باسمه تعالی
مثنوی طالوت و جالوت
- آغاز و معرفی قوم بنیاسرائیل و مقدمه
این سرودهٔ حماسی، روایت نبرد تاریخی و قرآنی طالوت و جالوت است که در آن، لشکر حق به فرماندهی طالوت با ایمان، ایستادگی و یاری خداوند، بر سپاه پرشمار باطل پیروز میشود.
داستان، با انتخاب طالوت به پادشاهی، آزمون رودخانه، شکوه و قدرت جالوت، و ظهور جوانی شجاع و مؤمن به نام داوود شکل میگیرد.
شعر، در قالب مثنوی حماسی به سبک شاهنامه سروده شده تا پیوندی میان بیان قرآنی و لحن پهلوانی ادبیات فارسی ایجاد کند؛ هدف، انتقال پیام این داستان است:
«پیروزی نه از کثرت لشکر و سلاح، بلکه از ایمان و اتکال به خداوند است.»
فهرست بخشها
۱. فرمان یزدان و برگزیده شدن طالوت (بیت ۱ تا ۳۰)
- معرفی بنیاسرائیل و بحران رهبری
- برگزیدن طالوت به پادشاهی با وحی الهی
- نارضایتی برخی و آزمون الهی
۲. حرکت سپاه و آزمون رودخانه (بیت ۳۱ تا ۷۰)
- راهی شدن سپاه طالوت
- آزمون نوشیدن آب رودخانه
- جدا شدن افراد نافرمان
۳. آمادگی برای نبرد با جالوت (بیت ۷۱ تا ۱۱۰)
- ورود به دشت نبرد
- مشاهده سپاه پرشمار دشمن
- دعا و توکل سپاهیان بر خدا
۴. معرفی جالوت، پهلوان ستمگر (بیت ۱۱۱ تا ۱۳۰)
- توصیف هیبت جالوت
- تهدید او به نابودی سپاه طالوت
۵. ظهور داوود، جوان مؤمن (بیت ۱۳۱ تا ۱۵۰)
- پیشنهاد داوود برای مقابله با جالوت
- اعتماد طالوت به او
۶. نبرد داوود و جالوت (بیت ۱۵۱ تا ۱۷۵)
- گفتوگوی کوتاه داوود و جالوت
- پرتاب سنگ از فلاخن و مرگ جالوت
۷. فرار دشمن و پیروزی سپاه خدا (بیت ۱۷۶ تا ۲۰۰)
- هراس سپاه جالوت
- شادی سپاه طالوت و شکرگزاری
۸. جایگاه داوود پس از نبرد (بیت ۲۰۱ تا ۲۶۰)
- محبوبیت داوود میان مردم
- پیشبینی فرمانروایی آیندهٔ او
۹. پیامها و پندهای داستان (بیت ۲۶۱ تا ۳۰۰)
- تأکید بر پیروزی ایمان بر قدرت ظاهری
- هشدار به ستمگران
- دعوت به عدالت و مهربانی
۱-۵
به نام خدایی که جان آفرید
جهان را به نور ایمان آفرید
که او پادشاه دل و جان ماست
هم او در همه کار یار وفاست
به یاریش آید دل بیگناه
رهایی دهد از بلای سیاه
۶-۱۰
در آن روزگاران که ظلم و ستم
فراگیر شد بر همه بیش و کم
بنیاسرائیل در غم و بلا
به جان آمدند از فریب و جفا
رهی خواستند از خدای بزرگ
۱۱-۱۵
خدا برگزید از میان قبیل
یکی مرد دانا و پاک و جمیل
به نامش همی گفت مردم «طالوت»
که شد رهبر و شاه بر آن بَیوت
دلش پر ز ایمان و تدبیر و داد
۱۶-۲۰
چو فرمان خدا را به گوشش رسید
به جنگ ستمگر عزمش پدید
سپاهی ز مردان با همت و زور
فراخواند و کردند آماده مور
که برخیزد و رو به دشمن نهد
۲۱-۲۵
ولی پیش از آن گفت آزمایشی هست
که هر کس گذر کرد، ماند و نشست
رودی به مسیرشان آمد فراخ
