باسمه تعالی
مثنوی جنگ دوازدهروزه
دوازده شب
در حال ویرایش
۱ دوازده شب از آتش و اشک و خون
که لرزاند این خاکِ پاکِ کهن
۲ دوازده شب به بارانِ نار و بلا
که پوشید خورشید رخ در هوا
۳ دوازده شب که فریادِ مظلوم بود
و خواب از دلِ دشمن مسموم بود
۴ دوازده شب که مادر به شبزندهداری
به آیاتِ قرآن گرفت انتظاری
۵ دوازده شب که کودک در آغوشِ مرگ
نشد بیمناک از کمینِ سترگ
۶ دوازده شب که سنگر به سنگر گذشت
و هر کوچه دریاچهی خون بگشت
۷ دوازده شب که رعد از دلِ ناله خاست
و بر جانِ دشمن صاعقهوار تاخت
۸ دوازده شب که خورشید در خون نشست
ولی پرچم ایمان ز بامش نرفت
۹ دوازده شب که در کوچهی بیپناه
گلوله سرود و زمین شد سیاه
۱۰ دوازده شب که دیوار، جانِ جوان
سپری شد بر تیرهای نهان
۱۱ دوازده شب که چشمانِ بیدارِ خلق
به امیدِ صبحی برآمد ز حلق
۱۲ دوازده شب که نان و نمک شد کمین
ولی دل پر از مهر و عهدِ یقین
۱۳ دوازده شب که مسجد شد آشیان
برای دلِ خستهی مؤمنان
۱۴ دوازده شب که آوای تکبیرِ شب
به دشمن رساند پیامِ غضب
۱۵ دوازده شب که مادر به اشک و دعا
شکستند دیوارهای جفا
۱۶ دوازده شب که خورشیدِ صبحِ امید
به خونِ شهیدان ز ظلمت دمید
۱۷ دوازده شب که هر سنگ، چون کوه شد
و از مشتِ کوچک، جهان انبوه شد
۱۸ دوازده شب که باروت و آتش به هم
نوشتند بر خاک: «ما محکمیم»
۱۹ دوازده شب که خون، آبِ این ریشه بود
و پیروزی از صبر، اندیشه بود
۲۰ دوازده شب که هر خانه شد سنگرِ عشق
و مرگ از دلِ کودکان شد رمید
۲۱ دوازده شب که بوی شجاعت گرفت
فضا را ز دستانِ مردانِ تفت
۲۲ دوازده شب که خورشید از پشتِ خاک
به خنده گذشت از دلِ تیر و چاک
۲۳ دوازده شب که طوفانِ آتش شکست
و آوازِ ایمان ز بامش نشست
۲۴ دوازده شب که آوازِ قرآن به جان
دمید و فرو ریخت دیوارِ جان
۲۵ دوازده شب که خاکِ فلسطینِ دلیر
به خون شد گلاب و به جان شد اسیر
۲۶ دوازده شب که پرچم به دستِ جوان
برافراشت از خون، به خورشیدبان
۲۷ دوازده شب که دشمن به زانو نشست
و لرزید از نامِ آزاد و مست
۲۸ دوازده شب که داغِ شهیدانِ پاک
به دل ماند، اما بماند این خاک
۲۹ دوازده شب که با خونِ پاکانِ خویش
نوشتند: «بمانیم تا جان به پیش»
۳۰ دوازده شب که تاریخ با خطِ زر
نوشت از شجاعت، به یادِ سحر
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۵/۲۳