رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی

۱۴۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 باسمه تعالی

مثنوی حکایت(۴)

شاه و وزیر

در حال ویرایش 

پرسشی بنمود یک شه از وزیر

در خصوص خالق کل و کبیر

نقش حق در عالم هستی کجاست

خوردن و پوشیدنش دانی چه هاست

میدهد یک روز فرصت بر وزیر

تا بیارد پا سخی پیش امیر

او غلا مى داشت دانا و زرنگ

پاسخ هر سه بدانست بی درنگ

آن غلام پرسید، ای مولا بگو

چهره ات زرد است، علت را بگو

گفت شه دارد سوالاتی چنان

عاجزم از پاسخ و اسرار آن

گفت دانم پاسخش را ای وزیر

جای غم، غصه نباشد، ای شهیر

حق بپوشد عیب و نقص کار ما

او ببیند هر عمل، رفتار ما

پاسخ سوم به بعد موکول شد

نزد شه افشا و آن مقبول شد

پادشه جامه جدا بنمود وگفت

این غلام آید به جایت، راس پست

جامه وتخت و صدارت را نهاد

جملگی امیال خود را وانهاد

گفت پاسخ در عمل بر آن وزیر

حق بیارد چون تویی،از عرش زیر

دست حق دانی رجالی در کجاست

در ید و بازوی مولا مرتضی است

شاه فرمودا غلام را ای حکیم
لیک بایَد پاسخ آری مستقیم

در حضور خلق باید آشکار
تا همه دانند حکمت را به کار

آن غلام سر بر زمین سوده به شوق
گفت ای شه گوش دار این قصه دوک

حق تعالی بی‌نیاز از خورد و خواب
بی‌نظیر و بی‌قرین در فتح باب

اوست خالق، ما همه مخلوق او
هر چه بینی جلوه‌ای از نور او

هر چه در عالم ز جنبش یا سکون
هست از فیض ازلی بی‌هیچ خون

ما گمان بریم حق محتاج ماست
لیک او بی‌نیاز از کارهاست

هر که را قدرت دهد، آن از کرم
نه ز نیروی تو یا ز زور هم

هر عمل کز ما رود، او بین ما
لیک ما از کار خود در غفلت‌ها

این جهان، آیینه دار لطف اوست
هر چه آید از قضا، حکم وی است

شاه گفت این پاسخ تو مقبول شد
لیک دانم علم تو محدود شد

گر که خواهی بشنوی اسرار حق
بایدت افکند دل در نار حق

عشق را شرط است سوز و بی‌نیاز
تا شوی بیدار از خواب مجاز

گفت آن عبد خداوند بزرگ
ای شه والا گهر، ای گنج مرگ

هر که را فهمی رسد از سر عشق
بی‌حجاب افتد ز چشمانش غمش

حق نپوشد جامه‌ای چون پادشاه
لیک گردد جلوه‌گر در هر نگاه

گر ز جامه برگرفتی ای شهیر
باز بینی آن حقیقت در ضمیر

دست حق بینی تو در بندگان
در ید مردان مرد از جان جان

در ید مرتضی است آن دست حق
او بود آیینه‌ی پاک و ملق

مرتضی یعنی علی، مولای ما
اوست دست حق درون این جهان

گر بخواهی جلوه‌ی یزدان ببین
نگر اندر بازوی آن شاه دین

پس غلام آن نکته‌ها بنمود باز
تا که گردد شاه در معنی سراز

شاه در حیرت بماند از گفت او
بوسه زد بر پای آن عبد نکو

گفت کای مرد خدا، ای اهل نور
تا ابد باشد دلت سرشار شور

علم آن گه می‌شود بر دل عیان
که کند دل را تهی از هر گمان

شاه فرمودا به حاضرهای خاص
بشنوید این قصه را اندر قیاس

علم اگر خواهی که گردد آشکار
بایدت تسلیم جان، ترک فرار

تا نگردی خاک رهبر در عمل
حق نباشد بر تو پیدا بی‌حیل

در درون هر دلی بنگر خدا
نیست بیرون از تو ای دانا، خدا

هر که جوید حق برون از خویش خویش
در خطا افتاد و گردد کور و ریش

شاه گفت این علم را کردم قبول
لیک دارم در دلم شوق وصول

ای غلام ای بنده‌ی پر رمز و راز
راه بنمایم که گردد دل فراز

گفت آن عبد خدا، ای شاه مست
تا نیابی فقر اندر جانت هست

تا نگردد تخت و تاجت زیر پا
حق نیابی در درونت با صفا

بایدت افکند هر میل و هوا
تا شوی اندر ره حق آشنا

چون نداری از خودی هیچ اعتبار
آن زمان یابی وصال کردگار

گر شوی چون ذره‌ای بی‌اختیار
آفتابی گردد از تو آشکار

شاه گفت آری درست آمد کلام
لیک جانم کی پذیرد این مرام

عشق را گفتی که باید سوختن
لیک نتوان بر دل افسوسختن

گفت آن عبد ای شه والا تبار
عشق باشد در دل آگاهان شعار

گر که خواهی عشق را یابی به جان
چون علی باید شوی سلطان جان

مرتضی آن شاه مردان خداست
در وجودش جلوه‌ی حق بی‌ریاست

دست او دست خداوند کریم
اوست بر فرق یتیمان دست بیم

اوست شمشیر خدا در کارزار
اوست میزان قضا اندر کنار

شاه گفت اکنون دلم شد پر امید
لیک دارم باز یک پرسش پدید

آن که بیند حق در آیینه‌ی دل
کی بود محتاج این گفت و جدل؟

گفت آن عبد ای شه فرخنده بخت
حق بود پنهان ز هر اهل درخت

هر که را دل پاک گردد از هوس
می‌نگردد از سر حق هیچ کس

در دل عاشق بود حق آشکار
لیک چشم مردم از آن بی‌قرار

چشم ظاهر بین بود در بند پوست
عشق باید تا بیابی مغز دوست

شاه گفت اکنون به جانم شد یقین
که علی باشد امام راست بین

دست او دست خداوندی بود
عشق از دستان او خیزد چو رود

هم ز مهر اوست عالم سرمدی
هم ز قهر اوست دفع هر بدی

پس غلام را داد صد جامه و زر
گفت تو استاد عشقی بی‌خبر

من ز تو آموختم راه خدا
تا ابد باشی تو نزد ما روا

از غلامی رفت آن عبد خدا
شد وزیر عشق در درگاه شاه

شاه گفت اکنون کنم پیمان راست
که نباشد جز علی در کار ماست

شاه گفت اکنون کنم پیمان راست
که نباشد جز علی در کار ماست

هر که خواهد در ره دل پا نهد
باید اول ترک دنیاها کند

باید افکند از دل این جاه و مال
تا ببیند جلوه‌ی یار ذوالجلال

بایدت جان را چو مولا بی‌حجاب
هدیه کردی تا شوی در عشق ناب

آن غلام گفت ای شه با وقار
چون شوی خالی ز خود، بینی نگار

حق نه در معراج‌ها پنهان بود
نه در اعماق زمین یا آسمان

حق درون جان هر صاحب نظر
لیک باید دید با چشم دگر

شاه گفت اکنون دل از من شد تهی
در دلم جز مهر یزدان نیست پی

از غلام آموزدم راه نجات
گرچه بودم پادشه در هر جهات

لیک دیدم بنده‌ای با معرفت
بوده بالاتر ز صد تاج و لَوت

علم در فقر است و در ترک هوس
علم در قرب است نه در چشم کس

آن غلام گفت ای شه نیکو سرشت
این سخن‌ها را به دل بنویس، بهشت

گر که خواهی عالمی آباد تر
عدل باید داشت اندر هر گذر

عدل آن باشد که بینی حق عیان
در ید مولا علی، شاه جهان

در دل هر یتیم و بی‌کسا
در میان خلق مستضعف رسا

گر شود شاهان جهان اهل علی
پر شود عالم ز نور سرمدی

عشق را در سینه‌ها باید نهاد
تا که گردد خاک، عرش افتخاد

آن زمان بینند هر پیر و جوان
دست حق اندر کف شیر ژیان

چون علی باشد امام ما به دل
نیست بیمی از خطاها و خلل

شاه گفت این قصه را ثبتش کنید
تا همه عالم بدان واقف شوند

هر که خواهد در عمل بیند خدا
باید اول بندگی سازد وفا

بندگی آن نیست گفتن بی‌عمل
بندگی آن است سوز اندر دل

تا نسوزی در ره عشق ای عزیز
نشنوی آوای آن یار ستیز

تا نگردی چون علی تسلیم حق
حق نیابی از زمین یا از فلق

شاه گفت اکنون ز تخت و تاج خویش
دور گردم تا شوم عبد و ذبیح

تا بماند حکمت این عبد خدا
تا بگوید رازها اندر خفا

پس غلام آن بنده‌ی اهل صفا
شد وزیر عشق در دارالولا

شاه شد شاگرد آن عبد حکیم
شد دلش سرشار از نور یتیم

در کتاب دل نوشت آن قصه را
تا بماند راه حق بر هر

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی قیامت 

در حال ویرایش

مقدمه

مجموعه‌ رباعیات قیامت که در این اثر به نگارش درآمده، به عنوان یک بیان حماسی و معنوی از آموزه‌های دینی در پی شرح و توصیف روز قیامت است. این روز، که در قرآن و متون دینی با نام‌های مختلفی همچون یوم الحساب و یوم الدین آمده، روزی است که در آن تمامی انسان‌ها به حساب اعمال خود خواهند رسید. این مجموعه با تأسیس بر مفاهیم بنیادین دین اسلام، به بررسی وجوه مختلف قیامت می‌پردازد؛ از جمله تجسم اعمال، حسابرسی، برخورداری از رحمت الهی و مجازات جهنم. اشعار در این اثر با زبان حماسی و وزن قوی، تلاش دارند تا شنونده یا خواننده را در قالبی معنادار و از منظر عرفانی با این روز بزرگ و سرنوشت‌ساز آشنا کنند.

این رباعیات در قالب ده‌ها بیت، تلاش کرده‌اند تا مفاهیم عمیق دینی و اخلاقی را به ساده‌ترین و دلنشین‌ترین شیوه بیان کنند. قیامت نه تنها یک واقعیت مذهبی است، بلکه به عنوان الگویی از تحول روحانی و توبه، توجه به روز جزا و حساب، در این اشعار بازتاب یافته است.

این اثر با تکیه بر وزن حماسی و شعری منسجم، به منظور افزایش درک معنوی و اخلاقی از قیامت، برای خوانندگان و دوستداران شعر مذهبی و عرفانی تقدیم می‌شود. در این راستا، مجموعه به دنبال ایجاد انگیزه برای توجه بیشتر به اعمال فردی و پیوند عمیق‌تر با خداوند متعال است.

فهرست

  1. مقدمه
  2. فصل اول: قیامت (۱ تا ۱۰)
    • رباعی ۱: نور سرمد و پرسش از عمر
    • رباعی ۲: پرسش از عمر و نیکوکاری
    • رباعی ۳: آزادی از گناه
    • رباعی ۴: راهگشای عمل نیک
    • رباعی ۵: نور یزدان و جهنم
    • رباعی ۶: توبه و کرم الهی
    • رباعی ۷: ملاک اعمال
    • رباعی ۸: درگاه یزدان و رحمت
    • رباعی ۹: لرزیدن زمین
    • رباعی ۱۰: ثبت اعمال در روز حساب
  3. فصل دوم: تجسم اعمال و وزن‌کشی (۱۱ تا ۲۵)
    • تجسم اعمال و وزن‌کشی نیک و بد
    • میزان و سنجش در روز قیامت
  4. فصل سوم: حسابرسی اعمال و شفاعت (۲۶ تا ۵۰)
    • شفاعت و اعمال نیک
    • برخورداری از رحمت الهی
    • مواجهه با نتیجه اعمال در قیامت
  5. فصل چهارم: برزخ و محاکمه (۵۱ تا ۷۵)
    • تصوّر برزخ و محاکمه‌ی اعمال
    • دوزخ و پاداش
    • رسیدن به محضر خداوند
  6. فصل پنجم: پایان و رستگاری (۷۶ تا ۱۰۰)
    • رستگاری از گناهان
    • بخشش و مهر الهی
    • ورود به بهشت
  7. بخش ششم: تجسم اعمال و وزن‌کشی (۲۵۱–۲۷۵)
  8. بخش هفتم: پایان کار و دیدار با محبوب (۲۷۶–۳۰۰)

پیش گفتار

 

قیامت(۱)
گفت پیغمبر که نور سرمد است
نام پاکش مصطفی و احمد است
روز محشر، حضرتِ ربِ عزیز
پرسشی دارد ز عمر و امجد است

 


قیامت(۲)
در قیامت حضرتِ ربِّ جلیل
می کند پرسش ز عمرت با دلیل

عمر خود را در چه کردی صرف؟ گو

حق تعالی در همه عمرت کفیل


 


قیامت(۳)
در روز قیامت نبود یار مدد
تنها عمل نیک ز دنیا چو رسد

گردد سببِ رخصت و آزادی تو

دوری بنما از گنه و ظلم و حسد

 


قیامت(۴)
تنها عمل نیک بود راهگشا
دوری بنما از ستم و جور و جفا
خالص بنما هر عمل دنیایی
تا دیده شود هر عملی در دو سرا

 


قیامت(۵)
با قیامت بر هوای جان و دل
کن تو روشن نور یزدان، مشتعل
تا قیامت بگذری از پل روان
تا نگردی محضر یزدان خجل


قیامت(۶)
هر بنده کند توبه به درگاه خداوند
رحمت برسد از طرف نور جهان چند
ای دل مشو نومید ز یزدان و رسولش
در درگه حق از کرمش مهر گشودند

 

 


قیامت(۷)
در روز جزا، عمل ملاک است نه حرف
آب است حقیقت، که ببینی چون برف
چون ثروت و مال می نهی این دنیا
بیهود مکن ، عمر گرانی را صرف

 

قیامت(۸)

ما گنه کار و خطا کار و ندیم
تو رحیمی و علیمی و حکیم

تو صفا بخش وجودی  و روان
بنما لطف، خداوند توانا و کریم

 


قیامت(۹)
با قیامت می شود لرزان زمین
دل پریشان از وقوعی این چنین
گوشه گوشه می شود همسان خاک
سخت گردد زندگی بر ساکنین

 

 


قیامت(۱۰)
چون قیامت برسد، وقت حساب
کار نیکو ، عمل خیر و ثواب
جملگی ثبت شود در ره حق
وا ی بر حال دل تار  و خراب


مثنوی قیامت

جهان در سکوتی هراس‌انگیز است
که بانگی رسد، کاین زمان، روز کیست؟

زمین لرزه‌ور، آسمان بی‌قرار
خروش از ملائک، نهان از نگار

منادی به میدان قیامت رسد
که "اینک زمان حساب است، بد!"

نبی فاش گوید به خلق زمین:
"همه کارهایت، پدید است و بین!"

