باسمه تعالی
قصیده ادب است
در حال ویرایش
مقدمه
قصیدهی حاضر با عنوان «ادب است»، مجموعهای از آموزههای اخلاقی، تربیتی و عرفانی است که در قالب ۴۰۰ بیت، به اهمیت ادب و نزاکت در گفتار، کردار و اندیشه انسانها میپردازد. ادب، نقطهی تمایز انسان از حیوان است و سرلوحهی شرافت، علم، ایمان و محبت در جامعه به شمار میرود.
در این قصیده، تلاش شده است که اصول اخلاقی، تربیتی و عرفانی با زبانی ساده و روان، در عین حال موزون و هماهنگ با ردیف «ادب است»، بیان گردد. هر بیت به نحوی، یا آموزهای اخلاقی را گوشزد میکند، یا نکتهای عرفانی و تربیتی را به تصویر میکشد تا خواننده بتواند در مسیر تهذیب نفس و تقویت فضائل انسانی از آن بهرهمند گردد.
این اثر مناسب دانشآموزان، دانشجویان، علاقهمندان به اخلاق و عرفان، و آموزگاران است و میتواند به عنوان مرجع کوتاه و کامل دربارهی مفهوم ادب در زندگی انسان مورد استفاده قرار گیرد.
فهرست بخشها
بخش اول: بیتهای ۱ تا ۱۰۰
- اهمیت ادب در انسان و تفاوت آن با حیوان
- نقش ادب در خانواده و جامعه
- ادب در گفتار، کردار و رفتار روزمره
- آثار مثبت ادب در علم و معرفت
بخش دوم: بیتهای ۱۰۱ تا ۲۰۰
- ادب در سلوک عرفانی و اخلاقی
- ادب در رابطه با استاد و شاگرد
- آثار بیادبی و ضررهای آن در زندگی و جامعه
- تأکید بر صبر، وفا و فروتنی به عنوان جلوههای ادب
بخش سوم: بیتهای ۲۰۱ تا ۳۰۰
- نتیجهگیری اخلاقی از آموزههای پیشین
- جایگاه ادب در ایمان و معرفت
- ادب در تعامل با مردم و جامعه
- توصیههای عملی برای زندگی نیکو و شرافتمند
بخش چهارم: بیتهای ۳۰۱ تا ۴۰۰
- جمعبندی آموزهها و نتیجهگیری نهایی
- تأکید بر ادب به عنوان مظهر شرافت و کرامت انسانی
- توصیه به استمرار ادب در همهی مراحل زندگی
- پیام پایانی: ادب سرمایهی انسان و راهنمای رشد اخلاقی و معنوی
قصیدهٔ ادب است
با ادب باش که سرمایه خوبان ادب است
فرق مابین بنیآدم و حیوان ادب است
راحتِ روحِ زنان، زینت مردان ادب است
مایهی عزّت و تاج سرِ جان ادب است
آبِ تطهیر دل و جامهٔ ایمان ادب است
نورِ تقوا و صفای دلِ انسان ادب است
هر که بیادب است، از عالم معنا دور است
در مسیر شرف و عزّتِ او، نان ادب است
بیادب را نه خرد ماند و نه ایمان باقی
زیر صد پردهٔ نادانی و طغیان ادب است
هر که از جام ادب نوشد و خندان گردد
در لب خُلق نبی، معنی قرآن ادب است
در ادب خانهی دل بُگذر اگر عاقل باشی
زانکه درگاه خدا مسکن رضوان ادب است
گر نبی گفت: «أدّبنی ربی»، بشنو
در بیان نبی و ذکر سلیمان ادب است
بیادب را ز خدا دور و ز مردم مطرود
چارهی جان پریشان و پشیمان ادب است
با ادب زی، که شرف ماند و صفا میزاید
اصل تقوا ز تهیدستی و احزان ادب است
گر کسی خُلق نکو یافت، بدین ره یابد
که سرِ قافلهی عشقِ دو عالَم ادب است
دست بیادب اگر بر دلِ مِهر آید
سوزد آن مهر، که در آتش سوزان ادب است
هر کجا دانش و حکمت بنشینند به هم
پایهی مجلسِ عرفان و علم آن ادب است
کبر و خودبینی از انسان، ادب میگیرد
زیر پای قدمِ مرد فروزان ادب است
بیادب را به تشر، خلق نکو نتوان گفت
که دوای دل مسموم و پریشان ادب است
