عفو و گذشت
، شاید
بسیار شنیده باشید که می گویند تو نیکی کن ودر دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد
باز و یا می گویند، مهربانی کن تا مهربانی بینی و یا می گویند بگذر تا از تو
بگذرند یکی از مفاهیم بلند در فرهنگ اسلامی و قرآنی مفهوم عفو وگذشت است.
عفو وگذشت یکی از فضیلت ها ومنش های نیک در رفتار واخلاق انسانی است کسانی
که رنگ خدایی به خود می گیرند انسان های با گذشتی هستند که از خطا وگناه واشتباه
دیگری چشم می پوشند عفو به معنی گذشت از گناه وخطای دیگری وخودداری از مجازات خطا
کار وگناهکار می باشد.
یکی از راه های رسیدن به بسیاری از کمالات ومقامات انسانی است که در آیات
قرآن بیان شده است هر کسی که بخواهد مصداق عناوین بلند ومقامات والایی چون نیکو
کاری وشکیبایی وپرهیزکاری شود واز محبت وگذشت الهی برخوردار گردد وبسیاری از بلاها
ومصیبت ها وگرفتاری ها را رفع کند ودر نزد مردم بزرگ ومحبوب شود واز رحمت خاص
خداوندی وعنوان محبوب وحبیب الهی بهره مند گردد باید از این راه سود جوید.
عفو به معنای کنترل ومهار خشم وعواطف وچشم پوشی از حقوق خود است واین موجب می شود
تا انسان صبر را در مقام خشم وغضب تجربه کند تکرار این گونه اعمال در انسان باعث
می شود تا صبر وشکیبایی در انسان تقویت شود وآدمی به پاداش صابران برسد به این
معنی که مقام صابران پاداش عمل عفوی می شود که خود مصداق صبر حالی وحالتی بوده است
وخداوند در آیات 34و35سوره فصلت صبر را عاملی برای گذشت انسانها در برابر بدی ها
می شمارد
بسیاری از مردم در این اندیشه اند که بتوانند به مقامات بلند انسانی دست یابند واز
فواید وآثار آن بهره مند گردند این اشتیاق در جوانان بیشتر از سایر اقشار مشاهده
می شود از آنجائیکه از نظر بدنی وآرزوها وآمال در جایگاهی قرار دارند که هر چیزی
را می جویند ودر پی هر نام ونشانی می روند تا ناشناخته هارا کشف ونایافته هارا
بیابند علاقه واشتیاق شگفتی برای دست یابی به کمالان ومقامات از خود نشان می دهند
آنان در جستجوی عرفان ومقامات عرفانی ویا راز ها ورمزها ی طبیعت درون وبیرون به
سوی هر کسی کشیده شده وبه هر جایی سرک می کشند در بسیاری از موارد با شکست روبرو
می شوند وبه سبب عجله در دست یابی به هر چیزی در دام نا اهلان می افتند این در
حالی است که قرآن راه های بسیار ساده وروشنی را پیش هر کسی که در جستجوی حقیقت
ومقامات وکمالات انسانی است قرار داده است یکی از آموزه های قرآنی برای دست یابی
به کمالات راه عفو وگذشت است
جایگاه عفو وگذشت در میان فضیلت ها وارزش های انسانی :
گذشت کردن یکی از فضیلت ها وارزش های اخلاق انسانی است که از سوی همگان به حکم
سیره عقلایی مورد توجه وعنایت قرار گرفته است خداوند در آیه 178از سوره بقره عفو وگذشت
به ویژه در حال قدرت بر انتقام ومجازات را می ستاید وبر کسانی که در حال قدرت
وتوان از حق خویش می گذرند وبا بزرگواری چشم بر مجازات می بندندآفرین می فرستد
وآنرا بعنوان امری معروف وهنجاری پسندیده ونیکو مورد تشویق قرار می دهد.
قرآن در آیات 237سوره بقره و126سوره نحل با آن که مجازات برابر را بعنوان اصل
مقابله به مثل تأئید می کند ولی با بیان این که عفو وگذشت یکی از بهترین وکوتاه
ترین راه ها دست یابی انسان به تقوا است می کوشد تا بیان دارد که فضیلت انسانی نه
در انتقام ومجازات بلکه در عفو وگذشت از دیگری است وشرافت وکرامت انسانی نه تنها
اینگونه حفظ می شود بلکه با این روش شخص می تواند کنترل ومهار خویش را در دست گیرد
واحسان ونیکو کاری را بر حسن انتقام مقدم دارد .
انسان در عفو وگذشت است که می تواند ارزش وجایگاه واقعی خویش را به دست آورد این
مسئله به ویژه در شداید وسختی ها مانند مجازات قاتلین ودر امور مالی در هنگام
تنگدستی فقیران وبینوایان خودرا نشان می دهد شخصی که در اوج غضب وانتقام از جرم
قاتل می گذرد ویا ز مال خود چشم فرو می بندد تا تنگدستی را نیازارد وبا مطالبه پول
ومال خویش اورا خوار وذلیل نکند در حقیقت نه تنها کرامت وبزرگواری خویش را خریده
است بلکه شرافت وکرامت انسانی را برای همگان حفظ کرده است .
اجر و پاداش عفو : خداوند در آیات 22سوره نور و14سوره تغابن می فرماید زمینه سازی
برای جلب غفران وآمرزش الهی از ثمرات عفو وگذشت است ودر آیات 134تا 136سوره آل
عمران وایات 63تا 76فرقان اشاره دارد که پاداش بهشت جاویدان وبهره مندی از مواهب
همیشگی آن از پاداشهای عفو وگذشت است.
خداوند در آیه 40سوره شورا عفو واغماض از خطای دیگران واصلاح بدی آنان را نیکی
دانسته وگذشت را موجب پاداش ویژه خداوند بر می شمارد ودر آیات 52و54سوره قصص با
ذکر داستان مومنان اهل کتاب که دریافت کننده دو اجر وپاداش برای تحمل در برابر
کفار وعفو وگذشت از آزار آنان می باشند توضیح می دهد پاداش مضاعفی را بدست می
آورند بهترین پاداش واثری که می توان برای گذشت وعفو بیان کرد آن است که
شرایط برای عفو وگذشت خداوند از خطاهای انسانی را فراهم می آورد تا این گونه در
مسیر ارحم ترحم (رحم کن تا رحم شوی )قرار گیریم .
علل وعوامل عفو وگذشت در انسان :
آیه 22سوره نور بیان می دارد که علاقه انسان به غفران الهی وجلب عنایت وی زمینه ای
برای عفو وگذشت از خطای دیگران است در آیه 66سوره توبه خداوند می فرماید : اگر
انسان از جرم ها وگناهان وخطاهای کوچک دیگری چشم پوشی کند خداوند از گناهان
وخطاهای بزرگ او چشم پوشی می کند واز مقام عفو وغفران با او برخورد می نماید
در آیات 109سوره بقره و149سوره نساء اشاره شده که توجه به قدرت مطلقه خداوند زمینه
ساز عفو از رفتارهای خطایی دیگران می شود ودر آیه 85سوره حجر خداوند می فرماید :
عقیده به قیامت ورستاخیز وهدفداری خلقت وآفرینش وحتمی بودن بازخواست ومحاسبه زمینه
ساز عفو وگذشت نیکو از دیگران است ودر آیه 159سوره آل عمران آمده است که نرم خویی
وداشتن قلبی نرم ومهربان ورحیم موجب می شود تا انسان دارای فضیلت اخلاقی گذشت وعفو
شود
نقش کلیدی ایمان در عفو وگذشت :
خداوند در آیات 36و37سوره شورا می فرماید ایمان موجب می شود تا انسان دارای بینش
ونگرشی درست نسبت به خود وخدا ودیگران باشد ومسایل زندگی ورفتاری خویش را بر اساس
آن تنظیم نماید
در آیه 43از سوره شورا اشاره می نماید که صبر بر مشکلات وفشارهای عصبی وعاطفی
وگذشت از خطای دیگران موجب می شود تا انسان دارای اراده قوی شود
آثار وفواید عفو وگذشت :
عفو وگذشت از نظر عقل وعقلا امری ارزشی وهنجار ورفتاری پسندیده ونیکوست خداوند در
آیات 178و237و280سوره بقره و152آل عمران و34فصلت و85سوره حجر بر ارزشمندی عفو
وگذشت تاکید کرده واز صاحبان حق خواسته است که برخلاف حق وحقوق خویش از باب
انسانیت از خطا واشتباه دیگری در گذرند وبر رفتار نادرست ونکوهیده وی چشم بپوشند
وآنرا نادیده گیرند .
عمل به رفتار هنجاری عفو وگذشت موجب می شود تا انسان در نوعی آرامش خاص خود قرار
گیرد که نمی توان آنرا از راهی دیگر کسب کرد .
کسی که از خطا ولغزش دیگری می گذرد رحمت ومهر الهی را به سوی خویش جلب می کند وبا
جلب رحمت ومهر الهی شخص احساس خوش وزیبایی را در خود می یابد خداوند در آیه 22سوره
نور یکی از علل وعوامل جذب ورحمت الهی را عفو وگذشت کریمانه اشخاص نسبت به خطا
وگناه دیگری می شمارد ودر آیه 14سوره تغابن این مسئله را در باره روابط خانوادگی
میان همسران ونسبت به فرزندان گوشزد می کند که عفو وچشم پوشی از دشمنی های همسران
وفرزندان زمینه ساز جلب رحمت خاص خداوندی است که آدمی را به آرامش وخوشی می رساند
.
جلب محبت خدا با عفو وگذشت : گذشت از لغزشهای مردم نه تنها باعث جلب رحمت الهی
وبهره مندی از آرامش بر خاسته از آن می شود بلکه موجب جلب وجذب محبت الهی نیز می
شود وآدمی را در جرگه محبان خداوندی قرار می دهد که رسیدن به مقام حب الهی در
حقیقت رسیدن به بسیاری از کمالاتی است که در آثار محبت الهی بیان شده است که در
آیات 134آل عمران و13مائده به این موضوع اشاره شده است .
قرآن در آیه 34فصلت می فرماید عفو وگذشت عامل جلب وجذب دوستی ها وبه وجود آورنده
زمینه های پیوند اجتماعی وخانوادگی است ودشمنی هارا از بین می برد .
خداوند در آیه 128سوره نساء عفو وگذشت در اختلافات خانوادگی را عامل جذب وجلب خیر
به سوی اهل خانواده می شمارد وبر انجام عفو وگذشت تشویق می کند .
خداوند در آیه 280سوره بقره یکی از عوامل جذب وجلب خیر الهی را گذشت از وامداران
تنگدست بر می شمارد که شخص با این گذشت خویش خیر الهی را به سوی خویش جلب می کند .
عفو وگذشت موجب می شود تا انسان از عفو الهی بهره مند گردد
خداوند در آیه 45سوره مائده عفو وگذشت از گناهان را حتی از قصاص را موجب کفاره
گناهان شخص می شمارد وبعنوان یکی از علل وعوامل اصلی پاک کردن گناهان بدان اشاره
می کند .
خداوند در آیه 126سوره نحل می فرماید عفو وگذشت موجب دفع بدیها از انسان می
شود.
در آیات 133و134سوره آل عمران و237بقره می فرماید انسان با عفو وگذشت از خطای
دیگران به مقام تقوا می رسد .
در آیات 126نحل و134آل عمران می فرماید عفو وگذشت از مردم موجب وارد شدن در زمره
نیکو کاران ومقام احسان می شود .
در آیه 34سوره فصلت می فرماید عفو وگذشت گاهی دشمنان سر سخت را به دوستان صمیمی
مبدل می سازد .
آثار عفو وگذشت در روایات :
در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) آمده است: هنگامی که روز قیامت می شود ندا دهنده ای
صدا می زند هر کس اجر او بر خداست وارد بهشت شود گفته می شود چه کسی اجرش بر خداست
؟ جواب می دهند کسی که مردم را عفو کرده است آنها بدون حساب وکتاب به بهشت می
روند.
پیامبر اکرم (ص) می فرماید : عفو وگذشت سبب بقای حکومتها ودوام
قدرت است چرا که از دشمنیها می کاهد وبر دوستیها می افزاید (بحارالانوار ج
74ص 168) .
رسول گرامی اسلام (ص) می فرماید : عفو وگذشت سبب عزت وابرو می گردد چرا که
عفو چیزی جز عزت بر انسان نمی افزاید (اصول کافی ج 23ص 108) .
رسول گرامی اسلام (ص) می فرماید : عفو وگذشت جلو تسلسل ناهنجاریها ،خشونتها
،جنایتها وکینه توزیهارا می گیرد (کنز العمال ج 3ص 373حدیث 7004) .
رسول گرامی اسلام (ص) می فرماید : عفو وگذشت سبب سلامت روح وآرامش جان وطول
عمر خواهد شد (میزان الحکمه ج3حدیث 13184).
خودشناسی و خداشناسی
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
اساسی ترین سؤال برای هر بشر خواهد بود. از کجا آمده ایم؟ به کجا می رویم؟ و کجا هستیم؟ انسان هر چه بهتر به این سؤالات پاسخ دهد کاملتر است. اجمالاً باید گفت: از کجا آمده ایم مربوط به مبدأ و توحید است که ما از خدا هستیم و به کجا می رویم مربوط به معاد است که به خدا برمی گردیم. و کجا هستیم مربوط به نبوت و امامت است که برای دستیابی به شرح و تفصیل آن که در این مقال امکان آن نیست،
اینقدر مسایل و ظواهر دنیوی فریبنده است و ما را مشغول خود می کند که ما کمتر به خود فکر می کنیم.از کجا آمده ایم،آمدن ما بخاطر چیست و بالاخره به کجا می رویم.برای روشن شدن موضوع یک مثال می آورم.
شخصی می خواست منزل خود را عوض کند.مدتها جستجو کرد تا اینکه یک منزل را باتفاق خانواده دوست داشت و آنرا خرید.علت اصلی پذیرش آنها نور پردازی زیبای منزل بود.آنقدر زیباطراحی شده بود که دیگر به مسایل دیگر فکر نمی کردند.با گذ شت زمان و عادی شدن جذابیت نور پردازی،متوجه شدند که محل خریداری شده با تمام دقت و کوشش که کرده بودند دارای اشکالات اساسی است و قابل زندگی کردن نیست.
از جمله همسایه های داشت که رعایت حقوق دیگران را نمی کنند و تنها به فکر خوش گذرانی های آنی خود هستند. رفت و آمد ماشین ها و قرار داشتن منزل در کنار یک خیابان و ساختمان سازی همسایه وسر و صدای ساختمان سازی آرامش را از آنها سلب و از انتخاب محل جدید پشیمان می کرد و با خود می گفتند کاش در همان ساختمان قبلی بودیم .حد اقل در آنجا آرامش داشتیم و مشکلات آپارتمان نشینی را نداشتیم.
مثل دنیا یی که در آن زندگی می کنیم،همانند منزلی پر زرق و برق و جذاب است .در دوران کودکی که به این دنیا پا نهاد یم. تا مرحله بلوغ مشغول تکامل جسمی و عقلی بودیم.در جوانی مشغول تشکیل زندگی و خانواده و کار و کوشش.با گذشتن زمان و چشیدن و تست کردن لذا یذ دنیوی به تدریج به خود بر گشتیم. در سن پیری و باز نشستگی فرصت مناسبی بدست می دهد که انسان قدری به خود و اعمال خود و آینده خود به فکر فرو رود.
می بینید که مساجد و عبادتگاه ها از افراد مسن با سلایق گوناگون زیادتر از جوانان است.شاید عده ای فکر کنند به خاطر بیکاری است .در صورتیکه نیاز های روحی آنها را به مراکز معنوی می کشاند.
مردم عادی معمولا خدای خیالی را عبادت و پرستش می کنند.و از خدای غیر واقعی نیاز
های مادی و معنوی خود را طلب می کنند.عده ای بت های گوناگون دنیوی را می پرستند.عده ای دیگر خدای خیالی و ذهنی خود را می پرستند.هر چیز که قابل تصور باشد قابل ستایش نمی باشد.
خدای واقعی قابل تصور و دیدن نمی باشد.برای مثال انسان در عالم رحم ،بعلت عدم دسترسی به عالم طبیعت،هر آنچه از این دنیا برایش بگوییم قابل درک و فهم نیست.وقتی به دنیا می آید می تواند آنرا درک کند.انسان ها نیز به خاطر محدودیت های گوناگون امکان درک خدای متعال ندارند.
این سوال مطرح می شود که با توجه به محدودیت های خود چگونه می توان به سوالات مطرح شده پاسخ داد.پل ارتباطی انسان با خداوند متعال پیامبران الهی و امامان و اولیاى الهى هستند که از طریق وحی و الهام های غیبی و احادیث مسایل ماورا طبیعه را برای ما معرفی و نشان داده اند.
در خصوص اینکه از کجا آمده ایم.لازم به ذکر است که خداوند از طریق مادر انسان را در عالم رحم رشد و نمو داده و در عالم طبیعت تکامل جسمی و معنوی پیدا کرده و در سایر عوالم با بدن های مثالی به سیر خو د ادامه می دهد تا اینکه روز قیامت فرا برسد.می توان گفت که ما تجلی خداوند متعال هستیم.همانند موج که تجلی ضعیف از آب دریاست که پس از طی مسیری دو مرتبه به آب بر می گردد .آنچه شما می بینید فقط دریاست.انسان ها خدا را معرفی میکنند .خداوند توسط آنها خود را معرفی و جلوه گری می کند.
اگر انسان خدای خود را یک حقیقت مجازی یا مادی تصور کند در واقع یک چیز نا محدود را در یک چیز محدود قرار داده است و چنین چیزی امکان پذیر نمی باشد. لذا خداوند حقیقتی بی پایان .و قابل تصور ذهنی نمی باشد .
وقتی در هنگام عبادت دست های خود را به طرف آسمان بلند می کنیم در حقیقت به آسمان بی پایان که شامل انواع ستاره گان و منظومه هاست می نگریم.انسان ها در درون خود دارای آسمان هستند.آسمان انسان آرامش اوست.منطومه های آن افکار اوست.اگر بخواهیم به آسمان درون بنگر یم باید ذهن خود را از پلیدی ها و افکار غلط پاک کنیم. انسان ها دنبال آرامش هستند ولی راه خودرا گم کرده اند و به دنبال آسایش می روند.آ سمان برونی تجلی آسمان درونی است.انسانها برای آرامش دست به دعا به طرف آسمان می برند.
خداوند با ایجاد درد های گو نا گو ن چسمی و روحی شما را صدا می کند و می گوید به طرف من بیا.اما ابتدا خود را خالص کن و نا خالصی ها را از خود دور کن . خود را در کوره ذوب افکار قرار بده . آنچه باقی می ماند از جنس خداست .در این موقع ترا به سوی خود می برم.
فکر همانند تخته سفیدی است که بر روی آن مطالب گوناگون نوشته ایم و به آنها علاقه مند شده ایم. اگر خدا را بخواهیم ببینیم ابتدا باید مطالب تخته را از صفحه وجودی پاک کنیم.آ آنوقت است که درون واقعی خود نمایی می کند و دیگر تمایلی ندارد که در این دنیا باشد و لحظه شماری می کند که به دیار باقی برود.
جهان هستی و انسان کامل تجلی کامل حق تعالی می باشند.صفات رذیله و حمیده انسان در حیوانات بطور کامل تجلی داد.مثلا زیبایی در طاووس غیرت د خرو جابت در اسب و بی غیرتی در خوک و درندگی در گرگ و مردانگی در شیر تجلی پیدا کرده است.
تا زمانی که ذهن از صفات رذیله پاک نگرددو دلبستگی و وابستگی به دنیا و تعلقاتش در انسان حذف نگردد.صفات الهی در انسان تجلی پیدا نمی کند.انسان به حدی از کمال و معرفت می رساند که امکان مرگ اختیاری پیدا می کند.وقتی به شهدا نگاه می کنیم مراحل سیر و سلوک را به سرعت طی کرده و خداوند آنها را به درجات عالی شهادت می رساند.
ذهن انسان همانند ظرف خالی است که در آن شربت طهورا یعنی معارف الهی و قرآ ن قرار داد و یا اینکه از شربت های آلوده در آن ریخت.انسان هابر اساس درونیات ذهنی خود عمل و یا سخن می گویند.لذا باید ذهن خود را از آلودگی ها پاک و تزکیه نفس نمود.
با توجه به اینکه انسان محدود و خدا نا محدود است لذا با چشم سر که محدود و حوزه دیدش محدود است امکان دیدن خدا نیست.لذا چشم دیگری نیاز است که بتوان نا محدود را دید.آنرا چشم دل گویند. چشم دل چیست.برای چه می خواهیم.اگر انسان به مر حله یقین برسد . انگاه
حقیقت هر چیزی را در می یابد.لذا دیگر نیازی به دیدن ندارد. مانند خورشید که از نور آن به وجود آن پی می بریم و دیگر نیازی نیست که دلیلی برای وجود آن ارایه شود.لذا منظور از چشم دل یعنی رسید به مرحله یقین که بتوان هر چیزی را بدون نیاز به استدلال پذیرفت.استدلال برای این انجام می دهند که انسان آنرا بپذیرد.