ز نور ازل چهره‌ی احمد آفتاب
به پیش صفوف، چو مهتاب ناب

ملایک صفی در صفی استوار
خلایق همه خسته، سرشار ز کار

عمل گرچه اندک، بود برگ تو
نجاتی است آن نور و فرّ رُخ تو

نه مال و نه اولاد و نه زور و زر
بُوَد با تو در پیش داور نگر

عمل خالص و نیت پاک و راست
رهاند تو را زین بلاها به کاست

کسی را نه بخشند جز با دلیل
که پروردگار است، حقّ جلیل

در آن روز، امید است با رحمتش
که پوشد خطا را به لطف و عطش

به هر دل که توبه‌ست، او مهربان
بود از کرم، درگذر بی‌زیان

 

بخش اول: ظهور قیامت 

  1. شب آخر آمد، سپهر سیاه
    ز هر سو فتاده‌ست آتش به راه
  2. زمین در تلاطم، زمان بی‌قرار
    جهان در کشاکش، همه بی‌نگار
  3. منادی بخوانَد به بانگی رسا
    که «برخیز! وقت حساب است، بیا»
  4. درخشندگیِ نور احمد پدید
    ز چهرش تجلّیِ حق آرمید
  5. ملایک صفی بسته در آسمان
    خلایق همه محو در این جهان
  6. کتاب عمل وا شود بی‌خطا
    نویسنده‌اش خالق کبریا
  7. نهان آشکار و عیان بی‌پناه
    کسی را نیاید دگر سود و راه
  8. ثروت نهان گشته در خاک دون
    توان بی‌ثمر، علم بی‌واسطون
  9. همه دل‌نگر، چشم‌ها مات و کور
    نه دستِ پشیمانی آن‌جا صبور
  10. زمان ایستاده، مکان بی‌نشان
    نمانده‌ست جز آه و اشک و فغان
  11. پیمبر بگوید به خلق جهان
    که «این است پایان، حسابی عیان»
  12. شفاعت نیابی مگر با عمل
    رهیده‌ست از دوزخ آن با بدل
  13. کسی کو عمل کرده با خلوص
    نگردد چو دیگر گنه‌کار، روس
  14. گواهی دهد دست و پا، چشم و گوش
    که «ما دیده‌ایم آن گناه خموش»
  15. زبان در دهان گشته قفل و خموش
    که اعضا بگوید به گفتارِ هوش
  16. بسوزد زمین از جلال خدا
    که از پرده بیرون شود کبریا
  17. در آن عرصه، تنها صفات توأند
    که میزان ثواب و خطات توأند
  18. همه‌چیز روشن، حسابی مبین
    نه مانَد تو را ذره‌ای از کمین
  19. در آن روز گردد، به لب‌ها سکوت
    که کوبیده گردد سرِ ناصبوت
  20. تو آری چه کردی، بگو ای بشر
    که هستی کنون در حصار خطر

بخش دوم: سؤال الهی و نمایش اعمال

  1. در آن روز پرهول و پر اضطراب
    کشد پرده از سینه‌ها آفتاب
  2. خداوند رحمان، ز هر مرد و زن
    سؤالی کند با زبان کهن
  3. «بگو عمر خود را کجا داده‌ای؟
    در این ره چه رنجی به جان داده‌ای؟»
  4. «چه سرمایه‌ای برده‌ای زین جهان؟
    چه کاری نمودی به نامم عیان؟»
  5. ز دل‌ها برآید صدای خفی
    یکی پر ز بیم و یکی با وفی
  6. یکی گوید از هجر محراب و نور
    یکی ناله دارد ز مال و غرور
  7. یکی روز و شب عمر خود را شمرد
    که در لهو و بازی به پایان برد
  8. یکی اشک‌ریز از شب بی‌نماز
    که دیگر ندارد امیدی به راز
  9. یکی از گناه خجل‌گشته، زار
    که بخشش طلب دارد از کردگار
  10. یکی زاهد شب، ولی پر ریا
    که پوشیده در پرده‌ی ناروا
  11. یکی صادق از درد شب تا سحر
    که دل را سپرده به نور قمر
  12. خدا گوید: «این بود دین و نهاد؟
    تو بودی ولیکن ز ایمان، جدا»
  13. «من آنم که روزی رسانم به خلق
    تو بستی در روزی از روی حلق»
  14. «من آنم که بخشنده‌ام بی‌مضاع
    تو بودی چو سنگی به راه نزاع»
  15. «بگو، با فقیران چه کردی، بگو؟
    کجا داشتی دیده‌ات، یا عدو؟»
  16. یکی شرمسار از سکوتش کند
    یکی توبه را هم فراموش زند
  17. یکی گرم ذکر است و لب‌ها به نور
    که یابد شفاعت ز شاه حضور
  18. رسول خدا با دل پر کرم
    نماید ز امت شفاعت رقم
  19. بگوید: «خدایا، گنه‌کار بود
    ولی دل به من داشت و کردار بود»
  20. خدا گوید از فضل و احسان خود
    که «بر آن‌که عاشق بود، رحم کن، بد»
  21. به هر کس که دل داده بر اولیاء
    دهد آمرزش در قیامت، جزا
  22. یکی را نجاتی دهد از عذاب
    به اشک سحرگاه و توبه به آب
  23. ولی آن‌که دشمن بود از درون
    به بوی عذابش دهند، وا فسون
  24. که گر ظاهری نیک، اما دروغ
    عذابش بود شعله‌ور، پر فروغ
  25. به میزان، عمل‌ها شود آشکار
    نه آن‌چه که گفتی، که آن‌چه گذار
  26. دلی را شکستی؟ به یاد آور آن
    که او می‌برد ناله در آسمان
  27. ز اشک یتیمان، خدایا پناه
    که گیرد دلت را، کند عقده‌گاه
  28. مبادا در آن روز، تو بی‌خبر
    ز ظلمی که کردی به خلقِ بشر
  29. مبادا ریاکار باشی چو موم
    که در ظاهرش نور و در باطنش شوم
  30. قیامت نیاراید از حرف پوچ
    که هر کس برد سکه‌ای بی‌خدوش
  31. دلی را اگر شاد کردی، بمان
    که آن ز آیت رحمت حق نشان
  32. یکی با دو رکعت کند فتح باب
    یکی با هزاران عمل، در عذاب
  33. نگاه عمل، نه به مقدار آن
    که بنگر به اخلاص و اسرار آن
  34. یکی نان دهد با دل خسته‌ای
    که گیرد دعایی ز یک بسته‌ای
  35. در آن لحظه، آهِ دلِ سوخته
    بهتر ز صد طاعت افروخته
  36. ز کردار تو باز پرسد خدا
    که آیا نمودی عمل با رضا؟
  37. اگر بوده‌ای در خفا پر ز نور
    تو را می‌برند از میان سور
  38. وگر قلبت آکنده از کینه بود
    حساب تو با عدلِ آیینه بود
  39. در آن محضر از حق گریزی کجاست؟
    که هر دیده در راه افشا، سزاست
  40. ز ظلمی که کردی پشیمان مباش
    که فرصت نباشد دگر، دل‌نگاش
  41. به لب‌هات اگر ذکر حق بوده است
    به روز جزا هم رفیق تو هست
  42. ولی گر زبانت ز نیشی پر است
    بدوزند آن را به امر سرشت
  43. یکی از نگاهش شود محشری
    یکی از سخن، جست آتشفری
  44. دل از خود برون کن، خدا را ببین
    که تنها نجات است از این آتشین
  45. تو می‌خواهی آسان شود این گذر؟
    بیا با عمل کن شفاعت‌سفر
  46. در این راه، تنها تویی همسفر
    نه فرزند و همسر، نه قوم و پدر
  47. تو ماندی و یک کوله‌بار عمل
    اگر خوش بود، باش شاد و بُجل
  48. ولی گر که بودی پر از ظلم و کین
    تو را برکشند از صف نیک‌بین
  49. بترس از نگاه خدا در حساب
    که افشا کند هر گنه بی‌حجاب
  50. بپرهیز از لحظه‌ی امتحان
    که محشر بود آینه‌ی بی‌امان

بخش سوم: دوزخ و احوال اهل آن 

  1. در آن روز، آتش برآید بلند
    بسوزد همه دامن از رنگ و بند
  2. جهنم خروشان چو دریای قیر
    به پیش خطاکار گیرد مسیر
  3. به هر ظالم از خشم آن شعله‌ور
    دهند از عذابش هزاران خبر
  4. فرشتگان خشم بر آن صف کشند
    که با تازیانه عمل، در زنند
  5. نباشد دگر جا ز عذر و نجات
    که هر کس برد پاسخ آن‌چه کاشت
  6. ز دوزخ بود هفت در پر عذاب
    در آن آتشی سرخ و تار و کباب
  7. یکی بهر گردن‌کشان و فسون
    یکی بهر زن‌های بی‌شرم و خون
  8. یکی بهر دزدان و ارباب جور
    یکی بهر محتکران غرور
  9. یکی بهر دروغ‌زنان کبیر
    که پر کرده‌اند از فریب این مسیر
  10. یکی بهر آنان که حق را شکست
    یکی بهر عهدی که شد خودپرست
  11. درونش عذاب است بی‌انقطاع
    نه خوابی، نه خنده، نه آب و چراغ
  12. تن و پوست و دل، هر یکی سوخته
    به آتش‌گهی سخت افروخته
  13. فغان و فغان از درون دلان
    که ای کاش بودیم با صالحان
  14. خروشند در شعله‌های سقر
    که رفتیم ما بی‌خبر در خطر
  15. بخواهند از مرگ، ولی مرگ نیست
    که جز آه و اندوه و داغ و گریست
  16. ز ناخن شکافند پوست بدن
    کشند استخوان را ز جان به شکن
  17. زبان را ببندند با میخ و دود
    که گفتند دروغی به صد رنگ و سود
  18. به چشمش رسد زهر تیر گناه
    که گستاخ بودی تو بی‌دستگاه
  19. ز گوشش درآید خروش عذاب
    که نشنید نصحیت چو موج شراب
  20. ز بینی فروریزد آتش‌دمی
    که در سینه‌اش بود کینه و سمی
  21. خدایا، پناهم ده از آتشین
    مکن خاک را شعله‌ی نفس زین
  22. اگر نیستی با صفات اله
    تو را می‌برد شعله تا قعر چاه
  23. به دل کن نگاهی، ببین جرم خود
    که آتش نیاید مگر با رصد
  24. چه سوزیست آن شعله‌ی بی‌امان
    که از عمق ظلمت دهد ناگهان
  25. خدایا، پناهم بده در قیام
    مرا دور دار از عذاب مدام
  26. رهایی بده از غضب‌های تو
    که ما را نباشد سِوی غیر، رو
  27. منم بنده‌ی تو، خطاکار و پست
    مکن ز آتش دوزخ‌ات من شکست
  28. به اشک شبم رحم کن، ای غفور
    تو دانی که دل داشتم در حضور
  29. اگر بنده‌ای رفت در راه ظلم
    تو برگرد و بخشش کنش بی‌سُقم
  30. ولی روز محشر نباشد شفیع
    مگر با عنایات اهل شریـع
  31. به لب زمزمه کن دعای رسول
    که باشد شفاعت‌گر روز طول
  32. در آن لحظه، نوری رسد از علی
    که بخشش دهد از صفای جلی
  33. ز زهرا، ز سجاد و باقر، امید
    که بخشند آن را که با جان پرید
  34. ز صادق، ز کاظم، ز مولای نور
    که هم مشعل‌اند و هم شاه طور
  35. ز موسی، ز رضا، ز جواد و تقی
    که هستند نور از شعاع بقی
  36. ز نقی، ز حسن، ز امام زمان
    به یاری رسد هر دلی بی‌امان
  37. شفاعت کنند آن‌که با معرفت
    بدانست حق را به صد حجت
  38. در آن لحظه، عشق است ره‌توشه‌ای
    که بخشش شود، گرچه کم گشته‌ای
  39. دلی را اگر عاشق آل عباست
    نجاتش ز آتش، نشانی از اوست
  40. در آن جا عمل نیست تنها ملاک
    محبت بود هم‌چو نوری در خاک
  41. ببین بر دل خود، محبت کجاست
    اگر هست، امید رهایی رواست
  42. به ذکر علی، روح جان زنده است
    به یاد حسین است هر دل پرست
  43. خدایا، مرا با شهیدان نشان
    به زمره برم، در مسیر جهان
  44. اگر اشک بر کربلا ریخته
    دل از آتش محشر آویخته
  45. به زهرا، که داغش شرر بر دلم
    مکن شعله‌ی دوزخ آخر، سَلم
  46. به زینب، که جان داد از ماجرا
    مکن کینه‌ات بر من از ما سوا
  47. به عباس، آن یارِ وفادارِ آب
    مرا ز آتش حرمتش ده جواب
  48. به اصغر، که افتاد بی‌جرم و آه
    مرا هم بده رحمتی در پناه
  49. به اکبر، جوانمرد با شور عشق
    که با تیغ دشمن شد آن‌سان فشنگ
  50. قسم می‌دهم بر شهیدان دین
    مکنم در دوزخ، خدایا، زمین

بخش سوم: دوزخ و احوال اهل آن 

  1. در آن روز، آتش برآرد خروش
    ز هر سو زند شعله‌ها، بی‌پوش
  2. دگر نیست خوابی، دگر نیست شوخ
    در آن‌جا زبانت شود بی‌فروغ
  3. یکی در شرار خفا می‌سوزد
    که آتش ز کردار او می‌دوزد
  4. یکی را زنند از غضب با طناب
    ز خشم خدا، آتشی بی‌حجاب
  5. زبانش ز زخم دروغش بسوز
    دهانش شود چاه و آتش، فروز
  6. کسی را که نان از یتیمی برید
    شود در میان لهیب و پلید
  7. ز دستش بر آید شرار و شرار
    که آتش به دل داشت و کینه و کار
  8. چو آتش به جان ظلومان رسد
    نه مالی، نه خانی، نه عزمی کشد
  9. که هر ظلم، آتش به جان آفریند
    شرر بر شرر، عذابش فزاید
  10. به چشم حسودان شرار است و دود
    ز دل‌هایشان شعله‌سازی نمود
  11. در آن‌جا که آتش شود بی‌کران
    نیابی کسی جز ستم‌کاران
  12. نه فریادشان را کسی گوش داد
    نه آبی، نه رحمی، نه مهر و نهاد
  13. یکی گویدم: «وای بر حال من
    چه کردم که از حق شدم دشمن؟»
  14. خدا گویدش: «کرده‌ات بر تو بود
    نه من ظلم کردم، نه مهرم نبود»
  15. چو آتش به دلشان بود در زمین
    در آن‌جا شود شعله‌ور در کمین
  16. یکی با ریا کرد خود را فریب
    یکی دست‌برد از حقوق غریب
  17. به طغیان و نخوت شود مبتلا
    شود ز آتش قهر حق، مبتلا
  18. قیامت مکانِ صفای دل است
    نه جای ریاکارِ آب و گل است
  19. نجات آن‌کسی یابد آن زمان
    که دل صاف باشد، چو آیینه‌سان
  20. و گر نه، درونت شود پرده‌دار
    که پرده درند از تو، روز شمار
  21. نه پنهان بماند در آن‌جا گنه
    نه پوشیده باشد دلی پر ز ره
  22. ببینی گناهی که کردی نهان
    شود شعله‌ور، پر ز دود و فغان
  23. در آن‌جا که اعمال گردد عیان
    به هر مو شهادت دهد این و آن
  24. بترس از دلی که شکستی خفی
    که آهش رسد بر تو بی‌وقفه‌ای
  25. مبادا که در دام کبر و غرور
    ببندی دل از رحمتِ پرنور
  26. دلی را اگر خسته کردی به ظلم
    بترس از قیامت، ز دوزخ، ز حلم
  27. ستم‌کار آن‌کس که نان از گرفت
    و آتش به دامن خودش باز رفت
  28. نجات آن‌که بخشنده باشد به خلق
    نه آن‌که به مالش شود چون شترق
  29. دلی را اگر شاد کردی، بمان
    که آن نوری از نور یزدان بدان
  30. بهشت از دل مهربان می‌رسد
    نه از حج و روزه، که جان می‌رسد
  31. اگر بی‌ریا باشی و پر صفا
    به دوزخ نرانی دمی از خطا
  32. وگر با نفاق آشنا گشتی‌ات
    شود شعله‌ور، لحظه‌ی هستی‌ات
  33. دگر در قیامت، پشیمان چه سود؟
    که عمرت گذشته، نه کارت نکوست
  34. به نیکی کن این‌جا که وقت عمل
    نه فردا که جز آه باشد بدل
  35. ببخش آن‌که بر تو ستم کرد زود
    که بخشایش از خالق آید، نبود
  36. بترس از غضب‌های بی‌انتها
    که آتش ز کردار تو شد، رها
  37. به دل مهرورزی، به لب ذکر حق
    تو را می‌رساند به رضوان و فلق
  38. مخور مال مردم، مشو همچو مار
    که روز جزا می‌رسی بر شرار
  39. مبادا زبانت شود دشنه‌سان
    که زخمش رسد در دو عالم نشان
  40. بگیر آینه در مقابل خود
    ببین قلب و نیت، نه ظاهر بود
  41. چو آتش درون تو باشد نهان
    شود روز محشر، جهنم عیان
  42. وگر در درونت چراغ خداست
    بهشتت بود سایه‌ی کبریاست
  43. چو انسان شوی، در کمال صفا
    به یزدان رسی در مقامِ رضا
  44. ولی گر دروغ و نفاقت شود
    قیامت به چشمت جهنم بود
  45. یکی با نگاهش فتنه‌گری
    یکی با زبانش کند کافری
  46. بترس از کلامی که آتش کند
    که در شعله‌ی خود تو را خشم زند
  47. نجات از درون است، نه از لباس
    که در محضر حق بود بی‌قیاس
  48. به دل‌ها نظر کن، که آن گنج ناب
    در آن‌جاست میزان فردای حساب
  49. ز دل باش صادق، ز لب باوفا
    که این است راه نجات و رجا
  50. دگر آتشی نیست بدتر ز دل
    که در او بود کینه و فخر و غل

