رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۵۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یدایش جهان در قرآن

مقدمه

پدیده آسمان و ستارگان خیره کننده آن در شب همیشه یکى از دغدغه هاى فکر بشر بوده و توجه دانشمندان را به خود جلب کرده است. تا آنجا که رشته اى از علوم بشرى اختصاص به شناخت آسمان ها، ستارگان، سیارات و قمرهاى آنها پیدا کرده و تحت عنوان «علم هیئت، نجوم و کیهان شناسى» از آن یاد می شود.
قرآن کریم نیز به این پدیده عظیم خلقت توجه فراوان نموده و در آیات متعددى از آن یاد کرده است.

گاه دعوت به تفکر در خلقت آسمان و زمین می کند و گاه اشارات علمى به آنها دارد که قرن ها بعد، کیهان شناسى جدید آن مطالب علمى را کشف می کند. و اعجاز علمى قرآن را به اثبات می رساند.
در اینجا آیاتى از قرآن را که با مطالب علمى کیهان شناختى و فیزیک کیهانى انطباق داده اند مورد دقت و بررسى قرار می دهیم.

 

آغاز جهان

چگونگى پیدایش جهان از اندیشه هایى بوده که همیشه فکر بشر را مشغول کرده است.
قرآن کریم در آیات متعددى اشاراتى به این مسئله کرده است و دانشمندان کیهان شناس نیز در این مورد نظریاتى ابراز کرده اند و حتى بعضى صاحب‏نظران خواسته اند با انطباق آیات قرآن با برخى از این نظریات علمى، اعجاز علمى قرآن را اثبات کنند که این مطالب قابل نقد و بررسى است.
مفسران و صاحب نظران در این مورد به این آیات توجه کرده اند:
«ثُمَّ اسْتَوی  إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان»  « فصلت/ 11» «سپس آهنگ [آفرینش‏] آسمان کرد، و آن دودى بود.»
«أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُون»  «انبیاء/ 30» «آیا کسانى که کفر ورزیدند ندانستند که آسمانها و زمین هر دو به هم پیوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختیم، و هر چیز زنده اى را از آب پدید آوردیم؟ آیا [بازهم‏] ایمان نمی آورند؟»

نکات:
1. «دخان» در لغت به معنى چیزى است که به دنبال شعله و لهیب آتش برمی خیزد. « راغب اصفهانى، مفردات، ماده دخن »
2. «سماء» در لغت به معنى طرف بالا است و در قرآن در معانى و مصادیق متعددى به کار رفته است از جمله: جهت بالا (ابراهیم/ 24)- جوّ زمین (ق/ 9)- محل کرات بالا (فصلت/ 12)، آسمان معنوى (سجده/ 5) و ... «حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ماده سمو، و نیز تفسیر نمونه، ج 1، ص 165»
3. «رتق» چیز بهم پیوسته را گویند و «فتق» جدا کردن دو چیز متصل بهم را گویند. «راغب اصفهانى، مفردات، ماده رتق، فتق »

 

نظریه هاى علمى درباره پیدایش جهان:

در مورد پیدایش جهان چند دیدگاه عمده، در بین کیهان شناسان جدید وجود دارد که عبارتند از:

 

الف: نظریه مهبانگ (انفجار بزرگ):

این نظریه از سال 1900م  پیشنهاد شد و هم اکنون از سوى اکثر اخترشناسان به عنوان بهترین نظریه موجود تلقى می شود. خلاصه این نظریه آن است که حدود 20 بیلیون سال پیش تمام ماده و انرژى موجود در جهان، در نقطه اى بسیار کوچک و فشرده متمرکز بوده است. این نقطه کوچک و بی نهایت چگال و مرکب از ماده- انرژى منفجر شد و به فاصله چند ثانیه پس از انفجار این آتشگوى، ماده- انرژى با سرعتى نزدیک به سرعت نور در همه سو منتشر شد. پس از مدت کمى، احتمالا چند ثانیه تا چند سال، ماده و انرژى از هم تفکیک شدند. و تمام اجزاء گوناگون جهان امروز از دل این انفجار نخستین بیرون ریخته اند.
هواداران این نظریه ادعا می کنند تمامى کهکشان ها، ستارگان و سیارات هنوز تحت تأثیر شتاب ناشى از انفجار، با سرعت زیادى از همدیگر دور می شوند و این مطلب به وسیله مشاهدات «ادوین هابل» (1919 م) تأیید شد.
«استفن ویلیام هاولینگ» کیهان شناس معروف معاصر پس از تشریح انفجار اولیه و مراحل اولیه آن تا تشکیل گازهاى داغ و سوزان، این نظریه را به دانشمند روسى «ژرژ گاموف» نسبت می دهد و می نویسد:
«با گذشت زمان، گازهاى ئیدروژن و هلیوم موجود در کهکشان به پاره هاى ابر مانند تقسیم می شدند که تحت أثر گرانش خود در هم فرومی نشستند ... سپس در اثر درجه حرارت بالا واکنش‏هاى هسته اى شروع شد. و ستارگانى مانند خورشید ما تشکیل شد.
خورشید ستاره نسل دوم یا سومى است که حدود پنج هزار میلیون سال قبل از ابر متشکله از گاز چرخانى که محتوى سوپر نواهاى پیشین بوده است بوجود آمده است ...» «استفن ویلیام هاوکینگ، تاریخچه زمان، ترجمه دادفرما، ص 145- 149» دکتر «اریک اوبلا» مراحل پیدایش جهان را به هشت مرحله تقسیم می کند و می نویسد:
در مرحله اول (صفر تا 43- 10 ثانیه) چیزى منفجر شد و تبدیل به گلوله آتشین شد.
در مرحله دوم (43- 10 ثانیه تا 32- 10 ثانیه) اولین سنگ بناهاى ماده مثلا کوارک‏ها و الکترون ها از برخورد پرتوها با یکدیگر به وجود آمد.
در مرحله سوم (از 32- 10 ثانیه تا 6- 10 ثانیه) کیهان از مخلوطى از کوارک‏ها، لپتونها فوتون ها و سایر ذرات دیگر تشکیل شده و خیلى سریع در حال از دست دادن حرارت بودند.
در مرحله چهارم (از 10- 6 ثانیه تا 10- 3 ثانیه) تقریبا تمام کوارک‏ها و ضد کوارکها به صورت پرتو ذرّه ها به انرژى تبدیل می شوند.
در مرحله پنجم (از 10- 3 ثانیه تا 100 ثانیه) الکترونها و ضد الکترونها (پوزیترونها) در برخورد با یکدیگر به اشعه تبدیل می شوند.
در مرحله ششم (از 100 ثانیه تا 30 دقیقه) در درجه حرارت بسیار بالا اولین هسته هاى اتمهاى سبک و پایدار مثل: هیدروژن و هلیوم ساخته می شوند.
در مرحله هفتم (از 30 دقیقه تا یک میلیون سال) گوى آتشین حرارت خود را از دست می دهد (به حدود 3000 درجه می رسد) و هسته اتم‏ها و الکترونها پیوند می خورد و آن مخلوط ذره اى قابل دیدن می شود.
در مرحله هشتم (از یک میلیون سال پس از خلقت تا امروز) از ابرهاى هیدروژنى دستگاه هاى راه شیرى، ستارگان و سیارات به وجود می آیند این سیر تحوّل را در ایجاد ستارگان، امروزه هم می توان هنوز مشاهده کرد.
ابرهاى گازى که قرار است از آنها ستاره بوجود آید به سوى همدیگر کشیده شده متراکم می شوند سپس به شکل گلوله در می آیند و اگر واکنشهاى هسته اى پدید آید یک خورشید جدید متولد می شود. «اریک اوبلاکر، فیزیک نوین، ترجمه بهروز بیضاوى، ص 51- 52»

 

ب: نظریه حالت پایدار:

در سال 1940 این نظریه توسط (فردهویل)، اختر فیزیک‏دان انگلیسى پیشنهاد شد.
خلاصه این نظریه این است که جهان نه تنها از نظر فضایى یکنواخت است (اصل کیهان شناختى) بلکه در طول زمان تغییرناپذیر نیز هست.
این نظریه به حادثه خاصى نظیر انفجار بزرگ وابسته نیست. در نظریه حالت پایدار ستارگان و کهکشانها ممکن است تغییر کنند اما در هر زمان تصویر کلى جهان با تصویر امروزین آن، تفاوتى ندارد.
بر طبق این نظریه حالت انبساط جهان پذیرفته می شود امّا معتقدند که به تدریج ماده جدیدى در بین کهکشان هاى دور شونده، ظاهر می شود این ماده جدید به تدریج اتم‏هاى هیدروژن را می سازد و آنها به نوبه خود ستارگان جدیدى را شکل می دهد.
تذکر: خلق پیوسته ماده از فضاى خالى اشکالاتى را براى این نظریه پدید آورده است. و این نظریه بعد از کشف تفاوت سن ستارگان رد شد.

 

ج: جهان پلاسما:

تعداد کمى از اخترشناسان خلقت جهان را با مدل «هانس آلفون» دانشمند سوئدى می بینند. خلاصه این نظریه آنست که 99 خ جهان قابل مشاهده (عمدتا ستارگان) از پلاسما ساخته شده است.
پلاسما گاز یونیده اى است که بارهاى الکتریکى آن از هم جدا شده اند. پلاسما، گاهى حالت چهارم ماده خوانده می شود. صاحبان این نظریه معتقد هستند که انفجار بزرگ‏ هیچ‏گاه رخ نداده و جهان آکنده است از جریانهاى الکتریکى غول‏آسا و میدانهاى عظیم مغناطیسى. از این دیدگاه جهان ازلى است و به وسیله نیروى برقاطیس اداره می شود.
بنابراین جهان آغازى معین و انجامى قابل پیش‏بینى ندارد. و کهکشانها حدود 100 بیلیون سال پیش شکل گرفته اند.

 

د: جهان انفجارهاى کوچک (کهبانگ):

گروهى دیگر از اخترشناسان نظریه حالت پایدار دیگرى را که با رصدهاى اخترشناسى انطباق خوبى دارد پیشنهاد می کنند. بر طبق این نظریه جهان بدون آغاز و انجام است. ماده بطور پیوسته در خلال انفجارهاى کوچک (کهبانگ‏ها) و احتمالا با همکارى اختروشهاى اسرارآمیز خلق می شود. در این نظریه جدید جهان به تدریج انبساط می یابد و کهکشانها شکل می گیرند. «رى ویلارد و دیگران، کیهان و راه کهکشان، ترجمه سید محمد امین محمدى، ص 34- 50»

 

نکات تفسیرى و اسرار علمى آیات:

1. در مورد آیه اول (فصلت/ 11) برخى از مفسران می نویسند:
«جمله (هى دخان- آسمانها در آغاز به صورت دود بود.) نشان می دهد که آغاز آفرینش آسمانها از توده گازهاى گسترده و عظیمى بوده است و این با آخرین تحقیقات علمى در مورد آغاز آفرینش کاملا هماهنگ است. هم اکنون نیز بسیارى از ستارگان آسمان به صورت توده فشرده اى از گازها و دخان هستند.» « تفسیر نمونه، ج 20، ص 228»

2. در مورد معناى «رتق» و «فتق» (پیوستگى و جدائى) آسمانها و زمین که در آیه دوم (انبیاء/ 30) آمده مفسران سه احتمال را مطرح کرده اند:
الف: به هم پیوستگى آسمان و زمین اشاره به آغاز خلقت است که طبق نظرات دانشمندان، مجموعه این جهان به صورت توده واحد عظیمى از بخار سوزان بود که بر اثر انفجارات درونى و حرکت، تدریجا تجزیه شد و کواکب و ستاره ها از جمله منظومه شمسى و کره زمین بوجود آمد و بازهم جهان در حال گسترش است.
برخى از روایات اهل بیت(علیهم السلام) اشاره به این تفسیر دارد. «همان، ج 13، ص 394 و ص 395 و تفسیر نور الثقلین ذیل آیه سی ام انبیاء.»
ب: منظور از پیوستگى، یکنواخت بودن مواد جهان است به طورى که همه درهم فرورفته بود و به صورت ماده واحدى خودنمایى می کرد امّا با گذشت زمان، مواد از هم جدا شدند و ترکیبات جدید پیدا کردند و انواع مختلف گیاهان و حیوانات و موجودات دیگر در آسمان و زمین ظاهر شدند. « المیزان، ج 14، ص 278- 279»
ج: منظور از به هم پیوستگى آسمان این است که در آغاز بارانى نمی بارید و مقصود از به هم پیوستگى زمین آن است که در آن زمان گیاهى نمی روئید امّا خدا این هر دو را گشود؛ از آسمان باران نازل کرد و از زمین انواع گیاهان را رویاند.
روایات متعددى از اهل بیت (ع) اشاره به معناى اخیر دارد. « تفسیر صافى، ج 3، ص 347» تفسیر سوم (ج) با چشم قابل رؤیت است و با جمله  «أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا ...» «آیا کسانى که کافر شدند ندیدند ...» سازگار است و با جمله ذیل آیه  «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍ»‏ نیز هماهنگى دارد.
ولى تفسیر اول و دوم (الف، ب) نیز با معناى وسیع این جمله ها مخالف نیست چرا که گاهى رؤیت به معنى «علم» می آید. و از اینجاست که برخى مفسران معتقدند که مانعى ندارد آیه فوق داراى هر سه تفسیر باشد. « نمونه، ج 13، ص 396»

3. استاد آیة اللّه معرفت بحث مفصلى در مورد آیه 30 سوره أنبیاء دارند. و معناى سوم (عدم بارش باران) را مخالف تعبیر آیه و تحقیق می دانند و روایاتی  « الکافى، ج 8، ص 95 و ص 120 و تفسیر قمى، ج 2، ص 70» را که در این زمینه حکایت شده ضعیف دانسته اند.
و امّا معناى دوم (پیدایش انواع و اقسام موجودات از یک چیز بهم چسبیده) را از قتاده، سعید بن جبیر، عکرمه از ابن عباس، فخر رازی  « تفسیر کبیر، ج 22، ص 163» نقل می کند و آن را نظرى معروف در عصر قدیم و جدید می داند.
آنگاه معناى دیگرى را از ابو مسلم اصفهانى نقل می کند که «فتق» به معناى ایجاد و اظهار باشد. و این معنا را موافق کلام على(علیه السلام) در نهج البلاغه «فتق الاجواء ... ثم فتق بین السموات العلی»  « نهج البلاغه، خطبه/ 1» می دانند.
و این معنا را موافق آیات 11- 12 سوره فصلت‏ «ثُمَّ اسْتَوی  إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان»  معرفى می کنند. که دخان همان ماده اولیه خلقت آسمانها و زمین است و از آن آسمان بوجود آمد. و واژه «ائتیا» در آیات سوره فصلت را به معناى امر تکوینى و ایجادى می دانند و از آیه استفاده می کنند که ماده آسمانها قبل از وجودشان موجود بوده است و خدا صورت‏هاى آنها را ایجاد کرد.
آنگاه متذکر می شود که در تورات به مسئله پیدایش موجودات از یک اصل واحد اشاره شده است، که خدا جوهرى را خلق کرد سپس با نظر هیبت به آن نگاه کرد به صورت آب در آمد و سپس آسمانها و زمین را از آنها خلق کرد و آنها را از همدیگر جدا ساخت. ( ایشان آن عبارت را از تفسیر کبیر فخر رازى، ج 22، ص 162 نقل می کند و می گوید: از اول تورات فعلى حذف کرده اند) و آنگاه از طنطاوى نقل می کند که مضمون این آیات معجزه علمى است. « الجواهر، ج 10، ص 199»
سپس ایشان مطالبى علمى در مورد پیدایش جهان از لاپلاس و دیگران نقل می کند و نتیجه می گیرد که هدف قرآن بیان مطالب علمى نبوده است امّا اشاراتى به فتق آسمانها داشته است ولى حقیقت آن براى ما روشن نیست هر چند که نظریه هاى علمى هم با آن موافق است. امّا ما به تطبیق این نظریات با قرآن نمی پردازیم. « التمهید فى علوم القرآن، ج 6، ص 129- 139» 4.
یکى از صاحب‏نظران تحت عنوان پیدایش نخستین جهان با مطرح کردن آیه 11 سوره فصلت مطالبى را از دانشمندان مختلف در مورد انفجار اولیه نقل می کند و سپس از قول «ادوارد لوترکپل» می نویسد:
«علم نه تنها حدوث عالم را ثابت می کند بلکه روشن می سازد که دنیا از حالت گازى در یک (لحظه معینى) در نتیجه یک انفجار بزرگ بوجود آمده است و این لحظه، تقریبا پنج بیلیون سال پیش بوده و هنوز هم در حال توسعه است.» « جعفر رضائی فر، قرآن و آخرین پدیده هاى علمى (اعجازهاى علمى قرآن)، انتشارات فوژان، 1375 ش»

5. نویسنده معاصر دیگرى نیز آیات (سوره فصلت/ 11 و انبیاء/ 30) را مطرح می کند و با توجه به هماهنگى این آیات با اکتشافات دانشمندان آن را دلیل معجزه بودن قرآن می داند. ایشان می نویسد:
«علم هیئت ثابت کرده است که در ابتداى خلقت، کرات آسمانى به صورت گاز به هم چسبیده و متصل بودند و بعدها به مرور زمان بر اثر فشردگى و تراکم شدید گازها تبدیل‏ به جسم شدند. این واقعیت علمى اولین بار توسط «لاپلاس» ریاضی دان و منجم مشهور فرانسوى، در حدود دو قرن پیش اظهار گردید و امروز نجوم جدید با دستاوردهاى جدید خود صحت فرضیه علمى لاپلاس را ثابت کرده است.» « گودرز نجفى، مطالب شگفت‏انگیز قرآن، ص 17- 19، از جواد افتخاریان، قرآن و علوم روز، ص 235، نقل می کند » سپس از ژرژ گاموف نقل می کند که:
«زمین و خورشید از گازهاى بسیار سوزانى که در چندین میلیارد سال پیش بوده اند به وجود آمده اند.» « مطالب شگفت‏انگیز، ص 18، از سرگذشت زمین، ژرژ گاموف، ترجمه دکتر محمود بهزاد، ص 43، نقل می کند »

