باسمه تعالی
مثنوی نامه ای به کارگزار مکه
این نامهی مهم (نامه ۶۷ نهجالبلاغه به قُثَم بن عباس)
مقدمه
نامهی شصتوهفتم نهجالبلاغه از امیرالمؤمنین علی(ع) خطاب به قُثَم بن عباس ـ فرماندار منصوب ایشان در مکه ـ، نمونهای روشن از سیرهی علوی در مدیریت، اخلاق، سیاست و دینداری است. این نامه اگرچه در الفاظی کوتاه و موجز بیان شده، اما حاوی دستورالعملی جامع برای همهی مدیران، کارگزاران و خدمتگزاران جامعهی اسلامی است؛ بهگونهای که میتوان آن را منشور حکومت دینی و اخلاقی در سرزمین امن الهی دانست.
در این منظومهی سیصد بیتی، کوشش شده است تا مضامین و آموزههای این نامهی گرانقدر در قالب مثنوی حماسی ـ تعلیمی به شعر درآید. شاعر در این سرودهها، بر اهمیت نماز و عبادت، نقش اندرز و تعلیم، ضرورت حضور کارگزار در میان مردم، خدمترسانی به حاجیان، و شیوهی مدارا و رحمت در مدیریت تأکید کرده است.
این مثنوی نه تنها بازتابدهندهی روح نامهی امیرالمؤمنین(ع) است، بلکه میکوشد در قالبی حماسی و زبانی شیوا، پیام جاودانهی عدالت، تقوا و مسئولیتپذیری را به نسل امروز منتقل کند.
امید است این اثر، گامی کوچک در راه شناساندن فرهنگ علوی و سیرهی امامت در جامعهی معاصر باشد.
فهرست موضوعی مثنوی
۱. آغاز سخن و ستایش پروردگار (بیت ۱ تا ۱۰)
۲. جایگاه قُثَم بن عباس و مسئولیت فرمانداری مکه (بیت ۱۱ تا ۳۰)
۳. نماز و جمعه، ستون دین و اجتماع امت (بیت ۳۱ تا ۴۵)
۴. موعظه، تعلیم و تربیت دینی مردم (بیت ۴۶ تا ۶۵)
5. حضور در میان مردم و پاسخگویی به نیازها (بیت ۶۶ تا ۸۵)
۶. خدمت به حاجیان و حرمت میهمانان کعبه (بیت ۸۶ تا ۱۱۰)
۷. بردباری، مدارا و مهربانی با مردم (بیت ۱۱۱ تا ۱۳۵)
۸. عدالت، امانتداری و پرهیز از ظلم (بیت ۱۳۶ تا ۱۷۰)
۹. اخلاص، تقوا و یاد قیامت در مدیریت (بیت ۱۷۱ تا ۲۰۰)
۱۰. الگوگیری از سیرهی امیرالمؤمنین علی(ع) (بیت ۲۰۱ تا ۲۳۰)
۱۱. پایداری در مسئولیت و جاودانگی نام نیک (بیت ۲۳۱ تا ۲۶۰)
۱۲. پیام جاودانه عدالت و ولایت علوی (بیت ۲۶۱ تا ۳۰۰)
فهرست
بخش اول: ستایش و وصیت کلی (بیت ۱–۱۰۰)
- ستایش خدا و پیامبر
- سلام بر امامان اهل یقین
- وصیت به فرزند و اهمیت صبر و یقین
- سفارش به تقوا، زهد و عبادت
- نصیحت به حقگویی و یاری مظلوم
- تأکید بر یاد معاد و دوری از فریب دنیا
- اهمیت نماز و قرآن در زندگی
بخش دوم: عدالت و رفتار با مردم (بیت ۱۰۱–۲۰۰)
- اهمیت رعایت عدالت در حکومت
- نرمخویی، بردباری و حلم فرماندار
- حمایت از مظلومان و خدمت به حاجیان
- مشورت با اهل خرد و تصمیمگیری حکیمانه
- پرهیز از ظلم، تندی و فریب
- روشنسازی مسیر مردم با اخلاق و عدالت
بخش سوم: هشدار نهایی و یاد خدا (بیت ۲۰۱–۳۰۰)
- تأکید مجدد بر یاد خدا و تقوا
- یادآوری مسئولیت فرماندار در هدایت مردم
- استمرار رعایت عدالت و حلم در همه امور
- اهمیت نرمخویی و مهربانی با مردم
- پایان حماسی با تأکید بر ولایت و یاد امام علی(ع)
مثنوی حماسی نامه قُثَم بن عباس
به نام خداوند یکتای داد
که او را ز مهر و ز حکمت نهاد
ز یاری که او را امیری بداد
به مکه، قُثَم را، دلی شاد کرد
نوشت از دل آسمانی، علی