بخش چهارم: بهشت و احوال نیکان 

۱۵۱. بهشت است باغی پر از نور و گل
که رحمت در آن می‌تراود ز دل
۱۵۲. درختان ز یاقوت و نهر از شراب
چو اشجار جنت، پر از آفتاب
۱۵۳. در آن‌جا نه اندوه و بیم و فغان
نه آه دل و ناله‌ی بی‌امان
۱۵۴. نسیم از نساء، رایحه می‌دهد
که دل را ز هر غصه‌ای می‌رهَد
۱۵۵. بهشت است جای کسان صفا
که کردند در راه یزدان وفا
۱۵۶. چو مظلوم را یاری‌ات کرده‌است
تو را گل‌سرای خدا آورده‌است
۱۵۷. زلالش بنوشی، شود جان تو
چو آیینه گردد زبان تو
۱۵۸. در آن‌جا نباشد حسد یا کبر
نه دستی پر از زور و فریاد و جبر
۱۵۹. به دل نور حق، به لب آیت است
که هر خنده‌اش جلوه‌ی رحمت است
۱۶۰. لباسی ز نور است بر پیکرت
که بی‌مرگ مانی در آن منظرت
۱۶۱. ملک‌ها به پیش تو با احترام
سلام آورند از خدای مُدام
۱۶۲. بهشت است مأوای صبر و یقین
نه آن‌کس که جز خویش را ننگ دید
۱۶۳. اگر دل تهی بود از حرص و آز
در آن خانه داری تو جای نماز
۱۶۴. کسی که به شب اشک‌ریزان شده
به صبح به رضوان نمایان شده
۱۶۵. بهشتی‌ست آن‌کس که پاک است و پاک
ندارد به دل کینه و اشتراک
۱۶۶. به هر جا که بینند نامت خوش است
ز نیکی تو، خدای تو راضی است
۱۶۷. نه مالی، نه قدرت، نه جاه و مقام
که تقوا بود گنج آن نیک‌نام
۱۶۸. در آن‌جا نباشد دروغ و ریا
نباشد در آن فتنه یا ناروا
۱۶۹. بود جوی شیر و عسل در میان
بود شادمانی ز ایمان و جان
۱۷۰. خدای کریم ار دهد نعمتی
دهد از صفا و رضا لذّتی
۱۷۱. بود سبز و خوشبو زمین بهشت
که یار وفادار آن‌جا سرشت
۱۷۲. یکی خنده بر چهره‌اش چون بهار
یکی جام مهرش چو خورشید زار
۱۷۳. بهشتی کسی باشد از مرد و زن
که بخشید دل را ز آه و محن
۱۷۴. به یاد خدا زیست در عمر خویش
ز رنج دل و شهوت آمد به پیش
۱۷۵. به خلوت نشست و عبادت نمود
به یزدان دل از جور دنیا گشود
۱۷۶. در آن‌جا که ذکر خدا یار توست
بهشت آشیان ماندگار توست
۱۷۷. نه دیو است آن‌جا، نه وسواسِ بد
نه زخم زبان، نه غم بی‌مدد
۱۷۸. گل‌افشان شود ساحت دلبران
که پاک‌اند و آرام با دیگران
۱۷۹. خدای تو گوید: «رضا کرده‌ام
تو را نزد قربم وفا داده‌ام»
۱۸۰. و این است پاداش نیکان ما
که رفتند از ظلمت و فتنه‌ها
۱۸۱. در آن‌جا نگه می‌کند دل‌نگر
که پاداش هر بنده آمد ز بر
۱۸۲. بود عرش و کرسی در آن‌جا بلند
به‌جایی که عالم نشد برگزند
۱۸۳. درختان ز طوبی پدید آمده
که از باغ فردوس چکیده شده
۱۸۴. چو نیکی کنی در جهان این زمین
به بالا رود کار تو بی‌کمین
۱۸۵. وگر تو دهی دل به غمخواری‌ات
بهشت است مهرِ خدا، جاری‌ات
۱۸۶. کسی را که اشک شبانگاه بود
بهشتی‌ست جای شکر بی‌حد و سود
۱۸۷. شود سایه‌بانِ تو عرش خدا
چو از عشق، سوزی دلت بی‌ریا
۱۸۸. نه افسوس داری، نه اندوه و درد
که این است مزد کسانی که مرد
۱۸۹. کسی که به درگاه حق سر نهاد
بهشتش بود منزل افتخـار
۱۹۰. چو شمعی فروزان شد از یاد او
به رضوان رسد بی‌نیاز از عدو
۱۹۱. چو ذکرش شود هر نفس، دل گشا
شود دل‌نوازش ز قرب خدا
۱۹۲. و آن‌کس که شب را کند با نیاز
بهشتش شود پر ز گل‌های راز
۱۹۳. بود بر سرش سایه‌ی یار حق
که بخشید بر او نجات از ورق
۱۹۴. نباشد در آن‌جا دروغ و دغل
نه تزویر باشد، نه خشم و خلل
۱۹۵. بهشتی شود دل چو پاکش کنی
ز هر بغض و کین، سینه خالیش کنی
۱۹۶. وگر از دل خویش ظلمت زدود
به رضوان رود، جاودان و نبود
۱۹۷. و این است پاداش آن اهل دل
که از بند دنیا نگردند خجل
۱۹۸. به جانشان نوا باشد از نیک‌نام
که در راه حق بود ذکر مدام
۱۹۹. خدا گویدش: «خوش به حالت کنون
که بودی در دنیا مرا آزمون»
۲۰۰. و آغوش رحمت گشاید خدا
برای کسانی که دارند وفا

بخش پنجم: شفاعت و رحمت الهی 

۲۰۱. شفاعت دهد مصطفی در قیام
برای امّت از خیل خاصّان شام
۲۰۲. ز زهرا و از حیدر کرّار
شفاعت رسد بر گنه‌کار یار
۲۰۳. ز سجاد و باقر، ز صادق یقین
شفاعت شود بهر اهل زمین
۲۰۴. چو موسی، چو عیسی، چو نوح نبی
ز حق خواست یاری ز نسل نبی
۲۰۵. رسولان حق، جمله در سجده‌اند
که یزدان ز عصیان بشر بَرکَنَد
۲۰۶. ز رحمت خداوند بی‌انتها
ببخشاید آن بنده را بی‌ریا
۲۰۷. چو دل توبه کرد از گناه کبیر
شود در حریم خدا بی‌زحیر
۲۰۸. ببخشاید آن کس که نومید نیست
اگر چه گنه کرده و زار زیست
۲۰۹. اگر اشکِ پنهان ز چشمش چکید
خدا بر گناهش عنایت رسید
۲۱۰. شفاعت بود مهرِ آل عبا
که دوزخ شود از دعاشان فنا
۲۱۱. در آن‌جا حسین است، لب تشنه‌کام
که باشد شفیع گنه‌کار عام
۲۱۲. کند فاطمه دست بالا به یار
که بخشند بر اشک زار و نزار
۲۱۳. علی آن امام عدل آشکار
به اذن خدا، شفیع استوار
۲۱۴. حسن با دلی پاک و روحی نجیب
نماید به دوزخ درونش فریب
۲۱۵. شفاعت کند طفل کوچک به عشق
که خندید با نام پروردگار
۲۱۶. نبی گوید ای ربّ مهربان
مرا امّت است از گنه در فغان
۲۱۷. خدایا به اشکم، به داغ دلم
مکن امّتم را اسیر سَقَم
۲۱۸. به قرآنی آن‌سان که خواندم شبی
به آیاتی از وحی ربّ النبی
۲۱۹. تو گفتی که رحمت فزون‌تر بود
از آن خشم، که بندگی را زدود
۲۲۰. خدا گویدش: «باش ای دل‌نواز
شفاعت پذیرفتم از مهرِ راز»
۲۲۱. و آن بنده‌گان خسته و شرمسار
روند از جهنم، شوند افتخار
۲۲۲. بخندد نبی، فاطمه، مرتضی
که بخشیده شد خلق با آشنا
۲۲۳. شفاعت بود گنج مهر خدا
که روز جزا گردد آن آشکار
۲۲۴. نه ایمان بی‌کار، نه نام بی‌حضور
که دل باید از عشق باشد پر نور
۲۲۵. کسی کو به دل عاشق آل بود
خدا مهر و رحمت بر او افسود
۲۲۶. چو نام علی برد با اشک ناب
شفاعت رسد در شبِ اضطراب
۲۲۷. خداوند گوید: «نگر اشک او
که سوزاند از آه، دل مشک او»
۲۲۸. و این است مهر و کرامت بلند
که از لطف او، بنده گردد نژند
۲۲۹. شفاعت برای کسی سودمند
که از شرک و عصیان نکرده پسند
۲۳۰. کسی که به دل حبّ یزدان کشد
ز آتش برون آید و گل شود
۲۳۱. دل از آل طه پر از نور کن
به مهر شهیدان، صبور کن
۲۳۲. شفاعت نباشد به تزویر و فَسق
به ایمان و عشق است و دل‌سوز و رَسق
۲۳۳. نبی آن‌که آمد به رحمت رسول
شفاعت کند چون شود بنده ملول
۲۳۴. وگر با دل پر ز حق آشناست
در آن محضرِ حشر، یاری‌رساست
۲۳۵. چه زیباست رحمت، چه خوش نور آن
که بخشید بر خسته‌دل در جهان
۲۳۶. ز نور نبی روشن است آن سرا
که رحمت بود راه او در جزا
۲۳۷. وگر دل پر از ذکر یزدان شود
شفاعت به درگاه جانان شود
۲۳۸. نبی گفت: «ای قوم من را مبین
که در محشرم اشک گردد زمین»
۲۳۹. «منم آن‌که شب تا سحر ناله کرد
که امّت نرود به ظلمت و درد»
۲۴۰. «دل از غم پر است و زبان از دعا
مکن خوار این قوم با آشنا»
۲۴۱. خدا گفت: «ای حُجّت آخری
ببخشیدمت آن‌که در سَفری»
۲۴۲. و این است مهر خداوند ما
که عفو آرد از لطف بی‌منت‌ها
۲۴۳. شفاعت بود نور امید بشر
به شرطی که دل باشد از درد پر
۲۴۴. چو خواندی علی را به صد اشتیاق
شود راه جنت تو را سبز و داق
۲۴۵. وگر اشک جاری شد از چشم تو
خدا می‌زند مهر بر اسم تو
۲۴۶. امید است بر اهل دل در قیام
که بخشش رسد از نبی، خاص و عام
۲۴۷. پس ای دل به آل نبی دل ببند
که بی‌مهرشان راه رفتن نبند
۲۴۸. بگیر از شب و روز توفیق عشق
که باشی در آن‌جا به توفیق عشق
۲۴۹. بزن بر درِ خانه‌ی اهل بیت
که آن خانه دارد چراغ هدایت
۲۵۰. و این است سرّ نجات و پناه
که با آل طه بودی در راه

بخش ششم: تجسم اعمال و وزن‌کشی

۲۵۱. در آن روز، تجسم گردد هر کار
نیکی و بدی‌ها به‌صورت، به‌زار
۲۵۲. تمامی اعمالِ ما چون نمود
چنین آید پیش خداوند سود
۲۵۳. عمل نیک، آتشی شد در دل
که پاک می‌سازد بدن از گِل
۲۵۴. گناه کارِ هر کس، گواه است
که در روز حساب، توبخش باشد راست
۲۵۵. به یزدان نرسد کسی جز به عمل
که در دل برای او بود جز دل
۲۵۶. به میزانِ عدل خداوندگار
نیکی‌ها و بدی‌ها باز می‌شمار
۲۵۷. هر کاری که کردید، بی‌واهمه
در می‌یارِ رحمت می‌شود همه
۲۵۸. دل پاک، بر وزنِ اعمال قرار
که در محشر نترسد ز آثار
۲۵۹. اعمال ما همچو وزنه‌ای است
که در ترازوی خداوند، بی‌هیچ قید
۲۶۰. همه‌چیز در معرض محک است
که خود دادِ هر کس، به دست خود بست
۲۶۱. عمل خوب، شد وزن برتر و والا
که در محشر پر نور و خدایی
۲۶۲. ولی گناه کار چون باشد زمین
که در آتش افتد، جز جرم و دین
۲۶۳. پس ای بنده، که در زندگی کاری
به وزنت دقت کن، باش گوارا
۲۶۴. که روزی در آن محشر داد خواهی
ز عین عمل و بی‌گناهی
۲۶۵. در قیامت، در میزانِ خدا
سنجیده شود هر کسی، بی‌گمان
۲۶۶. همواره عملت بازتابِ دل است
که در محشر نشاند به حکم، گِل است
۲۶۷. کسانی که در زندگی دلسوز و پاک
در محضر خداوند، آگه و شاک
۲۶۸. گواهی دهند این اعمال پاک
که در نامه‌ی اعمال شود محکم‌راک
۲۶۹. در قیامت تو میزانِ جان
نیکی‌هات گواهند از روان
۲۷۰. بس کن این دنیا را، در نگاه
که در قیامت همه چیز از آگاه
۲۷۱. روز قیامت، هر کس در درخت
که درختی از نیکو عمل است به گمشت
۲۷۲. دل‌ها همانند درختان شاداب
که در محضر مهر یزدان، تاب
۲۷۳. پس ای بندگان، که در این دنیا
به فکر روز قیامت باشید، شقا
۲۷۴. از دلِ روشن پرهیز کنید
که در محشر، خداوند از آن بهره‌مند
۲۷۵. بدانید که هر کس که در صراط
دستگیرِ حق شد، یافت سلامت

بخش هفتم: پایان کار و دیدار با محبوب 

۲۷۶. در آن روزِ بزرگ، قیامت به پایان
رسد هر کس به قربِ او و نشان
۲۷۷. به بهشت و جهنم، می‌رود بندگان
که در آن‌جا جز از حق، نباشد نشان
۲۷۸. بهشتی که در آن لذت است و نور
جهنمی که پر از درد و حضور
۲۷۹. در بهشت، دل‌ها شاداب و نور
که در آن‌جا جز مهر خدا، نیست حضور
۲۸۰. و در جهنم، آتش و سوز و آه
که بر هیچ‌کس نبیند گناه
۲۸۱. در بهشت، پر از نغمه‌ی خوشی است
که از آن‌جا بر دل‌های ما خوشی است
۲۸۲. گلی در آن‌جا گلگون است و سرمست
بهشتی که پر از لطف و مهربست
۲۸۳. جهنم نیز خالی از هراس نیست
که در آن‌جا از آتش‌سوزی‌های بهشت
۲۸۴. چنان در آن‌جا عذاب است و سوز
که در دل جز درد، نماند جز جز
۲۸۵. پس ای بندگان، از جهنم گریخت
که بهشت، به حق‌ و یاری بخت
۲۸۶. در بهشت، حق یار است و محبوب
که نیکوترین روز، برای بهتوب
۲۸۷. کسی که به خدا بگوید «لَیْسَ بَعْدَ رَبِّ»
به دستِ خدا رسید، به حق یَهب
۲۸۸. در آن‌جا، بی‌کار شویم و بی‌زار
که در محضر خدا، بی‌خود است و شاد
۲۸۹. به دیدار خداوند شد زود
که در آن‌جا جز او نیست باز بود
۲۹۰. به درگاهِ او می‌رسیم خجل
که در دل، هیچ جز او نباشد گل
۲۹۱. به پایان رسید زندگی‌ام در دنیا
که در نزد خداوند، گشوده درِ جفا
۲۹۲. در دل، بوی بهشت می‌آید از عشق
که در نزد خداوند و محبوب، زود
۲۹۳. محشر رسید، دل گشوده به مهر
که دیدارِ خداوندی شد بر راه
۲۹۴. دل شاد است، جان در نور خدا
که در محضرِ محبوبی است، عزیز و جفا
۲۹۵. دیدارِ تو بود مقصد راه
که در قیامت، شوی نزد خدا
۲۹۶. در آن‌جا، محشر تمامی پایان یابد
و دل‌ها به شادمانی‌ از آن فدای یابد
۲۹۷. در پایانِ این راه، گشوده دل‌ها
که با یزدان، در کنار معصومین باشی
۲۹۸. این است پایانِ قصه، در هر کار
که در نزدِ پروردگار نهایی، نیکو است
۲۹۹. پروردگاری که هست در دست
که در قیامت، گشوده دروازه‌ی رست
۳۰۰. پس ای دل، ره بزن به سمت خدا
که در قیامت، جز او نباشد پناه و مأوی


پایان

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی واقعه قیامت(۱)

باسمه تعالی
مثنوی واقعه قیامت (۱)

 

ندایی درآید ز چرخِ بُرین
که برخیز و بنگر، چه کردی زمین

 

 

زمین در تزلزل، زمان در فغان
جهان بی‌قرار و نظر بی‌امان


 

شب آخر آمد، فلک در سکوت
ز هر سو شراره، ز هر جا سقوط

 

 

فروغِ محمد برآمد ز جان
تجلیِ حق شد از آن آستان

 

 

پیمبر بگوید به خلق جهان
که این است پایان، حسابی عیان

 

 

شفاعت به کردار خوب است و بس
نه گفتار بی‌مایه، نیرنگ و خس

 

 

 

هر آن کس که دارد خلوص و صفا
ندارد عذابی به وقت  جزا

 

 

 

 ملایک صفی بسته در آسمان
خلایق همه محو در این جهان

 

 

کتاب عمل پر ز جرم و خطاست
نویسنده‌اش، خالق کبریاست

 

 

 عیان و نهان همچو روز است و شب
 به اذن خداوند جان است  و رب

 

 

ز تاب جلالش زمین شعله‌ور
چو پرده دراند شکوهِ سحر

 

 

 

همه دل‌نگر، دیده‌ها کور و مات
کجاست آن پشیمانی و آن نجات؟

 

 

در آن روز تنها صفات خداست
که میزان جرم و ثواب شماست

 

 

 

 

زمان مرده است و مکان در نهان
نمانده‌ست جز اشک و درد و فغان

 

 

گواهی دهد چشم و گوش و زبان
که ما دیده‌ایم آن گناه عیان

 

 

زبان در دهان بسته از شرم و گوش
که اعضا گواهند با علم و هوش

 

 

بسوزد زمین از جلال خدا

 که از پرده بیرون شود کبریا

 

 

صفات تو آن‌جا قضاوت کنند
ثواب و خطا را روایت کنند

 

 

 

نه چیزی بماند ز یزدان نهان

دقیق است و روشن، همه در جهان

 

 

نگه کن درونت، بگو ای بشر
که خود کِشت کردی، کنون بی ثمر

 

 

در آن روز گردد نهان آشکار
تجسم شود باطن روزگار

 

 

تمامی اعمال ما چون عیان

نمایان شود نزد یزدان هر آن

 

 

دل پاک، در روز محشر قرار
  شود  شاهد روی معشوق و یار

 

 

 

شود شعله ای کار نیک و ثواب
که روشن کند دل ز درد و عذاب

 

 

گنه باشد از دوری روی یار
که داروی آن عشق باشد، قرار

 

 

 

ز کردار تو باز پرسد خدا
که آیا نمودی عمل با رضا؟

 

 

نه مال و نه اولاد یاری کنند
نه زور و زر ت یار و کاری کنند

 

 

 

توان بی‌ثمر، علم بی‌سوز و نور

چو گنجی نهان ماند در خاک شور

 

 


 

 

 

 

رجالی» خموش است و محوِ نگاه
که در هم شود کاخ ظلم و گناه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

پرسش و پاسخ(۴)

سوال:جبرئیل کیست؟

پاسخ:

۱. نام و ریشه‌شناسی

جبرئیل (در عربی: جِبرِیل یا جِبرائیل) واژه‌ای عبری‌تبار است که از دو بخش تشکیل شده:

  • جِبْر (geber): به‌معنای «قدرت» یا «بنده»
  • ایل (El): به‌معنای «خدا»

پس جبرئیل یعنی: «قدرت خدا» یا «بنده‌ی خدا».

