رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی

۹۹ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

مثنوی  قوم تبع

در حال ویرایش

مقدمهٔ منظومهٔ «سرگذشت قوم تُبّع»

به نام خداوندِ جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد

ستایش خدایِ جهان‌آفرین
جهاندارِ دانا و پاک‌آفرین

که دارد جهان زیر فرمانِ خویش
نهد مهر و کین در دلان از پریش

ز یزدان بود هر که بر راه ماند
چو از راه گم شد به گردون نماند

یکی داستان آورم در سخن
ز قومی که بُد نامشان انجمن

که «قوم تُبّع» آمد به قرآن پدید
سخن را به نیکو صفت‌ها شنید

تُبّع، شَهِ یمن، چو دل با خدای
ببست و ز بُت برکشیدش کُلاه

ولی قوم او در گنه ماند سخت
به نیرنگ بستند بر حق درخت

سرانجام خشمِ خداوندگار
به جان و به مال و به مُلک آورد کار

این افسانه نیست، که آیینه است
به دل درس و پند آفریننده است

فهرست بخش‌ها

۱. بخش نخست: آشنایی با تُبّع و آغاز سفر

  • معرفی تُبّع و شکوه پادشاهی او
  • سفر به مکه و یثرب
  • آشنایی با دانشمندان اهل کتاب
  • شنیدن خبر پیامبر آینده و پذیرش توحید

۲. بخش دوم: دعوت مردم و مخالفت بزرگان

  • بازگشت تُبّع به یمن و دعوت به دین حق
  • مخالفت اشراف و بُت‌پرستان
  • هشدارهای تُبّع و یادآوری سرگذشت عاد و ثمود
  • شکستن بُت‌ها و شدت گرفتن دشمنی قوم

۳. بخش سوم: نزول عذاب و پایان کار قوم

  • آخرین هشدارهای تُبّع
  • فرمان خداوند به نزول عذاب
  • طوفان، آتش و نابودی کامل قوم
  • عبرت‌ها و پیام پایانی قرآن در یادکرد «قوم تُبّع»

ساختار پیشنهادی

بخش اول (۱۰۰ بیت): تولد و شکوه تُبّع

  • معرفی یمن باستان و سلسله حِمیر
  • قدرت و قلمرو تُبّع
  • لشکرکشی‌ها تا شام و یثرب
  • دیدار با دانشمندان یهود و خبر ظهور پیامبر آخرالزمان
  • تغییر نیت از ویرانی به احترام و هدیه دادن به یثرب

بخش دوم (۱۰۰ بیت): ایمان تُبّع و سفر به مکه

  • حرکت به سوی مکه
  • زیارت کعبه و پرده‌پوشی آن
  • ایمان آوردن به خداوند و پیامبران
  • سفارش به قوم خود برای توحید و پرهیز از بت‌پرستی
  • مخالفت اشراف و بزرگان قوم

بخش سوم (۱۰۰ بیت): سرنوشت قوم تُبّع

  • بازگشت به یمن
  • فساد و تکذیب پیامبران توسط قوم
  • هشدارهای الهی و بی‌توجهی مردم
  • نزول عذاب و هلاکت قوم
  • نتیجه‌گیری و پیام اخلاقی مطابق آیات قرآن

نمونه آغاز بخش اول 

به نام خداوند جان و خرد
که از این برتر اندیشه برنگذرد

ز یزدان توانگر سخن یاد کن
دل از بند دیو سیه آزاد کن

بود در یمن شاهی از نیک‌نژاد
به فرّ و به بخشش چو خورشید و باد

جهانگیر و فرمانده و دادگر
که پیروز شد بر همه کشور

تُبّع همی خواندندش به نام
که از تاجداران فزودش فَخام

به یمن درش گنج و لشکر فراخ
ز دریا برآمد به صحرا و کاخ

چو در عهد او بخت یاری نمود
سر از مرز یمن برون برفزود

ز دجله گذر کرد تا رود نیل
سپاهش چو دریا، دلیر و جلیل

به یثرب رسید از ره پر دراز
دلش پر ز اندیشه و پر ز راز

چو اندیشهٔ ویرانی آورد پیش
سخن گفت با عالمانِ خویش

بخش اول – تولد و شکوه تُبّع (بیت ۱ تا ۱۰۰)

۱ به نام خداوند جان و خرد
۲ که از این برتر اندیشه برنگذرد

۳ خداوند هستی، خداوند داد
۴ جهان را به حکمت بیافرید شاد

۵ یکی پادشاه از نژادِ یمن
۶ که بود از تبارِ کیان کهن

۷ به یمن آن زمان تخت و گنجش فراخ
۸ سپاهش چو دریا، دلیر و شاخ

۹ همه مرز حِمیر به فرمان او
۱۰ ز فرّ و شکوهش جهان در فرو

۱۱ لقب بود «تُبّع» به شاهانِ دیر
۱۲ که از بخت نیکو شدندش امیر

۱۳ دلش پر ز داد و سرش پر ز جنگ
۱۴ به دریا روان و به صحرا پلنگ

۱۵ ز دجله گذر کرد و تا رود نیل
۱۶ سپاهش چو کوه و دلیر و جلیل

۱۷ به هر شهر، گنجی به تاراج برد
۱۸ به هر دژ، سپاهی به معراج برد

۱۹ زمین زیر گامش به لرزش فتاد
۲۰ هوا از خروش سواران، ز باد

۲۱ ز فرسنگ‌ها برقِ تیغش پدید
۲۲ ز بیمش دل ابر، باران بریـد

۲۳ یکی روز با لشکر انبوه خویش
۲۴ برون شد ز یمن به راهِ پریش

۲۵ به یثرب رسید از رهی پر دراز
۲۶ دلش پر ز اندیشه، پر ز راز

۲۷ چو بر خاست بانگِ طبل و کران
۲۸ ز خواب آمدند اهالی به جان

۲۹ به اندیشه افتاد تُبّع، که این
۳۰ چه شهر است با باغ‌هایِ نگین؟

۳۱ بخواند آن زمان مهترانِ یهود
۳۲ که از توراتشان سخن‌ها شنود

۳۳ یکی مرد دانا ز اهل کتاب
۳۴ بیامد چو خورشید بر آفتاب

۳۵ بگفتا: «که ای شاهِ فرمانروا
۳۶ به یثرب مدار این دلِ پر جفا

۳۷ که این خاک، روزی پناه نبی‌ست
۳۸ ز بختش جهان در صفا و خوشی‌ست

۳۹ پیامبر که آخر رسد از خدای
۴۰ در این شهر یابد پناه و سرای»

۴۱ چو بشنید تُبّع، دلش شد منیر
۴۲ ز کینه بگشت و شدش دل به خیر

۴۳ بفرمود تا لشکر آرام کرد
۴۴ سلاح از کفِ خشم، بر بام کرد

۴۵ ز گنجینه‌ها گنج‌ها برفشاند
۴۶ دل مردم یثرب از غم رهاند

۴۷ به هر کوی، دینار و درهم سپرد
۴۸ دل پیر و برنا به شادی سترد

۴۹ بزرگان شهرش دعاها نمود
۵۰ که یزدان تو را در پناه آورد

۵۱ سه روز اندر آن شهر مهمان بماند
۵۲ به شادی در ایوان و میدان بماند

۵۳ چو هنگام رفتن فراز آمدش
۵۴ دلِ مردمان سخت باز آمدش

۵۵ ولی شاه گفتا: «که تقدیر نیست
۵۶ مرا ماندن این‌جا به تدبیر نیست

۵۷ ز بخت خداوند باید شنید
۵۸ که هر کار بی‌حکمِ او ناپدید»

۵۹ برون شد ز یثرب سوی مکه رفت
۶۰ چو خورشید بر بامِ شب تاب تفت

۶۱ شنیده که کعبه‌ست بیتِ خدا
۶۲ که از روزگارِ نخستین بُوَد جا

۶۳ دلش شوق دیدار آن خانه داشت
۶۴ به هر گام، یاد از کریمانه داشت

۶۵ سپاهش چو ابرِ بهاری رسید
۶۶ به وادی که بوی صفا بر دمید

۶۷ چو کعبه بدید، اشک از دیده ریخت
۶۸ دل از بندِ نخوت چو خورشید بیخت

۶۹ به زانو درافتاد و سوگند خورد
۷۰ که با مهر یزدان دلش گشت ورد

۷۱ بفرمود تا جامهٔ حِمیَری
۷۲ بپوشند بر کعبه از سروری

۷۳ نخستین که کعبه به دیبا بپوشد
۷۴ به نامش بماند که این کار کوشد

۷۵ سه روز به مکه به روزه نشست
۷۶ شبان‌گاه تا صبح، ذکر و دعا بست

۷۷ بزرگان قریش آمدندش سلام
۷۸ که ای شاهِ حِمیر، فزاینده نام

۷۹ به مهمانی شاه، قریش آمدند
۸۰ ز بخشش دلش بهره‌ها بر زدند

۸۱ چو پایان گرفت آن عبادت تمام
۸۲ ز مکه سوی کشورش کرد گام

۸۳ سپاه و وزیر و مهان در رکاب
۸۴ چو دریا پر از موج‌های شتاب

۸۵ به راه اندر اندیشه‌ها ساخت زاد
۸۶ که چون بازگردد چه فرمان دهد یاد

۸۷ دلش با خدای یگانه گره
۸۸ زبانش پر از مدح و تسبیح و شه

۸۹ به کشور رسید و نشستش به تخت
۹۰ که بر او زمین کرد تعظیم و بخت

۹۱ بخواند مهان و بزرگان شهر
۹۲ به ایوان که آراسته بود از بهر

۹۳ بگفتا: «که ای مردمانِ حِمیر
۹۴ به یزدان کنید ایمن و سر به سر

۹۵ که او آفرینندهٔ هفت چرخ
۹۶ نهد مهر و ماه اندر این نیک‌برخ

۹۷ مپرستید جز خالق آسمان
۹۸ که او دادتان جان و روزی و جان»

۹۹ ولی قوم او گوش نگرفتند باز
۱۰۰ که در دل‌شان بود صد گونه راز

 

بخش دوم – ایمان تُبّع و دعوت مردم (بیت ۱۰۱ تا ۲۰۰)

۱۰۱ ز گفتار شاه، انجمن برنخاست
۱۰۲ که در دل نه مهر و نه آیینِ راست

۱۰۳ مهان و بزرگانِ کشور همه
۱۰۴ به یک‌باره بستند بر دین، کَمه

۱۰۵ یکی گفت: «ای شاهِ تاج‌افسران
۱۰۶ چرا ما پرستیم خدایِ جهان؟

۱۰۷ که نیاکان ما بُد به آیینِ دیر
۱۰۸ پرستندهٔ بُتها، به رسمِ امیر»

۱۰۹ دگر گفت: «این دینِ نو، فتنه‌خیز
۱۱۰ برد از دلِ ما مهرِ بُت، بی‌مَریز»

۱۱۱ چو بشنید تُبّع، برآشفت سخت
۱۱۲ که از حق نگردد دلِ مردِ بخت

۱۱۳ بگفتا: «که این کار، کارِ خداست
۱۱۴ که او پادشاهِ زمین و سماست

۱۱۵ نه زر ماند و نه تخت و تاج و نه گنج
۱۱۶ چو فرمانِ یزدان رسد، بی‌درنگ»

۱۱۷ همی ماند بر من که بیدار شویم
۱۱۸ ز خوابِ گنه، سوی دیدار شویم

۱۱۹ شما را چه شد کاین چنین کج شوید؟
۱۲۰ ز راهِ خدایِ جهان، رج شوید؟

۱۲۱ به کردارِ عاد و ثمودِ کهن
۱۲۲ مبادا که گردید بی‌آزمَن

۱۲۳ که آنان چو کردند تکذیبِ حق
۱۲۴ به خاک افتد آن سرکشِ تیزفَق

۱۲۵ مهان گفتند: «ای شاه، این کار ماست
۱۲۶ که هر کس پرستد خدایِ خُراست

۱۲۷ تویی پادشاه و به جنگ آوری
۱۲۸ به دین ما کاری نداری»

۱۲۹ چو بشنید تُبّع، دگر بار گفت
۱۳۰ به نرمی سخن را چو گلزار گفت

۱۳۱ «من این دین ندیدم جز از بهرِ خیر
۱۳۲ که پاک است و بی‌عیب و دور از هَویر

۱۳۳ خدای جهان را پرستید و بس
۱۳۴ که او دادتان رزق، بی‌خون و خس

۱۳۵ به مکه بدیدم نشانِ صفا
۱۳۶ شنیدم ز اهلِ کتابِ خدا

۱۳۷ که روزی نبی در یثرب رسد
۱۳۸ جهان را ز ظلمت به روشن کشد

۱۳۹ شما را چه بهتر که از پیش، پیش
۱۴۰ پذیرید این آیین، به فرمانِ خویش»

۱۴۱ ولی قوم، نشنید گفتار او
۱۴۲ که در چشمشان بود بازارِ نو

۱۴۳ همی دید شاه این دلِ سنگِ قوم
۱۴۴ چو دیوارِ کوه است، بی‌رخنه و شوم

۱۴۵ برآورد دست و دعا کرد و گفت
۱۴۶ که «ای آفرینندهٔ نیک‌نهفت

۱۴۷ تو دانی که من جز به راهِ تو نیست
۱۴۸ در این دل به جز مهرِ ماهِ تو نیست

۱۴۹ مرا گر نپذیرفت قومم به خیر
۱۵۰ تو خود کن ز دشمن دلم را هَویر

۱۵۱ مرا کن ز کارِ بداندیش، دور
۱۵۲ ز کردارشان بر من آور صبور»

۱۵۳ وزان پس به تدبیرِ ملکش نشست
۱۵۴ به داد و به بخشش سرِ مُلک بست

۱۵۵ ولی اندر آن سویِ دشت و کوه
۱۵۶ همه بُت‌پرستان، به آیینِ کُوه

۱۵۷ به هر بُتگهی آتشی شعله‌ور
۱۵۸ ز نذر و ز قربانی و سیم و زر

۱۵۹ شب و روز در باده و جشن و گناه
۱۶۰ به بازی دل از یادِ یزدان جدا

۱۶۱ فرستاد تُبّع پیام‌آوران
۱۶۲ که آیید سوی خدایِ جهان

۱۶۳ به پند و به دانش، سخن تازه کرد
۱۶۴ به امید کاین دل شود پاک و زرد

۱۶۵ ولی پاسخی جز تمسخر نیافت
۱۶۶ دلش زین جفا داغ‌ها در شکافت

۱۶۷ بزرگان به نیرنگ، با هم نشست
۱۶۸ که باید ز شاهِ خود آریم دست

۱۶۹ بگوییم کاین دین، فسون و فریب
۱۷۰ که خواهد ز ما گنج و تخت و حَریب

۱۷۱ سخن‌ها پراکند آن انجمن
۱۷۲ ز هر سو به فتنه، به شهر و وطن

۱۷۳ ولی شاه با صبر و حلم و شکیب
۱۷۴ همی خواست نرمی، همی جُست نسیب

۱۷۵ ز تاریخِ عاد و ثمود و هلاک
۱۷۶ همی گفت با قومِ گستاخ و خاک

۱۷۷ «اگر گوش دارید پندِ مرا
۱۷۸ رها می‌کنید این ستم را، سرا»

۱۷۹ چو دید از نصیحت نشد کار پیش
۱۸۰ به اندیشه شد تا چه سازد به خویش

۱۸۱ شبانگاه در خلوتِ راز گفت
۱۸۲ به درگاهِ یزدان نیاز گفت

۱۸۳ «خدایا تو دانی که این قوم من
۱۸۴ به راهِ تو کژ گشت و بستند تن

۱۸۵ مبادا که از خشم تو جان بَرند
۱۸۶ به نیرنگ، عمرِ جهان بَسپرند»

۱۸۷ از آن شب دلش شد پر از بیم و درد
۱۸۸ که بیدادشان کارِ مُلک آکَند

۱۸۹ به صبح آمد و بر سپاهش گذشت
۱۹۰ که «یارید مرا تا کنم کارِ دَشت

۱۹۱ به هر بُتگهی آتشش برکنید
۱۹۲ دل از دیوِ زشت و ستم بشکنید»