به مردم چنین گفت: ای نیکساخ
ز آبش مچش جز به پیمانهای
۲۶-۳۰
بسی نافرمانان ز فرمان گذشتند
به مستی ز نوشیدن، خود را شکستند
که آن لحظه از کاروان بازماندند
به لشکرگه دشمنان سر فشاندند
ولیک آن که فرمان خدا را شنید
۳۱-۳۵
گذشت از کنار همان آب سرد
چو عطشش فرو خورد، جانش نبرد
سپاه اندک و دشمنی سختجان
به لشکرگه آمد چو دریای خونفشان
در این لشکر اندک جوانی دلیر
۳۶-۴۰
که داوود نام و ز مردان دین
نه بیمی ز دشمن، نه ترسی ز کین
به طالوت گفتا: مرا فرصت است
که این دیوپیکر ز پای افتد و مست
پذیرفت فرمان، خدا نیز خواست
۴۱-۴۵
چو داوود برداشت سنگی ز خاک
به قلاب زد، بر سر آن هلاک
جالوت بر خاک افتاد و مرد
سپاهش ز ترس و هراس، همه برد
چو خورشید ایمان برآید ز دل
۴۶-۵۰
ز تاریکی ظلم گردد گسل
سپاه حق آمد به شادی و ناز
که پیروز شد بر ستمکار و راز
سپاس خدا را که با اهل دین
کند یاری و فتح در هر زمین
۱ تا ۵
به نام خدایی که جان آفرید
جهان را به نور ایمان آفرید
که او پادشاه دل و جان ماست
هم او در همه کار یار وفاست
به یاریش آید دل بیگناه
۶ تا ۱۰
رهایی دهد از بلای سیاه
در آن روزگاران که ظلم و ستم
فراگیر شد بر همه بیش و کم
بنیاسرائیل در غم و بلا
به جان آمدند از فریب و جفا
۱۱ تا ۱۵
رهی خواستند از خدای بزرگ
که از بند دشمن گشاید نه مرگ
خدا برگزید از میان قبیل
یکی مرد دانا و پاک و جمیل
به نامش همی گفت مردم «طالوت»
۱۶ تا ۲۰
که شد رهبر و شاه بر آن بَیوت
دلش پر ز ایمان و تدبیر و داد
نه با ظلم، بلکه به رحمت نهاد
چو فرمان خدا را به گوشش رسید
به جنگ ستمگر عزمش پدید
۲۱ تا ۲۵
سپاهی ز مردان با همت و زور
فراخواند و کردند آماده مور
که برخیزد و رو به دشمن نهد
سرِ فتنه و ظلم، بر هم زند
سروش خدا بر دلش گفت: «هان»
۲۶ تا ۳۰
«تو از نام من باش در هر مکان
ز دشمن مترس و به حق تکیه کن
به یاری من، گر چه اندک، بکن
سپاهت به ایمان شود نیرومند
نه از تیر و شمشیر و خنجر بلند»
۳۱ تا ۳۵
چو طالوت این بشنود، جان گرفت
سپه را به نظم و صف و شان گرفت
به هر قریه، فرستاد بانگ
که «آیید ای مردان، در راه جنگ»
ز هر سو دلیران بیامد به پیش
۳۶ تا ۴۰
چو شیران که جویند صید خویش
یکی تیزچشم و یکی نیزهدار
یکی تیغزن، دیگری بردبار
به دشت و به کوه و به راه دراز
سپاه خدا بود آماده و ناز
۴۱ تا ۴۵
ز کار و ز کوشش نیاسود کس
همه در پی فتح و پیروزی بس
چو فرماندهان را به صف کرد راست
دل از یادِ غیر خدا برنخواست
سپاهی برآمد سبکگام و چابک
۴۶ تا ۵۰
چو ابر بهاری، پُرآب و تَرابک
ولی پیش از آن گفت آزمایشی هست
که هر کس گذر کرد، ماند و نشست
رودی به مسیرشان آمد فراخ
به مردم چنین گفت: ای نیکساخ
۵۱ تا ۵۵
ز آبش مچش جز به پیمانهای
