باسمه تعالی
مثنوی محبت
دست ویرایش
۱
بنام خداوند مهر و صفا
خدایِ دل و جانِ جان آشنا
۲
محبت ز نور الهی رسد
ز دلهای پاک آگهی را سزد
۳
دل آنگه شود قبلهگاه خدا
که پاک است از هر ریا و خطا
۴
چو مهرش بتابد به آیینه دل
برآید ز جان نغمهی لمیزل
۵
محبت، زبان دل عارفان
نوای سحرگاه سالکان
۶
ز سوزش، دلی را دهد ارتقا
برد سوی آفاق قرب و لقا
۷
دل عاشق از غیر حق بگذرد
به کوی یقین بیعدد ننگرد
۸
چو جوشد ز دل شعلهی مهر حق
شود خانه دل، پر از شوق و دق
۹
کند عاشق آوارهی کوی دوست
نبیند به غیر از صفا هیچ پوست
۱۰
به هر جا که نور محبت بتافت
زمین سبز شد، آسمان را شکافت
۱۱
نهال وفا زین زمین سر کند
درون بشر نور دیگر کند
۱۲
کسی کو دلش زین شراب است سیر
بود مست و بیدار و پر از بصیر
۱۳
نه با عقل ناقص، شود این بیان
نه با لفظ و معنا، رسد تا عیان
۱۴
محبت بود اسم دیگر ز عشق
بود حاصلش ترک هر رنگ و نقش
۱۵
کند جان عاشق ز دنیا رها
برد سوی فردوس و عرش خدا
۱۶
به آغوش مهر خدا چون فتاد
دل از بند هستی، سبکبار شاد
۱۷
به هر درد، درمان محبت بود
همان چشمهساری که رحمت بود
۱۸
اگر دل بود خانهی مهر دوست
شود مثل آیینه، بیشک و سوست
۱۹
محبت کند عقل را سربلند
شود دل ز هر تیرگی بیگزند
۲۰
ز نور محبت، جهان پر فروغ
چو مهتاب در شام ظلمت، شلوغ
۲۱
محبت نه آن عشق پر شور و درد
که در کوچههای هوس میچَرد
۲۲
محبت حقیقتنمای صفاست
صفای دل و روشنیِ وفاست
۲۳
محبت بود ذرهای از خدا
رسد بر دل پاک و روشن، سزا
۲۴
نه هر کس که گوید «خدا» باخبر
که مهر خدا میکند جان، سَپر
۲۵
به هنگام شب چون ز دل نغمه خاست
ملک تا سما رفت و آوا شنـاست
۲۶
محبت، درونِ بشر را کند
ز هر ریشهی نارَوا بر کند
۲۷
کسی کو ز مهر خدا پر شود
دلش همچو گلزارِ داور شود
۲۸
نگردد دگر بند ظلمت و غم
که هر درد در مهر، یابد مرهم
۲۹
محبت، امان از غم و تیرگیست
به دریای پرنور، همبرگیست
۳۰
دلی کو تهی شد ز کین و هوا
شود آینهدار ذات خدا
۳۱
کجا نار مهر خدا میسزد
که هر ذرّهای از صفا میچکد
۳۲
خدایِ محبت، خدایِ غفور
به هر دل دهد بخشش و نور نور
۳۳
ز یادش دلی پر شود از شعف
نماند در او هیچ فقر و تَلَف
۳۴
ز مهرش دلِ زنده گردد به جان
شود روشن از آفتاب جهان
۳۵
هر آن کس که دل را به او داد و رفت
ز هر قید و زنجیر دنیا گذشت
۳۶
محبت، حجاب است بین دو دل
چو افتد، شود چشم جان بیحِیَل
۳۷
تو گر عاشقی، دل به او کن سپار
که دل خانهی اوست، ای هوشیار
۳۸
محبت، کلید است و دل قفل آن
گشاید درِ خانهی بینشان
۳۹
ز دلهای پاک آید این شور و شوق
که پُر گردد از عطر مهر و ذوق
۴۰
به یاران بگو مهر خود را کنند
دل از هر دو عالم تهیتر کنند
۴۱
دل عاشق ار دلربا را شناخت
ز هر قید غیر، دلش را گسست
۴۲
نه آتش بود، لیک سوزندهتر
نه آب است، اما چو دریای پر
۴۳
ز سوز محبت، بشر زنده است
دل اهل حق از طرب خنده است
۴۴