دنیا همانند ساحری است که انسان را فریب می دهد.به چشم سر انسان چیز ها یی را می بیند که واقعیت ندارد.انسان باید مراقب باشد که گول این ساحران را نخورد.رسالت پیامبران آگاهی دادن به ما است که گول دنیا را نخوریم و این دنیا را نردبانی برای آخرت کنیم.همانطوری که به طرف دنیا می رویم و گرفتار آن می شویم این امکان وجود دارد که برگردیم.در حقیقت توبه کنیم و بجای تعلقات دنیوی تعلقات معنوی چنگ برنیم و معرفت خود را در خصوص خدا شناسی بالابریم.
وقتی به دستورات اسلام نگاه می کنیم در می یابیم که بدون اینکه انسان به زحمت زیاد بیفتد با انجام واجبات و ترک محرمات انسان را از آلوده شدن به دنیا دور می کند.
خداوند پیامبران برونی برای هدایت انسانها فرستادهو پیامبران درونی به نام عقلدر هر انسانی قرار داده است.زمانی برای ابلاغ رسالت برای پیامبران مشگل بود اما امروز با امکانات مجازی امکان انعکاس مطالب در سراسر جهان مقدور گشته است.
.وقتی انسان به مرحله یقین رسید.هر آنچه میبیند آیه ای و نشانه ای از خدا را می بیند و به عظمت خالق پی می برد. اینکه گفته می شود خدا از رگهای گردن به انسان ها نزدیک تر است .منظور این است که اگر انسان به مر حله یقین برسد آنچه می بیند تجلی و عظمت خالق پی می برد و هر گز نیازی به دیدن خدا ندارد. آنقدر محو قدرت و عظمت خدا می شود که دیگر چیزی جز نگاه به عظمت او نمی خواهد.همانند عزیزی که مدتها در انتظار دیدن او را دارد همینکه او را پیدا می کندتنها می خواهد او را ببیند و در آغوش بگیرد.دیگر نمی خواهد از او سوال کند کجا بوده ای و فقط از این که فرصت دیدار حاصل شده بهره مند شود.
عرفا برای رسیدن به مرحله یقین دستوراتی تحت عنوان هفت مرحله عشق ذکر کرده اند که شامل انجام واجبات و ترک محرمات وتوبه می باشد.یک مرحله دیگر تخلیه ذهن از پلیدیها و تعلقات زندگی وشهوات غیر مشروع می باشد.خداوند بعضی از غرایض را که مورد نیاز عالم طبیعت است در ما قرار داده است.متاسفانه استفاده غلط و زیاده خواهی انسان ما را از حقیقت خلقت دور و از طی کمال دور می سازد.
برای اینکه مرحله یقین را بهتر معرفی کنیم یک مثال میزنیم.مرده شور براحتی می تواند در کنار یک مرده بخوابد ولی بستگان با توجه به اینکه می دانند حیات دنیوی نداردولی می ترسند در کنار میت بخوابند.مرده شور به حالت یقین رسیده ولی سایرین به مرحله قبول.مثال دیگر آب های تصفیه شده فاضلاب را مردم عادی حتی اگر بهترین صاحب نظر هم بگوید نمی خورند اکر چه از نظر علمی ثابت شده که از آلودگی ها پاک است.بنابرین انسان در حالت قبولی است ولی به یقین نرسیده است. اگر بتواند همچون آب های معمولی بخورد می توان گفت که به پاکی آب یقین دارد.
انسان ها همواره علاقه مند به طی کمال و یقین هستند.بعضا راه را به اشتباه می روند.فرد معتاد در ابتدا با کمی مواد مخدر ارضا می شد ولی با گذشت زمان مصرف بیشتر نیاز دارد تا لذت ببرد و با نابودی جسم دنیا را ترک می کند.انسان ها یی که راه تقوا و کسب معرفت را بر گزیده اند راه کمال خود را با شهادت در این دنیا کامل می کنند
ماهی اسیر آب است و با بیرون آمدن از آب این دنیا را ترک می کند.انسانها اسیر هوای نفس و درون هستند که با تزکیه نفس طی کمال می کنند.چوب وقتی آتش می گیرد اهمیت خود را نشان می دهد و به بالا شعله ور می شود.سنگ آهن وقتی در کوره ذوب قرار می گیردو نا خالصی ها زدوده می شود ارزش پیدا می کند.انسانها هم وقتی از اسارت هوای نفس خارج می شوند بها پیدا می کنند.سوختن انسان مبارزه با هوای نفس است که آنرا جهاد اکبر می خوا نند .
پرنده تا در تخم است بخاطر محدودیت امکان پرواز ندارد.اما با رشد در داخل تخم و برون تخم امکان پرواز پیدا می کند.اگر تخم مرغ از درون شکسته شود ابتدای رشد و نمو است.چنانچه از بیرون شکسته شود شروع هلاکت و نابودی است.بطور مشابه انسانها نیزاگر انتظارات از مردم و بد اخلاقی های آنها و وابستگی به دنیا را از ذهن خود پاک کند.ابتدای رشد او فراهم می شود.چناچه انواع گناه ها او را به خلاف بکشاند ابتدای سقوط اخلاقی و نابودی روح و روان و متعاقب آن جسم خود و هلاکت را به دنبال دارد.
رابطه خدا با انسان مشابه رابطه خورشیدبا ماه است.ماه روشنایی خود راخورشید می گیرد.تا زمانی که ماه در مسیر نور خورشید قرار می گیرد امکان رو یت ماه مقدور است.ابتدای هر ماه امکان دیدن ماه مقدور نیست ولی پس از گذشت نیمی از ماه کامل می شود و سپس به تدریج روشنایی خود را از دست می دهد.انسان ها هم در بدو تولد دارای ذهنی پاک هستند .با رسیدن به چهل سالگی کامل از نظر فکری می شود. تا سن حدود هشتاد سالگی توان جسمی رو به کاهش می گذارد.
اگر به خارج از جو زمین برویم دیگر شب و روز معنا ندارد و نور خورشید همواره تابنده است .لذا زمان مفهوم خود را از دست می دهد.انسان دچار بی وزنی می شود و در هوا معلق است.لذا وزن مفهوم خود را از دست می دهد.انسان هم اگر رذایل اخلاقی را از ذهن خود پاک کند دیگر جاذبه های دنیوی همانند جاذ به زمین شما را نمی تواند جذب کند.اگر چه تو صف حق تعالی برای انسان مقدور نمی باشد .رابطه انسان با خدا همانند رابطه خورشید با ماه است.چنانچه ماه در امتداد نور خورشید باشد به همان مقدار که در امتداد نور خورشید قرار دارد روشنایی در آسمان دارد .
اگر تکه آهنی را در دست بگیریم و به تدریج آنرا داغ کنیم به لحظه ای می رسیم که دیگر امکان گرفتن آن نیست و دچار درد می شویم.لذا آگاهانه آهن را از خود دور می کنیم.غرایض و شهوات در انسان برای تکامل انسان است که آگاهانه رذایل اخلاقی را از خود دور کند.بنا بر این کسانی که عزلت در پیش می گیرند امکان رشد و تعالی ندارند.
همان طوریکه نوزاد در رحم مادر تا مدت معین می ماند و سپس به دنیای طبیعت می رود.انسان نیز در عالم طبیعت پس از مدت معین به عالم بر زخ می رود.
انسا ن ها زمانی که پا به دنیای طبیعت می گذ ارند دارای جسم و روح پاک هستند. با گذ شت ز مان با خوردن مو اد غذ ایی قسمتی جذب و قسمتی د فع می شود.یا بعضا بدن د چا ر آسیب می گردد.روح و ذهن انسان درگذ ر زمان د چار آسیب های جدی می شود که با صله رحم و عبادت تر میم می گردد.اگر ما آ لو دگی های جسمی و روحی را از خود جدا کنیم در اینصورت جسم و روح پاک می گردد و انسان در آرامش می باشد.اگر به کو دکان نگاه کنیم همه آنها را دوست دارند و دغدغه زندگی و فردای خود را ندارند.علت پاکی روح و جسم آنها ست.
روح انسان هما نند جسم انسان دارای حواس پنج گانه است.قدرت آنها بسیار بیشتر از حواس ما دی است .انسا ن هنگا می که خواب می بیند حواس روحی او فعال است و انسان امکان تعر یف کر دن و قایع دیده یا شنیده شده را دارد.بعضا آنقدر نا را حت می شود که اگر آن اتفاق در حالت بیداری اتفاق می افتاد نا را حت به آن شدت نمی شد.
انسانها از اینکه به دیگران نصیحت می کنند و اعتنایی به سخن آ نها داده نمی شود و یا مورد پذیرش قرار نمی گیرد نا راحت می شوند.علت نا راحتی بخاطر این است که فکر می کنیم ما نسبت به دیگران بیشتر می دانیم و نوعی خود بزر گ بینی است.اگرنگو ییم که حتی نوعی توهین است. باید ظرف وجودی خود را افزا یش دهیم همانند خورشید که عامل فیض است و چنا نچه در مسیر آن قرار گیر یم بطور طبیعی از نور خورشید بهره مند می شویم.خداوند به پیامبر هم می گوید که تو به وظیفه و ابلاغ رسالت اقدام کن و نگران نباش که مردم توجه نمی کنند.اینکه تا کید بر خود سازی بجای دیگر سازی شده است بخاطر این است که انسان با رشد و تعالی معرفتی بطور طبیعی سایه بر دیگران می اندازند و مردم در عمل شاهد رفتار پسندیده قرار می گیرندو با پذیرش تو به سخنان تو هم توجه و عمل می کنند.مردم به خاطر خلق و خو ی و رفتارپیامبر او جذب اسلام شدند و به سخنان حضرت گوش و عمل می کردند.
انسانها دارای صفات پسندیده و نا پسندیده هستند. دستورات دینی و تو صیه های اخلاقی و رفتاری به منظور تبدیل صفات زشت به صفات خوب است.عدم کنترل انسانها توسط قوانین یا آموزه های دینی باعث می گردد که رفتار افراد بر اساس هوای نفس باشد.که عدم مهار آن باعث آسیب های جدی به خودو جامعه می گردد.
وقتی به پر ندگان نگاه می کنیم با توجه به فطرت خودپس از اینکه امکان پرواز پیدا کردند برای حیات و استراحت و زاد و ولد خود لا نه ای می سازند. اما زمانی که توسط انسان در یک قفس محصور می شوند اختیار پرواز از آنها گر فته شده و بعضا افسرده و اشتیاق رهایی از قفس دارند.انسانها نیز تا زمانیکه د ر قفس هواو هوس و ذهن خود هستند همواره اظهار دلتنگی و غربت و تنهایی می کنند.نگرانی های افراد از نوع روحی و جسمی دی است.بعضا با آ سیب های عمدی و غیر عمدی با خوردن مواد غذایی یا استفاده مواد مضر به بدن آسیب وارد می کنیم.نگرانی های روحی اکثرا نتیجه عکس العمل سخن و رفتار و تفکر ماست.بعضا آزمایش ماست که با انواع درد ها خود نمای می کند.حال که ریشه نگرانی ها مشخص شد امکان علاج آن حذف تملایات غیر صحیح و پاک کردن ذهن از آ لودگی های که به مرور زمان انباشته شده است.صفات اخلاقی نا پسندیده و رذیله های اخلاقی با یک برنامه دراز مدت امکان بر طرف کردن هست و علمای اخلاق آنها را معرفی و نحوه علاج را گفته اند.ذهن ما با سر عت بالایی مشغول به جذ ب و فیلم برداری از حوادث و اتفاقات روزمره است.برای تحت کنترل در آوردن آن مبارزه با آن لازم است که اصطلا حا مبارزه با نفس گویند.برای مبارزه نفس انسان باید به شهوات و تملایات نفسانی کنترل پیدا کند و آنچه برای روح و روان و جسم مضر است اجتناب کند.
وقتی به زندگی کرم ابر یشم نگاه می کنیم درس های به ما می دهدتا به تکامل بر سد و چون پروا نه ای پرواز کند. کرم برای ادامه حیات به برگ درختان می چسبدو تغذیه می کندابتدا در پیله ای تنیده سپس در کرمی ظا هر و نها یتا پرواز می کند انسان نیز در ابتدا از نطفه ای بد بو تشکیل شده است
پس از شکل گیری اندام اولیه برای حیات در دنیای طبیعت وار د دنیا می شودبا گذ شت زمان و طی عمر به دنیا علاقه مند می شود که خود انگیزه ای برای فعالیت و ادامه حیات می گردد.در این عالم اختیار دارد که راه ضلالت و گمراهی را اختیار کند و یا اینکه با تز کیه روح و روان و حذف تدریجی افکار نادرست از ذهن خود روح خود را آماده پرواز کند.
از کجا آمده ایم و به کجا می رویم؟
چگونه آمدیم ؟ چگونه میرویم ؟
این پرسش به طور طبیعی و ذاتی برای هر انسانی مطرح میشود که ما از کجا آمده ایم ؟ اولین انسان چگونه آفریده شد؟ و چون این قبیل پرسش ها برای هر بشری در هر عصری پیش می آید ادیان مختلف حتی ادیان غیر خدایی به گونه ای پاسخ هایی به آن داده اند که گاه بصورت افسانه های بی اساس است ما مسلمانان در کتاب آفریدگارمان خوانده ایم که: آفرینش همه انسان ها از نفس واحد است اشاره به مسأله آفرینش آدم جدّ نخستین ماست، که این همه افراد بشر با تنوع خلقت ، و خلق و خوى متفاوت ، و استعدادها و ذوق هاى مختلف ، همه به یک ریشه باز مى گردد که آن آدم است.1
باز این سؤال پیش می آید که خود حضرت آدم چطور آفریده شد؟ آموخته ایم که آدم از خاک آفریده شد و باز به خاک باز گشت ما بنی آدم نیز این چرخه پدر را باید بپیماییم (به چرایی خلقت در مبحث جداگانه ای خواهیم پرداخت). حال ما چگونه به این شکل در آمده ایم؟ خدواند اینگونه پاسخ می دهد:
«یا أَیهَا النَّاسُ إِن کنتُمْ فِی رَیبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَیرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَینَ لَکمْ وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاء إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکمْ وَمِنکم مَّن یتَوَفَّى وَمِنکم مَّن یرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکیلَا یعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیئًا وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیهَا الْمَاء اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن کلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ.»2 ؛ اى مردم، اگر در باره برانگیخته شدن در شکید، پس [بدانید] که ما شما را از خاک آفریدهایم، سپس از نطفه، سپس از علقه، آن گاه از مضغه، داراى خلقت کامل و [احیاناً] خلقت ناقص، تا [قدرت خود را] بر شما روشن گردانیم. و آنچه را اراده مىکنیم تا مدتى معیّن در رحم ها قرار مىدهیم، آن گاه شما را [به صورت] کودک برون مىآوریم، سپس [حیات شما را ادامه مىدهیم] تا به حد رشدتان برسید، و برخى از شما [زودرس] مىمیرد، و برخى از شما به غایت پیرى مىرسد به گونهاى که پس از دانستن [بسى چیزها] چیزى نمىداند. و زمین را خشکیده مىبینى و [لى] چون آب بر آن فرود آوریم به جنبش درمىآید و نمو مىکند و از هر نوع [رستنیهاى] نیکو مىرویاند.
همه اینها به خاطر آن است که این حقیقت را براى شما آشکار سازیم که ما بر هر کار قادر و توانا هستیم.
از آن پس یک دوران انقلابى جدید آغاز مى شود «و ما شما را به صورت طفل از شکم مادر بیرون مى فرستیم» (ثُمَّ نُخْرِجُکمْ طِفْلًا).
به این ترتیب دوران زندگى محدود و وابسته شما در شکم مادر پایان مى پذیرد، و قدم به محیطى وسیعتر، مملو از نور و صفا و امکانات بسیار فزونتر مى گذارید.
باز چرخ هاى حرکت تکاملى شما متوقف نمى شود، و همچنان سریع در این راه به پیشروى ادامه مى دهید «سپس هدف این است که به حد رشد و بلوغ و کمال جسم و عقل برسید» «ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکمْ»
در اینجا جهل تبدیل به دانائى ، و ضعف و ناتوانى تبدیل به قدرت و توانائى و وابستگى مبدل به استقلال مى شود.
ولى این چرخ باز متوقف نمى گردد هر چند گروهى از شما در این میان از دنیا چشم فرو مى بندند اما گروه دیگرى سیر نزولى حیات را بعد از تکامل شروع مى کنند تا به بدترین مرحله زندگى یعنى نهایت پیرى برسند (مَّن یتَوَفَّى وَمِنکم مَّن یرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ).
آرى به مرحله اى مى رسد که چیزى از علوم خود را به خاطر نخواهد داشت پرده هاى نسیان و فراموشى صفحه عقل و فکر او را مى پوشاند، و در واقع حالتى شبیه حال کودکى به او دست مى دهد.
برخى از شما به غایت پیرى مىرسد به گونهاى که پس از دانستن [بسى چیزها] چیزى نمىداند.
این ضعف و ناتوانى و پژمردگى دلیل بر فرا رسیدن یک مرحله انتقالى جدید است ، همانگونه که سستى پیوند میوه با درخت دلیل بر رسیدگى آن و وصول به مرحله جدائى است .
این دگرگونی هاى عجیب و پى در پى که حاکى از قدرت بى پایان پروردگار است روشنگر این حقیقت است که همه چیز حتى احیاى مردگان براى او سهل و آسان است .
همان کسى که لباس حیات بر تن خاک مى پوشاند، و نطفه بى ارزش را به انسان کاملى مبدل مى سازد، و زمین هاى مرده را جان مى دهد او مردگان را حیات نوین مى بخشد آیا با این برنامه حیات آفرین مستمر او در این جهان باز مى توان در امکان معاد تردید کرد؟
نظام حاکم بر آفرینش این جهان نشان مى دهد که هدفى از آن در کار است ، وگرنه همه باطل و بیهوده بود، در حالى که این زندگى چند روزه و آمیخته با این همه ناملایمات و ناکامی ها چیزى نیست که ارزش این را داشته باشد که هدف نهائى عالم آفرینش را تشکیل دهد.
بنابراین باید عالم دیگرى وجود داشته باشد، عالمى وسیع و جاودانه که شایسته است هدف آفرینش محسوب گردد.
به این نکته نیز باید توجه کرد که سخن گفتن قرآن از این مراحل مختلف جنین ، در آن روز که نه علم جنین شناسى به وجود آمده بود و نه مردم اطلاع قابل ملاحظه اى درباره دوران جنینى انسان داشتند، خود گواه زنده اى است بر اینکه این کتاب بزرگ از جهان وحى و ماوراء طبیعت سرچشمه مى گیرد.
معاد جسمانی:
بدون شک هر جا قرآن سخن از بازگشت انسان ها و رستاخیز به میان آورده منظور بازگشت این انسان با روح و جسم در آن جهان است ، و آنها که معاد را منحصر به جنبه روحانى آن کرده اند و تنها قائل به بقاى ارواحند به هیچ وجه آیات قرآن را مورد بررسى قرار نداده اند، مثلا روشن است که آیاتى همچون آیه فوق با صراحت سخن از معاد جسمانى مى گوید وگرنه معاد روحانى چه شباهتى به دوران جنینى دارد؟
مخصوصا آخرین جمله آیات مورد بحث که به صورت نتیجه نهائى آمده به وضوح این مطلب را ثابت مى کند آنجا که مى گوید: و ان الله یبعث من فى القبور (و خداوند کسانى را که در قبرها هستند بر مى انگیزاند) چرا که قبر جایگاه جسم است نه روح .
نظام حاکم بر آفرینش این جهان نشان مى دهد که هدفى از آن در کار است ، وگرنه همه باطل و بیهوده بود، در حالى که این زندگى چند روزه و آمیخته با این همه ناملایمات و ناکامی ها چیزى نیست که ارزش این را داشته باشد که هدف نهائى عالم آفرینش را تشکیل دهد.
ارذل العمر چیست ؟
«ارذل» از ماده «رذل » به معنى چیز پست و نامطلوب است ، و منظور از ارذل العمرنا مطلوبترین دوران هاى عمر انسان مى باشد که به نهایت پیرى مى رسد، و به گفته قرآن علوم و دانش هاى خود را به کلى فراموش مى کند، و درست همانند یک کودک مى شود، از نظر معلومات همچون کودک است ، از نظر تدبیر امور شبیه کودک است ، از چیز جزئى همانند یک کودک ناراحت مى شود و با امر مختصرى خوشحال و راضى مى گردد، ظرفیت و حوصله خود را از دست مى دهد، و گاه حرکات او کودکانه مى شود.
با این تفاوت که مردم از کودک انتظارى ندارند و از او دارند، بعلاوه در مورد کودکان این امیدوارى هست که با رشد و نمو جسم و روحشان همه این حالات برطرف مى گردد اما در مورد پیران فرتوت و کهنسال چنین امیدى وجود ندارد و با این تفاوت که یک کودک چیزى نداشته که از دست بدهد اما این پیر کهنسال همه سرمایه هاى حیاتى خود را از دست داده است.
روى این جهات حال پیران سالخورده در مقایسه با حال کودکان بسیار رقت بارتر و ناگوارتر است .
از امیر مؤ منان على(علیه السلام) چنین نقل شده که شخصى از آن بزرگوار از معنى دو سجده در هر رکعت از نماز سوال کرد، امام فرمود: معنى سجده نخستین هنگامى که سر به زمین مى گذارى آنست که پروردگارا من در آغاز از این خاک بودم ، و هنگامى که سر برمى دارى مفهومش این است که مرا از این خاک بیرون فرستادى ، و مفهوم سجده دوم این است که مرا به این خاک باز مى گردانى ، و هنگامى که سر از سجده دوم برمى دارى مفهومش این است که تو بار دیگر مرا از خاک ، مبعوث خواهى کرد.3
فاطمه محمدی- گروه دین و اندیشه تبیان
1- تفسیر نمونه جلد14و19 .
