باسمه تعالی
مثنوی قیامت
در حال ویرایش
مقدمه
مجموعه رباعیات قیامت که در این اثر به نگارش درآمده، به عنوان یک بیان حماسی و معنوی از آموزههای دینی در پی شرح و توصیف روز قیامت است. این روز، که در قرآن و متون دینی با نامهای مختلفی همچون یوم الحساب و یوم الدین آمده، روزی است که در آن تمامی انسانها به حساب اعمال خود خواهند رسید. این مجموعه با تأسیس بر مفاهیم بنیادین دین اسلام، به بررسی وجوه مختلف قیامت میپردازد؛ از جمله تجسم اعمال، حسابرسی، برخورداری از رحمت الهی و مجازات جهنم. اشعار در این اثر با زبان حماسی و وزن قوی، تلاش دارند تا شنونده یا خواننده را در قالبی معنادار و از منظر عرفانی با این روز بزرگ و سرنوشتساز آشنا کنند.
این رباعیات در قالب دهها بیت، تلاش کردهاند تا مفاهیم عمیق دینی و اخلاقی را به سادهترین و دلنشینترین شیوه بیان کنند. قیامت نه تنها یک واقعیت مذهبی است، بلکه به عنوان الگویی از تحول روحانی و توبه، توجه به روز جزا و حساب، در این اشعار بازتاب یافته است.
این اثر با تکیه بر وزن حماسی و شعری منسجم، به منظور افزایش درک معنوی و اخلاقی از قیامت، برای خوانندگان و دوستداران شعر مذهبی و عرفانی تقدیم میشود. در این راستا، مجموعه به دنبال ایجاد انگیزه برای توجه بیشتر به اعمال فردی و پیوند عمیقتر با خداوند متعال است.
فهرست
- مقدمه
-
فصل اول: قیامت (۱ تا ۱۰)
- رباعی ۱: نور سرمد و پرسش از عمر
- رباعی ۲: پرسش از عمر و نیکوکاری
- رباعی ۳: آزادی از گناه
- رباعی ۴: راهگشای عمل نیک
- رباعی ۵: نور یزدان و جهنم
- رباعی ۶: توبه و کرم الهی
- رباعی ۷: ملاک اعمال
- رباعی ۸: درگاه یزدان و رحمت
- رباعی ۹: لرزیدن زمین
- رباعی ۱۰: ثبت اعمال در روز حساب
-
فصل دوم: تجسم اعمال و وزنکشی (۱۱ تا ۲۵)
- تجسم اعمال و وزنکشی نیک و بد
- میزان و سنجش در روز قیامت
-
فصل سوم: حسابرسی اعمال و شفاعت (۲۶ تا ۵۰)
- شفاعت و اعمال نیک
- برخورداری از رحمت الهی
- مواجهه با نتیجه اعمال در قیامت
-
فصل چهارم: برزخ و محاکمه (۵۱ تا ۷۵)
- تصوّر برزخ و محاکمهی اعمال
- دوزخ و پاداش
- رسیدن به محضر خداوند
-
فصل پنجم: پایان و رستگاری (۷۶ تا ۱۰۰)
- رستگاری از گناهان
- بخشش و مهر الهی
- ورود به بهشت
- بخش ششم: تجسم اعمال و وزنکشی (۲۵۱–۲۷۵)
- بخش هفتم: پایان کار و دیدار با محبوب (۲۷۶–۳۰۰)
پیش گفتار
قیامت(۱)
گفت پیغمبر که نور سرمد است
نام پاکش مصطفی و احمد است
روز محشر، حضرتِ ربِ عزیز
پرسشی دارد ز عمر و امجد است
قیامت(۲)
در قیامت حضرتِ ربِّ جلیل
می کند پرسش ز عمرت با دلیل
عمر خود را در چه کردی صرف؟ گو
حق تعالی در همه عمرت کفیل
قیامت(۳)
در روز قیامت نبود یار مدد
تنها عمل نیک ز دنیا چو رسد
گردد سببِ رخصت و آزادی تو
دوری بنما از گنه و ظلم و حسد
قیامت(۴)
تنها عمل نیک بود راهگشا
دوری بنما از ستم و جور و جفا
خالص بنما هر عمل دنیایی
تا دیده شود هر عملی در دو سرا
قیامت(۵)
با قیامت بر هوای جان و دل
کن تو روشن نور یزدان، مشتعل
تا قیامت بگذری از پل روان
تا نگردی محضر یزدان خجل
قیامت(۶)
هر بنده کند توبه به درگاه خداوند
رحمت برسد از طرف نور جهان چند
ای دل مشو نومید ز یزدان و رسولش
در درگه حق از کرمش مهر گشودند
قیامت(۷)
در روز جزا، عمل ملاک است نه حرف
آب است حقیقت، که ببینی چون برف
چون ثروت و مال می نهی این دنیا
بیهود مکن ، عمر گرانی را صرف
قیامت(۸)
ما گنه کار و خطا کار و ندیم
تو رحیمی و علیمی و حکیم
تو صفا بخش وجودی و روان
بنما لطف، خداوند توانا و کریم
قیامت(۹)
با قیامت می شود لرزان زمین
دل پریشان از وقوعی این چنین
گوشه گوشه می شود همسان خاک
سخت گردد زندگی بر ساکنین
قیامت(۱۰)
چون قیامت برسد، وقت حساب
کار نیکو ، عمل خیر و ثواب
جملگی ثبت شود در ره حق
وا ی بر حال دل تار و خراب
مثنوی قیامت
جهان در سکوتی هراسانگیز است
که بانگی رسد، کاین زمان، روز کیست؟
زمین لرزهور، آسمان بیقرار
خروش از ملائک، نهان از نگار
منادی به میدان قیامت رسد
که "اینک زمان حساب است، بد!"
