش ببندید هر عهد و پیمان
که اوست پناه همه در همه جان
نه دشمن بماند، نه بیمی دگر

۲۸۶ تا ۲۹۰
چو باشد خداوند با ما به سر
بماند حکایت به دل جاودان
که سنگی فرو ریخت تخت گران
همه پند گیرد ز آن مرد خرد
که با مهر حق بر ستمگر زد
به هر نسل گویید این ماجرا

۲۹۱ تا ۲۹۵
که باشد چراغ رهِ هر کجا
نه با کینه، با عدل پیروز شو
ز هر فتنه و ظلم بگریز، رو
سپاس و درود از خدای جلیل
که بخشید فتحی به قومی ذلیل
به پایان رسید این سرود سپید

۲۹۶ تا ۳۰۰
که از خون پاکان زمین را رهید
به یاد خدا دل‌ها روشن است
که فتح از خداوند ممکن است
نه با زور و نه با زر و نه با سپاه
که تنها خدای است مَرو و پناه

 

 

نتیجه‌گیری

داستان جالوت و طالوت، چه در بیان قرآنی و چه در قالب این روایت منظوم حماسی، حقیقتی جاودان را یادآور می‌شود:
پیروزی واقعی نه از کثرت سپاه و سلاح، بلکه از ایمان، صداقت و یاری خداوند حاصل می‌شود.

طالوت، با آن‌که در آغاز پادشاهی ناشناخته بود و سپاهی اندک داشت، توانست با تدبیر و توکل، دل‌های مؤمنان را متحد کند. آزمون رودخانه نشان داد که پیروزی نیازمند صبر و اطاعت است و افراد نافرمان و بی‌انضباط حتی اگر در میدان حضور داشته باشند، در لحظهٔ سرنوشت‌ساز کارساز نخواهند بود.

در اوج نبرد، داوودِ جوان با سلاحی ساده اما قلبی سرشار از ایمان، جالوتِ عظیم‌پیکر و هراس‌انگیز را شکست داد. این پیروزی نه‌تنها ستم را فرو ریخت، بلکه به مردم آموخت که معیار برتری، تقوا و شجاعت در راه حق است، نه جایگاه ظاهری یا قدرت بدنی.

از این داستان می‌توان آموخت که:

  • در هر جامعه‌ای، رهبری شایسته بر اساس لیاقت و پاکی انتخاب می‌شود، نه ثروت یا نسب.
  • ایمان و توکل، بزرگ‌ترین سرمایهٔ یک ملت در برابر چالش‌هاست.
  • ستم، هر قدر نیرومند به نظر برسد، در برابر حق‌طلبی پایدار نمی‌ماند.

حماسهٔ طالوت و جالوت، نه یک روایت کهنه، بلکه درسی برای همهٔ روزگاران است:
هرگاه مردم با نیت پاک، همبستگی و اعتماد به خداوند پیش روند، هیچ نیرویی نمی‌تواند مانع پیروزی آنان شود.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

داستان  جالوت و طالوت

داستان جالوت و طالوت یکی از داستان‌های معروف قرآنی است که در سوره بقره، آیات ۲۴۹ تا ۲۵۴ به آن اشاره شده است. می‌توان آن را به‌صورت نثر و سپس با تحلیل خلاصه کرد:

پس از پیامبران، قوم بنی‌اسرائیل خواستند پادشاهی داشته باشند تا آنان را در امور دینی و جنگی رهبری کند. خداوند برای هدایت آنان، طالوت را برگزید. طالوت مردی شجاع و با تقوا بود، ولی قومش او را کم‌قد و فقیر می‌دانستند و از انتخاب خداوند به شگفت آمدند.

طالوت فرماندهی سپاه بنی‌اسرائیل را بر عهده گرفت و آن‌ها را آماده نبرد با دشمنانی کردند که جالوت رهبری‌شان را بر عهده داشت. جالوت مردی بزرگ، نیرومند و در جنگ بی‌رحم بود، سپاهش قدرتمند و مجهز بود و بسیاری از مردم را می‌ترساند.

قبل از آغاز نبرد، طالوت قوم را به یک آزمون دعوت کرد: به آن‌ها دستور داد از رودخانه‌ای آب بنوشند، اما فقط کسانی که به فرمان او گوش دادند و از نوشیدن بیش از حد آب خودداری کردند، واجد صلاحیت حضور در جنگ شدند. باقی قوم به ضعف و سستی دچار شدند و در پشت سپاه ماندند.

سپاهیان طالوت با ایمان به خدا و اطاعت از فرمان او، به میدان جنگ رفتند. جالوت با سپاهیانش بر آنان هجوم آورد، اما خداوند، قدرت خود را آشکار ساخت. در این نبرد، داوود (علیه‌السلام)، که جوانی شجاع و مؤمن بود، با یک پرتاب دقیق سنگ، جالوت را شکست داد. سپاه دشمن به هراس افتاد و شکست خورد.

پس از این پیروزی، طالوت و داوود بر بنی‌اسرائیل رهبری کردند و نشان دادند که ایمان و اطاعت از خداوند، بر زور و قدرت مادی برتری دارد.

پیام‌ها و درس‌های داستان

  1. اطاعت و تبعیت: اطاعت از فرمان خداوند و پیشوای صالح، سبب موفقیت و پیروزی می‌شود.
  2. ایمان بر قدرت: حتی سپاه قدرتمند و دشمنان نیرومند، در برابر ایمان و قدرت خداوند شکست‌پذیرند.
  3. حکمت انتخاب خداوند: خداوند گاه کسانی را برای رهبری انتخاب می‌کند که از نظر مردم ضعیف یا ناشناخته‌اند، ولی او بر حکمت و شایستگی آن‌ها آگاه است.
  4. آزمون و تربیت: آزمایش‌ها، همچون کنترل آب، مؤمنان واقعی را از کسانی که ایمان ضعیف دارند، جدا می‌کند.
  5. شجاعت و توکل: شجاعت حقیقی همراه با توکل به خداوند، راهگشای پیروزی است.
  6. قدرت و نیرومندی: جالوت فرمانده‌ای بی‌رحم و جنگجویی قدرتمند بود که سپاه عظیمی داشت.
  7. ترس در دل دشمن: حضور او وحشت و هراس در دل بنی‌اسرائیل ایجاد کرد.
  8. نماد قدرت مادی: جالوت نشان‌دهنده‌ی قدرت ظاهری و مادی است که بدون ایمان شکست‌پذیر است.
  9. آزمون ایمان: شکست جالوت یادآور این است که حتی قدرتمندترین افراد نیز اگر در برابر ایمان و توکل ضعیف باشند، مغلوب می‌شوند.

درس‌ها و پیام‌ها

  • ایمان و اطاعت از خداوند بر هر قدرت ظاهری برتری دارد.
  • خداوند، رهبران صالح و شجاع را برای هدایت مردم انتخاب می‌کند، حتی اگر از نظر مردم ضعیف به نظر برسند.
  • شجاعت حقیقی همراه با توکل به خدا، پیروزی را ممکن می‌سازد.
  • آزمون‌ها و امتحانات، افراد وفادار و مؤمن را از کسانی که ایمان ضعیف دارند، جدا می‌کنند.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه  تعالی 

تحلیلی  بر داستان هاروت و ماروت 

 