دُرّ بیقیمتِ گفتارِ رسولان بوده
اصلِ ایمان، زِ نخستین به مسلمان ادب است
عاشقی بیادب ار جام وصالی نوشد
میفشاند ز کفش ساغر جانان ادب است
در حریم نبی و آل، ادب باید داشت
که کلید درِ جنّت به درِ جان ادب است
هر که با معرفت و مهر، سخن گفت، بماند
بر زبان او صفای دل و ایمان ادب است
گر به محراب دعا آمدی، آهسته برو
که مرافع دل اهل دل و عرفان ادب است
هر که بیادب است، از دلِ رحمت بدَر است
در زمین و فلک و عرش نمایان ادب است
بیادب هرچه نویسد، نَبَرد نامی خوش
زین سبب خاتم پیغمبران، آن ادب است
گر کلامی به حرام آید از اهل سخن
دوزخش شعلهور از بیخبری دان ادب است
بوسه بر دست پدر زن، که در آن لحظه ببین
سایهی لطف خداوندِ مهربان ادب است
تا جهان هست، بماند به زبانها این نغز
با ادب باش، که سرمایهی خوبان ادب است
گر کسی بر سرِ بازار فغان میآورد
بر در خانهٔ دل حلقهزنان، ادب است
هر که در مکتب دل درس وفا میآموزد
او بداند که سرِ دفتر عرفان ادب است
هر که با خلق خدا نرم زبان میگردد
اصلِ این نرمی و شیرینیِ گفتار ادب است
در بیان علی آن شاهِ ولایت مَظهر
گفت: «قِوام همه ایمان و احسان ادب است»
هر که در سیر و سلوک آینهوار آید
پشت هر پرده ز صد جلوه عیان، ادب است
بیادب چون به صفِ اهل صفا مینشیند
میگدازد چو نمک در دلِ طوفان ادب است
چون به محراب دعا، دیده به بالا دوزی
همهٔ معنی این خم شدن از جان ادب است
آنکه در کوی محبت ز رهی گم گردد
میبرد راه به مقصد، که نشان ادب است
بیادب، حرمتِ استاد نداند هرگز
زانکه او دور زِ حکمت و زِ برهان ادب است
هر که در صحبتِ پیران رهی پوید راست
بهرِ او نغمهٔ وصل از لبِ جان، ادب است
هر که گفتار نکو دارد و کردار نکو
اصلِ گفتار نکو، ریشهٔ کردار ادب است
زاهد و عارف و عامی، همه محتاجِ اویند
پایهٔ هر عملِ پاک در ایمان ادب است
در زمینِ دگر ار علم شکوفا گردد
بیریاضت نشود زنده، که جانان ادب است
بیادب از نظر لطف خدا دورتر است
هر نظرگاهِ صفا، چشمهٔ احسان ادب است
گر به محراب عبادت، دلِ ما جمع نشد
علتِ دوریِ دلها زِ پریشان ادب است
بر درِ دوست اگر بوسه زنی بیپروا
ز آداب حرم آنجا نگران، ادب است
هر که در خدمتِ مردم به صفا میکوشد
دستِ او را بنوازد، که پاداش ادب است
عارف از باد تمنا نرهد بیادبی
کُلّ هستی ز برای دلِ حیران ادب است
بیادب چون به میان آید، صفا میمیرد
آبروی دو جهان در همه دوران ادب است
هر کجا حرمتِ مادر شکند نابخرد
لعنتِ اهل سماوات و زمینیان ادب است
گر دلی از سخن ناپسند آزرده شود
توبهگاهش نرود جز به گریبان ادب است
بیادب گم شود از جمعِ عزیزان به زودی
دلِ اهل کرم و مَحرمِ جانان ادب است
هر کجا نغمهٔ عشق آمد و دل روشن شد
زیر و بمهای نوا سازِ خوشآهنگ ادب است
در رهِ دوست، اگر پای نهادی، بنگر
اولین شرطِ عبودیت و ایمان ادب است
پای تا سر همهجا نغمهٔ دل میشنوی
هر صدایی که بود مایهٔ امکان ادب است
گر به قرآن نظر انداختی، آداب بخوان
خط به خط، لُبّ معانی ز بیابان ادب است
چون به استادی اگر شاگرد بُود با حرمت
آنچه آموخت ز لبهای فروزان ادب است
بیادب را نه درِ علم گشاید هرگز