که باشد به اندازهای دانهای
هر آنکس که سرکشی پیشه کرد
از این کاروان بیگمان بازگرد
بسی نافرمانان ز فرمان گذشتند
۵۶ تا ۶۰
به مستی ز نوشیدن، خود را شکستند
که آن لحظه از کاروان بازماندند
به لشکرگه دشمنان سر فشاندند
ولیک آن که فرمان خدا را شنید
دلش را ز وسواس دنیا برید
۶۱ تا ۶۵
گذشت از کنار همان آب سرد
چو عطشش فرو خورد، جانش نبرد
سپاه اندک ولی دلیر و جوان
به میدان شدند، همی شادمان
که یاری خدا را به همراه داشتند
۶۶ تا ۷۰
نه با ساز و اسب و نه با تخت و تاج
بل با قلبی آکنده از مهر و ساج
چو طالوت دید آن وفادار خلق
ستود آفرین بر دل و دست و حلق
سپاهی که اندک ولی پرتوان
۷۱ تا ۷۵
بَرَد بر سپاهی هزارانزبان
به ره، بانگ شادی ز مردم برست
که این وعدهی فتح از یزدان است
دلاور به دلاور پیوست و گذشت
چو آذر به دشت و چو برق از کِشت
۷۶ تا ۸۰
به هر سو خبر رفت در آن دیار
که طالوت آمد چو سیل به کار
سپهسار جالوت چون این شنید
به کینه دل و جانِ خود برگزید
فرستاد به هر سو خبرهای جنگ
۸۱ تا ۸۵
که «آیید ای مردان، اینجا به چنگ
که دشمن چو مور است و ما همچو کوه
برآریم گرد از زمین تا به نوح»
سپاهی عظیم از دو دشت و دو رود
به میدان جالوت چون موج بود
۸۶ تا ۹۰
ولی طالوت گفت: «ای عزیزان دین
ز یزدان بترسید و نه از زمین
که اوست که بر ما مدد میرساند
و شمشیر حق را به دستمان میدهد»
سپاهش به یک دل، همآواز شد
۹۱ تا ۹۵
چو کوهی که از باد ننوازد
به هر گامشان ذکر یزدان بلند
به هر دل امیدی چو خورشید تابند
چو آید ستمگر، سرش بر زمین
که با حق نباشد به هر روی چین
۹۶ تا ۱۰۰
سپاه دو لشکر به هم شد قریب
زمین لرزه برداشت از ضربه و سیب
از اینسو دلیران چو شیران مست
وز آنسو جفاکار و بدسیر و پست
سروش آسمان بر دلها وزید
۱۰۱ تا ۱۰۵
سپاه دو لشکر به هم شد درست
ز بانگ سنان و ز خروش و ز شست
زمین و زمان پر شد از گرد و دود
نه خورشید پیدا، نه روشن قعود
چو امواج دریا، صف دشمنان
۱۰۶ تا ۱۱۰
به خون شسته دست و به کین شادمان
در آنسو سپاه خدا ایستاد
دل از مرگ شسته، به ایمان گشاد
طلایهنشینان به یکباره تاختند
به نیزه و تیغ و به خنجر شناختند
۱۱۱ تا ۱۱۵
که هر ضربه از نام یزدان بود
نه از زور بازو و مژگان بود
ولی در دل دشمنان دیوسیر
یکی بود که بودش دلی سخت و گیر
جالوت نامش، چو کوهی بلند
۱۱۶ تا ۱۲۰
به پیکر چو فولاد و چشمانش بند
زره بر تنش همچو دیوار سنگ
به یک ضربه میبرد شمشیر تنگ
به هر گام لرزید دشت و درخت
چو غرش کند، آسمان را درخت
۱۲۱ تا ۱۲۵
به میدان در آمد چو طوفان تند
همه ترس و وحشت در آن بوم افکند
ندا داد که: «ای سپه کمشمار
کجاست آنکه جوید به من کارزار؟
که من چون زنم، کوه گردد شکاف»
۱۲۶ تا ۱۳۰
