رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

 

باسمه تعالی
فرازهای از نهج البلاغه
مثنوی۲۴
خطبه اول
خداشناسی
قسمت سوم

نقش حق در زندگی چون نور  باشد در جهان
کی بشر قادر به کاری می شود ، بی نور آن

 

حق نباشد قابل تصویر در اذهان و جسم
هم صفات حق تعالی  در بیان و دید چشم


 

دان صفاتی از خدا نازل شود بر بندگان
هم تجلی گشته بر کل خلایق در جهان




 

این تصور را که حق چون مادران مهربان
آن بود جهل بشر از حق تعالی ،  بی گمان


 

دان خدا مافوق ذهن است و تصور در جهان
آنچه گنجد در تصور ، آن خدای ذهن و جان

 

جهل انسان ، باور بی جاست در فهم درست
همچو تشبیه صفات حق تعالی در نخست

 

ظرف جان را پر کن از ظرف خدا در معرفت
گر بخواهی قرب یزدان و کمال و منزلت


 

دان خدا روزی رسان است و کند تامین تو را
کی بشر قادر بود یک لحظه باشد چون خدا


 

فرد عاشق می کند جان را فدا در راه دوست
چون که بی تاب و تحمل گردد و مشتاق اوست


 

هر کسی دارد در این دنیا رفیق و هم زبان
گاه عاشق می شود بر مال دنیا بی امان


 

می کند  در حد اعلا کوشش و جان می دهد
تا بدست آرد جهان را ، مال و ایمان می دهد
 

گشت مولا عاشق یزدان پاک و کبریا
جان خود را می دهد تا دین بماند هر  کجا


 

می کند تبیین خدا را ، در صفات و عز او
باعث فهم صحیح حق شود ، اسرار هو


 

خوش به حال  عاشقان حق تعالی در جهان
جان فدای حق کنند و کسب قرب و هم جنان



 

هر که بشناسد خدا را با دل و هم معرفت
نیست او را در مصائب سستی و هم معذرت

 

سعی حضرت دادن فهم صحیح کردگار
تا که حق با معرفت گردد پرستش ، در مطار


 

او بود شمعی که روشن می کند اذهان ما
از جهالت های بی پایان و غفلت از خدا


 

چون بشر دارای عقل است و تصور در امور
حق کند تصویر در ذهن و کند خبط حضور




 

در مقابل بین ملائک ، در عبادت یا ثنا
جملگی مشغول ذکرند و نیایش با خدا



 

نیست خبط و یا خطایی چون بشر روی زمین
تابع محض خدایند و همه اهل یقین




 

زین سبب پیغمبران را می کند دعوت خدا
بهر ارشاد جوامع از گناه و هم خطا


 

این صفات دنیوی زائیده ی افکار ماست
این تجلی خفیفی از صفات و از خداست



 

چون خدا دارد احاطه بر بشر ، کل جهان
زین سبب قادر نگردد کس به توصیف و گمان


 

حق مبرا از تعابیر غلط در ذهن ما
کس نداند ذات و هم اوصاف پاک کبریا



 

می کند تبیین چه زیبا نقش یزدان را علی
شد هویدا در مرام و در بیانش منجلی


 

طرح انواع سوالات از وجود و از خدا
ناصحیح است و برد اذهان ما را در خطا


 

چون خدا بر کل عالم می کند فرماندهی
بر جهان باشد محیط و می کند ساماندهی



 

گفت صادق ، نیست جایی در زمین و کهکشان
حق نباشد حاضر و آگاه بر کون و مکان



 

حق تعالی ناظر و شاهد بود در هر زمان
هم چو جان اندر بدن باشد، حضوری بی امان



 

تک تک سلول ها دارد حیات و هم ممات
اذن حق حاکم بود در هر شرایط بر حیات


 

گشت مولا عاشق یزدان پاک  کبریا
زین سبب جان می دهد در راه  معشوقش خدا


 

می نماید حق تعالی را علی آنگونه هست
بر جمیع مسلمین و مردمان حق پرست



 

عاشقان مشتاق دیدار خدا و هم نشاط
گر چه مخفی از بشر، اسرار هستی هم چو ذات 


 

نقش حق باشد عظیم و گشته پنهان از نظر
روح حق جاری و باشد منشا طیر بشر

 

نیست مثل و نیست خالق از برای  ذوالجلال
هست یزدان واحد و هرگز نیابد او زوال



 

لحظه ای گردد بشر بر حال خود در زندگی
می شود نابود انسان ها ، ز هستی ، جملگی


 

گر شود خارج حیات و گر شود عمرت تمام
نیست کس قادر دهد جانی دوباره در قوام


 

این جهان را کن تصور هم چو یک جسم بشر
نقش حق باشد عیان در خلق عالم ، هم نظر



 

حق تجلی می کند در عالم و هم در نبی
همچنین آیات قرآن از خدا شد  منجلی

 

می کند نازل پیام و آن شود فهمش عیان
تا خلایق را نباشد مشکلی در شرح آن




 

کل هستی در نظام و تحت امر  حق نهفت
نحوه ی آن بر بشر مجهول و آن را کس نگفت


 

وصف بی پایان نمی گردد بیان با عقل ما
عقل ما محدود باشد ، ناتوان از  ماورا



 

حق بود مخفی ز دید و ذهن انسان هر زمان
شد خلایق را عنایت از خداوند جهان


 

حق نمی گردد تصور در علی یا هر بشر
دان علی محدود باشد ، حق نبینی در نظر


 

عده ای در اشتباه و ذهن ما اندر خطاست
گر تصور این شود ، یزدان ببینی ، در سماست


 

حق شده تشبیه بر نور و خدا کرده بیان
تا شود در فهم انسان ، در جهان و لامکان


 

نیست ثابت حق تعالی در مکان و در زمان
چون که باشد در تناقض با وجودش بی امان


 

نور باعث می شود دیدار ما را هر مکان
زین سبب تشبیه گشته بر حیات و آن عیان


 

میسمی خواهان راه و مشی مولا مر تضاست
رهگشا باشد تو را ، مانع ز هر جرم و خطاست



 

جان فدای حق نما ،جانا رجالی با عمل
روی گل , زنبور بینی می دهد ما را عسل

 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی

 

 

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

 

باسمه تعالی
فرازهایی از نهج البلاغه
مثنوی۲۳
خطبه اول
قسمت دوم
نقش دین در انسان



 

تابش نور خدا مقدور می گردد ز دین
عامل آرامش است و حافظ ما در زمین



 

آنچه باعث می شود آرامشت ، یاد خداست
بهترین هدیه برای آدم و هم جان فزاست



 

نور حق بر دل بتابد ، موجب آرامش است
درد دل را می دهد تسکین و آن را کاهش است



 

آنچه باعث می شود آرامش ما را هر آن
در عمل بر شرع باشد ، یاد یزدان بی امان


 

کوه ها گیرند لرزه از زمین با اصطکاک
گردش ارض و تلاقی هوا را اشتراک



 

قسمتی از کوه باشد در زمین و در خفا
مانع نشت درون خاک می گردد ز ما




 

نقش دین و انبیا چون کوه باشد در زمین
باعث آرامش انسان و دوری از حزین





 

دین بود چون پنجره بر روی دیوار برون
می رساند نور خورشید و هوا را اندرون



 

در حقیقت ، اعتلای ما ز دین است و ولا
باعث احیای جان است و تعالی هر کجا


 

جسم ما دارای حس است و جوارح در درون
می شود با عقل کامل ، آدمی فهمش فزون




 

دین کند تاثیر بر هر یک ز اعضای بدن
می دهد بر عقل باور ، بر جوارج هم سنن



 

خلق و خوی ما کند تاثیر از احکام دین
باعث رشد و تعالی می شود نور مبین


 

دین بود مجموعه ای از  باور  و اخلاق و کیش
آمده بهر خلایق از زمان دور و پیش



 

می شود ابلاغ سوی اوصیا و انبیا
آن پیامی بر عموم مردمان سوی خدا


 

جهل باشد همره ما همچو سایه بی امان
دور گردد با کلام اولیا و سالکان




 

انبیا رابط میان مردم و یکتا امید
حامل امر خدا و هم معارف را نوید


 

گفت مولا ، حق شناسی ابتدای فهم ماست
می شود باعث تو را در درک دین و اعتلاست



 

غیر از این باشد ،کنی تقلید بر دین خودت
کی کنی تقلید دین کردگار و خالقت



 

حق شناسی باعث اصلاح در اخلاق ماست
باعث تحکیم در فهم و عقاید از خداست


 

سعی ما باشد هماره باور حق ، نی قبول
نیست باور موجب افت و هلاک یا افول



 

باور یزدان کند محکم عقاید ، دلرباست
می کند ایمان ما را  قاطع و هم ارتقاست




 

فرد مخلص ، معتقد بر منجی یکتا بود
تکیه گاهش خالق و معبود بی همتا بود



 

مخلصین واقعی گویند حق را چون صفات
چون بود در ذات حق و نیست تفکیک و ثبات



 

آب مر طوب و رطوبت در دل و در ذات آب
گر رطوبت اخذ گردد ، نیست آب و آن سراب


 

زین سبب گویند حق را شامل کل صفات
او صمد باشد ز انواع صفات و در حیات




 

دین اگر گردد قبول و باوری در آن نبود
نیست آن پاینده و فهمی ز یکتای  وجود





 

خوردن شربت کجا و طعم آن دانی کجاست
هر دو شیرین است ، اما خوردنش جان را شفاست



 

عامل اصلی برای شهد و شیرینی تمام
ریشه اش شکر  بود ، در نوع هر یک ، هر کدام





 

گر حیات و جنب و جوشی در خلایق می شود
منشاش از حق تعالی باشد  و جان می دهد




 

گر شود احساس ، نقش حق تعالی هر زمان
می توان گفتا خدا را باور و بینی عیان



 

اکثر مردم خدا را می کنند اظهار بیش
بالاخص در سختی و رنج و مصیبتهای خویش




 

ریشه و سر منشا هر چیز باشد کبریا
این سبب گردد که توحیدت شود کامل ولا



 

از صفات حق تعالی ، می توان حق را شناخت
زندگی دارد مصائب ، سختی و هم برد و باخت

 

جمع اضداد است یزدان ، ابتدا و انتهاست
ظاهر و مخفی بود در عالم و او را بقاست




 

اوج اخلاص است ، در یکتایی جود و صفات
لیک حق یکتا بود ، آن در هم و باشد چو ذات



 

جای ذکر یک صفت ، گوئید حق عین صفت
حق بود عین صفات و هم کمال و معرفت



 

با تمایز در صفات و در وجود  لایزال
آن تناقض می شود در وحدت و هم در کمال







 

ذات حق مخفی بود بر مردم و خلق جهان
چون بشر محدود باشد در زمین و آسمان



 

آدمی تشکیل گردد از وجود و هم صفات
این نیاز خلقت و انسان بود ، بهر حیات






 

فرد عاقل می شود زیبا نباشد  در عوام
این بود حاکی ز نقش و هم وجود هر کدام




 

آدمی تعیین گردد با صفات و خلق و خوی
همچنین دارای عقل است و غرایض پیش روی




 

فرش باشد مشتمل بر تار و پود و رنگ و  قاب
جز جز اش چون صفات فرش بنگر در خطاب



 