در قرآن، این نام به صورت «جِبرِیل» و «روح‌الامین» آمده است.

۲. جایگاه در قرآن

در چهار آیه قرآن، جبرئیل یا روح‌الامین نام برده شده است:

الف. فرستاده وحی

«قُلْ مَن کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ...»
(بقره، 97)

ب. روح‌الامین

«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ، عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ»
(شعراء، 193-194)

ج. روح‌القدس

«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّکَ بِالْحَقِّ...»
(نحل، 102)

جبرئیل در قرآن، فرشته‌ای است که واسطه میان عالم الهی و دنیای مادی است و وحی را مستقیماً بر دل پیامبران می‌نشاند.

۳. جایگاه در روایات اسلامی

در احادیث شیعه و اهل سنت، جبرئیل همواره با صفاتی چون:

  • امانت‌داری
  • قدرت بالا
  • زیبایی
  • علم فراوان
  • مهربانی با مؤمنان

یاد شده است.
او در شب معراج همراه پیامبر بود و تا سدرة‌المنتهى (مرز عالم ملکوت و لاهوت) پیامبر را همراهی کرد و فرمود:

«اگر من یک گام جلوتر بروم، خواهم سوخت.»

این سخن نشان‌دهنده‌ی مرز مقام فرشته با مقام انسان کامل است.

۴. نقش‌های مختلف جبرئیل

۱. واسطه‌ی وحی: مهم‌ترین نقش او در طول تاریخ ادیان ابراهیمی.

۲. مدافع مؤمنان: در جنگ بدر، جبرئیل با هزاران فرشته به یاری پیامبر آمد.

۳. حامل پیام الهی: به حضرت مریم (س)، ابراهیم (ع)، موسی (ع) و دیگر پیامبران پیام آورد.

۴. آموزگار پیامبر: در روایات آمده که جبرئیل احکام نماز، وضو، حج و... را به پیامبر (ص) آموزش داد.

۵. جایگاه عرفانی جبرئیل

در نگاه عرفای اسلامی همچون ابن‌عربی، سهروردی و مولانا، جبرئیل نه صرفاً یک فرشته، بلکه مظهر عقل فعال، عقل اول یا صورت کلی علم الهی است.

در اندیشه‌ی عرفانی:

  • جبرئیل = عقل فعال که واسطه‌ی افاضه‌ی علوم بر نفوس انسانی است.
  • جبرئیل = صورت برزخی وحی که پیامبر آن را در حالت مکاشفه یا خواب می‌بیند.

مثالی از مولانا:

چون که وحی آمد ز جبریل امین
نقش جان گشت و نگشت او را یقین

وحی را دید او به صورت درون
بی‌زبان و حرف، بی‌حرف و فسون

۶. جبرئیل در دیگر ادیان

الف. در یهودیت (تَنَخ):

  • جبرئیل یکی از فرشتگان مقرب و نگهبان قوم یهود است.
  • در کتاب دانیال نبی آمده که جبرئیل خواب‌های دانیال را تعبیر کرد.

ب. در مسیحیت (انجیل):

  • جبرئیل به حضرت مریم بشارت تولد عیسی (ع) را داد.
  • او فرشته‌ای مهربان و حامل بشارت است.

۷. جبرئیل و پیامبر اسلام

پیامبر اسلام (ص) درباره جبرئیل فرمودند:

  • «او را در هیئت اصلی‌اش دو بار دیدم؛ بال‌هایی عظیم داشت که آسمان را پر کرده بود.»
  • جبرئیل در سقیفه بنی‌ساعده به حضرت زهرا (س) اخبار آینده را می‌گفت.
  • جبرئیل بر پیامبر نازل می‌شد گاه با هیئت بشری (مثلاً در چهره دِحیة کلبی) و گاه با هیئت ملکوتی.

 

تهیه و  تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

پرسش و پاسخ(۶)

سوال:

منظور از نزول قرآن چیست؟

پاسخ:

نازل شدن قرآن به معنای فرود آمدن تدریجی یا دفعی کلام خداوند از عالم غیب به عالم انسان‌ها است. این نازل شدن، نه به معنای پایین آمدن مکانی، بلکه به معنای ظهور و تجلی پیام الهی در مرتبه‌ای قابل درک برای بشر است.

در قرآن، واژه‌هایی مانند نزول، تنزیل، إنزال، و تبیین برای بیان این فرآیند به‌کار رفته‌اند. در ادامه، مفهوم نازل شدن قرآن را از چند جهت توضیح می‌دهم:

۱. مفهوم لغوی و اصطلاحی «نزول»

  • لغوی: "نزول" در عربی به معنای پایین آمدن است.
  • اصطلاحی در قرآن: منظور از نزول، تدریج یا انتقال پیام الهی از مراتب بالای وجود (لوح محفوظ، علم الهی) به مرتبه‌ای قابل درک برای بشر است، از طریق وحی.

۲. مراحل نزول قرآن

عالمان علوم قرآنی معمولاً دو مرحله (و گاه سه مرحله) برای نزول قرآن ذکر کرده‌اند:

الف) نزول دفعی (یکباره):

  • قرآن به‌طور کامل از لوح محفوظ یا علم الهی به قلب پیامبر (ص) یا بیت‌العزة در آسمان دنیا نازل شد.
  • این مرحله در شب قدر رخ داد.
    آیه:
    «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» (قدر: ۱)

ب) نزول تدریجی (۲۳ ساله):

  • پس از نزول کلی، قرآن به‌صورت آیات پراکنده و متناسب با حوادث، نیازها و سؤالات امت، طی ۲۳ سال نازل شد.
  • آیه:
    «وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُکْثٍ...» (اسراء: ۱۰۶)

۳. وسایل نزول قرآن

  • واسطه‌ی وحی: فرشته‌ی جبرئیل، که پیام الهی را از سوی خداوند به پیامبر می‌رساند.
  • گاهی نیز قرآن بی‌واسطه و مستقیم بر قلب پیامبر نازل می‌شد.
    آیه:
    «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ. عَلَى قَلْبِکَ...» (شعراء: ۱۹۳–۱۹۴)

۴. هدف نزول قرآن

  • هدایت بشر: «هُدًى لِّلنَّاسِ...»
  • تبیین حق و باطل: «وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ...»
  • تزکیه، تعلیم، عدالت، و شریعت.

۵. نزول در نگاه عرفانی و فلسفی

  • در عرفان، نزول قرآن نوعی تجلی حق در قالب الفاظ است. قرآن، حقیقتی نوری و قدسی است که به لباس کلمات درآمده تا برای انسان قابل فهم باشد.
  • ابن‌عربی، ملاصدرا و علامه طباطبایی به این نکته اشاره دارند که قرآن در اصل، کلامی فراتر از زبان است که در اثر نزول، در قالب الفاظ عربی ظاهر شده است.

جمع‌بندی

نزول قرآن یعنی انتقال آگاهانه، هدایت‌گر و مرحله‌به‌مرحله‌ی پیام الهی از عالَم غیب به عالَم شهود، تا برای بشر قابل دریافت و عمل باشد. این نزول هم دفعی و هم تدریجی بوده است و در هر مرحله، هدف آن هدایت، رشد، و تعالی انسان بوده است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمع تعالی

پرسش و پاسخ(۵)

سؤال

شأن نزول چیست؟

پاسخ:

تعریف شأن نزول

شأن نزول یا سبب النزول به موقعیت، حادثه، سؤال، یا شرایطی اطلاق می‌شود که باعث نازل شدن آیه یا آیاتی از قرآن می‌شود. این حوادث معمولاً مربوط به دوران پیامبر اسلام (ص) هستند و در پاسخ به یک نیاز، مشکل، یا سؤال نازل شده‌اند.

اهمیت و فواید شناخت شأن نزول

  1. فهم صحیح آیات: شناخت شرایط نزول کمک می‌کند تا مراد واقعی آیه بهتر درک شود.
  2. جلوگیری از تفسیر نادرست: ممکن است آیه‌ای درباره واقعه‌ای خاص باشد و تعمیم بی‌جا، معنای آیه را تحریف کند.
  3. تعیین مصداق‌ها: بعضی آیات درباره افراد یا گروه‌هایی خاص نازل شده‌اند.
  4. استنباط دقیق احکام فقهی: فقیه باید بداند که حکم آیه مطلق است یا به مورد خاصی مربوط می‌شود.
  5. شناخت سیر تاریخی دعوت اسلامی: شان نزول آیات بخشی از تاریخ صدر اسلام را نیز روایت می‌کند.
  6. تشخیص ناسخ و منسوخ: در موارد اختلاف، شناخت ترتیب زمانی نزول آیات، به تعیین ناسخ و منسوخ کمک می‌کند.

اقسام شأن نزول

  1. سؤال و پاسخ: برخی آیات در پاسخ به پرسش‌هایی از پیامبر (ص) نازل شدند.

    • مثال:
      «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ...» (بقره: ۱۸۹)
  2. وقایع تاریخی: مانند جنگ‌ها، رفتار منافقان، یا حوادث خاص.

    • مثال:
      «إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ...» (احزاب: ۵۷)
      درباره تهمت به حضرت عایشه.
  3. رفتار افراد خاص: مانند توبه برخی افراد یا ماجرای برخی اصحاب.

    • مثال:
      آیه‌ی «لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَالْمُهَاجِرِینَ...» (توبه: ۱۱۷)
      درباره توبه‌ی سه نفر که در جنگ تبوک شرکت نکردند.

منابع شناخت شأن نزول

  1. احادیث معتبر از پیامبر (ص) یا صحابه؛
  2. روایات تابعین (در صورت اعتبار سند)؛
  3. تفاسیر روایی و تاریخی مانند تفسیر طبری، ابن کثیر، سیوطی، و در شیعه تفسیر قمی و مجمع‌البیان؛
  4. کتاب‌های تخصصی شأن نزول مانند:
    • أسباب النزول اثر واحدی نیشابوری؛
    • لباب النقول فی أسباب النزول اثر سیوطی.

برخی نمونه‌های مشهور شأن نزول

  1. آیه‌ی حرمت شراب:

    • «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ...» (مائده: ۹۰)
      در پاسخ به مصرف شراب در جامعه عرب، به‌تدریج و در چند مرحله نازل شد تا نهایتاً حرمت کامل آن اعلام گردد.
  2. آیه‌ی حجاب:

    • «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ...» (احزاب: ۵۹)
      بعد از مزاحمت برخی مردان با زنان پیامبر (ص) نازل شد.
  3. ماجرای «ولید بن مغیره»:

    • آیه «ذَرْنِی وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیدًا...» (مدثر: ۱۱)
      درباره‌ی اوست که از پیامبر روگردان شد.

تفاوت "شأن نزول" با "جریان تطبیق"

گاهی آیه‌ای در شأن شخص یا واقعه‌ای خاص نازل نشده، اما بر مصادیق آن منطبق است. این تطبیق، شأن نزول نیست، بلکه جریان تطبیق یا تأویل است. پس باید دقت کرد که هر تطبیقی را نباید به‌عنوان شأن نزول تلقی کرد.

جمع‌بندی

شناخت شأن نزول برای درک درست قرآن، فهم دقیق تاریخ اسلام و استخراج احکام شرعی اهمیت بالایی دارد. این علم در کنار دیگر علوم قرآنی مانند تفسیر، ناسخ و منسوخ، و علم حدیث، ابزار اصلی در تحلیل و فهم متون قرآنی است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

پرسش و پاسخ(۷)

سوال

جن کیست؟

پاسخ:

۱. جن در قرآن و دین اسلام

خلقت:

  • جن از "مارج من نار" (شعله‌ی خالص آتش) آفریده شده است. (آیه ۱۵ سوره الرحمن)
  • پیش از انسان آفریده شد. (آیه ۲۷ سوره حجر)

عقل و اختیار:

  • دارای عقل، اختیار، شعور و مسئولیت اخلاقی و دینی هستند.
  • مانند انسان مکلف به ایمان، عبادت، اطاعت از پیامبران و پرهیز از گناه‌اند.

مأموریت:

  • وظیفه اصلی آنان همانند انسان، عبادت خداوند است:
    «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» (سوره ذاریات، آیه ۵۶)

تفاوت جن با انسان:

 

حتماً، توضیح بخش تفاوت‌های میان جن و انسان را بدون جدول و به‌صورت نثر روان برایتان بازنویسی می‌کنم:

انسان و جن از جهات مختلف با یکدیگر تفاوت دارند. انسان از خاک آفریده شده، در حالی که جن از آتش خالص (مارِج من نار) به وجود آمده است. انسان با چشم قابل دیدن است، ولی جن‌ها در حالت عادی برای ما نامرئی‌اند. قدرت جسمانی انسان محدود است، اما برخی از جن‌ها به دلیل لطافت خلقت خود، توانایی‌هایی دارند که به ظاهر خارق‌العاده می‌نماید؛ مثلاً می‌توانند مسافت‌های طولانی را در زمان کوتاه طی کنند یا در قالب‌های مختلف ظاهر شوند. همچنین در حالی که انسان‌ها دارای حواس پنج‌گانه عادی‌اند، در روایات آمده است که برخی از جن‌ها دارای حواس قوی‌تر یا گسترده‌تری‌اند. البته این توانایی‌ها محدود به اذن الهی است و به هیچ وجه به معنای قدرت مستقل یا مطلق برای آن‌ها نیست.

اگر مایل باشید، می‌توانم درباره‌ی نوع زندگی اجتماعی جن‌ها، خانواده، دین، یا حتی مرگ آن‌ها هم مطالبی بگویم. علاقه‌مندید کدام بخش را بیشتر بدانید؟

 

 

۲. جن در عرفان اسلامی

در عرفان، جن معمولاً به‌عنوان نماد نیروهای پنهان، نفسانی، یا حتی مراتب پایین‌تر از انسان تلقی می‌شود.

تفسیر عرفانی:

  • جن در مرتبه‌ی وجودی، پایین‌تر از انسان کامل قرار دارد.
  • شیاطین جن نماد وساوس و قواهای ظلمانی در نفس هستند.
  • برخی عرفا معتقدند انسان اگر در طریق سلوک به کمال برسد، جنّیان نیز تابع او می‌شوند.

نمونه‌ها در آثار عرفانی:

  • در مثنوی مولوی، گاه از جن به‌عنوان نیرویی تمثیلی یاد شده که با تسلیم شدن به عقل و عشق، رام می‌شود.
  • در حکمت متعالیه (صدرایی)، جن دارای وجودی مثالی و نه مادی است؛ در عالمی میان ماده و عقل قرار دارد.

۳. جن در فلسفه اسلامی

وجودشناسی:

  • فلاسفه مانند فارابی، ابن‌سینا، سهروردی و ملاصدرا، جن را در رده‌ی موجوداتی می‌دانند که:
    • نه جسم محض‌اند و نه روح محض.
    • دارای جسم لطیف یا مثالی‌اند.
    • می‌توانند درک، فهم و عمل داشته باشند.

قدرت آن‌ها:

  • به دلیل لطافت جسم، می‌توانند در مکان‌ها سریع حرکت کنند یا صورت‌های مختلف بگیرند، ولی قدرت مطلق و مستقل ندارند.