 جدول تطبیقی بیت به بیت بازنویسی 

شماره مصرع / بیت نثر بازنویسی تحلیل و تفسیر
1 به نام خداوند پاک و صدیق به نام خداوند پاک و راستین، که جان و عقل انسان را روشن می‌کند و راه هدایت را می‌نمایاند. آغاز با تمجید خداوند، تأکید بر روشنایی عقل و جان؛ مقدمه‌ای عرفانی و اخلاقی.
2 که روشنگر جان و عقل و طریق او جان و عقل انسان را روشن می‌کند و راه را نمایان می‌سازد. روشنگری عقل و جان، اشاره به هدایت انسان در مسیر درست.
3 خدایی که داده به هستی نظام خدایی که به هستی نظم بخشیده است. جهان با لطف و حکمت الهی سامان یافته؛ نظم آفرینش نماد عدالت و تدبیر خداست.
4 جهان را بیاراست از لطف و تام جهان را کامل و بی‌کم‌وکاست آراست. لطف کامل خداوند در نظم هستی، اشاره به کمال تکوینی.
5 ز حکمت ببخشید بر هر رسول او از حکمت خود بهره‌ای به پیامبران داد تا هدایت کنند. علم و حکمت پیامبران وسیله هدایت مردم است.
6 هدایت کند خلق را در اصول پیامبران مردم را در اصول هدایت رهنمون می‌کنند. تعلیم اصول اخلاق و دین به مردم، محور پیامبری.
7 سلیمان ز پیغمبران بود راست سلیمان، پیامبری راستین بود. سلیمان نماد پیامبر کامل و عادل.
8 که عقل و دلش در عدالت بجاست عقل و دل او در مسیر عدالت بود. عدالت سلیمان هم در فهم و هم در عمل نمود داشت.
9 سلیمان کند درک هر گفت و گوی او توانایی درک و فهم گفت‌وگوی هر موجودی را داشت. قدرت فهم همه‌ی موجودات، نشانه ارتباط کامل با هستی.
10 ز حیوان و جن و ز هر نغمه گویز چه حیوان، چه جن و هر صدای دیگر، قابل فهم بود. انسان کامل بر همه‌ی نیروهای طبیعت مسلط است.
11 جنّ و ز انس و ز باد و هوا همه موجودات می‌توانستند با او سخن بگویند. ارتباط سلیمان با همه موجودات، جنبه عرفانی و حماسی دارد.
12 شده هم‌سخن، در حضورش روا و در محضرش حضورشان پذیرفته می‌شد. جایگاه والا و مشروعیت حضور همه در محضر انسان کامل.
13 زمین و زمان را به فرمان گرفت زمین و زمان تحت فرمان او بود، نه به واسطه‌ی جادو بلکه به لطف الهی. قدرت حقیقی انسان کامل ناشی از ارتباط با خداست، نه جادو.
14 نه جادو، که از لطف یزدان گرفت او قدرت را از خداوند گرفت، نه از شیطان. تمایز بین نیروهای الهی و شیطانی؛ نفی جادوگری.
15 ولی دشمنان، کینه‌ور، هر کجا اما دشمنان حسود در هر جا تهمت زدند. فساد و حسادت انسانی، باعث تحریف حقیقت می‌شود.
16 گفتند سحر است و آن کم بها گفتند قدرت سلیمان از جادوست و کم بهاست. تحریف حقیقت و نادیده گرفتن هدایت الهی.
17 سخن‌ها به افسون بیاراستند سخنان باطل را با افسون آراستند. تزیین باطل به ظاهر جذابیت، روش فتنه‌گران.
18 به تهمت دلِ خلق، افراستند دل مردم را فریفتند. نفوذ فریب و تهمت در دل انسان‌ها.
19 سلیمان بری از فسون است و سحر سلیمان از هر نوع جادو و افسون پاک بود. تأکید بر پاکی پیامبر و نفی جادو.
20 که جادو ز شیطان و مکر است وخسر زیرا جادو از شیطان و حیله است و زیان‌آور. جادو ابزار شیطانی و مضر؛ هشدار اخلاقی.
21 چو دید آن خداوند دانای راز وقتی خداوند، دانای اسرار، دید. آگاهی کامل خداوند از جهان و انسان‌ها.
22 که شد در جهان ساحران را فراز دید که ساحران در جهان قدرت گرفته‌اند. ظهور فتنه و خطر علمی/اخلاقی بدون هدایت.
23 فرستاد بر شهر بابل دو نور دو فرشته، هاروت و ماروت، را به بابل فرستاد. ارسال پیامبران و فرشتگان برای هدایت انسان‌ها.
24 چو خورشید تابان، ملائک ظهور فرشتگان مانند خورشید درخشان پدیدار شدند. تصویرسازی حماسی و نماد روشنایی و هدایت.
25 که هاروت و ماروت اندر فنون هاروت و ماروت دانش جادو را به مردم آموختند. آموزش علم با هشدارهای اخلاقی و عرفانی.
26 به مردم بیاموخت علم فسون علم جادو را به مردم آموختند. هشدار درباره قدرت دوگانه علم: نیک و بد.
27 که آموزش سحر، تیغی دو بر آموزش جادو، شمشیری دو لبه است. علم بدون اخلاق می‌تواند ویرانگر باشد.
28 نگردد به کار خلاف و خطر اگر در راه باطل به کار رود خطرناک است. مسئولیت اخلاقی استفاده از علم.
29 که علم و هوس، همدم و هم‌رهند اگر علم با هوس همراه شود، خطرناک است. هوس و علم همراه، تهدید خرد و عدالت.
30 چو تیغ کمین، بر خرد می‌زنند خرد را هدف می‌گیرند. آسیب علمی و اخلاقی در مسیر نادرست.
31 ولی چو علم آید از بهر حق اگر علم در خدمت حق باشد، نورافزا است. علم در مسیر حق، چراغ راه.
32 شود چون چراغی به شب در طبق نورانی و راهنما مانند چراغی در شب است. نماد هدایت و روشنایی روحی.
33 سخن‌های هاروت و ماروت پاک سخنان پاک فرشتگان، مرهم دل‌ها بود. پیام وفاق، دوستی و هدایت اخلاقی.
34 بماند به دفتر چو مرهم به خاک پیام‌ها چون مرهم بر زخم‌ها ماند. اثر مثبت تعلیم درست بر انسان‌ها.
35 به جان‌ها رساند پیام وفاق دل‌ها را از کبر و ستم پاک کرد. اصلاح اخلاقی و پاکسازی روحی جامعه.
36 براند ز دل، کبر و بیداد و طاق کبر و ظلم را از دل‌ها زدود. پیام عرفانی: تهذیب نفس.
37 ز مردم بسی آمدند آن زمان مردم بسیاری به دانش آمدند، برخی نیک، برخی پلید. اراده آزاد انسان‌ها و نتایج اعمال.
38 که جویای دانش بدند بی‌امان هر کس به دنبال دانش بود، بی‌وقفه. عطش علم و دانش، با انگیزه‌های متفاوت.
39 به روز و به شب، سحر و جادو پدید در طول روز و شب، علم و جادو نمایان شد. حضور علم در جامعه، با دو کاربرد نیک و بد.
40 یکی در ره نیک و دیگر پلید برخی برای نیکی و برخی برای پلیدی. انتخاب و مسئولیت فردی.
41 بدین سان گذشت آن نخستین بهار این چنین اولین بهار گذشت. آغاز مرحله‌ی تاریخی آموزش و فتنه.
42 که آمد فرشته به بابل، به کار فرشتگان مأموریت خود را در بابل آغاز کردند. حضور فرشتگان برای هدایت جامعه.
43 زمین شد پر از قصه‌های شگفت زمین پر از حوادث و فتنه‌ها شد. آشکار شدن نتایج انتخاب نیک و بد در جامعه.
44 که هر گوشه از فتنه شعله گرفت هر گوشه‌ای از فتنه شعله‌ور شد. پیام اخلاقی: فتنه‌ها کوچک شروع می‌شوند و گسترده می‌گردند.
45 در آن شهر بابل، همی شد عیان در بابل آشکار شد که فتنه دل‌ها را می‌برد. تحلیل اجتماعی و اخلاقی از فساد جمعی.
46 ملائک ز یزدان نظر خواستند فرشتگان از خداوند کمک خواستند. نیاز به هدایت و راهنمایی الهی.
47 که از بند ظلمت حذر خواستند درخواست رهایی از ظلمت و گمراهی. پیام عرفانی: طلب نور و رهایی از تاریکی.
48 جواب آمد از حضرت کردگار خداوند پاسخ داد. نقش خداوند در هدایت و تأکید بر اراده آزاد.
49 که هر کس به خود راه گیرد به کار هر کس باید راه خود را برگزیند. مسئولیت فردی و اختیار انسان.
50 منم آفریننده ی مهر و کین من آفریدگار محبت و کینه هستم. آفرینش صفات متضاد برای امتحان انسان.
51 منم داور روز حشر و یقین من داور روز قیامت و حقایق هستم. عدالت نهایی و پاسخگویی انسان در قیامت.
52 اگر کس به باطل رود در گذر اگر کسی به باطل رود، نتیجه آن را خواهد دید. پیام اخلاقی: هر کس مسئول اعمال خود است.
53 خود او کرده شر و ببیند خطر شر و آسیب به خود بازمی‌گردد. بازتاب طبیعی انتخاب‌های نادرست.
54 از این گونه شد حال مردم پدید سرنوشت مردم روشن شد. تبیین نتیجه اعمال جمعی و فردی.
55 که هر کس چه تخمی به جان را خرید هر کس آنچه کاشت برداشت کرد. اصل اخلاقی و عرفانی کاشت و برداشت.
56 یکی خوشه‌ای از وفا برکشید برخی خوشه‌های وفا و محبت برداشتند. نتایج نیک اعمال و صفای دل.
57 دگر زهر افشاند و کین آفرید برخی زهر و کینه افشاندند. نتایج پلید اعمال و فتنه‌گری.
58 اگر سوی باطل شوی با شتاب اگر کسی با شتاب به باطل رود. هشدار اخلاقی درباره شتاب در مسیر خطا.
59 به چنگ آیدت ای "رجالی" عذاب عذاب در انتظار اوست. نتیجه نهایی اعمال نادرست، پیام آخر حکمت‌آمیز.