نبی فاش گوید به خلق زمین:
"همه کارهایت، پدید است و بین!"
ز نور ازل چهرهی احمد آفتاب
به پیش صفوف، چو مهتاب ناب
ملایک صفی در صفی استوار
خلایق همه خسته، سرشار ز کار
عمل گرچه اندک، بود برگ تو
نجاتی است آن نور و فرّ رُخ تو
نه مال و نه اولاد و نه زور و زر
بُوَد با تو در پیش داور نگر
عمل خالص و نیت پاک و راست
رهاند تو را زین بلاها به کاست
کسی را نه بخشند جز با دلیل
که پروردگار است، حقّ جلیل
در آن روز، امید است با رحمتش
که پوشد خطا را به لطف و عطش
به هر دل که توبهست، او مهربان
بود از کرم، درگذر بیزیان
بخش اول: ظهور قیامت
- شب آخر آمد، سپهر سیاه
ز هر سو فتادهست آتش به راه - زمین در تلاطم، زمان بیقرار
جهان در کشاکش، همه بینگار - منادی بخوانَد به بانگی رسا
که «برخیز! وقت حساب است، بیا» - درخشندگیِ نور احمد پدید
ز چهرش تجلّیِ حق آرمید - ملایک صفی بسته در آسمان
خلایق همه محو در این جهان - کتاب عمل وا شود بیخطا
نویسندهاش خالق کبریا - نهان آشکار و عیان بیپناه
کسی را نیاید دگر سود و راه - ثروت نهان گشته در خاک دون
توان بیثمر، علم بیواسطون - همه دلنگر، چشمها مات و کور
نه دستِ پشیمانی آنجا صبور - زمان ایستاده، مکان بینشان
نماندهست جز آه و اشک و فغان - پیمبر بگوید به خلق جهان
که «این است پایان، حسابی عیان» - شفاعت نیابی مگر با عمل
رهیدهست از دوزخ آن با بدل - کسی کو عمل کرده با خلوص
نگردد چو دیگر گنهکار، روس - گواهی دهد دست و پا، چشم و گوش
که «ما دیدهایم آن گناه خموش» - زبان در دهان گشته قفل و خموش
که اعضا بگوید به گفتارِ هوش - بسوزد زمین از جلال خدا
که از پرده بیرون شود کبریا - در آن عرصه، تنها صفات توأند
که میزان ثواب و خطات توأند - همهچیز روشن، حسابی مبین
نه مانَد تو را ذرهای از کمین - در آن روز گردد، به لبها سکوت
که کوبیده گردد سرِ ناصبوت - تو آری چه کردی، بگو ای بشر
که هستی کنون در حصار خطر
بخش دوم: سؤال الهی و نمایش اعمال
- در آن روز پرهول و پر اضطراب
کشد پرده از سینهها آفتاب - خداوند رحمان، ز هر مرد و زن
سؤالی کند با زبان کهن - «بگو عمر خود را کجا دادهای؟
در این ره چه رنجی به جان دادهای؟» - «چه سرمایهای بردهای زین جهان؟
چه کاری نمودی به نامم عیان؟» - ز دلها برآید صدای خفی
یکی پر ز بیم و یکی با وفی - یکی گوید از هجر محراب و نور
یکی ناله دارد ز مال و غرور - یکی روز و شب عمر خود را شمرد
که در لهو و بازی به پایان برد - یکی اشکریز از شب بینماز
که دیگر ندارد امیدی به راز - یکی از گناه خجلگشته، زار
که بخشش طلب دارد از کردگار - یکی زاهد شب، ولی پر ریا
که پوشیده در پردهی ناروا - یکی صادق از درد شب تا سحر
که دل را سپرده به نور قمر - خدا گوید: «این بود دین و نهاد؟
تو بودی ولیکن ز ایمان، جدا» - «من آنم که روزی رسانم به خلق
تو بستی در روزی از روی حلق» - «من آنم که بخشندهام بیمضاع
تو بودی چو سنگی به راه نزاع» - «بگو، با فقیران چه کردی، بگو؟
کجا داشتی دیدهات، یا عدو؟» - یکی شرمسار از سکوتش کند
یکی توبه را هم فراموش زند - یکی گرم ذکر است و لبها به نور
که یابد شفاعت ز شاه حضور - رسول خدا با دل پر کرم
نماید ز امت شفاعت رقم - بگوید: «خدایا، گنهکار بود
ولی دل به من داشت و کردار بود» - خدا گوید از فضل و احسان خود