2- سوره حج آیه 5.
3- تفسیر نمونه جلد 25.
نامه امام علی (ع) به مالک اشتر
نامه امام علی (ع) به مالک اشتر
(عهدنامه مالک)
وقتی حضرت امیرالمومنین علی (ع) ، مالک اشتر نخعی از یاران خود را به امارت مصر
منصوب نمود، به او فرمانی در قالب یک نامه نوشت. این نامه بی تردید از مهمترین
اسناد سیاسی حقوق اسلامی و خصوصا شعبه شیعی آن است.
این نامه به روشنی نشان می دهد رویکرد مترقی امام علی (ع) به مساله حکومت را در
عصر جاهلیت عرب و در دوران حکومت های الیگارشی. در این نامه که به نوعی به قانون
اساسی اسلامی ایشان می ماند ویژگی های حکومت اسلامی، حاکم اسلامی، حقوق شهروندان،
رابطه دولت با شهروند و … بیان شده است. توصیه به علاقه مندان، خصوصا دانشجویان و
دوستداران مباحث حقوق، آنرا با دقت کامل مطالعه کنند. این ترجمه از ترجمه نهج
البلاغه انجام شده توسط دکتر آیتی می باشد.
توضیح سید رضی (قدس سره) مولف نهج البلاغه: این فرمان را برای مالک اشتر نخعی
نوشت، هنگامی که او را امارت مصر و توابع آن داد.در آنهنگام که کار بر محمد بن
ابی بکر آشفته شده بود.این فرمان از پرمحتواترین فرمانهاست و از دیگرنامههای او
محاسن بیشتری در بردارد.
متن نامه
به نام خداوند بخشاینده مهربان این فرمانی است از بنده خدا، علی امیر المؤمنین،
به مالک بن حارث اشترنخعی در پیمانی که با او مینهد، هنگامی که او را فرمانروایی
مصر داد تا خراج آنجا را گرد آورد و با دشمنانش پیکار کند و کار مردمش را به صلاح
آورد و شهرهایش را آباد سازد.
او را به ترس از خدا و برگزیدن طاعت او بر دیگر کارها و پیروی از هر چه درکتاب خود
بدان فرمان داده، از واجبات و سنتهایی که کس به سعادت نرسد مگر به پیروی از آنها،
و به شقاوت نیفتد، مگر به انکار آنها و ضایع گذاشتن آنها. و باید که خدای سبحان را
یاری نماید به دل و دست و زبان خود، که خدای جل اسمه، یاریکردن هر کس را که یاریش
کند و عزیز داشتن هر کس را که عزیزش دارد بر عهده گرفتهاست. و او را فرمان میدهد
که زمام نفس خویش در برابر شهوتها به دست گیرد و ازسرکشی هایش باز دارد، زیرا نفس
همواره به بدی فرمان دهد، مگر آنکه خداوند رحمت آورد.
ای مالک، بدان که تو را به بلادی فرستادهام که پیش از تو دولتها دیده، برخی دادگر
و برخی ستمگر. و مردم در کارهای تو به همان چشم مینگرند که تو درکارهای والیان
پیش از خود مینگری و درباره تو همان گویند که تو درباره آنها میگویی و نیکوکاران
را از آنچه خداوند درباره آنها بر زبان مردم جاری ساخته، توان شناخت.
باید بهترین اندوختهها در نزد تو، اندوخته کار نیک باشد. پس زمام هواهای نفس خویش
فروگیر و بر نفس خود، در آنچه برای او روا نیست، بخل بورز که بخل ورزیدن بر نفس،
انصاف دادن است در آنچه دوست دارد یا ناخوش میشمارد.مهربانی به رعیت و دوست داشتن
آنها و لطف در حق ایشان را شعار دل خود ساز. چونان حیوانی درنده مباش که خوردنشان
را غنیمتشماری، زیراآنان دو گروهند یا همکیشان تو هستند یا همانندان تو در
آفرینش.
از آنها خطاها سر خواهد زد و علتهایی عارضشان خواهد شد و به عمد یا خطا، لغزشهایی
کنند، پس، از عفو و بخشایش خویش نصیبشان ده، همانگونه که دوست داری که خداوند نیز
از عفو و بخشایش خود تو را نصیب دهد. زیرا تو برتر از آنها هستی و آنکه تو را بر
آن سرزمین ولایت داده، برتر از توست و خداوند برتر از کسی است که تو را ولایت داده
است. ساختن کارشان را از تو خواسته و تو را به آنها آزموده است.
ای مالک، خود را برای جنگ با خدا بسیج مکن که تو را در برابر خشم او توانینیست و
از عفو و بخشایش او هرگز بینیاز نخواهی بود.هرگاه کسی را بخشودی، ازکرده خود
پشیمان مشو و هرگاه کسی را عقوبت نمودی، از کرده خود شادمان مباش.
هرگز به خشمی، که از آنت امکان رهایی هست، مشتاب و مگوی که مرا بر شما امیرساختهاند
و باید فرمان من اطاعتشود. زیرا، چنین پنداری سبب فساد دل و سستی دین و نزدیک شدن
دگرگونیها در نعمتهاست. هرگاه، از سلطه و قدرتی که در آن هستی در تو نخوتی یا
غروری پدید آمد به عظمت ملک خداوند بنگر که برتر از توست و بر کارهایی تواناست که
تو را بر آنها توانایی نیست. این نگریستن سرکشی تو را تسکین میدهد و تندی و
سرافرازی را فرو میکاهد و خردی را که از تو گریختهاست به تو باز میگرداند.
بپرهیز از اینکه خود را در عظمت با خدا برابر داری یا در کبریا و جبروت، خود را به
او همانند سازی که خدا هر جباری را خوار کند و هر خودکامهای را پست و بیمقدار
سازد. هر چه خدا بر تو فریضه کرده است، ادا کن و درباره خواص خویشاوندانت و از
افراد رعیت، هر کس را که دوستش میداری، انصاف را رعایتنمای که اگر نه چنین کنی،
ستم کردهای و هر که بر بندگان خدا ستم کند، افزون بر بندگان، خدا نیز خصم او بود.
و خدا با هر که خصومت کند، حجتش را نادرست سازد و همواره با او در جنگ باشد تا از
این کار باز ایستد و توبه کند. هیچ چیز چون ستمکاری، نعمتخدا را دگرگون نکند و
خشم خدا را برنینگیزد، زیرا خدا دعای ستمدیدگان را میشنود و در کمین ستمکاران
است.
باید که محبوبترین کارها در نزد تو، کارهایی باشد که با میانهروی سازگارتر بود و
با عدالت دم سازتر و خشنودی رعیت را در پی داشته باشد زیرا خشم تودههای مردم،
خشنودی نزدیکان را زیر پای بسپرد و حال آنکه، خشم نزدیکان اگر تودههای مردم از تو
خشنود باشند، ناچیز گردد.
خواص و نزدیکان کسانی هستند که به هنگام فراخی و آسایش بر دوش والی باری گراناند
و چون حادثهای پیش آید کمتر از هر کس به یاریش برخیزند و خوش ندارند که به انصاف
درباره آنان قضاوت شود. اینان همه چیز را به اصرار از والی میطلبند و اگر عطایی
یابند، کمتر از همه سپاس میگویند و اگر به آنان ندهند، دیرتر از دیگران پوزش میپذیرند.
در برابر سختیهای روزگار، شکیباییشان بس اندک است. اما ستون دین و انبوهی مسلمانان
و ساز و برگ در برابر دشمنان، عامه مردم هستند، پس، باید توجه تو به آنان بیشتر و
میل تو به ایشان افزونتر باشد.
و باید که دورترین افراد رعیت از تو و دشمنترین آنان در نزد تو، کسی باشد که بیش
از دیگران عیبجوی مردم است. زیرا در مردم عیبهایی است و والی از هر کس دیگر به
پوشیدن آنها سزاوارتر است. از عیبهای مردم آنچه از نظرت پنهان است، مخواه که آشکار
شود، زیرا آنچه بر عهده توست، پاکیزه ساختن چیزهایی است که بر تو آشکار است و
خداست که بر آنچه از نظرت پوشیده است، داوری کند. تا توانیعیبهای دیگران را
بپوشان، تا خداوند عیبهای تو را که خواهی از رعیت مستور بماند، بپوشاند. و از مردم
گره هر کینهای را بگشای و از دل بیرون کن و رشته هر عداوت را بگسل و خود را از
آنچه از تو پوشیده داشتهاند، به تغافل زن و گفته سخنچین را تصدیق مکن. زیرا سخن
چین، خیانتکار است، هر چند، خود را چون نیکخواهان وانماید.
با بخیلان رای مزن که تو را از جود و بخشش باز دارند و نه با حریصان، زیراحرص و
طمع را در چشم تو میآرایند که بخل و ترس و آزمندی، خصلتهاییگوناگون هستند که سوء
ظن به خدا همه را دربر دارد.بدترین وزیران تو، وزیری استکه وزیر بدکاران پیش از
تو بوده است و شریک گناهان ایشان.مبادا که اینان همراز وهمدم تو شوند، زیرا یاور
گناهکاران و مددکار ستم پیشگان بودهاند.در حالی که، تومیتوانی بهترین جانشین را
برایشان بیابی از کسانی که در رای و اندیشه و کاردانیهمانند ایشان باشند ولی بار
گناهی چون بار گناه آنان بر دوش ندارند، از کسانی کهستمگری را در ستمش و بزهکاری
را در بزهش یاری نکرده باشند.رنج اینان بر توکمتر است و یاریشان بهتر و مهربانیشان
بیشتر و دوستیشان با غیر تو کمتر است.
اینان را در خلوت و جلوت به دوستی برگزین.و باید که برگزیدهترین وزیران توکسانی
باشند که سخن حق بر زبان آرند، هر چند، حق تلخ باشد و در کارهاییکه خداوند بر
دوستانش نمیپسندد کمتر تو را یاری کنند، هر چند، که این سخنانو کارها تو را
ناخوش آید.به پرهیزگاران و راست گویان بپیوند، سپس، از آنانبخواه که تو را فراوان
نستایند و به باطلی که مرتکب آن نشدهای، شادمانتندارند، زیرا ستایش آمیخته به
تملق، سبب خودپسندی شود و آدمی را به سرکشیوادارد.
و نباید که نیکوکار و بدکار در نزد تو برابر باشند، زیرا این کار سبب شود کهنیکوکاران
را به نیکوکاری رغبتی نماند، ولی بدکاران را به بدکاری رغبتبیفزاید.باهر یک چنان
رفتار کن که او خود را بدان ملزم ساخته است.و بدان، بهترین چیزی کهحسن ظن والی را
نسبتبه رعیتش سبب میشود، نیکی کردن والی است در حق رعیت و کاستن است از بار رنج
آنان و به اکراه وادار نکردنشان به انجام دادن کارهاییکه بدان ملزم نیستند.و تو
باید در این باره چنان باشی که حسن ظن رعیتبرای توفراهم آید.زیرا حسن ظن آنان،
رنجبسیاری را از تو دور میسازد.به حسن ظن تو، کسی سزاوارتر است که در حق او
بیشتر احسان کرده باشی و به بدگمانی، آنسزاوارتر که در حق او بدی کرده باشی.
سنت نیکویی را که بزرگان این امتبه آن عمل کردهاند و رعیتبر آن سنتبهنظام
آمده و حالش نیکو شده است، مشکن و سنتی میاور که به سنتهای نیکویگذشته زیان
رساند، آنگاه پاداش نیک بهره کسانی شود که آن سنتهای نیکو نهادهاند وگناه بر تو
ماند که آنها را شکستهای.تا کار کشورت به سامان آید و نظامهای نیکویی، که پیش از
تو مردم برپای داشته بودند برقرار بماند، با دانشمندان و حکیمان، فراوان، گفتگو کن
در تثبیت آنچه امور بلاد تو را به صلاح میآورد و آن نظم و آیین که مردمپیش از تو
بر پای داشتهاند.
بدان، که رعیت را صنفهایی است که کارشان جز به یکدیگر اصلاح نشود و ازیکدیگر بینیاز
نباشند.صنفی از ایشان لشکرهای خدایاند و صنفی، دبیران خاصیا عام و صنفی قاضیان
عدالت گسترند و صنفی، کارگزاراناند که باید در کار خودانصاف و مدارا را به کار
دارند و صنفی جزیه دهندگان و خراجگزارانند، چه ذمی وچه مسلمان و صنفی بازرگاناناند
و صنعتگران و صنفی فرودین که حاجتمندان ومستمندان باشند.هر یک را خداوند سهمی معین
کرده و میزان آن را در کتاب خود وسنت پیامبرش(صلی الله علیه و آله)بیان فرموده و
دستوری داده که در نزد مانگهداری میشود.
اما لشکرها، به فرمان خدا دژهای استوار رعیتاند و زینت والیان.دین به آنهاعزت
یابد و راهها به آنها امن گردد و کار رعیت جز به آنها استقامت نپذیرد.و کارلشکر
سامان نیابد، جز به خراجی که خداوند برای ایشان مقرر داشته تا در جهاد بادشمنانشان
نیرو گیرند و به آن در به سامان آوردن کارهای خویش اعتماد کنند و نیازهایشان را برآورد.این
دو صنف، برپای نمانند مگر به صنف سوم که قاضیان وکارگزاران و دبیراناند، اینان
عقدها و معاهدهها را میبندند و منافع حکومت را گردمیآورند و در هر کار، چه
خصوصی و چه عمومی، به آنها متکی توان بود. و اینها کهبرشمردم، استوار نمانند مگر
به بازرگانان و صنعتگران که گردهم میآیند و تا سودیحاصل کنند، بازارها را برپای
میدارند و به کارهایی که دیگران در انجام دادن آنهاناتواناند امور رعیت را سامان
میدهند.آنگاه، صنف فرودین، یعنی نیازمندان ومسکیناناند و سزاوار است که والی
آنان را به بخشش خود بنوازد و یاریشان کند.درنزد خداوند، برای هر یک از این اصناف،
گشایشی است.و هر یک را بر والی حقیاست، آن قدر که حال او نیکو دارد و کارش را به
صلاح آورد.و والی از عهده آنچهخدا بر او مقرر داشته، بر نیاید مگر، به کوشش و
یاری خواستن از خدای و ملزمساختن خویش به اجرای حق و شکیبایی ورزیدن در کارها،
خواه بر او دشوار آید یاآسان نماید.
آنگاه از لشکریان خود آن را که در نظرت نیکخواهترین آنها به خدا و پیامبر اوو
امام توست، به کار برگمار.اینان باید پاکدامنترین و شکیباترین افراد سپاه باشند،
دیر خشمناک شوند و چون از آنها پوزش خواهند، آرامش یابند.به ناتوانان، مهربانو بر
زورمندان، سختگیر باشند. درشتیشان به ستم بر نینگیرد و نرمیشان برجایننشاند.آنگاه
به مردم صاحب حسب و خوشنام بپیوند، از خاندانهای صالح کهسابقهای نیکو دارند و
نیز پیوند خود با سلحشوران و دلیران و سخاوتمندانو جوانمردان استوار نمای، زیرا
اینان مجموعههای کرماند و شاخههای احسان وخوبی.آنگاه به کارهایشان آنچنان
بپرداز که پدر و مادر به کار فرزند خویشمیپردازند.اگر کاری کردهای که سبب
نیرومندی آنها شده است، نباید در نظرت بزرگآید و نیز نباید لطف و احسان تو در حق
آنان هر چند خرد باشد، در نظرت اندکجلوه کند.زیرا لطف و احسان تو سبب میشود که
نصیحتخود از تو دریغ ندارند وبه تو حسن ظن یابند.نباید بدین بهانه، که به کارهای
بزرگ میپردازی، از کارهای کوچکشان غافل مانی، زیرا الطاف کوچک را جایی است که از
آن بهرهمند میشوندو توجه به کارهای بزرگ را هم جایی است که از آن بینیاز
نخواهند بود.
باید برگزیدهترین سران سپاه تو، در نزد تو، کسی باشد که در بخشش به افراد سپاهقصور
نورزد و به آنان یاری رساند و از مال خویش چندان بهرهمندشان سازد کههزینه خود و
خانوادهشان را، که بر جای نهادهاند، کفایت کند، تا یکدل و یک رای رویبه جهاد
دشمن آورند، زیرا مهربانی تو به آنها دلهایشان را به تو مهربان سازد.و بایدکه
بهترین مایه شادمانی والیان برپایداشتن عدالت در بلاد باشد و پدید آمدندوستی در
میان افراد رعیت.و این دوستی پدید نیاید، مگر به سلامت دلهاشان.ونیکخواهیشان درست
نبود، مگر آنگاه که برای کارهای خود بر گرد والیان خود باشندو بار دولت ایشان را
بر دوش خویش سنگین نشمارند و از دیر کشیدنفرمانرواییشان ملول نشوند.پس امیدهایشان
را نیک برآور و پیوسته به نیکیشانبستای و رنجهایی را که تحمل کردهاند، همواره بر
زبان آر، زیرا یاد کردن از کارهاینیکشان، دلیران را برمیانگیزد و از کارماندگان
را به کار ترغیب میکند.ان شاء الله. وهمواره در نظر دار که هر یک در چه کاری تحمل
رنجی کردهاند، تا رنجی را که یکیتحمل کرده به حساب دیگری نگذاری و کمتر از رنج و
محنتی که تحمل کرده، پاداشش مده.شرف و بزرگی کسی تو را واندارد که رنج اندکش را
بزرگ شمری وفرودستی کسی تو را واندارد که رنجبزرگش را خرد به حساب آوری.
چون کاری بر تو دشوار گردد و شبهه آمیز شود در آن کار به خدا و رسولشرجوع کن.زیرا
خدای تعالی به قومی که دوستدار هدایتشان بود، گفته است:«ایکسانی که ایمان آوردهاید
از خدا اطاعت کنید و از رسول و الوالامر خویش فرمانبرید و چون در امری اختلاف
کردید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید به خدا وپیامبر رجوع کنید.»
رجوع به خدا، گرفتن محکمات کتاب اوست و رجوع به رسول، گرفتن سنتجامع اوست، سنتی
که مسلمانان را گرد میآورد و پراکنده نمیسازد.و برای داوریدر میان مردم، یکی از
افراد رعیت را بگزین که در نزد تو برتر از دیگران بود.از آنکسان، که کارها بر او
دشوار نمیآید و از عهده کار قضا برمیآید.مردی که مدعیان باستیزه و لجاج، رای خود
را بر او تحمیل نتوانند کرد و اگر مرتکب خطایی شد، بر آناصرار نورزد و چون حقیقت
را شناخت در گرایش به آن درنگ ننماید و نفسش بهآزمندی متمایل نگردد و به اندک
فهم، بیآنکه به عمق حقیقت رسد، بسنده نکند.
قاضی تو باید، از هر کس دیگر موارد شبهه را بهتر بشناسد و بیش از همه بهدلیل متکی
باشد و از مراجعه صاحبان دعوا کمتر از دیگران ملول شود و درکشف حقیقت، شکیباتر از
همه باشد و چون حکم آشکار شد، قاطع رای دهد.
چربزبانی و ستایش به خودپسندیش نکشاند.از تشویق و ترغیب دیگران به یکیاز دو طرف
دعوا متمایل نشود.چنین کسان اندک به دست آیند، پس داوری مردیچون او را نیکو تعهد
کن و نیکو نگهدار.و در بذل مال به او، گشاده دستی بهخرج ده تا گرفتاریش برطرف شود
و نیازش به مردم نیفتد.و او را در نزد خود چنانمنزلتی ده که نزدیکانت درباره او
طمع نکنند و در نزد تو از آسیب دیگران در امانماند.
در این کار، نیکو نظر کن که این دین در دستبدکاران اسیر است.از روی هوا وهوس در
آن عمل میکنند و آن را وسیله طلب دنیا قرار دادهاند.
در کار کارگزارانت بنگر و پس از آزمایش به کارشان برگمار، نه به سبب دوستی
باآنها.و بیمشورت دیگران به کارشان مگمار، زیرا به رای خود کار کردن و از دیگرانمشورت
نخواستن، گونهای از ستم و خیانت است.کارگزاران شایسته را در میانگروهی بجوی که
اهل تجربت و حیا هستند و از خاندانهای صالح، آنها که در اسلامسابقهای دیرین
دارند.اینان به اخلاق شایستهترند و آبرویشان محفوظتر است و ازطمعکاری بیشتر
رویگرداناند و در عواقب کارها بیشتر مینگرند. در ارزاقشان بیفزای، زیرا فراوانی
ارزاق، آنان را بر اصلاح خود نیرو دهد و ازدست اندازی به مالی که در تصرف دارند،
باز میدارد.و نیز برای آنها حجت است، اگر فرمانت را مخالفت کنند یا در امانت توخللی
پدید آورند.پس در کارهایشان تفقدکن و کاوش نمای و جاسوسانی از مردم راستگوی و
وفادار به خود بر آنان بگمار.