امیر همی، رهبر معنوی
بپا دار نماز خدا را به جمع
به محراب کن دیدهها را چو شمع
به جمعه ز ایمان، تو پرچم بزن
دل خسته را با دعا، مرهم بزن
موعظه کن و پند بر خلق گوی
که جانها شود زین سخنها بشوی
به مجلس نشین با دل و با وقار
که باشی برای همه در کنار
بخواه از تو هر کس، تو یاری رسان
که حاجت برآری به لطف و بیان
به حج چون بیایند مهمان حق
گشا حلقهی شور ایمان حق
بده آگهی، ره نمایی به جمع
که آید ز گفتار تو نور و شمع
به مشورت ای یار، با خلق باش
ز دانش درون، چشمهای پاک باش
به آنچه بود سودِ مردم، بکوش
ز عدل و کرامت، به دلها بنوش
مدارا نما با دل مردمان
که نزدیک کعبهست تختت، جهان
خدا خانهاش را امان آفرید
همه خلق را سوی آن ره برید
تو ای جانشین نبی در حرم
بیاور به مردم صفای کرم
نه با تندخویی، نه با خشم و کین
که اینجا حریم خداوند بین
ز کردار پاکت شود دین قوی
که آیینهای از نبی، مرتضی
قُثَم بشنو این نامهی جاودان
که آید ز روح امام جهان
چو خورشید عدل است فرمان علی
چراغ ره راست مردان علی
به هر دل بکار از محبت نهال
که گردد ثمر، عاقبت وصال
خدا را گواه است و فرجام کار
که حق با تو باشد، بماند به دار
مدیریت این است، ای نیکبخت
که با خلق باشی چو یاری سخت
به دنیا مکن دل، به مردم ببخش
که نیکی به جانهاست چون آب و شَخ
قُثَم، جان به فرمان مولی سپار
که جاوید گردد ز حق افتخار
سلام خدا بر امیر حجاز
که پیغام او ماند تا روز راز
۳۱. امیری به مکه چو بر دوش توست
به عدل و صفا کار دین برفروست
۳۲. مبادا که ظلمی ز دستت رسد
که نفرین مظلوم، آسمان بشنود
۳۳. به هر کوی و برزن نظر کن درست
که هر جا فقیر است، دستش ببُست
۳۴. ز بیتالمالش دهی با امان
که نان یتیم است و قوت گمان
۳۵. به حق، خویشاوند و بیگانهای
همه بندهی خالق یکتایی
۳۶. مبادا تفاوت نهی در عطا
که باطل شود عهد و شرع خدا
۳۷. چو حاجی ز راه دراز آیدت
به آغوشِ مهرت پناه آیدت
۳۸. مکن سختگیری بر او ای امین
که میهمنِ کعبه است با دل غمین
۳۹. به موسم چو طوفان ز خلق آیدت
صبوری کن، ای مونس و یاورت
۴۰. تو مأمورِ رحم و کرامت بمان
که با خلق، رحمت بُوَد پایدار
۴۱. به هر کار با عقل و تدبیر باش
نه با خشم و تندی، که تقصیر باش
۴۲. به یاران خود درس حلم و صفا
بیاموز تا عدل گردد به پا
۴۳. قُثَم! پند مولا به جانت بگیر
که جانها ز این پند گردد منیر
۴۴. تو پاسدار مکه، حریم خدا
بر آیین تو، چشم امت گوا
۴۵. مبادا که لغزشی آید پدید
که دشمن به باطل، سخنها کشید
۴۶. تو آیینهی مرتضی در حرم
به گفتار و کردار، سرشار از دم
۴۷. به محراب چون با خدا رو کنی
دل خسته را در دعا شاد کنی
۴۸. شبانگاه بر سجده باشی مدام
که از تو بماند به مردم پیام
۴۹. عبادت، تو را ره دهد سوی عدل
که با عدل گردد روان خلق سهل
۵۰. قضاوت اگر پیش تو شد درست
نگه دار قانون یزدان به دست
۵۱. به شکوه و قدرت فریبت نده
که این تخت دنیا به یک دم رود
۵۲. چو یادی کنی از قیامت، دلت
رها گردد از دام ظلم و فِتَت
۵۳. گواه است پروردگار از نهان
که بیوقفه بنویسدت در جهان
۵۴. پس ای نیکبخت و امین خدا
مدیریتت کن به تقوا و صفا
۵۵. جهان هرچه دارد فناپذیر است