که «بر آنکه عاشق بود، رحم کن، بد» - به هر کس که دل داده بر اولیاء
دهد آمرزش در قیامت، جزا - یکی را نجاتی دهد از عذاب
به اشک سحرگاه و توبه به آب - ولی آنکه دشمن بود از درون
به بوی عذابش دهند، وا فسون - که گر ظاهری نیک، اما دروغ
عذابش بود شعلهور، پر فروغ - به میزان، عملها شود آشکار
نه آنچه که گفتی، که آنچه گذار - دلی را شکستی؟ به یاد آور آن
که او میبرد ناله در آسمان - ز اشک یتیمان، خدایا پناه
که گیرد دلت را، کند عقدهگاه - مبادا در آن روز، تو بیخبر
ز ظلمی که کردی به خلقِ بشر - مبادا ریاکار باشی چو موم
که در ظاهرش نور و در باطنش شوم - قیامت نیاراید از حرف پوچ
که هر کس برد سکهای بیخدوش - دلی را اگر شاد کردی، بمان
که آن ز آیت رحمت حق نشان - یکی با دو رکعت کند فتح باب
یکی با هزاران عمل، در عذاب - نگاه عمل، نه به مقدار آن
که بنگر به اخلاص و اسرار آن - یکی نان دهد با دل خستهای
که گیرد دعایی ز یک بستهای - در آن لحظه، آهِ دلِ سوخته
بهتر ز صد طاعت افروخته - ز کردار تو باز پرسد خدا
که آیا نمودی عمل با رضا؟ - اگر بودهای در خفا پر ز نور
تو را میبرند از میان سور - وگر قلبت آکنده از کینه بود
حساب تو با عدلِ آیینه بود - در آن محضر از حق گریزی کجاست؟
که هر دیده در راه افشا، سزاست - ز ظلمی که کردی پشیمان مباش
که فرصت نباشد دگر، دلنگاش - به لبهات اگر ذکر حق بوده است
به روز جزا هم رفیق تو هست - ولی گر زبانت ز نیشی پر است
بدوزند آن را به امر سرشت - یکی از نگاهش شود محشری
یکی از سخن، جست آتشفری - دل از خود برون کن، خدا را ببین
که تنها نجات است از این آتشین - تو میخواهی آسان شود این گذر؟
بیا با عمل کن شفاعتسفر - در این راه، تنها تویی همسفر
نه فرزند و همسر، نه قوم و پدر - تو ماندی و یک کولهبار عمل
اگر خوش بود، باش شاد و بُجل - ولی گر که بودی پر از ظلم و کین
تو را برکشند از صف نیکبین - بترس از نگاه خدا در حساب
که افشا کند هر گنه بیحجاب - بپرهیز از لحظهی امتحان
که محشر بود آینهی بیامان
بخش سوم: دوزخ و احوال اهل آن
- در آن روز، آتش برآید بلند
بسوزد همه دامن از رنگ و بند - جهنم خروشان چو دریای قیر
به پیش خطاکار گیرد مسیر - به هر ظالم از خشم آن شعلهور
دهند از عذابش هزاران خبر - فرشتگان خشم بر آن صف کشند
که با تازیانه عمل، در زنند - نباشد دگر جا ز عذر و نجات
که هر کس برد پاسخ آنچه کاشت - ز دوزخ بود هفت در پر عذاب
در آن آتشی سرخ و تار و کباب - یکی بهر گردنکشان و فسون
یکی بهر زنهای بیشرم و خون - یکی بهر دزدان و ارباب جور
یکی بهر محتکران غرور - یکی بهر دروغزنان کبیر
که پر کردهاند از فریب این مسیر - یکی بهر آنان که حق را شکست
یکی بهر عهدی که شد خودپرست - درونش عذاب است بیانقطاع
نه خوابی، نه خنده، نه آب و چراغ - تن و پوست و دل، هر یکی سوخته
به آتشگهی سخت افروخته - فغان و فغان از درون دلان
که ای کاش بودیم با صالحان - خروشند در شعلههای سقر
که رفتیم ما بیخبر در خطر - بخواهند از مرگ، ولی مرگ نیست
که جز آه و اندوه و داغ و گریست - ز ناخن شکافند پوست بدن
کشند استخوان را ز جان به شکن - زبان را ببندند با میخ و دود
که گفتند دروغی به صد رنگ و سود - به چشمش رسد زهر تیر گناه