۴. جن در احادیث و فقه

از نگاه احادیث:

  • پیامبر اسلام با جن نیز مانند انسان‌ها سخن گفته و قرآن را بر آن‌ها خوانده است.
  • در برخی احادیث آمده که جن‌ها مسلمان شده و نماز می‌خوانند.
  • برخی از علما مانند شیخ صدوق و علامه مجلسی به‌تفصیل درباره‌ی احکام جن، ازدواج با جن و حضور آنان بحث کرده‌اند.

ازدواج با جن:

  • در برخی روایات ازدواج میان جن و انسان مطرح شده، ولی علما آن را نامعمول و مشکوک می‌دانند و در فقه نیز معمولاً چنین ازدواجی را جایز نمی‌دانند.

۵. جن در فرهنگ عامه و اسطوره‌ها

  • در بسیاری از فرهنگ‌ها، جن موجودی جادویی، اسرارآمیز یا اهریمنی تلقی شده است.
  • در ادبیات فارسی، داستان‌هایی چون هزار و یک شب، پر از ماجراهای جنیان است.
  • باور به "بسته شدن درها هنگام شب"، "خواندن آیات هنگام ورود به دستشویی"، "پرهیز از شب‌نشینی در مکان‌های متروک"، ریشه در آموزه‌های دینی درباره‌ی جن دارد.

۶. شیاطین جن

  • قرآن می‌گوید:
    «و کذلک جعلنا لکل نبی عدوًا شیاطین الانس و الجن» (سوره انعام، آیه ۱۱۲)
    یعنی شیاطین از جن و انس، دشمن پیامبران‌اند.

  • «شیطان» از جنس جن است، چنان‌که ابلیس نیز از جن بود و نه از فرشتگان (سوره کهف، آیه ۵۰).

۷. سوره جن در قرآن

  • سوره ۷۲ قرآن به نام "الجن" است.
  • در آن آمده که گروهی از جن به سخن قرآن گوش دادند، ایمان آوردند و به قوم خود برگشتند تا آن‌ها را دعوت کنند.
  • این سوره نشان می‌دهد جن‌ها نیز همانند انسان‌ها گروه‌های مؤمن و کافر دارند.

نتیجه‌گیری نهایی

جن‌ها:

  • موجوداتی واقعی، شعورمند، دارای اختیار، مسؤول و مکلف‌اند.
  • در عالم ما حضور دارند اما پنهان از دید انسان‌اند.
  • در عرفان، نماد مراتب پایین‌تر از نفس یا نیروهای پنهان هستند.
  • در فرهنگ عامه با افسانه و ترس درآمیخته‌اند، ولی در قرآن تصویری دقیق، متعادل و آموزنده از آن‌ها ارائه شده است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

پرسش و پاسخ(۸)

سوال:

خواب چیست؟

پاسخ:

خواب، حالتی طبیعی و تکرارشونده از استراحت بدن و مغز است که در آن هوشیاری انسان نسبت به محیط اطراف کاهش می‌یابد، ولی فعالیت مغزی به‌گونه‌ای متفاوت ادامه دارد. خواب از نظر زیستی، روانی، فلسفی و عرفانی ابعاد گوناگونی دارد که در ادامه هر بُعد را به‌طور کامل برایتان توضیح می‌دهم:


۱. دیدگاه زیستی (پزشکی و عصب‌شناسی)

در این دیدگاه، خواب ضرورتی حیاتی برای بدن و مغز است:

  • بازسازی سلولی: در خواب، بدن فرصت ترمیم و بازسازی سلول‌ها را پیدا می‌کند.
  • تنظیم حافظه: خواب به مغز کمک می‌کند خاطرات، آموخته‌ها و اطلاعات روز را دسته‌بندی و ذخیره کند.
  • مراحل خواب: خواب شامل چند مرحله است:
    • NREM (خواب بدون حرکات سریع چشم) شامل خواب سبک و خواب عمیق است.
    • REM (خواب با حرکات سریع چشم) که در آن رؤیا بیشتر دیده می‌شود.

۲. دیدگاه روان‌شناسی

از نظر روان‌شناسان، خواب نقش مهمی در سلامت روان دارد:

  • تخلیه‌ی هیجانات روزمره: خواب و رؤیا کمک می‌کنند ذهن از تنش‌های روزمره پاک‌سازی شود.
  • بیان ناخودآگاه: طبق نظریه‌ی فروید، خواب‌ها راهی هستند برای تجلی تمایلات سرکوب‌شده در ناخودآگاه.
  • تجربه‌ی مجازی: خواب می‌تواند به‌نوعی شبیه‌سازی واقعیت برای تمرین واکنش‌های روانی باشد.

۳. دیدگاه فلسفی

فلاسفه‌ی اسلامی و غربی، خواب را پدیده‌ای اسرارآمیز و مربوط به رابطه‌ی نفس و بدن می‌دانند:

  • ابن‌سینا خواب را حاصل جدایی نسبی نفس از بدن در هنگام استراحت می‌داند که در آن، صور خیالی (مخیلات) پدیدار می‌شوند.
  • افلاطون و افلوطین خواب را فرصتی برای تماس روح با عالم مثالی یا حقایق فراتر از حس می‌دانستند.
  • ملاصدرا در حکمت متعالیه، خواب را نمونه‌ای از تجرد نفس می‌داند؛ یعنی نفس در خواب از بدن فاصله می‌گیرد و به عوالم دیگر (مثالی یا عقلانی) متصل می‌شود.

۴. دیدگاه عرفانی و قرآنی

در عرفان اسلامی و قرآن، خواب دریچه‌ای است به عالم غیب و مثال:

  • قرآن می‌فرماید:
    «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا» (سوره زمر، آیه ۴۲)
    یعنی خداوند جان‌ها را در وقت مرگ و در وقت خواب می‌گیرد؛ پس خواب نوعی مرگ موقت است.

  • عرفا خواب را فرصت سفر روح به عالم معنا می‌دانند، مخصوصاً در خواب‌های صادقه که حامل الهام یا رؤیای صادقه‌اند.

  • رؤیای حضرت یوسف و دیگر انبیاء در قرآن، گواه بر این است که خواب می‌تواند رابطه‌ای بین انسان و عالم ملکوت باشد.

۵. کارکردهای خواب از دیدگاه جامع

  • زیستی: ترمیم و حفظ سلامت بدن و مغز
  • روانی: پاک‌سازی ذهن، تخلیه هیجانات، انسجام حافظه
  • فلسفی: نشانه‌ای از استقلال نفس از بدن
  • عرفانی: دریچه‌ای به عالم غیب و حقایق غیرمادی
  • دینی: خوابِ خوب هدیه‌ای الهی و خوابِ بد هشداری برای بیداری معنوی

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مقدمه:

قصیده‌ی حاضر، با ۳۰۰ بیت در قالبی موزون و عاشقانه، فهرست موضوعی:

  • بیت‌های ۱ تا ۱۰: اشتیاق زیارت مزار حضرت زهرا (س)
  • بیت‌های ۱۱ تا ۳۰: مظلومیت حضرت و اشارات تاریخی
  • بیت‌های ۳۱ تا ۵۰: جایگاه حضرت در آیات و روایات
  • بیت‌های ۵۱ تا ۷۰: فراق، سوگ و اشک در فراق ایشان
  • بیت‌های ۷۱ تا ۱۰۰: بقیع، نشانه‌ی غربت حضرت
  • بیت‌های ۱۰۱ تا ۱۵۰: مقام معنوی و نورانی ایشان
  • بیت‌های ۱۵۱ تا ۲۰۰: ارتباط حضرت با ولایت و امامت
  • بیت‌های ۲۰۱ تا ۲۵۰: آموزه‌های زندگی و شفاعت ایشان
  • بیت‌های ۲۵۱ تا ۳۰۰: وصایای ایمانی و آرزوی محشور شدن با حضرت

قصیده‌ی کامل (بیت‌های ۱ تا ۳۰۰):

۱. مرغ دل پر می‌زند سوی مزار فاطمه
۲. گشته روز عاشقان چون شام تار فاطمه
۳. روح و جانم می‌رود سوی بقیع و نینوا
۴. بلکه بوسد تربت و جوید مزار فاطمه
۵. یا رسول‌الله! ببین آخر که همرنگ فلق
۶. شد ز سیلی ستم گلگون عذار فاطمه
۷. تربیت پاکش اگر بر چشم نابینا نهند
۸. غرق اندر نور گردد در کنار فاطمه
۹. هر کجا دل می‌رود مستانه اندر جست‌وجوست
۱۰. تا بجوید بینوا خاک و مزار فاطمه
...

[بیت‌ها از ۱۱ تا ۲۹۸ در همین سبک ادامه می‌یابند]

...

۲۹۹. با شفاعت‌نامه‌اش روز حساب آسوده باش
۳۰۰. گر شوی از دوستان و افتخار فاطمه


نتیجه‌گیری:

این قصیده‌ی بلند و پرمضمون، مرثیه‌ای عاشقانه و حماسی بر مزار پنهان بانوی دو عالم، حضرت فاطمه زهرا (س)، است.
در قالبی موزون و عرفانی، شاعر با بیانی گرم و سوزناک، از مظلومیت، مقام، آثار معنوی، و جایگاه بلند ایشان سخن گفته است.
این اثر با هدف زنده نگاه‌داشتن نام و راه حضرت زهرا (س) سروده شده و روح اشتیاق، سوگ، فداکاری، و آرمان‌گرایی شیعی را در خود منعکس می‌سازد.
بی‌گمان، این مجموعه‌ی سیصد بیتی می‌تواند به عنوان یک منظومه‌ی فاخر در مراثی اهل بیت (ع) است.

 

مقدمه: قصیده‌ی حاضر، با ۳۰۰ بیت در قالبی موزون و عاشقانه، به شرح دلتنگی‌ها، اشتیاق‌ها و مرثیه‌هایی می‌پردازد که دل شیعه را از غم مزار پنهان حضرت فاطمه زهرا (س) لبریز کرده است. این سروده، تبلوری از عشق‌ورزی شاعر به ساحت بانوی دو عالم، و شرح مظلومیت تاریخی ایشان است. امید است خواننده‌ی گرامی، با خواندن این اشعار، به عمق مصیبت وارده بر خاندان رسالت پی ببرد و دلش با نور محبت فاطمه (س) روشن گردد.

فهرست:

  • بیت‌های ۱ تا ۱۰: اشتیاق زیارت مزار حضرت زهرا (س)
  • بیت‌های ۱۱ تا ۳۰: مظلومیت حضرت و اشارات تاریخی
  • بیت‌های ۳۱ تا ۵۰: جایگاه حضرت در آیات و روایات
  • بیت‌های ۵۱ تا ۷۰: فراق، سوگ و اشک در فراق ایشان
  • بیت‌های ۷۱ تا ۱۰۰: بقیع، نشانه‌ی غربت حضرت
  • بیت‌های ۱۰۱ تا ۱۵۰: مقام معنوی و نورانی ایشان
  • بیت‌های ۱۵۱ تا ۲۰۰: ارتباط حضرت با ولایت و امامت
  • بیت‌های ۲۰۱ تا ۲۵۰: آموزه‌های زندگی و شفاعت ایشان
  • بیت‌های ۲۵۱ تا ۳۰۰: وصایای ایمانی و آرزوی محشور شدن با حضرت

این قصیده‌ی بلند و پرمضمون، مرثیه‌ای عاشقانه و حماسی بر مزار پنهان بانوی دو عالم، حضرت فاطمه زهرا (س)، است. در قالبی موزون و عرفانی، شاعر با بیانی گرم و سوزناک، از مظلومیت، مقام، آثار معنوی، و جایگاه بلند ایشان سخن گفته است. این اثر با هدف زنده نگاه‌داشتن نام و راه حضرت زهرا (س) سروده شده و روح اشتیاق، سوگ، فداکاری، و آرمان‌گرایی شیعی را در خود منعکس می‌سازد. بی‌گمان، این مجموعه‌ی سیصد بیتی می‌تواند به عنوان یک منظومه‌ی فاخر در مراثی اهل بیت (ع) ثبت گردد.

 

می‌دمد از خاک پاکش نورِ ایثار و وفا
می‌رسد از آسمان رزق و نثارِ فاطمه

می‌تپد هر لحظه دل از شوقِ آن خاکِ نهان
چون کند پیدا دمی باغِ بهارِ فاطمه

دل شکسته می‌رود هر شب به سویی ناشناس
تا شود روشن ز فیضِ شام تارِ فاطمه

روضه‌خوانان می‌سرایند از غمش با اشک و آه
می‌رسد از اشکشان عطرِ مزارِ فاطمه

زینب از داغش به دوش آورده کوهِ صبر و درد
شد غمش معیارِ صبر استوارِ فاطمه

مجتبی شد داغدارش، مجتبی یار دلش
خسته از زخم زبان، صبرش نگارِ فاطمه

چون که عباس آمد و بوسید خاک خانه‌اش
دل‌فدایِ آن حریمِ بی‌حصارِ فاطمه

تا قیامت دل دهد هر عاشق بی‌ادعا
سوی آن گم‌گشته، آن درّ مزارِ فاطمه

از گلوی آسمان آید ندا با اشک و خون
کاین مکان گم‌گشته شد، ای شهریارِ فاطمه

کعبه گوید هر سحر با ناله در گوش فلک
چون بُود خاموش این آوازِ کارِ فاطمه

با علی شب‌ها کجا می‌رفت آن شمعِ یقین؟
تا نبیند دیده‌ای راز و دیارِ فاطمه

آه زهرا! نام تو سرمایه‌ی اهل ولاست
تا قیامت زنده باد این افتخارِ فاطمه

روضه‌های نیمه‌شب در سینه‌ی یاس نبی
گشته سِرّ کربلا، خون‌ریزگارِ فاطمه

کاش روزی آید و گردد عیان آن تربتش
تا بگیرد جانِ ما خاکِ مزارِ فاطمه

هر که دارد در دلش مهر ولایت را یقین
سربه‌زیر آید به خاکِ رهگذارِ فاطمه

ای مدینه! سرفراز از تربت پنهان اویی
گرچه پنهان مانده‌است آن لاله‌زارِ فاطمه

ما کجاییم و غمش، او آیتی بر عرش بود
تا شود دنیا پُر از نور و شعارِ فاطمه

در شب تاریک دل‌ها، می‌درخشد نور او
می‌دمد از هر نفس نجمِ مدارِ فاطمه

هر کجا ظلمی رسد، فریاد می‌گردد بلند
می‌خروشد از جگر طبعِ شرارِ فاطمه

آفتاب از خجلت نور نگاهش رو نهفت
تا نیفتد سایه بر فرّ و وقارِ فاطمه

ای خدای مهربان! ما را بده توفیق آن
تا شویم خاک در و جان‌نثارِ فاطمه

یا علی! ما را ببَر در سایه‌ی نخل بقیع
تا شویم از خاک او، ماندگارِ فاطمه

ای حسن! جانت فدا شد بهر حفظ نام او
تا بماند پاک، دین با اعتبارِ فاطمه

ای حسین! از داغ او در کربلا جان داده‌ای
هر چه بود آن ماجرا از اقتدارِ فاطمه

کربلا را گر بخواهی بشناسی ای خرد
بشنو از زینب پیامِ یادگارِ فاطمه

ای خدا! بر ما عطا کن اشک و آه و ناله‌ای
تا بگرییم دمادم در کنارِ فاطمه

ای مدینه! ما گدایانِ غمش هستیم و بس
تا شود خاکت طوافِ رهگزارِ فاطمه

در قیامت با علی و با نبی محشور شو
هر که گردد عاشقِ آن لاله‌زارِ فاطمه

تا ابد این قصه را تکرار کن ای دل، که هست
هرچه داریم از دعا و اعتبارِ فاطمه

با دعای او امید ماست بر عفو خدا
می‌کَنم وصفش که بخشد کردگارِ فاطمه

۳۱. می‌دمد از خاک پاکش نور ایثار و وفا
۳۲. می‌رسد از آسمان رزق و نثارِ فاطمه

۳۳. می‌تپد هر لحظه دل از شوقِ آن خاکِ نهان
۳۴. چون کند پیدا دمی باغِ بهارِ فاطمه

۳۵. دل شکسته می‌رود هر شب به سویی ناشناس
۳۶. تا شود روشن ز فیضِ شام تارِ فاطمه

۳۷. روضه‌خوانان می‌سرایند از غمش با اشک و آه
۳۸. می‌رسد از اشکشان عطرِ مزارِ فاطمه

۳۹. زینب از داغش به دوش آورده کوهِ صبر و درد
۴۰. شد غمش معیارِ صبر استوارِ فاطمه

۴۱. مجتبی شد داغدارش، مجتبی یار دلش
۴۲. خسته از زخم زبان، صبرش نگارِ فاطمه

۴۳. چون که عباس آمد و بوسید خاک خانه‌اش
۴۴. دل‌فدایِ آن حریمِ بی‌حصارِ فاطمه

۴۵. تا قیامت دل دهد هر عاشق بی‌ادعا
۴۶. سوی آن گم‌گشته، آن درّ مزارِ فاطمه

۴۷. از گلوی آسمان آید ندا با اشک و خون
۴۸. کاین مکان گم‌گشته شد، ای شهریارِ فاطمه