متن به نثر

به نام خداوند پاک و راستین، که جان و عقل انسان را روشن می‌کند و راه هدایت را می‌نمایاند.
خدایی که به هستی نظم بخشید و جهان را با لطف کامل و بی‌کم‌وکاست آراست.
او از حکمت خویش به هر پیامبر بهره داد تا مردم را در اصول هدایت کنند.

سلیمان، پیامبری راستین، عقل و دلش در مسیر عدالت بود.
او توانایی درک و فهم گفت‌وگوی هر موجودی را داشت؛ چه حیوان، چه جن، و چه هر صدای دیگری.
همه‌ی موجودات، از جن و انس و باد و هوا، می‌توانستند با او سخن بگویند و در محضرش حاضر شوند.
زمین و زمان تحت فرمانش بود، نه به واسطه‌ی جادو، بلکه به لطف الهی.

اما دشمنان حسود و کینه‌توز، در هر جا، تهمت زدند و گفتند که قدرت سلیمان از جادوست.
آنان سخنان باطل را با افسون آراستند و دل مردم را فریفتند.
در حالی که سلیمان از هر گونه جادو و فسون پاک بود، زیرا جادو از شیطان و حیله است و نتیجه‌ای جز زیان ندارد.

وقتی خداوند، دانای رازها، دید که ساحران در جهان گسترش یافته‌اند،
دو فرشته، هاروت و ماروت، را چون دو نور درخشان و همانند خورشید تابان به شهر بابل فرستاد.
این دو فرشته، دانش جادو را به مردم آموختند، اما با هشدار این‌که جادو همچون شمشیری دو لبه است؛
اگر در راه باطل به کار رود، خطرناک و ویرانگر خواهد بود.

هاروت و ماروت تأکید کردند که علم، اگر با هوس همراه شود، چون کمینی است که خرد را هدف می‌گیرد.
اما اگر علم در خدمت حق باشد، چون چراغی در شب روشنی‌بخش است.
سخنان پاک این دو فرشته، چون مرهمی بر زخم‌ها ماند و پیامی از وفاق و دوستی به مردم رساند،
کبر و ستم را از دل‌ها زدود.

مردم بسیاری در آن روزگار به سوی این دانش رفتند، برخی برای نیکی و برخی برای پلیدی.
به این ترتیب، اولین بهار آمد که فرشتگان به بابل مأمور شدند.
زمین پر از قصه‌های شگفت شد و هر گوشه آتشی از فتنه زبانه کشید.
در بابل، آشکار شد که فتنه چگونه دل‌ها را از جان می‌برد.

فرشتگان از خداوند درخواست کردند که راهی برای رهایی مردم از ظلمت گشوده شود.
خداوند پاسخ داد: هر کس باید خودش مسیر را برگزیند؛ من آفریدگار مهر و کین و داور روز قیامت هستم.
اگر کسی به سوی باطل برود، خود اوست که شر را برمی‌انگیزد و نتیجه‌اش را خواهد دید.

و چنین شد که سرنوشت مردم روشن گردید:
هر کس آنچه کاشت، برداشت کرد؛
برخی خوشه‌های وفا و محبت درو کردند، و برخی بذر کینه و دشمنی افشاندند.
اگر کسی با شتاب به سوی باطل رود، عذاب در انتظار اوست.


تحلیل و تفسیر

۱. زمینه‌ی قرآنی داستان

این حکایت بر اساس آیات ۱۰۲ سوره بقره است که ماجرای هاروت و ماروت را بیان می‌کند. قرآن می‌گوید که این دو فرشته به مردم جادو می‌آموختند، اما پیش از آموزش هشدار می‌دادند که این آزمایشی از سوی خداست و نباید از آن در راه فساد استفاده کرد. در قرآن تأکید می‌شود که سلیمان هرگز جادو نکرد و جادو از شیاطین است.


۲. پیام اخلاقی

  • علم ابزار است: همان‌گونه که هاروت و ماروت گفتند، علم همچون شمشیری دو لبه است؛ به کار نیک سود می‌رساند و به کار بد، زیان.
  • انتخاب با انسان است: خداوند اراده‌ی آزاد به انسان داده است؛ او می‌تواند علم را در راه حق یا باطل به کار گیرد و مسئول نتیجه‌ی انتخاب خود است.
  • تهمت و تحریف حقیقت: دشمنان سلیمان، حقیقت قدرت او را که موهبت الهی بود، وارونه جلوه دادند و آن را به جادو نسبت دادند. این نمونه‌ای از تخریب شخصیت است.

۳. پیام عرفانی

  • جادو در معنای باطنی، نماد استفاده‌ی نادرست از نیروهای باطنی و روحانی است.
  • سلیمانِ حقیقت، نماد انسان کامل است که همه‌ی نیروهای هستی را تحت فرمان دارد، نه به واسطه‌ی جادو، بلکه از راه اتصال به مبدأ حق.
  • هاروت و ماروت، در تفسیر عرفانی، نماد دو جنبه‌ی عقل و اراده‌اند که می‌توانند انسان را به سوی نور یا ظلمت ببرند.

۴. پیام اجتماعی

  • جامعه وقتی علم را بدون اخلاق بیاموزد، گرفتار فتنه می‌شود.
  • هشدارهای هاروت و ماروت نشان می‌دهد که حتی آموزش‌های مفید، اگر بدون تربیت اخلاقی باشند، می‌توانند خطرناک شوند.

۵. ساختار و زیبایی‌شناسی شعر

  • وزن شاهنامه‌ای، روایت را حماسی و پرشکوه ساخته است.
  • تصویرپردازی مانند «خورشید تابان، ملائک ظهور» یا «تیغ کمین بر خرد می‌زنند» بسیار گویاست.
  • پایان‌بندی با نام شاعر و تاریخ، حالتی سندگونه به اثر داده 
  • نویسنده 
  • دکتر علی رجالی 
  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی  هاروت و ماروت

حکایت (۴۸)

 

به نام خداوند پاک و صدیق

که روشنگر جان و عقل و طریق

 

 

خدایی که داده به هستی نظام 
جهان را بیاراست از لطف و تام

 

 

 ز حکمت ببخشید بر هر رسول 

 هدایت کند خلق را در اصول

 

 

سلیمان ز پیغمبران بود راست
که عقل و دلش در عدالت بجاست

 

 

سلیمان کند درک هر گفت و گوی
ز حیوان و جن و ز هر نغمه گوی

 

 

 

 ز جنّ و ز انس و ز باد و هوا

شده هم‌سخن، در حضورش روا

 

 

زمین و زمان را به فرمان گرفت
نه جادو، که از لطف یزدان گرفت

 

 

ولی دشمنان، کینه‌ور، هر کجا
بگفتند سحر است و آن کم بها

 

 

 

سخن‌ها به افسون بیاراستند
به تهمت دلِ خلق، افراستند 

 

 

سلیمان بری از فسون است و سحر

که جادو ز شیطان و مکر است وخسر

 

 

 

 چو دید آن خداوند دانای راز 

که شد در جهان ساحران را فراز

 

 

فرستاد بر شهر بابل دو نور
چو خورشید تابان، ملائک ظهور

 

 

که هاروت و ماروت اندر فنون
به مردم بیاموخت علم فسون

 

 

 که آموزش سحر، تیغی دو بر
نگردد به کار خلاف و خطر

 

 

که علم و هوس ، همدم و هم‌رهند
چو تیغ کمین، بر خرد می‌زنند

 

 

ولیکن چو علم آید از بهر حق
شود چون چراغی به شب در طبق

 

 

سخن‌های هاروت و ماروت پاک
بماند به دفتر چو مرهم به خاک

 

 

 

به جان‌ها رساند پیام وفاق
براند ز دل، کبر و بیداد و طاق

 

 

 

ز مردم بسی آمدند آن زمان
که جویای دانش بدند بی‌امان

 

 

 