که گستاخ بودی تو بیدستگاه - ز گوشش درآید خروش عذاب
که نشنید نصحیت چو موج شراب - ز بینی فروریزد آتشدمی
که در سینهاش بود کینه و سمی - خدایا، پناهم ده از آتشین
مکن خاک را شعلهی نفس زین - اگر نیستی با صفات اله
تو را میبرد شعله تا قعر چاه - به دل کن نگاهی، ببین جرم خود
که آتش نیاید مگر با رصد - چه سوزیست آن شعلهی بیامان
که از عمق ظلمت دهد ناگهان - خدایا، پناهم بده در قیام
مرا دور دار از عذاب مدام - رهایی بده از غضبهای تو
که ما را نباشد سِوی غیر، رو - منم بندهی تو، خطاکار و پست
مکن ز آتش دوزخات من شکست - به اشک شبم رحم کن، ای غفور
تو دانی که دل داشتم در حضور - اگر بندهای رفت در راه ظلم
تو برگرد و بخشش کنش بیسُقم - ولی روز محشر نباشد شفیع
مگر با عنایات اهل شریـع - به لب زمزمه کن دعای رسول
که باشد شفاعتگر روز طول - در آن لحظه، نوری رسد از علی
که بخشش دهد از صفای جلی - ز زهرا، ز سجاد و باقر، امید
که بخشند آن را که با جان پرید - ز صادق، ز کاظم، ز مولای نور
که هم مشعلاند و هم شاه طور - ز موسی، ز رضا، ز جواد و تقی
که هستند نور از شعاع بقی - ز نقی، ز حسن، ز امام زمان
به یاری رسد هر دلی بیامان - شفاعت کنند آنکه با معرفت
بدانست حق را به صد حجت - در آن لحظه، عشق است رهتوشهای
که بخشش شود، گرچه کم گشتهای - دلی را اگر عاشق آل عباست
نجاتش ز آتش، نشانی از اوست - در آن جا عمل نیست تنها ملاک
محبت بود همچو نوری در خاک - ببین بر دل خود، محبت کجاست
اگر هست، امید رهایی رواست - به ذکر علی، روح جان زنده است
به یاد حسین است هر دل پرست - خدایا، مرا با شهیدان نشان
به زمره برم، در مسیر جهان - اگر اشک بر کربلا ریخته
دل از آتش محشر آویخته - به زهرا، که داغش شرر بر دلم
مکن شعلهی دوزخ آخر، سَلم - به زینب، که جان داد از ماجرا
مکن کینهات بر من از ما سوا - به عباس، آن یارِ وفادارِ آب
مرا ز آتش حرمتش ده جواب - به اصغر، که افتاد بیجرم و آه
مرا هم بده رحمتی در پناه - به اکبر، جوانمرد با شور عشق
که با تیغ دشمن شد آنسان فشنگ - قسم میدهم بر شهیدان دین
مکنم در دوزخ، خدایا، زمین
بخش سوم: دوزخ و احوال اهل آن
- در آن روز، آتش برآرد خروش
ز هر سو زند شعلهها، بیپوش - دگر نیست خوابی، دگر نیست شوخ
در آنجا زبانت شود بیفروغ - یکی در شرار خفا میسوزد
که آتش ز کردار او میدوزد - یکی را زنند از غضب با طناب
ز خشم خدا، آتشی بیحجاب - زبانش ز زخم دروغش بسوز
دهانش شود چاه و آتش، فروز - کسی را که نان از یتیمی برید
شود در میان لهیب و پلید - ز دستش بر آید شرار و شرار
که آتش به دل داشت و کینه و کار - چو آتش به جان ظلومان رسد
نه مالی، نه خانی، نه عزمی کشد - که هر ظلم، آتش به جان آفریند
شرر بر شرر، عذابش فزاید - به چشم حسودان شرار است و دود
ز دلهایشان شعلهسازی نمود - در آنجا که آتش شود بیکران
نیابی کسی جز ستمکاران - نه فریادشان را کسی گوش داد
نه آبی، نه رحمی، نه مهر و نهاد - یکی گویدم: «وای بر حال من
چه کردم که از حق شدم دشمن؟» - خدا گویدش: «کردهات بر تو بود
نه من ظلم کردم، نه مهرم نبود» - چو آتش به دلشان بود در زمین
در آنجا شود شعلهور در کمین - یکی با ریا کرد خود را فریب
یکی دستبرد از حقوق غریب - به طغیان و نخوت شود مبتلا