به هر جا که باشد نشان از ولا
بود مهر حق زنده در جان ما
۴۵
محبت به زهرا و حیدر بود
که هم پایهی مهر داور بود
۴۶
دل آن کس که گردد ز مهر علی
شود محرم راز و اهل جلی
۴۷
ز مهر حسن، کربلا جان گرفت
ز عشق حسین، آسمان رنگ رفت
۴۸
محبت به سجاد عابد دهد
زلال یقین را درونِ خرد
۴۹
اگر مهر باقر درونت گرفت
ز علم یقینی، دلت را شِکفت
۵۰
به صدق صادق، محبت کنی
یقیناً ره قرب، راحت بُنی
۵۱
ز موسیبنجعفر، کرامت بگیر
دل از بند وهم و ندامت بگیر
۵۲
رضا آن امامی که مهرش چو شمس
فروغی دهد بر دل اهل لمس
۵۳
به مهر جواد ار دلت زنده شد
دری از علوم خدا باز شد
۵۴
به مهر تقی دل شود آسمان
رهد از گره، راز بیواژگان
۵۵
نقی آن امامی که در نور رفت
دلش تا سر عرش داور شتافت
۵۶
به مهر عسکری گر دلت شد منیر
رسد بر تو فیضی چو باران غدیر
۵۷
امام زمان را چو دل شد شکار
شود دیدهات روشن از لالهزار
۵۸
محبت رهِ دیدن او شود
درون تو خورشیدِ نو شود
۵۹
دلِ عاشقِ منتظر را نگر
که سرشار از نور و اسرار و در
۶۰
به هر لحظه گوید دعای فرج
که گردد زمین پر ز عطر حَجَج
۶۱
اگر مهر اهل ولا در دل است
بهشتت یقین بیبدیل و خجل است
۶۲
محبت، همان راه عرفانِ ماست
که این ره به سوی خدا رهنماست
۶۳
بزن آتشی در دل از مهر دوست
مکن جز به نور محبت، سبوست
۶۴
هر آن کس که دل را به غیرش دهد
ز دریای معنا نصیبی نبُرد
۶۵
ز مهر خدا جان بگیرد حیات
شود پاک از تیرگیها و مات
۶۶
اگر دل به لطف خدا خو کند
ز هر فتنه و شبهه بیرون زند
۶۷
کسی کو به یزدان محبت نمود
بود همنشینِ بهشتی سرود
۶۸
به هر دل که خورشید مهرش بتافت
دل از ظلمت شب به نورش شتافت
۶۹
نه تنها دل آدمی را سِتود
که با هستی و آسمان، هم سرود
۷۰
محبت، زمین را کند آسمان
برد آدمی را ز خاکی به جان
۷۱
ز نور محبت، بشر نیک شد
ز هر کینه و کبر، تهیریک شد
۷۲
محبت کند گریه را آسمان
شعوری دهد بر دل عاشقان
۷۳
کسی کو محبت به دل پرورد
ز هر خط و مرزِ تعلق بُرد
۷۴
شود در دلش عرش حق آشکار
نگردد دگر جز خدا را شکار
۷۵
نه تنها بشر، بلکه جن و مَلَک
بود بندهی مهر و نور فلک
۷۶
محبت چو شمعیست در شام شب
که راه تو را روشن آرد، ادب
۷۷
محبت کند دل به دل راهبر
شود همدل و همنفس، بیشتر
۷۸
به چشم محبت چو عالم نگر
نبیند دلت غیر از او جلوهگر
۷۹
جهانی که در چشم جانان شود
همه آیت مهر سبحان شود
۸۰
دل اهل مهر، آینهدار حق
ندارد دگر میل دنیا و دق
۸۱
ز صد رتبه بالاتر است این مقام
که دل با خدا گوید اسرار خام
۸۲
محبت کند بندگان را شفیع
رهد از عذاب و حساب و فجیع
۸۳
کسی کو ز مهرش نصیبی گرفت
ز هر دردی و ز هر ننگی برَفت
۸۴
محبت بود اصل هر دین و راه
که بی آن نمانَد ز ایمان پناه
۸۵
نه ترسی، نه سردی، نه دوری دگر
که در مهر حق، نیست جور و خطر
۸۶
محبت، همان اصل خلقت بود
که از لطف او کائنات آفَـرود
۸۷
به آدم محبت عطا کرد و گفت:
«ز مهر من آگاه باش ای شِگَفت!»