به روز و به شب، سحر و جادو پدید
یکی در ره نیک و دیگر پلید

 

 

بدین سان گذشت آن نخستین بهار
که آمد فرشته به بابل، به کار

 

 

زمین شد پر از قصه‌های شگفت
که هر گوشه از فتنه شعله گرفت

 

 

در آن شهر بابل، همی شد عیان
که فتنه چگونه برد دل ز جان

 

 

ملائک ز یزدان نظر خواستند 
که از بند ظلمت حذر خواستند

 

 

جواب آمد از حضرت کردگار
که هر کس به خود راه گیرد به کار

 

 

منم آفریننده ی مهر و کین
منم داور روز حشر و یقین

 

 

 

 

اگر کس به باطل رود در گذر
خود او کرده شر و ببیند خطر

 


 

از این گونه شد حال مردم پدید
که هر کس چه تخمی به جان را خرید

 


 

یکی خوشه‌ای از وفا برکشید
دگر زهر افشاند و کین آفرید

 

 

 

اگر سوی باطل شوی با شتاب
به چنگ آیدت ای " رجالی" عذاب

 

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

مثنوی  هاروت و ماروت 

در دست ویرایش 

مقدمه

به نام خداوند بخشنده و مهربان

این داستان برگرفته از آیات و روایات، حکایت دو فرشتهٔ مأمور الهی، هاروت و ماروت، است که برای آزمودن مردم به شهر بابل فرود آمدند. در روزگاری پس از حضرت سلیمان، گروهی از مردم، به نادانی و بدگمانی، او را به سحر و جادو متهم کردند. خداوند برای آشکار کردن حقیقت و جدا ساختن نیکان از بدان، دو فرشته را با دانشی ویژه به میان مردم فرستاد تا بیازمایند که انسان با علم، چه در راه خیر و چه در مسیر شر، چه می‌کند.

هاروت و ماروت به مردم گفتند که این علم امانتی الهی است و تنها باید برای کارهای نیک به کار رود. آنان هشدار دادند که استفادهٔ نابجا از این دانش، انسان را به هلاکت می‌کشاند. با این همه، برخی این پند را پذیرفتند و بر نیکی استوار ماندند و گروهی دیگر، دل به هوس دادند و علم را دستمایهٔ فتنه و فساد کردند.

این منظومه، در سه بخش و سیصد بیت به وزن شاهنامه، روایت این ماجرا را بازگو می‌کند؛ از فرمان خدا و آمدن فتنه، تا مأموریت در بابل و سرانجام کار، همراه با پندها و پیام‌هایی که فراتر از زمان و مکان، برای همهٔ روزگاران سودمند است.

 

مقدمه

بسم‌الله الرحمن الرحیم

سخن چون به نام خداوند جان
که بخشد خرد را ز فرمان نشان

یکی داستان است پرمهر و راز
ز روزی که آمد به بابل مجاز

که هاروت و ماروت دو بندهٔ پاک
فرود آمدند از بر تخت خاک

به فرمان داور، به وقت آزمون
که سنجد دل خلق با سر و خون

نه بر خویش، که بر حکم یزدان رسید
که بر فتنهٔ مردم گواهی دهید

این دفتر که پیش تو آمد به دست
ز سه بخش شد ساخته همچو شست

وزن و زبانش چو گفتار طوس
همان راه فردوسی و بوی عبوس

در آن پندها رفته اندر سخن
که هر گوش هوشی شود در زَمن

پس ای خواننده، به دقت بخوان
که از فتنه برهید جان و روان

فهرست

بخش یک – فرمان خدا و آمدن فتنه (بیت ۱ تا ۱۰۰)
۱. یاد از حضرت سلیمان و پادشاهی او
۲. تهمت سحر از سوی برخی یهود
۳. فرمان خدا برای آزمودن مردم
۴. آماده‌سازی برای نزول هاروت و ماروت

بخش دو – مأموریت در بابل (بیت ۱۰۱ تا ۲۰۰)
۱. فرود آمدن دو فرشته به بابل
۲. آموزش علم همراه با هشدار
۳. رفتار مردم: ایمان‌آوران و کافران
۴. نمونه‌هایی از استفادهٔ درست و نادرست علم

بخش سه – عاقبت و پندها (بیت ۲۰۱ تا ۳۰۰)
۱. داوری نهایی و سرانجام هر گروه
2. تبرئهٔ حضرت سلیمان از تهمت سحر
۳. بازگشت هاروت و ماروت به عالم بالا
۴. پیام‌ها و اندرزهای جاودان داستان


اگر بخواهید، می‌توانم همین مقدمه و فهرست را در ابتدای نسخهٔ کامل ۳۰۰ بیت هم بگنجانم تا مثل یک کتاب منظوم کامل بخش یک: پیش‌زمینه و زمینه تاریخی (۱۰۰ بیت)

  • روزگار حضرت سلیمان(ع)
  • قدرت و علم او
  • تهمت سحر از سوی یهود
  • فرمان خدا برای آزمون مردم

بخش دو: مأموریت هاروت و ماروت در بابل (۱۰۰ بیت)

  • فرود آمدن دو فرشته به بابل
  • آموزش علم سحر همراه با هشدار
  • واکنش مردم: گروهی ایمان، گروهی کفر
  • نمونه‌هایی از کاربرد درست و نادرست این دانش

بخش سه: عاقبت کار و پیام‌ها (۱۰۰ بیت)

  • سرانجام کافران و مومنان
  • ردّ تهمت سحر به سلیمان
  • جایگاه هاروت و ماروت
  • پیام‌های اخلاقی و عرفانی داستان

بخش یک: پیش‌زمینه و زمینه تاریخی

۱
به نام خداوند جان و خرد
که از نام او دل توان پر برد

۲
خدایی که آرد به هستی نظام
جهان را بیاراست با لطف و کام

۳
ز حکمت ببخشید بر هر رسول
رهِ راستی، مَنهج بی‌اصول

۴
ز پیغمبران بود سلیمانِ پاک
که حکمت بُوَد تاج او بر مغاک

۵
سخن با پرندگان به نرمی بگفت
ز هر راز هستی همی برگرفت

۶
ز جنّ و ز انس و ز باد و هوا
شده هم‌سخن، پیش تختش گوا

۷
زمین و زمان را به فرمان گرفت
نه جادو، که از لطف یزدان گرفت

۸
ولی دشمنان کینه‌ور، بی‌بهان
بگفتند: «سحر است تختش، نه جان»

۹
سخن‌ها به افسون بیاراستند
ز تهمت دلِ خلق برباستند

۱۰
خدا گفت: «سلیمان به جادو نکوش
ولیکن شیاطین ببستند گوش»

۱۱
همی خواندند خلق را سوی گناه
به افسون و تلبیس و راه سیاه

۱۲
کتاب‌های سحر از کهن روزگار
به دست شیاطین شد استوار

۱۳
ز مردم که جویای باطل شدند
به راه شیاطین، مقابل شدند

۱۴
چو دید آن خداوند دانای راز
که شد در جهان جادوان را فراز

۱۵
فرستاد بر شهر بابل دو نور
دو فرشته چو خورشید، در صد ظهور

۱۶
یکی «هاروت» از صف فرشتگان
دگر «ماروت» آن پاک بی‌خویشان

۱۷
فرستادشان تا کنند امتحان
که کی ماند بر عهد و بر مهر یار

۱۸
فرود آمدند از سپهر بلند
چو دو اختر تابان به بابل کمند

۱۹
به مردم چنین گفت هاروت و ماروت
«ز یزدان شنوید فرمان و صوت»

۲۰
«بدانید ما فتنه‌ایم از خدای
به کفر و ستم دل مدهید به پای»

۲۱
«اگر علم سحر آموزیمتان
به کار بدی نسپاریمتان»

۲۲
«ولی گر در این راه گام افکنید
به خشم خدا بی‌گمان بنگرید»

۲۳
ز مردم بسی آمدند آن زمان
که جویای دانش بدند بی‌امان

۲۴
یکی گفت: «ز افسون شیاطین مرا
رهانید تا کم شود کیمیا»

۲۵
دگر گفت: «خواهم زنی را فسون
که با من نشیند به بزم و ستون»

۲۶
فرشته به تندی همی گفت باز
«مده دل به باطل، مده جان به راز»

۲۷
«ز ما گر بیاموزی افسون و فن
مده در ره باطل آن را ثمن»