شود ز آتش قهر حق، مبتلا - قیامت مکانِ صفای دل است
نه جای ریاکارِ آب و گل است - نجات آنکسی یابد آن زمان
که دل صاف باشد، چو آیینهسان - و گر نه، درونت شود پردهدار
که پرده درند از تو، روز شمار - نه پنهان بماند در آنجا گنه
نه پوشیده باشد دلی پر ز ره - ببینی گناهی که کردی نهان
شود شعلهور، پر ز دود و فغان - در آنجا که اعمال گردد عیان
به هر مو شهادت دهد این و آن - بترس از دلی که شکستی خفی
که آهش رسد بر تو بیوقفهای - مبادا که در دام کبر و غرور
ببندی دل از رحمتِ پرنور - دلی را اگر خسته کردی به ظلم
بترس از قیامت، ز دوزخ، ز حلم - ستمکار آنکس که نان از گرفت
و آتش به دامن خودش باز رفت - نجات آنکه بخشنده باشد به خلق
نه آنکه به مالش شود چون شترق - دلی را اگر شاد کردی، بمان
که آن نوری از نور یزدان بدان - بهشت از دل مهربان میرسد
نه از حج و روزه، که جان میرسد - اگر بیریا باشی و پر صفا
به دوزخ نرانی دمی از خطا - وگر با نفاق آشنا گشتیات
شود شعلهور، لحظهی هستیات - دگر در قیامت، پشیمان چه سود؟
که عمرت گذشته، نه کارت نکوست - به نیکی کن اینجا که وقت عمل
نه فردا که جز آه باشد بدل - ببخش آنکه بر تو ستم کرد زود
که بخشایش از خالق آید، نبود - بترس از غضبهای بیانتها
که آتش ز کردار تو شد، رها - به دل مهرورزی، به لب ذکر حق
تو را میرساند به رضوان و فلق - مخور مال مردم، مشو همچو مار
که روز جزا میرسی بر شرار - مبادا زبانت شود دشنهسان
که زخمش رسد در دو عالم نشان - بگیر آینه در مقابل خود
ببین قلب و نیت، نه ظاهر بود - چو آتش درون تو باشد نهان
شود روز محشر، جهنم عیان - وگر در درونت چراغ خداست
بهشتت بود سایهی کبریاست - چو انسان شوی، در کمال صفا
به یزدان رسی در مقامِ رضا - ولی گر دروغ و نفاقت شود
قیامت به چشمت جهنم بود - یکی با نگاهش فتنهگری
یکی با زبانش کند کافری - بترس از کلامی که آتش کند
که در شعلهی خود تو را خشم زند - نجات از درون است، نه از لباس
که در محضر حق بود بیقیاس - به دلها نظر کن، که آن گنج ناب
در آنجاست میزان فردای حساب - ز دل باش صادق، ز لب باوفا
که این است راه نجات و رجا - دگر آتشی نیست بدتر ز دل
که در او بود کینه و فخر و غل
بخش چهارم: بهشت و احوال نیکان
۱۵۱. بهشت است باغی پر از نور و گل
که رحمت در آن میتراود ز دل
۱۵۲. درختان ز یاقوت و نهر از شراب
چو اشجار جنت، پر از آفتاب
۱۵۳. در آنجا نه اندوه و بیم و فغان
نه آه دل و نالهی بیامان
۱۵۴. نسیم از نساء، رایحه میدهد
که دل را ز هر غصهای میرهَد
۱۵۵. بهشت است جای کسان صفا
که کردند در راه یزدان وفا
۱۵۶. چو مظلوم را یاریات کردهاست
تو را گلسرای خدا آوردهاست
۱۵۷. زلالش بنوشی، شود جان تو
چو آیینه گردد زبان تو
۱۵۸. در آنجا نباشد حسد یا کبر
نه دستی پر از زور و فریاد و جبر
۱۵۹. به دل نور حق، به لب آیت است
که هر خندهاش جلوهی رحمت است
۱۶۰. لباسی ز نور است بر پیکرت
که بیمرگ مانی در آن منظرت
۱۶۱. ملکها به پیش تو با احترام
سلام آورند از خدای مُدام
۱۶۲. بهشت است مأوای صبر و یقین
نه آنکس که جز خویش را ننگ دید
۱۶۳. اگر دل تهی بود از حرص و آز
در آن خانه داری تو جای نماز
۱۶۴. کسی که به شب اشکریزان شده
به صبح به رضوان نمایان شده
۱۶۵. بهشتیست آنکس که پاک است و پاک
ندارد به دل کینه و اشتراک