همان باقی آن، عدل و تدبیر است
۵۶. به قسط و عدالت، بقا میبرند
به ظلم و جفا، خلق جا میسپرند
۵۷. تو فرزند عباس، یار نبی
به اخلاص، شو یاور معنوی
۵۸. چو اهل حجاز از تو امیدمند
مدارا کن و لطف و رحمت ببند
۵۹. ز گفتار نیکو چراغی بساز
که جانها بگیرد ز مهرت نواز
۶۰. به پیر و جوان احترام آر تو
که عزت دهد نزد یزدان، تو را
۶۱. به نامحرمان تندخویی مکن
که آیینهی کعبه غبارش نشد
۶۲. اگر فتنهجویان پدید آمدند
به حلم و خرد ریشهشان برکنند
۶۳. به شمشیر تنها مکن کار دین
که دین ز محبت شود دلنشین
۶۴. مبادا غرورت به دام افکند
که شیطان ز نخوت، هلاکش کند
۶۵. تو ای قُثَم، این عهدِ مولا به یاد
که اوست امامی ز نسل سجاد
۶۶. جهان را به چشم امانت نگر
نه جای غرور است و نه محل شر
۶۷. ز کار تو آید صدا تا به عرش
که هر خدمتت بوی تقوا برَش
۶۸. به فرمان علی چون عمل آورید
درخت سعادت ثمر پرورید
۶۹. سلامی به تو داد شاه نجف
که بگرفت بر دوش تو بار شرف
۷۰. چو داری تو فرمان مولا به دست
به هر لحظهات نور ایزد بجست
۷۱. ز مردان تاریخ نامت برند
که در خدمت دین علم برفرازند
۷۲. مبادا ز غفلت، زمینگیر شوی
که از بار مسئولیت پیر شوی
۷۳. به یاران خود مهرورزی نما
که گردند یاور به هر ماجرا
۷۴. تو حاکم نه بر جسم مردم، برون
تو حاکم بر جان و بر قلب خون
۷۵. چو دل را به حکمت بیاراستی
به عدل و کرامت، جهان خواستی
۷۶. قُثَم! جانِ مکه به جان تو بست
تو هم عهد مولا به ایمان ببست
۷۷. به فرمان مولا بمان پایدار
که گردی به دنیا و عقبی سوار
۷۸. جهان بگذرد، نام نیکو بماند
به یاد تو، هر نسل قصه بخواند
۷۹. به راستی و خدمت اگر سرکنی
به عرش خداوند ره برکنی
۸۰. علی گفت: «ای جان، نصیحت شنو
ره خدمت و رحمت به مردم بجو»
۸۱. تو چون سایهی کعبهای ای امین
پناه دل مؤمن و کافر همین
۸۲. چو با عدل باشی، حرم ایمن است
که این وعدهی پروردگار من است
۸۳. به گیتی بماند ثنای تو هم
که گفتند مولا سپردت قلم
۸۴. نه تنها به مکه تو را دیدند
که در سیرهات مکتب آموختند
۸۵. مدارا و حلم است شمشیر تو
نه خنجر، نه زخم، نه زنجیر تو
۸۶. تو با خلق، یک چشمهی مهر باش
که رحمت به جانهای مؤمن فزاش
۸۷. به دوران کوتاه، جاوید مکن
که نام نکو بهتر از زر و زن
۸۸. ز دنیا تو تنها امانت بگیر
که فردا به داور جوابش بگیر
۸۹. قُثَم! یاد کن محشر و روز سخت
که باشد نجاتت فقط در درخت
۹۰. درختی که ریشهاش عدل علی است
ثمرهای آن رحمت و منجلی است
۹۱. پس ای بندهی حق، به تقوا بمان
که جانت بود بر امانت گمان
۹۲. چو در کعبه باشی، ز حق شرم دار
که هر لحظهات دیدهبان است یار
۹۳. جهان هر چه دارد به پایان رسد
ولیکن عدالت ز جانها رَسَد
۹۴. تو هم بر وصیت وفادار باش
که این است سرمایه، سرمایهفاش
۹۵. به فرمان مولا وفا کردهای
کلید امانت به کف بردهای
۹۶. قُثَم! از علی یاد کن دم به دم
که نامش بود زنده در هر قلم
۹۷. جهان را اگر روشنایی بُوَد
ز نور ولایت، حکایت شود
۹۸. سلام خدا بر امام حکیم
که گفتی به تو راه، با صد نسیم
۹۹. قُثَم! تا قیامت به یاد آوری
که فرمان علی را به دل پروری
۱۰۰. چنین گشت کامل سخنهای او
که ماند به تاریخ، نامش نکو