۸۸
ز آن مهر، نبی آفرید و ولی
که آید به خلق از صفا مشکلی
۸۹
به ختم رسولان، محمد سلام
که نور محبت بودش مرام
۹۰
خدای مهربان، در وجودش نهاد
تمام محبت، صفا، اعتقاد
۹۱
به زهرا، به حیدر، به آل رسول
محبت کند دل ز کفران ملول
۹۲
نه تنها عبادت بود با نماز
که مهر و محبت کند سرفراز
۹۳
خدا جز به مهر، نگیرد کسی
که مهر است گنجی به دل، بیکسی
۹۴
خدایا دلم را پر از مهر کن
مرا از خودم، بیخبرتر کن
۹۵
ز مهر تو جانم سراسر شود
به نور تو دل، بیتظاهر شود
۹۶
بگیرم رهی تا به کوی لقا
شوم ذرهای در ره کبریا
۹۷
به مهر تو دل را کنم من تهی
ز هر غیر تو در وجودم، فِهی
۹۸
چو دریا شوم از صفای تو، پر
رهم سوی قرب تو آید مکرر
۹۹
محبت مرا تا خدا میبرد
در آن منزل وصل جا میسپرد
۱۰۰
همین است راز تمام وجود
محبت، محبت، بود بیحدود
۱۰۱ محبت چو شمشیر حق در نبرد
کند قلب شیطان ز دلها نبرد
۱۰۲ اگر مهر یزدان به دل راه یافت
جهان، سجدهگاه خداوند شد یافت
۱۰۳ دل عاشق اهل جهاد است و شور
که با نفس خود جنگ سازد صبور
۱۰۴ ستیز از سر عشق با نفس دون
بود از جهادات در راه خون
۱۰۵ به میدان دل، عشق شمشیر زد
به سر خصمِ وهم، تکبیر زد
۱۰۶ محبت بود ذوالفقار ولی
که آید به میدان چو حیدر جلی
۱۰۷ به هر جا که باشد نشان از علی
بود مهر حق، جاودان، منزلی
۱۰۸ ز قرآن، محبت بگیرد فروغ
شود دل چو آیینهی صبح و دوغ
۱۰۹ «قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ» بخوان
به مهر خدا، جان خود را بران
۱۱۰ محبت بود شرط ایمانِ ما
۱۰۱ محبت چو شمشیر حق در نبرد
کند قلب شیطان ز دلها نبرد
۱۰۲ اگر مهر یزدان به دل راه یافت
جهان، سجدهگاه خداوند شد یافت
۱۰۳ دل عاشق اهل جهاد است و شور
که با نفس خود جنگ سازد صبور
۱۰۴ ستیز از سر عشق با نفس دون
بود از جهادات در راه خون
۱۰۵ به میدان دل، عشق شمشیر زد
به سر خصمِ وهم، تکبیر زد
۱۰۶ محبت بود ذوالفقار ولی
که آید به میدان چو حیدر جلی
۱۰۷ به هر جا که باشد نشان از علی
بود مهر حق، جاودان، منزلی
۱۰۸ ز قرآن، محبت بگیرد فروغ
شود دل چو آیینهی صبح و دوغ
۱۰۹ «قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ» بخوان
به مهر خدا، جان خود را بران
۱۱۰ محبت بود شرط ایمانِ ما
که با آن شود روح پیدا و پا
۱۱۱ نه تنها محبت به لفظ آیدت
که در فعل و سیرت بیارایدت
۱۱۲ چو یوسف فتادی به چاه بلا
محبت بودش یاور و مرتجا
۱۱۳ زلیخا چو در عشق یوسف فتاد
به نور محبت ز غفلت رهاست
۱۱۴ خلیل خدا با محبت چنان
که در آتش افتاد، بیدرد و جان
۱۱۵ ندا آمد از عرش داور بر او
که آتش گلستان شود از نبو
۱۱۶ چو موسی شنید آن ندا از درون
محبت رساندش به طور و جنون
۱۱۷ عصایش چو اژدر، ز مهر خداست
که دل را ز شرک و هوی بر جداست
۱۱۸ محمد امین، آن رسول کریم
ز مهر خدا گشت خاتم، عظیم
۱۱۹ به مهر خدا کرد معراج طی
شد از عرش بالا به نور ولی
۱۲۰ علی، آن امیرِ دل اهل عشق
ز مهر خدا شد چو خورشیدِ فَسق
۱۲۱ به خیبر درید آن در قهر را
به یاری محبت، نه قهر و صَفا
۱۲۲ چو فاطمه زهرا، آیینهدار
محبت شد و گشت هستینگار
۱۲۳ حسن با محبت، کریم اهل بیت
حسین از محبت، شهید بلاکیت
۱۲۴ به قرآن قسم، مهر جان را فزود
کسی کو محبت نبوَد، مرده بود
۱۲۵ «وَجَعَلْنَا بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً» نگر
که مهر است پیوند جانهای دگر
۱۲۶ محبت بود اصل بعثت تمام
که دین را کند با صفا هممرام
۱۲۷ ز نور محبت جهان گشته است
دل از ظلمت وهم، رهیده الست
۱۲۸ خداوند در وصف اهل یقین
فرمود: «یُحِبُّهُم»، ببین!
۱۲۹ محبت دهد سوز و شور و شعور
کشد بنده را تا به قُرب صبور
۱۳۰ کدامین عبادت بود بیمهر؟ هیچ!