۱۶۶. به هر جا که بینند نامت خوش است
ز نیکی تو، خدای تو راضی است
۱۶۷. نه مالی، نه قدرت، نه جاه و مقام
که تقوا بود گنج آن نیکنام
۱۶۸. در آنجا نباشد دروغ و ریا
نباشد در آن فتنه یا ناروا
۱۶۹. بود جوی شیر و عسل در میان
بود شادمانی ز ایمان و جان
۱۷۰. خدای کریم ار دهد نعمتی
دهد از صفا و رضا لذّتی
۱۷۱. بود سبز و خوشبو زمین بهشت
که یار وفادار آنجا سرشت
۱۷۲. یکی خنده بر چهرهاش چون بهار
یکی جام مهرش چو خورشید زار
۱۷۳. بهشتی کسی باشد از مرد و زن
که بخشید دل را ز آه و محن
۱۷۴. به یاد خدا زیست در عمر خویش
ز رنج دل و شهوت آمد به پیش
۱۷۵. به خلوت نشست و عبادت نمود
به یزدان دل از جور دنیا گشود
۱۷۶. در آنجا که ذکر خدا یار توست
بهشت آشیان ماندگار توست
۱۷۷. نه دیو است آنجا، نه وسواسِ بد
نه زخم زبان، نه غم بیمدد
۱۷۸. گلافشان شود ساحت دلبران
که پاکاند و آرام با دیگران
۱۷۹. خدای تو گوید: «رضا کردهام
تو را نزد قربم وفا دادهام»
۱۸۰. و این است پاداش نیکان ما
که رفتند از ظلمت و فتنهها
۱۸۱. در آنجا نگه میکند دلنگر
که پاداش هر بنده آمد ز بر
۱۸۲. بود عرش و کرسی در آنجا بلند
بهجایی که عالم نشد برگزند
۱۸۳. درختان ز طوبی پدید آمده
که از باغ فردوس چکیده شده
۱۸۴. چو نیکی کنی در جهان این زمین
به بالا رود کار تو بیکمین
۱۸۵. وگر تو دهی دل به غمخواریات
بهشت است مهرِ خدا، جاریات
۱۸۶. کسی را که اشک شبانگاه بود
بهشتیست جای شکر بیحد و سود
۱۸۷. شود سایهبانِ تو عرش خدا
چو از عشق، سوزی دلت بیریا
۱۸۸. نه افسوس داری، نه اندوه و درد
که این است مزد کسانی که مرد
۱۸۹. کسی که به درگاه حق سر نهاد
بهشتش بود منزل افتخـار
۱۹۰. چو شمعی فروزان شد از یاد او
به رضوان رسد بینیاز از عدو
۱۹۱. چو ذکرش شود هر نفس، دل گشا
شود دلنوازش ز قرب خدا
۱۹۲. و آنکس که شب را کند با نیاز
بهشتش شود پر ز گلهای راز
۱۹۳. بود بر سرش سایهی یار حق
که بخشید بر او نجات از ورق
۱۹۴. نباشد در آنجا دروغ و دغل
نه تزویر باشد، نه خشم و خلل
۱۹۵. بهشتی شود دل چو پاکش کنی
ز هر بغض و کین، سینه خالیش کنی
۱۹۶. وگر از دل خویش ظلمت زدود
به رضوان رود، جاودان و نبود
۱۹۷. و این است پاداش آن اهل دل
که از بند دنیا نگردند خجل
۱۹۸. به جانشان نوا باشد از نیکنام
که در راه حق بود ذکر مدام
۱۹۹. خدا گویدش: «خوش به حالت کنون
که بودی در دنیا مرا آزمون»
۲۰۰. و آغوش رحمت گشاید خدا
برای کسانی که دارند وفا
بخش پنجم: شفاعت و رحمت الهی
۲۰۱. شفاعت دهد مصطفی در قیام
برای امّت از خیل خاصّان شام
۲۰۲. ز زهرا و از حیدر کرّار
شفاعت رسد بر گنهکار یار
۲۰۳. ز سجاد و باقر، ز صادق یقین
شفاعت شود بهر اهل زمین
۲۰۴. چو موسی، چو عیسی، چو نوح نبی
ز حق خواست یاری ز نسل نبی
۲۰۵. رسولان حق، جمله در سجدهاند
که یزدان ز عصیان بشر بَرکَنَد
۲۰۶. ز رحمت خداوند بیانتها
ببخشاید آن بنده را بیریا
۲۰۷. چو دل توبه کرد از گناه کبیر
شود در حریم خدا بیزحیر
۲۰۸. ببخشاید آن کس که نومید نیست
اگر چه گنه کرده و زار زیست
۲۰۹. اگر اشکِ پنهان ز چشمش چکید
خدا بر گناهش عنایت رسید
۲۱۰. شفاعت بود مهرِ آل عبا
که دوزخ شود از دعاشان فنا
۲۱۱. در آنجا حسین است، لب تشنهکام
که باشد شفیع گنهکار عام
۲۱۲. کند فاطمه دست بالا به یار
