باسمه تعالی
مرثیه سیدالشهدا (ع)
ای اهل حرم
مقدمه
فهرست مطالب
۱.مرثیه سیدالشهدا(۱)
۲.مرثیه سیدالشهدا(۲)
۳.مرثیه سید الشهدا(۳)
۴.مرثیه سیدالشهدا( ۴)
۵.مرثیه سیدالشهدا (۵)
۶.مرثیه سیدالشهدا (۶)
۷.مرثیه سیدالشهدا(۷)
۸.مرثیه سیدالشهدا(۸)
۹.مرثیه سیدالشهدا (۹)
۱۰.مرثیه سیدالشهدا (۱۰)
مقدمه
این مرثیهای است عاشقانه و حماسی برای سیدالشهدا (ع)، با نگاهی به فاجعهی تاریخی کربلا، عمق سوگواری شیعه، و پیوند آن با سلوک عرفانی و مهدویت. شاعر در قالبی کاملاً پیوسته، از رنجهای عاشورا تا امید به ظهور عدل مهدوی را به تصویر کشیده است.
تحلیل عرفانی:
- حسین بهمثابه قبلهی اسرار: در بیتهایی چون «در راه دگر، قبلهی اسرار نیامد»، شاعر عرفانیترین نگاه را به امام دارد؛ او را قطب عالم امکان و مظهر همه اسماء الهی میداند.
- نَفَس عشق: تعبیر «تا عشق بماند، نفس عشق تو باقیست» اشاره به بقای ولایت در تمام زمانها دارد؛ هر که عاشق است، حسین را در دل دارد و عاشقی بیحسین بیمعناست.
- مفاهیم توحیدی و ازلی: «از کرببلا نغمهی توحید به پا شد» اشاره به آن دارد که توحید ناب تنها از قربانی کامل چون حسین متولد میشود.
تحلیل تاریخی و اجتماعی:
- شام نماد ظلم و فراموشی است: «از شام سیه، نور گهربار نیامد» به افول معنویت در دستگاه بنیامیه و فراموشی دین اشاره دارد.
- تاریخ خاموشان: در ابیاتی که به تماشاگر بودن مردم اشاره دارد، شاعر از سکوت جامعه در برابر ظلم گلایه میکند.
- انتظار ظهور: ارجاع به امام مهدی (عج) در انتهای شعر، حلقهی پیوند عاشورا و انتظار است: حقیقت عاشورا در ظهور عدالت موعود تجلی مییابد.
تحلیل ادبی:
- تکرار ساختار «کز ... دگر ... نیامد»: تکرار این ساختار، نه تنها موسیقی خاصی به شعر میدهد، بلکه تاکید زنجیرواری بر فقدان ارزشها پس از عاشورا دارد.
- تضادهای مفهومی: مانند «خورشید – نیزه»، «نور – ظلمت»، «دلدار – گنهکار»، «لبیک – راه دگر»... این تضادها برجستهترین ویژگی بلاغی شعر است.
- انسجام ساختاری و معنایی: با وجود طول شعر، انسجام تماتیک کامل حفظ شده و محور تمام ابیات، «غیبت حقیقت پس از عاشورا» است.
جمعبندی:
این مرثیه، از نظر زبان، تصویر، معنا و انسجام یکی از کاملترین و درخشانترین آثار عاشورایی است. مضامین عرفانی با بیانی سوزناک و بیپیرایه آمدهاند و مخاطب را در غم و عظمت عاشورا غرق میکنند.