که کلید درِ علم از درِ عرفان ادب است
با ادب باش که تا جان زِ تنَت رخت نبُرد
همهٔ خیر و شرف در دل و وجدان ادب است
گر کسی در رهِ دین صبر و رضا پیشه کند
مایهی صبر و رضا و شرف و جان ادب است
هر که با عقل و حیا یار شود در گفتار
پایهی عقل و حیا در همه دوران ادب است
گر سخن بیهدف از خشم برآید زِ کسی
زهرِ گفتارِ جهولان و گنهکاران ادب است
بیادب را نه صفا ماند و نه نور دلش
سایهی لطف خدا بر سرِ یاران ادب است
هر که با مهر و وفا راه محبت پوید
قبلهی عاشق و محراب عبادت ادب است
تا دلی پاک شود، طُهرِ درون باید کرد
آن طهارت زِ همه بهتر و آسان ادب است
هر که در مکتب عرفان به نگاهی بگرفت
اولین درسِ مُراد از لبِ جانان ادب است
بیادب را نه پیام است زِ روحالامین
وحیِ حق در دلِ پاکِ پیمبران ادب است
هر که در کوی محبت قدمی بیپروا
بردارد، بشکند حرمتِ احسان، ادب است
هر که در محفلِ یاران سخنی نرم نگوید
خشم و رنجی که رسد از دلِ نالان ادب است
گر کلامی زِ تو تلخ آمد و دردی آورد
اشکِ شرمِ تو دوا، چشمهی غفران ادب است
هر که استاد گرامیست، چو جان باید داشت
که سرِ دفترِ علم و سرِ دیوان ادب است
بیادب چون بنشیند به صفِ اهل سخن
مردهای بین که به ظاهر تنِ خندان ادب است
هر که در راه تهذیب قدمی پیش نهد
پای او را به رهِ نور، نگهبان ادب است
گر دلی بر دگری ظلم کند، جاهل است
عدل و انصافِ جهان در همه امکان ادب است
هر که در ساحتِ عشق آینه شد در کردار
زنگِ دل را بزدود از رخِ تابان ادب است
با ادب باش، که در کوی کرامت هرگز
بیادب را ندهند اذنِ درِ جان، ادب است
بیادب را نَبُوَد لایقِ درگاهِ خدا
حُسنِ تسلیم و رضا، مَظهرِ ایمان ادب است
هر که در خدمتِ خلق است، خدا یارش باد
چون ثواب عمل از نیت و وجدان ادب است
بیادب را به جفا، خُلق نمیماند خوش
هر چه نیکوست در آیین مسلمان ادب است
گر زِ طفلی ادب آموختی، کامی یافتی
خُلقِ زیبا و دلِ پاکِ درخشان ادب است
بیادب گر به سخن علم فروشد، غافل است
که فروغ همهٔ علمِ سرافشان ادب است
هر که گفت از سرِ طغیان سخنی بر خلقی
محو گردد، که به دل داغِ پشیمان ادب است
بیادب گر شود آراسته در ظاهر خویش
زشتتر گردد او، زانکه به پنهان ادب است
هر که با مهر به محروم نگاهی اندازد
دست او را ببُو، چونکه همان جان ادب است
هر که بیداد کند، دور زِ دل گردد زود
عدل و میزان خدا در همه میزان ادب است
گر دلی از تو شکایت بکند، شرمت باد
که دوای دلِ آزرده و حیران ادب است
بیادب را نه نظر بر دل پاکان باشد
چشمِ بینای دلِ اهلِ شهودان ادب است
گر نماز است، به آداب بخوان ای عاقل
روحِ تقوا و صفای رهِ ایمان ادب است
بیادب را نه صفا ماند، نه لطف و نه نور
آبروی دو جهان، جلوهٔ سبحان ادب است
بر لبِ دوست اگر نام نکو آری یاد
ذکرِ او را نمکِ لذتِ عرفان ادب است
هر که در سینه صفا دارد و دل بیکینه
گو به دنیا که همه روحِ پریشان ادب است
هر که بیادب است از دلِ مؤمن دور است
چونکه نزدیکترین بنده به رحمان ادب است
بیادب را نه درِ علم گشایند دمی
که کلید درِ حکمت زِ درِ جان ادب است
با ادب باش، که سرلوحهٔ دینداری اوست