زیرا مراقبت نهانی تو در کارهایشان آنان را به رعایت امانت و مدارا در حق رعیتوامیدارد.و
بنگر تا یاران کارگزارانت تو را به خیانت نیالایند.هر گاه یکی از ایشاندستبه
خیانت گشود و اخبار جاسوسان در نزد تو به خیانت او گرد آمد و همه بدانگواهی
دادند، همین خبرها تو را بس بود.باید به سبب خیانتی که کرده تنش را به تنبیه
بیازاری و از کاری که کرده است، بازخواست نمایی.سپس، خوار و ذلیلشسازی و مهر
خیانتبر او زنی و ننگ تهمت را بر گردنش آویزی.
در کار خراج نیکو نظر کن، به گونهای که به صلاح خراجگزاران باشد.زیرا صلاحکار
خراج و خراجگزاران، صلاح کار دیگران است و دیگران حالشان نیکو نشود، مگربه نیکوشدن
حال خراجگزاران، زیرا همه مردم روزی خوار خراج و خراجگزارانند.
ولی باید بیش از تحصیل خراج در اندیشه زمین باشی، زیرا خراج حاصل نشود، مگربه
آبادانی زمین و هر که خراج طلبد و زمین را آباد نسازد، شهرها و مردم را هلاک کردهاست
و کارش استقامت نیابد، مگر اندکی.هرگاه از سنگینی خراج یا آفت محصول یابریدن آب یا
نیامدن باران یا دگرگون شدن زمین، چون در آب فرو رفتن آن یا بیآبی، شکایت نزد تو
آوردند، از هزینه و رنجشان بکاه، آنقدر که امید میداری که کارشان راسامان دهد.و
کاستن از خراج بر تو گران نیاید، زیرا اندوختهای شود برای آبادانی بلادتو و زیور
حکومت تو باشد، که ستایش آنها را به خود جلب کردهای و سببشادمانی دل تو گردد، که
عدالت را در میانشان گستردهای و به افزودن ارزاقشان و بهآنچه در نزد ایشان
اندوختهای از آسایش خاطرشان و اعتمادشان به دادگری خود ومدارا در حق ایشان، برای
خود تکیهگاهی استوار ساختهای.چه بسا کارها پیش آیدکه اگر رفع مشکل را بر عهده
آنها گذاری، به خوشدلی به انجامش رسانند.زیرا چونبلاد آباد گردد، هر چه بر عهده
مردمش نهی، انجام دهند که ویرانی زمین را تنگدستیمردم آن سبب شود و مردم زمانی
تنگدست گردند که همت والیان، همه گردآوردن مال بود و به ماندن خود بر سر کار
اطمینان نداشته باشند و از آنچه مایه عبرت است، سود برنگیرند.
سپس، به دبیرانت نظر کن و بهترین آنان را بر کارهای خود بگمار و نامههایی راکه در
آن تدبیرها و اسرار حکومتت آمده است، از جمع دبیران، به کسی اختصاص دهکه به اخلاق
از دیگران شایستهتر باشد.از آن گروه که اکرام تو سرمستش نسازدیا چنان دلیرش نکند
که در مخالفتبا تو، بر سر جمع سخن گوید و غفلتش سببنشود که نامههای عاملانت را
به تو نرساند یا در نوشتن پاسخ درست تو به آنها درنگروا دارد، یا در آنچه برای تو
میستاند یا از سوی تو میدهد، سهلانگاری کند، یاپیمانی را که به سود تو بسته،
سست گرداند و از فسخ پیمانی که به زیان توست، ناتوان باشد.دبیر باید به پایگاه و
مقام خویش در کارها آگاه باشد زیرا کسی که مقدارخویش را نداند، به طریق اولی،
مقدار دیگران را نتواند شناخت.مباد که در گزینشآنها بر فراست و اعتماد و حسن ظن
خود تکیه کنی.زیرا مردان با ظاهر آرایی و نیکوخدمتی، خویشتن را در چشم والیان عزیز
گردانند.ولی، در پس این ظاهر آراسته وخدمت نیکو، نه نشانی از نیکخواهی است و نه
امانت.
دبیرانت را به کارهایی که برای حکام پیش از تو بر عهده داشتهاند، بیازمای و از آنمیان،
بهترین آنها را که در میان مردم اثری نیکوتر نهادهاند و به امانت چهرهایشناختهاند،
اختیار کن.که اگر چنین کنی این کار دلیل نیکخواهی تو برای خداونداست و هم به آن کس
که کار خود را بر عهده تو نهاده.بر سر هر کاری از کارهای خوداز میان ایشان، رئیسی
برگمار.کسی که بزرگی کار مقهورش نسازد و بسیاری آنهاسبب پراکندگی خاطرش نشود.اگر
در دبیران تو عیبی یافته شود و تو از آن غفلتکرده باشی، تو را به آن بازخواست
کنند.
اینک سفارش مرا در حق بازرگانان و پیشهوران بپذیر و درباره آنها به کارگزارانتنیکو
سفارش کن.خواه آنها که بر یک جای مقیماند و خواه آنها که با سرمایه خویشاین سو و
آن سو سفر کنند و با دسترنجخود زندگی نمایند.زیرا این گروه، خود مایههای منافعاند
و اسباب رفاه و آسودگی و به دست آورندگان آن از راههای دشوارو دور و خشکی و دریا و
دشتها و کوهساران و جایهایی که مردم در آن جایها گردنیایند و جرئت رفتن به آن
جایها ننمایند.اینان مردمی مسالمتجویاند که نه ازفتنهگریهایشان بیمی است و نه
از شر و فسادشان وحشتی.در کارشان نظر کن، خواهدر حضرت تو باشند یا در شهرهای
تو.با اینهمه بدان که بسیاری از ایشان را روشیناشایسته است و حریصاند و
بخیل.احتکار میکنند و به میل خود برای کالای خودبها میگذارند، با این کار به
مردم زیان میرسانند و برای والیان هم مایه ننگ و عیبهستند.
پس از احتکار منع کن که رسول الله(صلی الله علیه و آله)از آن منع کرده است وباید
خرید و فروش به آسانی صورت گیرد و بر موازین عدل، به گونهای که در بها، نه فروشنده
زیان بیند و نه بر خریدار اجحاف شود.پس از آنکه احتکار را ممنوعداشتی، اگر کسی
باز هم دستبه احتکار کالا زد، کیفرش ده و عقوبتش کن تا سببعبرت دیگران گردد ولی
کار به اسراف نکشد.
خدا را، خدا را، در باب طبقه فرودین:کسانی که بیچارگاناند از مساکین ونیازمندان و
بینوایان و زمینگیران.در این طبقه، مردمی هستند سائل و مردمیهستند، که در عین
نیاز روی سؤال ندارند.خداوند حقی برای ایشان مقرر داشته و ازتو خواسته است که آن
را رعایت کنی، پس، در نگهداشت آن بکوش.برای اینان دربیت المال خود حقی مقرر دار و
نیز بخشی از غلات اراضی خالصه اسلام را، در هرشهری، به آنان اختصاص ده.زیرا برای
دورترینشان همان حقی است کهنزدیکترینشان از آن برخوردارند.و از تو خواستهاند که
حق همه را، اعم از دور ونزدیک، نیکو رعایت کنی.سرمستی و غرور، تو را از ایشان غافل
نسازد، زیرا اینبهانه که کارهای خرد را به سبب پرداختن به کارهای مهم و بزرگ از
دست هشتن، هرگز پذیرفته نخواهد شد. پس متخود را از پرداختن به نیازهایشان دریغ
مدار و به تکبر بر آنان چهرهدژم منمای و کارهای کسانی را که به تو دست نتوانند
یافت، خود، تفقد و بازجستنمای.اینان مردمی هستند که در نظر دیگران بیمقدارند و مورد
تحقیر رجالحکومت.کسانی از امینان خود را که خدای ترس و فروتن باشند، برای نگریستن
درکارهایشان برگمار تا نیازهایشان را به تو گزارش کنند.
با مردم چنان باش، که در روز حساب که خدا را دیدار میکنی، عذرت پذیرفتهآید که
گروه ناتوانان و بینوایان به عدالت تو نیازمندتر از دیگراناند و چنان باش کهبرای
یک یک آنان در پیشگاه خداوندی، در ادای حق ایشان، عذری توانی داشت.
تیمار دار یتیمان باش و غمخوار پیران از کار افتاده که بیچارهاند و دستسؤال پیشکس
دراز نکنند و این کار بر والیان دشوار و گران است و هرگونه حقی دشوار و گرانآید.و
گاه باشد که خداوند این دشواریها را برای کسانی که خواستار عاقبت نیکهستند، آسان
میسازد.آنان خود را به شکیبایی وامیدارند و به وعده راستخداوند، درباره خود
اطمینان دارند.
برای کسانی که به تو نیاز دارند، زمانی معین کن که در آن فارغ از هر کاری به آنانپردازی.
برای دیدار با ایشان به مجلس عام بنشین، مجلسی که همگان در آن حاضرتوانند شد و،
برای خدایی که آفریدگار توست، در برابرشان فروتنی نمایی و بفرمایتا سپاهیان و
یاران و نگهبانان و پاسپانان به یک سو شوند، تا سخنگویشان بیهراسو بیلکنت زبان
سخن خویش بگوید.که من از رسول الله(صلی الله علیه و آله) بارها شنیدم که میگفت:پاک
و آراسته نیست امتی که در آن امت، زیردست نتواند بدونلکنت زبان حق خود را از قوی
دستبستاند.پس تحمل نمای، درشتگویی یا عجزآنها را در سخن گفتن.و تنگ حوصلگی و
خودپسندی را از خود دور ساز تا خداونددرهای رحمتش را به روی تو بگشاید و ثواب
طاعتش را به تو عنایت فرماید.اگرچیزی میبخشی، چنان بخش که گویی تو را گوارا
افتاده است و اگر منع میکنی، باید که منع تو با مهربانی و پوزشخواهی همراه بود.
سپس کارهایی است که باید خود به انجام دادنشان پردازی. از آن جمله، پاسخدادن استبه
کارگزاران در جایی که دبیرانت درمانده شوند.دیگر برآوردن نیازهایمردم است در روزی
که بر تو عرضه میشوند، ولی دستیارانت در ادای آنها درنگ وگرانی میکنند.کار هر
روز را در همان روز به انجام رسان، زیرا هر روز را کاری استخاص خود.
بهترین وقتها و بیشترین ساعات عمرت را برای آنچه میان تو و خداست، قرارده اگر چه
در همه وقتها، کار تو برای خداست، هرگاه نیتت صادق باشد و رعیت را درآن آسایش رسد.
باید در اقامه فرایضی، که خاص خداوند است، نیتخویش خالص گردانی و دراوقاتی باشد
که بدان اختصاص دارد.پس در بخشی از شبانهروز، تن خود را درطاعتخدای بگمار و
اعمالی را که سبب نزدیکی تو به خدای میشود به انجامرسان و بکوش تا اعمالتبیهیچ
عیب و نقصی گزارده آید، هر چند، سبب فرسودنجسم تو گردد.چون با مردم نماز میگزاری،
چنان مکن که آنان را رنجیده سازی یانمازت را ضایع گردانی، زیرا برخی از نمازگزاران
بیمارند و برخی نیازمند.ازرسول الله(صلی الله علیه و آله)هنگامی که مرا به یمن میفرستاد،
پرسیدم کهچگونه با مردم نمازگزارم؟فرمود:به قدر توان ناتوانترین آنها و بر مؤمنان
مهربانباش.
به هر حال، روی پوشیدنت از مردم به دراز نکشد، زیرا روی پوشیدن والیان ازرعیتخود،
گونهای نامهربانی استبه آنها و سبب میشود که از امور ملک آگاهیاندکی داشته
باشند.اگر والی از مردم رخ بپوشد، چگونه تواند از شوربختیها ورنجهای آنان آگاه
شود.آن وقت، بسا بزرگا، که در نظر مردم خرد آید و بسا خردا، کهبزرگ جلوه کند و
زیبا، زشت و زشت، زیبا نماید و حق و باطل به هم بیامیزند.زیراوالی انسان است و نمیتواند
به کارهای مردم که از نظر او پنهان مانده، آگاه گردد. و حق را هم نشانههایی نیست
که به آنها انواع راست از دروغ شناخته شود.و تویکی از این دو تن هستی:یا مردی هستی
در اجرای حق گشادهدست و سخاوتمند، پس چرا باید روی پنهان داری و از ادای حق واجبی
که بر عهده توست دریغ فرماییو در کار نیکی، که باید به انجام رسانی، درنگ روا
داری.یا مردی هستی کههیچ خواهشی را و نیازی را برنمیآوری، در این حال، مردم،
دیگر از تو چیزینخواهند و از یاری تو نومید شوند، با اینکه نیازمندیهای مردم برای
تو رنجیپدید نیاورد، زیرا آنچه از تو میخواهند یا شکایت از ستمی است یا درخواست
عدالت در معاملتی.
و بدان، که والی را خویشاوندان و نزدیکان است و در ایشان خوی برتریجوییو گردنکشی
است و در معاملتبا مردم رعایت انصاف نکنند.ریشه ایشان را با قطعموجبات آن صفات
قطع کن.به هیچیک از اطرافیان و خویشاوندانت زمینی را بهاقطاع مده، مبادا به سبب
نزدیکی به تو، پیمانی بندند که صاحبان زمینهایمجاورشان را در سهمی که از آب دارند
یا کاری که باید به اشتراک انجام دهند، زیانبرسانند و بخواهند بار زحمتخود بر
دوش آنان نهند.پس لذت و گوارایی، نصیبایشان شود و ننگ آن در دنیا و آخرت بهره تو
گردد.اجرای حق را درباره هر که باشد، چه خویشاوند و چه بیگانه، لازم بدار و در این
کار شکیبایی به خرج ده که خداوندپاداش شکیبایی تو را خواهد داد.هر چند، در اجرای
عدالت، خویشاوندان و نزدیکانتو را زیان رسد. پس چشم به عاقبت دار، هر چند، تحمل
آن بر تو سنگین آید کهعاقبتی نیک و پسندیده است.
اگر رعیتبر تو به ستمگری گمان برد، عذر خود را به آشکارا با آنان در میانه نه وبا
این کار از بدگمانیشان بکاه، که چون چنین کنی، خود را به عدالت پرودهای و بارعیت
مدارا نمودهای. عذری که میآوری سبب میشود که تو به مقصود خود رسیو آنان نیز به
حق راه یابند. اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند، از آن روی برمتاب که خشنودی خدای
در آننهفته است.صلح سبب بر آسودن سپاهیانتشود و تو را از غم و رنجبرهاند وکشورت
را امنیتبخشد.ولی، پس از پیمان صلح، از دشمن برحذر باش و نیکبرحذر باش.زیرا
دشمن، چه بسا نزدیکی کند تا تو را به غفلت فرو گیرد.پسدوراندیشی را از دست منه و
حسن ظن را به یک سو نه و اگر میان خود و دشمنتپیمان دوستی بستی و امانش دادی به
عهد خویش وفا کن و امانی را که دادهای، نیک، رعایت نمای.
در برابر پیمانی که بستهای و امانی که دادهای خود را سپر ساز، زیرا هیچ یک
ازواجبات خداوندی که مردم با وجود اختلاف در آرا و عقاید، در آن همداستان وهمرای
هستند، بزرگتر از وفای به عهد و پیمان نیست.حتی مشرکان هم وفای بهعهد را در میان
خود لازم میشمردند، زیرا عواقب ناگوار غدر و پیمان شکنی رادریافته بودند.پس در
آنچه بر عهده گرفتهای، خیانت مکن و پیمانت را مشکن وخصمت را به پیمان مفریب.زیرا
تنها نادانان شقی در برابر خدای تعالی، دلیری کنند.
خداوند پیمان و زینهار خود را به سبب رحمت و محبتی، که بر بندگان خود دارد، امان
قرار داده و آن را چون حریمی ساخته که در سایهسار استوار آن زندگی کنند و بهجوار
آن پناه آورند.پس نه خیانت را جایی برای خودنمایی است و نه فریب را و نهحیلهگری
را.پیمانی مبند که در آن تاویل را راه تواند بود و پس از بستن و استوارکردن پیمان
برای بر هم زدنش به عبارتهای دو پهلو که در آنها ایهامی باشد، تکیهمنمای.و مبادا
که سختی اجرای پیمانی که بر گردن گرفتهای و باید عهد خدا را در آنرعایت کنی، تو
را به شکستن و فسخ آن وادارد، بیآنکه در آن حقی داشته باشی.
زیرا پایداری تو در برابر کار دشواری که امید به گشایش آن بستهای و عاقبتخوششرا
چشم میداری، از غدری که از سرانجامش بیمناک هستی بسی بهتر است.و نیز بهاز آن است
که خداوندت بازخواست کند و راه طلب بخشایش در دنیا و آخرت بر توبسته شود.
بپرهیز از خونها و خونریزیهای بناحق.زیرا هیچ چیز، بیش از خونریزی بناحق، موجب
کیفر خداوند نشود و بازخواستش را سبب نگردد و نعمتش را به زوال نکشد و رشته عمر را
نبرد. خداوند سبحان، چون در روز حساب به داوری در میان مردمپردازد، نخستین داوری
او درباره خونهایی است که مردم از یکدیگر ریختهاند.پسمباد که حکومتخود را با
ریختن خون حرام تقویت کنی، زیرا ریختن چنان خونینه تنها حکومت را ناتوان و سستسازد،
بلکه آن را از میان برمیدارد یا به دیگرانمیسپارد.اگر مرتکب قتل عمدی شوی، نه
در برابر خدا معذوری، نه در برابر من، زیراقتل عمد موجب قصاص میشود.اگر به خطایی
دچار گشتی و کسی را کشتی یاتازیانهات، یا شمشیرت، یا دستت در عقوبت از حد
درگذرانید یا به مشت زدن و یابالاتر از آن، به ناخواسته، مرتکب قتلی شدی، نباید
گردنکشی و غرور قدرت تومانع آید که خونبهای مقتول را به خانوادهاش بپردازی.
از خودپسندی و از اعتماد به آنچه موجب اعجابتشده و نیز از دلبستگی بهستایش و چربزبانیهای
دیگران، پرهیز کن، زیرا یکی از بهترین فرصتهای شیطاناستبرای تاختن تا کردارهای
نیکوی نیکوکاران را نابود سازد.زنهار از اینکه بهاحسان خود بر رعیت منت گذاری یا
آنچه برای آنها کردهای، بزرگش شماری یا وعدهدهی و خلاف آن کنی.زیرا منت نهادن
احسان را باطل کند و بزرگ شمردن کار، نورحق را خاموش گرداند و خلف وعده، سبب
برانگیختن خشم خدا و مردم شود.
خدای تعالی می فرماید:خداوند سختبه خشم میآید که چیزی بگویید و به جاینیاورید.
از شتاب کردن در کارها پیش از رسیدن زمان آنها بپرهیز و نیز، از سستی در انجامدادن
کاری که زمان آن فرا رسیده است و از لجاج و اصرار در کاری که سررشتهاش ناپیدا
بود و از سستی کردن در کارها، هنگامی که راه رسیدن به هدف باز و روشناست، حذر
نمای.پس هر چیز را به جای خود بنه و هر کار را به هنگامش به انجامرسان.
و بپرهیز از اینکه به خود اختصاص دهی، چیزی را که همگان را در آن حقی استیا خود
را به نادانی زنی در آنچه توجه تو به آن ضروری است و همه از آن آگاهاند.زیرابزودی
آن را از تو میستانند و به دیگری میدهند.زودا که حجاب از برابر دیدگانتبرداشته
خواهد شد و بینی که داد مظلومان را از تو میستانند.به هنگام خشمخویشتندار باش و
از شدت تندی و تیزی خود بکاه و دستبه روی کس بر مدار وسخن زشتبر زبان میاور و از
اینهمه، خود را در امان دار باز ایستادن ازدشنامگویی و به تاخیرافکندن قهر خصم، تا
خشمت فرو نشیند و زمام اختیارت بهدستت آید، و تو بر خود مسلط نشوی مگر آنگاه که
بیشتر همتیاد بازگشتبهسوی پروردگارت شود.
بر تو واجب آمد که همواره به یاد داشته باشی، آنچه که بر والیان پیش از تو رفتهاست،
از حکومت عادلانهای که داشتهاند یا سنت نیکویی که نهادهاند یا چیزی ازپیامبر،
(صلی الله علیه و آله)که آوردهاند یا فریضهای که در کتاب خداست و آن رابرپای
داشتهاند.پس اقتدا کنی به آنچه ما بدان عمل میکردهایم و بکوشی تا از هر چهدر
این عهدنامه بر عهده تو نهادهام و حجتخود در آن بر تو استوار کردهام، پیرویکنی،
تا هنگامی که نفستبه هوا و هوس شتاب آرد، بهانهای نداشته باشی.و جزخدای کس نیست
که از بدی نگهدارد و به نیکی توفیق دهد.
از وصایا و عهود رسول الله(صلی الله علیه و آله)با من ترغیب به نماز بود ودادن
زکات و مهربانی با غلامانتان.و من این عهدنامه را که برای تو نوشتهام بهوصیت او
پایان میدهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
از خدای میطلبم که به رحمت واسعه خود و قدرت عظیمش در برآوردن هرمطلوبی مرا و تو
را توفیق دهد به چیزی که خشنودیش در آن است، از داشتن عذریآشکار در برابر او و
آفریدگانش و آوازه نیک در میان بندگانش و نشانههای نیک دربلادش و کمال نعمت او و
فراوانی کرمش.و اینکه کار من و تو را به سعادت وشهادت به پایان رساند، به آنچه در
نزد اوست مشتاقیم. و السلام علی رسول اللهصلی الله علیه و آله الطیبین الطاهرین
دانشمند پنداری
یادداشتی درباره ی “خود دانشمند پنداری”
نوشته شده توسط : عرفان کسرایی در تاریخ : ۱۳۹۴/۰۴/۱۴پرینت صفحه
بیگ بنگ: جمله ای مشهور؛ منسوب به سقراط است که می گوید: « می دانم که نمی دانم» جمله ای که در زمانه ما به ندرت شنیده می شود. در مراودات روزمره؛ در خلال گفت و گوهای رایج ساده؛ لاجرم به افرادی بر می خوریم که خود را در هر موضوعی فوق تخصص و شنیدن عباراتی مانند« نمی دانم »یا اطلاعی در این زمینه می ندارم، از دهان آنها تقریبا محال است. آنها تصور می کنند همه چیز را می دانند و به همین دلیل در قبال هر موضوعی، نظری دارند. چنین افرادی با خواندن یک یا دو کتاب روانشناسی خود را روانشناس و با مطالعه سرسری یکی، دو کتاب فلسفی، خود را فیلسوف می دانند.
shutterstock_178355147-800x533در سالهای اخیر افراد بسیاری را دیده ام که به موضوعات علمی علاقه مندند و حتی اخبار رویدادهای علمی را پیگیری می کنند و احتمالا گاهی کتاب های علم عمومی در حوزه های غیر از رشته تحصیلی شان را نیز مطالعه می کنند. تا اینجای کار هیچ مشکلی نیست و بلکه باعث خوشحالی نیز است. مشکل از جایی پیش می آید که آنها در برآورد میزان فهم و درک و به عبارتی در حجم دانش خود دچار سوءبرداشت می شوند. آنها راجع به کرمچاله ها، جهان های موازی، سفر در زمان، بوزون هیگز، شبیه سازی و مسئله سلول های بنیادی، بیگ بنگ و… چیزهایی شنیده اند و به صورت پراکنده اینجا و آنجا راجع به آنها مطلب خوانده اند. از طریق برنامه های تلویزیونی، مجلات، گپ و گفت با دوستان راجع به روانشناسی، فرهنگ، سیاست، تاریخ و… اطلاعاتی گرفته اند ولی به تبع آن، این تصور برایشان پیش آمده که درباره تمامی موضوعات مذکور صاحب نظر هستند.
البته بدیهی است هر فردی در جامعه انسانی آرای مخصوص به خود را دارد و می تواند در لابه لای گفت و گوها، نظریات شخصی و برداشت های خود را از موضوعات مختلف بیان کند، اما مشکل از آنجایی آغاز می شود که فرد توقع داشته باشد نظریات شخصی اش به عنوان نظریات کارشناسی پذیرفته شود و نه به عنوان نظریات شخصی. خود دانشمند پنداری تعریف دقیق و به خصوصی ندارد و طیف گسترده ای را نیز در بر می گیرد؛ از افرادی که صرفا در میهمانی های خانوادگی کوچک به اظهار فضل و ایده پردازی های خام می پردازند گرفته تا کسانی که پا را فراتر گذاشته و هیچ فرصتی را در شبکه های اجتماعی مجازی و نظایر آن برای فضل فروشی و ابراز نظر درباره مسائلی که کمترین اطلاعی از آن ندارند، « عقاید خود مهم انگاری » از دست نمی دهند.
اما وجه اشتراک این افراد یکی از « عقاید خود مهم انگاری » (self -important ideas) است. عقاید خود مهم انگاری یکی از نشانه های شیدایی(Mania) است. چنین افرادی زیاد و سریع صحبت می کنند که این مشکل فشار کلام(pressure of speech) نامیده می شود. همچنین غالبا از پرش افکار (flight of idea) رنج می برند. برخی نیز افکار خود بزرگ بینی (grandios) داشته و خود را مبدع آثار و و اختراعات بزرگ می دانند. با گسترش علوم و توسعه اندیشه بشر در اعصار اخیر، حوزه های مختلف علوم پایه، مهندسی و حتی فلسفه و علوم اجتماعی به بخش های تخصصی تری تقسیم شدند. به دلیل حجم بالای اطلاعات در علوم مختلف، محال است فردی بر بخش های بزرگی از علوم احاطه داشته باشد.
attacking-anxiety-and-depression-headدانش ها و فناوری ها، روز به روز تخصصی تر می شوند و هرکس در نهایت می تواند در یک یا شاید دو شاخه علمی متخصص باشد. به عبارتی، همه ما نسبت به دانش های دیگر خارج از حیطه صلاحیت مان، بی سواد یا کم سواد هستیم. ممکن است یک کیهان شناس از جغرافیای آسیای جنوب شرقی هیچ نداند و یک مهندس مکانیک از دیالوگ دو نفر پزشک درباره نوار قلبی یک بیمار حتی یک کلمه هم سر در نیاورد. اینکه یک جراح متخصص بسیار باسواد و حاذق، کمترین اطلاعی از روش اویلر در حل معادلات دیفرانسیل مرتبه اول نداشته باشد، نه نقص است و نه کم سوادی. همان گونه که یک نفر مهندس بسیار خبره، کمترین اطلاعی از روشهای جراحی مغز در درمان پارکینسون ندارد. اگر ما درباره موضوع به خصوصی اطلاعاتی نداریم یا تنها چند کلمه و عبارت ناپخته از آن مبحث می دانیم، هیچ مشکلی پیش نمی آید اگر که فقط شنونده باشیم. هیچ کس ما را بابت چیزهایی که نگفته ایم سرزنش نمی کند، اما زمانی که درباره موضوعاتی اظهار فضل می کنیم که کمترین سر رشته ای از آن نداریم، در حقیقت نادانی خود را آشکار کرده ایم. گفتن عباراتی نظیر « نمی دانم» یا « بایستی در این زمینه مطالعه کنم » یا «اطلاع دقیقی ندارم » نه تنها نشان نادانی نیست، بلکه نهایت فهم و روحیه جست و جو گرانه فرد را می رساند.
یکی از پرسش های مؤسسه Eurobarometer در گزارش سال ۲۰۰۵ پیمایش فهم عمومی از علم چنین بود: « دایناسورها همزمان با انسان زندگی می کردند.» این گزاره غلط؛ در بین افراد مورد پژوهش نتایج زیر را در برداشت: ۸۷ درصد از سوئد یها، ۸۰ درصد از آلمانی ها، ۷۹ درصد از دانمارکی ها و ۵۰ درصد یونانی ها و… به درستی تشخیص دادند که این گزاره غلط است. بیشترین انتخاب گزینه (نمی دانم) در کشور بلغارستان بوده که در آن ۳۹ درصد نسبت به درست یا غلط بودن این گزاره اظهار بی اطلاعی کرده اند. هر چند در جدول نهایی، کشورها براساس جواب های درست رده بندی می شوند و تفاوتی میان آنهایی که جواب غلط داده اند و کسانی که گفته اند (نمی دانم)، لحاظ نشده ام اگر نیک بنگریم، گزینه ی « نمی دانم» وضعیت میانه ای را توصیف می کند. وضعیتی که فرد به صحت پاسخ اطمینان ندارد از طرفی لزومی هم نمی بیند هر طور که شده و به هر قیمتی حتما گزینه صحیح را علامت بزند. گزینه ی « نمی دانم» نیز یک پاسخ است و از قضا (ندانستن) متضمن هیچ بار مفهومی حقار تبار نیز نیست.
عموما افرادی که مطالعات عمیق تر و دقیق تری از یک موضوع به خصوص داشته اند، به دلیل آنکه با چالش ها و مسائل پیرامونی آن موضوع آشناترند، به حجم نادانسته های خود نیز آگاه ترند. به عبارت ساده تر، فرد دانا می داند که چه چیزهایی را نمی داند. اما کسی که با موضوع درگیر نبوده و درک صحیحی از جوانب موضوع ندارد، به همان درک سطحی بسنده کرده و ممکن است خود را صاحب نظر ارزیابی کند و به همین جهت از گفتن « نمی دانم» پرهیز کرده و هرطور که شده، نظری له یا علیه یک موضوع ارائه می کند.
از دیگر سو از آنجایی که فرد به اسلوب و قواعد منطق گفت و گو آگاه نیست، صورتبندی و فرمالیسم منطقی باطلی را پیش می گیرد و با فرافکنی و به کارگیری مغالطات منطقی، تلاش می کند به هر قیمتی پیروز میدان باشد. به بیان دیگر، هدف خود دانشمند پندارها از اینکه خود را به بحث ها و دیالوگهایی که اطلاعات مخدوش و سطحی از آن دارند، وارد می کنند، دستیابی به حقیقت یا فهم بهتر یک موضوع نیست. ورود به یک دیالوگ برای خود دانشمند پندارها فرصتی برای ابراز نظر است. منش فرزانگی و دانایی اما به گونه ی دیگری است و دانایی چون سقراط، دلیلی برای تظاهر به دانایی نمی بیند و می گوید: « می دانم که نمی دانم.»
سایت علمی بیگ بنگ/ نویسنده: عرفان کسرایی- پژوهشگر مطالعات علم و فناوری در دانشگاه کاسل آلمان
شربت طهور
«شراب» به معناى نوشیدنى و «طهور» به
معناى چیزى است که پاک و پاک کننده است. از آیات مختلف استفاده میشود که در بهشت
انواع نوشیدنیهاى گوارا و پاک با کیفیتهاى متنوع وجود دارد. و در یک آیه از قرآن
تعبیر به «شراباً طهورا» شده است: «و پروردگارشان شراب طهور به آنها مینوشاند».
در اینکه منظور از «شراب طهور» چیست، سه قول وجود دارد: 1. بعضى گفتهاند مُراد
از آن نوعى نوشیدنى است که آنرا بعد از غذاهاى بهشتى میخورند و همه فضولات درونى
را پاک میکند، و فقط چیزى به صورت عرق خوشبو و معطر از پوست تنشان تراوش میکند.
2. برخى دیگر گفتهاند: مُراد از آن بهرههاى روحى و معنوى براى سیر معنوى و سلوک
روحانى است، چنانکه از امام صادق(ع) روایت است که: «چون مؤمن شراب طهور بیاشامد
از همه ما سوى الله اعراض میکند و متوجه مولا (خدا) میشود». از امام باقر(ع) است
که: «[مؤمنان] وقتى از آن شراب شربتى مینوشند خداوند به وسیله آن، قلوبشان را از
حسد پاک میکند». 3. عدهاى جمع بین دو نظر نموده و گفتهاند: چون انسان آمیزه
زیبایى از خاک تیره و روح خداست: خداوند افزون بر ارزاق مادّى، برای وی بهرههاى
روحى و معنوى قرار داده، و چون آدمیان در سیر و سلوک خویش متفاوتاند بهرههاى
بهشتى آنان نیز گوناگون است. در آیاتى از قرآن مجید شرابهاى بهشتى را در زیباترین
تعبیر، همراه زیباترین ساقیان، خوبرویان و خوشقامتان با چشمان فرو هشته وصف کرده
است که با جامى از باده ناب پیرامون بهشتیان به گردش در میآیند، بادهاى سخت سپید
که نوشندگان را لذّتى خاص میدهد که نه در آن فساد عقل است، و نه ایشان از آن به
بدمستى و فرسودگى میافتند. در آیات دیگر است که برخى همانند «ابرار» از شراب
گوارى «رحیق مختوم» سیراب میشوند که مُهر مشکین صیانت از باطل بر آن نهاده شده و
از گزند هر آلودگى منزّه است. و بهره «مقربان»، شراب چشمه تسنیم است که ساقى آن
ذات اقدس اله و ساغر آن حقیقت نفیس معرفت و محبّت به اوست. از پیامبر اکرم(ص) است
که فرمود: «تسنیم، شریفترین نوشیدنى در بهشت است که محمد(ص) و آلش از آن مینوشند
و اصحاب یمین و بقیه اهل بهشت از مخلوط شده آن مینوشند».
در نتیجه: همانطور که انسانها در دنیا، در مراتب مختلف قرار دارند، در بهشت نیز
داراى مراتب گوناگوناند و بهره آنان نیز از بهشت به تناسب ظرفیت و توان روحى
آنهاست و به همین سبب در قرآن با تعابیر متفاوت از آنان یاد میشود. عدهاى را
«اصحاب یمین»، عدهاى را «ابرار» و عدهاى را «مقرّبان» درگاه حق مینامند. و بهرههایشان
نیز به تناسب مقامشان متفاوت است.
تفسیر سوره معارج
سوره معارج [70]
این سوره در «مکّه» نازل شده و داراى 44 آیه است
محتواى سوره:
معروف در میان مفسران این است که سوره «معارج» از سورههاى مکّى است. ولى بعضى از
آیات آن در مدینه نازل شده و دلیل بر آن روایات زیادى است که در تفسیر این آیات به
خواست خدا خواهد آمد.
به هر حال این سوره داراى چهار بخش است:
بخش اول از عذاب سریع کسى سخن مىگوید که بعضى از گفتههاى پیامبر صلّى اللّه علیه
و آله را انکار کرد، و گفت: اگر این سخن حق است عذابى بر من نازل شود و نازل شد.
(آیه 1 تا 3) در بخش دوم بسیارى از خصوصیات قیامت و مقدمات آن و حالات کفار در آن
روز آمده است. (آیات 4 تا 18) بخش سوم این سوره بیانگر قسمتهائى از صفات انسانهاى
نیک و بد است که او را بهشتى یا دوزخى مىکند. (آیات 19 تا 34) بخش چهارم شامل
انذارهائى است نسبت به مشرکان و منکران، و بار دیگر به مسأله رستاخیز بر مىگردد و
سوره را پایان مىدهد.
فضیلت تلاوت سوره:
در حدیثى از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: «کسى که سوره «سأل سائل» را
بخواند خداوند ثواب کسانى را به او مىدهد که امانات و عهد و پیمان خود را حفظ
مىکنند و کسانى که مواظب و مراقب نمازهاى
خویشند».
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 274
بدیهى است آنچه انسان را مشمول این همه ثواب عظیم مىکند تلاوتى است که با
عقیده و ایمان، و سپس با عمل همراه باشد، نه این که سوره را بخواند و هیچ انعکاسى
در روح و فکر و عملش نداشته باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
(آیه 1)-
شأن نزول:
هنگامى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله على علیه السّلام را در روز غدیر خم به
خلافت منصوب فرمود و در باره او گفت: من کنت مولاه فعلىّ مولاه هر کس من مولى و
ولىّ او هستم على مولى و ولىّ اوست.
چیزى نگذشت که این مسأله در بلاد و شهرها منتشر شد «نعمان بن حارث فهرى» خدمت
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمد و عرض کرد: تو به ما دستور دادى شهادت به یگانگى
خدا و این که تو فرستاده او هستى دهیم ما هم شهادت دادیم، سپس دستور به جهاد و حج
و روزه و نماز و زکات دادى ما همه اینها را نیز پذیرفتیم، اما با اینها راضى نشدى
تا این که این جوان على علیه السّلام را به جانشینى خود منصوب کردى، و گفتى: من
کنت مولاه فعلىّ مولاه آیا این سخنى است از ناحیه خودت یا از سوى خدا؟! پیامبر
صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «قسم به خدائى که معبودى جز او نیست این از ناحیه
خداست».
«نعمان» روى برگرداند در حالى که مىگفت: «خداوندا! اگر این سخن حق است و از
ناحیه تو، سنگى از آسمان بر ما بباران»! اینجا بود که سنگى از آسمان بر سرش فرود
آمد و او را کشت، همین جا این آیه و دو آیه بعد نازل گشت.
تفسیر:
عذاب فورى: سوره معارج از اینجا آغاز مىشود که مىفرماید:
«تقاضا کنندهاى تقاضاى عذابى کرد که واقع شد» (سأل سائل بعذاب واقع).
(آیه 2)- سپس مىافزاید: این عذاب «مخصوص کافران است و هیچ کس نمىتواند آن
را دفع کند» (للکافرین لیس له دافع).
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 275
(آیه 3)- و در این آیه به کسى که این عذاب از ناحیه اوست اشاره کرده،
مىگوید: «از سوى خداوند ذى المعارج» خداوندى که فرشتگانش بر آسمانها صعود و عروج
مىکنند (من الله ذى المعارج).
از آنجا که خداوند مقامات مختلفى براى فرشتگان قرار داده که با سلسله مراتب به سوى
قرب خدا پیش مىروند، خداوند به «ذى المعارج» توصیف شده است.
آرى! این فرشتگانند که مأموریت عذاب کافران و مجرمان دارند، و همانها بودند که بر
ابراهیم خلیل علیه السّلام نازل شدند، و به او خبر دادند که ما مأمور نابودى قوم
لوط هستیم.
(آیه 4)- روزى به اندازه پنجاه هزار سال! بعد از ذکر داستان عذاب دنیوى کسى
که تقاضاى عذاب الهى کرده بود وارد بحثهاى معاد و عذابهاى اخروى مجرمان در آن روز
مىشود، نخست مىفرماید: «فرشتگان و روح [- فرشته مقرب خداوند] به سوى او عروج
مىکنند در آن روزى که مقدارش پنجاه هزار سال است» (تعرج الملائکة و الروح الیه فى
یوم کان مقداره خمسین الف سنة).
مسلما منظور از «عروج فرشتگان» عروج جسمانى نیست، بلکه عروج روحانى است. یعنى،
آنها به مقام قرب خدا مىشتابند، و در آن روز که روز قیامت است آماده گرفتن فرمان،
و اجراى آن مىباشند.
منظور از «روح» در اینجا همان «روح الامین» بزرگ فرشتگان است که در سوره «قدر» نیز
به او اشاره شده است.
و اما تعبیر به «پنجاه هزار سال» از این نظر است که آن روز بر حسب سالهاى دنیا تا
این حد ادامه پیدا مىکند، و با آنچه در آیه 5 سوره سجده آمده است که مقدار آن را
یک هزار سال تعیین مىنماید منافاتى ندارد، زیرا همان گونه که در روایات وارد شده
است در قیامت پنجاه موقف است، و هر موقف به اندازه یک هزار سال طول مىکشد.
(آیه 5)- در این آیه پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را مخاطب ساخته،
مىفرماید:
«پس
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 276
صبر جمیل پیشه کن» و در برابر استهزاء و تکذیب و آزار آنها شکیبا باش (فاصبر
صبرا جمیلا).
«صبر جمیل» به معنى شکیبائى زیبا و قابل توجه است، و آن صبر و استقامتى است
که تداوم داشته باشد، یأس و نومیدى به آن راه نیابد، و توأم با بیتابى و جزع و
شکوه و آه و ناله نگردد، و در غیر این صورت جمیل نیست.
(آیه 6)- سپس مىافزاید: «زیرا آنها آن روز را دور مىبینند» (انهم یرونه
بعیدا).
(آیه 7)- «و ما آن را نزدیک مىبینیم» (و نراه قریبا).
آنها اصلا باور نمىکنند چنان روزى در کار باشد که حساب همه خلایق را برسند و
کوچکترین گفتار و کردار آنها محاسبه شود، آن هم در روزى که پنجاه هزار سال به طول
مىانجامد، ولى آنها در حقیقت خدا را نشناختهاند و در قدرت او شک و تردید دارند.
(آیه 8)- در اینجا بحثهاى گذشته در باره قیامت با شرح و توضیح بیشترى ادامه
یافته، مىفرماید: «همان روز که آسمان همچون فلز گداخته مىشود» (یوم تکون السماء
کالمهل).
(آیه 9)- «و کوهها مانند پشم رنگین متلاشى خواهد بود» (و تکون الجبال
کالعهن).
آرى! در آن روز آسمانها از هم متلاشى و ذوب مىشود، و کوهها درهم کوبیده و خرد و
سپس با تند بادى در فضا پراکنده مىگردد، همچون پشمى که تند باد آن را با خود ببرد
و چون کوهها رنگهاى مختلفى دارند تشبیه به پشمهاى رنگین شدهاند، و بعد از این
ویرانى، جهانى نوین ایجاد مىگردد، و انسانها حیات نوین خود را از سر مىگیرند.
(آیه 10)- هنگامى که رستاخیز در آن جهان نو برپا مىشود آن چنان وضع حساب و
رسیدگى به اعمال وحشتناک است که همه در فکر خویشند، احدى به دیگرى نمىپردازد «و
هیچ دوست صمیمى سراغ دوستش را
نمىگیرد»
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 277
(و لا یسئل حمیم حمیما).
(آیه 11)- نه این که دوستان صمیمى خود را در آنجا نشناسند، بلکه مخصوصا
«آنها را نشانشان مىدهند» ولى هر کس گرفتار کار خویشتن است (یبصرونهم).
مسأله این است که هول و وحشت بیش از آن است که بتواند به دیگرى بیندیشد.
و در ادامه همین سخن و ترسیم آن صحنه وحشتناک مىافزاید: وضع چنان است که «گنهکار
دوست مىدارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا کند» (یود المجرم لو یفتدى
من عذاب یومئذ ببنیه).
(آیه 12)- نه تنها فرزندانش بلکه دوست دارد «همسر و برادرش را» بدهد (و
صاحبته و اخیه).
(آیه 13)- «و قبیلهاش را که همیشه از او حمایت مىکرد» (و فصیلته التى
تؤویه).
(آیه 14)- بلکه «همه مردم روى زمین را تا مایه نجاتش شوند» (و من فى الارض
جمیعا ثم ینجیه).
آرى! به قدرى عذاب خدا در آن روز هولناک است که انسان مىخواهد عزیزترین عزیزان
را- که در چهار گروه در اینجا خلاصه شدهاند و حتى همه مردم روى زمین را- براى
نجات خود فدا کند.
(آیه 15)- ولى در جواب همه این تمناها و آرزوها مىفرماید: «هرگز چنین نیست»
که با اینها بتوان نجات یافت (کلا).
آرى «شعلههاى سوزان آتش است» (انها لظى). پیوسته زبانه مىکشد، و هر چیز را در
کنار و مسیر خود مىیابد مىسوزاند.
(آیه 16)- «دست و پا و پوست سر را مىکند و با خود مىبرد»! (نزاعة للشوى).
(آیه 17)- سپس به کسانى اشاره مىکند که طعمه چنان آتشى
هستند،
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 278
مىفرماید: «و کسانى را که به فرمان خدا پشت کردند (و از اطاعت او روى گردان
شدند) صدا مىزند» و به سوى خود مىخواند (تدعوا من ادبر و تولى).
(آیه 18)- و آنها که «اموال را جمع و ذخیره کردند» و در راه خدا انفاق
نکردند (و جمع فاوعى).
به این ترتیب این آتش سوزان با زبان حال و جاذبه مخصوصى که نسبت به مجرمان دارد،
یا با زبان قال که خداوند به او داده، پیوسته آنها را صدا مىزند و به سوى خود فرا
مىخواند.
(آیه 19)- بعد از ذکر گوشهاى از عذابهاى قیامت به ذکر اوصاف افراد بىایمان
و در مقابل آنها مؤمنان راستین مىپردازد تا معلوم شود چرا گروهى اهل عذابند و
گروهى اهل نجات.
نخست مىفرماید: «انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است» (ان الانسان خلق هلوعا).
(آیه 20)- «هنگامى که بدى به او رسد بیتابى مىکند» (اذا مسه الشر جزوعا).
(آیه 21)- «و هنگامى که خوبى به او رسد مانع دیگران مىشود» و بخل مىورزد
(و اذا مسه الخیر منوعا).
(آیه 22)- سپس به ذکر اوصاف انسانهاى شایسته به صورت یک استثنا ضمن بیان نه
صفت از اوصاف برجسته پرداخته، مىگوید: «مگر نمازگزاران» (الا المصلین).
(آیه 23)- «آنها که نمازها را پیوسته به جا مىآورند» (الذین هم على صلاتهم
دائمون).
این نخستین ویژگى آنهاست که ارتباط مستمر با درگاه پروردگار متعال دارند، و این
ارتباط از طریق نماز تأمین مىگردد، نمازى که انسان را از فحشاء و منکر باز
مىدارد، نمازى که روح و جان انسان را پرورش مىدهد، و او را همواره به یاد خدا مىدارد
و این توجه مستمر مانع از غفلت و غرور، و فرو رفتن در دریاى
شهوات،
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 279
و اسارت در چنگال شیطان و هواى نفس مىشود.
بدیهى است منظور از مداومت بر نماز این نیست که همیشه در حال نماز باشند، بلکه
منظور این است در اوقات معین نماز را انجام مىدهند.
(آیه 24)- به هر حال بعد از ذکر نماز که بهترین اعمال، و بهترین حالات
مؤمنان است، به دومین ویژگى آنها پرداخته، مىافزاید: «و آنها که در اموالشان حق
معلومى است» (و الذین فى اموالهم حق معلوم).
(آیه 25)- «براى تقاضا کننده و محروم» (للسائل و المحروم).
و به این ترتیب هم ارتباطشان را با خالق حفظ مىکنند، و هم پیوندشان را با خلق
خدا.
مراد از «حق معلوم» چیزى غیر از زکات است که انسان بر خود لازم مىشمرد که به
نیازمندان دهد.
«سائل» کسى است که حاجت خود را مىگوید و تقاضا مىکند، و «محروم» کسى است
که شرم و حیا مانع تقاضاى اوست.
(آیه 26)- این آیه به سومین ویژگى آنها اشاره کرده، مىافزاید: «و آنها که
به روز جزا ایمان دارند» (و الذین یصدقون بیوم الدین).
(آیه 27)- و در ویژگى چهارم مىگوید: «و آنها که از عذاب پروردگارشان
بیمناکند» (و الذین هم من عذاب ربهم مشفقون).
(آیه 28)- «چرا که هیچ کس از عذاب پروردگارش در امان نیست» (ان عذاب ربهم
غیر مأمون).
(آیه 29)- بخش دیگرى از ویژگیهاى بهشتیان در آیات گذشته چهار وصف از اوصاف
ویژه مؤمنان راستین و آنها که در قیامت اهل بهشتند ذکر شد، و در اینجا به پنج وصف
دیگر اشاره مىکند که مجموعا نه وصف مىشود.
در نخستین توصیف مىفرماید: «و آنها که دامان خویش را (از بىعفتى) حفظ مىکنند»
(و الذین هم لفروجهم حافظون).
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 280
(آیه 30)- «جز با همسران و کنیزانشان (که در حکم همسرند آمیزش ندارند) چرا
که بهرهگیرى از اینها مورد سرزنش نخواهند بود» (الا على ازواجهم او ما ملکت
ایمانهم فانهم غیر ملومین).
بدون شک غریزه جنسى از غرائز سرکش انسان، و سر چشمه بسیارى از گناهان است تا آنجا
که بعضى معتقدند در تمام پروندههاى مهم جنائى اثرى از این غریزه دیده مىشود، لذا
کنترل و حفظ حدود آن از نشانههاى مهم تقواست و به همین دلیل بعد از ذکر نماز و
کمک به نیازمندان و ایمان به روز قیامت و ترس از عذاب الهى کنترل این غریزه ذکر
شده است.
(آیه 31)- در این آیه براى تأکید بیشتر روى همین موضوع مىافزاید:
«و هر کس جز اینها را طلب کند، متجاوز است»! (فمن ابتغى وراء ذلک فاولئک هم
العادون).
و به این ترتیب اسلام طرح اجتماعى را مىریزد که هم به غرائز فطرى در آن پاسخ داده
مىشود، و هم آلوده فحشا و فساد جنسى و مفاسد ناشى از آن نیست.
(آیه 32)- سپس به دومین و سومین اوصاف آنها اشاره کرده، مىگوید:
«و آنها که امانتها و عهد خود را رعایت مىکنند» (و الذین هم لاماناتهم و
عهدهم راعون).
«امانت» معنى وسیعى دارد که نه تنها امانتهاى مادى مردم را از هر نوع در بر
مىگیرد، بلکه امانتهاى الهى و پیامبران و پیشوایان معصوم همه را شامل مىشود.
هر یک از نعمتهاى الهى امانتى از امانات او هستند، پستهاى اجتماعى و مخصوصا مقام
حکومت از مهمترین امانات است.
و از همه مهمتر دین و آئین خدا و کتاب او قرآن، امانت بزرگ او است، که باید در
حفظش کوشید.
«عهد» نیز مفهوم وسیعى دارد که هم عهدهاى مردمى را شامل مىشود و هم عهدها و
پیمانهاى الهى را.
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 281
(آیه 33)- و در چهارمین وصف اضافه مىکند: «و کسانى که به اداى شهادتشان
قیام مىنمایند» (و الذین هم بشهاداتهم قائمون).
زیرا اقامه شهادت عادلانه و ترک کتمان آن، یکى از مهمترین پایههاى اقامه عدالت در
جامعه بشرى است.
(آیه 34)- در آخرین وصف که در واقع نهمین توصیف از این مجموعه است بار دیگر
به مسأله نماز باز مىگردد، همان گونه که آغاز آن نیز از نماز بود، مىفرماید: «و
کسانى که بر نماز مواظبت دارند» (و الذین هم على صلاتهم یحافظون). نمازى که
مهمترین وسیله تهذیب نفوس و پاکسازى جامعه است.
البته در نخستین وصف اشاره به «تداوم» نماز بود، اما در اینجا سخن از حفظ آداب و
شرائط و ارکان و خصوصیات آن است آدابى که هم ظاهر نماز را از آنچه مایه فساد است
حفظ مىکند، و هم روح نماز را که حضور قلب است تقویت مىنماید، و هم موانع اخلاقى
را که سد راه قبول آن است از بین مىبرد، بنابر این هرگز تکرار محسوب نمىشود.
(آیه 35)- در پایان این سخن مسیر نهائى صاحبان این اوصاف را بیان مىکند،
همان گونه که در آیات گذشته مسیر نهائى مجرمان را شرح داد، در اینجا در یک جمله
کوتاه و پر معنى مىفرماید: «آنها در باغهاى بهشتى (پذیرایى و) گرامى داشته
مىشوند» (اولئک فى جنات مکرمون).
چرا گرامى نباشند؟ در حالى که میهمانهاى خدا هستند، و خداوند قادر و رحمان تمام
وسائل پذیرائى را براى آنها فراهم ساخته است.
(آیه
36)- به کدام رو سفیدى طمع بهشت دارى! در آیات گذشته بحثهائى پیرامون نشانههاى
مؤمنان و کفار و سرنوشت هر یک از این دو گروه آمده است، در اینجا بار دیگر به شرحى
پیرامون وضع کفار و استهزاى آنها نسبت به مقدسات باز مىگردد.
بعضى گفتهاند این آیات در مورد گروههائى از مشرکان نازل شده که وقتى پیامبر صلّى
اللّه علیه و آله در مکّه آیات معاد را براى مسلمانان مىخواند، آنها از هر گوشه و
کنار
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 282
مىآمدند و مىگفتند: اگر معادى در کار باشد وضع ما از این افرادى که به تو
ایمان آوردهاند در آن عالم بهتر است، همان گونه که در این دنیا وضع ما از آنها
بهتر مىباشد! قرآن در پاسخ آنها چنین مىگوید: «این کافران را چه مىشود که با
سرعت نزد تو مىآیند ...» (فما ل الذین کفروا قبلک مهطعین).
(آیه 37)- «از راست و چپ گروه گروه» و آرزوى بهشت دارند (عن الیمین و عن
الشمال عزین).
(آیه 38)- «آیا هر یک از آنها (با این اعمال زشتش) طمع دارد که او را در
بهشت پر نعمت الهى وارد کنند»؟ (ا یطمع کل امرى منهم ان یدخل جنة نعیم).
با کدام ایمان و با کدام عمل چنین شایستگى براى خود قائلند؟!
(آیه 39)- در اینجا قرآن مجید به پاسخ آنها پرداخته، مىگوید: «هرگز چنین
نیست (که آنها وارد باغهاى پرنعمت بهشت شوند) ما آنها را از آنچه خودشان مىدانند
آفریدهایم» (کلا انا خلقناهم مما یعلمون).
در حقیقت خداوند مىخواهد با این جمله غرور آنها را در هم بشکند، زیرا مىگوید:
خودتان بهتر مىدانید که ما شما را از نطفهاى بىارزش، از آبى گندیده آفریدهایم!
و دوم این که پاسخى به استهزاء کنندگان معاد مىگوید که اگر شما در امر معاد شک
دارید بروید و حال نطفه را بررسى کنید، و ببینید چگونه از یک قطره آب بىارزش
موجودى بدیع مىسازیم که در تطورات جنینى هر روز خلقت و آفرینش تازهاى به خود
مىگیرد.
آیا خالق انسان از نطفه قادر نیست که بعد از خاک شدن لباس حیات در تن انسان
بپوشاند.
(آیه 40)- سپس براى تأکید این مطلب مىافزاید: «سوگند به پروردگار مشرقها و
مغربها که ما قادریم ...» (فلا أقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون).
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 283
(آیه 41)- «که جاى آنان را به کسانى بدهیم که از آنها بهترند و ما هرگز
مغلوب نخواهیم شد» (على ان نبدل خیرا منهم و ما نحن بمسبوقین).
این جمله ممکن است اشاره به آن باشد که ما نه تنها قادریم که آنها را بعد از خاک
شدن به زندگى و حیات نوین بازگردانیم، بلکه مىتوانیم آنها را به موجوداتى کاملتر
و بهتر تبدیل کنیم.
و یا اشاره به این باشد که براى ما هیچ مانعى ندارد شما را به کیفر اعمالتان نابود
کنیم و افرادى شایسته و آگاه و مؤمن جانشین شما سازیم و چیزى مانع ما از این کار
نخواهد بود.
(آیه 42)- در این آیه به عنوان انذار و تهدید کافران سرسخت و استهزاء کننده
و لجوج، مىفرماید: «آنان را به حال خود واگذار، تا در باطل خود فرو روند، و بازى
کنند، تا زمانى که روز موعود خود را ملاقات کنند» (فذرهم یخوضوا و یلعبوا حتى
یلاقوا یومهم الذى یوعدون).
بیش از این استدلال و موعظه لازم نیست، آنها نه اهل منطقند و نه آمادگى براى بیدار
شدن دارند، بگذار در اباطیل و اراجیف خود غوطهور باشند، تا روز موعود آنها، روز
رستاخیز، فرا رسد، و همه چیز را با چشم خود ببینند!
(آیه 43)- سپس به معرفى آن روز موعود پرداخته، و نشانههائى از این روز
وحشتناک و هولانگیز را بیان کرده، مىفرماید: «همان روز که از قبرها بسرعت خارج
مىشوند گوئى به سوى بتها مىدوند»! (یوم یخرجون من الاجداث سراعا کانهم الى نصب
یوفضون).
این تعبیر سخریهاى است نسبت به عقائد پوچى که در عالم دنیا داشتند.
(آیه 44)- سپس به نشانههاى دیگرى پرداخته، مىافزاید: «در حالى که
چشمهایشان از شرم و وحشت به زیر افتاده» و خاضعانه نگاه مىکنند (خاشعة ابصارهم).
«و پردهاى از ذلت و خوارى آنها را پوشانده است» (ترهقهم
ذلة).
برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص: 284
و در پایان آیه مىفرماید: «این همان روزى است که به آنها وعده داده مىشد»
(ذلک الیوم الذى کانوا یوعدون).
آرى! این همان روز موعود است که آن را به باد مسخره مىگرفتند، و گاه مىگفتند: به
فرض که چنین روزى در کار باشد وضع ما در آن روز از مؤمنان هم بهتر است.
«پایان سوره معارج»
مراحل سلوک
معرفی اجمالی مراحل هفت گانه سلوک
بسم الله الرحمن الرحیم
بنده قصد دارم در این وبلاگ در مورد آداب سالک الی الله مطالبی را خدمت شما سروران تقدیم نمایم.
کتابها ومقالات و سایتها و وبلاگ های زیادی در مورد روشهای تزکیه نفس و سیر و سلوک الی الله وجود دارد و به حق حجت را بر هر خواننده و بیننده ای تمام کرده است اما بنده حقیر سر تا پا تقصیر قصد دارم تا با استفاده از فرمایشات بزرگان و خاطرات آن عالی جنابان راهی عملی و ساده را به صورت پله پله پیش روی خوانندگان محترم قرار بدهم تا انشا الله با کمک یکدیگر این پله ها را یکی پس از دیگری با مساعدت یکدیگر طی کنیم و من الله توفیق.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
هان ای دل غافل !از خواب برخیز و مهیای سفر آخرت شو : [فقد نودی فیکم بالرحیل]3 صدای رحیل و بانگ کوچ بلنداست . عمال حضرت عزرائیل در کارند و تو را در ه رکن به سوی عالم آخرت سوق می دهند و باز غافل و نادانی(امام خمینی)
دوستان عزیزم برای رسیدن به حد نهایی انسانیت و لقای خداوند سبحان همه ی ما باید هفت مرحله رو یکی پس از دیگری پشت سر بزاریم این هفت مرحله رو به صورت فشرده اینجا ذکر میکنم و یه توضیح مختصر در مورد هر کدوم هم مینویسم تا بدونیم اصلا مسیری که تو آینده باید طی کنیم چی هست و به کجا میرسه انشا الله تو پست های بعدی با هم شروع میکنیم و یکی یکی به طور مفصل هر مرحله رو شرح میکنیم و همزمان که علممون رو در مورد سیر و سلوک زیاد میکنیم خودمونم تو مسیر قرار میگیریم و یه یا علی میگیم و میریم تو مسیر عاشقی فقط بگو یا علی.
این هفت منزل عبارتند از:
منزل اول : یقظه (بیداری)
منزل اولی که ما باید طی کنیم بیداریه یعنی اینکه از خواب غفلت بیدار بشیم متوجه بشیم که هدف ما از خلقت این چیزی نیست که الان بهش مشغولیم تو این مرحله باید بفهمیم که عالم علاوه بر ظاهر یه باطنی هم داره حالا تو پست های بعد میگم که چیکار کنیم این حالت تو ما به وجود بیاد و همیشه همراه ما باشه ( رفقا توجه کنید که این حالت تو تمام 7 مرحله باید برای سالک وجود داشته باشه)
منزل دوم : توبه
منزل دوم توبه است که باید انسان یک حالت پشیمانی در مقابل خداوند پیدا کند و بفهمد که نیاز به یک شستشوی باطنی دارد .
ان شا الله روش ایجاد این حالت و چگونگی توبه و فهمیدن اینکه توبه ما قبول شده یا نه رو بعد از توضیح مرحله یقظه مینویسم فعلا عجله نکنید.
منزل سوم : تقوی
منزل سوم تقوی است یعنی بعد از انجام توبه و پاک شدن انسان از گناه ، روح خشیت از خدا در عمق وجودش ایجاد بشه که فعلا این وقت گزار تا وقت دگر.
منزل چهارم : تخلیه
منزل چهارم تخلیه است یعنی انسان درخت رذالت را از دل بکند و ریشه کن کند و رذایلی مانند حسادت ، خود خواهی ، دنیا طلبی ، ریاست طلبی ، هوا پرستی و... را از وجود خود پاک نماید.آدم باید یک یک رذیله های بد اخلاقی و از خودش دور کنه روشش هم به زودی توضیح داده میشه انشا الله که مرد عمل باشیم.
منزل پنجم : تحلیه
منزل پنجم تحلیه است یعنی انسان بعد از ریشه کن کردن رذیلت ها مملکت دل را به زیور شجره طیبه فضیلت ها بیاراید. وقتی آدم مملکت وجودشون از سرباز های شیطان پاک کرد لشگر خدا باید جایگزین بشه .
منزل ششم : تجلیه
منزل ششم منزل تجلیه می باشد در این مرحله است که نور خدا در وجود این انسان جلوه گر می شود.قرآن کریم در این باره می فرماید:«یوم تری المومنین و المومنات یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم »
«یوم یقول المنافقون و المنافقات للذین امنوا انظرونا نقتبس من نورکم قیل ارجعوا ورائکم فالتمسوا نوراً » حدید / 12و13مومن در روز قیامت که خورشید و ماه و ستارگان همه خاموشند با این نور که در دنیا برای خود فراهم کرده راه را می پیماید و آن کسانی که نور ندارند می گو یند اجازه دهید ما از نور شما استفاده کنیم و مومنین جواب می دهند ما اجازه این کار را نداریم این نور باید در دنیا تهیه شود.
منزل هفتم : منزل لقاء
منزل هفتم ، منزل لقا و یا فنا است . خداوند در حدیث قدسی می فرماید : «لم یسعنی سمائی ولا ارضی ولکن یسعنی قلب عبدی المومن» بحارالانوار/جلد55/3 من در جهان نمی گنجم این جهان مخلوق من است ،اما اگر می خواهی جایی برای من پیدا کنی آنجا دل مومن است این دل مومن است که هیچ چیز و هیچ کس در آن غیر از خدا وجود ندارد . انسان در این مقام به جایی می رسد که در می یابد که عالم محضر خداست و در می یابد که وقتی به نماز می ایستد در حال صحبت کردن با خداوند است و این صحبت کردن برای این انسان تبدیل به یک معاشقه می شود
انسانی که این منزل را بپیماید، مصداق ولیّ خداست که دیگر ترس و غم در او راه ندارد و سراسر وجودش سرور و شادی است. « الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون » یونس /62
از نظر عرفا و اهل دل این منزل ، منزل آخر است اما به قول حضرت امام خمینی (قدس سره ) همه این منازل در حقیقت مقدمه ای بوده و تازه انسان به ابتدای کار رسیده است.انشا الله خداوند توفیق بده ما هم به این درجات برسیم .
(ایت الله مظاهری با کمی تصرف)
عشق به خدا
چگونه میشود عاشق خدا شد؟
برای ساختن یک بنا به
داشتن مصالحی نیازمندیم. مصالح میبایست کنار هم قرار گرفته و دست قدرتمند و
توایایی آنها را به هم پیوند زند تا از مجموع چنین اجزایی، ساختمانی به وجود آید
که مسکن و محل آرامش نام گیرد.
عشق نیز بنایی است که میبایست
برای ایجاد آن از بعضی مصالح استفاده و از بعضی دیگر پرهیز کرد.
عاشق برای آن که در بنای
عشق خود، از معشوق پذیرایی کند، ابتدا میبایست خویش را بشناسد، سپس از خودشناسی به
طرف خداشناسی سفر کند، زیرا انسان تا خود را نشناسد و نداند چرا آفرده شده و این
که گذر زمان او را به سفری مجبور میکند که هیچ کسی را از آن گریز نیست و سرانجام
مقصدش، معاد و رسیدن به منزلگاه ابدی و ازلی یعنی لقای خدا است، نمیتواند به هیچ
بودن خویش اعتراف کند تا در سایه این اعتراف، عشقی در دلش ایجاد شود که حتما
پروردگاری دارد تا به وجودش افتخار کند.
خدا عاشق بنده اش میشود.
آن هنگام که خدا انسان را خلق کرد و از نفخه روحش
برای ساختن یک بنا به
داشتن مصالحی نیازمندیم. مصالح میبایست کنار هم قرار گرفته و دست قدرتمند و
توایایی آنها را به هم پیوند زند تا از مجموع چنین اجزایی، ساختمانی به وجود آید
که مسکن و محل آرامش نام گیرد.
عشق نیز بنایی است که
میبایست برای ایجاد آن از بعضی مصالح استفاده و از بعضی دیگر پرهیز کرد.
عاشق برای آن که در بنای
عشق خود، از معشوق پذیرایی کند، ابتدا میبایست خویش را بشناسد، سپس از خودشناسی به
طرف خداشناسی سفر کند، زیرا انسان تا خود را نشناسد و نداند چرا آفرده شده و این
که گذر زمان او را به سفری مجبور میکند که هیچ کسی را از آن گریز نیست و سرانجام
مقصدش، معاد و رسیدن به منزلگاه ابدی و ازلی یعنی لقای خدا است، نمیتواند به هیچ
بودن خویش اعتراف کند تا در سایه این اعتراف، عشقی در دلش ایجاد شود که حتما
پروردگاری دارد تا به وجودش افتخار کند.
خدا عاشق بنده اش میشود.
آن هنگام که خدا انسان را خلق کرد و از نفخه روحش در او دمید، این نفخه نامش
عشق بود.
استناد مستقیم به معنای
عنایت بی واسطه است. وقتی سخن از وجود انسان است، خدا آن را بدون واسطه به خودش
نسبت میدهد و این نوع آفریدن را که از پیکره ذاتش مایه میگذارد، عشق مینامند و
ثمرهاش موجودی دو پا است که از ساحت قدس الهی حیات جاودان رفت و تعبیر و نفخت فیه
من روحی؛ از روح خود در آن دمیدم دارد، حتی ملائکه مأمور بر سجده به این موجودات
پاک و عزیز شدند. البته در مقابلش اهریمنی قدرتمند به نام شیطان ونفس اماره
قرار داد. و دنیا را برای انسان زینت بخشید و این چیزی جز کوره امتحان نبود تا در
مصاف مبارزه حق و باطل، هر چه ناخالصی و شرک دارد، چون برگ خزان زده بر زمین ریزد
تا صاحب نفس مطمئنه شود و لیاقت شنیدن ندای ارجی را پیدا کند.
انسانی که میخواهد عاشق
خدا شود، باید برای خود بنایی محکم بسازد و این بنا از اجزایی تشکیل میشود که
عبارت است از: خودشناسی، تحکیم مبانی اعتقادی، مطالعه در مبدأ و معاد، پرهیز از
کامل از گناهان، توبه بعد از هر گناه، اطاعت از باری تعالی، انجام واجب و ترک محرم
(غیبت، دروغ، تهمت، بدزبانی، کینه و دیگر گناهان کبیره).
اینها مصالحی هستند که
اگر در کنار یکدیگر قرار گیرند، به دژ محکمی تبدیل میشوند که جز عشق نامی ندارد و
صاحبش میزبان معشوقی به نام خدا که خالق هستی است، خواهد شد. امام صادق (ع) فرمود:
قلب حرم خدا است. در حرم خدا غیر خدا را ساکن نکند.
پس قلب مأمن و مأوای عشق
است که نباید در آن حرامی وارد شود. حرامی در این تفسیر گناه است، ان هم نه گناه
عبوری کهانسان به دلیل نسیان وجایز الخطا بودن، آن را انجام میدهد، بلکه گناهی که
برای سکونت آمده است.
پس عشق خیال نیست، آتشی
است که در دل شعله ور میگردد، تا چیزی محبوب و معشوق انسان شود. وقتی چیزی محبوب
میشود که از تمام حصارهای غیر پرستی (دنیا و متعلقات آن) بیرون آید تا جمال محبوبش
مکشوف شود. دل جای دو محبوب نیست، نمیتوان هم خدا را دوست داشت و هم خرما
را!
انسان وقتی میتواند عاشق
خدا شود که از حصار خود پرستی و دنیا پرستی بیرون آید، جاذبههای دنیا آن قدر زیاد
است که گاهی از حد شمارش خارج میشود، ولی همه آنها به یک حصار بسته است و آن چیزی
جز تعلق نیست و اگر این جذبه فروکش کرد، جذبه اصلی نمایان میشود. عشق واقعی
یک نماد و معنا بیش ندارد و آن تجلی دات اقدس حق است، ولی عشق دنیایی دارای مراتب
است، عاشقدنیایی، اگر به چیزی دل بست، آن را تا سر حد جان میپرستد، ولی اگر از او
بهتر یافت و جلوه یاری دیگری او را مسحور کرد، به دل بستگی جدید میرسد و قبلی را
رها میکند، پس کسی که عاشق خدا میشود، عشق متلون و تقلبپذیر ندارد و این عشق و یک
محور قرار گرفته و هر چه زمان بر آن میگذرد، بیشتر از قبل متجلی میشود. امام
خمینی(ره) درباره مراتب عشق و عاشق و معشوق واقعی بیان جالبی دارد: از قاره نشینان
اقصی بلاد آفریقا تا اهل ممالک متمدنه عالم و از طبیعیین و مادیین گرفته تا اهل
ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به کمالی است که نقصی ندارد و عاشق جمال و
کمالی هستند که عیب ندارد. تمام موجودات و عایله بشری با زبان فصیح یک دل و یک جهت
گویند: ما عاشق کمال مطلق هستیم. آیا در جمیع سلسله موجودات در عالم تصور و خیال و
تجویزات عقلیه و اعتباریه موجودی که کمال مطلق و جمال داشته باشد، جز ذات مقدس
مبدأ عالم (جلت عظمته) سراغ دارید؟ ای سرگشتگان وادی حیرت و ای گم شدگان بیابان
ضلالت! نه بلکهای پروانههای شمع جمال جمیل مطلق و ای عاشقان محبوب بی عیب بی زوال!
تا کی به خیالات باطله این عشق خداداد فطری و این ودیعه الهیه را صرف این و آن
میکنید؟ اگر محبوب شما این جمالهای ناقص واین کمالهای محدود بود، چرا به وصول آنها
اشتیاق شما فرو ننشست و شعله شوق شما افزون گردید؟ هان! از خواب غفلت برخیزید و
مژده دهید و سرور کنید که محبوبی دارید که زوال ندارد. معشوقی داری که نقصی
ندارد.
پس اگر انسان بخواهد به
عشق واقعی یعنی خدا برسد، باید پا روی عشق مجازی یعنی دل بستگی به دنیابگذارد و از
آن عبور کند و از معاصی و گناهان هراسان باشد. نمیتوان هم عاشق خدا شد و هم دل در
گرو دنیا داشت. دنیا برای رفع حوائج ضروری این ساختار (بدن و جسم) خلق شده است و
جاودانه نبودن این متاع فرض مذکور را ثابت میکند.
ساختار (بدن و جسم) خلق شده است و جاودانه نبودن این متاع فرض مذکور را ثابت میکند.
حسین انصاریان
دیدار مولانا و شمس
دیدار شمس و مولانا
درباره دیدار نخستین شمس و مولانا سخن بسیار گفته اند. گروهی از آن به دیدار دو عاشق و برخی به دیدار دو معشوق یاد کردهاند. دیدار جان با جان هم گفته اند که من این را بیشتر می پسندم.
واقعا معلوم نیست اگر آن ملاقات رازآلود رخ نمی داد اکنون نامی از شمس و مولانا در
عالم بود یا نه. این که در آن دیدار چه گذشت بر ما روشن نیست هرچند در باره
آن بسیار گفته اند و نوشته اند. اکثر آن چه نوشته اند و به دست ما رسیده است، بوی
اسطوره سازی و مبالغه می دهد و کمتر نشا نی از واقعیت دارد.
افلاکی در مناقب العارفین ماجرا را این گونه شرح می دهد: "روزی مولانا پس از
درس ،از مدرسه پنبه فروشان سواره بیرون آمد، شمس بیرون مدرسه او را دید وپرسید که
محمد "ص" برتر است یا با یزید؟ مولانا جواب داد: واضح است
محمد"ص" برتر است. وشمس پرسید پس چرا محمد"ص" گفت: " ما
عرفناک حق معرفتک (خدایا آن چنان که باید تو را نشناختم ) اما بایزید گفت :"
سبحانی ! ما اعظم شانی " ( منزّهم من!چه بلند مرتبه ام !)؟ گویند مولانا با
شنیدن این سخن از هوش رفت و از استر افتاد.بعضی نیز مانند جامی در نفحاتالانس
گفته اند مولانا جوابی داد که شمس از هوش رفت.
اما در مقالات شمس داستان این ملاقات طور دیگری بیان شده است که با واقعیت بیشتر
سازگاری دارد.در آن جا آمده است وقتی شمس به قونیه می رسد و محضر مولانا را درک می
کند، به او می گوید: "بسیار خوب! ما وعظ تو را شنیدیم و خیلی هم لذت بردیم.
تو علامهی دهری و همه چیز را خیلی خوب بلدی و کتاب معارف پدرت را نه یک بار و دو
بار، بلکه هزار بار خوانده ای و خیلی خوب بلدی، حالا بگو ببینم حرف های خودت کو
؟"
در مورد تاریخ این ملاقات گفته اند در سال 642 ه.ق بوده است که شمس به قونیه
وارد شد و پس از 16 ماه آن جا را ترک گفت و دوباره در سال 644 به قونیه بازگشت ودر
سال 645 برای همیشه ناپدید شد.
شمس روح بی قراری بود که در پی یافتن کسی از جنس خویش ترک خانه و کاشانه کرده بود
و دائما در سفر بود تا جایی که به او لقب شمس پرنده داده بودند. خود او می گوید:
"کسی می خواستم از جنس خود، که او را قبله سازم و روی بدو آورم، که از خود
ملول شده بودم." ( خط سوم، ص 111)
شمس که در دهه ششم عمر خود بود مولانای 38 ساله را همان گمشده سالیان دراز خود می
یابد و او را به قماری می خواند که هیچ تضمینی برای برنده شدن در آن وجود نداشت.
مولانا با تمام خلوص وارد این قمار عاشقانه می شود و گوهر عشق می برد.
خنک آن قمار بازی که
بباخت هر چه بودش بنماند هیچش
الا هوس قمار دیگر
(دیوان کبیر، غزل 1085)
شمس نیز با دیدن مولانا آن کسی را که می خواست یافته بود و حالا می توانست
هر آن چه در دل داشت و دیگران از فهمش عاجز بودند با او در میان بگذارد.او که
ظاهراً مردی درشت خو، دیرجوش و کم حوصله بود، حرف های زیادی برای گفتن داشت اما
گوش و دلهای زیادی برای شنیدن و پذیرفتن آنها نمی یافت. به قول خودش:
"من گنگ خواب دیده و خلقی تمام کر، من عاجز از گفتن و خلق از شنیدنش".
(خط سوم) و در باره ی وجود مبهم و سر در گم خود در مقالات شمس ازخطاطی سخن می گوید
که سه گونه خط می نوشته است، یکی از آنها را خود او و دیگران می توانستند بخوانند،
دومی را فقط خود او می خوانده و سومی را نه خطاط می توانست بخواند و نه دیگران، و
شمس می گوید: "این خط سوم منم". "چنان که آن خطّاط سه
گونه خط نبشتی؛
یکی او خواندی لا غیر، یکی هم او خواندی و هم غیر ، یکی نه او خواندی نه غیر او. آن منم که سخن گویم. نه من دانم نه غیر من". (خط سوم، آغاز کتاب)
بزرگترین و گران بها ترین و شاید بتوان گفت تنها هدیه ای که شمس به مولانا در آن
قمار عاشقانه بخشید، "عشق" بود. همان چیزی که تنها معیار شمس برای
ارزیابی مردمان بود. علم و زهد و فضل و عبادت هرگز در مقابل عشق برای او رنگ و
بویی نداشت، تا جایی که حتی پدرش را مورد انتقاد قرار می داد که از
"عشق" بی خبر است.
در مقالات شمس پدر خود را این گونه توصیف می کند: "نیک مرد بود و کرمی داشت. در سخن گفتن آبش از محاسن فرو آمدی. الا عاشق نبود. مرد نیکو دیگر است و عاشق دیگر". (مقالات شمس،1/119)
البته شمس این متاع را به دیگران و حتی بزرگانی از عالم عرفان عرضه کرده بود ولی
به چشم هیچ یک آن گونه که به چشم مولانا آمد، نیامد. این توان و قوه در مولانا بود
که دست به قماری بزند که هیچ تضمینی برای بردن نداشت، بلکه ممکن بود دنیا و آخرتش
را بر سر آن بگذارد. اما مولانا چنان مست و شیدا شده بود که حاضر بود به خواست شمس
به هر خلاف عادتی دست بزند تا به کام خود برسد.
از خلاف آمد عادت بطلب
کام که من کسب جمعیت از آن
زلف پریشان کردم
( حافظ )
مولانا که پس از دیدار با شمس تولدی دوباره یافته بود، درس و بحث و وعظ را رها کرد
و به شعر و ترانه و سماع روی آورد و نکوهش نکوهش کنندگان را به هیچ گرفت.
زاهد بودم ، ترانه گویم
کردی سر حلقه ی بزم و باده
جویم کردی
سجاده نشین با وقاری
بودم بازیچه ی
کودکان کویم کردی
(رباعیا ت مولانا،دیوان شمس، 236 ،شفیعی کدکنی )
اما شمس به مولانا چه گفته بود که او را این گونه واله و شیدا کرده بود؟ شاید غزل
زیر بهترین جواب باشد:
گفت که دیوانه نه
ای، لایق این خانه نه
ای
رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سر مست نه ای، رو
که از این دست نه ای رفتم و سر مست شدم وز
طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نه ای،
در طرب آغشته نه
ای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیرککی، مست
خیا لی و
شکی
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
گفت که تو شمع شدی، قبله
ی این جمع
شدی
جمع نیم، شمع نیم، دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری،
پیشرو و
راهبری
شیخ نیم، پیش نیم، امر تو را بنده شدم
(دیوان کبیر ، غزل 1393)
مدت همراهی این دو در مرحله نخست پس از دیدار اول از 16 ماه تجاوز نمی کند. مولانا
در این مدت چنان شیفته شمس می شود که به هیچ وجه تاب دوری او را ندارد .اما زمزمه
ها یی مبنی بر رفتن شمس می شنود و ملتمسانه از او می خواهد که نرود.
روشنی خانه تویی، خانه
بمگذار و
نرو
عشرت چون شکر ما را تو نگه دار و نرو
عشوه دهد دشمن من، عشوه
ی او را مشنو
جان و دلم را به غم و غصه بمسپار و نرو
دشمن ما را و تو را بهر
خدا شاد
مکن
حیله ی دشمن مشنو، دوست میازا
ر و مرو
هیچ حسود از پی کس نیک
نگوید
صنما
آن چه سزد از کرم دوست ، به پیش آر و مرو
(دیوان کبیر، غزل 2143)
همین طور که از ابیات بالا معلوم است، ظاهرا وقتی مولانا تغییر رویه داده است و از
کرسی تدریس و سجاده پیش نمازی دست کشیده و دست ارادت کامل به شمس تبریزی
داده است، عده ای از مدرسان علوم شرعی و برخی از مریدان مولانا را خوش نیامده است
و نسبت به شمس حسد و دشمنی ورزیده اند.وچه بسا نقشه ی قتل شمس را در سر می
پرورانیدند. بنابر این، شمس که خواهان چنین آشوب و بلوایی نبود و شاید از جان خویش
نیز بیمناک بود، از قونیه بی خبر خارج می شود و به دمشق می رود.
پس از این که مولانا از حضور شمس در دمشق آگاه می شود نامه های بسیار به او می
نویسد تا به قونیه بازگردد، حتی فرزند خود سلطان ولد را با عده ای از مریدان به
دمشق می فرستد و سر انجام شمس تسلیم اصرار مولانا شده و به قونیه باز می گردد اما
این بار نیز همان حسد ها و دشمنی ها شمس را مجبور به ترک قونیه می کند؛ با این فرق
که دیگر بازگشتی در کار نبود و مولانا مدتها در هجر او سوخت و غزل های سوزان سرود.
مولانا به هیچ وجه نمی خواست مرگ شمس را باور کند. ناباورانه این رباعی را با خود
می خواند که:
که گفت که :"
آن زنده ی جاوید بمرد؟ " که گفت
که:" آفتاب امید بمرد؟"
آن دشمن خورشید، بر آمد
بربام
دو چشم ببست ، گفت :"خورشید بمرد"
(رباعیات مولانا، 84 دیوان شمس، شفیعی کدکنی)
کم کم مولانا باورش شد که شمس برای همیشه رفته است. این بار شمس از درون خود
مولانا طلوع کرد و معلوم شد شمس تبریزی با آن همه بزرگی و عظمتی که داشت، بهانه ای
بود برای ایجاد تحولی شگرف در مولانا و بیان قصه عشق از زبان شیرین او برای همه ی
عالمیان.
مولانا دیگر اهل طرب شده بود نه اهل حسرت و آه. او دیگر به دنبال شمسی خارج از
وجود خود نمی گشت چون هزاران شمس از درون او به خارج نور می افشاندند. وقتی مریدی
به خاطر نرسیدن به محضر شمس و ندیدن او آهی کشید و گفت: "حیف!" مولانا
بر آشفت و گفت: "اگر به خدمت مولانا شمس الدین تبریزی نرسیدی – به روان مقدس
پدرم! - به کسی رسیدی که در هر تای موی او هزار شمسالدین آونگان است و در ادراک
سرِّ سرِّ او حیران!".
شمس تبریز خود بهانه
ست ماییم به حسن لطف،
ماییم
با خلق بگو برای
روپوش کو شاهِ
کریم و ما گداییم
ما را چه زشاهی و
گدایی شادیم که شاه را
سزاییم
محویم به حسنِِ شمس
تبریز در محو، نه او بود نه ماییم
(دیوان کبیر، غزل 1576)
منابع:
1-خط سوم،دکتر صاحب الزمانی
2-دیوان حافظ
3-دیوان کبیر
4- مقالات شمس
5-مناقب العارفین
6- نفحات الانس
دیدار امام خمینی (ره) و آیت الله شاه آبادی
ماجرای آشنائی امام خمینی و آیت الله شاه آبادی
ماجرای آشنائی امام خمینی و آیت الله شاه آبادی:
درخشانترین شاگرد آیت الله شاه آبادی در قم حضرت امام خمینی (ره) بودند. ماجرای آشنایی این دو بزرگوار با یکدیگر از زبان امام خمینی (ره) اینچنین است: «من در قم ایدهای داشتم و گمشدهای و کسی از این مسأله خبر نداشت جز میرزا محمدصادق شاهآبادی، فرزند برادر آیتالله شاهآبادی-که با من و مرحوم ثقفی [پدر خانم امام خمینی (ره)] رابطه دوستانه داشتند- روزی میرزا محمدصادق صدا میزند آقا روحالله گمشدهات در آن حجره (اشاره به سمتی از حوزه کرد) نشسته است. رفتم و دیدم آقای شاه آبادی به همراه آیتالله حائری نشستهاند پس صبر کردم تا ایشان از حجره خارج شد. سلام کردم و همراه ایشان راه افتادم. خودم را معرفی کردم و گفتم من طلبهای هستم و علاقهمندم از محضر شما استفاده کنم. ایشان تصور کردند من حکمت و فلسفه میخواهم. من عرض کردم آقا من فلسفه و اسفار و... خواندم آنچه که میخواهم دیگران در اختیار ندارند. آیتالله شاهآبادی گفتند نمیشود چون شرایط محیط ایجاب نمیکند که این برنامه انجام شود. تا درِ منزل ایشان من اصرار میکردم. در منزل هم که رسیدیم به من تعارف کردند و من هم رفتم داخل. وقتی این درس را شروع کردیم همه خبردار شدند و خیلیها آمدند؛ اما وجود ثابت من بودم و هیچ غیبتی نداشتم.»
مرحوم حجتالاسلام سید احمد خمینی هم همین ماجرا را اینگونه نقل میکند: یک روز امام با مرحوم آقای الهی که از شخصیتهای عارف مسلک قزوین بود در قم ملاقات میکنند و در جریان این ملاقات، مرحوم شاهآبادی را دیدند. امام دراینباره فرمودند: «در مدرسهی فیضیه، ایشان را ملاقات کردم و یک مسأله ی عرفانی از ایشان پرسیدم. شروع کردند به گفتن. فهمیدم اهل کار است. گفتم: میخواهم درس بخوانم ایشان قبول نمیکردند، اصرار کردم تا قبول کردند فلسفه بگویند، چون خیال کردند که من طالب فلسفه هستم. وقتی قبول کردند گفتم فلسفه خواندهام و برای فلسفه نزد شما نیامدهام. میخواهم عرفان بخوانم، شرح فُصوص را. ایشان اِبا کردند ولی از بس اصرار کردم قبول فرمودند.»
٭علاقه عمیق استاد و شاگرد
در مدت 7 سالی که آیتالله شاهآبادی در قم بودند امام خمینی (ره) در همه زمینهها از ایشان استفاده میکرد و روزهای جمعه که درس اخلاق بود اگر هیچ کس نمیآمد؛ امام میآمد. بعدها در مرقومات آقای شاهآبادی آمده بود که آقا روح الله به گونهایست که من اگر یک ربع درس بدهم گوش میدهد، یک ساعت هم درس بدهم گوش میدهد. اینطور بیانشده که اولین کسی که در خانه آیتالله شاهآبادی برای درس خواندن در ابتدای روز حاضر میشد امام خمینی (ره) بود و آخرین فردی که خارج میشد هم ایشان بود. امام خمینی (ره) میفرمودند: «ایشان 7 سال در قم بودند اگر 70 سال هم بودند من درس ایشان را میرفتم. چون هر روز مطلب تازه داشتند.»
آیت الله شاه آبادی چنان علاقهمند به امام بود که به اسم ایشان را صدا میزد و میگفت: «روحالله» و نام یکی از فرزندانش را هم روحالله گذاشت. امام خمینی (ره) از هیچکدام از اساتیدشان به اندازه آیتالله شاهآبادی تجلیل نمیکردند و با عناوین استاد کامل، شیخ بزرگوار ما و روحی فداه از ایشان یاد میکردند. جز خود این استاد و شاگرد چه کسی قدر آنان را میشناخت؟ و کار این دو تن بی هم به کجا میرسید؟
٭آیت الله شاه آبادی از نگاه امام خمینی (ره)
امام خمینی (ره) از لحاظ اخلاقی سخت تحت تأثیر مرحوم آیتالله شاهآبادی بودند و تعبیرشان این بود که: «من در طول عمرم روحی به لطافت و ظرافت آیتالله شاهآبادی ندیدم.»
تأثیر شخصیت آیتالله العظمی شاهآبادی بر حضرت امام (ره) به گونهای بود که امام در پیامی به مناسبت شهادت مجاهد شریف و خدمتگزار حاج شیخ مهدی شاهآبادی چنین فرمودند: «این شهید عزیز علاوه بر آن که خود مجاهدی شریف و خدمتگزاری مخلص برای اسلام بود و در همین راه به لقاءالله پیوست، فرزند برومند شیخ بزرگوار ما بود که حقاَ، حقِ حیات روحانی به اینجانب داشت که با دست و زبان از عهده شکرش برنمیآیم. مرحوم شاهآبادی مطالب را از شارح فصوص، بهتر بیان میکرد. هیچ کس به اندازه من ایشان را نشناخته است. مرحوم آقای شاهآبادی علاوه بر آن که یک فقیه مبارز و عارف کامل بودند، یک مبارز به تمام معنی هم بودند.»
کراماتی از امام خمینی
٭آیت الله طالقانی
روز 22 بهمن که امام فرمان دادند مردم در خیابانها بریزند چون ما مملکت نظامی نداریم این جریان را به مرحوم آیت الله طالقانی اطلاع دادند. در آنجا من در خدمت ایشان بودم . آیت الله طالقانی از منزلشان به امام در مدرسه علوی تلفن زد و مدت یک ساعت یا نیم ساعت با امام صحبت کردند. برادران بیرون از اتاق بودند. فقط می دیدند آیت الله طالقانی مرتب به امام عرض می کنند آقا شما ایران نبودید، این نظام پلید است، به صغیر و کبیر ما رحم نمی کند، شما حکمتان را پس بگیرید. و مرتب شروع کردند از پلیدی و ددمنشی نظام گفتن تا شاید بتوانند موضع امام را تغییر بدهند، تا ایشان این فرمانی را که راجع به ریختن مردم به خیابانها داده اند پس بگیرند.
برادران یک مرتبه متوجه شدند آقای طالقانی گوشی را زمین گذاشته و به حالت متأثر رفت و در گوشه اتاق نشست. برادران که این گونه دیدند بعد از لحظاتی خدمت ایشان رفتند. ابتدا این تصور پیش آمد که امام به ایشان پرخاش کرده اند که شما چرا دخالت می کنید و از این چیزها. لذا وقتی به مرحوم آیت الله طالقانی اصرار کردند که جریان چه بود؟ ایشان گفتند: هر چه به امام عرض کردم حرف مرا رد کردند و وقتی دیدند من قانع نمی شوم فرمودند: «آقای طالقانی، شاید این حکم از طرف امام زمان باشد» این را که از امام شنیدم دست من لرزید و با امام خداحافظی کردم چون دیگر قادر نبودم که حتی پاسخ امام را بدهم.
٭آیت الله اشرفی اصفهانی
امام نسبت به شهید اشرفی اصفهانی علاقه خاصی داشتند. در آخرین ملاقاتی که آن شهید بزرگوار با امام داشت، امام با ایشان معانقه گرمی کردند. به طوری که برای ایشان سابقه نداشت. پس از پایان ملاقات آقای اشرفی به بنده فرمودند من از برخورد امام چنین دریافتم که این آخرین ملاقات من خواهد بود. دقیقا یک روز بعد از دیدار با امام به شهادت رسیدند .
٭آیت الله بهجت
آیت الله بهجت فرمودند: «اسراری از آقای خمینی می دانم که تاکنون به کسی نگفته ام و پس از این هم نخواهم گفت.»
٭دیدار امام و آیت الله قاضی
در کتاب «برداشتهایی از سیره امام خمینی ج 3» از قول آیت الله سید احمد نجفی میفرمایند: در نجف مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی که پدر زن اینجانب بود بعضی از مسایلی را که می خواست برای امام رخ بدهد. از قبل می دانست و به من هم می گفت. من به ایشان عرض کردم شما از کجا این مسایل را می دانید؟ ایشان قضیه ای را نقل کردند که: ما در خدمت مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی که استاد اخلاق بزرگانی مانند آقای بهجت، مرحوم آقای قوچانی، مرحوم آقای میلانی و... بودند حاضر بودیم. هر روز به محضر ایشان می رفتیم و استفاده می کردیم. یک روز دو نفر از شاگردهایی که هر روز به محضر مرحوم قاضی مشرف می شدند خبر دادند که آقای حاج آقا روح الله خمینی (امام در آن زمان به این لقب معروف بودند) به نجف آمده اند و می خواهند با شما ملاقات کنند. ما که سمت شاگردی امام را داشتیم خوشحال شدیم که در این ملاقات استاد ما (حضرت امام) در حوزه قم معرفی می شود. چون اگر شخصی مثل مرحوم قاضی ایشان را می پسندید برای ما خیلی مهم بود. روزی معین شد و امام تشریف آوردند ما هم در کتابخانه آقای قاضی نشسته بودیم وقتی امام به آقای قاضی وارد شدند به ایشان سلام کردند . روش مرحوم آقای قاضی این بود که هر کس به ایشان وارد می شد جلوی او هر کس که بود بلند می شد و به بعضی هم جای مخصوصی را تعارف می کرد که بنشینند ولی وقتی امام وارد شدند آقای قاضی جلوی امام بلند نشدند و هیچ هم به ایشان تعارف نکردند که جایی بنشینند امام هم در کمال ادب دو زانو دم در اتاق ایشان نشست. طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند که چرا مرحوم آقای قاضی در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارسته حوزه قم بلند نشدند. آن دو نفری که معرف امام به آقای قاضی بودند هم وارد شدند و در جای همیشگی خودشان نشستند. بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس هم هیچ صحبتی نکرد. امام هم در تمام این مدت سرشان پایین بود و به دستشان نگاه می کردند. مرحوم قاضی هم همینطور ساکت بودند و سرشان را پایین انداخته بودند. بعد از این مدت ناگهان مرحوم قاضی رو کردند به من و فرمودند آقای حاج شیخ عباس (قوچانی) آن کتاب را بیاور. من به تمام کتابهای ایشان آشنا بودم چون بعضی از این کتابها را شاید صد مرتبه یا بیشتر خدمت آقای قاضی آورده بودم و مباحثی را که لازم بود بررسی کرده بودم. تا ایشان گفتند آن کتاب را بیاور من دستم بی اختیار به طرف کتابی رفت که تا آن وقت آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم حتی از آقای قاضی نپرسیدم کدام کتاب. مثلا کتاب دست راست، دست چپ، قفسه بالا . همانطور بی اراده دستم به آن کتاب برخورد آن را آوردم و آقای قاضی فرمودند آن را باز کن. گفتم آقا چه صفحه ای را باز کنم؟ فرمودند هر کجایش که باشد من هم همین طوری کتاب را باز کردم دیدم که آن کتاب به زبان فارسی است و لذا بیشتر تعجب کردم. چون طی چند سالی که من در خدمت آقای قاضی بودم این کتاب را حتی یک مرتبه هم ندیده بودم حتی جلد آن را هم ندیده بودم کتاب را که باز کردم دیدم اول صفحه نوشته شده حکایت. گفتم آقا نوشته شده حکایت. فرمود، باشد بخوان. مضمون آن حکایت آن بود که یک مملکتی بود که در آن مملکت سلطانی حکومت می کرد. این سلطان به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیه خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی علیه آن سلطان قیام کرد. این مرد روحانی هر چه آن سلطان را نصیحت کرد به نتیجه ای نرسید لذا مجبور شد علیه سلطان اقدام شدیدتری بکند. پس از این شدت عمل، سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد. بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خودش بود در حال تبعید به سر می برد آن سلطان مجددا او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه (قبور ائمه اطهار) در آن بودند تبعید کرد. این عالم مدتی در آن شهری که اعتاب مقدسه بود زندگی کرد تا اینکه اراده خداوند بر این قرار گرفت که این عالم به مملکت خود وارد شد و آن سلطان فرار کرد و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت و زمان آن مملکت به دست آن عالم جلیل القدر افتاد و به تدریج به مدینه فاضله ای تبدیل شد و دیگر فساد تا ظهور حضرت بقیة الله به آن راه نخواهد یافت. مطلب که به اینجا رسید حکایت هم تمام شد. عرض کردم آقا حکایت تمام شد، حکایت دیگر هم هست فرمود: کفایت می کند کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش. گذاشتم. همه ما که هنوز از حرکت آقای قاضی ناراحت بودیم که چرا جلوی امام بلند نشدند بیشتر متعجب شدیم و پیش خود گفتیم که چرا به جای اینکه ایشان یک مطلب عرفانی، فلسفی و علمی را مطرح کنند که آقای حاج آقا روح الله آن را برای حوزه قم به سوغات ببرند فرمودند حکایتی خوانده شود. نکته مهمی که در برخورد آقای قاضی با امام خیلی مهم بود این است که آن دو نفری که امام را همراهی می کردند وقتی از جلسه بیرون آمدند چون این برخورد آقای قاضی با امام برای آنها خیلی سنگین بود به امام عرض کردند: آقای قاضی را چگونه یافتید؟ امام بی آنکه کوچکترین اظهار گله ای حتی با اشاره دست یا چشم بکنند، سه بار فرمودند: من ایشان را فردی بسیار بزرگ یافتم . بیشتر از آن مقداری که من فکر می کردم. این عبارت امام نشان می داد که کمترین اثری از هوای نفس در امام نبود. چون هر کس در مقام و موقعیت علمی ایشان در حوزه قم بود و با او این برخورد و کم توجهی می شد اقلا یک سر و دستی تکان می داد که با این حرکت می خواهد بگوید برای من این مهم نیست ولی آن حرکات آقای قاضی (که قطعا حساب شده و شاید برای امتحان و اطلاع از قدرت روحی امام بود) کوچکترین اثری در ایشان ایجاد نکرد که نفس امام را به حرکت وادارد و این خیلی قدرت می خواهد که ایشان نه تنها با آقای قاضی مقابله به مثل نکردند بلکه به او تعظیم هم نمودند و ما در تمام ابعاد و حالات امام (اعم از حالات چشم و سکنات ایشان) به حقیقت دریافتیم که این مطلب را که در مورد آقای قاضی می فرمایند از روی صدق و صداقت است. بر عکس ما که تمام وجودمان بسته به تعارفات بی پایه و ساختگی است، امام تمام این حالات نفسانی را پی کرده و در خود کشته بودند. این قضیه مربوط به قبل از جریان پانزده خرداد است که امام به ایران بازگشتند و به قم آمدند. هر کس از فضلا و طلاب از امام در مورد آقای قاضی می پرسیدند ایشان بسیار از او تجلیل می نمود و می فرمود کسانی که در نجف هستند باید از وجود ایشان خیلی استفاده بکنند.» بعدها مرحوم آقای قوچانی در جریان مقدمات انقلاب هر حادثه ای که پیش می آمد می فرمود این قضیه هم در آن حکایت بود بعد مکرر می گفتند که آقای حاج آقا روح الله قطعا به ایران باز می گردند و زمام امور ایران به دست ایشان خواهد افتاد. لاجرم بقیه چیزها هم تحقق پیدا خواهد کرد و هیچ شکی در این نیست. لذا پس از پیروزی انقلاب که امام به قم آمدند مرحوم قوچانی از اولین کسانی بود که به ایران آمد و با امام بیعت کرد.
۹۵/۰۳/۰۳ ۰
استاد مطهری و امام خمینی
استاد مطهری و امام خمینی دو کتابی هستند که یکدیگر را تفسیر می کنند. هیچ کس به خوبی استاد مطهری ، امام را نشناخته بود و هیچ کس نیز مانند حضرت امام، استاد مطهری را نشناخته بود و این امر مرهون دوازده سال تلمّذ استاد مطهری نزد حضرت امام و ارتباط نزدیک استاد با امام تا آخر حیات پربرکت آن شهید گرانقدر و نیز سنخیّت روحی و عرفانی این دو بزرگوار علی رغم تفاوت مرتبه است. نگاهی به سخنان استاد مطهری درباره ی حضرت امام و نیز سخنان حضرت امام درباره ی استاد مطهری این حقیقت را آشکار می سازد. استاد شهید در کتابپیرامون انقلاب اسلامی چنین می گویند:
« من که قریب دوازده سال در خدمت این مرد بزرگ تحصیل کرده ام، باز وقتی که در سفر اخیر به پاریس به ملاقات و زیارت ایشان رفتم، چیزهایی از روحیه او درک کردم که نه فقط بر حیرت من، بلکه بر ایمانم نیز اضافه کرد. وقتی برگشتم، دوستانم پرسیدند چه دیدی؟ گفتم چهار تا «امَنَ» دیدم:
1- امَنَ بِهَدَفِه به هدفش ایمان دارد. دنیا اگر جمع بشود نمی تواند او را از هدفش منصرف کند.
2- امَنَ بِسَبیلِه به راهی که انتخاب کرده ایمان دارد. امکان ندارد بتوان او را از این راه منصرف کرد. شبیه همان ایمانی که پیغمبر به هدفش و به راهش داشت.
3- امَنَ بِقَولِه. در میان همه ی رفقا و دوستانی که سراغ دارم احدی مثل ایشان به روحیه ی مردم ایران ایمان ندارد. به ایشان نصیحت می کنند که آقا کمی یواشتر، مردم دارند سرد می شوند، مردم دارند از پا در می آیند. می گویند نه، مردم اینجور نیستند که شما می گویید، من مردم را بهتر می شناسم؛ و ما می بینیم که روز به روز صحت سخن ایشان بیشتر آشکار می شود.
4- و بالاخره بالاتر از همه امَنَ بِرَبِّه. در یک جلسه ی خصوصی ایشان به من می گفت: «فلانی! این ما نیستیم که چنین می کنیم، من دست خدا را به وضوح حس می کنم». آدمی که دست خدا و عنایت خدا را حس می کند و در راه خدا قدم بر می دارد خدا هم به مصداق «اِنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرْکُمْ» بر نصرت او اضافه می کند. یا آنچنان که در داستان اصحاب کهف مطرح می شود، قرآن می گوید آنها جوانمردانی بودند که به پرودگارشان ایمان آوردند و به او اعتماد و تکیه کردند، خدا هم بر ایمانشان افزود؛ آنها برای خدا قیام کردند و خدا هم دلهای آنها را محکم کرد. اینچنین هدایت و تأییدی را من به وضوح در این مرد می بینم. او برای خدا قیام کرده و خدای متعال هم قلبی قوی به او عنایت کرده است که اصلاً تزلزل و ترس در آن راه ندارد.»(1)
«در مورد این مرد بزرگ یکی دیگر از خصوصیاتش را بگویم. شاید شما باورتان نشود این مردی که روزها می نشیند و این اعلامیه های آتشین را می دهد، سحرها اقلاً یک ساعت با خدای خودش راز و نیاز می کند، آنچنان اشکهایی می ریزد که باورش مشکل است. این مرد درست نمونه علی علیه السلام است. در باره ی علی گفته اند که در میدان جنگ به روی دشمن لبخند می زند و در محراب عبادت از شدت زاری بیهوش می شود، و ما نمونه ی او را در این مرد می بینیم.» (2)
اما سخنان حضرت امام(ره) در باره ی استاد؛ امام خمینی در پیامهای خود ، مطالب جالب توجهی فرموده اند که اینک برخی از آنها را نقل می کنیم:
«گرچه انقلاب اسلامی ایران به رغم بدخواهان و ماجراجویان به خواست و توفیق خداوند متعال به پیروزی رسید و نهادهای اسلامی انقلابی یکی پس از دیگری در ظرف تقریباً یک سال با آرامش و موفقیت انجام گرفت، لکن بر ملت ما و به حوزه های اسلامی و علمی خسارتهای جبران ناپذیر به دست منافقان ضدّ انقلاب واقع شد، همچون ترور خائنانه ی مرحوم دانشمند و اسلام شناس عظیم الشأن حجة الاسلام آقای حاج شیخ مرتضی شهید مطهری رحمةالله علیه.
اینجانب نمی توانم در این حال(3)، احساسات و عواطف خود را نسبت به این شخصیت عزیز ابراز کنم. آنچه باید عرض کنم در باره ی او، آن است که وی خدمتهای ارزشمندی به اسلام و علم نمود و موجب تأسف بسیار است که دست خیانتکار، این درخت ثمربخش را از حوزه های علمی و اسلامی گرفت و همگان را از ثمرات ارجمند آن محروم نمود.
مطهری فرزندی عزیز برای من و پشتوانه ای محکم برای حوزه های دینی و علمی و خدمتگزاری سودمند برای ملت و کشور بود. خدایش رحمت کند و در جوار خدمتگزاران بزرگ اسلام جایگزین فرماید.
اکنون شنیده می شود که مخالفین اسلام و گروههای ضد انقلاب در صدد هستند که با تبلیغات اسلام شکن خود دست جوانان عزیز دانشگاهی ما را در استفاده از کتب این استاد فقید کوتاه کنند. من به دانشجویان و طبقه ی روشنفکران متعهد توصیه می کنم که کتابهای این استاد عزیز را نگذارند با دسیسه های غیر اسلامی فراموش شود. از خداوند متعال توفیق همگان را خواهانم.» (4)
« شهید مطهّری در عمر کوتاه خود اثرات جاویدی به یادگار گذاشت که پرتوی از وجدان بیدار و روح سرشار از عشق به مکتب بود. او با قلمی روان و فکری توانا در تحلیل مسایل اسلامی و توضیح حقایق فلسفی با زبان مردم و بی قلق و اضطراب به تعلیم و تربیت جامعه پرداخت. آثار قلم و زبان او بی استثناء آموزنده و روانبخش است و مواعظ و نصایح او که از قلبی سرشار از ایمان و عقیدت نشأت می گرفت، برای عارف و عامی سودمند و فرحزاست.
امید آن بود که از این درخت بر ثمر، میوه های علم و ایمان بیش از آنچه بجا مانده، چیده شود و دانشمندانی پر بها تسلیم جامعه گردد. مع الاسف دست جنایتکاران مهلت نداد و جوانان عزیز ما را از ثمره ی طیّبه ی این درخت برومند محروم نمود، و خدای را شکر که آنچه از این استاد شهید باقی است با محتوای غنی خود مربّی و معلم است.
مرحوم شهید استاد مطهری به ابدیت پیوست؛ خدای با رحمت خود با موالیانش محشور فرماید.» (5)
«چون روز منطبق است با سالروز وفات مرحوم مطهری رحمه الله، من باید یک کلمه هم از آن به شما عرض کنم. مرحوم آقای مطهری یک فرد بود، جنبه های مختلف در او جمع شده بود، و خدمتی که به نسل جوان و دیگران کرده است، کم کسی کرده است. آثاری که از او هست، بی استثنا همه ی آثارش خوب است و من کس دیگری را سراغ ندارم که بتوانم بگویم بی استثنا آثارش خوب است. ایشان بی استثنا آثارش خوب است، انسانساز است. برای کشور خدمت کرده، در آن حال خفقان خدمتهای بزرگ کرده است این مرد عالیقدر. خداوند به حق رسول اکرم او را با رسول اکرم محشور بفرماید...» (6)
پی نوشتها:1- پیرامون انقلاب اسلامی، ص 21-23.
2- پیرامون انقلاب اسلامی، ص 21-23.
3- [اشاره به ایام ناراحتی قلبی امام است.]
4- پیام امام خمینی به مناسبت اولین سالگرد شهادت استاد.
5- پیام امام خمینی به مناسبت دومین سالگرد شهادت استاد.
6- بیانات حضرت امام به مناسبت سومین سالگرد شهادت استاد.
- ۹۵/۰۶/۱۵