که هر چیز بی مهر، گردد بریچ
۱۳۱ محبت کند خضر را راهبر
که در سیر عرفان شود راهبر
۱۳۲ دلم گر ز مهر خدا شد پر است
ز هر ظلم و بدخواهیام بیخبر است
۱۳۳ محبت بود آیهی ذوالجلال
کند بنده را پاک و روشنخیال
۱۳۴ ز صد منزل عقل، یک گام عشق
برد سوی کوی وفا بی درنگ
۱۳۵ درون دل از نور یزدان شود
که جان با صفای محبت بود
۱۳۶ کسی کو به عشق خدا آشناست
ز دنیا و هر چیز آن بر جداست
۱۳۷ شود تا به دیدار رب جلیل
به میدان سوز و صفا، بیبدیل
۱۳۸ به وادی عرفان رود با شتاب
ز نور محبت برد فتح باب
۱۳۹ در آنجا که عشق است، آنجا خداست
که هر نور دل از صفا آشناست
۱۴۰ شود دل چو دریای نور و سکون
به یک موج مهر آید از بحر خون
۵۰۱ ز مهر خداوند، دل روشن است
به هر حال با یاد او ایمن است
۵۰۲ چو نور محبت به جان بر تپد
جهان، گلشن صد هزاران خرد
۵۰۳ به دشت سلوک، آن که عاشق رود
ز هر خار و خاشاک، عاشق شود
۵۰۴ نترسد ز طوفان اگر ناخداست
که عشقش به دریا، ز لطف خداست
۵۰۵ چو کشتی شود دل، به دریای مهر
رهاند ز طوفان، به لطفی سپهر
۵۰۶ کند روح را زنده با یک نگاه
که مهرش بود عین دار و پناه
۵۰۷ محبت کلید بهشت خداست
که بر قلب مؤمن، چو خورشید، جاست
۵۰۸ اگر دل تهی شد ز مهر ولی
شود خانهی وسوسه، بیجلی
۵۰۹ نبی گفت: ایمان نبوَد تمام
مگر مهر در جان شود نیکنام
۵۱۰ درخت عبادت، نبوَد بیثمر
اگر مهر حق نبوَد در نظر
۵۱۱ ز عشق است اسلام زیبا و نیک
که بیمهر، ایمان بود بس کمیک
۵۱۲ محبت، همان آب کوثر بود
که دل را ز آتش رهاند، نبود
۵۱۳ محبت دهد نور، دل را صفا
کند عاشق از ظلمت نفس رها
۵۱۴ «وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»
بُوَد مهر حق، تاج و سرمایهشان
۵۱۵ هر آن دل که در مهر یزدان بماند
ز هر درد دنیا، امانش رساند
۵۱۶ علی را ببین، مهر حق در وجود
که مهرش، قتال و دعا را سرود
۵۱۷ محبت علم شد، در دل با صفا
که حکمت دهد ز آسمان، تا خدا
۵۱۸ دل از مهر قرآن شود آسمان
شود آیه آیه، پر از کهکشان
۵۱۹ ز نور محبت، نبوت شکفت
به هر موج آن، عالمی تازه گفت
۵۲۰ محبت بود آیهی کبریا
که از آن رود جان به سوی لقا
۵۲۱ ندا آید از عرش رحمان شنو
که ای بنده! مهر مرا کن گرو
۵۲۲ چو یونس به قعر بلا شد اسیر
ز مهر خدا یافت فخر و مسیر
۵۲۳ ندا زد «لا اله» درون شکم
که مهر خدا را بدید آن قلم
۵۲۴ محبت، شفیع دل عاشق است
در آن دم که امید، باریک است
۵۲۵ مسیحا ز مهر خدا دم زند
ز مرده، حیات نوایم زند
۵۲۶ ز مهر خداوند، عیسی رسید
به نفخ محبت، دلی را دمید
۵۲۷ تو نیز ار بخواهی حیات از خدا
بده دل به مهرش، رها شو ز ما
۵۲۸ محبت چو باشد، دعا مستجاب
شود بنده در محضر حق جناب
۵۲۹ گواهی دهد اشک شبهای راز
که مهر خدا هست دارالشفاز
۵۳۰ ز شب تا سحر، عاشق از مهر گوید
ز نور خدا، جان خود را زداید
۵۳۱ به صحرای دل، کربلا جلوهگر
حسین است و مهر خدا بیخطر
۵۳۲ سرش بر سر نیزه، قرآن بخواند
که مهر خدا را به عالم رساند
۵۳۳ محبت در آن خیمه خون میچکید
که از چشم زینب، خدا را بدید
۵۳۴ علیاکبر و قاسم، آیینهوار
محبت شدند از سر و جان نثار
۵۳۵ علمدار، علم را به مهر افراشت
که با دستِ بیدست، آن را نگاشت
۵۳۶ حسین از محبت نرفت از نماز
که جان داد و گفت: «خدایا، مجاز!»