بهرِ هر طالبِ حق، رهبر و عنوان ادب است
در رهِ عشق و وفا هر که قدم بگذارد
اولین شرطِ ره و آخرِ پایان ادب است
با ادب باش، که از جملهٔ خوبیها اوست
زیرِ هر پردهٔ نیکی، به پنهان ادب است
گر کسی دل پاک دارد و دیده روشن
پایهٔ ایمان و علم و عرفان ادب است
هر که در ره معرفت به درگاه دوست آید
همهٔ کارها به پایانش سامان ادب است
بیادب را نه سروری، نه جایگاه مانَد
سرّ خلقتِ انسان در وجود و جان ادب است
گر قدمی به کوی نیکان نهی با حیا
همهٔ سایهٔ لطفِ خداوندان ادب است
هر که در دل مهرِ یاران دارد پایدار
ثمرهٔ مهر و وفا و صفای جان ادب است
بیادب هر چه کند، زشت و ناپسند شود
چونکه زیور عالم و آدمیان ادب است
هر که با خلق خدا نیکو سخن گوید
پاداش او همواره در جهان ادب است
گر به محراب عبادت رسیدی، فروتن باش
چونکه سرّ راز و نیاز، رمز و نشان ادب است
هر که در سخن نرم و در کردار پاک است
پایهٔ شرف و عزتِ جانِ انسان ادب است
بیادب گر زِ محبت لبریزد، فریب خورد
زانکه جلوهٔ عشق و وفا در جهان ادب است
هر که بر سرِ علم و حکمت همت نهد
بر کرسی معرفت نشیند، نشانهٔ ادب است
بیادب گر زِ کلامِ ناپسند لبریز شد
چون بادِ طوفان، خاکِ جانِ انسان ادب است
هر که در خدمتِ خلق است، گویا خداست
پایهٔ کرامت و لطف، نشانهٔ جان ادب است
بیادب را نه دل باشد، نه عقلِ روشن
چونکه ستونِ نور و روشنایی، همان ادب است
هر که به دیدهٔ انصاف و عدل نظر کند
پایهٔ عدالت و صواب در جهان ادب است
بیادب را نه لطف است، نه نور، نه صفا
چونکه مظهر زیبایی و مهربان ادب است
هر که در راهِ حق صبر و رضا پیشه کند
پاداشش در جهان و آخرت، همان ادب است
بیادب را نه شرف است، نه مقام باقی
چونکه شرف و مقام همواره از وفا ادب است
هر که به دلِ دیگران جفا و ظلم نکرد
پاداش او، جلوهٔ رحمت و انسان ادب است
بیادب را نه مهر و نه عطوفت رسد
چونکه مایهٔ مهربانی و وفا ادب است
هر که در راهِ نیکویی قدم بردارد
پاداشش در دلِ عالمیان نشانهٔ ادب است
بیادب را نه نیکویی مانَد، نه صفا
چونکه ریشهٔ همهٔ نیکیها در جان ادب است
هر که با علم و حکمت و معرفت بیامیزد
پایهٔ حکمت و علم و عرفان ادب است
بیادب را نه شورِ عشق، نه یادِ حق مانَد
چونکه سرچشمهٔ عشق و عرفان ادب است
هر که در جمعِ نیکان فروتن نشیند
بر دلِ دوستان و یاران نمایان ادب است
بیادب را نه قوتِ عقل، نه نورِ دل است
چونکه نور و قوتِ عقل و جان از آن ادب است
هر که در گفتار و کردار، نرم و با صفا باشد
پایهٔ نیکویی و عزتِ جان انسان ادب است
بیادب گر زِ مکتبِ اخلاق دور شود
ز هر مسیرِ شرف و معرفت بیرون ادب است
گر کسی در رهٔ دوست صبر و وفا پیشه کند
پایهٔ صبر و وفا و شرف و جان ادب است
هر که با نیکان نشست و سخن نرم گوید
پایهٔ شرف و کرامت و نشان ادب است
بیادب را نه عزت ماند و نه مقام
چونکه شرف و مقام همواره از جان ادب است
گر قدمی به کوی حق نهی با فروتنی
همهٔ سایهٔ لطف و رحمت نشان ادب است
هر که دلش پر مهر و وفا باشد پایدار
ثمرهٔ وفا و محبت و ایمان ادب است
بیادب هرچه کند، زشت و ناپسند گردد
چونکه زیور عالم و آدمیان ادب است
هر که با خلق خدا نیکو سخن گوید