۱۰۱. ز گفتار مولا چراغی برافروز
که روشن شود راه مردم به روز
۱۰۲. به شب هم به محراب، راز و نیاز
بود مایهی قوت دل در نماز
۱۰۳. مبادا که غفلت، دلت را ربود
که شیطان به غفلت، کمینها گشود
۱۰۴. چو در خدمت خلق باشی مدام
بماند ز تو بر جهان نیکنام
۱۰۵. قُثَم! پاسدار امانت بمان
که خشم خدا بر خیانت گمان
۱۰۶. اگر پادشه باشی و بیوفا
نماند ز تو جز سراب جفا
۱۰۷. به حق، عدل مولا چراغت شود
که در ظلمت این جهان، رهنما بود
۱۰۸. قضاوت چو کردی، به انصاف کن
نه با میل و خویش و نه با خوی مَن
۱۰۹. به هر لحظه اندیشه کن در سرانجام
که داور تو را میرسد روز و شام
۱۱۰. به یاد آور ایام احمد نبی
که با خلق میزیست با مهتبی
۱۱۱. تو از خاندان رسول خدایی
پس آیینهی مهر و تقوای مایی
۱۱۲. مبادا فراموش گردد رسالت
که مقصد همین است، ای یار، غایت
۱۱۳. چو مردم به سوی تو آیند شاد
تو هم بر دلت کین و خشم مباد
۱۱۴. به لبخند و لطف، آشتی کن همیشه
که از آشتی، فتنه گردد رَمیه
۱۱۵. قُثَم، این نصایح چو در جان کنی
به درگاه یزدان تو مهمان کنی
۱۱۶. نگویم تو را جز ره تقوا و عدل
که این است دستور مولای سَعد
۱۱۷. به گوش همگان بانگ مولا رسان
که با عدل باید، حکومت بمان
۱۱۸. به هر کار، نام خدا بر زبان
که از اوست پیروزی و کامران
۱۱۹. ز دنیا مگیر ای پسر، حرص و سود
که هر حرص، انسان به آتش فزود
۱۲۰. تو را داد حق فرصتی بیکران
که پرورد مردم، چو باغی جوان
۱۲۱. به شاخه اگر آب تقوا دهی
به ثمر، درخت سعادت دهی
۱۲۲. ولی گر به بیداد آری خلایق
به نفرین بدل گردد آنها، حقایق
۱۲۳. مبادا که خویشاوندانت، قُثَم
به ظلمت کشانند در حکم هم
۱۲۴. به هر کس به میزان حق میسپار
نه با حب و بغض، و نه با غبار
۱۲۵. اگر با عدالت شوی یار خلق
نویسند فرشتان به دفتر شفق
۱۲۶. ولی گر ز انصاف غفلت کنی
به آتش جهنم اقامت کنی
۱۲۷. قُثَم! در حرم پاسبان خداست
تو خدمتگزار خلایق سزاست
۱۲۸. مبادا که تندی کنی بر کسی
که آه دلش بشکند بیکسی
۱۲۹. به یاد آور ایام بیچارگان
که باشد به حکمت، دل مهربان
۱۳۰. به محراب چون دیده بر حق نهی
جهان را به آیینهی عدل، دهی
۱۳۱. ز دنیا نه ماند جز افسانهای
بماند فقط عدل و مردانهای
۱۳۲. چو حاجی به بیتالله آید فرود
تو را خدمت او، عبادت شمود
۱۳۳. به مجلس به رحمت، پذیرای او
که مهمان یزدان بود، جانِ او
۱۳۴. ز تدبیر تو، خلق آرام یابند
به یادت، هزاران دعاها بخوانند
۱۳۵. چو لبخند بر چهره حاجی نشاندی
به عرش خداوند، نوری فشاندی
۱۳۶. تو را گفت مولا: «به حلم و شکیب
ره روشن است و سعادت، قریب»
۱۳۷. به حلم است پاداش کار امیر
که با صبر گردد زمین دل، خمیر
۱۳۸. اگر در برابر تو فتنهگر
پدید آید و افکندی خطر
۱۳۹. به عدل و به دانش، جوابش بده
نه با خشم و قهر و نه با گِله
۱۴۰. که دشمن به نادانی آتش زند
تو با عقل، آن شعله خاموش کُن
۱۴۱. قُثَم! پاس دار عهد مولا مدام
که آن است سرمایهی صبح و شام
۱۴۲. اگر ره کنی جز به فرمان او
به تاریکی افتی چو بیجلوهجو
۱۴۳. تو بر تخت مکه، به تقوا نشین
که عزت بماند ز این دینبین
۱۴۴. مبادا ز شیطان فریبی بری
که او فتنهآموز و مکری گری