آدمی کامل شود با شهوت و ادراک و هوش
همچو تار و پود می باشد صفات و جنب و جوش



 

همچنین با نام می گردد مشخص در عوام
لیک تحسین می شود  با خوی و اخلاق و مرام



 

می توان گفتا بشر ، توصیف گردد با صفات
می شود یادی از او ، حتی که باشد در ممات




 

در ملائک نیست شهوت ، همچو انسان در زمین
می توان گفتا بشر ما فوق او باشد ، برین





 

همچنین محروم باشد ، غیر انسان از خرد
چار پایان ، با همه قدرت  ، بشر را می برد






 

حق هدایت می کند با انبیا و اوصیا
وحی می گردد به آنان ، هم به ظاهر هم خفا







 

میسمی خواهان قرب است و کمال کبریا
از خدا خواهد وصال و باور حق هر کجا




 

سخت باشد باور یزدان رجالی در نخست
جز خدا در زندگی ، دیگر کسی را او نجست






 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
خداشناسی
مثنوی ۲۲
فرازهایی از خطبه اول
قسمت اول




 

گاه باران بر دل ، گه آن ببارد کوه و دشت
گر ببارد در بهاران ، موجب سبزی بگشت



 

دان پیام اهل بیت و گفته های مرتضاست
همچو باران بهاری بر دل و بر جان ماست



 

باعث شادی روح  و درک دانش می شود
دید ما از حق فزون و کسب بینش می شود



 

سخت تر از کوه  آهن باشد و گردد چه ریز
آتش از آهن بود سخت و کند آن را چه تیز


 

آب بر آتش بریزد ، می کند خاموش آن
باد باشد فوق آب و می کند جاری هر آن




 

آدمی را قدرت عقل است و دارای توان
باد آید تحت امر و می شود غالب به آن



 

سخت تر از آدمی خواب است در کون و مکان
لیک غم غالب بود بر خواب و می گردد فغان



 

هست آرامش ، که مافوق غم و هر سختی است
ذکر حق همراه با پاکی جان ، خوش بختی است



 

خطبه ی اول ز مولا ،حاوی اسرار ناب
در خصوص خلقت هستی دهد ما را جواب




 

با تدبر ، با تامل ، در کلام مرتضی
پی بری بر حکمت و پند امام و انبیا



 

عاشق جانانه خواهد ، تا شود سیراب عشق
از حقیقت های ناب و معرفت  ، دریاب عشق






 

منبع علم است و باشد معدن جود و سخا
کاوش ما زنده سازد راه و رسم اوصیا





 

ای خدا توفیق ده ما را به علم و معرفت
تا شود حاصل کمال و عزت و هم منزلت







 

نحوی تشکیل عالم را علی گوید چنین
گفته های حضرتش پر محتوا و دلنشین





 

جمع گردد خطبه ها و نامه ها در یک کتاب
مردم وقت و خلایق بود حضرت را خطاب



 

می کند آن را رضی جمع و بود در دست ما
بند بندش گوهری ناب است در ارض و سما



 

اکثرا بعد محمد گشته تحریر و بیان
این ادب را می نماید ، در حضور دیگران



 

چند سالی از حکومت دور و کمتر دیده شد
چون خلافت بود جاری وَ علی نادیده شد


 

جنگ های داخلی با مارقین و ناکثین
مانع نشر حقایق باشد و تبیین دین

 


 

فرصت حضرت بود کوتاه در تبلیغ دین
آنچه ماند از علی ، دری گران است و ثمین






 

گر بخواهی پی بری از بود چیزی در جهان
ضد آن را کن تماشا ، تا شود ذاتش عیان



 

حق بود خارج ز این اصل و قواعد در میان
نیست او را ضد و تنها اوست باقی در جهان



 

روشنایی یک حقیقت باشد و مجهول ماست
لیک ضدش قابل درک است ، تاریکی کجاست






 

نیست کس قادر به توصیف خدا در هر زمان
کی جنین قادر به توصیف درون و این جهان






 

عده ای دارند شکوه ، بر علی در روز و شام
نیست بر تو استراحت ، ای ولی و ای امام



 

روز باشد از برای مردم و بر این و آن
گر بخوابم ، می کنم ضایع حقوق دیگران




 

گر بخوابم  شب ، کنم محروم خود را از خدا
پس نمودم ظلم بر خویش و بود آن یک جفا




 

چون بشر قادر نباشد از حقیقت بر خدا
لیک شکر حق تعالی کی شود کامل ادا



 

آنچه باشد سازگار و هم مفید و بی ضرر
نعمت است و حق دهد بهر خلایق ، هم بشر



 

آنچه باشد ناصواب و می زند آسیب ها
آن حرام است و نباشد نعمتی سوی خدا



 

نعمت حق می رسد دائم به ما ، هر روز و شب
لیک ما غافل ز رحمت های حق باشیم و رب





 

گر چه ما بر جانشین حق دچار شبهه ایم
در بیان آنچه باشد ناتوان از گفته ایم




 

گفت مولا در خصوص حق تعالی این چنین
نیست حدی قابل تصویر ،  از نور مبین




 

هر که خواهد نور یزدان ، بر دل و افکار خویش
آن بود در پاکی جان و دل و اذکار خویش



 

از صفات حق شده اندک صفاتی را بروز
ظرف ما محدود باشد ، از پذیرش ها هنوز



 

هر چه باشد از خدا بی عیب باشد ، نعمت است
گر به ظاهر تلخ باشد ، در تصور نقمت است



 

جسم و جان با نعمت و انواع آن گردد امان
نیست نعمت ، آنچه آرد صدمه بر روح و روان




 

چوب دستی می زنی بر فرش ، در ظاهر بد است
لیک سازد پاک آن را از درون و سرمد است




 

در مصیبت ها کنی یاد خدا را توامان
او بود فریاد رس ما را ، هماره بی امان




 

    موجب بیداری و ذکر خدا گردد هر آن
پاکی روح و روان حاصل شود هم بی گمان




 

دان صفات حق تعالی مستتر در ذات اوست
قابل توصیف نبود ، جملگی اهداف دوست







 

آدمی باشد صفاتش اکتسابی  در جهان
طی  دوران و زمان گردد نصیب و هم عیان





 

حق تعالی در صفات خود تجلی می کند
اعتلای آدمی را باعث و خود می برد



 

گر بخواهی فیض حق را ، پاکی روح و روان
می کند نزدیک ما را  ، تا خدا ی بی کران



 

قدرت ما از خدا باشد ، نداری قدرتی
اذن حق مقدور سازد ، هر تحرک ، فرصتی




 

نور خورشید است تابد بر زمین و آسمان
منبع اصلی خدا باشد ، جهان بینی از آن






 

نور خورشید است رخشان و بود آن در مدار
دوری و نزدیکی ما باعث لیل و نهار



 

او ندارد روز و شب ، در عالم و کون و مکان
می درخشد در جهان و پرتوش باشد عیان




 

میسمی مشتاق نظم است و روانی در بیان
از خدا توفیق  خواهد ، در سرودن هر زمان




 

می سراید خطبه ی اول رجالی بر عموم
حاوی اسرار ناب است و نکاتی در علوم



 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
















 

 

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

 

 

باسمه تعالی
فرازهایی از نهج البلاغه
مثنوی۲۱
وصیت نامه حضرت علی(ع)



 

این وصیت نامه باشد بر حسن ، در ثمین
تا عمل گردد پس از مرگ امیر المومنین






 

گفت مولا می روم از این جهان دون و پست
عالم دیگر بود جاوید و آن پاینده هست



 

سر فرو آرم به این دنیای دون و همنشین
می شوم با مردگان و رحلتی دارم چنین




 

می کنم دعوت تو را بر حفظ تقوا هر زمان
چنگ زن بر حبل قرآن و رسالت بی امان


 

گفت حضرت بر حسن ، دقت نما رفتار خویش
کن تو تدبیر و تامل در همه  گفتار خویش

 

 


آنچه می گردد سبب بر اختلاف و انشقاق
کن تو پرهیز و برو سوی وفاق و اتفاق





 

گر چه داری جان من ، بس آرزوهای عظیم
حب دنیا می کند دور از  خداوند کریم








 

مطمئن هستم به تو فرزند و هم پاره تنم
حرف خود را در دم آخر  برایت می زنم




 

تیر های دنیوی ، همراه انواع حیل
باعث مرگ است و آغشته به مکر و هم دغل





 

لاجرم درگیر گردی با مصائب ، مشکلات
تیرهای خدعه و نیرنگ می سازد ممات





 

در دیار فانی و گرداب طوفان  و سراب
مطمئنا چون پدر آید تو را درد و عذاب





 

می کنم دعوت تو را بر بندگی  پیش خدا
نور حق سازد دل ویران ما را با دعا







 

می نویسد در محل حاضرین ،مولا چنین
بعد جنگ مسلمین با ناکثین و مارقین





 

او خطابش بر عموم مردم و هم بندگان
می کند این خانه را ترک و رود با مردگان





 

گفت مولا می کنم رحلت از این دنیای پست
عازم دنیای دیگر باشم و پاینده هست

 



 

وقت رفتن از دیار پست و دیدار حبیب
گرمی این زندگی آید به پایان و قریب




 

این جهان باشد برایت کوته و گردد تمام
جاودان باشد ، ورای این جهان ، کن اهتمام






 

بر حسین و بر حسن می گفت مولای امین
لحظه های آخر عمرش ، بگفتا این چنین




 

دروصیت بر حسن دارد نکاتی بس حزین
او خطابش اهل بیت است و خلایق همچنین






 

با گذشت لحظه ها ، آید به سویم مرگ و میر
چون بود نزدیک و می گیرد نفس از جسم میر


 


می کند حضرت سفارش ، مردم بیچاره را
بالاخص بی سرپرست و هم یتیمان و گدا



 

همچنین همسایگان دارای حق اند و عزیز
نیست بر آنان روا ، هر لطمه و رنج و ستیز




 

توصیه گردد به اصلاح امور و کار خوب
دور گشتن از بلا و فتنه ها و هم ذنوب



 

رفت و آمد را نما احیا با اقوام خویش
می کند آسان حساب آخرت را روی و پیش




 

دان ستون دین نماز است و به پا دارش تمام
رابط حق است و مخلوق خدا با هر مرام





 

متقی باشید و بر بیچارگان احسان کنید
پایبند بر دین حق باشید و آن میزان کنید





 

دان کتاب حق بود میزان و باشد رهگشا
با عمل بر آن ، گشاید راه  و گردد رهنما






 

دان فساد است و جدایی عاملی در انشقاق
حذف دین را آن سبب می گردد و هم  اختناق






 

دین حق ، محفوظ بنما ، در تمام زندگی
آن حفاظت می کند ما را ز هر آلودگی





 

حج نباید لحظه ای تعطیل گردد طول سال
آن سبب گردد تعالی بشر را ، هم کمال



 

روزه و حج و جهاد و هم نماز مسلمین
جملگی واجب بود در شرع و هم احکام دین


 

 

می شود تاکید بر وحدت ، اخوت ، هم حضور
تا نگردد خدشه ای بر مسلمین و در امور



 

گفت حضرت در خصوص یاری و حسن نظر
کن حذر  از ظن بی جا بر خلایق ، ای پسر



 

تا توانی کن محبت بر فقیران هر زمان
بر تهی دستان کمک بنما و هم بیچارگان





 

