باسمه تعالی
وصیتهای مکتوب آن حضرت پس از بازگشت از صفین
علامه حسن زاده آملی در تکمله شرح نهج البلاغه میرزا حبیب الله خوئی در مورد وصایا آن حضرت میفرمایند: بدان که تمامی وصیتهای آن حضرت علیه السلام برای اولادش و در مورد داراییهایش مطابق با استقصاء ما بعد از بازگشت آن حضرت از صفین بوده است و این به خاطر این بود که میدانست شهادتش نزدیک است.[۱]
در نهج البلاغه دو مورد وصیت آمده که حضرت آنها را بلافاصله پس از بازگشت از جنگ صفین نگاشتهاند:
- نامه 24 نهج البلاغه که وصیت آن حضرت درباره مال خود است و سرآغاز آن چنین است: «هذا ما امر به عبدالله علی بن ابیطالب امیرالمومنین فی ماله»؛ مرحوم دشتی در ترجمه نهج البلاغه میگوید این نامه را حضرت در 20 جمادی الاول سال 37 هجری نوشت.
- نامه به فرزندش امام حسن علیه السلام که در بازگشت از صفین در سرزمین "حاضرین" نوشت.
وصایای آن حضرت پس از خوردن ضربت شهادت
موارد وصیتهای آن حضرت در نهج البلاغه بدین شرح است:
- وصایای آن حضرت پس از ضربت خوردن خطاب به عموم که در دو جای نهج البلاغه آمده: یکی خطبه 149 نهج البلاغه با عنوان "و من کلام له علیه السلام قبل موته" و دیگری نامه شماره 23 با عنوان "و من کلام له علیه السلام قاله قبل شهادته علی سبیل الوصیة لمّا ضربه ابن ملجم لعنة الله علیه" که با عبارت "وَصِیَّتِی لَکُمْ: أَنْ لاَتُشْرِکُوا بِاللهِ شَیْئاً" آغاز شده و سید رضی پس از نقل آن میگوید: بعضی از این کلام در قسمت خطب آمد جز آن که در این جا زیادهای است که موجب شد آن را تکرار کنیم.
- نامه 47 با عنوان "و من وصیة له علیه السلام للحسن والحسین علیهم السلام لما ضربه ابن ملجم لعنه الله" که خطاب به حسنین علیهم السلام بوده.
وصیت امام علیه السلام در مورد دارائی خود
این وصیتی است که بنده ی خدا علی بن ابیطالب امیرالمومنین درباره ی دارایی خود بدان فرمان می دهد، به جهت خشنودی خداوند تا او را به بهشت برد و در سرای امن خود فرود آورد.
بخشی از این وصیت: حسن بن علی به این وصیت اقدام و برای خود از این دارایی آن گونه که شایسته است هزینه می کند و به نحوی که سزاوار است از آن انفاق می کند. اگر برای حسن حادثه ای پیش آید و حسین زنده باشد، او کار را بر عهده خواهد گرفت و همان نقش وی را ایفا می کند.