۱۹۳ سپاهی ز فرمانِ شاه، یک‌دل
۱۹۴ به هر بُتگهی رفت با تیغ و پل

۱۹۵ فرو ریخت بُتها، شکست آن نگین
۱۹۶ که جز سنگ نبود و نه جان و نه دین

۱۹۷ ولی قومِ بُت‌پرستِ عنود
۱۹۸ دل از کینه، آتش به هر سو فزود

۱۹۹ ز هر سو صدا شد که این شاه ما
۲۰۰ به جنگِ خدایان گرفته دغا

بخش سوم – سرنوشت قوم تُبّع (بیت ۲۰۱ تا ۳۰۰)

۲۰۱ چو بشنید تُبّع، دلش خون شد
۲۰۲ ز بیدادِ آن قوم، مجنون شد

۲۰۳ برآورد فریاد در بارگاه
۲۰۴ که «ای مردمانِ سراسر گناه

۲۰۵ چرا این چنین بر خدای بزرگ
۲۰۶ گرفتید راهِ هلاک و سترگ؟

۲۰۷ مگر نشنوید از گذشت زمان
۲۰۸ سرانجامِ بیداد و بی‌رهروان؟

۲۰۹ مگر عاد و ثمود از شما کم‌ترند؟
۲۱۰ که از خشمِ یزدان به خاک اندرند؟

۲۱۱ مبادا که این خاکِ یمن گرددش
۲۱۲ به گورِ شما و به بند آوردش»

۲۱۳ مهان و بزرگان بخندیدند سخت
۲۱۴ که «شاه از سخن رفت و گم کرد بخت»

۲۱۵ یکی گفت: «این پند بس کافران
۲۱۶ که بر ما نگیرد جز این داستان»

۲۱۷ چو دید از نصیحت نشد کار سود
۲۱۸ به خلوت ز یزدان مدد خواست زود

۲۱۹ بگفت: «ای خداوندِ جان و خرد
۲۲۰ تویی داور و شاهِ روزِ نبرد

۲۲۱ مرا گر نپذرفت این قومِ پست
۲۲۲ تو خود کن که در کارشان آید دست

۲۲۳ بر این مردمان خشمِ خود برفروز
۲۲۴ که بستند در را به هر پند و روز»

۲۲۵ پیام آمد از سوی پروردگار
۲۲۶ که «ای بندهٔ من، شکیبا بیار

۲۲۷ تو رفتی به راه و بگفتی سخن
۲۲۸ کنون می‌رود حکم بر جان و تن

۲۲۹ بر این قومِ نافرمان، آید عذاب
۲۳۰ که بگسست پیمانِ یزدانِ ناب»

۲۳۱ شبی تیره و بادِ توفان وزید
۲۳۲ زمین و زمان را همه خون گزید

۲۳۳ ز کوه آتشی شعله‌زن شد بلند
۲۳۴ که می‌سوخت هر باغ و دشت و کمند

۲۳۵ چو بارانِ سنگ از سماوات ریخت
۲۳۶ دلِ کوه و صحرا ز هم برگریخت

۲۳۷ سپاهی ز فرشتگان خشمناک
۲۳۸ فرود آمدند از سرِ چرخِ پاک

۲۳۹ به هر سوی، آوای رعد و تبر
۲۴۰ ز دیوار و ایوان نماندش اثر

۲۴۱ بزرگان به خاک و به خون غلتیدند
۲۴۲ جوانان ز ترس و هراس خمیدند

۲۴۳ نه بُت ماند و نه بُتگه و نه سرود
۲۴۴ نه بازار و نه شهرِ پر گفت‌و‌بود

۲۴۵ سه روز و سه شب باد و آتش وزید
۲۴۶ همه ریشهٔ ظلمت از خاک برید

۲۴۷ چو خورشید بر بامِ فردا رسید
۲۴۸ به یمن جز از خاک و ویران ندید

۲۴۹ تُبّع به ایوان نشسته غمین
۲۵۰ که «ای دادگر داورِ راستین

۲۵۱ مرا گواهی که من کرده‌ام
۲۵۲ به هر نیک و بد پند داده‌ام

۲۵۳ ولی گوششان بر حقیقت نبُد
۲۵۴ دل و دیده‌شان پر ز غفلت نبُد

۲۵۵ کنون شد سزا و جزایِ ستم
۲۵۶ که بستند بر حق، درِ محکم»

۲۵۷ پس آنگه به هر شهر، پیغام داد
۲۵۸ که «ای مردمانِ به یزدان نهاد

۲۵۹ پند گیرید از حالِ این تیره‌روز
۲۶۰ که بیداد را نیست جز خاک‌سوز»

۲۶۱ به مکه فرستاد زر و نثار
۲۶۲ که یاد آیدش روزِ دیدارِ یار

۲۶۳ به یثرب رسید از رهی پر صفا
۲۶۴ نهاد آن‌چه مانده‌ست در پیشِ پا

۲۶۵ بگفتا: «خدا را یکی دین و راه
۲۶۶ مبادا که گم شوید از آن چو کلاه»

۲۶۷ ز تاریخِ خود کرد دفتر پدید
۲۶۸ که هر کس بخواند، رهِ نیک دید

۲۶۹ در آن نامه بنوشت از حالِ قوم
۲۷۰ ز بیدادشان تا به خاکِ کبود

۲۷۱ ز هلاکتِ عاد و ثمودِ قدیم
۲۷۲ ز عبرت که دارد دلِ مرد، بیم

۲۷۳ نوشت از خدایِ یگانه سخن
۲۷۴ که آرد شما را به فردوسِ زن

۲۷۵ پس آنگه به درگاه یزدان برفت
۲۷۶ دل از هر چه جز مهرِ جانان برفت

۲۷۷ به سالی چند، تُبّع از جهان شد روان
۲۷۸ دلش شاد از این‌که بُد مؤمنان

۲۷۹ بر او رحمتِ یزدان آمد چو باد
۲۸۰ که بر مردِ حق، جز بهشت، کی دهد داد؟

۲۸۱ بماند آن حکایت به هر انجمن
۲۸۲ که عبرت شود بر دلِ مرد و زن

۲۸۳ که هر کس نپذرفت گفتارِ حق
۲۸۴ نیابد به جز دوزخ و تیر فَق

۲۸۵ چو قرآن بیاراست نامش به خیر
۲۸۶ بگفتا که او مؤمن آمد به دیر

۲۸۷ ولی قوم او چون شدند از خدای
۲۸۸ به خشمش دچار آمدند از سزای

۲۸۹ یکی آیه‌اش گفت: «و قوم تُبّع»
۲۹۰ که باشند در زمرهٔ اهلِ دَرع

۲۹۱ همه در ستم مثلِ عاد و ثمود
۲۹۲ که رفتند از این خاک، بی‌بر، زود

۲۹۳ پس ای جانِ من، پند گیر از گذر
۲۹۴ که دنیا وفا را ندارد به سر

۲۹۵ پرستش خدای و پرهیزِ گناه
۲۹۶ برآرد تو را از رهِ کج به راه

۲۹۷ چو بیداد گِردَد فراگیرِ خاک
۲۹۸ نیاید جز از آسمان تیر و پاک

۲۹۹ بخوان این سخن همچو پندِ پدر
۳۰۰ که نیکی بماند به گیتی مگر

نتیجه‌گیری

قوم تُبّع نمونه‌ای روشن از سرنوشت مردمی است که با وجود برخورداری از قدرت، ثروت، و پادشاهی مقتدر، به سبب تکبّر و سرپیچی از فرمان خداوند، به نابودی کشیده شدند. تُبّع خود با هدایت الهی به حقانیت یکتاپرستی رسید و به مردمش خیرخواهانه هشدار داد، اما قوم او با لجاجت بر پرستش بت‌ها و ظلم به یکدیگر پای فشردند.

درسی که این داستان می‌آموزد، همان پیام همیشگی قرآن است: قدرت و شکوه دنیوی بدون ایمان و عدالت، دوام ندارد. هر تمدنی که پایه‌های خود را بر ظلم و بی‌تقوایی استوار کند، دیر یا زود دچار فروپاشی خواهد شد، حتی اگر در ظاهر شکست‌ناپذیر به نظر برسد.

قوم تُبّع، مانند عاد و ثمود، نه از نظر تاریخی و نه از نظر قدرت نظامی کمبودی نداشت، اما بی‌اعتنایی به دعوت پیام‌آوران و بی‌احترامی به حق، آنان را در برابر قهر الهی بی‌دفاع گذاشت.
به بیان دیگر، این داستان یادآور این حقیقت است که بقای نعمت در گرو شکرگزاری و اجرای عدالت است و هر کس یا هر قومی که این اصل را فراموش کند، سرانجامی جز زوال نخواهد داشت.

اگر بخواهید، می‌توانم این نتیجه‌گیری را به سبک مقدمه و خاتمهٔ شاهنامه‌ای، در قالب چند بیت شعر هم بیاورم تا متن یکپارچه شود.

تهیه و تنظیم 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی  قوم تُبّع

حکایت (۴۶)

 

به نام خداوند روح و قلم
خداوند جان و یقین و کرم

 

 

خداوند هستی و جان بشر
فزاینده عقل و فکر و نظر

 

 

 یکی پادشه از نژادِ یمن
 که بود از تبارِ کیان کهن

 

 

سپاهی قوی داشت، چابک‌سوار
همه نامداران و فرّخ‌تبار

 

 

یمن را قبایل به فرمانِ شاه
ببودند یکسر به مهر و به راه

 

 

ز فرّ و شکوهش فرو ماند گُرد
که آذر ز شرمش به ژرفی فسُرد

 

 

 

لقب بود «تُبّع»، به شاه و امیر
که گیتی بدو گشت فرمان‌پذیر

 

 

ز دجله گذر کرد و تا رود نیل
 سپاهش چو کوه و دلیر و جلیل

 

 

به هر شهر، گنجی به تاراج برد
به هر دژ، سواران چو امواج برد

 

 

برون شد ز دربار و راهی دراز

به یثرب رسید از سفر، پر فراز 

 

 

یکی مرد دانا ز اهلِ سخن

برآمد چو خورشید بر انجمن

 

 

بگفتا: که ای شاهِ فرمانروا
به یثرب مدارید کینه روا

 

 

 

که این خاک، روزی پناه نبی‌ست
 ز نورش جهان در صفا و جلی‌ست

 

 

پیامبر که آخر رسد از خدای
در این شهر یابد پناه و سرای

 

 

چو بشنید تُبّع، دلش شد منیر
ز کینه گسست و روان شد ضمیر

 

 

به هر کوی، دینار و درهم سپرد
دل پیر و برنا به شادی سترد

 

 

سه روز اندر آن شهر مهمان بماند
 به شادی در ایوان و میدان بماند

 


 

 

ولی شاه گفتا: که تقدیر نیست
 مرا ماندن این‌جا به تدبیر نیست

 

 

 

برون شد ز یثرب، به مکه روان

چو خورشید تابان، به روح و جان

 

 

 

شنیده که کعبه‌ست بیتِ خدا
 که از روزگارِ نخستین به پا

 

 

 

دلش شوق دیدار آن خانه داشت
 به هر گام، یاد از کریمانه داشت

 

 

 

به زانو درافتاد و سوگند خورد

ز فیض خدا جان و دل بهره برد 

 

 

بفرمود تا جامهٔ حِمیَری
 بپوشند بر کعبه از سروری

 

 

سه روزی به مکه به نجوا نشست

به تسبیح و سجاده شیدا نشست

 

 

 

چو پایان گرفت آن عبادت تمام
 ز مکه سوی کشورش کرد گام

 

 

بخواند مهان و بزرگان شهر
 به کاخی مزین به سیم و گهر

 

 

 

بگفتا: که ای مردمانِ حِمیر
ستایش سزای خدای سپهر

 

 

 

به مکه بدیدم نشانِ صفا
 شنیدم ز اهلِ کتابِ خدا
 

 

بماند حکایت به هر انجمن
که عبرت شود بر دلِ مرد و زن

 

 

 

پرستش خداوند و دوری گناه

برآرد " رجالی" رهِ کج به راه
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

داستان قوم تبع

بسمه تعالی

داستان قوم تبع

از دید قرآن باید گفت که روایتِ مفصّل از قومِ تُبَّع در متن قرآن وجود ندارد؛ قرآن این قوم را «در فهرستِ امت‌هایى که پیامبران را تکذیب کردند و به‌خاطر گناه نابود شدند» آورده و پیامِ آیات بیشتر تذکّر و عبرت است تا شرحِ تاریخی. در ادامه آیاتِ مربوط و توضیحِ قرآنیِ کامل و موجز را می‌دهم.

آیاتِ مربوط

۱. سورهٔ دخّان (۴۴)، آیهٔ ۳۷:
أَهُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ ۚ أَهْلَکْنَاهُمْ إِنَّهُمْ کَانُوا مُجْرِمِینَ
ترجمهٔ پیشنهادی: «آیا اینان بهترند یا قومِ تُبّع و کسانى که پیش از ایشان بودند؟ ما آنان را هلاک کردیم؛ زیرا که آنان گنه‌کار بودند.»

۲. سورهٔ ق (۵۰)، آیهٔ ۱۴:
وَأَصْحَابُ الرَّسِّ وَقَوْمُ تُبَّعٍ ۚ کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ
ترجمهٔ پیشنهادی: «و اهلِ «رَس» و قومِ تُبّع — همه پیامبران را تکذیب کردند؛ پس وعدهٔ (الهیِ) [عذاب] بر آنان محقق شد.»

تفسیرِ قرآنیِ خلاصه و نکاتِ صریح

  • قرآن تُبّع را در کنارِ دیگر اقوامِ هلاک‌شده ذکر می‌کند و به‌طور مستقیم می‌گوید آنها پیامبران را تکذیب کردند و در نتیجه هلاک شدند. (عباراتی مانند «أَهْلَکْنَاهُمْ» و «فَحَقَّ وَعِیدِ» به این معناست.)
  • در هیچ‌یک از این آیات شرحِ رواییِ مفصّل — مثلاً نام پیامبرِ فرستاده‌شده به آنان، نحوهٔ عذاب، یا زمانِ دقیقِ حادثه — ارائه نشده است. کلام قرآن در اینجا جنبهٔ «عبرتِ کلی» دارد: عبرتی برای امت‌های بعدی که قدرت و شوکت دنیوی را باعثِ مصونیت از عذاب ندانند.
  • آیات در بسترِ «تذکّر و تهدید» بیان شده‌اند: قرآن گاه اقوام گذشته را فهرست می‌آورد تا اهلِ زمانِ مخاطب بفهمند که تاریخِ امپراتوری‌ها و شکوهِ مادی پایان‌پذیر است، و تکذیبِ پیامبران پیامدِ قطعی دارد.

آنچه صرفاً از قرآن استخراج می‌شود (بدون تکیه بر تفاسیر تاریخی)

  • تُبّع نامِ قوم (یا عنوانِ پادشاهانِ قومی) است که پیامبران را تکذیب کردند.
  • آنها «هلاک» شده‌اند — یعنی وعدهٔ عذاب دربارهٔ ایشان محقق گردید.
  • دلیلِ هلاک در متن قرآن «کفر/تکذیبِ رسل و گناه» بیان شده است.
  • قرآن قرار نیست همیشه همهٔ جزئیات تاریخی را نقل کند؛ نقش این آیات اخلاقی‌ـتعلیمی و هشداردهنده است.

چیزهایی که قرآن نگفته و مفسّران و مؤرخان بعدها گفته‌اند

(این بخش خارج از متنِ محضِ قرآنی است؛ فقط برای تکمیلِ تصویر ذکر می‌شود.)
بسیاری از مفسّران و مورخان اسلامی اشاره کرده‌اند که «تُبّع» عنوانی بوده برای پادشاهانِ یمن (به‌ویژه در سلسله‌های جنوبی، مانند حمیر)، و گزارش‌هایی در منابع تاریخی و تفسیری دربارهٔ گستردگی قلمرو، برخورد با پیامبران یا آمدنِ تُبّع به برخی شهرها وجود دارد. اما اینها تفسیر و گزارش تاریخی‌اند و خودِ قرآنِ کریم این جزئیات را نقل نمی‌کند؛ بنابراین باید بینِ «آنچه قرآن می‌گوید» و «تفاسیرِ بعدی» تمایز گذاشت.

پیامِ قرآنیِ کلّی

  • هشدار به قدرتمندانِ زمان: قدرت دنیوی تضمینِ نجات نیست.
  • اثباتِ قاعدهٔ تکرارشونده: امت‌هایی پیش از شما پیامبران را تکذیب کردند و به عاقبتِ بد رسیدند.
  • دعوت به شنیدنِ پیام و توبه: آیاتِ عبرت‌آمیز قرآن معمولاً هم‌زمان با فرصتِ توبه و بازگشت همراه‌اند — پیامِ کلی این است که پذیرشِ حق راهِ نجات است و انکارِ آن پیامد دارد.

بسیار خوب، حالا روایت تفسیری و تاریخی کامل از قوم تُبّع را می‌گویم، بر پایهٔ منابع معتبر اسلامی، و در پایان هم تفاوت دیدگاه‌ها را روشن می‌کنم.

۱. تُبّع یعنی چه؟

  • «تُبّع» لقب عمومی پادشاهان حِمیَری (یمن باستان) بوده؛ همان‌طور که «فرعون» لقب شاهان مصر و «کسری» لقب شاهان ایران بود.
  • در تاریخ اسلام، مشهورترین تُبّع را أسعد أبو کرب الحمیری می‌دانند که حدود قرن چهارم میلادی سلطنت داشت و قلمرو وسیعی را در عربستان و خارج از آن گسترش داد.

۲. روایت کلی مفسران

قرآن فقط به هلاکت قوم اشاره کرده، ولی مفسران جزئیات بیشتری آورده‌اند:

سفر تُبّع به یثرب و مکه

  • گفته‌اند تُبّع با لشکرش به یثرب (مدینه) آمد و قصد داشت آن را ویران کند.
  • یهودیان مدینه با او گفت‌وگو کردند و از ظهور پیامبر آخرالزمان خبر دادند.
  • تُبّع از این خبر شگفت‌زده شد، از ویرانی شهر منصرف گشت و حتی برای اهل یثرب هدایا گذاشت.
  • سپس به مکه رفت، کعبه را زیارت کرد و پرده‌ای از پارچهٔ یمنی بر آن آویخت؛ این نخستین پرده‌پوشی کعبه با پارچهٔ یمنی دانسته شده.
  • برخی روایات می‌گویند او در سفر بازگشت، به آیین توحید ایمان آورد.

ایمان تُبّع و گمراهی قومش

  • بر پایهٔ روایات ابن عباس و دیگران، خودِ تُبّع مردی مؤمن بود و حتی از پیامبر اسلام به نیکی یاد کرده است.
  • اما قوم او که در یمن بودند، راه بت‌پرستی و فساد را ادامه دادند و پیامبران الهی را تکذیب کردند.
  • در نتیجه، به عذابی الهی گرفتار شدند و هلاک شدند؛ این همان چیزی است که قرآن در سورهٔ دخان و ق به آن اشاره کرده است.

۳. تفاوت دیدگاه‌ها

  1. دیدگاه اکثریت مفسران:
    تُبّع نیکوکار و مؤمن بود، اما قومش فاسد بودند و به همین دلیل هلاک شدند. حدیث نبوی هم این را تأیید می‌کند:
    «لا تسبّوا تُبّعاً، فإنه قد أسلم» — «تُبّع را دشنام ندهید که او مسلمان بود.»

  2. دیدگاه اقلیت:
    برخی گفته‌اند خودِ تُبّع نیز از پیامبران الهی روی‌گردان شد و با قومش نابود شد. این نظر کمتر پذیرفته شده، چون با احادیث سازگار نیست.

۴. پیام داستان از نگاه مفسران

  • قدرت، ثروت و قلمرو وسیع مانع سقوط نمی‌شود.
  • اگر رهبر خوب باشد اما مردم فساد کنند، جامعه باز هم نابود می‌شود.
  • این یادآوری برای مشرکان مکه بود که بدانند حتی اقوام قوی‌تر از آنها نابود شدند.

۵. منابع مهم

  • تفسیر طبری، ج ۲۲، ص ۱۷۷–۱۸۰
  • تفسیر قرطبی، ذیل سوره دخان:۳۷ و سوره ق:۱۴
  • تفسیر ابن کثیر، ذیل همین آیات
  • البدایة و النهایة، ابن کثیر، حوادث قرون پیش از اسلام

تهیه و تنظیم 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر داستان سرگذشت فرعون

 

به نام خداوند روزی‌رسان و خردمند که تدبیرگر جهان است، سخن می‌گوییم. خداوند هستی و عدالت است و به فرمان او، چرخ گردون برقرار است.

اکنون بشنو از سرزمین مصر کهن،کشوری با کاخ‌های باشکوه و فرعونیان با شکوه و جلال،سرزمینی که رودی روان در آن جاری است و به زمین و جان، حیاتی تازه می‌بخشد.

در این سرزمین، فرعون پادشاه بود،پادشاهی که در جلال و شکوه و جاه و جلال حکمرانی می‌کرد.خزانه‌ای پر از گوهر و زر داشت،
و مانند خورشید تابان خداوند،  قدرت او درخشان بود.

او چنین می‌گفت: «من خالق روزگارم،جهان را به ثبات و قرار می‌رسانم.»
زنان در حجاب بودند و غلامان به صف، به فرمان شاهی و با زور و قدرت.فرعون از کبر و نخوت بر تخت سلطنت نشست،گویا جهان را در دامان خویش گرفته است.
کاخی ساخته بود  با صد رنگ و لعاب،با مرمر و زر بر ستون‌های سنگی.در آن روزگار، ستم‌ها زیاد بود،دل‌های ناتوان به خواری دچار شده بود،از هر قوم، کودکان گرفته می‌شدند و خون مادران به جای اشک جاری می‌شد.

فرعون با بیم و هراس چنین رفتار می‌کرد که گویی دل مهر و محبت را از جهان برداشته است.اما خواب دید که روزی پسری از قومی خواهد آمدکه تخت و تاج فرعون را از دلش برخواهد داشت.

ز جور و ستم، ناله‌ها از هر سوی برخاست،و گفت‌وگو در هر گوشه پخش شد،
اما کسی جرات گفتن نداشت، زیرا از خشم فرعون، قدرت کسی برنمی‌آمد.کارهای فرعون پر از کبر و بیداد بود،و دلش از لطف و عدالت دور شده بود.هر کس که از مهر خدا سخن می‌گفت،
او را به بند می‌کشیدند و زندان می‌انداختند.

فرعون عبادت گاهی ساخت برای خود،تا مردم بر پیکرش سجده کنند،
و می‌خواست نام خود را جاودانه کند ،چون خورشید در آسمان.

اما  موسی ،که از بیت یعقوب بود، ظاهر شد. فرعون به اندیشه افتاد تا با نیرنگ و مکر،دل موسی را از طغیان بر او رهایی بخشد.

فرعون موسی را به قصر فراخواند و گفت:«چه حاجت است به این فتنه و دردسر؟» اینچنین بود آغاز جنگ و فرار،یکی به سوی ایمان، و دیگری به سوی نافرمانیخداز متعال.

بزرگان دو طرف بر سر گفتگو بودند، که موسی چه خواهد از شاه.

فرعون فرمان داد تا ساحران حاضر شوند،تا هر نوع سحر و جادو را به کار برند.موسی عصایش را بر زمین انداخت و سحر آنها را باطل نمود .دل ساحران ناگهان پر از ایمان شد و در یک لحظه راه یزدان را پذیرفتند.پیامبر گفت: این کار از خداوند است،که به عدالتش، به اهل شرارت رسیدگی می‌کند.

همچون موسی ، ای رجالی  ایمان به خداوند داشته باش.تا به دریای عشق شهیدان راه یابی.

شرح و تفسیر هر بیت:

  1. معرفی حکایت: اشاره به قدرت و حکمت خداوند که جهان را تدبیر می‌کند و روزی می‌رساند. پیش‌زمینه‌ای برای داستان قوم فرعون.

  2. مصر کهن و فرعون: شرح موقعیت جغرافیایی و اجتماعی مصر باستان، سرزمینی پر از شکوه و نعمت، اما در دست فرعونیان ظالم.

  3. فرعون و شکوهش: او پادشاهی خودخواه و مغرور است که خود را خالق روزگار می‌داند و با کبر بر مردم حکومت می‌کند.

  4. ظلم و ستم فرعون: شرح ظلم و جور فرعون، گرفتن کودکان و خونریزی مادران، بی‌رحمی بی‌حد و حصر.

  5. آینده‌ای نویدبخش: شنیدن خبر آمدن پسری از قوم موسی که تخت و تاج فرعون را برخواهد داشت.

  6. ترس و ظلم فرعون: حال و هوای ستمدیدگان که ناله می‌کنند ولی کسی جرات سخن گفتن ندارد.

  7. عبادت فرعون: ساختن پرستش گاهی  برای خود تا مردم را به سجده وادارد و نامش را جاودانه کند.

  8. ظهور موسی: ظهور پیامبری از نسل یعقوب که می‌خواهد ستم را پایان دهد.

  9. آغاز مبارزه: فرعون با نیرنگ و مکر تلاش می‌کند موسی را نابود کند.

  10. فرمان فرعون: فراخواندن ساحران برای مبارزه با موسی.

  11. قدرت موسی: عصای موسی به شکل اژدهایی به حرکت درمی‌آید و ساحران ایمان می‌آورند.

  12. پیروزی ایمان: پیروزی موسی و ایمان آوردن ساحران، اشاره به عدالت خداوند که شر را نابود می‌کند

نویسنده 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی  سرگذشت فرعون

حکایت (۴۵)

 

به نام خداوند روزی‌رسان
خردبخش و تدبیرگر در جهان

 

 

خداوند هستی، خداوند داد
به فرمان او چرخ گردون نهاد

 

کنون بشنو از مُلک مصر کهن
ز کاخ و ز فرعون و قوم و سخن

 

 

زمینی که جاری است رودی روان

که بخشد حیاتی به دشت و به جان

 

 

 

در آن ملک فرعون بود پادشاه
به عز و جلال و به شوکت و جاه

 

 

 

 خزانه پر از گوهر و زر بود
چو خورشید تابانِ داور بود

 

 

همی گفت: من خالق روزگار

نمایم جهان  را ثبات و قرار 

 

 

زنان در حجاب و غلامان به صف
به فرمان شاهی، به قهر و به کف

 

 

ز کبر و ز نخوت به تختش نشست
چو گویی جهان را به دامان ببست

 

 

 

همی ساخت کاخی به صد گونه رنگ
ز مرمر، ز زر، بر ستون‌های سنگ

 

 

در آن روزگاران، ستم‌ها نمود
دل ناتوان را به خواری گشود

 

 

ز هر طایفه کودکان را گرفت

دل مادران را به خون ها گرفت

 

 

 به بیم و هراس، این چنین کار کرد
که گویی ز دل مهر را دور کرد

 

 

شنیده که روزی ز قومی رسد
پسر، تخت و تاج از دلش بر کَشد

 

 

 ز جور و جفا، ناله از کو به کو
رسید و به هر گوش، شد گفت‌وگو

 

 

کسی را به گفتن، شجاعت نبود  

که از خشم فرعون، قدرت نبود 

 

 

همه کار او کِبر و بیداد بود
دلش دور از لطف  و از داد بود

 

 

به هر کس که مهر خدا را بیان 

به بندش فکندند و زندان کشان

 

 

عبادت گهی ساخت از مظهرش

که سجده شود بر وی و پیکرش 

 

 

 

همی خواست تا نام او جاودان
بماند چو خورشید در آسمان

 

 

چنین بود تا مشعلی شد پدید
که از بیت یعقوب مردی رسید

 

 

به اندیشه شد تا به نیرنگ و مکر
رهاند دل موسی از شور و شر

 

 

به قصرش فراخواند و گفتا پسر
چه حاجت به این فتنه و درد سر

 

 

 

چنین بود آغاز جنگ و فرار
یکی سوی ایمان، دگر سوی نار

 

 

بزرگان دو سو بر سرِ گفتگو
که موسی چه خواهد ز شاه نکو

 

 

بفرمود تا ساحران را کنون
برآرند هرگونه سحر و فسون

 

 

چو موسی عصا را فرو بر زمین
چو اژدر برآشفت از دل، یقین

 

 

دل ساحران پر ز ایمان شود

به یک لحظه در راه یزدان شود

 

 

 نبی گفت: این کار پروردگار
که آید ز عدلش به اهل شرار

 

 

چو موسی " رجالی" به  ایمان رسیم
به دریای عشق شهیدان رسیم

 

 

 

 


 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

داستان سرگذشت فرعون

در حال ویرایش 
 

بخش اول (۱۰۰ بیت) – آغاز حماسی، ستایش خداوند، و بیان نعمت‌های او، سپس معرفی مصر و قدرت فرعون.
بخش دوم (۱۰۰ بیت) – ماجرای حضرت موسی(ع)، دعوت او به یکتاپرستی، معجزات، و لجاجت فرعون.
بخش سوم (۱۰۰ بیت) – نزول عذاب‌ها، غرق شدن فرعون و سپاه، و پیام پندآمیز برای آیندگان.

مقدمه

به نام خداوند جان و خرد
که هست پدیدآورنده‌ی سرمد

که جهان ساخت با لطف و هنر
بخشید به آدم قوت و شجر

که باشد راهنمای خلق و دین
به هر روز و شب، نور و آیین

من این قصه ز زبان قرآن
برسانم به زبان حماسان

قصه‌ی قوم فرعون پلید
که از ظلم و کبر شدند مرید

که موسی به ره خدا آمد
که این قوم به حق باز خواند

به نظم شاهنامه‌گون سرودم
که عبرتی باشد بر هر زودم

که هر دل آگاه گردد هوشیار
که نماند در ظلمت و انکار

فهرست بخش‌ها

بخش اول

  • ستایش خداوند یکتا
  • معرفی خلقت و نعمت‌های خداوند
  • معرفی مصر و شکوه فرعون
  • تمجید از قدرت فرعون و ظلمش

بخش دوم (بیت ۱۰۱ تا ۲۰۰):

  • ورود موسی (ع) و هارون به صحنه
  • دعوت قوم فرعون به یکتاپرستی
  • معجزات موسی و مخالفت فرعون
  • جدال ساحران و تسلیم آنان

بخش سوم (بیت ۲۰۱ تا ۳۰۰):

  • نزول عذاب‌های الهی بر قوم فرعون
  • غرق شدن فرعون و سپاهش در دریا
  • عبرت‌گیری و پیام برای آیندگان
  • پایان حکایت و تأکید بر ایمان و تقوا

بخش اول – بیت ۱ تا ۱۰۰

۱ به نام خداوند جان‌آفرین
  خداوند روشن‌دل و نیک‌بین
۲ خداوند هستی، خداوند داد
  که او آفریننده‌ی مهر و باد
۳ خداوند بخشنده‌ی فضل و نور
  که بر بنده گشوده درهای سور
۴ خداوند دانا و پروردگار
  که آگاه بر هر نهان در قرار
۵ ز نامش جهان شد همه پر فروغ
  که بی‌او بود خاک تیره، عروج
۶ ز فرمان او آسمان شد بلند
  ز قدرت، زمین گشت آباد و بند
۷ ز حکمت، برآورد خورشید و ماه
  که بر گردش‌اند و ندانند راه
۸ ز دریای مهرش همه موج نیک
  برآید چو باران به دشت و به لیک
۹ سرآمد همه شاه و فرماندهان
  به درگاه او خاک گَردِ جهان
۱۰ سخن بی‌ز نامش نباید شروع
  که بی‌او بود جان چو جسم فسوق

۱۱ کنون بشنو از مُلک مصر کهن
  که آراسته شد به کاخ و به گن
۱۲ زمینی پر از رود نیل روان
  که می‌شُست خاکش به فیضِ جهان
۱۳ همه شهرها پر ز باغ و کَرَم
  ز کاخ‌های زرّین و تخت حَرَم
۱۴ بزرگان به خِدمت، صفی بی‌شمار
  سپاهی ز مردان جنگی سوار
۱۵ در آن مُلک، شاهی به نام فرعون
  که بر تخت می‌بود چون آسمان
۱۶ نه بر خویش‌ترسی، نه بر خلق رحم
  که بیدادگر بود و پرکینه و غم
۱۷ ز لشکر، دلش در جهان بود گرم
  که کس را نیامد به جنگش جَرَم
۱۸ به هر سوی مُلکش فرستاده داشت
  به فرمان، همه کارها را گُماشت
۱۹ ز زر، گنج‌ها انبُه اندر خزین
  ز زورش به خود دید تختِ زمین
۲۰ به هر بنده می‌گفت: «منم ایزدت»
  که از بندگی‌ام نَباید رَستت

۲۱ همی گفت: «جز من خدایی مباد
  که من آفرینم به مردم نهاد»
۲۲ به نیرنگ و فریب، دلِ مردمان
  همی بست و می‌کرد مغرورشان
۲۳ چو دیدند در کاخ، آن حُشمتش
  همی سر نهادند بر قدرتش
۲۴ زنان در حجاب و غلامان به صف
  به فرمان شاهی، به قهر و به کف
۲۵ همه رود نیلش به فرمان بُدی
  که چون ابر بارنده طوفان بُدی
۲۶ ز کشتی و بار و ز کالا فراخ
  به دریاچه‌ها می‌رسیدند ناخ
۲۷ ز کبر و ز نخوت، به تختش نشست
  که گویا جهان را به چنگش ببست
۲۸ همی ساخت کاخی به صد گونه رنگ
  ز مرمر، ز زر، بر ستون‌های سنگ
۲۹ شب و روز در بزم و نغمه و نوش
  نه بر یاد فردا، نه اندیشه‌کوش
۳۰ همی گفت: «عمرم به پایان نیاید»
  که بر مرگ و محنت دلم کی گشاید؟

۳۱ در آن روزگاران، ستم پرورید
  دل ناتوان را به خون آگهید
۳۲ ز هر طایفه کودکان را گرفت
  دل مادران را چو خنجر شکفت
۳۳ به بیم و هراس، این چنین کار کرد
  که گویی ز دل مهر را دور کرد
۳۴ شنیده که روزی ز قومی رسد
  پسر، تخت و تاج از دلش بر کَشد
۳۵ به تدبیر با دیو دل سخت بست
  که خون نوزادان به شمشیر شست
۳۶ زنانِ ضعیف و دل‌سوختگان
  همه در غم و ناله چون بیدگان
۳۷ ز جور و جفا، ناله از کو به کو
  رسید و به هر گوش، شد گفت‌وگو
۳۸ کسی را به گفتن، جگر نبود
  که از خشم فرعون، خبر نبود
۳۹ بزرگان به نیرنگ، با او به هم
  به دستش، گرفتند خون و ستم
۴۰ ز ترسش دل خلق، لرزان چو برگ
  نه روزی به شادی، نه شبی به مرگ

۴۱ همه کار او کِبر و بیداد بود
  دلش دور از انصاف و از داد بود
۴۲ به هر کس که از مهر یزدان بگفت
  به بندش کشید و به زندانش رُفت
۴۳ پرستشگهی ساخت از پیکرش
  که مردم بیایند با اخترش
۴۴ همی گفت: «این است صورت خدای
  که با من بود در همه رهنمای»
۴۵ به آتش‌پرستی، گروهی کشید
  به بُت‌ها دل خلق، آهسته دید
۴۶ کسی جرأت آن را نمی‌یافت باز
  که با او بگوید سخن جز به ساز
۴۷ به هر جا که شد، لشکری پیش‌رو
  چو سیلی که افتد ز کوه به جو
۴۸ در اندیشه‌ی فتح کشور به کشور
  همی رفت با خشم چون شیر نر
۴۹ همی خواست تا نام او جاودان
  بماند چو خورشید بر آسمان
۵۰ ندید آن‌که مرگ است در کمین
  به یک لحظه گیرد سر از بر زمین

۵۱ در آن ملک، اندوه بسیار بود
  که جان مردمان در حصار بود
۵۲ همه بنده‌ی یک تن ستمگر شدند
  ز ترسش به هر سوی، در سر شدند
۵۳ چو دریا دل مردم از خشم جوش
  به موجی نرفتند جز خون به نوش
۵۴ نه کس جرأت یاریِ همسفر
  نه مهری به فرزند و مادر دگر
۵۵ شب و روز، نگهبان به هر کوچه‌ای
  که آید خبر، شاه در کوشِه‌ای
۵۶ همه خنده‌ها رنگ غم داشتند
  به دل‌ها به جای اَلم، کاشتند
۵۷ چنین بود تا آگهی شد پدید
  که از بیت یعقوب مردی رسید
۵۸ چو موسی که از نسل پاکان بُدی
  به نور خداوند تابان بُدی
۵۹ خبر در درون قصر شد آشکار
  که مردی رسد با کلام و شعار
۶۰ دل شاه از این ماجرا پر هراس
  ز بیمش همی کرد با دیو پاس

۶۱ وزیری بیامد به درگاه او
  که «ای شاه پیروز و کوتاه‌جو
۶۲ شنیدم که مولودی آمد به خاک
  که از نور حق، جان او شد چُناک
۶۳ همان است که باشد تو را دشمنی
  که برهم زند تخت و فرّمنی»
۶۴ فرعون چو بشنید، رخ سرخ کرد
  به آتش‌خروشی، جهان پر ز گرد
۶۵ بفرمود تا دیده‌بانان به راه
  بگیرند هر نوزد تازه‌گاه
۶۶ به هر خانه رفتند و جستند و کُشت
  که بر نام شاهی کسی برنخُشت
۶۷ ولیکن خدا خواست تا برکرَم
  نجات آورد آن نبیّ حرم
۶۸ به صندوق چوبی نهادندش
  ز باران و موج نگه داشتندش
۶۹ چو در نیل افکند مادر به بیم
  که از دست شاهش رهد این نعیم
۷۰ ز فرمان حق، آب آرام شد
  ز نیل، آن سبد سوی کاخ آمد

۷۱ به دست کنیزی در آن باغ شاه
  سبد برگرفت از کنار گیاه
۷۲ چو دیدند طفلی چو ماه تمام
  ز مهرش دل زن گرفت احترام
۷۳ به کاخ اندر آوردندش به شوق
  ز دیدار او گشت شاهی چو ذوق
۷۴ همی گفت زن شاه: «این نور ماست
  که از آسمان هدیه‌ی حور ماست»
۷۵ فرعون به ظاهر، دلش نرم شد
  به پنهان ولی در فریب و رُمد
۷۶ بفرمود تا او چو فرزند بود
  به کاخ اندر از مهر، پیوند بود
۷۷ چو سالی گذشت و برآمد جوان
  به حکمت، زبان یافت از آسمان
۷۸ ز دل، مهر یزدان به جانش نشست
  به فرمان حق، کاروانش ببست
۷۹ چو دید این جهان پر ز ظلم و جفا
  به فریاد آمد دلش از بلا
۸۰ ز یک سو خدای و ز یک سو ستم
  که پر کرد مصر از صدورِ ألم

۸۱ در اندیشه شد تا چه باید نمود
  که از قید فرعون، خلقی رُبود
۸۲ شب و روز در راز با کردگار
  به اندیشه شد تا بیابد قرار
۸۳ به نیروی ایمان، دلش استوار
  که یاری کند او خدای غفار
۸۴ خبر رفت کان مرد دانا و پاک
  سخن می‌زند بر ره حق، چُناک
۸۵ چو بشنید فرعون، برآشفت سخت
  که گوید: «منم خالقِ فرّ و تخت»
۸۶ به اندیشه شد تا به نیرنگ و مکر
  دل موسی از دعوت آرد به صبر
۸۷ به کاخش بخواند و گفت: «ای پسر
  چه سودت که آری مرا دردسر؟»
۸۸ ولی موسی از مهر یزدان گفت
  که این زندگی بی‌خداوند، تفت
۸۹ به شمشیر سخن، جان فرعون زد
  که گفت: «ای ستمگر، ز بیداد بد»
۹۰ به تندی بگفت و به حکمت شنود
  دل شاه از این کار پر خشم بود

۹۱ چنین بود آغاز کار دو مرد
  یکی پر ز ایمان و دیگر چو گرد
۹۲ یکی بر ره عدل و فرمان یزدان
  یکی بر ره کِبر و حکم شَیطان
۹۳ زمین مصر گشت از سخن پر ز جوش
  که حق با ستمگر نیاید به نوش
۹۴ بزرگان دو سو بر سرِ گفتگو
  که موسی چه خواهد ز شاه نکو
۹۵ ولی او همی گفت: «آزادی است
  که بر بندگان حق، ارج و بادی است»
۹۶ به هر کوی و برزن، صدا شد بلند
  که «فرعون بیدادگر را مبند»
۹۷ دل شاه از این حرف پر درد شد
  به خون و به شمشیر، نامرد شد
۹۸ به تدبیر با جادو و ساحران
  بخواست تا افتد ره رهبران
۹۹ چنین شد که مصر از درون شد دو نیم
  یکی سوی حق و دگر سوی بیم
۱۰۰ در اینجا سخن را کنم اندکی
  که آغاز شد جنگ فرزانه‌کی

 

بخش دوم – بیت ۱۰۱ تا ۲۰۰

۱۰۱ چو فرعون بشنید این ماجرا
  به خشم آمد و تیز شد چون جفا
۱۰۲ بفرمود تا ساحران را بخواند
  به کاخ آید و مجلسش را نشاند
۱۰۳ همه جادو آموخته سالیان
  که افسون کنند از ره مردمان
۱۰۴ ز هر شهر جادوگران را گزید
  که از هر کسی فن و نیرنگ دید
۱۰۵ به روزی که بنهاد میدان نبرد
  سپاهش به هر سو صفی سخت کرد
۱۰۶ چو موسی به نیروی پروردگار
  قدم زد به میدان به قلب استوار
۱۰۷ عصا در کفش چون ستون بلند
  به فرمان حق شد چو ماری کلند
۱۰۸ ز هر سو همی مارها شد پدید
  که از سحر آن ساحران آفرید
۱۰۹ چو موسی عصا را فرو بر زمین
  چو اژدر برآشفت از دل، یقین
۱۱۰ همه مارها را به کام اندرَید
  سپاه جادو به حیرت گرایید

۱۱۱ دل ساحران پر ز ایمان شد
  به یک لحظه در راه یزدان شد
۱۱۲ همه پیش موسی سر افکندند
  به درگاه حق جان بیفکندند
۱۱۳ بگفتند: «جز او خدایی مباد
  که بر ماست این قدرت و این نهاد»
۱۱۴ چو بشنید فرعون، برآشفت سخت
  که از خشم بشکست پیمان و بخت
۱۱۵ بفرمود تا دست و پای‌شان ببُرند
  به دارِ ستم تن به تن بسپرند
۱16 ولی ساحران گفتند: «ای ستم‌افزا
  تو دنیای ما گیر و بگذار ما»
۱۱۷ «به یزدان که جان را بیافریدیم
  نه بر کفر تو، جان سپاریم»
۱۱۸ از این گفت، فرعون پرخشم شد
  به خون ریختن نیز خرم شد
۱۱۹ ولی موسی از حق مدد می‌گرفت
  به هر کار، فرمان او می‌گرفت
۱۲۰ به درگاه شاه آمد این بار نیز
  که ای شاه بیدادگر، ناپرهیز

۱۲۱ بترس از خدای آسمان و زمین
  که قدرت ز تو گیرد اندر کمین
۱۲۲ رها کن بنی‌اسرائیل از بلا
  که بر خلق رحمت نهد کبریا
۱۲۳ ولی شاه گفت: «ای سخن‌ران ز کین
  مگر می‌فریبی دل این سرزمین؟»
۱۲۴ بگفت: «اگر دست نکشی ز جفا
  بیاید تو را دوزخ و ماجرا»
۱۲۵ به حکمت، نشانی ز عذاب داد
  که بر نیل خون شد به فرمان داد
۱۲۶ همه آب مصر از شراب سرخ
  که کس را نماند از عطش جان‌برخ
۱۲۷ چو دیدند این معجزه، شاه به بیم
  به موسی بگفت: «ای نبی کریم
۱۲۸ دعا کن که این خون ز نیل بشوی
  که من خلق را زین بلا برگشوی»
۱۲۹ چو موسی دعا کرد، آب آمد روان
  به نیل از صفا و ز رنگ جهان
۱۳۰ ولی شاه پس از آن نکرد آشتی
  به عهدی که بسته، نکرد آگهی

۱۳۱ دگر بار بر قوم او قورباغ
  فرستاد یزدان به هر کوی و باغ
۱۳۲ همه خانه‌ها پر شد از آن صدا
  که خواب از دل مردم آمد جدا
۱۳۳ چو دیدند این، باز فغان برکشید
  به موسی که «ای مرد، رحمت پدید»
۱۳۴ دعا کرد موسی و دفع بلا
  ولی شاه برگشت بر راه خطا
۱۳۵ به سوم ملخ بر زمینشان نشست
  که از دانه و برگ، هیچ‌کس نرَست
۱۳۶ چو گندم همه خورد و باقی نماند
  گشایش ز رحمت بر آن ملک خواند
۱۳۷ ولی شاه کینه دگر تازه کرد
  به فرمان حق، گَردِ رنجی سپرد
۱۳۸ چهارم ز ملخ، پس زلزله شد
  که هر خانه و کاخ و دِه پر نَشد
۱۳۹ همه بر زمین لرزه افتاد و بیم
  ز هر دیده خون ریخت چون رود سیم
۱۴۰ ولی باز شاه از جفا برنداشت
  دلش سخت‌تر شد، به مهر نپرداخت

۱۴۱ دگر بار بر مصر طاعون رسید
  که بر جان مردم بلایی کشید
۱۴۲ همه گله‌ها را به مرگ افکند
  ز دام و ز کِشت و ز جان برفکند
۱۴۳ چو درماند، باز از نبی خواست چاره
  که «ای مرد، بر ما ببارد ستاره»
۱۴۴ دعا کرد موسی، بلا رفت ز جا
  ولی شاه پیمان نشد بی‌جفا
۱۴۵ دگر بر سر مردمش تیر زد
  که بر هرکسی زخمِ تبگیر زد
۱۴۶ همه پوستشان پر شد از تاول و داغ
  که جز خاک، درمان نبود و فراغ
۱۴۷ چو این رفت، دگر بار رعد و برق
  ز آسمان فرود آمد و خاک غرق
۱۴۸ همه کِشت و باران به آتش نشست
  که بر جان مردم شررها ببست
۱۴۹ ولی باز شاه از عناد و غرور
  به طغیان کشید این زمین و حضور
۱۵۰ به موسی همی گفت: «ای ساحر تویی
  که بر ملک ما آفت آورده‌ای»

۱۵۱ نبی گفت: «این کار پروردگار
  که آید ز عدلش بر اهل شرار»
۱۵۲ ولی شاه گفت: «اگر راست گویی
  بیاور بلا تا که ما را بگویی»
۱۵۳ دگر بار یزدان فرستاد شب
  که ظلمت گرفت آسمان را به تب
۱۵۴ سه روز همه مصر در تیرگی
  که کس کس ندید از بر آشنایی
۱۵۵ چو این هم گذشت، باز آن بدسرشت
  به عهد و سخن خویش، یاری نکرد
۱۵۶ به موسی ندا آمد از سوی حق
  که هنگام شد تا فرود آید دق
۱۵۷ به نیمه‌شب آن بلا آمد پدید
  که هر خانه از مرگ، خالی ندید
۱۵۸ ز هر خانه فرزند اول بمرد
  که فریادشان تا فلک نیز برد
۱۵۹ دل شاه از این کار پر درد شد
  ولی باز از ایمان، بی‌گرد شد
۱۶۰ بگفت: «از زمینم برون کن تو قوم
  که نفرین تو بر ما شده‌ست شوم»

۱۶۱ به فرمان یزدان، نبی قوم خویش
  برآورد از آن شهر، آرام و پیش
۱۶۲ شبانه ز مصر برآمد گروه
  که در پیش موسی همه با شکوه
۱۶۳ ز زر و ز کالا و ساز و سلاح
  همه با خود آوردند در راه
۱۶۴ چو آگاهی آمد به درگاه شاه
  سپاهش برانگیخت تا سوی راه
۱۶۵ به تندی بیامد چو دریای خون
  که گیرد بنی‌اسرائیل ز دون
۱۶۶ چو موسی به دریای سرخ آمدند
  سپاه فرعون به دنباله چند
۱۶۷ نبی بر فراز دو دست دعا
  که «ای پادشاه زمین و سما
۱۶۸ مرا راه دریا گشا در زمان
  که دشمن رسیده‌ست با خشم و بان»
۱۶۹ چو فرمان رسید از خدای جلیل
  که بر آب زن دست با عزم و میل
۱۷۰ چو زد، در میانِ دریا شکافت
  دو دیوارِ آب از دو سو برنتافت