۵۳۷ محبت ز کرب و بلا میرسد
ز خون شهیدان خدا میچکد
۵۳۸ اگر دل ز نور شهیدان شود
ز صدها عبادت، فزونتر بود
۵۳۹ محبت بود اصل تفسیر دین
که بیمهر، تفسیر نبوَد جز این
۵۴۰ محبت بود جوهر بندگی
بده دل بدان، تا رسی بر نقی
۵۰۱ ز مهر خداوند، دل روشن است
به هر حال با یاد او ایمن است
۵۰۲ چو نور محبت به جان بر تپد
جهان، گلشن صد هزاران خرد
۵۰۳ به دشت سلوک، آن که عاشق رود
ز هر خار و خاشاک، عاشق شود
۵۰۴ نترسد ز طوفان اگر ناخداست
که عشقش به دریا، ز لطف خداست
۵۰۵ چو کشتی شود دل، به دریای مهر
رهاند ز طوفان، به لطفی سپهر
۵۰۶ کند روح را زنده با یک نگاه
که مهرش بود عین دار و پناه
۵۰۷ محبت کلید بهشت خداست
که بر قلب مؤمن، چو خورشید، جاست
۵۰۸ اگر دل تهی شد ز مهر ولی
شود خانهی وسوسه، بیجلی
۵۰۹ نبی گفت: ایمان نبوَد تمام
مگر مهر در جان شود نیکنام
۵۱۰ درخت عبادت، نبوَد بیثمر
اگر مهر حق نبوَد در نظر
۵۱۱ ز عشق است اسلام زیبا و نیک
که بیمهر، ایمان بود بس کمیک
۵۱۲ محبت، همان آب کوثر بود
که دل را ز آتش رهاند، نبود
۵۱۳ محبت دهد نور، دل را صفا
کند عاشق از ظلمت نفس رها
۵۱۴ «وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»
بُوَد مهر حق، تاج و سرمایهشان
۵۱۵ هر آن دل که در مهر یزدان بماند
ز هر درد دنیا، امانش رساند
۵۱۶ علی را ببین، مهر حق در وجود
که مهرش، قتال و دعا را سرود
۵۱۷ محبت علم شد، در دل با صفا
که حکمت دهد ز آسمان، تا خدا
۵۱۸ دل از مهر قرآن شود آسمان
شود آیه آیه، پر از کهکشان
۵۱۹ ز نور محبت، نبوت شکفت
به هر موج آن، عالمی تازه گفت
۵۲۰ محبت بود آیهی کبریا
که از آن رود جان به سوی لقا
۵۲۱ ندا آید از عرش رحمان شنو
که ای بنده! مهر مرا کن گرو
۵۲۲ چو یونس به قعر بلا شد اسیر
ز مهر خدا یافت فخر و مسیر
۵۲۳ ندا زد «لا اله» درون شکم
که مهر خدا را بدید آن قلم
۵۲۴ محبت، شفیع دل عاشق است
در آن دم که امید، باریک است
۵۲۵ مسیحا ز مهر خدا دم زند
ز مرده، حیات نوایم زند
۵۲۶ ز مهر خداوند، عیسی رسید
به نفخ محبت، دلی را دمید
۵۲۷ تو نیز ار بخواهی حیات از خدا
بده دل به مهرش، رها شو ز ما
۵۲۸ محبت چو باشد، دعا مستجاب
شود بنده در محضر حق جناب
۵۲۹ گواهی دهد اشک شبهای راز
که مهر خدا هست دارالشفاز
۵۳۰ ز شب تا سحر، عاشق از مهر گوید
ز نور خدا، جان خود را زداید
۵۳۱ به صحرای دل، کربلا جلوهگر
حسین است و مهر خدا بیخطر
۵۳۲ سرش بر سر نیزه، قرآن بخواند
که مهر خدا را به عالم رساند
۵۳۳ محبت در آن خیمه خون میچکید
که از چشم زینب، خدا را بدید
۵۳۴ علیاکبر و قاسم، آیینهوار
محبت شدند از سر و جان نثار
۵۳۵ علمدار، علم را به مهر افراشت
که با دستِ بیدست، آن را نگاشت
۵۳۶ حسین از محبت نرفت از نماز
که جان داد و گفت: «خدایا، مجاز!»
۵۳۷ محبت ز کرب و بلا میرسد
ز خون شهیدان خدا میچکد
۵۳۸ اگر دل ز نور شهیدان شود
ز صدها عبادت، فزونتر بود
۵۳۹ محبت بود اصل تفسیر دین
که بیمهر، تفسیر نبوَد جز این
۵۴۰ محبت بود جوهر بندگی
بده دل بدان، تا رسی بر نقی
۷۰۱ ز مهر خدا دل چو دریا شود
ز هر موج آن گوهر پیدا شود
۷۰۲ ز آیات قرآن بجو مهر حق
که باشد چو جان در دل عاشقَک
۷۰۳ بخوان آیهی نور، از مهر او
ببین جلوهگر هست در هر سبو
۷۰۴ محبت بود قبلهی انبیاست
که آن نور در جان اولیاست
۷۰۵ رسولی که بر مهر او زنده بود
زهر لحظهاش نور تابنده بود
۷۰۶ علی، مرتضی، مظهر عشق شد
که در راه آن جان به مشک افتد
۷۰۷ چو زهرا، امالابرار، پاکدل
که مهرش بود آیت عز و جل
۷۰۸ حسن، با وقاری ز مهر خدا