خلق نیکو پیشه کن با مردم و آزاده باش
در مصاف دشمن جان و برون آماده باش










 

ضربتی خوردم  ز دشمن ، ضربتی باشد ورا
نیست زیبنده  که گردد مثله و گیرد جزا





 

گفت احمد ، مثله کردن نیست در آداب ما
گر چه باشد چون سگ هار و کند کاری خطا







 

نهی کرده مرتضی قتل مسلمانی دگر
بهر خون خواهی شود آشوب و پس آید به سر





 

گفت مولا لحظه های آخر عمرش چنین
توصیه بر حفظ تقوا و نماز و ذکر دین






 

او شهادت می دهد یکتایی یزدان پاک
هر که باشد بر زمین ، روزی شود او هم هلاک






 

او شهادت بر پیمبر می دهد مبعوث حق
وارث آل محمد ، جملگی  موروث حق




 

حق فرستاده نبی از بهر ما ، در این جهان
هادی ما باشد و خلق جهان ، در هر زمان





 

دین احمد آخرین دین خدا در عالم است
آن بود کامل ترین دین در جهان وخاتم است



 

گر چه باشد سخت بر جمعی ز افراد بشر
جز قبول دین احمد نیست آئینی دگر




 

دین احمد برتر از ادیان قبل و کامل است
ماندگار و سایر ادیان حق را شامل است






 

در زمان رحلت و ترک دیار و این جهان
دائما می راند حضرت ، ذکر حق را بر زبان







 

امر بر معروف بنما میسمی با نفی کین
چون عدو حاکم شود بر مردم و آئین و دین






 

می کند تبیین رجالی ، حرف آخر از امام
در زمان رحلت و ترک دیار و هم مقام








 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی

 

 

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

وصیت نامه حضرت علی(ع)

باسمه تعالی

 

وصیت‌های مکتوب آن حضرت پس از بازگشت از صفین

علامه حسن زاده آملی در تکمله شرح نهج البلاغه میرزا حبیب الله خوئی در مورد وصایا آن حضرت می‌فرمایند: بدان که تمامی وصیت‌های آن حضرت علیه السلام برای اولادش و در مورد دارایی‌هایش مطابق با استقصاء ما بعد از بازگشت آن حضرت از صفین بوده است و این به خاطر این بود که می‌دانست شهادتش نزدیک است.[۱]

در نهج البلاغه دو مورد وصیت آمده که حضرت آن‌ها را بلافاصله پس از بازگشت از جنگ صفین نگاشته‌اند:

  1. نامه 24 نهج البلاغه که وصیت آن حضرت درباره مال خود است و سرآغاز آن چنین است: «هذا ما امر به عبدالله علی بن ابیطالب امیرالمومنین فی ماله»؛ مرحوم دشتی در ترجمه نهج البلاغه می‌گوید این نامه را حضرت در 20 جمادی الاول سال 37 هجری نوشت.
  2. نامه به فرزندش امام حسن علیه السلام که در بازگشت از صفین در سرزمین "حاضرین" نوشت.

وصایای آن حضرت پس از خوردن ضربت شهادت

موارد وصیت‌های آن حضرت در نهج البلاغه بدین شرح است:

  1. وصایای آن حضرت پس از ضربت خوردن خطاب به عموم که در دو جای نهج البلاغه آمده: یکی خطبه 149 نهج البلاغه با عنوان "و من کلام له علیه السلام قبل موته" و دیگری نامه شماره 23 با عنوان "و من کلام له علیه السلام قاله قبل شهادته علی سبیل الوصیة لمّا ضربه ابن ملجم لعنة الله علیه" که با عبارت "وَصِیَّتِی لَکُمْ: أَنْ لاَتُشْرِکُوا بِاللهِ شَیْئاً" آغاز شده و سید رضی پس از نقل آن می‌گوید: بعضی از این کلام در قسمت خطب آمد جز آن که در این جا زیاده‌ای است که موجب شد آن را تکرار کنیم.
  2. نامه 47 با عنوان "و من وصیة له علیه السلام للحسن والحسین علیهم السلام لما ضربه ابن ملجم لعنه الله" که خطاب به حسنین علیهم السلام بوده.

وصیت امام علیه السلام در مورد دارائی خود

این وصیتی است که بنده ی خدا علی بن ابیطالب امیرالمومنین درباره ی دارایی خود بدان فرمان می دهد، به جهت خشنودی خداوند تا او را به بهشت برد و در سرای امن خود فرود آورد.

بخشی از این وصیت: حسن بن علی به این وصیت اقدام و برای خود از این دارایی آن گونه که شایسته است هزینه می کند و به نحوی که سزاوار است از آن انفاق می کند. اگر برای حسن حادثه ای پیش آید و حسین زنده باشد، او کار را بر عهده خواهد گرفت و همان نقش وی را ایفا می کند.

سهم دو پسر فاطمه از اموال علی همانند دیگر فرزندان علی است و اگر پسران فاطمه را برای این کار تعیین کرده ام محض خشنودی خدا و تقرب به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و پاس حرمت و شرافت خویشاوندی با اوست. و با کسی که این کار را بر عهده دارد شرط می کنم که اصل مال را همان گونه که هست باقی گذارد و از درآمد آن به شیوه ای که بدان مامور و راهنمایی گشته انفاق کند و نهالهای تازه روئیده ی این قریه ها را نفروشد تا به قدری فراوان گردد که شناختن نخلستان‌ها برای کسانی که آن‌ها را پیش از این دیده اند دشوار گردد. و هر یک از کنیزانم که با آن‌ها بوده ام و از من فرزندی آورده یا باردار باشد به فرزندش واگذارند و از برای بهره ی ارث به شمار آرند و اگر فرزندش بمیرد آزاد می شود، زیرا کنیزی از او برداشته شده و حریت فرزند او را آزاد نموده است.[۲]

وصیت امام علیه السلام به فرزند خویش به هنگام بازگشت از صفین

آن چه ‌می‌خوانید وصیت ‌امام ‌علی علیه السلام به‌ فرزندش ‌امام ‌حسن علیه السلام است ‌که ‌پس ‌از بازگشت ‌از صفین ‌در قریه ‌"حاضرین‌" نوشت‌. وصیتی ‌و سفارشی ‌که ‌به ‌همه ‌فرزندان ‌اسلام ‌و عموم ‌مومنان ‌است‌: «فرزندم ‌این ‌نامه ‌از پدریست‌ که ‌گرمی ‌آفتاب ‌زندگیش‌ به‌ سردی‌ و غروب ‌می‌نشیند. معترف ‌به ‌مصائب ‌توانسوز روزگار است ‌و سال ‌و ماه‌ و ساعات ‌از او روی ‌برتافته‌اند، و هر دم ‌به مرگ‌ نزدیک ‌می‌شود. پدری‌ که ‌به ‌پیش آمدهای ‌این ‌جهان ‌ناپایدار و بی‌‌مقدار، سر فرود آورده ‌و در خانه ‌مردگان ‌سکنی ‌خواهد گزید و فردا به عزم ‌سفری جاودانه ‌از این ‌گیتی ‌کوچ ‌خواهد کرد. چنین ‌پدری ‌به ‌فرزند جوانش‌ ـ که ‌آرزومند چیزی ‌است ‌که‌ آن را نمی‌یابد ـ سخن ‌می‌گوید فرزندی‌ که ‌ـ به هر حال ‌مانند تمام ‌موجودات ‌ـ هلاک ‌خواهد شد و آماج‌ تیرهای ‌بلا و هدف ‌دردها و رنج‌ها و گروگان ‌مصائب ‌سخت ‌روزگار غدار است‌. موجودی ‌که ‌خدنگ‌های ‌زهرآگین‌ و تلخ ‌را نشانه ‌است ‌و به‌ اضط‌رار اسیر چنین‌ ناگواری‌های ناپایدار است‌. سوداگر سرای ‌فریب ‌و فساد و وام‌دار مرگ‌ها و نابودی‌‌ها، هم‌‌پیمان‌ و آمیخته‌ با غم‌ها و قرین‌ و جلیس‌ با محنت‌ها نشانه‌ و هدف‌ آفت‌ها و شهید هوی‌ و هوس‌ دیگران‌ و سرانجام‌... جانشین‌ مردگان‌ است‌.

اینک‌ پس‌ از ثنا و ستایش‌ پاک‌ آفریدگار و درود فراوان‌ بر رسول‌ خدا، پسرم‌ تو بدان‌: من‌ آن ‌هنگام ‌در چیزی ‌که ‌برایم آشکار گردیده می‌نگرم‌. چون ‌می‌بینم ‌جهان‌ از من‌ روی ‌می‌گیرد و روزگار با من ‌به سرکشی ‌می‌گراید و آخرت ‌از من ‌استقبال ‌می‌کند، احساس ‌می‌کنم‌ که ‌هر چیز دیگر از یادم ‌می‌رود و جز به کار خویش‌ به چیزی ‌رغبت ‌ندارم‌. اما لحظه‌‌ای‌ که ‌فارغ‌ از دیگران ‌غم ‌خویش ‌می‌خورم ‌و هوس ‌مرا آسوده ‌می‌گذارد حقیقت ‌در برابرم ‌رخ‌ می‌نماید و جلوه‌‌گر می‌شود. چنین‌ کیفیتی ‌است‌ که ‌مرا به کوشش‌ و تلاش‌ وامی‌دارد، که ‌بی‌‌تردید بازیچه‌ نیست ‌و از آمیختگی ‌به دروغ ‌و ریا، فرسنگ‌ها به دور است‌. نیک‌ که‌ می‌نگرم ‌تو را جزیی‌ از خود میابم ‌ـ نه‌ خطا گفتم‌ ـ بلکه‌ تو همه ‌وجود منی ‌و چنان‌ آمیخته ‌با منی ‌که ‌اگر چیزی ‌به تو روی‌ آورد، درست‌ مانند آنست‌ که‌ به من‌ روی ‌آورده ‌است‌. از این رو اگر مرگ ‌تو را فراگیرد، چنان ‌است ‌که‌ مرا گرفته‌. بدین ‌سبب‌ کار تو مرا در اندوه ‌افکنده‌، بدان گونه ‌که‌ کار خودم ‌مرا به ‌غم ‌و افسوس‌ می‌کشاند. بنابراین ‌وصیت ‌خویش ‌را بر تو نوشتم ‌در حالی ‌که ‌خواه‌ برای ‌تو بمانم ‌یا بمیرم ‌از اجرای‌ آن‌ بدست ‌تو دل‌ قوی ‌دارم ‌و مطمئن‌ هستم‌.

پسرم ‌تو را به پرهیزکاری‌ و ترس‌ از عقوبت‌ خدا و متابعت‌ و فرمانبرداری‌ از آفریدگار وصیت‌ و سفارش ‌می‌کنم‌. ویرانه‌ دل ‌را به نور تابناکش ‌آبادگردان‌، در رشته‌ مهر با او به بندگی‌ و دلسپاری‌ چنگ‌ بزن‌. زیرا هیچ‌ رشته ‌و پیوندی‌ استوارتر از پیوستگی‌ و همبستگی‌ با ذات‌ لایزال‌ کردگار متعال‌ نیست‌. دل ‌به ‌حکمت ‌و موعظ‌ت‌ شاد و پاک ‌بگردان ‌و با یاد مرگ‌ در زهد و پارسایی ‌بکوش ‌و نرم ‌رفتار و نیک ‌گفتار باش‌. پیوسته ‌به یقین ‌ایمان ‌خویش ‌را قوی ‌کن ‌و تقدیر مرگ‌ را به خود بقبولان ‌و نفس‌ خود را به ‌اعتراف ‌در ناپایداری ‌دنیا وادارساز. آلام ‌و آزار و مصائب ‌سخت روزگار را به ‌او بنمایان‌ و زشتی‌ دهر و ناملایمات ‌روزها را نکته ‌به ‌نکته‌ برایش‌ برخوان ‌و او را بترسان.

با دفتر زندگی‌ گذشتگان ‌او را آشناساز و حوادث‌ و رویدادهایی‌ را که‌ بر آن‌ها گذشته‌ است ‌برای ‌او بازگو. نفس ‌خویش‌ را در بارگاه‌های ‌ویران ‌سفر ده ‌و بگذار آثار آن همه ‌قدرت ‌و عظمت ‌را نیک‌ بنگرد و دریابد که ‌از کجا تا به کجا رسیده‌اند و چگونه‌ از دوستان‌ جدا شده‌اند و در سراهای‌ تنگ ‌و تاریک‌ مانده‌اند. در این‌ موقع ‌به خویش ‌فکر کن ‌که ‌دیر یا زود تو نیز همچون‌ یکی‌ از تن‌‌های ‌تنهای ‌آن‌ها خواهی ‌بود.

پسر، خانه ‌ایمان ‌و آرامگاه ‌خویش ‌سامان ‌ده ‌و جهان ‌جاودان ‌را به سرای ‌ناپایدار مفروش‌. سخنی ‌که‌ نیک‌ نمی‌دانی ‌مگو و پیرامون آن چه ‌مربوط‌ به تو نیست ‌گفتگو مکن‌. در هر راهی ‌که ‌گام‌ می‌نهی‌، مبادا به گمراهی‌ برسی‌. زیرا در گمراهی‌ و سرگردانی ‌خویشتن‌داری‌ بسی ‌بهتر از انجام ‌کاری ‌است ‌که ‌سرانجامش ‌هراس ‌است ‌و نگون باری‌.

مروج‌ نیکوکاری‌ باش‌ تا خود از نیکوکاران‌ گردی‌. پیوسته‌ با دست‌ و زبان‌ نیکان ‌را به ‌کارهای ‌پسندیده‌ تشویق ‌کن ‌و از کردار نکوهیده‌ بازدار، و هر چند که‌ می‌توانی‌، با بدکاران‌ و پلید فکران‌ میامیز و از آن‌ها دوری‌ گزین‌. در راه‌ خدا جهاد کن ‌چنان ‌جنگ ‌و جهادی ‌که ‌شایسته ‌قدر اوست‌. هر جا و در هر موقعیتی ‌هر چند که‌ سختی ‌کشی ‌و به رنج ‌افتی، برای‌ حق ‌و عدالت ‌قیام ‌کن‌.

در کار دین ‌پیوسته ‌دانشجو باش ‌و خویشتن‌ را به ناملایمات ‌عادت ‌ده‌. صبوربودن‌ در راه‌ حق‌، نیک خویی‌ است‌. در همه‌ کارها به کردگار خویش‌ توکل ‌کن ‌زیرا تو به ‌پناهگاهی ‌استوار و نیرومند روی‌ آورده‌ای‌. آن گاه ‌که ‌دست ‌نیاز به سوی‌ خدای ‌آوری‌، با همه‌ دل ‌و جان‌ نیازمند باش‌ زیرا وجود و کرم‌ تنها از خداست‌. در کارها بسیار از او طلب ‌خیر و نیکی‌ کن‌، و در وصیت ‌و سفارش‌ من‌ اندیشه‌ بکار بند و چیزی‌ را از یاد مبر. زیرا نیکوترین‌ گفتار سخنی‌ است‌ که‌ شنونده ‌را سودی‌ سرشار و بهره‌ای‌ بی‌شمار بخشد، سخن‌ پاک‌ و نیک‌ آن ‌نیست ‌که ‌بهره‌ای ‌نرساند و آموختن ‌دانشی‌ که ‌پسندیده‌ نیست‌ بی‌‌تردید علم ‌و عملش ‌هم ‌سودمند نخواهد بود.

فرزندم‌! به خود می‌نگرم ‌که ‌خردسالی‌ و جوانی‌ به‌ پیری ‌و سالخوردگی ‌رسانیده‌ام ‌و سستی ‌و ناتوانی‌ در وجودم‌ خانه‌ کرده‌، از این رو در وصیت‌ به تو شتافتم‌. دیدم ‌در آن‌ حکمت ‌و عبرتی ‌است‌. بیم ‌داشتم‌ که ‌مبادا مرگم‌ فرارسد و آن چه ‌در خاطرم‌ می‌گذرد به تو نرسانده‌ باشم ‌و یا همان گونه‌ که‌ تنم ‌را ضعف‌ و سستی‌ فرامی‌گیرد، اندیشه‌ام‌ نیز سستی‌ پذیرد و سخنان ‌بسیاری ‌ناگفته ‌ماند. ترسیدم‌ که‌ مبادا پیش‌ از آن که‌ وصایایم‌ را بشنوی‌ هوس ‌بر تو چیره‌ گردد و فتنه‌ و آشوب‌های ‌دنیا همچون ‌اشتری ‌مست ‌و سرکش‌، تو را به عصیان‌ کشد. دل‌ جوان ‌همچون‌ زمین ‌بکر و خاک ‌پاک ‌است‌. هر دانه‌‌ای ‌که‌ در آن‌ افتد نشو و نما یابد. از این رو پیش‌ از آن که ‌خاک ‌دلت ‌ناپاک ‌و سخت ‌شود و عقل‌ و خردت ‌اسیر هوس‌ گردد در تربیتت‌ کوشیدم‌.

من‌ با دانش‌ خویش‌ به سوی‌ تو شتافتم‌ تا این که‌ تو نیز در درک‌ حقایق ‌بشتابی‌ و درست‌ بدان سان‌ که‌ آزمودگان ‌و تجربه‌‌دیدگان‌، کیفیت‌ کار خود را می‌شناسند، تو نیز بکار خویش‌ آگاه‌ گردی‌. اگر چنین‌ کنی‌، بی‌‌نیاز از رنج‌ و معاف‌ از آزمون ‌و تجربه‌ خواهی ‌شد. آن چه ‌ما از دانش‌ و معرفت‌ و ایمان‌ کسب‌ نموده‌ایم‌ تو نیز همان‌ها را بدست‌ آر چه‌ بسیار چیزهایی‌ که‌ بر ما پوشیده‌ بود بر تو عیان‌ گردد.

فرزندم‌! اگر چه‌ عمر من‌ همچون ‌کسانی ‌که ‌پیش ‌از من‌ بودند دراز نبود، اما با همان‌ مهلت‌ کوتاه‌، بدیده ‌کاوشگری ‌در کارشان ‌نگریستم ‌و در چند و چون‌ کار و اخبار و سرگذشت ‌زندگیشان ‌اندیشه‌ کردم‌ و در احوال‌ و اوضاع‌ بازماندگانشان‌، مطالعه‌ نمودم ‌و چنان‌ در این‌ بحر مستغرق‌ بودم ‌که‌ دریافتم ‌خودم ‌هم‌ یکی ‌از آن‌ها هستم ‌بلکه ‌ـ فراتر از این‌ ـ در سیر تاریخ‌ و چگونگی ‌زندگیشان ‌چنان ‌با آن‌ها آمیختم‌، که‌ احساس ‌کردم‌ با اولین‌ و آخرین‌شان ‌زندگی‌ کرده‌ام‌! آن گاه‌ پاکی ‌دنیا را از ناپاکیش‌ و سودش ‌را از خسرانش‌ بازشناختم‌.

اینک‌ از هر کاری‌، نیک‌ و پسندیده‌ و گزیده‌اش‌ را برای‌ تو انتخاب‌ نموده‌ و مجهول‌ و ناپسندش‌ را از تو دور ساختم‌. آن چه‌ پدری‌ مشفق ‌و مهربان ‌در حق‌ فرزندش‌ روا و سزا می‌داند، در حق‌ تو کردم‌ و گفتم‌. و در این‌ سخن‌ اراده ‌نمودم ‌که ‌تو را حکمت‌ و ادب‌ آموزم‌، تا در این ‌عنفوان‌ جوانی‌ و روزگار شادکامی‌، تربیت‌ یافته ‌و پند آموخته ‌شوی ‌و اراده‌ات‌ به هر کاری‌، پاک‌ و کردارت ‌راست ‌باشد. برای ‌ادب ‌آموزی ‌و حکمت‌ اندوزی‌، از کتاب ‌خداوند مهربان، ابتدای ‌سخن ‌می‌کنم‌. کتابی ‌و شریعتی ‌که ‌فرامین ‌و احکام ‌حلال و حرام‌ را به ما آموخته ‌و تجاوز و تخطی ‌از آن‌ها را نکوهش‌ فرموده‌ و ناپسند دانسته‌ است‌.

بیم‌ از آن‌ داشتم ‌که ‌مبادا همان گونه ‌که ‌مردم ‌در عقاید و احکام‌، از هوس‌ها و اندیشه‌های ‌اشتباه ‌خویش ‌متابعت ‌نمودند، تو نیز مانند آنان‌ بلغزش‌ و خطا افتی‌. از این رو آگاه‌ کردنت‌ بر آن ‌امور نزد من ‌سزاوارتر از آن‌ بود که‌ تو را در کار خویش‌ رها کنم‌ و دل‌ از هلاک‌ تو آسوده‌ سازم‌. بر این‌ امید که ‌آفریدگار منان‌ تو را در انجام ‌این ‌وظایف ‌پاک ‌و مقدس‌، توفیق‌ دهد و بسوی‌ مقصد نیک ‌هدایت‌ فرماید.

اکنون‌ سفارش‌ و توصیه ‌من ‌با تو چنین‌ است‌: فرزندم‌ نیکوترین‌ چیزی ‌که ‌دوست ‌دارم‌ تو از وصیتم ‌بجای ‌آوری‌، پرهیز و ترس‌ از خداست‌. به ‌آن چه ‌آفریدگار بر تو لازم ‌و واجب ‌شمرده ‌اکتفا کن ‌و قدم‌ به راهی‌ گذار که‌ نیکان ‌و گذشتگان‌ و پدر و مادر و خانواده‌ات‌ در آن‌ ط‌ریق ‌گام ‌نهاده‌اند. زیرا آنان ‌خویشتن‌دار و پرهیزکار و دانا بوده‌، و در این راه ‌چیزی‌ را فروگذار ننموده‌اند. همان گونه ‌که‌ تو می‌‌اندیشی ‌و می‌نگری‌ آن‌ها نیز فکر کردند و دیدند، تا این که‌ سرانجام‌ این ‌دو کار این‌ بود که ‌به غایت ‌خویشتن‌داری ‌و نهایت‌ انجام ‌تکلیف ‌و وظیفه‌ خود رسیدند. پس‌ اگر نفس‌ تو از ط‌ریق ‌آنان‌ سرباز زد و نخواست ‌همان‌سان ‌که ‌آنان ‌اندیشیدند و دیدند، بنگرد و بیندیشد و در این‌ دو یقین‌ کند، تو او را به ‌متابعت ‌مجبور کن‌ و خواهان ‌همین ‌روش ‌پسندیده ‌باش‌. البته ‌با تحصیل ‌و تعلیم ‌و دانایی‌، آن را بطلب‌ و در سخنان‌ در هم ‌و شبهه‌‌آمیز خود را رها مساز، تا ناگزیر به مشاجره‌ و منازعه‌ شوی‌ و پیش‌ از آن که‌ پا بر این‌ راه‌ گذاری‌، از پروردگار یاری‌ بخواه‌ و برای‌ کسب ‌موفقیت ‌و اجتناب‌ از هر بدی ‌و یا سخنی‌ که ‌به ‌باط‌ل ‌آمیخته ‌باشد و یا به ضلالت ‌گمراهیت‌ کشاند، تنها به خداوند مهربان ‌پناه ‌ببر و رو بسوی‌ او آور.

آن گاه ‌پس ‌از این که ‌مطمئن ‌شدی ‌که ‌دلت ‌صاف ‌و پاک ‌گشته‌ و فروتن‌ و فرمانبردار شده‌ و تمرکز فکر و اندیشه ‌یافته‌ای ‌و مقصدت ‌تنها در این‌ راهست‌ در آن چه ‌من‌ به تو سفارش‌ و توصیه ‌می‌کنم‌، به دقت ‌اندیشه‌ کن‌. اما اگر آن چه ‌را که ‌خواهانی‌، از تمرکز فکر و پاکی‌ دل‌ از پلیدی‌ها بدست ‌نیاوردی‌، بدان ‌که ‌در این ‌حال ‌به کور اشتری‌ می‌مانی ‌که ‌در ورطه‌‌های‌ وهمناک‌ و دره‌های ‌تنگ‌ و تاریک‌ فروافتاده ‌است‌. چنین ‌کسی ‌که ‌به راه ‌اشتباه ‌رود و خطا کند، هرگز خواهان ‌دین ‌و آیین ‌نیست ‌و شبهات ‌را با یقین ‌می‌آمیزد. برای‌ چنین ‌کسی ‌دست ‌برداشتن ‌و درنگ ‌کردن ‌در راه‌ خود به صلاح ‌نزدیک‌‌تر است‌.

وصایای آن حضرت به مردم پس از ضربت خوردن

اى مردم! هر کس چیزى را که از آن مى گریزد، به هنگام فرار خواهد دید. مدت عمر هر کس چونان میدانى است که در آن میدان به سوى مرگش مى رانند. فرار از مرگ، گرفتار آمدن است به چنگ آن. چه روزگاران که براى دانستن راز اجل کنجکاوی‌ها نمودم ولى مشیت خداى تعالى آن بود که هر بار پوشیده ترش دارد هیهات، دانشى است در خزانه اسرار.

اما وصیت من به شما، هیچگونه شرک به خدا می‌آورید و سنت و شریعت محمد صلى الله علیه و آله را ضایع مگذارید و این دو ستون را همواره برپاى دارید و این دو چراغ را همواره افروخته نگه دارید. تا زمانى که دست در دست یکدیگر دارید و پراکنده نشده اید، کسى شما را نکوهش نخواهد کرد. هر کس از شما باید به قدر طاقتش بکوشد و بر نادانان آسان گیرد. پروردگارى است بخشاینده و دینى است استوار و درست و پیشوایى است دانا.

من دیروز یار و مصاحب شما بودم و امروز عبرت شما هستم و فردا در میان شما نخواهم بود خدا مرا و شما را بیامرزد. اگر در این لغزشگاه (دنیا) جاى پاى استوار باشد و زنده بمانم، که مطلوب شماست و اگر پاى بلغزد و مرگ در رسد، نه عجب در سایه شاخه هاى درختان و در معرض بادهاى وزنده و در سایه ابرها، ابرهایى که خود در فضا پراکنده مى شدند و از میان مى رفتند و سایه شان نیز از روى زمین ناپدید مى گشت، بسر بردیم. روزهایى همسایه شما بودم، تنم در جوار شما بود. بزودى از من جسدى خواهد ماند، بیجان. پس از آن همه تلاش و جنبش، ساکن و بى حرکت و پس از آن همه سخنورى، ساکت و خاموش. آرام خفتن من، از حرکت بازماندن دیدگانم و دستها و پاها و سر و گردنم، براى آنان که پند مى پذیرند از هر بیان بلیغ و سخن شنیدنى، اندرزدهنده تر است. وداع کردن من با شما، همانند وداع کردن کسى است که منتظر دیدار دیگرى است. فردا به یاد روزهاى زندگى من مى افتید و رازهاى درون من برایتان آشکار خواهد شد. آنگاه که من از میان شما بروم و دیگرى جاى مرا بگیرد، مرا خواهید شناخت.[۳]

  • وصیت‌هاى حضرت علی علیه السلام در آخرین لحظات به امام حسن و امام حسین علیهم‌السلام:[۴]

بسم اللَّه الرحمن الرحیم؛ این آن چیزى است که على بن ابى طالب وصیت مى ‌کند. على به وحدانیت و یگانگى خدا شهادت مى ‌دهد، و اقرار مى ‌کند که محمد بنده و پیغمبر خداست، خدا او را فرستاد تا مردم را هدایت کند و دین خود را بر ادیان دیگر غالب گرداند ولو کافران کراهت داشته باشند. همانا نماز، عبادت، حیات و ممات من از خدا و براى خداست، شریکى براى او نیست من به این دستور امر شده ام و تسلیم خداوند هستم. اى پسرم حسن! تو و همه فرزندان و اهل بیتم و هر کس را که این نامه به او برسد به امور زیر توصیه و سفارش مى ‌کنم:

  1. هرگز تقواى الهى را از یاد نبرید، کوشش کنید تا دم مرگ بر دین خدا باقى بمانید.
  2. همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید و بر اساس ایمان به خدا متحد باشید و از هم جدا نشوید، همانا از پیغمبر خدا شنیدم که مى ‌فرمود: اصلاحِ میان مردم از نماز و روزه دائم افضل است و چیزى که دین را محو و نابود مى ‌کند فساد و اختلاف است، ولاحَولَ ولاقُوَّة إلّابِاللَّهِ العلیّ العظیم.
  3. «ارحام و خویشاوندان» را از یاد نبرید، صله رحم کنید که صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مى ‌کند.
  4. خدا را، خدا را! درباره «یتیمان»، مبادا گرسنه و بى ‌سرپرست بمانند.[۵]
  5. خدا را، خدا را! درباره «همسایگان» خوش‌رفتارى کنید، پیغمبر آن قدر در مورد همسایه سفارش کرد که ما گمان کردیم مى ‌خواهد آن‌ها را در ارث شریک کند.
  6. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «قرآن»، نکند دیگران در عمل به قرآن بر شما پیشى گیرند!
  7. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «نماز» چرا که نماز ستون دین شماست.
  8. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «کعبه» خانه پروردگارتان، مبادا حج تعطیل شود که اگر کعبه خالى بماند و حج متروک شود مهلت داده نخواهید شد و مغلوب دشمنان خواهید شد.
  9. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره ماه «رمضان» که روزه آن ماه سپرى است براى آتش جهنم.
  10. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «جهاد در راه خدا» از مال و جان خود در این راه کوتاهى نکنید.
  11. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «زکات مال» که زکات، آتشِ خشمِ الهى را خاموش مى ‌کند.
  12. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «امت پیامبرتان» مبادا مورد ستم قرار گیرند.[۶]
  13. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «صحابه و یاران پیغمبرتان» زیرا رسول خدا درباره آنان سفارش کرده است.
  14. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «فقرا و تهیدستان» آن‌ها را در زندگى خود شریک کنید.
  15. از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «بردگان و کنیزان» که آخرین سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله درباره این‌ها بود. على علیه السلام مجدداً سفارش نماز را کرد و فرمود: کارى که رضاى خدا در آن است در انجام آن بکوشید.
  16. با مردم به خوشى و نیکى رفتار کنید همان طورى که قرآن دستور داده است و به ملامت مردم ترتیب اثر ندهید.
  17. امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید، نتیجه ترک آن این است که بدان و ناپاکان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد، آن گاه هر چه نیکان شما دعا کنند دعاى آن‌ها مستجاب نخواهد شد.
  18. بر شما باد که بر روابط دوستانه میان خود بیافزایید، به یکدیگر نیکى کنید از کناره‌ گیرى از یکدیگر و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهیزید.
  19. کارهاى خیر را به مدد یکدیگر و اجتماعاً انجام دهید و از همکارى در مورد گناهان و چیزهایى که موجب کدورت و دشمنى مى ‌شود بپرهیزید: «تعاونوا على البرّ والتقوى...».
  20. از خدا بترسید که کیفر خدا شدید است: «واتقوااللَّهَ إنّ اللَّهَ شَدیدُالعِقاب».

خداوند نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پیغمبرش را در حق شما حفظ فرماید، اکنون با شما وداع مى ‌کنم و شما را به خداى بزرگ مى ‌سپارم و سلام و رحمتش را بر شما مى ‌خوانم.[۷]

در آخر این وصیت در کافى آمده است که پس از پایان وصیت حضرت پیوسته مى گفت: «لاإله إلاّاللَّه» تا وقتى که روح مقدسش به ملکوت اعلى پیوست.[۸]

در نهج البلاغه است که در پایان وصیت، امام علیه السلام فرزندان خود را مخاطب ساخت و به آن‌ها فرمود: «یا بنی عَبدُالمطّلب لایَلفِینَّکُم تَخُوضونَ دِماءَ المُسلمینَ خُوضاً تَقولون قُتِلَ أمیرُالمؤمنین! ألا لایَقْتُلُنَّ بی إلاّ قاتلی، اُنظروا إذا اَنا مُتُّ مِن ضَربَتِهِ هذهِ فَاضربوهُ ضَربَةً، لایُمثَّل بالرَّجُلِ فإنّی سَمِعتُ رَسولَ اللَّه صلی الله علیه و آله یَقول إیّاکُم والمُثلة ولو بِالکلْبِ العَقور؛ اى فرزندان عبدالمطلب! نیابم شما را که در خون مسلمانان فروروید و دست به کشتار بزنید به بهانه این که بگویید امیرالمؤمنین کشته شده و بدانید که در برابر من جز کشنده من کسى نباید کشته شود، نگاه کنید چون من از ضربت او از دنیا رفتم به او یک ضربت بزنید و او را مُثله نکنید که من از رسول خدا شنیدم که مى فرمود: "از مُثله‌کردن بپرهیزید اگر چه به سگ گزنده و هار باشد"».[۹]

وصیت امام علیه السلام درباره کیفیت غسل و کفن و دفن

محمد بن حنفیه روایت کرده است: شب بیست و یکم ماه رمضان رسید و شب تاریک شد. على علیه السلام همه فرزندان و اهل بیت خود را جمع کرد و با آن‌ها وداع نمود، سپس به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود: «خداوند این مصیبت را بر شما نیکو گرداند، همانا من از میان شما مى روم و همین امشب به ملاقات خدا خواهم رفت و به حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله همان طورى که وعده ام داده، ملحق خواهم شد.

اى پسرم! وقتى من از دنیا رفتم مرا غسل ده و کفن کن، و به بقیه حنوط جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله که از کافور بهشت است و جبرئیل آن را آورده بود مرا حنوط کن، بعد مرا بر روى سریر گذارید. جلوى تابوت را کسى حمل نکند بلکه دنبال او را بگیرید، و به هر جانبى که تابوت رفت شما هم بروید، و هر جا که ایستاد بدانید قبر من آن جاست، جنازه ام را آن جا زمین بگذارید و تو اى پسرم بر جنازه ام نماز بگذار، هفت تکبیر بگو، و بدان که هفت تکبیر به غیر از من بر هیچ کس مشروع نیست جز بر فرزند برادرت حسین که او قائم آل محمد و مهدى این امت است و او کجى ‌هاى خلق را راست خواهد کرد، وقتى تو از نماز بر من فارغ شدى، جنازه را از آن محل بردار و خاک آن جا را حفر کن، قبر کنده و لحدى ساخته و تخت چوبى نوشته شده خواهى یافت که مرا در آن جا دفن مى ‌کنى، وقتى خواستى از قبر خارج شوى اندکى صبر کن آن گاه نگاه کن مى ‌بینى که من در قبر نیستم، زیرا به جدت رسول خدا ملحق خواهم شد، چون هر پیغمبرى را در مشرق به خاک سپارند و وصى او را در مغرب دفن کنند حق تعالى بین روح و جسد آن دو را جمع نماید، و پس از زمانى از هم جدا خواهند شد و به قبرهاى خویش برمى ‌گردند، سپس قبر مرا با خاک پر کن و آن محل را از مردم پنهان دار».[۱۰]

آن گاه على با فرزندان خود اندکى صحبت کرد و آنان را از آینده اى که حسن و حسین دارند آگاه نمود و آن‌ها را به صبر و تقوى دعوت کرد، سپس لختى بی‌هوش شد چون به هوش آمد فرمود: «اینک رسول خدا، و حمزه عم بزرگوارم، و جعفر برادرم نزد من آمدند و گفتند: زود بشتاب که ما مشتاق و منتظر تو هستیم» پس نگاهى به اهل بیت خود کرد و فرمود: «همه شما را به خدا مى ‌سپارم، خداوند همه را به راه راست هدایت و از شر دشمنان محافظت نماید، خدا خلیفه من است بر شما و شما را کافى است براى خلافت و نصرت» سپس به فرشتگان خدا سلام داد و گفت: «لِمثلِ هذا فَلْیَعْمَلِ العامِلُون إنّ اللَّهَ مَعَ الّذینَ اتَقوَّا والَّذینَ هُم مُحسِنُون؛ از براى مثل این مقام باید عمل کنند عمل کنندگان، زیرا که خداوند با پرهیزکاران و نیکوکاران است».

سپس عرق بر پیشانى مبارکش جارى شد، چشم‌هاى مبارک را بر هم گذاشت، دست و پا به جانب قبله کشید و گفت: «أشهدُ أن لاإله الاّاللَّه وَحدهُ لاشَریکَ لَه و أشهدُ أنَّ محمّداً عَبدهُ و رَسولُه» این را گفت و مرغ روحش به ملکوت اعلى در کنار پیغمبران و اولیاء خدا پرواز کرد، صلوات اللَّه و سلامه و سلام ملائکته و انبیائه و رسله علیه، ولعنة اللَّه على قاتله. و بدین ترتیب مشعل هدایت و کانون عدالت خاموش شد، این واقعه در شب جمعه بیست ویکم ماه رمضان سال چهلم هجرى بود.[۱۱]

پانویس

  1. پرش به بالا↑ شرح نهج البلاغه خوئی، شرح نامه 24 با عنوان "و من وصیه له علیه السلام بما یعمل فی امواله" این که حضرت قبل از جنگ صفین با وجود احتمال شهادت در جنگ علارغم اهمیت وصیت در اسلام وصیت ننموده‌اند نشان می‌دهد که آن حضرت می‌دانستند در این جنگ به شهادت نخواهند رسید.
  2. پرش به بالا↑ نامه 24 نهج البلاغه، ترجمه فولادوند.
  3. پرش به بالا↑ خطبه 149، ترجمه آیتی.
  4. پرش به بالا↑ این وصیت در نهج البلاغه به عنوان نامه 47 آمده ولی ما از آن جا که آقای سید اصغر ناظم‌زاده در کتاب تجلی امامت آن را به کمک نسخه‌های مختلفش در منابع با تفصیل بیشتری بازنویسی نموده‌اند. از آن منبع نقل می‌کنیم. پی‌نوشت‌های بعدی نیز از همین مولف است. منابع ایشان مطابق با آن چه در پی‌نوشت آورده‌اند عبارتند از: کافى، ج 7، ص 51؛ نهج البلاغه، نامه 47؛ شرح ابن ابى الحدید، ج 6، ص 120؛اسدالغابه، ج 4؛ مسعودى مروج الذهب، ج 2، ص 425؛ تحف العقول، ص 197؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 142؛تاریخ طبرى، ج 6، ص 85 و بحارالانوار، ج 42، ص 248.
  5. پرش به بالا↑ در نهج البلاغه دارد: «مراقب باشید که مبادا یتیمان در اثر رسیدگى نکردن شما از بین بروند؛ ولایضیعوا بحضرتکم».
  6. پرش به بالا↑ در بعضى از نسخ: «اللَّه اللَّه فی ذریّة نبیّکم» دارد.
  7. پرش به بالا↑ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص 24.
  8. پرش به بالا↑ همان.
  9. پرش به بالا↑ نهج البلاغه، نامه 47.
  10. پرش به بالا↑ بحارالانوار، ج 42، ص 290، و مفید،الارشاد، ص 26، فصل 6، باب 2 حدیث را با کمى تفاوت نقل کرده است.
  11. پرش به بالا↑ بحارالانوار، ج 42، ص 292.
 
 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

 

 

باسمه تعالی
فرازهایی از نهج البلاغه
خطبه شقشقیه
مثنوی۲۰
دوران حضرت علی (ع)
 

 

خطبه ای خواند علی بعد فتوحات و نبرد
شقشقیه نام دارد ، حضرتش تشریح کرد

 

 

پیش بینی می کند احمد وقایع بعد خود
آن محقق می شود همچون  مصیبت ها که شد

 

 

 

گفت پیغمبر به مولا، بعد من شاهد شوید
قاسطین و مارقین و ناکثین آید پدید


 

 

قاسطین در ابتدا دارند  بیعت با علی
می شود نقض  تعهد هم ستیزه با ولی

 

 

گر به ظاهر هم صدا و هم عقیده با ولی
لیک نبود آن مداوم ، می شود پس منجلی



 

 

گشت بیعت با علی ، چون طلحه ها در ماجرا
چند ماهی بگذرد ، آن نقض گردد ، هم رها


 

 

همچنین کرده جفا بر عهد خود شخص زبیر
عده ای سوزند در آتش، چو آنان در سعیر


 

 

هم زبیر و طلحه دارد عهد و پیمان با علی
بعد مرگ شخص عثمان  می شود آن منجلی


 

 

عده ای خار ج ز دین گردند ،همچون مارقین
سست باشد پایه ی ایمان آنان ، همچنین


 

 

ناکثین پیمان شکن باشند ، در عهد و قرار
نیست آنان را صداقت ، در امور و هم شعار

 

 

می دهد هشدار  پیغمبر به همسر ، در حیات
گر تو دیدی حمله ی سگ ها، بدان راهت خطاست

 

 

گفت احمد ، بعد من گردی دچار جنگ سخت
اوزه های سگ شنیدی ، آن نشان از خصم بخت



 

 

می شود همراه  طلحه ، زوجه ی احمد نخست
لیک می گردد پشیمان بین راه و خود نجست

 

 

عده ای بر عایشه گویند ، فکرت اشتباه
نیست اینجا جای موعود نبی و بین راه



 

 

می شود او قانع و جنگ جمل آید پدید
سخت باشد بر علی جنگیدن و باشد شدید

 

 

چون که دشمن کرده همره ، همسر نور خدا
در ره حق ، او نگردد مانع و راهش خطا



 

 

می شود در بصره جنگ و می شود سرکوب آن
لشکر مولا شود پیروز بر خیل کسان

 

 

ضربه ای بر پای اشتر ، عایشه آید به خاک
او بیاید در مدینه ، طلحه می گردد هلاک



 

 

عایشه آید مدینه  ، با کمال احترام
او خطا بنمود در جنگ و جدالی با امام


 

 

عایشه محصور گردد ، تا نگردد او هلاک
پای اشتر می شود قطع و بیفتد روی خاک



 

 

اولین جنگ علی با قاسطین باشد جمل
کشته می گردد کثیری از خلایق زین عمل


 

 

او ندارد حب جاه و قدرت دنیای پست
او بجنگد با ریاکاران بی تقوا و مست


 

 

شد معاویه امیر شام با حکم عمر
نیست حکمش مورد تصدیق مولا ، معتبر


 

 

می شود تحمیل جنگ و باعث رنجی شدید
همچو عمار است در صفین و او گردد  شهید

 

 

فتنه ی  دشمن شود پیروز در جنگ و جدال
مکر آنان شد موفق ، در ستیز و هم ضلال

 

 

می شود بر نیزه ها  قرآن و می باشد فریب
می کند تضعیف باورهای مردان رقیب
 

 

مالک اشتر رسد بر دشمن و کارش تمام
لیک فرمان می رسد از قائد و مولا امام

 

 

ختم کن جنگ و عدو مکرش شده غالب به جنگ
چون گروهی نیست باور  ، میخ کوبیدن به سنگ

 

 

حرف لشکر  توبه ای حضرت بود در ماجرا
این نبرد مسلمین با مسلمین است و ولا


 

 

می رسد پایان نبرد و اشعری خورده فریب
عمرو باشد در مقابل ، می کند حاکم رقیب

 

او نمی خواهد حکومت ، جز برای حفظ دین
چون تلاشش حفظ قرآن است و احکام مبین

 

 

جنگ حضرت با عدو باشد بسی سخت و محال
نیست فرصت بهر تفکیک حقایق با ظلال




 

چون جدا باشد ره باطل ز یزدان بیش بیش
لاجرم آید ستیزه در نبرد نفس و کیش


 

 

جنگ دیگر نهروان است و خوارج را قیام
کشته می گردند جمعی غافل و ضد  امام



 

 

دان خوارج  شیعه را کافر بداند در مرام
خون آنان را حلال و اجر خود را هم تمام

 

 

ابن ملجم از خوارج باشد و  کرده جفا
فرق مولا می شود پر خون و می گردد جدا



 

 

ده و دو کرده خلافت ، شخص عثمان آن زمان
مردمان باشند شاهد ، هست اسراف و  زیان


 

 

در زمان مرتضی دیگر نباشد این چنین
چون عدالت گشته بر پا ، در میان مسلمین


 

 

منفعت های خلاف و پول بی حد و حرام
باعث جنگ و جدال است وخیانت بر امام

 

 

می شود تاراج اموال نظام و مردمان
نیست آنان را حذر در صرف بی جا و عیان



 

 

مرگ عثمان شد بهانه ، تا شود جنگی به پا
عده ای محروم گشته از مقام و هم ردا


 

 

بیعت مردم دو چندان است با نور جلی
بعد مرگ شخص عثمان ، می شود حاکم علی





 

 

عده ای با پای لرزان ، عده ای از فرط شوق
جملگی سوی  مدینه ، آمده با عشق و ذوق


 

 

بهر بیعت با علی آیند  ، با عشق تمام
جملگی از بهر دیدار  امیر و هم امام



 

 

مردمان خوشحال از نصب ولی و مقتدا
بیعتی جانانه باشد ، با علی مرتضی



 

 

با قیام مردمان ، پائیز شان نوروز شد
در بهار زندگی ، شب هایشان چون روز شد

 

 

هر که دارد راه او ، قطعا شود پرهیزکار
راه او راه پیمبر باشد و هم کردگار
 

 

راه حضرت راه یزدان باشد و هم انبیا
نیست او را لحظه ای غفلت در این راه خدا

 

 

 

میسمی با استقامت می توان پیروز شد
روح و جان را از بلایا دور و دل افروز شد



 

 

 

می دهد پایان رجالی ،خطبه ی نور یقین
جانشین مصطفی باشد امیر المومنین



 

 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی  میسمی

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

 

باسمه تعالی
کلمات هم قافیه و کلمات هم وزن
مقدمه
بهترین وزن شعری برای سرودن داستان های طولانی
مثنوی می باشد. در مثنوی هر بیت  دو مصرع دارد که هر مصرع در یک بیت باید قافیه های  یکسان داشته باشند. قافیه ها  حداقل در یک مصوت مشترک هستند ، اما این کافی نیست.
برای اینکه دچار خطا نشویم ، دو کلمه وقتی هم قافیه هستند، که اگر حروف مصوت(تکراری) آخر کلمه را آنقدر حذف کنیم بطوریکه مانده کلمه با حروف کمتر بی معنا شود. در این حالت مانده کلمه پس از حذفیات باید هموزنش درانتهای  کلمه بزرگتر یا مساوی  دیگر موجود باشد.لزومی ندارد که تعداد حروف دو کلمه یکسان باشد.
مثال۱
کلمات "غمی " و "آدمی" : که پس از حدف "ی" " و "غم"  و "آدم" می ماند.
مانده کلمه حذفی با حروف کمتر "غم" است.کلمه "دم" هموزن "غم" است.لذا دو کلمه غمی و آدمی هم قافیه هستند.
مثال۲ :
کلمات" خاک"،و "هلاک" : هم وزن هستند.زیرا
حرف "ک" مصوت است.کلمه مانده"خا" دارای هم وزن " لا"در هلا می باشد.بنابراین کلمات خاک و هلاک هم قافیه هستند
مثال ۳
"گفتگو" و " او" هم قافیه هستند.زیرا
در مصوت "و" مشترکند.ثانیا با حذف "و"درکلمه با حروف کمتر "او" بی معنی می شود.بنابراین باید هم وزن "او" در انتهای  "گفتگو" موجود باشد.اما "گو" هم وزن " او". لذا کلمات "گفتگو" و " او" هم قافیه هستند.
تبصره۱
دو کلمه هم وزن هستند، اگر تعداد حروف یکسان داشته باشند.بعلاوه حروف متناظر به کلمات صوت یکسان مانند ، فتحه، کسره، ضمه یا سکون داشته باشند.
مثال۱
کلمات غم و دم :
تعداد حروف یکسان هستند.بعلاوه"د" و "غ" هر دو فتحه دارند.
مثال۲
کلمات "خا" و "لا" هر دو دو حرف هستند و حرف "خ" و متناظر آن"ل" صوت یکسان "آ" دارند.لذا کلمات "خا" و "لا" هم وزنند.
تبصره۲
بعضی کلمات جمع هستند.ابتدا باید حروفی که باعث جمع می شوند حذف کرد. مثلا "دیگران" حروف"ان" عامل جمع شدن است.سپس مانده کلمه را برای هم قافیه بودن بررسی کرد.
تبصره۳
  شاعر باید تمرین مرتب و زیادی داشته داشد تا قادر به سرودن اشعار خوب گردد.منظور از تمرین ، خواندن اشعار دیگران و بطور همزمان شعر بسراید.

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

 

 

باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
خطبه شقشقیه
مثنوی ۱۹
قسمت هفتم
قتل عثمان



 

آدمی ماند ز او نامی ، اگر باشد مفید
از برای جامعه یا حق تعالی شد شهید





 

خوش به حال مردم خوش سیرت و اهل دعا
وقت رفتن توشه ی آنان محبت هم رضا





 

مصریان خواهان عزل و برکناری از نظام
لیک عثمان ، می کند اصرار بر حفظش مدام



 

این خلافت از خدا بر من رسیده تا کنون
این ردا را می کنم حفظ و نیاید آن برون




 

می کنم توبه ز اعمال خودم با حفظ آن
لیک ماند بر تنم ، تا مرگ آید همچنان






 

می کند او بر خلافت ، پافشاری شدید
می شود منجر به قتل و این مسائل را پدید






 

نیست عثمان فرصتی بهر صدارت ، بی گمان
او شود مستعفی و گردد چو مردم ، بی امان






 

گر  کند اسرار بر حفظ خلافت همچنان
نیست راهی جز هلاکت بهر او در این مکان





 

می کند  یاری طلب ، عثمان ز مولا مرتضی
فرصتی باشد برای حاکم و حاجت روا



 

از علی خواهد کمک ، فرصت بیابد او سه روز
تا کند حل مشکلات و او بود حاکم هنوز





 

فرصتی خواهد برای مشکلات مردمان
لیک نیت چیز دیگر باشد و گردد نهان





 

قصد حاکم بر ملا شد ، از تقاضای زمان
تا رسد نیرو ز اطراف مدینه بی گمان






 

قصد حاکم بود تجهیز  و دفاع از کار خویش
از بلاد آرد کسان و هر که بود از قوم و کیش




 

تنگ تر شد حلقه ی مردم ، پس از اتلاف او
تا نباشد فرصتی بر حاکم و اهداف او





 

زین سبب عزم خلایق می شود قتل امیر
یا خلافت واگذارد ، آن ردا و این سریر





 

لیک مردم حمله ور گشتند بر وی تا درون
عاقبت گردید حاکم بر زمین و شد برون





 

جسم او باشد زمین گرم و سوزان چون تنور
می کند مولا سفارش ، تا شود دفن و به گور



 

نقل گردد جسم حاکم دفن ناگردد سه روز
اختلاف مردمان در دفن او گردد بروز



 

هر کسی روزی رود از عالم دنیا چه زود
این بود درسی برای حاکمان ، آخر چه سود





 

آمده بر دفن عثمان ، هجمه ی اشکال ها
جسم او باشد به روی خاک و هم اخلال ها




 

می کند حضرت وساطت ، تا رود عثمان به خاک
دفن گردد در بقیع و خود کند  جانش هلاک





 

خوانده می گردد نماز میت و گردد به خاک
گرچه دارد اعتراض عده ای را در مغاک



 

عده ای مانع ز اجرای نماز و دفن او
می شود بحث و جدل در این خصوص و گفتگو

 

 

می کند حضرت وساطت ، تا شود ختم به خیر
می دهد فرمان حق را  ، تا شود اجرا چو غیر



 

قبر عثمان ابتدا خارج ز شهر و هم بقیع
در زمان حاکم شام است ، گردد آن وسیع




 

تا نگردد بر خلیفه هم اهانت یا سوال
علت دوری چه باشد ، نیست بر طبق روال



 

قبرهای حاکم پیشین کنار مصطفی است
آن بود در مسجد پیغمبر و قبرش جداست



 

بین که مردم وقت تشییع جنازه این سوال
او چگونه بوده در طول حیات و شد ضلال؟




 

اکثرا گویند خوب است و شهادت می دهند
گر چه حکم حق تعالی در  قیامت می دهند



 

آب را بستند مردم بر وی و اهل و عیال
تا شود تسلیم حاکم ، در پی آن بی جدال




 

پیک آید سوی عثمان ، از علی خواهد امان
از علی خواهان آب است و وساطت در میان




 

باز عثمان می کند از  مرتضی آبی طلب
می رسد آبی برایش ، در ظروف و یک حلب



 

آب آرد ، از برای غاصبش ، نور جلی
می شود در کربلا ، بی آب فرزند علی



 

بین تمایز در نبرد حق و باطل را عیان
می رساند آب را در هر شرایط بی امان


 

در مقابل دشمن دون در زمین کربلا
آب را بسته به روی اهل بیت مرتضی




 

جسم اولاد پیمبر بر زمین کربلاست
عامل آن وارثان حاکم و هم اشقیاست





 

روزها هم بگذرد تا دفن گردد تن به خاک
در زمین کربلا مدفون شود اولاد  پاک




 

گر شود دقت ، تشابه ها بود در ماجرا
لیک باشد ناروا و این کجا و آن کجا






 

این دهد جانش برای نشر دین مصطفی
امر بر معروف و نهی ناکثان در نینوا



 

دیگری خواهد حکومت از برای خویش و کیش
گر به ظاهر می کند اظهار بر اصحاب پیش



 

می کند اظهار  اذناب خلیفه ، چون قصاص
لیک حق باشد گواه و خود بگیرد هم تقاص







 

حامیان شخص عثمان در نبرد تن به تن
باعث قتل گروهی از کسان و هم وطن







 

می دهد نسبت امیه ، قتل عثمان بر علی
نیست زیبنده چنین تهمت به مولا و ولی







 

از برای مرتضی اولا بود احکام دین
می کند سعی خودش ، در حفظ اهداف مبین




 

گر چه او خواهد حکومت از برای مسلمین
کی کند مولا خلاف دین و قرآن مبین






 

در نزاع مردم و حاکم ، علی یاری کند
دین حق را در جهان اظهار و هم جاری کند





 

این همه لطف و محبت از امام شیعیان
پاسخش دشنام باشد ، بر امیر مومنان




 

در جماعت ها اهانت می شود بر حضرتش
غفلت مردم سبب گردد ، مقام و شهرتش






 

میسمی مردم به دنبال هوا و رزق خویش
نیست آنان را تمایل در نزاع دین و کیش




 

گو رجالی واقعیت ها ز آئین نبی مصطفی
می شود تاریخ تکرار و دهد  درسی به ما






 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
مثنوی ۱۸
خطبه شقشقیه
قسمت شسم
خلافت عثمان


 

گفت مولا نقشه باشد ، تا کنم من اعتراض
تا نباشد عاملی بهر قیام و انقراض




 

وانگهی شیعه شود نابود ، با قتل علی
خدشه گردد بر رسالت  در ره پاک نبی





 

زین سبب از بهر اسلام حقیقی ، لاجرم
من شدم هم رای با اعضای شورا ، هم قدم






 

من شدم همراه آنان ، در قیام و هم قعود
تا نگردد خدشه ای  بر شیعیان بدو ورود




 

من امیدم حق تعالی باشد و خواهم نوید
او پناه بی پناهان باشد و نور امید






 

در حقیقت تقیه کرده مرتضی در عصر خویش
تا بماند راه اسلام و  ولایت ، راه کیش




 

دیده ای فوج کبوترهای صحرایی ، چنین
دسته جمعی کرده پرواز از مزارع بر زمین






 

خیل انبوهی ز آنان دسته جمعی ، توامان
آسمان هم تیره گردد ، لحظه ای از اوجشان




 

من عمل کردم  چو آنان ، در مصاف دشمنان
نیست تقوایی ، به جز حب ریاست در شهان






 

گفت حضرت ، بین عمر را در گزینش بر کسان
نیست فرقی بین سعد و صاحب کون و مکان







 

سعد را باشد پسر ، منصوب از سوی یزید
مجری قتل حسین است و کند او را شهید




 

من کنار مصطفی گشتم بزرگ و این چنین
حضرت احمد بود سر چشمه ی جود و یقین




 

می کشد فرزند مولا را ، پسر با ضرب و تیر
امر او بر شمر ملعون ، می کند جمعی اسیر




 

نیست زیبنده چنین اعمال دون  بهر مقام
کشتن مردم قبیح است و بود جرم و حرام




 

بین منافق را چگونه می کند ظلم و شتم
تا بدست آرد غنایم ، با جدال و هم ستم




 

از برای کسب مال و قدرت و اهداف خویش
بس جنایتها کند ، حتی به حذف دین و کیش





 

می کشد اصحاب پاک مرتضی در کربلا
تا بگیرد بیعت و اسلام گردد بی صدا




 

قفل دار خانه ی حق  ، صاحب  اولاد بود
  خلق و خوی بچه ها با یکدگر ، اضداد بود



 

چون امیه مظهر ظلم و دگر هاشم بود
بر امیه خود بزرگی و ستم حاکم بود




 

یک پدر دارد دو فرزند ، با عقاید مختلف
یک نفر منفور در اذهان و دیگر منعطف




 

خاندان مصطفی از هاشم و اصحاب او
اهل تقوا جملگی باشند ، هم  اذناب او







 

دوره ی عثمان ، امیه صاحب کرسی شدند
باعث ظلم و جنایت ، مظهر پستی شدند






 

شد معاویه امیر شام با تخت و کلاه
با صلابت می دهد تشکیل دولت ، هم سپاه

 




 

نیست او لایق ، برای مسند و هم  اقتدار
از برای مسلمین ، او نیست فخر و افتخار







 

نفرت آنان شود چندان ، چو بغض کافری
می دهد عثمان ز بیت المال ، پول وافری






 

در زمان مصطفی باشند از صحنه به دور
نیست آنان را مقام و قدرتی ، حتی حضور





 

حاکم شام است از نسل امیه در نظام
باعث خونریزی و قتل و جنایت با امام





 

دید گاه آل هاشم با امیه در تضاد
نیست آنان را شقاوت ، می گساری و فساد





 

گفت مولا شخص عثمان ، اکثرا مشغول خود
می کند اجرا امور شخصی و معمول خود





 

عامل اصلی بود در حاکمیت ، عزل و نصب
گاه می گردد ز افراد پلیدی بسط و غصب




 

دولت عثمان کند منصوب اشخاصی پلید
می دهد قدرت به افرادی چو مروان و ولید







 

عده ای را حکم تبعید است و دور از دولت اند
عده ای مشغول دزدی و به دور از ملت اند




 

متقینی همچو مالک ، هم ابوذر بر کنار
جای آنها پر شود از مفسدان هم تبار



 

شورشی برپا شود بر ضد عثمان در حریم
تا دهد جایش به شخص دیگری ، عالم ، حکیم




 

می شود محصور بیت والی و داد و فغان
چون بود او عامل اصلی هر شر و زیان










 

می کند عثمان تقاضا از علی در این میان
تا شود ختم و نباشد فتنه ای هم در جهان



 

می رود حضرت به همراه تنی از  نخبگان
تا کند  اوصحبتی در اجتماع و این و آن





 

می دهد قول شرف حاکم ، به مردم  در میان
رفع گردد مشکلات مردم و  رنج  و فغان








 

می کند مروان شکایت از خلیفه در خفا
او بگوید صحبت حاکم خلاف است و چرا






 

همسر عثمان به مروان می کند اخم و خطاب
شو تا ساکت در حوادث ، می دهی ما را عذاب






 


در خصوص مردم شاکی ز والی و کسان
می دهد فرمان خلیفه ، دفع شر خودسران






 

مردمان سرکوب بنما ، تا نباشد شورشی
نیست آنان را مدارا در امور و سازشی









 

می نویسد نامه ای مروان به مصر و شد جفا
می رساند آن به والی و کند کاری خطا




 

گفت عثمان می کنم انکار اصل نامه را
آن شده جعل و نباشد از من و این خانه را




 

می دهد حضرت تذکر بر خلیفه ، بیشمار
او به ظاهر می پذیرد ،لیک باشد در فشار






 

گفت حضرت بر خلیفه ، مفسدان  مانع شوند
تا کنی اجرا فرامین خود و قانع شوند






 

همسر عثمان به مروان گفت ، در وصف امور
آتش آشوب گردد مشتعل ، با ضرب و  زور







 

مهر نامه از خلیفه باشد و تحریر توست
غفلت تو یا اراده موجب تقریر توست







 

میسمی راه خدا ، راه علی مرتضاست
راه مردان خدا در جبهه ها و کربلاست





 

تا به کی گویی رجالی ، شعر از مولا علی
کن عمل راه ورا در صحنه و کن منجلی







 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی  میسمی



 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

 

  باسمه تعالی
برداشت هایی از نهج البلاغه
مثنوی۱۷
قسمت پنجم
خطبه شقشقیه
انتخاب خلفا



 

خطبه بعضا می شود انکار در بین خبر
صحتش تایید می گردد ، بود آن معتبر






 

نقل می گردد ز افراد بزرگی با سند
معتبر باشد میان عالمان و  مستند





 

ابن عباس است راوی ، معتبر باشد کلام
در میان شیعیان و اهل سنت ، هر کدام




 

می خورد غصه ز ناقص بودن خطبه مدام
گر چه خواهد از علی تکمیل گردد هم تمام






 

گفت پیغمبر علی حق است و حق هم با علیست
او بود میزان و  هم قرآن ناطق ، او ولیست



 

روح و جان مصطفی باشد امیر المومنین
نیست همتایی ورا در  عالم عرش و زمین



 

در زمان غسل احمد ، عده ای مشغول نصب
می شود حق امیر مومنان محذوف و غصب






 

تا علی محروم گردد از حکومت بعد از آن
در غیاب مرتضی ، حاکم شود از خودسران








 

هست مولا جانشین مصطفی روز غدیر
لایق و قادر بود بهر حکومت هم سریر








 

نیست باور در عمر ، مولا علی گردد امیر
چون علی از خاندان احمد و باشد دلیر





 

این که می گوید عمر از قول احمد این چنین
آن غلط باشد ، خلافت با نبوت شد عجین





 

می کند اثبات مولا ، می دهد حرفش جواب
با پذیرش در نظام و رای مردم شد خطاب





 

گفت مولا با پذیرش می کنم اثبات خویش
گر چه آن را مصطفی و هم خدا گوید ز پیش








 

این تناقض می رساند بهترین باشد علی
بعد فوت خاتم دین شد ولایت منجلی





 

اعتقاد حاکم  دوم به مولا  شد عیان
چون  گزیند مرتضی را بهر شورا بی گمان






 

لیک خود را برتر از مولا بداند ابتدا
زین سبب محروم می گردد  ولی و مقتدا






 

گفت حضرت گر چه می دانم نگردم انتخاب
لیک آن را می پذیرد بهر حق  و هم کتاب






 

می کند اقرار حاکم ، چون علی را او گزید
در میان صاحبان و هم سران او شد امید







 

بر ابو طلحه دهد فرمان عمر ، باید چنین
بعد مرگ من عمل کن ، آنچه گویم بر تو این





 

پنج ده مرد مسلح را گزین از  بهر آن
تا نباشد صدمه ای بر فرد  و هم ذکر بیان









 

می کند اجرا ابو طلحه فرامین را دقیق
او بود نزد عمر محبوب و هم باشد صدیق






 

می دهد فرصت به شورا ، در سه روز و هم سه شب
تا شود  تعیین خلیفه  ، گرچه با زور و غضب





 

گر نباشد بر سر فردی توافق در میان
گردن آنان بزن  بی قید و شرط و هم امان





 

گر کند یک فرد اشکال و دگر اعضا  نبود
می زنی گردن کسی را، رای او باشد کبود





 

گر بود در بینشان ، دو رای منفی در مکان
می زنی گردن دو را ، تا  نیست گردد در میان







 

گر شود آرای ماخوذه مساوی هر کدام
آنکه عف در جمعشان باشد ، بود رای نظام






 

بعد از آن تمکین شود از سوی اعضا هر کدام
می زنی گردن اگر غیر از چنین باشد  مرام






 

چینش شورا چنان تنظیم گردد در میان
تا که عثمان حاصل آن گردد و باشد عیان




 

گر نباشد روی فردی اتفاق و هم نظر
بین مردم حاکمی دانا گزین و هم قدر

 



 

شش نفر را می کند تعیین عمر ، بعد از وفات
تا که آنان خود کنند معلوم حاکم در ممات




 

جانشینم می شود تعیین ، با رای سران
او بود لایق برای حاکمیت ، بی گمان





 

او شود حاکم پس از مرگ عمر در  زندگی
تا کند بر مردمان او خدمت و هم سادگی





 

گر نباشد اتفاقی در نظر ، بین سران
حاکم مردم شود فردی امین و با توان





 

گفت حضرت در تعجب باشم از ترکیب آن
همچنین شرط و شروط حاکم و ترتیب آن





 

چون زبیر و طلحه و مولا علی در بینشان
همچنین سعد ابن وقاص است با عف در میان





 

شخص عثمان نیز گردد عضو آن جمع سران
شرط ها دارد عمر ، تا حق شود محروم از آن






 

نقد کرده نور حق ، در خطبه اعمال سران
بعد احمد هر یکی دارد  مصائب بی گمان




 

هست عثمان تشنه ی قدرت ، دگر داماد او
تا نهایت رای عثمان باشد از جمعی دو رو





 

ابن وقاس است دیگر عضو شورا ، از قضا
آن جنایت ها کند فرزند او در کربلا




 

شخص دیگر طلحه باشد از  امیران و سران
طلحه دارد کینه از من ، از ولایت همچنان




 

رای طلحه شخص عثمان است بی چون و چرا
کینه ها دارد ز هارون زمان مصطفی





 

عف بگوید رای من باشد علی مرتضی
گر پذیرد سنت پیغمبر  و هم انبیا




 

همچنین رفتار او باشد چو اسلاف برین
در قضاوت ها بود رای اش ز قرآن مبین




 

گفت مولا ، اجتهاد خویش و آیات خدا
هست مبنای قضاوت  ، چون رسول و انبیا



 

عف کند پرسش ز عثمان ، عین پرسش ا ز علی
گفت عثمان می پذیرم همچو اسلاف و نبی






 

زین سبب عف دست بیعت داد با عثمان ولی
جنگ و خونریزی شود در بین آنان منجلی





 

انتظار عف بود گردد ولی و مقتدا
او بود داماد عثمان و کند دعوا به پا





 

لیک می گردد شرایط طور دیگر ، بر خلاف
با قیام مردمان گردد دگرگون  ، آن  غلاف










 

میسمی دین و سیاست  سخت باشد توامان
گر نباشد حسن نیت در مرام خادمان





 

می کند تبیین رجالی نحوه ی  نصب سران
تا شود درسی برای مردم عصر و زمان






 

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی  میسمی


























 

 

 

 

 

  • علی رجالی