۱۴۵. به یاد آر، مولا تو را خوانده است
که با عدل، دین را نگه داشته است
۱۴۶. به میدان تاریخ نامت بماند
اگر با عدالت به مردم برآید
۱۴۷. قُثَم! بر دل خویش فرمان مکن
که دلخواه تو ره به شیطان زند
۱۴۸. به فرمان حق، راه روشن بجوی
که هر دم تو را از خطا بازخوی
۱۴۹. به هر کار نیکو، امید آورید
که پاداش نیکو از آن بنگرید
۱۵۰. به هر کار، آغاز کن با سلام
که ماند ز تو خیر در هر مقام
۱۵۱. چو یاری رساندی به مردم به جان
خدا یار تو باشد اندر جهان
۱۵۲. چو دستی بگیری به نیکو طریق
بهشت است مزد تو در آن رفیق
۱۵۳. مبادا ز فریاد محرومان غافل شوی
که آتش شود گر به بالا روی
۱۵۴. به مردم اگر نان و شادی دهی
به تاریخ، نام بزرگی نهی
۱۵۵. تو را گفت مولا: «قُثَم! هوش دار
که با حلم و عدل است راه دیار»
۱۵۶. جهان میسپارد به تو امتحان
که در آن به تقوا شوی جاودان
۱۵۷. چو خدمتگزاری، به حق میکنی
به نزد خداوند، پی میکنی
۱۵۸. مبادا غرور از دلت ره برد
که هرکس به نخوت، به خاک افتد
۱۵۹. به انصاف، گر داوری در کلام
بهشت است مزد تو در آن مقام
۱۶۰. قُثَم! همچو خورشید، روشن بتاب
که مردم ببینند راه صواب
۱۶۱. چو باران، به هنگام حاجت ببار
که تشنه دلان را رسانی به کار
۱۶۲. تو را گفت مولا: «ره خدمت است
که باقی بماند، نه ملک و نشست»
۱۶۳. به لبخند بر جان مردم ببخش
که لبخند تو زخمها را برَش
۱۶۴. اگر در دلت نور رحمت بماند
جهان بر عدالت، عمارت بماند
۱۶۵. قُثَم! صبر کن در بلای زمان
که صبر است سرمایهی جانِ جهان
۱۶۶. به مشورت از اهل دانش بپرس
که با عقل گردد رهت بیگزند
۱۶۷. به رأی و به رأفت، حکومت کن
که باشد خداوند یارت کنون
۱۶۸. مبادا به مردم جفا روا داری
که آتش درون جان خود برکاری
۱۶۹. به حق، یاد کن لحظهای از فقیر
که او را به مهرت، توان و دلیر
۱۷۰. قُثَم! با یتیمان مدارا نما
که اشکش به نزد خدا، کیمیاست
۱۷۱. به درماندگان چون پناهی دهی
به عرش خداوند راهی دهی
۱۷۲. به گفتار نیکو، دلی شاد کن
به کردار نیکو، جهان آباد کن
۱۷۳. تو پاسدار عهد رسول خدایی
به عدل و کرامت، چراغ هدای
۱۷۴. مبادا فراموش گردد وصیت
که این است راه نجات و حقیقت
۱۷۵. جهان را به مهر و به عدل آرای
که ماند از تو در زمین، آشنای
۱۷۶. به ظلمت مبین، نور مولا بتاب
که راه تو گردد بهشتی شتاب
۱۷۷. قُثَم! پاس دار امانت مدام
که باشد وصیت به صبح و به شام
۱۷۸. به فرمان علی چون عمل کردهای
جهان را به عدل آب بُردهای
۱۷۹. ز تاریخ، نام تو ماند بلند
اگر بر ره مولا شوی سودمند
۱۸۰. تو را گفت مولا: «ز مردم جدا
مده خویشتن را به نخوت سوا»
۱۸۱. به مجلس نشین با دل و با وقار
که باشد خداوند یارت، به کار
۱۸۲. ز هر فتنهجو روی گردان به حلم
که حلم است سررشتهی دین و علم
۱۸۳. قُثَم! راه تقوا به تو باز شد
که از عدل و حلم، دل سرافراز شد
۱۸۴. اگر پاسداری، بهشتی شوی
اگر بیمدارا، در آتشی شوی
۱۸۵. به حج، با دل خستهی حاجیان
به مهر و به خدمت، بُوَد همزبان
۱۸۶. مبادا ز خدمت خموش ای امین
که خدمت بود راه رضوان، یقین
۱۸۷. چو بر تخت قدرت نشستی به عدل
بماند به تاریخ نامت به نخل
۱۸۸. به جان گر وفا کن به فرمان دین