سهم دو پسر فاطمه از اموال علی همانند دیگر فرزندان علی است و اگر پسران فاطمه را برای این کار تعیین کرده ام محض خشنودی خدا و تقرب به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و پاس حرمت و شرافت خویشاوندی با اوست. و با کسی که این کار را بر عهده دارد شرط می کنم که اصل مال را همان گونه که هست باقی گذارد و از درآمد آن به شیوه ای که بدان مامور و راهنمایی گشته انفاق کند و نهالهای تازه روئیده ی این قریه ها را نفروشد تا به قدری فراوان گردد که شناختن نخلستانها برای کسانی که آنها را پیش از این دیده اند دشوار گردد. و هر یک از کنیزانم که با آنها بوده ام و از من فرزندی آورده یا باردار باشد به فرزندش واگذارند و از برای بهره ی ارث به شمار آرند و اگر فرزندش بمیرد آزاد می شود، زیرا کنیزی از او برداشته شده و حریت فرزند او را آزاد نموده است.[۲]
وصیت امام علیه السلام به فرزند خویش به هنگام بازگشت از صفین
آن چه میخوانید وصیت امام علی علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام است که پس از بازگشت از صفین در قریه "حاضرین" نوشت. وصیتی و سفارشی که به همه فرزندان اسلام و عموم مومنان است: «فرزندم این نامه از پدریست که گرمی آفتاب زندگیش به سردی و غروب مینشیند. معترف به مصائب توانسوز روزگار است و سال و ماه و ساعات از او روی برتافتهاند، و هر دم به مرگ نزدیک میشود. پدری که به پیش آمدهای این جهان ناپایدار و بیمقدار، سر فرود آورده و در خانه مردگان سکنی خواهد گزید و فردا به عزم سفری جاودانه از این گیتی کوچ خواهد کرد. چنین پدری به فرزند جوانش ـ که آرزومند چیزی است که آن را نمییابد ـ سخن میگوید فرزندی که ـ به هر حال مانند تمام موجودات ـ هلاک خواهد شد و آماج تیرهای بلا و هدف دردها و رنجها و گروگان مصائب سخت روزگار غدار است. موجودی که خدنگهای زهرآگین و تلخ را نشانه است و به اضطرار اسیر چنین ناگواریهای ناپایدار است. سوداگر سرای فریب و فساد و وامدار مرگها و نابودیها، همپیمان و آمیخته با غمها و قرین و جلیس با محنتها نشانه و هدف آفتها و شهید هوی و هوس دیگران و سرانجام... جانشین مردگان است.
اینک پس از ثنا و ستایش پاک آفریدگار و درود فراوان بر رسول خدا، پسرم تو بدان: من آن هنگام در چیزی که برایم آشکار گردیده مینگرم. چون میبینم جهان از من روی میگیرد و روزگار با من به سرکشی میگراید و آخرت از من استقبال میکند، احساس میکنم که هر چیز دیگر از یادم میرود و جز به کار خویش به چیزی رغبت ندارم. اما لحظهای که فارغ از دیگران غم خویش میخورم و هوس مرا آسوده میگذارد حقیقت در برابرم رخ مینماید و جلوهگر میشود. چنین کیفیتی است که مرا به کوشش و تلاش وامیدارد، که بیتردید بازیچه نیست و از آمیختگی به دروغ و ریا، فرسنگها به دور است. نیک که مینگرم تو را جزیی از خود میابم ـ نه خطا گفتم ـ بلکه تو همه وجود منی و چنان آمیخته با منی که اگر چیزی به تو روی آورد، درست مانند آنست که به من روی آورده است. از این رو اگر مرگ تو را فراگیرد، چنان است که مرا گرفته. بدین سبب کار تو مرا در اندوه افکنده، بدان گونه که کار خودم مرا به غم و افسوس میکشاند. بنابراین وصیت خویش را بر تو نوشتم در حالی که خواه برای تو بمانم یا بمیرم از اجرای آن بدست تو دل قوی دارم و مطمئن هستم.
پسرم تو را به پرهیزکاری و ترس از عقوبت خدا و متابعت و فرمانبرداری از آفریدگار وصیت و سفارش میکنم. ویرانه دل را به نور تابناکش آبادگردان، در رشته مهر با او به بندگی و دلسپاری چنگ بزن. زیرا هیچ رشته و پیوندی استوارتر از پیوستگی و همبستگی با ذات لایزال کردگار متعال نیست. دل به حکمت و موعظت شاد و پاک بگردان و با یاد مرگ در زهد و پارسایی بکوش و نرم رفتار و نیک گفتار باش. پیوسته به یقین ایمان خویش را قوی کن و تقدیر مرگ را به خود بقبولان و نفس خود را به اعتراف در ناپایداری دنیا وادارساز. آلام و آزار و مصائب سخت روزگار را به او بنمایان و زشتی دهر و ناملایمات روزها را نکته به نکته برایش برخوان و او را بترسان.