6. دکتر «موریس بوکاى» با طرح آیات (سوره فصلت/ 11 و انبیاء/ 30) بحث «روش اساسى ایجاد جهان در نظر قرآن» را مطرح می کند و می گوید قرآن وجود توده اى گازى با بخشچه هاى ریز را تأیید می کند و یک روند جدائى (فتق) ماده اى ابتدائى یگانه اى که عناصر آن نخست به هم ملصق (رتق) بودند را تذکر می دهد.
سپس به نظریه تکوین عالم در دانش نو می پردازد که: «جهان از جرم گازى با دوران کند تشکیل شد» و سپس چگونگى تشکیل ستارگان و زمین را توضیح می دهد. و قدمت کهکشانها را ده میلیارد سال و قدمت زمین و خورشید را 5/ 4 میلیارد سال تخمین می زند. سپس می نویسد:
«دانش به ما می آموزد چنانچه به عنوان مثال (و تنها مثال) تکوین خورشید و محصول فرعى آن یعنى زمین را در نظر گیریم، جریان امر توسط تراکم سحابى نخستین و تفکیک آن رخ داده است. این دقیقا همان است که قرآن به طریق کاملا صریح با ذکر ماجراهائى که «دود» آسمانى ابتدا یک نوع الصاق سپس یک نوع انفکاک را بوجود آورده بیان نموده است.» « دکتر بوکاى، مقایسه اى میان تورات، انجیل، قرآن و علم، ترجمه مهندس ذبیح الله دبیر، ص 189- 201»

7. یک پرسش و پاسخ علمى:
پرسش:
در سوره فصلت آیات 9- 11 خلقت زمین را در دو دوره (یوم) مطرح می کند:
«قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِکَ رَبُّ الْعالَمِینَ* وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَها فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِینَ ثُمَّ اسْتَوی  إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ ...»«بگو: آیا این شمایید که واقعا به آن کسى که زمین را در دو هنگام آفرید، کفر می ورزید و براى او همتایانى قرار می دهید؟ این است پروردگار جهانیان. و در زمین از فراز آن [لنگرآسا] کوه ها نهاد و در آن خیر فراوان پدید آورد. و مواد خوراکى آن را در چهار روز اندازه گیرى کرد [که ] براى خواهندگان، درست و متناسب با نیازهایشان است.
سپس آهنگ [آفرینش‏] آسمان کرد و آن دودى بود.»
قرآن در آیه 11 (مورد بحث ما) آسمانها و مسئله دود را مطرح می سازد. اگر مقصود قرآن آن است که تمام جهان از گاز خلق شده است چرا خلقت زمین را قبل از آسمانها مطرح کرده است و حتى با «ثم» (فصلت/ 11) عطف کرده که ترتیب را می رساند در حالى که زمین جزئى از آسمان ها و بصورت طبیعى باید پس از خلقت آسمانها را در عرض آنها خلق شود.
پاسخ: 
«دکتر موریس بوکاى» با توجه به این پرسش نکته اى علمى را مطرح کرده است که در قرآن کریم، در سوره نازعات 27- 31 مسئله خلقت آسمانها و زمین به صورتى دیگر مطرح شده است.
«أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها» «آیا آفرینش شما دشوارتر است یا آسمانى که [او] آن را برپا کرده است؟ سقفش را برافراشت و آن را [به اندازه معین ] درست کرد و شبش را تیره و روزش را آشکار گردانید و پس از آن زمین را با غلتانیدن گسترد، آبش و چراگاهش را از آن بیرون آورد.»
در این آیات آفرینش آسمانها قبل از زمین ذکر شده است و با کلمه «بعد ذلک» آمده است. ایشان می نویسد:
«دانش، تداخل دو رویداد تکوین یک ستاره (مانند خورشید) و سیاره اش یا یکى از سیاراتش (مانند زمین) را مبرهن می سازد. آیا همین اختلاط در نص قرآن (همان طورکه دیده شد) ذکر نشده است؟» « مقایسه اى میان تورات، انجیل، قرآن و علم، ص 188- 201»

8. عبد الرزاق نوفل نیز با طرح دو آیه 30 سوره انبیاء و 11 سوره فصلت مسئله ابتداء خلقت را مطرح می کند، که آسمانها و زمین ابتداء یک قطعه واحد بود و سپس جدا شد.
و سپس نظریه هاى علمى را مطرح می کند که می گویند: جهان در ابتداء از ماده اى داغ‏ و سخت تشکیل شده بود. که مناسب‏ترین لغت براى آن همان کلمه «دخان» است. که در قرآن به کار رفته است. « عبد الرزاق نوفل، القرآن و العلم الحدیث، ص 162- 163» و این مطلب را از اخبار علمى قرآن می داند که قرن ها بعد علوم جدید به آن پى بردند.

9. احمد محمد سلیمان نیز با طرح آیه 30 سوره انبیاء می نویسد:
«اینکه قرآن می فرماید آسمان و زمین قطعه واحدى بود و سپس از هم جدا شد همان نظریه علمى جدید در مورد منظومه شمسى است که می گوید: جهان یک قطعه اى آتشین رهاشده در فضا بود و سپس تحت تأثیر جاذبه شی ء عظیم از اجرام سماوى دیگر قرار گرفت و تکه تکه شد و به صورت حلزونى درآمد. و سپس این اجزاء کوچک کم‏کم سیارات را به وجود آورد.» سپس این آیات را نشانه علم غیب پیامبر اکرم (ص) می داند و از آنها به عنوان اسرار علمى قرآن یاد می کند. « احمد محمد سلیمان، القرآن و العلم، ص 53- 54»

10. سید هبة الدین شهرستانى معتقد است که مقصود از کلمه سماء و دخان در آیه  «ثُمَّ اسْتَوی  إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان»  «فصلت/ 11». همان جوّ زمین (اتمسفر) است که آن را با نام «کره بخار» اطراف زمین می خواند.
ایشان در ابتداء معانى کلمه «سماء» را برمی شمارد. و آن را در عرف و لغت به معناى (شی ء علوى) «هر چه بالاى زمین» است می داند. که شارع نیز در استعمال الفاظ و اسامى تابع عرف بوده است و سپس می گوید در مقالات دینى لفظ سماء به یکى از سه معنا می آید:
اول: عین هواى عالى و فضاى خالى.
دوم: جسم عظیم کروى محیط بر زمین ما (که اکثر موارد استعمال در شرع ناظر به این معناست)
سوم: عین کرات علوى و اراضى سیاره.
آنگاه می گوید: «وقتى که اطلاق لفظ «سماء» بر هر موجود علوى جایز و شایع شد چرا جایز نباشد که آسمان زمین ما عبارت باشد از کره بخارى که محیط بر هواى زمین ما است.»
سپس ایشان ده دسته دلیل شرعى (آیات و روایات) می آورد تا ثابت کند که مقصود از آسمان همین کره بخار است. دسته دوم از دلایل ایشان همین آیه 11 سوره فصلت و روایاتی  است که می فرماید آسمانها از دود آفریده شده است. و دود (دخان) را در آیه  ثُمَّ اسْتَوی  إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان  « فصلت/ 11» به معناى همان بخار مصطلح می داند و در پایان نتیجه می گیرد که:
«آنچه از مجموع اخبار مسطوره استفاده می کنیم مقصود از دود همان بخار است منتها آنکه چون بخار و دود هر دو از یک منشأ هستند و یا چون در عرف و در بدو نظر شبیه همند اسم دخان بر بخار اطلاق شده است.
[پس‏] نتیجه همانا کلیه اخبار مزبوره ناطق است بر اینکه تمامى آسمانهاى هفت‏گانه که محیط بر زمین هاى هفت‏گانه است از بخار آفریده شده است.» « سید هبة الدین شهرستانى، اسلام و هیئت، ص 131- 145»

11. برخى صاحب‏نظران معاصر نیز با طرح آیه 30 سوره انبیاء می نویسند که این آیه خبر می دهد که آسمانها چیز واحدى بود و سپس جدا شد و این یکى از معجزات قرآن است که علم جدید آن را تأیید می کند. « محمد سامى محمد على، الاعجاز العلمى فى القرآن الکریم » همچنین با طرح آیات 9- 11 سوره فصلت آن را دلیل بر پیدایش خلق از «دخان» می داند. « همان، ص 34»

12. محمد کامل عبد الصمد نیز آیات 11- 12 سوره فصلت را دلیل اعجاز علمى قرآن می داند، که خبر داده است آسمانها در ابتدا «دخان» بود. « محمد کامل عبد الصمد، الاعجاز العلمى فى الاسلام (القرآن الکریم)، ص 47»

13. سلیم الجابى نیز با طرح نظریه انفجار بزرگ و پس از بررسى لغوى و تفسیرى آیه 30 سوره انبیاء به این نتیجه می رسد که آیه فوق و نظریه انفجار بزرگ با هم منطبق هستند و حتى خطاب آیه  أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا ... به کفار بصورت عام و اروپائیان به صورت خاص است که وحى الهى 14 قرن قبل یک نظریه جدید آنها را بیان کرده است. « سلیم الجابى، النظریة القرآنیة الکونیة حول خلق العالم، ص 106- 111»

 

بررسى:

در اینجا تذکر چند نکته لازم است:

1. سخنان مرحوم سید هبة الدین شهرستانى از چند جهت قابل نقد است:
اول: ایشان کلمه «سماء» را به سه معنا آورده است در حالى که اشاره کردیم که این لغت در موارد و مصادیق بیشترى در قرآن استعمال شده است.
دوم: ایشان کلمه «سماء» در آیه فصلت/ 11 را به معناى جوّ زمین معنا کرده اند در حالى که از سیاق آیات 9- 12 سوره فصلت برمی آید که مقصود از «سماء» آسمانها و کرات غیر زمین است چرا که در ابتداء خلقت زمین را مطرح می کند. خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْن  « فصلت/ 9» و سپس خلقت آسمان را در حالى که دود است مطرح می کند ثُمَّ اسْتَوی  إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان  « فصلت/ 11» و آنگاه در آیه بعد توضیح می دهد که هفت آسمان خلق گشت‏ که یکى از آنها آسمان دنیا بود که ستارگان را در آن قرار داد. «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَ أَوْحی  فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ حِفْظاً». پس مقصود از سماء (بر طبق ظاهر آیات) جوّ زمین نیست.
سوم: ایشان کلمه «دخان» را که به معناى «دود» است به معناى «کره بخار اطراف زمین» معنا می کند که در آیه (فصلت/ 11) هیچ قرینه اى نداریم تا از معناى لغوى (آنچه به دنبال شعله آتش برمی خیزد) « مفردات راغب، ماده دخن» دست برداریم. و یک معناى مجازى (بخار) را بر آیه تحمیل کنیم و صرف شباهت عرفى کفایت نمی کند.
البته ممکن است در روایات کلمه دخان بر بخار اطلاق شده باشد (همان گونه که ایشان روایات متعددى آورده اند) ولى اولا این روایات از لحاظ سندى جاى بحث دارد چرا که از تفاسیرى همچون «تفسیر قمى» نقل شده است. و ثانیا ممکن است مراد از بخار آب و دود در این موارد همان ذرات بنیادین تشکیل‏ دهنده اشیاء (مثل هیدروژن- اکسیژن و ...) باشد. که براى تقریب به ذهن با تعابیرى همچون بخار آب آورده شده است.

2. ظاهر آیات قرآن در مورد آغاز خلقت که از «دخان» شروع شده است، با نظریه مشهور خلقت جهان یعنى نظریه مهبانگ تا حدود زیادى همخوانى دارد و در نقاطى با هم مشترک است.
یعنى از ظاهر قرآن و علم برمی آید که جهان در ابتداء از گازهاى داغ تشکیل شده است امّا آیات قرآن در مورد عناصر دیگر نظریه مهبانگ (مثل انفجار اولیه) مطلب صریحى ندارد.

3. با توجه به تعدد نظریه ها در مورد آغاز خلقت و عدم اثبات قطعى آنها، در حال حاضر نمی توان هیچ‏کدام را به صورت قطعى به قرآن نسبت داد.

4. اگر روزى نظریه مهبانگ به صورت قطعى اثبات شود این مطلب اعجاز علمى قرآن را اثبات می کند. چرا که نوعى رازگوئى علمى قرآن کریم است.
امّا این مطلب به صورت کنونى آن، بیش از یک هماهنگى شگفت‏ انگیز ظاهر قرآن و علم نیست.

 

نویسنده: محمد علی رضایی اصفهانی

 

منابع: 

کتاب «پژوهشى در اعجاز علمى قرآن»، ص: 93

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

توبه انسان

 توبة واقعی آن است که علاوه بر اعتراف به جهل و ندامت و تنفّر قلبی، با عمل نیکو و صالح، کاستی هایی را که دارد، جبران کند. قرآن می فرماید: اما پروردگارت نسبت به آن هاکه از روی جهل اعمال بد انجام داده اند، سپس توبه کردند و در مقام جبران بر آمدند، پروردگار تو بعد از آن، آمرزنده و مهربان است. قابل توجه این که اولاً [آیة شریفه] علّت ارتکاب گناه را جهالت می شمرد، چرا که جهل عامل اصلی بسیاری از گناهان است و این گونه افرادند که پس از آگاهی به راه حق باز می گردند، نه آن ها که آگاهانه و از روی استکبار و غرور یا تعصّب و لجاجت و مانند آن راه علط را می پیمایند.ثانیاً: مسئلة توبه را به توبة قلبی و ندامت درونی محدود نمی کند، بلکه روی اثر عملی که آن تأکید کرده و اصلاح و جبران را مکمّل توبه می شمارد تا این فکر غلط را از مغز خود بیرون کنیم که هزاران گناه را با جملة استغفرالله می توان جبران کرد.باید عملاً خطاها جبران گردد و قسمت هایی که از روح انسان و یا جامعه بر اثر گناه آسیب یافته، اصلاح و مرمّت شود.ثالثاً: با جملة إنّ ربّک مِن بعدها لغفورٌ رحیم تأکید می کند که مشمول آمرزش و رحمت الهی شدن تنها بعد از توبه و اصلاح امکان پذیر است. به عبارت دیگر این واقعیت که پذیرش توبه حتماً بعد از ندامت و جبران و اصلاح است، بیان شده است، تا آلودگانی که پشت سر هم گناه می کنند و می گویند ما به لطف خدا و غفران و رحمتش امیدواریم، این فکر نادرست را از سر به در کنند.خداوند می فرماید: پس هر که بعد از ستمی (گناهی) که کرده توبه کند و کار خودر ا اصلاح نماید، از آن پس خداوند او را خواهد بخشید که خدا بخشنده و مهربان است .توبه ای واقعی و قبول است که علاوه بر پشیمانی قلبی، عمل صالح و اصلاح امور همراهش باشد. امیرمؤمنان(ع) می فرماید: توبه (بازگشت به خدا) به دل پشیمان شدن و به زبان آمرزش خواستن و به اندام ترک نمودن و نیّت قلبی بر عدم بازگشت به کار سابق است. البته انسان همیشه در معرض خطا و گناه است. در عین حال بیشتر افراد بعد از ارتکاب گناه از رتفار و کردار خود پشیمان می شوند. خداوند توبه را راهی برای بازگشت قرار داده است تا انسان در دام نا امیدی گرفتار نشود که گناهی نابخشودنی است.


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

ماه رمضان

ماه خود سازی و بیداری ودیدار شده
نفس دون در غل و زنجیر گرفتار شده
ماه قرآن و نوید است وسرور و تسلیم
دل و جان مست رخ دلبر ود لدار شده

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

عزت نفس

عقیق:عزت نفس یا حرمت نفس اصطلاحی در روانشناسی است برای بازتاب ارزیابی یا برآورد یک فرد از ارزش خود. به تعبیر دیگر عزت نفس، باوری است که فرد، درباره ارزش و اهمیت خود دارد. این حس از مجموع افکار، احساسات، عواطف و تجربیات فرد در طول زندگی ناشی می‌شود. حرمت نفس را می‌توان با عوامل مختلف توضیح داد از جمله فردی که حرمت نفس دارد معتقد است که انسان مقدّس است.

داشتن عزت نفس بالا برای رسیدن به موفقیت بسیار مهم است کسانی که عزت نفس بالایی دارند معمولا در زندگی تصمیمات درستی می‌گیرند.

همه افراد، صرف نظر از سن، جنسیت، زمینه فرهنگی، جهت و نوع کاری که در زندگی دارند، نیازمند عزت نفس هستند. در حقیقت بررسی‌های گوناگون روان شناسی حاکی از آن است که چنانچه نیاز به عزت نفس ارضا نشود، نیازهای گسترده تر نظیر نیاز به آفریدن پیشرفت و یا درک استعداد بالقوه محدود می‌ماند.

عزّت که در اصل یک کلمه عربی است در لغت به معنای محکم و نفوذ ناپذیر است. «اَرْضٌ عَزیزَةٌ» یعنی زمینی که آب در آن راه نیابد. این واژه از نظر اصطلاحی اجتماعی به معنای حالتی است که از شکست انسان پیشگیری می‌کند (حالت شکست ناپذیری) و مانع مغلوب شدن او می‌گردد.1

امام علی(ع) فرمود: مَنْ اَعَزَّ به غیرِ اللّه اَهْلَکَهُ الْعِزُّ؛ کسی که از طریق غیر خدا به عزت برسد، همان عزّت [غیر واقعی] او را به هلاکت می‌رساند.

در قرن حاضر پس از گسترش دانش رواشناسی، عزت یکی از موضوعات اصلی آن واقع شده و درباره تحقیقات بسیاری شده است چنانکه در سطرهای پیشین تعاریفی از آن گذشت اما مسلمانان در زمینه تقویت این روحیه انسان ساز و زندگی ساز سابقه ای به درازای عمر اسلام داشته و آن را از آموزه های بلند آن گرفته‌اند. بر اساس تعالیم دین اسلام سرچشمه اصلی عزت خداوند است، و تمام عزت‌ها از آن اوست. چنانکه خداوند تبارک در دهمین آیه سوره فاطر می‌فرماید:«فَللّه الْعِزَّةُ جَمیعاً؛ پس همه عزت‌ها از آن خداوند است».