بخش اول
ای اهل حرم، سید و سالار نیامد
وان یار، پس از آن همه آزار نیامد
رفتند همه، تشنهلبان، در ره معشوق
از لشکرِ حق، ساقی و دلدار نیامد
آن ماه که از خیمه درخشید، ندیدیم
یک تن به برِ خیمه، دگربار نیامد
افتاد به خون، شاهِ دلآگاه، خدایا
از قافله، جز سایهی غمبار نیامد
او رفت، ولی تیر ستم خورد به دستان
آن سروِ بلند، از ره ایثار نیامد
شد پرچم دین، غرق به خون، در دلِ صحرا
اما زِ دل یار، غمِ عار نیامد
افتاد علم، سرخفشان در دلِ پیکار
اما دلِ عشاق، گرفتار نیامد
پرچم زِ کف افتاد، ولی عشق نلغزید
آن آهِ پر از سوز، دگر بار نیامد
زهراست به زانو، وسطِ دشت غریبان
کز نسل علی، غیر جگرخوار نیامد
آب از نفس افتاد کنار لبِ گودال
جز حسرت لبهای علمدار نیامد
طفلان همه حیرانِ عطش، اشکفشاناند
اکبر زِ میان، با تنِ خونبار نیامد
قاسم، به امیدی به سوی دشت روان شد
اما به سوی مادر بیمار نیامد
رفتند جوانان علی، سوخت دلِ ما
جز داغ و فغان، بهره زِ پیکار نیامد
در خیمه دلِ زینب مضطر شده خونین
چون نغمهی لبهای علمدار نیامد
هر لحظه یکی رفت زِ اصحاب
اما دگر آن نغمه ی دلدار نیامد
چون پاره شد آن پیکرِ بیدستِ علمدار
از خیمه دگر بانگِ مددکار نیامد
گریید که خورشید فرو رفت به گودال
آن ماه درخشان، دگر از کار نیامد
بر سینهی او زخمِ هزاران ستم آمد
بر دیدهی حق، نور سزاوار نیامد
شد کربوبلا عرصهٔ اندوه و مصیبت
کز رایت دین، بیرقِ دیدار نیامد
دشمن شرر انداخت بر آن خیمهی عصمت
اما زِ دل پاک، جز انذار نیامد
دل سوخت زِ آن پیکرِ افتاده به هامون
کز زخمِ ستم، نالهی دلدار نیامد
در خیمه، دلِ خواهرِ سالار غمین است
از دشت، پیامِ دلِ سردار نیامد
ای خاک! چه دیدی تو زِ فریادِ قیامت
کز کربوبلا نعرهی سردار نیامد؟
سوزیست که از سینه برآمد به تمنا
کز بختِ شهیدان، گذرکار نیامد
هر ناله که برخاست زِ لبهای بریده
جز سینهی صحرا، خبردار نیامد
افتاد عَلَم در وسطِ دشت، ولی باز
از نای علمدار، علمدار نیامد
مشکیست به دندان و هزاران دل جان سوز
اما زِ کفِ ماه، شب یار نیامد
بر سینهٔ اصغر چو شرر تیر نشاندند
جز نالهی لالای شب، یار نیامد
تا رفت علمدار، دگر باز نیامد
اما زِ دلِ موج، عزادار نیامد
ماند به دل داغ عطش، در دل صحرا
تا شعر "رجالی"، سوی دادار نیامد
بخش دوم
مرثیه سیدالشهدا(ع)
ای اهل حرم(۲)
ای اهل حرم ساقی و دلدار نیامد
آن نالهٔ جانسوز و گهر بار نیامد
در هودجِ شب، ماهِ نبرد است فروزان
اما دگر از خیمه، علمدار نیامد
عباس اگر رفت، ولی باز نگشته
از وی به دلِ علقمه، انکار نیامد
اکبر اگر افتاد، شد آفاق پر از آه
کز آن قدِ رشک فلک، خار نیامد
در خیمه، سکینه چو شنید آن خبر تلخ
از لب، سخنی جز غمِ بسیار نیامد
بر گاهِ شهیدان، همه زهراست به زانو
کز مهد نبوت، جز این کار نیامد
ننگ است و شرر، بر سرِ آن خصمِ ستمکار
کز خیمهی دل، شورِ علمدار نیامد
آه ای دلِ خسته! دگر ناله برآور
کز یار وفادار، بجز دار نیامد
دین ماند ولی قامتِ دین خم شده دیگر
چون کوه، ولی بر سرِ بازار نیامد
در وادیِ خون، قامت صد سرو شکسته
کز بیسریاش، نغمهٔ آزار نیامد
در خیمه، دل فاطمه از غم شده مجنون
کز جسم پسر، جز گل و گُلزار نیامد
گلزارِ شهیدان، همه رنگین شده با خون
کز تیغِ جفا، بخششِ بسیار نیامد
از دیدهی زینب شررِ یار هویداست
کز سوز نهان، آهِ خبردار نیامد