با دفتر زندگی گذشتگان او را آشناساز و حوادث و رویدادهایی را که بر آنها گذشته است برای او بازگو. نفس خویش را در بارگاههای ویران سفر ده و بگذار آثار آن همه قدرت و عظمت را نیک بنگرد و دریابد که از کجا تا به کجا رسیدهاند و چگونه از دوستان جدا شدهاند و در سراهای تنگ و تاریک ماندهاند. در این موقع به خویش فکر کن که دیر یا زود تو نیز همچون یکی از تنهای تنهای آنها خواهی بود.
پسر، خانه ایمان و آرامگاه خویش سامان ده و جهان جاودان را به سرای ناپایدار مفروش. سخنی که نیک نمیدانی مگو و پیرامون آن چه مربوط به تو نیست گفتگو مکن. در هر راهی که گام مینهی، مبادا به گمراهی برسی. زیرا در گمراهی و سرگردانی خویشتنداری بسی بهتر از انجام کاری است که سرانجامش هراس است و نگون باری.
مروج نیکوکاری باش تا خود از نیکوکاران گردی. پیوسته با دست و زبان نیکان را به کارهای پسندیده تشویق کن و از کردار نکوهیده بازدار، و هر چند که میتوانی، با بدکاران و پلید فکران میامیز و از آنها دوری گزین. در راه خدا جهاد کن چنان جنگ و جهادی که شایسته قدر اوست. هر جا و در هر موقعیتی هر چند که سختی کشی و به رنج افتی، برای حق و عدالت قیام کن.
در کار دین پیوسته دانشجو باش و خویشتن را به ناملایمات عادت ده. صبوربودن در راه حق، نیک خویی است. در همه کارها به کردگار خویش توکل کن زیرا تو به پناهگاهی استوار و نیرومند روی آوردهای. آن گاه که دست نیاز به سوی خدای آوری، با همه دل و جان نیازمند باش زیرا وجود و کرم تنها از خداست. در کارها بسیار از او طلب خیر و نیکی کن، و در وصیت و سفارش من اندیشه بکار بند و چیزی را از یاد مبر. زیرا نیکوترین گفتار سخنی است که شنونده را سودی سرشار و بهرهای بیشمار بخشد، سخن پاک و نیک آن نیست که بهرهای نرساند و آموختن دانشی که پسندیده نیست بیتردید علم و عملش هم سودمند نخواهد بود.
فرزندم! به خود مینگرم که خردسالی و جوانی به پیری و سالخوردگی رسانیدهام و سستی و ناتوانی در وجودم خانه کرده، از این رو در وصیت به تو شتافتم. دیدم در آن حکمت و عبرتی است. بیم داشتم که مبادا مرگم فرارسد و آن چه در خاطرم میگذرد به تو نرسانده باشم و یا همان گونه که تنم را ضعف و سستی فرامیگیرد، اندیشهام نیز سستی پذیرد و سخنان بسیاری ناگفته ماند. ترسیدم که مبادا پیش از آن که وصایایم را بشنوی هوس بر تو چیره گردد و فتنه و آشوبهای دنیا همچون اشتری مست و سرکش، تو را به عصیان کشد. دل جوان همچون زمین بکر و خاک پاک است. هر دانهای که در آن افتد نشو و نما یابد. از این رو پیش از آن که خاک دلت ناپاک و سخت شود و عقل و خردت اسیر هوس گردد در تربیتت کوشیدم.
من با دانش خویش به سوی تو شتافتم تا این که تو نیز در درک حقایق بشتابی و درست بدان سان که آزمودگان و تجربهدیدگان، کیفیت کار خود را میشناسند، تو نیز بکار خویش آگاه گردی. اگر چنین کنی، بینیاز از رنج و معاف از آزمون و تجربه خواهی شد. آن چه ما از دانش و معرفت و ایمان کسب نمودهایم تو نیز همانها را بدست آر چه بسیار چیزهایی که بر ما پوشیده بود بر تو عیان گردد.