از این رو وقتی که سرمنشأ واقعی عزّت خداوند است، بدست آوردن عزّت از غیر طریق الهی، به هر صورتی که باشد ذلّت است. امام علی(ع) فرمود: مَنْ اَعَزَّ به غیرِ اللّه اَهْلَکَهُ الْعِزُّ؛ کسی که از طریق غیر خدا به عزت برسد، همان عزّت [غیر واقعی] او را به هلاکت می‌رساند.2

میل و علاقه به «عزت» و فرار و تنفر از «ذلت» یک امر فطری است که در نهاد تمام انسان‌ها وجود دارد، شکوفایی «عزت» نیاز به علل و عواملی دارد که عدم توجه به این عوامل سبب خاموشی آن می‌شود، و در مقابل حالت ذلت و مغلوب شدن و پذیرش شکست در انسان تقویت می‌شود.

از این رو بر آن شدیم تا با مراجعه به قرآن کریم کلیدهای دست یابی به عزت را بشناسیم.

1- توکل به خداوند متعالی

قرآن کریم می‌فرماید:«مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّه فَلِلَّهِ الْعِزَّه جمیعاً 3 کسی که خواهان عزت است، عزت یکسره از آن خداست».

معنای آیه مذکور این است که هر کس عزت می‌خواهد باید آن را از خداوند متعال طلب کند، زیرا همه عزت مُلک از آنِ خداوند است، و انسان در سایه عبادت و پرستش خدا و تسلیم در برابر او و ایمان و عمل صالح به عزت می‌رسد.

2- تمسک به قرآن

بنابر آموزه های قرآن کریم تمسک به کلام خدا و استمداد از آن عامل عزت و سربلندی می‌داند؛«تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ؛4 این کتابی است که از سوی خداوند عزیز و حکیم نازل شده است.»چون خداوند متعال منشأ عزت و عظمت است، قرآن کریم نیز که کلام و سخن اوست در بردارنده عوامل عزت و بزرگواری انسان است. خداوند متعال می‌فرماید:

«فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»؛ آنچه را بر تو وحی شده محکم بگیر که تو بر صراط مستقیمی، و این مایه یادآوری (و عظمت) تو و قوم تو است و به زودی سۆال خواهید شد.5

3- توسل به پیامبر(ص) و خاندان مطهر ایشان

قرآن درباره پیامبر اکرم می‌فرماید:«وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ»؛6 و تو اخلاق بزرگ و برجسته‌ای داری.». از جمله فضایل برجسته اخلاقی، عزت و شرافت نفس است. رسول گرامی اسلام و اهل‌بیت عزیز آن حضرت علی هم السلام مصداق اکمل ارتباط با خدا از راه ایمان به او و عمل صالح و عزت‌آفرینی هستند.

هنگامی که از حضرت امام حسین(ع) درخواست شد که سخنی که با گوش خود از پیامبر اکرم(ص) شنیده‌اید را نقل کنید، ایشان این سخن را نقل کردند: خداوند کارهای بزرگ و رفیع و با شرافت را دوست دارد و کارهای پست و ذلیل را خوش نمی‌دارد.9

قرآن کریم در جایی دیگر بر پیروی و ارتباط با پیامبر و اهل‌بیت علیهم‌‌‌السلام تأکید کرده و می‌فرماید:«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُۆْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً»؛7 ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوا الامر (اوصیای پیامبر) را... اگر به خدا و روز رستاخیر ایمان دارید! این (کار) برای شما، بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است.

پیامبر گرامی نه از خود ذلت نشان داد و نه به کسی از مۆمنان اجازه داد تا به ذلت تن بدهند؛ چنان‌که می‌فرماید: هیچ مۆمنی نباید نفس خود را ذلیل و خوار بشمارد.8

هنگامی که از حضرت امام حسین(ع) درخواست شد که سخنی که با گوش خود از پیامبر اکرم(ص) شنیده‌اید را نقل کنید، ایشان این سخن را نقل کردند: خداوند کارهای بزرگ و رفیع و با شرافت را دوست دارد و کارهای پست و ذلیل را خوش نمی‌دارد.9

4- تعامل با مۆمنان

قرآن کریم می‌فرماید:«... وَ لِلَّهِ الْعِزَّه وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُۆْمِنِینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ»؛10 ... و عزت مخصوص خدا و رسول او و مۆمنان است، ولی منافقان نمی‌داننداز این رو ارتباط با مۆمنان که افتخار بندگی خدا را دارند و عزت خویش را از سرچشمه اصلی یعنی خداوند عزیز گرفته‌اند، می‌تواند عامل عزت و مانع ذلت‌پذیری باشد.

به امید آنکه با توکل به سرچشمه عزت و تمسک به آیات عزیز قرآن و توسل به بزرگ مردان عزتمند تاریخ، پیامبر و خاندانش، و تعامل با پیروان راستین اسلام عزیز، به بلندای انسانیت رسیم. آمین



پی نوشت ها:

1- ر. ک: راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، تهران، مکتبه المرتضویه، ص 344ـ345.

2-بحارالانوار، ج 75، ص 10

3- فاطر/ 10.

4- زمر/ 1.

5- زخرف/ 43ـ44.

6- قلم/ 4.

7- نساء/ 59.

8- حر عاملی، وسائل الشیعه، قم، مۆسسه آل‌البیت علیهم السلام، ج 16، ص 158.

9- احسائی، ابن ابی جمهور، غوالی اللاّلی، قم، سیدالشهدا، ج 1، ص 67.

10- منافقون/ 8.

منبع:تبیان

211008

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

جدال و نزاع


جدال، خصومت، مناظ

مقدمه

دین مبین اسلام افزون بر مسائل فردی انسان به روابط اجتماعی او نیز توجهی ویژه دارد.چگونگی ارتباط‌های گفتاری و رفتاری بشر از اهمیت فراوانی در این مکتب برخوردار است. از جمله رذایل اخلاقی پیکار لفظی با دیگران است که به سه شکل مراء، جدال وخصومت است و هرسه از بیماری‌های زبان می‌باشد و مایه‌ی پدید آمدن دشمنی و از هم گسیختگی جامعه‌ی بشری و موجب نفاق و زنده شدن کینه می‌گردد. به همین علت جهت در امان ماندن از آسیب‌های ناشی از آن‌ها لازم است آن‌ها را خوب شناخته و به بررسی راه‌های علاج و درمان آن بپردازیم.

معنای لغوی

«جدال عبارت است از بحث و گفتگویی که به منظور کوبیدن طرف و غالب شدن بر او صورت می‌گیرد و علت این که به این‌گونه مباحث مجادله می‌گویند این است که دو نفر در برابر یکدیگر به بحث و مشاجره می‌پردازند تا هر کدام فکر خود را بر دیگری تحمیل کند.» [1]

« مریه نیز به معنای دو دل بودن و تردید داشتن در کارها است ... همچنین امتراء و مماراة یعنى استدلال کردن در چیزى که دو دلى در آن هست و براى اثبات صحت یا نادرستى آن به دلیل متوسل شوند.»[2]

« به‌هرحال مراء نیز در ظاهر به همان معنای مجادله و منازعه می‌باشد.»[3]

« خصومت هم در لغت به معنای دشمنی و ستیزه است.»[4]

معنای اصطلاحی

در معنای اصطلاحی جدال بهتر است معنای آن‌را در علم منطق و اخلاق به‌طور مجزا بیان کنیم.

«جدال در اصطلاح علم منطق عبارت است از آن که انسان از مسلّمات طرف مقابل، علیه او بهره‌برداری کند؛ در مقام استدلال از مقدماتی که طرف قبول دارد استفاده کند که این روش برای قانع کردن یا خاموش کردن طرف مقابل بسیار مؤثر است و چنان‌‌چه کیفیت برخورد در این‌گونه استدلال، متین و خوب باشد همان جدال احسن است که قرآن آن‌ را تحسین کرده است.»[5]

« اُدْعُ إِلى‌ سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ‌ بِالَّتی‌ هِیَ‌ أَحْسَن‌ ـ با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آن‌ها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن.‌»(نحل/125)

«معنای جدل که مورد توجه علمای اخلاق قرار گرفته است، پیکار و ستیزه در کلام جهت چیره شدن بر طرف مقابل و ساکت کردن اوست.» [6]

ملا محمد مهدی نراقی در جامع‌‌السعادات می‌فرماید: « مراء عبارت است از ایراد و اعتراض به سخن دیگرى و اظهار نقص و خلل در آن به قصد تحقیر و اهانت وى، و اظهار برترى و هوشمندى خود. و جدال همان مراء است که مورد و متعلّق آن مسائل اعتقادى و بیان و تقریر آن‌ها باشد. و خصومت نوعى مجادله و لجاج در گفتار است براى به دست آوردن مالى یا مقصودى دیگر، و این گاهى با ابتدا و شروع به سخن است و گاهى به نحو اعتراض، و مراء جز به صورت اعتراض بر کلام دیگرى نیست. پس مراء نوعى ایذاء است، و ناشى از عداوت و حسد مى‌باشد. ولى جدال و خصومت، زمانى از یکى از این دو و زمانى از غیر این دو ناشى و صادر مى‌شود.

بدین‌گونه، جدال اگر به‌حق باشد ـ یعنى به اثبات یکى از عقاید حقّه متعلّق باشد ـ و قصد و غرض از آن ارشاد و هدایت باشد، و طرف مجادله دشمنى و عناد نداشته باشد، این "جدال احسن" است و مذموم نیست، بلکه ستوده و پسندیده است و از ثبات در ایمان که از نتایج نیرومندى معرفت و بزرگى نفس است شمرده مى‌شود. خداى سبحان مى‌فرماید:

وَ لا تُجادِلُوا أهْلَ الْکِتابِ الا بِالَّتى هِىَ أحْسَنُ ـ با اهل کتاب جز به طریق نیکو مجادله مکنید. (عنکبوت/46)

و اگر جدال به حق نباشد، مذموم و همراه با عصبیّت یا غلبه‌جویى یا طمع مالى است، و از رذایل قوه غضب یا شهوت است، و چه بسا که موجب شک و شبهه‌هایى شود که اعتقادات حقّه را ضعیف سازد، و لذا خداى سبحان آن را نهى کرده و مورد مذمّت قرار داده، و فرموده:

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِى اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًى وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ ـ از مردم کسانى هستند که درباره‌ی خدا بدون علم و هدایت و کتابِ روشنى‌بخش مجادله مى‌کنند.(حج/8)

و فرموده: وَ اذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فى حَدیثٍ غَیْرِهِ ـ و چون کسانى را ببینى که در آیات ما به یاوه‌گویى فرو مى‌روند از آن‌ها روى بگردان تا در سخنى غیر از آن گفتگو کنند. (انعام/68) »[7]

تفاوت مراء، جدال و خصومت

1ـ همان‌طور که نوشته شد: «خصومت نوعی مجادله و لجاج در گفتار است برای به‌دست آوردن مالی یا مقصودی دیگر و این گاهی با ابتدا و شروع به سخن است و گاهی به نحو اعتراض، اما مراء جز به صورت اعتراض بر کلام دیگری نیست.»

« این بدین معنا است که در مراء شخص سخنی را گفته و طرف مقابل به خرده‌گیری و اعتراض لب می‌گشاید، ولی در جدال نیازی به این نیست که شخص جدال شونده سخن آغاز کند، بلکه چه بسا دانستن عقاید او موجب آغاز جدال شود. چون در مراء، شخص قصد خودنمایی و انگیزه‌ی کوچک کردن طرف مقابل را دارد، از این‌رو تا طرف مقابل سخن نگوید او نمی‌تواند وارد مراء شود، اما در جدال، شخص قصد دارد فساد مطلب علمی طرف مقابل را به او بفهماند، بنابراین نیازی نیست که شخص مقابل سخن بگوید [8]

2ـ و باز همان‌طور که در قبل آمد: « مراء نوعی ایذاء و اذیت کردن است و ناشی از عداوت و حسد می‌باشد. ولی جدال و خصومت، زمانی از یکی از این دو و زمانی از غیر این دو ناشی می‌شود.»

3ـ مراء در مقایسه با جدال معنایی گسترده‌تر دارد‌. مراء در معنای پیکار کلامی و رد و بدل کردن سخن به‌کار می‌رود، ولی فقط به امور اعتقادی و دینی محدود نمی‌شود، بلکه تمام امور را در برمی‌گیرد.

جدال به پیکارهای کلامی درباره‌ی مسائل دینی یا علمی گفته می‌شود، در حالی‌که خصومت بیشتر به ستیزه‌های لفظی در مسائل مالی و حقوقی اطلاق می‌شود.

توجه به این نکته لازم است که جدال، خصومت و مراء از نظر معنا به هم نزدیک هستند و گاه در جایگاه‌های یکدیگر به‌کار رفته‌اند.»[9]

به همین دلیل ما درهر بخش از این نوشتار از هر سه لفظ یک معنا را مد نظر داریم و از تفاوت‌های جزیی آن‌ها چشم می‌پوشیم.

اقسام جدال و خصومت

چنان‌که در قبل آمد: جدال و خصومت شامل دو نوع ممدوح و مذموم است. عقل و شرع، برخی از انواع جدل وخصومت را ستوده و برخی را نکوهیده است.

در حالی‌که همان‌طور که در تعریف مراء آمد؛ چون قصد مراء کننده به جز توهین طرف مقابل و اثبات برتری خود نیست، به همین دلیل در هر حالی مذموم است و در اخلاق چیزی به عنوان مراء ممدوح نداریم.

جدال و خصومت ممدوح

بحث و گفتگو در مسائل علمی و دینی با همه‌ی صورت‌هایش از سوی عقل و شرع نکوهش نشده است، بلکه برخی از اقسام آن ستایش شده است. جدال و مشاجره در اثبات نمودن حق یا از بین بردن باطل و یا ارشاد جاهل، نظیر مباحثه‌ها و گفتارها و برخوردهای علمی، که اهل علم با یکدیگر دارند با رعایت پاره‌ای شرایط مورد ستایش شرع قرار گرفته است.

جدالی که به دور از هواهای نفسانی، با زبانی خوش و گفتاری ملایم، موادی درست و درباره‌ی موضوعی قابل فهم و مفید صورت گیرد، بحثی پسندیده به‌شمار می‌رود که قرآن کریم[10] و روایات به آن سفارش کرده‌اند.[11]

رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می فرماید:

« نَحْنُ الْمُجَادِلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ عَلَى لِسَانِ سَبْعِینَ نَبِیّا ـ ما مجادله‌کننده‌ایم در ]تبلیغ[ دین خدا به زبان هفتاد پیامبر»[12]

ازامام صادق علیه‌السلام فرق جدال به احسن و غیر احسن را پرسیدند، پاسخ فرمود: « جدال ناپسند، آن است که با پیرو باطلی بحث کنی و او باطلی را باز گوید و تو نتوانی با حجت الهی پاسخ آن‌را بگویی، آن‌گاه سخن او راانکار کنی، یا حقی را که آن باطل‌پرست، به کمک آن می‌خواهد باطل خویش را به کرسی بنشاند، انکار کنی، تا مبادا او بر تو غلبه یابد، چون نمی‌دانی چگونه باید پاسخش را بگویی. این‌گونه بحث، بر پیروان ما حرام است که وسیله‌ای برای امتحان و فتنه برادران ضعیف خود و پیروان باطل گردند. پیروان باطل، ضعف شما را در جدل و بحث، دلیل درستی مدعای خودشان قرار می‌دهند و ضعیف ایمانان هم سست می‌شوند. اما جدال نیکو و احسن آن است که خدا به پیامبرش فرمان داده، تا با منکران قیامت و زندگی دوباره پس از مرگ، بحث کند.

حضرت، پس از ذکر آیاتی که در این مورد و در رفع شبهات و اشکالات مشرکان است، می فرماید:

پس این است جدال به روش بهتر، چون راه را بر بهانه‌گیری‌های کافران می‌بندد و شبهه‌های آنان را می‌‌زداید. ولی در جدال به غیر احسن، چون نمی‌توانی میان حق و باطل جدایی بیفکنی و باطل را پاسخ‌گو باشی،‌ حق را منکر می‌شوی‌. این حرام است، چون تو هم مانند او حق را انکار کرده‌ای.»[13]

پس « جدال اگر به‌حق باشد ـ یعنی برای اثبات یکی از عقاید حقّه باشد ـ و قصد و غرض از آن ارشاد و هدایت باشد و طرف مجادله دشمنی و عناد نداشته باشد، این جدال احسن است و مذموم نیست، بلکه پسندیده است و از ثُبات در ایمان حکایت می‌کند و یکی از نتایج نیرومندی معرفت و بزرگی نفس شمرده می‌شود.»[14]

همچنین « علامت جدال احسن، آن است که اگر مطلب حق از جانب طرف مقابل بیان شود هیچ ناراحتی در خود احساس نکند؛ چرا که هر دو به دنبال حق و حقیقت بودند اما علامت مجادله باطل آن است که اگر سخن حق بر زبان شخص مقابل جاری شود، جدال کننده ناراحت شود و بخواهد که آن‌چه او می‌گوید صحیح باشد و آن‌را به طریق جدال بر طرف مقابل تحمیل کند و در ضمن آن نقص و عیب و ایراد کلام او را ظاهر سازد.» [15]

جدال و خصومت مذموم

مرا« اگر جدال به حق نباشد، مذموم است و از رذایل قوه غضب یا شهوت به حساب می‌آید که همراه با عصبیّت یا غلبه جویی یا طمع مالی می‌باشد.» [16]

« جدال نیکو چه در مباحث علمی و چه در مباحث دینی باید با انگیزه‌ی الهی باشد. شرع جدالی را که از هوای نفس سرچشمه بگیرد نهی کرده است، زیرا اگرچه بحث و گفت وگو در آن، علمی است، انگیزه‌ی فرد، نفسانی و شیطانی است‌؛ مانند آن که هدف فقط چیرگی بر طرف مقابل است که این از رذایل اخلاقی مثل خودپرستی و شهوت مقام نشأت می‌گیرد.

هم‌چنین جدالی که با اهانت و دشنام به مخاطب همراه باشد از دیدگاه شرع نادرست است. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید:

وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاَّ بِالَّتی‌ هِیَ أَحْسَن ـ با اهل کتاب، جز به نیکوترین شیوه مجادله مکنید. ‌(عنکبوت/46)

نهی خداوند از هرگونه جدال غیر احسن، دلیلی روشن بر نکوهیده بودن جدال خشن است؛ به‌ویژه اگر با اهانت و دشنام همراه باشد.»[17]

به همین دلیل اگر چه جدال حرام است، اما به دلیل زشتی آن، به ترکش در ایام حج (بیشتر) تأکید شده است.