در ماتم او، چهرهٔ مه نیز کبود است
کز نالهی خون، صبح پدیدار نیامد
ای شمر! چه دیدی که چنین تیره شدی تو؟
کز پیکر پاکش، به جز آزار نیامد
بر تیر سهشاخه، دلِ داوود نلرزید
تا تیغ نیامد، اثرِ کار نیامد
در نای علیاصغر اگر تیر نشستهست
از نالهی او، بانگِ مددکار نیامد
قرآن به کفش بود، ولی فهم نکردند
کز آینهٔ دل، رخِ دادار نیامد
از دامن شب، اختر امید فتادست
کز دشت، نشان از گل و گلزار نیامد
در دشتِ بلا، خیمهی دل در تب و تاب است
کز نالهی طفلان، خبر از یار نیامد
خیمه به تب افتاده در آن دشت مصیبت
کز نالهی طفلان، دلِ بیدار نیامد
شمشیر اگر خورد، نخندد به فغانش
کز نالهی دل، بانگ علمدار نیامد
در نیزه اگر نور تجلیست، چه باک است
کز خیمهٔ شب، صبح دل آزار نیامد
ای تیر جفا! سینهی زهرا چه گشودی؟
کز یوسف گمگشته، عزادار نیامد
بر خیمه اگر گریهی کوثر همه جاریست از چشمهی دل، غیر شرر زار نیامد
بر قامت آن سروِ بلند آمده زانو
کز نالهی دل، شعلهی دیدار نیامد
این داغ، چنان سوخت جگر را که نماندش
جز نالهی خاموشِ، که گفتار نیامد
گفتم به سکینه: که خدا با تو بماند
گفتا: پدرم رفت و دگر بار نیامد
گفتند: حسین است که با خون وضو کرد
اما به نماز ش ، اذاندار نیامد
اشک از دل سوزانِ رجالیست که جاریست
کز خیمهی کوثر، اثرِ یار نیامد
بخش سوم
ای اهل حرم(۳)
ای اهل حرم، مظهر دادار نیامد
از دشتِ بلا، سید و سالار نیامد
از دامنِ صحرا همه گلها شده پرپر
کز دشت، صدایی زِ پرستار نیامد
خورشیدِ دل از آتش هجران شده خاموش
از مهرِ ولا، جلوهی اسرار نیامد
آه از جگرِ زینب غمدیده، که تا صبح
از داغ برادر، اثر یار نیامد
ای باغ! چرا لالهفروشان تو خاموش؟
کز مرگِ گُلان، آتشِ بیدار نیامد
از علقمه آید نَفَسِ موجِ فغانش
کز مشکِ پر از خون، به لب یار نیامد
در سجده اگر تیغ نشستهست، عجب نیست
کز کعبه، دگر بانگِ علمدار نیامد
در وادیِ سوز و عطش و تیر و کمان ها
از کرب و بلا بانگِ عزادار نیامد
آن تیغ نیامد ز پیِ کفر، که آمد
بر قلب ولی، دستِ جفاکار نیامد
آیینهی دل، زخم پذیرفت، ولی حیف
کز نورِ ولا، عشق سزاوار نیامد
خورشید عدالت به غروبی است غمانگیز
رفت و دگر از مشرقِ اقرار نیامد
با خون وضو کرد و به معراج روانه
از کربوبلا، راهِ شب زار نیامد
در سجدهی آخر، سخنی گفت، تمام است
زان بعد دگر نغمهی دلدار نیامد
دیدند که لبهای پر از زمزمه خاموش
کز نایِ حرم، لحنِ خوشیار نیامد
در خیمه، صدای پدر خامُش و تنها
کز نالهی طفلان، دگر بار نیامد
از خیمه اگر گریه برآمد، سبب آن
از ماه حرم، پرتو دیدار نیامد
زینب به دلش دید که گودال چه بگشود
کز چشمِ خِرَد، جلوه ی اطهار نیامد
از قامتِ پاکان همه خاکیست، دل افزا
کز تیغ ستم، بوسه به رخسار نیامد
دستِ قلم، داغِ حسین است تصور
از لوحِ ازل، جز رخِ سالار نیامد
آه از دلِ زخمی که به گودال نشستهست
کز دامن دین، غیرِ پرستار نیامد
یک لحظه نیاسود دل از داغ شهیدان
در شورِ غریبی، علمدار نیامد
در خیمه چه شد زینب مضطر زِ ندایی
کز دشتِ عطش، شوقِ وفادار نیامد
در چشمِ رباب است تنِ شیرِ دلآگاه
کز نازِ پدر، لحظهی دیدار نیامد
دستی که زِ گهواره به آغوش برآمد
اکنون دگر از سوی شب یار نیامد
قنداقهی خونبار اگر ماند به خیمه
از خندهی طفلان، دگر کار نیامد
آن نعرهی یاری و کمک را نشنیدند
کز گوشِ بشر، فهمِ سزاوار نیامد