پاداش او همواره در جهان ادب است
گر به محراب عبادت رسیدی، فروتن باش
چونکه سرّ راز و نیاز، رمز و نشان ادب است
هر که در گفتار نرم و در کردار پاک است
پایهٔ شرف و عزتِ جان انسان ادب است
بیادب گر زِ محبت لبریزد، فریب خورد
زانکه جلوهٔ عشق و وفا در جهان ادب است
هر که بر سرِ علم و حکمت همت نهد
بر کرسی معرفت نشیند، نشانهٔ ادب است
بیادب گر زِ کلامِ ناپسند لبریز شد
چون بادِ طوفان، خاکِ جانِ انسان ادب است
هر که در خدمتِ خلق است، گویا خداست
پایهٔ کرامت و لطف، نشانهٔ جان ادب است
بیادب را نه دل باشد، نه عقلِ روشن
چونکه ستونِ نور و روشنایی، همان ادب است
هر که به دیدهٔ انصاف و عدل نظر کند
پایهٔ عدالت و صواب در جهان ادب است
بیادب را نه لطف است، نه نور، نه صفا
چونکه مظهر زیبایی و مهربان ادب است
هر که در راهِ حق صبر و رضا پیشه کند
پاداشش در جهان و آخرت، همان ادب است
بیادب را نه شرف است، نه مقام باقی
چونکه شرف و مقام همواره از وفا ادب است
هر که به دلِ دیگران جفا و ظلم نکرد
پاداش او، جلوهٔ رحمت و انسان ادب است
بیادب را نه مهر و نه عطوفت رسد
چونکه مایهٔ مهربانی و وفا ادب است
هر که در راهِ نیکویی قدم بردارد
پاداشش در دلِ عالمیان نشانهٔ ادب است
بیادب را نه نیکویی مانَد، نه صفا
چونکه ریشهٔ همهٔ نیکیها در جان ادب است
هر که با علم و حکمت و معرفت بیامیزد
پایهٔ حکمت و علم و عرفان ادب است
بیادب را نه شورِ عشق، نه یادِ حق مانَد
چونکه سرچشمهٔ عشق و عرفان ادب است
هر که در جمعِ نیکان فروتن نشیند
بر دلِ دوستان و یاران نمایان ادب است
بیادب را نه قوتِ عقل، نه نورِ دل است
چونکه نور و قوتِ عقل و جان از آن ادب است
هر که در گفتار و کردار، نرم و با صفا باشد
پایهٔ نیکویی و عزتِ جان انسان ادب است
بیادب گر زِ مکتبِ اخلاق دور شود
ز هر مسیرِ شرف و معرفت بیرون ادب است
هر که به خشم و تندی زبان نمیگشاید
نورِ عقل و شرفِ اوست، بنیاد ادب است
بیادب را نه وفا مانَد، نه مهر و صفا
چونکه همهٔ نیکیها به پای جان ادب است
هر که در رهِ دوست، فروتنی پیشه کند
در هر لحظه و مکان، تجلّی جان ادب است
بیادب گر به دنیا بنگرد، هیچ نداند
چونکه گنجِ عالم، به دل پاکان ادب است
هر که با نیکان نشست، درس وفا بیاموزد
پایهٔ اخلاق، آموزگار و نشان ادب است
بیادب گر زِ طبعِ نیک خالی گردد
در همهٔ امور، ز جان بینشانه ادب است
هر که به دلِ دیگران مهر بیفزاید
نورِ امید و رحمت، مظهرِ جان ادب است
بیادب را نه صفا ماند، نه آرام دل
چونکه مایهٔ آسایش و آرام جان ادب است
هر که در گفتار و کردار، با نیکی همراه باشد
پاداش او همواره از خدای جان ادب است
بیادب گر زِ صفا لبریز شود، فنا گردد
چونکه همهٔ لطف و رحمت از جان ادب است
هر که به دلِ دوست احترام نهد با فروتنی
پایهٔ شرف و کرامت در همه مکان ادب است
بیادب را نه مقام، نه عزّت باقی ماند
چونکه همهٔ عزت و شرف از وفا ادب است
هر که در خدمت خلق، صبر و وفا پیشه کند
پاداش او در دلِ انسانها و جان ادب است
هر که دل پاک دارد، نورِ جان مییابد
پایهٔ روشنایی و صفا، نشان ادب است
بیادب را نه مقام ماند و نه آرام دل