« وَ لا جِدالَ‌ فِی الْحَجّ‌ ـ در حج، جدال نیست.»(بقره/197)

امام صادق علیه‌السلام در ضمن حدیثی در خصوص جدال فرمودند:

«... الْجِدَالُ‌ بِغَیْرِ الَّتِی‌ هِیَ‌ أَحْسَنُ‌ مُحَرَّمٌ‌ حَرَّمَهُ‌ اللَّهُ‌ تَعَالَى‌ عَلَى‌ شِیعَتِنَا ـ جدال غیراحسن حرام شده و خداوند متعال آن را بر پیروان ما حرام کرده است.» [18]

نکوهش جدال و خصومت مذموم در قرآن

خداوند کریم در قرآن مجید میفرماید:

1ـ « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجَادِلُ فِى اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ ـ بعضی از مردم بیهیچ دانشی درباره‌ی خدا مجادله می‌کنند.»(حجّ/3و8 ـ لقمان/20)

2ـ « ما یُجَادِلُ فِى آیَاتِ اللّه إلاَّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَلا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِى البِلادِ ـ جز آن‌ها که کفر ورزیدند در آیات خدا جدال نمی‌کنند؛ پس، رفت و آمدشان در شهرها تو را نفریبد.»(غافر4)

3ـ « کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ ـ پیش از ایشان قوم نوح وگروه‌هایی که بعد از ایشان بودند پیامبرشان را تکذیب کردند. و هر امّتی آهنگ پیامبر خود را کردند تا او را دستگیر کنند و به باطل ستیزه نمودند تا حق را با آن پایمال کنند. اما من آن‌ها را [به عقوبت] فرو گرفتم و چه [عقوبتى] بود عقوبتم.»(غافر/5)

4ـ « الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِى آیَاتِ اللّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبُرَ مَقْتا عِنْدَ اللّه وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا ـ کسانی که بی‌هیچ حجّتی که‌ برای‌شان آمده باشد در آیات خدا مجادله می‌کنند، کار آنان نزد خدا و مؤمنان سخت ناپسند است.»(غافر/35)

5ـ « إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِى آیَاتِ اللّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِنْ فِى صُدُورِهِمْ إِلاّ کِبْرٌ مَا هُمْ بِبالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ ـ آنان که بی‌هیچ حجّتی که از آسمان آمده باشد درباره‌ی آیات خدا مجادله می‌کنند، در دل‌هاشان جز بزرگ منشی که بدان نرسند نیست. پس به خدا پناه ببر که او خود شنوا و بیناست.»(غافر/56)

6ـ « وَ الَّذِینَ یُحَاجُّونَ فِى اللّهِ مِنْ بَعْدِ مَا اسْتُجِیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَیْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ ـ و کسانی که درباره‌‌ی خدا جدال می‌کنند، پس از آن‌که دعوتش را اجابت کرده‌اند، حجّت آن‌ها نزد پروردگارشان باطل است. خشمی [از خدا] بر آن‌هاست و عذابی سخت دارند.»(شوری/16)

7ـ « یُجادِلُ‌ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِل‌ ـ کافران همواره مجادله به باطل مى‌کنند.»(کهف/56)

8ـ « أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ یُجادِلُونَ‌ فی‌ آیاتِ اللَّهِ أَنَّى یُصْرَفُون‌ ـ آیا ندیدى کسانى را که در آیات خدا مجادله مى‌کنند، چگونه از راه حقّ منحرف مى‌شوند؟!»(غافر/69)

9ـ « وَ یَعْلَمَ الَّذینَ یُجادِلُونَ‌ فی‌ آیاتِنا ما لَهُمْ مِنْ مَحیص‌ ـ کسانى که در آیات ما مجادله مى‌کنند بدانند هیچ گریزگاهى ندارند!)(شوری/35)

دستور به ترک جدال غیر احسن در روایات اهل بیت

1ـ پیامبر گرامی اسلام صلیالله‌علیه‌وآله‌‌وسلم فرمود: « ذَروا المِراءَ فإنَّ المؤمنَ لا یُمارى ذَروا المِراءَ فإنّ المُمارى قد تَمَّت خَسارَتُهُ ـ مجادله را رها کنید؛ زیرا مؤمن مجادله نمی‌کند؛ مجادله را رها کنید؛ زیرا مجادله‌گر به‌طور قطع زیان می‌بیند.» [19]

2ـ همچنین فرمود: « ذَرُوا الْمِرَاءَ فَإِنَّ أَوَّلَ مَا نَهَانِی عَنْهُ رَبِّی بَعْدَ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ الْمِرَاء ـ از جدال دورى جویید، که نخستین چیزى که خدا پس از پرستش بتان مرا از آن نهى کرد، همین جدال است.»[20]

3ـ امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام فرمود: « مَنْ‌ طَلَبَ‌ الدِّینَ‌ بِالْجَدَلِ‌ تَزَنْدَقَ ـ هر که از راه جدل، در پی دین‌یابی باشد، سر از کفر و زندقه در می‌آورد [21]

4ـ و نیز فرمود: « مَن بالَغَ فی الخُصومَةِ أَثِمَ و مَن قَصّرَ فیها ظَلَمَ و لا یَستَطیعُ أنْ یَتَّقیَ اللّه مَن خاصَمَ ـ آن که در مشاجره زیاده‌روى کند، گنهکار است و آن که در مشاجره کوتاهى کند، [بر خود‌] ستم کرده است. مشاجره‌گر نمى‌تواند تقواى الهى داشته باشد.» [22]

مرا5ـ همچنین فرمود: « صاحِبُ المِراءِ والجَدَلِ تَراهُ مُؤذِیا مُمارِیا لِلرِّجالِ فى أندِیَةِ المَقالِ ، قَد تَسَربَلَ بِالتَّخَشُّعِ ، وتَخَلّی مِنَ الوَرَعِ ، فَدَقَّ اللّه مِن هذا حَیزومَهُ ، وقَطَعَ مِنهُ خَیشومَهُ ـ آن که برای بحث وجدل علم می‌آموزد در انجمن‌های بحث و مذاکره علمی، مردم آزاری و ستیزه‌گری می‌کند، به فروتنی تظاهر می‌کند، ولی از پرهیزگاری تهی است. از این‌رو، خداوند کمر او را بشکند و بینی‌اش را به خاک مالد.» [23]

6ـ امام باقر علیه‌‌السلام فرمود: « إیّاکُم و أصْحابَ الخُصوماتِ و الکَذّابینَ؛ فإنَّهُم تَرَکوا ما اُمِروا بعِلْمِهِ، و تَکَلّفوا ما لَم یُؤمَروا بعِلْمِهِ حتّى تَکَلّفوا عِلْمَ السَّماءِ ـ از مشاجره‌گران و دروغ‌گویان بپرهیزید‌؛ چه، آنان، آن‌چه را باید بیاموزند رها کرده‌اند‌، امّا براى آموختن آن‌چه به آموختنش فرمان ندارند، خود را به زحمت مى‌اندازند، چندان که در فراگرفتن علم آسمان خود را به تکلّف وا مى‌دارند.» [24]

7ـ در سفارشات امام صادق علیه‌السلام به عنوان بصری ـ که حدیثی طولانی است ـ آمده است: « اشتَغَلَ العَبدُ بِما أمَرَهُ اللّه تَعالی ونَهاهُ لا یَتَفَرَّغُ مِنهُما إلَی المِراءِ والمُباهاةِ مَعَ النّاسِ ـ هر گاه بنده به اوامر و نواهى خدا سرگرم شود، دیگر فرصتى براى ستیزه‌گرى و فخر‌فروشى با مردم پیدا نمى‌کند.» [25]

8ـ همچنین نقل شده است که هر گاه امام علیه‌‌السلام بر گروهى مى‌گذشت که مشغول مشاجره کردن بودند، از آن‌ها رد نمى‌‌شد، مگر آن که سه بار با صداى بلند مى‌فرمود: از خدا بترسید.» [26]

اگرچه ترک مجادله سفارش شده ولی به دلیل اهمیت موضوع، سفارش ویژه‌ای به ترک آن در هنگام روزه‌داری شده است.

9ـ امام صادق علیه‌السّلام فرمود: « إِذَا صُمْتَ فَلْیَصُمْ سَمْعُکَ وَ بَصَرُکَ مِنَ الْحَرَامِ وَ الْقَبِیحِ وَ دَعِ الْمِرَاءَ ـ هر گاه روزه گرفتى گوش و چشم تو نیز باید از ارتکاب حرام و زشت روزه بدارد، و در این حال از کشمکش بپرهیز...‌» [27]

10ـ امام کاظم علیه‌السلام به علی‌بن یقطین فرمود: « مُرْ أصْحابَکَ أنْ یَکُفّوا مِن ألْسِنَتِهِم ، و یَدَعوا الخُصومَةَ فی الدِّینِ ، و یَجْتَهِدوا فی عِبادَةِ اللّه عزّ و جلّ ـ به یاران خود دستور بده که زبان‌شان را نگه دارند و مشاجره کردن در دین را وا گذارند و در عبادت خداوند عزّ و جلّ بکوشند.» [28]

11ـ امام رضا علیه‌السلام فرمود: « یا عبدَ‌ العظیمِ، أبلِغْ عنّى أولیائى السّلامَ، و قُلْ لَهُم: أنْ لا یَجعَلوا للشَّیطانِ علی أنْفُسِهِم سَبیلاً، و مُرْهُم بالصِّدقِ فى الحدیثِ و أداءِ الأمانةِ، و مُرْهُم بالسُّکوتِ و ترکِ الجِدالِ فیما لا یَعْنیهِم ـ ای عبد‌العظیم! از طرف من دوستانم را سلام برسان و به آنان بگو که شیطان را بر خود مسلّط نکنند و دستورشان ده که راستگو و امانت‌پرداز باشند و دستورشان ده که خاموشی گزینند و از مجادلات بیهوده بپرهیزند‌.» [29]

اقسام جدال غیر احسن

علامه محمد تقی مجلسی می‌فرماید: « اخبار نکوهش از جدل، آن‌جایی است که:

1ـ هدف، تنها فضل‌فروشی و غلبه بر حریف، ‌با تعصب و ترویج باطل باشد،

2ـ یا آن‌‌جا که توان علمی بر پیروزی در بحث و آشکار ساختن حق نباشد و مباحثه، ‌باعث پایدارتر شدن خصم در باطل خود شود،

3ـ یا آن‌جا که باطلی را با باطل دیگر دفع کنند،

4ـ یا جایی که می‌توان با نرمی و عطوفت، هدایت کرد، از شیوه خشونت‌آمیز و تند و فتنه‌انگیز استفاده شود،

5ـ یا در زمان تقیه، ‌تقیه نکند.

اما آن‌جا که زمان تقیه نباشد و بتواند حق را آشکار سازد و اثبات نماید، تلاش در اظهار و احیاء حق و زدودن باطل، با دلائل روشن‌تر و شیوه‌ای بهتر و نیتی پاک و دور از ریاء و مراء، از طاعت‌های بزرگ است‌. ولی نفس و شیطان، ‌راه‌ها و شیوه‌های پنهانی دارد که باید از آن دور بود و تلاش کرد با اخلاص، از آن‌ها گریخت.»[30]

ریشه‌‌های جدال غیر احسن

یکی از غرایز اساسی و خصایص روحی که در ساختمان وجود بشر نهاده شده و او را به تلاش و فعالیت‌های مداوم زندگی وا می‌دارد «حبّ ذات» است. اما باید دانست که سعادت بشر وقتی تأمین می‌شود که در بهره‌برداری از تمایلات خود دچار رکود یا زیاده‌روی ‌نگردد. یکی از عوامل اساسی در پیدایش برخی خصلت‌های مذموم همین افراط در پاسخ‌گویی به غریزه‌ی حبّ‌ ‌ذات است که اغلب اوقات همین نیز سبب مراء یا مجادله و خصومت باطل می‌گردد.

اغلب کسانی‌ که مجادله می‌کنند، یا از روی تکبر است یا به دلیل تعصبی که نسبت به یک موضوع یا گروه خاص دارند و با این که می‌دانند نظرشان اشتباه است حاضر به پذیرش آن نیستند و یا در اثر جهل به آن می‌پردازند و فکر می‌کنند با این روش توانایی تغییر نظر طرف مقابل را دارند.

در کل باید اذعان داشت که همه‌ی این‌ها از وسوسه شیاطین هستند که آن‌ها قدم به قدم و آهسته و آرام شخص را به تور می‌‌اندازند و جدال کننده اسیر دست آن‌ها می‌شود بدون این که گاهی خود متوجه باشد.

می‌توان در یک تقسیم کلی ریشه‌‌ی مراء، جدال و خصومت را در پنج دسته‌ی زیر تقسیم‌بندی کرد:

1ـ دشمنی و کینه جویی: گاه خرده‌گیری بر رفتار دیگران در دشمنی با ایشان ریشه دارد. شخص کینه‌توز برای ابراز نفرت خویش به اشکال گرفتن و ستیزه کردن با دیگری پرداخته، می‌کوشد بر او چیره شود.

2ـ حسد: رشک بردن بر مال یا مقام دیگری ممکن است انسان را به مراء و پیکار گفتاری بکشاند‌؛ زیرا فرد حسود، خواهان خوار کردن دیگری به هر وسیله‌ی ممکن است.

3ـ تکبر: گاه اظهار برتری بر دیگران فرد را به ایراد و اعتراض بر گفتار آن‌ها وا می‌دارد. روایت است که: کسی که دانشی را برای مراء با سَبُک مغزان یا جدال با دانشمندان یا فراخواندن مردم به سوی خود بیاموزد، از اهل آتش است. [31]

4ـ حب دنیا: اشکال گرفتن بر دیگران ممکن است برای رسیدن به دنیا باشد.گاه علاقه به مقام یا مال انسان را به ورطه‌ی مراء و خصومت می‌اندازد.

5ـ خشم: آن گاه که نیروی خشم از سیطره و فرمانبرداری نیروی خرد خارج شود، انسان را به رفتارهای ناپسند وا می‌دارد که از جمله‌ی‌ آن‌ها جدال و مراء است. انسان خشمگین یا به فردی لجوج و معاند تبدیل می‌شود که می‌کوشد بر شخص مقابل چیره شود و به هیچ‌وجه زیر بار پذیرش حق نمی‌رود یا در صورتی که حق با او باشد، برای اثبات حق به توهین و خشونت روی می‌‌آورد.

البته تمام این موارد، خود در دو قوه‌ی شهوت و غضب انسانی ریشه دارند.[32]

آثار جدال غیر احسن

مرافقیه بزرگ شیعه، شهید ثانى در کتاب « منیة المرید فى آداب المفید والمستفید» در آفات و نتایج سوء مراء و جدال می‌فرماید:

« باید متوجه باشیم مناظره‌اى که به‌منظور غلبه بر دیگران و ساکت کردن طرف و تمایل عصبى به اظهار فضل صورت مى‌گیرد، منبع و سرچشمه همه خوى‌ها و رفتارهایى است که از نظر خداوند متعال ناستوده ولى از دیدگاه ابلیس ستوده است.

همان‌گونه که اگر کسى میان شرب خمر و سایر گناهان و زشت‌کارى‌ها مخیّر باشد و شرب خمر را به خاطر ناچیز شمردن جرم آن، بر دیگر گناهان ترجیح دهد و در نتیجه همین گناه به طرف گناهان دیگر کشیده شود، همین‌گونه نیز اگر بر روحیه کسى حس علاقه به غلبه بر دیگران و اسکات آن‌ها در مناظره و جاه‌طلبى و مباهات بر دیگران چیره و مستولى گردد، این‌گونه تمایلات او را به اظهار و ارتکاب علنى تمام پلیدى‌ها سوق مى‌دهد و باید دانست که جدال غیر احسن و مراء و نزاع، توأم با آفت‌های بسیاری است

عواقب جدال غیر احسن بر اساس روایات

1ـ دوری از خدا: امام صادق علیه‌السلام فرمود: « إیّاکَ و المِراءَ فإنّهُ یُحبِطُ عَملَکَ و إیّاکَ و الجِدالَ فإنّهُ یُوبِقُکَ و إیّاکَ و کَثرَةَ الخُصوماتِ فإنّها تُبعِدُکَ مِن اللّه ـ از مجادله کردن بپرهیز؛ که این کار عمل تو را بر باد مى‌دهد و از جرّ و بحث کردن بپرهیز؛ که این کار تو را هلاک مى‌گرداند و زیاد ستیزه مکن؛ زیرا که تو را از خدا دور مى‌کند.»[33]

2ـ نفاق: امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام فرمود: « إیّاکُم و المِراءَ و الخُصومَةَ؛ فإنّهُما یُمرِضانِ القُلوبَ علَی الإخوانِ و یَنبُتُ علَیهِما النِّفاقُ ـ از مجادله و ستیزه کردن بپرهیزید؛ زیرا این دو کار، دل‌ها را نسبت به برادران بیمار می‌کند و از آن‌ها نفاق می‌روید.» [34]

امام صادق علیه‌السلام فرمود: « إیّاکُم و الخُصومَةَ فی الدِّینِ ، فإنَّها تَشْغَلُ القَلبَ عَن ذِکْرِ اللّه عزّ و جلّ ، و تُورِثُ النِّفاقَ ، و تُکْسِبُ الضَّغائنَ ، و تَسْتَجیزُ الکِذْبَ ـ از مشاجره کردن در دین بپرهیزید، که آن، دل را از یاد خداوند عزّ و جلّ باز مى‌دارد و موجب نفاق مى‌شود و کینه به بار مى‌آورد و راه بر دروغ مى‌گشاید.» [35]

3ـ فساد یقین: امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام فرمود: « الجَدَلُ فى الدِّینِ یُفسِدُ الیقینَ ـ مجادله کردن در دین، یقین را تباه می‌کند.» [36]

همچنین فرمود: « مَن صَحَّ یَقینُهُ زَهِدَ فی المِراءِ ـ کسى که یقینش درست باشد، به مجادله بى‌رغبت است.»[37]

4ـ ایجاد شک: همان حضرت فرمود: « إِیَّاکُمْ وَ الْجِدَالَ‌ فَإِنَّهُ یُورِثُ الشَّکَّ فِی الدِّین‌ ـ مبادا جدال کنید که باعث شک و تردید در دین مى‌شود.» [38]