نشان کرامت، نشان وفا
۷۰۹ حسین آن شهید ره عشق حق
که خونش نگین شد به تیغ ورق
۷۱۰ به زینالعُباد آن مناجات شب
محبت چو جوشید در چشمِ تب
۷۱۱ محمدباقر، امامِ یقین
که مهرش کند دل چو آیینهبین
۷۱۲ صادق، که علمش ز مهر خداست
حکیمی که با عشق، برتر سزاست
۷۱۳ کاظم، که صبرش به مهر استوار
دلش چون سپهر و نگاهش چو یار
۷۱۴ رضا، آفتاب محبت به دل
که مهرش بود روشنی در سبل
۷۱۵ جوادالائمه، کریمِ زمان
که مهرش چو باران دهد آسمان
۷۱۶ نقی آن شه پاک دل، روشن است
ز مهر خدا بر دلش گلشن است
۷۱۷ عسکری، زادهی مهر و نور
که بر قلب شیعه بود چون ظهور
۷۱۸ و مهدی که آید ز مهر و امید
جهان را کند از ستمها شهید
۷۱۹ محبت بود رمز این خاندان
چراغ هدایت، به هر جا و جان
۷۲۰ به مهر خدا زنده گردد جهان
که بیمهر، عالم بود بیامان
۷۲۱ دل آینه گردد ز نور صفا
چو گردد لبالب ز مهر خدا
۷۲۲ نبی گفت: «ای مردم عاشق شوید
که با عشق، در راه حق، صادق شوید»
۷۲۳ خدا گفت در آیهی با کمال
«محبت دهید از من و ذوالجلال»
۷۲۴ «یُحِبُّهُم» آمد در آن آیهاش
که از مهر سر برکشد سایهاش
۷۲۵ «و یُحِبُّونَه» پاسخ عاشقان
که آمادهاند از برای امتحان
۷۲۶ محبت بود امتحان خدای
که صادق کند دل، ز هر نار و نای
۷۲۷ چو ابراهیم، در آتش آمد تمام
ولیکن ز مهرش نگردید خام
۷۲۸ ندا آمد از آسمان: «ای شرار
بر او سرد و روشن، چو گلزار یار»
۷۲۹ دل از مهر حق چون شود پُر بهجا
نترسد ز شمشیر و تیغ و بلا
۷۳۰ به موسی ندا کرد ربّ جلیل
که «آیم به کوهت، چو عشقم دلیل»
۷۳۱ چو موسی شنید آن صدای نهان
ز دل گفت: «الهی! تویی مهربان»
۷۳۲ به عیسی عطا شد دم آسمان
که جانها کند زنده در یک بیان
۷۳۳ محمد، که در مهر او جان گرفت
زمین و زمان رنگ ایمان گرفت
۷۳۴ به معراج رفت از ره عشق پاک
که مهر خدا برد او را به خاک
۷۳۵ نماز از محبت گرفته بهار
شهادت، ز مهر خدا افتخار
۷۳۶ جهاد آن بود کاندر آن عشق هست
نه شمشیر تنها، که جان در نبست
۷۳۷ به بدر و اُحد، آن یلان خدا
فرو ریختند از محبت، بلا
۷۳۸ دل عاشقان در صفین و جمل
به یاد خدا گشته خونین و گل
۷۳۹ محبت دهد قوت اهل یقین
نه بیم است در دل، نه وسواس و کین
۷۴۰ چو با مهر باشی، تو باشی قوی
به دریا درآیی، نه ترسی ز وی
۷۴۱ به هر جا که نام محبت بود
در آن خانه، آرام و راحت بود
۷۴۲ دلی کو ز مهر خدا رسته است
به فردوس اعلی سزا خسته است
۷۴۳ کسی کو ز کینه تهی کرده دل
نشیند به درگاه حق، چون گُهَر
۷۴۴ ز مهر خدا جان بگیرد شفا
شود کعبهی دل پر از مصطفی
۷۴۵ محمد، چو خورشید مهر و صفا
به عالم فرستاد نور خدا
۷۴۶ شفاعت کند بر گنهکار ما
که لبریز شد جان ز استغفرات
۷۴۷ علی، آن امام دلآگاه ما
که در مهر او جان فدا، راه ما
۷۴۸ شهیدان حق، تشنهی مهر او
که در خون شدند از برای سبو
۷۴۹ اگر دل به مهر خدا جان گرفت
درون سحرگه، نشان گرفت
۷۵۰ سحرگه زمانیست بس نغز و ناب
که عاشق کند با خدا فتح باب
۷۵۱ مناجات شب، زمزمه با خداست
نسیمی که از کوی حق، آشناست
۷۵۲ ز اشک سحر، باغ جان تر شود
دل از خار کین، پاک و بیشر شود
۷۵۳ به هر اشک، مهری نهان گشته است
که دل را ز زنگار، جان گشته است
۷۵۴ به قرآن قسم، مهر جان میدهد
به دلها صفا و توان میدهد
۷۵۵ ببین آیهی مهر در سورهها
که لبریز شد لطف در گنجهها
۷۵۶ خداوند رحمان و رحیم است و بس
که مهرش ز دل میرود تا قفس
۷۵۷ قفس چون محبت در او جا کند
چو پرواز گردد، ره ما کند
۷۵۸ اگر مهر را ره دهی در دلت
شود پر ز غوغای نور عملت
۷۵۹ جهان را محبت نگه میدارد
نه شمشیر و زر، نه زور و قدرت