۱۷۱ به خشکی درون موج‌ها راه شد
  که هر قوم موسی در آن گاه شد
۱۷۲ همه با شتاب از میان گذشتند
  که بر دو طرف آب‌ها سر کشیدند
۱۷۳ چو فرعون در پی به دریا رسید
  به طغیان و نخوت دلش را کشید
۱۷۴ به لشکر همی گفت: «این است راه
  که ما نیز باید درآییم شاه»
۱۷۵ همه در میانِ دو موج بلند
  به تکبر و کینه شدند ارجمند
۱۷۶ چو موسی گذشت و سپاهش رهید
  به فرمان حق، موج در هم کشید
۱۷۷ ز هر سو برآمد خروشان تگرگ
  که بر سر سپاه، آمد آب مرگ
۱۷۸ چو دریا بپوشید آن بیدلان
  به قعر آب رفتند بی‌بی‌کران
۱۷۹ ز فریاد شاه، آسمان پر صدا
  که «ای خالق من، مرا کن رها»
۱۸۰ ندا آمد از سوی رب ودود
  که «اکنون زمن بخششی نیست سود»

۱۸۱ بدین گونه شد کار فرعونِ شوم
  که بنشست نامش به نفرین و شوم
۱۸۲ سپاهش همه غرق دریا شدند
  به موج بلا، خوار و رسوا شدند
۱۸۳ بنی‌اسرائیل از بلا رستند
  به دشت و بیابان سفر جستند
۱۸۴ به حکمت، ز یزدان مدد می‌گرفتند
  ز هر رنج و آفت امان می‌گرفتند
۱۸۵ ولی در دل قوم، جفا نیز بود
  که با نعمت حق، خطا نیز بود
۱۸۶ ولی موسی بر صبر و شکر ایستاد
  به فرمان پروردگار و نهاد
۱۸۷ در اندیشه شد تا شریعت دهد
  که هر دل به سوی طهارت نهد
۱۸۸ به کوه طور آمد به خلوت نشست
  که با رب خویش رازها را ببست
۱۸۹ چو الواح وحی از خداوند یافت
  به قومش پیام از هدایت سپافت
۱۹۰ ولی این سخن‌ها حدیثی دگر
  که باید شنیدن به بخش پدر

۱۹۱ کنون داستان فرعون این‌گونه شد
  که از کبر و طغیان به دریا فُتد
۱۹۲ همه قدرتش باد شد در هوا
  به یک لحظه شد خوار و بی‌دست‌وپا
۱۹۳ به مردی و مال و به گنج و سپاه
  نیاید کسی جز به فرمان شاه (حق)
۱۹۴ بداند که یزدان یکی داور است
  که هر نیک و بد را به داد آور است
۱۹۵ تو گر پادشاهی و گر بینوا
  همه بنده‌ای پیشِ ربّ علا
۱۹۶ ز کبر و ستم دور شو ای جوان
  که این است راه سعادت عیان
۱۹۷ بیاموز از احوال آن بدسرشت
  که هرگز ستم بر دل مردم مَکِشت
۱۹۸ جهان را مپندار دائم بقا
  که ناگه رسد نوبت ابتلا
۱۹۹ به عدل و کرم زنده‌گی را ببند
  که از ظلم جز مرگ نیاید گزند
۲۰۰ سخن را کنون در همین جا بسیم
  که از قصه پند و ره دین گیریم

۲۰۰
چو موسی به درگاه فرعون شد
سخن گفت و بر راه معقول شد

۲۰۱
بگفت ای ستمگر خدایم مرا
فرستاده این‌جا، رساند صدا

۲۰۲
که قوم تو را از عذابش برهان
به راه حقیقت، ز باطل بران

۲۰۳
بده، قوم را آزادی و رها
که هستند خلق خدا بی‌گناه

۲۰۴
به موسی بگفت آن دل‌اهریمنش
که این حرف‌ها نیست جز سوخت و تنش

۲۰۵
تو جادوگری، سحر و افسون کنی
دل ساده‌لوحان، دگرگون کنی

۲۰۶
منم ربّ اعلا، خدای جهان
ز فرمان من نیست کس را امان

۲۰۷
به عصیان و نخوت بگفت این سخن
که من پادشاهم، به دوران کهن

۲۰۸
نه موسا و هارون و این داستان
تواند کند پادشاهی ز جان

۲۰۹
به موسی بگفت: ای گمان‌آور بد
به خود بین که در پیش تو کیست قد

۲۱۰
به هارون بگفت: این برادر ترا
همان فتنه‌گر بین و مایه بلا

۲۱۱
به مردم بفرمود کز هر کنار
بیایید و بینید این کارزار

۲۱۲
سحرّان بسیار گرد آمدند
به میدان سحر و هنر آمدند

۲۱۳
به موسی بگفتند: آغاز کن
اگر راست گویی، فراز کن

۲۱۴
موسی عصا را به امر خدا
فکند و شود اژدهای دغا

۲۱۵
به یک لحظه خورد آن همه ریسمان
عصا، اژدها شد به فرمان جان

۲۱۶
سحرّان همه ماندند مات و شگفت
که این کار جز از خداوند نگفت

۲۱۷
به سجده فتادند یکسر به خاک
بگفتند: اینست ربّ سماک

۲۱۸
به ربّ هارون و موسی گروید
دل از پادشاهی دغا بشکفید

۲۱۹
فرعون به خشم آمد از این کلام
بفرمود تا سخت گیرند دام

۲۲۰
که دست و سر و پایشان بر کنند
به خشم و غضب خونشان بر فکنند

۲۲۱
بگفتند: ما جز به یزدان خویش
ننهیم دل از سر به فرمان خویش

۲۲۲
اگرچه ببری تن و جان ز ما
نماند بجز مهر یزدان بما

۲۲۳
چو موسی بدید این وفا و ثبات
دعا کرد تا ربّ گشاید نجات

۲۲۴
به فرمان حق، آفتی شد پدید
که فرعون و قومش به سختی کشید

۲۲۵
یکی رود خون شد به یکباره آب
که تشنه بماندند در اضطراب

۲۲۶
یکی قحط آمد که قوت نبود
نه دانه، نه گندم، نه قوت نبود

۲۲۷
ملخ بر زمین آمد از هر طرف
که سبزه نخوردند جز برگ و برگ

۲۲۸
قورباغه به خانه‌شان در نشست
نه شب ماند آرام و نه روز و هست

۲۲۹
ز هر سو عذاب از قضا می‌رسید
ولیکن دل قوم، کمتر خمید

۲۳۰
به موسی بگفتند: ای نیکخواه
دعا کن که این آفت از ما بخواه

۲۳۱
به عهدی که بعد از بلا و عذاب
شویم پیروان خدا در حساب

۲۳۲
موسی دعا کرد و رفع بلا
ولی عهدشان ماند تنها جفا

۲۳۳
چو آسوده گشتند، ز راه خدا
به کفر آمدند و فزودند جفا

۲۳۴
چو فرمان رسید از خدای مجید
که این قوم باید ز بین برچید

۲۳۵
به موسی بفرمود: رو سوی بحر
که آن‌جا شود معجزت آشکار

۲۳۶
به عصا بزن بر دل موج‌ها
که بگشاید از هم دو فوج‌ها

۲۳۷
دریا شکافت و دو دیوار شد
میانش رهی چون نگار شد

۲۳۸
بنی‌اسرائیل از ره آن گذشت
به امن و سلامت، ز شرّ گذشت

۲۳۹
فرعون چو دید این شگفتی به چشم
به لشکر درآمد، به طغیان و خشم

۲۴۰
به دنبال موسی درون آمدند
به موج بلا سرنگون آمدند

۲۴۱
به فرمان حق، موج‌ها در فشرد
سپاه ستم را به یک‌دم شمرد

۲۴۲
ز فرعون جز پیکری بی‌نفس
نماند، که عبرت شود هر کس

۲۴۳
خدا خواست تا پیکرش برکنار
بماند به گیتی، نشانی و کار

۲۴۴
که هرکس ببیند، بداند یقین
که با حق ستیزد، نماند نگین

۲۴۵
بنی‌اسرائیل، شادمان و رهید
به نعمت رسیدند و راحت گزید

۲۴۶
ولیکن پس از چند روز و زمان
فراموش کردند آن داستان

۲۴۷
به موسی گفتند: بساز از طلا
خدایی که باشد به نزد شما

۲۴۸
به گوساله سامری دل نهاد
که از راه یزدان برون شد به باد

۲۴۹
موسی به خشم آمد از این گناه
بگفت ای گروه خطاکار راه

۲۵۰
شما را خدا از عذاب رهاند
به عزّت، ز دریا به ساحل رساند

۲۵۱
ولیکن دلتان به باطل گراست
به فتنه درافتاده‌اید از هباست

۲۵۲
به توبه بیایید سوی خدا
که او هست بخشنده و آشنا

۲۵۳
چو بازآمدند از خطا با ندام
به رحمت خدا شد گشاده مقام

۲۵۴
ولیکن به عبرت بماند این حدیث
که با حق ستیزد، نگیرد نصیب

۲۵۵
که فرعون با آن شکوه و جلال
ز دنیای فانی نکردند فال

۲۵۶
نه کاخ و نه گنجش به کارش رسید
نه لشکر، نه تیغش، نه بخت و نوید

۲۵۷
جهان ماند و نامی ز او در ملام
که شد مایه پند در هر کلام

۲۵۸
پس ای دل، تو بر راه حق پای دار
ز باطل مرو، گرچه باشد به کار

۲۵۹
که هرکس ز یاد خدا دور شد
به گرداب خشم الهی فتد

۲۶۰
همان‌سان که شد قوم فرعون غرق
به طوفان تقدیر و امواج برق

۲۶۱
به پایان رسید این حکایت به پند
که حق است باقی و باطل نژند

۲۶۲
بود عاقبت جز ره حق فنا
ره کفر و ظلمت بود بی‌بقا

۲۶۳
پس ای جان، بگیر این سخن یادگار
که با حق مکن هیچ‌گاه کارزار

۲۶۴
اگر شاه باشی، به قدرت مزی
که بر قدرت حق نداری رزی

۲۶۵
به روز نیازت بود آن پناه
که بخشنده است و نگه‌دار راه

۲۶۶
به فرعون بنگر، که چون شد هلاک
به گیتی نماندش جز نام و خاک

۲۶۷
به موسی نگر، که به تسلیم حق
رسید از بلاها به ایمن طبق

۲۶۸
ز ایمان، عزیزی و از کفر، ذلت
ز تقواست عزّت، ز عصیان، مذلت

۲۶۹
در این قصه صد عبرت است و نشان
که هر دل ببیند، شود پادشاهان

۲۷۰
چو با حق روی، عزّتت جاودان
چو از حق بری، عذّبت بی‌امان

۲۷۱
بیا ای دل آگاه، پند پذیر
ز تاریخ پیشین، بصیرت بگیر

۲۷۲
که دنیا چو دریای پر موج و بیم
به کشتی تقوا رسی بر نعیم

۲۷۳
به پایان رسانم سخن با دعا
که باشیم پیوسته با کبریا

۲۷۴
خدایا دل ما به نورت بدار
ز هر فتنه و کفر، دورش گذار

۲۷۵
به فرعون‌صفتان، مکن ما شبیه
به موسی‌صفتان، برسانیم میح

۲۷۶
بده ما یقین و صفای درون
که از دام شیطان شویم برون

۲۷۷
رها کن ز وسواس و دام هوس
که باشیم پیوسته با حق و بس

۲۷۸
به قرآن و ایمان، دلم زنده دار
به مهر نبی، جانم آکنده دار

۲۷۹
به آل رسول و وصیّ امین
دل و جان سپاریم در راه دین

۲۸۰
که باشد سعادت در این دوستی
نجات ابد از بلا و هَوی

۲۸۱
به پایان رسد قصه قوم شوم
که شد سرگذشتش چو تاریک شوم

۲۸۲
بود راه حق، روشنی و حیات
بود راه کفر، تباهی و مات

۲۸۳
پس ای دل به حق باش تا جاودان
که او هست یکتا و ربّ جهان

۲۸۴
نه چون فرعونان، به نخوت رسد
که عاقبتش غرق ظلمت رسد

۲۸۵
ز تقواست آرام و راحت به دل
ز عصیان بود زندگی چون گِل

۲۸۶
تو با حق بزی تا ابد شادمان
به باطل مرو، تا نمانی هوان

۲۸۷
چو موسی به تسلیم و ایمان شویم
به دریای رحمت، فراوان شویم

۲۸۸
به لطف خدا ختم شد این بیان
که او هست مولا و ربّ جهان

۲۸۹
ز فرعون و موسی بگیر این پیام
که حق جاودان است و باطل به دام

۲۹۰
اگر پادشاهی، به عدلش بزی
وگر بنده‌ای، بر وفایش مزی

۲۹۱
که او با همه لطف و رحمت دهد
به اهل وفا، عزّت و قدرت دهد

۲۹۲
به کافر دهد مهلت اندک زمان
که تا حجّت آید، شود بی‌امان

۲۹۳
پس ای جان، مکن در حقش ستیز
که با باطل آخر نمانی عزیز

۲۹۴
به تقوا بیارای خود همچو گل
که باشی به هر دو سرا کامیاب

۲۹۵
به پایان رسد قصه قوم بد
که شد عبرتی بر همه مرد و رد

۲۹۶
به موسی درود و به هارون سلام
که با حق شدند در این ره تمام

۲۹۷
به آل نبی نیز صدها درود
که بر دین حق، عمر خود را بسود

۲۹۸
به قرآن قسم، تا ابد جاودان
که حق است باقی و باطل نهان

۲۹۹
به مهر خداوند رحمان و حَیّ
سپارم دلم را به او تا به قیّ

۳۰۰
خدایا به لطف و کرم راه ده
ز هر فتنه و شرّ، پناه ده

 

نتیجه‌گیری

قصه‌ی قوم فرعون، داستانی است از کبر و ظلم و سرانجام نابودی. فرعون که خود را خدای زمین می‌دانست، با قدرت و زر و زور به ستمگری پرداخت و از قبول حق سرباز زد. موسی پیام‌آور الهی با شکیبایی و ایمان استوار، قومش را به سوی یکتاپرستی و رهایی دعوت کرد، اما فرعون و یارانش لجاجت کردند و نخواستند دست از ظلم بردارند.

خداوند، با نشان دادن معجزات و فرستادن بلاهای سخت، سرانجام فرعون و سپاهش را در دریا غرق کرد تا عبرتی باشد برای آیندگان. این داستان نه تنها یادآور قدرت بی‌کران خداست، بلکه هشداری است به همه کسانی که به کبر و ظلم دل می‌بندند.

ای انسان، بدان که هر پادشاهی، هر چقدر هم که بلندمرتبه باشد، در برابر عدل و حق خداوند ناتوان است. راه رستگاری و سعادت تنها در تسلیم و توکل به خدا و پیمودن راه حق است. فرعون‌ها هرگز زنده نمی‌مانند جز در تاریخ به عنوان عبرت، و نام حق‌جویان همیشه جاودان است.

پس از این داستان عبرت بگیر و دل را به نور ایمان و تقوا روشن کن، که این تنها راه نجات و بقا است در جهان گذرا.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

داستان سرگذشت فرعون

 از دید قرآن به‌صورت جامع و منسجم برایتان می‌گویم، مرحله‌به‌مرحله و با اشاره به آیات کلیدی.

۱. زمینه و ستم فرعون
در قرآن توصیف شده که فرعون در سرزمین مصر تکبّر ورزید، مردم را به طبقاتی تقسیم کرد و گروهی را تحت ستم قرار داد؛ برای تضعیف و تحقیر آن گروه، پسرانشان را می‌کشت و زنانشان را زنده نگه می‌داشت. این ظلم و حکمرانی فاسد زمینه‌ساز بعثت موسی بود.

۲. تولد و نجاتِ حضرت موسی (ع)
زمانی که مادر موسی زائید و از بیمِ جان او، وحی شد که طفل را شیر بده و آن‌گاه اگر از خطر بیم داشتی او را در رود انداز؛ خداوند پیمان کرد که او را باز به مادر بازگرداند و پیامبر کند. نوزاد را خاندان فرعون یافتند و به‌عنوان فرزند یا پناه گرفته در دربار بزرگ شد — چنان‌که قرآن در سوره قصص این ماجرا را آورده است.

۳. بعثت موسی و بازگشت او به مصر برای دعوت فرعون
خداوند موسی را با معجزاتی فرستاد (عصا که اژدها می‌شد، و دستِ درخشان) تا فرعون را به یکتاپرستی و عدالت دعوت کند. موسی و هارون مأمور شدند که به دربار فرعون بروند و مردم را آگاه سازند. فرعون با تکبّر و انکار، موسی را ساحر خواند و به مقاومت برخاست. (این بخش در آیاتی از طه، شعراء، قصص، اعراف و دیگر سور مطرح شده است.)

۴. مقابله با سحرگرانِ دربار و ایمانِ آنان
فرعون از ساحران خواست که با موسی مقابله کنند. وقتی ساحران در برابر معجزه‌ی الهی قرار گرفتند و دیدند که عصای موسی «آنچه ساخته بودند بلعید»، همه در برابر حقیقت خشوع کردند و به خدا ایمان آوردند؛ و گفتند: «ما به پروردگار موسی و هارون ایمان آوردیم». قرآن این تحوّلِ ناگهانیِ ساحران را گزارش می‌کند.

۵. نشانه‌ها و عذاب‌هایی که بر قوم فرعون نازل شد
پس از انکارها و لجاجت فرعون و قومش، خداوند نشانه‌هایی فرستاد تا آنان را بیدار کند: طوفان، جَراد (ملخ)، قمل (آفت/کرم/شپش)، قورباغه و تبدیل آب به خون — نشانه‌هایی که قرآن به عنوان آیاتِ متمایز ذکر می‌کند، اما قوم همچنان استکبار ورزید. قرآن این نمونه از بلایا را در سورهٔ اعراف بیان می‌کند.

۶. خروج بنی‌اسرائیل و تعقیب فرعون
موسی شبانه بنی‌اسرائیل را از مصر خارج ساخت. فرعون و لشکرش به دنبال ایشان دویدند تا مانع شوند. هنگامی که به دریا رسیدند، به فرمان الهی دریا برای موسی شکافته شد و بنی‌اسرائیل عبور کردند؛ سپس آب بازگشت و فرعون و لشکریانش غرق شدند.

۷. مرگ فرعون، اعترافِ واپسین و حفظِ جسد او به‌عنوان عبرت
در لحظهٔ غرق شدن، فرعون فریاد زد که ایمان آورده است: «أَؤْمِنُ أَنَّ…» اما قرآن می‌گوید این ایمان وقتی پذیرفته نشد، چون در حالی اتفاق افتاد که او پیش از این جفا کرده و از روی تکبر مردمان را به گمراهی کشانده بود؛ همچنین قرآن یادآوری می‌کند که جسد فرعون را برای عبرتِ آیندگان بر خشکی نمایان ساختند تا نشانه‌ای باشد.

۸. پیام‌ها و عبرت‌ها (خلاصهٔ آموزه‌های قرآنی)

  • ظلم و تکبّر سیاسی/دینی سرانجام را تغییر می‌دهد و تاریخ شاهد سرنوشت ظالمان است.
  • معجزه و نشانهٔ الهی می‌تواند دل‌ها را بگشاید (همان‌طور که ساحران را)، اما بعضی با لجاجت ماندند.
  • توبهٔ دیرهنگام که همراه با عملِ پیش‌ازآنِ ظالمانه باشد، ممکن است پذیرفته نشود.
  • خداوند بندگان مستضعف را فراموش نمی‌کند و آن‌ها را در زمانِ خودشان به جایگاه شرافت و رهبری بازمی‌گرداند.

تهیه و تنظیم 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر داستان قوم بعل

به نام خداوند والا مقام،
خدایی که جهان از مهر او شاد و سرزنده شده است.
او خدای یگانه، جلیل و برتر از هر قیاس و دلیل است.
خدای دل و جان و فریادرس بندگان است و دادرس آن‌ها.
از الطاف او هر دلی زنده شد و جان گرفت،
و از انوار او عقل و ایمان به انسان رسید.

خداوند یکی از بندگانش را برمی‌گزیند
و او را به عنوان فرستاده‌ی حق و راهنما می‌فرستد،
پیام‌آوری پاک و بی‌مدعا،
سرشار از شور توحید، عشق و صفا.

او به قوم بَعِل ندا داد که زمان آن است
که راه یزدان و عشق و جان را بپیمایند.
اما چرا سر به سوی بت‌ها می‌نهید؟
خدایی که جان داده‌اید را فراموش کرده‌اید و از او را  بت ساخته‌اید؟
خدای شما آن بت‌های پست نیستند،
که با ضربه‌ای خرد و نابود می‌شوند.

نباید به بت‌ها سجده کنید،
بیایید جان خود را مانند دریا گسترده و پاک کنید.

اما قوم گمراه و حیران شدند،
در ظلم و ستم فرو رفتند و دل‌هاشان از راه یزدان دور شد،
چون بادی سرگردان، در دام مکر و فساد افتادند.

بعل نام بت است و بت  پرستی است،
و نام قومی شده که مغرور و پست هستند.

خداوند عزّت و جلال را به الیاس داده،
تا قومش را به سوی نور و پناه هدایت کند.
مقام رسالت و سفیر نجات است،
که از ظلمت به سوی نور حیات می‌رساند.

الیاس به قوم گفت: ای مردم هوشیار باشید،
در راه خداوند قرار گیرید و با شما سخن می‌گویم،
با نیکی و مهر و در مسیر نیک.

مبادا دل‌هایتان به سوی ظلمت و غفلت از یاد خدا برود.

خدای شما کسی است که جان آفرید
و زمین و آسمان را آشکارا آفرید.
باید درگاه او را سجده کرد
و دل را به سوی او ببرید.

اما قوم دل از مهر خدا خالی ساختند،
به سوی فساد و ریا رفتند.

سه سال آسمان درهای خود را بست،
باران نبارید و سرمای شدیدی بر دشت و کوه و دامن زمین فرو ریخت
که جز خاک و سرمای جان‌فرسا چیزی نماند.

پیام‌آور با اندوه و آهی عمیق فرو رفت و از خدا خواست باران ببارد.

صدایی از دل برخاست و قبول شد.
که ای یارا، برای این قوم باران بفرست.

ناگهان فلک چهره خود را گشود.
و باران از لطف خدا بارید.

اما دوباره فتنه‌ای نو در دیار آغاز شد،
آتشی از کینه‌ای بی‌قرار شعله‌ور گشت.

نبی از خدا خواست تا خود را نمایان سازد،
تا قدرت و جلالش را آشکار کند،
تا جلوه و جایگاه و جمالش را نشان دهد،
که جهان توان و کمال او را ببیند.

در پایان رجالی می گوید که خداوند در هر کوه و دشت و سبزه‌زار، تجلی می کند.

تحلیل و تفسیر

موضوع کلی:
این مثنوی حکایت قومی است به نام قوم بعل، که به پرستش بت‌ها روی آوردند و از راه حق و خداوند دور شدند. خداوند پیامبری (الیاس) را فرستاد تا آن‌ها را به سوی نور و حیات رهنمون سازد. اما این قوم سرکشی کردند و از خدا غفلت ورزیدند، در نتیجه گرفتار خشکسالی و مشکلات شدند. پیام‌آور با امید به رحمت خدا دعا کرد و باران آمد، اما باز فتنه و کینه در دل قوم شعله‌ور شد و آن‌ها دوباره از خدا روی گردان شدند. در پایان، نبی از خداوند خواست تا خود را آشکار سازد تا قدرت و جمال او نمایان شود و رجالی گوید ای انسان خدا را در همه جا و در همه چیز ببین.

لایه‌های معنایی:

  1. خداوند یکتا و والا مقام:
    اشاره به یکتایی و برتری خداوند بر هر موجود و دلیل، نشان‌دهنده توحید محض است.

  2. مهر و نور الهی:
    هر دل و جانی از الطاف الهی زنده می‌شود و عقل و ایمان در سایه انوار الهی پدید می‌آید.

  3. پیامبر و رهنما:
    خداوند برای هدایت بندگان خود پیامبرانی می‌فرستد که حامل پیام توحید و عشق و صفا هستند.

  4. بت‌پرستی و گمراهی:
    قوم بعل سمبل کسانی است که به جای خداوند یکتا، به چیزهای  پست و بی‌ارزش اعتقاد می‌آورند و از راه حق بازمی‌مانند.

  5. پیامبران و دعوت به راه خدا:
    الیاس نمونه پیامبری است که با عزت و مقام الهی، مردم را به سوی نور و حیات دعوت می‌کند.

  6. عقوبت دوری از خدا:
    خشکسالی و سرمازدگی نشان‌دهنده عواقب دوری از خداوند و پرستش بت‌هاست.

  7. امید به رحمت الهی:
    پیام‌آور از روی اندوه و آه، همچنان به مهر و رحمت خدا امید دارد و از خداوند درخواست رحمت می‌کند.

  8. بازگشت به توحید و دیدن خدا در همه جا:
    در نهایت، نبی از خداوند می‌خواهد خود را آشکار کند تا همه به قدرت و جمال الهی پی ببرند و رجالی گوید ای انسان خدا را در طبیعت و زندگی ببیند.

نکته‌های ادبی:

  • استفاده از تشبیهات زیبا مثل جان دادن دل از الطاف الهی، باران رحمت، و کوه و دشت و سبزه‌زار به عنوان نشانه‌های خداوند.
  • حضور  پیامبر که حامل پیام امید و نجات است.
  • تضاد میان بت‌پرستی و توحید که در قالب داستان قوم بعل بیان شده است.
  • سادگی و روانی نثر و نظم، که باعث می‌شود پیام اخلاقی و دینی به خوبی منتقل شود.

نویسنده 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی  قوم(بعل)( الیاس)
حکایت(۴۴)

 

به نام خداوند والا مقام
که از مهر او شد جهان شادکام

 

 

خدای یگانه، خدای جلیل
برون از قیاس و فزون از دلیل


 

خدای دل و جان و فریادرس
که بر بندگان است او دادرس

 

 

ز الطاف او هر دلی جان گرفت
ز انوار او عقل و ایمان گرفت

 

 

یکی بنده را برگزیند خدای 
فرستاده ی حق بود، رهنمای

 

 

پیام‌آور ی پاک و بی‌مدعا 

پُر از شور توحید و عشق و صفا

 

ندا داد بر قوم بَعِلِ  زمان

بود راه یزدا ن ره عشق و جان

 

 

چرا سوی بت ها چنین سر نهید؟

  خدایی که جان داد بت کرده اید ؟

 

 

خدای شما نیست بت های پست

که با ضربه ای خرد و درهم شکست

 

 

نباید که سجده به بت‌ها کنید
بیائید جان را چو دریا کنید

 

 

ولی قوم گمراه و حیران شدند

به ظلم و ستم بر دل و جان شدند

 

 

دل از راه یزدان برون شد چو باد
  فتادند در مکر و ظلم و فساد

 

 

بعل نام بت باشد و بت پرست 
شود نام قومی که  مغرور و پست 

 

 

 

 به الیاس داده خدا عزّ و جاه
 که قومش برد سوی نور و پناه

 

 

 مقام رسالت، سفیر نجات
 ز ظلمت رسانَد به نور حیات

 

 

ز جان گفت: ای قوم، هوشیار باش
  به راه خداوند دادار باش

 

 

مرا نیست جز با شما گفت و گو
به نیکی و مهر و به راهِ نکو

 

 

مبادا که دل سوی ظلمت کنید
ز یاد خداوند غفلت کنید

 

 

 

خدای شما، آن که جان آفرید
زمین و فلک را عیان آفرید

 

 

به درگاه او سجده باید نمود
دلت را به سویش بباید ربود

 

 

 

 دل از مهر یزدان تهی ساختند

 به‌سوی فساد و ریا تاختند

 

 

سه سال آسمان بست درهای خویش
نبارید باران و سرمای بیش

 

 

 

به دشت و به کوه و به دامن‌کشان
فرو ریخت جز خاک و سرمای جان

 

 

پیام‌آور اما، به اندوه و آه
نَفَس زد به امید مهر و پناه

 

 

صدایی ز دل خاست بر دل نشست
که یارا بر این قوم باران فرست

 

 

بخندید ناگه فلک با صفا
ببارید باران ز لطفِ خدا

 

 

ز نو فتنه آغاز شد در دیار

که آتش زد از کینه‌ ای بی‌قرار

 

 

نبی از خدا خواست ،خود را نشان

نمایان کند قدرتش را عیان

 

 

 

تجلی نما نقش و جای و جمال
که عالم ببیند قدرت، کمال

 

 

 

به هر کوه و دشت و به هر سبزه‌زار
خدا را ببین، ای «رجالی» نگار

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

دیوان داستان های قرآنی(۲)

 

بسم الله الرحمن الرحیم
دیوان داستان‌های منظوم قرآن
چلچراغ قرآنی

پیشگفتار
کتاب حاضر شامل مجموعه‌ای از چهل داستان قرآنی است که به نظم درآمده و هر داستان با شرح و تفسیر عرفانی و معنوی همراه شده است. این اثر نتیجه‌ی سال‌ها تلاش و سرودن شبانه‌روزی است و هدف آن، ارائه‌ی پیام‌های قرآنی به شیوه‌ای شاعرانه، زیبا و قابل درک برای خوانندگان امروز است.
بازسرایی داستان‌های قرآنی در قالب منظومه، کاری کم‌نظیر در ادبیات فارسی است. این مجموعه نه تنها ارزش ادبی دارد، بلکه به دلیل تفسیر عرفانی و اخلاقی، منبعی معنوی و آموزشی نیز هست. هر بیت، حاصل تجربه و عشق به قرآن است و در کنار جلوه‌های هنری، پیامی از معرفت الهی را منتقل می‌سازد.
این کتاب، نمادی از نوآوری در شعر فارسی است؛ چرا که ترکیب داستان‌سرایی قرآنی با نظم ادبی و تحلیل عرفانی، کمتر سابقه دارد. امید آن می‌رود که برای علاقه‌مندان به ادبیات و معارف قرآنی، منبعی الهام‌بخش باشد.
مقدمه
زندگی پیامبران الهی، یاران وفادارشان و اقوامی که در مسیر ایمان و دعوت الهی با چالش‌ها روبرو بوده‌اند، همواره منبعی گران‌بها از عبرت‌ها و حکمت‌های جاودان برای بشریت بوده است. این داستان‌ها نه تنها بازتابی از تاریخ دینی‌اند، بلکه چراغی برای حقیقت‌جویی و سعادت انسان در همه‌ی دوران‌ها هستند.
در این کتاب، کوشیده شده است با زبانی شیوا، زندگی و سرگذشت اقوام و پیامبران در قالب مثنوی‌های سی‌بیتی به نظم آید. هر سروده، تصویری است از ایمان، اخلاق و سیر و سلوک معنوی.
چهل مثنوی این دفتر، گوشه‌ای از سرگذشت انبیاء و اقوام قرآنی را بازگو می‌کند: از دعوت پیامبران به توحید و عدالت، تا مقاومت مؤمنان و سرانجام عبرت‌آموز طاغیان. همه‌ی این‌ها با نگاهی ژرف به آموزه‌های دینی و عرفانی، در قالبی شاعرانه بیان شده‌اند.
امید است این مجموعه، هم ارزش ادبی داشته باشد و هم چراغی باشد برای شناخت بهتر سیره‌ی انبیاء و رشد معنوی خوانندگان.
فهرست مطالب
• پیشگفتار
• مقدمه
فصل اول: اقوام در قرآن
۱. قوم عاد
۲. قوم ثمود
۳. قوم مدین
۴. قوم شعیب
۵. قوم یونس
۶. قوم یاجوج و ماجوج
۷. قوم نوح
۸. قوم لوط
فصل دوم: قوم بنی‌اسرائیل
۱. قوم موسی
۲. گوساله‌پرستی
۳. گاو بنی‌اسرائیل
فصل سوم: اصحاب
۱. اصحاب یس
۲. اصحاب سبت
۳. اصحاب الرس
۴. اصحاب اعراف
۵. اصحاب الاخدود
۶. اصحاب الجنه
۷. اصحاب کهف
۸. اصحاب فیل
فصل چهارم: داستان‌های قرآنی
۱. قابیل و هابیل
۲. قارون
۳. خضر
۴. ذبح اسماعیل
۵. ابلیس
۶. تخت بلقیس
۷. لقمان حکیم
۸. پادشاه نمرود
فصل پنجم: پیامبران
۱. حضرت ابراهیم (ع)
۲. حضرت عیسی (ع)
۳. حضرت محمد (ص)
۴. حضرت یعقوب (ع)
۵. حضرت یوسف (ع)
۶. حضرت آدم (ع)
فصل ششم: شخصیت‌های قرآنی
۱. قوم بعل
۲. فرعون
۳. قوم تبع
۴. قوم سبأ
۵. هاروت و ماروت
۶. طالوت و جالوت
۷. مسجد ضرار

 

 

 

 

پیشگفتار
به یاری ایزد منّان و تأییدات رحمان، در ایام بازنشستگی توفیق یافتم که دل به وادی شعر سپارم و در بوستان قرآن، خوشه‌ای از معنا بچینم. این دفتر، گنجینه‌ای است از مثنویات سی‌بیتی که همگی در وزنی واحد پرداخته شده و در آن، سرگذشت اقوام و پیامبران و خصایل امت‌های قرآنی به نظم درآمده است.
چنان‌که اهل عرفان «چهل حدیث» را چراغی بر راه ساخته‌اند، این بنده نیز «چهل قصیده» در قالب مثنوی سرودم و نام آن را چلچراغ قرآنی نهادم؛ باشد که پرتوی از انوار هدایت بر دل خوانندگان بتاباند.
پیش از این، چهار دفتر از اشعار این حقیر به زیور طبع آراسته شد:
• تاریخ منظوم اسلام، غزلیاتی مشترک با جناب دکتر مهدی میسمی،
• کلید خوشبختی، شامل رباعیات و دوبیتی‌ها،
• حکومت اسلامی (فرازهایی از نهج‌البلاغه)،
• و نوای دل که نخستین دفتر از مضامین اسلامی بود و با زبانی روان برای آشنایی جوانان با سیره‌ی چهارده معصوم (ع) پرداخته شد.
کتاب حاضر نیز ره‌آوردی است از اندیشه و تأمل در آیات قرآن و حوادث تاریخ، که در قالب چهل قصیده به نظم درآمده است. امید دارم موجب انس بیشتر دل‌ها با کلام وحی گردد و توشه‌ای باشد برای فردای بی‌زادی این کمترین.
بر این باورم که تنها راه رستگاری، تمسک به قرآن کریم و توسل به چهارده معصوم (ع) است. نسل امروز تشنه‌ی حقیقت و نیازمند جرعه‌های معرفت الهی است؛ پس باید با ابزار هنر و رسانه، با شعر و داستان، با فیلم و تصویر، این معارف را به زیباترین صورت عرضه کرد.
آغاز راه برای این بنده دشوار بود، لیک با استمرار و عنایت الهی، توفیق یافتم که گاه در یک روز، سی بیت بسرایم. کوشیده‌ام تا سخن از دایره‌ی شرع بیرون نرود و کلام، از رنگ ترجمه خالی باشد؛ بلکه ساده و روشن، بی‌تکلّف و بی‌پیرایه، دلنشین افتد و برای هر قشر قابل فهم باشد.
آثار علمی و ادبی اینجانب در تارنماهای زیر در دسترس است و علاقه‌مندان می‌توانند کتاب‌های چاپ‌شده را نیز از طریق پایگاه الفهرست تهیه کنند:
• سایت علمی: ResearchGate
• وبلاگ‌های ادبی: alirejali.blog.ir و rejali2020.blogfa.com
• سایت فروش کتاب: alfehrest.com

.

 

 

مقدمه

کتاب «داستان‌های منظوم قرآن»

 

کتاب حاضر شامل مجموعه‌ای از ۴۵ داستان قرآنی است که به نظم درآمده و هر داستان با شرح و تفسیر عرفانی و معنوی همراه شده است. این اثر نتیجه‌ی سال‌ها تلاش، مطالعه و سرودن شبانه‌روزی است و هدف آن ارائه‌ی پیام‌های قرآنی به شیوه‌ای شاعرانه، زیبا و قابل درک برای خوانندگان امروز است.

بازسرایی داستان‌های قرآنی در قالب منظومه، کار کم‌نظیری در ادبیات فارسی است. این مجموعه نه تنها ارزش ادبی و زیبایی‌شناختی دارد، بلکه به دلیل شرح و تفسیر عرفانی، به عنوان منبعی معنوی و آموزشی نیز قابل استفاده است. هر مصرع و هر داستان، حاصل تجربه، تحقیق و دقت ذهنی است و نشان‌دهنده‌ی عشق و علاقه به معارف قرآن و حکمت الهی است.

این اثر همچنین نمادی از خلاقیت و نوآوری در شعر فارسی به شمار می‌آید؛ چرا که ترکیب داستان‌سرایی قرآنی با نظم ادبی و تحلیل عرفانی، تقریباً بی‌نظیر است. خواننده در این مجموعه با شخصیت‌ها، وقایع و پیام‌های قرآنی به شیوه‌ای تازه و شاعرانه آشنا می‌شود و می‌تواند علاوه بر لذت ادبی، عمق معارف دینی و عرفانی را نیز تجربه کند.

این کتاب، حاصل پشتکار، ممارست و عشق به قرآن و شعر است و امید آن می‌رود که برای علاقه‌مندان به ادبیات و معارف قرآنی، منبعی ارزشمند و الهام‌بخش باشد.

 

فهرست مطالب(۱)

فصل اول: داستان‌های پیامبران

  1. آدم (ع) – آغاز آفرینش و هبوط
  2. نوح (ع) – دعوت و طوفان بزرگ
  3. هود (ع) – قوم عاد و سرانجام سرکشی
  4. صالح (ع) – ناقه الهی و قوم ثمود
  5. ابراهیم (ع) – بت‌شکنی و آزمون ایمان
  6. لوط (ع) – دعوت به پاکی و نابودی قوم فاسد
  7. شعیب (ع) – عدالت در پیمانه و ترازو
  8. موسی (ع) – نجات بنی‌اسرائیل و غرق فرعون
  9. عیسی (ع) – پیام‌آور مهر و معجزه
  10. محمد (ص) – پیامبر رحمت و خاتمیت

فصل دوم: داستان‌های عبرت‌آموز

  1. اصحاب کهف – ایمان در پناه غار
  2. ذوالقرنین – سفرها و سدّ یأجوج و مأجوج
  3. طالوت و جالوت – آزمون رودخانه و پیروزی ایمان
  4. اصحاب فیل – نابودی سپاه ابرهه
  5. قارون – غرور ثروت و فرو رفتن در زمین
  6. بلعم باعورا – دانش بی‌عمل و سقوط

فصل سوم: داستان‌های حیوانات در قرآن

  1. هدهد و سلیمان – خبر ملکه سبا
  2. مورچه و سلیمان – گفت‌وگوی شگفت
  3. سگ اصحاب کهف – وفاداری تا ابد
  4. گاو بنی‌اسرائیل – آزمون فرمان الهی
  5. ماهی یونس – بطن دریا و نیایش توبه
  6. کلاغ هابیل – آموزش دفن مرده

فصل چهارم: داستان‌های کوتاه و تمثیلی

  1. باغداران بخل‌ورز – نابودی در یک شب
  2. صاحب دو باغ – غرور و نابودی نعمت
  3. شهر یأجوج و مأجوج – هجوم پس از وعده الهی
  4. پیرزن و طناب – نماد گسستن عهد
  5. کاروان و چاه – حکایت عبرت و فریب

فصل پنجم: داستان‌های ویژه

  1. معراج پیامبر – سفر شبانه تا آسمان‌ها
  2. هجرت پیامبر – ترک مکه و بنای مدینه
  3. جنگ بدر – یاری غیبی در میدان
  4. جنگ احد – آزمون صبر و پایداری
  5. جنگ خندق – تدبیر در محاصره
  6. فتح مکه – عفو و پیروزی نهایی

پیشگفتار

به نام خداوندی که آسمان‌ها را آراست و زمین را فرش کرد، و قرآن را به‌عنوان چراغ هدایت بر بشر فروفرستاد.

ادبیات فارسی، قرن‌هاست که از سرچشمه زلال قرآن سیراب می‌شود. شاعران بزرگ، از فردوسی تا مولوی و از سعدی تا حافظ، با الهام از آیات وحی، گوهرهایی ناب در قالب شعر آفریده‌اند. این مجموعه نیز، کوششی است کوچک در همان مسیر، تا جلوه‌ای دیگر از قصص قرآنی را در جامه مثنوی عرضه کند.

کتاب حاضر، سی‌وسه مثنوی سی‌بیتی را در بر دارد؛ هر یک بازتابی شاعرانه از داستانی قرآنی، که با زبانی ساده و آهنگی دلنشین، برای مخاطب امروز بازآفرینی شده است. امید آن‌که این اثر، هم دل را از زیبایی شعر بنوازد و هم جان را از حقیقت قرآن روشن سازد.

مقدمه

قرآن کریم، کتاب هدایت و حکمت است؛ و قصص آن، آیینه‌ای است از سرگذشت انسان در جست‌وجوی حقیقت. این داستان‌ها، نه روایت‌های صرف تاریخی، که پیام‌هایی جاودانه‌اند برای همه نسل‌ها.

در این مجموعه، تلاش شده است داستان‌های قرآنی در قالب مثنوی و با بیانی روان، اما وفادار به روح آیات، روایت شود. هر داستان، با تکیه بر پیام اخلاقی و عرفانی خود، خواننده را به تأمل و تدبر دعوت می‌کند.

فصل‌بندی کتاب 

  • فصل اول: داستان پیامبران – ۱۰ حکایت
  • فصل دوم: داستان‌های عبرت‌آموز – ۶ حکایت
  • فصل سوم: داستان‌های حیوانات در قرآن – ۶ حکایت
  • فصل چهارم: داستان‌های کوتاه و تمثیلی – ۵ حکایت
  • فصل پنجم: داستان‌های ویژه – ۶ حکایت

هدف این اثر، پیوند دوباره زبان شعر با نور وحی است؛ تا نسل امروز، در کنار لذت هنری، پیامی ماندگار نیز با خود ببرد.

بخش اول: مثنوی‌های قرآنی

۱. داستان آفرینش آدم و هبوط ابلیس
۲. داستان هابیل و قابیل (نخستین قتل)
۳. داستان نوح و طوفان عظیم
۴. داستان ابراهیم و نمرود (شکستن بت‌ها)
۵. داستان موسی و فرعون (نجات بنی‌اسرائیل)
۶. داستان داوود و سلیمان (حکمت و حکومت)
۷. داستان یوسف و عزیز مصر (از چاه تا سلطنت)
۸. داستان اصحاب کهف (پایداری در ایمان)
۹. داستان مریم و عیسی (علیهماالسلام)
۱۰. داستان اصحاب فیل

بخش دوم: مثنوی‌های حماسی

۱. داستان طالوت و جالوت (پیروزی داوود جوان)
۲. جنگ بدر (آغاز پیروزی اسلام)
۳. جنگ احد (امتحان بزرگ ایمان)
۴. جنگ خندق (ایستادگی در برابر احزاب)
۵. جنگ حنین (آزمایش پس از فتح مکه)
۶. جنگ خیبر (فتح به دست امیرالمؤمنین)
۷. نبرد امام علی (ع) با خوارج نهروان
۸. ماجرای مسجد ضرار (جهاد با نفاق پنهان)

بخش سوم: مثنوی‌های اخلاقی

۱. هابیل و قابیل (سرانجام حسد)
۲. مسجد ضرار (ریا و نفاق)
۳. اصحاب کهف (ایستادگی و وفاداری)
۴. یوسف (صبر، پاکدامنی و عزت)
۵. مریم (عفاف و تسلیم در برابر خدا)
۶. اخلاق جنگ در بدر و احد (ایمان و پایداری)
۷. ابراهیم (توحید، ایثار و شکستن بت‌ها)
۸. آموزه‌های اجتماعی و عبادی (نماز، عدالت، صداقت، جهاد)

 

فهرست(۲)

فصل اول

بخش اول


۱.داستان   قوم بعل
۲.داستان  فرعون

۳.داستان قوم تبع

۴.داستان  قوم سبأ 

۵.داستان  هاروت و ماروت 
 ۶.داستان طالوت و جالوت 

۷.داستان  مسجد ضرار

بخش اول

داستان قوم بعل


به نام خداوند والا مقام
که از مهر او شد جهان شادکام
 
 
خدای یگانه، خدای جلیل
برون از قیاس و فزون از دلیل

 
خدای دل و جان و فریادرس
که بر بندگان است او دادرس
 
 
ز الطاف او هر دلی جان گرفت
ز انوار او عقل و ایمان گرفت
 
 
یکی بنده را برگزیند خدای 
فرستاده ی حق بود، رهنمای
 
 
پیام‌آور ی پاک و بی‌مدعا 
پُر از شور توحید و عشق و صفا
 
ندا داد بر قوم بَعِلِ  زمان
بود راه یزدا ن ره عشق و جان
 
 
چرا سوی بت ها چنین سر نهید؟
  خدایی که جان داد بت کرده اید ؟
 
 
خدای شما نیست بت های پست
که با ضربه ای خرد و درهم شکست
 
 
نباید که سجده به بت‌ها کنید
بیائید جان را چو دریا کنید
 

ولی قوم گمراه و حیران شدند
به ظلم و ستم بر دل و جان شدند
 
 
دل از راه یزدان برون شد چو باد
  فتادند در مکر و ظلم و فساد
 
 
بعل نام بت باشد و بت پرست 
شود نام قومی که  مغرور و پست 
 
 
 
 به الیاس داده خدا عزّ و جاه
 که قومش برد سوی نور و پناه
 
 
 مقام رسالت، سفیر نجات
 ز ظلمت رسانَد به نور حیات
 
 
ز جان گفت: ای قوم، هوشیار باش
  به راه خداوند دادار باش
 
 
مرا نیست جز با شما گفت و گو
به نیکی و مهر و به راهِ نکو
 
 
مبادا که دل سوی ظلمت کنید
ز یاد خداوند غفلت کنید
 
 
 
خدای شما، آن که جان آفرید
زمین و فلک را عیان آفرید
 
 
به درگاه او سجده باید نمود
دلت را به سویش بباید ربود
 
 
 
 دل از مهر یزدان تهی ساختند
 به‌سوی فساد و ریا تاختند
 
 
سه سال آسمان بست درهای خویش
نبارید باران و سرمای بیش
 
 
 
به دشت و به کوه و به دامن‌کشان
فرو ریخت جز خاک و سرمای جان
 
 
پیام‌آور اما، به اندوه و آه
نَفَس زد به امید مهر و پناه
 
 
صدایی ز دل خاست بر دل نشست
که یارا بر این قوم باران فرست
 
 
بخندید ناگه فلک با صفا
ببارید باران ز لطفِ خدا
 
 
ز نو فتنه آغاز شد در دیار
که آتش زد از کینه‌ ای بی‌قرار
 
 
نبی از خدا خواست ،خود را نشان
نمایان کند قدرتش را عیان

 
 
 
تجلی نما نقش و جای و جمال
که عالم ببیند قدرت، کمال
 
 
 
به هر کوه و دشت و به هر سبزه‌زار
خدا را ببین، ای «رجالی» نگار

بخش دوم

 

داستان   فرعون

 
به نام خداوند روزی‌رسان
خردبخش و تدبیرگر در جهان
 
 
خداوند هستی، خداوند داد
به فرمان او چرخ گردون نهاد

 
کنون بشنو از مُلک مصر کهن
ز کاخ و ز فرعون و قوم و سخن
 
 
زمینی که جاری است رودی روان
که بخشد حیاتی به دشت و به جان
 
 
 
در آن ملک فرعون بود پادشاه
به عز و جلال و به شوکت و جاه
 
 
 
 خزانه پر از گوهر و زر بود
چو خورشید تابانِ داور بود
 
 
همی گفت: من خالق روزگار
نمایم جهان  را ثبات و قرار 
 
 
زنان در حجاب و غلامان به صف
به فرمان شاهی، به قهر و به کف
 

ز کبر و ز نخوت به تختش نشست
چو گویی جهان را به دامان ببست
 
 
 
همی ساخت کاخی به صد گونه رنگ
ز مرمر، ز زر، بر ستون‌های سنگ
 
 
در آن روزگاران، ستم‌ها نمود
دل ناتوان را به خواری گشود
 
 
ز هر طایفه کودکان را گرفت
دل مادران را به خون ها گرفت
 
 
 به بیم و هراس، این چنین کار کرد
که گویی ز دل مهر را دور کرد
 
 
شنیده که روزی ز قومی رسد
پسر، تخت و تاج از دلش بر کَشد
 
 
 ز جور و جفا، ناله از کو به کو
رسید و به هر گوش، شد گفت‌وگو
 
 
کسی را به گفتن، شجاعت نبود  
که از خشم فرعون، قدرت نبود 
 
 
همه کار او کِبر و بیداد بود
دلش دور از لطف  و از داد بود
 
 
به هر کس که مهر خدا را بیان 
به بندش فکندند و زندان کشان
 
 
عبادت گهی ساخت از مظهرش
که سجده شود بر وی و پیکرش 
 
 
 
همی خواست تا نام او جاودان
بماند چو خورشید در آسمان
 
 
چنین بود تا مشعلی شد پدید
که از بیت یعقوب مردی رسید
 
 
به اندیشه شد تا به نیرنگ و مکر
رهاند دل موسی از شور و شر
 
 
به قصرش فراخواند و گفتا پسر
چه حاجت به این فتنه و درد سر
 
 
 
چنین بود آغاز جنگ و فرار
یکی سوی ایمان، دگر سوی نار
 
 
بزرگان دو سو بر سرِ گفتگو
که موسی چه خواهد ز شاه نکو
 
 
بفرمود تا ساحران را کنون
برآرند هرگونه سحر و فسون
 
 
چو موسی عصا را فرو بر زمین
چو اژدر برآشفت از دل، یقین
 
 
دل ساحران پر ز ایمان شود
به یک لحظه در راه یزدان شود
 
 
 نبی گفت: این کار پروردگار
که آید ز عدلش به اهل شرار
 
 
چو موسی " رجالی" به  ایمان رسیم
به دریای عشق شهیدان رسیم

بخش سوم

 

داستان  قوم تُبّع

 
به نام خداوند روح و قلم
خداوند جان و یقین و کرم
 
 
خداوند هستی و جان بشر
فزاینده عقل و فکر و نظر
 
 
 یکی پادشه از نژادِ یمن
 که بود از تبارِ کیان کهن
 
 
سپاهی قوی داشت، چابک‌سوار
همه نامداران و فرّخ‌تبار
 
 
یمن را قبایل به فرمانِ شاه
ببودند یکسر به مهر و به راه
 
 
ز فرّ و شکوهش فرو ماند گُرد
که آذر ز شرمش به ژرفی فسُرد
 
 
 
لقب بود «تُبّع»، به شاه و امیر
که گیتی بدو گشت فرمان‌پذیر
 
 
ز دجله گذر کرد و تا رود نیل
 سپاهش چو کوه و دلیر و جلیل
 
 
به هر شهر، گنجی به تاراج برد
به هر دژ، سواران چو امواج برد
 
 
برون شد ز دربار و راهی دراز
به یثرب رسید از سفر، پر فراز 
 
 
یکی مرد دانا ز اهلِ سخن
برآمد چو خورشید بر انجمن
 

بگفتا: که ای شاهِ فرمانروا
به یثرب مدارید کینه روا
 
 
 
که این خاک، روزی پناه نبی‌ست
 ز نورش جهان در صفا و جلی‌ست
 
 
پیامبر که آخر رسد از خدای
در این شهر یابد پناه و سرای
 
 
چو بشنید تُبّع، دلش شد منیر
ز کینه گسست و روان شد ضمیر
 
 
به هر کوی، دینار و درهم سپرد
دل پیر و برنا به شادی سترد
 
 
سه روز اندر آن شهر مهمان بماند
 به شادی در ایوان و میدان بماند
 

 
 
ولی شاه گفتا: که تقدیر نیست
 مرا ماندن این‌جا به تدبیر نیست
 
 
 
برون شد ز یثرب، به مکه روان
چو خورشید تابان، به روح و جان
 
 
 
شنیده که کعبه‌ست بیتِ خدا
 که از روزگارِ نخستین به پا
 
 
 
دلش شوق دیدار آن خانه داشت
 به هر گام، یاد از کریمانه داشت
 
 
 
به زانو درافتاد و سوگند خورد
ز فیض خدا جان و دل بهره برد 
 
 
بفرمود تا جامهٔ حِمیَری
 بپوشند بر کعبه از سروری
 
 
سه روزی به مکه به نجوا نشست
به تسبیح و سجاده شیدا نشست
 
 
 
چو پایان گرفت آن عبادت تمام
 ز مکه سوی کشورش کرد گام
 
 
بخواند مهان و بزرگان شهر
 به کاخی مزین به سیم و گهر
 
 
 
بگفتا: که ای مردمانِ حِمیر
ستایش سزای خدای سپهر
 
 
 
به مکه بدیدم نشانِ صفا
 شنیدم ز اهلِ کتابِ خدا
 
 
بماند حکایت به هر انجمن
که عبرت شود بر دلِ مرد و زن

 
 
 
پرستش خداوند و دوری گناه
برآرد " رجالی" رهِ کج به راه

بخش چهارم


داستان قوم سبأ

 
به نام خداوند عدل و بصیر
که بر کار خلق است دانا خبیر
 
 
 خداوند هستی و فرمان و داد
که افراشت گیتی و گردون نهاد
 
 
سخن را به نورش درخشان کنیم
به یاری ز پاکان فروزان کنیم
 
 
 کنون داستانی شگفت از تبار
ز قومی که بودند پر افتخار
 
 
که مأرب چه زیباست، در باغ و دشت
که هر گوشه‌اش نقش یاقوت گشت
 
 
دو باغ پر از میوه سازد بهار
که عطرش بپیچد به کوه و گذار
 
 

ز فیضش شود دشت چون پرنیان
ز رنگ گل و نغمهٔ قمریان
 
 
 
به هر سوی گلزار و نخل و انار
ز باران و رودش همیشه گذار
 
 
ز جوی و ز نهرش بهاران پدید
به هر جا که رفتی گلستان پدید
 
 
خدا گفتشان: بر خلایق چنین
منم خالق کل و نور یقین
 

زمین پاک دادم، هوا خوشگوار
دو باغ به جان، چشمهٔ برقرار
 
 
سزاوار شکر است پروردگار 
که بر ما ببخشد در این روزگار
 
 
یکی گفت: این نعمت از کوشش است
ز کار و تلاش و نه از بخشش است
 
 
 
به جای سپاس از خدای بزرگ
به نخوت شدند و به طغیان سترگ
 
 
ز دل مهر یزدان برون شد چه زود 
به جایش فریب و فسادی فزود
 
 
به شب، آسمان شد پر از رعد و برق
ز کوه آمد آن سیل، چون رود غرق
 
 
به یک دم ز باغ و ز کشت دیار
فرو ریخت رونق ، ز بازار و کار
 
 
به جای نسیم خوش گل گزار
 رسیدش هوایی ز گرد و غبار
 
 
نه دیگر شکوفه فراوان بود
نه دیگر نسیمی ز بستان بود
 
 
ز کالا تهی گشت انبارشان
ز دیبا و گوهر، ز بازارشان
 
 
شبان گشت بی‌گله و بی‌علف
ز دشت آمد آواره و بی‌هدف
 
 
ز کاهیدگی گشت مردم نحیف
ز فقر و بلا دیده‌ها شد ضعیف
 
 
ز گفتار قرآن خبر یافتی
به کفرانِ حق، شعله‌ها ساختی
 
 
به مأرب نماند شکوهی دگر
جز آن سدّ ویران و خاکی اثر
 
 
 که  مأرب ، دل شهر سبأ شکست
به باغ و به سبزه امیدی نبست
 
 
 اگر نعمت حق تو شکرش بری
فزونی دهد خالق مهتری
 
 
خدایی که جان و جهان آفرید
که بر ناسپاسان عذابش رسید
 
 
همی گفت هر پیر فرزانه‌کار
که این است قانون پروردگار
 
 
 
چو شاکر شدی، نعمت افزون شود
وگرنه ز طوفان، ویران شود
 
 
 
"رجالی" چو کبر آید و ناسپاس
نباشد سکونی، به جانها هراس

بخش پنجم

 

  هاروت و ماروت

 
به نام خداوند پاک و صدیق
که روشنگر جان و عقل و طریق
 
 
خدایی که داده به هستی نظام 
جهان را بیاراست از لطف و تام
 
 
 ز حکمت ببخشید بر هر رسول 
 هدایت کند خلق را در اصول
 
 
سلیمان ز پیغمبران بود راست
که عقل و دلش در عدالت بجاست
 
 
سلیمان کند درک هر گفت و گوی
ز حیوان و جن و ز هر نغمه گوی
 
 
 
 ز جنّ و ز انس و ز باد و هوا
شده هم‌سخن، در حضورش روا
 
 
زمین و زمان را به فرمان گرفت
نه جادو، که از لطف یزدان گرفت

 

ولی دشمنان، کینه‌ور، هر کجا
بگفتند سحر است و آن کم بها
 
 
 
سخن‌ها به افسون بیاراستند
به تهمت دلِ خلق، افراستند 
 
 
سلیمان بری از فسون است و سحر
که جادو ز شیطان و مکر است وخسر
 
 
 
 چو دید آن خداوند دانای راز 
که شد در جهان ساحران را فراز
 
 
فرستاد بر شهر بابل دو نور
چو خورشید تابان، ملائک ظهور
 
 
که هاروت و ماروت اندر فنون
به مردم بیاموخت علم فسون
 
 
 که آموزش سحر، تیغی دو بر
نگردد به کار خلاف و خطر
 
 
که علم و هوس ، همدم و هم‌رهند
چو تیغ کمین، بر خرد می‌زنند
 
 
ولیکن چو علم آید از بهر حق
شود چون چراغی به شب در طبق
 
 
سخن‌های هاروت و ماروت پاک
بماند به دفتر چو مرهم به خاک
 
 
 
به جان‌ها رساند پیام وفاق
براند ز دل، کبر و بیداد و طاق
 
 
 
ز مردم بسی آمدند آن زمان
که جویای دانش بدند بی‌امان
 
 
 
به روز و به شب، سحر و جادو پدید
یکی در ره نیک و دیگر پلید
 
 
بدین سان گذشت آن نخستین بهار
که آمد فرشته به بابل، به کار
 
 
زمین شد پر از قصه‌های شگفت
که هر گوشه از فتنه شعله گرفت
 
 
در آن شهر بابل، همی شد عیان
که فتنه چگونه برد دل ز جان
 
 
ملائک ز یزدان نظر خواستند 
که از بند ظلمت حذر خواستند
 
 
جواب آمد از حضرت کردگار
که هر کس به خود راه گیرد به کار
 
 
منم آفریننده ی مهر و کین
منم داور روز حشر و یقین
 
 
 
 
اگر کس به باطل رود در گذر
خود او کرده شر و ببیند خطر
 

 
از این گونه شد حال مردم پدید
که هر کس چه تخمی به جان را خرید
 

 
یکی خوشه‌ای از وفا برکشید
دگر زهر افشاند و کین آفرید
 
 
 
اگر سوی باطل شوی با شتاب
به چنگ آیدت ای " رجالی" عذاب

بخش ششم


 

داستان طالوت و جالوت

 
به نام خدایی که جان آفرید
خدایی که نور و جهان آفرید

 
که او پادشاه دل و جان ماست
هم او یاور و یار و سلطان ماست
 
 
در آن روزگاران که ظلم و ستم
فراگیر شد بر همه بیش و کم
 
 
که قوم یهود است در ماجرا
به جان آمدند از فریب و جفا 
 
 
 
خدا برگزیند شهی استوار
چو طالوت پاک و امین، با وقار
 
 
دلش پر ز ایمان و تدبیر و داد
خدا در دلش، عشق وافر نهاد
 
 
چو فرمان یزدان به جانش رسید 
ز بیدادگر، تیغ کین، برکشید
 
 
سپاهی ز مردانِ جنگی چو شیر
خروشیدشان بانگِ پیکار و تیر
 
 
سروش خدا در دلش گفت: هان
ز نامم تو باشی به هر جا نشان
 
 
 سپاهت ز ایمان شود استوار
نه با تیغ و خنجر، نه از اقتدار

 

امیر از کلام خدا جان گرفت
سپه را به نظم و به فرمان گرفت
 
 

ز هر سو سپاهی به لشکر فزود
نبردی دلیرانه میدان نمود
 
 
چو فرماندهان را به صف او نهاد
به غیر از خدا، دل به کس وانهاد
 
 
سپاهی که اندک ولی پرتوان
به از لشکری با هزاران نشان
 
 
 
سپاهش به یک دل، هم‌آواز شد
شکست عدو بر همه  راز شد
 
 
چو جالوت مغلوب و شد خشمگین
عیان شد دلیری و ایمان ز کین
 
 
سپاهی عظیم از دو دشت و دو رود
به میدان جالوت، چون موج بود
 
 
در آن‌سو سپاه خدا با صفاست
به راه خدا تن به جان آشناست
 
 
که هر ضربه با نام یزدان بود
نه از زور بازو و پیکان بود
 
 
در آن دم جوانی چو داوود پیش
مقید به دین و به آئین و کیش
 
 
به یک سنگ کار تو گردد تمام
چو آید برون خنجری از نیام

 
 
 
به طالوت گفتا: مرا این رواست
که با این ستمگر کنم آنچه راست
 
 
سپردش به یزدان و کردش دعا
که پیروز گردد، در این ماجرا
 
 
چو داوود سنگی به قلاب کرد
نگاهش به جالوت و پرتاب کرد
 
 
فرود آمد آن دیو بر خاک سرد
ز چشمش برآمد غباری چو گرد
 
 
 
به هر دل فرو ریخت نوری سپید
که ایمان ز ظلمت جهان را رهید
 
 
سپاهش به هر گوشه آباد شد
ز رحمت همه کشورش شاد شد
 
 
 
بماند حکایت به دل جاودان
که سنگی فرو ریخت تخت گران
 
 
 
جهان پر شد از پند این ماجرا
که باشد ره رستگاری جدا
 
 
هر آن کس که جوید "رجالی" کمال
بیابد ره عشق و نور وصال

 

بخش هفتم

 

باسمه تعالی
مثنوی  مسجد ضرار
حکایت(۵۰)
 
به نام خداوند عشق و بقا
خداوند عدل است و لطف و سخا

 
هدایتگر خلق و مولای ما
که آراست جان را به نور و صفا
 
دل مؤمنان پر ز ایمان و نور
جهان غرق در رحمت و عدل و شور
 
 
ولی در میان هست اهل نفاق
نباشد به دل روی نیک و وفاق
 
 
گروهی به ظاهر مسلمان ، ولی 
به دل کینه و دشمنی با نبی
 
 
که سازیم مسجد به نام نماز
نمازی که سازد تو را بی نماز
 
 
مکانی مقدس، به ظاهر نیاز
که بر هم زند وحدت و احتراز

نماز شب و روز گردد مدام
همه خسته جانان، به درگاه رام
 
 
رسول خدا گر بیاید در آن
شود مسجد ما پر از قدر و جان
 
 
ولیکن، نه مسجد، که دامی نهان،
 به راه حقیقت شود ، بی گمان
 
 
مکانی فریب و سرانجام شر 
به جان و دل آرد، مصیبت، خطر
 
 
 
منافق بیامد به خدمت رسول 
نمازی گذارد، کند آن قبول
 
 
شود پیکر دین ز ما استوار
بُوَد مسجد ما همه افتخار
 
 
نبی گفت: اکنون سفر بر من است
زمان جهاد و نبرد تن است
 
 
چو باز آیم از جنگِ راهِ خدا
بیام به مسجد، به ذکر و دعا
 
 
فرشته چو آمد به نزد رسول
فرود آمد آن دم پیامی نزول
 
 
اقامه مکن ای رسول خدا
که آن خانه از مکر دارد وفا
 
 
 
مکان نفاق است و کفر و ریـا
محل فریب است و دام و جفا
 
 
به مسجد قبا رو، به ذکر و خطاب
که آنجاست محراب ایمان ناب
 
 
نبی چون شنید این پیام خدا
بگفتا: که مخروب گردد بنا
 
 
قبا رمز اخلاص و نور یقین
ضرار است آتش ز کفر و ز کین
 
 
رسول خدا گفت: ای نازنین
عبادت به اخلاص گردد ثمین
 
 
 منافق شود با حَیَل شرمسار
که با مکر خود گشت رسوا و خوار
 
 
 
مکان عبادت به دل زنده است
نه در قصر و ایوان که جان مرده است
 
 
به هر عصر، مسجد بُوَد یادگار
 ز مسجد قبا، تا به محراب یار
 
 
قُبا اوّلین مسجدِ مصطفی است
سرآغاز محراب خیرالنّجیٰ است
 
 
ولی هر که با مکر بر پا کند
خدا همچو کفار رسوا کند
 
 
خداوند بر اهل ایمان مدد
ز دل‌ها زداید نفاق و حسد
 
 
ضرار است آکنده از حیله‌ها
ندارد در آن بنده قربِ خدا
 
 
به هر عصر باشد چنین واقعه
" رجالی" بیان کرد این شائبه
 
 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
سراینده
دکتر علی رجالی 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
 
 
 

 
 

 
 
 

 


 
 

 
 
 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 
 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

 



 

  • علی رجالی