5ـ ریا: امام جوادعلیه‌السلام فرمود: « الْجَدَلُ‌ یُورِثُ الرِّیَاءَ ـ مجادله باعث ریا است.»[39]

6ـ بیماری قلب: امام صادق علیه‌السلام فرمود: « وَ لَا تُخَاصِمُوا النَّاسَ‌ لِدِینِکُمْ‌ فَإِنَ‌ الْمُخَاصَمَةَ مَمْرَضَةٌ لِلْقَلْب‌ ـ از مجادله با مردم درباره‌ی دین بپرهیزید که باعث بیماری قلب است.» [40]

7ـ گمراهی: پیامبر خدا صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله‌وسلم فرمود:‌« مَا ضَلَّ قَوْمٌ إِلَّا أَوْثَقُوا الْجَدَل‌ ـ هیچ قومی گمراه نشد مگر آن که به بحث و جدال تکیه کرد.» [41]

8ـ نابودی عمل: امام باقر علیه‌السلام فرمود: « إیّاکَ و الخُصوماتِ ، فإنَّها تُورِثُ الشَّکَّ و تُحْبِطُ العَمَلَ و تُرْدی صاحِبَها و عسى أنْ یَتَکلّمَ الرّجُلُ بالشَّیءِ لا یُغْفَرُ لَهُ ـ از مشاجرات بپرهیزید که شکّ و تردید به بار مى‌آورند و عمل را از بین می‌برند و مشاجره کننده را نابود مى‌گردانند و بسا که انسان [در هنگام مجادله کردن] سخنى  به زبان آورد که بخشیده نشود.» [42]

9ـ عدم شفاعت: پیامبر خدا صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله‌وسلم فرمود:‌« ذَرُوا الْمِرَاءَ فَإِنَ‌ الْمُمَارِیَ‌ لَا أَشْفَعُ‌ لَهُ‌ یَوْمَ‌ الْقِیَامَة ـ جدال را ترک کنید، به درستی که از جدال کننده در روز قیامت شفاعت نشود.» [43]

10ـ نشانه‌ی نبود ورع: امام صادق علیه‌‌السلام فرمود: « لا یُخاصِمُ إلاّ شاکٌّ فی دِینِهِ أو مَن لا وَرَعَ لَهُ ـ مشاجره نکند، مگر آن که در دین خود شک دارد، یا کسى که ورع ندارد.» [44]

11ـ بذر شر: امام على علیه‌السلام فرمود: « المِراءُ بَذرُ الشَّرِّ ـ مجادله، بذرِ شرّ است.» [45]

12ـ آشکار شدن نادانی: امام على علیه‌السلام فرمود: « المُخاصَمَةُ تُبْدی سَفَهَ الرّجُلِ و لا تَزیدُ فی حَقِّهِ ـ مشاجره، نادانى انسان را آشکار مى‌کند و چیزى به [مطلبِ] حقّ او نمى‌افزاید.» [46]

13ـ دشنام خوردن: لقمان حکیم در سفارش به پسرش گفت: «‌ یَا بُنَی‌ مَنْ یُحِبَّ الْمِرَاءَ یُشْتَمْ ـ پسرم؛ هر که جدال و ستیزه‌جوئى را دوست دارد دشنام خورد.» [47]

14ـ باعث کینه‌توزی: امام علی علیه‌السلام فرمود: « سَبَبُ الشَّحناءِ کَثرةُ المِراءِ ـ سبب کینه‌ورزی‌، ستیزه‌گری بسیار است‌‌.» [48]

15ـ برهم خوردن دوستی: امام هادی علیه‌السلام فرمود: « المِراءُ یُفسِدُ الصَّداقَةَ القَدیمَةَ و یُحَلِّلُ العُقدَةَ الوَثِیقَةَ و أقَلُّ ما فیهِ أن تَکونَ فیهِ المُغالَبَةُ و المُغالَبَةُ اُسُّ أسبابِ القَطیعَةِ ـ ستیزه کردن، دوستیِ دیرینه را بر هم می‌زند وگره محکم را می‌گشاید. کمترین چیزی که در ستیزه کردن هست، این است که هر یک می‌خواهد بر دیگری چیره آید و این چیره‌جویی، عامل اصلی بریده شدن پیوند دوستی است‌.» [49]

16ـ رفتن آبرو: امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: « مَن ضَنَّ بِعِرضِهِ فلْیَدَعِ المِراءَ ـ هرکه آبروی خود را دوست دارد، باید از مجادله بپرهیزد.» [50]

17ـ رفتن احترام: امام صادق علیه‌السلام فرمود: « لا تُمارِ فیَذهَبَ بَهاؤکَ و لا تُمازِحْ فیُجتَرأَ علَیکَ ـ مجادله مکن که احترامت از بین مى‌رود و شوخى مکن که بر تو گستاخ مى‌شوند.» [51]

18ـ نشانه عالم نمای بی عمل: پیامبر خدا صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله فرمود: « أمّا علامةُ المُتَکلِّفِ فأربَعةٌ: الجِدالُ فیما لا یَعنیهِ و یُنازِعُ مَن فَوقَهُ و یَتعاطَی ما لا یُنالُ و یَجعَلُ هَمَّهُ لِما لا یُنجیهِ ـ اما نشانه متکلّف [عالِم نمای مدّعیِ علم]، چهار چیز است: در موضوعاتی که به او مربوط نمی‌شود، بحث و مجادله می‌کند. با بالا دست خود می‌ستیزد. بدان‌چه نتواند رسید، دست می‌یازد و همّت خود را مصروف چیزی می‌کند که نجاتش نمی‌دهد.» [52]

19مراـ نرسیدن به حقیقت ایمان: امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: « لا یَبلُغُ عَبدٌ حقیقَةَ الإیمانِ حتّی یَدَعَ المِراءَ و هُو مُحِقٌّ ـ هیچ بنده‌ای به حقیقت ایمان نرسد، مگر این که در عین حال که حق با اوست، مجادله را رها کند.»[53]

برای مشاهده قسمت دوم مقاله کلیک کنید



[1]. قاموس قرآن، ج‌2، ص23؛ المفردات فی غریب القرآن، ص: 189

[2]. ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، ج‌4، ص219

[3]. قاموس قرآن، ج‌6، ص 251 ـ لغتنامه‌ی دهخدا، ذیل لغت مراء

[4]. اخلاق الهی، آیت الله مجتبی تهرانی، ج4، آفات زبان، ص218

[5]. المنطق، ج3، ص257، نوشته علامه محمدرضا مظفر

[6]. اخلاق الهی، آیت الله مجتبی تهرانی، ج 4، آفات زبان، ص182

[7]. علم‌ اخلاق ‌اسلامى (ترجمه جامع‌السعادات) ج3 ص377

[8]. اخلاق الهی، آیت الله مجتبی تهرانی، ج4، آفات زبان، ص182

[9]. اخلاق الهی، آیت الله مجتبی تهرانی، ج4، آفات زبان، ص182

[10]. آیات این موضوع در صفحات قبل آمده است.

[11]. اخلاق الهی، آیت الله مجتبی تهرانی، ج4، آفات زبان، ص192

[12]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی) ج‌1 ص15 ـ الصراط‌المستقیم إلى مستحقی‌التقدیم ج‌3 ص55 ـ تفسیر نورالثقلین ج‌3 ص95 و ج‌4 ص162

[13]. أَمَّا الْجِدَالُ بِغَیْرِ الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ أَنْ تُجَادِلَ مُبْطِلًا فَیُورِدَ عَلَیْکَ بَاطِلًا فَلَا تَرُدَّهُ بِحُجَّة ...

بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج2 ص125 و ج‌70، ص402 ـ نوادر الأخبار فیما یتعلق بأصول الدین النص ص38 ، نوشته محمد محسن بن شاه مرتضى‌‌ فیض کاشانى

[14]. علم‌ اخلاق ‌اسلامى (ترجمه جامع‌السعادات) ج3 ص378

[15]. معراج السعادة، ص551 ـ نوشته ملا احمد نراقی

[16]. علم‌ اخلاق ‌اسلامى (ترجمه جامع‌السعادات) ج3 ص378

[17]. اخلاق الهی، آیت الله مجتبی تهرانی، ج4، آفات زبان، ص192

[18]. التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام ص527

[19]. بحارالأنوار؛ ج2 ص138

[20]. منیة‌المرید؛ ص316

[21]. اعتقادات الإمامیه (للصدوق)، ص43

[22]. نهج البلاغة؛ حکمت ٢٩٨

[23]. الأمالی للصدوق؛ ص٧٢٧

[24]. نزهة الناظر و تنبیه الخاطر ص67 ـ بحار الأنوار؛ ٢ج ص١٣٩

[25]. بحارالأنوار؛ ج١ ص٢٢٤

[26]. من لا یحضره الفقیه؛ ج‌2 ص109

[27]. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‌5، ص59 ـ عن غیاث بن ابراهیم: کانَ أبو عبدِ اللّه  علیه‌السلام إذا مَرَّ بجَماعَةٍ یَخْتَصِمونَ لا یَجوزُهُم حتّى یَقولَ ثَلاثا : اتَّقوا اللّه ، یَرْفَعُ بها صَوْتَهُ .

[28]. التوحید (للصدوق)، ص460

[29]. الاختصاص (للمفید) ص247

[30]. هذه الأخبار محمولة على ما إذا کان الغرض محض‌... ـ بحارالأنوار (ط - بیروت)، ج‌70، ص402

[31]. حضرت امام محمّد باقر علیه‌السّلام فرمود: « مَنْ‌ طَلَبَ‌ الْعِلْمَ‌ لِیُبَاهِیَ‌ بِهِ‌ الْعُلَمَاءَ أَوْ یُمَارِیَ بِهِ السُّفَهَاءَ أَوْ یَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النَّاسِ إِلَیْهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ الرِّئَاسَةَ لَا تَصْلُحُ إِلَّا لِأَهْلِهَا ـ کسى که علم و دانشى را به‌دست آورد براى این‌که به‌وسیله آن بر علماء و دانشمندان فخر و سرفرازى نماید، یا به‌وسیله آن با بی‌خردان و سبک‌مغزان نزاع و گفتگو کند، یا چهره‌هاى مردم را به‌سوى خود بازگرداند (طلب علم کند تا مردم او را بشناسند و بر ایشان پیشوایى کند) پس جایگاه خود را در آتش (دوزخ) آماده ساخته، زیرا ریاست و پیشوایى شایسته نیست مگر براى کسى (خلفاء و جانشینان رسول خدا «صلوات اللَّه علیهم») که اهل آن است (لیاقت داشته و شایسته است). الکافی (ط؛الإسلامیة)، ج‌1، ص47 .

   موارد داخل پرانتز ترجمه این حدیث، برگرفته از شرح همین حدیث توسط امام رضا علیه‌السلام است. رجوع کنید به کتاب: منابع فقه شیعه ( ترجمه جامع أحادیث الشیعة) نوشته آیت‌الله بروجردی و عده‌اى از فضلاء؛ جلد22 صفحه733.

[32]. برداشتی از کتاب اخلاق الهی، آیت الله مجتبی تهرانی، ج4، آفات زبان

[33]. تحف العقول؛ ص٣٠٩

[34]. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‌2، ص300

[35]. الأمالی للصدوق؛ ص٥٠٣ ـ شبیه همین روایت در: الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‌2، ص301

[36]. غررالحکم؛ 1177

[37]. غررالحکم؛ ٨٧٠٩

[38]. أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص186

[39]. کشف الغمة فی معرفة الأئمة (ط - القدیمة)، ج‌2، ص348

[40]. الکافی (ط - الإسلامیة) ج‌1 ص166

[41]. کشف الغمة فی معرفة الأئمة (ط - القدیمة)  ج‌2 ص345

[42]. الأمالی للصدوق؛ ص٥٠٣

[43]. منیة‌المرید؛ ص316

[44]. بحار الأنوار؛ ج٢ ص١٤٠

[45]. غرر الحکم؛ ٣٩٣

[46]. غرر الحکم؛ 1551

[47]. الکافی (ط - الإسلامیة) ج‌2 ص642

[48]. غرر‌الحکم؛ ٥٥٢٤

[49]. أعلام‌الدین؛ ص٣١١

[50]. نهج‌البلاغة؛ الحکمة ٣٦٢

[51]. الکافی (ط - الإسلامیة) ج‌2، ص665

[52]. تحف العقول؛ ص21

[53]. کنز العمّال؛ 9024




  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

ازدواج

مقدمه

«و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون.»(روم:21)

ازدواج نخستین سنگ بنای تشکیل خانواده و بالطبع، جامعه و اجتماع است و میزان اندیشه و تدبر در آن در میزان پیشرفت یا انحطاط و صعود یا سقوط جامعه تاثیر دارد. ازدواج دارای آثار و نتایج بسیاری است; از جمله: ارضای غریزه جنسی، تولید و بقای نسل، تکمیل و تکامل انسان، آرامش و سکون، پاک دامنی و عفاف و نتایج متعدد دیگر.

از این رو، اسلام - به عنوان یک مکتب آسمانی - آن را نه تنها کاری محبوب و مقدس دانسته، بلکه جوانان را مؤکدا بدان توصیه کرده است. هر ازدواجی دارای اهداف خاص خود است، ولی در این میان، برخی از اهداف کم ارج و کم اهمیت و در نتیجه، ناپایدارند و نمی توانند برای همیشه و یا حتی مدتی دراز خوشبختی زوجین را تضمین کنند. برخی نیز ارجمند، مهم و در نتیجه پایدارند. بنابراین، شایسته است ازدواج با توجه به این اهداف در نظر گرفته شود.

ازدواج از این نظر که عاملی برای نجات از آلودگی، موجبی برای نجات از تنهایی و سببی برای بقای نسل است، خودداری از آن همیشه سبب ایجاد بی تعادلی، نابهنجاری رفتاری و زمانی هم فساد شخصیت و حتی بیماری جسمی می گردد. بنابراین، بهترین و بالاترین نعمت ها برای هر زن و مرد از نظر اسلام تشکیل خانواده است.

گمان نمی رود از بین مکاتب و مذاهب، هیچ مذهبی به اندازه اسلام درباره ازدواج بحث کرده باشد. ازدواج از نظر اسلام امری مستحب، مورد تاکید و از سنن انبیا علیهم السلام معرفی شده و جوانی که بدان تن دهد در حقیقت، همگام با آفرینش و سعادتمند است.

ازدواج از نظر اسلام پیمان مقدسی است که برقراری آن بر اساس مقررات، آداب و رسوم، تشریفات، سنن و قوانین خاصی صورت می گیرد.

معمولا می گویند که خانواده مسؤول بسیاری از عیوب و بدبختی های جامعه است. این مطلب قابل قبول است، ولی در عبارتی گویاتر و رساتر می گوییم: در واقع، عدم خانواده به معنای واقعی - کلمه است که مسؤول عیوب و بدبختی هاست و این اغلب بدان دلیل است که در تشکیل آن فکر و هدف ارزیابی شده وجود نداشته است.

بسیاری از جوانان با افکار از پیش ساخته و اندیشه های رؤیایی وارد زندگی زناشویی می شوند و می خواهند از راه تصادف و شانس، زمینه را برای داشتن یک کانون سالم پدید آورند، در حالی که تن دادن به ازدواج بدون هدف و روش سنجیده همانند قرار دادن اساس ساختمان بر روی زمینی سست و لرزان است که محلی برای زندگی اطمینان بخش نخواهد بود.

خانواده از قدیم الایام، مرکز هرگونه ثروت اجتماعی و کانونی برای تولید و پرورش شخصیت هاست، سرنوشت و حیات آن به سرنوشت و حیات جامعه بستگی دارد و نقش آن در وحدت و عظمت یک جامعه فوق العاده اساسی است. لذا، چنین مهمی را نمی توان به مسامحه و سهل انگاری نگریست. انسان در زندگی نیازهایی دارد که باید تامین شود و همان گونه که از نظر غذا و دوا و لباس و مسکن نیازمند است، از نظر غریزه جنسی و دیگر غرایز فکری و اخلاقی نیز نیازمند است.

در این مختصر، برآنیم تا در حد مقدور و به اختصار، در زمینه فلسفه و هدف از ازدواج سطوری را به رشته تحریر در آوریم و نیم نگاهی به این سنت مؤکد اسلامی از خلال برخی آیات، روایات و اقوال صاحب نظران بیفکنیم. اما بجاست پیش از شروع این بحث، با چند نکته آشنا شویم:

ازدواج چیست؟

ازدواج قراردادی رسمی برای پذیرش یک تعهد متقابل به منظور تشکیل زندگی خانوادگی است تا طرفین ازدواج در سایه آن، در خط سیر معین و شناخته شده ای از زندگی قرار گیرند. این قرارداد با رضایت و خواسته زن و شوهر و بر مبنای آزادی کامل دو طرف منعقد می گردد و در پرتو آن، روابطی بس نزدیک بین آن دو پدید می آید. این قرارداد، ارتباط و پیوند دوطرفه به وسیله الفاظ و عباراتی معین انجام می گیرد که آن را «عقد» یا پیمان ازدواج می نامیم.

معنا و مفهوم «عقد»

«عقد» از نظر لغت به معنای «گره زدن » و خود «گره » است و در اصطلاح، هر چیزی است که در سایه آن، رابطه ای میان دو فرد یا دو گروه ایجاد می شود.

در زبان ازدواج و زناشویی، «عقد» عبارت است از ایجاد پیوندی مشترک بین زن و شوهر که در سایه آن، حقوق ، تعهدات و مسؤولیت های دو جانبه پدید می آید. به دیگر سخن، «عقد» قراردادی به منظور مشارکت دو تن در زندگی خانوادگی وایجادنوعی روابطشرعی وقانونی است.

فلسفه و هدف از ازدواج

هدف از ازدواج هم برای مرد و هم برای زن، پاسخ مثبت دادن به سنت الهی و تولید نسل است. لذا، هر دو در این زمینه بر یک عقیده اند. فلسفه ازدواج براساس این دو مبنا ملاک دین و نجابت است. در نتیجه، هدف از ازدواج و تولید نسل، مقدس می گردد و هیچ یک از مادیات ملاکی برای آن به حساب نمی آید.