که بخشند بر اشک زار و نزار
۲۱۳. علی آن امام عدل آشکار
به اذن خدا، شفیع استوار
۲۱۴. حسن با دلی پاک و روحی نجیب
نماید به دوزخ درونش فریب
۲۱۵. شفاعت کند طفل کوچک به عشق
که خندید با نام پروردگار
۲۱۶. نبی گوید ای ربّ مهربان
مرا امّت است از گنه در فغان
۲۱۷. خدایا به اشکم، به داغ دلم
مکن امّتم را اسیر سَقَم
۲۱۸. به قرآنی آنسان که خواندم شبی
به آیاتی از وحی ربّ النبی
۲۱۹. تو گفتی که رحمت فزونتر بود
از آن خشم، که بندگی را زدود
۲۲۰. خدا گویدش: «باش ای دلنواز
شفاعت پذیرفتم از مهرِ راز»
۲۲۱. و آن بندهگان خسته و شرمسار
روند از جهنم، شوند افتخار
۲۲۲. بخندد نبی، فاطمه، مرتضی
که بخشیده شد خلق با آشنا
۲۲۳. شفاعت بود گنج مهر خدا
که روز جزا گردد آن آشکار
۲۲۴. نه ایمان بیکار، نه نام بیحضور
که دل باید از عشق باشد پر نور
۲۲۵. کسی کو به دل عاشق آل بود
خدا مهر و رحمت بر او افسود
۲۲۶. چو نام علی برد با اشک ناب
شفاعت رسد در شبِ اضطراب
۲۲۷. خداوند گوید: «نگر اشک او
که سوزاند از آه، دل مشک او»
۲۲۸. و این است مهر و کرامت بلند
که از لطف او، بنده گردد نژند
۲۲۹. شفاعت برای کسی سودمند
که از شرک و عصیان نکرده پسند
۲۳۰. کسی که به دل حبّ یزدان کشد
ز آتش برون آید و گل شود
۲۳۱. دل از آل طه پر از نور کن
به مهر شهیدان، صبور کن
۲۳۲. شفاعت نباشد به تزویر و فَسق
به ایمان و عشق است و دلسوز و رَسق
۲۳۳. نبی آنکه آمد به رحمت رسول
شفاعت کند چون شود بنده ملول
۲۳۴. وگر با دل پر ز حق آشناست
در آن محضرِ حشر، یاریرساست
۲۳۵. چه زیباست رحمت، چه خوش نور آن
که بخشید بر خستهدل در جهان
۲۳۶. ز نور نبی روشن است آن سرا
که رحمت بود راه او در جزا
۲۳۷. وگر دل پر از ذکر یزدان شود
شفاعت به درگاه جانان شود
۲۳۸. نبی گفت: «ای قوم من را مبین
که در محشرم اشک گردد زمین»
۲۳۹. «منم آنکه شب تا سحر ناله کرد
که امّت نرود به ظلمت و درد»
۲۴۰. «دل از غم پر است و زبان از دعا
مکن خوار این قوم با آشنا»
۲۴۱. خدا گفت: «ای حُجّت آخری
ببخشیدمت آنکه در سَفری»
۲۴۲. و این است مهر خداوند ما
که عفو آرد از لطف بیمنتها
۲۴۳. شفاعت بود نور امید بشر
به شرطی که دل باشد از درد پر
۲۴۴. چو خواندی علی را به صد اشتیاق
شود راه جنت تو را سبز و داق
۲۴۵. وگر اشک جاری شد از چشم تو
خدا میزند مهر بر اسم تو
۲۴۶. امید است بر اهل دل در قیام
که بخشش رسد از نبی، خاص و عام
۲۴۷. پس ای دل به آل نبی دل ببند
که بیمهرشان راه رفتن نبند
۲۴۸. بگیر از شب و روز توفیق عشق
که باشی در آنجا به توفیق عشق
۲۴۹. بزن بر درِ خانهی اهل بیت
که آن خانه دارد چراغ هدایت
۲۵۰. و این است سرّ نجات و پناه
که با آل طه بودی در راه
بخش ششم: تجسم اعمال و وزنکشی
۲۵۱. در آن روز، تجسم گردد هر کار
نیکی و بدیها بهصورت، بهزار
۲۵۲. تمامی اعمالِ ما چون نمود
چنین آید پیش خداوند سود
۲۵۳. عمل نیک، آتشی شد در دل
که پاک میسازد بدن از گِل
۲۵۴. گناه کارِ هر کس، گواه است
که در روز حساب، توبخش باشد راست
۲۵۵. به یزدان نرسد کسی جز به عمل
که در دل برای او بود جز دل
۲۵۶. به میزانِ عدل خداوندگار
نیکیها و بدیها باز میشمار
۲۵۷. هر کاری که کردید، بیواهمه
در مییارِ رحمت میشود همه
۲۵۸. دل پاک، بر وزنِ اعمال قرار
که در محشر نترسد ز آثار
۲۵۹. اعمال ما همچو وزنهای است
که در ترازوی خداوند، بیهیچ قید
۲۶۰. همهچیز در معرض محک است
که خود دادِ هر کس، به دست خود بست
۲۶۱. عمل خوب، شد وزن برتر و والا
که در محشر پر نور و خدایی
۲۶۲. ولی گناه کار چون باشد زمین
که در آتش افتد، جز جرم و دین
۲۶۳. پس ای بنده، که در زندگی کاری
به وزنت دقت کن، باش گوارا
۲۶۴. که روزی در آن محشر داد خواهی
ز عین عمل و بیگناهی
۲۶۵. در قیامت، در میزانِ خدا
سنجیده شود هر کسی، بیگمان
۲۶۶. همواره عملت بازتابِ دل است
که در محشر نشاند به حکم، گِل است
۲۶۷. کسانی که در زندگی دلسوز و پاک
در محضر خداوند، آگه و شاک
۲۶۸. گواهی دهند این اعمال پاک
که در نامهی اعمال شود محکمراک
۲۶۹. در قیامت تو میزانِ جان
نیکیهات گواهند از روان
۲۷۰. بس کن این دنیا را، در نگاه
که در قیامت همه چیز از آگاه
۲۷۱. روز قیامت، هر کس در درخت
که درختی از نیکو عمل است به گمشت
۲۷۲. دلها همانند درختان شاداب
که در محضر مهر یزدان، تاب
۲۷۳. پس ای بندگان، که در این دنیا
به فکر روز قیامت باشید، شقا
۲۷۴. از دلِ روشن پرهیز کنید
که در محشر، خداوند از آن بهرهمند
۲۷۵. بدانید که هر کس که در صراط
دستگیرِ حق شد، یافت سلامت
بخش هفتم: پایان کار و دیدار با محبوب
۲۷۶. در آن روزِ بزرگ، قیامت به پایان
رسد هر کس به قربِ او و نشان
۲۷۷. به بهشت و جهنم، میرود بندگان
که در آنجا جز از حق، نباشد نشان
۲۷۸. بهشتی که در آن لذت است و نور
جهنمی که پر از درد و حضور
۲۷۹. در بهشت، دلها شاداب و نور
که در آنجا جز مهر خدا، نیست حضور
۲۸۰. و در جهنم، آتش و سوز و آه
که بر هیچکس نبیند گناه
۲۸۱. در بهشت، پر از نغمهی خوشی است
که از آنجا بر دلهای ما خوشی است
۲۸۲. گلی در آنجا گلگون است و سرمست
بهشتی که پر از لطف و مهربست
۲۸۳. جهنم نیز خالی از هراس نیست
که در آنجا از آتشسوزیهای بهشت
۲۸۴. چنان در آنجا عذاب است و سوز
که در دل جز درد، نماند جز جز
۲۸۵. پس ای بندگان، از جهنم گریخت
که بهشت، به حق و یاری بخت
۲۸۶. در بهشت، حق یار است و محبوب
که نیکوترین روز، برای بهتوب
۲۸۷. کسی که به خدا بگوید «لَیْسَ بَعْدَ رَبِّ»
به دستِ خدا رسید، به حق یَهب
۲۸۸. در آنجا، بیکار شویم و بیزار
که در محضر خدا، بیخود است و شاد
۲۸۹. به دیدار خداوند شد زود
که در آنجا جز او نیست باز بود
۲۹۰. به درگاهِ او میرسیم خجل
که در دل، هیچ جز او نباشد گل
۲۹۱. به پایان رسید زندگیام در دنیا
که در نزد خداوند، گشوده درِ جفا
۲۹۲. در دل، بوی بهشت میآید از عشق
که در نزد خداوند و محبوب، زود
۲۹۳. محشر رسید، دل گشوده به مهر
که دیدارِ خداوندی شد بر راه
۲۹۴. دل شاد است، جان در نور خدا
که در محضرِ محبوبی است، عزیز و جفا
۲۹۵. دیدارِ تو بود مقصد راه
که در قیامت، شوی نزد خدا
۲۹۶. در آنجا، محشر تمامی پایان یابد
و دلها به شادمانی از آن فدای یابد
۲۹۷. در پایانِ این راه، گشوده دلها
که با یزدان، در کنار معصومین باشی
۲۹۸. این است پایانِ قصه، در هر کار
که در نزدِ پروردگار نهایی، نیکو است
۲۹۹. پروردگاری که هست در دست
که در قیامت، گشوده دروازهی رست
۳۰۰. پس ای دل، ره بزن به سمت خدا
که در قیامت، جز او نباشد پناه و مأوی
پایان
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۲۴