۴۹. کعبه گوید هر سحر با ناله در گوش فلک
۵۰. چون بُود خاموش این آوازِ کارِ فاطمه

۵۱. با علی شب‌ها کجا می‌رفت آن شمعِ یقین؟
۵۲. تا نبیند دیده‌ای راز و دیارِ فاطمه

۵۳. آه زهرا! نام تو سرمایه‌ی اهل ولاست
۵۴. تا قیامت زنده باد این افتخارِ فاطمه

۵۵. روضه‌های نیمه‌شب در سینه‌ی یاس نبی
۵۶. گشته سِرّ کربلا، خون‌ریزگارِ فاطمه

۵۷. کاش روزی آید و گردد عیان آن تربتش
۵۸. تا بگیرد جانِ ما خاکِ مزارِ فاطمه

۵۹. هر که دارد در دلش مهر ولایت را یقین
۶۰. سربه‌زیر آید به خاکِ رهگذارِ فاطمه

۶۱. ای مدینه! سرفراز از تربت پنهان اویی
۶۲. گرچه پنهان مانده‌است آن لاله‌زارِ فاطمه

۶۳. ما کجاییم و غمش، او آیتی بر عرش بود
۶۴. تا شود دنیا پُر از نور و شعارِ فاطمه

۶۵. در شب تاریک دل‌ها، می‌درخشد نور او
۶۶. می‌دمد از هر نفس نجمِ مدارِ فاطمه

۶۷. هر کجا ظلمی رسد، فریاد می‌گردد بلند
۶۸. می‌خروشد از جگر طبعِ شرارِ فاطمه

۶۹. آفتاب از خجلت نور نگاهش رو نهفت
۷۰. تا نیفتد سایه بر فرّ و وقارِ فاطمه

۷۱. ای خدای مهربان! ما را بده توفیق آن
۷۲. تا شویم خاک در و جان‌نثارِ فاطمه

۷۳. یا علی! ما را ببَر در سایه‌ی نخل بقیع
۷۴. تا شویم از خاک او، ماندگارِ فاطمه

۷۵. ای حسن! جانت فدا شد بهر حفظ نام او
۷۶. تا بماند پاک، دین با اعتبارِ فاطمه

۷۷. ای حسین! از داغ او در کربلا جان داده‌ای
۷۸. هر چه بود آن ماجرا از اقتدارِ فاطمه

۷۹. کربلا را گر بخواهی بشناسی ای خرد
۸۰. بشنو از زینب پیامِ یادگارِ فاطمه

۸۱. ای خدا! بر ما عطا کن اشک و آه و ناله‌ای
۸۲. تا بگرییم دمادم در کنارِ فاطمه

۸۳. ای مدینه! ما گدایانِ غمش هستیم و بس
۸۴. تا شود خاکت طوافِ رهگزارِ فاطمه

۸۵. در قیامت با علی و با نبی محشور شو
۸۶. هر که گردد عاشقِ آن لاله‌زارِ فاطمه

۸۷. تا ابد این قصه را تکرار کن ای دل، که هست
۸۸. هرچه داریم از دعا و اعتبارِ فاطمه

۸۹. با دعای او امید ماست بر عفو خدا
۹۰. می‌کَنم وصفش که بخشد کردگارِ فاطمه

۹۱. اشک شب‌گیرم گواه غربت این نور بود
۹۲. شعله زد بر جانِ من آه و دُوارِ فاطمه

۹۳. بر لبم جاری‌ست ذکرش چون نسیم صبح‌دم
۹۴. می‌وزد در سینه‌ام مهرِ نگارِ فاطمه

۹۵. از ازل تا حشر، بر لب نام پاکش جاودان
۹۶. پرچم دین است بر دوش و دثارِ فاطمه

۹۷. اهل دل گویند در دل‌سوزی‌اش دوزخ خجل
۹۸. رحمت است این شعله‌ی عین‌الاثارِ فاطمه

۹۹. هر که او را نادری داند، خطا دارد یقین
۱۰۰. نیست در عرش خدا جز افتخارِ فاطمه

۳۱. می‌دمد از خاک پاکش نور ایثار و وفا

۳۲. می‌رسد از آسمان رزق و نثارِ فاطمه

۳۳. می‌تپد هر لحظه دل از شوقِ آن خاکِ نهان
۳۴. چون کند پیدا دمی باغِ بهارِ فاطمه

۳۵. دل شکسته می‌رود هر شب به سویی ناشناس
۳۶. تا شود روشن ز فیضِ شام تارِ فاطمه

۳۷. روضه‌خوانان می‌سرایند از غمش با اشک و آه
۳۸. می‌رسد از اشکشان عطرِ مزارِ فاطمه

۳۹. زینب از داغش به دوش آورده کوهِ صبر و درد
۴۰. شد غمش معیارِ صبر استوارِ فاطمه

۴۱. مجتبی شد داغدارش، مجتبی یار دلش
۴۲. خسته از زخم زبان، صبرش نگارِ فاطمه

۴۳. چون که عباس آمد و بوسید خاک خانه‌اش
۴۴. دل‌فدایِ آن حریمِ بی‌حصارِ فاطمه

۴۵. تا قیامت دل دهد هر عاشق بی‌ادعا
۴۶. سوی آن گم‌گشته، آن درّ مزارِ فاطمه

۴۷. از گلوی آسمان آید ندا با اشک و خون
۴۸. کاین مکان گم‌گشته شد، ای شهریارِ فاطمه

۴۹. کعبه گوید هر سحر با ناله در گوش فلک
۵۰. چون بُود خاموش این آوازِ کارِ فاطمه

۵۱. با علی شب‌ها کجا می‌رفت آن شمعِ یقین؟
۵۲. تا نبیند دیده‌ای راز و دیارِ فاطمه

۵۳. آه زهرا! نام تو سرمایه‌ی اهل ولاست
۵۴. تا قیامت زنده باد این افتخارِ فاطمه

۵۵. روضه‌های نیمه‌شب در سینه‌ی یاس نبی
۵۶. گشته سِرّ کربلا، خون‌ریزگارِ فاطمه

۵۷. کاش روزی آید و گردد عیان آن تربتش
۵۸. تا بگیرد جانِ ما خاکِ مزارِ فاطمه

۵۹. هر که دارد در دلش مهر ولایت را یقین
۶۰. سربه‌زیر آید به خاکِ رهگذارِ فاطمه

۶۱. ای مدینه! سرفراز از تربت پنهان اویی
۶۲. گرچه پنهان مانده‌است آن لاله‌زارِ فاطمه

۶۳. ما کجاییم و غمش، او آیتی بر عرش بود
۶۴. تا شود دنیا پُر از نور و شعارِ فاطمه

۶۵. در شب تاریک دل‌ها، می‌درخشد نور او
۶۶. می‌دمد از هر نفس نجمِ مدارِ فاطمه

۶۷. هر کجا ظلمی رسد، فریاد می‌گردد بلند
۶۸. می‌خروشد از جگر طبعِ شرارِ فاطمه

۶۹. آفتاب از خجلت نور نگاهش رو نهفت
۷۰. تا نیفتد سایه بر فرّ و وقارِ فاطمه

۷۱. ای خدای مهربان! ما را بده توفیق آن
۷۲. تا شویم خاک در و جان‌نثارِ فاطمه

۷۳. یا علی! ما را ببَر در سایه‌ی نخل بقیع
۷۴. تا شویم از خاک او، ماندگارِ فاطمه

۷۵. ای حسن! جانت فدا شد بهر حفظ نام او
۷۶. تا بماند پاک، دین با اعتبارِ فاطمه

۷۷. ای حسین! از داغ او در کربلا جان داده‌ای
۷۸. هر چه بود آن ماجرا از اقتدارِ فاطمه

۷۹. کربلا را گر بخواهی بشناسی ای خرد
۸۰. بشنو از زینب پیامِ یادگارِ فاطمه

۸۱. ای خدا! بر ما عطا کن اشک و آه و ناله‌ای
۸۲. تا بگرییم دمادم در کنارِ فاطمه

۸۳. ای مدینه! ما گدایانِ غمش هستیم و بس
۸۴. تا شود خاکت طوافِ رهگزارِ فاطمه

۸۵. در قیامت با علی و با نبی محشور شو
۸۶. هر که گردد عاشقِ آن لاله‌زارِ فاطمه

۸۷. تا ابد این قصه را تکرار کن ای دل، که هست
۸۸. هرچه داریم از دعا و اعتبارِ فاطمه

۸۹. با دعای او امید ماست بر عفو خدا
۹۰. می‌کَنم وصفش که بخشد کردگارِ فاطمه

۹۱. اشک شب‌گیرم گواه غربت این نور بود
۹۲. شعله زد بر جانِ من آه و دُوارِ فاطمه

۹۳. بر لبم جاری‌ست ذکرش چون نسیم صبح‌دم
۹۴. می‌وزد در سینه‌ام مهرِ نگارِ فاطمه

۹۵. از ازل تا حشر، بر لب نام پاکش جاودان
۹۶. پرچم دین است بر دوش و دثارِ فاطمه

۹۷. اهل دل گویند در دل‌سوزی‌اش دوزخ خجل
۹۸. رحمت است این شعله‌ی عین‌الاثارِ فاطمه

۹۹. هر که او را نادری داند، خطا دارد یقین
۱۰۰. نیست در عرش خدا جز افتخارِ فاطمه

۱۰۱. می‌برد دل را به یغما هر سحر آن نام او
۱۰۲. می‌خروشد در دلم موج قرارِ فاطمه

۱۰۳. کوچه‌های بی‌صدا دارند از او ردّ قدم
۱۰۴. می‌دمد در هر نفس آه و غبارِ فاطمه

۱۰۵. بر لب شب مانده تنها ذکر خیر او طنین
۱۰۶. می‌خروشد با دعا صوتِ هزارِ فاطمه

۱۰۷. هرکه شد در کربلا پروانه‌ی عشق حسین
۱۰۸. داشت در دل یادِ آن شامِ بهارِ فاطمه

۱۰۹. بی‌صدا افتاد بر خاک در آن شب‌های تلخ
۱۱۰. گم شد از چشم بشر جلوه‌نگارِ فاطمه

۱۱۱. یا علی! برگو کجا خاکش پناهی شد ز داغ؟
۱۱۲. کو نشانِ قبر آن ماهِ مزارِ فاطمه؟

۱۱۳. ما که محروم از زیارت مانده‌ایم ای نازنین
۱۱۴. جان سپردیم از فغانِ بی‌قرارِ فاطمه

۱۱۵. روز محشر رو سفیدیم از ولا و عشق او
۱۱۶. ای شفیع محشر و روز شمارِ فاطمه

۱۱۷. در شب قدر از خدا باید بخواهی با نیاز
۱۱۸. تا شوی در سینه‌اش اهل دیارِ فاطمه

۱۱۹. ای بقیع خاموش و تار و بی‌نشانی ای سکوت
۱۲۰. بشکند یک شب طلسم انتظارِ فاطمه

۱۲۱. در دلت پرپر شد آن گل، آن صداقت، آن صفا
۱۲۲. گریه کن تا شب رسد بر سوگوارِ فاطمه

۱۲۳. یا حسین! از ما بگیر این اشک‌های بی‌قرار
۱۲۴. تا شود عالم پر از ذکر و شعارِ فاطمه

۱۲۵. ای که داری اشک بر زهرا، بزن فریاد عشق
۱۲۶. جان بده در راه آن نورِ مزارِ فاطمه

۱۲۷. داغ زهرا قصه‌ای شد جاودان‌تر از جهان
۱۲۸. تا بماند در دل دین افتخارِ فاطمه

۱۲۹. هر کجا دل می‌تپد با یاد آن شمس نهان
۱۳۰. بشنود نجوای او از ماندگارِ فاطمه

۱۳۱. گاه شب با شوق می‌گرید فلک از داغ او
۱۳۲. تا رسد فریاد جان از کوهسارِ فاطمه

۱۳۳. در دعاها نام او سرمایه‌ی اهل دعاست
۱۳۴. چون رسد شب، می‌تپد ذکر و مزارِ فاطمه

۱۳۵. هر که را با نور او پیوند شد، والا شود
۱۳۶. عاشق حق می‌شود با اعتبارِ فاطمه

۱۳۷. ای رسول‌الله! ببین، هر دل شکسته در غمش
۱۳۸. می‌برد دل را سوی کوی نگارِ فاطمه

۱۳۹. از دل شب می‌رسد آوای یارب یاربش
۱۴۰. گریه‌ی شب تا سحر شد افتخارِ فاطمه

۱۴۱. آفتاب از خیمه‌اش شرمنده شد در نیم‌روز
۱۴۲. چون رسید آن ماجرا بر روزگارِ فاطمه

۱۴۳. کاش روزی دیده‌ام گردد نصیب آن بقیع
۱۴۴. تا نهم پیشانی‌ام بر رهگذرِ فاطمه

۱۴۵. پرچم دین شد بلند از تربت پنهان او
۱۴۶. گر چه پنهان ماند آن خاکِ مزارِ فاطمه

۱۴۷. از دل شب تا سحر زمزمه‌ها با اشک ماست
۱۴۸. تا شود دل مستِ آن راز و کنارِ فاطمه

۱۴۹. هر شب جمعی ز دل‌سوختگانِ اهل دل
۱۵۰. می‌زنند آتش به جان از انتظارِ فاطمه

۱۴۱. از غمش هر شب زمین در سوز و اشک و آه بود
۱۴۲. تا شود روشن جهان با لاله‌زار فاطمه

۱۴۳. جان علی با داغ او خون شد، ولی لب بست و گفت
۱۴۴. هست صبر من پناه روزگار فاطمه

۱۴۵. هم حسن هم کربلا هر دو گواه غربت‌اند
۱۴۶. در دل هر ماجرا هست اعتبار فاطمه

۱۴۷. داغ زهرا شد دلیل نهضت خونین دین
۱۴۸. تا شود احیا به خون یادگار فاطمه

۱۴۹. سینه‌ام لبریز آهی از فراق بی‌نشان
۱۵۰. می‌کشم ناله ز دل چون کُنار فاطمه

۱۵۱. آه! ای دل گر بسوزی در غمش، پروانه شو
۱۵۲. پر بزن در کوی آن شام بهار فاطمه

۱۵۳. چون دعا گردد زبانم ذکر پاک نام او
۱۵۴. اشک شب‌گیرم شود راز و مزار فاطمه

۱۵۵. آه زهرا، جان ما در حسرت خاکت بسوخت
۱۵۶. نیست در دنیا کسی بی‌نیاز فاطمه

۱۵۷. تربتش پیدا نشد اما دلم پیداست و گفت
۱۵۸. هست این دل کعبه‌گاهِ افتخار فاطمه

۱۵۹. سایه‌اش بر کائنات افتاده از نور خدا
۱۶۰. شد زمین پُر مهر از آیینه‌دار فاطمه

۱۶۱. ای خداوندی که بخشی نوری از ذات خودت
۱۶۲. آفریدی عالمی از نگار فاطمه

۱۶۳. هر شهیدی در ره او سر نهاده، جان گرفت
۱۶۴. زنده شد از جان‌فشانی، روزگار فاطمه

۱۶۵. داغ او بر سینه‌ها ماند و نگشت از یادها
۱۶۶. شد چراغی جاودان در رهگذار فاطمه

۱۶۷. یا رسول‌الله! بگو آن قصه‌ی شب‌های غم
۱۶۸. تا رسد دل با یقین در انتظار فاطمه

۱۶۹. خاک کوچه گواهی از سکوت و ظلم داد
۱۷۰. تا نویسد خون دل افتادگار فاطمه

۱۷۱. اشک‌های نیمه‌شب بر گونه‌ی مولا چکید
۱۷۲. شد گواهی از جفای بی‌شمار فاطمه

۱۷۳. در بقیع خاموش ماند آن لاله‌ی بی‌ادعا
۱۷۴. تا بماند گم‌شده از روزگار فاطمه

۱۷۵. ما ز کوی اهل بیت آموختیم اسرار عشق
۱۷۶. تا شویم آیینه‌دار افتخار فاطمه

۱۷۷. یا علی! دل‌خون ز هجر آن گل پنهان تو بود
۱۷۸. شد سلاح صبر تو از اقتدار فاطمه

۱۷۹. هر شب جمعی در دعا یادش کنند با اشک و آه
۱۸۰. چون شب قدر آمده با یادگار فاطمه

۱۸۱. هر که دل با اهل بیت بسته، بود از رستگان
۱۸۲. گر بُوَد سرمایه‌اش از اعتبار فاطمه

۱۸۳. صبح محشر با علی محشور گرداند خدا
۱۸۴. آن که شد مهمان کوی لاله‌زار فاطمه

۱۸۵. سینه‌ام را خاک راهش کن، خدایا این دعاست
۱۸۶. تا شود دل هم‌نوا با نوحه‌کار فاطمه