بهشت است مأوا و دارالقرار
۱۸۹. قُثَم! این وصیت ز مولا شنو
به هر لحظه در جان خود تازه کن
۱۹۰. که هرکس به تقوا شود رهنمون
به فردوس برتر شود همنشین
۱۹۱. به یاران بگو جز به عدل و وفا
نراند کسی بر ره دین، خطا
۱۹۲. مبادا که از ره به باطل روی
که از عدل و ایمان به دور شوی
۱۹۳. جهان با همه شور و زیباییاش
به یک دم شود خاک، بر جایاش
۱۹۴. بماند فقط عدل و خدمت به خلق
که این است سرمایهی یزدان و رزق
۱۹۵. قُثَم! در ره حق اگر پا نهی
به صدها جهان جاودانه رهی
۱۹۶. به فرمان مولا، مدام استوار
که باشی در این ره، چو کوه وقار
۱۹۷. چو خدمت کنی، عزتت بیشتر
که خدمت بود راه مردانگر
۱۹۸. مبادا که سستی کنی در جهاد
که از سستی آید به دین انحداد
۱۹۹. قُثَم! یاد کن نام مولا علی
که اوست امام و چراغ جلی
۲۰۰. سلامی به مولا که تا حشر و حشر
بماند ز نامش چراغ بشر
۲۰۱. قُثَم! چون امیری به فرمان حق
بیاویز دلت را به آیین حق
۲۰۲. مبادا که اندیشهی دنیا پرست
به دام آورد جانت از راه بست
۲۰۳. به تقوا، کلید سعادت به دست
که بیتقوایی بر دلت شب شکست
۲۰۴. تو را گفت مولا: «خدا را نگر
که هر دم به چشم تو آید به بر»
۲۰۵. به هر کار یادت بود ای خدا
که او هست آغاز و انجام ما
۲۰۶. چو بر تخت دنیا بمانی قلیل
به اندیشهی فردا بماند جمیل
۲۰۷. مبادا فریبت دهد سیم و زر
که دنیا بود بیوفا، بیاثر
۲۰۸. قُثَم! هرچه دانی، به مردم رسان
که علم است چراغ شب انس و جان
۲۰۹. به دانش چو دلها منور کنی
جهان را ز جهل، برون آور
۲۱۰. به خطبه، بیاموز مردم صفا
که خطبه بود راه دین و بقا
۲۱۱. به ذکر خدا جانها آرام گیر
که یاد خدا دفع هر غم شود
۲۱۲. مبادا که غیبت کنی یا دروغ
که آتش شود زان همه خلق سوخت
۲۱۳. به کردار نیکو به مردم بمان
که کردار نیکوست تاج جهان
۲۱۴. قُثَم! هر نفست امانت خداست
که از آن بپرسد به روز جزاست
۲۱۵. به هر مجلس اندر، تو ساده نشین
نه مغرور شو و نه بیتمکین
۲۱۶. به لبخند، درهای رحمت گشا
که لبخند، باشد کلید صفا
۲۱۷. اگر دشمنی کردی از راه کین
تو را ننگر و باش با او به دین
۲۱۸. مبادا که تندی بر آنان کنی
که رحمت ز دلها گریزان کنی
۲۱۹. تو را گفت مولا: «به نیکی بمان
که نیکی کلید بهشتِ جهان»
۲۲۰. قُثَم! صبر کن بر بلای زمان
که صبر است سرمایهی جانِ جهان
۲۲۱. چو حاجی به سویت فرود آیدت
به لبخند شیرین پناه آیدت
۲۲۲. تو چون میزبان خدای جهان
به مهمان نمایی وفا بیکران
۲۲۳. به نیکی پذیرای او باش، زود
که حاجی رسول است از راه دور
۲۲۴. مبادا که در موسم حج به کین
بگیری ره سخت بر حاجی دین
۲۲۵. به صبر و مدارا، دلش شاد کن
به رحمت، ز اندوه آزاد کن
۲۲۶. قُثَم! هر قدم چون به مسجد روی
به یادت رسد پروردگار غیور
۲۲۷. به قرآن تلاوت کن ای نیکسر
که نورش برد ظلمت از چشم و بر
۲۲۸. به هر جمع، قرآن چراغی ببر
که جانها بمانند بر نور، سر
۲۲۹. به دانشگران مشورت کن مدام
که دانش بود مایهی فتح و کام
۲۳۰. مبادا که تنها ز رأی خودی
ببندی ره عقل و دربودی
۲۳۱. قُثَم! کار دنیا چو خوابی گذار
که باقی نماند ز او جز غبار
۲۳۲. به مولا وفادار و فرمانپذیر
که مولاست در دین، رهنقش و پیر
۲۳۳. جهان هرچه دارد، به پایان رسد
ولیکن ولایت ز جانها رسد
۲۳۴. تو با نور مولا چراغی برافروز
که مردم شوند از دل تیره روز
۲۳۵. به هر کس نکو باش و مهربن
که مهر است سرمایهی جانِ من و تو
۲۳۶. قُثَم! با یتیمان مدارا بکن
به اشکش، دل از غصه یکسو بکن
۲۳۷. به لبخند او جانت آباد شود
به رحمت، زمین هم پر از داد شود
۲۳۸. مبادا ز فریاد درویش دور
که فریاد او بشکند سنگ و سور
۲۳۹. به نیکی چو دستی بگیری، بمان
که نیکی بود شافع روز جان
۲۴۰. قُثَم! هم چو خورشید روشن بتاب
به تاریک دلها نشان ده صواب
۲۴۱. به باران کرم، تشنهجان را سیراب
که باران بود مایهی باغ و آب
۲۴۲. تو را گفت مولا: «مدیری به عدل
که با عدل گردد جهان همسدل»
۲۴۳. چو عدل آید، ایمان شود پایدار
به باطل، نیارد کسی رهگذار
۲۴۴. قُثَم! از علی یاد کن دمبهدم
که یادش بود نور در هر قلم
۲۴۵. به سیرهی مولا ره دین بجوی
که با او شود راه تقوا به کوی
۲۴۶. به محراب شبها عبادت نما
که شب رازگوی است با ربّ ما
۲۴۷. چو اشکی به نیمشب از دیده ریخت
به درگاه رحمان دعایت پذیرفت
۲۴۸. قُثَم! هر دلت را به قرآن ببند
که قرآن بود بهترین همدمند
۲۴۹. مبادا ز آیین مولا بری
که جز با ولایت، به جنت نری
۲۵۰. به فرمان، دل را بسپار ای امین
که فرمان خداست ره راستین
۲۵۱. قُثَم! بر زمین ماند نامت بلند
اگر با عدالت شوی سودمند
۲۵۲. به هر کار نیکی، چراغی برافروز
که در ظلمت، رهیاب گردد هنوز
۲۵۳. به یاد آور این عهد پروردگار
که از بندگان خواست عدل و وقار
۲۵۴. به عهد وفادار باشی مدام
که بیعهدگی مایهی ذلت و دام
۲۵۵. قُثَم! رهرو حق اگر باشی
به فردوس برتر رها باشی
۲۵۶. چو خدمتگزاری، به مردم کنی
به رضوان الهی تو راهی کنی
۲۵۷. مبادا که در سستی و تنبلی
فریفته شوی بر ره باطلی
۲۵۸. به کوشش بگیرند مردان جهان
که کوشش بود کلید هر کامران
۲۵۹. قُثَم! با تلاش است دین پایدار
به کوشش، توانی به عرش گذار
۲۶۰. به هر کار از خالق یاری بجوی
که بی یاری او نشود هیچ کوی
۲۶۱. مبادا فراموش گردد دعا
که بیدست یزدان نیاید شفا
۲۶۲. به هر جمع، نام خدا بر زبان
که نامش بود مایهی جانِ جان
۲۶۳. قُثَم! با تقواست عزت بلند
که بیتقوایی ره به خواری رساند
۲۶۴. به راستی و اخلاص، مردانه باش
که بیراستی دین تو بیپناه
۲۶۵. چو در عهد خود راست باشی به جان
خداوند یار تو باشد عیان
۲۶۶. مبادا خیانت کنی در امانت
که نفرین رسد بر تو تا روز آخرت
۲۶۷. قُثَم! هر نفس فرصت زندگی است
که باید به تقوا شود بندگی است
۲۶۸. چو یک دم به غفلت ز راه اوفتی
به صد دشت فتنه درون اوفتی
۲۶۹. پس ای بندهی حق، بیدار باش
به هر دم، خدا را طلبگار باش
۲۷۰. به خدمت اگر شب و روزی کنی
به تاریخ، نام نکو میکنی
۲۷۱. قُثَم! با کرامت، جهان ساز کن
به نیکی در این ره، درآواز کن
۲۷۲. که هرکس به خدمت شود جاودان
به رضوان رسد در بهشتِ جنان
۲۷۳. مبادا که با خشم رفتار کنی
که رحمت ز دلها گریزان کنی
۲۷۴. تو را گفت مولا: «مدارا، کلید
که با آن بماند دل خلق، شید»
۲۷۵. قُثَم! از مدارا دل آکنده کن
که با آن جهان را پراکنده کن
۲۷۶. به حلم است بنیاد هر کار دین
که با حلم گردد دلها قرین
۲۷۷. چو با مردم از مهر رفتار کنی
به دل، آتش کینه خاموش کنی
۲۷۸. قُثَم! هرچه گفتی به کردار کن
که گفتار بیکرده بیداد کن
۲۷۹. به کردار نیکو بمان یار دین
که کردار باشد نشان یقین
۲۸۰. مبادا دوگویی به گفتار خویش
که دوگویی آرد نفاق و رَویش
۲۸۱. قُثَم! یکرنگی به دین شرط توست
که بیرنگی آن ره به خواری نکوست
۲۸۲. به عهد خدا و رسول وفا
که این است سرمایهی دین خدا
۲۸۳. چو با عدل و تقوا شوی همنوا
به عرش خداوند گردی سزا
۲۸۴. قُثَم! جان خود وقف خدمت بکن
که خدمت بود راه عزت، سخن
۲۸۵. مبادا که عمری به غفلت بری
که از غفلت آتش به جان پروری
۲۸۶. چو هر روز را فرصتی نو بدانی
به تقوا و خدمت، رهی جاودانی
۲۸۷. قُثَم! با دعا شب به صبح آور
که با یاد یزدان دلت پر ز نور
۲۸۸. به روزت، به مردم مددکار باش
که در خدمت، یابی ز رحمت تلاش
۲۸۹. چو شب در عبادت شوی مستدام
به روزت توانی کنی خدمت عام
۲۹۰. مبادا که بیذکر، روزت رود
که روز بیذکر، چو شب شود
۲۹۱. قُثَم! با دل مؤمنان همدمی
به مهر و کرامت چو یک عالمی
۲۹۲. چو دیدی که حاجی به کعبه رسید
به خدمت، دلش را ز غم برچرید
۲۹۳. تو چون دستگیرش شوی در نیاز
بهشتی شوی در جهان بیمجاز
۲۹۴. قُثَم! پاس دار حریم خدا
که پاسش بود راه دین و صفا
۲۹۵. مبادا به مکه جفا آشکار
که مکه حریم است و دارالقرار
۲۹۶. به اخلاص، خدمت کن ای نیکمرد
که اخلاص، باشد چراغ خرد
۲۹۷. قُثَم! با ولایت به راه بمان
که بیآن، رهی نیست جز سوی زیان
۲۹۸. به یاد علی، هر نفس روشنی است
که یادش چراغ ره آدمی است
۲۹۹. به هر عصر، نامش بماند بلند
که مولاست میزان عدل و پسند
۳۰۰. قُثَم! بر وصیت، وفادار باش
که این است سررشتهی دین و فاش
نتیجهگیری
نامهی امیرالمؤمنین علی(ع) به قُثَم بن عباس، گرچه در ظاهر کوتاه است، اما در حقیقت منشوری جامع برای حکومتداری، اخلاق فردی و اجتماعی، و خدمتگزاری به خلق خدا به شمار میرود. در این نامه، امام(ع) به فرماندار خود در مکه سفارشهایی میکند که هرکدام چراغی برای راه آیندگان است:
- اقامهی نماز و جمعه بهعنوان ستون دیانت و وحدت امت؛
- موعظه و آموزش، که غذای روح مردم و ضامن هدایت آنان است؛
- همراهی، حضور و پاسخگویی به مردم، تا حکومت از توده جدا نشود؛
- خدمترسانی به حاجیان، که میهمانان خدا و کعبهاند؛
- مدارا و مهربانی، که اساس مدیریت در حرم امن الهی است؛
- و سرانجام، عدالت، تقوا و یاد قیامت، که روح همهی این وظایف به شمار میرود.
این منظومهی سیصد بیتی کوشید تا در قالب شعر حماسی و تعلیمی، پیام جاوید امام(ع) را بازگو کند؛ پیامی که محدود به زمان و مکان نیست، بلکه برای همهی نسلها آموزنده و الهامبخش است.
امروز نیز جامعهی ما، همچون دیروز، نیازمند آن است که مسئولان و کارگزاران، سیرهی علوی را چراغ راه خویش سازند؛ زیرا تنها با عدالت، اخلاص و خدمتگزاری صادقانه است که میتوان امنیت، آرامش و معنویت را در جامعه پایدار کرد.
پس این مثنوی یادآور میشود که کلام امام(ع) نه سخنی تاریخی، بلکه حقیقتی جاودانه است که در هر عصر و نسل باید به گوش جان شنیده شود.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۲۴