۲۸
بسی گوش کردند و راهی شدند
به خیر و به نیکی نگاهی شدند

۲۹
ولی گروهی ز مردم به حیلت شدند
به دام هوای طبیعت شدند

۳۰
همی جادو آموختند از فرشت
ولی بهر باطل، نه از راه کِشت

۳۱
خبر در همه بابل آن‌گونه گشت
که هر کس به کاری ز سحر است پشت

۳۲
به خانه، به کوچه، به بازار و کار
شده افسونگری در همه جا به بار

۳۳
زنی شوهر از جادوان می‌گرفت
شوهری زن از دام خود می‌گرفت

۳۴
پدر با پسر، برادر به دوست
همه رشته مهر و وفا را گسست

۳۵
فرشته بسی گریست از این جفا
که مردم چنین گم کنند اقتفا

۳۶
ولی عهدشان بود با کردگار
که تا وا نگوید، نگردند ز کار

۳۷
به روز و به شب، آمد و شد پدید
یکی در ره نیک، دگر در پلید

۳۸
خداوند بر عرش بنهاد چشم
که کی می‌برد بر سر خویش خشم

۳۹
فرشتان گزارش همی بازداد
که هر کس چه کرده‌ست در هر بلاد

۴۰
به برخی ز مردم عطا شد نجات
به برخی عذاب و بلا بی‌ثبات

۴۱
سخن از سلیمان چو می‌رفت باز
همه فتنه شیطان شد راز راز

۴۲
که آن پادشه با نبی بود پاک
نه جادوگر و فتنه‌گر بر مغاک

۴۳
بدانید ای اهل دل و خرد
که فتنه همیشه به دانش برد

۴۴
اگر علم با نفس گردد قرین
شود تیغ تیز از برای کمین

۴۵
ولیکن چو علم آید از بهر حق
شود چون چراغی به شب در طبق

۴۶
سخن‌های هاروت و ماروت پاک
بماند به دفتر چو مرهم به خاک

۴۷
ولی مردم آزمند و حرص‌آورند
که هر چه بیابند، در کار برند

۴۸
بدین سان گذشت آن نخستین بهار
که آمد فرشته به بابل، به کار

۴۹
زمین شد پر از قصه‌های شگفت
که هر گوشه از فتنه شعله گرفت

۵۰
در آن شهر بابل، همی شد عیان
که فتنه چگونه برد دل ز جان

۵۱
نه هر کس که جوید، به منزل رسد
نه هر کس که داند، به عاقل رسد

۵۲
بسی‌اند که علم است و دل نیست پاک
چو تیغ است در دست کودک هلاک

۵۳
فرشتان ز یزدان همی خواستند
که رحمت به گم‌گشتگان آیدند

۵۴
جواب آمد از حضرت کردگار
که هر کس به خود راه گیرد به کار

۵۵
«منم آفریننده مهر و کین
منم داور روز حشر و یقین»

۵۶
«اگر کس به باطل رود در گذر
خود او بوده مایه هر خطر»

۵۷
ز این گونه شد حال مردم پدید
که هر کس چه تخمی به جان خود چید

۵۸
یکی خوشه‌ای از وفا برکشید
دگر زهر افشاند و کین آفرید

۵۹
سخن در همه شهر پیچید سخت
که فتنه‌ست این دانش و جادوی بخت

۶۰
به بازار هر کس که می‌خواست فن
ز هاروت و ماروت می‌جست شن

۶۱
ولیکن فرشته چو آغاز کرد
همان یک سخن را به آواز کرد

۶۲
که «ای مردم ساده و خوش‌نهاد
مبادا شوید از ره حق جدا»

۶۳
«اگر سوی باطل شوی با شتاب
به چنگ آیدت گرز سخت عذاب»

۶۴
بسی پند دادند و گوش اندکی
شنید از دل پاک و روح ملکی

۶۵
همی بابل از فتنه شد پرشرر
که هر جا همی زد جادو سفر

۶۶
نه باغ و نه بستان ز شر در امان
نه خانه، نه بازار، نه کاروان

۶۷
ز هر سو همی فتنه بالا گرفت
ز هر دل به صد گونه غوغا گرفت

۶۸
ولی آنکه دل با خدا داشت پاک
رهید از بلا چون چراغی به خاک

۶۹
ز مردم یکی سحر را بشکست
به نیروی ایمان، به یاری دست

۷۰
دگر در دل خود پشیمان بگشت
که دانش به باطل همی کرد کشت

۷۱
فرشتان همی دیدند این دو روی
یکی سوی شیطان، یکی سوی کوی

۷۲
و گفتند: «ببینید کار جهان
که بر علم نتوان نهاد امان»

۷۳
«اگر مهر با علم گردد تمام
شود باغ ایمان پر از شاخ و کام»

۷۴
«ولیکن چو با کینه گردد به هم
شود دشت دین خشک و بی‌بر و غم»

۷۵
بدین سان گذشت آن نخستین فصیح
که در بابل آمد دو نور صریح

۷۶
نهان در دل مردم افتاد بیم
که تا کی بماند جهان در سلیم

۷۷
ولی آزمون همچنان بود بر جا
که تا هر کسی بشناسد خدا

۷۸
ز سلیمان همی یاد شد نیک‌نام
که او پادشه بود با صد مرام

۷۹
نه جادو، که حکمت ز یزدانش بود
نه فتنه، که رحمت به جانش بود

۸۰
ولی دشمنان نشنیدند راست
به افسانه‌ها، تهمت آوردند کاست

۸۱
ز گفتار باطل جهان تیره شد
ز هر فتنه، صد دوزخ آتشکده شد

۸۲
فرشتان همی دیدند درد و بلا
ولی جز به فرمان نرفتند ز جا

۸۳
که گفتند: «ما بنده‌ایم ای خدا
به فرمان توییم، نه با هوای ما»

۸۴
از آن پس همی کار مردم نوشت
که هر کس چه تخمی در این بذر کِشت

۸۵
به نیکی کسی تخم ایمان فشاند
به کینه کسی شاخ باطل نشاند

۸۶
چنین شد که بابل به دو دسته شد
یکی باغ و گلزار، یکی پسته شد

۸۷
نخستین صد بیت بدین‌گونه شد
که قصه ز بابل برآغازه شد

۸۸
کنون مانده بخش دگر در سخن
که از فتنه گردد جهان بی‌وطن

۸۹
همی بشنو از ما دگر ماجرا
که بخش دگر زین سخن شد فرا

۹۰
به هنگامه دوم رسد کارزار
که باطل شود بر جهان آشکار

۹۱
بگویم تو را سرّ آن ماجرا
که از فتنه گردد جهان بی‌صفا

۹۲
از این داستان پند باید گرفت
که با علم باید رهِ حق گرفت

۹۳
اگر نه، شود تیغ در دست دیو
که گیرد سر خلق را بی‌دریغ

۹۴
چنین گفت هاروت با اشک و آه
که «ای مردم، ای جویندگان راه»

۹۵
«به این علم اگر رو به شیطان نهید
به گمراهی و فتنه جان بسپرید»

۹۶
«ولیکن اگر با خدا هم‌سفر
شوید از همه فتنه آید گذر»

۹۷
سخن را نگه‌دار چون گوهر آب
که آن است راه نجات از عذاب

۹۸
همی این سخن ماند تا روزگار
که فتنه به هر عصر دارد گذار

۹۹
بدان تا بدانی که دانش چو تیغ
اگر تیز باشد، بُوَد بی‌دریغ

۱۰۰
کنون در پی بخش دوم شویم
که فتنه به بابل همه بشکفیم

 

بخش دوم: مأموریت هاروت و ماروت در بابل

۱۰۱
چو بامدادی آمد ز خور بر فراز
فرشته به بابل نمودند راز

۱۰۲
به جایی که مردم همی گرد هم
نشسته به گفتار و افسون و دم

۱۰۳
یکی جادوی مهر می‌خواست باز
دگر بند کین، سوی دشمن به راز

۱۰۴
همی آمدند از همه کار و فن
به هاروت و ماروت با صد سخن

۱۰۵
یکی گفت: «خواهم زنی را فریب
که با من نشیند چو ماهی غریب»

۱۰۶
دگر گفت: «خواهم که دشمن بمیر
به یک نَفَس و جادوی دل‌پذیر»

۱۰۷
فرشته چو بشنید، بر هم سپرد
که این قوم جز فتنه بر دل نبرد

۱۰۸
بگفتند: «به نام خدای بلند
به باطل مرو، تا نگردی به بند»

۱۰۹
«اگر این هنر را به نیکی کنی
جهان را ز فتنه تهی می‌کنی»