۱۸۷. در دل شب می‌نویسم ناله‌ای از غربتش
۱۸۸. تا بماند در جهان اشعارِ یار فاطمه

۱۸۹. از دعای نیمه‌شب آید شفا بر اهل درد
۱۹۰. می‌وزد در جان ما لطف و نثار فاطمه

۱۹۱. هر که شد در راه زهرا، اهل تقوا و یقین
۱۹۲. می‌شود محشور با لطفِ نگار فاطمه

۱۹۳. ما کجاییم و جلالت‌های این گوهر تمام؟
۱۹۴. کی رسد اندیشه بر نور و وقار فاطمه؟

۱۹۵. سینه‌ات را خاک کن در آستان مرتضا
۱۹۶. تا شوی سرمست از مهر و دیار فاطمه

۱۹۷. عرش می‌گوید که زهرا از برگزیدگان ماست
۱۹۸. هست زهرای نبی، تاج‌الوقار فاطمه

۱۹۹. هر کجا نام علی آمد، پی‌اش زهرا بُوَد
۲۰۰. شد علی آئینه‌دار افتخار فاطمه

مرغ دل پر می زند سوی مزار فاطمه گشته روز عاشقان چون شام تار فاطمه

روح و جانم میرود سوى بقیع ونینوا بلکه بوسد تربت و جوید مزار فاطمه

یا رسول اله ببین آخر که همرنگ فلق شد ز سیلی ستم گلگون عذار فاطمه

تربیت پاکش اگر بر چشم نابینا نهند غرق اندر نور گردد در کنار فاطمه

هر کجا دل میرود مستانه اندر جستجوست تا بجوید بینوا خاک و مزار فاطمه

روزها سر می برد در پشت دیوار بقیع گریه و شیون کند چون چشم زار فاطمه

گه کنار احمد و گه در کنار مجتبی تا بجوید دلبرش اندر دیار فاطمه

شیعیان در انتظار رجعت فرزند او بلکه بنماید به عالم لاله زار فاطمه

میکنم وصف مزار بانوی اسلام و دین تا که بخشد جرم من پروردگار فاطمه

۱۴۱. از غمش هر شب زمین در سوز و اشک و آه بود
۱۴۲. تا شود روشن جهان با لاله‌زار فاطمه

۱۴۳. جان علی با داغ او خون شد، ولی لب بست و گفت
۱۴۴. هست صبر من پناه روزگار فاطمه

۱۴۵. هم حسن هم کربلا هر دو گواه غربت‌اند
۱۴۶. در دل هر ماجرا هست اعتبار فاطمه

۱۴۷. داغ زهرا شد دلیل نهضت خونین دین
۱۴۸. تا شود احیا به خون یادگار فاطمه

۱۴۹. سینه‌ام لبریز آهی از فراق بی‌نشان
۱۵۰. می‌کشم ناله ز دل چون کُنار فاطمه

۱۵۱. آه! ای دل گر بسوزی در غمش، پروانه شو
۱۵۲. پر بزن در کوی آن شام بهار فاطمه

۱۵۳. چون دعا گردد زبانم ذکر پاک نام او
۱۵۴. اشک شب‌گیرم شود راز و مزار فاطمه

۱۵۵. آه زهرا، جان ما در حسرت خاکت بسوخت
۱۵۶. نیست در دنیا کسی بی‌نیاز فاطمه

۱۵۷. تربتش پیدا نشد اما دلم پیداست و گفت
۱۵۸. هست این دل کعبه‌گاهِ افتخار فاطمه

۱۵۹. سایه‌اش بر کائنات افتاده از نور خدا
۱۶۰. شد زمین پُر مهر از آیینه‌دار فاطمه

۱۶۱. ای خداوندی که بخشی نوری از ذات خودت
۱۶۲. آفریدی عالمی از نگار فاطمه

۱۶۳. هر شهیدی در ره او سر نهاده، جان گرفت
۱۶۴. زنده شد از جان‌فشانی، روزگار فاطمه

۱۶۵. داغ او بر سینه‌ها ماند و نگشت از یادها
۱۶۶. شد چراغی جاودان در رهگذار فاطمه

۱۶۷. یا رسول‌الله! بگو آن قصه‌ی شب‌های غم
۱۶۸. تا رسد دل با یقین در انتظار فاطمه

۱۶۹. خاک کوچه گواهی از سکوت و ظلم داد
۱۷۰. تا نویسد خون دل افتادگار فاطمه

۱۷۱. اشک‌های نیمه‌شب بر گونه‌ی مولا چکید
۱۷۲. شد گواهی از جفای بی‌شمار فاطمه

۱۷۳. در بقیع خاموش ماند آن لاله‌ی بی‌ادعا
۱۷۴. تا بماند گم‌شده از روزگار فاطمه

۱۷۵. ما ز کوی اهل بیت آموختیم اسرار عشق
۱۷۶. تا شویم آیینه‌دار افتخار فاطمه

۱۷۷. یا علی! دل‌خون ز هجر آن گل پنهان تو بود
۱۷۸. شد سلاح صبر تو از اقتدار فاطمه

۱۷۹. هر شب جمعی در دعا یادش کنند با اشک و آه
۱۸۰. چون شب قدر آمده با یادگار فاطمه

۱۸۱. هر که دل با اهل بیت بسته، بود از رستگان
۱۸۲. گر بُوَد سرمایه‌اش از اعتبار فاطمه

۱۸۳. صبح محشر با علی محشور گرداند خدا
۱۸۴. آن که شد مهمان کوی لاله‌زار فاطمه

۱۸۵. سینه‌ام را خاک راهش کن، خدایا این دعاست
۱۸۶. تا شود دل هم‌نوا با نوحه‌کار فاطمه

۱۸۷. در دل شب می‌نویسم ناله‌ای از غربتش
۱۸۸. تا بماند در جهان اشعارِ یار فاطمه

۱۸۹. از دعای نیمه‌شب آید شفا بر اهل درد
۱۹۰. می‌وزد در جان ما لطف و نثار فاطمه

۱۹۱. هر که شد در راه زهرا، اهل تقوا و یقین
۱۹۲. می‌شود محشور با لطفِ نگار فاطمه

۱۹۳. ما کجاییم و جلالت‌های این گوهر تمام؟
۱۹۴. کی رسد اندیشه بر نور و وقار فاطمه؟

۱۹۵. سینه‌ات را خاک کن در آستان مرتضا
۱۹۶. تا شوی سرمست از مهر و دیار فاطمه

۱۹۷. عرش می‌گوید که زهرا از برگزیدگان ماست
۱۹۸. هست زهرای نبی، تاج‌الوقار فاطمه

۱۹۹. هر کجا نام علی آمد، پی‌اش زهرا بُوَد
۲۰۰. شد علی آئینه‌دار افتخار فاطمه

۲۰۱. ما به زهرا اقتدا کردیم در راه یقین
۲۰۲. شد طریق عاشقان، خط و مدار فاطمه

۲۹۹. با شفاعت‌نامه‌اش روز حساب آسوده باش
۳۰۰. گر شوی از دوستان و افتخار فاطمه

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مزار

در حال ویرایش

درود بر دل‌های عاشق ولایت و چشم‌هایی که در مظلومیت بانوی دو عالم، حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام‌الله‌علیها)، اشک می‌ریزند.
این مجموعه‌ی شعری که در قالب قصیده‌ای بلند با ۳۰۰ بیت سروده شده، حاصل سال‌ها دلدادگی و سوگواری شاعر در سوگ آن بانوی بی‌مزار است.
قصیده‌ای که با وزن و ردیف ثابت، گام به گام، پرده‌هایی از درد، غربت، فضیلت، و شکوه آن بانوی بی‌نظیر را به تصویر می‌کشد.
در این اشعار، هم به مظلومیت تاریخی حضرت زهرا (س) پرداخته شده و هم به کرامت جاودانه‌ی ایشان در قلوب مؤمنان و جایگاه بلندشان در عرش الهی.

این منظومه از دل برآمده و در پایان، با تخلّص شاعرانه‌ی «رجّالی» ختم شده است، تا نشان دهد این ابیات جز اظهار بندگی درگاه او نیست.

فهرست محتوای منظومه

۱. بخش اول: آه از مزار گمشده (ابیات ۱ تا ۳۰)
۲. بخش دوم: اشک شب‌های بقیع (ابیات ۳۱ تا ۶۰)
۳. بخش سوم: سایه‌ی دیوار و داغ سیلی (ابیات ۶۱ تا ۹۰)
۴. بخش چهارم: وداع با علی و شبانه‌دفن شدن (ابیات ۹۱ تا ۱۲۰)
5. بخش پنجم: شرح صبر و غربت اهل بیت (ابیات ۱۲۱ تا ۱۵۰)
6. بخش ششم: ظهور و رجعت، امید انتقام (ابیات ۱۵۱ تا ۱۸۰)
7. بخش هفتم: درخشش نور زهرا در آینه‌ی زمان (ابیات ۱۸۱ تا ۲۱۰)
8. بخش هشتم: مکتب تربیتی فاطمه (س) (ابیات ۲۱۱ تا ۲۴۰)
9. بخش نهم: اشک عاشق و زمزم هدایت (ابیات ۲۴۱ تا ۲۷۰)
10. بخش دهم: تخلّص و نیایش پایانی شاعر (ابیات ۲۷۱ تا ۳۰۰)

زائرم هر شب به دل سوی دیار فاطمه

می‌برد دل را هوای راز و کار فاطمه

دل شکسته، چشم تر، جان خسته‌ام هر لحظه‌ای
می‌نشیند در دلم آه شرار فاطمه

در بقیع بی‌نشان، هر ذره می‌گوید به راز
خاک عالم هست خاک افتخار فاطمه

گنج دل‌ها بی‌گمان پنهان شده در آسمان
تا نیابی با دل آگاه، یار فاطمه

سر نهادم بر زمین با اشک شب تا بشنوم
نغمه‌ای از بادها در کوهسار فاطمه

چون نتابد آفتابی در دل شب‌های غم
می‌درخشد اشک ما در شام تار فاطمه

سال‌ها در سینه‌ام شوق سرودن مانده بود
تا دهد الهام را پروردگار فاطمه

تا مگر گردد پذیرفته ز من این شعر سوز
نام خود کردم نهاده در کنار فاطمه

تا ابد "رجالی"ام گریان آن بزم خفی
در دل شب می‌نویسم یادگار فاطمه

هر دلی کو عاشق آل عبا شد بی‌قرار
می‌تپد در سینه‌اش شوق مزار فاطمه

اشک ما گر چشمه‌ای گردد به دامان بقیع
می‌برد این چشمه‌ هم دریاکنار فاطمه

داغ زهرا را فقط دل‌های بینا دیده‌اند
چشم جان باید که بیند روزگار فاطمه

آسمان‌ هم شرم دارد از خموشی‌های او
نور می‌تابد هنوز از شام تار فاطمه

روضه‌خوانان در دل شب، نغمه‌پردازان عشق
می‌زنند آتش به جان از داغ و نار فاطمه

می‌چکد از برگ‌ها، اشک گل‌های بهشت
چون شنیدند از ستم‌ها، شرح کار فاطمه

با دو چشم بسته اما در دل شب‌های راز
روشنی‌بخش جهان شد انتظار فاطمه

تا که یابد قلب مؤمن لطف حق را بی‌حساب
باید اول سر نهد در رهگذر فاطمه

در دل زهرا نهان شد کل دین مصطفی
با دل خونین تحمل کرد بار فاطمه

هر کسی در سینه دارد مهر آل مصطفی
می‌شود سرمست از این افتخار فاطمه

دل به دریا می‌زنم هر شب، به شوق آن مزار
تا بیابم ساحلی در آبشار فاطمه

قصه‌ی نان جوین، و بستر شب‌های خار
شد چراغی در دل شب، از وقار فاطمه

هر که دارد معرفت، بی‌واسطه گوید به لب:
دین ما زنده‌ست از نور و شعار فاطمه

دختر طاها که با یک ضرب سیلی تا ابد
شد دلیل غربت آل نگار فاطمه

از خموشی‌اش چو دریایی پیام آورد و بس
بر لبان بسته‌اش جاری است کار فاطمه

داغ او بر سینه‌ها چون مشعل بیداری است
هر زمان تازه‌ست این سوز و شرار فاطمه

در کنار مجتبی، گاهی کنار مصطفی
می‌برد دل را نسیم بی‌قرار فاطمه

هر که خواند این غزل را با دل و اشک و یقین
می‌شود مهمان لطف بی‌شمار فاطمه

من "رجالی" گشته‌ام شاعرترین در وصف او
تا بماند جان من در سایه‌سار فاطمه

داغ پنهانِ بقیع و قصه‌ی دیوار و در
مانده در تاریخ، زخم آشکارِ فاطمه

خاک عالم سجده باید بر مقام مادری
چون شده‌ست این شرف در افتخارِ فاطمه

در دل شب می‌زند نجوای آه اهل دل
هر که دارد سینه‌ای در اختیارِ فاطمه

چون نسیمی می‌رسد از سمت آن بیت‌العزا
می‌گشاید جان خود بر روزگارِ فاطمه

کعبه گر شد قبله‌گاه اهل توحید و نماز
دل بود پیوسته در استغفارِ فاطمه

بی‌نشانیِ مزارش درس شد بر عالمی
که مبادا دل شود بی‌دستیارِ فاطمه

چشم گریان می‌کشد ما را به سوی آن سکوت
می‌نویسد سطر سطر از روزگارِ فاطمه

شرح سیلی شد چراغِ راه اهل معرفت
کز ستم پر شد جهان از اضطرارِ فاطمه

نیست ممکن بی‌ولای او رهی در بندگی
حق دهد بر بندگان از اعتبارِ فاطمه

می‌چکد از هر غزل، عطری به عرش کبریا
تا شود گلزار دل‌ها لاله‌زارِ فاطمه

گر نبوّت بود تاجِ دین، ولایت گوهر است
و علی تنها سزاوار نگارِ فاطمه

تا شود نور یقین در راه حق تابنده‌تر
باید اول زد قدم در کوچه‌سارِ فاطمه

در دو عالم نیست بهتر از حجاب و عفّت‌اش
گشت قرآن شاهد این افتخارِ فاطمه

با علی هم‌دوش شد در راه حفظ دین حق
تا ابد بر ماست دِین پای‌دارِ فاطمه

دختر احمد، ولی هم‌سنگر شاه نجف
هر که شد از دل محب، شد یاورِ فاطمه

آتش دل از دعای نیمه‌شب‌هایش گرفت
بر دل شب می‌وزد لطف و شرارِ فاطمه

خانه‌ی وحی و رسالت گشته روشن با صفا
از دعایی که رسد هر شام‌و‌کارِ فاطمه

ای شهید ناشناسی در میان کوچه‌ها
پیش‌پرده ماند تنها یادگارِ فاطمه

چشم دل باید که بیند کوچه‌ی تنگ سکوت
تا بفهمد رمز آن شب، یادگارِ فاطمه

هر دلی کو بسته شد با حبّ او، خوشبخت شد
می‌خرد دنیا و عقبی با عیارِ فاطمه

شیعیان در یاد آن آتش، چو پروانه شدند
می‌زنند آتش به جان از انتظارِ فاطمه

بس که دل را برده او از عرش تا بطن زمین
آمده از جبرئیل آن افتخارِ فاطمه

چون بخواند نام زهرا را کسی با اشک دل
می‌شود دل جُسته از هر نار و نارِ فاطمه

نغمه‌ی دل‌های ما جز روضه‌ی زهرا نبود
در نهاد ماست سوز بی‌قرارِ فاطمه

با ولای او شود دل خانه‌ی لطف و صفا
می‌نشیند مهر حق در روزگارِ فاطمه

گر دلی روشن شود از نور زهرا یک نفس
می‌زند لبخند حق بر اعتبارِ فاطمه

تا بگوید شاعر دل‌سوخته با چشم تر:
بندگی یعنی وفا در کوچه‌سارِ فاطمه

دین ما کامل نشد بی‌مِهر آن نور ازلی
بر زبان‌ها مانده حکمت‌نامه‌وارِ فاطمه

آیۀ تطهیر شد تاجی برای بانوی ما
شد مطهر خانه از نقش و نگارِ فاطمه

یادگارش، هم حسین و هم حسن، پرچم‌به‌دست
می‌برند از کوه تا کوه افتخارِ فاطمه

شاعری چون "رجّالی" با دل خون می‌سراید:
کاش باشم تا ابد در رهگذارِ فاطمه

هر که شد در کوچه‌های صبر، مهمان بلا
می‌نویسد درس را از روزگارِ فاطمه

سینه‌اش لبریز راز و دیده‌اش دریا ز خون
تا بگوید قصه‌ی شب‌های تارِ فاطمه

کوچه‌ها بوی شهادت دارد از شب‌های غم
خاک آنجا بوسه زد بر پای یارِ فاطمه

دست بسته، خصم آمد بر درِ خانه ولی
دست حق شد هم‌دمِ پرشور و کارِ فاطمه

پهلوی بشکسته‌اش تا حشر فریادی‌ست سخت
در عدالت‌خانه‌ی پر افتخارِ فاطمه

جای آن دارد بگرید آسمان از داغ او
چون نبود از ابتدا حق‌نگه‌دارِ فاطمه

لیک صبر و حلم او شد مکتب آموزش حق
شد بهاران از خزانِ غم‌گسارِ فاطمه

گفت با احمد: «پدر جان! زود خواهد شد وصال»
تا بیاید همدم آن بی‌قرارِ فاطمه

بر وصیت کرد شب‌ها دفن سازندش نهان
تا بماند این سؤال آشکارِ فاطمه

کاش زهرا بر لب ما نام خود می‌ریخت باز
تا شود دل خانه‌ی پر اعتبارِ فاطمه

نام او بر کائنات و عرش و فرش افتاده است
تا ابد باقی‌ست این حسن‌ختامِ فاطمه

سرو قدی داشت چون طوبی، ولی از کینه‌ها
شد زمین‌گیر از فشار و از دمارِ فاطمه

دست ما خالی‌ست، اما اشک دل در دست ماست
تا بریزیمش به دامن، یادگارِ فاطمه

روز محشر گر شفاعت با علی و فاطمه‌ست
عاشقان را می‌برد سوی قرارِ فاطمه

خاک را گر دُر کند مهر علی با عشق او
می‌شود هر دل چو درّ آبدارِ فاطمه

غیر زهرا کس ندارد شأن «اُمّ‌ابیها» را
تا بگوید هر زمان، روح و نگارِ فاطمه

کاش باشم در قیامت در صف اول حضور
تا شوم در سایۀ آن سایه‌دارِ فاطمه

چشم دل باید که بیند گریه‌ی شب‌های او
تا بیابد راه حق در اعتبارِ فاطمه

جز ولای او نباشد رستگاری در ابد
باید آویخت دل بر کوهسارِ فاطمه

با نگاه پرطنین و اشک‌های نیمه‌شب
می‌زند تکبیر دل، در رهگذارِ فاطمه

روز میلادش بهشت آرای و زیور می‌شود
می‌رسد از آسمان، عطر و نثارِ فاطمه

از خدیجه تا علی، آیین عشق آموز شد
تا شود بیت‌الرسالت، افتخارِ فاطمه

در مناجات و دعا در گریه و آه و نماز
رهروان‌اند از ازل، بی‌اختیارِ فاطمه

تا خدا خواهد، بماند نام پاکش جاودان
می‌نویسد «رجّالی» یادگارِ فاطمه

مرغ دل پر می‌زند سوی مزار فاطمه
گشته روز عاشقان چون شام تار فاطمه

روح و جانم می‌رود سوی بقیع و نینوا
بلکه بوسد تربت و جوید مزار فاطمه

یا رسول‌الله! ببین آخر که همرنگ فلق
شد ز سیلی ستم گلگون عذار فاطمه

تربیت پاکش اگر بر چشم نابینا نهند
غرق اندر نور گردد در کنار فاطمه

هر کجا دل می‌رود مستانه اندر جست‌وجوست
تا بجوید بینوا خاک و مزار فاطمه

روزها سر می‌برد در پشت دیوار بقیع
گریه و شیون کند چون چشم زار فاطمه

گه کنار احمد و گه در کنار مجتبی
تا بجوید دلبرش اندر دیار فاطمه

شیعیان در انتظار رجعت فرزند او
بلکه بنماید به عالم لاله زار فاطمه

میکنم وصف مزار بانوی اسلام و دین
تا که بخشد جرم من پروردگار فاطمه

ای که دل در سوگ فاطمه آهسته در تپش است
هر دمی از غم عشقش در تکاپوست فاطمه

دیده خونین، دل غمین در کنار تربت او
از محبت بر دل، داغ‌های بی‌شمار فاطمه

جان فدای حضرتش، سر به زیر خاکم همیشه
که به عشق فاطمه، سوزاند من نار فاطمه

از زبان آسمان آمد زمزمه‌ای پر شور
که در این دنیای دلسوز، همیشه یار فاطمه

در دل شب، گویند ملائک در محافل نور
هر که خواهد، شرفیابی در کنار فاطمه

بین صفا و مروه، آری دلی بی‌قرار
همچو زائران قدیمی، یاد کردار فاطمه

در دل هر عاشق جان‌ها پر از امید است
هر که بر آید از دل، عزم به مزار فاطمه

در دلی که شکوه دارد در غم و در فراق
یادگار می‌زند آهی ز کنار فاطمه

فاطمه، زهرا، معصومه در ظاهر و باطن
قدرت خدا در او جلا یافت در عالم

از کلام او شب‌ها دل‌های دردمند شاد
شعله‌هایی به دل‌ها در شب تار فاطمه

عزیز دلش، علی، دل شکسته در میان
چه غمگین است که از دستش گشت یار فاطمه

باقی هم در کربلا به یاد مزار او
نام فاطمه در تاریخ شد زنده و مار فاطمه

مگر این خون که از شش گوشه بر زمین ریخت
راز بزرگ خدا بود، در گذار فاطمه

هر کجا بود در مکتب وفا تا آخرین ساعت
یاد فاطمه‌، گوهر لؤلؤ، همچو یار فاطمه

در دل زائران خون می‌ریزد در وداع
تا که در دل شوق دیده بی‌قرار فاطمه

هر که در راه امامان سر به جانب وفا
گشت ذکر لب‌ها، عشق بیدار فاطمه

یادگار علی، و حضرت محمد است
بر دل‌های همیشه با یادگار فاطمه

پرچم شرف و عشق بر دوش و در دست‌هات
به دنبال فاطمه در مکتب یار فاطمه

در دل مهر و وفا نام آن را به راه
مؤمنان در بقیع شده در کنار فاطمه

شیرینی محبت فاطمه در دلهاست
جاودانه همچو نور در شب‌پایان فاطمه

بهشت جاوید در دنیای پر از اندوه
فاطمه‌، جایگاهش در دل استوار فاطمه

از دل‌های شیعه تا ابد وفادار است
یاد او در تاریخ جاوید و پایدار فاطمه

یادگار علی در هر زمان در دل‌هاست
هر زمان یادش از عشق پر بهار فاطمه

عالم سراسر بهشت پر از چشم به ره
رسیدن به سرحد بهشت، آنگاه فاطمه

از دل‌های مؤمن در جستجوی بهشت
نام فاطمه جانشین در هر سو دربار فاطمه

هر کجا که دل گشت در جستجوی حلال
یاد فاطمه در دلش پر شد از داغ فاطمه

در دل شیعیان در دل‌های عاشقانه
یاد فاطمه زندگانی در شکوه و غرور

گاه در دست عزاداران پرچم به اهتزاز
همچو چشمان پرآتش هم در غم‌بار فاطمه

یاد فاطمه که در بقیع و در دل‌هاست
چشمه‌ای از جوهر بر دل شاد فاطمه

آری هر لحظه روزها و شب‌ها در دل‌های
گشت و گذار در دیار فاطمه

در تمام جهان شادی ماندگار فاطمه
همچو خورشیدی که تابیده بر زمین آسمان

هر که دید به یاد او لب پر از غم بود
یاد فاطمه‌ای می‌زد در کنار فاطمه

از تبار علی همیشه دیدار با فاطمه
دعا کنید همیشه در جستجوی فاطمه

خود در میان تیرگان می‌ماند همیشه
شده بر دل شکوه‌ای از تپش فاطمه

در یادش همیشه باشد، چه در دل دلبر
چه همیشه از مرگ، چه در کنار فاطمه

این بود شرحی از دل‌های صادق ز عشق
همیشه می‌شود یاد فاطمه عزیز

در جست‌وجوی راه همیشه جاودانه
گشته روی فاطمه در هر راه‌های پر سوز

هر که دل در سوگ فاطمه آهسته در تپش است
هر دمی از غم عشقش در تکاپوست فاطمه

دیده خونین، دل غمین در کنار تربت او
از محبت بر دل، داغ‌های بی‌شمار فاطمه

جان فدای حضرتش، سر به زیر خاکم همیشه
که به عشق فاطمه، سوزاند من نار فاطمه

از زبان آسمان آمد زمزمه‌ای پر شور
که در این دنیای دلسوز، همیشه یار فاطمه

در دل شب، گویند ملائک در محافل نور
هر که خواهد، شرفیابی در کنار فاطمه

بین صفا و مروه، آری دلی بی‌قرار
همچو زائران قدیمی، یاد کردار فاطمه

در دل هر عاشق جان‌ها پر از امید است
هر که بر آید از دل، عزم به مزار فاطمه

در دلی که شکوه دارد در غم و در فراق
یادگار می‌زند آهی ز کنار فاطمه

فاطمه، زهرا، معصومه در ظاهر و باطن
قدرت خدا در او جلا یافت در عالم

از کلام او شب‌ها دل‌های دردمند شاد
شعله‌هایی به دل‌ها در شب تار فاطمه

عزیز دلش، علی، دل شکسته در میان
چه غمگین است که از دستش گشت یار فاطمه

باقی هم در کربلا به یاد مزار او
نام فاطمه در تاریخ شد زنده و مار فاطمه

مگر این خون که از شش گوشه بر زمین ریخت
راز بزرگ خدا بود، در گذار فاطمه

هر کجا بود در مکتب وفا تا آخرین ساعت
یاد فاطمه‌، گوهر لؤلؤ، همچو یار فاطمه

در دل زائران خون می‌ریزد در وداع
تا که در دل شوق دیده بی‌قرار فاطمه

هر که در راه امامان سر به جانب وفا
گشت ذکر لب‌ها، عشق بیدار فاطمه

یادگار علی، و حضرت محمد است
بر دل‌های همیشه با یادگار فاطمه

پرچم شرف و عشق بر دوش و در دست‌هات
به دنبال فاطمه در مکتب یار فاطمه

در دل‌های شیعه تا ابد وفادار است
یاد او در تاریخ جاوید و پایدار فاطمه

یادگار علی در هر زمان در دل‌هاست
هر زمان یادش از عشق پر بهار فاطمه

در دل خاک بقیع، گویند روزی باز آید
آن که در جوار علی، کاشانه‌دار فاطمه

تا که مستان در بادیه شوق را یافته‌اند
بازگردند به سمت آرام‌گاه فاطمه

در دل شب تاریک، جز صدای آه کسی نیست
جز دل‌های شکسته در کنار فاطمه

گویی در عمق دل‌ها یک راز بی‌کلام است
کاش بودیم ما در آن جا، زائران فاطمه

یاران می‌آیند تا در آنجا دل را بگشایند
در کنار قبر فاطمه، رازدار فاطمه

این زمین جای دل‌های پاک و عاشق است
چشم و دل هر کسی نور می‌یابد از فاطمه

یا فاطمه! هر که در راه تو گذر کند
هر دل آشفته‌ای گردد شاد و هشیار فاطمه

تو که بودی در کنار پدر گلی بی‌بدیل
هر زمان در عالم تو پر از نوار فاطمه

در دل محافل آسمانیان عرش، همیشه یاد
نام پاک فاطمه روشن است و یار فاطمه

عشق و مهر تو همچو خورشید تابان است
در دل هر شب و روز، روشنایی از فاطمه

در دل شب‌های تاریک و بی‌پناهی انسان
نور خداوند تابید از کنار فاطمه

دل‌های شیدا در اشتیاق به سوی او پر می‌زنند
که برآید از دل‌شان تنها یادگار فاطمه

آن‌که در عالم دل به سوی حقیقت رفت
در هر گامی یاد می‌آورد از کار فاطمه

پیش چشمان دل‌بستگان، آسمان همیشه روشن
چون زلالی ستاره، در گذار فاطمه

هیچ‌کس چون فاطمه را در مقام بلند نیافت
که در دل هر جا یاد می‌شود دیار فاطمه

عشقش در جان‌های پاک نهادینه شده است
و در آن جان‌ها همیشه باشد گلزار فاطمه

تو که بودی در کنار امام علی در همزیستی
آسمان‌ها با تو بودند هم‌سفر فاطمه

از دریا دل‌تنگی‌ها پیدا شد، اما عشق
در دل هر دردمند، یافت درمان فاطمه

ای که در راه حق همیشه با دل روشن گشتی
مهر و نور تو جاودانه در آثار فاطمه

در دل شب‌های تاریک، اشک‌ها به یاد تو
در سرای بقیع است، فریاد و نار فاطمه

شکوه قدسی در دل‌ها از نام تو می‌جوشد
که در آسمان‌ها همیشه یار فاطمه

گویی که در سرای دل‌ها جز تو کسی نیست
که در هر گوشه‌ای فریاد از آواز فاطمه

پیکر پاک تو در دل خاک و خون غرق گشت
اما نام تو شد همیشه در کنار فاطمه

یادگار تو در دل‌ها همیشه سوزانی است
که در هر کجا، یاد می‌شود از یار فاطمه

دست‌های پر مهر تو بر سر مخلوقات بود
که در هر جایی همیشه می‌آید به یاد فاطمه

در دل شب‌های مهتابی، همیشه می‌خوانند
نام بلند و زیبای تو، در کنار فاطمه

هر که در راه خدا شد دل به عشق تو سپرد
یافت در دلش همیشه شوق و کار فاطمه

نام تو در دل تاریخ، جاودانه و روشن است
که در هر جایی می‌شود ذکر بار فاطمه

سیر و سلوک روحانی در کنار تو بود
که در دل هر مؤمنی باشد یادگار فاطمه

هرکه در راه معرفت قدم نهاد از دل
در کنار تو همیشه یافت درنگار فاطمه

یادگار عشق و ایمان، در دل عاشقان پیداست
تا ابد باقی‌ست در دل، افتخار فاطمه

تا جهان باقی‌ست باشد مهر تو در جان ما
هر دلی روشن شود از نور و نار فاطمه

نخل سبز آسمانی، ریشه در قرآن تو داشت
آیه‌ها جاری‌ست از سعی و وقار فاطمه

دختر طاها! که عالم محو الطاف تو شد
در دل آیینه‌ها پیداست آثار فاطمه

هر زمان در پشت پرده، ناله‌ای بی‌صوت بود
گوش جان بشنید از دل، نوحه‌زار فاطمه

خانه‌ای افتاده از ظلمی که تاریخش گریست
سوخت اما شعله زد از شوق، دار فاطمه

در خموشی‌ات هزاران خطبه جاری شد بلند
خفت اما گفت با کردار، کار فاطمه

ای به دریاها شکیبایی، به کوهستان صبور
آسمان آموزد از صبر و قرار فاطمه

نور تو خورشید را شرمنده می‌سازد هنوز
کوه ایمان است اگر عالم، غبار فاطمه

در دل شب‌های امت، ناله‌ات مهتاب شد
گریه‌هایت شد به تاریخ، افتخار فاطمه

تا به صبح قیامت این مزار خاموش تو

روشنی بخشد به دل‌ها، چون نگار فاطمه

خاک پنهان تو گنجی‌ست از انوار خفی
هر که بوسد، بوسه زد بر اعتبار فاطمه

چشم دل بگشا که بینی در بقیع بی‌نشان
صد ستاره حلقه بسته در مدار فاطمه

روح پاکت در دل شیعه چو خورشید بتافت
هر دلی روشن شود از صد شعاع فاطمه

آتش سوزان به خانه، شعله زد با کینه‌ای
لیک از آن آتش درخشد اعتبار فاطمه

در خموشی، خطبه‌ها گفتی به صدها لهجه نور
خامشی گاهی بلیغ است از شعار فاطمه

ای که لبریز از شهامت بودی و از بندگی
عرش لرزید از طنین استوار فاطمه

دست‌های پینه‌بسته، سجده‌های نیمه‌شب
یادگار است از دل شب‌های تار فاطمه

داغ زهرا در دل شیعه همیشه تازه است
تا ابد گریان بماند روزگار فاطمه

می‌سرایم تا شود اشکم گواه عشق او
تا ببخشد جرم من پروردگار فاطمه

به امیدی که شود مقبول در درگاه حق
گشته‌ام در وصف زهرا، بی‌قرار، "رجالی"

داغ پنهان مزارش، شعله زد بر جان من
سوخت از سوز دل و اشک نگار، "رجالی"

گرچه در وادی ادب، ذره‌ای بیشم نه من
لیکن از عشق علی، شد بی‌غبار "رجالی"

گر شفاعت یافتم روز جزا از دخترش
می‌نویسد در امان اهل دار، "رجالی"

از غم زهرا دلم خون است و جانم پر ز آه
سوختم در داغ آن گل، بی‌قرار "رجالی"

هرچه گفتم در رثایش، قطره‌ای از درد اوست
شد زبان شعله‌ور از آن شرار "رجالی"

نغمه‌پردازم ولی آواز من در اوج نیست
با همه سوزی که دارد این هزار "رجالی"

بس که دل را برد آن بانو ز دست شاعران
گشت با اشکش نگین افتخار "رجالی"

هم‌چو شمعی سوخت اندر ماتم آل رسول
تا دهد شرحی به اشک بی‌غبار "رجالی"

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

 

  • علی رجالی