سپاه خدا ماند یک لحظه صاف
دلیران به هم چشم کردند و گفتند
که این اژدها را کجا ما گرفتیم؟
طلوت به یزدان توکل نمود
به لشکر امید و شجاعت فزود
۱۳۱ تا ۱۳۵
در آن دم جوانی ز میان سپاه
برآمد چو خورشید از ابرِ ماه
نه ترس از ستمگر، نه بیم از بلا
که دلش پُر ز مهر خدای یکتا
به نامش همی گفت مردم «داوود»
۱۳۶ تا ۱۴۰
که ایمان و همت در او بود زود
به طالوت گفتا: «مرا این رواست
که با این ستمگر کنم کار راست
که یزدان دهد بر من این فتح را
نه بازوی من، بلکه اوست یار ما»
۱۴۱ تا ۱۴۵
چو طالوت بشنید گفتا: «مبارک
که این کار تو را کند نامدارک»
سپردش به یزدان و جانش دعا
که پیروز گردد در این ماجرا
سلاحی نخواست از زر و زره
۱۴۶ تا ۱۵۰
نه تیغی که تیز است چون آتش ره
به جز قلابی و سنگی سه تا
همی بست بر دل امید خدا
به میدان برآمد چو آذرخش
نگه داشت جالوت را در کمین و خش
۱۵۱ تا ۱۵۵
سپاه دو سو، دیده بر کار او
که این نوجوان با چنین آرزو
چو کوه استوار و چو باد سبک
به هر گام، زمینش همی کرد محک
جالوت خروشان به او بانگ زد
۱۵۶ تا ۱۶۰
که «ای کودک! اینجا چه آوردت؟ بد!
نه مردی که با من کنی جنگ سخت
نه بازویت آهن، نه تیغی به رخت
برو پیش مادرت ای ناتوان
که اینجا شود جانت از تن روان»
۱۶۱ تا ۱۶۵
ولیکن داوود لبخند زد نرم
که «با من خدا هست، نه ترس و نه شرم
به یک سنگ کار تو را میکنم
ز ظلم و ستم ریشه برمیکنم
که خون بیگناهان به خاک آمده»
۱۶۶ تا ۱۷۰
سپاه از دو سو بانگ برداشتند
به نام خدا هر که شمشیر بستند
چو داوود سنگی به قلاب کرد
به نیروی یزدان به پرتاب کرد
برآمد صدایی چو آذر در کوه
۱۷۱ تا ۱۷۵
به پیشانی جالوت زد همچو نوح
فرود آمد آن دیو بر خاک سرد
ز چشمش برآمد غباری چو گرد
سپاهش ز ترس و هراس، پا گشتند
به هر سو چو گله پراگشتند
۱۷۶ تا ۱۸۰
سپاه خدا بانگ شادی نمود
که فتح از خدای یگانه است و بود
طلوت به داوود آفرین خواند
به پیروزیاش شادمانی رساند
زمین بوسه زد بر قدمهای او
۱۸۱ تا ۱۸۵
که شد مایهی فتح و آرامِ نو
به هر دل فرو ریخت نوری سپید
که ایمان ز ظلمت جهان را رهید
به لشکرگه دشمنان غارت شد
هر آنچه ز ستمگران غمآورت شد
۱۸۶ تا ۱۹۰
به یزدان سپردند پیروزیشان
که بیاو نیامد به دست این نشان
طلوت سپاهش به خانه رساند
به هر دل امید و صفا میفشاند
ز آن روز داوود در شهر و دِه
۱۹۱ تا ۱۹۵
به نام قهرمان شد بر همه ره
که با سنگ بر تخت ظلمت شکست
به یک ضربه بنیاد فتنه ببست
سپاهش به هر گوشه آباد شد
ز رحمت خدا دلش شاد شد
۱۹۶ تا ۲۰۰
به تاریخ ماند این حماسه بلند
که با نور ایمان توان بَر کمند
نه تیغ و نه تیر و نه لشکر فزون
که یزدان دهد فتح با رهنمون
سپاس و ستایش همه از خداست
۲۰۱ تا ۲۰۵
ز آن روز شد نام داوود فخر
به هر انجمن، یادش آمد به بصر
همه کودکان از شجاعت سرود
که با سنگ ظلمت به پایان نمود
طلوت چو دید آن دلاور جوان
۲۰۶ تا ۲۱۰
به دل داشت مهرش، چو جان در میان
سپردش به یزدان که روزی فراخ
به تخت مَلَک بنشیند بیسلاح
که هر کس به تقوا شود پادشاه
نه با گنج و زر و نه با تخت و جاه
۲۱۱ تا ۲۱۵
سپاه از سفر سوی شهر آمدند
ز پیروزی خویش شادی زدند
به کوچه، به بام و به هر بزمگاه
ز پیروزی طالوت گفتند گاه
که ایمان به پیش و خدا در کمین
۲۱۶ تا ۲۲۰
تواند شکستن دل آهنین
به پیر و جوان پند آمد بلند
که هر کس به ظلمت نهد پا، نژند
به کردار نیکو شود جاودان
نه با خونریزی و نه با فغان
به هر خانه پر شد ز نان و صفا
۲۲۱ تا ۲۲۵
که آمد ز یاری خدای یکتا
طلوت سپاهش به آرام برد
به هر دل امیدی چو باران فُرد
به یتیمان عطا کرد و بر بینوایان
نشستند شادان درون سرایان
ز کینه رهیدند و از درد و کَین
۲۲۶ تا ۲۳۰
به هم با محبت شدند آفرین
ز داستان داوود و سنگ حقیر
حکایت بماند همچو مشک عبیر
که با همت و مهر و یاری خدا
توان بَر کند ظلم از هر کجا
جهان پر شد از پند این ماجرا
۲۳۱ تا ۲۳۵
که باشد ره رستگاری جدا
نه با لشکر انبوه گردد ظفر
نه با تیز شمشیر و آهن سپر
که فتح از خداییست دانا و داد
که جان را ز ظلمت به روشن نهاد
سپردند جان و دل از نو به راه
۲۳۶ تا ۲۴۰
به فرمان پروردگار سپاه
ز ناموس و از مال شد دست شست
که اینها نماند چو عمر گذشت
به یاری حق بود دلها قرین
به مانند کوهی درون زمین
سپردند عهدی به یزدان پاک
۲۴۱ تا ۲۴۵
که تا هست خورشید بر چرخ خاک
به راه عدالت بمانند راست
نه ظلمی کنند و نه دِینی گُزاست
چو سالی گذشت از نبرد سترگ
هنوز از دلها نرفت آن ز مرگ
به هر محفلی قصهخوان مینشست
۲۴۶ تا ۲۵۰
که داوود با سنگ، ظلمت شکست
کودکان ز دل قصهها میسرودند
به نام خداوند پیروز بودند
به جنگی که با ایمان شد تمام
به دلها فرو ریخت نوری مدام
طلوت از خدا شکر نعمت گزارد
۲۵۱ تا ۲۵۵
به نامش همه قوم او را ستارد
که او با وفا و عدالتگستر
رهید از ستم خلق را بیهدر
نه با مال و زر، که به تدبیر و داد
به مردم ره مهر و رحمت نهاد
سپرد تخت و تاج به آیندگان
۲۵۶ تا ۲۶۰
که از حق نگردند در هر زمان
چو داوود آمد به سالی جوان
به فرمان یزدان شد او پادشان
به حکمت جهان را ز نو ساختند
به هر ظلم، تیغ عدالت آختند
به بیدادگر رحم هرگز نکرد
۲۶۱ تا ۲۶۵
به نیکو، دل و جان مردم سپرد
زمین پر شد از عدل و داد و صفا
که میآمد از مهر یزدان بها
به یاد نبردی که شد جاودان
به سنگی که لرزاند تخت جهان
همه مردمان پند آن برگرفتند
۲۶۶ تا ۲۷۰
به هر فتنه راهی دگر بر گرفتند
که با اندکِ لشکری پاکدل
توان گشت پیروز در هر محل
نه تیغ و نه نیزه به تن کرد کار
که یزدان بودش به هر دم حصار
بدانید ای مردم نیکبخت
۲۷۱ تا ۲۷۵
که با حق توان کرد صد کار سخت
جهان در گذر، نام نیکو بماند
که آن گنج را هیچ کس نتواند
سپاس از خدایی که پیروزی است
که یاریگر اهل هر روزی است
به پایان رسید این حماسهی کهن
۲۷۶ تا ۲۸۰
که شد با دل مؤمنان همسخن
نه تنها برای گذشت زمان
که ماند ز ایمان به دلها نشان
حکایت چو در گوشتان شد بلند
به کردار نیکو دهیدش پِیوند
که روزی رسد هر که ظلمی کند
۲۸۱ تا ۲۸۵
به کیفر رسد، تخت و بختش زند
بگیرید راه وفا و صفا
که این است فرمان خدای شما
به نامش ببندید هر عهد و پیمان
که اوست پناه همه در همه جان
نه دشمن بماند، نه بیمی دگر
۲۸۶ تا ۲۹۰
چو باشد خداوند با ما به سر
بماند حکایت به دل جاودان
که سنگی فرو ریخت تخت گران
همه پند گیرد ز آن مرد خرد
که با مهر حق بر ستمگر زد
به هر نسل گویید این ماجرا
۲۹۱ تا ۲۹۵
که باشد چراغ رهِ هر کجا
نه با کینه، با عدل پیروز شو
ز هر فتنه و ظلم بگریز، رو
سپاس و درود از خدای جلیل
که بخشید فتحی به قومی ذلیل
به پایان رسید این سرود سپید
۲۹۶ تا ۳۰۰
که از خون پاکان زمین را رهید
به یاد خدا دلها روشن است
که فتح از خداوند ممکن است
نه با زور و نه با زر و نه با سپاه
که تنها خدای است مَرو و پناه
نتیجهگیری
داستان جالوت و طالوت، چه در بیان قرآنی و چه در قالب این روایت منظوم حماسی، حقیقتی جاودان را یادآور میشود:
پیروزی واقعی نه از کثرت سپاه و سلاح، بلکه از ایمان، صداقت و یاری خداوند حاصل میشود.
طالوت، با آنکه در آغاز پادشاهی ناشناخته بود و سپاهی اندک داشت، توانست با تدبیر و توکل، دلهای مؤمنان را متحد کند. آزمون رودخانه نشان داد که پیروزی نیازمند صبر و اطاعت است و افراد نافرمان و بیانضباط حتی اگر در میدان حضور داشته باشند، در لحظهٔ سرنوشتساز کارساز نخواهند بود.
در اوج نبرد، داوودِ جوان با سلاحی ساده اما قلبی سرشار از ایمان، جالوتِ عظیمپیکر و هراسانگیز را شکست داد. این پیروزی نهتنها ستم را فرو ریخت، بلکه به مردم آموخت که معیار برتری، تقوا و شجاعت در راه حق است، نه جایگاه ظاهری یا قدرت بدنی.
از این داستان میتوان آموخت که:
- در هر جامعهای، رهبری شایسته بر اساس لیاقت و پاکی انتخاب میشود، نه ثروت یا نسب.
- ایمان و توکل، بزرگترین سرمایهٔ یک ملت در برابر چالشهاست.
- ستم، هر قدر نیرومند به نظر برسد، در برابر حقطلبی پایدار نمیماند.
حماسهٔ طالوت و جالوت، نه یک روایت کهنه، بلکه درسی برای همهٔ روزگاران است:
هرگاه مردم با نیت پاک، همبستگی و اعتماد به خداوند پیش روند، هیچ نیرویی نمیتواند مانع پیروزی آنان شود.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۵/۲۵