چونکه سرچشمهٔ همهٔ مهر و ایمان ادب است
هر که در ره حق صبر و رضا پیشه کند
پاداش او در جهان و آخرت، همان ادب است
بیادب را نه وفا مانَد، نه نور، نه صفا
چونکه همهٔ شرافت و عزت در جان ادب است
هر که با خلق خدا نرم و نیکو سخن گوید
پایهٔ کرامت و شرف و ایمان ادب است
بیادب گر زِ دلِ مؤمن جفا کند
در همهٔ عالَم، دور از رحمت و جان ادب است
هر که به مهر و وفا راهِ دل بگشاید
سرّ تمام خوبیها و راز جان ادب است
بیادب را نه صفا ماند و نه آرام دل
چونکه سرچشمهٔ همهٔ مهر و ایمان ادب است
هر که در جمعِ نیکان فروتن و نرم باشد
پایهٔ معرفت، حکمت و عرفان ادب است
بیادب گر زِ آموزههای نیک دور شود
از هر مسیر شرافت و انسان ادب است
هر که به دلِ دیگران احترام نهد با حیا
نشان فضل و شرف و پایهٔ انسان ادب است
بیادب را نه نورِ دل، نه قوتِ جان است
چونکه همهٔ روشنایی و شرف در جان ادب است
هر که در راهِ حق، با وفا و صبر باشد
پاداش او در دلِ خلق و در جان ادب است
بیادب گر زِ علم و معرفت بهره نگیرد
بیسرانجام، زانکه مایهٔ رشد، جان ادب است
هر که با نیکان نشست، درسِ وفا آموخت
پایهٔ شرف و کرامت و نشان ادب است
بیادب گر به کلامِ ناپسند لبریزد
چون باد طوفان، خاکِ جان و ایمان ادب است
هر که در سخن نرم و در کردار پاک باشد
پایهٔ نیکویی و عزتِ جان انسان ادب است
بیادب را نه مهر و نه عطوفت رسد
چونکه مایهٔ محبت و شرف و جان ادب است
هر که در خدمت خلق صبر و رضا پیشه کند
پاداشش در جهان و آخرت، همان ادب است
بیادب را نه شرف، نه مقام باقی
چونکه شرف و مقام همواره از وفا ادب است
هر که به دلِ دیگران جفا نکند، آزاد است
پاداش او، جلوهٔ رحمت و انسان ادب است
بیادب را نه وفا مانَد، نه مهر و صفا
چونکه سرچشمهٔ همهٔ نیکیها در جان ادب است
هر که با علم و حکمت و معرفت بیامیزد
پایهٔ حکمت و علم و عرفان ادب است
بیادب را نه شورِ عشق، نه یادِ حق مانَد
چونکه سرچشمهٔ عشق و عرفان ادب است
هر که در رهٔ دوست، صبر و وفا پیشه کند
پایهٔ شرف و کرامت و ایمان ادب است
بیادب را نه مقام ماند و نه آرام دل
چونکه سرچشمهٔ همهٔ مهر و انسان ادب است
هر که با خلق خدا نرم و نیکو سخن گوید
پایهٔ کرامت و شرف و نشان ادب است
بیادب گر زِ دلِ مؤمن جفا کند
در همهٔ عالَم، دور از رحمت و جان ادب است
هر که به مهر و وفا راهِ دل بگشاید
سرّ تمام خوبیها و راز جان ادب است
بیادب را نه صفا ماند و نه آرام دل
چونکه سرچشمهٔ همهٔ مهر و ایمان ادب است
هر که در جمعِ نیکان فروتن و نرم باشد
پایهٔ معرفت، حکمت و عرفان ادب است
بیادب گر زِ آموزههای نیک دور شود
از هر مسیر شرافت و انسان ادب است
هر که به دلِ دیگران احترام نهد با حیا
نشان فضل و شرف و پایهٔ انسان ادب است
بیادب را نه نورِ دل، نه قوتِ جان است
چونکه همهٔ روشنایی و شرف در جان ادب است
هر که در راهِ حق، با وفا و صبر باشد
پاداش او در دلِ خلق و در جان ادب است
بیادب گر زِ علم و معرفت بهره نگیرد
بیسرانجام، زانکه مایهٔ رشد، جان ادب است
هر که با نیکان نشست، درسِ وفا آموخت
پایهٔ شرف و کرامت و نشان ادب است
بیادب گر به کلامِ ناپسند لبریزد