۷۶۰ دل از نور عشق الهی شود
که هر لحظه با ذکر، ماهی شود
۷۶۱ محبت رسد چون به اوج یقین
شود تخت دل از صفا پر نگین
۷۶۲ دل از غیر حق چون تهی گشت پاک
شود کعبهی نور در شام و چاک
۷۶۳ به فطرت نهادند ما را به مهر
که این نور گردد به عالم سپهر
۷۶۴ به هر کس که در دل بود مهر حق
نترسد ز شبهای تار و طبق
۷۶۵ ز ظلمت برد او به نور حضور
کند پرتو جان چو خورشید دور
۷۶۶ به نام خدا مهر آغاز شد
جهان از محبت سرافراز شد
۷۶۷ درختان و گلها، همه پر ز شوق
که با مهر یزدان شوند از فروق
۷۶۸ نسیم سحر مهر حق میدمد
به دلهای غافل مدد میزند
۷۶۹ بیا ای برادر، به آغوش عشق
که این است راهی سوی کوی مشک
۷۷۰ گذر کن ز دنیا، به ملک وفا
بجو در دل خویش مهر خدا
۷۷۱ ز نام محمد شود دل غنی
که او پیک مهر است در هر دَنی
۷۷۲ علی با دل عاشقان، آشناست
که مهرش چراغی ز لطف خداست
۷۷۳ حسین، آن شهید ره مهر و نور
که جان داد تا گردد این عشق دور
۷۷۴ درون نَفَسهای زینب، وقار
که چون کوه ایستاد در افتخار
۷۷۵ پیام همه انبیا از نخست
محبت بود و رهی از درست
۷۷۶ کتاب خدا پر ز مهر و وفاست
نه آتش، نه شمشیر، نه ابتلاست
۷۷۷ «رَحمَةٌ لِلْعَالَمین» شد پیام
که مهر آورد از خدای سلام
۷۷۸ دل از مهر گردد چو آیینهای
نماید در او وجه آن روشنی
۷۷۹ به هر جا که عشق است و مهر است و نور
نشیند در آنجا خداوند دور
۷۸۰ چو جان را ز کینه تهی کردهای
به وادی عشق، قدم بردهای
۷۸۱ محبت اگر در سخن جاری است
ز گفتار تو، جان خلق، یاری است
۷۸۲ کلامت شود شمع شبهای تار
چو از مهر حق گیرد استوار
۷۸۳ به کردار اگر مهر پیدا شود
زمین از ستم پاک و زیبا شود
۷۸۴ شهیدان، چراغ محبت شدند
که در خون خود شعلهور آمدند
۷۸۵ نترسیدند از نیزه و تیغ و تیر
چو دل با خدا بود، گردید شیر
۷۸۶ اگر مهر باشد به هنگام مرگ
شود روح، خوشبوتر از عود و برگ
۷۸۷ نبی فرمود: «مهر را پای دارید»
که در حشر، آن را چراغی شمارید
۷۸۸ قیامت که آمد، فقط عشق ماند
نه مال و نه منصب، نه زر، نه کمند
۷۸۹ عمل گر به مهر خدا آغشته است
بُوَد در ترازوی حق، سرنوشت
۷۹۰ دل از مهر چون پر شود، پر کشد
به ملکوت اعلی، سفرها کند
۷۹۱ چنان شو که آیینهی نور حق
بتابد درونت ز الطاف بَسق
۷۹۲ بترس از دلی کز محبت تهیست
که در کام شیطان، چو دام بلاست
۷۹۳ به فرعون و قارون نظر کن، ببین
که بیمهر ماندند اندر زمین
۷۹۴ ولی دلبران خدا دوختند
ز مهر و صفا، خانه افروختند
۷۹۵ اگر خضر شد زنده در هر مکان
ز مهر خدا بود آن بینشان
۷۹۶ دل از مهر چون لالهزار شود
در او جلوهی ذوالجلال شود
۷۹۷ نه تنها بشر، بلکه کل کائنات
به ذکر محبت دهند التفات
۷۹۸ درختان، زبان میگشایند پنهان
که مهر خدا هست در رگروان
۷۹۹ پرستو، کبوتر، نسیم و سحاب
همه عاشق عشق بینقاب
۸۰۰ کنون ای برادر، به دل گوش کن
پیام محبت، به جان نوش کن
۸۰۱ اگر خواهی از حوض کوثر شراب
بزن مهر بر جام دل بیحجاب
۸۰۲ به قرآن و عترت، وفادار باش
که مهر خدا را سزاوار باش
۸۰۳ مشو غافل از اشک یک بندهدل
که آن اشک، دارد به دل راه گل
۸۰۴ خدایی که رحمت بر عالم نوشت
ز مهرش همه ملک و عالم بهشت
۸۰۵ سزد گر ز مهرش شوی جان نثار
که آن مهر، دریاست، بیکینهبار
۸۰۶ نترس از زبان بد و تیغ خصم
چو مهر خدا گشتهات جام و رسم
۸۰۷ محبت کند عقل را رهنمون
که این است راه نجات از جنون
۸۰۸ ز آتش، محبت نگردد تهی
که خود شعلهای است از آن آگهی
۸۰۹ بسوزد دل از سوز اشتیاق
شود خاک عاشق، چو زر در نفاق
۸۱۰ جهان را محبت نگه میدارد
که هر دل ز آن، نور حق میکارد