اصولا فلسفه خلقت زن و مرد (زوجیت) تولید مثل است، همان گونه که این زوجیت در سایر حیوانات و حتی گیاهان نیز وجود دارد. نکته اصلی که باید در ازدواج مورد توجه هر دو طرف باشد دین و کمال است. از این رو، از روایات نقل شده از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام چنین برمی آید که هر کس ممکن است به یکی از این

چهار دلیل ازدواج کند: 1- پول; 2- دین; 3- زیبایی; 4- شهرت و عنوان. بین این چهار هدف، دین از همه بالاتر و بهتر است.

اما به طور کلی، ضرورت های ایجاب کننده ازدواج عبارت است از:

الف - ضرورت های فردی;

ب - ضرورت های اجتماعی;

ج- ضرورت های مذهبی.

در ذیل، به تفصیل از این موارد بحث می کنیم:

الف - ضرورت های فردی

1- پاسخ مثبت به فطرت: انسان به حکم فطرت، دارای غریزه جنسی است و طبیعت و فطرتش ایجاب می کند که رشد نماید، به سوی کمال برود و وقتی رشدیافت وبه درجه کمال رسیدارضا و اقناع شود.براین اساس،برای حفظ جان و تعادل نظامات روانی، ضروری است که آدمی به ازدواج تن دهد.

2- موجبی برای بروز استعدادها: استعدادها برای بروز و تکامل خود نیازمند محیطی امن و آرامند. ازدواج برای جوان آرامش و آسایش ایجاد می کند، استعدادهای او را به حرکت درمی آورد و به او امکان می دهد که از آن به نیکی بهره برداری کند.

3- موجب امنیت و آسایش: اصولا «بلوغ » یعنی شکوفایی غریزه، چه برای پسر و چه برای دختر که همراه بحران است. ازدواج این بحران را تسکین می دهد، برای جوان محیط امن و آرام ایجاد می نماید، در سایه وجود عواطف خانوادگی، روح سرکش او مهار می شود و موجباتی برای برخورداری او از نیروی فکری فراهم می شود.

4- موجب نجات از تنهایی: به عقیده دانشمندان و فلاسفه، انسان موجودی مدنی الطبع و بالفطره اجتماعی است. از این رو، محتاج پناه و یاور و یاری دلدار است. ازدواج این فایده را دارد که آدمی را از تنهایی و اعتزال نجات دهد و همدلی در کنار او، در بستر او و در آغوش او قرار دهد تا وجودش راعین وجودخودبداندودرغم ودردش شریک باشد.

ب - ضرورت های اجتماعی

ازدواج هرچند از یک نظر ، مساله ای شخصی و خصوصی است، ولی از نگاهی دیگر، دارای جنبه و اهمیتی اجتماعی می باشد. بر این اساس، ازدواج از ارکان مدنیت و راهی مطمئن برای تامین آسایش جامعه و رفاه بشریت است. سود و زیان ازدواج تنها متوجه زوجین نیست، بلکه افراد اجتماع نیز به گونه ای از آن برخوردار می شوند.

بی تردید، ازدواج رابطه ای است که طرفین ربط را تا حد زیادی از بی بند و باری و روابط نامشروع و انحرافات اخلاقی و جنسی مصون می دارد. این موضوع به تناسب حال طرفین و محیط اجتماعی و امکان انجام سایر گناهان متفاوت است. هم چنین سایر جنبه های شخصی و اجتماعی نیز در این زمینه مؤثر می باشد که گاهی این عمل سبب مصونیت انسان از نیمی از گناهان و معاصی و گاهی بیش تر است. لذا، در بعضی از روایات ازدواج را وسیله حفظ نیمی از دین و برخی روایات، دو سوم دین بیان کرده اند. (1)

زندگی هر یک از زن و شوهر منقسم به دو قسم است:

1- روابط داخلی و خانوادگی;

2- روابط خارجی و اجتماعی.

بنابراین، زن صالح در خانواده وسیله تحقق سعادت مرد در نیمی از زندگانی او و مرد نیکوکار برای زن وسیله سعادت نیمی از روابط حیاتی اوست; زیرا ازدواج وسیله موفقیت هر یک از طرفین در مقدار زیادی از وظایف عبادی خواهد بود که در روایات ائمه اطهار علیهم السلام به نیمی از دین تعبیر شده است.

ج - ضرورت های مذهبی

ضرورت های مذهبی ازدواج از دوجنبه قابل بررسی اند: از جنبه آیات و از جنبه روایات.

1- ازدواج در آیات: این سؤال همواره مطرح بوده است که چرا خداوند انسان ها و یا حیوانات و حتی گیاهان را زوج آفرید؟ فلسفه زوجیت انسان ها، گیاهان و حیوانات چیست؟ در پاسخ به این سؤال، به اجمال می توان گفت که فلسفه زوجیت در انسان ها به ازدواج بازمی گردد. اما پس از آن، این سؤال مطرح می گردد که آیا ازدواج فقط برای تامین غریزه جنسی است؟ آیا برای شروع مسائل اجتماعی است؟ آیا برای ایجاد انس میان دو زوج مخالف با هم است؟ در پاسخ باید گفت که خیر، هدف از ازدواج این مسائل نیست. فلسفه ازدواج چیز دیگری است و آن امتداد نسل، بقای آن و اتمام ترکیبات عاطفی زن و مرد به دلیل تولید مثل می باشد، همان گونه در برخی از آیات به این مطلب اشاره شده است:

خداوند در سوره نساء، آیه 7 می فرماید: «یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا و نساء کثیرا و اتقوا الله الذی تسائلون به و الارحام ان الله کان علیکم رقیبا»; ای مردم، بترسید از پروردگار خود که شما را از یک تن آفرید و از او جفتش را بیافرید و از آنان مردان و زنان بسیاری گسترانید و بترسید از خداوندی که از او و از ارحام پرسش می شود. خداوند بر شما نگاهبان است.

در آیه 11 سوره شوری نیز می فرماید: «فاطر السموات و الارض جعل لکم من انفسکم ازواجا و من الانعام ازواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شی ء و هو السمیع البصیر»; او پدید آورنده آسمان ها و زمین است. برای شما از جفت خودتان همسرانی قرار داد و از جنس حیوانات نیز جفت هایی آفرید تا بر شما بیفزاید و نسل تکثیر پیدا کند. همانند او چیزی نیست. او شنوای بیناست.

2- ازدواج در روایات:اسلام در این زمینه، دو دسته را مخاطب قرار داده است و ازدواج را به آن ها توصیه می کند:

1- کسانی را که به قصد ارضای غریزه شهوت و محافظت از آلودگی ازدواج می کنند، ولی از پیدایش نسل جلوگیری می نمایند.

2- کسانی را که علاوه بر ارضای غریزه شهوانی، قصد تشکیل خانواده نیز دارند و در نتیجه، خواهان نسل هستند. اما به طور کلی، دسته دوم بیش تر مورد خطاب اند; زیرا خانواده بدون فرزند در همان وصلت و گوشه حجله، بدون استمرار و دنباله خلاصه می شود.

نظر به وجود منافع و اهمیت های ازدواج است که اسلام آن را تایید کرده و ضرورت آن را در درجه اول اهمیت و مورد تاکید قرار داده است. ضرورت های ازدواج ازنظر اسلام به قرار ذیل است:

1- محبوب ترین بنا: بنای تشکیل خانواده در اسلام محبوب است، تا آن جا که هیچ سازمان و بنایی نزد خدا محبوب تر از آن نیست. لذا، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرمایند: «ما بنی بناء فی الاسلام احب الی الله من التزویج »; نزد خداوند هیچ بنایی محبوب تر از خانه ای نیست که از طریق ازدواج آباد گردد. (2)

2- عامل حفظ پاک دامنی و کسب اخلاق نیک: ازدواج از نظر اسلام وسیله ای برای پاک دامنی و پاک دامن زیستن است. رسول خدا صلی الله علیه و آله به زیدبن حارثه فرمودند: ازدواج کن تا پاک دامن باشی (3) و در سخنی دیگر، فرمودند: مردان را زن دهید تا خدا اخلاقشان را نیکو، ارزاقشان را وسیع و جوانمردیشان را زیاد گرداند. (4) در روایتی دیگر، به زنی که گفته بود، دیگر ازدواج نخواهم کرد، فرمودند: «ازدواج برای حفظ عفاف لازم است.» (5)

3- عامل تکمیل دین: ازدواج غیر از ایجاد نظم در زندگی، وسیله ای برای حفظ و تکمیل دین است. بدان دلیل، ازدواج تکمیل کننده ایمان است که به وسیله آن، بسیاری از گناهان از وجود آدمی ریشه کن می شود و راه برای سعادتمندی او از هر سو فراهم می گردد. لذا، رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «من تزوج فقد احرز نصف دینه »; (6) هر کس ازدواج کند نیمی از دینش را باز یافته است. در جای دیگر، فرمودند: «ما من شاب تزوج فی حداثة سنه الا عج شیطانه یا ویله عصم منی ثلثی دینه »; (7) هر کس در ابتدای جوانی ازدواج کند شیطان فریاد می کند: ای وای، دو سوم دین خود را از شر من حفظ کرد.

4- موجب ازدیاد نسل: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «تزوجوا فانی مکاثر بکم الامم غدا فی القیامة »; (8) ازدواج کنید; زیرا من به زیادتی شما نسبت به امت های دیگر در قیامت مباهات می کنم. (این که امروزه در کشور ما با توجه به احکام ثانویه، به مهار جمعیت حکم می شود مطلب دیگری است که این مختصر مجالی برای طرح آن نیست.)

5- موجب ازدیاد مسلمانان: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «ما یمنع المؤمن ان یتخذ اهلا لعل الله یرزقه نسمة تثقل الارض بلا اله الا الله »; (9) چه مانعی داردکه مؤمن زنی بگیرد تاخداوند فرزندی نصیبش کند که با کلمه لا اله الا الله زمین را گرانبار کند؟

6- موجب ازدیاد روزی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «اتخذوا الاهل فانه ارزق لکم » (10) ; روزی را به وسیله زن گرفتن زیاد کنید. در حدیث دیگری، امام رضا علیه السلام می فرمایند: «اذا جاءکم من ترضون خلقه و دینه فزوجوه »; (11) اگر خواستگاری آمد که دین و اخلاقش را پسندید او را اجابت کنید. در روایتی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «من ترک التزویج مخافة العیلة فقد ساء ظنه بالله عزوجل ان الله یقول: ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله »; (12) هر کس ازدواج را از ترس فقر و تنگدستی ترک کندبه خدا سوء ظن برده است، زیرا خداوندمی فرماید:اگر (زن وشوهر) فقیر باشندخدا هر کدام را از کرم خود بی نیاز می کند. بنابراین، در هر صورت، روزی زن و مرد با خداست.

7- نشانه پیروی از سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: حضرت علی علیه السلام فرمودند: «تزوجوا فان التزویج سنة رسول الله فانه کان یقول: من کان یحب ان یتبع بسنتی فان من سنتی التزویج »; (13) ازدواج کنید، ازدواج سنت پیامبر صلی الله علیه و آله است. آن جناب می فرمودند: هر که می خواهد از سنت من پیروی کند، بداند که ازدواج سنت من است.

8- نشانه پیروی از سنت پیامبران علیهم السلام: امام رضا علیه السلام فرمودند: «ثلاث من سنن المرسلین: العطر و اخذ الشعر و کثرة الطروقة »; (14) سه چیز از سنت های پیامبران است: استعمال عطر، ازاله موهای زاید و ازدواج کردن.

9- موجب جلب رضایت الهی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «ما من شی ء احب الی الله عز وجل من بیت یعمر فی الاسلام بالنکاح »; (15) هیچ چیز نزد خداوند محبوبتر از این نیست که خانه ای در اسلام به وسیله ازدواج آباد گردد.

10- موجب کسب طهارت معنوی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «من احب ان یلقی الله طاهرا مطهرا فلیلقه بزوجة »;(16) هر کس می خواهد خدا را پاک و پاکیزه ملاقات کند باید هنگام مرگ متاهل باشد.

11- بهترین بهره و سود: امام رضا علیه السلام فرمودند: «ما استفاد امرء بعد الاسلام فائدة خیرا من امراة مسلمة ...»; (17) پس از ایمان به خدا، هیچ انسانی بهره ای بهتر از همسری مسلمان به دست نیاورده است.

12- گشودن درهای رحمت الهی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «یفتح ابواب السماء بالرحمة فی اربع مواضع: عند نزول المطر و عند نظر الولد فی وجه الوالد و عند فتح باب الکعبة و عند النکاح »; (18) درهای رحمت آسمان در چهار موقع گشوده می شود: 1- هنگام باریدن باران; 2- وقتی که فرزندی (از سر مهر) به صورت پدرش بنگرد; 3- زمانی که در خانه کعبه گشوده می گردد; 4- در وقت اجرای عقد نکاح. (19)

نهی اسلام از عزوبت

از نظر اسلام، ازدواج کاری مقدس و تجرد چیز پلیدی است. این بر خلاف نظر کسانی است که رهبانیت را پذیرفته اند و سعی دارند بدان جنبه ای مقدس دهند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: آن کس که این آیین و مذهب همگام با فطرت مرا دوست دارد باید نسبت به سنت من پای بند باشد; یکی از سنت های من ازدواج است. (20)

در اسلام، سرباز زدن از ازدواج مساوی با تخلف از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و حتی از موازین اسلامی است. چنانچه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: هر کس زمینه و امکانی برای ازدواج داشته باشد و در عین حال، از آن سر باز زند از ما نیست.

اسلام برخلاف رهبانان و تارکان دنیا، مجرد ماندن را نه تنها فضیلت نمی داند، بلکه آن را محکوم کرده و شدیدا از آن نهی فرموده است. زنی به حضور امام صادق علیه السلام رسید و گفت: من قصد ندارم شوهر کنم تا مرا نزد خدا فضلی باشد و اجر و ثوابی به من تعلق گیرد.

امام صادق علیه السلام فرمودند: این سخن را رها کن; اگر تنها زیستن فضیلتی بود فاطمه علیها السلام، دختر پیامبر صلی الله علیه و آله، بر این فضل سزاوارتر بود. (21)

بزرگان اسلام عزب ماندن را در صورت فراهم بودن وسایل ازدواج، ناروا و حرام دانسته و زناشویی را محبوب و مقدس شمرده اند. اسلام نیز تجرد را زشت می شمارد و می گوید: «شرارکم عزابکم »; (22) بدترین شما کسانی هستند که در حال عزوبت اند. احادیثی که ازعزوبت نهی می کنند بسیارند، ازجمله روایات ذیل از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله:

- ازدواج کن و گرنه از گنه کاران محسوب خواهی شد; «تزوج و الا فانت من المذنبین.» (23)

- بیش تر دوزخیان عزب ها هستند; «اکثر اهل النار العزاب.»(24)

- ازدواج کن، وگرنه از راهبان نصارا خواهی بود; «تزوج و الا فانت من رهبان النصاری.» (25)

- ازدواج کن، وگرنه از برادران شیطان خواهی بود; «تزوج و الا فانت من اخوان الشیاطین.» (26)

- بدترین افراد امت من عزب ها هستند; «شرار امتی عزابها.»(27)

- دو رکعت نماز زن دار بهتر از یک روز نماز و روزه عزب است. «رکعتان یصلیهما المتزوج افضل من سبعین رکعة یصلیها غیر متزوج. » (28)

خودداری از ازدواج عوارضی دارد که به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم:

1- خودداری از ازدواج زمینه را برای روابط جنسی نامشروع و غیر قانونی فراهم می کند که نمونه های آن را در کشورهایی که برای خود آمار و حسابی دارند، می بینیم. بدیهی است کودکی که به دور از عشق و بدون خواسته والدین یا در اثر یک ازدواج اجباری پدید آید هم مایه غم مرد است و هم موجب تنفر اجتماعی و این که آینده چنین کودکانی چه خواهد شد، به خوبی معلوم است.

2- خودداری از ازدواج موجب بیماری های وخیمی هم چون امراض تناسلی، ورم مفاصل و مانند آن می گردد و این مساله مورد تایید پزشکان امروزی است.

3- خودداری از ازدواج موجب از دست دادن گرمی و نشاط زندگی است. هر کس در دوران جوانی به ازدواج تن ندهد، در دوران پیری با رنج تنهایی مواجه خواهد شد.

4- خودداری از ازدواج موجب توسعه و گسترش فساد می گردد. افراد به سوی فساد اخلاقی سوق پیدا می کنند و درهای حیات آنان به دروغ، فحشا و بی بند و باری گشوده می شود. وجود غریزه در آدمی خود دلیلی بر ضرورت ازدواج و خودداری از آن، استقبال از خطرات خودآفرین و زمینه ای برای هجوم غم ها و نابسامانی هاست.

«تهذیب نفس »; فلسفه بزرگ ازدواج

زن و مرد لازم است در پرتو کانون گرم خانواده به تکامل دست یازند و همدیگر را با برخورداری از «صبر» و «شکر»، که دو رکن ایمان است، یاری کنند. شرع مقدس اسلام در تشکیل خانواده تنها به ارضای غریزه جنسی نظر ندارد، اگرچه این نکته مهم نیز جزئی از فلسفه ازدواج است و اسلام برای حفظ عفت عمومی در جوامع بشری، به دختران و پسران بالغی که نیاز به ازدواج دارند امر به پیوند و تشکیل خانواده کرده است، بلکه نکته مهم تری که اسلام از ازدواج و تشکیل خانواده دنبال می کند عبارت است از: «تهذیب نفس »; زیرا محیط خانه و کانون گرم خانواده را بهترین مکتب برای خودسازی و کسب کمالات می داند. حال اگر از این مکتب ارزنده و حیات بخش و انسان ساز درست استفاده نکنیم و یا آن را از هم بپاشیم، تقصیر از شارع مقدس اسلام نیست، بلکه خودمان مقصر هستیم که با عوامل گوناگون باعث سردی کانون خانواده یا از هم پاشیدگی آن شده ایم.

خلاصه و نتیجه بحث

از مجموعه بحث ها چنین نتیجه می گیریم که هدف از ازدواج در اسلام به مراتب، بالاتر و مقدس تر از آن است که تنها در حد کام جویی جنسی باشد; زیرا اگر چنین بود هیچ فرقی میان ازدواج انسان و جفت گیری حیوانات نبود و ازدواج مشمول این همه قوانین آسمانی و رهبری پیامبران علیهم السلام و راهنمایان قرار نمی گرفت. پس باید در آن اهداف مهم دیگری نیز وجود داشته باشد; از جمله: ایجاد، بقا و طهارت نسل، تکمیل و تکامل، مودت و صفا و از همه بالاتر، انجام وظیفه الهی. پیمان ازدواج پیمانی مقدس و الهی است. بدین سان، جز در سایه احکام الهی نمی توان آن را فسخ کرد. ازدواج امری اساسی و مهم است، باید در جامعه رشد و توسعه یابد تا افراد در سایه پای بندی بدان از بسیاری انحرافات و پیش آمدهای ناگوار مصون بمانند.

آن کس که تن به تشکیل خانواده ندهد، هم به خود جفا کرده است و هم به فردی دیگر از جنس مخالف که پاک دامن در انتظار همتای مؤمن برای تشکیل زندگی و بهره مندی از نعمت و آسایش آن است. البته شکی نیست که در انتخاب همسر باید طرقی اندیشید تا زندگی زناشویی دچار نابسامانی نشود و کودکان پای به جهان نهاده حاصل آن دچار افسردگی و ماتم نگردند.

پی نوشت ها:

1- شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، آل البیت، ج 20، ص 17

2- میرزا آقا نوری طبرسی،مستدرک الوسائل،ج 14،ص 153

3- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 35.

4- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 103، ص 222

5- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 166.

6 و 7- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 17

8- میرزا آقا نوری طبرسی، پیشین، ج 14، ص 149

9 و 10- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 14

11-12-13-14-15-16-17- همان، ج 20، ص 28 / ص 42 / ص 15/ ص 103/ ص 16/ ص 18/ ص 40

18- میرزا آقا نوری طبرسی، پیشین، ج 14، ص 152

19- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 15

20- همان

21- محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 103، ص 219

22و 23- همان، ج 1037 ص 221

24- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 20

25و26و27- میرزاآقا نوری طبرسی، پیشین، ج 14،ص 155

28- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 18

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

آ ر مان خواهی


 یکی از فرائض هم فرائض دانشجویی است. قشر دانشجو یک قشر ممتاز است، یک قشر ویژه است؛ به دلایلی که من در این جلسات ماه رمضان سالها با دانشجوها مکرّر گفتم و دیگر نمیخواهم تکرار بکنم؛ یک فرائضی دارد. اوّلین فریضه‌ی دانشجویی عبارت است از آرمان‌خواهی. یک‌عدّه‌ای تبلیغ میکنند و وانمود میکنند که آرمان‌خواهی مخالف واقع‌گرایی است؛ نه آقا، آرمان‌خواهی مخالف محافظه‌کاری است، نه مخالف واقع‌گرایی. محافظه‌کاری یعنی شما تسلیم هر واقعیّتی -هرچه تلخ، هرچه بد- باشید و هیچ حرکتی از خودتان نشان ندهید؛ این محافظه‌کاری است. معنای آرمان‌گرایی این است که نگاه کنید به واقعیّتها و آنها را درست بشناسید؛ از واقعیّتهای مثبت استفاده کنید، با واقعیّتهای سلبی و منفی مقابله کنید و مبارزه کنید. این معنای آرمان‌گرایی است. چشمتان به آرمانها باشد. این اوّلین فریضه‌ی دانشجو است.

 آرمانها چه هستند؟ جزو چیزهایی که بنده اینجا یادداشت کرده‌ام به عنوان آرمانها، یکی مسئله‌ی ایجاد جامعه‌ی اسلامی و تمدّن اسلامی است؛ یعنی احیای تفکّر اسلام سیاسی؛ یک‌عدّه‌ای از قرنها پیش، سعی کردند اسلام را از زندگی، از سیاست، از مدیریّت جامعه هرچه میتوانند دور کنند و منحصرش کنند به مسائل شخصی؛ مسائل شخصی را هم یواش یواش محدود کنند به مسائل قبرستان و قبر و مجلس عقد و از این حرفها؛ نه، اسلام آمده است که «الّا لِیُطاعَ بِاِذنِ الله»؛(۵) فقط هم اسلام نیست؛ همه‌ی پیغمبران همین‌جورند. ادیان الهی آمده‌اند برای اینکه در جامعه پیاده بشوند، در جامعه تحقّق واقعی پیدا کنند؛ این باید اتّفاق بیفتد. یکی از مهم‌ترین آرمانها این است.

 یک آرمان دیگر عبارت است از آرمان اعتماد به نفس؛ یعنی همین «ما میتوانیم» که در حرفهای شماها هم بود؛ این یک آرمان است. بایستی دنبال تفکّر اعتماد به نفس ملّی و اعتقاد به قدرت و توانایی ملّی [بود] و به‌عنوان یک آرمان حتماً باید تعقیب بشود. البتّه تعقیب آرمانها یک لوازمی دارد که باید به آن لوازم عمل بشود.

 یکی از آرمانهایی که من یادداشت کرده‌ام، مبارزه با نظام سلطه و استکبار است.نظام سلطه، یعنی نظامی که بر پایه‌ی رابطه‌ی سلطه‌گر و سلطه‌پذیر بنا شده؛ یعنی کشورهای دنیا یا مجموعه‌های بشری دنیا، تقسیم میشوند به سلطه‌گر و سلطه‌پذیر؛ آن اتّفاقی که امروز در دنیا افتاده [این است]؛ یک عدّه‌ای سلطه‌گرند، یک عدّه سلطه‌پذیرند. دعوای با ایران هم سر همین است؛ این را بدانید. دعوای با جمهوری اسلامی این است که این، نظام سلطه‌گر و سلطه‌پذیر را نپذیرفته؛ سلطه‌گر که نیست، خودش را از سلطه‌پذیری هم بیرون آورده و پای این حرف ایستاده. اگر ایران موفّق شد و پیشرفت پیدا کرد -پیشرفت علمی، پیشرفت صنعتی، پیشرفت اقتصادی، پیشرفت اجتماعی، گسترش نفوذ منطقه‌ای و جهانی- نشان داده میشود به ملّتها که میتوان سلطه‌پذیر نبود و روی پای خود ایستاد و پیشرفت کرد. نمیخواهند این اتّفاق بیفتد؛ همه‌ی دعواها سر این است، بقیّه‌ی حرفها بهانه است.

 از جمله‌ی آرمانها، عدالت‌خواهی است؛ همین حرفهایی که بعضی از برادرها اینجا گفتند. مسئله‌ی عدالت‌خواهی خیلی مهم است، شُعب گوناگونی دارد؛ به اسم هم اکتفا نباید کرد، باید واقعاً دنبال بود. از جمله، مسئله‌ی سبک زندگی اسلامی است. از جمله، آزادی‌خواهی است؛ آزادی نه به‌معنای غلط و منحرف‌کننده‌ی غربی که معنای آزادی این است که دختر این‌جوری زندگی کند، پسر این‌جوری زندگی کند. لعنت بر آن کسانی که برخلاف سنّتهای اسلامی و سنّت ازدواج، با سنّت ازدواج صریحاً مخالفت میکنند و بعضی از منشورات ما و دستگاه‌های فرهنگی ما متأسّفانه این را ترویج میکنند؛ باید با اینها مقابله کرد. مسئله‌ی آزادی‌خواهی در اندیشه، در عمل فردی، در عمل سیاسی، در عمل اجتماعی و در جامعه که معنای آزادی‌خواهی در جامعه همان استقلال است.

 از جمله‌ی آرمانها رشد علمی است؛ از جمله‌ی آرمانها کار و تلاش و پرهیز از تنبلی و نیمه‌کاره کار انجام دادن است. از جمله‌ی آرمانها، ایجاد دانشگاه اسلامی است؛ اینها آرمانها است.

 خب، ممکن است کسی بگوید ما این آرمانها را چه‌جوری دنبال بکنیم؟ ما که در کشور اثری نداریم؛ یک عدّه مدیرانی هستند، دارند کار خودشان را میکنند، ما هم اینجا شعار میدهیم، حرف میزنیم. این اشتباه در فهم مسئله است؛ هرگز این‌جوری نیست. دانشجو تصمیم‌ساز است؛ دانشجو گفتمان‌ساز است. شما وقتی که یک آرمانی را دنبال میکنید، میگویید، تکرار میکنید و بجد پای آن می‌ایستید، این یک گفتمان در جامعه ایجاد میکند، این موجب تصمیم‌سازی میشود؛ زیدِ تصمیم‌گیر در فلان مرکز تصمیم‌گیریِ مدیریّت کشوری، وقتی که یک چیزی به‌عنوان یک گفتمان درآمد، مجبور میشود دنبال بکند. یک نمونه‌ی زنده‌اش همین گفتمان نهضت نرم‌افزاری و احیای حرکت علمی است که مطرح شد، تکرار شد، خوشبختانه استقبال شد و به‌عنوان یک گفتمان درآمد؛ حرکت جامعه براساس آن به‌وجود آمد؛ ده پانزده سال است که ما از لحاظ علمی داریم همین‌طور حرکت میکنیم و جلو میرویم. در همه‌ی زمینه‌ها همین‌جور است، دانشجو میتواند مؤثّر باشد. کسی از عزیزان از قول مرحوم شهید بهشتی، نقل کردند که ایشان فرمودند که «دانشجو مؤذّن جامعه است؛ وقتی که خواب بماند، مردم هم خواب میمانند»؛ خب، تعبیر خوبی است؛ شما میتوانید بیدارکننده باشید، میتوانید گفتمان‌ساز باشید، به‌هیچ‌وجه تصوّر نکنید که این کارهای دانشجویی شما، کارهای بی‌اثری است.


گزید ه ای از سخنان مقام معظم رهبری در دیدار با دانشجویان

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

دانشجوـفاطمه بابایی:

وصیت نامه


نام و نام خانوادگی:بهمن پوردیان


نام پدر:علی داد


تاریخ تولد:—–


تاریخ شهادت:۱۳۶۳


محل تولد:دزفول


محل شهادت: خوزستان


وصیتنامه:


              بسم الله الرحمن الرحیم

   ان یحب الذین یقاتلون فی سبیله بما کانهم بنیان مرصوص.


سپاس خدایی را که با ما نعمت داد تا با آنها یکبار بریم رشد کنیم پاک شویم تزکیه شویم وپرواز کنیم .


سپاس خدایی را که ذکر او شفابخش قلبها درک ها وخشوع کننده نفسهاو عبادت او نیرو دهنده گامهاست سپاس خدایی که گنه کاران را می بخشد که …است.


 وصیتم را می نویسم انسان تولدی دارد ومرگی که از اختیار خودش خارج است ونیز اختیاری دارد وعملی که با آن سرنوشت خویش را می سازد.


چند روزه ای که در دنیا زیست می کند بسیار بسیار حساس است تنها فرصت کوتاهی است که باید بکوشد بیندیشید ورنج بکشد تا خود را از رنجهای عظیم ودائم (عذاب آخرت)برهاند برادران عزیز بکوشید تا مخلص شوید که من طعم تلخ ریا وعجب را چشیده ام بکوشید تا از گناه حفظتان کند که من طعم غفلت وگناه را چشیده ام.


بیکار نشوید که بیکاری سرچشمه گناهان است وبیهوده مگویید که بیهودگی گناه است.


دنیا را رها کنید تا چشمه های حکمت از دلتان بجوشد وبر زبانتان جاری گردد.


با شیطان آنقدر مبارزه کنید تا بداند که شکست ناپذیر ید واز شکست تان ناامید گردد.


نسبت به هم گذشت داشته باشد تا خدا هم از شما بگذرد.


زبانتان را کنترل کنید که بیشتر گناهان بوسیله این تکه کوچک گوشت انجام می گیرند .توبه کنید که دلهایتان را نورانی وبا صفا می کند از همدیگر به دل کینه میگیرید که وظیفه مومنان نسبت بهم مهربانی قلبی وبرادری است که (انما المومنون اخوه)


دنیا را هدف قرار ندهید که آن مانند آب شور است هر چه بنوشید تشنه تر می شوید ومانند تار ابریشم است که اگر به آن روی آوریم به دور خویش می تنیم وخود را زندانی می کنیم خدا را بخوانید واز دل بخوانید که وعده اجابت داده است واو هرگز خلاف وعده نمی کند.


در رحمت وعده خدا شک نیز بلکه عیب را از خود بدانید ودر جستجو ی آن از خود بشد.


دلتان را دلتان را پاسدار کنید مبادا از یاد خدا غافل شود مبادا بخواب رود مبادا بمیرد که مرگ دل انسان رااز بهشت به جهنم سقوط می دهد.


خود را در دریای بلاها رنجها وسختی ها بیفکنید ودنبال راحت طلبی نباشد که بهشت را به بها می دهند نه به بهانه.


مدافع قرآن باشید تا در آخر ت از شما دفاع کند مصلحت اسلام عزیز را بر منافع خویش ترجیح دهید که این تنها راه نجات ورستگاری شماست مسجد را پر کنید که امن ترین مکانهاست وجماعت را حفظ کنید که دست خدا با جماعت است بکوشید که حتی یک لحظه هم از یاد خدا غافل نشوید که همان لحظه هم برای شیطان کفایت می کند با منافقین کفار ومشرکان وبه قول امام غرب قبله گان وشرق قبله گان یک ذره هم عطوفت وسازش نکنید که نتیجه ای ….دادن خون شهیدان وبه درد آوردن قلب امام عزیزمان ندارد.


قرآن وگفتار معصومین علیهم اسلام را بخوانید بیاموزید حفظ کنید وبه دیگران نیز بگویید که جهل از جنود شیطان است .


کودکانرا کودکانرا فراموش نکنید که امید امام ووارث انقلاب اسلامیند شما را بخدا تا میتوانید آنان را اسلامی تربیت کنید آنقدر از زشتی گناه وسختی عذاب جهنم برایشان بگویید تا ریشه گناه در قلبشان بخشکد وآنقدر از رحمت خدا برایشان بگویید تا یاس ونومیدی برآنها مسلط نشود.


شما را بخدا اگر در پشت جبهه هستید به کودکان برسید آنان را از همین کودکی باقرآن با اسلام با ائمه اطهار علیهم السلام وبا خدا آشنا کنید تا ریشه دین در دلشان استحکام یابد ودارای ایمانی به استواری کوهها شوند که :المومن کجبل الراسخ.


به آنان بفهمانید که بهشت محصول خدا پرستی وجهنم محصول کفر وگناه است.


واما شما خواهران گرامی شما که حجاب سیاهتان با خون سرخ شهیدان هم ارزش است حفظ کنید حجابتان را که حافظ حیاء تان است حجاب سیاهتان دستی نیرومند است برگلوی شیطان پس آنقدر گلویش را بفشارید تا خفه شود.

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

جنگ احزاب

جنگ احزاب(خندق)

کتاب: سیره پیشوایان ص 50 تا57

نویسنده: مهدى پیشوایى

جنگ احزاب، چنانکه از نامش پیداست، نبردى بود که در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى کوبیدن‏«اسلام جوان‏»متحد شده بودند.بعضى از مورخان نفرات سپاه‏«کفر»را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته‏اند، در حالى که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى‏کرد.

سران قریش که فرماندهى این سپاه را به عهده داشتند،با توجه به نفرات و تجهیزات جنگى فراوان خود،نقشه جنگ را چنان طراحى کرده بودند که به خیال خود با این یورش،مسلمانان را بکلى نابود سازند و براى همیشه از دست محمد صلى الله علیه و آله و سلم و پیروان او آسوده شوند!.زمانى که گزارش تحرک قریش به اطلاع پیامبر اسلام رسید،حضرت شوراى نظامى تشکیل داد.در این شورا،سلمان پیشنهاد کرد که در قسمتهاى نفوذ پذیر اطراف مدینه خندقى کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد.این پیشنهاد تصویب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید;خندقى که پهناى آن به قدرى بود که سواران دشمن نمى‏توانستند از آن با پرش بگذرند،و عمق آن نیز به اندازه‏اى بود که اگر کسى وارد آن مى‏شد،به آسانى نمى‏توانست‏بیرون بیاید.

سپاه قدرتمند شرک با همکارى یهود از راه رسید.آنان تصور مى‏کردند که مانند گذشته در بیابانهاى اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خواهند شد،ولى این بار اثرى از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروى خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقى ژرف و عریض در نقاط نفوذپذیر مدینه،آنان را حیرت زده ساخت زیرا استفاده از خندق در جنگهاى عرب بى‏سابقه بود. ناگزیر از آن سوى خندق شهر را محاصره کردند.محاصره مدینه مطابق بعضى از روایات حدود یک ماه به طول انجامید.سربازان قریش هر وقت‏به فکر عبور از خندق مى‏افتادند،با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصله‏هاى کوتاهى در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند،روبرو مى‏شدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مى‏گفت.تیراندازى از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگرى پیروز نمى‏شد.

از طرف دیگر،محاصره مدینه توسط چنین لشگرى انبوه،روحیه بسیارى از مسلمانان را بشدت تضعیف کرد بویژه آنکه خبر پیمان شکنى قبیله یهودى‏«بنى قریظه‏»نیز فاش شد و معلوم گردید که این قبیله به بت پرستان قول داده‏اند که به محض عبور آنان از خندق،اینان نیز از این سوى خندق از پشت جبهه به مسلمانان حمله کنند.

روزهاى حساس و بحرانى

قرآن مجید وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره احزاب بخوبى ترسیم کرده است:

«اى کسانى که ایمان آورده‏اید نعمت‏خدا را بر خویش یادآور شوید،در آن هنگام که لشگرهاى(عظیمى)به سراغ شما آمدند، ولى ما باد و طوفان سخت و لشگریانى که آنان را نمى‏دیدید بر آنها فرستادیم(و به این وسیله آنها را در هم شکستیم)و خداوند به آنچه انجام مى‏دهید،بیناست.

به خاطر بیاورید زمانى را که آنها از طرف بالا و پایین شهر شما وارد شدند(و مدینه را محاصره کردند)و زمانى را به یاد آورید که چشمهااز شدت وحشت‏خیره شده بود و جانها به لب رسیده بود و گمانهاى گوناگون[بدى]به خدا مى‏بردید!در آن هنگام مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختى خوردند.

به خاطر بیاورید زمانى را که منافقان و کسانى که در دلهایشان بیمارى بود،مى‏گفتند خدا و پیامبرش جز وعده‏هاى دروغین به ما نداده‏اند.

نیز به خاطر بیاورید زمانى را که گروهى از آنها گفتند:اى اهل یثرب!(مردم مدینه)اینجا جاى توقف شما نیست،به خانه‏هاى خود بازگردید.و گروهى از آنان از پیامبر اجازه بازگشت مى‏خواستند و مى‏گفتند خانه‏هاى ما بدون حفاظ است،در حالى که بدون حفاظ نبود،آنها فقط مى‏خواستند(از جنگ)فرار کنند!

آنها چنان ترسیده بودند که اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدینه بر آنان وارد مى‏شدند و پیشنهاد بازگشت‏به سوى شرک به آنها مى‏کردند،مى‏پذیرفتند،و جز مدت کمى براى انتخاب این راه درنگ نمى‏کردند (1) .

اما با وجود وضع دشوار مسلمانان،خندق مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع براى آنان سخت و گران بود;زیرا هوا رو به سردى مى‏رفت و از طرف دیگر،چون آذوقه و علوفه‏اى که تدارک دیده بودند تنها براى جنگ کوتاه مدتى مانند جنگ بدر و احد کافى بود،با طول کشیدن محاصره،کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مى‏آورد و مى‏رفت که حماسه و شور جنگ از سرشان بیرون برود و سستى و خستگى در روحیه آنان رخنه کند.از این جهت‏سران سپاه چاره‏اى جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و به نحوى بن بست جنگ را بشکنند.ازینرو پنج نفر از قهرمانان لشگر احزاب،اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکى به جانب دیگر خندق پریدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند.

یکى از این جنگاوران،قهرمان نامدار عرب بنام‏«عمرو بن عبدود»بود که نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار مى‏رفت،او را با هزار مرد جنگى برابر مى‏دانستند و چون در سرزمینى بنام‏«یلیل‏»به تنهایى بر یک گروه دشمن پیروز شده بود«فارس یلیل‏»شهرت داشت.عمرو در جنگ بدر شرکت جسته و در آن جنگ زخمى شده بود و به همین دلیل از شرکت در جنگ احد باز مانده بود و اینک در جنگ خندق براى آنکه حضور خود را نشان دهد،خود را نشاندار ساخته بود.

عمرو پس از پرش از خندق،فریاد«هل من مبارز»سرداد و چون کسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد،جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت:«شما که مى‏گویید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در دوزخ،آیا یکى از شما نیست که من او را به بهشت‏بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!»سپس اشعارى حماسى خواند و ضمن آن گفت:«بس که فریاد کشیدم و در میان جمعیت‏شما مبارز طلبیدم،صدایم گرفت!» (2) .

نعره‏هاى پى در پى عمرو،چنان رعب و ترسى در دلهاى مسلمانان افکنده بود که در جاى خود میخکوب شده قدرت حرکت و عکس العمل از آنان سلب شده بود (3) .هر بار که فریاد عمرو براى مبارزه بلند مى‏شد،فقط على علیه السلام بر مى‏خاست و از پیامبر اجازه مى‏خواست که به میدان برود،ولى پیامبر موافقت نمى‏کرد.این کار سه بار تکرار شد.آخرین بار که على علیه السلام باز اجازه مبارزه خواست،پیامبر به على علیه السلام فرمود:این عمرو بن عبدود است!على علیه السلام عرض کرد:من هم على هستم! (4) .

سرانجام پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم موافقت کرد و شمشیر خود را به او داد،و عمامه بر سرش بست و براى او دعا کرد.

على علیه السلام که به میدان جنگ رهسپار شد،پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:«برز الاسلام کله الى الشرک کله‏»: تمام اسلام در برابر تمام کفر قرار گرفته است (5) .

این بیان بخوبى نشان مى‏دهد که پیروزى یکى از این دو نفر بر دیگرى پیروزى کفر بر ایمان یا ایمان بر کفر بود و به تعبیر دیگر، کارزارى بود سرنوشت‏ساز که آینده اسلام و شرک را مشخص مى‏کرد.

على علیه السلام پیاده به طرف عمرو شتافت و چون با او رو در رو قرار گرفت،گفت:تو با خود عهد کرده بودى که اگر مردى از قریش یکى از سه چیز را از تو بخواهد آن را بپذیرى.

او گفت:

-چنین است.

-نخستین درخواست من این است که آیین اسلام را بپذیرى.

-از این درخواست‏بگذر. بیا از جنگ صرف نظر کن و از اینجا برگرد و کار محمد صلى الله علیه و آله و سلم را به دیگران واگذار.اگر او راستگو باشد،تو سعادتمندترین فرد به وسیله او خواهى بود و اگر غیر از این باشد مقصود تو بدون جنگ حاصل مى‏شود.

-زنان قریش هرگز از چنین کارى سخن نخواهند گفت.من نذر کرده‏ام که تا انتقام خود را از محمد نگیرم بر سرم روغن نمالم.

-پس براى جنگ از اسب پیاده شو.

-گمان نمى‏کردم هیچ عربى چنین تقاضایى از من بکند.من دوست ندارم تو به دست من کشته شوى،زیرا پدرت دوست من بود. برگرد،تو جوانى!

-ولى من دوست دارم تو را بکشم!

عمرو از گفتار على علیه السلام خشمگین شد و با غرور از اسب پیاده شد و اسب خود را پى کرد و به طرف حضرت حمله برد.جنگ سختى در گرفت و دو جنگاور با هم درگیر شدند.عمرو در یک فرصت مناسب ضربت‏سختى بر سر على علیه السلام فرود آورد.على علیه السلام ضربت او را با سپر دفع کرد ولى سپر دونیم گشت و سر آن حضرت زخمى شد،در همین لحظه على علیه السلام فرصت را غنیمت‏شمرده ضربتى محکم بر او فرود آورد و او را نقش زمین ساخت.گرد و غبار میدان جنگ مانع از آن بود که دو سپاه نتیجه مبارزه را از نزدیک ببینند.ناگهان صداى تکبیر على علیه السلام بلند شد.

غریو شادى از سپاه اسلام برخاست و همگان فهمیدند که على علیه السلام قهرمان بزرگ عرب را کشته است (6) .

کشته شدن عمرو سبب شد که آن چهار نفر جنگاور دیگر که همراه عمرو ازخندق عبور کرده و منتظر نتیجه مبارزه على و عمرو بودند،پا به فرار بگذارند!سه نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشگرگاه خود بگذرند،ولى یکى از آنان بنام‏«نوفل‏»هنگام فرار،با اسب خود در خندق افتاد و على علیه السلام وارد خندق شد و او را نیز به قتل رساند!با کشته شدن این قهرمان، سپاه احزاب روحیه خود را باختند،و از امکان هر گونه تجاوز به شهر،بکلى ناامید شدند و قبائل مختلف هر کدام به فکر بازگشت‏به زادگاه خود افتادند.

آخرین ضربت را خداوند عالم به صورت باد و طوفان شدید بر آنان وارد ساخت و سرانجام با ناکامى کامل راه خانه‏هاى خود را در پیش گرفتند (7) .

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به مناسبت این اقدام بزرگ على علیه السلام در آن روز به وى فرمود:

«اگر این کار تو را امروز با اعمال جمیع امت من مقایسه کنند،بر آنها برترى خواهد داشت; چرا که با کشته شدن عمرو، خانه‏اى از خانه‏هاى مشرکان نماند مگر آنکه ذلتى در آن داخل شد، و خانه‏اى از خانه‏هاى مسلمانان نماند مگر اینکه عزتى در آن وارد گشت‏» (8) .

محدث معروف اهل تسنن،«حاکم نیشابورى‏»،گفتار پیامبر را با این تعبیر نقل کرده است:

«لمبارزة على بن ابى طالب لعمرو بن عبدود یوم الخندق افضل من اعمال امتى الى یوم القیامة‏» (9) .

:(پیکار على بن ابیطالب در جریان جنگ خندق با عمرو بن عبدود از اعمال امت من تا روز قیامت‏حتما افضل است).

البته فلسفه این سخن روشن است:در آن روز اسلام و قرآن در صحنه نظامى بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانى‏ترین لحظات خود را مى‏پیمود و کسى که با فداکارى بى‏نظیر خود اسلام را از خطر نجات داد و تداوم آن را تا روز قیامت تضمین نمود و اسلام از برکت فداکارى او ریشه گرفت، على علیه السلام بود،بنا بر این عبادت همگان مرهون فداکارى اوست.

پى‏نوشت‏ها:

1)احزاب:8-14.

2)و لقد بححت عن النداء بجمعکم هل من مبارز

3)واقدى رعب شدید مسلمانان را با این جمله مجسم مى‏کند:«کان على رؤسهم الطیر»:گویى بر سرشان پرنده نشسته بود.(محمد بن عمر بن واقدى،المغازى،تصحیح:مارسدنس جونز،بیروت،مؤسسة الاعلمی،(بى تا)ج 2،ص 470).

4)ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغة،تحقیق:محمد ابو الفضل ابراهیم،چاپ اول،قاهره،دار احیاء الکتب العربیة،1378 ه.ق،ج 13،ص 248.

5)مجلسى،محمد باقر،بحار الانوار،تهران،دار الکتب الاسلامیة،(بى تا)ج 20،ص 215(به نقل از کراجکى).

6)محمد بن عمر بن واقدى،المغازى،تصحیح:مارسدنس جونز.بیروت،مؤسسة الاعلمی،(بى تا)ج 2،ص 471.

7)جریان پیکار سرنوشت‏ساز على علیه السلام با عمرو بن عبدود،علاوه بر منابع پیشین،با اندکى تفاوت،در کتابهاى یاد شده در زیر نیز نقل شده است: -بحار الانوار،تهران،دارالکتب الاسلامیة(بى تا)ج 20،ص 203-206. -الخصال،تصحیح:على اکبر غفارى،قم،جامعة المدرسین فی الحوزة العلمیة قم،1403 ه.ق،ص 560. -السیرة النبویة،تحقیق:مصطفى السقا،ابراهیم الابیارى،و عبد الحفیظ شلبی،قاهره،مکتبة مصطفى البابی الحلبی،(افست مکتبة الصدر تهران)1355 ه.ق،ج 3،ص 236. -الکامل فی التاریخ،بیروت،دار صادر،1399 ه.ق،ج 2،ص 181. -الارشاد،قم،مکتبة بصیرتی(بى تا)ص 54.

8)مجلسى،محمد باقر،بحار الانوار،تهران،دار الکتب الاسلامیة(بى‏تا)ج 20،ص 216.

9)المستدرک على الصحیحین،تحقیق و اعداد:عبد الرحمن المرعشی،چاپ اول،بیروت،دار المعرفة،1406 ه.ق،ج 3،ص 32.

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


حرکت مشرکین به سوی مدینه
مشرکان مکّه پس از جنگ بدر، به سرپرستی ابوسفیان، تصمیم گرفتند تا همه قوای خود را متمرکز کنند و خود را از قید آنچه به نام محمّد و اسلام وجود دارد رها سازند. در ضمن به دردهای عمیق خود که از کشتگان و اسرای جنگ بدر در دل داشتند التیام بخشند و بر همان تصمیم در سال سوّم هجرت و یکسال پس از جنگ بدر، پنج هزار نفر جنگجو به فرماندهی ابوسفیان به همراه پانزده نفر از زنان قریش به سرپرستی هند همسر ابوسفیان و با دویست اسب و سه هزار شتر و هفتصد نفر زره دار به سوی مدینه حرکت کردند.

آماده شدن قریش را عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه وآله) به وی گزارش داده بود و رسول الله در انتظار چنین حمله ای به سر می برد ولی تا جهت حمله قریش مشخّص نشده بود، آن حضرت از مدینه خارج نشد.

روز چهارشنبه سیزده شوال، نیروی مشرکان خود را به کنار اُحد رسانید و در دامنه این کوه، در میان نخلستان، در محلّ مسطّحی و در کنار درّه ای که می توانست در شرایط سخت برای آنان مأمنی باشد فرود آمد و تا روز جمعه به استراحت و طرح نقشه جنگ پرداخت.

پیامبر(صلی الله علیه وآله) پس از اقامه نماز جمعه، همراه هزار نفر به سوی احد حرکت کرد. عبدالله بن اُبیّ سرکرده منافقین، با سیصد نفر از همفکرانش از میانه راه برگشت و رسول خدا(صلی الله علیه وآله) با هفتصد نفر که صد نفر از آنان زره دار و پنجاه نفر کماندار و تیرانداز بود و تنها دو اسب به همراه داشتند وارد منطقه اُحد گردید و چند نفر نوجوان را به خاطر کمی سنّشان از حضور در جنگ منع کرد.

چون مجاهدان به اُحد رسیدند، پیامبر پنجاه نفر تیرانداز را به فرماندهی عبدالله بن جبیر بر لب درّه گذاشت و دستور داد ما چه در حال فتح باشیم و چه در حال شکست، شما در جای خود استوار بمانید حتّی اگر ببینید اجساد ما در روی زمین مانده و یا دشمن ما را به درون مدینه راند و یا ما دشمن را تا مکّه عقب راندیم شما از جای خود حرکت نکنید.(1) آنگاه به لشکریان دستور داد: تا از طرف من فرمان نرسد شما جنگ آغاز نکنید.

جنگ اُحد در مرحله نخست
جنگ اُحد که روزشنبه 15 شوّال رخ داد، در دو مرحله مختلف انجام گرفت؛ در مرحله اوّل قریش شکست خوردند و در مرحله دوم شکست نصیب مسلمانان شد.

جنگ ابتدا تن به تن بود و نُه تن از پرچمداران قریش پشت سر هم وارد میدان شدند که یکی پس از دیگری به هلاکت رسیدند و این موضوع موجب تضعیف روحیه آنان گردید. سرانجام ناگزیر به حمله عمومی شدند و جنگ به اوج خود رسید، به طوری که هند و دیگر زنان قریش که از زیبایی و آرایش برخوردار بودند، برای تشویق مشرکین وارد معرکه شدند و در میان صفوف می چرخیدند و دف زنان و گریه کنان جنگجویان خود را با اسم و رسم صدا کرده و کشته شدگان بدر را به یاد آنان می آوردند.

کلمات ننگ و شرف و حمیّت و غیرت و ... را با آهنگ ها و آوازهای محرّک و حماسی می خواندند و مشرکان را بر حملات شدید و پایداری در مقابل مسلمانان تشویق می کردند.

طبری می گوید: «وَقاتَلَ اَبودجانة حتّی أمعَن فی النّاس وحمزةُ بن عبدالمطّلب وَعلیّ بن ابی طالب فی رجال من المسلمین، فَأَنْزل الله نَصرَهُ وصدّقهم وعده فحسُّوهم بالسیوف حتّی کشفوهم وکانت الهزیمة لا شکّ فیها».(2)

در هنگامه جنگ تهاجمی، عدّه ای از مسلمانان و در رأس آنها ابودجانه و حمزة بن عبدالمطّلب و علی بن ابی طالب وارد صحنه شدند و دشمن را در هم شکستند وتا آخر صفوف پیش رفتند، در نتیجه خداوند مسلمانان را پیروز گردانید و شکست قطعی را بر مشرکان وارد آورد.

و لذا کار بر قریشیان سخت گردید و در تهاجم عمومی هم نتوانستند کاری از پیش ببرند و هزیمت و فرارشان آغاز شد و از ترس جان خود به درّه ها و کوه ها پناه بردند و مقرّ خویش را بدون مراقب رها ساختند.

مرحله دوّم جنگ و علل شکست مسلمانان! 
پس از شکست سختی که بر قریش وارد گردید، صحنه جنگ دگرگون شد؛ زیرا گروهی از مسلمانان که هزیمت دشمن را دیدند، به درون درّه ای که مقرّ آنها بود حمله بردند و به جمع آوری غنیمت پرداختند. در این هنگام گروه تیراندازان که به دستور رسول خدا(صلی الله علیه وآله)در دهانه درّه پاس می دادند، علی رغم مخالفت فرمانده شان، عبدالله بن جبیر، به جز ده تن، به سوی مقرّ مشرکان برای غارت غنائم پایین آمدند.

خالدبن ولید، فرمانده اسب سواران قریش از این فرصت استفاده کرد و با همراهانش کوه را دور زد و عبدالله بن جبیر را با یاران اندکش به سادگی از سر راه برداشت، آنگاه از دهانه درّه فرود آمد و مسلمانانی را که از همه جا بی خبر بر سر غنایم گرد آمده بودند به زیر شمشیر گرفت و از سوی دیگر زنان قریش صحنه گردان غائله شدند و از کوه سرازیر گشته موها را پریشان و گریبان ها را چاک کردند و با پستان های برهنه و فریادهای جنون آمیز، فراریان خود را بازگرداندند و حمله مجدّد دشمن آغاز شد! این اوّلین عامل شکست مسلمانان بود.

دوّمین عاملی که در شکست سپاه اسلام نقش داشت خبر کشته شدنِ رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بود. در گرماگرم جنگ و درگیری که پیامبر مجروح شد و در گودالی افتاد، «سراقه» فریاد برآورد: «محمّد کشته شد!» این خبر در میان سپاه شرک و در جبهه پریشان مسلمانان به سرعت برق پیچید و موجب شکست روحیه مسلمانان و تقویت روحی مشرکان گردید.

اینجا بود که گروهی از مسلمانان دست به عقب نشینی زدند و فرارشان شروع شد و به گفته «ابن عقبه» در میان این گروه آنچنان سردرگمی و از هم گسیختگی به وجود آمد که به جای دشمن به خودی ها حمله می کردند و برادر مسلمان خود را مجروح می ساختند.(3)

مورّخان، از جمله طبری صحنه این مرحله از جنگ را چنین توصیف می کند: «مسلمانان با پدید آمدن شکست و شایعه کشته شدن رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، به سه گروه تقسیم شدند: تعدادی مجروح شده و از کار افتادند. بعضی استقامت ورزیدند تا به شهادت رسیدند و گروه سوّمی فرار کردند و جان به سلامت بردند! (وکان المسلمون لمّا أصابهم ما أصابهم من البلاء اثلاثاً; ثلث قتیل وثلث جریح وثلث منهزم).(4)

«کتاب حضرت حمزه(ع) در کوه احد، محمد صادق نجمی»

پی نوشت ها:
1ـ ابن اثیر، کامل، ج2، ص105
2ـ طبری، ج2، ص376
3ـ سمهودی، وفاء الوفا، ج1، ص286
4ـ طبری، تاریخ، ج2، ص377

  • علی رجالی