فرزندم! اگر چه عمر من همچون کسانی که پیش از من بودند دراز نبود، اما با همان مهلت کوتاه، بدیده کاوشگری در کارشان نگریستم و در چند و چون کار و اخبار و سرگذشت زندگیشان اندیشه کردم و در احوال و اوضاع بازماندگانشان، مطالعه نمودم و چنان در این بحر مستغرق بودم که دریافتم خودم هم یکی از آنها هستم بلکه ـ فراتر از این ـ در سیر تاریخ و چگونگی زندگیشان چنان با آنها آمیختم، که احساس کردم با اولین و آخرینشان زندگی کردهام! آن گاه پاکی دنیا را از ناپاکیش و سودش را از خسرانش بازشناختم.
اینک از هر کاری، نیک و پسندیده و گزیدهاش را برای تو انتخاب نموده و مجهول و ناپسندش را از تو دور ساختم. آن چه پدری مشفق و مهربان در حق فرزندش روا و سزا میداند، در حق تو کردم و گفتم. و در این سخن اراده نمودم که تو را حکمت و ادب آموزم، تا در این عنفوان جوانی و روزگار شادکامی، تربیت یافته و پند آموخته شوی و ارادهات به هر کاری، پاک و کردارت راست باشد. برای ادب آموزی و حکمت اندوزی، از کتاب خداوند مهربان، ابتدای سخن میکنم. کتابی و شریعتی که فرامین و احکام حلال و حرام را به ما آموخته و تجاوز و تخطی از آنها را نکوهش فرموده و ناپسند دانسته است.
بیم از آن داشتم که مبادا همان گونه که مردم در عقاید و احکام، از هوسها و اندیشههای اشتباه خویش متابعت نمودند، تو نیز مانند آنان بلغزش و خطا افتی. از این رو آگاه کردنت بر آن امور نزد من سزاوارتر از آن بود که تو را در کار خویش رها کنم و دل از هلاک تو آسوده سازم. بر این امید که آفریدگار منان تو را در انجام این وظایف پاک و مقدس، توفیق دهد و بسوی مقصد نیک هدایت فرماید.
اکنون سفارش و توصیه من با تو چنین است: فرزندم نیکوترین چیزی که دوست دارم تو از وصیتم بجای آوری، پرهیز و ترس از خداست. به آن چه آفریدگار بر تو لازم و واجب شمرده اکتفا کن و قدم به راهی گذار که نیکان و گذشتگان و پدر و مادر و خانوادهات در آن طریق گام نهادهاند. زیرا آنان خویشتندار و پرهیزکار و دانا بوده، و در این راه چیزی را فروگذار ننمودهاند. همان گونه که تو میاندیشی و مینگری آنها نیز فکر کردند و دیدند، تا این که سرانجام این دو کار این بود که به غایت خویشتنداری و نهایت انجام تکلیف و وظیفه خود رسیدند. پس اگر نفس تو از طریق آنان سرباز زد و نخواست همانسان که آنان اندیشیدند و دیدند، بنگرد و بیندیشد و در این دو یقین کند، تو او را به متابعت مجبور کن و خواهان همین روش پسندیده باش. البته با تحصیل و تعلیم و دانایی، آن را بطلب و در سخنان در هم و شبههآمیز خود را رها مساز، تا ناگزیر به مشاجره و منازعه شوی و پیش از آن که پا بر این راه گذاری، از پروردگار یاری بخواه و برای کسب موفقیت و اجتناب از هر بدی و یا سخنی که به باطل آمیخته باشد و یا به ضلالت گمراهیت کشاند، تنها به خداوند مهربان پناه ببر و رو بسوی او آور.
آن گاه پس از این که مطمئن شدی که دلت صاف و پاک گشته و فروتن و فرمانبردار شده و تمرکز فکر و اندیشه یافتهای و مقصدت تنها در این راهست در آن چه من به تو سفارش و توصیه میکنم، به دقت اندیشه کن. اما اگر آن چه را که خواهانی، از تمرکز فکر و پاکی دل از پلیدیها بدست نیاوردی، بدان که در این حال به کور اشتری میمانی که در ورطههای وهمناک و درههای تنگ و تاریک فروافتاده است. چنین کسی که به راه اشتباه رود و خطا کند، هرگز خواهان دین و آیین نیست و شبهات را با یقین میآمیزد. برای چنین کسی دست برداشتن و درنگ کردن در راه خود به صلاح نزدیکتر است.
وصایای آن حضرت به مردم پس از ضربت خوردن
اى مردم! هر کس چیزى را که از آن مى گریزد، به هنگام فرار خواهد دید. مدت عمر هر کس چونان میدانى است که در آن میدان به سوى مرگش مى رانند. فرار از مرگ، گرفتار آمدن است به چنگ آن. چه روزگاران که براى دانستن راز اجل کنجکاویها نمودم ولى مشیت خداى تعالى آن بود که هر بار پوشیده ترش دارد هیهات، دانشى است در خزانه اسرار.
اما وصیت من به شما، هیچگونه شرک به خدا میآورید و سنت و شریعت محمد صلى الله علیه و آله را ضایع مگذارید و این دو ستون را همواره برپاى دارید و این دو چراغ را همواره افروخته نگه دارید. تا زمانى که دست در دست یکدیگر دارید و پراکنده نشده اید، کسى شما را نکوهش نخواهد کرد. هر کس از شما باید به قدر طاقتش بکوشد و بر نادانان آسان گیرد. پروردگارى است بخشاینده و دینى است استوار و درست و پیشوایى است دانا.
من دیروز یار و مصاحب شما بودم و امروز عبرت شما هستم و فردا در میان شما نخواهم بود خدا مرا و شما را بیامرزد. اگر در این لغزشگاه (دنیا) جاى پاى استوار باشد و زنده بمانم، که مطلوب شماست و اگر پاى بلغزد و مرگ در رسد، نه عجب در سایه شاخه هاى درختان و در معرض بادهاى وزنده و در سایه ابرها، ابرهایى که خود در فضا پراکنده مى شدند و از میان مى رفتند و سایه شان نیز از روى زمین ناپدید مى گشت، بسر بردیم. روزهایى همسایه شما بودم، تنم در جوار شما بود. بزودى از من جسدى خواهد ماند، بیجان. پس از آن همه تلاش و جنبش، ساکن و بى حرکت و پس از آن همه سخنورى، ساکت و خاموش. آرام خفتن من، از حرکت بازماندن دیدگانم و دستها و پاها و سر و گردنم، براى آنان که پند مى پذیرند از هر بیان بلیغ و سخن شنیدنى، اندرزدهنده تر است. وداع کردن من با شما، همانند وداع کردن کسى است که منتظر دیدار دیگرى است. فردا به یاد روزهاى زندگى من مى افتید و رازهاى درون من برایتان آشکار خواهد شد. آنگاه که من از میان شما بروم و دیگرى جاى مرا بگیرد، مرا خواهید شناخت.[۳]
- وصیتهاى حضرت علی علیه السلام در آخرین لحظات به امام حسن و امام حسین علیهمالسلام:[۴]
بسم اللَّه الرحمن الرحیم؛ این آن چیزى است که على بن ابى طالب وصیت مى کند. على به وحدانیت و یگانگى خدا شهادت مى دهد، و اقرار مى کند که محمد بنده و پیغمبر خداست، خدا او را فرستاد تا مردم را هدایت کند و دین خود را بر ادیان دیگر غالب گرداند ولو کافران کراهت داشته باشند. همانا نماز، عبادت، حیات و ممات من از خدا و براى خداست، شریکى براى او نیست من به این دستور امر شده ام و تسلیم خداوند هستم. اى پسرم حسن! تو و همه فرزندان و اهل بیتم و هر کس را که این نامه به او برسد به امور زیر توصیه و سفارش مى کنم:
- هرگز تقواى الهى را از یاد نبرید، کوشش کنید تا دم مرگ بر دین خدا باقى بمانید.
- همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید و بر اساس ایمان به خدا متحد باشید و از هم جدا نشوید، همانا از پیغمبر خدا شنیدم که مى فرمود: اصلاحِ میان مردم از نماز و روزه دائم افضل است و چیزى که دین را محو و نابود مى کند فساد و اختلاف است، ولاحَولَ ولاقُوَّة إلّابِاللَّهِ العلیّ العظیم.
- «ارحام و خویشاوندان» را از یاد نبرید، صله رحم کنید که صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مى کند.
- خدا را، خدا را! درباره «یتیمان»، مبادا گرسنه و بى سرپرست بمانند.[۵]
- خدا را، خدا را! درباره «همسایگان» خوشرفتارى کنید، پیغمبر آن قدر در مورد همسایه سفارش کرد که ما گمان کردیم مى خواهد آنها را در ارث شریک کند.
- از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «قرآن»، نکند دیگران در عمل به قرآن بر شما پیشى گیرند!
- از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «نماز» چرا که نماز ستون دین شماست.
- از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «کعبه» خانه پروردگارتان، مبادا حج تعطیل شود که اگر کعبه خالى بماند و حج متروک شود مهلت داده نخواهید شد و مغلوب دشمنان خواهید شد.
- از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره ماه «رمضان» که روزه آن ماه سپرى است براى آتش جهنم.
- از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «جهاد در راه خدا» از مال و جان خود در این راه کوتاهى نکنید.
- از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «زکات مال» که زکات، آتشِ خشمِ الهى را خاموش مى کند.
- از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «امت پیامبرتان» مبادا مورد ستم قرار گیرند.[۶]
- از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «صحابه و یاران پیغمبرتان» زیرا رسول خدا درباره آنان سفارش کرده است.
- از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «فقرا و تهیدستان» آنها را در زندگى خود شریک کنید.
- از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «بردگان و کنیزان» که آخرین سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اینها بود. على علیه السلام مجدداً سفارش نماز را کرد و فرمود: کارى که رضاى خدا در آن است در انجام آن بکوشید.
- با مردم به خوشى و نیکى رفتار کنید همان طورى که قرآن دستور داده است و به ملامت مردم ترتیب اثر ندهید.
- امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید، نتیجه ترک آن این است که بدان و ناپاکان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد، آن گاه هر چه نیکان شما دعا کنند دعاى آنها مستجاب نخواهد شد.
- بر شما باد که بر روابط دوستانه میان خود بیافزایید، به یکدیگر نیکى کنید از کناره گیرى از یکدیگر و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهیزید.
- کارهاى خیر را به مدد یکدیگر و اجتماعاً انجام دهید و از همکارى در مورد گناهان و چیزهایى که موجب کدورت و دشمنى مى شود بپرهیزید: «تعاونوا على البرّ والتقوى...».
- از خدا بترسید که کیفر خدا شدید است: «واتقوااللَّهَ إنّ اللَّهَ شَدیدُالعِقاب».
خداوند نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پیغمبرش را در حق شما حفظ فرماید، اکنون با شما وداع مى کنم و شما را به خداى بزرگ مى سپارم و سلام و رحمتش را بر شما مى خوانم.[۷]
در آخر این وصیت در کافى آمده است که پس از پایان وصیت حضرت پیوسته مى گفت: «لاإله إلاّاللَّه» تا وقتى که روح مقدسش به ملکوت اعلى پیوست.[۸]
در نهج البلاغه است که در پایان وصیت، امام علیه السلام فرزندان خود را مخاطب ساخت و به آنها فرمود: «یا بنی عَبدُالمطّلب لایَلفِینَّکُم تَخُوضونَ دِماءَ المُسلمینَ خُوضاً تَقولون قُتِلَ أمیرُالمؤمنین! ألا لایَقْتُلُنَّ بی إلاّ قاتلی، اُنظروا إذا اَنا مُتُّ مِن ضَربَتِهِ هذهِ فَاضربوهُ ضَربَةً، لایُمثَّل بالرَّجُلِ فإنّی سَمِعتُ رَسولَ اللَّه صلی الله علیه و آله یَقول إیّاکُم والمُثلة ولو بِالکلْبِ العَقور؛ اى فرزندان عبدالمطلب! نیابم شما را که در خون مسلمانان فروروید و دست به کشتار بزنید به بهانه این که بگویید امیرالمؤمنین کشته شده و بدانید که در برابر من جز کشنده من کسى نباید کشته شود، نگاه کنید چون من از ضربت او از دنیا رفتم به او یک ضربت بزنید و او را مُثله نکنید که من از رسول خدا شنیدم که مى فرمود: "از مُثلهکردن بپرهیزید اگر چه به سگ گزنده و هار باشد"».[۹]
وصیت امام علیه السلام درباره کیفیت غسل و کفن و دفن
محمد بن حنفیه روایت کرده است: شب بیست و یکم ماه رمضان رسید و شب تاریک شد. على علیه السلام همه فرزندان و اهل بیت خود را جمع کرد و با آنها وداع نمود، سپس به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود: «خداوند این مصیبت را بر شما نیکو گرداند، همانا من از میان شما مى روم و همین امشب به ملاقات خدا خواهم رفت و به حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله همان طورى که وعده ام داده، ملحق خواهم شد.
اى پسرم! وقتى من از دنیا رفتم مرا غسل ده و کفن کن، و به بقیه حنوط جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله که از کافور بهشت است و جبرئیل آن را آورده بود مرا حنوط کن، بعد مرا بر روى سریر گذارید. جلوى تابوت را کسى حمل نکند بلکه دنبال او را بگیرید، و به هر جانبى که تابوت رفت شما هم بروید، و هر جا که ایستاد بدانید قبر من آن جاست، جنازه ام را آن جا زمین بگذارید و تو اى پسرم بر جنازه ام نماز بگذار، هفت تکبیر بگو، و بدان که هفت تکبیر به غیر از من بر هیچ کس مشروع نیست جز بر فرزند برادرت حسین که او قائم آل محمد و مهدى این امت است و او کجى هاى خلق را راست خواهد کرد، وقتى تو از نماز بر من فارغ شدى، جنازه را از آن محل بردار و خاک آن جا را حفر کن، قبر کنده و لحدى ساخته و تخت چوبى نوشته شده خواهى یافت که مرا در آن جا دفن مى کنى، وقتى خواستى از قبر خارج شوى اندکى صبر کن آن گاه نگاه کن مى بینى که من در قبر نیستم، زیرا به جدت رسول خدا ملحق خواهم شد، چون هر پیغمبرى را در مشرق به خاک سپارند و وصى او را در مغرب دفن کنند حق تعالى بین روح و جسد آن دو را جمع نماید، و پس از زمانى از هم جدا خواهند شد و به قبرهاى خویش برمى گردند، سپس قبر مرا با خاک پر کن و آن محل را از مردم پنهان دار».[۱۰]
آن گاه على با فرزندان خود اندکى صحبت کرد و آنان را از آینده اى که حسن و حسین دارند آگاه نمود و آنها را به صبر و تقوى دعوت کرد، سپس لختى بیهوش شد چون به هوش آمد فرمود: «اینک رسول خدا، و حمزه عم بزرگوارم، و جعفر برادرم نزد من آمدند و گفتند: زود بشتاب که ما مشتاق و منتظر تو هستیم» پس نگاهى به اهل بیت خود کرد و فرمود: «همه شما را به خدا مى سپارم، خداوند همه را به راه راست هدایت و از شر دشمنان محافظت نماید، خدا خلیفه من است بر شما و شما را کافى است براى خلافت و نصرت» سپس به فرشتگان خدا سلام داد و گفت: «لِمثلِ هذا فَلْیَعْمَلِ العامِلُون إنّ اللَّهَ مَعَ الّذینَ اتَقوَّا والَّذینَ هُم مُحسِنُون؛ از براى مثل این مقام باید عمل کنند عمل کنندگان، زیرا که خداوند با پرهیزکاران و نیکوکاران است».
سپس عرق بر پیشانى مبارکش جارى شد، چشمهاى مبارک را بر هم گذاشت، دست و پا به جانب قبله کشید و گفت: «أشهدُ أن لاإله الاّاللَّه وَحدهُ لاشَریکَ لَه و أشهدُ أنَّ محمّداً عَبدهُ و رَسولُه» این را گفت و مرغ روحش به ملکوت اعلى در کنار پیغمبران و اولیاء خدا پرواز کرد، صلوات اللَّه و سلامه و سلام ملائکته و انبیائه و رسله علیه، ولعنة اللَّه على قاتله. و بدین ترتیب مشعل هدایت و کانون عدالت خاموش شد، این واقعه در شب جمعه بیست ویکم ماه رمضان سال چهلم هجرى بود.[۱۱]
پانویس
- پرش به بالا↑ شرح نهج البلاغه خوئی، شرح نامه 24 با عنوان "و من وصیه له علیه السلام بما یعمل فی امواله" این که حضرت قبل از جنگ صفین با وجود احتمال شهادت در جنگ علارغم اهمیت وصیت در اسلام وصیت ننمودهاند نشان میدهد که آن حضرت میدانستند در این جنگ به شهادت نخواهند رسید.
- پرش به بالا↑ نامه 24 نهج البلاغه، ترجمه فولادوند.
- پرش به بالا↑ خطبه 149، ترجمه آیتی.
- پرش به بالا↑ این وصیت در نهج البلاغه به عنوان نامه 47 آمده ولی ما از آن جا که آقای سید اصغر ناظمزاده در کتاب تجلی امامت آن را به کمک نسخههای مختلفش در منابع با تفصیل بیشتری بازنویسی نمودهاند. از آن منبع نقل میکنیم. پینوشتهای بعدی نیز از همین مولف است. منابع ایشان مطابق با آن چه در پینوشت آوردهاند عبارتند از: کافى، ج 7، ص 51؛ نهج البلاغه، نامه 47؛ شرح ابن ابى الحدید، ج 6، ص 120؛اسدالغابه، ج 4؛ مسعودى مروج الذهب، ج 2، ص 425؛ تحف العقول، ص 197؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 142؛تاریخ طبرى، ج 6، ص 85 و بحارالانوار، ج 42، ص 248.
- پرش به بالا↑ در نهج البلاغه دارد: «مراقب باشید که مبادا یتیمان در اثر رسیدگى نکردن شما از بین بروند؛ ولایضیعوا بحضرتکم».
- پرش به بالا↑ در بعضى از نسخ: «اللَّه اللَّه فی ذریّة نبیّکم» دارد.
- پرش به بالا↑ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص 24.
- پرش به بالا↑ همان.
- پرش به بالا↑ نهج البلاغه، نامه 47.
- پرش به بالا↑ بحارالانوار، ج 42، ص 290، و مفید،الارشاد، ص 26، فصل 6، باب 2 حدیث را با کمى تفاوت نقل کرده است.
- پرش به بالا↑ بحارالانوار، ج 42، ص 292.
|
- ۰۰/۰۲/۱۵