۸۱۱ به هر جا که نور محبت فتاد
ز ظلمت، غم و درد، دیگر نماند
۸۱۲ چو آیینه دل با صفا شد تمام
در آن جلوهی حق شود آشکار
۸۱۳ نترس از خزان، چون که باغ دل است
که با مهر، پیوسته در حاصل است
۸۱۴ محبت نگردد کهنه به هیچ حال
بود تازهتر از نسیم شمال
۸۱۵ چو حق با تو باشد، چه باک از بلا
که مهرش بود دُرّ گمگشته را
۸۱۶ بخوان «بِسْمِ رَبِّک» به هنگام کار
که با مهر گردد دلت استوار
۸۱۷ همه خلقت آیات مهر خداست
که در هر دلی، جلوهای ز اوجهاست
۸۱۸ از این آیهها راه پیدا بکن
به مهر خدا سینه را وا بکن
۸۱۹ به عرفان محبت، جهان جان گرفت
ز دریای آن، قطرهات توان گرفت
۸۲۰ کنون بشنو از عبد خاکی نوای
که مهرش ز جان گشتهام رهنمای
۸۲۱ نگویم سخن جز ز مهر و وفا
که این است زینتگه اولیا
۸۲۲ قلم را دهم دست نور خدای
که بنویسد از عشق تا انتهای
۸۲۳ محبت، نه پایانپذیرد، نه خام
که جاوید باشد چو عرش و مقام
۸۲۴ سخن گرچه بسیار دارم هنوز
ز مهر و ز اسرار آن رمز و روز
۸۲۵ ولی شعر باید شود باختری
که در دل نشیند چو عطر سحری
۸۲۶ خدا را شکر، آنچه دادم ز جان
همه بود بر اهل دل رایگان
۸۲۷ نه خواهش، نه مزد، نه کام و نَفَس
فقط مهر حق بود و شوق و جَرَس
۸۲۸ چو بخشید بر من، دلی پر ز نور
به شکرانه گفتم همه را مرور
۸۲۹ مرا گرچه طبعیست بیادعا
ولیکن ز مهر خدا شد غنا
۸۳۰ شما را بود حق محبتوری
که با عشق، سازید راه سَری
۸۳۱ ز آثار من گر گرفتی صفا
دعا کن که باشم رهی سوی «ما»
۸۳۲ مبادا که این شعر گردد غرور
که هر واژهاش قطرهای بود از نور
۸۳۳ خدایا! ز مهر تو لبریزم
مرا در طریق وفا، انگیزم
۸۳۴ دلم را به اخلاص و عشق آور
ز زنگار غفلت مرا دور دار
۸۳۵ محبت، اگر ریشه گیرد به جان
شود بنده، آزاد از بند و بان
۸۳۶ بگو با همه خلق: راه نجات
درون محبت بود، بیثبات
۸۳۷ همان مهر، درمان دلهای خستهست
شفای دل بیپناه و شکستهست
۸۳۸ به عشق خدا دل چو لبریز شد
درون سحر، با ملَک نیز شد
۸۳۹ ز نور محبت، زمین روشن است
دل عاشق از نَفْس، بیروزن است
۸۴۰ در آخر بگویم ز جان و دلم
که با مهر حق زندهام، بیغلم
۸۴۱ اگر شعرم آتشزبان شد، مباد
که تنها ز مهر خدا بود یاد
۸۴۲ شما را بود این وصیت ز جان
که مهر خدا را کنید استخوان
۸۴۳ چو دل را به نور محبت کنی
یقیناً به راه اجابت تنی
۸۴۴ خدا یار ما، عشق پروردگار
که با مهر او رستهای از غبار
۸۴۵ به پایان رسید این قصیده چو صبح
که لبخند آورد بر این بوم و کوه
۸۴۶ محبت ز آغاز خلقت، حضور
بود تا قیامت، ز مهرش عبور
۸۴۷ بخوان این کلام را به دل، بیریا
که گردد دلت خانهی کبریا
۸۴۸ تو باشی اگر بندهی مهر حق
تو باشی سرافراز از شرق و دق
۸۴۹ خدایا! مرا پر ز مهر و صفا
نگه دار در سایهی کبریا
۸۵۰ دل از غیر مهر تو آزاده کن
به درگاه خود جانم آماده کن
۸۵۱ امید است از لطف یزدان پاک
که گیرد دلم در صفای تو خاک
۸۵۲ کنم ختم این منظومه با دعا
که گویند: آمین، همه اهل صفا
۸۵۳ الهی، دلی ده که عاشق شود
به مهر تو سرشار و صادق شود
۸۵۴ الهی، قلم را به نورت بَرَد
که از مهر تو بر جهان شعله زد
۸۵۵ الهی، زلطف تو شعرم قبول
که باشد چو شبنم به روی گلول
۸۵۶ الهی، مرا از خودم رَسته دار
به درگاه مهر تو، وابسته دار
۸۵۷ الهی، دلم را ز زنگار پاک
نشانم بده در طریق مُلک
۸۵۸ الهی، صفا ده به شعر و نوا
که گردد زبانم، زبان دعا
۸۵۹ الهی، تویی یار و پروردگار
دل من به مهر تو شد پایدار
۸۶۰ همین بس که گفتی: «دوستت دارم»
به این مهر، جانم فدایت کنم
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی