باسمه تعالی
تحلیلی بر مرثیه «ای اهل حرم (۶)»
ای بازماندگان داغدیدهی کربلا! نالهی یار مهربان و غمخوار، دیگر به گوش نمیرسد؛ از صحرای بلا، دیگر کسی از یاران وفادار بازنگشت.
هر نالهای که از مظلومان حرم برخاست، آتشی بر جانها زد؛ ولی از آن گلستان ولایت، دیگر گلی که نشان از گلزار وفا داشته باشد، نروئید.
زینب(س) هنگامی که نگاهش به چشمان نیمهجان رقیه افتاد، دید که دیگر حتی نَفَسی زار و نحیف از آن حلقوم نازک بیرون نمیآید.
زینب، با دیدن این حال، بر زانو افتاد و ناله سر داد که از این داغ یتیمی، دیگر نشانهای از حیات نمانده است.
چشمان، از غم و دل، از عطش، و لب، از تب خشک شدهاند؛ و دیگر جز نالههای شبانه، سخنی بر زبانها جاری نیست.
با خاک سخن گفت: ای خاک، تو شاهدی بر همهی داغهای من! ولی دیگر نوری شایستهی مهر و محبت از آسمان نتابید.
اگر نور خدا، سر از نیزه برآورد، شگفت نیست؛ چرا که از فهم مردم، دیگر عقل هدایتگر برخاسته نبود.
دل کودک معصوم، در آتش سوزندهی این ماتم سوخت؛ چرا که از عاطفهها، چیزی جز زهر جفا باقی نمانده بود.
درون خیمه، طنین عطش بر زبان علیاکبر افتاد: «عمو جان!» اما از مشک، دیگر قطرهای ایثار جاری نشد.
از صحرای کربلا، صدای رباب برخاست؛ و از سینهاش فریاد زد که از آن شیرخواره، دیگر مهری سزاوار ندیدم.
در این سرزمین سوز و عطش و نالهی کودکان، جز شمشیر جفا، نوری از وفاداری دیده نشد.
زینب شبهنگام نگران بود، اما با طلوع صبح، چیزی جز طوفان آتشین ستم پیش رو نداشت.
دیگر بوسیدن آن پیکر بیسر ممکن نیست، چون روحی سزاوار برای بازگشت، باقی نمانده است.
در شب تار شام، شعلهی ظلم برخاست؛ زیرا از عدالت، دیگر سپیدهی بیداری نمایان نشد.
از شدت داغ حسین(ع)، کوهها به لرزه درآمدند؛ زیرا صبرِ گرانبهایی از هیچکس جز او نمانده بود.
ای کربلا! آن پیکر پاک شاه شهید را چگونه دیدی؟ چون از آسمان، دیگر سیر و گردش جهانداری نیامد.
در قتلگاه، دل حضرت فاطمه(س) گریان بر زمین افتاده؛ چراکه از این وادی، یوسف دلها بازنگشت.
گفتند سری دیدند که قرآن میخواند؛ اما از چشمهی دین، دیگر گوهرهای شیرین نروئید.
از شام جفا، ننگی همیشگی در تاریخ ماند؛ و دیگر جز شرمساری، مهری سزاوار دیده نشد.
ستم پیشگان با نهایت بی شرمی به حریم پیامبر و خاندان او دست درازی کردند.دامان نبوت که محل نزول وحی و سر چشمه ی هدایت است، آماج ظلم و تجاوز قرار گرفت. اما با همهی آتشهای دل، صولتِ علیوارِ حیدری آشکار نشد.
چشمان رباب، آکنده از اشکِ داغ علیاصغر بود؛ و جز درد و اندوه، نه مرهمی ماند و نه یاری.
اگر در خیمه گریه و شیون است، از آن است که دیگر از مرهم جان، محبتی گرانبها ظهور نکرد.
آتش به خیمه زدند و مدافع عشق بر خاک افتاد؛ زیرا جز خدا، یاوری وفادار نبود.
آن پیکر سرافراز، تکهتکه بر خاک افتاد؛ چراکه از بوسهگاه محبوب، یاری بازنگشت.
از دل خاک، نالهای برخاست که به جهانیان گفت: این همه از ستم دشمن بود که دل اهلبیت را درهم شکست.
در کربلا، داغ حقیقت نمایان شد؛ و بر نور پیامبر، جز غمی عظیم نیفزود.
گفتند: چرا ساکت ماندهای؟ اما از حنجرهی او نالهای بیرون نیامد.
ای نیزه! چه دیدی که اینگونه سربلند گشتی؟ چرا که از خورشید ولایت، صفی از انوار نتابید.
در راه اسارت، پر از داغ و رنج، چیزی جز نالههای کودکان گرفتار شنیده نشد.
از خطبهی زینب، در کاخ ستمگران، جز لرزهای کوبنده و خطبهای آسمانی پدید نیامد.
آیینه شکست و دل شب از اندوه سوخت، "رجالی"؛ زیرا پس از آن صبح، دیگر نوری هدایتگر نتابید.
تحلیل محتوایی، عاطفی و عرفانی مرثیه
۱. فضای کلی:
این مرثیه در ساختاری منظم و با محوریت مراعاتالنظیر «نیامد»، یک تصویر کلی از فاجعهی کربلا ارائه میدهد؛ تصویری آکنده از حزن، عطش، غربت، یتیمی، فراق، و بییاوری که همزمان، مخاطب را به تأمل در شأن اهلبیت و قساوت دشمن میبرد.
۲. سبک و زبان:
شعر در قالبی قصیدهوار، ولی روایی-عاطفی، جلو میرود. استفادهی تکراری از قافیهی «نیامد» نهتنها ساختار موسیقایی مرثیه را حفظ کرده، بلکه همچون ضربآهنگی دلخراش، بر تکرار نبود یار، نبود عقل، نبود مهر، نبود نور، نبود وفا تأکید دارد.
۳. وجوه عاطفی:
- اشکهای زینب، نالههای رقیه، مظلومیت رباب، نگاه سکینه، درد یتیمی و عطش علیاصغر، همه تجسمی زنده از فاجعهی انسانی و الهی کربلا هستند.
- بیتهایی مانند:
«زینب چو نظر کرد به چشمان رقیه...»
و
«چشمان رباب است، پر از اشک ز اصغر...» تصویرهایی از اوج سوز دل مادران و خواهران را در نهایت سادگی و تأثیر بیان میکنند.
۴. وجه عرفانی:
- بیتهایی چون:
«بر نیزه اگر نور خدا رفت، عجب نیست...»
یا
«از خاک، صدا خیزد و گوید به خلایق...»
بار معنایی عمیقی دارند و گویای مقام قدسی سیدالشهدا و تجلّی نور الهی در قامت اویند. - مفهومی چون «فقدان نور»، «غیبت عقل»، «خاموشی نبوّت»، نشانهی انقطاع رحمت الهی از مردمانیست که ولیّ خدا را تنها گذاشتند.
۵. مضامین نو:
- سؤال از نیزه: «ای نیزه، چه دیدی...»
بسیار نو و تصویریست؛ گویی شاعر از بیزبانی نیزه، حقیقتی را میطلبد که همگان از گفتنش عاجزند. - «دست ستم افتاد به دامان نبوت»: تقابل ظلم و هدایت، و شکستن حریم مقدّس.
- نویسنده
- دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۴/۲۰