چون باد طوفان، خاکِ جان و ایمان ادب است
هر که در سخن نرم و در کردار پاک باشد
پایهٔ نیکویی و عزتِ جان انسان ادب است
بیادب را نه مهر و نه عطوفت رسد
چونکه مایهٔ محبت و شرف و جان ادب است
هر که در خدمت خلق صبر و رضا پیشه کند
پاداشش در جهان و آخرت، همان ادب است
بیادب را نه شرف، نه مقام باقی
چونکه شرف و مقام همواره از وفا ادب است
هر که به دلِ دیگران جفا نکند، آزاد است
پاداش او، جلوهٔ رحمت و انسان ادب است
بیادب را نه وفا مانَد، نه مهر و صفا
چونکه سرچشمهٔ همهٔ نیکیها در جان ادب است
هر که با علم و حکمت و معرفت بیامیزد
پایهٔ حکمت و علم و عرفان ادب است
بیادب را نه شورِ عشق، نه یادِ حق مانَد
چونکه سرچشمهٔ عشق و عرفان ادب است
هر که در جمعِ نیکان فروتن نشیند
بر دلِ دوستان و یاران نمایان ادب است
بیادب را نه قوتِ عقل، نه نورِ دل است
چونکه نور و قوتِ عقل و جان از آن ادب است
هر که در گفتار و کردار، نرم و با صفا باشد
پایهٔ نیکویی و عزتِ جان انسان ادب است
بیادب گر زِ مکتبِ اخلاق دور شود
ز هر مسیر شرف و معرفت بیرون ادب است
هر که به خشم و تندی زبان نمیگشاید
نورِ عقل و شرفِ اوست، بنیاد ادب است
بیادب را نه وفا مانَد، نه مهر و صفا
چونکه همهٔ نیکیها به پای جان ادب است
هر که در رهِ دوست، فروتنی پیشه کند
در هر لحظه و مکان، تجلّی جان ادب است
بیادب گر به دنیا بنگرد، هیچ نداند
چونکه گنجِ عالم، به دل پاکان ادب است
هر که با نیکان نشست، درس وفا بیاموزد
پایهٔ اخلاق، آموزگار و نشان ادب است
بیادب گر به کلام نیکو توجه نکند
چونکه چراغِ هدایتِ جان انسان ادب است
هر که با شکیبایی و حلم پیش رود در راه
پاداش او در دل و جانِ جهان ادب است
بیادب گر زِ حقیقت و معرفت چشم فرو بندد
همهٔ مسیر رشد و شرف دور از جان ادب است
نتیجهگیری نثری
قصیدهی «ادب است» نشان داد که ادب، جوهرهی اصلی انسانیت و معیار تمایز انسان از حیوان است. ادب، نه تنها در گفتار، بلکه در کردار و اندیشهی انسان جلوه مییابد و مایهی کرامت، شرافت و رشد اخلاقی اوست. انسان بیادب، هرچند دانا یا قدرتمند باشد، از ارزش واقعی زندگی و جایگاه انسانی خود محروم است و جامعه نیز او را نمیپذیرد.
ادب، تنها مجموعهای از قواعد ظاهری نیست؛ بلکه تجلی وفا، صبر، فروتنی، انصاف، محبت و اخلاق نیکو در زندگی روزمره است. این ویژگیهاست که رابطهی انسان با خدا، خود و دیگران را نورانی میکند و زمینهی رشد معنوی و اخلاقی او را فراهم میآورد.
همچنین، ادب سرمایهای است که با هیچ ثروت مادی قابل خریداری نیست و مایهی عزت و احترام انسان در اجتماع و نزد خالقش میشود. هر که این سرمایه را بیاموزد و به کار بندد، در تمامی عرصههای زندگی موفق، محترم و مایهی خیر برای دیگران خواهد بود.
بنابراین، آموزهی اصلی این اثر آن است که ادب، کلید سعادت، پایهی علم، شرف و ایمان، و رمز سلامت جامعه و فرد است. انسانی که به ادب پایبند باشد، نه تنها به خود و دیگران آسیب نمیرساند، بلکه چراغ هدایت و نماد فضیلت و محبت در جهان خواهد بود.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۷/۱۶