باسمه تعالی
برداشتهایی از نهج البلاغه
مثنوی ۱۸
خطبه شقشقیه
قسمت شسم
خلافت عثمان
گفت مولا نقشه باشد ، تا کنم من اعتراض
تا نباشد عاملی بهر قیام و انقراض
وانگهی شیعه شود نابود ، با قتل علی
خدشه گردد بر رسالت در ره پاک نبی
زین سبب از بهر اسلام حقیقی ، لاجرم
من شدم هم رای با اعضای شورا ، هم قدم
من شدم همراه آنان ، در قیام و هم قعود
تا نگردد خدشه ای بر شیعیان بدو ورود
من امیدم حق تعالی باشد و خواهم نوید
او پناه بی پناهان باشد و نور امید
در حقیقت تقیه کرده مرتضی در عصر خویش
تا بماند راه اسلام و ولایت ، راه کیش
دیده ای فوج کبوترهای صحرایی ، چنین
دسته جمعی کرده پرواز از مزارع بر زمین
خیل انبوهی ز آنان دسته جمعی ، توامان
آسمان هم تیره گردد ، لحظه ای از اوجشان
من عمل کردم چو آنان ، در مصاف دشمنان
نیست تقوایی ، به جز حب ریاست در شهان
گفت حضرت ، بین عمر را در گزینش بر کسان
نیست فرقی بین سعد و صاحب کون و مکان
سعد را باشد پسر ، منصوب از سوی یزید
مجری قتل حسین است و کند او را شهید
من کنار مصطفی گشتم بزرگ و این چنین
حضرت احمد بود سر چشمه ی جود و یقین
می کشد فرزند مولا را ، پسر با ضرب و تیر
امر او بر شمر ملعون ، می کند جمعی اسیر
نیست زیبنده چنین اعمال دون بهر مقام
کشتن مردم قبیح است و بود جرم و حرام
بین منافق را چگونه می کند ظلم و شتم
تا بدست آرد غنایم ، با جدال و هم ستم
از برای کسب مال و قدرت و اهداف خویش
بس جنایتها کند ، حتی به حذف دین و کیش
می کشد اصحاب پاک مرتضی در کربلا
تا بگیرد بیعت و اسلام گردد بی صدا
قفل دار خانه ی حق ، صاحب اولاد بود
خلق و خوی بچه ها با یکدگر ، اضداد بود
چون امیه مظهر ظلم و دگر هاشم بود
بر امیه خود بزرگی و ستم حاکم بود
یک پدر دارد دو فرزند ، با عقاید مختلف
یک نفر منفور در اذهان و دیگر منعطف
خاندان مصطفی از هاشم و اصحاب او
اهل تقوا جملگی باشند ، هم اذناب او
دوره ی عثمان ، امیه صاحب کرسی شدند
باعث ظلم و جنایت ، مظهر پستی شدند
شد معاویه امیر شام با تخت و کلاه
با صلابت می دهد تشکیل دولت ، هم سپاه
نیست او لایق ، برای مسند و هم اقتدار
از برای مسلمین ، او نیست فخر و افتخار
نفرت آنان شود چندان ، چو بغض کافری
می دهد عثمان ز بیت المال ، پول وافری
در زمان مصطفی باشند از صحنه به دور
نیست آنان را مقام و قدرتی ، حتی حضور
حاکم شام است از نسل امیه در نظام
باعث خونریزی و قتل و جنایت با امام
دید گاه آل هاشم با امیه در تضاد
نیست آنان را شقاوت ، می گساری و فساد
گفت مولا شخص عثمان ، اکثرا مشغول خود
می کند اجرا امور شخصی و معمول خود
عامل اصلی بود در حاکمیت ، عزل و نصب
گاه می گردد ز افراد پلیدی بسط و غصب
دولت عثمان کند منصوب اشخاصی پلید
می دهد قدرت به افرادی چو مروان و ولید
عده ای را حکم تبعید است و دور از دولت اند
عده ای مشغول دزدی و به دور از ملت اند
متقینی همچو مالک ، هم ابوذر بر کنار
جای آنها پر شود از مفسدان هم تبار
شورشی برپا شود بر ضد عثمان در حریم
تا دهد جایش به شخص دیگری ، عالم ، حکیم
می شود محصور بیت والی و داد و فغان
چون بود او عامل اصلی هر شر و زیان
می کند عثمان تقاضا از علی در این میان
تا شود ختم و نباشد فتنه ای هم در جهان
می رود حضرت به همراه تنی از نخبگان
تا کند اوصحبتی در اجتماع و این و آن
می دهد قول شرف حاکم ، به مردم در میان
رفع گردد مشکلات مردم و رنج و فغان
می کند مروان شکایت از خلیفه در خفا
او بگوید صحبت حاکم خلاف است و چرا
همسر عثمان به مروان می کند اخم و خطاب
شو تا ساکت در حوادث ، می دهی ما را عذاب
در خصوص مردم شاکی ز والی و کسان
می دهد فرمان خلیفه ، دفع شر خودسران
مردمان سرکوب بنما ، تا نباشد شورشی
نیست آنان را مدارا در امور و سازشی
می نویسد نامه ای مروان به مصر و شد جفا
می رساند آن به والی و کند کاری خطا
گفت عثمان می کنم انکار اصل نامه را
آن شده جعل و نباشد از من و این خانه را
می دهد حضرت تذکر بر خلیفه ، بیشمار
او به ظاهر می پذیرد ،لیک باشد در فشار
گفت حضرت بر خلیفه ، مفسدان مانع شوند
تا کنی اجرا فرامین خود و قانع شوند
همسر عثمان به مروان گفت ، در وصف امور
آتش آشوب گردد مشتعل ، با ضرب و زور
مهر نامه از خلیفه باشد و تحریر توست
غفلت تو یا اراده موجب تقریر توست
میسمی راه خدا ، راه علی مرتضاست
راه مردان خدا در جبهه ها و کربلاست
تا به کی گویی رجالی ، شعر از مولا علی
کن عمل راه ورا در صحنه و کن منجلی
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میسمی
- ۰۰/۰۲/۰۵