|
|
|
|
در مکتب عرفان مفهوم دین چیست ؟
دین ،از دیدگاه عرفان ، یک مبدل یا تبدیل کننده است. .مبدلی که من ذهنی را به یکتائی تبدیل می کند." من ذهنی " دو بین است . یعنی که یک خود و یک خدا را متصور است .و دین قادر است که این خود را و آن خدا را یکی کرده و یکتائی را جایگزین دوبینی نماید .برای رسیدن به این مرحله باید که تمامی چیزهای این جهانی را با جاروی " لا " جارو کرد تا . که زندگی از تو عبور کند . اول لا می کنی و آخرش الا الله می شوی . یعنی به هر چیزی به غیر از خدا ، نه می گوئی . " لا " همان نه گفتن است . اما نه فقط در حرف ، بلکه در عمل باید " لا " گفت . به مقام ، به پول ، به خانه بزرگ ، به زرنگی های ناشی از " من ذهنی " ، به من ذهنی ، و به هر چیزی که ترا از خدا باز می دارد ، باید نه بگوئی . البته باید توجه کرد که این نه گفتن ، به معنی رد کردن مال و مقام و پول و . . . نیست . یک عارف می تواند همه چیز داشته باشد و عارف نیز باشد . منظور این است که با چیز های این جهانی هم هویت نشوی . یعنی از چیز های این جهانی زندگی نخواهی . آن ها چیزی ندارند که به من و تو بدهند . پول نمی تواند به انسان زندگی بدهد . ماشین ، خانه بزرگ ، مقام و . .. . هیچکدام قادر نیستند که به انسان زندگی بدهند . تنها راه رسیدن به زندگی و جلوگیری از قطع ارتباط انسان با زندگی این است که اتفاق این لحظه را بدون قید و شرط به پذیری و مطمئن باشی که اتفاق این لحظه ، بهترین اتفاقی است که برای تو افتاده است .باید تسلیم و رضا داشت و به زندگی اطمینان داشت . زندگی همیشه بهترین ها را بر سر راه ما قرار میدهد . باید اطمینان حاصل کرد که نه گذشته ای وجود دارد و نه آینده ای . همه چیز در این لحظه اتفاق می افتد . هر کجا که باشی ، هر جا که بروی ،خدا یا زندگی به دنبال تو هست . خدا می خواهد که ترا متلاشی کند .
خدا به دنبال متلاشی کردن من ذهنی تو است تا بتوانی زندگی یا خدا را به بینی . با ذهن و در ذهن ، قادر به دیدن و درک کردن زندگی نیستیم .زیرا که من ذهنی فقط به دنبال اضافه کردن چیزهای این جهانی به خود است .
من ذهنی من ذهنی دیگری را می آفریند .
آن پدری که " من ذهنی " دارد ،فرزندان خود را طوری بار می آورد که خودش بار آمده است .یعنی " من ذهنی " خود را با القاء رفتار و باور های خود به فرزندانش ، آن ها را با اصرار دردامن " من ذهنی " دیگری می اندازد و آن ها نیز همین کار را با فرزندان خود می کنند و در نتیجه ، " من ذهنی " به " من ذهنی " دیگر تبدیل می شود و باور های پدر به فرزندانش و باور های آن ها به فرزندانشان به ارث می رسد . .من ذهنی ، من ذهنی دیگری را به وجود آورده است . بالاخره باید جائی این من ذهنی متلاشی شود . بهتر است که همین الان آخر بین باشی و تسلیم زندگی شوی . زیرا موقع مردن خواهی دید که آن چیزی را که همه عمر دنبالش بوده ای از اول با تو بوده است . زندگی با تو بوده و کامل و تمام عیار در خدمت تو بوده است، و تو آن را ندیده ای و به دنبال من ذهنی عمر خود را تباه کرده ای . آخر عمر، خود به این امر اقرار خواهی کرد که به دنبال من ذهنی بوده ای .
اگر حالا که می توانی با متلاشی کردن " من ذهنی " به دامن زندگی برنگردی ، زندگی خود این کار را با تو خواهد کرد .
من ذهنی ، درد را دوست دارد . و در جهت توسعه دردتلاش میکند . زیرا که درد باعث ادامه حیات من ذهنی میشود . برخی از انسان ها دردهای خود را دوست دارند و از ترکیب دردهای خود قصه هائی ساخته اند که به نظر آن ها ، قصه زندگی آن ها است . در صورتی که آن ها اصلا زندگی نداشته اند که قصه ای برای آن بنویسند . زندگی قصه ندارد . انسان های خوشبخت واقعی ، قصه ای ندارند. قصه مال من ذهنی است . زندگی رها کردن و بخشیدن و دادن و گذشتن است .
یدایش جهان در قرآن
مقدمه
پدیده آسمان و ستارگان خیره کننده آن در شب همیشه یکى از دغدغه هاى
فکر بشر بوده و توجه دانشمندان را به خود جلب کرده است. تا آنجا که رشته اى از
علوم بشرى اختصاص به شناخت آسمان ها، ستارگان، سیارات و قمرهاى آنها پیدا کرده و
تحت عنوان «علم هیئت، نجوم و کیهان شناسى» از آن یاد می شود.
قرآن کریم نیز به این پدیده عظیم خلقت توجه فراوان نموده
و در آیات متعددى از آن یاد کرده است.
گاه دعوت به تفکر در خلقت آسمان و زمین می کند و گاه اشارات علمى
به آنها دارد که قرن ها بعد، کیهان شناسى جدید آن مطالب علمى را کشف می کند. و
اعجاز علمى قرآن را به اثبات می رساند.
در اینجا آیاتى از قرآن را که با مطالب علمى کیهان
شناختى و فیزیک کیهانى انطباق داده اند مورد دقت و بررسى قرار می دهیم.
آغاز جهان
چگونگى پیدایش جهان از اندیشه هایى بوده که همیشه فکر بشر را مشغول
کرده است.
قرآن کریم در آیات متعددى اشاراتى به این مسئله کرده است
و دانشمندان کیهان شناس نیز در این مورد نظریاتى ابراز کرده اند و حتى بعضى
صاحبنظران خواسته اند با انطباق آیات قرآن با برخى از این نظریات علمى، اعجاز
علمى قرآن را اثبات کنند که این مطالب قابل نقد و بررسى است.
مفسران و صاحب نظران در این مورد به این آیات توجه کرده
اند:
«ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ
دُخان» « فصلت/ 11» «سپس آهنگ [آفرینش] آسمان کرد، و آن دودى بود.»
«أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ
وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ
شَیْءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُون» «انبیاء/ 30» «آیا کسانى که کفر ورزیدند
ندانستند که آسمانها و زمین هر دو به هم پیوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا
ساختیم، و هر چیز زنده اى را از آب پدید آوردیم؟ آیا [بازهم] ایمان نمی آورند؟»
نکات:
1. «دخان» در لغت به معنى چیزى است که به دنبال شعله و
لهیب آتش برمی خیزد. « راغب اصفهانى، مفردات، ماده دخن »
2. «سماء» در لغت به معنى طرف بالا است و در قرآن در
معانى و مصادیق متعددى به کار رفته است از جمله: جهت بالا (ابراهیم/ 24)- جوّ زمین
(ق/ 9)- محل کرات بالا (فصلت/ 12)، آسمان معنوى (سجده/ 5) و ... «حسن مصطفوى،
التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ماده سمو، و نیز تفسیر نمونه، ج 1، ص 165»
3. «رتق» چیز بهم پیوسته را گویند و «فتق» جدا کردن دو
چیز متصل بهم را گویند. «راغب اصفهانى، مفردات، ماده رتق، فتق
»
نظریه هاى علمى درباره پیدایش جهان:
در مورد پیدایش جهان چند دیدگاه عمده، در بین کیهان شناسان جدید وجود دارد که عبارتند از:
الف: نظریه مهبانگ (انفجار بزرگ):
این نظریه از سال 1900م پیشنهاد شد و هم اکنون از سوى اکثر
اخترشناسان به عنوان بهترین نظریه موجود تلقى می شود. خلاصه این نظریه آن است که
حدود 20 بیلیون سال پیش تمام ماده و انرژى موجود در جهان، در نقطه اى بسیار کوچک و
فشرده متمرکز بوده است. این نقطه کوچک و بی نهایت چگال و مرکب از ماده- انرژى
منفجر شد و به فاصله چند ثانیه پس از انفجار این آتشگوى، ماده- انرژى با سرعتى
نزدیک به سرعت نور در همه سو منتشر شد. پس از مدت کمى، احتمالا چند ثانیه تا چند
سال، ماده و انرژى از هم تفکیک شدند. و تمام اجزاء گوناگون جهان امروز از دل این
انفجار نخستین بیرون ریخته اند.
هواداران این نظریه ادعا می کنند تمامى کهکشان ها،
ستارگان و سیارات هنوز تحت تأثیر شتاب ناشى از انفجار، با سرعت زیادى از همدیگر
دور می شوند و این مطلب به وسیله مشاهدات «ادوین هابل» (1919 م) تأیید شد.
«استفن ویلیام هاولینگ» کیهان شناس معروف معاصر پس از
تشریح انفجار اولیه و مراحل اولیه آن تا تشکیل گازهاى داغ و سوزان، این نظریه را
به دانشمند روسى «ژرژ گاموف» نسبت می دهد و می نویسد:
«با گذشت زمان، گازهاى ئیدروژن و هلیوم موجود در کهکشان
به پاره هاى ابر مانند تقسیم می شدند که تحت أثر گرانش خود در هم فرومی نشستند ...
سپس در اثر درجه حرارت بالا واکنشهاى هسته اى شروع شد. و ستارگانى مانند خورشید
ما تشکیل شد.
خورشید ستاره نسل دوم یا سومى است که حدود پنج هزار
میلیون سال قبل از ابر متشکله از گاز چرخانى که محتوى سوپر نواهاى پیشین بوده است
بوجود آمده است ...» «استفن ویلیام هاوکینگ، تاریخچه زمان، ترجمه دادفرما، ص 145-
149» دکتر «اریک اوبلا» مراحل پیدایش جهان را به هشت مرحله تقسیم می کند و می
نویسد:
در مرحله اول (صفر تا 43- 10 ثانیه) چیزى منفجر شد و
تبدیل به گلوله آتشین شد.
در مرحله دوم (43- 10 ثانیه تا 32- 10 ثانیه) اولین سنگ
بناهاى ماده مثلا کوارکها و الکترون ها از برخورد پرتوها با یکدیگر به وجود آمد.
در مرحله سوم (از 32- 10 ثانیه تا 6- 10 ثانیه) کیهان از
مخلوطى از کوارکها، لپتونها فوتون ها و سایر ذرات دیگر تشکیل شده و خیلى سریع در حال
از دست دادن حرارت بودند.
در مرحله چهارم (از 10- 6 ثانیه تا 10- 3 ثانیه) تقریبا
تمام کوارکها و ضد کوارکها به صورت پرتو ذرّه ها به انرژى تبدیل می شوند.
در مرحله پنجم (از 10- 3 ثانیه تا 100 ثانیه) الکترونها
و ضد الکترونها (پوزیترونها) در برخورد با یکدیگر به اشعه تبدیل می شوند.
در مرحله ششم (از 100 ثانیه تا 30 دقیقه) در درجه حرارت
بسیار بالا اولین هسته هاى اتمهاى سبک و پایدار مثل: هیدروژن و هلیوم ساخته می
شوند.
در مرحله هفتم (از 30 دقیقه تا یک میلیون سال) گوى آتشین
حرارت خود را از دست می دهد (به حدود 3000 درجه می رسد) و هسته اتمها و الکترونها
پیوند می خورد و آن مخلوط ذره اى قابل دیدن می شود.
در مرحله هشتم (از یک میلیون سال پس از خلقت تا امروز)
از ابرهاى هیدروژنى دستگاه هاى راه شیرى، ستارگان و سیارات به وجود می آیند این
سیر تحوّل را در ایجاد ستارگان، امروزه هم می توان هنوز مشاهده کرد.
ابرهاى گازى که قرار است از آنها ستاره بوجود آید به سوى
همدیگر کشیده شده متراکم می شوند سپس به شکل گلوله در می آیند و اگر واکنشهاى هسته
اى پدید آید یک خورشید جدید متولد می شود. «اریک اوبلاکر، فیزیک نوین، ترجمه بهروز
بیضاوى، ص 51- 52»
ب: نظریه حالت پایدار:
در سال 1940 این نظریه توسط (فردهویل)، اختر فیزیکدان انگلیسى
پیشنهاد شد.
خلاصه این نظریه این است که جهان نه تنها از نظر فضایى
یکنواخت است (اصل کیهان شناختى) بلکه در طول زمان تغییرناپذیر نیز هست.
این نظریه به حادثه خاصى نظیر انفجار بزرگ وابسته نیست.
در نظریه حالت پایدار ستارگان و کهکشانها ممکن است تغییر کنند اما در هر زمان
تصویر کلى جهان با تصویر امروزین آن، تفاوتى ندارد.
بر طبق این نظریه حالت انبساط جهان پذیرفته می شود امّا
معتقدند که به تدریج ماده جدیدى در بین کهکشان هاى دور شونده، ظاهر می شود این
ماده جدید به تدریج اتمهاى هیدروژن را می سازد و آنها به نوبه خود ستارگان جدیدى
را شکل می دهد.
تذکر: خلق پیوسته ماده از فضاى خالى اشکالاتى را براى
این نظریه پدید آورده است. و این نظریه بعد از کشف تفاوت سن ستارگان رد شد.
ج: جهان پلاسما:
تعداد کمى از اخترشناسان خلقت جهان را با مدل «هانس آلفون» دانشمند
سوئدى می بینند. خلاصه این نظریه آنست که 99 خ جهان قابل مشاهده (عمدتا ستارگان)
از پلاسما ساخته شده است.
پلاسما گاز یونیده اى است که بارهاى الکتریکى آن از هم
جدا شده اند. پلاسما، گاهى حالت چهارم ماده خوانده می شود. صاحبان این نظریه معتقد
هستند که انفجار بزرگ هیچگاه رخ نداده و جهان آکنده است از جریانهاى الکتریکى
غولآسا و میدانهاى عظیم مغناطیسى. از این دیدگاه جهان ازلى است و به وسیله نیروى
برقاطیس اداره می شود.
بنابراین جهان آغازى معین و انجامى قابل پیشبینى ندارد.
و کهکشانها حدود 100 بیلیون سال پیش شکل گرفته اند.
د: جهان انفجارهاى کوچک (کهبانگ):
گروهى دیگر از اخترشناسان نظریه حالت پایدار دیگرى را که با رصدهاى اخترشناسى انطباق خوبى دارد پیشنهاد می کنند. بر طبق این نظریه جهان بدون آغاز و انجام است. ماده بطور پیوسته در خلال انفجارهاى کوچک (کهبانگها) و احتمالا با همکارى اختروشهاى اسرارآمیز خلق می شود. در این نظریه جدید جهان به تدریج انبساط می یابد و کهکشانها شکل می گیرند. «رى ویلارد و دیگران، کیهان و راه کهکشان، ترجمه سید محمد امین محمدى، ص 34- 50»
نکات تفسیرى و اسرار علمى آیات:
1. در مورد آیه اول (فصلت/ 11) برخى از مفسران می نویسند:
«جمله (هى دخان- آسمانها در آغاز به صورت دود بود.) نشان
می دهد که آغاز آفرینش آسمانها از توده گازهاى گسترده و عظیمى بوده است و این با
آخرین تحقیقات علمى در مورد آغاز آفرینش کاملا هماهنگ است. هم اکنون نیز بسیارى از
ستارگان آسمان به صورت توده فشرده اى از گازها و دخان هستند.» « تفسیر نمونه، ج
20، ص 228»
2. در مورد معناى «رتق» و «فتق» (پیوستگى
و جدائى) آسمانها و زمین که در آیه دوم (انبیاء/ 30) آمده مفسران سه احتمال را
مطرح کرده اند:
الف: به هم پیوستگى آسمان و زمین اشاره به آغاز خلقت است
که طبق نظرات دانشمندان، مجموعه این جهان به صورت توده واحد عظیمى از بخار سوزان
بود که بر اثر انفجارات درونى و حرکت، تدریجا تجزیه شد و کواکب و ستاره ها از جمله
منظومه شمسى و کره زمین بوجود آمد و بازهم جهان در حال گسترش است.
برخى از روایات اهل بیت(علیهم السلام) اشاره
به این تفسیر دارد. «همان، ج 13، ص 394 و ص 395 و تفسیر نور الثقلین ذیل آیه سی ام
انبیاء.»
ب: منظور از پیوستگى، یکنواخت بودن مواد جهان است به
طورى که همه درهم فرورفته بود و به صورت ماده واحدى خودنمایى می کرد امّا با گذشت
زمان، مواد از هم جدا شدند و ترکیبات جدید پیدا کردند و انواع مختلف گیاهان و
حیوانات و موجودات دیگر در آسمان و زمین ظاهر شدند. « المیزان، ج 14، ص 278- 279»
ج: منظور از به هم
پیوستگى آسمان این است که در آغاز بارانى نمی بارید و مقصود از به هم پیوستگى زمین
آن است که در آن زمان گیاهى نمی روئید امّا خدا این هر دو را گشود؛ از آسمان باران
نازل کرد و از زمین انواع گیاهان را رویاند.
روایات متعددى از اهل بیت (ع) اشاره به معناى اخیر دارد.
« تفسیر صافى، ج 3، ص 347» تفسیر سوم (ج) با چشم قابل رؤیت است و با جمله
«أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا ...» «آیا کسانى که کافر شدند ندیدند ...»
سازگار است و با جمله ذیل آیه «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ
حَیٍ» نیز هماهنگى دارد.
ولى تفسیر اول و دوم (الف، ب) نیز با معناى وسیع این جمله
ها مخالف نیست چرا که گاهى رؤیت به معنى «علم» می آید. و از اینجاست که برخى
مفسران معتقدند که مانعى ندارد آیه فوق داراى هر سه تفسیر باشد. « نمونه، ج 13، ص
396»
3. استاد آیة اللّه معرفت بحث مفصلى در
مورد آیه 30 سوره أنبیاء دارند. و معناى سوم (عدم بارش باران) را مخالف تعبیر آیه
و تحقیق می دانند و روایاتی « الکافى، ج 8، ص 95 و ص 120 و تفسیر قمى، ج 2،
ص 70» را که در این زمینه حکایت شده ضعیف دانسته اند.
و امّا معناى دوم (پیدایش انواع و اقسام موجودات از یک
چیز بهم چسبیده) را از قتاده، سعید بن جبیر، عکرمه از ابن عباس، فخر رازی «
تفسیر کبیر، ج 22، ص 163» نقل می کند و آن را نظرى معروف در عصر قدیم و جدید می
داند.
آنگاه معناى دیگرى را از ابو مسلم اصفهانى نقل می کند که
«فتق» به معناى ایجاد و اظهار باشد. و این معنا را موافق کلام على(علیه السلام) در نهج البلاغه «فتق الاجواء ... ثم فتق بین السموات
العلی» « نهج البلاغه، خطبه/ 1» می دانند.
و این معنا را موافق آیات 11- 12 سوره فصلت «ثُمَّ
اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان» معرفى می کنند. که دخان همان
ماده اولیه خلقت آسمانها و زمین است و از آن آسمان بوجود آمد. و واژه «ائتیا» در
آیات سوره فصلت را به معناى امر تکوینى و ایجادى می دانند و از آیه استفاده می
کنند که ماده آسمانها قبل از وجودشان موجود بوده است و خدا صورتهاى آنها را ایجاد
کرد.
آنگاه متذکر می شود که در تورات به مسئله پیدایش موجودات
از یک اصل واحد اشاره شده است، که خدا جوهرى را خلق کرد سپس با نظر هیبت به آن
نگاه کرد به صورت آب در آمد و سپس آسمانها و زمین را از آنها خلق کرد و آنها را از
همدیگر جدا ساخت. ( ایشان آن عبارت را از تفسیر کبیر فخر رازى، ج 22، ص 162 نقل می
کند و می گوید: از اول تورات فعلى حذف کرده اند) و آنگاه از طنطاوى نقل می کند که
مضمون این آیات معجزه علمى است. « الجواهر، ج 10، ص 199»
سپس ایشان مطالبى علمى در مورد پیدایش جهان از لاپلاس و
دیگران نقل می کند و نتیجه می گیرد که هدف قرآن بیان مطالب علمى نبوده است امّا
اشاراتى به فتق آسمانها داشته است ولى حقیقت آن براى ما روشن نیست هر چند که نظریه
هاى علمى هم با آن موافق است. امّا ما به تطبیق این نظریات با قرآن نمی پردازیم. «
التمهید فى علوم القرآن، ج 6، ص 129- 139» 4.
یکى از صاحبنظران تحت عنوان پیدایش نخستین جهان با مطرح
کردن آیه 11 سوره فصلت مطالبى را از دانشمندان مختلف در مورد انفجار اولیه نقل می
کند و سپس از قول «ادوارد لوترکپل» می نویسد:
«علم نه تنها حدوث عالم را ثابت می کند بلکه روشن می
سازد که دنیا از حالت گازى در یک (لحظه معینى) در نتیجه یک انفجار بزرگ بوجود آمده
است و این لحظه، تقریبا پنج بیلیون سال پیش بوده و هنوز هم در حال توسعه است.» «
جعفر رضائی فر، قرآن و آخرین پدیده هاى علمى (اعجازهاى علمى قرآن)، انتشارات
فوژان، 1375 ش»
5. نویسنده معاصر دیگرى نیز آیات (سوره فصلت/ 11 و انبیاء/ 30) را مطرح می
کند و با توجه به هماهنگى این آیات با اکتشافات دانشمندان آن را دلیل معجزه بودن
قرآن می داند. ایشان می نویسد:
«علم هیئت ثابت کرده است که در ابتداى خلقت، کرات آسمانى
به صورت گاز به هم چسبیده و متصل بودند و بعدها به مرور زمان بر اثر فشردگى و
تراکم شدید گازها تبدیل به جسم شدند. این واقعیت علمى اولین بار توسط «لاپلاس»
ریاضی دان و منجم مشهور فرانسوى، در حدود دو قرن پیش اظهار گردید و امروز نجوم
جدید با دستاوردهاى جدید خود صحت فرضیه علمى لاپلاس را ثابت کرده است.» « گودرز
نجفى، مطالب شگفتانگیز قرآن، ص 17- 19، از جواد افتخاریان، قرآن و علوم روز، ص
235، نقل می کند » سپس از ژرژ گاموف نقل می کند که:
«زمین و خورشید از گازهاى بسیار سوزانى که در چندین
میلیارد سال پیش بوده اند به وجود آمده اند.» « مطالب شگفتانگیز، ص 18، از سرگذشت
زمین، ژرژ گاموف، ترجمه دکتر محمود بهزاد، ص 43، نقل می کند »
6. دکتر «موریس بوکاى» با طرح آیات (سوره فصلت/ 11 و انبیاء/ 30) بحث «روش
اساسى ایجاد جهان در نظر قرآن» را مطرح می کند و می گوید قرآن وجود توده اى گازى
با بخشچه هاى ریز را تأیید می کند و یک روند جدائى (فتق) ماده اى ابتدائى یگانه اى
که عناصر آن نخست به هم ملصق (رتق) بودند را تذکر می دهد.
سپس به نظریه تکوین عالم در دانش نو می پردازد که: «جهان
از جرم گازى با دوران کند تشکیل شد» و سپس چگونگى تشکیل ستارگان و زمین را توضیح
می دهد. و قدمت کهکشانها را ده میلیارد سال و قدمت زمین و خورشید را 5/ 4 میلیارد
سال تخمین می زند. سپس می نویسد:
«دانش به ما می آموزد چنانچه به عنوان مثال (و تنها
مثال) تکوین خورشید و محصول فرعى آن یعنى زمین را در نظر گیریم، جریان امر توسط
تراکم سحابى نخستین و تفکیک آن رخ داده است. این دقیقا همان است که قرآن به طریق
کاملا صریح با ذکر ماجراهائى که «دود» آسمانى ابتدا یک نوع الصاق سپس یک نوع
انفکاک را بوجود آورده بیان نموده است.» « دکتر بوکاى، مقایسه اى میان تورات،
انجیل، قرآن و علم، ترجمه مهندس ذبیح الله دبیر، ص 189- 201»
7. یک پرسش و پاسخ علمى:
پرسش:
در سوره فصلت آیات 9- 11 خلقت زمین را در دو دوره (یوم)
مطرح می کند:
«قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ
الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِکَ رَبُّ
الْعالَمِینَ* وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها وَ قَدَّرَ
فِیها أَقْواتَها فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِینَ ثُمَّ اسْتَوی
إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ ...»«بگو: آیا این شمایید که واقعا به آن کسى که
زمین را در دو هنگام آفرید، کفر می ورزید و براى او همتایانى قرار می دهید؟ این
است پروردگار جهانیان. و در زمین از فراز آن [لنگرآسا] کوه ها نهاد و در آن خیر
فراوان پدید آورد. و مواد خوراکى آن را در چهار روز اندازه گیرى کرد [که ] براى
خواهندگان، درست و متناسب با نیازهایشان است.
سپس آهنگ [آفرینش] آسمان کرد و آن دودى بود.»
قرآن در آیه 11 (مورد بحث ما) آسمانها و مسئله دود را
مطرح می سازد. اگر مقصود قرآن آن است که تمام جهان از گاز خلق شده است چرا خلقت
زمین را قبل از آسمانها مطرح کرده است و حتى با «ثم» (فصلت/ 11) عطف کرده که ترتیب
را می رساند در حالى که زمین جزئى از آسمان ها و بصورت طبیعى باید پس از خلقت
آسمانها را در عرض آنها خلق شود.
پاسخ:
«دکتر موریس بوکاى» با توجه به این پرسش نکته اى علمى را
مطرح کرده است که در قرآن کریم، در سوره نازعات 27- 31 مسئله خلقت آسمانها و زمین
به صورتى دیگر مطرح شده است.
«أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها
رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها وَ الْأَرْضَ
بَعْدَ ذلِکَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها» «آیا آفرینش شما دشوارتر
است یا آسمانى که [او] آن را برپا کرده است؟ سقفش را برافراشت و آن را [به اندازه
معین ] درست کرد و شبش را تیره و روزش را آشکار گردانید و پس از آن زمین را با
غلتانیدن گسترد، آبش و چراگاهش را از آن بیرون آورد.»
در این آیات آفرینش آسمانها قبل از زمین ذکر شده است و
با کلمه «بعد ذلک» آمده است. ایشان می نویسد:
«دانش، تداخل دو رویداد تکوین یک ستاره (مانند خورشید) و
سیاره اش یا یکى از سیاراتش (مانند زمین) را مبرهن می سازد. آیا همین اختلاط در نص
قرآن (همان طورکه دیده شد) ذکر نشده است؟» « مقایسه اى میان تورات، انجیل، قرآن و
علم، ص 188- 201»
8. عبد الرزاق نوفل نیز با طرح دو آیه 30 سوره انبیاء و 11 سوره فصلت مسئله
ابتداء خلقت را مطرح می کند، که آسمانها و زمین ابتداء یک قطعه واحد بود و سپس جدا
شد.
و سپس نظریه هاى علمى را مطرح می کند که می گویند: جهان
در ابتداء از ماده اى داغ و سخت تشکیل شده بود. که مناسبترین لغت براى آن همان
کلمه «دخان» است. که در قرآن به کار رفته است. « عبد الرزاق نوفل، القرآن و العلم
الحدیث، ص 162- 163» و این مطلب را از اخبار علمى قرآن می داند که قرن ها بعد علوم
جدید به آن پى بردند.
9. احمد محمد سلیمان نیز با طرح آیه 30 سوره انبیاء می نویسد:
«اینکه قرآن می فرماید آسمان و زمین قطعه واحدى بود و
سپس از هم جدا شد همان نظریه علمى جدید در مورد منظومه شمسى است که می گوید: جهان
یک قطعه اى آتشین رهاشده در فضا بود و سپس تحت تأثیر جاذبه شی ء عظیم از اجرام
سماوى دیگر قرار گرفت و تکه تکه شد و به صورت حلزونى درآمد. و سپس این اجزاء کوچک
کمکم سیارات را به وجود آورد.» سپس این آیات را نشانه علم غیب پیامبر اکرم (ص) می
داند و از آنها به عنوان اسرار علمى قرآن یاد می کند. « احمد محمد سلیمان، القرآن
و العلم، ص 53- 54»
10. سید هبة الدین شهرستانى معتقد است که مقصود از کلمه سماء و دخان در
آیه «ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان» «فصلت/ 11».
همان جوّ زمین (اتمسفر) است که آن را با نام «کره بخار» اطراف زمین می خواند.
ایشان در ابتداء معانى کلمه «سماء» را برمی شمارد. و آن
را در عرف و لغت به معناى (شی ء علوى) «هر چه بالاى زمین» است می داند. که شارع
نیز در استعمال الفاظ و اسامى تابع عرف بوده است و سپس می گوید در مقالات دینى لفظ
سماء به یکى از سه معنا می آید:
اول: عین هواى عالى و فضاى خالى.
دوم: جسم عظیم کروى محیط بر زمین ما (که اکثر موارد
استعمال در شرع ناظر به این معناست)
سوم: عین کرات علوى و اراضى سیاره.
آنگاه می گوید: «وقتى که اطلاق لفظ «سماء» بر هر موجود
علوى جایز و شایع شد چرا جایز نباشد که آسمان زمین ما عبارت باشد از کره بخارى که
محیط بر هواى زمین ما است.»
سپس ایشان ده دسته دلیل شرعى (آیات و روایات) می آورد تا
ثابت کند که مقصود از آسمان همین کره بخار است. دسته دوم از دلایل ایشان همین آیه
11 سوره فصلت و روایاتی است که می فرماید آسمانها از دود آفریده شده است. و
دود (دخان) را در آیه ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ
دُخان « فصلت/ 11» به معناى همان بخار مصطلح می داند و در پایان نتیجه می
گیرد که:
«آنچه از مجموع اخبار مسطوره استفاده می کنیم مقصود از
دود همان بخار است منتها آنکه چون بخار و دود هر دو از یک منشأ هستند و یا چون در
عرف و در بدو نظر شبیه همند اسم دخان بر بخار اطلاق شده است.
[پس] نتیجه همانا کلیه اخبار مزبوره ناطق
است بر اینکه تمامى آسمانهاى هفتگانه که محیط بر زمین هاى هفتگانه است از بخار
آفریده شده است.» « سید هبة الدین شهرستانى، اسلام و هیئت، ص 131- 145»
11. برخى صاحبنظران معاصر نیز با طرح آیه 30 سوره انبیاء می نویسند که این آیه خبر می دهد که آسمانها چیز واحدى بود و سپس جدا شد و این یکى از معجزات قرآن است که علم جدید آن را تأیید می کند. « محمد سامى محمد على، الاعجاز العلمى فى القرآن الکریم » همچنین با طرح آیات 9- 11 سوره فصلت آن را دلیل بر پیدایش خلق از «دخان» می داند. « همان، ص 34»
12. محمد کامل عبد الصمد نیز آیات 11- 12 سوره فصلت را دلیل اعجاز علمى قرآن می داند، که خبر داده است آسمانها در ابتدا «دخان» بود. « محمد کامل عبد الصمد، الاعجاز العلمى فى الاسلام (القرآن الکریم)، ص 47»
13. سلیم الجابى نیز با طرح نظریه انفجار بزرگ و پس از بررسى لغوى و تفسیرى آیه 30 سوره انبیاء به این نتیجه می رسد که آیه فوق و نظریه انفجار بزرگ با هم منطبق هستند و حتى خطاب آیه أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا ... به کفار بصورت عام و اروپائیان به صورت خاص است که وحى الهى 14 قرن قبل یک نظریه جدید آنها را بیان کرده است. « سلیم الجابى، النظریة القرآنیة الکونیة حول خلق العالم، ص 106- 111»
بررسى:
در اینجا تذکر چند نکته لازم است:
1. سخنان مرحوم سید هبة الدین شهرستانى از چند جهت قابل نقد است:
اول: ایشان کلمه «سماء» را به سه معنا آورده است در حالى
که اشاره کردیم که این لغت در موارد و مصادیق بیشترى در قرآن استعمال شده است.
دوم: ایشان کلمه «سماء» در آیه فصلت/ 11 را به معناى جوّ
زمین معنا کرده اند در حالى که از سیاق آیات 9- 12 سوره فصلت برمی آید که مقصود از
«سماء» آسمانها و کرات غیر زمین است چرا که در ابتداء خلقت زمین را مطرح می کند.
خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْن « فصلت/ 9» و سپس خلقت آسمان را در حالى که
دود است مطرح می کند ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان «
فصلت/ 11» و آنگاه در آیه بعد توضیح می دهد که هفت آسمان خلق گشت که یکى از آنها
آسمان دنیا بود که ستارگان را در آن قرار داد. «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی
یَوْمَیْنِ وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَیَّنَّا السَّماءَ
الدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ حِفْظاً». پس مقصود از سماء (بر طبق ظاهر آیات) جوّ زمین
نیست.
سوم: ایشان کلمه «دخان» را که به معناى «دود» است به
معناى «کره بخار اطراف زمین» معنا می کند که در آیه (فصلت/ 11) هیچ قرینه اى
نداریم تا از معناى لغوى (آنچه به دنبال شعله آتش برمی خیزد) « مفردات راغب، ماده
دخن» دست برداریم. و یک معناى مجازى (بخار) را بر آیه تحمیل کنیم و صرف شباهت عرفى
کفایت نمی کند.
البته ممکن است در روایات کلمه دخان بر بخار اطلاق شده
باشد (همان گونه که ایشان روایات متعددى آورده اند) ولى اولا این روایات از لحاظ
سندى جاى بحث دارد چرا که از تفاسیرى همچون «تفسیر قمى» نقل شده است. و ثانیا ممکن
است مراد از بخار آب و دود در این موارد همان ذرات بنیادین تشکیل دهنده اشیاء
(مثل هیدروژن- اکسیژن و ...) باشد. که براى تقریب به ذهن با تعابیرى همچون بخار آب
آورده شده است.
2. ظاهر آیات قرآن در مورد آغاز خلقت که از «دخان» شروع شده است، با نظریه
مشهور خلقت جهان یعنى نظریه مهبانگ تا حدود زیادى همخوانى دارد و در نقاطى با هم
مشترک است.
یعنى از ظاهر قرآن و علم برمی آید که جهان در ابتداء از
گازهاى داغ تشکیل شده است امّا آیات قرآن در مورد عناصر دیگر نظریه مهبانگ (مثل
انفجار اولیه) مطلب صریحى ندارد.
3. با توجه به تعدد نظریه ها در مورد آغاز خلقت و عدم اثبات قطعى آنها، در حال حاضر نمی توان هیچکدام را به صورت قطعى به قرآن نسبت داد.
4. اگر روزى نظریه مهبانگ به صورت قطعى اثبات شود این مطلب اعجاز علمى قرآن
را اثبات می کند. چرا که نوعى رازگوئى علمى قرآن کریم است.
امّا این مطلب به صورت کنونى آن، بیش از یک هماهنگى
شگفت انگیز ظاهر قرآن و علم نیست.
نویسنده: محمد علی رضایی اصفهانی
منابع:
کتاب «پژوهشى در اعجاز علمى قرآن»، ص: 93
یدایش جهان در قرآن
مقدمه
پدیده آسمان و ستارگان خیره کننده آن در شب همیشه یکى از دغدغه هاى
فکر بشر بوده و توجه دانشمندان را به خود جلب کرده است. تا آنجا که رشته اى از
علوم بشرى اختصاص به شناخت آسمان ها، ستارگان، سیارات و قمرهاى آنها پیدا کرده و
تحت عنوان «علم هیئت، نجوم و کیهان شناسى» از آن یاد می شود.
قرآن کریم نیز به این پدیده عظیم خلقت توجه فراوان نموده
و در آیات متعددى از آن یاد کرده است.
گاه دعوت به تفکر در خلقت آسمان و زمین می کند و گاه اشارات علمى
به آنها دارد که قرن ها بعد، کیهان شناسى جدید آن مطالب علمى را کشف می کند. و
اعجاز علمى قرآن را به اثبات می رساند.
در اینجا آیاتى از قرآن را که با مطالب علمى کیهان
شناختى و فیزیک کیهانى انطباق داده اند مورد دقت و بررسى قرار می دهیم.
آغاز جهان
چگونگى پیدایش جهان از اندیشه هایى بوده که همیشه فکر بشر را مشغول
کرده است.
قرآن کریم در آیات متعددى اشاراتى به این مسئله کرده است
و دانشمندان کیهان شناس نیز در این مورد نظریاتى ابراز کرده اند و حتى بعضى
صاحبنظران خواسته اند با انطباق آیات قرآن با برخى از این نظریات علمى، اعجاز
علمى قرآن را اثبات کنند که این مطالب قابل نقد و بررسى است.
مفسران و صاحب نظران در این مورد به این آیات توجه کرده
اند:
«ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ
دُخان» « فصلت/ 11» «سپس آهنگ [آفرینش] آسمان کرد، و آن دودى بود.»
«أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ
وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ
شَیْءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُون» «انبیاء/ 30» «آیا کسانى که کفر ورزیدند
ندانستند که آسمانها و زمین هر دو به هم پیوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا
ساختیم، و هر چیز زنده اى را از آب پدید آوردیم؟ آیا [بازهم] ایمان نمی آورند؟»
نکات:
1. «دخان» در لغت به معنى چیزى است که به دنبال شعله و
لهیب آتش برمی خیزد. « راغب اصفهانى، مفردات، ماده دخن »
2. «سماء» در لغت به معنى طرف بالا است و در قرآن در
معانى و مصادیق متعددى به کار رفته است از جمله: جهت بالا (ابراهیم/ 24)- جوّ زمین
(ق/ 9)- محل کرات بالا (فصلت/ 12)، آسمان معنوى (سجده/ 5) و ... «حسن مصطفوى،
التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ماده سمو، و نیز تفسیر نمونه، ج 1، ص 165»
3. «رتق» چیز بهم پیوسته را گویند و «فتق» جدا کردن دو
چیز متصل بهم را گویند. «راغب اصفهانى، مفردات، ماده رتق، فتق
»
نظریه هاى علمى درباره پیدایش جهان:
در مورد پیدایش جهان چند دیدگاه عمده، در بین کیهان شناسان جدید وجود دارد که عبارتند از:
الف: نظریه مهبانگ (انفجار بزرگ):
این نظریه از سال 1900م پیشنهاد شد و هم اکنون از سوى اکثر
اخترشناسان به عنوان بهترین نظریه موجود تلقى می شود. خلاصه این نظریه آن است که
حدود 20 بیلیون سال پیش تمام ماده و انرژى موجود در جهان، در نقطه اى بسیار کوچک و
فشرده متمرکز بوده است. این نقطه کوچک و بی نهایت چگال و مرکب از ماده- انرژى
منفجر شد و به فاصله چند ثانیه پس از انفجار این آتشگوى، ماده- انرژى با سرعتى
نزدیک به سرعت نور در همه سو منتشر شد. پس از مدت کمى، احتمالا چند ثانیه تا چند
سال، ماده و انرژى از هم تفکیک شدند. و تمام اجزاء گوناگون جهان امروز از دل این
انفجار نخستین بیرون ریخته اند.
هواداران این نظریه ادعا می کنند تمامى کهکشان ها،
ستارگان و سیارات هنوز تحت تأثیر شتاب ناشى از انفجار، با سرعت زیادى از همدیگر
دور می شوند و این مطلب به وسیله مشاهدات «ادوین هابل» (1919 م) تأیید شد.
«استفن ویلیام هاولینگ» کیهان شناس معروف معاصر پس از
تشریح انفجار اولیه و مراحل اولیه آن تا تشکیل گازهاى داغ و سوزان، این نظریه را
به دانشمند روسى «ژرژ گاموف» نسبت می دهد و می نویسد:
«با گذشت زمان، گازهاى ئیدروژن و هلیوم موجود در کهکشان
به پاره هاى ابر مانند تقسیم می شدند که تحت أثر گرانش خود در هم فرومی نشستند ...
سپس در اثر درجه حرارت بالا واکنشهاى هسته اى شروع شد. و ستارگانى مانند خورشید
ما تشکیل شد.
خورشید ستاره نسل دوم یا سومى است که حدود پنج هزار
میلیون سال قبل از ابر متشکله از گاز چرخانى که محتوى سوپر نواهاى پیشین بوده است
بوجود آمده است ...» «استفن ویلیام هاوکینگ، تاریخچه زمان، ترجمه دادفرما، ص 145-
149» دکتر «اریک اوبلا» مراحل پیدایش جهان را به هشت مرحله تقسیم می کند و می
نویسد:
در مرحله اول (صفر تا 43- 10 ثانیه) چیزى منفجر شد و
تبدیل به گلوله آتشین شد.
در مرحله دوم (43- 10 ثانیه تا 32- 10 ثانیه) اولین سنگ
بناهاى ماده مثلا کوارکها و الکترون ها از برخورد پرتوها با یکدیگر به وجود آمد.
در مرحله سوم (از 32- 10 ثانیه تا 6- 10 ثانیه) کیهان از
مخلوطى از کوارکها، لپتونها فوتون ها و سایر ذرات دیگر تشکیل شده و خیلى سریع در
حال از دست دادن حرارت بودند.
در مرحله چهارم (از 10- 6 ثانیه تا 10- 3 ثانیه) تقریبا
تمام کوارکها و ضد کوارکها به صورت پرتو ذرّه ها به انرژى تبدیل می شوند.
در مرحله پنجم (از 10- 3 ثانیه تا 100 ثانیه) الکترونها
و ضد الکترونها (پوزیترونها) در برخورد با یکدیگر به اشعه تبدیل می شوند.
در مرحله ششم (از 100 ثانیه تا 30 دقیقه) در درجه حرارت
بسیار بالا اولین هسته هاى اتمهاى سبک و پایدار مثل: هیدروژن و هلیوم ساخته می
شوند.
در مرحله هفتم (از 30 دقیقه تا یک میلیون سال) گوى آتشین
حرارت خود را از دست می دهد (به حدود 3000 درجه می رسد) و هسته اتمها و الکترونها
پیوند می خورد و آن مخلوط ذره اى قابل دیدن می شود.
در مرحله هشتم (از یک میلیون سال پس از خلقت تا امروز)
از ابرهاى هیدروژنى دستگاه هاى راه شیرى، ستارگان و سیارات به وجود می آیند این
سیر تحوّل را در ایجاد ستارگان، امروزه هم می توان هنوز مشاهده کرد.
ابرهاى گازى که قرار است از آنها ستاره بوجود آید به سوى
همدیگر کشیده شده متراکم می شوند سپس به شکل گلوله در می آیند و اگر واکنشهاى هسته
اى پدید آید یک خورشید جدید متولد می شود. «اریک اوبلاکر، فیزیک نوین، ترجمه بهروز
بیضاوى، ص 51- 52»
ب: نظریه حالت پایدار:
در سال 1940 این نظریه توسط (فردهویل)، اختر فیزیکدان انگلیسى
پیشنهاد شد.
خلاصه این نظریه این است که جهان نه تنها از نظر فضایى
یکنواخت است (اصل کیهان شناختى) بلکه در طول زمان تغییرناپذیر نیز هست.
این نظریه به حادثه خاصى نظیر انفجار بزرگ وابسته نیست.
در نظریه حالت پایدار ستارگان و کهکشانها ممکن است تغییر کنند اما در هر زمان
تصویر کلى جهان با تصویر امروزین آن، تفاوتى ندارد.
بر طبق این نظریه حالت انبساط جهان پذیرفته می شود امّا
معتقدند که به تدریج ماده جدیدى در بین کهکشان هاى دور شونده، ظاهر می شود این
ماده جدید به تدریج اتمهاى هیدروژن را می سازد و آنها به نوبه خود ستارگان جدیدى
را شکل می دهد.
تذکر: خلق پیوسته ماده از فضاى خالى اشکالاتى را براى
این نظریه پدید آورده است. و این نظریه بعد از کشف تفاوت سن ستارگان رد شد.
ج: جهان پلاسما:
تعداد کمى از اخترشناسان خلقت جهان را با مدل «هانس آلفون» دانشمند
سوئدى می بینند. خلاصه این نظریه آنست که 99 خ جهان قابل مشاهده (عمدتا ستارگان)
از پلاسما ساخته شده است.
پلاسما گاز یونیده اى است که بارهاى الکتریکى آن از هم
جدا شده اند. پلاسما، گاهى حالت چهارم ماده خوانده می شود. صاحبان این نظریه معتقد
هستند که انفجار بزرگ هیچگاه رخ نداده و جهان آکنده است از جریانهاى الکتریکى
غولآسا و میدانهاى عظیم مغناطیسى. از این دیدگاه جهان ازلى است و به وسیله نیروى
برقاطیس اداره می شود.
بنابراین جهان آغازى معین و انجامى قابل پیشبینى ندارد.
و کهکشانها حدود 100 بیلیون سال پیش شکل گرفته اند.
د: جهان انفجارهاى کوچک (کهبانگ):
گروهى دیگر از اخترشناسان نظریه حالت پایدار دیگرى را که با رصدهاى اخترشناسى انطباق خوبى دارد پیشنهاد می کنند. بر طبق این نظریه جهان بدون آغاز و انجام است. ماده بطور پیوسته در خلال انفجارهاى کوچک (کهبانگها) و احتمالا با همکارى اختروشهاى اسرارآمیز خلق می شود. در این نظریه جدید جهان به تدریج انبساط می یابد و کهکشانها شکل می گیرند. «رى ویلارد و دیگران، کیهان و راه کهکشان، ترجمه سید محمد امین محمدى، ص 34- 50»
نکات تفسیرى و اسرار علمى آیات:
1. در مورد آیه اول (فصلت/ 11) برخى از مفسران می نویسند:
«جمله (هى دخان- آسمانها در آغاز به صورت دود بود.) نشان
می دهد که آغاز آفرینش آسمانها از توده گازهاى گسترده و عظیمى بوده است و این با
آخرین تحقیقات علمى در مورد آغاز آفرینش کاملا هماهنگ است. هم اکنون نیز بسیارى از
ستارگان آسمان به صورت توده فشرده اى از گازها و دخان هستند.» « تفسیر نمونه، ج
20، ص 228»
2. در مورد معناى «رتق» و «فتق» (پیوستگى
و جدائى) آسمانها و زمین که در آیه دوم (انبیاء/ 30) آمده مفسران سه احتمال را
مطرح کرده اند:
الف: به هم پیوستگى آسمان و زمین اشاره به آغاز خلقت است
که طبق نظرات دانشمندان، مجموعه این جهان به صورت توده واحد عظیمى از بخار سوزان
بود که بر اثر انفجارات درونى و حرکت، تدریجا تجزیه شد و کواکب و ستاره ها از جمله
منظومه شمسى و کره زمین بوجود آمد و بازهم جهان در حال گسترش است.
برخى از روایات اهل بیت(علیهم السلام) اشاره
به این تفسیر دارد. «همان، ج 13، ص 394 و ص 395 و تفسیر نور الثقلین ذیل آیه سی ام
انبیاء.»
ب: منظور از پیوستگى، یکنواخت بودن مواد جهان است به
طورى که همه درهم فرورفته بود و به صورت ماده واحدى خودنمایى می کرد امّا با گذشت
زمان، مواد از هم جدا شدند و ترکیبات جدید پیدا کردند و انواع مختلف گیاهان و
حیوانات و موجودات دیگر در آسمان و زمین ظاهر شدند. « المیزان، ج 14، ص 278- 279»
ج: منظور از به هم
پیوستگى آسمان این است که در آغاز بارانى نمی بارید و مقصود از به هم پیوستگى زمین
آن است که در آن زمان گیاهى نمی روئید امّا خدا این هر دو را گشود؛ از آسمان باران
نازل کرد و از زمین انواع گیاهان را رویاند.
روایات متعددى از اهل بیت (ع) اشاره به معناى اخیر دارد.
« تفسیر صافى، ج 3، ص 347» تفسیر سوم (ج) با چشم قابل رؤیت است و با جمله
«أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا ...» «آیا کسانى که کافر شدند ندیدند ...»
سازگار است و با جمله ذیل آیه «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ
حَیٍ» نیز هماهنگى دارد.
ولى تفسیر اول و دوم (الف، ب) نیز با معناى وسیع این
جمله ها مخالف نیست چرا که گاهى رؤیت به معنى «علم» می آید. و از اینجاست که برخى
مفسران معتقدند که مانعى ندارد آیه فوق داراى هر سه تفسیر باشد. « نمونه، ج 13، ص
396»
3. استاد آیة اللّه معرفت بحث مفصلى در
مورد آیه 30 سوره أنبیاء دارند. و معناى سوم (عدم بارش باران) را مخالف تعبیر آیه
و تحقیق می دانند و روایاتی « الکافى، ج 8، ص 95 و ص 120 و تفسیر قمى، ج 2،
ص 70» را که در این زمینه حکایت شده ضعیف دانسته اند.
و امّا معناى دوم (پیدایش انواع و اقسام موجودات از یک
چیز بهم چسبیده) را از قتاده، سعید بن جبیر، عکرمه از ابن عباس، فخر رازی «
تفسیر کبیر، ج 22، ص 163» نقل می کند و آن را نظرى معروف در عصر قدیم و جدید می
داند.
آنگاه معناى دیگرى را از ابو مسلم اصفهانى نقل می کند که
«فتق» به معناى ایجاد و اظهار باشد. و این معنا را موافق کلام على(علیه السلام) در نهج البلاغه «فتق الاجواء ... ثم فتق بین السموات
العلی» « نهج البلاغه، خطبه/ 1» می دانند.
و این معنا را موافق آیات 11- 12 سوره فصلت «ثُمَّ
اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان» معرفى می کنند. که دخان همان
ماده اولیه خلقت آسمانها و زمین است و از آن آسمان بوجود آمد. و واژه «ائتیا» در
آیات سوره فصلت را به معناى امر تکوینى و ایجادى می دانند و از آیه استفاده می کنند
که ماده آسمانها قبل از وجودشان موجود بوده است و خدا صورتهاى آنها را ایجاد کرد.
آنگاه متذکر می شود که در تورات به مسئله پیدایش موجودات
از یک اصل واحد اشاره شده است، که خدا جوهرى را خلق کرد سپس با نظر هیبت به آن
نگاه کرد به صورت آب در آمد و سپس آسمانها و زمین را از آنها خلق کرد و آنها را از
همدیگر جدا ساخت. ( ایشان آن عبارت را از تفسیر کبیر فخر رازى، ج 22، ص 162 نقل می
کند و می گوید: از اول تورات فعلى حذف کرده اند) و آنگاه از طنطاوى نقل می کند که
مضمون این آیات معجزه علمى است. « الجواهر، ج 10، ص 199»
سپس ایشان مطالبى علمى در مورد پیدایش جهان از لاپلاس و
دیگران نقل می کند و نتیجه می گیرد که هدف قرآن بیان مطالب علمى نبوده است امّا
اشاراتى به فتق آسمانها داشته است ولى حقیقت آن براى ما روشن نیست هر چند که نظریه
هاى علمى هم با آن موافق است. امّا ما به تطبیق این نظریات با قرآن نمی پردازیم. «
التمهید فى علوم القرآن، ج 6، ص 129- 139» 4.
یکى از صاحبنظران تحت عنوان پیدایش نخستین جهان با مطرح
کردن آیه 11 سوره فصلت مطالبى را از دانشمندان مختلف در مورد انفجار اولیه نقل می
کند و سپس از قول «ادوارد لوترکپل» می نویسد:
«علم نه تنها حدوث عالم را ثابت می کند بلکه روشن می
سازد که دنیا از حالت گازى در یک (لحظه معینى) در نتیجه یک انفجار بزرگ بوجود آمده
است و این لحظه، تقریبا پنج بیلیون سال پیش بوده و هنوز هم در حال توسعه است.» «
جعفر رضائی فر، قرآن و آخرین پدیده هاى علمى (اعجازهاى علمى قرآن)، انتشارات
فوژان، 1375 ش»
5. نویسنده معاصر دیگرى نیز آیات (سوره فصلت/ 11 و انبیاء/ 30) را مطرح می
کند و با توجه به هماهنگى این آیات با اکتشافات دانشمندان آن را دلیل معجزه بودن
قرآن می داند. ایشان می نویسد:
«علم هیئت ثابت کرده است که در ابتداى خلقت، کرات آسمانى
به صورت گاز به هم چسبیده و متصل بودند و بعدها به مرور زمان بر اثر فشردگى و
تراکم شدید گازها تبدیل به جسم شدند. این واقعیت علمى اولین بار توسط «لاپلاس»
ریاضی دان و منجم مشهور فرانسوى، در حدود دو قرن پیش اظهار گردید و امروز نجوم
جدید با دستاوردهاى جدید خود صحت فرضیه علمى لاپلاس را ثابت کرده است.» « گودرز
نجفى، مطالب شگفتانگیز قرآن، ص 17- 19، از جواد افتخاریان، قرآن و علوم روز، ص
235، نقل می کند » سپس از ژرژ گاموف نقل می کند که:
«زمین و خورشید از گازهاى بسیار سوزانى که در چندین
میلیارد سال پیش بوده اند به وجود آمده اند.» « مطالب شگفتانگیز، ص 18، از سرگذشت
زمین، ژرژ گاموف، ترجمه دکتر محمود بهزاد، ص 43، نقل می کند »
6. دکتر «موریس بوکاى» با طرح آیات (سوره فصلت/ 11 و انبیاء/ 30) بحث «روش
اساسى ایجاد جهان در نظر قرآن» را مطرح می کند و می گوید قرآن وجود توده اى گازى
با بخشچه هاى ریز را تأیید می کند و یک روند جدائى (فتق) ماده اى ابتدائى یگانه اى
که عناصر آن نخست به هم ملصق (رتق) بودند را تذکر می دهد.
سپس به نظریه تکوین عالم در دانش نو می پردازد که: «جهان
از جرم گازى با دوران کند تشکیل شد» و سپس چگونگى تشکیل ستارگان و زمین را توضیح
می دهد. و قدمت کهکشانها را ده میلیارد سال و قدمت زمین و خورشید را 5/ 4 میلیارد
سال تخمین می زند. سپس می نویسد:
«دانش به ما می آموزد چنانچه به عنوان مثال (و تنها
مثال) تکوین خورشید و محصول فرعى آن یعنى زمین را در نظر گیریم، جریان امر توسط
تراکم سحابى نخستین و تفکیک آن رخ داده است. این دقیقا همان است که قرآن به طریق
کاملا صریح با ذکر ماجراهائى که «دود» آسمانى ابتدا یک نوع الصاق سپس یک نوع
انفکاک را بوجود آورده بیان نموده است.» « دکتر بوکاى، مقایسه اى میان تورات،
انجیل، قرآن و علم، ترجمه مهندس ذبیح الله دبیر، ص 189- 201»
7. یک پرسش و پاسخ علمى:
پرسش:
در سوره فصلت آیات 9- 11 خلقت زمین را در دو دوره (یوم)
مطرح می کند:
«قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ
الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِکَ رَبُّ الْعالَمِینَ*
وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها وَ قَدَّرَ فِیها
أَقْواتَها فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِینَ ثُمَّ اسْتَوی
إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ ...»«بگو: آیا این شمایید که واقعا به آن کسى که
زمین را در دو هنگام آفرید، کفر می ورزید و براى او همتایانى قرار می دهید؟ این
است پروردگار جهانیان. و در زمین از فراز آن [لنگرآسا] کوه ها نهاد و در آن خیر
فراوان پدید آورد. و مواد خوراکى آن را در چهار روز اندازه گیرى کرد [که ] براى
خواهندگان، درست و متناسب با نیازهایشان است.
سپس آهنگ [آفرینش] آسمان کرد و آن دودى بود.»
قرآن در آیه 11 (مورد بحث ما) آسمانها و مسئله دود را
مطرح می سازد. اگر مقصود قرآن آن است که تمام جهان از گاز خلق شده است چرا خلقت
زمین را قبل از آسمانها مطرح کرده است و حتى با «ثم» (فصلت/ 11) عطف کرده که ترتیب
را می رساند در حالى که زمین جزئى از آسمان ها و بصورت طبیعى باید پس از خلقت
آسمانها را در عرض آنها خلق شود.
پاسخ:
«دکتر موریس بوکاى» با توجه به این پرسش نکته اى علمى را
مطرح کرده است که در قرآن کریم، در سوره نازعات 27- 31 مسئله خلقت آسمانها و زمین
به صورتى دیگر مطرح شده است.
«أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها
رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها وَ الْأَرْضَ
بَعْدَ ذلِکَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها» «آیا آفرینش شما دشوارتر
است یا آسمانى که [او] آن را برپا کرده است؟ سقفش را برافراشت و آن را [به اندازه
معین ] درست کرد و شبش را تیره و روزش را آشکار گردانید و پس از آن زمین را با
غلتانیدن گسترد، آبش و چراگاهش را از آن بیرون آورد.»
در این آیات آفرینش آسمانها قبل از زمین ذکر شده است و
با کلمه «بعد ذلک» آمده است. ایشان می نویسد:
«دانش، تداخل دو رویداد تکوین یک ستاره (مانند خورشید) و
سیاره اش یا یکى از سیاراتش (مانند زمین) را مبرهن می سازد. آیا همین اختلاط در نص
قرآن (همان طورکه دیده شد) ذکر نشده است؟» « مقایسه اى میان تورات، انجیل، قرآن و
علم، ص 188- 201»
8. عبد الرزاق نوفل نیز با طرح دو آیه 30 سوره انبیاء و 11 سوره فصلت مسئله
ابتداء خلقت را مطرح می کند، که آسمانها و زمین ابتداء یک قطعه واحد بود و سپس جدا
شد.
و سپس نظریه هاى علمى را مطرح می کند که می گویند: جهان
در ابتداء از ماده اى داغ و سخت تشکیل شده بود. که مناسبترین لغت براى آن همان
کلمه «دخان» است. که در قرآن به کار رفته است. « عبد الرزاق نوفل، القرآن و العلم
الحدیث، ص 162- 163» و این مطلب را از اخبار علمى قرآن می داند که قرن ها بعد علوم
جدید به آن پى بردند.
9. احمد محمد سلیمان نیز با طرح آیه 30 سوره انبیاء می نویسد:
«اینکه قرآن می فرماید آسمان و زمین قطعه واحدى بود و
سپس از هم جدا شد همان نظریه علمى جدید در مورد منظومه شمسى است که می گوید: جهان
یک قطعه اى آتشین رهاشده در فضا بود و سپس تحت تأثیر جاذبه شی ء عظیم از اجرام
سماوى دیگر قرار گرفت و تکه تکه شد و به صورت حلزونى درآمد. و سپس این اجزاء کوچک
کمکم سیارات را به وجود آورد.» سپس این آیات را نشانه علم غیب پیامبر اکرم (ص) می
داند و از آنها به عنوان اسرار علمى قرآن یاد می کند. « احمد محمد سلیمان، القرآن
و العلم، ص 53- 54»
10. سید هبة الدین شهرستانى معتقد است که مقصود از کلمه سماء و دخان در
آیه «ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان» «فصلت/ 11».
همان جوّ زمین (اتمسفر) است که آن را با نام «کره بخار» اطراف زمین می خواند.
ایشان در ابتداء معانى کلمه «سماء» را برمی شمارد. و آن
را در عرف و لغت به معناى (شی ء علوى) «هر چه بالاى زمین» است می داند. که شارع
نیز در استعمال الفاظ و اسامى تابع عرف بوده است و سپس می گوید در مقالات دینى لفظ
سماء به یکى از سه معنا می آید:
اول: عین هواى عالى و فضاى خالى.
دوم: جسم عظیم کروى محیط بر زمین ما (که اکثر موارد
استعمال در شرع ناظر به این معناست)
سوم: عین کرات علوى و اراضى سیاره.
آنگاه می گوید: «وقتى که اطلاق لفظ «سماء» بر هر موجود
علوى جایز و شایع شد چرا جایز نباشد که آسمان زمین ما عبارت باشد از کره بخارى که
محیط بر هواى زمین ما است.»
سپس ایشان ده دسته دلیل شرعى (آیات و روایات) می آورد تا
ثابت کند که مقصود از آسمان همین کره بخار است. دسته دوم از دلایل ایشان همین آیه
11 سوره فصلت و روایاتی است که می فرماید آسمانها از دود آفریده شده است. و
دود (دخان) را در آیه ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ
دُخان « فصلت/ 11» به معناى همان بخار مصطلح می داند و در پایان نتیجه می
گیرد که:
«آنچه از مجموع اخبار مسطوره استفاده می کنیم مقصود از
دود همان بخار است منتها آنکه چون بخار و دود هر دو از یک منشأ هستند و یا چون در
عرف و در بدو نظر شبیه همند اسم دخان بر بخار اطلاق شده است.
[پس] نتیجه همانا کلیه اخبار مزبوره ناطق
است بر اینکه تمامى آسمانهاى هفتگانه که محیط بر زمین هاى هفتگانه است از بخار
آفریده شده است.» « سید هبة الدین شهرستانى، اسلام و هیئت، ص 131- 145»
11. برخى صاحبنظران معاصر نیز با طرح آیه 30 سوره انبیاء می نویسند که این آیه خبر می دهد که آسمانها چیز واحدى بود و سپس جدا شد و این یکى از معجزات قرآن است که علم جدید آن را تأیید می کند. « محمد سامى محمد على، الاعجاز العلمى فى القرآن الکریم » همچنین با طرح آیات 9- 11 سوره فصلت آن را دلیل بر پیدایش خلق از «دخان» می داند. « همان، ص 34»
12. محمد کامل عبد الصمد نیز آیات 11- 12 سوره فصلت را دلیل اعجاز علمى قرآن می داند، که خبر داده است آسمانها در ابتدا «دخان» بود. « محمد کامل عبد الصمد، الاعجاز العلمى فى الاسلام (القرآن الکریم)، ص 47»
13. سلیم الجابى نیز با طرح نظریه انفجار بزرگ و پس از بررسى لغوى و تفسیرى آیه 30 سوره انبیاء به این نتیجه می رسد که آیه فوق و نظریه انفجار بزرگ با هم منطبق هستند و حتى خطاب آیه أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا ... به کفار بصورت عام و اروپائیان به صورت خاص است که وحى الهى 14 قرن قبل یک نظریه جدید آنها را بیان کرده است. « سلیم الجابى، النظریة القرآنیة الکونیة حول خلق العالم، ص 106- 111»
بررسى:
در اینجا تذکر چند نکته لازم است:
1. سخنان مرحوم سید هبة الدین شهرستانى از چند جهت قابل نقد است:
اول: ایشان کلمه «سماء» را به سه معنا آورده است در حالى
که اشاره کردیم که این لغت در موارد و مصادیق بیشترى در قرآن استعمال شده است.
دوم: ایشان کلمه «سماء» در آیه فصلت/ 11 را به معناى جوّ
زمین معنا کرده اند در حالى که از سیاق آیات 9- 12 سوره فصلت برمی آید که مقصود از
«سماء» آسمانها و کرات غیر زمین است چرا که در ابتداء خلقت زمین را مطرح می کند.
خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْن « فصلت/ 9» و سپس خلقت آسمان را در حالى که
دود است مطرح می کند ثُمَّ اسْتَوی إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخان «
فصلت/ 11» و آنگاه در آیه بعد توضیح می دهد که هفت آسمان خلق گشت که یکى از آنها
آسمان دنیا بود که ستارگان را در آن قرار داد. «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی
یَوْمَیْنِ وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَیَّنَّا السَّماءَ
الدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ حِفْظاً». پس مقصود از سماء (بر طبق ظاهر آیات) جوّ زمین
نیست.
سوم: ایشان کلمه «دخان» را که به معناى «دود» است به
معناى «کره بخار اطراف زمین» معنا می کند که در آیه (فصلت/ 11) هیچ قرینه اى
نداریم تا از معناى لغوى (آنچه به دنبال شعله آتش برمی خیزد) « مفردات راغب، ماده
دخن» دست برداریم. و یک معناى مجازى (بخار) را بر آیه تحمیل کنیم و صرف شباهت عرفى
کفایت نمی کند.
البته ممکن است در روایات کلمه دخان بر بخار اطلاق شده
باشد (همان گونه که ایشان روایات متعددى آورده اند) ولى اولا این روایات از لحاظ
سندى جاى بحث دارد چرا که از تفاسیرى همچون «تفسیر قمى» نقل شده است. و ثانیا ممکن
است مراد از بخار آب و دود در این موارد همان ذرات بنیادین تشکیل دهنده اشیاء
(مثل هیدروژن- اکسیژن و ...) باشد. که براى تقریب به ذهن با تعابیرى همچون بخار آب
آورده شده است.
2. ظاهر آیات قرآن در مورد آغاز خلقت که از «دخان» شروع شده است، با نظریه
مشهور خلقت جهان یعنى نظریه مهبانگ تا حدود زیادى همخوانى دارد و در نقاطى با هم
مشترک است.
یعنى از ظاهر قرآن و علم برمی آید که جهان در ابتداء از
گازهاى داغ تشکیل شده است امّا آیات قرآن در مورد عناصر دیگر نظریه مهبانگ (مثل
انفجار اولیه) مطلب صریحى ندارد.
3. با توجه به تعدد نظریه ها در مورد آغاز خلقت و عدم اثبات قطعى آنها، در حال حاضر نمی توان هیچکدام را به صورت قطعى به قرآن نسبت داد.
4. اگر روزى نظریه مهبانگ به صورت قطعى اثبات شود این مطلب اعجاز علمى قرآن
را اثبات می کند. چرا که نوعى رازگوئى علمى قرآن کریم است.
امّا این مطلب به صورت کنونى آن، بیش از یک هماهنگى شگفت
انگیز ظاهر قرآن و علم نیست.
نویسنده: محمد علی رضایی اصفهانی
منابع:
کتاب «پژوهشى در اعجاز علمى قرآن»، ص: 93
جایگاه کنسرت ها در نظام اسلامی
مو ضوع بر گزاری کنسرت ها مدتی است بحث محافل و تریبون
هاست
در این یاد داشت به آن بطور اختصار می پردازیم.
۱آیا قانون مدونی که به تصویب مجلس شورای اسلامی رسیده شده باشد وجود
دارد که ابعاد گو ناگون آنرابر رسی کرده باشد ?
۲به نظرمیرسددولتمردان با عنایت به تفکرات ومصوبات داخلی دولت یا
وزارت مجوز ها ی بطور موردی در خصوص بر گزاری های کنسرت ها می دهند.
۳آیا نماینده ولی فقیه از نظر شرعی می تواند نسبت به ابطال کنسرت ها
دستور و اقدام کند?
۴آیا قوه قضاییه می تواند مجوز دولت را در صورت تشخیص لغو کند?
۵آیا نیروی انتظامی می توانداز بر گزاری مراسم کنسرت جلوگیری کندو نقش
او چیست?
۶ آیامرد م بصورت ڴروهی یا فردی می
توانند اجتما عات مصوب دولت را مانع اجرا یا بهم بزنند?
۷با عنایت به اینکه با تصویب یک قانون هم نظر نما یندگان مردم و
هم بلا مانع بودن از نظر شرع توسط شورای نگهبان اعمال می شود تدوین یک قا
نون جامع لازم است.
۸با تصویب یک قانون جایگاه نهاد های فرهنگی و اجرایی مشخص می
شود و لازم است چنانچه دولت یا وزیری اقدام به دستوری خارج از ضوابط قانونی کند
امکان ابطال و استیضاح تو سط مجلس وجود دارد
۹متاسفانه بعضاشاهد هستیم به خاطر خلع قانونی یا عدم شفا فیت آن
افرادی آگاهانه یا نا آگاهانه
اقدامی می کنند که مو جب تضعیف نظام و ارکان آن می
گرددو باعث چند دستگی در جا معه می شود. در صورتی که با یک لایحه یا قانون
امکان حل آن وجود دارد و لزومی ندارد که وحدت و یک پار چه گی مردم مورد خدشه واقع
شود.
۱۰صرف نظر از اینکه بر گزاری کنسرت ها چه سود و ضرری به جامعه وارد می
کند ، سوالاتی قابل طرح است
الف ٱیا اهداف سیا سی،وجود داد که به حفظ و توسعه
بر گزاری کنسرت ها دامن می زنند.
ب آیا اهداف مالی وجود دارد که اصرار و حمایت و تبلیغ در
بر گزاری آن می شود.
ج آیا تضعیف اعتقادات و بنیه های فرهنگی تعقیب می شود.
د ٲیا بیگانگان برای شکستن باورها یا سست نمودن
مردم بر نامه ریزی کرده و دامن می زنند.
۱۱به نظر می رسدبرگزاری کنسرت ها چنانچه بطو ر صحیح مدیریت شود می
تواند قسمتی از وقت آزاد مردم برای تفریح پر کند.
۱۲نظام باید با توجه به احکام شرعی برنا مه های سالم برای
گذراندن اوقات فراقت اقشار مختلف جامعه داشته با شدند.
۱۳افراد با توجه به افکار و تمایلات شخصی اوقات فراقت خود را طی می
کنند.مردم عادی
که اکثریت جامعه را تشکیل می دهند دارای نیاز های
گوناگون هستند که با شناخت آنها و یک بر نا مه ریزی امکان پر کردن اوقات فراقت هست.
۱۴ به نظر می رسد با اجرای صحیح
احکام اسلام
بدون هیچگونه تحدید یا فشاری می توان به جامعه ایدآل
رسید.
۱۵
برگزاری کنسرت ها شباهت به فیلم های سینمایی و تاتر دارد
که معمو لا خا نواده ها شرکت می کنند.با مدیریت در محتوا و نظارت در حسن اجرا در
مقایسه با پر کردن وقت های ٱزاد با مواد مخدر و مشروبات الکلی و قلیان
ضرر بسیار کمتری دارد.
۱۶ چنانچه کنسرت ها با اشعار عرفا و
رعایت ضوابط شرعی بر گزار گردد می تواند مفید باشد ولی متا سفا نه بعضا
حواشی اصل آنرا را خدشه وارد می کند.
۱۷ به نظر می رسد کسانی که به اجرای
کنسرت ها اعتراض دارند.بخاطر حواشی و تداوم و عدم کنترل و ادامه است.شهید
مطهری می فر مایند شهوت ها از بین نمی رود بلکه نوع خواستن ٱن عوض می شود.
۱۸وقتی به کشور های غربی نگاه می کنیم همه ٱزادی های فردی را به
افراد می دهند .ٱیا ٱنها خوشبخت هستند و ٱرامش خاطر دارند.اگر کمی دقیق شویم با
حذف معنویات شاید ٲسایش بدست بیاورند ولی قطعا ٱرامش ندارند.
۱۹ما باید تکلیف را با خودمان روشن کنیم.این همه امکانات و راههای پر
کردن اوقات با کسب علم و دانش و شبکه های مجازی .....وجود داردکه افراد با
تملایات خود می توانند اوقات فراقت خود را پر کنند.
۱۹ علا مه حسن زاده آملی می فرمایند
که برای مشغول کردن ذهن مشغول نوشتن و تدوین کتاب هستم.
۲۰حال که عا مل تمایل ا فراد به کار های نو ذهن انسان است لذا
باید برای افراد گوناگون تفریحات سالم و سر گر می های مفید ایجاد نمود.
۲۱یک کار اساسی تشکیل خانواده و دارای فرزند شدن است که به وقت ازاد
افراد جهت داده و انها را به تربیت فرزندان مشغول می شوند
۲۲دولت و والدین و جامعه باید بسیج شوند تا با همکاری یکدیگر نسبت به
ایجاد کار و تهیه مسکن و و متعاقب ان تشکیل خانواده همت گمارند
دکتر علی رجالی
تفکر
خلاق چیست؟
تفکر خلاق در سادهترین شکل خود یعنی فکر کردن خارج از شیوههای معمول استدلال کردن، بنابراین اصلا عجیب نیست اگر ببینیم از یک اتاق شلوغ و آشفته که هیچ چیز سر جای معمولش نیست، ایدههای خلاقانه بیرون میآید.
پایگاه اطلاعرسانی بنیاد ملی نخبگان: من از زمان تولد شلخته بودم! هر کسی که من را بشناسد، بهخوبی با این ویژگی من آشناست و میداند که بینظمی پای ثابت زندگی من است. من ساعتهای زیادی از عمرم را صرف سر و کله زدن با همکارم سر تمیز کردن اتاق کردم چون ما دقیقا 180 درجه در زمینه تلقی که از نظم و انضباط داریم، با هم فرق میکنیم. همکارم از آن دسته آدمهایی است که ذاتا منظم هستند و آنقدر منضبط به نظر میرسند که میشود آنها را با مهمانداران هواپیما اشتباه گرفت! تکیهکلام همکارم در تمام این سالها این بود که «یک میز به هم ریخته برابر با یک ذهن بینظم است». هرگز حرفش را باور نکردم و با گفته مشهوری از انیشتین جوابش را میدادم که در این صورت «یک میز خالی نشاندهنده چیست؟!»
اما بزرگترین ضربه زمانی به من وارد شد که نگاهم به مصاحبهای از دکتر رجینا لارک، رئیس کمیته آموزشی انجمن ملی سازماندهندگان حرفهای امریکا، افتاد که از رابطه قوی میان ذهن درهمبرهم و میز شلوغ و آشفته میگفت. به گفته دکتر لارک، بینظمی میتواند ژنتیکی باشد. این افراد شیوهای غیرخطی برای فکر کردن و روحیهای هنری دارند. آنها آدمهایی اجتماعی هستند و ترجیح میدهند هر کاری بکنند جز منظم کردن و فایلبندی و... آنها وقتی به خانه میرسند و میخواهند پروژهای جدید را شروع کنند، یک ایده درخشان توی ذهنشان هست و این برایشان کافی است تا دوباره همه چیز را روی زمین بریزند و شروع به کار کنند.
نظم چیست؟
در «دانشنامه اسلامی» در توضیح واژه نظم آمده است: «نظم در لغت به معنای آراستن، برپا داشتن، ترتیب دادن کار و... و در اصطلاح نظامی به معنای پیروی کامل از دستورهای نظامی است. انضباط نیز به معنای نظم و انتظام، ترتیب و درستی، عدم هرج و مرج، سامانپذیری و آراستگی است.» بر این اساس، نظم از نظر اسلامی به سه دسته نظم در اوقات شبانهروز، نظم فکری و نظم در مصرف تقسیمبندی میشود. امروز هم وقتی حرف از نظم به میان میآید، سه شیوه مهم منظم بودن مورد توجه است: اول نظم دادن به محیط زندگی، دوم نظم دادن به افکار و ذهنیات و سوم نظم در برنامهریزی یا به اصطلاح توانایی سازماندهی که هر یک میتواند بر دیگری اثر داشته باشد
.
بینظمی؛ نشانه نبوغ؟
دکتر کاتلین ووس، روانپزشک در دانشگاه مینه سوتا، برای بررسی تاثیر نظم و انضباط در زندگی تنها به میزهای شلوغ بسنده نکرده، بلکه سراغ ذهنهای درهم نیز رفته است و با انجام یکسری مطالعه پژوهشی توانسته نوعی نبوغ و نخبگی در این بینظمیها پیدا کند و برای ادعایش شواهد علمی نیز دارد.
اما سوالی که اینجا برای هر کسی پیش میآید، این است که تفکر خلاق چیست و اتاق به هم ریخته چه کمکی به شکلگیری آن میکند؟ تفکر خلاق در سادهترین شکل خود یعنی فکر کردن خارج از شیوههای معمول استدلال کردن، بنابراین اصلا عجیب نیست اگر ببینیم از یک اتاق شلوغ و آشفته که هیچ چیز سر جای معمولش نیست، ایدههای خلاقانه بیرون میآید؛ درست همانطور که اتاق کار انیشتین بود! البته مارک تواین نیز در بینظمی دستکمی از انیشتین نداشت و در میان همنسلهای خود صاحب روشنترین و خلاقترین ذهنها بود. حتی استیو جابز، نابغه عصر حاضر که آیفون را به دنیا معرفی کرد، یک بینظم تمامعیار بود. حتی یک بار بینظمی محیط کار دانشمند بزرگ، پیاژه، تعجب یک خبرنگار را برانگیخت اما پیاژه در جواب این سوال که «آقای دکتر در این اتاق نامنظم چطور چیزی را که میخواهید پیدا میکنید»، گفت: «دو گونه نظم وجود دارد: هندسی و طبیعی. اتاق من به صورت طبیعی منظم است و نه هندسی. بنابراین، من بهراحتی هر چیزی را که بخواهم پیدا میکنم!»
اما اگر شما اتاقی بینظمی برای خودتان ساختهاید و هر بار که دنبالتان میگردند از زیر کوهی از لباس و کاغذ و جوراب شسته نشده پیدا میشوید، معنیش این است که نابغه هستید و باید هر لحظه منتظر کشف و اختراعاتتان باشیم؟ زهی خیال باطل! مطالعات روانشناسانه مختلف، از جمله مطالعات دکتر ووس، نشاندهنده رابطه علت و معلولی میان بینظمی و نبوغ و خلاقیت نبوده است و این طور نیست که تصور کنیم اگر هر روز در یک اتاق شلوغ و درهم بیدار شویم، ایدههای خلاقانه بیشتری به ذهنمان خطور میکند
.
آسانترین راه برای رسیدن به یقین قلبی
وقتی به خودم مینگرم، احساس میکنم با اینکه دلیلهای عقلی و فلسفی و کلامی اثبات خداوند و صفات الهی را بلدم، اما یقینی که یک روستایی پاک و بیآلایش به خداوند دارد را ندارم. گاه که میاندیشم میبینم نمیتوانم از ته دلم معتقد شوم خدایی هست، با اینکه میتوانم دلیل وجود خدا را برای دیگران تدریس هم بکنم، واین خیلی تأسفبار است....
دلیل این مطلب روشن است. مسئله، همان فرق میان ذهن و قلب است، یقین ذهنی، مانند کسی که از دور دود را میبیند و به وجود آتش پی میبرد، اما کسی هم از نزدیک آتش را میبیند و حتی مرتبه بالاتر هم وجود دارد، که همان سوختن در آتش و اتحاد با آن است.
آیا برای امثال من هم راهی برای رسیدن به یقین قلبی وجود دارد؟ قطعاً این راه برای همه وجود دارد. یکی از سنتهای خداوند متعال، این است که اگر کسی به خدا توکل نماید، وی را به مقصودش میرساند. این مطلبی است که کمابیش همه ماها آن را تجربه کردهایم. گاه که در بنبستها گیر میکنیم وخالصانه به آن حقیقت برتر توکل میکنیم، میبینیم کارها از آنجا که گمان نمیکردیم، اصلاح شد. اما مشکل این است که بارها قرآن کریم هم اشاره میفرماید که وقتی نجات مییابیم، دیگر سراغ خدا نمیرویم. با همین روش ساده میتوان به وجود خداوند، یقین حاصل نمود. از همین الان، مشکلاتی که داری در نظر بیاور، و برای آنها با خلوص نیت و حضور قلب، توکل بر خداوند نما و بعد بنشین و هنرنمایی خداوند را ببین. باور کنید خدا به گونهای خود را نشان میدهد که دیگر شکی باقی نمیماند. و مخصوصاً کار را طوری حل میکند، که اصلاً فکرش را نمیکردیم که این راه هم وجود داشت. البته از قدیمالایام این بحث بوده که زانوی شتر ببند و سپس توکل نما. من هم قبول دارم، اما تلاش در کنار توکل دو شرط دارد. 1. عدم تکیه بر تلاش 2.عدم تلاش غیرمتعارف.
شرط اول این است که تلاش خود را موثر ندانی، بلکه اعتماد بر خداوند نمایی.(بحث اعتمادبهنفس هم به این معنا درست است که اعتماد به دادههای خداوند داشته باشیم که همان توانایی های وجودی ماست، نه اینکه به نفس خود تکیه کنیم و آن را مستقل انگاریم).به عبارت کوتاهتر تلاش ما شرط رسیدن بهروزیهای مادی ومعنوی خداوند است، نه ایجادکننده روزیها.
شرط دوم این است که تلاشهای غیرمتعارف؛ مانند رو زدن به این و آن یا فعالیت زیاد به گونهای که وقتی برای عبادات و نماز جماعت و جمعه نماند وتفکر بیش از حد درباره اداره زندگی و امثال اینها را ترک نماییم. و به طور متعارف و منظم به فعالیت بپردازیم.
همانا آن اسلام است، و ایمان، یک درجه از آن بالاتر است و تقوی، یک درجه از ایمان بالاتر است و یقین، یک درجه از تقوی بالاتر است و کمتر از یقین، بین مردم پخش نشده است. گفتم یقین چیست ؟ فرمود: توکل بر خدا و تسلیم خدا شدن و رضا به قضای الهی و واگذاری امور به خداوند»
بعد از اینکه با توکل به وجود نیروی ماورائی و تأثیر آن پی بردیم، تازه بعد از این خدا را به عنوان موجودی که در زندگی ما حاضر است، میپذیریم. چون بین وجود و حضور، فرق وجود دارد. فلان سنگ، در فلان جنگل آفریقا وجود دارد، اما در زندگی من و در دل من حضوری ندارد.انسان در توجهات خود زندگی میکند. ممکن است کسی به وجود خدا از لحاظ عقلی یقین داشته باشد، اما خدا در زندگی وی حضور نداشته باشد. بنابراین آن روستایی با چند تا توکل بر خدا گفتن به تجربه حضور خدا در زندگی خود میرسد، اما من در اصطلاحات کلامی و فلسفی گیر کردهام. ومشکل آنجا پیش میآید که حساب ماها از آن روستایی در محضر الهی سخت تر هم خواهد بود. به هر حال برای اثبات عرایض خود به حدیثی اشاره می کنیم.
«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنِ الْإِیمَانِ وَ الْإِسْلَامِ فَقَالَ قَالَ ابوجعفر ع إِنَّمَا هُوَ الْإِسْلَامُ وَ الْإِیمَانُ فَوْقَهُ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِیمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْیَقِینُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ یُقْسَمْ بَیْنَ النَّاسِ شَیْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْیَقِینِ قَالَ قُلْتُ فَأَیُّ شَیْءٍ الْیَقِینُ قَالَ التَّوَکُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لِلَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّفْوِیضُ إِلَى اللَّه[الکافی، ج2، باب فضل الإیمان على الإسلام و الیقین على الإیمان ..... ص : 51]
از امام رضا ع درباره ایمان و اسلام سۆال کردم . حضرت فرمود: ابوجعفر(امام باقر علیه السلام ) فرمود: همانا آن اسلام است، و ایمان، یک درجه از آن بالاتر است وتقوی، یک درجه از ایمان بالاتر است و یقین، یک درجه از تقوی بالاتر است و کمتر از یقین، بین مردم پخش نشده است. گفتم یقین چیست ؟ فرمود: توکل بر خدا و تسلیم خدا شدن و رضا به قضای الهی و واگذاری امور به خداوند».
بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان
1. منبع: سایت رهروان ولایت
2. تصمیمگیری تکانهای:تکانه به زبان خیلی ساده یعنی هیجانهای زودگذر و شدید که آدم را به کاری وامیدارد. در تصمیمگیری تکانهای فرد سریع و بدون تفکر تصمیم میگیرد یعنی به طور کلی بیخیال سبک و سنگین کردن مسائل میشود و درواقع براساس تکانههای آنی و زودگذر تصمیمگیری میکند؛ تصمیمهایی که معمولاً خود افراد هم بعداً از کارشان تعجب میکنند: «خودمم هم نمی دونم چطوری شد این کار رو کردم.» این جمله را خیلی از این افراد میشنویم. این نوع تصمیمگیری یکی از خطرناکترین سبکهای تصمیمگیری است که ممکن است عواقب و پیامدهای ناخوشایندی برای فرد و اطرافیانش داشته باشد؛ مثل خیلی از کسانی که ناخواسته و براساس یک تصمیم آنی مرتکب جرمی شدهاند
3.
4. تصمیمگیری مطیعانه: حرف گوشکنهای بیچون و چرا معمولاً این مدلی تصمیم میگیرند، یعنی براساس انتظاراتی که دیگران از آنها دارند. این افراد خواستهها و اهداف خودشان را نادیده میگیرند و بهراحتی اجازه میدهند دیگران به جای آنها انتخاب کنند. جملهی معروفی هم که از این افراد زیاد میشنویم «هر چی شما بگید.» است. این افراد از اعتماد به نفس کافی برای روبهرو شدن با مسائل و مسئولیتهای زندگی برخوردار نیستند و معمولاً با سپردن حق انتخاب به دیگران به نوعی میخواهند از پیامدهای انتخابشان شانه خالی کنند.
5. تصمیمگیری تقدیری: این مدل تصمیمگیری وقتی اتفاق میافتد که افراد مهارتی برای تصمیمگیری ندارند و اصلاً به فکرشان هم نمیرسد خودشان هم قدرتی برای تصمیمگیری دارند. همهچیز را به قضاوقدر نسبت میدهند و به قول خودشان شانسی انتخاب میکنند. در باور این افراد همهی شکستها و موفقیتهای افراد وابسته به شانس و بخت و اقبال است.
6. تصمیمگیری منطقی:
7. ایـن نـوع تصمیمگیــری سالمترین و بهترین نوع تصمیمگیری است چون فرد سعی میکند براساس فکر و منطق جلو برود و تلاش میکند همهی اطلاعات موردنیاز را جمعآوری کند و بعد از سبک و سنگین کردن حسابی تصمیم بگیرد. در واقع همهی جوانب را در نظر میگیرد و به پیامدهای احتمالی انتخابش خوب فکر میکند و یک تصمیم کاملاً آگاهانه میگیرد.
8.
9. تصمیمگیری اجتنابی:بعضی از آدمها وقتی در شرایط تصمیمگیریها و انتخابهای مهم زندگی قرار میگیرند سعی میکنند از این مسئله فرار کنند، این افراد خود را ضعیفتر از آن میبینند که بتوانند تصمیمگیری کنند و مدام امروز و فردا میکنند، یا خودشان را با گفتن این جمله که «بی خیال همهچیز درست میشه» به یک آرامش کاذب و زودگذر میرسانند.
10.
11. تصمیمگیری اضطراری: بعضی از افراد در شرایطی که مجبورند تصمیم بگیرند و انتخاب کنند دچار اضطراب میشوند. تعارض بین این انتخابها و اضطراب آنقدر نفسگیر و غیرقابل تحمل میشود که فرد نمی تواند بهدرستی تصمیم بگیرد. این افراد در این شرایط بدون فکر کردن و بدون اینکه سعی کنند اطلاعاتی در مورد انتخابشان به دست آورند، برای اینکه از اینهمه تنش و فشار رهایی یابند یکی از گزینهها را بدون فکر کردن انتخاب میکنند. درواقع انتخاب او به منزلهی فرار و رهایی از تنش موجود است.
12.
13. تصمیمگیری احساسی:در این حالت هیجانها و حالات درونی مان را جلو میاندازیم و براساس آنها تصمیم میگیریم؛ یعنی فکرمان را تعطیل میکنیم و به قول معروف به دلمان گوش میدهیم. در این مدل تصمیمگیری از آیندهنگری و منطق خبری نیست و مبنای انتخاب احساسات درونی فرد است، مثل فردی که میگوید «به دلم افتاده این کار رو انجام بدم بهتره.»
قانون زندگی
قانون یکم: به شما جسمی داده میشود. چه جسمتان را دوست داشته یا از آن متنفر باشید، باید بدانید که در طول زندگی در دنیای خاکی با شماست.
قانون دوم: در مدرسهای غیر رسمی و تمام وقت نامنویسی کردهاید که "زندگی" نام دارد. در این مدرسه هر روز فرصت یادگیری دروس را دارید. چه این درسها را دوست داشته باشید چه از آن بدتان بیاید، پس بهتر است به عنوان بخشی از برنامه آموزشی برایشان طرحریزی کنید.
قانون سوم: اشتباه وجود ندارد، تنها درس است. رشد فرآیند آزمایش است، یک سلسله دادرسی، خطا و پیروزیهای گهگاهی، آزمایشهای ناکام نیز به همان اندازه آزمایشهای موفق بخشی از فرآیند رشد هستند.
قانون چهارم: درس آنقدر تکرار میشود تا آموخته شود. درسها در اشکال مختلف آنقدر تکرار میشوند، تا آنها را بیاموزید. وقتی آموختید میتوانید درس بعدی را شروع کنید، بنابراین بهتر است زودتر درسهایتان را بیاموزید.
قانون پنجم: آموختن پایان ندارد. هیچ بخشی از زندگی نیست که در آن درسی نباشد. اگر زنده هستید درسهایتان را نیز باید بیاموزید.
قانون ششم: قضاوت نکنید، غیبت نکنید، ادعا نکنید،سرزنش نکنید،تحقیرو مسخره نکنید، وگرنه سرتون میاد. خداوند شما را در همان شرایط قرار میدهد تا ببیند شما چکار میکنید.
قانون هفتم: دیگران فقط آینه شما هستند. نمیتوانید از چیزی در دیگران خوشتان بیاید یا بدتان بیاید، مگر آنکه منعکس کننده چیزی باشد که درباره خودتان میپسندید یا از آن بدتان میآید.
قانون هشتم: انتخاب چگونه زندگی کردن با شماست. همه ابزار و منابع مورد نیاز را در اختیار دارید، این که با آنها چه میکنید، بستگی به خودتان دارد.
قانون نهم: جوابهایتان در وجود خودتان است. تنها کاری که باید بکنید این است که نگاه کنید، گوش بدهید و اعتماد کنید.
قانون دهم : خیرخواه همه باشید تا به شما نیز خیر برسد.
قوانین جهانی موفقیت و سعی
برایان تریسی یکی از بزرگترین روانشناسان معاصر جهان خلاصه ای از تجربیات و انباشته های علمی اش در رابطه با موفقیت را در ۱۹ اصل خلاصه کرده است. و آن را قوانین موفقیت نامیده است. او در این اصل ها بهترین و سریع ترین راه های رسیدن به موفقیت را خلاصه و مختصر و مفید در یک متن کوتاه خلاصه کرده است.
۱- قانون علت و معلول: هر چیزی به دلیلی رخ می دهد. برای هر علتی، معلولی هست و برای هر معلولی، علتی. چیزی به اسم شانس وجود ندارد.
۲- قانون ذهن: همه ی علت ها و معلول ها ذهنی اند. افکار شما تبدیل به واقعیت می شوند. افکار شما آفریننده اند. شما تبدیل به همان چیزی می شوید که درباره ی آن فکر می کنید. همیشه درباره ی چیزهایی فکر کنید که واقعا طالب آن هستید و از فکر کردن درباره چیزهایی که خواستار آن نیستید اجتناب کنید.
۳- قانون تمرکز: هر چیزی که ذهن خود را به آن مشغول سازید در زندگی واقعیت پیدا می کند.
۴- قانون انتخاب: زندگی شما نتیجه ی انتخاب های شما تا این لحظه است. چون همیشه در انتخاب افکار خود آزاد هستید. کنترل تمام زندگی تان و تمامی آنچه برایتان اتفاق می افتد در دست شماست.
۵- قانون تغییر: تغییر غیر قابل اجتناب است و چون با دانش روزافزون و تکنولوژی رو به پیشرفت هدایت می شود با سرعتی غیرقابل قیاس با گذشته در حال حرکت است. کار شما این است که استاد تغییر باشید نه قربانی آن.
۶- قانون مسئولیت: هرجا که هستید و هرچه که هستید به خاطر آن است که خودتان اینطور خواسته اید. مسئولیت کامل آنچه که هستید، آنچه که به دست آورده اید و آنچه خواهید شد بر عهده ی خود شماست.
۷- قانون تلاش: همه ی امیدها، رویاها، هدف ها و آرمان های شما در گرو سخت کوشی شماست. هرچه بیشتر تلاش کنید بخت و اقبال بهتری پیدا می کنید.
۸- قانون آمادگی: شانس در واقع تلاش، موقعیت و آمادگی است. عملکرد خوب نتیجه ی آمادگی کامل است که مراحل کسب آن از هفته ها، ماه ها و سال ها قبل آغاز می شود. در هر حوزه ای موفق ترین افراد، آنهایی هستند که همواره در مقایسه با افراد ناموفق وقت بیشتری را صرف کسب آمادگی برای انجام کارمی کنند.
۹- قانون تصمیم: مصمم بودن از ویژگی های اساسی افراد موفق است. در زندگی شما هر جهشی در جهت پیشرفت هنگامی حاصل می شود که در موردی تصمیم روشنی گرفته باشید.
۱۰- قانون استقامت: معیار ایمان به خود، توانایی استقامت در برابر سختی ها، شکست ها و ناامیدی هاست. استقامت ویژگی اساسی موفقیت است. اگر شما به اندازه کافی استقامت کنید طبیعتا سرانجام موفق می شوید.
۱۱- قانون وضوح هدف: هرچقدر با وضوح بیشتری بدانید که چه می خواهید و حاضرید چه اقداماتی برای دستیابی به آن انجام دهید احتمال موفق شدن و رسیدن به آنچه می خواهید بیشتر می شود.
۱۲- قانون رشد: اگر درحال رشد فکر نیستید پس دارید درجا می زنید. اگر روز به روز بهتر نمی شوید پس دارید بدتر می شوید. یادگیری دائم و رشد مداوم فکری را جزیی از برنامه روزانه زندگی خود قرار دهید.
۱۳- قانون خوشبختی: کیفیت زندگیتان را احساس شما در هر لحظه تعیین می کند و احساس شما را تفسیر شما از وقایع پیرامونتان تعیین می کند نه خود وقایع.
۱۴- قانون تجسم: دنیای پیرامون شما تصویری از دنیای درون شماست. هرچیزی را که به روشنی و با تمام وجود تجسم کنید نهایتا در زندگی شما به واقعیت می پیوندد.
۱۵- قانون وفور نعمت: ما در جهانی سرشار از نعمت زندگی می کنیم. جهانی که در آن گنجینه های عظیمی از ثروت برای تمام کسانی که طالب آن هستند وجود دارد. برای دستیابی به استقلال مالی و افزایش ثروت همین امروز تصمیم بگیرید و سپس همان کاری را انجام دهید که دیگران پیش از شما برای رسیدن به چنین هدفی انجام داده اند.
۱۶- قانون اشتیاق: برای موفقیت در هر چیزی مثلا (ثروتمند شدن) باید اشتیاق شدیدی برای این کار داشته باشید. اشتیاق اندک یا علاقه ای مختصر کافی نیست. شدت علاقه ی خود را می توانید با مشاهده فعالیت روزانه خود بسنجید. آیا این فعالیت با ثروتمند شدن هماهنگی دارد یا نه؟
۱۷- قانون شکست: آمادگی شما برای تحمل شکست تنها معیار واقعی شما برای ثروتمند شدن است. شکست پیش نیاز موفقیت های بزرگ است.
۱۸- قانون موفقیت: مشکلات مانع کار نیستند بلکه معلممان هستند. در درون هر مشکلی بذر سودی نهفته است برابر یا بیشتر از خود مشکل. در راه موفقیت مشکلات را تبدیل به پله های صعود کنید.
۱۹- قانون سخت کوشی: موفقیت ها و دستیابی به اهداف با سخت کوشی به دست می آید. هنگامی که شک دارید که موفق می شوید، سخت تر تلاش کنید و اگر به نتیجه نرسیدید باز هم بیشتر تلاش کنید.
نو یسنده : آیت الله مشکینی
بسم الله الرحمن الرحیم
روح انسان دارای حالات و ملکات مختلف است؛ حالات کنش هایی است که در عین سریع الحدوث بودن، سریع الزوال نیز هست، مثل سرور و خوش حالی و حزن و اندوه، که ممکن است شخصی چند دقیقه خوش حال باشد سپس محزون گردد، این از حالاتی است که سریع به وجود می آید و سریع هم از بین می رود. این حالات چندان زودگذرند که حتی اثری کوچک نیز در پرورش جان آدمی ندارند.
اما بعضی از اوصاف روحی که چه بسا به سختی در انسان به وجود می آید و زود هم از بین نمی رود، ملکات است؛ مثل ملکه عدالت که انسان باید سال ها با شیطان و نفس اماره بجنگد تا روح وی توان ایستادگی در برابر وسوسه ها داشته باشد و اسیر گناه و هوای نفس نشود. این قدرت خاص روحی است؛ وقتی به این حد رسید دارای ملکه عدالت که همان تقواست، می شود و این یکی از بهترین صفات انسان بوده و تحصیلی و تدریسی هم نیست، بلکه بر هرکسی که به حد تکلیف رسید و با واجبات الهی سروکار داشت، واجب است و ترک محرماتی است که خداوند بشر را ملزم به انجام یا ترک آن ها نموده است.
کمالات و ملکات روحی انسان، چه آن ها که به صورت ملکات فاضله نمود دارند و چه غیر آن، دوگونه است و حضرت در روایتی می فرماید: منه کسبی و منه موهبی. بخشی از ملکات موهوبی است و خدا می دهد و قهراً در طبیعت انسان نیز بروز می کند و بعضی را نیز باید زحمت بکشد و پیدا کند که عدالت قطعاً از آن ملکات کسبی است؛ اما یکی از ملکات فاضله ای که از کمالات نفسانی و روحی انسان به شمار می آید و ممکن است گاهی موهوبی و گاهی نیز کسبی باشد شجاعت است که فقها و علمای اخلاق آن را به دو صورت، روح انسان در مقابل حوادث دنیوی نیرومند گشته از هیچ چیزی نمی ترسد، و دیگری شجاعت در برابر هوای نفس می باشد که در این شکل، روح در برابر هوای نفس و شیاطین و حوادث معنوی پرقدرت بوده و در مقابل آن ها خضوع نمی کند. اشجع الناس من غلب هواه، شجاع کسی است که بر هوای نفسش غالب آید، برخی در مقابل حوادث شجاعت دارند و حاضرند خود را بدون واهمه به آب و آتش زده و با هر دشمنی مقابله کنند، اما در مقابل ثروت و شهوتی اندک، مغلوب شده و زمین می خورند.
انسان بایستی جامعیت خصلتی داشته باشد، نمونه بارز آن، حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام است که در مرحله شجاعت دنیوی اش تاریخ نشان نداد علی علیه السلام در مقابل دشمن قوی شکست بخورد و در عین حال، از این مرد بزرگ انجام کراهتی یا ترک مستحبی دیده نشد.
علی علیه السلام در زمینه های گوناگون شجاع بود و شما نیز سعی کنید در تمام زمینه ها شجاعت پیدا کنید و عمده تلاش شما بایستی در ارتقای شجاعت معنوی تان صورت گیرد، روش ایجاد این ملکه آن است که گاهی بنشینید به وسیله ادعیه و تفکر و حساب کشی روحتان را منقلب کنید و حساب کنید که چه کار کرده اید و بگویید: الهی و انت تعلم ضعفی عن قلیل من بلاءالدنیا و عقوباتها و ما یجری فیها من المکاره علی اهلها، خدایا تو می دانی این تن، توان ندارد؛ خدایا رحم کن ارحم ضعف بدنی و رقة جلدی و دقة عظمی. به ناتوانی تن و نازکی پوست و شکنندگی استخوانم رحم نما.
یکی دیگر از معانی شجاعت این است که انسان در مقابل هیچ ننگ و عیبی برای اسلام و مسلمین سر فرود نیاورد، جان بدهد، ولی ملتزم ننگ و عیب نشود.
به مرحوم شیخ فضل الله نوری گفتند: آقا حکم اعدامت صادر شده و فردا اعدامت می کنند، اجازه بدهید پرچمی، سر درب بزنیم که شما فعلاً به سفارت روس پناهنده شده ای، گفت: ابداً من سر دار می روم، اما وجهه علما را ننگین نمی کنم، وقتی آمدند او را برای اعدام ببرند با خود این بیت را خواند:
با مسجد و منبر نشود دعوی توحید منزلگه مردان موحد سر دار است
مرحوم صدوق رحمةالله علیه در کتاب اکمال الدین و اتمام النعمة از امام باقر علیه السلام روایتی را نقل کرده که خداوند در آن برای کسی که دارای روح نیرومند بوده و در مقابل حوادث شیطانی شجاع باشد. پنج قسم خورده و پنج وعده نیز داده است و فرموده: بجلالی و جمالی و بهائی و علائی و ارتفاعی، لا یوثر عبد هوای علی عواه الا جعلت غناه فی نفسه و همه فی آخرته و کففت عنه ضیعته و ضمنت السماوات والارض رزقه و کنت له و رای تجارة کل تاجر؛ قسم به جلالم و قسم به جمالم و درخشندگی و والایی و رفعتم، هیچ بنده ای خواسته مرا مقدم بر خواسته خود ننمود، مگر آن که غنای درونی بدو داده و همش را آخرتش قرار دهم و تنگدستی او را کفایت نموده و آسمان و زمین را به ضمانت روزی او گمارم و در ورای تجارت او با هر تاجری ناظر او خواهم بود. می دانید که خداوند سر تا پا جمال است و هرچه آفریده جمیل است و نیکو، الذی احس کل شیء خلقه، ما هستیم که زشتی ایجاد می کنیم، زشتی ها را او نیافریده، هرچه زشتی است عبارت از افعال مکلفین است. امام باقر علیه السلام می فرماید: خداوند این گونه سوگند می خورد که به جلال و جمالم و به نور خودم و علو مقام خودم و هم چنین عظمت و شأن خودم، هیچ بنده ای خواسته و محبت مرا به هوای خودش ترجیح نمی دهد، مگر این که پنج نعمت به او بدهم. اولین نعمتی که به او می دهم، جعلت غناه فی نفسه، روحش را بی نیاز می کنم، اصلاً در فکر این نیست که چیزی از امکانت دنیوی لازم دارد یا خیر، راحت است و خیلی غصه این مسایل را نمی خورد.
دومین چیزی که خداوند به او می دهد، همه فی آخرته، همت او برای آخرت است و این فقط منطبق به عالم روحانیت است، زیرا شما برای مال به حوزه نیامده اید و اگر شهریه ای هم می دهند برای این است که امرار معاش مختصری پیدا کرده و بتوانید به آن هدف اصلی رسیده و کمال پیدا کنید.
سومین وعده ای که خداوند به انسان شجاع داده است، کففت عنه ضیعته جلوی همه حوادث را می گیرد و هیچ کس نمی تواند او را از راه بیرون کند، بلکه قرص و محکم با روحی بزرگ توان ایستادگی در مقابل همه حوادث را دارد. وعده چهارمی که خدا به این گونه بندگان داده است می فرماید ضمنت السماوات والارض رزقه، به همه آسمان ها و زمین تحمیل می کنم، این بنده مرا نگه دار و روزیش بر عهده توست، آخرین وعده ای که در روایت امام باقر علیه السلام خداوند به انسان شجاع داده است، و کنت له من وراء تجارة کل تأجر، تاجران و کسبه های متدین را تشویق می کند که بندگان مرا اداره کنید، لذا حلال ترین مالی که بشر می تواند بخورد این شهریه هایی است که شما می گیرید، زیرا خداوند دنبال تجار و کسبه های متدین می افتد و آنان را به دفاتر مراجع هدایت می کند که از مال خالص بقیةالله عجل الله تعالی فرجه الشریف به مراجع بدهند تا شاگردان حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بتوانند راحت زندگی کنند، نباید غصه بخورید که شهریه کم است، زیرا هر کدام از شما از شیخ انصاری و مقدس اردبیلی رحمةالله علیه بهتر زندگی می کنید، از طرفی هم خداوند تعهد دارد شما در فشار قرار بگیرید، تا شما را مؤمن خالص کند و باید نسبت به رزق مقدر الهی قانع باشید.
خدایا! نورعلم و ایمان و قرآن را به دل های ما بتابان.
والسلام علیکم ورحمةالله وبرکاته
راه درمان بی ادبی چیست؟
پرسش
آیا برای درمان بی ادبی و پر گویی که ناشی از کم عقلی و سبک مغزی است، راهی وجود دارد یا این که بهتر بگویم آیا راهی برای درمان کم عقلی و بی عقلی هست؟ اگر راهی وجود دارد یا منبع و کتابی در این مورد هست لطفاً برای من بفرستید.
پاسخ اجمالی
ادب نوعی رفتار خاصّ و سنجیده با افراد پیرامون (از کوچک و بزرگ و آشنا و بی گانه) است که از تربیت شایسته نشأت می گیرد. عاقلانه زیستن و متانت در گفتار و وقار در رفتار، نشانه ادب است و بی خردی، گفتار زشت، بددهانی، تندخویی، زشت گویی، دشنام و توهین، سبکسری و خیره سری، لجاجت و عناد و ... نمونه هایی از بی ادبی است.
ادب، هنری آموختنی است که باید نکته های دقیق تربیتی را دریافت کرده و به آنها عمل کرد. آشنایی با دستورات اسلام و روش زندگی پیامبر گرامی اسلام (ص) و ائمه معصومین (ع) و الگو گیری از آنان بهترین و نزدیک ترین راه برای رسیدن به اخلاق و ادب نیکو است. همچنین رفتار نیک دیگران، بر انسان تأثیر مثبت و ناپسندی های اخلاقی مردم نیز تأثیر سوء می گذارد. انسان های فرزانه از رفتارهای ناپسند دیگران هم عبرت و درس می آموزند.
بهترین راه درمان بی ادبی توجه به بی ارزش بودن افراد بی ادب و ارزش مند بودن افراد مؤدب در تمام جوامع است.
در زمینه اخلاق و آداب اسلامی کتاب ها و منابع زیادی وجود دارد که در پاسخ تفصیلی به برخی از آنها اشاره می کنیم.
پاسخ تفصیلی
ادب، یک ارزش اخلاقی و اجتماعی است، هم برای فرزندان و هم برای اولیا و مربیان آنان ارزش آفرین است. ادب در هر کس و هر کجا باشد، هاله ای از محبت و مجذوبیت را بر گرد خود پدید می آورد و انسان با ادب را عزیز و دوست داشتنی می کند. آراستگی هر چیزی به چیزی است و شرافت نسب و اعتبار خانوادگی نیز به ادب است. امام علی(ع) فرمود: "با بی ادبی، هیچ شرافتی نیست".[1] "کسی که بی اصل و تبار و نسب و حسب باشد، اگر ادب داشته باشد، شرافت می یابد. ادب، حتی نسب و تبار نامناسب را هم می پوشاند".[2]
وقتی سخن از "ادب" به میان می آید، نوعی رفتار خاصّ و سنجیده با افراد پیرامون (از کوچک و بزرگ و آشنا و بی گانه) در نظر می آید. این رفتار که از تربیت شایسته نشأت می گیرد، به نحوه سخن گفتن، راه رفتن، معاشرت، نگاه، درخواست، سؤال، جواب و ... مربوط می شود. هر کس حدّ و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، دارای ادب است.
بی ادبی، نوعی ورود به منطقه ممنوعه و پایمال کردن حدّ و حریم در برخوردها است. امام علی (ع) فرمود: "برترین ادب، آن است که انسان بر سر حدّ و مرز و اندازه خویش بایستد و از قدر خود فراتر نرود".[3]
ادب، هنری آموختنی است. می توان گفت: ادب، تربیت شایسته است، خواه مربی، پدر و مادر باشد، یا استاد و یا حتی خود انسان. مهم این است که انسان نکته های دقیق تربیتی را دریافت کرده و به آنها عمل نماید. آنان که قله های بلند ادب را فتح کرده اند این راه مسیر را طی کرده اند.
امام صادق (ع) فرمود: "پدرم مرا به سه نکته ادب کرد ... فرمود: هر کس با رفیق بد همنشینی کند، سالم نمی ماند و هر کس که مراقب و مقید به گفتارش نباشد پشیمان می گردد و هر کس به جاهای بد، رفت و آمد کند، متهم می شود".[4]
در کلمات معصومین در مواردی به "خود را ادب کردن و مربی خود بودن" تأکید شده است. کسی به این موهبت دست می یابد که از فرزانگی و هوشیاری و عقلانیّتی تیز و بصیر برخوردار باشد. به فرموده حضرت امیر (ع): "در ادب کردن تو نسبت به خویشتن، همین تو را بس که آنچه را از دیگری ناپسند می بینی از آن پرهیز کنی".[5]
آنچه در این حدیث مطرح است، یک اصل کلی در آداب معاشرت با دیگران است. در حقیقت منظور امام این است که آنچه را در باره خود نمی پسندی، در باره دیگران هم روا ندانی و آنچه نسبت به خویش دوست می داری، برای دیگران هم بخواهی و آنچه را در کار دیگران زشت می شماری، برای خود نیز زشت بدانی. اگر از کارهای ناپسند دیگران انتقاد می کنی، همان کارها و صفات در تو نباشد.
یکی از راه های رسیدن به ادب و دوری از بی ادبی شناخت موارد و مصادیق ادب و بی ادبی است. گر چه هر یک از ادب و بی ادبی نشانه هایی دارد، اما شناخت دقیق و کامل ادب جز با توجه به نمودهای بی ادبی میسر نمی گردد. این نمودها و نشانه ها و علایم، هم در گفتار نمایان است، هم در رفتار و برخورد. آن که زشت گفتار و بد زبان است، به تعبیر حضرت علی (ع) از ادب بی بهره است.[6] همچنین عاقلانه زیستن و متانت در گفتار و وقار در رفتار، نشانه ادب است.
درمقابل؛ بی خردی، گفتار زشت، بددهانی، تندخویی، زشت گویی، دشنام و توهین، سبک سری و خیره سری، لجاجت و عناد و ... بی ادبی است. اگر کنترل دوستی ها و معاشرت ها ادب است، بی ادبی یعنی رفت و آمد با افراد ناباب، بی دقتی در گزینش دوستان و بی تعهدی در مجالست ها و رفاقت ها. کسی که در برخورد با افراد، حاضر نیست از آنان با عظمت و تکریم یاد کند و مدام به استهزای دیگران و غیبت آنان مشغول است، آن که یاوه دیگران را با یاوه و دشنامشان را با دشنامی زشت تر پاسخ می دهد، آن که در مجالس و محافل و صف ها، رعایت حق دیگران و نظم و مقررات و سکوت و نوبت را نمی کند، آن که حاضر نیست به حرف دیگران گوش دهد، کسی که در گفت و گو و بحث، داد می زند، گلو پاره می کند و جانب انصاف و حق را مراعات نمی کند، آن که ... اینها همه نشانه هایی از فقدانِ ادب است.
از آن سو، مراعات آداب در خوردن، آشامیدن، لباس پوشیدن ، خلال کردن، دهن درّه، سرفه، عطسه و ... نشان ادب است. بی ادبی، بی اعتنایی به حقوق و شخصیت و حرمت انسان ها است. اگر کسی هنگام عطسه، آب دهان به سفره و صورت بیفکند، یا به طرز مشمئز کننده ای غذا بخورد، یا به جای تقدیم دو دستیِ نامه و وسیله و ابزار، آن را پرت کند یا حتی یک دستی بدهد، یا هنگام مطالعه شما، سر و صدا کند، یا هنگام خلوت، سرزده وارد اتاقتان شود، و اجازه ورود نگیرد، اینها نمونه هایی از مراعات نکردن ادب اجتماعی است.
جالب این است که اسلام برای همه این موارد، دستورالعمل دارد. «تربیت اسلامی» و اخلاق مکتبی، همه دستورها و «باید» و «نباید»هایش، «ادب آموزی» است. کسی که پای بند تعالیم دین نباشد، از حوزه ادب به وادی بی ادبی پای نهاده است.
یکی از راه های آشنایی با آداب اسلام و تربیت شدن به آن، آشنایی با سیره و روش زندگی پیامبراکرم (ص) و ائمه (ع) و توجه به نکاتی است که آنان رعایت می کردند.
رسول اکرم (ص) که اسوه ایمان و الگوی اخلاق و ادب و رفتار نیکو است، خود را ادب کرده پروردگار دانسته و می فرماید: "پروردگارم مرا ادب کرد و نیکو ادب کرد"![7]
«سیره پیامبر»، یک کتابِ ادب آموزی است. رفتار پیامبر، نمونه عالی اخلاقی و معاشرت والا است. به چند نمونه از ادبِ برخورد پیامبر با دیگران اشاره می کنیم:
"رسول خدا با هر کس روبه رو می شد، سلام می داد، هم به کوچک، هم بزرگ.[8]
هیچ گاه پای خود را پیش کسی دراز نمی کرد. هنگام نگاه، به صورت کسی خیره نمی شد، با چشم و ابرو به کسی اشاره نمی کرد، هنگام نشستن، تکیه نمی داد.[9]
وقتی با مردم دست می داد و مصافحه می کرد، هیچ گاه دست خود را عقب نمی کشید، تا طرف مقابل دست خود را بکشد. هیچ خوراکی را مذمّت نمی کرد.[10] به هیچ کس دشنام و ناسزا نمی گفت و سخن ناراحت کننده ای بر زبان نمی آورد و بدی را با بدی پاسخ نمی گفت. زیر انداز خود را به عنوان اکرام، زیر پای کسی که خدمتش می رسید پهن می کرد.[11] از روز بعثت تا دم مرگ، هرگز در حال تکیه دادن غذا نخورد.[12]هدیه افراد را (هر چند اندک و ناچیز) قبول می کرد. بیشتر اوقات، رو به قبله می نشست. [13]زانوهایش را پیش اشخاص، باز نمی کرد و بیرون نمی آورد. بر تندخویی غریبه ها در سؤال و درخواست و سخن صبر می کرد. هیچ کس را ملامت و سرزنش نمی کرد و در پی کشف اسرار دیگران نبود.[14]
خنده هایش تبسم بود و هرگز قهقهه سر نمی داد.[15] بسیار شرمگین و باحیا بود. سخن کسی را قطع نمی کرد. از جلوی خودش غذا می خورد. کار افراد را به هر شکلی راه می انداخت و ... بسیاری از فضایل برجسته دیگر که همه حاکی از روحی بلند و اخلاقی والا و ادبی متعالی بود.[16]
علاوه بر معصومین (ع) که بهترین الگو در اخلاق و ادب هستند، رفتار نیک دیگران، بر انسان تأثیر مثبت می گذارد. نشست و برخاست و انس و معاشرت با افراد مؤدب، خلق و خوی و رفتارمان را به زینت «ادب»، می آراید. و ناپسندی های اخلاقی مردم نیز تأثیر سوء می گذارد. اما هنر انسان های فرزانه و هوشمند آن است که از رفتارهای ناپسند دیگران هم عبرت و درس می آموزند. این همان حکمتِ لقمانی است که "لقمان را گفتند: ادب از که می آموختی؟ گفت: از بی ادبان، که هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از انجام آن پرهیز کردم".[17] حضرت مسیح (ع) نیز همین روش را داشت. از او پرسیدند: چه کسی تو را ادب آموخت؟ فرمود: کسی مرا ادب نکرد. من، زشتی جهل را دیدم و از آن پرهیز کردم.[18] امام علی (ع) نیز این روش، را مورد تأیید قرار داده و فرمود: "ر گاه در دیگری اخلاق ناپسندی را دیدی، بپرهیز که آن گونه رفتار در خودت نباشد".[19]
آری همچنان که باید کم حرفی را از افراد پرحرف و بیهوده گو الهام گرفت. بزرگواری و کرامت نفس را هم باید از زشتیِ کارِ تنگ نظران و خسیس طبعان فرا گرفت. اگر از زشتی های دیگران، آموختیم که به خوبی ها روی آوریم، «استاد اخلاقِ» ما در درون خودمان نهفته است.
برای آگاهی بیشتر از اخلاق و آداب اسلامی به کتاب های زیر مراجعه فرمایید:
1. معراج السعادة، ملا احمد نراقی.
2. قلب سلیم، شهید سید عبدالحسین دستغیب.
4. گناهان کبیره، شهید سید عبدالحسین دستغیب.
5. اخلاق الاهی، مجتبی تهرانی.
6. مراحل اخلاق در قرآن، عبدالله جوادی آملی.
7. نقطه های آغازین در اخلاق عملی، محمد رضا مهدوی کنی.
8. به سوی خود سازی، محمد تقی مصباح یزدی.
9. اخلاق و راه سعادت، بانو مجتهده امین.
10. گناه شناسی، محسن قرائتی، انتشارات پیام آزادی، تهران.
11. سایت حوزه نت، دانشنامه، اخلاق.
نظر اسلام در مسئله احسان و نیکی به مردم روشنتر از آن است که نیاز دلیل و برهان داشته باشد؛ زیرا با مراجعه به منابع دینی مشاهده میشود که در آیات قرآن و روایات وارده از سوی پیشوایان دین، فراوان به این موضوع سفارش شده است. این اهمیت تا جایی است که در منابع حدیثی سرفصلهایی با عنوان «استحباب نیکی به برادران» را به خود اختصاص داده که در ذیل آنها روایات زیادی در اهمیت و جایگاه احسان و نیکی، تجلیل از افراد نیکوکار، آثار و برکات کارهای نیک در حق دیگران و... جمعآوری شده است. علاوه بر اینها سیره و منش پیامبر اسلام(ص) و ائمه(ع) سرشار از این کار پسندیده است.[1]در عین حال در این فرصت به عنوان نمونه تعدادی از آیات و روایات بیان خواهد شد.
قرآن کریم در مورد جایگاه نیکی نزد خداوند میفرماید: «وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنین»؛[2] و نیکى کنید! که خداوند، نیکوکاران را دوست مىدارد.
همچنین در آیهای دیگر میفرماید: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ»؛[3] اگر نیکى کنید، به خودتان نیکى مىکنید؛ یعنی نیکی و احسانی که انسان به برادران دینی و همنوعان خود میکند، در حقیقت بازگشتش به خود انسان است؛ زیرا فرد نیکوکار با احسان و نیکوکاری، شخصیت خود را کامل میگرداند و در تحقق تکامل وجودی خویش میکوشد. اگر انجام اعمال پسندیده و نیک، انسان را از خسران رهایی میبخشد و مصداق انسان پیروز و سعادتمند میشود، به این معنا است که انسان در یک فرآیندی خود را از نقص به کمال میرساند.
احسان و نیکی به مردم از جمله ابزاری است که نزدیکی به خدا را سرعت میبخشد، مانع نزول بلا و موجب برطرف شدن سختیها و مشکلات میشود، و از همه مهمتر محبوبیت در پیشگاه خداوند متعال را که منشأ رحمتهای بیکران او است به ارمغان میآورد.
روایات در این موضوع گستردهتر از آن است که بتوان آنها را در این مقال برشمرد؛ از اینرو برخی از آنها به عنوان نمونه ذکر میشود.
1. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) الْبِرُّ مَا طَابَتْ بِهِ النَّفْسُ وَ اطْمَأَنَّ إِلَیْهِ الْقَلْبُ»؛[4] رسول خدا(ص) فرمود نیکی آن است که موجب رضایت نفس انسان و اطمینان قلبش شود.
2. «سَهْلُ بْنُ زِیَادٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) یَقُولُ خِیَارُکُمْ سُمَحَاؤُکُمْ وَ شِرَارُکُمْ بُخَلَاؤُکُمْ وَ مِنْ خَالِصِ الْإِیمَانِ الْبِرُّ بِالْإِخْوَانِ وَ السَّعْیُ فِی حَوَائِجِهِمْ وَ إِنَّ الْبَارَّ بِالْإِخْوَانِ لَیُحِبُّهُ الرَّحْمَنُ وَ فِی ذَلِکَ مَرْغَمَةٌ لِلشَّیْطَانِ وَ تَزَحْزُحٌ عَنِ النِّیرَانِ وَ دُخُولُ الْجِنَان»؛[5] راوی میگوید شنیدم که امام صادق(ع) میفرمود بهترین افراد شما افراد با گذشتاند و بدترین شما بخیلان شما هستند. از ایمان خالص نیکى در حق برادران و کوشش در انجام احتیاجات آنان است؛ چرا که نیکی به برادران محبوبیت خداوند را موجب میشود که نتیجه این کار دورى شیطان و برکنار شدن از آتش و وارد شدن به بهشت است.
3. «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) خِیَارُکُمْ سُمَحَاؤُکُمْ وَ شِرَارُکُمْ بُخَلَاؤُکُمْ وَ مِنْ صَالِحِ الْأَعْمَالِ الْبِرُّ بِالْإِخْوَانِ وَ السَّعْیُ فِی حَوَائِجِهِمْ وَ فِی ذَلِکَ مَرْغَمَةٌ لِلشَّیْطَان وَ تَزَحْزُحٌ عَنِ النِّیرَانِ «وَ دُخُولُ الْجِنَان»؛[6] امام صادق(ع) فرمود: بهترین افراد شما افراد با گذشتاند و بدترین شما بخیلان شما هستند و از کارهاى شایسته، نیکى در حق برادران و کوشش در انجام احتیاجات آنان است که نتیجه این کار دورى شیطان و برکنار شدن از آتش و وارد شدن به بهشت است.
4. «اِنَّ خَواتیمَ أعمالِکُم قَضاءُ حَوائجِ إخوانِکُم والإحسانِ إلیهِمْ ما قَدَرْتُم و الاّ لَمْ یُقْبَلْ مِنْکُم عَمَلٌ»؛[7] امام کاظم(ع) فرمود همانا مُهر قبولی اعمال شما، برآوردن نیازهای برادرانتان و نیکی کردن به آنان در حد توانتان است و گرنه هیچ عملی از شما پذیرفته نمیشود.
5. «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: الْبِرُّ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ یَعْمُرَانِ الدِّیَارَ وَ یَزِیدَانِ فِی الْأَعْمَارِ»؛[8] نیکوکارى و خوش اخلاقى، خانهها را آباد و عمرها را طولانى مىکند.
گفتنی است؛ با توجه به تأکید ویژه اسلام به مسئله احسان و نیکی، روشن است که نیکی هر انسانی نسبت به برادران دینی خود، به تناسب موقعیت، درآمد و جایگاه اجتماعی فرد باز میگردد و هر کسی در هر موقعیت و جایگاهی که قرار دارد میتواند به دیگران احسان کند، حتی افرادی که از حداقلهای زندگی برخوردارند و توان کمک مالی به دیگران را ندارند، میتوانند با اخلاق و رفتار نیکو، نسبت به این مهم اقدام نمایند.
برای آگاهی بیشتر، ر. ک: منابع حدیثی، «بَابُ اسْتِحْبَابِ الْبِرِّ بِالْإِخْوَانِ»
[1]. برای آگاهی بیشتر در این باره، ر. ک: سیرۀ اخلاقی امام سجاد، ۲۳۰۳؛ رفتار امام علی(ع) با دشمنان، ۴۲۳۴۳؛ رفتار ائمه اطهار (ع) با شاگردان و افراد ناشناس، ۱۸۳۶۳؛ اهل بیت (ع) شأن نزول آیه "و یطعمون الطعام..."، ۱۸۴۳۹.
[2]. بقره، 195.
[3]. اسراء، 7.
[4]. ابن اشعث، محمد بن محمد، الجعفریات (الأشعثیات)، ص 148، تهران، مکتبة النینوى الحدیثة، چاپ اول، بیتا.
[5]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 4، ص 41، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[6]. ابن بابویه، محمد بن على، خصال، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 96، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش.
[7]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 72، ص 379، بیروت، مؤسسة الطبع و النشر، چاپ اول، 1410ق.
[8]. کافی، ج 2، ص 100.
. بی شک عزت و افتخار حسینی در پرتو فرهنگ انسانساز قرآنی، دست یافتنی است و دور ماندن از قرآن، زمینهساز ذلت و خواری فرد و جامعه به شمار میرود.
آنچه در پیمیآید، نگاهی است به دیدگاه قرآن دربارهی عوامل عزت و ذلت به همراه بررسی عوامزدگی ـ یکی از مهمترین عوامل ذلتساز ـ که رسالت خواص در پیشبرد جامعهی اسلامی را نیز بررسی میکند.
عوامل عزت و ذلت را از دیدگاه عوامل عزت و ذلت
قرآن بیان کنید.
علی امیرخانی
«عزت» به معنای حالتی است که از شکست انسان پیشگیری میکند و «ذلت» همان نبود عزت و شرافت در انسان است. به همین دلیل، انسان ذلیل شکست را به راحتی میپذیرد.[1] علاقهمندی به «عزت» و تنفر داشتن از «ذلت»، امری فطری است که در نهاد همهی انسانها وجود دارد.شکوفایی«عزت» به پیدایش عواملی نیاز دارد که بیتوجهی به آنها سبب پذیرش ذلت و شکست در انسان میشود.
انسانی که طعم شیرین عزت را بچشد، هیچگاه به ننگ ذلت و خواری، تن در نمیدهد. حضرت علی(علیه السلام) میفرماید:
کسی که نفس عزیز و شریفی دارد، آن را با پلیدی گناه، خوار نمیسازد.[2]
اینک به عوامل عزت از دیدگاه قرآن کریم و روایات اسلامی میپردازیم:
1ـ عزّت خواهی از خداوند
خداوند متعال، سرچشمهی عزت به معنای واقعی است و دیگر آفریدهها در ذات خود، فقیر و ذلیل هستند. آنان به خداوند نیازمندند و خداوند عزیز مالک همهی آنها است. قرآن کریم میفرماید:
(مَنْ کانَ یُریِدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً)[3]
کسی که خواهان عزت است ]بداند[عزت یکسره از آن خداست.
سخن اصلی این آیه آن است که عزتجویان باید عزت را از خداوند متعال بخواهند; زیرا عزت در ملک خداوند است و انسان در پرتو پرستش خدا و تسلیم شدن در برابر او به عزتمندی میرسد.پرستش خدای یگانه و کردار شایسته دو بال آدمی برای رسیدن به عزت است. خداوند متعال میفرماید:
(اِلَیهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالُحَ یَرْفَعُهُ)[4]
سخنان پاکیزه (باورهای درست) به سوی او بالا میرود و کردار شایسته آن را در بالاتر رفتن کمک میرساند.
حضرت علی(علیه السلام) نیز فرموده است:
العزیز بغیر الله ذلیل.[5]
عزیزی که عزتش از غیر خدا باشد، ذلیل است.
2ـ پایبندی به قرآن کریم و دین مقدس اسلام
پایبندی به قرآن کریم و یاری جستن از آن عامل عزت و سربلندی است. خداوند میفرماید:
(تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ)[6]
این کتابی است که از سوی خداوند عزیز و حکیم فرو فرستاده شده است.
چون خداوند متعال سرچشمهی عزت و بزرگی است، پیروی از قرآن کریم که سخن اوست، در بردارندهی عوامل عزت و بزرگواری انسان است.
خداوند متعال میفرماید:
(فَاستَمْسِکْ بِاَّلذِی اُوحِیَ اِلَیْکَ اِنَّکَ عَلی صِراط مُسْتَقِیمَ وَ اِنَّهُ لَذِکْرُ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوفَ تُسْئَلُون)[7]
آن چه را بر تو وحی شده محکم بگیر; زیرا تو بر صراط مستقیم هستی و این، مایهی یادآوری (و بزرگی) تو و قوم تو است و به زودی از شما پرسش خواهد شد.
3 ـ پیروی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) و اهل بیت(علیهما السلام)
رسول گرامی اسلام و اهلبیت عزیز آن حضرت(علیه السلام) مصداق کامل پیوند یافتن با خدا به وسیلهی ایمان آوردن و انجام کردار شایسته و عزتآفرینی هستند. پیامبر اسلام در مقام راه یافتن به سرچشمهی کمال الهی به جایی رسید که خداوند دربارهی او فرمود:
(وَاِنَّکَ لَعلی خُلُق عَظِیم)[8]
و تو اخلاق بزرگ و برجستهای داری.
از جمله فضایل برجستهی اخلاقی آن حضرت، عزت و شرافت نفس است. قرآن کریم با تاکید بر پیروی از پیامبر و اهلبیت(علیهم السلام) میفرماید:
(یا أیُهَا الَّذِینَ آمَنُوا اطِیعُوا اللّهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولی الاَمْرِ مِنْکُمْ فَانْ تَنازَعْتُم فِی شَیْء فَرُدُّوهُ الَی اللّهِ والرَّسُولِ إنْ کُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخَر ذلِکَ خَیْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأوِیلاً)[9]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا و پیامبر خدا و اولوالامر، پیروی کنید. پس اگر در امری، اختلاف داشتید، آن را به داوری خدا و رسول بگذارید اگر به خدا و قیامت، ایمان دارید، این کار نیکو و پایانش نیکوتر است.
بدین ترتیب، پیروی از پیامبر و جانشینان آن حضرت که هر کدام به سرچشمهی عزت، پیوستهاند، مایهی عزتمندی است.[10]
پیامبر گرامی هیچگاه از خود ذلت نشان نداد و از مؤمنان نیز خواست به ذلت تن درندهند. ایشان میفرماید:
هیچ مؤمنی نباید نفس خود را خوار بشمارد.[11]
هنگامی که از حضرت امام حسین(علیه السلام) درخواست شد سخنی را که خود از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)شنیده است، بازگوید، ایشان این گفته را فرمود:
خداوند کارهای بزرگ و با شرافت را دوست دارد و کارهای پست و ذلیل را خوش نمیدارد.[12]
4ـ پیوند با مؤمنان
پیوند یافتن با مؤمنان که افتخار بندگی خدا را دارند و عزت خویش را از سرچشمهی اصلی ـ خداوند عزیز ـ گرفتهاند، عامل عزت و مانع ذلت پذیری است. قرآن کریم میفرماید:
(وَللهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلکِنَّ الْمُنافِقیِنَ لا یَعْلَمُونَ)[13]
و عزت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است، ولی منافقان نمیدانند.
عزت و سعادت هیچگاه با ولایت کافران و منافقان به دست نمیآید و خداوند هرگونه ولایت کافران و مشرکان را بر مؤمنان نفی کرده است. خداوند در قرآن میفرماید:
(وَلَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبیلاً)[14]
و خداوند هرگز برای کافران، راهی (برای چیرگی) بر مؤمنان ننهاده است.
در جایی دیگر میفرماید:
همانانی که کافران را به جای مؤمنان، دوست خود برمیگزینند، آیا میخواهند از آنان عزت و آبرو بجویند، با این که همهی عزتها از آنِ خداست.[15]
از آیات یاد شده برمیآید که کافران و مشرکان در منطق و گفتوگو و روابط نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... هیچگونه برتری و ولایتی نسبت به مؤمنان و مسلمانان نخواهند داشت و حق هیچگونه سلطهای بر امور مسلمانان را ندارند.[16]
5ـ روزی حلال
پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله وسلم) به دست آوردن روزی حلال را جهاد میداند و میفرماید:
خداوند دوست دارد بندهاش را در تلاش برای به دست آوردن روزی حلال ببیند.[17]
انسان عزیز و شکستناپذیر بر سر سفرههای حلال پرورش مییابند. امام حسین(علیه السلام)میفرماید:
... سینههای پاکیزهای که ما از آن شیر نوشیدهایم، ذلت را بر ما روا نمیداند.[18]
از سخن امام حسین(علیه السلام) چنین برمیآید که به دست آوردن روزی حلال در عزتمندی انسانها تاثیر دارد. لقمهی حلال، آدمی را از مفاسد و خواریهای بسیاری، دور نگاه میدارد و او را به انسانی شجاع و با شرف بدل میکند. انسان شرافتمند باور دارد که باید با کوشش و توکل بر خداوند، روزی خویش را به دست آورد:
(هَلْ مِنْ خالِق غَیْرُ اللهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَالْاَرضِ)[19]
آیا جز خدا آفریدگاری است که شما را از آسمان و زمین، روزی دهد؟
انسانی که با عزت نفس، روزی خود را تنها از خدا درخواست کند، همواره شرافت و عزت خویش را حفظ خواهد کرد. قرآن کریم میفرماید:
(وللّهِ الْعِزَّةُ وُ لِرُسولِه وَلْلِمومِنِیِنُ...)[20]
و عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) میفرماید:
اگر به دیگران نیاز دارید، با عزت نفس از آنان بخواهید.[21]
بنابراین، تلاش برای به دست آوردن روزی حلال، داشتن عزت نفس و توکل کردن بر خداوند متعال، عزت و شرافتمندی را برای انسان به ارمغان میآورد.
مؤمنان و زمامداران اسلامی نیز در امور حکومتی و اجتماعی نباید چیرگی بیگانگان را در عرصههای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... بپذیرند. آنان باید با الگوپذیری از قیام امام حسین(علیه السلام)اصل عزت و افتخار را در همهی امور کشورداری اجرا کنند و در برابر ستمگران و سلطهجویان جهان، عزت نفس نشان دهند.[22] حضرت امامحسین(علیه السلام) که الگوی عزت و شرافت در جهان است، در این باره میفرماید:
موت فی عزّ خیر من حیاة فی ذل.[23]
مرگ با عزت و شرف از زندگی همراه با خواری، بهتر است.
همچنین ایشان فرموده است:
هیهات منا الذلة.[24]
خواری از ما اهلبیت(علیه السلام) بسیار به دور است.
این فریاد پرخروش از حنجرهای برمیآید که در همهی عمر، با قلبی سرشار از ایمان به خدا و کارنامهای درخشان، با رسولاکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) و مؤمنان در پیوند بوده و همواره از روزی حلال برخوردار گشتهاست. قرآن کریم دربارهی چنین افرادی که نَفسی با شرف و عزت دارند، میفرماید:
یا أَیَّتهُاَ النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی الی رَبِّک راضِیةً مَرْضِیَّه فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ اْدخُلِی جَنَّتیِ.[25]
تو ای روح آرام یافته! به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است. پس در سلک بندگانم و در بهشتم، وارد شو.
امام حسین(علیه السلام) مصداق روشن «نفس مطمئنه» است که خداوند او را عزیز دانسته و به سوی خویش فراخوانده است. بنابراین، هر فرد یا اجتماع و حکومتی اگر بخواهد در دنیا و آخرت، با عزت زندگی کند، باید به عوامل یاد شده چنگ زند. در غیر این صورت، به خواری تن درخواهد داد. هر عامل دیگری که با این عوامل در تقابل باشد، عامل خواری به شمار میآید.[26]
پیآمدهای عوام زدگی و راهکارهای مبارزه با آن از دیدگاه قرآن و حدیث چیست؟
سید جواد حسینی
همچنان که فرد دچار آفت میشود ممکن است جامعه نیز به چنین مشکلی دچار گردد. آفت هر جامعهای ویژهی آن جامعه است و با ویژگیهای آن جامعه، تناسب دارد. آفت فلجکنندهای که جامعهی دینی دانشمندان به ویژه روحانیت ما را در هر زمان تهدید میکند، «عوامزدگی» است. گفتنی است عوامزدگی با مردمداری و با مردم بودن، تفاوت دارد. مردمداری امری است لازم و وظیفهای است واجب، ولی این همراهی نباید رنگ و بوی عوام بودن به خود بگیرد.
پیآمدهای عوامزدگی
1. سطحی اندیشیدن
عوامزدگان هنگام طرح مسایل اجتماعی میکوشند برای حفظ جایگاه خود و به دلیل اثرپذیری از عوام، به مسایل سطحی و غیر اصولی بپردازند و از مسایل اصولی چشم بپوشند.[27]
2. واپسگرایی
عوامزدگی سبب میشود روحانیت و بزرگان جامعه به جای در دست گرفتن زمام کاروان، پیرو کاروان باشند. عوام همیشه با گذشته و آنچه بدان خو گرفته، پیوند دارد. از این رو، حق و باطل را تمیز نمیدهد و هر تازهای را بدعت یا هوا و هوس میخواند. عوام، ناموس خلقت و مقتضای فطرت و طبیعت را نمیشناسد و همیشه از حفظ وضع موجود، هواداری میکند.[28]قرآن در آیات بیشماری، این حالت را نکوهش کرده است. از جمله میفرماید:
و هنگامی که به آنان گفته میشود از آنچه خداوند فرو فرستاده است، پیروی کنید، میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی میکنیم. آیا جز این است که پدران آنان چیزی نمیفهمیدند و هدایت نیافتند؟[29]
اصولاً پیروی بیچون و چرا از پیشینیان پیآمدی جز واپسگرایی نخواهد داشت; زیرا معمولاً نسلهای پسین از نسلهای پیشین، باتجربهتر و آگاهترند. عوامزدگی بزرگان دینی و اثرپذیری آنان از عوام در مخالفت با تجددگرایی، این واپسگرایی را دو چندان خواهد ساخت.
برای روشن شدن بحث، به یک نمونهی تاریخی بنگرید. آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی(رحمه الله); بنیانگذار حوزهی علمیهی قم تصمیم گرفت تا شماری از طلاب را برای فراگیری زبان خارجی و برخی علوم مقدماتی بسیج کند. هدف ایشان از این کار، بهرهگیری از علوم جدید برای تبلیغ درست اسلام در محیطهای آموزشی جدید و حتی کشورهای خارجی بود.
هم زمان با پخش شدن این خبر، گروهی از عوام و شبه عوام تهران به قم رفتند و به ایشان هشدار دادند که پول پرداختی مردم به شما به نام سهم امام برای این نیست که طلّاب، زبان کافران را یاد بگیرند. آنان همچنین تهدید کردند که اگر این وضع ادامه یابد چنین و چنان خواهیم کرد... آن مرحوم نیز چون دریافت پیگیری این کار به نابودی اساس حوزهی علمیّه خواهد انجامید، از منظور عالی خود چشم پوشید تا در فرصتی دیگر بدان جامهی عمل بپوشاند.[30]
3. سکوت و سکون
عوامزدگی سبب میشود گاه بزرگان و رهبران دینی جامعه، سکوت را بر منطق، سکون را بر تحرک و نفی را بر اثبات ترجیح دهند; زیرا این کار با طبیعت عوام، موافق است.
برای نمونه، در زمان زعامت و ریاست مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی، گروهی از علما و فضلای برجستهی نجف ـ که اینک بعضی مرجع تقلیدند ـ در نشستی مشترک به این نتیجه رسیدند که باید در برنامهی دروس طلاب، بازنگری شود. آنان بر آن بودند تا نیازهای روز مسلمانان را در نظر بگیرند و مسایلی مانند اصول عقاید را در شمار برنامهی درسی طلاب قرار دهند.[31] چون این خبر به آیتالله اصفهانی رسید، معظّم له با فرا یاد آوردن جریان آیتالله حائری پیغام داد که تا من زنده هستم، کسی حق ندارد به ترکیب این حوزه دست بزند. ایشان افزود: سهم امامی که به طلاّب داده میشود تنها برای فقه و اصول است، نه چیز دیگر.[32]
4. افزایش روح مسامحهکاری
حکومت عوام به گسترش روزافزون ریاکاری، تظاهرآرایی، سرپوش نهادن بر حقایق و رونق بازار عنوان و لقبهای بلند بالا انجامیده که در دنیا بینظیر است.[33]
5. دلخون شدن آزادمردان و اصلاحطلبان
حکومت عوام، آزادمردان و اصلاحطلبان روحانیت همچون آیات عظام حائری، بروجردی، امام خمینی(رحمه الله) و دیگران را دلخون کرده است و میکند:
شرح این هجران و این خون جگر *** این زمان بگذار تا وقت دگر
این بخش را با خاطرهای از استاد شهید مرتضی مطهری(رحمه الله) پی میگیریم که خود از پیشگامان اصلاح حوزه و سازمان روحانیت بود و از عوامزدگی، به شدت نفرت داشت. ایشان میگوید:
در سالهای اقامتم در حوزهی علمیهی قم که افتخار شرکت در محضر درس پرفیض مرحوم آیت الله بروجردی ـ اعلی الله مقامه ـ را داشتم، یک روز در ضمن درس فقه، حدیثی به میان آمد به این مضمون که از حضرت صادق(علیه السلام) سؤالی کردند و ایشان جوابی دادند. شخصی به آن حضرت میگوید: قبلاً همین مسأله از پدر شما امام باقر(علیه السلام) سؤال شده، ایشان طور دیگر جواب دادند، کدام یک درست است؟ حضرت صادق فرمود: آن چه پدرم گفته، درست است. بعد اضافه کردند: شیعیان آن وقت که سراغ پدرم میآمدند، با خلوص نیّت میآمدند و قصدشان این بود که حقیقت را بفهمند، بروند و عمل کنند و او هم عین حقیقت را به آنها میگفت، ولی اینها قصدشان هدایت یافتن و عمل نیست، بلکه میخواهند ببینند از من چه میشنوند تا به این طرف و آن طرف بازگو کنند و فتنه به پا کنند. من ناچارم که با تقیه به آنها جواب بدهم. چون این حدیث متضمن تقیه از خود شیعه بود، نه از مخالفین، فرصتی به دست آن مرحوم داد که درد دل خود را بگویند. گفتند: «تعجب ندارد» تقیه از خودیها مهمتر و بالاتر است. من خودم در اول مرجعیت عامه، گمان میکردم که وظیفه من استنباط (و فتوا دادن) است و از مردم عمل. هر چه من فتوا بدهم، مردم عمل میکنند، ولی در جریان بعضی فتواها (که برخلاف ذوق و سلیقه عوام بود) دیدم مطلب این طور نیست.[34]
6. به رنج افتادن مردم
قرآن میفرماید:
بدانید رسول خدا در میان شما است. به یقین، اگر در بسیاری از امور، از شما پیروی کند، به مشقت خواهید افتاد.[35]
همانگونه که برخی مفسران گفتهاند این آیه نشان میدهد پس از خبر دادن «ولید» از مرتد شدن طایفهی «بنی المصطلق»، گروهی از مسلمانان سادهدل و ظاهربین به پیامبر فشار میآوردند که با این طایفه بجنگد. در این باره قرآن میفرماید که او رهبر است. پس انتظار نداشته باشید که (عوامزده باشد) و از شما پیروی کند. برای تحمیل افکار خود بر او فشار نیاورید; زیرا این به زیان شما است.
7. از دست دادن یاری خداوند و ولایت الهی[36]
جلب رضایت دیگران (عوام) اندازهای دارد که اگر از مرز خود گذشت، یاری خدا و ولایت او را از دست خواهد داد. خداوند در قرآن کریم میفرماید:
ای پیامبر ما! اگر از هوا و هوسهای آنان (یهود...) پیروی کنی پس از آن که آگاه شدهای، هیچ سرپرست و یاوری از ناحیه خدا برای تو نخواهد بود.[37]
8. تباهی جهان
در قرآن آمده است:
]او[ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) حق را برای آنان آورده است، ولی بیشتر آنان از حق کراهت دارند و اگر حق از هوسهای آنان پیروی کند، آسمانها و زمین و همهی کسانی که در آنان هستند، تباه میشوند.[38]
این آیه به رهبران دینی جامعه گوشزد میکند که رها کردن حق و پیروی از خواستهی دیگران (و عوامزدگی) چه خطر بزرگی در پی دارد.
پیشزمینههای عوامزدگی
1. وابستگی مالی
گاهی عوامزدگی اندیشمندان جامعه در وابستگی نظام مالی آنان به عوام ریشه دارد.
2. حفظ جایگاه اجتماعی
گاهی حفظ جایگاه اجتماعی (ادارهی بیت، مرجعیت، حفظ مقام یا به دست آوردن رأی و...) سبب شده است افراد به عوامزدگی روی آورند.
3 . سستی اراده
گاهی آنچه حق تشخیص داده میشود، به دلیل سستی اراده، با صراحت در میان، عوام بیان و اجرا نمیشود. قرآن با صراحت به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دستور میدهد:
(فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّه)[39]
هنگامی که تصمیم گرفتی (قاطع باش و...) بر خدا توکل کن.
4 . سستی اخلاص
اخلاص، راه را بر اثرگذاری وسوسهها و وسوسهگران میبندد; «اِلاّ عبادک مِنهُمُ الُمخْلَصین».[40] اخلاص مراجع تقلید گذشته هم چون آیتالله العظمی بروجردی و امام راحل(رحمه الله) در دوران مرجعیّت از نمونههای عالی مبارزه با عوامزدگی است. به خاطرهای از آیتالله العظمی بروجردی (رحمه الله)اشاره میکنیم:
معظمله در اوایل مرجعیت خویش برای ادای نذر خود تصمیم میگیرند به مشهد مقدس مشرف شوند. این مسأله را با اطرافیان خویش مطرح میکند. اطرافیان بعد از جلسهی مشورتی به این نتیجه میرسند که فعلاً رفتن آقا به مشهد مقدس صلاح نیست، بیشتر روی این جهت که ایشان تازه به مرجعیت رسیده و هنوز مردم ایران مخصوصاً مردم تهران و مشهد که در مسیر و مقصد مسافرت ایشان هستند، ایشان را درست نمیشناسند. بنابراین، تجلیلی که شایستهی مقام ایشان هست، از ایشان به عمل نخواهد آمد. لذا تصمیم به انصراف ایشان گرفتیم. عذرهایی آوردیم، ولی پذیرفته نشد. یکی از حضار آنچه ما در دل داشتیم، اظهار داشت و وقتی ایشان فهمیدند، ناگهان تغییر قیافه دادند و با لحنی جدی و روحانی فرمودند: من هفتاد سال از خداوند عمر گرفتهام و خداوند تفضلاتی به من فرموده است که هیچ کدام از آنها تدبیر خود من نبوده است... حالا بعد از هفتاد سال شایسته نیست خودم به فکر خودم باشم و برای شؤونات خود بیاندیشم.[41]
5. ناآگاهی از زمان
آگاه نبودن از نقشههای شوم بیگانگان و بیخبری از مصالح جهان اسلام، یکی دیگر از عوامل عوامزدگی است. علی(علیه السلام) فرمود:
آن کس که زمان را بشناسد، از برخورد با رویدادهای آن غافل (و عاجز) نمیماند، بلکه برای رویارویی با آنها، آمادگی پیدا میکند.[42]
راهکارهای مبارزه با عوامزدگی
در این بخش، راهکارهای مبارزه با عوامزدگی را از دیدگاه قرآن و روایات بررسی میکنیم.
1 . اصلاح معاش اندیشمندان جامعه
در این زمینه به طرحی که شهید مطهری ارایه داده است، مراجعه شود.[43]
2 . ساماندهی پایگاههای فکری جامعه
برخورداری از نظم و انضباط تشکیلاتی یکی از اصول مقدس زندگی بشریت است. بینظمی کاری، ایمان و معنویت را متزلزل میسازد و به پیدایش محیطی فاسد میانجامد.[44]
3 . تقویت معنویت و خداباوری
علی(علیه السلام) فرمود:
پرهیزکاران کسانی هستند که خدا در جانشان، بزرگ و دیگران، کوچک مقدارند.[45]
باید این باور پدید آید که واقعاً خداوند برای پشتیبانی و ادارهی زندگی انسان، کافی است: «الیس الله بکاف عَبْدَهُ».[46]
امام خمینی(رحمه الله) نیز میفرماید:
مربی مردم باید خودش منزّه و مهذّب باشد.[47]
4 . دوری از ستایشگران سودجو
علی(علیه السلام) میفرماید:
آنکه تو را بستاید، سرت را بریده است...[48] هر کس در معایب تو با تو مداهنه کند (و آنها را به تو نگوید)، دشمن است...[49] هر گاه یکی از آنان (پرهیزکاران) را بستایند، از آن چه در تعریف او گفته شود، در هراس میافتد و میگوید: من، خود را از دیگران بهتر میشناسم و خدا مرا بهتر از من میشناسد. بار خدایا! مرا بر آن چه میگویند، محاکمه نکن و بهتر از آن قرارم ده که میگویند...[50] میتوانی با پرواپیشهگان و راستگویان بپیوندی و آنان را چنان پرورش ده که تو را فراوان نستایند و تو را برای کردار زشتی که انجام ندادهای، تشویق نکنند; زیرا ستایش بیاندازه، خودپسندی میآورد و انسان را به سرکشی وا میدارد.[51]
این سخنان باید دربارهی افراد بیوت و اطرافیان مراجع رعایت شود.
5 . پرهیز از زودباوری
علی(علیه السلام) فرمود:
ولا تعجلنّ الی تصدیق ساع....[52]
در تصدیق سخن شتاب مکن; زیرا سخنچین گرچه در لباس اندرزدهنده ظاهر میشود ولی خیانتکار است.
6 . نهراسیدن از رویگردانی مردم[53] و سرزنش سرزنش کنندگان[54]
7 . حق محوری، نه مرید بازی
امام علی(علیه السلام) فرموده است:
پروا پیشهگان در باطل، وارد نمیشوند و از محور حق، بیرون نمیروند.[55]
8 . حضور آگاهانه در صحنه
امام خمینی(رحمه الله) فرموده است:
شما روحانیون همان طوری که باید علم را بیاموزید و تقوا در رأس برنامههای شما باشد، در مهیا بودن از برای دخالت در امور سیاسی و اجتماعی و دخالت در مشکلات و حاضر بودن برای دفع از کشور اسلامی باید کوشش کنید.[56]
حضور در صحنههای سیاسی کشور در دوری از عوامزدگی، نقش مؤثری دارد. در گذشته، همین عوامزدگیها، کار را به آنجا رسانده بود که به گفتهی امام راحل:
طوری تبلیغ شده بود که همه باورشان آمده بود، تقریباً دخالت در سیاست یک فحشی بود برای اهل علم، میگفتند: فلان آخوند سیاسی است![57]
نتیجه
عوامزدگی یکی از مهمترین آفتهای جامعهی دینی و روحانیت است که پیآمدهای زیانباری دارد. مهمترین عوامل پیدایش آن عبارت است از: وابستگی مالی، حفظ پایگاه اجتماعی، دور بودن از صحنهی سیاسی و اجتماعی.... راه مبارزه با آن نیز اصلاح معاش حوزهها، آگاهی بخشیدن و تقویت معنویت... است.[58]
از دیدگاه قرآن و مکتب حسینی، خواص چه ویژگیهایی دارند و با چه آسیبهایی روبهرو هستند؟
محمد رضا هفت تنانیان
خواص در عزّت بخشیدن به جامعه یا به ذلّت کشیدن آن، نقش بسیار مهمی دارند. اگر نخبگان و فرهیختگان جامعه به وظایف خود عمل کنند، جامعهای ارزشمدار و حقگرا تشکیل خواهد شد و با دارا بودن جایگاه ویژهای نزد خداوند، جامعه نیز به عزت خواهد رسید، خداوند میفرماید:
(یَرْفَع اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتِ)[59]
خداوند ایمان آورندگان و دانشمندان را به حسب درجات بلند گرداند.
در مقابل، اگر خواص به وظایف خود عمل نکنند، خود را خوار میکنند و جامعه را نیز به ذلّت میکشانند.
ویژگیهای خواص
خواص به گروهی گفته میشود که دانا و بینا هستند و میتوانند مسایل اجتماعی و سیاسی را به درستی ارزیابی کنند. تصمیمگیری خواص براساس آگاهی و بصیرت است و در جامعه اثرگذار هستند. البتّه لازم نیست کسی که این ویژگیها را دارد حتماً از قشر تحصیل کرده باشد.
1 . پرهیزکاری
هر کس پرهیزکار باشد، خداوند نیز عنایت خود را شامل حال او خواهد کرد. خداوند در آیات بسیاری، پرهیزکاری را در شمار ویژگیهای مؤمنان آورده است:
(یا ایُّهَا الَّذیِنَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ)[60]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا پروا کنید و به پیامبر او بگروید تا از رحمت خویش شما را دو بهره عطا کند و برای شما نوری قرار دهد که به (برکت) آن راه سپرید و بر شما ببخشاید... .
یا فرموده است:
(یا ایُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً)[61]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر از خدا پروا دارید برای شما تشخیص (حق از باطل) قرار میدهد.
2 . بصیرت
خواص، اهل بصیرت، تحلیل و ژرفنگری هستند. قرآن دربارهی کافران و دنیاپرستان ظاهربین میفرماید:
(یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنیا وَ هُمْ عَنِ الآخرة هُمْ غافِلُونَ)[62]
آنان تنها ظاهری از زندگی دنیا را میبینند و از آخرت غافلند.
امام صادق(علیه السلام) دربارهی عمویش، ابوالفضل العباس(علیه السلام) فرموده است:
کان عمنا العباس نافذ البصیرة.[63]
عموی ما، ابوالفضل(علیه السلام)، بصیرتی ژرف داشت.
بصیرت ابوالفضل(علیه السلام)، او را واداشت تا هنگام یورش همه جانبهی دشمن، از پشتیبانی امام خویش دست برندارد و بگوید:
من از امامم که به یقین راستگو و فرزند پیامبرامین(صلی الله علیه وآله وسلم) است، پشتیبانی میکنم.[64]
در مقابل، یکی از کاستیهای عمر سعد، نداشتن تیزبینی و بصیرت بود. ابن زیاد با بهرهبرداری از این کمبود فکری، فردی فرومایه و هزار چهره; یعنی شبث بن ربعی را با او همراه ساخت تا او را توجیه کند. شبث کوشید به عمر سعد القا کند که حسین، کافر حربی است که قتلش واجب میشود و به همین دلیل، قتل او در ماه حرام، اشکالی ندارد.[65]
بدین ترتیب، در کربلا گروهی که دارای بصیرت و تیزبینی بودند، بهترین راه را برگزیدند و با عزتمندی، راه شهادت و آزادگی را پیمودند. در مقابل، گروهی دیگر چون این ویژگی را نداشتند، راه هوا و هوس را برگزیدند. پس خواصی که دارای این خصلت باشند، در مقابل، هم میتوانند خود را به اوج عزّت و سربلندی برسانند و هم جامعه را به سوی این راه بکشانند.
3 . تصمیمگیری بجا[66]
تصمیمگیری بیموقع هیچ اثر ندارد یا اثری ناچیز خواهد داشت. در داستان موسی(علیه السلام)، هنگامی که عصای موسی به صورت اژدهایی بزرگ درآمد و همهی مارهای جادوگران را بلعید، تازه باور کردند که کار موسی، معجزهای خدایی است. بدین گونه بود که با شجاعت تصمیم گرفتند ایمان بیاورند:
(فَالْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَمُوسی)[67]
پس ساحران به سجده افتادند و گفتند: به پروردگار هارون و موسی ایمان آوردیم... .
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دربارهی تصمیمگیری بجا و مناسب میفرماید:
من الخُرق المعالجةُ قبل الامکان و الاناهُ بعد الفرصة.[68]
اقدام کردن پیش از امکان و کوتاهی ورزیدن هنگام فرصت، نادانی است.
در جریان کربلا، گروهی از خواص نتوانستند به درستی و بجا تصمیم بگیرند. آنان، مسلم بن عقیل را در محاصره کردن کاخ عبیدالله بن زیاد یاری نرساندند و در کربلا نیز حاضر نشدند. اینان که پس از پایان حادثهی کربلا، به اشتباه خود پی برده بودند، جنبش توابین را تشکیل دادند و قیام کردند. با این حال، اثرگذاری قیام توابین در تاریخ به مراتب از قیام کربلا کمتر بود; زیرا بهنگام تصمیم نگرفتند. چون در این زمان، فرزند پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)شهید شده، تاریخ به سراشیبی افتاده و قیام آنان بسیار کم اثرتر از قیام عاشورا بود. قیام عاشورا در طول تاریخ، سرمشق همهی جنبشهای آزادیبخش است و مردم به قیام امامحسین(علیه السلام) و یاران او، عشق میورزند، ولی قیام توابین از چنین جایگاهی برخوردار نیست.
4 . حقگویی بدون هراسیدن از سرزنش دیگران
گاهی خواص، حق را تشخیص میدهند، ولی به دلیل ترس از رسوایی ظاهری دنیا، راه سکوت را در پیش میگیرند. خواص نباید، از هیچ چیز و هیچ کس، هراس داشته باشند، بلکه در تصمیمگیریهای خود باید رضای خدا را در نظر بگیرند و از تن دردادن به خواری بپرهیزند. چون جامعه پیرو خواص است، ذلتپذیری خواص نیز جامعه را به ذلت میکشاند. بنابراین، خواص باید در برابر انحرافهای موجود در جامعه، بایستند و از گسترش آن، پیشگیری کنند: «ولا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمِ».[69]
در تاریخ آمده است که گروهی از بنیاسراییل در مخالفت با فرمان الهی، با حیلهگری به ماهیگیری مشغول شدند. گروهی از مردم در مقابل آنان ایستادند و مخالفت کردند، ولی گروهی دیگر ساکت ماندند. خداوند نیز بر پایمال کنندگان فرمان الهی و گروهی که آنان را نهی نکردند،عذاب فرستاد:
(وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذاب بَئِیس بِما کانُوا یَفْسُقُونَ فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عُنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ).[70]
و کسانی را که ستم کردند، به سزای نافرمانیشان، به عذابی شدید گرفتار کردیم. چون از آنچه نهی شده بودند، سرپیچی کردند، به آنان گفتیم: بوزینگانی باشید رانده شده.
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دربارهی پرهیزکاران میفرماید:
و لا یدخل فی الباطل و لا یخرج من الحق.[71]
پرهیزکاران به دایرهی باطل ، گام نمینهند و از حق، بیرون نمیروند.
به نمونهی دیگری بنگرید: شریح قاضی، حق را میشناخت و از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار بود. هنگامی که هانی بن عروة با تن مجروح به زندان عبیدالله بن زیاد افتاد، جنگجویان قبیلهاش، کاخ عبیدالله بن زیاد را محاصره کردند. ابن زیاد ترسید و به شریح گفت: به اینان بگو که هانی زنده است. شریح دید هانی مجروح است. هانی به شریح گفت: «این چه وضعی است؟ پس قوم من کجایند؟ چرا به سراغ من نمیآیند؟» شریح گفت: «میخواستم بروم و این حرفها را به مردم بزنم، ولی افسوس که جاسوس عبیدالله آنجا ایستاده بود و من جرأت نکردم. به همین دلیل به مردم گفتم: هانی زنده است.» با این کار، مردم پراکنده شدند و تاریخ دگرگون شد.[72]
5 . آموزش عوام
یکی از رسالتهای خواص، مبارزه با نادانی و عوامزدگی مردم است. چون گروهی، بقای خود را در نادانی مردم میبینند، خواص باید در راه آموزش مردم بکوشند:
(وَ اِذْ اخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ اُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکتُمُونَهُ)[73]
و ]یاد کن[ هنگامی را که خداوند از کسانی که به آنان کتاب داده شده، پیمان گرفت که حتماً باید آن را برای مردم بگویید و کتمان مکنید.
بیمه کردن اجتماع در برابر انحرافها تنها با آگاهی بخشیدن به مردم امکان پذیر است. هر اندازه مردم آگاهتر باشند، احتمال انحراف جامعه، کمتر خواهد شد. پس خواص باید معیارهای حق را برای مردم بازگو کنند.
آسیب شناسی خواص
در طول تاریخ، برخی خواص با فراموش کردن وظیفهی خود، از حق دوری گزیدند. قرآن در این باره میفرماید:
(الَمْ تَرَ اِلَی الَّذِینَ اوُتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ اِلی کِتابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ)[74]
آیا ندیدی کسانی که بهرهای از کتاب (آسمانی) داشتند، به سوی کتاب الهی فراخوانده شدند تا در میان آنان داوری کنند. پس گروهی از آنان (با آگاهی داشتن از پذیرش حق) روی گردان هستند.
اینک به آفتهای دوری خواص از حق میپردازیم. این آفتها بدین قرار است:
1 . دنیاگرایی
خواص نباید دنیاگرا و دنیا زده باشند. این ویژگی باید در همهی دورههای زندگی آنان تبلور داشته باشد. دوری از دنیا به ویژه در لحظههای حساس تاریخ بسیار با اهمیتتر است.
(قُلْ مَتاعُ الدُّنیا قَلِیلٌ وَالاخرةُ خَیْرُ لِمَنِ اتَّقی وَلا تُظْلَمُونَ فَتِیلاً)[75]
ای پیامبر! به مردم بگو: کامیابی دنیا اندک است و آخرت برای پرهیزکاران بهتر است و به اندازه هستهی خرمایی به شما ستم نمیشود.
دنیا وسیله است، ولی گاهی برخی افراد، آن را هدف و معبود خود قرار میدهند. در چنین حالتی، همهی خوبیها و ارزشهای الهی از بین میرود و ضد ارزشها جایگزین آن میشود. رویگردانی از حق در همین دلبستگی به دنیا ریشه دارد و پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) آن را اساس و اصل همهی نافرمانیها نامیده است.[76] پیامبر نیز از پیدایش همین معضل در میان امتش نگران بود:
اَخْوَفُ ما اَخافُ عَلی اُمَّتی زَهْرَةُ الدُنیا وَ کَثْرَتُها.[77]
بیشتر ترس من برای امتم، جلوههای دنیا و زیادهخواهی آن است.
پیآمدهای دنیاگرایی
الف ـ ریاستطلبی
ریاستطلبی یکی از پیآمدهای دنیاطلبی و دور شدن از حق است. برای نمونه، جاه و مقام و ریاست چنان عمر سعد را مست کرده بود که حتی در دیدار خویش با امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا، از آن حضرت روی گردانید. هنگامی که امام حسین(علیه السلام) دید سخنان ایشان در قلب سنگی او اثر نمیکند، در برگشت به خیمهگاه فرمود:
چه شد تو را؟ خدا تو را در رختخواب بکشد و در روز رستاخیز تو را نیامرزد. به خدا سوگند امیدوارم جز اندکی از گندم عراق نصیب تو نشود. عمر سعد از روی تمسخر گفت: جو به جای گندم برای من کفایت میکند.[78]
ب ـ ثروت اندوزی
گاهی ثروت دنیایی آنچنان انسان را اسیر میکند که به قتل امام معصوم(علیه السلام) دست میزند. برای نمونه، شمربن ذیالجوشن برای رسیدن به پاداش یزید، امام حسین(علیه السلام) را به شهادت میرساند. شریح قاضی نیز از جمله بزرگان کوفه بود که برای امام نامه نوشت. او و دیگر بزرگان کوفه سوگند خورده بودند که حسین را یاری کنند. شریح با وعدهی 100 هزار دینار نپذیرفت که به حلال بودن ریختن خون امام حسین(علیه السلام) فتوا دهد. با این حال، ابن زیاد با ترفند شوم خود، وی را فریفت. او دستور داد 50 هزار دینار به خانهی شریح ببرند. خود نیز به خانهی او رفت و پولها را در برابر چشمان شریح به نمایش درآورد. بدین گونه، ابن زیاد، روح شریح را تسخیر کرد. شریح با دیدن پولها، تسلیم شد و فتوای قتل امام را صادر کرد.[79]
2 . بیطرفی در برابر جریان حق و باطل
خواص نباید در برابر انحرافها و منکرهای موجود در جامعه، بیتفاوت باشند. جامعهای عزیز خواهد ماند که شهروندان آن در برابر جریان حق و باطل، احساس وظیفه کنند. در این میان، وظیفهی خواص سنگینتر است:
(کُنْتُمْ خَیْرَ اُمَّة اُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ)[80]
شما بهترین امتی هستید که از میان مردم پدید آمده و امر به معروف و نهی از منکر کردهاید و به خدا ایمان دارید.
هرثمه بن سلیم از یاران علی(علیه السلام) بود که همراه لشکر عمر سعد به کربلا آمد، ولی در روز عاشورا از لشکر کفر جدا شد و به دیدار امام حسین رفت. هرثمه با بیان خاطرهای برای امام حسین (علیه السلام) گفت: «هنگامی که همراه علی(علیه السلام) از صفین برمیگشتیم، در همین جا، امام پس از نماز صبح، مشتی از خاک برداشت و با صدای بلند فرمود: «واهاً لک ایتها التربة لیحشرن منک اقوام یدخلون الجنه بغیر حساب.» من آن روز چیزی نفهمیدم، ولی امروز آگاه شدم.»
امام حسین(علیه السلام) فرمود: «فرجام کار بر من پوشیده نیست. چه میکنی؟ از هواداران عمر سعدی یا از یاران ما؟» هرثمه گفت: «هیچ کدام. اکنون در اندیشهی اهل و عیال خود هستم.» امام فرمود: «پس با شتاب از این سرزمین بیرون برو; زیرا کسی که در اینجا باشد و صدای ما را بشنود و ما را یاری نکند، در دوزخ است».[81]
3 . از یاد بردن خدا
فراموش کردن خدا به دوری از حق خواهد انجامید. خداوند، پیآمد خدا فراموشی را خود فراموشی قرار داده است:
(وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَانْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ)[82]
شمامؤمنان مانند آنان نباشید که خدا را فراموش کردند. خدا نیز خود آنان را از یادشان برد.
مردم زمانهی امام حسین(علیه السلام) چنان در زندگی دنیایی فرو رفته بودند که اهداف والای دین، ارزشهای متعالی مکتب و رسالت خود در برابر دین خدا را از یاد بردند. دشمن نیز با بهرهگیری از غفلت مردم، آنان را از گرد امام حسین(علیه السلام) پراکنده ساخت.
امام زمان یک انسان کامل
امام زمان، انسان کامل
«حجت خدا» خواه ظاهر باشد و خواه غایب، شاهد است؛ شاهد قائمی که هیچ گاه قعود ندارد. بدان که فایده وجود امام، منحصر به جواب دادن سؤالهای مردم نیست،
آیت الله حسن زاده آملی مینویسد:
امام زمان در عصر محمدی، انسان کاملی است که جز در نبوت تشریعی و دیگر مناصب مستأثره ختمی، حائز میراث خاتم به نحو اتمّ است و مشتمل بر علوم، و احوال و مقامات او به طور اکمل است و با بدن عنصری در عالم طبیعی و سلسله زمان موجود است؛ چنان که لقب شریف صاحب الزمان بدان مشعر است؛ هر چند احکام نفس کلیّه الهیه وی بر احکام بدن طبیعی او، قاهر و نشئت عنصری او مقهور روح مجرد کلی اوست و از وی به قائم و حجة الله و خلیفة الله و قطب عالم امکان و واسطه فیض و به عناوین بسیار دیگر نیز تعبیر میشود».[2]
وی عقیده دارد:
انسان کامل که تجلی آن امام معصوم است، تبلوری از اسم اعظم الهی است.[3] از دیدگاه ایشان بقای تمام عالم، به بقای انسان کامل است؛ چون انسان کَوْن جامع و مظهر اسم جامع است و تمام اسما در ید قدرت اوست.
صورت جامعه انسانی و غایت غایتهای تمام موجوداتی که امکان وجود دارند، اوست. بنابراین دوام مبادی غایات، دلیل استمرار بقای علت غائیّه است. پس به بقای فرد کامل انسان، بقای تمام عالم خواهد بود.[4] مقام قطب همان رتبه امامت و مقام خلافت است که تعدد و انقسام به ظاهر و باطن در آن راه ندارد. امام در هر عصر بیش از یک شخص ممکن نیست و آن خلیفة الله و قطب زمان است و کلمه خلیفه به لفظ واحد در کریمه (إِنّی جاعِلٌ فِی اْلأَرْضِ خَلیفَةً ) اشاره به وجوب وحدت خلیفه در هر عصر است. شقوق اعلم و اعقل و مانند آن و نیز تقسیم نمودن خلافت به ظاهر و باطن، حق سکوتی است که اوهام موهون را بدین قسمت اقناع و ارضا مینماید.[5]
«حجت خدا» خواه ظاهر باشد و خواه غایب، شاهد است؛ شاهد قائمی که هیچ گاه قعود ندارد. بدان که فایده وجود امام، منحصر به جواب دادن سؤالهای مردم نیست، بلکه موجودات و حتی کمالات موجود به وجود آنها وابستهاند و در حال غیبت افاضه و استفاضه او استمرار دارد، همچون خورشیدی که از پس ابرها، نور، گرما و حرارت خود را به موجودات میرساند
به علاوه، باید دید آیا خلیفة الله غایب است یا ما حاضر نمیباشیم و در حجابیم و اسم خود را بر سر آن شاهد هر جایی میگذاریم:
یارب به که بتِْوان گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی
ما را که برهانهای یقینی عقلی و نقلی به تواتر از بیت وحی داریم، نیاز به تمسّکهای اقناعی (قانع کننده) نمیباشد، مگر اینکه برای انس مردم با این وضع گوییم: لاک پشت از دور توجه به تخم خود میکند و آن را برای وجود لاک پشتی مستعد میگرداند. آیا نفس کلی قدسی خلیفة الله و ولیّ الله و حجة الله به خلق در حال غیبت، از توجه نفس لاک پشت به وی کمتر است؟![6]
شواهدی بر امکان دوام بدن عنصری
وقتی روح انسان بر اثر ارتقا و اشتداد وجود نوری از سنخ ملکوت و عالم قدرت و سطوت میگردد، هر گاه طبیعتش را مسخّر خود کند و بر آن غالب آید، احکام عقلهای قدسی و اوصاف عرشی بر وی ظاهر میگردند؛ تا به حدّی که بدنش متخلّق به وجودهای مجرّد و نوری میگردد. نتیجه بیدغدغهای که از این تحقیق حاصل است، امکان دوام چنین انسانی که کامل حقیقی برزخ بین وجوب و امکان میباشد، در نشئت عنصری است.
کیمیاگر به دانش و فن خود نقره را زرّ خالص میگرداند و در نتیجه این عنصر پایدارتر میشود. اگر انسان کامل با دانش کیمیا گونه خود، بدن عنصری خویش را قرنها پایدار بدارد، چه منعی متصور است؟ آن حضرت در صغر سن همچون یحیی از حکمت برخوردار شد و در طفولیت، امامِ انام گردید و به سان حضرت عیسی بن مریم در وقت صباوت به مقام ارجمندی رسید. شگفت از اشخاصی است که خضر و الیاس از انبیا، و شیطان و دجال از اعدا را در قید حیات میدانند، ولی وجود ذیوجود حضرت صاحب الزمان را منکرند؛ حال آنکه آن حضرت از انبیای سلف، افضل بوده و اوست ولد صاحب نبوت مطلقه و ولایت کلیّه.
شگفتتر آنکه برخی از اهل تصوف که خود را اهل معنا و معرفت میپندارند، بر این تصور قائلاند که در هندوستان برهمنان و جوکیان، مرتاضان و ریاضتکشانی هستند که به سبب حبس نفس و کم غذا خوردن سالیان متمادی عمر میکنند، با این وجود منکر حضرت حجتاند![7]
کیمیا، فلز را از جنسی به جنس دیگر تبدیل میکند و به آن عمر درازتر میبخشد، اما مومیا، حبوبات و غلات و اجساد مرده را از فساد حفظ مینماید. در حفاریهایی که از مصر باستان به عمل آمده، در مقبره فرعون مصر گندمهایی در سنبل از اهرام مصر به دست آوردند و در شک بودند که آیا قوه نمو در آنان باقی است یا نه. آنها را برای امتحان کاشتند، مشاهده کردند سبز و بارور گردیده است. این نکته را در بقای وجود شریف حضرت مهدی منتظر (روحی له الفداء) اعمال کن، با اینکه هنوز به اندازه آن دانه گندم از عمر شریفش سپری نشده، و اصولاً این دو موضوع قابل مقایسه نمیباشند و برای اُنس اذهان با این امر شگفت، ناگزیر باید به چنین مثالهایی روی آورد و ورای چنین تمثیلاتی که به مواردی اشاره شد، ما در این باره برهانهای عقلی و شواهد نقلی متعددی داریم.[8]
ولیّ خدا به خوبی قادر است از اکسیر التفات خویش بدن خود را همرنگ روح گرداند و باقی و دائم سازد و این موضوع، امر بعیدی نخواهد بود. آنان که منکر وجود آن حضرتاند و لفظ مهدی و صاحب الزمان را توجیه و تأویل میکنند، از کوردلی ایشان است، والاّ به اندک شعوری چه جای انکار است. )وَ اللّهُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیم(.[9]
قرآن کریم درباره یونس پیامبر(ع) فرمود: )فَلَوْلا أَنّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ(. پس اگر حجت الهی را در ظهر ارض عمری دراز باشد، چه جای استبعاد است. لذا آیه مذکور در امتداد غیبت امام زمان حجة بن الحسن العسکری(ع)، تمام و کمال است.[10]
هر کسی از کودکی معلوم است در آینده چه کاره میباشد و سرنوشت او در اطوار حالاتش بیانگر احوال عین ثابت و احکام سرّ القدر اوست. به هنگام تولد حضرت موسی(ع)، ظالمان خونها ریختند. پس این طفل در آتیه مرد نبرد، قیام و جهاد است. ظالمان از تولدش در هراس بودند، در نتیجه این کودک برای قسط و عدل تلاش میکند و درباره حضرت مهدی(عج) نیز روایت آمده است که شباهتی به حضرت موسی(ع) دارد، چنان که در زمان ولادتش همین تفحّص که درباره آن پیامبر به وجود آمد، درباره ایشان صورت گرفت.[11]
منبع:فصلنامه کوثر تنظیم:نقدی-حوزه علمیه تبیان
پی نوشت ها:
2 . انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، علامه حسن حسن زاده آملی، ص69.
3 . همان، ص 135 ـ 136.
4 . همان، ص 151 ـ 152.
5 . همان، ص148 ـ 149.
6 . همان، ص159.
7 . ر.ک: یازده رساله فارسی، علامه حسن زاده آملی، رساله نهج الولایة.
8 . هزار و یک نکته، علامه حسن زاده املی، ص139.
9 . همان، ص124.
10 . همان، نکته236، ص141.
11 . مُمِدُّ الحکم در شرح فصوص الحکم، علامه حسنزاده آملی، ص536.
انواع ولایت
ولایت مطلقه
ولایت به ولایت تکوینی و تشریعی تقسیم میشود. ولایت تکوینی به معنای تصرف در موجودات و امورتکوینی است. روشن است چنین ولایتی از آنِ خداست.
پاوست که همه موجودات، تحت اراده و قدرتش قراردارند. اصل پیدایش، تغییرات و بقای همه موجودات به دست خداست؛ از این رو او ولایت تکوینی بر همه چیز دارد. خدای متعال مرتبهای از این ولایت را به برخی از بندگانش اعطا میکند. معجزات و کرامات انبیا و اولیا(ع) از آثار همین ولایت تکوینی است. آنچه در ولایت فقیه مطرح است، ولایت تکوینی نیست.
ولایت تشریعی یعنی اینکه تشریع و امر و نهی و فرمان دادن در اختیار کسی باشد. اگر میگوییم خدا ربوبیت تشریعی دارد، یعنی اوست که فرمان میدهد که چه بکنید، چه نکنید و امثال اینها. پیامبر و امام هم حق دارند به اذن الهی به مردم امر و نهی کنند. درباره فقیه نیز به همین منوال است. اگر برای فقیه ولایت قائل هستیم، مقصودمان ولایت تشریعی اوست، یعنی او میتواند و شرعاً حق دارد به مردم امر و نهی کند.
در طول تاریخِ تشیع هیچ فقیهی یافت نمیشود که بگوید فقیه هیچ ولایتی ندارد. آنچه تا حدودی مورد اختلاف فقهاست، مراتب و درجات این ولایت است.
امام خمینی معتقد بودند تمام اختیاراتی که ولی معصوم داراست، ولی فقیه نیز همان اختیارات را دارد. مگر اینکه چیزی استثنا شدهباشد. امام فرمودهاند: «اصل این است که فقیه دارای شرایط حاکمیت و در عصر غیبت همان اختیارات وسیع معصوم را داشته باشد، مگر آنکه دلیل خاصی داشته باشیم که فلان امر از اختصاصات ولی معصوم است.»
از جمله جهاد ابتدایی که مشهور بین فقها این است که از اختصاصات ولی معصوم میباشد.
از چنین ولایتی در باب اختیارات ولی فقیه به «ولایت مطلقه» تعبیر میکنند. معنای ولایت مطلقه این نیست که فقیه مجاز است هر کاری خواست، بکند تا موجب شود برخی برای خدشه به این نظریه بگویند: طبق «ولایت مطلقه» فقیه میتواند توحید یا یکی از اصول و ضروریات دین را انکار یا متوقف نماید! تشریع ولایت فقیه برای حفظ اسلام است.
اگر فقیه مجاز به انکار اصول دین باشد، چه چیز برای دین باقی میماند، تا او وظیفه حفظ و نگهبانی آن را داشته باشد؟! قید «مطلقه» در مقابل نظر کسانی است که معتقدند فقیه فقط در موارد ضروری حق تصرف و دخالت دارد. پس اگر برای زیباسازی شهر نیاز به تخریب خانهای باشد چون چنین چیزی ضروری نیست فقیه نمیتواند دستور تخریب آن را صادر کند. این فقها به ولایت مقید نه مطلق معتقدند، برخلاف معتقدان به ولایت مطلقه فقیه، که تمامی موارد نیاز جامعة اسلامی را -- چه اضطراری و چه غیر اضطراری در قلمرو تصرفات شرعی فقیه میدانند.
سؤال مهم این است که چگونه حق ولایت و حاکمیت در عصر غیبت برای فقیه اثبات میشود؟
میدانیم امامان معصوم(ع) بجز حضرت علی(ع) حکومت ظاهری نداشتند، یعنی حاکمیت الهی و مشروع آنان تحقق عینی نیافت.
از سوی دیگر در زمانهایی که امامان حاکمیت ظاهری نداشتند، شیعیان در موارد متعددی نیازمند آن میشدند که به کارگزاران حکومتی مراجعه کنند. فرض کنید دو نفر مؤمن بر سر ملکی اختلاف داشتند و چارهای جز مراجعه به قاضی نبود. از دیگر سو میدانیم در فرهنگ شیعی هر حاکمی که حاکمیتش به نحوی به نصب الهی منتهی نشود، حاکم غیرشرعی و به اصطلاح طاغوت خواهد بود. در زمان حضور امام، خلفایی که با کنار زدن امام معصوم، بر اریکة قدرت تکیه زده بودند، «طاغوت» به شمار میآمدند. مراجعه به حکام طاغوت ممنوع است، چون قرآن تصریح میکند: «یریدون ان یتحاکموا الیالطاغوت و قد امروا ان یکفروا به؛ میخواهند برای داوری نزد طاغوت و حکام باطل بروند؟! در حالی که امر شدهاند به طاغوت کافر باشند.»
پس وظیفه مردم مؤمن در آن وضع چه بود؟
خود معصومین(ع) راهکار مناسبی در اختیار شیعیان گذاشته بودند و آن اینکه در مواردی که محتاج به مراجعه به حاکم هستید و حاکم رسمی جامعه حاکمی غیرشرعی است، به کسانی مراجعه کنید که عارف به حلال و حرام باشند. و در صورت مراجعه به چنین شخصی حق ندارید از حکم و داوری او سرپیچی کنید این کار رد امام معصوم است و رد امام معصوم در حد شرک به خداست. به مقبوله «عمربن حنظله» بنگرید که در آن از امام صادق(ع) نقل شدهاست: «من کان منکم قدر روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکماً فانی قد جعلته علیکم حاکماً فاذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فانما استخف بحکمالله و علینا رد و الراد علینا کالراد علیالله و هو علی حد الشرک بالله»
«فقیه» در اصطلاح امروز همان شخصی است که در روایات با تعبیر «عارف به حلال و حرام» و امثال آن معرفی شده است.
با توجه به مطالب فوق میتوان بر ولایت فقیه در زمان غیبت چنین استدلال آورد که: اگر در زمان حضور معصوم، در صورت دسترسی نداشتن به معصوم و حاکمیت نداشتن او وظیفه مردم مراجعه به فقیهان جامعالشرایط است، در زمانی که اصلاً معصوم حضور ندارد به طریق اولی وظیفه مردم مراجعه به فقیهان جامعالشرایط است.
با توجه به شرایط مربوط به عصر غیبت، مثل توقیع مشهور حضرت صاحبالزمان(ع) که در آن میخوانیم: «اماالحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجةالله علیهم؛ یعنی در رویدادها و پیشامدها به راویان حدیث ما رجوع کنید، زیرا آنان حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنانم.»
وقتی اثبات کردیم فقیه در عصر غیبت حق حاکمیت و ولایت دارد، یعنی اوست که فرمان میدهد، امر و نهی میکند و امور جامعه را رتق و فتق میکند و مردم هم موظفند از چنین فقیهی تبعیت کنند. همانگونه که در عصر حضور معصوم، اگر کسی از سوی امام علیهالسلام بر امری گمارده میشد، مردم موظف بودند دستورهای او را اطاعت کنند.
وقتی حضرت علی(ع) مالک اشتر را به استانداری مصر مأمور کرد، دستورات مالک واجب الاطاعة بود. زیرا مخالفت با مالکاشتر، مخالفت با حضرتعلی بود. وقتی کسی، دیگری را نماینده و جانشین خود قرار دهد، برخورد با جانشین، در واقع برخورد با خود شخص است. در زمان غیبت که فقیه از طرف معصوم برای حاکمیت بر مردم نصب شده، اطاعت و عدم اطاعت از فقیه به معنای پذیرش یا رد خود معصوم(ع) است.
به طور خلاصه باید گفت: اولاً فقیه دارای ولایت تکوینی نیست؛ ثانیاً ولایت مطلقه فقیه، همان اختیارات معصوم است و مستلزم تغییر دین نیست؛ ثالثاً اصل ولایت فقیه را هیچ فقیه شیعی منکر نشدهاست؛ رابعاً اختلاف فقها در ولایت فقیه، در تفاوت نظر آنان در دامنة اختیارات است، نه اصل ولایت.
حال نکتة مهم دیگری را باید توضیح داد: ولایتی که به فقیه اعطا شده است برای حفظ اسلام است. اولین وظیفة ولی فقیه پاسداری از اسلام است. اگر فقیه، اصول و احکام دین را تغییر دهد، اسلام از بین میرود. اگر حق داشته باشد اصول را تغییر دهد یا آن را انکار کند، چه چیزی باقی میماند تا آن را حفظ کند؟!
لیکن اگر جایی امر دایر بین اهم و مهم شود، فقیه میتواند مهم را فدای اهم کند تا اینکه اهم باقی بماند. مثلاً اگر رفتن به حج موجب ضرر به جامعه اسلامی باشد و ضرر آن از ضرر تعطیل حج بیشتر باشد فقیه حق دارد برای حفظ جامعه اسلامی و پاسداری از دین، حج را موقتاً تعطیل کند و مصلحت مهمتری را برای اسلام فراهم نماید.
تزاحم احکام شرعی
در کتب فقهی آمدهاست اگر دو حکم شرعی با یکدیگر متزاحم شوند یعنی؛ انجام هر یک مستلزم از دست رفتن دیگری باشد، باید آن که اهمیت بیشتری دارد، انجام بگیرد. مثلاً؛ اگر نجات جان غریقی بسته به این باشد که انسان از ملک شخصی دیگران بدون اجازه عبور کند، دو حکم وجوب نجات غریق و حرمت غصب ملک دیگران با یکدیگر تزاحم دارند؛ در این صورت اگر بخواهیم واجب را انجام دهیم، مرتکب حرام میشویم و اگر بخواهیم دچار غصب نشویم، انسانی جان خود را از دست میدهد. از این رو وظیفه داریم میان دو حکم مقایسه کنیم و آن را که اهمیت بیشتری دارد، انجام دهیم، و چون حفظ جان غریق مهمتر از تصرف غاصبانه در اموال دیگران است، حرمت غصب ملک از بین میرود و نجات غریق ترجیح مییابد.
در امور اجتماعی نیز این گونه است؛ ولی فقیه از آن رو که به احکام اسلامی آگاهی کامل دارد و مصالح جامعه را بهتر از دیگران میداند، میتواند اجرای برخی از احکام را برای حفظ مصالح مهمتر متوقف کند. در چنین مواردی فقیه حکم اسلامی دیگری را اجرا مینماید در این صورت احکام اسلام عوض نشدهاست، بلکه حکمی مهمتر بر مهم، پیشیگرفته است و این خود از احکام قطعی اسلام است.
دربارة اصول دین که اسلام، بر آن بنا شدهاست، به هیچ وجه جایز نیست که برای حفظ مصلحت دیگری اصول دین تغییر یابد، زیرا در تزاحم میان اصول دین با امور دیگر، اصول دین مقدم است.
از این رو اگر ولیفقیه درصدد انکار یا تغییر اصول دین برآید، مخالفت با اسلام کردهاست و این مخالفت او را از عدالت ساقط میگرداند. و پس از آن ولایت از وی سلب میشود و حکم او ارزش ندارد. اگر گفته شود ولی فقیه دارای ولایت مطلقه است و او ممکن است از قدرت مطلقهاش بر این امر مدد بگیرد پاسخ این است که مراد از ولایت مطلقه این است که آنچه پیغمبر اکرم و امامان معصوم در آن ولایت داشتهاند جز در موارد استثنایی جزء اختیارات ولی فقیه است، انکار یا تغییر اصول دین برای پیامبر اکرم و ائمه اطهار هم روا نیست تا چه رسد به ولیفقیه
امید واضحی آشتیانی
یاران امام زمان
پرسشهایی پیرامون اصحاب و یاران امام زمان(علیه السلام)
پرسش: یاران حضرت را چه گروه هایی تشکیل می دهند و نقش زنان چیست ؟
پاسخ: بنابر آنچه از روایات
استفاده میشود، یاران حضرت را سه گروه تشکیل میدهند:
1. 313 نفر یاران خاص که در ابتدای ظهور خدمت حضرت اجتماع میکنند؛
2. لشکر و گروه ده هزار نفری که با اجتماع آنان خروج صورت میپذیرد؛
3. عموم شیعیان و ارادتمندان که در طول حرکت امام مهدی(ع) به ایشان ملحق میشوند.
اگر سخنی از پنجاه زن به میان آمده است، مربوط به گروه اول است. از امام باقر(ع)
در روایتی بلند نقل شده است: «....قسم به خدا، 313 تن که در بین آنان، 50 زن هستند
در مکه اجتماع میکنند ....»(بحار الانوار، ج52، ص223، ح87) و طبیعی است وقتی شمار
زنان در گروه اول به این تعداد باشد در گروههای بعدی بیشتر خواهد بود.
علاوه بر اینکه پرسش از کم بودن تعداد زنان نسبت به مردان در میان یاوران حضرت،
حرف صحیح و پسندیدهای نیست، چرا که یاوری، نه فقط به معنای جنگیدن و سلاح برکشیدن
است، بلکه یار و یاور واقعی، کسی است که با همهی وجود ، در خدمت امام و اهداف او
باشد و آن چه را که حضرت از او میخواهد، انجام دهد. در زمان غیبت و انتظار، به
وظیفه یک منتظر واقعی آگاه باشد و آنچه را در این مدت بایسته است، انجام دهد و در
زمان ظهور، گوش به فرمان و مطیع دستورهای او باشد و امر او را امتثال کند. مگر
فاطمه زهرا(سلام الله علیها)و زینب کبرا(سلام الله علیها)از یاوران پیامبر و امام
زمان خود نبودند؛ در حالی که جنگ ظاهری با اسلحه نداشتند؟ هر کس به تاریخ بنگرد به
خوبی به نقش بارز و بی بدیل آنان، در یاری رهبر خود پی میبرد. یاری رهبر در
رساندن پیام او و مکتبش بسیار ارزشمند است و اصولاً حرکت فرهنگی، پایه و اساس است
و لذا در روایت، به علم و عالم و قلم او اشاره شده است: «مداد العلماء افضل من
دماء شهداء»؛ چرا که اگر یاری امام در بعد فرهنگی و تبیین معارف دین او نباشد و
مردم آگاه به اهداف و برنامههای امام نباشد، طبعاً، برای کمک به گسترش فرهنگ و
مکتب او، سلاح به دست نمیگیرند. زنان در این عرصه مهم، به خوبی میتوانند ایفای
نقش نموده و یاری امام خود را در حد اعلا، اعلام و آشکار کنند.
در مواردی که یاری کردن مربوط به حالت جنگ و قیام و جهاد باشد، طبیعی است که مردان
باید حضوری فعالتر داشته باشند؛ چرا که خداوند با توجه به ویژگیهای جسمی و روحی
زنان و مردان وظایف و تکالیف را قرار میدهد و ویژگیها و مشکلات جنگ، به گونهای
است که نه با جسم زن سازگاری دارد و نه با روح او همخوان است. لذا وظیفه جهاد، از
دوش آنان برداشته شده است(مگر در زمان ضرورت).
پرسش: یاران امام زمان چه کسانی هستند ؟
پاسخ: یاران حضرت را سه گروه
تشکیل می دهند:
الف. 313 که یاران خاص هستند؛
ب. ده هزار نفر ؛
ج. عموم شیعیان و محبان.
در روایتی از امام جواد(علیه السلام)آمده است:
«پس هنگامی که این تعداد (313 نفر) از اهل اخلاص گرد او (در مکه و به اذن خدا) جمع
شدند، خدا امر او را ظاهر کند. پس هنگامی که برای او عقد (ده هزار نفر مرد) کامل
شد، به اذن خدای عزوجل خروج می کند».(کمال الدین، ج2، ب36،خ2)
پرسش: یاران حضرت چند نفرند و از کجا هستند ؟
پاسخ: تعداد 313 نفر که در
روایات آمده یاران اصلی آن حضرت می باشند که از هر جهت توانایی لازم را
دارند.
آن حضرت پس از ظهور، حکومت جهانی تشکیل می دهند و امروزه با این امکانات و وسایل
ارتباط جمعی که دنیا را به شکل یک دهکده کوچک در آورده است، همین تعداد 313 نفر
کافی است. چگونه یک رئیس جمهور با چند وزیر یک کشور چند صد میلیونی را اداره می
کند؟
مگر در کشور چین با اینکه بیش از یک میلیارد جمعیت دارد یک رئیس جمهور و چند وزیر
آن کشور را اداره نمی کنند؟
علاوه بر این 313 نفر که از یاران اصلی آن حضرت می باشند؛ افراد زیادی از مؤمنین
نیز (در سطح پایین تر از آنها جزء کار گزاران) حضرت هستند.
ب. بنابر نقل روایات اصحاب و یاران خاص آن حضرت حدود 313 نفر به تعداد یاران رسول
خدا(ص) در غزوه بدر خواهد بود که تعداد آنان از شهرهاى مختلف مشخص است و ما بعضى
از آنها را ذکر مىکنیم: 24 نفر از طالقان18 نفر از قم14 نفر از کوفه 12 نفر از
هرات12 نفر از مرو3 نفر از سجستان 3 نفر از رقه (نزدیک مرز سوریه و ترکیه است)12
نفر از جرجان 9 نفر از بیروت8 نفر از مدائن8 نفر از نیشابور 3 نفر از بصره3 نفر از
خابور (نزدیک مرز عراق و سوریه در استان حسکه و دیرزور)ء7 نفر از رى7 نفر از
طبرستان (مازندران)6 نفر از یمن5 نفر از طوس (مشهد) 3 نفر از دمشق2 نفر از مدینه
منوره5 نفر از تفلیس 4 نفر از همدان4 نفر از دیلم4 نفر از زنجار 4 نفر از فسطاط
(در کشور عراق )2 نفر از سبزوار و بقیه از سایر شهرها و مناطق خواهند بود. در این
مورد به کتاب «منتخب التواریخ » ص1119 مراجعه کنید. کتاب هاى دیگر؛ مانند «الزام
الناصب» از سوى اهل سنت نیز مطالب فوق را توضیح داده است».
پرسش: 313 نفر بعد از ظهور چه می کنند و آیا الان هستند یا رجعت می کنند ؟
پاسخ: الف.یاران حضرت، بعد از
ظهور، تحت امامت و راهنمایی ایشان به وظایف دینی خود همت می گمارند و آنچه را حضرت
از آنان می خواهد به بهترین و کاملترین صورت انجام می دهند. و زمانی که پیمانه عمر
آنان پایان یافت از دنیا می روند.
ب. هنگامی که بنیان گذار حکومت واحد جهانی، حضرت مهدی موعود(ع) بر اساس عدالت و
آزادی واقعی مأمور به تشکیل حکومت میشود تعداد 313 نفر از یاران خاص آن حضرت در
اطراف شمع وجود مقدسش جمع میشوند و آنها در واقع فرماندهان لشکری و کشوری دولت
کریمه مهدی(ع) میباشند. در روایات ترکیب دولت امام مهدی(ع) از انسانهای وارسته و
متقی تشکیل مییابد که نام برخی از آنها بدین گونه است:
هفت نفر از اصحاب کهف، یوشع وصی موسی(ع)، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسی، مالک اشتر،
ابودجانه انصاری و قبیله همدان. امام صادق(ع) میفرماید: هنگامی که حضرت قائم آل
محمد(ص) قیام کند هفده تن را از پشت کعبه زنده میگرداند که عبارتند از: پنج تن از
قوم موسی(ع) که به حق قضاوت کرده و با عدالت رفتار میکنند، هفت تن از اصحاب کهف،
یوشع وصی موسی، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسی، ابودجانه انصاری و مالک
اشتر"(تفسیر عیاشی، ج2، ص32، اثبات الهداة، ج3، ص550).
بنابر این یاران حضرت هم از افرادی هستند که در زمان ظهور زندهاند و هم از افرادی
هستند که قبل از ظهور از دنیا رفتهاند و هنگام ظهور دوباره زنده میشوند.
البته باید توجه داشت رجعت مخصوص یاران خاص نیست زیرا در روایات به صورت مطلق از
بازگشت گروهی از مؤمنان نیز سخن به میان آمده است. به عبارت دیگر ما این امید را
داریم که زمان ظهور را درک کرده و در رکاب حضرت باشیم، ولی اگر عمر ما به زمان
ظهور متصل نشد؛ بنابرآنچه از قرآن و روایات استفاده میشود، این است که گروهی از
مؤمنان ـ که قبل از ظهور از دنیا رفتهاند ـ به اذن خدا به دنیا برمیگردند و در
رکاب حضرت و جزء یاران او خواهند بود. یاران آن بزرگوار هم از افرادی هستند که در
زمان ظهور زندهاند و هم از کسانیاند که قبل از ظهور از دنیا رفته و دوباره زنده
میشوند. لذا از ما خواسته شده که هر روز صبح دعای عهد بخوانیم(مفاتیح الجنان، بعد
از دعای ندبه) امام صادق(ع) در روایتی فرمود: هر کس قبل از صبح این دعا را بخواند؛
از یاران قائم(عج) خواهد بود و اگر پیش از ظهور بمیرد، دوباره زنده شده و از قبر
خارج میشود. در متن این دعا نیز ما از خدا میخواهیم اگر قبل از ظهور از دنیا
رفتیم دوباره زنده شویم: "اللهم ان حال بینی و بینه الموت...".
پرسش: آیا یاران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)در شهر یا مکان خاصی زندگی می کنند ؟
پاسخ: آنچه از روایات استفاده میشود،
آن است که یاران و پیروان حضرت ضمن آنکه به تقوا و تهذیب نفس و رعایت دستورات الهی
توجه دارند، به وظایف یک منتظر واقعی نیز همت میگمارند و در این راستا برای زمینه
سازی برای ظهور امام زمان(ع) تلاش و کوشش میکنند و مردم را برای تحقیق این آینده
سبز و پذیرش عدل مهدوی آماده سازند. اینکه در منطقهای از ایران شهری باشد که قابل
رؤیت نباشد، دلیل و مدرک قابل قبول ندارد. علاوه اینکه نپذیرفتن و انکار آن بیشتر
قابل قبول است.
وقتی بر اساس روایات، خود آن حضرت در میان مردم حاضر میشود؛ بر چه مبنایی یاران
او در جای مخفی و غیر قابل رؤیت باشند؟ آیا این همه از شیفتگان حضرت چه از علما و
چه از رزمندگان و شهدای ما از پیروان حضرت نبوده و نیستند؟
پرسش: آیا یاران حضرت همه از زنده ها هستند یا کسانی که قبل از ظهور هم از دنیا
رفته اند می توانند جزء یاران حضرت باشند ؟
پاسخ: هنگامی که بنیان گذار حکومت واحد جهانی، حضرت مهدی موعود(ع) بر اساس عدالت و
آزادی واقعی مأمور به تشکیل حکومت میشود تعداد 313 نفر از یاران خاص آن حضرت در
اطراف شمع وجود مقدسش جمع میشوند و آنها در واقع فرماندهان لشکری و کشوری دولت
کریمه مهدی(ع) میباشند.
در روایات ترکیب دولت امام مهدی(ع) از انسانهای وارسته و متقی تشکیل مییابد که
نام برخی از آنها بدین گونه است:
هفت نفر از اصحاب کهف، یوشع وصی موسی(ع)، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسی، مالک اشتر،
ابودجانه انصاری و قبیله همدان.
امام صادق(ع) میفرماید:
«هنگامی که حضرت قائم آل محمد(ص) قیام کند هفده تن را از پشت کعبه زنده میگرداند
که عبارتند از: پنج تن از قوم موسی(ع) که به حق قضاوت کرده و با عدالت رفتار میکنند،
هفت تن از اصحاب کهف، یوشع وصی موسی، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسی، ابودجانه انصاری
و مالک اشتر»
(تفسیر عیاشی، ج2، ص32، اثبات الهداة، ج3، ص550).
بنابر این یاران حضرت هم از افرادی هستند که در زمان ظهور زندهاند و هم از افرادی
هستند که قبل از ظهور از دنیا رفتهاند و هنگام ظهور دوباره زنده میشوند.
پرسش: آیا یاران حضرت همه جوان هستند ؟
پاسخ: آنچه در روایت مطرح شده
این است که یاران حضرت همه جوان هستند و افراد کهنسال و پیر، مانند سرمه در چشم و
نمک در غذا هستند.
بنابراین افراد کهنسال نیز در بین یاران هستند؛ ولی نفرات آنها کمتر است. اما
اینکه چرا همه جوان هستند، در متون و روایات، علت و دلیلی برای آن ذکر نشده است.
البته جوان بودن یاران، مخصوص سپاهیان امام مهدی(ع) نیست.
ما وقتی با پیروان و یاران انبیاء و پیشوایان گذشته(ع) نیز آشنا باشیم، به روشنی
میبینیم که اکثر آنها جوان بودند. در جوان شور و خروش بیشتر است، جوان از حالت
محافظه کاری و احتیاط کمتری برخوردار بوده و برای حرکت و تلاش آمادگی بیشتری دارد.
دل کندن و جدا شدن از زندگی و دنیا، در جوان راحت تر و بیشتر است.
امام صادق(ع) فرمود:
جوانان را دریاب، آنان زودتر از دیگران به کار خیر روی میآورند.
تاریخ صدر اسلام نیز گواه بر این مطلب است. پیامبر(ص) در کلامی فرمود:
«خداوند مرا به پیامبری بر انگیخت، پس جوانان با من پیمان بستند و بزرگسالان به
مخالفتم برخاستند.»
شرح فداکاریهای امام علی(ع) صفات متعدد تاریخ را به خود اختصاص داده است.
اولین مبلغ پیامبر در مدینه جوانی بود به نام مصعب بن عمیر.
فرمانده سپاه اسلام در اواخر عمر پیامبر جوانی هیجده ساله به نام اسامة بن زید
بود.
پرسش: آیا روایاتی که در خصوص یاران امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)که
اظهار داشته اند : اصحاب کهف نیز جزء یاران ایشانند ، صحیح اند ؟
پاسخ: در روایتی مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل میکند: هنگام ظهور خداوند 27
نفر را زنده میکند که هفت تن آنها اصحاب کهف هستند. (بحار الانوار، ج52، ص346،
ح92).
از پیامبر(ص) نیز نقل شده است خداوند اصحاب کهف را برای حضرت مهدی(ع) زنده میکند.(بحار
الانوار، ج51، ص105، ذیل حدیث 40).
با توجه به این روایات و احادیث مشابه میتوان گفت از کسانی که در هنگام ظهور رجعت
کرده و به دنیا باز میگردند، اصحاب کهف هستند.
پرسش: آیا زنان هم جزء یاران حضرت مهدی (عج) هستند ؟
پاسخ: از روایات استفاده میشود
که زنان نیز جزء یاران امام زمان(ع) میباشند.
از امام باقر(ع) نقل شده است:
در میان یاران گروه اول(313 نفر) پنجاه زن وجود دارد. از این روایت به خوبی میتوان
دریافت که وقتی در گروه اول(یاران ویژه)، پنجاه زن وجود دارند، تعداد زنان در میان
یاران گروههای بعدی بسیار بیشتر خواهد بود.
حضور زنان در جمع یاران، امری طبیعی و عادی است، چرا که آنان نیز همانند مردان در
صورت عمل به وظایف دینی، این لیاقت را خواهند یافت که همراه و همگام با امام زمان
خود باشند. البته وظیفهای که بر عهده آنان خواهد بود متناسب با ویژگیهای جسمی و
روحی ایشان است.
پرسش: آیا 313 نفر تکمیل شده اند و آیا ظهور منوط به تکمیل تعداد آنها است ؟
پاسخ: به نظر میآید مراد شما این است که آیا در میان این همه افراد، تعداد 313
نفر یار وجود ندارد؟ باید گفت: همانگونه که یک رشته علل و عوامل باعث غیبت شد و
مردم از نعمت وجود امام ظاهر محروم شدند، همچنین ظهور امام نیز مشروط به تحقق
زمینهها و شرایط آن است و تا این شرایط فراهم نشود، ظهوری نخواهد بود. یکی از
شرایط عمده، وجود یاورانی است که به همراه امام بار قیام را بر دوش بکشند و تا آخر
از همراهی و یاری رهبر خود دست برندارند و او را تنها نگذارند. سدیر صیرفی در گفت
و گویی با امام صادق(ع) درباره عدم قیام میگوید: حضرت مرا به خارج مدینه برد تا
آن که وقت نماز، در محلی پیاده شدم. امام صادق(ع) به جوانی که در آن نزدیکی بز میچراند
نگاهی کرد و فرمود: "ای سدیر! به خدا قسم! اگر پیروان من به تعداد این بزها
بودند، بر جای نمینشستم(و قیام میکردم). سدیر گوید: بعد از تمام شدن نماز، حیوانات
آن گله را شمردم و یافتم که عدد آنها از هفده تجاوز نمیکند.(کافی، ج2، ص190، ح4).
تحقق این شرط، لازم است ، ولی کافی نیست، بلکه باید زمینههای دیگر نیز فراهم شود
که از مهمترین انها، قابلیت مردم برای پذیرش دولت حق است. به این معنا که عموم
مردم و جامعه بشری(نه گروهی خاص و در منطقهای خاص) باید به درجهای از معرفت
برسند که دریابند حکومتها و مکاتب ساختهی بشر، جوابگوی نیاز مردم نیست و به
وسیلهی اینها، سعادت و عدالت واقعی به بشر هدیه نمیشود.
خلاصه آنکه مردم، خود باید ظهور عدالت را بخواهند و جهانیان را با زیباییهای
دوران ظهور آشنا کنند و روحیهی عدالت طلبی و ظلم ستیزی را در همه جا گسترش دهند.
مرحوم خواجه طوسی، در کتاب تجرید الاعتقاد، علت غیبت امام را کوتاهی مردم میداند؛
چرا که اعمال و کردار مردم، باعث شد امام از میان مردم برود. بنابراین باید مردم
از راه غلطی که رفتهاند برگردند و امام را بخواهند تا ظهور صورت گیرد.
و از همین رو، شیخ صدوق در مقدمهی کتاب کمال الدین میگوید: ظهور حجتهای الهی در
مقامات پیشوایی خود، بر سبیل امکان و تدبیر، نسبت به مردم زمان خودشان است. اگر
حال(مردم) طوری باشد که امام بتواند تدبیر و رهبری اولیایش را بر عهده بگیرد ـ
یعنی مردم حاضر باشند حرف او را بپذیرند و او بتواند ارادهی خدا را پیاده کند ـ
ظهور آن حجت، لازم خواهد بود و اگر وضع به گونهای باشد که امام نتواند تدبیر در
رهبری اولیایش را بر عهده بگیرد و حکمت الهی، موجب پنهانی او گردد و تدبیر نیز آن
را اقتضا کند، خداوند او را در پشت پرده غیبت، نهان میسازد تا زمانی که وقت مناسب
فرا رسد".
پرسش: آیا ایران کشور امام زمان است و لشکر امام زمان (علیه السلام)از ایران حرکت
می کند ؟
پاسخ: این کشور متعلق به امام زمان(ع) است؛ یعنی، عموم مردم آن شیعه و از محبان
اهل بیت(ع) هستند. ایران مرکز صدور معارف و آموزه های شیعه است. به همین جهت مناسب
است در اینجا سیمای ایران را در آخر الزمان و هنگام ظهور بررسی کنیم.
با توجه به روایات میتوان شرایط ایران را تا حدودی این گونه ترسیم کرد:
"دانش و معارف دین اسلام و مکتب تشیع، از ایران و قم، به جهانیان صادر میشود.
لذا موقعیت علمی ایران ممتاز است و اصلی ترین مرکز دین اهل بیت(ع) خواهد بود. در
روایتی از وجود مقدس امام صادق(ع) نقل شده است: "به زودی، کوفه، از مؤمنان
خالی میگردد و دانش مانند ماری که در سوراخش پنهان میشود، از آن شهر رخت برمیبندد؛
سپس علم ظاهر میشود در شهری به نام قم؛ آن شهر معدن علم و فضل میگردد(و از آنجا
به سایر شهرها پخش میشود) به گونهای که باقی نمیماند در زمین جاهلی نسبت به
دین، حتی زنان در خانهها. این قضیه نزدیک ظهور قائم(ع) واقع میشود ... علم، از
قم به سایر شهرها در شرق و غرب پخش میشود و حجت بر جهانیان تمام میشود به گونهای
که در تمام زمین، فردی پیدا نمیشود که دین و علم به او نرسیده باشد. بعد از آن
قائم، قیام میکند و سبب انتقام خدا و غضب او بر بندگان(ظالم و معاند) میشود؛
زیرا، خداوند انتقام (و عذاب) بر بندگان روا نمیدارد، مگر وقتی که حجت را انکار
کنند"(بحار الانوار، ج 57و60، ص213).
خیزش و جنبشی بزرگ برای دعوت مردم به طرف دین، در ایران روی میدهد. از امام
کاظم(ع) نقل شده است: "مردی از اهل قم، مردم را به سوی حق دعوت میکند.
گروهی، دور او اجتماع میکنند که مانند پارههای آهناند و بادهای تند(حوادث) نمیتواند
آنها را از جای برکند. از جنگ خسته نمیشوند و کنارهگیری نمیکنند و بر خدا توکل
میکنند. سر انجام، پیروزی برای متقین و پرهیزکاران است".(بحار، ج60، ص216،
ح37).
گویا این حرکت، همان حرکتی است که از امام باقر نقل شده است: "گویا میبینم
گروهی از مشرق زمین خروج میکنند و طالب حق هستند، اما به آنان پاسخ داده نمیشود.
مجدداً برخواستهی خود تاکید میکنند ولی جواب نمیشنوند. پس چون چنین دیدند،
شمشیرها را به دوش میکشند، در مقابل دشمن میایستند تا حق به آنها داده میشود،
اما این بار قبول نمیکنند بلکه قیام میکنند و نمیدهند آن را (پرچم قیام را) مگر
به صاحب شما(اما زمان(ع))".(بحار الانوار، ج52، ص243، ح116).
خروج سید حسنی و خراسانی را که در روایات به آنها اشاره شده، میتوان در این باره
دانست. بنابراین، موقعیت اجتماعی آن روز ایران حرکت به سوی حق طلبی و دعوت به
آمادگی برای ظهور است.
در بستر این جامعه نیز یاران حضرت شکل میگیرند. در حدیثی از امام صادق(ع) نقل شده
است: "قم را قم نامیدند، چون اهل او، اجتماع میکنند با قائم آل محمد(ص) و با
او قیام میکنند و او را یاری میکنند".(بحار الانوار، ج 57و 60، ص216،
ح38).
در روایاتی که به نام یاران و شهرها اشاره دارد، شهرهای متعددی از ایران ذکر شده
است. خلاصه آن که ایران، مرکز صدور دین و معارف اهل بیت است و زمینهسازی برای
ظهور میکند.
در برخی از روایات اهل بیت(ع) به حضور فعال عجم در سپاه و ارتش مخصوص امام مهدی(ع)
اشاره شده است. البته مقصود از عجم ملتهای غیر عرب است، ولی به احتمال زیاد
بیشترین مصداق آن در عصر ظهور، ایرانیان خواهند بود به ویژه که مرکز ثقل شیعه در
ایران است.
مجموعه روایات وارده در مورد ایرانیان نشان میدهد که این گروه زمینهسازان حکومت
حضرت مهدی(ع) در جهان هستند و بیشترین تأثیر را در روند استقرار حکومت آن خورشید
عالمتاب دارند و در حقیقت حضرت مهدی(ع) به همراه یاران از جمله ایرانیان با
دشمنان به مبارزه برمیخیزد.
اما سیمای قیام حضرت به صورت خلاصه چنین است:
با توجه به روایات به صورت خلاصه میتوان چنین گفت:
وقتی مردم جهان آماده پذیرش حضرت شدند، با دیدن علایم ظهور نگاهها متوجه مکه میشود.
حضرت مهدی(عج) با اذن و امر خدا همراه با 313نفر از یاران در مسجد الحرام ظاهر میشوند
و با معرفی خود ظهور را اعلام کرده و مردم را به سوی خدا و پیروی از خود دعوت میکند.
با اعلام ظهور، یاران دیگر حضرت نیز به طرف مکه حرکت میکنند تا اینکه جمعیت یاران
به ده هزار نفر میرسد و حضرت خروج میکند. مکه را به تصرف در میآورد و پس از
اصلاح امور به طرف مدینه حرکت میکند. با تصرف این شهر و اصلاح امور آن به سمت
عراق به راه میافتد. البته در طول حرکت یاران دیگری نیز به سپاه حضرت افزوده میشود.
در عراق پس از ارشاد و راهنمایی، به جنگ با معاندان و لشکر ظالم سفیانی میپردازد
که در نهایت به پیروزی حضرت و کشته شدن سفیانی و سپاه او میانجامد. سپس حضرت برای
فتح بیت المقدس اقدام میکند. نزول حضرت عیسی(ع) و نماز خواندن ایشان پشت سر امام
مهدی(ع) باعث میشود افراد زیادی از اهل کتاب به اسلام گرایش پیدا کنند و سر انجام
با فرستادن یاران به نقاط مختلف عالم و فتح آن ، پیروزی نهایی برای اسلام رقم میخورد.
پرسش: آیا در میان این همه افراد، تعداد 313 نفر یار وجود ندارد تا امام زمان (عجل
الله تعالی فرجه الشریف)ظهور نمایند ؟
پاسخ: باید گفت: همانگونه که یک رشته علل و عوامل باعث غیبت شد و مردم از نعمت
وجود امام ظاهر محروم شدند، همچنین ظهور امام نیز مشروط به تحقق زمینهها و شرایط
آن است و تا این شرایط فراهم نشود، ظهوری نخواهد بود.
یکی از شرایط عمده، وجود یاورانی است که به همراه امام بار قیام را بر دوش بکشند و
تا آخر از همراهی و یاری رهبر خود دست برندارند و او را تنها نگذارند.
سدیر صیرفی در گفت و گویی با امام صادق(ع) درباره عدم قیام میگوید:
حضرت مرا به خارج مدینه برد تا آن که وقت نماز، در محلی پیاده شدم،
امام صادق(ع) به جوانی که در آن نزدیکی بز میچراند نگاهی کرد و فرمود:
«ای سدیر! به خدا قسم! اگر پیروان من به تعداد این بزها بودند، بر جای نمینشستم(و
قیام میکردم).»
سدیر گوید: بعد از تمام شدن نماز، حیوانات آن گله را شمردم و یافتم که عدد آنها از
هفده تجاوز نمیکند.
(کافی، ج2، ص190، ح4).
تحقق این شرط، لازم است ، ولی کافی نیست، بلکه باید زمینههای دیگر نیز فراهم شود
که از مهمترین آنها، قابلیت مردم برای پذیرش دولت حق است. به این معنا که عموم
مردم و جامعه بشری(نه گروهی خاص و در منطقهای خاص) باید به درجهای از معرفت
برسند که دریابند حکومتها و مکاتب ساختهی بشر، جوابگوی نیاز مردم نیست و به
وسیلهی اینها، سعادت و عدالت واقعی به بشر هدیه نمیشود.
خلاصه آنکه مردم، خود باید ظهور عدالت را بخواهند و جهانیان را با زیباییهای
دوران ظهور آشنا کنند و روحیهی عدالت طلبی و ظلم ستیزی را در همه جا گسترش دهند.
مرحوم خواجه طوسی، در کتاب تجرید الاعتقاد، علت غیبت امام را کوتاهی مردم میداند؛
چرا که اعمال و کردار مردم، باعث شد امام از میان مردم برود. بنابراین باید مردم
از راه غلطی که رفتهاند برگردند و امام را بخواهند تا ظهور صورت گیرد.
و از همین رو، شیخ صدوق در مقدمهی کتاب کمال الدین میگوید: ظهور حجتهای الهی در
مقامات پیشوایی خود، بر سبیل امکان و تدبیر، نسبت به مردم زمان خودشان است. اگر
حال(مردم) طوری باشد که امام بتواند تدبیر و رهبری اولیایش را بر عهده بگیرد ـ
یعنی مردم حاضر باشند حرف او را بپذیرند و او بتواند ارادهی خدا را پیاده کند ـ
ظهور آن حجت، لازم خواهد بود و اگر وضع به گونهای باشد که امام نتواند تدبیر در
رهبری اولیایش را بر عهده بگیرد و حکمت الهی، موجب پنهانی او گردد و تدبیر نیز آن
را اقتضا کند، خداوند او را در پشت پرده غیبت، نهان میسازد تا زمانی که وقت مناسب
فرا رسد».
پرسش: آیا می توان دوران ظهور حضرت مهدی را درک کرد؟ آیا تنها زندگان یاور حضرت هستند؟
پاسخ: ما این امید را داریم که
زمان ظهور را درک کرده و در رکاب حضرت باشیم، ولی اگر عمر ما به زمان ظهور متصل
نشد؛ بنابرآنچه از قرآن و روایات استفاده میشود، این است که گروهی از مؤمنان ـ که
قبل از ظهور از دنیا رفتهاند ـ به اذن خدا به دنیا برمیگردند و در رکاب حضرت و
جزء یاران او خواهند بود. یاران آن بزرگوار هم از افرادی هستند که در زمان ظهور
زندهاند و هم از کسانیاند که قبل از ظهور از دنیا رفته و دوباره زنده میشوند.
لذا از ما خواسته شده که هر روز صبح دعای عهد بخوانیم(مفاتیح الجنان، بعد از دعای
ندبه) امام صادق(ع) در روایتی فرمود: هر کس قبل از صبح این دعا را بخواند؛ از
یاران قائم(عج) خواهد بود و اگر پیش از ظهور بمیرد، دوباره زنده شده و از قبر خارج
میشود. در متن این دعا نیز ما از خدا میخواهیم اگر قبل از ظهور از دنیا رفتیم
دوباره زنده شویم: "اللهم ان حال بینی و بینه الموت...".
پرسش: آیا یاران همه شیعه و مردم همه باید شیعه شوند ؟ چگو نه ؟
پاسخ: در ابتدا باید توجه
داشت:
یاران حضرت را سه گروه تشکیل می دهند:
الف. 313 که یاران خاص هستند؛
ب. ده هزار نفر ؛
ج. عموم شیعیان و محبان.
در روایتی از امام جواد(ع) آمده است: "پس هنگامی که این تعداد (313 نفر) از
اهل اخلاص گرد او (در مکه و به اذن خدا) جمع شدند، خدا امر او را ظاهر کند. پس
هنگامی که برای او عقد (ده هزار نفر مرد) کامل شد، به اذن خدای عزوجل خروج می
کند".(کمال الدین، ج2، ب36، خ2)
یاران گروه اول و دوم کسانی هستند که ولایت و امامت امام مهدی(ع) را پذیرفته و
لیاقت سربازی را در خود ایجاد کردهاند. اما گروه سوم(شاید برخی از افراد گروه دوم)
هم میتوانند از افرادی باشند که قبل از ظهور شیعه بوده و لیاقت یاری امام را پیدا
کردهاند و هم میتوانند از افراد غیر شیعه باشند که با درک ظهور و شنیدن پیام دعوت
امام با توجه به فطرت الهی و عدالت خواه و حق طلب خود حضرت را بپذیرند و با همه
وجود سر به اطاعت او بگذارند.
ب. برای ظهور شرایطی ذکر شده است که در صورت فراهم آمدن آنها ظهور تحقق پیدا
میکند.
مراد از شرایط انقلاب که ظهور و قیام حضرت مهدی(ع) نمونهی کامل و بارز آن است،
اموری است که پدیدهی انقلاب به آنها وابستگی وجودی دارد و تحقق آن، متوقف و مشروط
به وجود این امور است. برای انقلاب جهانی و بزرگ امام مهدی(ع) مانند هر انقلاب
دیگر، چهار شرط متصور است:
الف. قانون جامع:
یک انقلاب برای در هم شکستن وضع موجود و برقراری وضع مطلوب، به دو برنامه نیاز
دارد: 1. برنامه برای نابودی وضع موجود؛ 2. قانون مناسب برای حرکت جامعه به طرف
وضعیت مطلوب و رسیدن به حالت آرمانی.
قیام جهانی حضرت مهدی(ع) نیز این شرط را لازم دارد. برنامهی حرکت، در قسمت اول،
بر اساس روایات، حرکت مسلحانه است تا نابودی کامل شرک و کفر. به عبارت دقیقتر،
حضرت هنگام ظهور ابتدا مردم را دعوت به دین و امامت میکند و اگر کسی مخالفت کرد و
خواست به راه شرک و ر ادامه دهد، حضرت با وی مقابله میکند. این روش بر گرفته از
قرآن است: "وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ
لِلَّهِ"(بقره، 193).
برنامه حضرت در بخش دوم نیز، بر اساس عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر است. پیامبر
فرمود: "سیره و سنت او سنت من است. مردم را بر دین و آیین من به پا خواهد
داشت و آنان را به کتاب پروردگارم دعوت میکند".(کمال الدین، ج 2، ب39، ح6).
ب. رهبری:
شرط دیگر برای پیدایش یک انقلاب، وجود رهبر و پیشوایی آگاه و توانمند و دلسوز
است تا با آشنایی کامل از اهداف و برنامهها و زمینهها و موانع، با مدیریتی صحیح
و قاطع، حرکت انقلاب را رهبری کند و تا آخرین نفس ادامه دهد.
انقلاب عظیم امام مهدی(ع) نیز دارای این شرط است. رهبر این انقلاب، بزرگ مردی از
سلسله امامت است که در دامان امام پرورش یافته و وارث علوم پیامبر و آگاه به قرآن
و معارف دین است. پیامبر فرمود: "منا مهدی هذ الامة الذی یملأ الارض قسطاً و
عدلاً کما ملئت جوراً و ظلما؛ مهدی این امت از ما است، کسی که زمین را از قسط و
عدل پر میکند همان گونه که از جور و ظلم پر شده است".(کمال الدین، ج1، ب24،
ح10).
ج. یاران:
شرط دیگر یک انقلاب، وجود یارانی فداکار است که با آشنایی نسبت به برنامهها و
اهداف و اعتقاد به آنها، تا آخرین لحظه، از رهبر و انقلاب دست برندارند و آمادهی
هر گونه فداکاری باشند. قیام جهانی امام مهدی(ع) نیز نیاز به یارانی دارد که ضمن
آشنایی و اعتقاد به امام و دین تا آخرین لحظه فداکاری کنند.
از امام جواد(ع) در ضمن حدیثی نقل شده است که اصحابش به سوی او اجتماع میکنند که
سیصد و سیزده نفرند، به تعداد اهل بدر، از نقاط مختلف زمین ... وقتی این عده جمع
شدند خدا امر او را ظاهر میکند و چون عقد کامل شد، که دههزار نفرند، خروج میکند
به اذن خدا. (کمال الدین، ج2، ب37، ح2).
د. آماگی و پذیرش عمومی:
یکی دیگر از شرایط یک انقلاب و تحقق آن، پذیرش مردمی است. اگر مردم آن را
نخواهند، حتماً به سرانجام نمیرسد. نمونهی آن، قیام خونین کربلا است که مردم
نخواستند و به شهادت امام حسین(ع) منتهی شد. (البته وظیفه امام حسین(ع) بر اساس
دستور خدا، حرکت و قیام بود).
انقلاب امام مهدی(ع) نیز این شرط را لازم دارد. مردم باید به حدی از رشد و آگاهی
رسیده باشند که پذیرای حرکت اصلاحی و قیام بزرگ منجی عالم بشریت باشند.
از میان چهار شرط یاد شده دو شرط فراهم است و آن، طرح و برنامه و وجود رهبر است،
اما آیا شرط سوم و چهارم نیز فراهم شده است؟ آیا یاران فداکاری که معرفت مناسبی
داشته باشند، به مقدار کافی فراهم است؟ آیا مردم آمادگی پذیرش انقلاب او را پیدا
کردهاند؟
بنابراین، آنچه باید اتفاق بیافتد آن است که عموم مردم خواستار آمدن منجی آسمانی و
رهایی از وضعیت موجود باشند.
پرسش: برای سربازی امام زمان (عج) چه باید بکنیم ؟
پاسخ: برای سربازی امام زمان(عج)
توجه به چند اصل لازم است:
الف. معرفت نسبت به امام و اهداف و برنامه های او؛ یک سرباز امام باید بداند معنای
صحیح امامت چیست و امام در نظام هستی در چه جایگاهی قرار دارد و نیز بداند که هدف
از قیام چیست.
ب. اعقتاد و باورها؛ سرباز و یاور حضرت علاوه بر ایمان قوی نسبت به خداوند و معارف
دین باید دارای اعتقاد محکم به امام و اهداف او باشد و با همه وجود باور کند.
ج. عمل کردن به وظایف دینی و رعایت امور شرعی؛ کسی که بخواهد از یاران امام
زمان(عج) باشد، باید نسبت به وظایف شرعی اهتمام جدی داشته باشد. واجبات را انجام
دهد به خصوص نماز را در اول وقت اقامه کند. محرمات را ترک کند، حدود دینی و حلال و
حرامها را به صورت دقیق رعایت کند.
د. دعا کردن و عهد بستن؛ کسی که بخواهد در گروه یاران قرار گیرد، باید با دعا و
توسل از خداوند بخواهد که در او قابلیت سربازی امام زمان(عج) را با انجام وظایف
دینی ایجاد کند. باید بکوشد با خواندن دعای عهد(که بعد از دعای ندبه در کتاب
مفاتیح الجنان آمده) هر روز با امام، عهد و پیمان خود را تجدید کند.
هـ. تخلق به اخلاق نیکو؛ کسی که یاوری امام را خواستار است، باید صفات نیک را در
خود زنده وصفات نا پسند را از خود دور کند. خوش اخلاق و خدمتگزار مردم باشد. طمع
در دنیا نداشته باشد و دنبال جمع مال دنیوی نباشد. بکوشد اهل عبادت و زهد باشد.
رضایت الهی را بخواهد و صبر در امور را پیشه کند.
پرسش: برخورداری حضرت (ع) و اصحاب از امداد های غیبی ؟
پاسخ: از روایات استفاده میشود
در عصر ظهور که حاکمیت حق و عدل و نابودی شرک و کفر در آن رقم میخورد، منادیان
راستی از الطاف و امدادهای خاص خداوند برخوردار هستند.
* آنان از لحاظ جسمی قوی بنیه هستند، ریان پسر صلت می گوید: به امام رضا (ع) عرض
کردم: آیا شما صاحب این امر هستید؟ حضرت فرمود: من امام و صاحب امر هستم، ولی نه
آن صاحب امری که زمین را از عدل و داد پر می کند آنگاه که از ظلم و ستم پر شده
باشد، چگونه می توانم صاحب آن امر باشم در حالی که ناتوانی جسمی مرا می بینی؟ قائم
کسی است که وقتی ظهور کند در سن پیران است ولی به نظر جوان می آید، اندامی قوی و
تنومند دارد به طوری که اگر دست را به سوی بزرگترین درخت دراز کند آن را از ریشه
بیرون می آرود.(بحار الانوار، ج52، ص322).
در وصف یاران امام مهدی(ع) از امام سجاد(ع) نقل شده است: آنگاه که قائم ما قیام
کند، خداوند سستی و ضعف را از شیعیان ما دور می کند و دلهایشان را چون پاره های
آهن محکم و استوار می نماید و به هر کدام از آنان قدرت چهل مرد می بخشد و آنان
فرمانروایان و بزرگان زمین می شوند(بحار الانوار، ج52، ص317). و امام صادق(ع)
فرمود: به هنگام فرا رسیدن امر ما(حکومت امام مهدی(ع)) خداوند ترس را از دل شیعیان
ما برمیدارد و در دل دشمنان ما جای میدهد، در آن هنگام هر یک از شیعیان ما از نیزه
برندهتر و از شیر شجاعتر می شوند.(بحار الانوار، ج52، ص326).
* لشکر رعب، امام صادق(ع) نقل شده است: قائم ما اهل بیت با ترس و رعب یاری
میشود.(مستدرک الوسایل، ج12، ص335).
* فرشتگان و جنیان، امام علی(ع) می فرماید: خداوند، حضرت مهدی(ع) را با فرشتگان،
جن و شیعیان مخلص یاری میکند(ارشاد القلوب/ص286) . ابان بن تغلب از امام صادق(ع)
نقل میکند: آنگاه که او پرچم پیامبر را به اهتزاز درآورد، سیزده هزار و سیزده
فرشته به زیر پرچمش گرد می آیند که با نوح پیامبر در کشتی، با ابراهیم خلیل در
آتش، و با عیسی هنگام عروج به آسمان همراه بودند. همچنین چهار هزار فرشته به یاری
حضرت می شتابند. آن فرشتگانی هستند که بر سرزمین کربلا فرود آمده بودند تا در رکاب
امام حسین(ع) بجنگند ولی اذن این کار را نیافتند و به آسمان رفتند و چون با اذن
جهاد بازگشتند امام حسین(ع) را شهید یافتند و در اندوه از دست دادن این فیض بزرگ،
همواره ناراحت و اندوهگینند و تا روز رستاخیز، گرداگرد صریح امام حسین(ع) می چرخند
و اشک می ریزند. (کامل الزیارات، ص120). و نیز از امام باقر(ع) نقل شده است: فرشتگانی
که در جنگ بدر به پیامبر(ص) یاری دادند هنوز به آسمان باز نگشته اند تا این که
حضرت صاحب الامر را یاری رسانند و تعدادشان پنج هزار فرشته می باشد.(مستدرک
الوسایل، ج2، ص448).
بنابراین امدادهای الهی به صورتهای مختلفی شامل حال حضرت و یارانش می شود.
پرسش: جمله زیبای امام صادق (ع) که فرموده اند : اگر من زمان او (حضرت مهدی ) را
درک می کردم همه عمرم را با خدمتگزاری او سپری می کردم . لطفا بیشتر توضیح دهید و
تفسیر نمایید.
پاسخ: ما معتقدیم که امامان بزرگوار(ع) نور واحد هستند که هر کدام در زمان خود به
وظیفهای که خداوند بر عهده آنان گذاشته بود، عمل کردند. آنان افرادی بودند که در
قله کمالات و انسانیت قرار داشتند. بر این اساس نمیتوان از این روایت استفاده کرد
که امام زمان(ع) مقام و منزلت بالاتری از امام صادق(ع) دارد. شاید مراد و محتوای
روایت چنین باشد: "از آنجا که امام زمان(ع) پس از رحلت امام یازدهم، حجت خدا
در زمین بوده و امام و رهبری مردم از طرف خدا بر عهده او قرار دارد و همه وظیفه
اطاعت و امتثال از او را دارند و باید در راستای اهداف او حرکت کنند و او را یاری
دهند، امام صادق(ع) چنین تعبیری کرده است. بدین معنا که اگر من هم در زمان او
باشمع تحت رهبری او خواهم بود. چنانچه وجود مقدس امام حسین(ع) در زمان حیات امام
حسن(ع) تحت امامت و رهبری آن بزرگوار بود.
پرسش: چرا یاران حضرت در موقع ظهور 313 نفرند و وجود این تعداد چه تاثیری در ظهور امام زمان (عج) دارد ؟
پاسخ: همان گونه که میدانید هر
پدیده و اتفاقی برای نتیجه دادن احتیاج به شرایط خاصی دارد؛ یعنی، از یک عمل در
شرایط خاص میتوان نتیجه مطلوب را گرفت و انجام کاری در هر شرایط ثمر بخش
نیست.
ظهور و قیام امام زمان(ع) نیز برای به ثمر رسیدن و نتیجه دادن، احتیاج به شرایطی
دارد که به آن «شرایط ظهور» گویند و در صورتی که این شرایط فراهم شود، ظهور اتفاق
میافتد.
یکی از آن شرایط وجود یاران لایق و کارآمد است. معلوم است که بدون یاران مفید، یک
رهبر نمیتواند اهداف خود را عملی سازد.
بنابراین برای ظهور نیاز به اصحابی با کفایت است و در رأس آنان 313 نفر هستند.
اینان بهترین و بالیاقت ترین افراد هستند و فرمانده و کارگزاران امام زمان(ع) در
دوران ظهور خواهند بود و همه آنها نیز اهل زمان ظهور نخواهند بود، بلکه تعدادی در
گذشته بودند؛ اما زنده شده و به دنیا برمیگردند(مانند اصحاب کهف، مالک اشتر،
مقداد، سلمان و ...).
اینکه چرا 313 نفرند؟
باید گفت: دلیل خاصی لازم ندارد بالاخره باید تعدادی یاران اصلی حضرت باشند. البته
شاید به جهت یادآوری جنگ بدر است که اولین جنگ پیامبر اسلام بود و تعداد یاران آن
حضرت 313 نفر بودند.
درباره اینکه آیا 313 نفر پیدا شدهاند؛ گفتنی است: ظهور شرایط متعددی دارد که یکی
وجود یاران است و به غیر آن، پذیرش عمومی مردم و آماده بودن کل جامعه نیز شرط است.
پس تنها وجود یاران نیست که باعث ظهور میشود. علاوه بر اینکه یاران حضرت تنها 313
نفر نیستند، بلکه آغاز قیام و حرکت امام با حدود ده تا پانزده هزار نفر شروع خواهد
شد. بنابراین امام یاران زیادی لازم دارد که باید آماده جانفشانی در راه ایمان و
عدالت شوند و علاوه بر یاران، مردم نیز آماده گردند تا ان شاء الله ظهور هر چه
سریعتر اتفاق افتد.
پرسش: چرا تعداد زنانی که از یاران حضرت مهدی خواهند بود کم است؟
پاسخ: بنابر آنچه از روایات
استفاده میشود، یاران حضرت را سه گروه تشکیل میدهند:
1. 313 نفر یاران خاص که در ابتدای ظهور خدمت حضرت اجتماع میکنند؛
2. لشکر و گروه ده هزار نفری که با اجتماع آنان خروج صورت میپذیرد؛
3. عموم شیعیان و ارادتمندان که در طول حرکت امام مهدی(ع) به ایشان ملحق میشوند.
اگر سخنی از پنجاه زن به میان آمده است، مربوط به گروه اول است. از امام باقر(ع)
در روایتی بلند نقل شده است: "....قسم به خدا، 313 تن که در بین آنان، 50 زن
هستند در مکه اجتماع میکنند ...."(بحار الانوار، ج52، ص223، ح87) و طبیعی
است وقتی شمار زنان در گروه اول به این تعداد باشد در گروههای بعدی بیشتر خواهد
بود.
علاوه بر اینکه پرسش از کم بودن تعداد زنان نسبت به مردان در میان یاوران حضرت،
حرف صحیح و پسندیدهای نیست، چرا که یاوری، نه فقط به معنای جنگیدن و سلاح برکشیدن
است، بلکه یار و یاور واقعی، کسی است که با همهی وجود ، در خدمت امام و اهداف او
باشد و آن چه را که حضرت از او میخواهد، انجام دهد. در زمان غیبت و انتظار، به
وظیفه یک منتظر واقعی آگاه باشد و آنچه را در این مدت بایسته است، انجام دهد و در
زمان ظهور، گوش به فرمان و مطیع دستورهای او باشد و امر او را امتثال کند. مگر
فاطمه زهرا(س) و زینب کبرا(س) از یاوران پیامبر و امام زمان خود نبودند؛ در حالی
که جنگ ظاهری با اسلحه نداشتند؟ هر کس به تاریخ بنگرد به خوبی به نقش بارز و بی
بدیل آنان، در یاری رهبر خود پی میبرد. یاری رهبر در رساندن پیام او و مکتبش
بسیار ارزشمند است و اصولاً حرکت فرهنگی، پایه و اساس است و لذا در روایت، به علم
و عالم و قلم او اشاره شده است: "مداد العلماء افضل من دماء شهداء"؛ چرا
که اگر یاری امام در بعد فرهنگی و تبیین معارف دین او نباشد و مردم آگاه به اهداف
و برنامههای امام نباشد، طبعاً، برای کمک به گسترش فرهنگ و مکتب او، سلاح به دست
نمیگیرند. زنان در این عرصه مهم، به خوبی میتوانند ایفای نقش نموده و یاری امام
خود را در حد اعلا، اعلام و آشکار کنند.
در مواردی که یاری کردن مربوط به حالت جنگ و قیام و جهاد باشد، طبیعی است که مردان
باید حضوری فعالتر داشته باشند؛ چرا که خداوند با توجه به ویژگیهای جسمی و روحی
زنان و مردان وظایف و تکالیف را قرار میدهد و ویژگیها و مشکلات جنگ، به گونهای
است که نه با جسم زن سازگاری دارد و نه با روح او هم خوان است. لذا وظیفه جهاد، از
دوش آنان برداشته شده است(مگر در زمان ضرورت).
پرسش: چرا زنان نیز جزء یاوران حضرت هستند ؟
پاسخ: باید توجه داشت که زنان
نیمی از پیکره جامعه انسانی را تشکیل میدهند. بنابراین بسیار طبیعی است که در
زمان ظهور، اینان نیز در نقش یاوران امام عصر(عج) وظیفه یاوری خود را به انجام
برسانند. گفتنی است که یاوری فقط شمشیر وسلاح برکشیدن نیست، مگر حضرت زهرا(س) و
حضرت زینب(س) از یاران امام زمان(ع) خود نبودند؟ یاور کسی است که وظیفهای که بر
دوش او نهاده میشود عمل کند. لذا زنان نیز میتوانند در عرصههایی که توانایی
دارند (مانند تبلیغ و تبیین دین) وارد شوند و به یاری امام خود بشتابند.
پرسش: چرا وجود 313 نفر یار جزء شرایط ظهور است و چرا 313 وآیا اینها هنوز پیدا نشده اند؟
پاسخ: معلوم است که بدون یاران
مفید، یک رهبر نمیتواند اهداف خود را عملی سازد. بنابراین برای ظهور نیاز به
اصحابی با کفایت است و در رأس آنان 313 نفر هستند. اینان بهترین و بالیاقت ترین
افراد هستند و فرمانده و کارگزاران امام زمان(ع) در دوران ظهور خواهند بود و همه
آنها نیز اهل زمان ظهور نخواهند بود، بلکه تعدادی در گذشته بودند؛ اما زنده شده و
به دنیا برمیگردند(مانند اصحاب کهف، مالک اشتر، مقداد، سلمان و ...).
اینکه چرا 313 نفرند؟ باید گفت: دلیل خاصی لازم ندارد بالاخره باید تعدادی یاران
اصلی حضرت باشند. البته شاید به جهت یادآوری جنگ بدر است که اولین جنگ پیامبر
اسلام بود و تعداد یاران آن حضرت 313 نفر بودند.
درباره اینکه آیا 313 نفر پیدا شدهاند؛ گفتنی است: ظهور شرایط متعددی دارد که یکی
وجود یاران است و به غیر آن، پذیرش عمومی مردم و آماده بودن کل جامعه نیز شرط است.
پس تنها وجود یاران نیست که باعث ظهور میشود. علاوه بر اینکه یاران حضرت تنها 313
نفر نیستند، بلکه آغاز قیام و حرکت امام با حدود ده تا پانزده هزار نفر شروع خواهد
شد. بنابراین امام یاران زیادی لازم دارد که باید آماده جانفشانی در راه ایمان و
عدالت شوند و علاوه بر یاران، مردم نیز آماده گردند تا ان شاء الله ظهور هر چه
سریعتر اتفاق افتد.
پرسش: چه کسانی در هنگام ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)به یاری او می شتابند ؟
پاسخ: هنگام ظهور، وقت عمل است،
فقط کسانی میتوانند این توفیق را به نحو احسن داشته باشند که در زندگی خود قبل از
ظهور، دارای ایمان کامل و اعمال نیک، اخلاق حسنه، تقوای الهی و آگاهی بوده و توان
خدمت به حضرت و جامعه را در خود مهیا کرده باشند یعنی در تمام جهات، کمالات انسانی
و الهی شوند و منتظر واقعی و پیرو استوار امام در ظاهر و پنهان باشند.
پرسش: نخستین کسی که با حضرت بیعت می کند کیست ؟
پاسخ: جبرئیل(ع)، نخستین کسی است
که با آن حضرت دست بیعت میدهد.
امام صادق(ع) میفرماید: «هنگامی که خداوند به «قائم» اجازه خروج و قیام میدهد،
او از روی منبر مردم را به یاری و ایمان به خود دعوت میکند و آنها را به خدا قسم
داده به سوی حقوق الهی دعوت میکند، و نیز آنها را به اجرای روش و سنت رسول خدا میخواند.
پس خداوند تبارک و تعالی جبرئیل را نزد آن حضرت در کنار حطیم (در مکه) میفرستد.
جبرئیل میپرسد: به چه چیز دعوت میکنی آن حضرت پاسخ جبرئیل را میدهد. آنگاه
جبرئیل میگوید: من اولین کسی هستم که با تو بیعت کرده، دعوت تو را میپذیرم، دست
خود را بده تا بیعت کنم. و دست خود را بر دست «قائم» میکشد و سپس 313 نفر با آن
حضرت بیعت میکنند و حضرت در مکه آقامت نموده تا یارانش به ده هزار نفر برسند.
آنگاه از مکه به سوی مدینه رهسپار میشود». (منتخب الاثر، ص580).
در کتاب منتخب الاثر یازده حدیث در موضوع بیعت با امام زمان(عج) و کیفیت آن آمده است.
پرسش: نقش جوانان در کمک و یاری امام زمان (عج) چیست ؟
پاسخ: آنچه از روایات استفاده میشود
این است که جوانان در دو زمینه نقش ایفا میکنند.
الف. در جریان ظهور: بنا بر روایات اکثر یاران حضرت را جوانان تشکیل میدهند(در
روایتی از امام علی(ع) نقل شده است: «اصحاب مهدی جوانان هستند که پیر در میان آنان
نیست. مگر مثل نمک در غذا»(بحار، ج52، ص 333)). اینان کسانیاند که قبل از ظهور
دست به خودسازی زده و خود را برای یاری امام زمان آماده کردهاند و در زمان قیام
همراه با حضرت مهدی، به مبارزه با مظاهر شرک و ظلم میپردازند.
ب. بعد از قیام و دوران حاکمیت عدل مهدوی: در آن دوران جوانان به کسب معرفت و علم
همت میگمارند و ضمن فراگیری دستورات و معارف دین حضرت را در امر حکومت یاری میدهند.
پرسش: نقش زنان در انقلاب امام مهدی چیست؟
پاسخ: نقش زنان در دو بعد قابل
بررسی است:
الف. دوران قیام و انقلاب: آنچه از روایات استفاده میشود زنان در رکاب حضرت و در
جریان جنگ، همراه ایشان هستند و آنچه را که ایشان امر میکند، انجام میدهند. در
بعضی از روایات آمده است: "50 زن در گروه 313 نفری (گروه اول از یاران) حضور
دارند. (بحار الانوار، ج52، ص223) طبق بعضی از روایات، گروهی از یاران حضرت زنانی
اند که قبل از ظهور از دنیا رفته و هنگام ظهور رجعت کرده و به دنیا باز میگردند.(دلایل
الانامه، ص260).
ب. دوران پیروزی و حاکمیت عدل مهدوی: در این دوران ـ که دوران رشد و شکوفایی علم و
حکمت است ـ زنان حرکت و رشد چشمگیری خواهند داشت. آنان چنان از علم و معارف اسلامی
بهره میبرند که حرکات و رفتارشان، بر اساس قانون خدا است. بر این پایه به بهترین
وجه ممکن به تربیت فرزندان با ایمان ـ در کنار حرکت فرهنگی خود ـ اقدام میکنند.
امام باقر(ع) فرمود: در زمان امام مهدی(عج) به شما حکمت داده میشود، تا آنجا که
زن در درون خانهاش مطابق کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) قضاوت میکند".(بحار
الانوار، ج52، ص352).
پرسش: یاران امام مهدی چه ویژگی هایی دارند؟
پاسخ: برای یاران امام زمان(ع)
ویژگیهایی گفته شده است؛ از جمله:
الف. معرفت: آنان معرفت و شناخت عمیقی از خداوند و امام دارند. امام علی(ع) درباره
آنان فرموده است: مردانی که خدا را چنان که شایسته است شناختهاند". (منتخ
الاثرع فصل 8، ب1، ح2). چنین معرفت همچنان امکان پذیر است که انسان، امام زمان خود
را بشناسد. امام صادق(ع) به نقل از امام حسین(ع) فرمود ای مردم! خدادوند خلق نکرد
بندگان را مگر اینکه او را بشناسند. پس وقتی او را شناخته، عبادتش کنند. پس هنگامی
که او را عبادت کردند از عبادت(ذلت در برابر) غیر او بی نیاز میشوند. مردی پرسید:
ای پسر رسول خدا، پدر و مادر فدایت باد معرفت خدا چیست؟ فرمود: اینکه مردم هر
زمانی امام خود را که اطاعتش بر آنان واجب است بشناسند".(بحار الانوار، ج 23،
ص83، ح22).
پس معرفت امام راه شناخت خداست و یاران امام مهدای(عج) شناخت عمیقی از امام دارند.
این شناخت فراتر از دانستن نام و نشان و نسبت امام است؛ بلکه معرفت به حق ولایت
امام و جایگاه بلند او در عالم هستی است.
ب. اطاعت: نتیجه معرفت درست اطاعت از امام است؛ چرا که اطاعت از او، اطاعت از
خداست. پیامبر(ص) در توصیف یاران حضرت مهدی(ع) فرمود: "آنان در اطاعت از امام
خود کوشا هستند"(بحار الانوار، ج 52، ص309، ح4).
ج. عبادت و صلابت: امام صادق(ع) در بیانی فرمود: شبها را با عبادت به صبح میرسانند
و روزها را با روزه به پایان میرسانند. و در فراز دیگر فرمود: آنان مردانی هستند
که گویا دلهایشان پارههای آهن است(بحار الانوار، ج52، ص308).
د. شهادت طلبی: امام صادق(ع) فرمود: "آنان آرزو میکنند در راه خدا شهید
شوند".(همان)
ه. اتحاد و هم دلی: امام علی(ع) فرمود: "ایشان یکدل و هماهنگ هستند"
(یومالخلاص، 224).
و. بصیرت و نورانیت: آنان کسانی اند که دلههای نورانی داشه و چشم حقیقت بین قلببی
آنان باز شده است و دیگران را نیز به راه راست هدایت میکنند. امام صادق(ع) فرمود:
"آنان مانند چراغند گویا قلبهایشان مانند قندیل میدرخشد".(بحار
الانوار، ج52، ص308).
منبع:www.imammahdi-s.com
علل شکست مسلمانان در جنگ احد
حرکت مشرکین به سوی مدینه
مشرکان
مکّه پس از جنگ بدر، به سرپرستی ابوسفیان، تصمیم گرفتند تا همه قوای خود را متمرکز
کنند و خود را از قید آنچه به نام محمّد و اسلام وجود دارد رها سازند. در ضمن به
دردهای عمیق خود که از کشتگان و اسرای جنگ بدر در دل داشتند التیام بخشند و بر
همان تصمیم در سال سوّم هجرت و یکسال پس از جنگ بدر، پنج هزار نفر جنگجو به
فرماندهی ابوسفیان به همراه پانزده نفر از زنان قریش به سرپرستی هند همسر ابوسفیان
و با دویست اسب و سه هزار شتر و هفتصد نفر زره دار به سوی مدینه حرکت کردند.
آماده شدن قریش را عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه وآله) به وی گزارش داده بود و رسول الله در انتظار چنین حمله ای به سر می برد ولی تا جهت حمله قریش مشخّص نشده بود، آن حضرت از مدینه خارج نشد.
روز چهارشنبه سیزده شوال، نیروی مشرکان خود را به کنار اُحد رسانید و در دامنه این کوه، در میان نخلستان، در محلّ مسطّحی و در کنار درّه ای که می توانست در شرایط سخت برای آنان مأمنی باشد فرود آمد و تا روز جمعه به استراحت و طرح نقشه جنگ پرداخت.
پیامبر(صلی الله علیه وآله) پس از اقامه نماز جمعه، همراه هزار نفر به سوی احد حرکت کرد. عبدالله بن اُبیّ سرکرده منافقین، با سیصد نفر از همفکرانش از میانه راه برگشت و رسول خدا(صلی الله علیه وآله) با هفتصد نفر که صد نفر از آنان زره دار و پنجاه نفر کماندار و تیرانداز بود و تنها دو اسب به همراه داشتند وارد منطقه اُحد گردید و چند نفر نوجوان را به خاطر کمی سنّشان از حضور در جنگ منع کرد.
چون مجاهدان به اُحد رسیدند، پیامبر پنجاه نفر تیرانداز را به فرماندهی عبدالله بن جبیر بر لب درّه گذاشت و دستور داد ما چه در حال فتح باشیم و چه در حال شکست، شما در جای خود استوار بمانید حتّی اگر ببینید اجساد ما در روی زمین مانده و یا دشمن ما را به درون مدینه راند و یا ما دشمن را تا مکّه عقب راندیم شما از جای خود حرکت نکنید.(1) آنگاه به لشکریان دستور داد: تا از طرف من فرمان نرسد شما جنگ آغاز نکنید.
جنگ اُحد در مرحله نخست
جنگ
اُحد که روزشنبه 15 شوّال رخ داد، در دو مرحله مختلف انجام گرفت؛ در مرحله اوّل
قریش شکست خوردند و در مرحله دوم شکست نصیب مسلمانان شد.
جنگ ابتدا تن به تن بود و نُه تن از پرچمداران قریش پشت سر هم وارد میدان شدند که یکی پس از دیگری به هلاکت رسیدند و این موضوع موجب تضعیف روحیه آنان گردید. سرانجام ناگزیر به حمله عمومی شدند و جنگ به اوج خود رسید، به طوری که هند و دیگر زنان قریش که از زیبایی و آرایش برخوردار بودند، برای تشویق مشرکین وارد معرکه شدند و در میان صفوف می چرخیدند و دف زنان و گریه کنان جنگجویان خود را با اسم و رسم صدا کرده و کشته شدگان بدر را به یاد آنان می آوردند.
کلمات ننگ و شرف و حمیّت و غیرت و ... را با آهنگ ها و آوازهای محرّک و حماسی می خواندند و مشرکان را بر حملات شدید و پایداری در مقابل مسلمانان تشویق می کردند.
طبری می گوید: «وَقاتَلَ اَبودجانة حتّی أمعَن فی النّاس وحمزةُ بن عبدالمطّلب وَعلیّ بن ابی طالب فی رجال من المسلمین، فَأَنْزل الله نَصرَهُ وصدّقهم وعده فحسُّوهم بالسیوف حتّی کشفوهم وکانت الهزیمة لا شکّ فیها».(2)
در هنگامه جنگ تهاجمی، عدّه ای از مسلمانان و در رأس آنها ابودجانه و حمزة بن عبدالمطّلب و علی بن ابی طالب وارد صحنه شدند و دشمن را در هم شکستند وتا آخر صفوف پیش رفتند، در نتیجه خداوند مسلمانان را پیروز گردانید و شکست قطعی را بر مشرکان وارد آورد.
و لذا کار بر قریشیان سخت گردید و در تهاجم عمومی هم نتوانستند کاری از پیش ببرند و هزیمت و فرارشان آغاز شد و از ترس جان خود به درّه ها و کوه ها پناه بردند و مقرّ خویش را بدون مراقب رها ساختند.
مرحله دوّم جنگ و علل شکست مسلمانان!
پس از شکست سختی که بر قریش وارد گردید، صحنه جنگ دگرگون شد؛ زیرا گروهی از
مسلمانان که هزیمت دشمن را دیدند، به درون درّه ای که مقرّ آنها بود حمله بردند و
به جمع آوری غنیمت پرداختند. در این هنگام گروه تیراندازان که به دستور رسول
خدا(صلی الله علیه وآله)در دهانه درّه پاس می دادند، علی رغم مخالفت فرمانده شان،
عبدالله بن جبیر، به جز ده تن، به سوی مقرّ مشرکان برای غارت غنائم پایین آمدند.
خالدبن ولید، فرمانده اسب سواران قریش از این فرصت استفاده کرد و با همراهانش کوه را دور زد و عبدالله بن جبیر را با یاران اندکش به سادگی از سر راه برداشت، آنگاه از دهانه درّه فرود آمد و مسلمانانی را که از همه جا بی خبر بر سر غنایم گرد آمده بودند به زیر شمشیر گرفت و از سوی دیگر زنان قریش صحنه گردان غائله شدند و از کوه سرازیر گشته موها را پریشان و گریبان ها را چاک کردند و با پستان های برهنه و فریادهای جنون آمیز، فراریان خود را بازگرداندند و حمله مجدّد دشمن آغاز شد! این اوّلین عامل شکست مسلمانان بود.
دوّمین عاملی که در شکست سپاه اسلام نقش داشت خبر کشته شدنِ رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بود. در گرماگرم جنگ و درگیری که پیامبر مجروح شد و در گودالی افتاد، «سراقه» فریاد برآورد: «محمّد کشته شد!» این خبر در میان سپاه شرک و در جبهه پریشان مسلمانان به سرعت برق پیچید و موجب شکست روحیه مسلمانان و تقویت روحی مشرکان گردید.
اینجا بود که گروهی از مسلمانان دست به عقب نشینی زدند و فرارشان شروع شد و به گفته «ابن عقبه» در میان این گروه آنچنان سردرگمی و از هم گسیختگی به وجود آمد که به جای دشمن به خودی ها حمله می کردند و برادر مسلمان خود را مجروح می ساختند.(3)
مورّخان، از جمله طبری صحنه این مرحله از جنگ را چنین توصیف می کند: «مسلمانان با پدید آمدن شکست و شایعه کشته شدن رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، به سه گروه تقسیم شدند: تعدادی مجروح شده و از کار افتادند. بعضی استقامت ورزیدند تا به شهادت رسیدند و گروه سوّمی فرار کردند و جان به سلامت بردند! (وکان المسلمون لمّا أصابهم ما أصابهم من البلاء اثلاثاً; ثلث قتیل وثلث جریح وثلث منهزم).(4)
«کتاب حضرت حمزه(ع) در کوه احد، محمد صادق نجمی»
پی نوشت ها:
1ـابناثیر، کامل، ج2، ص105
2ـ طبری، ج2، ص376
3ـ سمهودی، وفاء الوفا، ج1، ص286
4ـ طبری، تاریخ، ج2، ص377
جنگ احزاب
کتاب: سیره پیشوایان ص 50 تا57
نویسنده: مهدى پیشوایى
جنگ احزاب، چنانکه از نامش پیداست، نبردى بود که در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى کوبیدن«اسلام جوان»متحد شده بودند.بعضى از مورخان نفرات سپاه«کفر»را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشتهاند، در حالى که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمىکرد.
سران قریش که فرماندهى این سپاه را به عهده داشتند،با توجه به نفرات و تجهیزات جنگى فراوان خود،نقشه جنگ را چنان طراحى کرده بودند که به خیال خود با این یورش،مسلمانان را بکلى نابود سازند و براى همیشه از دست محمد صلى الله علیه و آله و سلم و پیروان او آسوده شوند!.زمانى که گزارش تحرک قریش به اطلاع پیامبر اسلام رسید،حضرت شوراى نظامى تشکیل داد.در این شورا،سلمان پیشنهاد کرد که در قسمتهاى نفوذ پذیر اطراف مدینه خندقى کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد.این پیشنهاد تصویب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید;خندقى که پهناى آن به قدرى بود که سواران دشمن نمىتوانستند از آن با پرش بگذرند،و عمق آن نیز به اندازهاى بود که اگر کسى وارد آن مىشد،به آسانى نمىتوانستبیرون بیاید.
سپاه قدرتمند شرک با همکارى یهود از راه رسید.آنان تصور مىکردند که مانند گذشته در بیابانهاى اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خواهند شد،ولى این بار اثرى از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروى خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقى ژرف و عریض در نقاط نفوذپذیر مدینه،آنان را حیرت زده ساخت زیرا استفاده از خندق در جنگهاى عرب بىسابقه بود. ناگزیر از آن سوى خندق شهر را محاصره کردند.محاصره مدینه مطابق بعضى از روایات حدود یک ماه به طول انجامید.سربازان قریش هر وقتبه فکر عبور از خندق مىافتادند،با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصلههاى کوتاهى در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند،روبرو مىشدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مىگفت.تیراندازى از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگرى پیروز نمىشد.
از طرف دیگر،محاصره مدینه توسط چنین لشگرى انبوه،روحیه بسیارى از مسلمانان را بشدت تضعیف کرد بویژه آنکه خبر پیمان شکنى قبیله یهودى«بنى قریظه»نیز فاش شد و معلوم گردید که این قبیله به بت پرستان قول دادهاند که به محض عبور آنان از خندق،اینان نیز از این سوى خندق از پشت جبهه به مسلمانان حمله کنند.
قرآن مجید وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره احزاب بخوبى ترسیم کرده است:
«اى کسانى که ایمان آوردهاید نعمتخدا را بر خویش یادآور شوید،در آن هنگام که لشگرهاى(عظیمى)به سراغ شما آمدند، ولى ما باد و طوفان سخت و لشگریانى که آنان را نمىدیدید بر آنها فرستادیم(و به این وسیله آنها را در هم شکستیم)و خداوند به آنچه انجام مىدهید،بیناست.
به خاطر بیاورید زمانى را که آنها از طرف بالا و پایین شهر شما وارد شدند(و مدینه را محاصره کردند)و زمانى را به یاد آورید که چشمهااز شدت وحشتخیره شده بود و جانها به لب رسیده بود و گمانهاى گوناگون[بدى]به خدا مىبردید!در آن هنگام مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختى خوردند.
به خاطر بیاورید زمانى را که منافقان و کسانى که در دلهایشان بیمارى بود،مىگفتند خدا و پیامبرش جز وعدههاى دروغین به ما ندادهاند.
نیز به خاطر بیاورید زمانى را که گروهى از آنها گفتند:اى اهل یثرب!(مردم مدینه)اینجا جاى توقف شما نیست،به خانههاى خود بازگردید.و گروهى از آنان از پیامبر اجازه بازگشت مىخواستند و مىگفتند خانههاى ما بدون حفاظ است،در حالى که بدون حفاظ نبود،آنها فقط مىخواستند(از جنگ)فرار کنند!
آنها چنان ترسیده بودند که اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدینه بر آنان وارد مىشدند و پیشنهاد بازگشتبه سوى شرک به آنها مىکردند،مىپذیرفتند،و جز مدت کمى براى انتخاب این راه درنگ نمىکردند (1) .
اما با وجود وضع دشوار مسلمانان،خندق مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع براى آنان سخت و گران بود;زیرا هوا رو به سردى مىرفت و از طرف دیگر،چون آذوقه و علوفهاى که تدارک دیده بودند تنها براى جنگ کوتاه مدتى مانند جنگ بدر و احد کافى بود،با طول کشیدن محاصره،کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مىآورد و مىرفت که حماسه و شور جنگ از سرشان بیرون برود و سستى و خستگى در روحیه آنان رخنه کند.از این جهتسران سپاه چارهاى جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و به نحوى بن بست جنگ را بشکنند.ازینرو پنج نفر از قهرمانان لشگر احزاب،اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکى به جانب دیگر خندق پریدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند.
یکى از این جنگاوران،قهرمان نامدار عرب بنام«عمرو بن عبدود»بود که نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار مىرفت،او را با هزار مرد جنگى برابر مىدانستند و چون در سرزمینى بنام«یلیل»به تنهایى بر یک گروه دشمن پیروز شده بود«فارس یلیل»شهرت داشت.عمرو در جنگ بدر شرکت جسته و در آن جنگ زخمى شده بود و به همین دلیل از شرکت در جنگ احد باز مانده بود و اینک در جنگ خندق براى آنکه حضور خود را نشان دهد،خود را نشاندار ساخته بود.
عمرو پس از پرش از خندق،فریاد«هل من مبارز»سرداد و چون کسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد،جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت:«شما که مىگویید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در دوزخ،آیا یکى از شما نیست که من او را به بهشتبفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!»سپس اشعارى حماسى خواند و ضمن آن گفت:«بس که فریاد کشیدم و در میان جمعیتشما مبارز طلبیدم،صدایم گرفت!» (2) .
نعرههاى پى در پى عمرو،چنان رعب و ترسى در دلهاى مسلمانان افکنده بود که در جاى خود میخکوب شده قدرت حرکت و عکس العمل از آنان سلب شده بود (3) .هر بار که فریاد عمرو براى مبارزه بلند مىشد،فقط على علیه السلام بر مىخاست و از پیامبر اجازه مىخواست که به میدان برود،ولى پیامبر موافقت نمىکرد.این کار سه بار تکرار شد.آخرین بار که على علیه السلام باز اجازه مبارزه خواست،پیامبر به على علیه السلام فرمود:این عمرو بن عبدود است!على علیه السلام عرض کرد:من هم على هستم! (4) .
سرانجام پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم موافقت کرد و شمشیر خود را به او داد،و عمامه بر سرش بست و براى او دعا کرد.
على علیه السلام که به میدان جنگ رهسپار شد،پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:«برز الاسلام کله الى الشرک کله»: تمام اسلام در برابر تمام کفر قرار گرفته است (5) .
این بیان بخوبى نشان مىدهد که پیروزى یکى از این دو نفر بر دیگرى پیروزى کفر بر ایمان یا ایمان بر کفر بود و به تعبیر دیگر، کارزارى بود سرنوشتساز که آینده اسلام و شرک را مشخص مىکرد.
على علیه السلام پیاده به طرف عمرو شتافت و چون با او رو در رو قرار گرفت،گفت:تو با خود عهد کرده بودى که اگر مردى از قریش یکى از سه چیز را از تو بخواهد آن را بپذیرى.
او گفت:
-چنین است.
-نخستین درخواست من این است که آیین اسلام را بپذیرى.
-از این درخواستبگذر. بیا از جنگ صرف نظر کن و از اینجا برگرد و کار محمد صلى الله علیه و آله و سلم را به دیگران واگذار.اگر او راستگو باشد،تو سعادتمندترین فرد به وسیله او خواهى بود و اگر غیر از این باشد مقصود تو بدون جنگ حاصل مىشود.
-زنان قریش هرگز از چنین کارى سخن نخواهند گفت.من نذر کردهام که تا انتقام خود را از محمد نگیرم بر سرم روغن نمالم.
-پس براى جنگ از اسب پیاده شو.
-گمان نمىکردم هیچ عربى چنین تقاضایى از من بکند.من دوست ندارم تو به دست من کشته شوى،زیرا پدرت دوست من بود. برگرد،تو جوانى!
-ولى من دوست دارم تو را بکشم!
عمرو از گفتار على علیه السلام خشمگین شد و با غرور از اسب پیاده شد و اسب خود را پى کرد و به طرف حضرت حمله برد.جنگ سختى در گرفت و دو جنگاور با هم درگیر شدند.عمرو در یک فرصت مناسب ضربتسختى بر سر على علیه السلام فرود آورد.على علیه السلام ضربت او را با سپر دفع کرد ولى سپر دونیم گشت و سر آن حضرت زخمى شد،در همین لحظه على علیه السلام فرصت را غنیمتشمرده ضربتى محکم بر او فرود آورد و او را نقش زمین ساخت.گرد و غبار میدان جنگ مانع از آن بود که دو سپاه نتیجه مبارزه را از نزدیک ببینند.ناگهان صداى تکبیر على علیه السلام بلند شد.
غریو شادى از سپاه اسلام برخاست و همگان فهمیدند که على علیه السلام قهرمان بزرگ عرب را کشته است (6) .
کشته شدن عمرو سبب شد که آن چهار نفر جنگاور دیگر که همراه عمرو ازخندق عبور کرده و منتظر نتیجه مبارزه على و عمرو بودند،پا به فرار بگذارند!سه نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشگرگاه خود بگذرند،ولى یکى از آنان بنام«نوفل»هنگام فرار،با اسب خود در خندق افتاد و على علیه السلام وارد خندق شد و او را نیز به قتل رساند!با کشته شدن این قهرمان، سپاه احزاب روحیه خود را باختند،و از امکان هر گونه تجاوز به شهر،بکلى ناامید شدند و قبائل مختلف هر کدام به فکر بازگشتبه زادگاه خود افتادند.
آخرین ضربت را خداوند عالم به صورت باد و طوفان شدید بر آنان وارد ساخت و سرانجام با ناکامى کامل راه خانههاى خود را در پیش گرفتند (7) .
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به مناسبت این اقدام بزرگ على علیه السلام در آن روز به وى فرمود:
«اگر این کار تو را امروز با اعمال جمیع امت من مقایسه کنند،بر آنها برترى خواهد داشت; چرا که با کشته شدن عمرو، خانهاى از خانههاى مشرکان نماند مگر آنکه ذلتى در آن داخل شد، و خانهاى از خانههاى مسلمانان نماند مگر اینکه عزتى در آن وارد گشت» (8) .
محدث معروف اهل تسنن،«حاکم نیشابورى»،گفتار پیامبر را با این تعبیر نقل کرده است:
«لمبارزة على بن ابى طالب لعمرو بن عبدود یوم الخندق افضل من اعمال امتى الى یوم القیامة» (9) .
:(پیکار على بن ابیطالب در جریان جنگ خندق با عمرو بن عبدود از اعمال امت من تا روز قیامتحتما افضل است).
البته فلسفه این سخن روشن است:در آن روز اسلام و قرآن در صحنه نظامى بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانىترین لحظات خود را مىپیمود و کسى که با فداکارى بىنظیر خود اسلام را از خطر نجات داد و تداوم آن را تا روز قیامت تضمین نمود و اسلام از برکت فداکارى او ریشه گرفت، على علیه السلام بود،بنا بر این عبادت همگان مرهون فداکارى اوست.
پىنوشتها:
1)احزاب:8-14.
2)و لقد بححت عن النداء بجمعکم هل من مبارز
3)واقدى رعب شدید مسلمانان را با این جمله مجسم مىکند:«کان على رؤسهم الطیر»:گویى بر سرشان پرنده نشسته بود.(محمد بن عمر بن واقدى،المغازى،تصحیح:مارسدنس جونز،بیروت،مؤسسة الاعلمی،(بى تا)ج 2،ص 470).
4)ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغة،تحقیق:محمد ابو الفضل ابراهیم،چاپ اول،قاهره،دار احیاء الکتب العربیة،1378 ه.ق،ج 13،ص 248.
5)مجلسى،محمد باقر،بحار الانوار،تهران،دار الکتب الاسلامیة،(بى تا)ج 20،ص 215(به نقل از کراجکى).
6)محمد بن عمر بن واقدى،المغازى،تصحیح:مارسدنس جونز.بیروت،مؤسسة الاعلمی،(بى تا)ج 2،ص 471.
7)جریان پیکار سرنوشتساز على علیه السلام با عمرو بن عبدود،علاوه بر منابع پیشین،با اندکى تفاوت،در کتابهاى یاد شده در زیر نیز نقل شده است: -بحار الانوار،تهران،دارالکتب الاسلامیة(بى تا)ج 20،ص 203-206. -الخصال،تصحیح:على اکبر غفارى،قم،جامعة المدرسین فی الحوزة العلمیة قم،1403 ه.ق،ص 560. -السیرة النبویة،تحقیق:مصطفى السقا،ابراهیم الابیارى،و عبد الحفیظ شلبی،قاهره،مکتبة مصطفى البابی الحلبی،(افست مکتبة الصدر تهران)1355 ه.ق،ج 3،ص 236. -الکامل فی التاریخ،بیروت،دار صادر،1399 ه.ق،ج 2،ص 181. -الارشاد،قم،مکتبة بصیرتی(بى تا)ص 54.
8)مجلسى،محمد باقر،بحار الانوار،تهران،دار الکتب الاسلامیة(بىتا)ج 20،ص 216.
9)المستدرک على الصحیحین،تحقیق و اعداد:عبد الرحمن المرعشی،چاپ اول،بیروت،دار المعرفة،1406 ه.ق،ج 3،ص 32.
وصیت نامه شهید بهمن پوردیان
دانشجوـفاطمه بابایی:
وصیت نامه
نام و نام خانوادگی:بهمن پوردیان
نام پدر:علی داد
تاریخ تولد:—–
تاریخ شهادت:۱۳۶۳
محل تولد:دزفول
محل شهادت: خوزستان
وصیتنامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
ان یحب الذین یقاتلون فی سبیله بما کانهم بنیان مرصوص.
سپاس خدایی را که با ما نعمت داد تا با آنها یکبار بریم رشد کنیم پاک شویم تزکیه شویم وپرواز کنیم .
سپاس خدایی را که ذکر او شفابخش قلبها درک ها وخشوع کننده نفسهاو عبادت او نیرو دهنده گامهاست سپاس خدایی که گنه کاران را می بخشد که …است.
وصیتم را می نویسم انسان تولدی دارد ومرگی که از اختیار خودش خارج است ونیز اختیاری دارد وعملی که با آن سرنوشت خویش را می سازد.
چند روزه ای که در دنیا زیست می کند بسیار بسیار حساس است تنها فرصت کوتاهی است که باید بکوشد بیندیشید ورنج بکشد تا خود را از رنجهای عظیم ودائم (عذاب آخرت)برهاند برادران عزیز بکوشید تا مخلص شوید که من طعم تلخ ریا وعجب را چشیده ام بکوشید تا از گناه حفظتان کند که من طعم غفلت وگناه را چشیده ام.
بیکار نشوید که بیکاری سرچشمه گناهان است وبیهوده مگویید که بیهودگی گناه است.
دنیا را رها کنید تا چشمه های حکمت از دلتان بجوشد وبر زبانتان جاری گردد.
با شیطان آنقدر مبارزه کنید تا بداند که شکست ناپذیر ید واز شکست تان ناامید گردد.
نسبت به هم گذشت داشته باشد تا خدا هم از شما بگذرد.
زبانتان را کنترل کنید که بیشتر گناهان بوسیله این تکه کوچک گوشت انجام می گیرند .توبه کنید که دلهایتان را نورانی وبا صفا می کند از همدیگر به دل کینه میگیرید که وظیفه مومنان نسبت بهم مهربانی قلبی وبرادری است که (انما المومنون اخوه)
دنیا را هدف قرار ندهید که آن مانند آب شور است هر چه بنوشید تشنه تر می شوید ومانند تار ابریشم است که اگر به آن روی آوریم به دور خویش می تنیم وخود را زندانی می کنیم خدا را بخوانید واز دل بخوانید که وعده اجابت داده است واو هرگز خلاف وعده نمی کند.
در رحمت وعده خدا شک نیز بلکه عیب را از خود بدانید ودر جستجو ی آن از خود بشد.
دلتان را دلتان را پاسدار کنید مبادا از یاد خدا غافل شود مبادا بخواب رود مبادا بمیرد که مرگ دل انسان رااز بهشت به جهنم سقوط می دهد.
خود را در دریای بلاها رنجها وسختی ها بیفکنید ودنبال راحت طلبی نباشد که بهشت را به بها می دهند نه به بهانه.
مدافع قرآن باشید تا در آخر ت از شما دفاع کند مصلحت اسلام عزیز را بر منافع خویش ترجیح دهید که این تنها راه نجات ورستگاری شماست مسجد را پر کنید که امن ترین مکانهاست وجماعت را حفظ کنید که دست خدا با جماعت است بکوشید که حتی یک لحظه هم از یاد خدا غافل نشوید که همان لحظه هم برای شیطان کفایت می کند با منافقین کفار ومشرکان وبه قول امام غرب قبله گان وشرق قبله گان یک ذره هم عطوفت وسازش نکنید که نتیجه ای ….دادن خون شهیدان وبه درد آوردن قلب امام عزیزمان ندارد.
قرآن وگفتار معصومین علیهم اسلام را بخوانید بیاموزید حفظ کنید وبه دیگران نیز بگویید که جهل از جنود شیطان است .
کودکانرا کودکانرا فراموش نکنید که امید امام ووارث انقلاب اسلامیند شما را بخدا تا میتوانید آنان را اسلامی تربیت کنید آنقدر از زشتی گناه وسختی عذاب جهنم برایشان بگویید تا ریشه گناه در قلبشان بخشکد وآنقدر از رحمت خدا برایشان بگویید تا یاس ونومیدی برآنها مسلط نشود.
شما را بخدا اگر در پشت جبهه هستید به کودکان برسید آنان را از همین کودکی باقرآن با اسلام با ائمه اطهار علیهم السلام وبا خدا آشنا کنید تا ریشه دین در دلشان استحکام یابد ودارای ایمانی به استواری کوهها شوند که :المومن کجبل الراسخ.
به آنان بفهمانید که بهشت محصول خدا پرستی وجهنم محصول کفر وگناه است.
واما شما خواهران گرامی شما که حجاب سیاهتان با خون سرخ شهیدان هم ارزش است حفظ کنید حجابتان را که حافظ حیاء تان است حجاب سیاهتان دستی نیرومند است برگلوی شیطان پس آنقدر گلویش را بفشارید تا خفه شود.
آرمان خواهی
یکی از فرائض هم فرائض دانشجویی است. قشر دانشجو یک قشر ممتاز است، یک قشر
ویژه است؛ به دلایلی که من در این جلسات ماه رمضان سالها با دانشجوها مکرّر گفتم و
دیگر نمیخواهم تکرار بکنم؛ یک فرائضی دارد. اوّلین فریضهی دانشجویی عبارت است
از آرمانخواهی. یکعدّهای تبلیغ
میکنند و وانمود میکنند که آرمانخواهی مخالف واقعگرایی است؛ نه آقا، آرمانخواهی
مخالف محافظهکاری است، نه مخالف واقعگرایی. محافظهکاری یعنی
شما تسلیم هر واقعیّتی -هرچه تلخ، هرچه بد- باشید و هیچ حرکتی از خودتان نشان
ندهید؛ این محافظهکاری است. معنای آرمانگرایی این است که نگاه کنید به واقعیّتها
و آنها را درست بشناسید؛ از واقعیّتهای مثبت استفاده کنید، با واقعیّتهای سلبی و
منفی مقابله کنید و مبارزه کنید. این معنای آرمانگرایی است. چشمتان به آرمانها
باشد. این اوّلین فریضهی دانشجو است.
آرمانها چه هستند؟ جزو چیزهایی که بنده اینجا یادداشت کردهام به عنوان
آرمانها، یکی مسئلهی ایجاد جامعهی اسلامی و تمدّن اسلامی است؛ یعنی
احیای تفکّر اسلام سیاسی؛ یکعدّهای از
قرنها پیش، سعی کردند اسلام را از زندگی، از سیاست، از مدیریّت جامعه هرچه
میتوانند دور کنند و منحصرش کنند به مسائل شخصی؛ مسائل شخصی را هم یواش یواش محدود
کنند به مسائل قبرستان و قبر و مجلس عقد و از این حرفها؛ نه، اسلام آمده است
که «الّا لِیُطاعَ بِاِذنِ الله»؛(۵) فقط
هم اسلام نیست؛ همهی پیغمبران همینجورند. ادیان الهی آمدهاند برای اینکه در
جامعه پیاده بشوند، در جامعه تحقّق واقعی پیدا کنند؛ این باید اتّفاق بیفتد. یکی
از مهمترین آرمانها این است.
یک آرمان دیگر عبارت است از آرمان اعتماد به نفس؛ یعنی همین «ما
میتوانیم» که در حرفهای شماها هم بود؛ این یک آرمان است. بایستی دنبال تفکّر
اعتماد به نفس ملّی و اعتقاد به قدرت و توانایی ملّی [بود] و بهعنوان یک آرمان
حتماً باید تعقیب بشود. البتّه تعقیب آرمانها یک لوازمی دارد که باید به آن لوازم
عمل بشود.
یکی از آرمانهایی که من یادداشت کردهام، مبارزه با نظام سلطه و استکبار
است.نظام سلطه، یعنی نظامی که بر پایهی رابطهی
سلطهگر و سلطهپذیر بنا شده؛ یعنی کشورهای دنیا یا مجموعههای بشری دنیا، تقسیم
میشوند به سلطهگر و سلطهپذیر؛ آن اتّفاقی که امروز در دنیا افتاده [این است]؛ یک
عدّهای سلطهگرند، یک عدّه سلطهپذیرند. دعوای با ایران هم سر همین است؛ این را
بدانید. دعوای با جمهوری اسلامی این است که این، نظام سلطهگر و سلطهپذیر را
نپذیرفته؛ سلطهگر که نیست، خودش را از سلطهپذیری هم بیرون آورده و پای این حرف
ایستاده. اگر ایران موفّق شد و پیشرفت پیدا کرد -پیشرفت علمی، پیشرفت
صنعتی، پیشرفت اقتصادی، پیشرفت اجتماعی،
گسترش نفوذ منطقهای و جهانی- نشان داده میشود به
ملّتها که میتوان سلطهپذیر نبود و روی پای خود ایستاد و پیشرفت کرد. نمیخواهند
این اتّفاق بیفتد؛ همهی دعواها سر این است، بقیّهی حرفها بهانه است.
از جملهی آرمانها، عدالتخواهی است؛ همین حرفهایی که
بعضی از برادرها اینجا گفتند. مسئلهی عدالتخواهی خیلی مهم است، شُعب گوناگونی
دارد؛ به اسم هم اکتفا نباید کرد، باید واقعاً دنبال بود. از جمله، مسئلهی سبک زندگی اسلامی است. از جمله، آزادیخواهی است؛ آزادی نه بهمعنای
غلط و منحرفکنندهی غربی که معنای آزادی این است که دختر اینجوری زندگی کند، پسر
اینجوری زندگی کند. لعنت بر آن کسانی که برخلاف سنّتهای اسلامی و سنّت ازدواج، با
سنّت ازدواج صریحاً مخالفت میکنند و بعضی از منشورات ما و دستگاههای فرهنگی ما
متأسّفانه این را ترویج میکنند؛ باید با اینها مقابله کرد. مسئلهی آزادیخواهی در
اندیشه، در عمل فردی، در عمل سیاسی، در عمل اجتماعی و در جامعه که معنای آزادیخواهی
در جامعه همان استقلال است.
از جملهی آرمانها رشد علمی است؛ از جملهی آرمانها کار و
تلاش و پرهیز از تنبلی و نیمهکاره کار انجام دادن است. از جملهی آرمانها،
ایجاد دانشگاه اسلامی است؛ اینها
آرمانها است.
خب، ممکن است کسی بگوید ما این آرمانها را چهجوری دنبال بکنیم؟ ما که در
کشور اثری نداریم؛ یک عدّه مدیرانی هستند، دارند کار خودشان را میکنند، ما هم
اینجا شعار میدهیم، حرف میزنیم. این اشتباه در فهم مسئله است؛ هرگز اینجوری نیست.
دانشجو تصمیمساز است؛ دانشجو گفتمانساز است. شما وقتی
که یک آرمانی را دنبال میکنید، میگویید، تکرار میکنید و بجد پای آن میایستید، این
یک گفتمان در جامعه ایجاد میکند، این موجب تصمیمسازی میشود؛ زیدِ تصمیمگیر در
فلان مرکز تصمیمگیریِ مدیریّت کشوری، وقتی که یک چیزی بهعنوان یک گفتمان درآمد،
مجبور میشود دنبال بکند. یک نمونهی زندهاش همین گفتمان نهضت نرمافزاری و احیای
حرکت علمی است که مطرح شد، تکرار شد، خوشبختانه استقبال شد و بهعنوان یک گفتمان
درآمد؛ حرکت جامعه براساس آن بهوجود آمد؛ ده پانزده سال است که ما از لحاظ علمی
داریم همینطور حرکت میکنیم و جلو میرویم. در همهی زمینهها همینجور است، دانشجو
میتواند مؤثّر باشد. کسی از عزیزان از قول مرحوم شهید بهشتی، نقل کردند که ایشان
فرمودند که «دانشجو مؤذّن جامعه است؛ وقتی که خواب بماند، مردم هم خواب میمانند»؛
خب، تعبیر خوبی است؛ شما میتوانید بیدارکننده باشید، میتوانید گفتمانساز باشید،
بههیچوجه تصوّر نکنید که این کارهای دانشجویی شما، کارهای بیاثری است.
گزید ه ای از سخنان مقام معظم رهبری در دیدار با دانشجویان
ازدواج
«و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون.»(روم:21)
ازدواج نخستین سنگ بنای تشکیل خانواده و بالطبع، جامعه و اجتماع است و میزان اندیشه و تدبر در آن در میزان پیشرفت یا انحطاط و صعود یا سقوط جامعه تاثیر دارد. ازدواج دارای آثار و نتایج بسیاری است; از جمله: ارضای غریزه جنسی، تولید و بقای نسل، تکمیل و تکامل انسان، آرامش و سکون، پاک دامنی و عفاف و نتایج متعدد دیگر.
از این رو، اسلام - به عنوان یک مکتب آسمانی - آن را نه تنها کاری محبوب و مقدس دانسته، بلکه جوانان را مؤکدا بدان توصیه کرده است. هر ازدواجی دارای اهداف خاص خود است، ولی در این میان، برخی از اهداف کم ارج و کم اهمیت و در نتیجه، ناپایدارند و نمی توانند برای همیشه و یا حتی مدتی دراز خوشبختی زوجین را تضمین کنند. برخی نیز ارجمند، مهم و در نتیجه پایدارند. بنابراین، شایسته است ازدواج با توجه به این اهداف در نظر گرفته شود.
ازدواج از این نظر که عاملی برای نجات از آلودگی، موجبی برای نجات از تنهایی و سببی برای بقای نسل است، خودداری از آن همیشه سبب ایجاد بی تعادلی، نابهنجاری رفتاری و زمانی هم فساد شخصیت و حتی بیماری جسمی می گردد. بنابراین، بهترین و بالاترین نعمت ها برای هر زن و مرد از نظر اسلام تشکیل خانواده است.
گمان نمی رود از بین مکاتب و مذاهب، هیچ مذهبی به اندازه اسلام درباره ازدواج بحث کرده باشد. ازدواج از نظر اسلام امری مستحب، مورد تاکید و از سنن انبیا علیهم السلام معرفی شده و جوانی که بدان تن دهد در حقیقت، همگام با آفرینش و سعادتمند است.
ازدواج از نظر اسلام پیمان مقدسی است که برقراری آن بر اساس مقررات، آداب و رسوم، تشریفات، سنن و قوانین خاصی صورت می گیرد.
معمولا می گویند که خانواده مسؤول بسیاری از عیوب و بدبختی های جامعه است. این مطلب قابل قبول است، ولی در عبارتی گویاتر و رساتر می گوییم: در واقع، عدم خانواده به معنای واقعی - کلمه است که مسؤول عیوب و بدبختی هاست و این اغلب بدان دلیل است که در تشکیل آن فکر و هدف ارزیابی شده وجود نداشته است.
بسیاری از جوانان با افکار از پیش ساخته و اندیشه های رؤیایی وارد زندگی زناشویی می شوند و می خواهند از راه تصادف و شانس، زمینه را برای داشتن یک کانون سالم پدید آورند، در حالی که تن دادن به ازدواج بدون هدف و روش سنجیده همانند قرار دادن اساس ساختمان بر روی زمینی سست و لرزان است که محلی برای زندگی اطمینان بخش نخواهد بود.
خانواده از قدیم الایام، مرکز هرگونه ثروت اجتماعی و کانونی برای تولید و پرورش شخصیت هاست، سرنوشت و حیات آن به سرنوشت و حیات جامعه بستگی دارد و نقش آن در وحدت و عظمت یک جامعه فوق العاده اساسی است. لذا، چنین مهمی را نمی توان به مسامحه و سهل انگاری نگریست. انسان در زندگی نیازهایی دارد که باید تامین شود و همان گونه که از نظر غذا و دوا و لباس و مسکن نیازمند است، از نظر غریزه جنسی و دیگر غرایز فکری و اخلاقی نیز نیازمند است.
در این مختصر، برآنیم تا در حد مقدور و به اختصار، در زمینه فلسفه و هدف از ازدواج سطوری را به رشته تحریر در آوریم و نیم نگاهی به این سنت مؤکد اسلامی از خلال برخی آیات، روایات و اقوال صاحب نظران بیفکنیم. اما بجاست پیش از شروع این بحث، با چند نکته آشنا شویم:
ازدواج قراردادی رسمی برای پذیرش یک تعهد متقابل به منظور تشکیل زندگی خانوادگی است تا طرفین ازدواج در سایه آن، در خط سیر معین و شناخته شده ای از زندگی قرار گیرند. این قرارداد با رضایت و خواسته زن و شوهر و بر مبنای آزادی کامل دو طرف منعقد می گردد و در پرتو آن، روابطی بس نزدیک بین آن دو پدید می آید. این قرارداد، ارتباط و پیوند دوطرفه به وسیله الفاظ و عباراتی معین انجام می گیرد که آن را «عقد» یا پیمان ازدواج می نامیم.
«عقد» از نظر لغت به معنای «گره زدن » و خود «گره » است و در اصطلاح، هر چیزی است که در سایه آن، رابطه ای میان دو فرد یا دو گروه ایجاد می شود.
در زبان ازدواج و زناشویی، «عقد» عبارت است از ایجاد پیوندی مشترک بین زن و شوهر که در سایه آن، حقوق ، تعهدات و مسؤولیت های دو جانبه پدید می آید. به دیگر سخن، «عقد» قراردادی به منظور مشارکت دو تن در زندگی خانوادگی وایجادنوعی روابطشرعی وقانونی است.
هدف از ازدواج هم برای مرد و هم برای زن، پاسخ مثبت دادن به سنت الهی و تولید نسل است. لذا، هر دو در این زمینه بر یک عقیده اند. فلسفه ازدواج براساس این دو مبنا ملاک دین و نجابت است. در نتیجه، هدف از ازدواج و تولید نسل، مقدس می گردد و هیچ یک از مادیات ملاکی برای آن به حساب نمی آید.
اصولا فلسفه خلقت زن و مرد (زوجیت) تولید مثل است، همان گونه که این زوجیت در سایر حیوانات و حتی گیاهان نیز وجود دارد. نکته اصلی که باید در ازدواج مورد توجه هر دو طرف باشد دین و کمال است. از این رو، از روایات نقل شده از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام چنین برمی آید که هر کس ممکن است به یکی از این
چهار دلیل ازدواج کند: 1- پول; 2- دین; 3- زیبایی; 4- شهرت و عنوان. بین این چهار هدف، دین از همه بالاتر و بهتر است.
اما به طور کلی، ضرورت های ایجاب کننده ازدواج عبارت است از:
الف - ضرورت های فردی;
ب - ضرورت های اجتماعی;
ج- ضرورت های مذهبی.
در ذیل، به تفصیل از این موارد بحث می کنیم:
1- پاسخ مثبت به فطرت: انسان به حکم فطرت، دارای غریزه جنسی است و طبیعت و فطرتش ایجاب می کند که رشد نماید، به سوی کمال برود و وقتی رشدیافت وبه درجه کمال رسیدارضا و اقناع شود.براین اساس،برای حفظ جان و تعادل نظامات روانی، ضروری است که آدمی به ازدواج تن دهد.
2- موجبی برای بروز استعدادها: استعدادها برای بروز و تکامل خود نیازمند محیطی امن و آرامند. ازدواج برای جوان آرامش و آسایش ایجاد می کند، استعدادهای او را به حرکت درمی آورد و به او امکان می دهد که از آن به نیکی بهره برداری کند.
3- موجب امنیت و آسایش: اصولا «بلوغ » یعنی شکوفایی غریزه، چه برای پسر و چه برای دختر که همراه بحران است. ازدواج این بحران را تسکین می دهد، برای جوان محیط امن و آرام ایجاد می نماید، در سایه وجود عواطف خانوادگی، روح سرکش او مهار می شود و موجباتی برای برخورداری او از نیروی فکری فراهم می شود.
4- موجب نجات از تنهایی: به عقیده دانشمندان و فلاسفه، انسان موجودی مدنی الطبع و بالفطره اجتماعی است. از این رو، محتاج پناه و یاور و یاری دلدار است. ازدواج این فایده را دارد که آدمی را از تنهایی و اعتزال نجات دهد و همدلی در کنار او، در بستر او و در آغوش او قرار دهد تا وجودش راعین وجودخودبداندودرغم ودردش شریک باشد.
ازدواج هرچند از یک نظر ، مساله ای شخصی و خصوصی است، ولی از نگاهی دیگر، دارای جنبه و اهمیتی اجتماعی می باشد. بر این اساس، ازدواج از ارکان مدنیت و راهی مطمئن برای تامین آسایش جامعه و رفاه بشریت است. سود و زیان ازدواج تنها متوجه زوجین نیست، بلکه افراد اجتماع نیز به گونه ای از آن برخوردار می شوند.
بی تردید، ازدواج رابطه ای است که طرفین ربط را تا حد زیادی از بی بند و باری و روابط نامشروع و انحرافات اخلاقی و جنسی مصون می دارد. این موضوع به تناسب حال طرفین و محیط اجتماعی و امکان انجام سایر گناهان متفاوت است. هم چنین سایر جنبه های شخصی و اجتماعی نیز در این زمینه مؤثر می باشد که گاهی این عمل سبب مصونیت انسان از نیمی از گناهان و معاصی و گاهی بیش تر است. لذا، در بعضی از روایات ازدواج را وسیله حفظ نیمی از دین و برخی روایات، دو سوم دین بیان کرده اند. (1)
زندگی هر یک از زن و شوهر منقسم به دو قسم است:
1- روابط داخلی و خانوادگی;
2- روابط خارجی و اجتماعی.
بنابراین، زن صالح در خانواده وسیله تحقق سعادت مرد در نیمی از زندگانی او و مرد نیکوکار برای زن وسیله سعادت نیمی از روابط حیاتی اوست; زیرا ازدواج وسیله موفقیت هر یک از طرفین در مقدار زیادی از وظایف عبادی خواهد بود که در روایات ائمه اطهار علیهم السلام به نیمی از دین تعبیر شده است.
ضرورت های مذهبی ازدواج از دوجنبه قابل بررسی اند: از جنبه آیات و از جنبه روایات.
1- ازدواج در آیات: این سؤال همواره مطرح بوده است که چرا خداوند انسان ها و یا حیوانات و حتی گیاهان را زوج آفرید؟ فلسفه زوجیت انسان ها، گیاهان و حیوانات چیست؟ در پاسخ به این سؤال، به اجمال می توان گفت که فلسفه زوجیت در انسان ها به ازدواج بازمی گردد. اما پس از آن، این سؤال مطرح می گردد که آیا ازدواج فقط برای تامین غریزه جنسی است؟ آیا برای شروع مسائل اجتماعی است؟ آیا برای ایجاد انس میان دو زوج مخالف با هم است؟ در پاسخ باید گفت که خیر، هدف از ازدواج این مسائل نیست. فلسفه ازدواج چیز دیگری است و آن امتداد نسل، بقای آن و اتمام ترکیبات عاطفی زن و مرد به دلیل تولید مثل می باشد، همان گونه در برخی از آیات به این مطلب اشاره شده است:
خداوند در سوره نساء، آیه 7 می فرماید: «یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا و نساء کثیرا و اتقوا الله الذی تسائلون به و الارحام ان الله کان علیکم رقیبا»; ای مردم، بترسید از پروردگار خود که شما را از یک تن آفرید و از او جفتش را بیافرید و از آنان مردان و زنان بسیاری گسترانید و بترسید از خداوندی که از او و از ارحام پرسش می شود. خداوند بر شما نگاهبان است.
در آیه 11 سوره شوری نیز می فرماید: «فاطر السموات و الارض جعل لکم من انفسکم ازواجا و من الانعام ازواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شی ء و هو السمیع البصیر»; او پدید آورنده آسمان ها و زمین است. برای شما از جفت خودتان همسرانی قرار داد و از جنس حیوانات نیز جفت هایی آفرید تا بر شما بیفزاید و نسل تکثیر پیدا کند. همانند او چیزی نیست. او شنوای بیناست.
2- ازدواج در روایات:اسلام در این زمینه، دو دسته را مخاطب قرار داده است و ازدواج را به آن ها توصیه می کند:
1- کسانی را که به قصد ارضای غریزه شهوت و محافظت از آلودگی ازدواج می کنند، ولی از پیدایش نسل جلوگیری می نمایند.
2- کسانی را که علاوه بر ارضای غریزه شهوانی، قصد تشکیل خانواده نیز دارند و در نتیجه، خواهان نسل هستند. اما به طور کلی، دسته دوم بیش تر مورد خطاب اند; زیرا خانواده بدون فرزند در همان وصلت و گوشه حجله، بدون استمرار و دنباله خلاصه می شود.
نظر به وجود منافع و اهمیت های ازدواج است که اسلام آن را تایید کرده و ضرورت آن را در درجه اول اهمیت و مورد تاکید قرار داده است. ضرورت های ازدواج ازنظر اسلام به قرار ذیل است:
1- محبوب ترین بنا: بنای تشکیل خانواده در اسلام محبوب است، تا آن جا که هیچ سازمان و بنایی نزد خدا محبوب تر از آن نیست. لذا، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرمایند: «ما بنی بناء فی الاسلام احب الی الله من التزویج »; نزد خداوند هیچ بنایی محبوب تر از خانه ای نیست که از طریق ازدواج آباد گردد. (2)
2- عامل حفظ پاک دامنی و کسب اخلاق نیک: ازدواج از نظر اسلام وسیله ای برای پاک دامنی و پاک دامن زیستن است. رسول خدا صلی الله علیه و آله به زیدبن حارثه فرمودند: ازدواج کن تا پاک دامن باشی (3) و در سخنی دیگر، فرمودند: مردان را زن دهید تا خدا اخلاقشان را نیکو، ارزاقشان را وسیع و جوانمردیشان را زیاد گرداند. (4) در روایتی دیگر، به زنی که گفته بود، دیگر ازدواج نخواهم کرد، فرمودند: «ازدواج برای حفظ عفاف لازم است.» (5)
3- عامل تکمیل دین: ازدواج غیر از ایجاد نظم در زندگی، وسیله ای برای حفظ و تکمیل دین است. بدان دلیل، ازدواج تکمیل کننده ایمان است که به وسیله آن، بسیاری از گناهان از وجود آدمی ریشه کن می شود و راه برای سعادتمندی او از هر سو فراهم می گردد. لذا، رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «من تزوج فقد احرز نصف دینه »; (6) هر کس ازدواج کند نیمی از دینش را باز یافته است. در جای دیگر، فرمودند: «ما من شاب تزوج فی حداثة سنه الا عج شیطانه یا ویله عصم منی ثلثی دینه »; (7) هر کس در ابتدای جوانی ازدواج کند شیطان فریاد می کند: ای وای، دو سوم دین خود را از شر من حفظ کرد.
4- موجب ازدیاد نسل: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «تزوجوا فانی مکاثر بکم الامم غدا فی القیامة »; (8) ازدواج کنید; زیرا من به زیادتی شما نسبت به امت های دیگر در قیامت مباهات می کنم. (این که امروزه در کشور ما با توجه به احکام ثانویه، به مهار جمعیت حکم می شود مطلب دیگری است که این مختصر مجالی برای طرح آن نیست.)
5- موجب ازدیاد مسلمانان: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «ما یمنع المؤمن ان یتخذ اهلا لعل الله یرزقه نسمة تثقل الارض بلا اله الا الله »; (9) چه مانعی داردکه مؤمن زنی بگیرد تاخداوند فرزندی نصیبش کند که با کلمه لا اله الا الله زمین را گرانبار کند؟
6- موجب ازدیاد روزی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «اتخذوا الاهل فانه ارزق لکم » (10) ; روزی را به وسیله زن گرفتن زیاد کنید. در حدیث دیگری، امام رضا علیه السلام می فرمایند: «اذا جاءکم من ترضون خلقه و دینه فزوجوه »; (11) اگر خواستگاری آمد که دین و اخلاقش را پسندید او را اجابت کنید. در روایتی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «من ترک التزویج مخافة العیلة فقد ساء ظنه بالله عزوجل ان الله یقول: ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله »; (12) هر کس ازدواج را از ترس فقر و تنگدستی ترک کندبه خدا سوء ظن برده است، زیرا خداوندمی فرماید:اگر (زن وشوهر) فقیر باشندخدا هر کدام را از کرم خود بی نیاز می کند. بنابراین، در هر صورت، روزی زن و مرد با خداست.
7- نشانه پیروی از سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: حضرت علی علیه السلام فرمودند: «تزوجوا فان التزویج سنة رسول الله فانه کان یقول: من کان یحب ان یتبع بسنتی فان من سنتی التزویج »; (13) ازدواج کنید، ازدواج سنت پیامبر صلی الله علیه و آله است. آن جناب می فرمودند: هر که می خواهد از سنت من پیروی کند، بداند که ازدواج سنت من است.
8- نشانه پیروی از سنت پیامبران علیهم السلام: امام رضا علیه السلام فرمودند: «ثلاث من سنن المرسلین: العطر و اخذ الشعر و کثرة الطروقة »; (14) سه چیز از سنت های پیامبران است: استعمال عطر، ازاله موهای زاید و ازدواج کردن.
9- موجب جلب رضایت الهی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «ما من شی ء احب الی الله عز وجل من بیت یعمر فی الاسلام بالنکاح »; (15) هیچ چیز نزد خداوند محبوبتر از این نیست که خانه ای در اسلام به وسیله ازدواج آباد گردد.
10- موجب کسب طهارت معنوی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «من احب ان یلقی الله طاهرا مطهرا فلیلقه بزوجة »;(16) هر کس می خواهد خدا را پاک و پاکیزه ملاقات کند باید هنگام مرگ متاهل باشد.
11- بهترین بهره و سود: امام رضا علیه السلام فرمودند: «ما استفاد امرء بعد الاسلام فائدة خیرا من امراة مسلمة ...»; (17) پس از ایمان به خدا، هیچ انسانی بهره ای بهتر از همسری مسلمان به دست نیاورده است.
12- گشودن درهای رحمت الهی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «یفتح ابواب السماء بالرحمة فی اربع مواضع: عند نزول المطر و عند نظر الولد فی وجه الوالد و عند فتح باب الکعبة و عند النکاح »; (18) درهای رحمت آسمان در چهار موقع گشوده می شود: 1- هنگام باریدن باران; 2- وقتی که فرزندی (از سر مهر) به صورت پدرش بنگرد; 3- زمانی که در خانه کعبه گشوده می گردد; 4- در وقت اجرای عقد نکاح. (19)
از نظر اسلام، ازدواج کاری مقدس و تجرد چیز پلیدی است. این بر خلاف نظر کسانی است که رهبانیت را پذیرفته اند و سعی دارند بدان جنبه ای مقدس دهند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: آن کس که این آیین و مذهب همگام با فطرت مرا دوست دارد باید نسبت به سنت من پای بند باشد; یکی از سنت های من ازدواج است. (20)
در اسلام، سرباز زدن از ازدواج مساوی با تخلف از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و حتی از موازین اسلامی است. چنانچه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: هر کس زمینه و امکانی برای ازدواج داشته باشد و در عین حال، از آن سر باز زند از ما نیست.
اسلام برخلاف رهبانان و تارکان دنیا، مجرد ماندن را نه تنها فضیلت نمی داند، بلکه آن را محکوم کرده و شدیدا از آن نهی فرموده است. زنی به حضور امام صادق علیه السلام رسید و گفت: من قصد ندارم شوهر کنم تا مرا نزد خدا فضلی باشد و اجر و ثوابی به من تعلق گیرد.
امام صادق علیه السلام فرمودند: این سخن را رها کن; اگر تنها زیستن فضیلتی بود فاطمه علیها السلام، دختر پیامبر صلی الله علیه و آله، بر این فضل سزاوارتر بود. (21)
بزرگان اسلام عزب ماندن را در صورت فراهم بودن وسایل ازدواج، ناروا و حرام دانسته و زناشویی را محبوب و مقدس شمرده اند. اسلام نیز تجرد را زشت می شمارد و می گوید: «شرارکم عزابکم »; (22) بدترین شما کسانی هستند که در حال عزوبت اند. احادیثی که ازعزوبت نهی می کنند بسیارند، ازجمله روایات ذیل از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله:
- ازدواج کن و گرنه از گنه کاران محسوب خواهی شد; «تزوج و الا فانت من المذنبین.» (23)
- بیش تر دوزخیان عزب ها هستند; «اکثر اهل النار العزاب.»(24)
- ازدواج کن، وگرنه از راهبان نصارا خواهی بود; «تزوج و الا فانت من رهبان النصاری.» (25)
- ازدواج کن، وگرنه از برادران شیطان خواهی بود; «تزوج و الا فانت من اخوان الشیاطین.» (26)
- بدترین افراد امت من عزب ها هستند; «شرار امتی عزابها.»(27)
- دو رکعت نماز زن دار بهتر از یک روز نماز و روزه عزب است. «رکعتان یصلیهما المتزوج افضل من سبعین رکعة یصلیها غیر متزوج. » (28)
خودداری از ازدواج عوارضی دارد که به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم:
1- خودداری از ازدواج زمینه را برای روابط جنسی نامشروع و غیر قانونی فراهم می کند که نمونه های آن را در کشورهایی که برای خود آمار و حسابی دارند، می بینیم. بدیهی است کودکی که به دور از عشق و بدون خواسته والدین یا در اثر یک ازدواج اجباری پدید آید هم مایه غم مرد است و هم موجب تنفر اجتماعی و این که آینده چنین کودکانی چه خواهد شد، به خوبی معلوم است.
2- خودداری از ازدواج موجب بیماری های وخیمی هم چون امراض تناسلی، ورم مفاصل و مانند آن می گردد و این مساله مورد تایید پزشکان امروزی است.
3- خودداری از ازدواج موجب از دست دادن گرمی و نشاط زندگی است. هر کس در دوران جوانی به ازدواج تن ندهد، در دوران پیری با رنج تنهایی مواجه خواهد شد.
4- خودداری از ازدواج موجب توسعه و گسترش فساد می گردد. افراد به سوی فساد اخلاقی سوق پیدا می کنند و درهای حیات آنان به دروغ، فحشا و بی بند و باری گشوده می شود. وجود غریزه در آدمی خود دلیلی بر ضرورت ازدواج و خودداری از آن، استقبال از خطرات خودآفرین و زمینه ای برای هجوم غم ها و نابسامانی هاست.
زن و مرد لازم است در پرتو کانون گرم خانواده به تکامل دست یازند و همدیگر را با برخورداری از «صبر» و «شکر»، که دو رکن ایمان است، یاری کنند. شرع مقدس اسلام در تشکیل خانواده تنها به ارضای غریزه جنسی نظر ندارد، اگرچه این نکته مهم نیز جزئی از فلسفه ازدواج است و اسلام برای حفظ عفت عمومی در جوامع بشری، به دختران و پسران بالغی که نیاز به ازدواج دارند امر به پیوند و تشکیل خانواده کرده است، بلکه نکته مهم تری که اسلام از ازدواج و تشکیل خانواده دنبال می کند عبارت است از: «تهذیب نفس »; زیرا محیط خانه و کانون گرم خانواده را بهترین مکتب برای خودسازی و کسب کمالات می داند. حال اگر از این مکتب ارزنده و حیات بخش و انسان ساز درست استفاده نکنیم و یا آن را از هم بپاشیم، تقصیر از شارع مقدس اسلام نیست، بلکه خودمان مقصر هستیم که با عوامل گوناگون باعث سردی کانون خانواده یا از هم پاشیدگی آن شده ایم.
از مجموعه بحث ها چنین نتیجه می گیریم که هدف از ازدواج در اسلام به مراتب، بالاتر و مقدس تر از آن است که تنها در حد کام جویی جنسی باشد; زیرا اگر چنین بود هیچ فرقی میان ازدواج انسان و جفت گیری حیوانات نبود و ازدواج مشمول این همه قوانین آسمانی و رهبری پیامبران علیهم السلام و راهنمایان قرار نمی گرفت. پس باید در آن اهداف مهم دیگری نیز وجود داشته باشد; از جمله: ایجاد، بقا و طهارت نسل، تکمیل و تکامل، مودت و صفا و از همه بالاتر، انجام وظیفه الهی. پیمان ازدواج پیمانی مقدس و الهی است. بدین سان، جز در سایه احکام الهی نمی توان آن را فسخ کرد. ازدواج امری اساسی و مهم است، باید در جامعه رشد و توسعه یابد تا افراد در سایه پای بندی بدان از بسیاری انحرافات و پیش آمدهای ناگوار مصون بمانند.
آن کس که تن به تشکیل خانواده ندهد، هم به خود جفا کرده است و هم به فردی دیگر از جنس مخالف که پاک دامن در انتظار همتای مؤمن برای تشکیل زندگی و بهره مندی از نعمت و آسایش آن است. البته شکی نیست که در انتخاب همسر باید طرقی اندیشید تا زندگی زناشویی دچار نابسامانی نشود و کودکان پای به جهان نهاده حاصل آن دچار افسردگی و ماتم نگردند.
پی نوشت ها:
1- شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، آل البیت، ج 20، ص 17
2- میرزا آقا نوری طبرسی،مستدرک الوسائل،ج 14،ص 153
3- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 35.
4- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 103، ص 222
5- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 166.
6 و 7- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 17
8- میرزا آقا نوری طبرسی، پیشین، ج 14، ص 149
9 و 10- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 14
11-12-13-14-15-16-17- همان، ج 20، ص 28 / ص 42 / ص 15/ ص 103/ ص 16/ ص 18/ ص 40
18- میرزا آقا نوری طبرسی، پیشین، ج 14، ص 152
19- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 15
20- همان
21- محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 103، ص 219
22و 23- همان، ج 1037 ص 221
24- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 20
25و26و27- میرزاآقا نوری طبرسی، پیشین، ج 14،ص 155
28- شیخ حر عاملی، پیشین، ج 20، ص 18
عالم عقل
عالَم در لغت به معنای خَلق، مخلوقات و آنچه فلک آنرا در بر میگیرد، است و جمع آن عوالم میباشد.[1]
مشهور فلاسفه، عوالم را سه تا میدانند: عالم عقل، عالم مثال و عالم مادّه.[2]
البته تذکر این نکته لازم است که منحصر کردن عوالم به عقل، مثال و نفس، حصر عقلی نیست و ممکن است یک سری عوالم دیگر غیر مادّی وجود داشته باشد که فلاسفه به آن نرسیدهاند؛ هر چند تقسیم موجود به مادّی و غیر مادّی حصر عقلی است.[3]
عالم عقل، عالمی است که موجودات آن مجرّد تامّ هستند و علاوه بر اینکه ذاتاً فاقد ابعاد مکانی و زمانی هستند، هیچ تعلّقی هم به موجود مادّی و جسمانی ندارند. عالم عقل بالاترین مرتبۀ در عوالم مخلوق بوده و علت فاعلی برای عوامل پایینتر از خود است. مشائین معتقد بودند جمعاً ده عقل در عالم عقل وجود دارد که به صورت طولی با یکدیگر رابطه دارند و در هر مرتبه بیش از یک عقل ممکن نیست موجود شود اما شیخ اشراق و ملاصدرا با پذیرفتن مُثُل افلاطونی عملاً این مطلب را انکار کرده و کثرت عرضی در عالم عقل را نیز پذیرفتند.[4]
اطلاق عقل بر چنین عالمی ربطی به عقل به معنای قوّۀ درک کنندۀ مفاهیم کلّی ندارد و استعمال واژۀ عقل دربارۀ این دو، از قبیل اشتراک لفظی است.[5]
اثبات عالم عقل
فلاسفه پیشین برای اثبات جواهر عقلانی راههای پر پیچ و خمی را پیمودهاند که از آوردن آنها صرف نظر کرده[6] و تنها به یکی از بیانات ملاصدرا بسنده میکنیم:
قبل از بیان دلیل لازم به ذکر است که عالم عقلی، ظرف موجودات عقلی و مجرّد تام است و اگر یک موجود عقلی اثبات شود طبعاً عالم عقلی نیز اثبات خواهد شد. عالم عقلی وجودی مستقّل از موجودات عقلی ندارد و بلکه ظرف همان موجودات عقلی محسوب میشود چنان که در عالم مثال و عالم مادّه هم امر به همین منوال است؛ یعنی عالم مثال ظرف برای موجودات مثالی و عالم مادّه نیز ظرف موجودات مادّی میباشد و با اثبات یک موجود مثالی و مادّی، عالم مثال و عالم مادّه نیز اثبات میشود.
و امّا تبیین برهان ملاصدرا را بر اساس اصول حکمت متعالیه چنان که برخی از اتباع معاصر ایشان تقریر کردهاند از این قرار است:
با توجّه به مبانی اصالت وجود و مراتب تشکیکی وجود و حقیقت رابطۀ علیّت که در فلسفۀ ملاصدرا به اثبات رسیده است میتوان راه ساده و در عین حال متقنتری نسبت به فلاسفۀ دیگر برای اثبات عالم عقل پیمود و آن تمشک به قاعدۀ «امکان أشرف» است.
و امّا تقریر قاعده بر اساس شیوۀ منطقی چنین است:
1- بنابر اصول فلسفۀ ملاصدرا، اگر دو موجود امکانی را در نظر بگیریم که یکی اشرف از دیگری باشد باید موجود اشرف در مرتبهای مقدّم بر غیر اشرف تحقّق یابد و علیّتی نسبت به غیر اشرف داشته باشد (اثبات این مقدمه خواهد آمد).
2- موجودات مادّی و نفسانی وجود دارند.
3- موجودات عقلی (جواهر عقلانی) از سایر موجودات (نفسانی و مادّی) اشرف و اعلی هستند.
4- پس وجود جواهر نفسانی و مادّی، کاشف از وجود جواهر عقلانی در مرتبۀ مقدّم بر آنهاست.
امّا اثبات مقدّمۀ اوّل بر اساس اصول صدرایی از این قرار است:
الف) رابطۀ علیّت بین علت و معلول یک رابطۀ ذاتی و تغییر ناپذیر است و وجود معلول وابستگی ذاتی به وجود علّت هستی بخش دارد و محال است که علت و معلول جا به جا شوند.
ب) از آنجا که عالم عقل بنابر فرض در مرتبۀ بالاتری از عالم ماده و عالم مثال قرار دارد و در نتیجه کمال بیشتری از این دو عالم را دارد، میتوان فرض کرد که این دو عالم، معلول عالم عقل بوده و عین ربط و وابستگی به آن باشند. به عبارتی امکان دارد که عالم مثال و عالم مادّه معلول عالم عقل باشند. از طرفی معلول بودن و وجود رابط بودن از صفات جدایی ناپذیر میباشند و موصوفی که بتواند این وصف را داشته باشد ضرورتاً متصف به آن میشود. بنابراین عالم مادّه و مثال ضرورتاً معلول و عین ربط خواهند بود و از آنجا که معلول و موجود رابط بدون طرف ربط و علتش نمیتواند موجود باشد پس طرف ربط و علت این دو عالم (یعنی عالم عقل) نیز موجود است.[7]
با معلوم شدن مقدمات فوق، استدلال بر عالم عقلی نیز تمام خواهد بود.
ویژگی عالم عقل
برخی از ویژگیهای موجودات عقلی یا عالم عقل از این قرار است:
1- این موجودات دارای فعلیت محضاند و هیچ جهت تغییری اعم از تغییر آنی و تدریجی و ذاتی و عرضی در آنها راه ندارد.[8]
2- اگر سلسله طولی عقول را در نظر بگیریم هر موجود مجرد تامی در هر مرتبهای از مراتب نظام تشکیکی وجود باشد، از همه موجودات واقع در مراتب پائینتر بینیاز بوده و تنها به موجودات مراتب مافوق نیازمند است. یعنی ممکن نیست موجودی که از مرتبه پائینتری از کمالات برخوردار است در تحقق وصف کمالی در مجرد تامی مافوق خود دخیل باشد[9]و بالعکس هر موجود مجرد مادونی، معلول موجود مجرد مافوق است. به عبارتی، موجودات مجرد عقلی، واسطه رسیدن فیض خداوند به موجودات پائینتر هستند و این سیر از عقل اول آغاز شده تا عالم ماده که پائینترین مراتب عالم هستی است ادامه دارد.
3- هر موجود عقلی که در مرتبه بالاتر وجود دارد همه کمالات مرتبه مادون را دارد. بالاترین مراتب طولی عقول که «عقل اول» یا «صادر اول» و به تعبیر عرفاء «وجود منبسط» نامیده میشود، هیچ نحو ترکیبی ( حتی ترکیبات تحلیلی نظیر ترکیب از وجود و ماهیت یا ترکیب از وجود و عدم) در آن راه ندارد. فلاسفه با توجه به همین ویژگی و به موجب قاعده «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد» معتقدند که محال است ممکنات و معلولات با کثرتی که دارند در عرض هم از واجب متعال صادر شوند، بلکه آنها در طول یکدیگر و بصورت سلسلهای علیّ - معلولی از واجب صادر شدهاند؛ به گونهای که حلقه نخست این سلسله که بیواسطه از خداوند صادر شده است و به آن «صادر اول» میگویند کاملترین و بسیطترین عقل و در نتیجه، کاملترین و بسیطترین وجود امکانی قابل فرض است. پس از صادر اول یا عقل اول، کاملترین و بسیطترین عقل، عقل دوم یا «صادر دوم» است که معلول بیواسطه صادر اول و معلول با واسطه واجب بالذات است و همین طور این سلسله و ترتب ادامه پیدا میکند تا به آخرین عقل میرسیم که پس از او موجودات مثالی و پس از آنها موجودات مادی قرار دارند. عرفاء و حکماء «وجود منبسط» را ذاتاً واحد میدانند اما وحدتی که عددی نیست بلکه با کثرت سازگار است (نظیر وحدت تشکیکی) و در عین وحدت، آنرا کثیر میدانند؛ البته نه کثرتی عرضی که با الحاق اموری خارجی به آن حاصل شده باشد بلکه کثرتی ذاتی. یعنی هم وحدت ذاتی دارد و هم کثرت و به عبارتی روانتر وجود منبسط یا همان عقل اول در عین اینکه هیچ ماهیتی ندارد در درون خود، همه ماهیات و خصوصیات همه اشیاء را دارد. به عبارت دیگر همه کمالات مادون را دارد و به عبارتی که در مباحث وجود رابط معلول از آن تعبیر میشود همه عقول مادون، تجلی وجود منبسط اند و البته وجود منبسط نیز خودش عین ربط و وابستگی به وجود مستقل است.[10]
4- موجودات عقلانی، چون مجرد محض اند، به خودشان، علم حضوری دارند بلکه عین علم هستند. به عبارتی عقل و عاقل و معقول در آنها متحد است؛ یعنی این سه (عقل، عاقل، معقول) یک چیز هستند. این بحث در کتب مفصل فلسفی اثبات شده است.[11]
[1] . ابن منظور، لسان العرب، بیروت، اعلمی، ج 9، ص 373.
[2] . جهت اطلاع تفصیل از نظریات فلاسفۀ اسلامی، ر. ک: ملاصدرا، الحکمة المتعالیه فی الاسفار العقلیة الاربعه، چ بیروت، اعلمی، ج 2، ص 82 – 46 و چ قم مصطفوی ج 7، ص 138 – 106، شیخ اشراق، حکمت اشراق، (مجموعه مصنفات: ج 2، ص 109، 129 و 211 – 198 وابن سینا، الاشارات والتنبیهات، قم، نشر البلاغة، ج 3، ص 9 – 2 و 120، 221 و ص 253 و 412.
[3] . مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 166 (درس 45).
[4] اسفار، ج 2، ص 82 – 46
[5] . مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 152 (درس 44)
[6] . ر. ک: نهایة الحکمه، ج 4، ص 1235 – 1213.
[7] . با استفاده از آموزش فلسفه، ج 2، درس 45 و خداشناسی فلسفی، عبدالرسول عبودیت و مجتبی مصباح، چ اوّل، ص 126.
[8] - عبد الرسول عبودیت ، درآمدی به نظام حکمت صدرایی ، ج 2، ص 100.
[9] - همان ، ص 101.
[10] - برای اطلاع تفصیلی از حقیقت وجود منبسط مراجعه کنید به : درآمدی به نظام حکمت صدرایی ، ج 1، ص 248-242
[11] - ر. ک . درآمدی به نظام حکمت صدرایی ، ج 2، بحث اتحاد عقل و عاقل . معقول .
خالق خدا کیست؟
خالق خدا کیست؟
گرچه این سؤال عجیب به نظر مى رسد ولى با توجه به این که فیلسوف معروف انگلیسى "برتراند راسل " در یکى از کتابهاى خود تصریح مى کند که: در جوانى به خدا عقیده داشتم و بهترین دلیل بر آن را علة العلل مى دانستم و این که تمام آنچه را در جهان مى بینیم داراى علتى است و اگر زنجیر علتها را دنبال کنیم، سرانجام به علت نخستین مى رسیم و این نخستین علت را خدا مى دانیم.
ولى بعداً بکلّى از این عقیده برگشتم، زیرا فکر کردم «اگر هر چیز را باید علّت و آفریننده اى باشد، خدا نیز باید علّت و آفریننده اى داشته باشد»!
باید دید راه حلّ نزدیک و روشن ایراد مزبور چیست؟
جواب: اتّفاقاً این ایراد یکى از معروفترین و در عین حال ابتدایى ترین ایراداتى است که مادّى ها دارند. آنها به عبارت روشنتر مى گویند: «اگر همه چیز را خدا آفریده، پس خدا را چه کسى آفریده است؟».
حالا چطور شده آقاى «راسل» خیلى دیر به این ایراد برخورد کرده، درست براى ما روشن نیست، ولى از آن جا که این سؤال در اذهان بسیارى از جوانان هست، باید دقیقاً مورد بررسى قرار گیرد:
در این جا چند نکته اساسى وجود دارد که با توجّه به آن، پاسخ ایراد بخوبى روشن مى شود:
آیا اگر ما عقیده مادّى ها را بپذیریم و مثلا با «راسل» هم صدا شویم، دیگر از این ایراد رهایى خواهیم یافت؟ مسلّماً نه!... چرا؟
زیرا «ماتریالیستها» هم عقیده به قانون علّیت دارند، آنها نیز همه چیز را در جهان طبیعت معلول دیگرى مى دانند. بنابر این عین این سؤال براى آنها هم مطرح است که اگر هر چیز معلول «مادّه» است پس «مادّه» معلول چیست؟
روى این حساب (و با توجّه به این که سلسله علّت ها و معلولها تا بى نهایت نمى تواند پیش برود) همه فلاسفه جهان (اعم از الهى و مادّى) به یک وجود ازلى (وجودى که همیشه بوده است) ایمان دارند، منتها مادّى ها مى گویند وجود ازلى جهان همان «مادّه» یا قدر مشترک میان مادّه - انرژى است، ولى خداپرستان مى گویند سرچشمه اصلى خداست؛ به این ترتیب روشن مى شود که آقاى «راسل» هم ناچار است به یک وجود ازلى (اگر چه مادّه باشد) ایمان داشته باشد.
آیا این وجود ازلى مى تواند علّتى داشته باشد؟
البتّه نه!... چرا؟
زیرا یک وجود ازلى همیشه بوده و چیزى که همیشه بوده است که نیازى به علّت ندارد، تنها موجودى نیازمند به علّت است که یک وقت نبوده و سپس هستى یافته است. (دقّت کنید)
نتیجه این که: وجود یک مبدأ ازلى و همیشگى، قولى است که جملگى برآنند و دلایل استوار عقلى بر بطلان تسلسل (یک سلسله علّت و معلول بى پایان) همه فلاسفه را بر این داشته که به یک مبدأ ازلى قائل گردند.
خداپرستان آن علّت نخستین را داراى علم و اراده مى دانند (و آن را خدا مى نامند) ولى مادّى ها آن را فاقد علم و اراده تصوّر مى کنند (و نام آن را مادّه گذارده اند)
بنابر این برخلاف آنچه «راسل» پنداشته اختلاف میان «فلاسفه الهى» و «مادّى» این نیست که یکى «علّة العلل» را قبول دارد و دیگرى منکر است، بلکه هر دو بطور یکسان عقیده به وجود یک علّة العلل یا علّت نختسین دارند.
پس اختلاف میان این دو در کجاست؟
صریحاً باید گفت تنها نقطه تفاوت این جاست که خداپرستان آن علّت نخستین را داراى علم و اراده مى دانند (و آن را خدا مى نامند) ولى مادّى ها آن را فاقد علم و اراده تصوّر مى کنند (و نام آن را مادّه گذارده اند).
حالا چطور مطلبى به این آشکارى بر آقاى «راسل» مجهول مانده، پاسخى جز این ندارد که بگوییم او در رشته هاى علوم ریاضى و طبیعى و جامعه شناسى صاحب تخصّص بوده، نه در مسائل مذهبى و فلسفه أولى (به معناى شناخت هستى و سرچشمه و آثار آن).
از بیانات یاد شده این نتیجه نیز به دست مى آید که فلاسفه الهى براى اثبات وجود خدا هرگز به استدلال «علّة العلل» (به تنهایى) دست نمى زنند، زیرا این استدلال تنها ما را به وجود یک «علّت نخستین» یا به عبارت دیگر یک وجود ازلى که مادّى ها هم به آن عقیده دارند، راهنمایى مى کند.
بلکه مسأله مهم براى فلاسفه الهى این است که بعد از اثبات علّت نخستین، براى اثبات علم و دانش بى پایان او استدلال کنند که اتّفاقاً اثبات این مسأله از طریق مطالعه نظام هستى و اسرار شگرف آفرینش و قوانین حساب شده اى که بر سراسر آسمانها و زمین و موجودات زنده و تنوّع آن حکومت مى کند، کار آسانى است. (دقّت کنید)
این نخستین سخنى بود که باید در پاسخ این ایراد دانسته شود.
موضوع دیگرى که لازم به تذکّر است این که: اساس این اشکال روى این مطلب است که «هر موجودى نیازمند به علّت و آفریننده اى است» در حالى که این قانون کلّیّت ندارد و تنها در مواردى صحیح است که چیزى سابقاً معدوم بوده و سپس جامه هستى به خود پوشیده است. (دقّت کنید)
توضیح این که: موجوداتى هستند که سابقاً وجود نداشته اند، مانند منظومه شمسى و سپس موجودات زنده - اعم از گیاه و حیوان و انسان - تاریخچه آنها بخوبى گواهى مى دهد که لباس هستى در تن اینها همیشگى و ازلى نبوده است، بلکه با تفاوت هایى که دارند، در چند میلیون سال تا چند میلیارد سال پیش، وجود خارجى نداشته و سپس به وجود آمده اند.مسلّماً براى پیدایش چنین موجوداتى علل و عواملى لازم است، مسلّماً جدایى کره زمین از خورشید (طبق فرضیّه لاپلاس و یا فرضیّه هاى بعد از آن) مدیون عوامل خاصّى بوده است - چه آنها را کاملا شناخته باشیم یا نه.
همچنین پیدایش نخستین جوانه زندگى گیاهى و سپس حیوانى و سپس انسانى، همه مرهون علل و عواملى هستند و لذا همواره دانشمندان براى پى جویى این عوامل در تلاش و کوششند و اگر بنا باشد پیدایش این موجودات هیچ علّتى نخواهد، دلیلى ندارد که در یک میلیون سال یا چند میلیارد سال پیدا شوند، چرا در زمانى دو برابر این زمان یا نصف این زمان مثلا یافت نشدند؟ انتخاب این زمان خاص براى پیدایش آنها، بهترین دلیل بر این است که شرایط و علل وجود آنها تنها در این زمان تحقّق یافته است.
امّا اگر وجودى همیشگى و ازلى باشد - خواه این وجود ازلى را خدا بنامیم یا مادّه - چنین وجودى نیاز به هیچ علّتى ندارد، آفریننده و خدایى لازم ندارد، زیرا تاریخچه پیدایش براى آن تنظیم نشده که در آن تاریخچه جاى علّت و آفریننده خالى باشد.
چیزى که همیشگى و ازلى است، وجودش از درون ذاتش مى جوشد نه از بیرون ذات که محتاج به آفریننده باشد. (دقّت کنید)
هر موجودى نیازمند به علّت و آفریننده اى است» در حالى که این قانون کلّیّت ندارد و تنها در مواردى صحیح است که چیزى سابقاً معدوم بوده و سپس جامه هستى به خود پوشیده است
من و شما و زمین و آسمان و منظومه شمسى و... نیازمند به آفریننده هستیم که وجود ما ازلى و همیشگى نبوده و از درون ما نیست، نه علّة نخستین و علّت العلل که هستى او از خود اوست.
یک مثال روشن
در این جا فلاسفه مثال هایى براى توضیح این گفتار فلسفى و نزدیک ساختن آن به ذهن مى زنند؛ مثلا مى گویند: هنگامى که ما نگاه به اطاق کار یا منزل مسکونى خود مى کنیم، مى بینیم روشن است.
از خود مى پرسیم: آیا این روشنى از خود این اطاق است؟
- فوراً به خود پاسخ مى دهیم: نه، براى این که اگر روشنى آن از خود اطاق مى جوشد، نباید هیچ وقت تاریک گردد، در حالى که پاره اى از اوقات تاریک و گاهى روشن است، پس روشنى آن از جاى دیگر است.
به زودى به این نتیجه مى رسیم که روشنى اطاق و خانه ما، به وسیله ذرّات یا امواج نورى است که به آن تابیده است.
- فوراً از خود سؤال مى کنیم: روشنى ذرّات نور از کجاست؟
- با تأمّل مختصرى به خود پاسخ مى دهیم: روشنى ذرّات نور از خود آن و از درون ذاتش است، ذرّات نور این خاصیّت روشنایى را عاریه نگرفته اند؛ در هیچ نقطه جهانى نمى توانیم ذرّات نورى پیدا کنیم که تاریک باشند و سپس روشنایى را از دیگرى گرفته باشند.
ذرّات نور هر کجا باشند روشنند، روشنایى جزء ذات آنهاست، روشنى ذرّات نور عاریتى نیست.
ممکن است ذرّات نور از بین بروند، ولى ممکن نیست موجود ولى تاریک باشند. (دقّت کنید)
بنابر این اگر کسى بگوید روشنایى هر محوطه و منطقه اى در جهان معلول نور است، پس روشنایى نور از کجاست؟
- فوراً مى گوییم: روشنایى نور، جزء وجود اوست.
همچنین هنگامى که سؤال شود: هستى هر چیزى از خداست، پس هستى خدا از کیست؟
فوراً پاسخ مى دهیم: از خودش و از درون ذاتش مى باشد.
پی نوشت:
اعتقاد ما ،آیت الله مکارم شیرازی
بخش اعتقادات شیعه تبیان
اندیشه کردن در ذات خدا
اندیشه کردن در ذات حق باطل است.
نه بدان خاطر که فکر ما کوتاه است و موضوع فکرت بلند.
بلکه چون خداوند فرمود :
ما از رگ گردن به آدمى نزدیکتریم،
هر چه بیشتر در او اندیشه کنند
از او دورتر شوند.
زیرا اندیشه کردن یافتن واسطه اى است که تفکر کننده را به مراد نزدیکتر کند.
و اینجا چون نهایت نزدیکى حاصل است؛
هر واسطه و دلیلى که ذهن بیاورد،
خود مایه دورى از محبوب و حجاب روى او شود.
در مثنوى جلال الدین رومى ،
حکایت مردى را مى خوانیم که از خدا گنج مى خواهد
و طالب روزى وسیع ، بى واسطه کسب است.
بعد از دعا و زارى بسیار در خواب نشان گنجنامه اى را به وى مى دهند
که در آن نوشته است:
براى یافتن گنج مراد، باید تیر و کمان به دست گیرى و به فلان نقطه روى
و روى در قبله بایستى و تیر در چله کمان نهى و رها کنى
هر کجا تیر افتاد گنج همان جاست.
آن مرد گنجنامه را مى یابد و بدان نقطه مى رود تیر در کمان مى گذارد
و تا بناگوش مى کشد و رها مى کند
تیر به نقطه اى دور دست مى افتد
اما هرچه در آن نقطه و اطرافش کندوکاو مى کند از گنج اثرى نمى بیند
گمان مى کند که کمان را به قدر کافى نکشیده است
تیرى دیگر ، با قوتى بیشتر ، رها مى کند که دورتر مى افتد
و باز اثرى از گنج نمى بیند
مدتى ادامه مى دهد تا بکلى نا امید مى شود و باز ناله و زارى مى کند.
در خواب با وى مى گویند که دستور را تمام و کمال اجرا نکردى
ما گفتیم تیر در کمان نه و رها کن
و از کشیدن کمان سخنى نگفتیم.
کشیدن کمان فضولى بیجاى توست
و این فضولى است که تو را از گنج محروم کرده است.
بدین سان راز گنج بر مرد آشکار مى شود و آن را مى یابد.
نکته داستان در این است که
گنج در کنار آدمى است
همان جاست که او ایستاده است.
آنچه حق است اقرب از "حبل الورید"
تو فکندى تیر فکرت را بعید
اى کمان و تیرها پرداخته
صید نزدیک و تو دور انداخته
هر که دور اندازتر او دورتر
وز چنین گنج است او مهجورتر
فلسفى خود را ز اندیشه بکشت
گو بدو کاو را سوى گنج است پشت
گو بدو چندان که افزون مى دود
از مراد دل جداتر مى شود
مثنوى
برگرفته از مقدمه کتاب گلشن راز
به قلم حسین الهی قمشه ای
چهار مرغ نفسانیت
چهار مرغ نفسانیت
در این بخش به تفسیر آیه ای از قرآن کریم پرداخته شده است که در آن آیه حضرت ابراهیم از خداوند تقاضا می کند چگونگی زنده شدن مردگان را به او نشان دهد. اما همچون همیشه با فرا رفتن از ظواهر ضمن حفظ آن و نیز تعمّق در آیات قرآن می توان به حقایق مهمی دست یافت که از جمله در این آیه نیز به آن اشاره شده است. این چهار مرغ، چه مرغانی بودند؟ منظور از زنده شدن مردگان چیست؟ چرا حضرت ابراهیم از خدا می خواهد که زنده شدن مردگان را هم اکنون به او نشان دهد؟
پاسخ این سؤالات به ضمیمه نکات مهم دیگر را در بیان دکتر دینانی جستجو کنید.
* جناب محیی الدین می گوید از آنجا که حضرت ابراهیم باید تحقق وجه الهی و تجلی اسماء و صفات حق باشد، خداوند خواست او را با محبت خویش پر کند تا دیگر غیری در حضرت ابراهیم نباشد. این هم که حضرت ابراهیم می گوید: « کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى »[1] نه از این جهت است که حضرت ابراهیم از خدا بپرسد که تو چگونه مردگان را زنده می کنی، بلکه منظور این است که من چگونه این نفسانیات را بکشم تا وجه تو کاملاً در من تحقق پیدا کند. اینجا هم که می گوید: « أَوَلَمْ تُؤْمِن » [2] بحث این نیست که حضرت ابراهیم ایمان دارد یا خیر؛ حضرت ابراهیم انسان مؤمنی است و پیامبر خداست. سپس می گوید: « وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی » [3] . قلب هنگامی به اطمینان می رسد که در او اثری از غیر حق نباشد. وقتی هم می گوید آن چهار مرغ را سر ببر، [معنای عمیق تری دارد]. جناب مولوی هم خیلی زیبا این مطلب را بیان می کند که اگر اجازه دهید آن را خدمت شما بخوانم:
سر ببر این چهار مرغ زنده را / سرمدی کن خُلق ناپاینده را
بط و طاووس است و زاغ
است و خروس / این مثال چهار خُلق اندر نفوس
بط حرص است و خروس آن
شهوت است / جاه چون طاووس و زاغ اُمنیّت است [4]
این مرغ ها را که بکشی دیگر مانعی نیست و وجه الله در تو تحقق کامل پیدا می کند.
دقیقاً! آن چهار مرغی که حضرت در آنجا ذبح کرد، [حکایت دیگری داشت]. خب مرغ و طاووس و اینها که گناهی ندارند؛ اینها در واقع همان چهار خلق بودند که حضرت ابراهیم آنها را ذبح کرد. اُمنیّت کلاغ است، خروس شهوت است، بط حرص است [و طاووس هم نماد جاه طلبی است]. خب می دانید حرص چیزی است که وقتی می آید انسان را فاسد می کند، شهوت هم همین طور؛ هم شهوت فاسد کننده است و هم حرص و هم آرزوهای دراز و بیهوده و هم خودنمایی که نماد آن طاووس است. طاووس نماد ریا، تظاهر و خودنمایی است و البته اینها صفات بسیار مهلک و فانی کننده است.
* دشمن طاووس آمد پرّ او …
انسان اگر بتواند این چهار خلق مهلک را که عبارتند از شهوت، حرص، خودنمایی و آرزوهای بی معنی، در خود کنترل کند – نه اینکه نابود کند – [آنگاه به سعادت خواهد رسید].
* اینکه در آیه می گوید: « … فَصُرْهُنَّ » یعنی …
یعنی کنترل کردن. معنای آن نابودی نیست؛ در خَلق هر کدام از این خُلقیات حکمتی نهفته است و اینها باید به تعادل برسند. آنگاه که به تعادل رسیدند، جنبه وجه اللهی انسان غلبه پیدا می کند و مقام خُلّت هم به همین معناست. خلیل، مقام خلّت است، مقام دوستی است و مقام محبّت حق است. مقام خلیلی، مقام خیلی بالایی است. مقام خلیلی که مقام حضرت ابراهیم است، مقام کلیمی که مقام حضرت موسی است، مقام روح اللهی که مقام حضرت عیسی است و بالاخره مقام حبیب اللهی که مقام حضرت ختمی مرتبت است. به قول مولانا:
نام احمد، نام جمله انبیاست / چون که صد آمد، نود هم پیش ماست[5]
* همچنین در جای دیگر می فرماید:
با محمد بود عشق پاک جفت / زین سبب او را خدا لولاک گفت [6]
مقام حبیب اللهی هم واجد مقام خلّت است، هم واجد مقام کلیم اللهی است و هم واجد مقام روح اللهی.
* می توان گفت که همه وجه الله در آن تحقق پیدا کرده است. به همین دلیل است که می فرماید: « مَن رَءانی فقد رَأَی الَحق »
رؤیت حضرت ختمی مرتبت، رؤیت الله بود.
* پس ریشه وجه الله هم …
به نظر من از همین آیه گرفته شده است. مرحوم سید حیدر آملی که روی این مسئله تکیه می کند، اشاره به همین آیه کریمه دارد که: « وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ » [7] . جهان، وجه ربّ است و انسان هم که نسخه اسرار الهی و فهرست عالم هستی است، وجه کامل حق است.
عرفا اصطلاحات خود را از آیات کریمه قرآن می گیرند. فلاسفه گاهی اصطلاحاتشان را از جاهای دیگر هم می گیرند اما عرفا معمولاً [از قرآن کریم در این مورد بهره می برند]. هیچ عارفی هیچ اصطلاحی ندارد مگر اینکه ریشه آن در آیات و روایات باشد.
* همه هنرمندی محیی الدین هم به همین دلیل است.
و همه عرفا این گونه اند. همه اصطلاحات عرفا از آیات قرآن کریم و برخی روایات نبوی گرفته شده است.
* اینجاست که مولوی می گوید:
چون تو در قرآن حق بگریختی / با روان انبیا آمیختی
روح قرآن است جان انبیا
/ ماهیان بحر پاک کبریا [8]
به همین جهت گاهی حکمای متألّه که از اصطلاحات دیگری استفاده کرده اند، در واقع با عرفا یک حرف می زنند ولی دو اصطلاح دارند؛ اصطلاح عارف اصطلاح قرآنی است و اصطلاح فیلسوف اصطلاح یونانی یا ایرانی یا مربوط به جای دیگر است. این خیلی مهم است که اصطلاحات عرفا، اصطلاحات قرآنی است.
[1] قرآن کریم، سوره البقره، آیه 260 : « وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ؛ ابراهیم گفت: ای پروردگار من! به من بنمای که مردگان را چگونه زنده می سازی. گفت: آیا هنوز ایمان نیاورده ای؟ گفت: بلی، ولیکن می خواهم که دلم آرام یابد. گفت: چهار پرنده برگیر و گوشت آنها را به هم بیامیز و هر جزئی از آنها را بر کوهی بنه، پس آنها را فراخوان، شتابان نزد تو می آیند. و بدان که خدا پیروزمند و حکیم است. »
[2] همان.
[3] همان.
[4] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش ۲ – تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک.
[5] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۶۱ – تولیدن شیر از دیر آمدن خرگوش.
[6] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش ۱۱۵ – در معنی لولاک لما خلقت
الافلاک. بخشی از این ابیات عبارت است از:
با محمد بود عشق پاک جفت / بهر عشق او را خدا لولاک گفت
منتهی در عشق چون او بود فرد / پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد
[7] قرآن کریم، سوره الرحمن، آیه 27.
[8] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۸۳ – در معنی آنک من اراد ان یجلس مع الله فلیجلس مع اهل التصوف.
وجه الله
تاریخ : | 17:26 | نویسنده : اسماعیلی
وجه خداوند در واقع نوعی عنایت است و همه موجودات شئونات حق هستند اما این عنایت
در یک وجودی به نام انسان کامل متعین شد و آنچه خدا به ما می دهد از مجرای انسان
کامل می دهد محی الدین رابطه خدا با انسان کامل را رابطه چشم با مردمک می داند و
خود محی الدین و ملاصدرا انسان کامل را وجه الله می دانند. انسان کامل چون عاری از
موانع است وجه الله را کامل منعکس می کند حالا رابطه انسان کامل با وجه الله چیست؟
دکتر دینانی: در واقع وجه الله الاعظم همان انسان کامل است حق تعالی خودش یکی است
و یک وجه هم بیشتر نیست اگر خداوند واحد است وجه خداوند هم واحد است وجه که همان
صورت است همه حقیقت را یکی نشان می دهد و وجه خداوند باید حقیقت حق را نشان بدهد
یعنی همه اسماء و صفات، همه آنچه که در حق است و غیر متناهی است، همه صفات
عموما" وجه حق است و تنها موجودی که می تواند همه صفات و اسماء حق را منعکس
کند انسان کامل است چون جامع است و نسخۀ اسرار است و فهرست عالم هستی است،هم ملک
است هم ملکوت، هم دریاست و هم صحرا، هم آسمانی و هم زمینی، هم قهرو لطف هم غضب و
شهوت هم رحمت، هم عقل و هم جهل و به همین دلیل است که متعلم به تعلیم الهی است
قرآن همه اش معجزه است ولی اگر هیچ آیه ای جز این نبود من به راحتی می توانستم
ایمان بیاورم به معجزه بودن قرآن. ( وکلم آدم السماء کلا ) تنها موجودی که خداوند
همه اسماء را به او آموخت. اسماء که الفاظ نیستند اسماء همان شئون حق هستند اسماء
حق همان صفات حق هستند همه حقایق عالم است که خدا به انسان همه را آموخت ولی به
فرشتگان آموخته نشد. بعد از 2500 سال به پیروی از ارسطو که گفته می شود انسان
حیوان ناطق است و ناطق را فصل مقوم انسان می گوئیم شایع می شود و گفته می شد انسان
موجودی است که متعلم به تعلیم اسماء الهی است این فصل ممیز انسان است انسان وجه
کامل حق است و دو قوس صعود و نزول دایره هستی را درمی نوردد و پیوستگی ملک و ملکوت
در انسان تحقق پیدا می کند یعنی انسان دایره هستی را درمی نوردد.
اگر بخواهیم هستی را به دایره هندسی ترسیم کنیم هندسه علم اندازه و کمیات است و
اگر هستی را به شکل هندسی ترسیم کنیم به شکل دایره ترسیم می کنیم، دایره از یک
نقطه شروع می شود و یک فرود و فرازی انجام می شود که دایره ترسیم شود و این نقطۀ
شروع ازل است و حرکت می کند و نزول پیدا می کند. از وحدت به کثرت آمدن پائین آمدن
و نزول است و این پائین جهتی نیست و این نزول یک نیمدایره تشکیل می شود تا می رسد
به مرکز کثرت و به قول ملاصدرا هیولای اولی است که قابلیت محض است و فعلیت ندارد و
فقط قابلیت است به قابلیت محض که رسید دومرتبه از این قابلیت یک حرکتی شروع می شود
از کثرت محض که مرکز کثرت است به وحدت و در یک نیمدایرۀ دیگر می رسد به نقطه ای که
آغاز ازل باشد این دو نیمدایره نزول و صعود دایرۀ وجود انسان است و تمام کثرات در
این دایره مندرج است و این دایره وجه حق است و همه چیز در این دایره هستی که وجه
الله است منعکس است و این انسان کامل است و مصادیق آن اولیاء و انبیاء می باشند و
حضرت ختمی مرتبت مظهر کامل این دایره هستی است.
دو سر خط حلقۀ هستی به
حقیقت به هم تو پیوستی
رسیدن به حق از طریق انسان کامل میسر است هیچ وقت و هیچ کس
بدون اتصال به انسان کامل امکان ندارد به حق برسد و این اتصال هم اتصال لفظی نیست
باید یک نوع اتصالی با انسان کامل پیدا کنی تا بتوانی دایره هستی را درنوردی و به
حق تعالی برسی بنابراین این که ما اولیاء را شفیع قرار می دهیم حق داریم.
اصلا" بدون اتصال به انسان کامل راهی برای رسیدن به حقیقت نیست سر رسالت و
ضرورت وجود انبیاء هم همین است یعنی یک انسان کاملی است که همه انسانها باید از
این مسیر انسان کامل عبور کنند تا این دایره هستی که دو قوس نزول و صعود است
درنوردند و این همان چیزی است که وجه الله گویند و وجه الله الاعظم یعنی وجود
انسان کامل.
مجری: استاد محی الدین هم رابطه ما با حق را که عنایت است بهترین عنایت را همین حقیقت
محمدیه می داند و بهترین تحفه ای که به بشریت ارزانی داشت وجود حضرت ختمی مرتبت
است و تنها ارتباط ما با عالم غیب انسان کامل است و حلقه اتصال ما با خداوند انسان
کامل است اگر ما ارتباط خدا با عالم غیر از خدا را حصر کنیم آنجا بحث قیاس منطقی
چه می شود و ما داریم که نتیجه قیاس در مقدماتش است که معتزله این قیاس را یک
استلزام عقلی یعنی ضرورت علی و معلولی قائلند اما اشاعره می گویند ضرورت عقلی وجود
ندارد و آن پی در پی است که ما استلزام می دانیم اما شما فرمودید که جامع عرفا و
حکمای ما قائلند به اینکه نسبت نتیجه به مقدمه قیاسی علل معد است نه تامه یعنی نفس
ناطقه ما می تواند استعداد و آمادگی را کسب کند تا عقل فعال از عالم غیب آن
صورتهای علمی را افاضه کند. از این زاویه خیلی زیبا بحث فنا فی الله و بقابالله را
روشن کردید که هم مبنای عقلی دارد و شهودی و هم در آیات و روایات شما وقتی حصر
کردید همه اینها را در انسان کامل تکلیف اینها چه می شود؟
دکتر دینانی: همه اینها در انسان کامل معنی پیدا می کند برهان را انسان اقامه می
کند و حیوان و حتی فرشته برهان ندارد و کشف منطق و موازین عقلی از انسان است و
عصارۀ همه قوائد منطقی، برهان است آن هم شکل اول و شرایط شکل اول برهان که اشکال
چهارگانه برهان دارد و شکل اول عصارۀ منطق است که شرایطش ایجاب صغری و کلیت کبری
و.... پس برهان را انسان اقامه می کند وقتی شما صغری و کبری را به درستی تشکیل
دادی نتیجه می گیرد وقتی در صغری می گوئی عالم متغیرات و هر متغیر حادث است که
کبری کلی است و نتیجه پس عالم حادث است یا به قول مثال معروف،سقراط انسان است و هر
انسانی فانی است و سقراط فانی است این برهان است و شکل اول است
مجری: آیا نتیجه از صغری و کبری درمی آید و صغری و کبری می زایند نتیجه را و مولد
هستند و این اعتقاد معتزله است که دو مقدمه برهان را مؤنث دانسته اند، کلمه تولید
را به کار برده اند یعنی نتیجه متولد می شود از زایش دو مقدمه منطقی به نام صغری و
کبری. اشاعره می گویند چنین نیست و اساسا" مفهوم نمی زاید، زایش مال حیاط است
و عالم طبیعت و مفهوم در قاعده خودش همیشه هست و می گویند خلقت انسان به گونه ای
است که قائل به علت هم که نیستند و حتی آتش نمی سوزاند و عادت الله جاری است. پنبه
را که روی آتش می گذاری آتش می گیرد و این را تقارن می دانند نه علت و هیوم هم
فیلسوف تقریبا" اشعری فکر می گوید بین علت و معلول تلازم نیست، تقارن
است و تقارنی که عادت شده مثل شب و روز که با هم تقارن دارند و روز وقتی می آید که
شب برود و هیچ کدام علت دیگری نیستند و عادة الله جاری شده که نتیجه جاری می شود و
وقتی که صغری و کبری به هم قرین شدند و ترتیب منطقی حاصل شد یک نتیجه ای خداوند
القاء می کند. نتیجه قیاسی در اعتقاد معتزله تولید است اما اشاعره می گویند التزام
را قبول ندارند و می گویند این تقارن و تواتی و پیاپی آمدن است ( در مفاهیم التزام
قائلند منتهی در طبیعت منکر التزام هستند و منکر علیت هستند ) هیوم فیلسوف و به هر
صورت اشاعره نتیجه را عادة الله می دانند و تقارن می دانند.
حکما می گویند بله آنچه که صغری و کبری ایجاد می کند ایجاد تولیدی نیست که از عدم
به وجود آمده باشد اما نقش مؤثر دارد. عادةالله هم نیست یعنی اعداد می کند نفس
ناطقه انسانی یعنی نفس ناطقه انسانی علل معد است یعنی وقتی به صغری و کبری توجه
کرد و ارتباط صغری و کبری و حد وسطی که تکرار می شود در این وسط توجه به آن
پیدا کرد یعنی اعتداد می کند برای اشراقی یعنی استعداد دارد معد می شود مستعد می
شود برای اینکه اشراق بشود و نشود و در حقیقت حکمای متأله ما به نوعی اشراق
قائلند و نه اشعری اند و نه معتزلی ضمن اینکه برای صغری و کبری تأثیر قائلند اما
نه تأثیر ایجادی که از عدم بوجود بیاورد بلکه تأثیر اعتدادی و استعدادی در انسان
می گذارند که انسان مستعد می شود که روشن بشود و فیتیله اش بالا بیاید در واقع با
این صغری و کبری فیتیله انسان کمی بالا کشیده می شود و یک نوری از درونش می آید که
همان نتیجه است و همیشه انسان در ادراک از بیرون که بیرون معد است آن معد بیرونی
متعد می کند انسان را برای اینکه روشن نبود و به عبارت دیگر انسان یک فانوس است
نسبت به ادراکات که همواره روشن و روشن تر می شود و انسان یک توبره و خورجین نیست
که هی ادراک بیاد توش بلکه فانوس است که البته این فانوس نفت می خواهد و نفتش همان
صغری و کبری است و همان استعداد است یعنی باید از تمام مسائل پیرامونی استفاده کند
که آن نفت است منتهی ما باید آن نفت را تهیه کنیم شاید انسانهایی باشند که خیلی
احتیاج به نفت نداشته باشند و آن مال اولیاء و انسانهای کامل است اما انسانها به
طور معمول باید زیست خود یا نفت خود را تهیه کنند و زیست انسان توجه به محیط
پیرامون است حتی تجربیات و محسوسات و بعد مقوله بندی کردن و صغری و کبری تشکیل
کردن و توجه به روابط صغری و کبری و تشکیل برهان و رسیدن به نتیجه.
مجری: این ثابت و اشراق از مصدر انسان کامل است؟
دکتر دینانی:نظر ملاصدرا: تحصیل استعداد و آمادگی را برای نفس ناطقه جهت دریات آن
فیض غیبی را از آیه ای استفاده می کند و من یسلم وجه الی الله و هو محسن و قد
استمثک بالعروة الووثقی . یعنی کمال استعداد را مقام تسیلم می داند در اینجا همه
چیز با هم جمع می شود عرفان عملی و نظری و برهان در واقع عروةالوثقی همان حبل الله
متین است حبل است، رشته است. انسان وقتی می خواهد صعود کند یک رشته ای محکم می
خواهد که گسیخته نشود و رشته نازک نمی شود و حالا این عروةالوثقی رشته محکم که
همان حبل الله متین است در درون انسان است من همان رشته محکم را هم عقل می دانم
منتهی عقل خالی از شواهب و اوهام، اگر تمایلات نفسانیات و اوهام دنیوی قاطی عقل شد
آن طناب محکم نیست و ضعیف می شود و انسان سقوط می کند اما اگر از شوائب اوهام پاک
شود و توجه به حق داشت و با حق عناد نداشت حق مطلق خداوند است اما حق شئون دارد و
در یک داوری عدالت داشتن همان توجه به حق است و راه به حق تعالی است در یک نگاه و
در یک پرسش که از شما می شود در حق همسایه باید حق را رعایت کنی وقتی شما به حق
توجه کنی از حق اعتباری گرفته تا حقوق اجتماعی،وقتی که عقل به حق توجه کرد و از
شوائب اوهام خودش را کنار کشید این وثقی می شود یعنی محکم می شود و این عقل الهی
می شود و انسان هی تعالی و تعالی پیدا می کند تا همان دو قوس و راه بی پایان را طی
کند و به مقصد اقصی و هدف اعلی دست پیدا کند اما اگر این وسط ها قاطی شد سقوط
می کند و اگر این رشته پاره شود این رشته وثقی نبوده و اوهام بوده و خواسته ها و
شهوات بوده سقوط می کند در مهلکه ضلالت. راه راه محکم است و پرخطر و توجه خیلی
لازم است به وجه حق،انسان باید توجه داشته باشد و حق را هیچ وقت فراموش نکند و
همواره حق را مد نظر داشته باشد تا این راه را به سلامت طی کند اگر از حق اعتباری
گرفته تا حق مطلق همیشه حق را در نظر داشته باشد به سلامت به مقصد می رسد.
مجری: استاد این را ملاصدرا عقل متخلق می داند.
دکتر دینانی: بله اخلاق هم از شئون عقل است اخلاق منهای عقل نداریم و ریشه و منشاء
عقل چیست؟ اخلاق از کجا ناشی می شود و الزام می شود برای انسان و اخلاق از کجا
اعتبارش را پیدا می کند بله ریشه اخلاقی دارد و خود اخلاق از شئون عقل است. چرا
اخلاق را حد وسط ارسطوئی دانسته اند؟
دکتر دینانی: در این مسأله بزرگان بررسی کرده اند و هنوز اخلاق کتب ما اخلاق
ارسطویی است هر چند در جای خودش اعتبار دارد اما در کتب اخلاقی باز تهذیب الاخلاق
ابن مسکویه،اخلاق جلالی،محقق دوانی، معراج السعادة، کیمیای سعادت و احیاءالعلوم
نوع دیگری است. حد وسط امهات اصول اخلاقی را 4 فضیلت دانسته اند: 1-
حکمت 2- عفت 3-
شجاعت 4- عدالت
چهار اصل اساسی و بنیادی فضائل اخلاقی است و همه احکام اخلاقی دیگر منشعب می شوند
از این 4 خلق و هر کدام از اینها حد وسط دارد.
انسان کامل قلب عالم
انسان کامل که از او با القابى چون کون جامع، قطب عالَم، جام
جهاننما، خلیفه، امام، صاحبزمان، اکسیر اعظم،خضر، مهدى، کامل، مکمّل، دانا، بالغ
و[32] ...
نیز تعبیر مىشود اصطلاحى است عرفانى و بر کسى که مظهر أتمّ اسماى حسناى الهى و
آیینه تمامنماى خداست و در شریعت، طریقت و حقیقت، تمام و در اقوال و افعال و
اخلاقِ نیک و نیز در معارف الهى سرآمد همه است[33] اطلاق
مىگردد.
این اصطلاح در قرآن صریحاً
بهکار نرفته است؛ ولى معنا و مفهوم آن را از آیاتى که به خلیفة اللّه، امام،
مطهّر، مخلَص، مهتدى، صدّیق، صالح، مقرّب، سابق، مصطفى، مجتبى، ولىّاللّه، رسول،
نبىّ، صاحبان نفس مطمئنه و عبودیت تامّة مربوط است مىتوان برداشت کرد، افزون بر
این چون انسان کامل در همه اوصاف کمال سرآمد همه است مىتوان همه آیاتى را که به
فضایل و کمالات انسانى اشاره دارد به انسان کامل مرتبط دانست، بلکه از آنرو که
انسان کامل خود قرآن ناطق و قرآن خُلق وى است[34]،
مىتوان همه قرآن را وجود کتبى انسان کامل و سورهها و آیات آن را مدارج و معارج
وى معرفى کرد.
انسان کامل گرچه به اعتبار
پایینترین نشئه و نازلترین مرتبه وجودیش خود را به فرمان خدا مانند سایر انسانها
بشر معرفى مىکند: «قُل اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثلُکُم» (کهف/18،110) و مىگوید: من از غیب بىاطلاعم
و ازاینرو از بسیارى از خیرات بىبهرهام و برایم پیشامدهاى سوئى رخ مىدهد:«لَو کُنتُ اَعلَمُ الغَیبَ لاَستَکثَرتُ مِنَ
الخَیرِ و ما مَسَّنِىَ السّوءُ» (اعراف/7،188) و از فرجام خویش و دیگران
بىخبرم: «و
ما اَدرى ما یُفعَلُ بى و لابِکُم» (احقاف/46،9) و به اقتضاى زندگى عالم
مادّى از دیگر موجودات استفاده کرده و مانند دیگران در بازارها راه مىرود و
نیازمند خوردن و آشامیدن است: «قالوا مالِ هـذا الرَّسولِ یَأکُلُ الطَّعامَ
و یَمشى فِى الاَسواق» (فرقان/25،7)؛ ولى وى را به لحاظ نشئات و اطوار وجودى
دیگرش مقامات و فضایلى است[35] که
شناخت و برشمردن همه آنها از عهده فهم انسانهاى معمولى و نیز حوصله این مقال خارج
است، ازاینرو در اینجا فقط به بیان اجمالى برخى از آنها بسنده مىشود.