باسمه تعالی
مرثیه سیدالشهدا( ع)
ای اهل حرم(۵)
از دشتِ ستم، نغمه ی دلدار نیامد
کز شامِ غریبان، اثر یار نیامد
ای اهل حرم! داغِ غمش کوه بلرزد
از یار، دگر نام جلودار نیامد
از داغ ولی، عرش به لرز آمد و زانو
کز صحنِ حرم، بانگِ عزادار نیامد
وقتی که فتاد از لبش آوای خدایی
از خلق، دگر فهمِ گرانبار نیامد
بر گونهاش افتاد غبار از دم خنجر
کز تربت او، بوی گهربار نیامد
از دشتِ بلا، زینبِ غمدار صدا کرد
کز شامِ ستم، یاور و سالار نیامد
بر نیزه سرش جانبِ معبود روان شد
کز آینه، جز زخمِ سزاوار نیامد
در مقتل خون، چشم فلک خشک شد از اشک
کز اشکِ زمین، جویِ عزادار نیامد
با خنجر و شمشیر زدند نورِ هدایت
کز شام، دگر نامِ علمدار نیامد
بُردند سرِ سرورِ خوبان به سرافراز
کز تیغ، دگر غیرِ جفا کار نیامد
آن قامتِ صدپاره، به صحرا شده پرپر
از تیغِ جفا نغمهٔ گفتار نیامد
شد خاکِ حرم، قبلهی دلهای شهیدان
کز قبلهنما، نورِ جهاندار نیامد
در کرببلا آتش و خون بود و اسارت
از مهر، دگر لطفِ گهروار نیامد
آتش به حرم زد، دلِ زینب به تلاطم
کز یار، دگر لحظهی دیدار نیامد
در پردهی عصمت، گذرِ تیغِ جفا شد
از شرم، دگر ماهِ شب تار نیامد
بر خاک فتادند زنان از پی آتش
ز آن تیغِ ستم، نغمهٔ دلدار نیامد
بر معجرِ خورشید، غباری زده طوفان
از خصم دنی، غیرت احرار نیامد
آتش زده بر دامنِ صد باغِ طهارت
از باغ، دگر نغمهی گلزار نیامد
بر نیزه دمیدهست نسیمی ز جسارت
کز دشت، دگر خُلقِ علمدار نیامد
در خیمه فتاد آتش و خون، با دل زینب
از مهرِ خدا، لطفِ سزاوار نیامد
خورشیدِ حیا در دلِ گودال فرو ریخت
از شام، دگر شرمِ گرفتار نیامد
چشمان سکینه، ز غمِ دشت، پریشان
کز اشک، دگر زمزمهٔ یار نیامد
نالید، که زینب شده تنها به بیابان
کز جسمِ برادر، اثر یار نیامد
بر پیکر بیسر، دلِ او گریه نمیکرد
کز جانِ علی، عزمِ به پیکار نیامد
گفتا تو شدی کشته و جانم به فغان شد
کز شام، دگر نامِ علمدار نیامد
اشک از رخش افتاد و جهان سوخت ز اندوه
کز عرش، دگر بانگِ پرستار نیامد
طفلان همه خاموش، به یک گوشه گریزان
کز سایهی بابا، دگر یار نیامد
شمشیر زد و پاره شد آیینهی کوثر
کز نور، دگر شعلهی انوار نیامد
از قافله جز ناله و جز سوز جگر نیست
در خیمه دگر سایهی سردار نیامد
با سوزِ دلِ خسته، شد آرام "رجالی"
کز غیر خدا لطفِ دگر کار نیامد
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۴/۱۸