سر بر سرِ نیزهست، ولی حیف زِ تفسیر
جز خون، دگر آوای علمدار نیامد
در کوچهی جان، آتش دلها همه افروخت
کز آبِ بقا، جز لبِ کرار نیامد
خنجر به گلوی پسر فاطمه زد خصم
کز شرم، به تیغِ علی انکار نیامد
با این دل غم بار، " رجالی" ست عزادار
جز لطف خدا، هیچ دگر کار نیامد
بخش چهارم
ای اهل حرم(۴)
از خیمه، دگر شورِ علمدار نیامد
کز قافلهاش، نالهی دلدار نیامد
ای ماهِ حرم رفتی و شد شام سیهپوش
کز یاد تو، جز حسرتِ بسیار نیامد
لب تشنه و تن پاره، پر از زخمِ جفا شد
کز سینه دگر آهِ گهربار نیامد
خورشید سرافراز، به خون گشت دل آزار
کز خیمه دگر، مرد وفادار نیامد
از خیمه اگر ناله برآمد، نه عجب بود
کز دیدهی خونبار، دگر کار نیامد
چون خونِ خدا ریخته در دشتِ مصیبت
فریادِ قضا، سوی گرفتـار نیامد
شد گنبد خون، چترِ شبِ خستهی زهرا
کز اخترِ دل، روشنیکار نیامد
چون خیمهنشینان همه در غم بنشینند
از شورِ حرم، مهرِ پدیدار نیامد
بر خیمه گذر کرد ستم، شعلهفشان شد
کز رحم، نشان در دلِ خونخوار نیامد
ای چشمِ فلک، اشک روان از دلِ زینب
کز هجر، به جان جز شرر و بار نیامد
ای ماهِ حرم رفتی و شب غرقِ فغان شد
کز مهر تو، جز نالهی خونبار نیامد
در کرببلا داغِ ابد مانده به هستی
کز عمر، دگر فرصتِ دیدار نیامد
افتاد زِ مرکب، تنِ خورشیدِ حقیقت
کز دشت، نسیمِ دمِ دلدار نیامد
خورشید اگر رفت، شب افتاد به خیمه
کز مهرِ دگر، نورِ وفادار نیامد
بر خاکِ بلا پرتوِ جان گشت شهادت
کز خون شهیدان، دگر بار نیامد
هرچند تنِ پاک شهیدان همه افتاد
کز دل، اثر از عهد و وفادار نیامد
شد کرببلا عرصهی توحید و رشادت
کز شرک، دگر شوکت و اقرار نیامد
خورشید عدالت به زمین خورد ز پیکار
کز صبح، دگر نورِ سزاوار نیامد
لب تشنه و تن بیسر و دل پر ز تلاطم
کز دشت، دگر رحمتِ بسیار نیامد
ای دشت بگو، کیست که بر خاک فتاده؟
کز نسل نبی، این همه آزار نیامد
ای کاش دگر فتنه نبیند دلِ جانان
کز حنجرهاش، نغمهی دلدار نیامد
ای دیدهی دل اشک فشان بر تنِ مظلوم
کز آهِ جگر، شرحِ علمدار نیامد
شد سینهی تاریخ، پر از داغِ حسینی
کز لوحِ ابد، نقشِ گهربار نیامد
تا روزِ جزا، گریه بر این دشت سزاوار
از کوی وفا، سایه ی دلدار نیامد
ای اهل حرم، خون خدا غرق زمین شد
کز غیرتِ آن شاه، مددکار نیامد
ای زینبِ دلخسته ببین شامِ غریبان
از جبهه دگر ماهِ سپهدار نیامد
خورشید ولا بر سر نی گشت نمایان
کز لشکر حق، مردِ سبک بار نیامد
بر سینهاش افتاد سوارِ ستم آلود
کز رسم وفا، خجلتِ احرار نیامد
خنجر به گلویش زد و آفاق سیه پوش
کز خصم، دگر وحشتِ بسیار نیامد
افسانهی جانم، همه از خون حسین است
نامیست " رجالی"، که به دلِ ها نگار است
بخش پنجم
ای اهل حرم(۵)
از دشتِ ستم، نغمه ی دلدار نیامد
کز شامِ غریبان، اثر یار نیامد
ای اهل حرم! داغِ غمش کوه بلرزد
از یار، دگر نام جلودار نیامد
از داغ ولی، عرش به لرز آمد و زانو
کز صحنِ حرم، بانگِ عزادار نیامد
وقتی که فتاد از لبش آوای خدایی
از خلق، دگر فهمِ گرانبار نیامد
بر گونهاش افتاد غبار از دم خنجر
کز تربت او، بوی گهربار نیامد
از دشتِ بلا، زینبِ غمدار صدا کرد
کز شامِ ستم، یاور و سالار نیامد
بر نیزه سرش جانبِ معبود روان شد
کز آینه، جز زخمِ سزاوار نیامد
در مقتل خون، چشم فلک خشک شد از اشک
کز اشکِ زمین، جویِ عزادار نیامد
با خنجر و شمشیر زدند نورِ هدایت
کز شام، دگر نامِ علمدار نیامد
بُردند سرِ سرورِ خوبان به سرافراز
کز تیغ، دگر غیرِ جفا کار نیامد
آن قامتِ صدپاره، به صحرا شده پرپر
از تیغِ جفا نغمهٔ گفتار نیامد
شد خاکِ حرم، قبلهی دلهای شهیدان
کز قبلهنما، نورِ جهاندار نیامد
در کرببلا آتش و خون بود و اسارت
از مهر، دگر لطفِ گهروار نیامد
آتش به حرم زد، دلِ زینب به تلاطم
کز یار، دگر لحظهی دیدار نیامد
در پردهی عصمت، گذرِ تیغِ جفا شد
از شرم، دگر ماهِ شب تار نیامد
بر خاک فتادند زنان از پی آتش
ز آن تیغِ ستم، نغمهٔ دلدار نیامد
بر معجرِ خورشید، غباری زده طوفان
از خصم دنی، غیرت احرار نیامد
آتش زده بر دامنِ صد باغِ طهارت
از باغ، دگر نغمهی گلزار نیامد
بر نیزه دمیدهست نسیمی ز جسارت
کز دشت، دگر خُلقِ علمدار نیامد
در خیمه فتاد آتش و خون، با دل زینب
از مهرِ خدا، لطفِ سزاوار نیامد
خورشیدِ حیا در دلِ گودال فرو ریخت
از شام، دگر شرمِ گرفتار نیامد
چشمان سکینه، ز غمِ دشت، پریشان
کز اشک، دگر زمزمهٔ یار نیامد
نالید، که زینب شده تنها به بیابان
کز جسمِ برادر، اثر یار نیامد
بر پیکر بیسر، دلِ او گریه نمیکرد
کز جانِ علی، عزمِ به پیکار نیامد
گفتا تو شدی کشته و جانم به فغان شد
کز شام، دگر نامِ علمدار نیامد
اشک از رخش افتاد و جهان سوخت ز اندوه
کز عرش، دگر بانگِ پرستار نیامد
طفلان همه خاموش، به یک گوشه گریزان
کز سایهی بابا، دگر یار نیامد
شمشیر زد و پاره شد آیینهی کوثر
کز نور، دگر شعلهی انوار نیامد
از قافله جز ناله و جز سوز جگر نیست
در خیمه دگر سایهی سردار نیامد
با سوزِ دلِ خسته، شد آرام "رجالی"
کز غیر خدا لطفِ دگر کار نیامد
بخش ششم
ای اهل حرم(۶)
ای اهل حرم، نالهی غمخوار نیامد
از دشتِ بلا، یار وفا دار نیامد
هر نالهی مظلومِ حرم، آتشِ غم شد
از باغِ ولایت، گلِ گلزار نیامد
زینب چو نظر کرد به چشمانِ رقیه
از نایِ نحیفش، نَفَسِ زار نیامد
افتاد به زانو و ز دل ناله برآورد
کز داغِ یتیمی، دگر آثار نیامد
چشم از غم و دل از عطش و لب ز تب خشک
جز نالهی شبگیر، به گفتار نیامد
با خاک سخن گفت: تو دیدی همه داغم
کز نور، دگر مهرِ سزاوار نیامد
بر نیزه اگر نور خدا رفت، عجب نیست
کز فهم، دگر عقلِ جهاندار نیامد
در آتشِ دل، سوخت دلِ کودک معصوم
کز عاطفه، جز زهرِ جفاکار نیامد
در خیمه، طنینِ عطش افتاد عمو جان
از مشک، دگر قطرهی ایثار نیامد
از دشت بلا، بانگِ رباب است که پیچید
کز شیر، دگر مهرِ سزاوار نیامد
در وادی سوز و عطش و نالهی طفلان
جز تیغ جفا، نورِ وفادار نیامد
زینب همه شب دل نگران بود، ولی صبح
جز آتش و طوفانِ ستمیار نیامد
بوسیدنِ آن پیکرِ بیسر، محال است
کز روحِ سزاوار، دگر بار نیامد
در تیرگی شام، ستم شعله کشید ست
کز عدل، دگر فجرِ خبردار نیامد
از داغ حسین است اگر کوه بلرزید
کز غیر، دگر صبرِ گهربار نیامد
ای کرببلا! پیکر آن شاه چه دیدی؟
از چرخ، دگر سیرِ جهاندار نیامد
در قتلگه افتاده دلِ فاطمه گریان
کز کرببلا، یوسفِ دلدار نیامد
گفتند: سری دیدم و قرآن به لب او
کز چشمهی دین، درّ شکر بار نیامد
از شامِ جفا ننگ به تاریخ بماند
جز شرم، دگر مهرِ سزاوار نیامد
دستِ ستم افتاد به دامانِ نبوت
وز آتشِ دل، صولتِ کرّار نیامد
چشمان رباب است، پر از اشک ز اصغر
جز داغ و الم، مرهم و دلدار نیامد
در خیمه اگر گریه و زاریست، غمی هست
کز مرهم جان، مهر گهربار نیامد
آتش به حرم زد، سپرِ عشق، زمین خورد
کز غیرِ خدا، یاور و دلدار نیامد
بر خاک فتاد آن تن صد پاره، سرافراز
کز بوسهگهِ دوست، دگر یار نیامد
از خاک، صدا خیزد و گویَد به خلایق
کز جورِ عدو، بر دلِ اطهار نیامد
در کرببلا داغِ حقیقت همه پیدا
بر نور نبی، جز غم بسیار نیامد
گفتند: بگو! بهر چه خاموش شدی باز؟
از حنجرهاش ناله به گفتار نیامد
ای نیزه! چه دیدی که چنین سر به فلک رفت؟
کز شمسِ ولایت، صفِ انوار نیامد
در راهِ اسارت که پر از داغ و بلا بود
جز نالهی طفلانِ گرفتار نیامد
از خطبهی زینب، به درِ قصرِ ستمکار
جز زلزلهی خطبۀ بسیار نیامد
آیینه شکست و دل شب سوخت "رجالی"
کز صبح دگر، نور جهاندار نیامد
بخش هفتم
ای اهل حرم(۷)
ای اهل حرم! پرچمِ ایثار نیامد
از معرکه، آن ماهِ علمدار نیامد
زینب چو به گودالِ بلا دید برادر
دید از تنِ او، جز غم و آزار نیامد
ای خاک، گواهی بده از پیکرِ پاکش
کز جسم، دگر بوی گُلزار نیامد
بر قاتلِ او، خشمِ خدا باد مکرّر
کز جرم، دگر عذرِ سزاوار نیامد
با خونِ حسین، آینهی حق شده روشن
کز ظلمت شب، مهرِ پدیدار نیامد
تا شام ابد، داغِ حسین است به عالم
از کعبه، صدای دلِ بیدار نیامد
با پیکر او، آینهی وحی جلا یافت
کز نامِ نبی، بیسر و دستار نیامد
بین الحرمین، اشکِ یتیمان شده جاری
با صبر، دگر زینتِ احرار نیامد
فریاد کشیدند همه خار و گل و برگ
در کرببلا، آن گل گلزار نیامد
خون گشت نثارِ گل اسرار، ولی حیف
در باغِ یتیمان، گلِ بیخار نیامد
هر نیزه و شمشیر، گواهیست به تاریخ
کز آتش بیداد، به جز زار نیامد
شمشیر زدند از پی تزویر، به قرآن
از مهر، دگر مشعلِ انوار نیامد
دین را به سر نیزه گرفتند، ولی حیف
در وادی دین، فطرتِ بیدار نیامد
بر نیزه، اگر آیهی تطهیر درخشید
از چشمِ سیهدل، اثرِ یار نیامد
افتاد حیا از دل شب، زان شب تیره
جز پردهدری،ظلم ستمکار نیامد
از خیمه به ویرانه رسیدند اسیران
کز عدل، دگر حکمِ سزاوار نیامد
بر چهرهی دشمن، غضب و خوار عیان شد
از خطبه ی زینب دل بیدار نیامد
فرمود: منم فخرِ علی، دختر زهرا
کز خصم، دگر جرأتِ گفتار نیامد
لرزید جهان از سخنِ روشنِ زینب
از کوفه، دگر غیرتِ احرار نیامد
از شام، صدای ستم و زخم برآمد
کز خلق، دگر نفخهی ایثار نیامد
از کرببلا، آتشِ توحید بلند است
از شامِ ستم، فجرِ پدیدار نیامد
در کاخ ستم، باز سر از نیزه درخشید
زان آینه، غیر از سخنِ نار نیامد
با خطبه ی زینب، شرری بر دل و جان شد
با توبه، دگر فرصت تکرار نیامد
زان خطبه، اگر چشمِ دلی باز شد آندم
از چشمِ ستم پیشه، جز انکار نیامد
در شام ستم، نالهی معصومهی زینب
جز زخم، دگر مرهم و غمخوار نیامد
با خطبهی زینب، ورقِ حادثه برگشت
کز خط ستم، شرحِ وفادار نیامد
از شورِ شهیدان، به جهان بانگ حقیقت
کز صبر، دگر طاقتِ انکار نیامد
بر لب، سخن از وحی خدا بود نمایان
کز فطرت دشمن، اثرِ کار نیامد
از شام ستم، چشمِ دلِ منتظران را
تا صبح، دگر مژدهی دلدار نیامد
تا صبح قیامت، بُوَد این داغ" رجالی"
کز کرب و بلا، وعدهی دیدار نیامد
بخش هشتم
ای اهل حرم(۸)
ای کربوبلا! نورِ شبِ تار نیامد
کز دشتِ تو جز نالهی دلدار نیامد
ای اهل حرم! شام گذشت و سحر آمد
جز ناله، دگر ننگِ ستمکار نیامد
با آنکه تن شاهِ شهیدان به زمین ماند
از بام ستم، نالهٔ بیدار نیامد
با خون جگر، مشعل توحید فروز است
کز دین خدا غیر وفادار نیامد
هر نیزه که سر برد، نشان است ز بیداد
از عشق، دگر مهرِ ستمیار نیامد
آتشزدگان را ستم آزرد، ولی حیف
کز نورِ خدا داغِ گنهکار نیامد
دشمن همه پنداشت که افسانه سرآمد
زان قصه، دگر نغمهی تکرار نیامد
اما ز سرِ نیزه، نوا داشت حقیقت
کز خلق، دگر نغمهی انکار نیامد
آرام، ولی در دل او رعد نهان بود
کز چشمِ وَی آن نغمهی بیدار نیامد
در کرببلا نالهی زهراست به گوشم
کز خصم، دگر مهرِ خریدار نیامد
گفتند: در این قافله، آیین خدا بود
از خلق، دگر نغمه ی بیدار نیامد
در دشت بلا خونِ حقیقت شده جاری
از خصم، دگر فهمِ سزاوار نیامد
تاریخ بگوید که حسین است حقیقت
کز صبرِ علی، آنهمه اصرار نیامد
از کوفه گذشتند، ولی شام چه آورد؟
کز روح، دگر طاقتِ تکرار نیامد
در شام، اگر گریه نکردند به ظاهر
از باطنشان نالهی بیزار نیامد
سجادهنشینِ شبِ تاریک اسارت
از آهِ نهان نغمهی تکرار نیامد
سجاد چو در قصرِ ستم، سر به دعا داشت
زان بَند، دگر ننگِ گرفتار نیامد
زینب به تنِ سوخته، در خطبه درخشید
کز خیمه، دگر عطرِ گهربار نیامد
آوای وی آتش به دل اهل ستم زد
کز عقل، دگر آینهبردار نیامد
شام از پی آن خطبه، سراپا شده مبهوت
کز قصر، دگر فخرِ ستمکار نیامد
بردند سرِ خون خدا بهر تماشا
کز خلق، دگر فطرتِ بیدار نیامد
دیدند سری، نطقِ حقیقت به زبان داشت
کز ملک، دگر فهمِ خریدار نیامد
سجادهنشینِ شبِ آتشزدهی عشق
جز آهِ دل و سجدۀ بسیار نیامد
در قصرِ ستم، بانگ برآورد زِ اندوه
کز داغِ حرم، خندهی جبار نیامد
بر نیزه درخشید، حقیقت به تجلّی
کز فکر، دگر تیرهنگر کار نیامد
فرمود که دنیا نشود مایهی فخرت
کز شام، دگر نورِ شبافزار نیامد
این خون شهید است که فردا شود افشان
کز خشمِ خدا نسل تو تکرار نیامد
با خونِ شهیدان شده تفسیرِ هر آیه
کز مهر، دگر رحمِ گنهکار نیامد
ای کربوبلا، قبلهی آزادگی امروز
کز خاکِ تو جز نور علمدار نیامد
در دفتر دل ثبت شد این شعرِ «رجالی»
کز بوسهات، ای ماه! گُهربار نیامد
بخش نهم
ای اهل حرم(۹)
ای اهل حرم! یار وفادار نیامد
بر خیمهی دل، سایهی دلدار نیامد
آن دشت، اگر داغِ حسین است و شهیدان
آه از دلِ مردم که سپیدار نیامد
تا صبح ابد، میرسد از کربوبلا نور
زان پس، سحر از دیدهی دلدار نیامد
با داغ حسین است که عالم شده بیدار
کز خونِ شهیدان، رهِ انکار نیامد
هیهات ز ذلّت، شرری مانده به دفتر
ز آن روز دگر ننگِ ستمکار نیامد
دین در ره او باعث فخر است و سرافراز
کز عشق، دگر رونق بازار نیامد
لب تشنه فتاد و عطشش رمز بقا شد
کز چشمهٔ دل، جز شرر و نار نیامد
آن پیکرِ بیسر، عَلَمِ نورِ هدایت
کز نور، دگر خطِ سبکبار نیامد
دشمن چو برآشفت، نبُرد از دل آگاه
کز تیغ، دگر فتحِ سپیدار نیامد
خونِ شهدا زندهتر از جان بشر شد
از خَلق، دگر شورِ علمدار نیامد
هر قطره ز خون شهدا، گوهر ناب است
از خصم زبون، جز شرر و نار نیامد
از دشتِ بلا نغمهی قرآن مجید است
کز هیبت آن، بانگِ گنهکار نیامد
در سینهی تاریخ، رقم خورد به خونش
زآن پس، دگر آن شوکتِ احرار نیامد
گر سوز نیاید ز دلت بهر شهیدان
از دیده دگر، آتشِ خونبار نیامد
این مکتب خون است و رسالت همه روشن
کز غیرِ حسین، این همه آثار نیامد
هر سال محرم، دل ما زنده شود باز
از دیده ی دل، جز غم سالار نیامد
پرچم ز علیاکبر و عباس درخشید
کز دشت وفا، غیرِ علمدار نیامد
از قاسم و اصغر به جهان درس بگیریم
از مکتبشان، جز ره دادار نیامد
اشکی که ز آیینهی جان ریخت، صفا داشت
کز دیده دگر ننگِ ستمکار نیامد
با یاد حسین است که دل زنده بماند
از کربوبلا، یاد علمدار نیامد
بُردند ز ما آنهمه خورشید، ولی باز
از نورِ وفا، ظلمتِ افکار نیامد
تاریخ گواه است بر آن نور حقیقت
کز ظلم، دگر نامِ ستمکار نیامد
برخیز! بخوان از غم آن نورِ هدایت
کز ظلم، دگر اخترِ بیدار نیامد
بگذار ببارد دل تو تا نفس آخر
کز درد دگر زمزمهی یار نیامد
اظهار نمائید که لبیک حسین است
از کرب و بلا بانگِ علمدار نیامد
از خونِ تو آئینهٔ اسلام درخشید
کز شوق، دگر عطرِ گهربار نیامد
در یاد تو هر لحظه دلم راز شود باز
کز مهر، دگر غصهی دیدار نیامد
ما زنده به آنیم که دل با تو بماند
از لعلِ تو، آن جرعهیِ سرشار نیامد
ما منتظر عدل خداییم به عالم
کز صاحب خون، نغمهی دیدار نیامد
ای کعبهی خون، قبلهی جان، شور "رجالی"
از چشمهی دل، جز غم دلدار نیامد
بخش دهم
مرثیه ای اهل حرم(۱۰)
از شام سیه، نورِ گهربار نیامد
بر زخم دل خسته، پرستار نیامد
هر لحظه بخوانیم ز اعماق دلِ خویش
ای اهل حرم! سید و سالار نیامد
او رفت، ولی هست به تاریخ، روایت
کز تیغ، دگر فتحِ سزاوار نیامد
چشمِ فلک از کربوبلا اشک فشاند
جز اهلِ ولا، مردِ وفادار نیامد
شمشیر به خون خورد و دل از دست فغان داد
تا ناله زد آن دشت، پر از یار نیامد
خورشید بر آن نیزه درخشید، ولی باز
دل بود ولی شور عزادار نیامد
هر کس ز تماشا، به سکوتی گذر انداخت
جز اشکِ یقین، آهِ سزاوار نیامد
بر خاک فتاد آن شه بییاور و بیکس
کز خاک، دگر مردِ خبردار نیامد
آتش به دل سوزِ حسین است و حقیقت
کز سوز دگر، نغمهی دلدار نیامد
گر ظلم بماند، سخنت آتشِ بیدار
کز سوزِ دگر نغمهی دلدار نیامد
تا عشق بماند، نَفَسِ عشق تو باقیست
از نغمه دگر بانگِ وفادار نیامد
هر سال محرم، دل ما کرببلا شد
کز خاک دگر رنگِ سبکبار نیامد
با گریه بگویم که منم بندهی عشقش
کز مهر، دگر بویِ گهربار نیامد
لبیک شروع ره عشق است و سر آغاز
در راه دگر، قبلهی اسرار نیامد
لبیک بگو! راهِ وصال است همین ره
جز راه شهیدان، رهِ ابرار نیامد
از کرببلا نغمهی توحید به پا شد
کز بانگِ ازل، زخمِ شنیدار نیامد
هر دل که در او مهرِ حسین است، صفا هست
کز شورِ دگر، نغمهی ایثار نیامد
خورشید تویی، ای شهِ خورشیدنمایی
از پرتَو تو، ظلمتِ خونبار نیامد
هر قطره ی اشکی ز دل سوخته آید
کز مهر، دگر نَفْسِ گنهکار نیامد
در خط ولایت، شه جان ، کعبهی جان است
کز داغِ تو، غیر از شهِ ایثار نیامد
ما عهد ببستیم به عشقِ تو بمانیم
غیر از شهِ جان، جلوهی دلدار نیامد
از شام نماند اثری جز غم و ویران
کز ظلم، دگر رسمِ پُرافتخار نیامد
اما تو بماندی به دل و دیدهی عالم
کز عشق، دگر جلوه ی بیدار نیامد
داغت شرر انداخت به بنیاد ستمها
کز صبر، دگر شوکتِ احرار نیامد
زین روضهی خونین، همه آفاق منوّر
کز اشک، دگر جامِ گنهکار نیامد
هر جا سخن از خون شهیدان شده جاری
جز نام تو، فریاد سزاوار نیامد
با گریه و خون است که تاریخ رقم خورد
کز عشق، دگر مردِ وفادار نیامد
گر خون تو جوشد، سخن شعلهور آید
از عدل، دگر مشعلِ انوار نیامد
ما منتظر مهدی موعود ز جانیم
کز عدل، دگر فجرِ گهربار نیامد
این مرثیه، خوننامهی تاریخ "رجالی"
کز سینه، دگر نغمهی دلدار نیامد
سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۴/۱۵