۱۱۰
ولیکن چه دانند مردم ز کار
چو دل تیره دارند و بی‌روزگار

۱۱۱
یکی سحر آموخت بهر شفا
که بیمار را دارد از درد وا

۱۱۲
دگر بر ره ظلم و بیداد رفت
که با خون بی‌گنهان باد رفت

۱۱۳
چو ماهی که آید به دام از هوس
فتادند در چنگ شیطان و بس

۱۱۴
خبر رفت تا قصر شاهان دیر
که در بابل افتاده فتنه به زیر

۱۱۵
یکی مرد دانا بیامد ز راه
که بر شاه بابل رسانید گواه

۱۱۶
بگفت: «ای شه، این دو فرشته چو ماه
به بابل فرود آمدند از اله»

۱۱۷
«نه از بهر فتنه، که از بهر پند
ولی مردم افتادند در راه بند»

۱۱۸
شه بابل از حیرت اندر بماند
که این قصه‌ها را چگونه بخواند

۱۱۹
فرستاد پیغام با صد سوار
که آن دو فرشته بیایند ز کار

۱۲۰
چو آمد به کاخ شه، آن دو پاک
به آرام گفتند از این فتنه خاک

۱۲۱
که «ای شاه، ما بنده داوریم
به فرمان او در جهان ره بریم»

۱۲۲
«نه بر دست ما فتنه آید به کار
که بی‌فرّ حق نیست ما را گذار»

۱۲۳
شه گفت: «چرا مردمان را هنر
دهید و نیاموزید راه دگر؟»

۱۲۴
بگفتند: «زین کار بر ماست حکم
که این آزمون است بر خلق فَخم»

۱۲۵
«هر آن کس که با خیر گیرد رهی
به باغ بهشت آورد آگهی»

۱۲۶
«و هر آن که با شر کند این عمل
به آتش فتد در شبان و سَحَل»

۱۲۷
به بابل چنین بود تا ماه و سال
که فتنه همی رفت بر صد مجال

۱۲۸
ز مردم یکی بر خدای آشتی
دگر در ره کفر و بیدادکی

۱۲۹
به کوچه، به بازار، به بزم و به رزم
همه فتنه جاری شد آن روز و غم

۱۳۰
یکی دختر از فتنه شد بی‌نصیب
که دل با خدا داشت چون ماهی تیب

۱۳۱
به هاروت گفت: «ای فرشته مرا
بیاموز آن علم، ولی با صفا»

۱۳۲
«که درمان کنم مرد بیمار را
برآرم ز غم جان افکار را»

۱۳۳
فرشته بدو آفرین کرد سخت
که «ای دخت، دل داری از مهر و بخت»

۱۳۴
بدانش به نیکی بیاراست دست
که از خیر، فتنه برون شد ز شست

۱۳۵
ولی آن سوی‌تر جوانی شتاب
بیامد که گیرد ز دشمن انتقام

۱۳۶
به ماروت گفت: «ای فرشته بزرگ
بیاموز تا خون بریزم چو گرگ»

۱۳۷
فرشته بگفتش به تندی سخن
که «ای مرد، دل بر مده در کفَن»

۱۳۸
«که این راه تو را به دوزخ برد
به صد آتش تیز و شعله‌فرد»

۱۳۹
ولیکن نشنید و هنر برگرفت
به شمشیر سحرش، جهان خون گرفت

۱۴۰
ز این سان گذشتند ماهان سه گاه
که فتنه شد افزون به هر کوی و راه

۱۴۱
فرشتان به یزدان همی گفتند
که «ای داور، این فتنه را بسپند»

۱۴۲
ندا آمد از عرش یزدان پاک
که «این است سنّت در این تخت خاک»

۱۴۳
«که مردم بدان تا چه در دل نهند
به هنگام فتنه چه راهی زنند»

۱۴۴
«نه آن را که پاک است به باطل کشم
نه آن را که تیره‌ست به رحمت بخشم»

۱۴۵
به بابل چو این حکم یزدان گذشت
بسی مردمان را دل از هم گسست

۱۴۶
یکی سوی ایمان چو خورشید رفت
دگر در ره ظلم بی‌دید رفت

۱۴۷
چو این فتنه بالا گرفت از حدی
ز دل‌ها برآمد فغان و نَدی

۱۴۸
پدر دید فرزند در راه شر
به فریاد گفت: «ای بلا بر سر»

۱۴۹
برادر برادر ز کین کُشت و کَند
که جادوگری کرد در راه پَند

۱۵۰
زنی شوهر خویش را بست دست
که بر مهر او کس دگر پای بست

۱۵۱
بسی خانه‌ها ویران شد ز فن
که از ره به باطل شد آن انجمن

۱۵۲
فرشته بسی اشک بر خاک ریخت
که فتنه چو طوفان به بابل گریخت

۱۵۳
همی گفت هاروت: «ای ماروت، بین
که این قوم گریزند از راه دین»

۱۵۴
ماروت بگفتش: «چنین است کار
چو حرص آید و نفس گردد سوار»

۱۵۵
«نه علم است بد، نه هنر زشت و شوم
که با نفس بد، گل شود زهر بوم»

۱۵۶
ز این فتنه تا سال‌ها شد بلند
که هر روز مردم شد از مهر کند

۱۵۷
ولی در میان، مردمان نیک‌سرشت
همی مهر ورزیدند از جان به کِشت

۱۵۸
به مسجد همی خواندند این دعا
که «ای داور پاک، ما را رها»

۱۵۹
خدا هم به رحمت ندا دادشان
که «بر عهد و پیمان بمانید جان»

۱۶۰
به بابل هنوز آزمون برقرار
که مردم چه گیرند در اختیار

۱۶۱
فرشتان چو دیدند سالان گذشت
برفتند بر قصر یزدان به دشت

۱۶۲
بگفتند: «ای داور، چه فرمان دهی؟
که این فتنه چون در جهان گستری؟»

۱۶۳
ندا آمد از عرش پرنور حق
که «بمانید تا روز معلوم دق»

۱۶۴
«که هر کس به دست خود آرد ثمر
به هنگام داوری آید به بر»

۱۶۵
چنین بود تا قصه بالا گرفت
که نام هاروت و ماروت شگفت

۱۶۶
به هر شهر و هر کوی شد داستان
که این دو فرشته‌اند در امتحان

۱۶۷
یکی گفت: «به خیر است کار و هنر»
دگر گفت: «به شر شد همه این اثر»

۱۶۸
ولیکن حقیقت همان بود و هست
که بر خلق آمد ز فرمان دست

۱۶۹
چو مردم شنیدند این ماجرا
بسی از گنه رفتند آشنا

۱۷۰
به نیکی گرویدند جمعی ز جا
به توبه بیاراستند هر قفا

۱۷۱
و لیکن گروهی دگر بر گناه
فزودند و بستند بر نفس راه

۱۷۲
فرشتان چو این حال دیدند باز
به رحمت دعا کردند آن سرفراز

۱۷۳
چنین رفت تا روز آخر رسید
که فرمان به بابل دگر شد پدید

۱۷۴
به شهری دگر مأموریت شد روا
که بابل رها شد ز آن ماجرا

۱۷۵
ولی قصه هاروت و ماروت پاک
بماند از آن روز بر لوح خاک

۱۷۶
که هر کس بداند ز فتنه اثر
بگیرد ره خیر و یابد ظفر

۱۷۷
در آن شهر دیگر همان فتنه خاست
که مردم به بازیچه دل‌ها بباست

۱۷۸
ولی آزمون بود بر جا همان
که مردم چه گیرند در امتحان

۱۷۹
ز هر قصه پندی توان برگرفت
که دانش چو شمشیر باشد شگفت

۱۸۰
اگر با خرد همسفر گردد او
شود باغ دنیا چو فردوس نو

۱۸۱
و گر با هوس هم‌دم و هم‌نشین
شود مار زهری به باغ زمین

۱۸۲
چنین است تا روز رستاخیز
که هر کس چه کار آورد، آن بریز

۱۸۳
بدان کاین جهان جای آزمون
نه جای غرور است و خواب و فسون

۱۸۴
به نیکی گراید دلِ رهنورد
وگرنه به باطل شود خاک سرد

۱۸۵
فرشته به مردم چنین کرد پند
که «ای قوم، زین فتنه گردید بند»

۱۸۶
«که دنیا چو جوی است و ما همچو آب
به نیکی روان شو، رها کن عتاب»

۱۸۷
چو پایان پذیرفت این روز و ماه
به داور سپردند هر کار و راه

۱۸۸
کنون مانده بخش سوم در سخن
که پایان دهد قصه را بی‌شکن

۱۸۹
در آن بخش گوییم سرّ و پیام
که از فتنه باید گرفت احترام

۱۹۰
که دانش چو تیغ است، گر نیک و بد
به کارش بری، سر برآرد مدد

۱۹۱
به هاروت ماند و به ماروت نیز
که بر علم، پند است و رحمت عزیز

۱۹۲
چنین گفت ماروت در بابل آن
که «ما را فرستاد یزدان جهان»

۱۹۳
«نه بر ماست قهر، نه بر ماست کین
که فرمان بریم از خدای مهین»

۱۹۴
به این داستان مرد دانا نگر
که از علم باید گرفت هنر

۱۹۵
وگر با هوس گردد این علم جفت
شود تیغ کین بر سر هر نهفت

۱۹۶
چنین است راز این دو فرشته پاک
که ماندند بر عهد تا روز خاک

۱۹۷
به بابل گذشتند ماهان دراز
به فتنه و پند و به حکمت و راز

۱۹۸
کنون بشنو از من سرانجام کار
که بخش سوم آید از این روزگار

۱۹۹
که در آن شود تهمت از شاه دور
و گردد جهان بر حقیقت صبور

۲۰۰
به پایان رسد بخش دوم کنون
بیا تا شویم از پیامش فزون

 

بخش سوم: عاقبت و پیام‌ها

۲۰۱
چو روزی فراز آمد از داوری
فرو ریخت طوفان بر آن کشوری

۲۰۲
ندا از سوی آسمان بر رسید
که «ای خلق، وقت حساب آمدید»

۲۰۳
به بابل فرود آمد آن حکم سخت
که از شر برون آورد خلق بخت

۲۰۴
هاروت و ماروت ز فرمان پاک
به کردار خورشید بگشتند خاک

۲۰۵
نه از مرگ، که از حکم یزدان برفت
به بالا، بر آن عرش جاوید رفت

۲۰۶
به مردم چنین گفت هاروت پیش
که «به نیکی ببندید بر دل کیش»

۲۰۷
«مبادا که آموختن علم ما
شود مایه فتنه در این سرا»

۲۰۸
«که هرکس چو با شر کند این هنر
به آتش سپارندش از جان و سر»

۲۰۹
چنین گفت ماروت: «به یاد آرید
که ما از خداوند فرمان داریم»

۲۱۰
«نه بیهوده آمد به بابل فرود
که بی‌دانش آید همه کار دود»

۲۱۱
ز مردم گروهی پشیمان شدند
به اشک و دعا بر خدا سر زدند

۲۱۲
به توبه برآوردند دست دعا
که «ای داور پاک، ما را رها»

۲۱۳
خداوند رحمت فرستادشان
به باغ بهشت آورد شادشان

۲۱۴
ولیکن گروهی دگر ماندند کور
به دل تیره و دیده همچون صبور

۲۱۵
به دوزخ فرستادشان داور پاک
که در شعله سوزند تا روز خاک

۲۱۶
در این فتنه تهمت ز شاهان بشد
که بر سلیمان کسی بد نگفت

۲۱۷
ندا آمد از سوی پروردگار
که «سلیمان بُوَد بنده بر راه یار»

۲۱۸
«نه جادوگری کرد، نه فتنه‌گر
که او بر ره عدل بُوَد نامور»

۲۱۹
ز این قصه شد حجت یکتا تمام
که نیکی بماند و بیداد خام

۲۲۰
ز مردم هر آن کس که نیکی گزید
به باغ بهشت اندرون آرمید

۲۲۱
و هر کس که از شر نگردید دور
به آتش سپردند روز عبور

۲۲۲
هاروت و ماروت به عرش خدا
نشستند و گفتند با صد صفا

۲۲۳
که «ای داور پاک، تویی یار ما
به فرمان تو شد پدید کار ما»

۲۲۴
«ز دانش همی نیک باید سرود
که با شر بگردد چو آتش، کبود»

۲۲۵
در آن لحظه یزدان بدیشان ندا
که «آزادی از خدمت این جا سزا»

۲۲۶
«ولی نامتان تا به روز جزا
بماند به هر کوی و هر روستا»

۲۲۷
چنین گشت نام دو فرشته بلند
که بر علم بستند درهای پند

۲۲۸
به هر مجلس از قصه‌شان گفته شد
که فتنه چه سان در جهان رفته شد

۲۲۹
یکی کودکی گفت با مادری
که «مادر، چه شد هاروت بر داوری؟»

۲۳۰
مادر چنین گفت با مهر و راز
که «پندی بگیر از سر این مجاز»

۲۳۱
«که هر علم گر با خرد هم‌ره است
شود مایه عزت و فرّ و به است»

۲۳۲
«و گر با هوس گردد و نفس زشت
شود مایه ویران‌گری و کِشت»

۲۳۳
در این قصه‌ها پند بسیار هست
که بر مرد دانا چو گوهر به دست

۲۳۴
یکی پند آن است که باید امان
به دانایی از بهر خیر جهان

۲۳۵
دگر آن‌که تهمت نباید نهاد
بر آن کس که در راه حق گام داد

۲۳۶
سوم آن‌که هر فتنه در روزگار
ز هوس خیزد و از دل نابکار

۲۳۷
چنین است تا روز رستاخیز
که هر کس چه کار آورد، آن بریز

۲۳۸
به مردم چنین گفت هاروت پاک
که «دلا از هوس دور دار و هلاک»

۲۳۹
«چو تیغ است دانش، به خیرش ببر
مکش بی‌گنه را، مدان این هنر»

۲۴۰
«مدان فتنه را جز به یزدان سپرد
که او راست داوری این همه درد»

۲۴۱
به ماروت گفتند: «چه دیدی ز خلق؟»
بگفت: «ای برادر، همه خیر و حلق»

۲۴۲
«یکی بر ره مهر و پیمان درست
دگر بر ره کین و پیمان شکست»

۲۴۳
«ولی داور است آگه از سرّ ما
به او می‌سپاریم هر ماجرا»

۲۴۴
چنین شد که بابل ز فتنه گذشت
ز مردم یکی ماند و دیگر به دشت

۲۴۵
به هر کوی قصه همان باز گفت
که مردم ز فتنه چه اندرز جُفت

۲۴۶
سخن در جهان ماند از آن دو به یاد
که پند است بر خلق تا روز داد

۲۴۷
نهان گشت آن علم جز نزد پاک
که بر شر نبندند آن را به خاک

۲۴۸
به هر کس که باشد دل آراسته
توان داد آن گنج، چون خواسته

۲۴۹
ولی نزد بدخواه، نادان، شریر
نباید سپردن، که آید اسیر

۲۵۰
ز این قصه دانا شود هوشیار
که دانش بود تیغ در کارزار

۲۵۱
اگر در ره حق به کارش بری
جهان را پر از عدل و انصاف کنی

۲۵۲
وگر با هوس دست در دست او
دهی، خاک گردد به خون شست‌وشو

۲۵۳
چنین است سرگذشت آن دو بزرگ
که از فتنه برخواست بانگ سترگ

۲۵۴
به بابل بماندند ماهان دراز
به پند و به اندرز و حکمت‌سراز

۲۵۵
چو فرمان رسید از خدای جهان
که «باز آیید از فتنه و امتحان»

۲۵۶
به بالا شدند از میان زمین
به جایی که بینند عرش برین

۲۵۷
فرشته شدند باز بر جاودان
به نزد خدای خدایان نهان

۲۵۸
ز مردم همان ماند نام و پیام
که پند است بر خلق و راه تمام

۲۵۹
به هر نسل گویند این ماجرا
که از فتنه باید گرفت انتها

۲۶۰
بگوید حکیمان به بزم و به رزم
که این قصه پندی‌ست بر هر حَزم

۲۶۱
ز هاروت و ماروت باید شنید
که با علم باید به نیکی دوید

۲۶۲
مدانید علم از هوس بی‌گزند
که هرگز نشد گرگ با میش بند

۲۶۳
چو پایان رسید این سخن با صفا
به یزدان سپردیم هر ماجرا

۲۶۴
که او داور است و نهان‌دان راز
به فرمان اوییم تا روز باز

۲۶۵
جهان‌دیده مردی برون شد ز جمع
بگفت این حکایت به نرمی و شمع

۲۶۶
که «ای قوم، پند بگیرید ازین
مدانید بازیچه این زمین»

۲۶۷
«که دنیا چو سایه‌ست و زود گذر
به نیکی بمانید، به شر مگذر»

۲۶۸
«اگر با خرد همسفر گشت دل
شود هر خطر در جهان بی‌عمل»

۲۶۹
چنین است فرمان خدای جهان
که نیکی بود مایه جاودان

۲۷۰
به بابل چو این قصه شد در جهان
برفتند فرشته به سوی مکان

۲۷۱
کنون مانده نام‌شان اندر کتاب
که خوانند هر نسل با صد شتاب

۲۷۲
در تورات و انجیل و قرآن پاک
بیامد سخن‌شان چو مهتاب تاک

۲۷۳
که هاروت و ماروت دو عبد خدای
به فرمان او آمدند از سر رای

۲۷۴
نه بر خود، که بر حکم داور شدند
که از فتنه، پند آور و سر شدند

۲۷۵
بخوان ای پسر این حکایت تمام
بگیر از دلش مهر و خیر و پیام

۲۷۶
مدان جادوی بد به دست هنر
که بدکار گردد ز تیغش ظفر

۲۷۷
ز این قصه بشنو هزاران سخن
که بر مرد دانا بود روشَن

۲۷۸
یکی آن‌که دانش بود نور پاک
که با شر شود فتنه در خاک خاک

۲۷۹
دگر آن‌که بر نیک باید فزود
که هرگز نشد زشت با نیک سود

۲۸۰
چنین است تا روز پایان کار
که هر کس چه کشت آیدش بر حصار

۲۸۱
چو خورشید دانش برآید ز شرق
جهان پر شود از صفا و ز برق

۲۸۲
و گر ابر تیره فتد در میان
شود روز روشن چو شب بی‌امان

۲۸۳
پس ای مرد دانا، به نیکی بکوش
که با شر نباید دل و جان به دوش

۲۸۴
به هر حال این قصه را یاد گیر
که دانش بود مایه داد و گیر

۲۸۵
نه بر بدنه، که بر دل نشینش همی
که با مهر گردد جهان چون کمی

۲۸۶
به بابل گذشت این حکایت بلند
که ماند از بر ما چو خورشید و قند

۲۸۷
چنین شد که از فتنه آمد نجات
به هر دل رسید آتش از صد جهات

۲۸۸
فرشته به بالا شدند از زمین
به نزد خدای خدایان نگین

۲۸۹
به یزدان سپردند آن کار و بار
که باشد به روز جزا آشکار

۲۹۰
کنون بر تو ماند که این پند را
بگیری و بگشایی این بند را

۲۹۱
به هاروت و ماروت بگو آفرین
که کردند این خدمت پاک و دین

۲۹۲
به نیکی گرفتند فرمان حق
که در فتنه بستند درهای دق

۲۹۳
کنون ما به یادشان این قصه گفت
که باشد بر اهل خرد مهر جفت

۲۹۴
چنین است سرگذشت این دو بزرگ
که کردند بر خلق حکمت سترگ

۲۹۵
نه افسانه، کاین است گفتار دین
که آمد ز وحی خدای مبین

۲۹۶
به پایان رسید این سرای سپهر
بماند از بر ما همان مهر و قهر

۲۹۷
بگیر از دلش آنچه بر خیر بود
رها کن هر آن‌چه ز شر آورود

۲۹۸
به بابل گذشت این حکایت چو باد
که هرکس شنیدش، به حق شد نهاد

۲۹۹
چنین گفت شاعر که «ای هوشیار
مدان جز به نیکی ره روزگار»

۳۰۰
به یزدان توکل کن و راه گیر
که از فتنه بگذری با صد تدبیر

 

نتیجه‌گیری

داستان هاروت و ماروت، فراتر از یک روایت تاریخی، آیینه‌ای از حقیقت همیشگی زندگی بشر است. در این حکایت، علم نه به خودی خود نیک است و نه بد؛ بلکه آن‌که آن را در دست می‌گیرد، با نیت و کردار خویش سرنوشتش را می‌سازد. هاروت و ماروت امانت‌دار دانشی بودند که می‌توانست هم شفابخش باشد و هم ویرانگر، و وظیفه داشتند پیش از هر آموزش، هشدار دهند که این آگاهی، آزمونی الهی است.

مردم بابل، چهره‌های گوناگون انسان را نمایان کردند: گروهی پند پذیرفتند و از علم برای دفاع و درمان بهره بردند؛ اما بسیاری فریفتهٔ قدرت و لذت زودگذر شدند و آن را ابزار ظلم و جدایی ساختند. همین دوگانگی، سرنوشتشان را رقم زد: اهل ایمان به رستگاری رسیدند و اهل هوس، گرفتار پیامد گناه خویش شدند.

پیام این داستان روشن است: دانایی، مسئولیت می‌آورد. هر توانایی که به انسان داده می‌شود، در حقیقت پیمانی است میان او و خدا. اگر امانت را در راه خیر به کار بریم، پاداش و آرامش نصیبمان می‌شود، و اگر آن را به خدمت باطل بگیریم، پیش از آن‌که دیگری را نابود کند، روح خودمان را ویران خواهد ساخت.

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

داستان هاروت و ماروت را به صورت کامل، منسجم و بر اساس منابع معتبر اسلامی برایتان می‌گویم، طوری که هم روایت قرآنی حفظ شود و هم مطالب تاریخی-تفسیری دقیق بیان شود.

۱. زمینه تاریخی

در روزگار حضرت سلیمان(ع)، خداوند به او علمی گسترده بخشیده بود؛ از جمله شناخت زبان موجودات، حکمت، و آگاهی از بعضی امور غیبی.
پس از وفات سلیمان، برخی از بنی‌اسرائیل و یهودیان، به جای پایبندی به کتاب الهی، به دنبال جادوگری رفتند.
آنان برای توجیه کار خود، به دروغ می‌گفتند: «سلیمان با سحر حکومت می‌کرد.»
قرآن این تهمت را رد می‌کند:

«وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا…» (بقره/۱۰۲)

۲. مأموریت هاروت و ماروت

  • خداوند برای آزمایش مردم، دو فرشته به نام هاروت و ماروت را به زمین، در شهر بابل (واقع در عراق کنونی)، فرستاد.
  • این دو مأمور شدند علم سحر را به مردم بیاموزند، اما نه برای تشویق به استفاده، بلکه برای آگاهی از ماهیت آن و راه‌های مقابله با آن.
  • قبل از هر آموزش، می‌گفتند:
    «إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ»
    یعنی: «ما وسیله آزمایشیم، پس کافر نشو.»

۳. چگونگی آموزش

  • آن‌ها به مراجعان می‌آموختند که چگونه جادو ممکن است باعث اختلاف و جدایی میان زن و شوهر شود.
  • اما همواره تأکید می‌کردند که استفاده از این دانش برای آسیب به دیگران، کفر و گناه است.
  • کسانی که نیت درست داشتند، این علم را برای دفاع یا ابطال سحر می‌آموختند.
  • اما بسیاری از مردم، فریفته قدرت ظاهری سحر شدند و از آن برای کارهای باطل استفاده کردند.

۴. عاقبت کار

  • قرآن می‌گوید:
    «فَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنفَعُهُمْ…»
    یعنی: «آنان چیزی را می‌آموختند که به زیانشان بود و سودی برایشان نداشت.»
  • نتیجه: به جای استفاده صحیح، خودشان را به گناه و عذاب الهی گرفتار کردند.

۵. دیدگاه مفسران

  • اکثر مفسران شیعه و سنی معتقدند هاروت و ماروت هرگز گناه نکردند؛ آن‌ها فقط وسیله امتحان بودند.
  • داستان‌هایی که می‌گویند این دو به گناه شخصی آلوده شدند (مثل عشق به یک زن به نام «زهره» و گرفتار شدنشان) در قرآن نیامده و از نظر علمی و دینی اعتبار قطعی ندارد؛ بسیاری از علما آن‌ها را اسرائیلیات می‌دانند.
  • مأموریتشان فقط یک چیز بود: جداسازی اهل ایمان از اهل هوای نفس.

۶. پیام‌های اصلی داستان

  1. علم، ارزشمند است اما وقتی به خدمت باطل درآید، خطرناک می‌شود.
  2. آزمایش الهی ممکن است در قالب علم یا قدرت به انسان داده شود.
  3. هشدار و تذکر حتی از زبان فرشتگان، اگر نادیده گرفته شود، انسان را هلاک می‌کند.
  4. اتهام زدن به پیامبران (مثل نسبت سحر به سلیمان) از نشانه‌های انحراف دینی است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی