رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی

۱۴۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
حکایت(۵)
افتادن خر در چاه

 

 

 

    افتاد به چاه ، یک خر درمانده

خاک است روان، بر سر بیچاره

   

 

 

فریاد زد و مرگ طلب کرد
از ظلم و جفا، او غضب کرد

 

 

اندر دل من، اگر شرار است

 در دیده‌ی من غبار یار است

 

 

 

هر ظلم که شد، به جان خریدم
لب دوختم و ز دل بریدم

 

 

 

من بنده‌ی تو، نه خار راهم
جز مهر تو، کی شود پناهم؟

 

 

پنداشتم این وفا، رهایی‌ست
دیدم که جفاست، آشنایی‌ست

 

 

    

 

 

بشنید که خر ، مگر بها داشت    

    جز باربری، فقط صدا داشت

 

 

برخیز، تو را خدا صدا کرد
از ظلمتِ چاه ، او رها کرد

 

 

گر راز دلم نهان و خون است

 از رنگ رخم، غمم فزون است

 

 

 

 

خر با لگد ش، خاک عقب کرد      

   آمد به سر چاه و غضب کرد

 

 

 

 

ای بی‌خردان! گناه من چیست؟
آن‌کس که نرفت راه حق، کیست؟

 

 

از ناله‌ی من دلت نلرزید
از خشم و عتاب حق نترسید

 

 

خشم تو اگرچه بر زبان شد
اما ز حقیقتی نهان شد

 

 

 

جز کاه وعلف، مگر چه خوردم   

     من سنگ و سقط مگر نبردم

 

 

 بردم  تو و بار تو به زحمت
بی‌ناله، بدون حرف و منت

 

 

من در ره عشق، جان سپردم
در پای وفا، دل از تو بردم

 

 

من روی زمین چه‌ها کشیدم؟
بار تو ز دوش کی بریدم؟

 

 

 

 

در سختی و در مشقت و کار       

     همراه و رفیق و همدم و یار

 

 

 

لیکن تو به فکر من نبودی    

     در قعر  زمین  رها  نمودی

 

 

 

گر خسته شدی ز عرعر من     

   شلاق زدی ،تو   بر سر من

 

 

 

صاحب که نکرد، درک ما را         

      تدبیر نمود، به ترک ما را

 

 

 

با دفن الاغ، دگر صدا نیست            

  افسوس که درد ما دوا نیست

 

 

 

 

ای مدّعیِ علوم دنیا
غافل ز درون خویش و عقبی

 

 

ای آدمیان، خِرَد بجویید
بر عهد وفا، چرا نگویید؟

 


 

ای مدّعیِ جهان و معنا
غافل ز فروغِ صبحِ فردا

 

ای مدعی جهان بالا
غافل ز حدیث سِرّ فردا

 

ای مدّعیِ مقامِ والا
غافل ز حسابِ روزِ فردا

 

حامی بشر در این جهان کیست؟
کز ناله‌ی ما نشانه‌ای نیست

 

 

نشنیدی از این دل شکسته
آوای غم و صدای خسته

 

 

افسانه چو گفته شد  رجالی         

   شرحی ز حقیقت است گاهی



 


 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
داستان
افتادن خر در چاه

 

 

 

    افتاد به چاه ، یک خر درمانده

خاک است روان، بر سر بیچاره

   

 

 

فریاد زد و مرگ طلب کرد
از ظلم و جفا، او غضب کرد

 

    

 

 

بشنید که خر ، مگر بها داشت    

    جز باربری، فقط صدا داشت

 

 

 

خر با لگد ش، خاک عقب کرد      

   آمد به سر چاه و غضب کرد

 

 

 

 

ای بی‌خردان! گناه من چیست؟
آن‌کس که نرفت راه حق، کیست؟

 

 

 

جز کاه وعلف، مگر چه خوردم   

     من سنگ و سقط مگر نبردم

 

 

من در ره عشق، جان سپردم
در پای وفا، دل از تو بردم

 

 

من روی زمین چه‌ها کشیدم؟
بار تو ز دوش کی بریدم؟

 

 

 

 

در سختی و در مشقت و کار       

     همراه و رفیق و همدم و یار

 

 

 

لیکن تو به فکر من نبودی    

     در قعر  زمین  رها  نمودی

 

 

 

گر خسته شدی ز عرعر من     

   شلاق زدی ،تو   بر سر من

 

 

 

صاحب که نکرد، درک ما را         

      تدبیر نمود، به ترک ما را

 

 

 

با دفن الاغ، دگر صدا نیست            

  افسوس که درد ما دوا نیست

 

 

 

 

ای مدّعیِ علوم دنیا
غافل ز درون خویش و عقبی

 

 

ای آدمیان، خِرَد بجویید
بر عهد وفا، چرا نگویید؟

 


 

ای مدّعیِ جهان و معنا
غافل ز فروغِ صبحِ فردا

 

ای مدعی جهان بالا
غافل ز حدیث سِرّ فردا

 

ای مدّعیِ مقامِ والا
غافل ز حسابِ روزِ فردا

 

حامی بشر در این جهان کیست؟
کز ناله‌ی ما نشانه‌ای نیست

 

 

نشنیدی از این دل شکسته
آوای غم و صدای خسته

 

 

افسانه چو گفته شد  رجالی         

   شرحی ز حقیقت است گاهی

از عقل تو گر نشان نیابم
با ناله‌ی خر، زبان بیارم

در چاه فتاده، خسته‌جانم
انصاف نباشد این نهانم

عمری ز وفا کشیدم افسوس
پاداش وفا، شد این شبان‌روز

هر بار که رنج تازه دیدم
با صبر و سکوت، سر برید‌م

من خار نبودم ای عزیزان
گل بودم و خار شد ز نسیان

از ناله‌ی من دلت نلرزید
دل سنگ شد و نگاه، ترسید

در راه شما، شکسته‌پشتم
از چاه چرا نمی‌رهیدم؟

گفتند: خری، خری همین باش
پابند زمین، نه اهل پرواز

تا کی به من از علف بگویید؟
کی وقتِ کمی درکِ من جویید؟

من گرچه خرم، دل از طلا دارم
فهمی ز جهان و ماجرا دارم

بی‌قدر شد این زبان بسته
کآزار کشید، بی‌نفس، خسته

هر ظلم که شد، به جان خریدم
بی‌کینه گذشت، نیک دیدم

من خسته شدم ز بار دنیا
افتاده شدم به کام چاه‌ها

اندر دل من، اگر درون است
در چهره‌ام این غمِ زبون است

گر دیده‌ی تو، مرا ندیده
گوش تو چرا، فغان نچیده؟

از چاه اگر صدای من نیست
بس توده‌ی خاک بر دهن ریخت

ای مدعیانِ مهر و دانش
از مهر شما، چه سود آخر؟

هرکس به جهان، ز قدرت آگاه
بر خویش نگر، به دیده‌ی راه

گر خر به زمین چنین بیفتد
پس حال فقیر، کی شنوید؟

تا خر نشوی، نمی‌دریدی
راز دل ما، مگر شنیدی؟

ای صاحبِ عقلِ پندناپذیر
با خِرَد ما چرا نگردی پیر؟

در خلوت شب، دمی بیاندیش
از جان خر، تو عبرت‌اندیش

دادی به خری، هزار دشنام
اما نشنیدی ناله‌اش عام

صاحب نشد از خری وفادار
آن‌کس که ندید جانِ بیدار

ای وجدان خفته! خواب تا کی؟
در ظلم بشر، سکوت تا کی؟

دیدی که چه آمدم به سر من؟
از نعره‌ی من، نگشت تر تن

وجدان به خروش آمد و گفت:
ای خر! دل ماست جای این زفت!

تو گرچه خری، ولی شریفی
از سادگی‌ات، بسی لطیفی

باشد که جهان ز تو بیاموزد
از رنج خران، مسیر بس‌سازد

گفت خر از این زمانه‌ی تلخ:
بشری کجا شد؟ کجا شد آن لَخ؟

هر جا که منم، نشان جفا شد
نام من و ظلم، آشنا شد

دادی به من، بار بی‌نهایت
خود ماندی و من شدم روایت

بستی تو مرا به حرف و طعنه
افکندی‌م از عدالت و شأنه

تو نام بشر نهاده‌ای خود
اما نشدی ز آدمی، سود

گفتا که خدایا! خسته‌ام سخت
در قعر زمین، اسیر بی‌بخت

من بنده‌ی تو، نه خار راهم
جز مهر تو، کی شود پناهم؟

ای ربّ کریم، ای خالق من
از چاه برون کِش، عاشق من

بگذار دلم دوباره برخیزد
از عرش ندا، صفا بریزد

گر بی‌کسم و زبان ندارم
با اشک دلت ز جا برآرم

آمد سوی چاه، فرشته‌ای پاک
پر زد به هوا، ز مهر و ادراک

گفتا که خری، ولی خدایی
در درد و سکوت، آشنایی

حق، نام تو را بلند خواهد
در لوح وفا، پسند خواهد

باید که شوی مثال مردان
در صبر و رضا، چو پاک‌جانان

تو بردی هزار بار محنت
بی‌ناله، بدون حرف و لعنت

خاک از سر چاه رفت یک‌سو
تابید به چاه، طلوع آن‌سو

آمد کسی از قبیله‌ی نور
با دست کرم، نه با غرور

گفتا: "تو خری ولی عزیزی"
در ساحت عشق، تو نوا‌خیزی

برخیز، که شد زمان بیدار
در چاه نمان، تویی جهاندار

خر بر جست از قعر ظلمت
با صبر رسید به قله‌ی همت

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

قصیده توبه(دست اقدام)

باسمه تعالی

قصیده توبه

دست اقدام

مقدمه

توبه، بازگشتی است به سوی خداوندی که بی‌کران رحمت و بخشش است. در دل هر انسانی، خواه ناخواه لحظاتی از غفلت و خطا رخ می‌دهد؛ اما رحمت بی‌پایان حق، همیشه دریچه‌ی امید را به روی بندگان گشوده است. این قصیده، ندایی است از عمق جان برای آنکه دل‌های گمراه را به راه بازگرداند و روشنی و آرامش را به آنان هدیه دهد. هر بیت، سرشار از اشتیاق به بخشش و نورانیت است که قلب‌ها را به توبه و بازگشت به سرچشمه‌ی پاکی و نور فرا می‌خواند. امیدوارم این سروده، چراغی باشد در تاریکی‌های روح و جویباری جاری از امید و عشق الهی برای همه عاشقان حقیقت.

فهرست

  1. آغاز توبه و نیاز به رحمت خداوند
  2. غفلت و پیامدهای آن
  3. ناله و اشک به درگاه حق
  4. بشکن بندهای گناه
  5. نورانیت و صفای دل در توبه
  6. نقش دعا و ناله در بازگشت به خدا
  7. گام‌های مؤمن در مسیر توبه
  8. برکت توبه و رحمت بی‌کران حق
  9. صبر و استقامت در راه توبه
  10. پایان: وصال با پروردگار و آرامش دل

به در توبه گر آیی، بگشاید در یار
که بود بندگیت گرچه سیه‌کار، عیار

نکند طرد تو را، گرچه خطاها کردی
رحمت او نَبُوَد یکسره در حکم اجبار

چه خطا رفت ز تو، گاه غرور و غفلت
او بپوشد همه را، پرده‌در افتد ناچار

بنگر آن قطره اشکی که فروغی دارد
که کند آتش دوزخ ز خجالت، انکار

ای دل آلوده به دنیا و فریب و سودا
وقت آن است شوی سوی خداوند، هشدار

رمضان آمد و شب‌های مناجات دل‌انگیز
بشنو آواز ملک، ز آسمان با اسرار

جمله برگشته از او، عذر خطا آورده
او پذیراست، نه چون خلق جهان، برخوردار

مژده‌ای اهل گنه! جود خدا بی‌پایان
نه چو میزان بشر، بلکه چو دریا بسیار

ای گنه‌کار! بیا، دست تهی هم کافی‌ست
که کریم است و غفور است، خداوند دادار

 

  1. آن خدایی که بود توبه‌پذیر و غفار
    برهاند ز غم و وحشت دوزخ، هر بار

  2. آن لباسی که ز غفلت به تن افتد ما را
    ببرد سوی بلا، در غم و حسرت بسیار

  3. به در توبه گر آیی، بگشاید در یار
    که بود بندگیت گرچه سیه‌کار، عیار

  4. نکند طرد تو را، گرچه خطاها کردی
    رحمت او نَبُوَد یکسره در حکم اجبار

  5. چه خطا رفت ز تو، گاه غرور و غفلت
    او بپوشد همه را، پرده‌در افتد ناچار

  6. بنگر آن قطره اشکی که فروغی دارد
    که کند آتش دوزخ ز خجالت، انکار

  7. ای دل آلوده به دنیا و فریب و سودا
    وقت آن است شوی سوی خداوند، هشدار

  8. رمضان آمد و شب‌های مناجات دل‌انگیز
    بشنو آواز ملک، ز آسمان با اسرار

  9. جمله برگشته از او، عذر خطا آورده
    او پذیراست، نه چون خلق جهان، برخوردار

  10. مژده‌ای اهل گنه! جود خدا بی‌پایان
    نه چو میزان بشر، بلکه چو دریا بسیار

  11. ای گنه‌کار! بیا، دست تهی هم کافی‌ست
    که کریم است و غفور است، خداوند دادار

  12. شب قدر است و در او، توبه گره بگشاید
    هرکه برخاست ز دل با دل پر اشعار

  13. گرچه عمری به خطا رفت و گنه، باز آ
    که نماند در دلش کینه‌ی بندگان زار

  14. ناله‌ای کن به سحرگاه، بگو یا ستّار
    که بپوشد ز تو هر عیب، چو نور از دیوار

  15. خود مگو توبه کنم، لیک پَسَش باز شوم
    که نپذیرد دل حق این دو رَوِش، بی‌مقدار

  16. از دل و جان بکن این عهد که دیگر هرگز
    ننهی پا به خطا، نگذری از گفتار

  17. دل مده بر هوس نفس که چون مار فریب
    بزند نیش به جانت، به لب آرد آوار

  18. یک نفس سهل شمردن گنه آسان است
    لیک آن لحظه حساب است، نه ارفاق و نه کار

  19. ای که غرقی به گنه، غافل از آن روز حساب
    بشنو این پند ز من، دور مشو ز آن یار

  20. در دل شب بنشین، با دل خود راز بگو
    که خدا حاضر و ناظر بودت بی‌دیوار

  21. رحمتش چون سپر اهل گنه را گیرد
    گر بخواهی تو از او، رحمت حق بیدار

  22. دم مزن از در یأس، کز کرم او هر دم
    می‌رسد فیض فراوان، ز دل طور و بحار

  23. گرچه کردی تو خطا، راه خطا را بگذار
    که پشیمانی دل، هست به نزدش معیار

  24. کیفر اوست سزا، لیک عطایش غالب
    پس بترس از گنه، در طلبش کن اصرار

  25. هر که توبه کند از عمق دل آگاهانه
    او کند جملۀ اعمال خطا را انکار

  26. آنکه یک قطره اشک آورد از شرم گنه
    بخشدش کوهِ گنه، در نظرش شد غبار

  27. هرکه خاضع شود و سجده کند با دل پاک
    در دل عرش برین، گردد او را تکرار

  28. ای علی‌وار دل آزاده، بجو وصل خدا
    ره نجات از تو گذرد، نه ز زر یا از دار

  29. عاشقان با گنه، لیک پر از اشک ندامت
    بیشتر دوست بُوَد نزد خدای غفّار

  30. جان فدای قدم آنکه ز دل توبه کند
    بشمرندش به صف اول اهل استغفار

 

 

  1. آن خدایی که بود توبه‌پذیر و غفار
    برهاند ز غم و وحشت دوزخ، هر بار

  2. آن لباسی که ز غفلت به تن افتد ما را
    ببرد سوی بلا، در غم و حسرت بسیار

  3. به در توبه گر آیی، بگشاید در یار
    که بود بندگیت گرچه سیه‌کار، عیار

  4. نکند طرد تو را، گرچه خطاها کردی
    رحمت او نَبُوَد یکسره در حکم اجبار

  5. چه خطا رفت ز تو، گاه غرور و غفلت
    او بپوشد همه را، پرده‌در افتد ناچار

  6. بنگر آن قطره اشکی که فروغی دارد
    که کند آتش دوزخ ز خجالت، انکار

  7. ای دل آلوده به دنیا و فریب و سودا
    وقت آن است شوی سوی خداوند، هشدار

  8. رمضان آمد و شب‌های مناجات دل‌انگیز
    بشنو آواز ملک، ز آسمان با اسرار

  9. جمله برگشته از او، عذر خطا آورده
    او پذیراست، نه چون خلق جهان، برخوردار

  10. مژده‌ای اهل گنه! جود خدا بی‌پایان
    نه چو میزان بشر، بلکه چو دریا بسیار

  11. ای گنه‌کار! بیا، دست تهی هم کافی‌ست
    که کریم است و غفور است، خداوند دادار

  12. شب قدر است و در او، توبه گره بگشاید
    هرکه برخاست ز دل با دل پر اشعار

  13. گرچه عمری به خطا رفت و گنه، باز آ
    که نماند در دلش کینه‌ی بندگان زار

  14. ناله‌ای کن به سحرگاه، بگو یا ستّار
    که بپوشد ز تو هر عیب، چو نور از دیوار

  15. خود مگو توبه کنم، لیک پَسَش باز شوم
    که نپذیرد دل حق این دو رَوِش، بی‌مقدار

  16. از دل و جان بکن این عهد که دیگر هرگز
    ننهی پا به خطا، نگذری از گفتار

  17. دل مده بر هوس نفس که چون مار فریب
    بزند نیش به جانت، به لب آرد آوار

  18. یک نفس سهل شمردن گنه آسان است
    لیک آن لحظه حساب است، نه ارفاق و نه کار

  19. ای که غرقی به گنه، غافل از آن روز حساب
    بشنو این پند ز من، دور مشو ز آن یار

  20. در دل شب بنشین، با دل خود راز بگو
    که خدا حاضر و ناظر بودت بی‌دیوار

  21. رحمتش چون سپر اهل گنه را گیرد
    گر بخواهی تو از او، رحمت حق بیدار

  22. دم مزن از در یأس، کز کرم او هر دم
    می‌رسد فیض فراوان، ز دل طور و بحار

  23. گرچه کردی تو خطا، راه خطا را بگذار
    که پشیمانی دل، هست به نزدش معیار

  24. کیفر اوست سزا، لیک عطایش غالب
    پس بترس از گنه، در طلبش کن اصرار

  25. هر که توبه کند از عمق دل آگاهانه
    او کند جملۀ اعمال خطا را انکار

  26. آنکه یک قطره اشک آورد از شرم گنه
    بخشدش کوهِ گنه، در نظرش شد غبار

  27. هرکه خاضع شود و سجده کند با دل پاک
    در دل عرش برین، گردد او را تکرار

  28. ای علی‌وار دل آزاده، بجو وصل خدا
    ره نجات از تو گذرد، نه ز زر یا از دار

  29. عاشقان با گنه، لیک پر از اشک ندامت
    بیشتر دوست بُوَد نزد خدای غفّار

  30. جان فدای قدم آنکه ز دل توبه کند
    بشمرندش به صف اول اهل استغفار

 

قصیده توبه ـ ادامه تا ۶۰ بیت:

1 تا 40 ـ [در متن قبلی آمده است]

  1. سحر اشک بریز و دل خود پاک نما که سحرگاه بود لحظه‌ی عفو و اقرار

  2. دل به درگاه خدا بند، رها کن دنیا که وفا نیست در این عالم پر گرد و غبار

  3. خیمه‌ی توبه بزن در حرم امن خدا که در آن خیمه نیابی تو غم و اضطرار

  4. بر درش باش گدا، گرچه گنه‌کاری تو بدهد گنج به درویش، نهد مهر به خوار

  5. هرکه آمد به درش با دل پر شرمسار شد عزیز و شرفش گشت فزون‌تر ز هزار

  6. زنده کن عهد قدیم از دل پر نور خویش تا شوی بنده‌ی خاص از دل و جان، بیدار

  7. آن‌که جانش ز گنه توبه نمود و بگریست در صف بندگان حق شود او استوار

  8. دم مزن جز ز خداوند غفور و توّاب که نماند به جز او دادرسی در پیکار

  9. ناله کن همچو شبان، اشک بریز از دل سوخت تا شوی همچو سحر روشنی از نو به کار

  10. ای که آلوده شدی، خیز که شب می‌گذرد فرصت توبه نماند است دگر چند گذار

  11. دیده بگشا، نگر آن سوی گنه، نور خداست که بود چشمه‌ی رحمت به دل اهل وقار

  12. هر گنه‌کار اگر توبه کند بی‌تردید می‌شود نزد خدا چون گل نوروز بهار

  13. نیست کاری ز خداوند به دل سخت‌تر از رد یک توبه‌ی صادق ز دلِ بی‌زنار

  14. گر چه تکرار خطا کردی و لغزیدی باز بار دیگر بزن این در، که کریم است و شعار

  15. ناله‌ی نیمه‌شب و اشک ندامت در دل می‌شود مایه‌ی آمرزش و لطف کردگار

  16. خانه‌ی دل بشوی از گنه و کینه و کبر تا خدا در دل تو سازد از آن نور و وقار

  17. بر در خویش بخوان، نام قشنگش شب و روز که بود ذکر خوشش مایه‌ی شرح‌الصَّدْر

  18. آه سوزان تو آتش‌زده دوزخ را می‌کند کفر تو را محو، به صدگونه نثار

  19. تا نگردی ز خطا توبه‌کنان، پاک و خموش نشنوی از دل جان وعده‌ی دیدار یار

  20. ای دل افتاده ز راه حق و پر وحشت و وهم بازگرد، این در رحمت نبَود بی‌دیوار

  21. گر ز اشک تو شود راه دلت روشن و صاف می‌رسد آینه‌ی جان به تجلیِ انوار

  22. ناله‌ی سوز دلِ تائب مجروح و خموش می‌کند راه به سوی ملکوت و اسرار

  23. هر شب آهی بکشی در دل تاریکی شب می‌رسد فجر وصال از دلِ آن شام تار

  24. ای گنه‌کار پشیمان، به خدا رو آور تا ببینی که کند جان تو را پرگلزار

  25. بر در یار بمان، ترک منی کن ز وفا تا شوی بنده‌ی خاص از دلِ بی‌ناز و عار

  26. سینه را خالی از آتشکده‌ی کبر نما تا در آن خانه کند مهر خداوند قرار

  27. هر گنه چون گذری از دل و جان بشکافی می‌خورد ریشه‌ی ظلمت، شود آن دل نثار

  28. چون در این ره زنی آوازه‌ی "یا رب، یا رب" می‌شود همهمه‌ات زمزمه‌ی لیل و نهار

  29. خیمه‌ی نور بزن در دل شب‌های بلند تا شوی بنده‌ی محبوب، به دل، پایدار

  30. طاعت یار گزین، ترک معاصی بنما تا شوی غرقه به الطاف و عنایاتِ غفار

  31. هرکه توبه بکند، گرچه خطاها دارد می‌برد جان به جنان با دل روشن، بیدار

  32. هر شب از دامن غفلت به در آ، گریه بریز که سحرگاه کند عشق تو را تاج‌سَردار

  33. ناله‌ی توبه بود زمزمه‌ی اهل صفا که برد بندۀ غم‌دیده به درگاهِ نگار

  34. دل اگر نور پذیرد ز دم گرم دعا می‌شود آینه‌سان، بوسه‌گهِ صد پرگار

  35. هر که گریان شود از ترس خدای مهربان می‌شود در صف عشاق، ز شوق و دیدار

  36. در دل شب به دعا دست برآر و بگو: "ربِّنا، عفوک و عینک، بنما بر کردار"

  37. نیست درگاه خدا تنگ، بیا ای گنه‌کار که بود خلعت آمرزش او بی‌مقدار

  38. لحظه‌ای توبه بکن، ترک خطا را بنه که نماند به خدا نزد تو دیگر انکار

  39. هرکه توبه بکند، پاک شود چون مهتاب در شب ظلمت غفلت، شود آن نور آثار

  40. ای علی‌وار نظر کن به دل سوخته‌ها تا شوی همدل آن قومِ ز شرمندگی یار

  41. گر ز اشک تو شود راه دلت روشن و صاف می‌رسد آینه‌ی جان به تجلیِ انوار

  42. ناله‌ی سوز دلِ تائب مجروح و خموش می‌کند راه به سوی ملکوت و اسرار

  43. هر شب آهی بکشی در دل تاریکی شب می‌رسد فجر وصال از دلِ آن شام تار

  44. ای گنه‌کار پشیمان، به خدا رو آور تا ببینی که کند جان تو را پرگلزار

  45. بر در یار بمان، ترک منی کن ز وفا تا شوی بنده‌ی خاص از دلِ بی‌ناز و عار

  46. سینه را خالی از آتشکده‌ی کبر نما تا در آن خانه کند مهر خداوند قرار

  47. هر گنه چون گذری از دل و جان بشکافی می‌خورد ریشه‌ی ظلمت، شود آن دل نثار

  48. چون در این ره زنی آوازه‌ی "یا رب، یا رب" می‌شود همهمه‌ات زمزمه‌ی لیل و نهار

  49. خیمه‌ی نور بزن در دل شب‌های بلند تا شوی بنده‌ی محبوب، به دل، پایدار

  50. طاعت یار گزین، ترک معاصی بنما تا شوی غرقه به الطاف و عنایاتِ غفار

  51. هرکه توبه بکند، گرچه خطاها دارد می‌برد جان به جنان با دل روشن، بیدار

  52. هر شب از دامن غفلت به در آ، گریه بریز که سحرگاه کند عشق تو را تاج‌سَردار

  53. ناله‌ی توبه بود زمزمه‌ی اهل صفا که برد بندۀ غم‌دیده به درگاهِ نگار

  54. دل اگر نور پذیرد ز دم گرم دعا می‌شود آینه‌سان، بوسه‌گهِ صد پرگار

  55. هر که گریان شود از ترس خدای مهربان می‌شود در صف عشاق، ز شوق و دیدار

  56. در دل شب به دعا دست برآر و بگو: "ربِّنا، عفوک و عینک، بنما بر کردار"

  57. نیست درگاه خدا تنگ، بیا ای گنه‌کار که بود خلعت آمرزش او بی‌مقدار

  58. لحظه‌ای توبه بکن، ترک خطا را بنه که نماند به خدا نزد تو دیگر انکار

  59. هرکه توبه بکند، پاک شود چون مهتاب در شب ظلمت غفلت، شود آن نور آثار

  60. ای علی‌وار نظر کن به دل سوخته‌ها تا شوی همدل آن قومِ ز شرمندگی یار

  61. دل نلرزد اگر از خشم خداوند کریم؟ پس چرا غافل و مستی، شده‌ای بی‌اخبار؟

  62. توبه کن، توبه، که این فرصت جان‌سوز گذر چون نسیمی برود از برِ ما بی‌تکرار

  63. اشکِ حسرت بچکان از دل آلودۀ خویش تا شوی پاک‌دل و هم‌دم آن لطف نثار

  64. در دل توبه بجو مهر خداوند جهان که بود فیضش از آغاز جهان بی‌انکار

  65. گر خطا کردی و اکنون شدی از آن پشیم درِ رحمت به رُخَت باز، نگر بی‌دیوار

  66. هر گنه‌کار اگر صادق و سوزان باشد می‌برد فیض، ز درگاه خداوند ستّار

  67. چشم بگشا، ببین آن طرفِ اشکِ ندامت نوری از عرش درخشد، نه غم و نه فَشار

  68. یک دعا، یک نظر از دلِ شب‌خیزِ خموش می‌برد بنده به معراج دل و دیدار

  69. چشم تر، سینه‌ی سوزان، دل آشفته و پاک می‌شود مرکب تو سوی جنان، استوار

  70. خیز و در دل شب از عمق وجودت برخوان: "ربِّ اغفر، ربِّ ارحم، تو کریمی، غفّار"

  71. هرکه توبه کند از دل و با چشمِ تر بخشدش لطف خدا، بی‌گله، بی‌پیکار

  72. ترک طغیان بکن، ترک گنه، ترک هوس تا شوی بنده‌ی خاصِ شهِ دارالقرار

  73. آتش توبه بسوزاند گنهِ سال و مهت می‌شود دل ز صفا چون گل یاس، نگار

  74. بر در حق بشکن این بتکدۀ نفس بدت تا بیابی ز خداوند نجات و ایثار

  75. نغمه‌ی اشک سحرگاه بود ذکرِ ملک که برد سوی جنان بنده‌ی سرگشته زار

  76. گرچه پر بوده دلت از گنه و ظلمت و جور می‌برد مهر خدا بر همه‌ی آن غبار

  77. چون خدا گفت که: "لا تقنطوا از رحمتم" تو مکن یأس ز درگاه، که هستی بردبار

  78. شوق توبه بنشان در دل تاریک و حزین تا شوی نغمه‌سرای حرمِ اهل وقار

  79. هر که با دیده‌ی اشک آید و دل پر شرم می‌شود نزد خدا پاک، ز هر عیب و عار

  80. قصه‌ی توبه همین است، بیا ای گنه‌کار که بود درگه معشوق، پر از لطف و وقار

  81. دل چو از غفلت و طغیان شود پاک و لطیف می‌رسد نور یقین بر دلِ جان‌باخته‌دار

  82. آتشی گر بزنَد سوزِ ندامت به درون می‌شود خانه‌ی دل، روضه‌ی سبز بهار

  83. هرکه با گریه و آه آید و با شرم دل می‌برد جام وصال از کف آن شیر شکار

  84. ترک دنیا بکن، ترک هوس‌های پیاپی تا ببینی ز کرامت، چه کند کردگار

  85. هر شب از دیده‌ٔ پر اشک بزن بانگِ دعا تا بپیچد به سرت نغمه‌ی آن تاج‌دار

  86. نور توبه بزند پرتو عشق از دل تو تا شوی مِی‌کده‌گردی، نه اسیر خمار

  87. قلبِ تائب شود آیینه‌ی لطفِ الهی زان صفا گیرد و از ظلمت و وحشت فرار

  88. لحظه‌ای گوش بده بانگ مناجات دلان تا ببینی که در آن، هست هزاران اسرار

  89. هر شب از عشق خدا گریه کن، ای دل، بی‌تاب تا شوی عاشقِ آن آینه‌ی صد پرگار

  90. گرچه در دام گنه سال‌فرو مانده‌ای می‌کَند توبه تو را از خطرِ آن مدار

  91. ناله‌ی تائب اگر از دل و جان برخیزد می‌رسد فیضِ الهی به همه روزگار

  92. ای گنه‌کار، بیا، ترک غرورت بنما تا ببینی ز خدا لطفِ فراوان، بسیار

  93. اشکِ توبه به از گوهر دُرّ ناب بود گر بریزی ز دلِ سوخته با اقتدار

  94. ترک این خوابِ گران کن، که خطر در پی اوست چشم بگشا ز هوس، دل بگشا بر اسرار

  95. لحظه‌ای بند شو از بندگی نفس ستم تا ببینی که شود بندِ تو آزادی‌یار

  96. هر که شب بگذرد با دل نادم ز گنه می‌برد در سحر از ربّ عطا و آثار

  97. توبه‌ی خالص اگر از دل پاکی برخاست می‌برد بنده ز نومیدی و غم‌ها فرار

  98. هر نَفَس، توبه بجوی و ندمی تازه بدار که بود توبه ز توفیق خداوندگار

  99. ز آتش اشک بپالوده شود چهرۀ دل می‌زند برق تجلی ز درون بر دیوار

  100. این جهان عرصه‌ی فانی‌ست، مگیرش به گمان که فنا برد همه ملک، نه‌فقط خاک و غبار

  101. چون دلت سیر شود از گنه و لهو و لعب بنگر آن وعدۀ یزدانِ وفادار و غیار

  102. قطره‌ی اشک سحرگاهه اگر پاک بود می‌شود عامل بخشایش و عفو و گذار

  103. این قفس، خانه‌ی تو نیست، پر و بال ببند بنگر آن عرشِ خداوند، نه این دار و دیار

  104. سینه‌ای پاک بیار و نَفَسی پاک بزن تا شوی از همه‌ی بند هوس، رستگار

  105. با دم صبح بزن بانگِ "خدایا العفو" تا بیابی ز دعا فیضِ خدای ستّار

  106. همتت را به سوی حق و جنان کن روان که بود غایت هر بنده رهِ آن دیار

  107. ترک لذت بکن از لهو و گناه و طمع تا ببینی ثمر صبر در آن سبز بهار

  108. دل چو آیینه شود، آینه‌دار است خدا می‌زند نورِ جلالش به دلِ بی‌دوبار

  109. ذکر "یا رب" بزن از سوزِ دل و شوقِ امید تا شوی آینه‌سان، روشنیِ روزگار

  110. ظلمتت گر بشکافد به نوای توبه می‌شود خانه‌ی دل، جنتِ پر انوار

  111. لحظه‌ای باز شو از غفلت دیرینه‌ی خویش تا ببینی که خداوند بود در پیکار

  112. هرکه توبه کند از دل و جان، یار شود تا رسد در دل شب بانگ صفا، بی‌اجبار

  113. گرچه طوفان بلا آمد و در هم بشکست می‌رساند کرم او تو را از هر گذار

  114. نفس سرکش چو رود از سر فرمان و هوس می‌شود بنده‌ی جان پاک، به سوی اسرار

  115. ترک لذات دنی، کسب رضای حق کن تا ببینی ز دعا گنجی از استغفار

  116. هر شب از سوز درون گریه کن و آه بکش تا شوی غرقه‌ی رحمت، نه گرفتار و زار

  117. راز توبه‌ست که دل را کند از نو زنده می‌دهد شرحِ نجات از همه‌ی این دیار

  118. چون علی‌وار شوی تائب و پر درد و سکوت می‌برد عشق تو را تا به حریم ستار

  119. آنکه توبه بکند، گردد از اولیای می‌شود ساقیِ جام شهدا در اسرار

  120. بشنو این پند من از سوز دل سوخته‌ای که نجات است در این ذکر پر از اعتبار

  121. ترک دنیای فریب و هوس و حرص بکن تا ببینی ز خدا لطف و عطای بیدار

  122. زاهد و عارف و عامی همه محتاج تواَند گر تو با توبه شوی در صف اهل وقار

  123. در دل شب اگر از شوق خدا گریه کنی می‌رسد مرحمت از عرش بر آن چشمِ تار

  124. آتشی کن به دل از سوز ندامت، بگو: "ای خدا، باز پذیر این دل شرم‌گذار"

  125. گرچه غرق گنهی، باز تو را دعوت کرد آن که بخشایش او هست فزون از مقدار

  126. درِ توبه نگه‌دار، مبندش به گله که خداوند گشاید همه درها، بسیار

  127. قطره‌ای اشک اگر از دل پر درد چکد می‌کند تیره‌ترین شب به درخشش، بیدار

  128. چون بیابی به دعا لذت بی‌همتا را بفکنی از سر خود خرقه‌ی ننگ و عار

  129. گرچه در کُنج خطا سال فرو مانده‌ای می‌رسد نور خدا گر بکنی استغفار

  130. ترک گفتار بد و فعل بد و خوی رذیل تا ببینی که شوی بنده‌ی پاک‌رفتار

  131. سینه را آینه کن، دیده ز اشک آب دِه تا بتابد به تو آن نورِ خوشِ کردگار

  132. ترک آزار خلایق بکن و خدمت کن تا شوی بنده‌ی محبوب خداوندگار

  133. دل چو آماده شود خانه‌ی ربّ العالمین می‌زند نورِ خدا در دل تو بی‌تکرار

  134. آنکه دارد هدف توبه و شب‌های دعا می‌رسد زود به درگاه جنانِ اسرار

  135. چون دل از توبه شود سبز و جوانه زند می‌رسد میوه‌ی صبر از دل آن شاخسار

  136. هرکه توبه بکند، چون علی و چون زهرا می‌برد سینه‌ی پرنور به آن لاله‌زار

  137. ترک عصیان بکن و توبه ز دل تازه نما تا ببینی کرم حق به تو بی‌اضطرار

  138. لحظه‌ای وقف دعا شو، که در آن نور بود بشنو از دل که در آن هست نوای هزار

  139. آن خدای رحیم است که دهد فیضِ ابد گر ز دل توبه کنی، می‌رسد آن پرگار

  140. توبه کن، توبه، که این دُرّ گران است و شریف می‌کند دل ز گنه پاک و صفا، بی‌غبار

بشکن آیینه‌ی غفلت، بنگر روی به یار
لحظه‌ای چشم ببند از همه‌ی روزگار

هر دلی کو بزند کوسِ پشیمانی خویش
می‌رسد تا حرم وصل، به پرواز وار

خیز از خواب دروغین و ببین عالم قدس
که در آن جلوه کند حضرت پروردگار

ناله‌ی توبه اگر راست برآید ز درون
بگشاید به رُخت لطف خدا هفت بار

بنده‌ای گر ز گنه توبه کند با دل پاک
می‌نوازد دل او را کرم کردگار

اشک گرمش برسد تا به افلاک بلند
می‌شود سینه‌اش از فیض خداوند، زار

بگذر از خویش و زان خوی بد آیینه‌شکن
دل بیارای به تقوا چو گل بی‌خار

هر که بر خویش نهد نام خدا، زنده شود
بشنود بانگ مناجات ز هر کوهسار

در شب خوف و خطر، توبه چراغی‌ست جلی
که دهد نور یقین در دل بی‌قرار

ای برادر، تو بیا تا به صف توبه رویم
که بود قبله‌ی ما عرش خدا، استوار

در دل شب بنشین، زمزمه کن نام حق
که بود ذکر خدا مایه‌ی فتح و بهار

بشکن آن بند هوا را که تو را بسته کند
بگشا بال دعا، پر بزن از رهگذار

ای دل آلوده به غفلت، ز گنه پاک شویم
تا شود سینه‌مان آینه‌ی اعتبار

بندگی کن، که خدا را ز تو این است رضا
بنده‌ای باش خموش و دل‌آگاه و بکار

هر که با اشک پشیمان به در دوست رسد
می‌شود در دل شب، شاهد نور و نگار

دل چو زد نغمه‌ی توبه، همه آفاق شکفت
بگشا پنجره را، بشنو آن صوتِ هزار

هر که برخاست ز غفلت به درِ حق بنهد
در دلش روی کند نور یقین آشکار

چون صدا کردی او را، به تو نزدیک شود
که خدا هست همیشه به تو نزدیک‌تر از تار

باده‌ی عشق بنوش از کف لطف ازلی
که نباشد به جهان همچو شرابش، دگر بار

آفتابی شو و بر ظلمت خود سایه فکن
تا شوی هم‌نفسِ صبح وصال و وقار

اگر دوست دارید، باز هم ادامه دهم.

در شب تار، دعا کن به دلِ بی‌قرار
که شود روشن ز آن نوری ز کارزار

بگذار گناه‌ها بر خاک و آتش رود
تا گردد دل تو چون گلی بی‌خار

هر دم که توبه کنی از زخم و درد خویش
دست حق بر سر تو سایه‌ی یار

بسوز و بساز در آتش جان پاک کن
که بی‌دود آید بهار، نه هر بار

بگذر از خویش، رها کن دلبستگی‌ها
که گیرد دل تو پرواز به دیار

گر که ناله‌هایت پر شود ز اشک و آه
می‌رسد تو را تا عرش پرگار

لحظه‌ای گوش بسپار به صدای دل پاک
که دارد نوای عشق از هزار

دور شو ز بند غفلت و تاریکی‌ها
که فروغ حق است تنها قرار

ای دل شب‌زده، برخیز از تاریکی
تا شوی پیدا در روشنای سوار

هر که دل داد به راه حق خالصانه
نوازد او را خدا به هزار

بگذر از هوا، زین همه وهم و خیال
تا شوی پاک چون نور، ز دهر

بسوز و بساز ز عشق، تا دمی گل شوی
که بی عشق خدا، نیست قرار

این قصیده را چو دعا کن بر لب جان
که شنود خدا از هر ناله زار

در سجده‌های شب، بنشین به راز و نیاز
که باشد توبه راه به کارزار

ای دل گم‌کرده، ای عاشق پر شور
ناله کن ز راه حق، ز دل زار

بر خاک افتاده ز پشیمانی خویش
دست حق گشاید درگاه یار

تا بشکنی ز بند غفلت هر چه هست
رو به سوی نور، ای دل بیدار

گر چه هزار گناه پشت سر گذار
باز باز کن در توبه را باز بار

اشک روانت شود چراغ راه حق
می‌شود دل پاک و دلدار

در دل شب ز سجده و ناله مکن خست
که بی‌تابان رسید آن بهار

تو را چو ببیند آن مهربان خدا
نزدیک‌تر شود به هر دیدار

تا ز دل پاک شود گلزار ایمان
بیابد نورش از هر خار

عشق حق تو را چون پرنده آزاد
پرواز ده به سوی بهار

هر کس در راه توبه قدم نهد
برسد به صلح و صفای دلدار

رها شو ز هر غم و اندوه و غفلت
که دل شود چراغ دار

تا ز دل برداری پرده‌ی غفلت
می‌بینی روی یار

بر خاک افتاده ز پشیمانی خویش
دست حق گشاید درگاه یار

تا بشکنی ز بند غفلت هر چه هست
رو به سوی نور، ای دل بیدار

گر چه هزار گناه پشت سر گذار
باز باز کن در توبه را باز بار

اشک روانت شود چراغ راه حق
می‌شود دل پاک و دلدار

در دل شب ز سجده و ناله مکن خست
که بی‌تابان رسید آن بهار

تو را چو ببیند آن مهربان خدا
نزدیک‌تر شود به هر دیدار

تا ز دل پاک شود گلزار ایمان
بیابد نورش از هر خار

عشق حق تو را چون پرنده آزاد
پرواز ده به سوی بهار

هر کس در راه توبه قدم نهد
برسد به صلح و صفای دلدار

رها شو ز هر غم و اندوه و غفلت
که دل شود چراغ دار

تا ز دل برداری پرده‌ی غفلت
می‌بینی روی یار

چون تو باشد در راه حق پایدار
نور خدا می‌شود همیار

هر که آمد به درگاه خداوند
می‌شود پاک از هر گناه و کار

بندگی کن که این راز است والاتر
که خدا باشد بی‌همتا و یار

با دعا و ناله شو خود را بساز
که توبه راه وصال است، یار

هر که در دل شب خواند دعا ز دل
رسد صدا به سمع حق، بی‌قرار

بازآ ز غفلت و رها کن هر چه بود
که باشد در دل تو ز نور قرار

خدایا! تو را ز گنه بر حذر دار
که گنه کند دل را ز بار

ای دل عاشق، پا به راه حق نه
که نورانیت دهد دل‌نگار

در ره عشق حق، صبر و شکیب باش
که رسد تو را فیض هر بار

پرهیز کن از هر غفلت و هوس رها
که شود دل پاک بی‌خار

ز آه و اشک شب زنده‌دار شو
که رسید به تو صبح وصال یار

بگذر ز هر خیال که تو را می‌بندد
رها شو ز هر غم که تو را می‌برد به دیار

لحظه‌ای در سجده، خالص شو از دنیا
که می‌رسد ز دل تو نغمه‌ی بی‌قرار

بنشین به یاد حق، دل را بیاسای
که برد همه غم‌ها را به یک بار

هر که ناله کند ز دل و جان پاک
می‌شود پذیرفته درگاه یار

از سر محبت، بزن قدم سوی حق
که خداست مایه‌ی آرامش و قرار

چون تو باشی بر در توبه راستین
دریابد تو را دل آن بی‌قرار

در نگاه حق، تو همی زنده شوی
به لطف خدا، بی‌گمان یار

هر که بخواهد به خدا نزدیک شود
بر قلبش باشد نوری ز هزار

گر تو با دل پاک دعا کنی هر دم
بی‌درنگ آید جواب نغمه‌ی یار

از غفلت رها شو، چون پرنده در آسمان
که شود روانت پر از امید و بهار

ز دامن رحمت خدا بگیر نگه‌دار
که شدی پناهی در بحر بیکران

ای دل عاشق، بزن ناله‌های گرم
که می‌رسد تا خدا نغمه‌ی زار

تا که ز گناه شوی پاک و خالص
ببینی روی حق، بی‌نظیر و یار

لحظه‌ای توبه کن، پیش پروردگار
که باشد همیشه بنده‌اش خوار

هر که برخیزد ز خواب غفلت و تار
بیابد به دلش صفای یار

این راه توبه، راهیست بس روشن
که می‌رسد به وصال، بی‌هیچ انکار

 

 

تهیه۵ و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

قصیده توبه(۱)

باسمه تعالی
قصیده توبه(۱)

 

آن خدایی که بود توبه‌پذیر و غفار
برهاند ز غم و وحشت دوزخ، هر بار

 

 

آن لباسی که ز غفلت به تن افتد ما را
ببرد سوی بلا، در غم و حسرت بسیار

 

 

به در توبه گر آیی، بگشاید در  دوست
که بود بندگیت گرچه سیه‌کار، عیار

 

 

نکند طرد تو را، گرچه خطاها کردی
رحمت حق نَبُوَد تابع حکم و اجبار

 

 

چه خطا رفت ز تو، گاه غرور و غفلت
او بپوشد همه را، پرده‌در افتد ناچار

 

بنگر آن قطره اشکی که فروغی دارد
که کند آتش دوزخ ز خجالت، انکار


 

دل آلوده به دنیا و فریب و سودا
سوی معشوق بیا، وقت نجات است، ز یار

 

 

رمضان آمد و افطارِ دل آمد نزدیک
بشنو از عرش طنینِ سخن و استغفار

 

جمله برگشته از او، عذر خطا آورده
او پذیراست، نه چون خلق جهان، برخوردار

 

 

 

 

دل به درگاه خدا بند، رها کن دنیا

که وفا نیست در این عالم پر گرد و غبار
 

 

 

ای گنه‌کار! بیا، دست تهی هم کافی‌ست
که کریم است و غفور است، خدای  دادار

 

 

شب قدر است و در او، توبه پذیرا گردد
هر که برخیزد و گوید سخن از دل، بسیار

 

 

گرچه عمری گنه و دوری و زاری کردی
دان نراند ز در خویش کسی را دلدار

 

 

بنگر قطره ی اشکی که فروغی دارد
که کند آتش دوزخ ز خجالت انکار

 

 

ناله‌ای کن به سحرگاه، بگو با دل و جان
که بپوشد ز تو هر عیب، خدای  ستّار

 


گر کنی توبه، دگر سوی گنه باز مرو
که نخواهد دل حق، یک دلِ آلوده و تار

 

 

از دل و جان بکن این عهد، که دیگر هرگز
ننهی پای به باطل، نه به چشم و گفتار

 

 

دل مده بر هوس نفس، که چون مار پلید
می زند نیش به جانت، ببرد صبر و قرار

 

 

 

یک گنه سهل نبین، گرچه به ظاهر کوچک

که حساب است نه لطف و نه گذشت و انکار

 

 

ای گنه‌کار غریق، از سَرِ غفلت برخیز
پند من گوش کن و باز به سوی دلدار

 

 

در دل شب بنشین و به دلت راز بگو
که خدا حاضر و ناظر بودت بی‌دیوار

 

 

رحمتش چون سپر اهل گنه را گیرد
گر بخواهی زِ خدا، می‌رسدت بی‌پیکار

 

 

از درِ یأس مگو هیچ، خدا زنده و بس
می‌فرستد ز دل طور و ز دریا اسرار

 

 

گرچه رفتی به خطا، باز بیا سوی خدا
اشکِ حسرت شودت بالِ عبور از اقرار

 

 

 کیفر اوست سزا، لیک عطایش غالب
پس بترس از گنه و در طلبش کن اصرار

 

 

به در توبه گر آیی، بگشاید در را
که بود بنده اگر بد، نکند او انکار

 

 

هرکه خاضع شود و سجده کند با دل پاک

در دل عرش برین باید و او خلوت یار


 

 

 

مژده‌ای اهل گنه! جود خدا بی‌پایان
نه چو میزان بشر، بلکه چو دریا بسیار

 

 

 

توبه‌ی صادق اگر از دل و جان برخیزد
بخشدش حق، همه افعال " رجالی" دلدار

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی محبت(دست اقدام)

 

باسمه تعالی

مثنوی محبت

دست ویرایش

۱
بنام خداوند مهر و صفا
خدایِ دل و جانِ جان آشنا

۲
محبت ز نور الهی رسد
ز دل‌های پاک آگهی را سزد

۳
دل آنگه شود قبله‌گاه خدا
که پاک است از هر ریا و خطا

۴
چو مهرش بتابد به آیینه دل
برآید ز جان نغمه‌ی لم‌یزل

۵
محبت، زبان دل عارفان
نوای سحرگاه سالکان

۶
ز سوزش، دلی را دهد ارتقا
برد سوی آفاق قرب و لقا

۷
دل عاشق از غیر حق بگذرد
به کوی یقین بی‌عدد ننگرد

۸
چو جوشد ز دل شعله‌ی مهر حق
شود خانه دل، پر از شوق و دق

۹
کند عاشق آواره‌ی کوی دوست
نبیند به غیر از صفا هیچ پوست

۱۰
به هر جا که نور محبت بتافت
زمین سبز شد، آسمان را شکافت

۱۱
نهال وفا زین زمین سر کند
درون بشر نور دیگر کند

۱۲
کسی کو دلش زین شراب است سیر
بود مست و بیدار و پر از بصیر

۱۳
نه با عقل ناقص، شود این بیان
نه با لفظ و معنا، رسد تا عیان

۱۴
محبت بود اسم دیگر ز عشق
بود حاصلش ترک هر رنگ و نقش

۱۵
کند جان عاشق ز دنیا رها
برد سوی فردوس و عرش خدا

۱۶
به آغوش مهر خدا چون فتاد
دل از بند هستی، سبکبار شاد

۱۷
به هر درد، درمان محبت بود
همان چشمه‌ساری که رحمت بود

۱۸
اگر دل بود خانه‌ی مهر دوست
شود مثل آیینه، بی‌شک و سوست

۱۹
محبت کند عقل را سربلند
شود دل ز هر تیرگی بی‌گزند

۲۰
ز نور محبت، جهان پر فروغ
چو مهتاب در شام ظلمت، شلوغ

۲۱
محبت نه آن عشق پر شور و درد
که در کوچه‌های هوس می‌چَرد

۲۲
محبت حقیقت‌نمای صفاست
صفای دل و روشنیِ وفاست

۲۳
محبت بود ذره‌ای از خدا
رسد بر دل پاک و روشن، سزا

۲۴
نه هر کس که گوید «خدا» باخبر
که مهر خدا می‌کند جان، سَپر

۲۵
به هنگام شب چون ز دل نغمه خاست
ملک تا سما رفت و آوا شنـاست

۲۶
محبت، درونِ بشر را کند
ز هر ریشه‌ی نارَوا بر کند

۲۷
کسی کو ز مهر خدا پر شود
دلش همچو گلزارِ داور شود

۲۸
نگردد دگر بند ظلمت و غم
که هر درد در مهر، یابد مرهم

۲۹
محبت، امان از غم و تیرگی‌ست
به دریای پرنور، هم‌برگی‌ست

۳۰
دلی کو تهی شد ز کین و هوا
شود آینه‌دار ذات خدا

۳۱
کجا نار مهر خدا می‌سزد
که هر ذرّه‌ای از صفا می‌چکد

۳۲
خدایِ محبت، خدایِ غفور
به هر دل دهد بخشش و نور نور

۳۳
ز یادش دلی پر شود از شعف
نماند در او هیچ فقر و تَلَف

۳۴
ز مهرش دلِ زنده گردد به جان
شود روشن از آفتاب جهان

۳۵
هر آن کس که دل را به او داد و رفت
ز هر قید و زنجیر دنیا گذشت

۳۶
محبت، حجاب است بین دو دل
چو افتد، شود چشم جان بی‌حِیَل

۳۷
تو گر عاشقی، دل به او کن سپار
که دل خانه‌ی اوست، ای هوشیار

۳۸
محبت، کلید است و دل قفل آن
گشاید درِ خانه‌ی بی‌نشان

۳۹
ز دل‌های پاک آید این شور و شوق
که پُر گردد از عطر مهر و ذوق

۴۰
به یاران بگو مهر خود را کنند
دل از هر دو عالم تهی‌تر کنند

۴۱
دل عاشق ار دلربا را شناخت
ز هر قید غیر، دلش را گسست

۴۲
نه آتش بود، لیک سوزنده‌تر
نه آب است، اما چو دریای پر

۴۳
ز سوز محبت، بشر زنده است
دل اهل حق از طرب خنده است

۴۴
به هر جا که باشد نشان از ولا
بود مهر حق زنده در جان ما

۴۵
محبت به زهرا و حیدر بود
که هم پایه‌ی مهر داور بود

۴۶
دل آن کس که گردد ز مهر علی
شود محرم راز و اهل جلی

۴۷
ز مهر حسن، کربلا جان گرفت
ز عشق حسین، آسمان رنگ رفت

۴۸
محبت به سجاد عابد دهد
زلال یقین را درونِ خرد

۴۹
اگر مهر باقر درونت گرفت
ز علم یقینی، دلت را شِکفت

۵۰
به صدق صادق، محبت کنی
یقیناً ره قرب، راحت بُنی

۵۱
ز موسی‌بن‌جعفر، کرامت بگیر
دل از بند وهم و ندامت بگیر

۵۲
رضا آن امامی که مهرش چو شمس
فروغی دهد بر دل اهل لمس

۵۳
به مهر جواد ار دلت زنده شد
دری از علوم خدا باز شد

۵۴
به مهر تقی دل شود آسمان
رهد از گره، راز بی‌واژگان

۵۵
نقی آن امامی که در نور رفت
دلش تا سر عرش داور شتافت

۵۶
به مهر عسکری گر دلت شد منیر
رسد بر تو فیضی چو باران غدیر

۵۷
امام زمان را چو دل شد شکار
شود دیده‌ات روشن از لاله‌زار

۵۸
محبت رهِ دیدن او شود
درون تو خورشیدِ نو شود

۵۹
دلِ عاشقِ منتظر را نگر
که سرشار از نور و اسرار و در

۶۰
به هر لحظه گوید دعای فرج
که گردد زمین پر ز عطر حَجَج

۶۱
اگر مهر اهل ولا در دل است
بهشتت یقین بی‌بدیل و خجل است

۶۲
محبت، همان راه عرفانِ ماست
که این ره به سوی خدا رهنماست

۶۳
بزن آتشی در دل از مهر دوست
مکن جز به نور محبت، سبوست

۶۴
هر آن کس که دل را به غیرش دهد
ز دریای معنا نصیبی نبُرد

۶۵
ز مهر خدا جان بگیرد حیات
شود پاک از تیرگی‌ها و مات

۶۶
اگر دل به لطف خدا خو کند
ز هر فتنه و شبهه بیرون زند

۶۷
کسی کو به یزدان محبت نمود
بود هم‌نشینِ بهشتی سرود

۶۸
به هر دل که خورشید مهرش بتافت
دل از ظلمت شب به نورش شتافت

۶۹
نه تنها دل آدمی را سِتود
که با هستی و آسمان، هم سرود

۷۰
محبت، زمین را کند آسمان
برد آدمی را ز خاکی به جان

۷۱
ز نور محبت، بشر نیک شد
ز هر کینه و کبر، تهی‌ریک شد

۷۲
محبت کند گریه را آسمان
شعوری دهد بر دل عاشقان

۷۳
کسی کو محبت به دل پرورد
ز هر خط و مرزِ تعلق بُرد

۷۴
شود در دلش عرش حق آشکار
نگردد دگر جز خدا را شکار

۷۵
نه تنها بشر، بلکه جن و مَلَک
بود بنده‌ی مهر و نور فلک

۷۶
محبت چو شمعی‌ست در شام شب
که راه تو را روشن آرد، ادب

۷۷
محبت کند دل به دل راهبر
شود هم‌دل و هم‌نفس، بیشتر

۷۸
به چشم محبت چو عالم نگر
نبیند دلت غیر از او جلوه‌گر

۷۹
جهانی که در چشم جانان شود
همه آیت مهر سبحان شود

۸۰
دل اهل مهر، آینه‌دار حق
ندارد دگر میل دنیا و دق

۸۱
ز صد رتبه بالاتر است این مقام
که دل با خدا گوید اسرار خام

۸۲
محبت کند بندگان را شفیع
رهد از عذاب و حساب و فجیع

۸۳
کسی کو ز مهرش نصیبی گرفت
ز هر دردی و ز هر ننگی برَفت

۸۴
محبت بود اصل هر دین و راه
که بی آن نمانَد ز ایمان پناه

۸۵
نه ترسی، نه سردی، نه دوری دگر
که در مهر حق، نیست جور و خطر

۸۶
محبت، همان اصل خلقت بود
که از لطف او کائنات آفَـرود

۸۷
به آدم محبت عطا کرد و گفت:
«ز مهر من آگاه باش ای شِگَفت!»

۸۸
ز آن مهر، نبی آفرید و ولی
که آید به خلق از صفا مشکلی

۸۹
به ختم رسولان، محمد سلام
که نور محبت بودش مرام

۹۰
خدای مهربان، در وجودش نهاد
تمام محبت، صفا، اعتقاد

۹۱
به زهرا، به حیدر، به آل رسول
محبت کند دل ز کفران ملول

۹۲
نه تنها عبادت بود با نماز
که مهر و محبت کند سرفراز

۹۳
خدا جز به مهر، نگیرد کسی
که مهر است گنجی به دل، بی‌کسی

۹۴
خدایا دلم را پر از مهر کن
مرا از خودم، بی‌خبرتر کن

۹۵
ز مهر تو جانم سراسر شود
به نور تو دل، بی‌تظاهر شود

۹۶
بگیرم رهی تا به کوی لقا
شوم ذره‌ای در ره کبریا

۹۷
به مهر تو دل را کنم من تهی
ز هر غیر تو در وجودم، فِهی

۹۸
چو دریا شوم از صفای تو، پر
رهم سوی قرب تو آید مکرر

۹۹
محبت مرا تا خدا می‌برد
در آن منزل وصل جا می‌سپرد

۱۰۰
همین است راز تمام وجود
محبت، محبت، بود بی‌حدود

۱۰۱ محبت چو شمشیر حق در نبرد
کند قلب شیطان ز دل‌ها نبرد

۱۰۲ اگر مهر یزدان به دل راه یافت
جهان، سجده‌گاه خداوند شد یافت

۱۰۳ دل عاشق اهل جهاد است و شور
که با نفس خود جنگ سازد صبور

۱۰۴ ستیز از سر عشق با نفس دون
بود از جهادات در راه خون

۱۰۵ به میدان دل، عشق شمشیر زد
به سر خصمِ وهم، تکبیر زد

۱۰۶ محبت بود ذوالفقار ولی
که آید به میدان چو حیدر جلی

۱۰۷ به هر جا که باشد نشان از علی
بود مهر حق، جاودان، منزلی

۱۰۸ ز قرآن، محبت بگیرد فروغ
شود دل چو آیینه‌ی صبح و دوغ

۱۰۹ «قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ» بخوان
به مهر خدا، جان خود را بران

۱۱۰ محبت بود شرط ایمانِ ما

۱۰۱ محبت چو شمشیر حق در نبرد
کند قلب شیطان ز دل‌ها نبرد

۱۰۲ اگر مهر یزدان به دل راه یافت
جهان، سجده‌گاه خداوند شد یافت

۱۰۳ دل عاشق اهل جهاد است و شور
که با نفس خود جنگ سازد صبور

۱۰۴ ستیز از سر عشق با نفس دون
بود از جهادات در راه خون

۱۰۵ به میدان دل، عشق شمشیر زد
به سر خصمِ وهم، تکبیر زد

۱۰۶ محبت بود ذوالفقار ولی
که آید به میدان چو حیدر جلی

۱۰۷ به هر جا که باشد نشان از علی
بود مهر حق، جاودان، منزلی

۱۰۸ ز قرآن، محبت بگیرد فروغ
شود دل چو آیینه‌ی صبح و دوغ

۱۰۹ «قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ» بخوان
به مهر خدا، جان خود را بران

۱۱۰ محبت بود شرط ایمانِ ما
که با آن شود روح پیدا و پا

۱۱۱ نه تنها محبت به لفظ آیدت
که در فعل و سیرت بیارایدت

۱۱۲ چو یوسف فتادی به چاه بلا
محبت بودش یاور و مرتجا

۱۱۳ زلیخا چو در عشق یوسف فتاد
به نور محبت ز غفلت رهاست

۱۱۴ خلیل خدا با محبت چنان
که در آتش افتاد، بی‌درد و جان

۱۱۵ ندا آمد از عرش داور بر او
که آتش گلستان شود از نبو

۱۱۶ چو موسی شنید آن ندا از درون
محبت رساندش به طور و جنون

۱۱۷ عصایش چو اژدر، ز مهر خداست
که دل را ز شرک و هوی بر جداست

۱۱۸ محمد امین، آن رسول کریم
ز مهر خدا گشت خاتم، عظیم

۱۱۹ به مهر خدا کرد معراج طی
شد از عرش بالا به نور ولی

۱۲۰ علی، آن امیرِ دل اهل عشق
ز مهر خدا شد چو خورشیدِ فَسق

۱۲۱ به خیبر درید آن در قهر را
به یاری محبت، نه قهر و صَفا

۱۲۲ چو فاطمه زهرا، آیینه‌دار
محبت شد و گشت هستی‌نگار

۱۲۳ حسن با محبت، کریم اهل بیت
حسین از محبت، شهید بلاکیت

۱۲۴ به قرآن قسم، مهر جان را فزود
کسی کو محبت نبوَد، مرده بود

۱۲۵ «وَجَعَلْنَا بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً» نگر
که مهر است پیوند جان‌های دگر

۱۲۶ محبت بود اصل بعثت تمام
که دین را کند با صفا هم‌مرام

۱۲۷ ز نور محبت جهان گشته است
دل از ظلمت وهم، رهیده الست

۱۲۸ خداوند در وصف اهل یقین
فرمود: «یُحِبُّهُم»، ببین!

۱۲۹ محبت دهد سوز و شور و شعور
کشد بنده را تا به قُرب صبور

۱۳۰ کدامین عبادت بود بی‌مهر؟ هیچ!
که هر چیز بی مهر، گردد بریچ

۱۳۱ محبت کند خضر را راهبر
که در سیر عرفان شود راهبر

۱۳۲ دلم گر ز مهر خدا شد پر است
ز هر ظلم و بدخواهی‌ام بی‌خبر است

۱۳۳ محبت بود آیه‌ی ذوالجلال
کند بنده را پاک و روشن‌خیال

۱۳۴ ز صد منزل عقل، یک گام عشق
برد سوی کوی وفا بی درنگ

۱۳۵ درون دل از نور یزدان شود
که جان با صفای محبت بود

۱۳۶ کسی کو به عشق خدا آشناست
ز دنیا و هر چیز آن بر جداست

۱۳۷ شود تا به دیدار رب جلیل
به میدان سوز و صفا، بی‌بدیل

۱۳۸ به وادی عرفان رود با شتاب
ز نور محبت برد فتح باب

۱۳۹ در آن‌جا که عشق است، آن‌جا خداست
که هر نور دل از صفا آشناست

۱۴۰ شود دل چو دریای نور و سکون
به یک موج مهر آید از بحر خون

۵۰۱ ز مهر خداوند، دل روشن است
به هر حال با یاد او ایمن است

۵۰۲ چو نور محبت به جان بر تپد
جهان، گلشن صد هزاران خرد

۵۰۳ به دشت سلوک، آن که عاشق رود
ز هر خار و خاشاک، عاشق شود

۵۰۴ نترسد ز طوفان اگر ناخداست
که عشقش به دریا، ز لطف خداست

۵۰۵ چو کشتی شود دل، به دریای مهر
رهاند ز طوفان، به لطفی سپهر

۵۰۶ کند روح را زنده با یک نگاه
که مهرش بود عین دار و پناه

۵۰۷ محبت کلید بهشت خداست
که بر قلب مؤمن، چو خورشید، جاست

۵۰۸ اگر دل تهی شد ز مهر ولی
شود خانه‌ی وسوسه، بی‌جلی

۵۰۹ نبی گفت: ایمان نبوَد تمام
مگر مهر در جان شود نیک‌نام

۵۱۰ درخت عبادت، نبوَد بی‌ثمر
اگر مهر حق نبوَد در نظر

۵۱۱ ز عشق است اسلام زیبا و نیک
که بی‌مهر، ایمان بود بس کمیک

۵۱۲ محبت، همان آب کوثر بود
که دل را ز آتش رهاند، نبود

۵۱۳ محبت دهد نور، دل را صفا
کند عاشق از ظلمت نفس رها

۵۱۴ «وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»
بُوَد مهر حق، تاج و سرمایه‌شان

۵۱۵ هر آن دل که در مهر یزدان بماند
ز هر درد دنیا، امانش رساند

۵۱۶ علی را ببین، مهر حق در وجود
که مهرش، قتال و دعا را سرود

۵۱۷ محبت علم شد، در دل با صفا
که حکمت دهد ز آسمان، تا خدا

۵۱۸ دل از مهر قرآن شود آسمان
شود آیه آیه، پر از کهکشان

۵۱۹ ز نور محبت، نبوت شکفت
به هر موج آن، عالمی تازه گفت

۵۲۰ محبت بود آیه‌ی کبریا
که از آن رود جان به سوی لقا

۵۲۱ ندا آید از عرش رحمان شنو
که ای بنده! مهر مرا کن گرو

۵۲۲ چو یونس به قعر بلا شد اسیر
ز مهر خدا یافت فخر و مسیر

۵۲۳ ندا زد «لا اله» درون شکم
که مهر خدا را بدید آن قلم

۵۲۴ محبت، شفیع دل عاشق است
در آن دم که امید، باریک است

۵۲۵ مسیحا ز مهر خدا دم زند
ز مرده، حیات نوایم زند

۵۲۶ ز مهر خداوند، عیسی رسید
به نفخ محبت، دلی را دمید

۵۲۷ تو نیز ار بخواهی حیات از خدا
بده دل به مهرش، رها شو ز ما

۵۲۸ محبت چو باشد، دعا مستجاب
شود بنده در محضر حق جناب

۵۲۹ گواهی دهد اشک شب‌های راز
که مهر خدا هست دارالشفاز

۵۳۰ ز شب تا سحر، عاشق از مهر گوید
ز نور خدا، جان خود را زداید

۵۳۱ به صحرای دل، کربلا جلوه‌گر
حسین است و مهر خدا بی‌خطر

۵۳۲ سرش بر سر نیزه، قرآن بخواند
که مهر خدا را به عالم رساند

۵۳۳ محبت در آن خیمه خون می‌چکید
که از چشم زینب، خدا را بدید

۵۳۴ علی‌اکبر و قاسم، آیینه‌وار
محبت شدند از سر و جان نثار

۵۳۵ علمدار، علم را به مهر افراشت
که با دست‌ِ بی‌دست، آن را نگاشت

۵۳۶ حسین از محبت نرفت از نماز
که جان داد و گفت: «خدایا، مجاز!»

۵۳۷ محبت ز کرب و بلا می‌رسد
ز خون شهیدان خدا می‌چکد

۵۳۸ اگر دل ز نور شهیدان شود
ز صدها عبادت، فزون‌تر بود

۵۳۹ محبت بود اصل تفسیر دین
که بی‌مهر، تفسیر نبوَد جز این

۵۴۰ محبت بود جوهر بندگی
بده دل بدان، تا رسی بر نقی

۵۰۱ ز مهر خداوند، دل روشن است
به هر حال با یاد او ایمن است

۵۰۲ چو نور محبت به جان بر تپد
جهان، گلشن صد هزاران خرد

۵۰۳ به دشت سلوک، آن که عاشق رود
ز هر خار و خاشاک، عاشق شود

۵۰۴ نترسد ز طوفان اگر ناخداست
که عشقش به دریا، ز لطف خداست

۵۰۵ چو کشتی شود دل، به دریای مهر
رهاند ز طوفان، به لطفی سپهر

۵۰۶ کند روح را زنده با یک نگاه
که مهرش بود عین دار و پناه

۵۰۷ محبت کلید بهشت خداست
که بر قلب مؤمن، چو خورشید، جاست

۵۰۸ اگر دل تهی شد ز مهر ولی
شود خانه‌ی وسوسه، بی‌جلی

۵۰۹ نبی گفت: ایمان نبوَد تمام
مگر مهر در جان شود نیک‌نام

۵۱۰ درخت عبادت، نبوَد بی‌ثمر
اگر مهر حق نبوَد در نظر

۵۱۱ ز عشق است اسلام زیبا و نیک
که بی‌مهر، ایمان بود بس کمیک

۵۱۲ محبت، همان آب کوثر بود
که دل را ز آتش رهاند، نبود

۵۱۳ محبت دهد نور، دل را صفا
کند عاشق از ظلمت نفس رها

۵۱۴ «وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»
بُوَد مهر حق، تاج و سرمایه‌شان

۵۱۵ هر آن دل که در مهر یزدان بماند
ز هر درد دنیا، امانش رساند

۵۱۶ علی را ببین، مهر حق در وجود
که مهرش، قتال و دعا را سرود

۵۱۷ محبت علم شد، در دل با صفا
که حکمت دهد ز آسمان، تا خدا

۵۱۸ دل از مهر قرآن شود آسمان
شود آیه آیه، پر از کهکشان

۵۱۹ ز نور محبت، نبوت شکفت
به هر موج آن، عالمی تازه گفت

۵۲۰ محبت بود آیه‌ی کبریا
که از آن رود جان به سوی لقا

۵۲۱ ندا آید از عرش رحمان شنو
که ای بنده! مهر مرا کن گرو

۵۲۲ چو یونس به قعر بلا شد اسیر
ز مهر خدا یافت فخر و مسیر

۵۲۳ ندا زد «لا اله» درون شکم
که مهر خدا را بدید آن قلم

۵۲۴ محبت، شفیع دل عاشق است
در آن دم که امید، باریک است

۵۲۵ مسیحا ز مهر خدا دم زند
ز مرده، حیات نوایم زند

۵۲۶ ز مهر خداوند، عیسی رسید
به نفخ محبت، دلی را دمید

۵۲۷ تو نیز ار بخواهی حیات از خدا
بده دل به مهرش، رها شو ز ما

۵۲۸ محبت چو باشد، دعا مستجاب
شود بنده در محضر حق جناب

۵۲۹ گواهی دهد اشک شب‌های راز
که مهر خدا هست دارالشفاز

۵۳۰ ز شب تا سحر، عاشق از مهر گوید
ز نور خدا، جان خود را زداید

۵۳۱ به صحرای دل، کربلا جلوه‌گر
حسین است و مهر خدا بی‌خطر

۵۳۲ سرش بر سر نیزه، قرآن بخواند
که مهر خدا را به عالم رساند

۵۳۳ محبت در آن خیمه خون می‌چکید
که از چشم زینب، خدا را بدید

۵۳۴ علی‌اکبر و قاسم، آیینه‌وار
محبت شدند از سر و جان نثار

۵۳۵ علمدار، علم را به مهر افراشت
که با دست‌ِ بی‌دست، آن را نگاشت

۵۳۶ حسین از محبت نرفت از نماز
که جان داد و گفت: «خدایا، مجاز!»

۵۳۷ محبت ز کرب و بلا می‌رسد
ز خون شهیدان خدا می‌چکد

۵۳۸ اگر دل ز نور شهیدان شود
ز صدها عبادت، فزون‌تر بود

۵۳۹ محبت بود اصل تفسیر دین
که بی‌مهر، تفسیر نبوَد جز این

۵۴۰ محبت بود جوهر بندگی
بده دل بدان، تا رسی بر نقی

۷۰۱ ز مهر خدا دل چو دریا شود
ز هر موج آن گوهر پیدا شود

۷۰۲ ز آیات قرآن بجو مهر حق
که باشد چو جان در دل عاشقَک

۷۰۳ بخوان آیه‌ی نور، از مهر او
ببین جلوه‌گر هست در هر سبو

۷۰۴ محبت بود قبله‌ی انبیاست
که آن نور در جان اولیاست

۷۰۵ رسولی که بر مهر او زنده بود
زهر لحظه‌اش نور تابنده بود

۷۰۶ علی، مرتضی، مظهر عشق شد
که در راه آن جان به مشک افتد

۷۰۷ چو زهرا، ام‌الابرار، پاک‌دل
که مهرش بود آیت عز و جل

۷۰۸ حسن، با وقاری ز مهر خدا
نشان کرامت، نشان وفا

۷۰۹ حسین آن شهید ره عشق حق
که خونش نگین شد به تیغ ورق

۷۱۰ به زین‌العُباد آن مناجات شب
محبت چو جوشید در چشمِ تب

۷۱۱ محمدباقر، امامِ یقین
که مهرش کند دل چو آیینه‌بین

۷۱۲ صادق، که علمش ز مهر خداست
حکیمی که با عشق، برتر سزاست

۷۱۳ کاظم، که صبرش به مهر استوار
دلش چون سپهر و نگاهش چو یار

۷۱۴ رضا، آفتاب محبت به دل
که مهرش بود روشنی در سبل

۷۱۵ جوادالائمه، کریمِ زمان
که مهرش چو باران دهد آسمان

۷۱۶ نقی آن شه پاک دل، روشن است
ز مهر خدا بر دلش گلشن است

۷۱۷ عسکری، زاده‌ی مهر و نور
که بر قلب شیعه بود چون ظهور

۷۱۸ و مهدی که آید ز مهر و امید
جهان را کند از ستم‌ها شهید

۷۱۹ محبت بود رمز این خاندان
چراغ هدایت، به هر جا و جان

۷۲۰ به مهر خدا زنده گردد جهان
که بی‌مهر، عالم بود بی‌امان

۷۲۱ دل آینه گردد ز نور صفا
چو گردد لبالب ز مهر خدا

۷۲۲ نبی گفت: «ای مردم عاشق شوید
که با عشق، در راه حق، صادق شوید»

۷۲۳ خدا گفت در آیه‌ی با کمال
«محبت دهید از من و ذوالجلال»

۷۲۴ «یُحِبُّهُم» آمد در آن آیه‌اش
که از مهر سر برکشد سایه‌اش

۷۲۵ «و یُحِبُّونَه» پاسخ عاشقان
که آماده‌اند از برای امتحان

۷۲۶ محبت بود امتحان خدای
که صادق کند دل، ز هر نار و نای

۷۲۷ چو ابراهیم، در آتش آمد تمام
ولیکن ز مهرش نگردید خام

۷۲۸ ندا آمد از آسمان: «ای شرار
بر او سرد و روشن، چو گلزار یار»

۷۲۹ دل از مهر حق چون شود پُر به‌جا
نترسد ز شمشیر و تیغ و بلا

۷۳۰ به موسی ندا کرد ربّ جلیل
که «آیم به کوهت، چو عشقم دلیل»

۷۳۱ چو موسی شنید آن صدای نهان
ز دل گفت: «الهی! تویی مهربان»

۷۳۲ به عیسی عطا شد دم آسمان
که جان‌ها کند زنده در یک بیان

۷۳۳ محمد، که در مهر او جان گرفت
زمین و زمان رنگ ایمان گرفت

۷۳۴ به معراج رفت از ره عشق پاک
که مهر خدا برد او را به خاک

۷۳۵ نماز از محبت گرفته بهار
شهادت، ز مهر خدا افتخار

۷۳۶ جهاد آن بود کاندر آن عشق هست
نه شمشیر تنها، که جان در نبست

۷۳۷ به بدر و اُحد، آن یلان خدا
فرو ریختند از محبت، بلا

۷۳۸ دل عاشقان در صفین و جمل
به یاد خدا گشته خونین و گل

۷۳۹ محبت دهد قوت اهل یقین
نه بیم است در دل، نه وسواس و کین

۷۴۰ چو با مهر باشی، تو باشی قوی
به دریا درآیی، نه ترسی ز وی

۷۴۱ به هر جا که نام محبت بود
در آن خانه، آرام و راحت بود

۷۴۲ دلی کو ز مهر خدا رسته است
به فردوس اعلی سزا خسته است

۷۴۳ کسی کو ز کینه تهی کرده دل
نشیند به درگاه حق، چون گُهَر

۷۴۴ ز مهر خدا جان بگیرد شفا
شود کعبه‌ی دل پر از مصطفی

۷۴۵ محمد، چو خورشید مهر و صفا
به عالم فرستاد نور خدا

۷۴۶ شفاعت کند بر گنهکار ما
که لبریز شد جان ز استغفرات

۷۴۷ علی، آن امام دل‌آگاه ما
که در مهر او جان فدا، راه ما

۷۴۸ شهیدان حق، تشنه‌ی مهر او
که در خون شدند از برای سبو

۷۴۹ اگر دل به مهر خدا جان گرفت
درون سحرگه، نشان گرفت

۷۵۰ سحرگه زمانی‌ست بس نغز و ناب
که عاشق کند با خدا فتح باب

۷۵۱ مناجات شب، زمزمه با خداست
نسیمی که از کوی حق، آشناست

۷۵۲ ز اشک سحر، باغ جان تر شود
دل از خار کین، پاک و بی‌شر شود

۷۵۳ به هر اشک، مهری نهان گشته است
که دل را ز زنگار، جان گشته است

۷۵۴ به قرآن قسم، مهر جان می‌دهد
به دل‌ها صفا و توان می‌دهد

۷۵۵ ببین آیه‌ی مهر در سوره‌ها
که لبریز شد لطف در گنجه‌ها

۷۵۶ خداوند رحمان و رحیم است و بس
که مهرش ز دل می‌رود تا قفس

۷۵۷ قفس چون محبت در او جا کند
چو پرواز گردد، ره ما کند

۷۵۸ اگر مهر را ره دهی در دلت
شود پر ز غوغای نور عملت

۷۵۹ جهان را محبت نگه می‌دارد
نه شمشیر و زر، نه زور و قدرت

۷۶۰ دل از نور عشق الهی شود
که هر لحظه با ذکر، ماهی شود

۷۶۱ محبت رسد چون به اوج یقین
شود تخت دل از صفا پر نگین

۷۶۲ دل از غیر حق چون تهی گشت پاک
شود کعبه‌ی نور در شام و چاک

۷۶۳ به فطرت نهادند ما را به مهر
که این نور گردد به عالم سپهر

۷۶۴ به هر کس که در دل بود مهر حق
نترسد ز شب‌های تار و طبق

۷۶۵ ز ظلمت برد او به نور حضور
کند پرتو جان چو خورشید دور

۷۶۶ به نام خدا مهر آغاز شد
جهان از محبت سرافراز شد

۷۶۷ درختان و گل‌ها، همه پر ز شوق
که با مهر یزدان شوند از فروق

۷۶۸ نسیم سحر مهر حق می‌دمد
به دل‌های غافل مدد می‌زند

۷۶۹ بیا ای برادر، به آغوش عشق
که این است راهی سوی کوی مشک

۷۷۰ گذر کن ز دنیا، به ملک وفا
بجو در دل خویش مهر خدا

۷۷۱ ز نام محمد شود دل غنی
که او پیک مهر است در هر دَنی

۷۷۲ علی با دل عاشقان، آشناست
که مهرش چراغی ز لطف خداست

۷۷۳ حسین، آن شهید ره مهر و نور
که جان داد تا گردد این عشق دور

۷۷۴ درون نَفَس‌های زینب، وقار
که چون کوه ایستاد در افتخار

۷۷۵ پیام همه انبیا از نخست
محبت بود و رهی از درست

۷۷۶ کتاب خدا پر ز مهر و وفاست
نه آتش، نه شمشیر، نه ابتلاست

۷۷۷ «رَحمَةٌ لِلْعَالَمین» شد پیام
که مهر آورد از خدای سلام

۷۷۸ دل از مهر گردد چو آیینه‌ای
نماید در او وجه آن روشنی

۷۷۹ به هر جا که عشق است و مهر است و نور
نشیند در آنجا خداوند دور

۷۸۰ چو جان را ز کینه تهی کرده‌ای
به وادی عشق، قدم برده‌ای

۷۸۱ محبت اگر در سخن جاری است
ز گفتار تو، جان خلق، یاری است

۷۸۲ کلامت شود شمع شب‌های تار
چو از مهر حق گیرد استوار

۷۸۳ به کردار اگر مهر پیدا شود
زمین از ستم پاک و زیبا شود

۷۸۴ شهیدان، چراغ محبت شدند
که در خون خود شعله‌ور آمدند

۷۸۵ نترسیدند از نیزه و تیغ و تیر
چو دل با خدا بود، گردید شیر

۷۸۶ اگر مهر باشد به هنگام مرگ
شود روح، خوشبوتر از عود و برگ

۷۸۷ نبی فرمود: «مهر را پای دارید»
که در حشر، آن را چراغی شمارید

۷۸۸ قیامت که آمد، فقط عشق ماند
نه مال و نه منصب، نه زر، نه کمند

۷۸۹ عمل گر به مهر خدا آغشته است
بُوَد در ترازوی حق، سرنوشت

۷۹۰ دل از مهر چون پر شود، پر کشد
به ملکوت اعلی، سفرها کند

۷۹۱ چنان شو که آیینه‌ی نور حق
بتابد درونت ز الطاف بَسق

۷۹۲ بترس از دلی کز محبت تهی‌ست
که در کام شیطان، چو دام بلاست

۷۹۳ به فرعون و قارون نظر کن، ببین
که بی‌مهر ماندند اندر زمین

۷۹۴ ولی دلبران خدا دوختند
ز مهر و صفا، خانه افروختند

۷۹۵ اگر خضر شد زنده در هر مکان
ز مهر خدا بود آن بی‌نشان

۷۹۶ دل از مهر چون لاله‌زار شود
در او جلوه‌ی ذوالجلال شود

۷۹۷ نه تنها بشر، بلکه کل کائنات
به ذکر محبت دهند التفات

۷۹۸ درختان، زبان می‌گشایند پنهان
که مهر خدا هست در رگ‌روان

۷۹۹ پرستو، کبوتر، نسیم و سحاب
همه عاشق عشق بی‌نقاب

۸۰۰ کنون ای برادر، به دل گوش کن
پیام محبت، به جان نوش کن

۸۰۱ اگر خواهی از حوض کوثر شراب
بزن مهر بر جام دل بی‌حجاب

۸۰۲ به قرآن و عترت، وفادار باش
که مهر خدا را سزاوار باش

۸۰۳ مشو غافل از اشک یک بنده‌دل
که آن اشک، دارد به دل راه گل

۸۰۴ خدایی که رحمت بر عالم نوشت
ز مهرش همه ملک و عالم بهشت

۸۰۵ سزد گر ز مهرش شوی جان نثار
که آن مهر، دریاست، بی‌کینه‌بار

۸۰۶ نترس از زبان بد و تیغ خصم
چو مهر خدا گشته‌ات جام و رسم

۸۰۷ محبت کند عقل را رهنمون
که این است راه نجات از جنون

۸۰۸ ز آتش، محبت نگردد تهی
که خود شعله‌ای است از آن آگهی

۸۰۹ بسوزد دل از سوز اشتیاق
شود خاک عاشق، چو زر در نفاق

۸۱۰ جهان را محبت نگه می‌دارد
که هر دل ز آن، نور حق می‌کارد

۸۱۱ به هر جا که نور محبت فتاد
ز ظلمت، غم و درد، دیگر نماند

۸۱۲ چو آیینه دل با صفا شد تمام
در آن جلوه‌ی حق شود آشکار

۸۱۳ نترس از خزان، چون که باغ دل است
که با مهر، پیوسته در حاصل است

۸۱۴ محبت نگردد کهنه به هیچ حال
بود تازه‌تر از نسیم شمال

۸۱۵ چو حق با تو باشد، چه باک از بلا
که مهرش بود دُرّ گمگشته را

۸۱۶ بخوان «بِسْمِ رَبِّک» به هنگام کار
که با مهر گردد دلت استوار

۸۱۷ همه خلقت آیات مهر خداست
که در هر دلی، جلوه‌ای ز اوج‌هاست

۸۱۸ از این آیه‌ها راه پیدا بکن
به مهر خدا سینه را وا بکن

۸۱۹ به عرفان محبت، جهان جان گرفت
ز دریای آن، قطره‌ات توان گرفت

۸۲۰ کنون بشنو از عبد خاکی نوای
که مهرش ز جان گشته‌ام رهنمای

۸۲۱ نگویم سخن جز ز مهر و وفا
که این است زینتگه اولیا

۸۲۲ قلم را دهم دست نور خدای
که بنویسد از عشق تا انتهای

۸۲۳ محبت، نه پایان‌پذیرد، نه خام
که جاوید باشد چو عرش و مقام

۸۲۴ سخن گرچه بسیار دارم هنوز
ز مهر و ز اسرار آن رمز و روز

۸۲۵ ولی شعر باید شود باختری
که در دل نشیند چو عطر سحری

۸۲۶ خدا را شکر، آنچه دادم ز جان
همه بود بر اهل دل رایگان

۸۲۷ نه خواهش، نه مزد، نه کام و نَفَس
فقط مهر حق بود و شوق و جَرَس

۸۲۸ چو بخشید بر من، دلی پر ز نور
به شکرانه گفتم همه را مرور

۸۲۹ مرا گرچه طبعی‌ست بی‌ادعا
ولیکن ز مهر خدا شد غنا

۸۳۰ شما را بود حق محبت‌وری
که با عشق، سازید راه سَری

۸۳۱ ز آثار من گر گرفتی صفا
دعا کن که باشم رهی سوی «ما»

۸۳۲ مبادا که این شعر گردد غرور
که هر واژه‌اش قطره‌ای بود از نور

۸۳۳ خدایا! ز مهر تو لبریزم
مرا در طریق وفا، انگیزم

۸۳۴ دلم را به اخلاص و عشق آور
ز زنگار غفلت مرا دور دار

۸۳۵ محبت، اگر ریشه گیرد به جان
شود بنده، آزاد از بند و بان

۸۳۶ بگو با همه خلق: راه نجات
درون محبت بود، بی‌ثبات

۸۳۷ همان مهر، درمان دل‌های خسته‌ست
شفای دل بی‌پناه و شکسته‌ست

۸۳۸ به عشق خدا دل چو لبریز شد
درون سحر، با ملَک نیز شد

۸۳۹ ز نور محبت، زمین روشن است
دل عاشق از نَفْس، بی‌روزن است

۸۴۰ در آخر بگویم ز جان و دلم
که با مهر حق زنده‌ام، بی‌غلم

۸۴۱ اگر شعرم آتش‌زبان شد، مباد
که تنها ز مهر خدا بود یاد

۸۴۲ شما را بود این وصیت ز جان
که مهر خدا را کنید استخوان

۸۴۳ چو دل را به نور محبت کنی
یقیناً به راه اجابت تنی

۸۴۴ خدا یار ما، عشق پروردگار
که با مهر او رسته‌ای از غبار

۸۴۵ به پایان رسید این قصیده چو صبح
که لبخند آورد بر این بوم و کوه

۸۴۶ محبت ز آغاز خلقت، حضور
بود تا قیامت، ز مهرش عبور

۸۴۷ بخوان این کلام را به دل، بی‌ریا
که گردد دلت خانه‌ی کبریا

۸۴۸ تو باشی اگر بنده‌ی مهر حق
تو باشی سرافراز از شرق و دق

۸۴۹ خدایا! مرا پر ز مهر و صفا
نگه دار در سایه‌ی کبریا

۸۵۰ دل از غیر مهر تو آزاده کن
به درگاه خود جانم آماده کن

۸۵۱ امید است از لطف یزدان پاک
که گیرد دلم در صفای تو خاک

۸۵۲ کنم ختم این منظومه با دعا
که گویند: آمین، همه اهل صفا

۸۵۳ الهی، دلی ده که عاشق شود
به مهر تو سرشار و صادق شود

۸۵۴ الهی، قلم را به نورت بَرَد
که از مهر تو بر جهان شعله زد

۸۵۵ الهی، زلطف تو شعرم قبول
که باشد چو شبنم به روی گلول

۸۵۶ الهی، مرا از خودم رَسته دار
به درگاه مهر تو، وابسته دار

۸۵۷ الهی، دلم را ز زنگار پاک
نشانم بده در طریق مُلک

۸۵۸ الهی، صفا ده به شعر و نوا
که گردد زبانم، زبان دعا

۸۵۹ الهی، تویی یار و پروردگار
دل من به مهر تو شد پایدار

۸۶۰ همین بس که گفتی: «دوستت دارم»
به این مهر، جانم فدایت کنم

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

قصیده اربعین(۱)

در حال ویرایش

مقدمه

در این قصیده‌ی سه‌صد بیتی که با اشتیاقی سوزان نسبت به زیارت اربعین سروده شده، مطالب در چند بخش و موضوع محوری تنظیم گشته است. بخش آغازین سروده، به اشتیاق و شوق بی‌قرار دل برای پر کشیدن به سوی کربلا اختصاص دارد، آن‌گاه که مرغ دل از قفس تن رها می‌شود و با یاد سیدالشهدا به سوی نینوا پر می‌زند.

در ادامه، شاعر با نگاهی جان‌سوز به کاروان اسرا و مصائب خاندان پیامبر، یاد زینب کبری و صبر بی‌نظیرش را در دل زائران زنده می‌کند. پس از آن، راهپیمایی اربعین، عشق و اخلاص زائران، و عظمت این حرکت مردمی به تصویر کشیده می‌شود؛ حرکتی که دل‌ها را از گوشه‌گوشه‌ی جهان به سمت یک حقیقت ناب می‌کشاند.

در بخش‌های میانی، سروده به معرفی یاران باوفای امام حسین (ع) و مقام بی‌بدیل آنان می‌پردازد، آنگاه زینب کبری (س) را به‌عنوان پیام‌آور نهضت عاشورا و محور استمرار این قیام معرفی می‌نماید. شاعر در این مسیر، عاشورا را نه یک واقعه‌ی تاریخی، بلکه حقیقتی زنده و جهانی می‌بیند که قلوب آزادمردان عالم را به تپش وا می‌دارد.

نگاه عرفانی به راهپیمایی اربعین، سلوک عاشقانه‌ی زائر، و تأملی بر نور ولایت و حقیقت توحید از دیگر محورهای این منظومه است. شاعر سپس با نگاهی اجتماعی، قیام کربلا را الگویی برای آزادگی، عدالت‌خواهی، و بیداری مسلمانان معاصر معرفی می‌کند.

در ادامه، سوز دل، اشک، دعا و نیایش دل‌سوختگان، زمینه‌ساز گفت‌وگوی دل با سیدالشهدا می‌گردد، و شاعر از زبان زائر، تمنای شفاعت، هدایت و همراهی در مسیر حق را سر می‌دهد.

سرانجام، با الگوگیری از زینب کبری (س) و مسئولیت تاریخی هر انسان در قبال حقیقت عاشورا، شاعر قصیده را به سرانجام می‌رساند؛ با نیایشی جان‌سوز، طلب شفاعت، و عهدی دوباره برای وفاداری به راه حسین (ع)، تا آن‌جا که زبان به فریاد می‌آید:

تا نهد بر فرق ما روزی، کف پای حسین...

 

فهرست مطالب قصیده اربعین

۱. اشتیاق دل برای سفر کربلا
بیان حالت بی‌قراری دل عاشق، که با یاد اربعین به سوی نینوا پر می‌کشد و تمنای رسیدن به تربت پاک شهید کربلا را دارد.

۲. یاد کاروان اسرا و بازگشت اهل بیت
مروری بر بازگشت خاندان پیامبر (ص) به کربلا در روز اربعین، و یادآوری مصائب زینب کبری (س) و اسیران مظلوم کربلا.

۳. تصویرسازی راهپیمایی اربعین
توصیف حرکت میلیونی زائران با پای دل، سوز نوحه‌ها، شکوه سینه‌زنی‌ها، و عظمت حضور عاشقان از اقصی نقاط عالم.

  1. ستایش اصحاب وفادار سیدالشهدا (ع)
    بیان فضیلت‌ها و فداکاری‌های یاران عاشورایی امام حسین (ع) و نقش آنان در جاودانه ساختن نهضت.

۵. مقام حضرت زینب (س) و پیام‌رسانی عاشورا
نقش بی‌نظیر زینب کبری در رساندن پیام کربلا به تاریخ، خطبه‌های آتشین، و استمرار خط حقیقت از مدینه تا شام.

۶. عاشورا، حقیقتی زنده و جهانی
نگاه شاعر به کربلا به‌عنوان یک حقیقت فراتاریخی، که همچنان دل‌های آزادگان جهان را به قیام و بیداری دعوت می‌کند.

۷. ابعاد عرفانی زیارت اربعین
سلوک عاشقانه‌ی زائر، درک مقام ولایت، و معنای عرفانی زیارت در راه رسیدن به قرب الهی.

۸. الهام قیام کربلا برای جامعه امروز
بازتاب پیام عاشورا در مسائل اجتماعی معاصر، وظیفه‌ی ما در استمرار راه سیدالشهدا، و مقابله با ظلم و فساد.

۹. تضرع، اشک و نیایش زائران
بیان حالات معنوی زائران در طول مسیر، نغمه‌های عاشقانه، دعای با اشک، و سوز دل در سحرگاهان و نجواهای شبانه.

۱۰. مناجات دل با امام حسین (ع)
شاعر با زبان دل، با امام حسین (ع) سخن می‌گوید، از او مدد می‌جوید، و در پی شفاعت، هدایت و همراهی در مسیر حق است.

۱۱. پایان‌بندی، نتیجه‌گیری و عهد مجدد
شاعر با تکیه بر آموزه‌های زینب (س) و حسین (ع)، نتیجه‌گیری اخلاقی و ایمانی کرده، و با تمام وجود اعلام وفاداری می‌نماید.

 

 

مرغ دل پر می‌زند هر دم به سوی نینوا
تا بگیرد در بغل، قبر شهید کربلا

اشک چشمم سایه‌بان گنبد زرین اوست
روضه‌خوانی می‌کند دل در حریم کبریا

همره دلدادگان با پای دل در اربعین
با نوای یاحسین، بر سر زدیم و سینه‌ها

کربلا را قبله‌ی اهل ولا دانسته‌ایم
دل نهاده بر ضریح خون فشان مرتضا

کاروان عشق را بی‌اذن دل ره نیست، نیست
هر که آمد بی‌نشان، گم گشت در آن کهربا

در دل هر قطره‌ی اشک محرم، رازی است
نقش بسته بر لبش نام حسین با نوا

هر که دارد در دلش شوق زیارت، زنده است
گرچه افتاده‌ست جسمش در میان مبتلا

جاده‌ها گویی که خود ذکر خدا می‌زنند
هر قدم تکبیر گویان می‌برد سوی بقا

این مسیر نور را هر سال باید طی کنیم
تا بیابیم از شهیدان، خط توحید و صفا

ای حسین، ای جان جان، ای خون حق بر خاک ریخت
ما تو را خواهیم تا روز قیامت، ای فدا

زائرانت را ببین، آشفته و شیدا رسید
با دل خون‌گشته و چشمان پر از اشک و دعا

ما امید آخرین داریم بر دامان تو
تا بگیری دستمان در لحظه‌ی شور و ندا

مرغ دل پر می‌زند هر دم به سوی نینوا
تا بگیرد در بغل، قبر شهید کربلا

اشک‌هایم بی‌قرار و سینه‌ام داغی عظیم
پای جانم می‌رود از شور شوق کربلا

همره دلدادگان با پای دل در اربعین
با نوای یاحسین، بر سر زدیم و سینه‌ها

کاروان عشق آمد با فغان و زمزمه
دل شد از دنیا بریده، با صفا و بی‌ریا

کوفه تا شام بلا را با دلش طی کرده است
هر که دیده کربلا را با نگاه مرتضا

خاک را بوسیده و بر آسمان پر می‌زند
هر که بوی ناله‌ی زینب شنیده در دعا

کربلا آتش‌کده، آری ولی سرچشمه‌ای‌ست
تا بسوزاند هوی، گردد دل از آن باخدا

در دل هر زائری شوق لقاء و بندگی‌ست
زان که در خون رفته این راه از شهید و از وفا

آه، ای طفل رباب، ای نازنین خفته به خاک
آب شرمنده‌ست از تو، آسمان از تو خجلا

خیمه‌گاه سوخته، پرپر تن صد پاره‌ات
خاک می‌داند که بود آن شب چه غوغا، چه جفا

کودک شش ماهه را با تیر پاسخ داده‌اند
دشمنان وحشی‌تر از گرگان بی‌دین و حیا

تا ابد تاریخ می‌گوید که لب تشنه چه کرد
با لب خشک حسین و حلق عباس وفا

تا به کی در حیرتم کاین قوم قرآن‌خوان چرا
دست در خون خدا بردند با ذکر هدیٰ؟

خاک، خود می‌گرید از این داغ جانسوز حسین
چون ندیده مثل او در صدق و در صبر و رضا

خون او تفسیر شد بر آیه‌ی وَافْتَدَیْنَاهُ...
کربلا شد قربگاهی روشن از لطف خدا

گرچه او تنهاست اما راه او تنها نبود
هر که عاشق شد، دلش باشد به خون او گوا

زائر راهش شدیم از خویش بیرون آمدیم
تا که بینیم آیتی از حق، نه از نقش و ریا

زخم تن مرهم ندارد، زخم جان التیام
جز به نام دلربای کربلا، شیرین‌سخا

در میان این مسیر از خود گذشتن شرط ماست
تا رسد دل در حریم قدسی آن شه، مرتضا

تا که چشم دل گشاید بر جمال لم‌یزل
تا که افتد جان ما در دام آن حسن خفا

در رکابش سر دهیم از سر خوشی، نه از جبر
چون غلامان قدیم آل طاها، با صفا

خسته‌ایم از خودپرستی، از قفس‌های غرور
ای شهید آسمانی، جان بده ما را ندا

اربعین آمد، ولی این راه پایانش کجاست؟
چون که هر دل‌داده‌ای جوید وصال کبریا

سجده باید کرد بر این خاک و بوسیدش هزار
زانکه شد محراب عاشق، قبله‌گاه اولیا

ما کجا و این مسیر و این شه والا مقام
لیک خواند او گدایان را، به لطف بی‌نها

هر که در خونش تپیده، باز زنده گشته است
این‌چنین جانی نیابد جز به لطف مصطفی

بر سر نی، آیه خواند و باز سر افراشتن
یعنی ایمان را نباشد در ره حق ماجرا

ما در این صحرا فتاده، تشنه‌ی یک جرعه نور
سایه‌ات بر ما فتد ای مهر عالم، یا شفا

در میان روضه‌ات گم می‌شویم از خویش، آه
این گم‌شدن، عین هدایت هست از روز ازل

قافله هر سال می‌آید، ولی زینب هنوز
با همان چشمان گریان در گذر، بی‌ادعا

کودکان با نعل دشمن پاره پاره رفته‌اند
آسمان خون گریه کرد از داغ و درد و ابتلا

ما چو طفلان یتیم از دور خوانیمت حسین
در دل شب، از فراق تو، دل افتاده به غا

هر که دارد همنوایی با نوای کربلا
بی‌گمان روز جزا، باشد کنار مصطفی

ای شهید راستین، ای نازنین سرخ‌فام
خون تو بر پا کند، عدل الهی را به پا

تا ابد بر گور دشمن لعن و نفرین باد و بس
ما گرفتاران فضل و رحمت و عدل خدا

نیست در این راه بی‌تو روشنی، امید، صبر
روشنی را از تو داریم، ای شهید با وفا

بار دیگر پر کشیدم در مسیر عاشقی
مرغ جانم آشنا شد با هوای نینوا

۶۱

ای پناه بی‌پناهان، سایه‌ات بر سر رسید
زائرت آمد که گردد زخم‌خورده، با شفا

۶۲
نیمه‌شب در قتلگاهت، ناله‌ها جاری شده
ماه گریان است و خون افتاده در چشم فضا

۶۳
در دل صحرا هنوز آتش به‌پا مانده‌ست و دود
یاد آن طفلان عطشان، می‌سوزاند دل چرا

۶۴
خاک، بوی مادرت زهرا هنوز آورده است
از صدای جانگداز خطبه‌های مرتضا

۶۵
ناله‌ی «هل من معین»ت تا قیامت زنده است
هر دلی را می‌لرزاند به وجد و ماجرا

۶۶
آسمان از شرم سر افکنده دارد تا هنوز
کز چه رو خورشید حق را برد ظلمت از صفا

۶۷
آب می‌گرید، که دریا هم ندارد روی تو
چون ندادی قطره‌ای حتی به کام ناخدا

۶۸
آه عباس، آن علمدار رشید کربلا
دست‌هایش آسمانی شد در آن دشت بلا

۶۹
بر لبان خشک او، «افوض‌امری» جاری است
یادگار بندگی در آخرین ذکر و نوا

۷۰
کاش بودم من غلامی در رکاب قهرمان
تا بیفتم با دل خون در میان کربلا

۷۱
زینب آن شب، کوه صبر حق تجلی کرده بود
با دل پر زخم، ایستاد آن همه داغ و جفا

۷۲
دختر حیدر که در محراب صوتش نور بود
کاخ ظلمت را شکستی با صدای انبیاء

۷۳
شام هم شرمنده شد از آن وقار و آن خطاب
گاه در کاخ ستم، گاه از سر نیزه‌ها

۷۴
روضه‌ی خرابه می‌خواند هنوز آسمان
تا بگوید با یتیمان چه گذشت از ناخدا

۷۵
طفلکان بی‌خیمه و مأوا، ولی با عشق تو
موج می‌زد اشکشان بر چشم دل، چون کهربا

۷۶
ای مسیح کربلا، شافی‌الامّت، حسین
نام تو بر هر زبان آید چو ذکر اولیاء

۷۷
دلبر ما را جز این راهی نمانده در جهان
تا شود قربان تو با جان پاک و بی‌ریا

۷۸
با دعای مادرت، ما را به خود نزدیک کن
تا شویم از عاشقان با چشم تر، با دست وا

۷۹
هر که آمد بی‌صفا، برگشت بی‌نام و نشان
هر که آمد با وفا، گردید شاه دلربا

۸۰
کربلا دریای نور و اربعین آیینه‌اش
سایه‌ی تو گسترد بر اهل دل، حتی گدا

۸۱
کاش می‌شد هر نفس در سینه‌ام گردد نثار
تا زنم فریاد «لبیک الحسین» از عمقِ ما

۸۲
مرقدت، ای جان جان، قبله‌گه آزادگان
هر که آمد گم شد و یافت از تو صدها آشنا

۸۳
کعبه گر سنگی‌ست، اینجا دل به دل پیوسته است
هجر و وصل اینجاست، در این خاک پاک انبیا

۸۴
موج خلقی بی‌نهایت، از نژاد و دین جدا
جمع گشته چونکه عشقت گشته معیار بقا

۸۵
سیر عقل و فلسفه گم می‌شود در کربلا
عرفان ناب است اینجا، با شهیدان باصفا

۸۶
در مسیر عاشقی، این ره فقط از خون گذر
علم و تقوا می‌شود خاک ره آن سر جدا

۸۷
عارفان بی‌خانقه، مجذوب در راه توأند
عارف کامل تویی، ای شه دل، ای با وفا

۸۸
هر که شد «قربانی محبوب»، حسین آموزگار
درس تو در اربعین شد سنتِ اهل صفا

۸۹
سینه‌زن‌های تو انگار از ازل عاشق شدند
تا بچرخد نام تو در سینه‌ها با نغمه‌ها

۹۰
مادرم می‌گفت: «فرزندم حسینی باش اگر
می‌خواهی راه صداقت را نهی در هر کجا»

۹۱
پدرم می‌گفت: «فرزندم به سوی کربلا
رو که آنجا درس ایمان می‌دهد شاه وفا»

۹۲
طفل اگر لب باز کرد، اول بگوید نام تو
این طریقت هست و سنت، این طریق انبیا

۹۳
هر که دارد کربلایی جان و دل، بی‌واهمه‌ست
در جهان ظلمت و وحشت، می‌درخشد چون ضیا

۹۴
ما به لطف زینب و اربعین آمد شدیم
چون که این راه است درهای وصال آشنا

۹۵
گرچه دوریم از ضریح زر، ولی با جان پاک
می‌فرستیم صلوات از پشت دل، با صد دعا

۹۶
گام‌های ما ضعیف، اما نیت محکم شده
با مددهای خدای کربلا، مولای ما

۹۷
بار دیگر اربعین آمد، دل ما روشن است
چون چراغی در دل شب، شعله‌ور از دلربا

۹۸
ای امام عاشقان، ای صاحب خون خدا
تا ابد ما را رها نکن از این دارالشفا

۹۹
در فرات دل شناور گشته‌ایم از اشتیاق
تا شوی کشتی نجات و ما مسافر بی‌نوا

۱۰۰
مرغ جانم شد اسیر کربلای بی‌نشان
پر گشودم، در رسیدم، در حریم مرتضا

۱۰۱

هر دلی کز سوز عشقت شعله‌ور شد بی‌هراس
می‌رسد تا قافِ قرب از ره‌گذار کربلا

۱۰۲
کاش می‌شد در رکابت خاک راهت می‌شدم
یا شبی در زیر نخلستان تو مهمان خدا

۱۰۳
نخل‌های آسمانی با تو هم نالیده‌اند
چون شنیدند از لب خشک تو ذکر دعا

۱۰۴
سجده‌ی خونین تو بر خاک تفسیری شد از
آیه‌های عاشقانه، دفتر نورالهدی

۱۰۵
در عبایت راز سِرّ فاطمه پیچیده بود
تا شدی لبیک‌گوی دعوت خون انبیا

۱۰۶
بر تنت افتاده شمشیر و دلت آرام بود
چون که می‌دیدی وصال و جلوه‌ی وجه خدا

۱۰۷
در دل شب، طفل شش‌ماهه چو گل پرپر شد و
با گلوی پاره‌اش، گردید راهی تا بقا

۱۰۸
آسمان، حیرانِ حکمت، آب شرمنده هنوز
کاین‌چنین در کربلا شد آب، در فتنه، خطا

۱۰۹
از علی اکبر صدای مصطفی آید هنوز
در حنجره طنین دارد، آن صفیر آشنا

۱۱۰
نور چشم مرتضی، عباس، ساقی‌العطش
دست‌هایش آفتاب عدل و دریا، باوفا

۱۱۱
کودکی‌هایم گذشت از روضه‌های داغ تو
تا شد از اشکم نَیستانی درون سینه‌ها

۱۱۲
روضه‌خوان دل، دگر خاموش مانده در فغان
چون زبانش بسته شد از یاد آن طفل رضا

۱۱۳
کوچه‌های شام می‌دانند از زینب چه رفت
دخت حیدر بود و با صبرش، شکافت ظلمتا

۱۱۴
خطبه‌اش چون آیه‌های وحی بر جان می‌رسید
خُرد کرد آن کاخ کفر از نور حبل‌المصطفی

۱۱۵
ناله‌ی «ما رَأَیتُ» آید در فضای دلبری
شرح حال عاشقی‌ست از دیده‌ی خون‌چکّتا

۱۱۶
نقش سربازان تو در آسمان پیدا شود
در دل خاکند، اما روشنی‌بخش سما

۱۱۷
جبرئیل، آیینه‌دار ناله‌های خیمه‌گاه
سرفراز از خاکِ آن جسم مطهر در هوا

۱۱۸
بر فراز نیزه‌ات قرآن تلاوت می‌کند
تا بگوید زنده‌اند آنان که بودند آشنا

۱۱۹
در سکوت اربعین، شور جهانی زنده است
عطر خونت می‌وزد از کوفه تا اقصی‌نقاط

۱۲۰
در دل هر راه‌رو، عشاق تو در اضطراب
که مبادا جا بمانند از مسیر کربلا

۱۲۱
صحنه‌هایی چون قیامت، اشک‌ها سیل‌آساست
در طواف تربتت گویا شنیدم کربتا

۱۲۲
کربلا، دانشگاه عشق و عرفان خداست
درس اول آن فنا، آخر همان وجه بقا

۱۲۳
هر شهیدی چون علی، مِهر تو در سینه داشت
تا ز نسلش کربلایی زاده گردد با صفا

۱۲۴
کعبه با آن هیبتش بی‌تو نمی‌ارزد دگر
قبله‌ی اهل نظر، خاک شهیدان ولا

۱۲۵
دل چو روشن شد به نور اربعین عاشقان
پرده‌ها افتد ز چهره، بشنوی صوت رضا

۱۲۶
با دلی پرشور رفتم سوی صحن کربلا
زائری گمنام بودم، در میان آشنا

۱۲۷
هر قدم اشک و دعا، هر آه شوقی بی‌حدود
در حریم وصل تو، دیدم رخ مولی خدا

۱۲۸
یک نگاهت می‌کند مجنون‌تر از صد کاروان
در دل ما می‌تپد عشقی فراتر از ندا

۱۲۹
همره آن کاروان پیاده، دل‌ها در طپش
پیر و طفل و مرد و زن، گم کرده خود در این صدا

۱۳۰
از زبان هر مسافر جمله‌ای عاشق‌تر است
«یا حسین» گویی کلید وصل باشد، بی‌ریا

۱۳۱
هر که دارد درد جان، درمان خود در تو یَافت
چون شدی تو قبله‌ی اهل بلا و ابتلا

۱۳۲
هر دلی گر با تو شد، از بند دنیا می‌رهد
بندگی با نام تو شیرین‌تر از ملک بقا

۱۳۳
در فراق تو، دلم گریان‌تر از نی‌ناله‌هاست
ذکر شب‌های دعا شد نام تو تا انتها

۱۳۴
از ازل تا روز حشر این کربلا در گردش است
هر کسی از آن گذر کرد، شد ولیّ کبریا

۱۳۵
در طواف کربلا دل را طوافش داده‌ام
چونکه دیدم نور عرش افتاده در خاک شفا

۱۳۶
دست ما گر نیست، دل‌ها را رساندی ای حسین
تا شد این قلب شکسته ساکن دارالشفا

۱۳۷
ای امیر اشک‌ها، لبیک‌گوی عاشقی
بشنو از ما ندبه‌ها، «یا لیتنا کنا معاک»

۱۳۸
ما نبودیم و ندیدیم آن شب پر شور را
لیک از آه دلمان شد روضه‌ها پر ماجرا

۱۳۹
اربعین آمد، دگر فرصت نباشد جز وصال
تا که برخیزیم با اشکی روان، دل پر صدا

۱۴۰
کربلا یعنی به پا خاستن از خواب تن
کربلا یعنی شکستن در هجوم ماسوا

۱۴۱
کربلا راه نجات است و حسین آن ناخدا
ما همه در کشتی عشقیم، بی‌فانوس و عصا

۱۴۲
گرچه دوریم از ضریح پاک تو، اما دلم
در هوای بین‌الحرمین می‌زند هر دم صدا

۱۴۳
بین گودال و حرم پیوسته راهی گم شده
کاش باشم ذره‌ای در بین آن خاک و هوا

۱۴۴
اربعین فصل حضور است و قیام دلبران
فصل فریاد است، فریادی فراتر از صدا

۱۴۵
این فقط پیاده‌روی نیست، این مسیر عاشقی‌ست
در دل آن بوی خون و خطبه و عشق و وفا

۱۴۶
هر که آمد، ناله‌اش شد آخرین ذکری که گفت:
«یا حسین، از ما نگیر این سوز دل را بی‌هوا»

۱۴۷
اشک ما نذر تو بادا، راه ما نذر شما
تا بماند نسل ما در راه تو تا انتها

۱۴۸
سجده‌ی شکر است بر خاک درت، ای جان ما
کاش روزی هم بگیری ما فقیران را گدا

۱۴۹
کربلا یعنی که جان در راه حق باید دهند
تا بماند راه حق در خون مردان خدا

۱۵۰
این فقط تاریخ نیست، این خون پاک عاشقی‌ست
مانده بر آیینه‌ی دل چون حدیث انبیا

۱۵۱
بیش از این گفتن خطاست از ما و در شأن تو
چون ندانَد ذرّه‌ای، حال بلند آسما

۱۵۲
هر چه گفتم، واژه کم آورد در مدح تو باز
چون تویی خورشید و شعر من غباری بی‌ندا

۱۵۳
جان دهیم و باز هم در وصف تو قاصر بُویم
لیک این باشد بهانه تا شویم اهل وفا

۱۵۴
تا ابد دل با تو دارد عهد، ای ارباب عشق
تا ابد نام تو باشد زنده‌تر از هر صدا

۱۵۵
روضه‌خوانی شد مسیر اهل دل در این جهان
تا شود دل‌ها چو محرابی پر از نور خدا

۱۵۶
ذره‌ذره، قطره‌قطره، قطره‌چین اشک ما
در مسیرت می‌چکد، تا آسمان، تا انتها

۱۵۷
با اربعین می‌شود دنیای ما عالم‌تر از
هفت‌ آسمان ساکت و این خاک تاریک و دغا

۱۵۸
علمداران آمدند از هر دیار و هر زبان
تا کنند از خون خود امضای عشق و اقتدا

۱۵۹
گوش عالم باز شد از نغمه‌ی یاحسین
تا شود این نغمه، ذکر آخرین اهل صفا

۱۶۰
تا نفس باقی‌ست، باید با تو پیمان بست و رفت
تا شود جان، سربلند از کربلای با صفا

۱۶۱
در دل شب‌های ماتم، با تو گویم راز خود
جز تو ما را نیست مأوایی در این دنیای ما

۱۶۲
زنده باشی در دل هر کودک و هر پیرزن
چون تویی آن رهبر دل، آن امام مقتدا

۱۶۳
ای چراغ شام تار فتنه‌ها، ای نور جان
جان فدای نام تو، ای سید خون‌آشنا

۱۶۴
تا دل ما شور دارد، کربلایی می‌تپد
تا دم آخر رسد از سینه‌ام ذکر شما

۱۶۵
در نماز آخرم خواهم بگویم با یقین
یا حسین، این عشق ما شد رشته‌ی وصل خدا

۱۶۶
در گلویم مانده بغضی از غم تو، ای شهید
تا که نایم هست، می‌گویم تویی شاه وفا

۱۶۷
کاش روزی با دعای زینبت، ای عشق ناب
ما شویم از خادمان صحن سبز سامرا

۱۶۸
اربعین یادآور آن عهد خونین کربلاست
تا رساند ما و راهمان به راه اولیا

۱۶۹
اربعین راهی‌ست تا قرب و فنای در رضا
این ره عرفان بود، آری، نه افسانه، نه تا

۱۷۰
تا تویی معیار حق، دنیا فریب ما نشد
چون شدی خورشید شب‌های جهان بی‌پناه

۱۷۱
هر که دارد کربلا را در دل و در دیده‌اش
می‌رسد روزی به وصل یار با اشک و دعا

۱۷۲
تا که هست این اشک جاری، این قدم در راه تو
مژده باد ای دل، رسیدی تا درِ دارالشفا

۱۷۳
ختم کن این قصه را با نام پاک کربلا
تا شود این شعر هم وقف شهیدان خدا

۱۷۴
کربلا، گنجینه‌ی اسرار ناب عاشقی‌ست
کربلا، افسانه نیست، آنجاست مرکز بقا

۱۷۵
هر دلی کز ظلم رسته، یافت مأوای تو را
کربلا شد قبله‌گاه روح‌های بی‌ریا

۱۷۶
السلام ای نور حق، ای مشعل عدل و یقین
السلام ای نخل‌های ایستاده در قضا

۱۷۷
السلام ای کاروان کشتگان بی‌کفن
السلام ای دشت بی‌آب و ولیّ با صفا

۱۷۸
السلام ای ناله‌ی شب‌های بی‌افطار و خواب
السلام ای اشک‌های کودکان بی‌پناه

۱۷۹
السلام ای زینب کبرا، طلوع صبر ناب
السلام ای کوه غیرت، داغ‌دیده، آشنا

۱۸۰
السلام ای دختر طاها، پیام‌آورترین
السلام ای خطبه‌خوان کربلا، در شام ما

۱۸۱
السلام ای روح سجاد زمین‌گیر و غریب
السلام ای خسته‌دل، از زخم تازیانه‌ها

۱۸۲
ای سجاد و زینب، این راه ادامه دارد و
با دعای خسته‌تان، ما نیز گوییم: یا رضا

۱۸۳
بر دل شب، نور اربعین درخشیده هنوز
تا شود قلب بشر لبریز از شور و نوا

۱۸۴
این صدا هرگز نمی‌میرد، به بسم‌الله عشق
تا شود در جان ما جا، تا قیامت بی‌خطا

۱۸۵
در دل شب‌های وحشت، ذکر تو آرام ماست
ای پناه هر فقیر و هر یتیم و هر گدا

۱۸۶
ما گداییم و تو سلطان کریمان به یقین
ما غباریم و تو خورشید هدایت، بی‌خطا

۱۸۷
سرفرازی، بندگی، عزت، شهامت، معرفت
همه پیدا شد در این مکتب، به‌نام کربلا

۱۸۸
در دل ما کاش گردد سینه چون دشت بلا
تا پذیرد بوی خون و تربت آن باصفا

۱۸۹
درد ما درمان گرفت از اشک و سینه‌زنی
تا رسیدیم از طریق گریه تا بیت لقا

۱۹۰
بند دل را با دعا بستم به صحن عاشقان
تا گشایم با نگاهی، قفل این دار فنا

۱۹۱
در فراقت جان سپردم، لیک رفتم سوی تو
تا شوم چون قطره‌ای در موج دریای بقا

۱۹۲
اربعین، ای موسم بیداری جان‌های پاک
برکتت جاری‌ست در دل، در زمان، در هر کجا

۱۹۳
یا حسین، از جان و دل ما را بخر با یک نظر
تا بماند شور عشق تو، به دنیا رهنما

۱۹۴
کربلا تنها نه خاکی، بلکه افلاکی‌ست ناب
کربلا عرش مجسم در زمین پر ز وفا

۱۹۵
این جهان از خون تو معنا گرفته ای امام
تا نماند ظلم، تا گردیده گردد کج، صَفا

۱۹۶
خون پاکت گشته تفسیر تمام انبیا
تا بگوید راه حق بی‌رهبر عشق، ناروا

۱۹۷
هر دمی با یاد تو لب می‌زنم بر نغمه‌ای
کاش گردد این نفس آخر در این ذکر و نوا

۱۹۸
ختم شد این قصه با ذکر حسین بن علی
تا بماند زنده‌تر از هر کتاب و هر صدا

۱۹۹
در دل شب‌های ما، از نور تو خورشید شد
یا حسین، ای مکتب آزادگی، ای آشنا

۲۰۰
تا ابد دل در طواف صحن تو سر می‌زند
چون تویی کشتی نجات، ای جان ما، ای مرتضا

 

۲۰۱

کاش روزی با دعای زینبت، ای عشق ناب
در رکاب آن امامِ زنده گردیم آشنا

۲۰۲
تا بیاید آن سحرگاه ظهور از سمت نور
سرفراز آید جهان از پرچم صاحب‌نما

۲۰۳
تا بیاید آن منادی از دل صحن تو باز
با قیامش سر نهد در پیش او مُلک و دُنا

۲۰۴
صاحب‌الزهرا بگیرد انتقامت را تمام
تا شود جاری به هر سو عدل حق، نور هُدی

۲۰۵
کربلا آماده شد از آن زمان تا روز وصل
اربعین پل می‌زند دل را به آن روز جزا

۲۰۶
ما همه باید بسازیم این جهان را لایقش
تا که آید مهدی‌ات، گردد زمین بیت‌الرضا

۲۰۷
در دل ما کاشتی تخم بیداری و شور
این نهال اکنون شده جنگل، نه یک شاخ صبا

۲۰۸
نام تو در کُلّ دنیا گشته سرمایه‌ی ما
سینه‌زن‌ها در همه اقلیم گشتند آشنا

۲۰۹
علمت را برده‌ای تا قلب هر قاره، حسین
تا شود یک قوم، این امت، بدون ادّعا

۲۱۰
از مسیحا تا کلیمی، از سَلَف تا اهل دل
هم صدا گشتند با تو در مسیر اتّقا

۲۱۱
گر چه جسمت خاک شد، روح تو خورشید شد
چون سواران خدا را نیست مرگِ ناگُهى

۲۱۲
نیست فرقی بین خاک کربلا و کوی دوست
هر کجا نام تو آید، می‌شود آن‌جا بقا

۲۱۳
ما که گم گشتیم در طوفان دنیا، آمدیم
تا بگیریم از حریم کربلا راه رَجا

۲۱۴
ما که در زنجیر وهم و آرزو غرق آمده
آمدیم از اربعین آموزگار اتّقا

۲۱۵
تا بپرهیزیم از غفلت، ز خود آگاه شَویم
در ره عقل و محبت، بشنویم آن ماجرا

۲۱۶
در دل اربعین بود این ندا، این رهنما:
گر که خواهی راه حق، این است تنها مقتدا

۲۱۷
راه ظلمت بسته شد با تیغ خون تو حسین
نور حق آید اگر مردی شود اهل وفا

۲۱۸
چون که سر دادی تو در راه خدا بی‌ادّعا
یاد دادی اهل دل را رسم عشقِ بی‌ریا

۲۱۹
در شب عاشور، تعلیم از تو عشق ناب بود
در شب اربعین، تکمیل شد آن کبریا

۲۲۰
کربلا آغاز بود و اربعین تأیید آن
ختم شد با زینب کبرا، حماسه‌ی انبیا

۲۲۱
زینب آمد تا رسانَد روضه را تا شام عشق
شد پیام‌آور به میدان ادب، نه نیزه‌ها

۲۲۲
نیست پایان کربلا با دفن پیکرها، که آن
شروعی شد برای فصل عدل و اقتدا

۲۲۳
زینب آمد، خطبه خواند، افشاگری کرد و گذشت
تا بمانَد راه تو تا صبحِ فردای جزا

۲۲۴
ما به‌پا خیزیم اگر راه تو باشد قصد ما
ورنه گردد کربلا هم قصه‌ای چون ماجرا

۲۲۵
تا نگردد روز عاشورا فقط در اشک ما
باید از خون تو آموخت رسم استقلا

۲۲۶
تا نمانَد در حسینیه فقط سوز دعا
باید این آتش به جان افتد، شود دنیای ما

۲۲۷
دین ما زنده‌ست چون خون تو در آن جاری‌ست
گر نباشی، مکتب تو، می‌شود بی‌اعتنا

۲۲۸
گر نباشد یاد تو در قلب ما، مرگ است مرام
زندگی بی نام تو، زندان وهم و اشتبا

۲۲۹
هر شهیدی چون تو آموزد حیات جاودان
زانکه مرگش، زندگی‌ست و حیاتش، تا بقا

۲۳۰
تو نماد صبر و تسلیم و یقینِ عاشقی
با نگاهت باز شد هفت آسمان از هر قفا

۲۳۱
کربلا آئینه‌ی حق شد، اربعین سِرِ فناء
هر که عاشق‌تر بود، او شد شهید کربلا

۲۳۲
ما اگر امروز برگردیم بی‌درد و شعور
ناممان باشد سیه در دفتر اهل ولا

۲۳۳
ای عزیز فاطمه، ما عهد می‌بندیم باز
تا که هرگز نگذریم از راه تو، حتی خطا

۲۳۴
تا نفس باقی‌ست، ما رزمنده‌ی راه تو‌ایم
تا شود این عهد جاری در دل نسل‌های ما

۲۳۵
با زبان بی‌زبانی می‌سپاریم این پیام:
کربلا باقی‌ست تا باقی‌ست روح مرتضی

۲۳۶
گر بخواهی جان فدای این مسیرت می‌کنیم
تا که گم گردد ستم در ساحت عدل و صفا

۲۳۷
هر چه داریم از تو داریم، ای شهید کربلا
در رکوع و در قیام، از تو بُوَد ذکر دعا

۲۳۸
پای عهد تو بمانیم، گرچه دنیا بر سَرَست
ما در این طوفان، خیل عاشقیم از ابتدا

۲۳۹
ای چراغ شام تارِ فتنه‌ها، ای جان عشق
روشنی‌بخش شب ما، ای امان اهل بکا

۲۴۰
ما اگر گریه کنیم، اما به راهت نرویم
حسرتی در جان ما ماند، چه روزی بی‌وفا

۲۴۱
ای چراغ اربعین، ای خیمه‌گاه حق‌طلب
کاش باشی در دل ما، تا قیامت، باصفا

۲۴۲
تو نشان دادی که باید دل به دریا زد به عشق
باید از هر بند دنیا دل برید، بی‌مدعا

۲۴۳
کاش در پایان این منظومه‌ی دل‌سوخته
ذره‌ای تأیید گیرد از نگاه مصطفی

۲۴۴
کاش مقبول خدا گردد سرود بی‌ریا
تا شود توفیق ما در راه تو، صِدق و رضا

۲۴۵
این قصیده، اشک دل بود از غم اربعین
تا شود آیینه‌ای از سوگ عشق انبیا

۲۴۶
ما فقیرانیم و این سوغات اشک‌آلود ماست
پیشکش بر درگهت، ای گوهر پاک وفا

۲۴۷
گرچه در وصف تو گفتن نیست از ما، لیک باز
دل اگر گفتی شنید از سینه‌ی صاحب لوا

۲۴۸
تا ز حق الهام گیرد شعر ما در نیمه‌شب
تا شود نامت سرود جان‌فزای اولیا

۲۴۹
شعر اگر ذکری ز تو دارد، شود نور سما
تا شود آن، ره‌نما، در ظلمتِ راه هُدی

۲۵۰
با دلی پر از امید و اشک، ختمش می‌کنم
بر درت، یا رب، پذیر از این دل بی‌ادعا

۲۵۱

هر که دل داد از صمیم جان به درگاه حسین
در نهادش می‌تپد آیینه‌ی نور خدا

۲۵۲
هر که چون زینب بماند استوار و با وقار
بر فراز خطبه‌اش پیداست سرّ کبریا

۲۵۳
کاش روزی خطبه‌خوان باشیم چون بانوی صبر
تا بگوییم از شهیدان با زبان انبیا

۲۵۴
کاش زینب‌وار برخیزیم در عصر فتن
بر سر بازارها گوییم از آن خون‌بها

۲۵۵
بشنود عالم پیام سرخ اربعین تو
بفشرد این خاک ظلمانی به دندان، جزا

۲۵۶
زین پیمبرزاده باید دین به عالم زنده ماند
ورنه گردد دین، نقاب چهره‌ی اهل ریا

۲۵۷
دین تو، دین عمل بود و یقین و بندگی
نه شعاری بی‌ثمر، نه سینه‌زن بی‌دعا

۲۵۸
تو به ما آموختی راه حقیقت را تمام
بی‌ریایی، بی‌هوا، با خلوص و با وفا

۲۵۹
سیر عاشق با تو از اربعین آغاز شد
تا رساندش به معراجی فراتر از فضا

۲۶۰
نیست این راهی که در آن عقل محضی ره برد
عاشق آید، سوخته، بی‌خویش، از هر ماسِوا

۲۶۱
ما به این درگاه محتاجیم، ای سلطان دین
ای که جانت شد نثار راه خالق، با رضا

۲۶۲
کربلا دانشگاهی شد تا ابد آموزگار
زینب آن استاد شد، شاگرد او کلّ قضا

۲۶۳
اربعین ختمی‌ست بر درس تمام انبیا
از نبی تا مرتضی، از مصطفی تا مرتجا

۲۶۴
شد جهانی هم‌نوا با ناله‌های زائرت
دل سپردند از حجاز و هند و ایران و مرا

۲۶۵
زائران آمد ز هر سو، با دل و با اشتیاق
با سلوک عاشقی، با گریه‌های پر بها

۲۶۶
پای‌برهنه آمدند از شوق وصل تو، حسین
تا بگیرند از مسیرت، قبله‌ای از ماورا

۲۶۷
در دل هر موکب و هر چایخانه، نور توست
میزبان تویی، نه ما، ای میهمان آشنا

۲۶۸
خادمانت پادشاهانند در این راه عشق
گرچه خاک‌اند و غبارند و پر از مهر و صفا

۲۶۹
پادشاهی آن‌که با خدمت به عشقت سر کند
نه که با زر و تَجَمّل، تخت سازد بی‌حیا

۲۷۰
ما گداییم و تویی آن پادشاه بی‌نشان
پادشاهی با تو معنا یافت، ای بحر سخا

۲۷۱
نام تو پیچیده در دل‌های هر مرد و زن
با زبان روزه و با چشم‌های پر صَفا

۲۷۲
هر که با یاد تو زیست، از فنا بیرون رود
گرچه گمنام است، باشد اهل عرش و اعتلا

۲۷۳
با سلامی بر شهیدان تو ختمش می‌کنیم
با درودی از دل پاک و نگاهی پر نوا

۲۷۴
با درودی بر علمدار وفای بی‌نظیر
با درودی بر رقیه، طفل بی‌تابِ بلا

۲۷۵
با درودی بر سکینه، دختر داغ جگر
با درودی بر علی، آن مرد شب‌های دعا

۲۷۶
با درودی بر شهیدانِ گمنامِ حرم
بر دلیران یمنی، بر مردمان کربلا

۲۷۷
با درودی بر شهیدان مدافع، عاشقان
بر شهیدی که نیامد تا وطن جز با لَحَدا

۲۷۸
با درودی بر شهیدان فلسطین و حجاز
بر دلیرانی که خون دادند بهر اقتدا

۲۷۹
کربلا مرز زمین و آسمان شد ای حسین
کاش باشیم از محبانت در آن روز جزا

۲۸۰
روز محشر، هر که با تو عهد خود را نشکند
پیش تو آید خجل، در حسرت بی‌انتها

۲۸۱
ما گواهی می‌دهیم از عمق دل، ای نازنین
جز تو و راه تو، راهی نیست سوی اولیاء

۲۸۲
دین ما آیینه‌ای شد از مسیر سرختو
تا شود انسان خداگونه، رها از هر خطا

۲۸۳
کربلا ختم بشر بود و اربعین شرح نجات
راه انسان در عبور از خویش و از ترک هوا

۲۸۴
سینه زد بر درگهت دل‌های ما بی‌وقفه‌وار
تا شود این اشک‌ها شافیِّ دردِ بی‌دوا

۲۸۵
ای شهید بی‌کفن، ای جلوه‌ی حُسن أتم
نور تو خاموش شد، گر ما بمانیم از وفا؟

۲۸۶
پس بمانیم اهل غیرت، تا قیامت پا به‌پا
تا بگویند از حسین، این قوم شد اهل بَقا

۲۸۷
تا بگویند این جماعت با قدم‌های یقین
تا درِ معراج عشق رفتند از این کربلا

۲۸۸
ختم این سوز و سرود اربعین را کن به عشق
تا نباشد لحظه‌ای دل خالی از شوق لقا

۲۸۹
ما که آمد از زبانمان ناله‌ی دل بی‌صدا
جز قبول تو نخواهیم از خدا، ای باصفا

۲۹۰
می‌سپاریمش به تو، ای زنده‌ی جاوید حق
تا بگیرد این سرود از بارگاهت ارتقاء

۲۹۱
کاش گردد شعر ما زین‌پس به سوز دل مزین
نه به لفظ و واژه، بل با چشم گریان و رضا

۲۹۲
کاش این اشک روان گردد چراغی تا ابد
در مسیر عاشقان، در راه بیدار و هُدی

۲۹۳
ای حسین بن علی، ای ذبح عظمای وجود
گر نباشد یاد تو، ما مانده‌ایم در قهقرا

۲۹۴
پس بیا، ای جان جان، بر ما نظر فرما دمی
تا شود این عمر باقی، صرف در راه خدا

۲۹۵
تا شود ذکر لب ما نام زیبای حسین
تا شود فصل جهان از تو پر از شور و ندا

۲۹۶
ای خدای کربلا، ما را ببخش از بی‌کسی
ما گداییم و تویی آن صاحب لطف و عطا

۲۹۷
در دعای آخرین گوییم با جان و دلی
ربّنا، ربّنا، فَارزُقنا بُکاءً مَعَ وِلاء

۲۹۸
و اختِمِ الأعمارَ مِنّا بِالحُسینِ و دُعاه
وَاجعَلِ الجَنّاتَ مِنهُ، مدخلًا فیها رِضا

۲۹۹
یا الهی، یا کریمی، یا مجیب الدّاعیان
ثبت فرما نام ما را در شمار اولیا

۳۰۰
ختم شد این نغمه با اشکی ز سوز عاشقی
تا بگیرد نور تو در دل، مقام ارتقا

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

قصیده اربعین(۱)

باسمه تعالی
اربعین(۳)

 

مرغ دل پر می‌زند هر دم به سوی کربلا
تا بگیرد در بغل، قبر شهید سر جدا

 

 


اشک‌هایم بی‌قرار و سینه‌ام داغی عظیم
پای جانم می‌رود از شور شوق کربلا

 

 

کاروان عشق آمد با فغان و زمزمه
دل شد از دنیا بریده، با صفا و بی‌ریا

 

 

کوفه تا شام بلا را با دلش طی کرده است
هر که دیده کربلا را با نگاه مرتضی

 

 


هر که دارد  ناله‌ی زینب به دل در نیمه‌شب
خاک را ترک و گذر کرد از زمین تا ماورا

 

 


 

اشک چشمم سایه‌بان گنبد زرین اوست
روضه‌خوانی می‌کند دل در حریم کبریا


 

همره دلدادگان با پای دل در اربعین
با نوای یاحسین، بر سر زدیم و سینه‌ها

 

 

تا قیامت با وفا باشیم، در راه حسین
تا بگویند از حسین، این قوم شد اهل بقا

 

 

با دلِ خونین گواهی می‌دهیم، ای نازنین
نیست راهی جز رهت، تا کوی پاکِ اولیا

 

 

هر که پیمان تو را روز جزا از یاد برد
در صفِ اصحابِ نار آید، خجل، روز جزا

 

 

 

 

کربلا را قبله‌ی اهل ولا دانسته‌ایم
دل نهاده بر ضریح خون فشان مرتضی

 

 

کاروان عشق را بی‌اذن دل ره نیست، نیست
هر که آمد بی‌نشان، گم گشت در آن کهربا

 

 

در دل اشک محرم، نور حق پیداست باز
هرکه اشک افشاند از دل، شد فدای کربلا

 

 

جانِ عاشق زنده باشد با تمنای حرم
زنده‌ای، گرچه تنت در محنت و درد و بلا

 

 

ذکر حق در نغمه‌ی راه است و آهنگِ نسیم
هر نفس راهی‌ست از دنیا به سوی کبریا

 

این مسیر نور را هر سال باید طی کنیم
تا بیابیم از شهیدان، خط توحید و صفا

 

 

ای حسین، ای جلوه‌ی ذات خدا در مهلکه
ما تو را خواهیم تا روز قیامت، جان فدا

 

 

زائرانت را ببین، آشفته و شیدا شدند
با دل خون‌گشته و چشمان پر اشک و دعا

 

 

جز به دامان تو، امیدی ندارم در جهان
مرهمی شو بر دلم، در لحظه‌ی شور و ندا

 

 

ای حسین بن علی، ای ذبح عظمای وجود
گر نباشد یاد تو، ما مانده‌ایم در قهقرا

 

 

پس بیا، مولای من، بر ما نظر فرما دمی
تا شود این عمر باقی، صرف در راه خدا

 

 

هر زمان نامت رود بر لب چو ذکر عاشقان
می‌شود گیتی پر از تکبیر و تسبیح و صدا

 

 

چون برآید نام تو با سوز دل بر لب ز عشق
می‌شود هر فصل، سرشار از طراوت با صفا

 

 

دین ما آیینه‌ای شد از مسیر سرخ تو
تا شود انسان خداگونه، رها از هر خطا

 

 

سینه زد بر درگهت دل‌های ما بی‌وقفه‌وار
تا شود این اشک‌ها شافیِّ دردِ بی‌دوا

 

 

ناله‌ی دل شد زبان ما، ولی بی‌گفت‌وگو
ما نمی‌خواهیم جز مهر تو را، ای باصفا

 

 

 

 

کربلا ختم بشر در سیر انسانی بود
اربعین، تفسیر عشق است از دلِ ترکِ هوا

 

ای شهید بی‌کفن، ای مظهر حُسن و صفا
کی روا باشد بمانیم و نماند از تو جا؟

 

 

ختم این سوز و سرود اربعین را گو به عشق
تا نباشد لحظه‌ای دل خالی از شوق لقا

 

 

 

کاش گردد این قصیده از " رجالی" رنگ عشق
نه به لفظ و واژه، بل با چشم گریان و رضا

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی اربعین(۲)

باسمه تعالی
مثنوی اربعین(۲)

 

سلامم بر شهیدان حقیقت
که سر دادند در راه شرافت

 

 

بر آن جسمی که افتاده‌ست بر خاک
که باشد اصل او از عرش افلاک

 

 

به عباس وفادارم درود است
که اشکش در دل دریا سرود است

 

 

چهل، رمز سفر از خود به حق شد
چهل، آیینه‌ی دل، در افق شد

 

 

چهل، پل می‌زند از من به معنا

رهیدیم از خود و رفتیم بالا


 

چهل، رمز گذر بر خویشِ پنهان
چهل، باشد چراغی سوی جانان

 

 

برآمد کعبه‌ای در قلب دنیا
ز خون عاشقان در دشت و صحرا

 

 

حرم شد خیمه‌ی مردانِ عاشق
گذشتند از من و ماندند صادق


 

به محرابش شهادت بود، معنا
که در خون کرد معنا را هویدا

 

 

نه اشک بی‌هدف در کربلا ریخت
نه خونی بی جهت در نینوا ریخت

 

 

 

 

نه تنها آتش اندر خیمه‌ها شد
که جانِ حق‌طلب در خون رها شد

 

 

 

ز نیزه، نور وحی حق درخشید
که آن سر، آیتی از عشق بخشید

 

 

کلام حق ز لب‌هایش روان شد
به روی نیزه، آیاتش بیان شد

 

 

به نیزه، آیه‌ی تطهیر می‌خواند
ز خون، آیینه‌ی تقدیر می‌خواند

 

 

 

چهل منزل، چهل صحرا گذشتیم
همه با یادِ آن سقا گذشتیم

 

 

چهل شب با غم زهرا نشستیم
ز داغ سینه اش، تنها نشستیم

 

 

به هر منزل، جگر شد چاک و پاره
که بود آن‌جا نشانِ شیرخواره

 

 

 

 

 

به هر گامی که آید از دل شب
خروشی خیزد از آفاق، یارب

 

 

دل زینب، فروغِ حق و ایمان
که در شام بلا شد نورِ یزدان

 

ز دل برخاست تکبیر شبانه
زبانش شد شکوهی عاشقانه

 

 

به هر ویرانه گلبانگ اذان داد
به هر نامحرمی درس امان داد

 

 

ز کوفه تا به شام غم رسیدیم 

ز داغ دل به سوز هم رسیدیم

 

 

رسیدیم از خرابه تا حقیقت

به درگاه شهیدان، با محبت

 

 

 

 

 

 

 

 

که این میدان، بهشت سینه‌سوزان
دلش آتش، روانش در خروشان

 

چهل منزل، چهل میعاد پاکی‌ست
چهل گام ازل تا صبحِ خاکی‌ست

 

 

چهل راز است در چشمان بینا
چهل سِر، در دل شب‌های تنها

 

 

چهل، وقتِ ظهورِ بی‌قراری‌ست
نوایِ دردِ جان در هر دیاری‌ست

 

 

زمین کربلا شد قبله‌گاهی
از آنجا می رسد فیض الهی

 

 

چهل منزل، طنین کاروان بود
که خون، آغاز فتح جاودان بود

 

 

چهل نغمه، چهل آیات تمهید
رجالی در پیِ اسرار توحید

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی حکایت(۴)
شاه و وزیر

 

شاه بگشود آن زبان رمز و راز
با وزیر خود ز یزدان گفت باز

 

 

در صفات کردگار بی‌نشان
آن که دارد در دل هر دل نشان


 

از خدای خالق کون و مکان
آن خداوندی که باشد جاودان

 

 

آن که در هر ذره دارد صد نشان
در زمین و کهکشان و آسمان

 

 

پرسشی بنمود آن شه از وزیر
در خصوص خالق کل قدیر


 

نقشِ حق در عالمِ هستی کجاست؟
خورد و پوشش سایه‌ای از کبریاست؟


 

می‌دهد یک روز فرصت، شهریار
تا بگوید پاسخی در شأن یار

 

 

او غلا مى داشت دانا و زرنگ
پاسخ هر سه بدانست بی درنگ

 

 

 

آن غلام گفتش: بگو ای دلنواز
چهره‌ات زرد است، گو این رمز و راز


 

گفت شه، پرسید چندین راز را
عاجزم ازِ فهمِ آن، اعجاز را

 

 

گفت دانم پاسخش را ای وزیر
جای غم، غصه نباشد، ای شهیر

 


حق بپوشد عیب و نقص کار ما
او ببیند هر عمل، رفتار ما

 

 

پاسخ سوم به بعد موکول شد
نزد شه افشا و آن مقبول شد

 

 

پادشه‌ بیرون ز تن کرد جامه را
شد غلامش صاحب عز و جلا

 

جامه وتخت و صدارت را نهاد
جملگی امیال خود را وانهاد

 

 

گفت پاسخ در عمل بر آن وزیر
حق بیارد چون تویی،از عرش زیر

 

 

حق تعالی بی‌نیاز از خورد و خواب
بی‌نظیر و بی‌قرین در فتح باب

 

 

اوست خالق، ما همه معبود او
هر چه بینی جلوه‌ای از جود او

 

 

هر چه در عالم ز جنبش یا سکون
هست از فیض خدا بی‌هیچ چون

 

هر عمل کز ما سزد، او بین ماست
لیک دل غافل ز آن صاحب‌ قواست

 

 

 

ما گمان کردیم حق محتاج ماست
بی نیاز است از همه افواج ماست

 

این جهان آیینه‌ی فضل خداست
هرچه آید از خدا، آن از قضاست

 

حق توان بخشد ز احسان و کرم
نور رحمت می دمد هر آن و دم

 

گفت آن عبد خداوند بزرگ
ای شه والا گهر، مرد سترگ

 

هر که را فهمی رسد در کار عشق
بی خدا افتد ز چشمش  خار عشق

 

حق نپوشد جامه‌ای چون پادشاه
لیک گردد جلوه‌گر در هر نگاه

 

 

گر ز جامه برگرفتی ای شهیر
باز بینی آن حقیقت در ضمیر

 

دست حق بینی تو اندر بندگان
در ید مردان حق اندر جهان

شاه گفتا  پاسخت مقبول شد
لیک دانم فکر ما مشغول شد

 

 

 

 

 

 

 

دست حق دانی رجالی در کجاست
در ید و بازوی مولا مرتضی است

 


 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
رباعیات عاشورائی و اربعین

در حال ویرایش

 

چهل روز است عالم گشته ماتم
زمین و آسمان، در سوز و شبنم
فراتِ بی‌وفا شرمنده‌ی خون
دل زینب شعله‌ور در آتشم دم

به خاک افتاد خورشید ولایت
بریدند از حرم، نخل رسالت
نه تنها جسم پاکان شد ذبیحان
که حق افتاد در چنگ ضلالت

ولی نور خدا خاموش نگشت
فروغ عشق، در شب‌پوش نگشت
سر بریده، آیتِ قرآن شدش
کلامش، آتش بر افسانه گشت

رسید از کربلا تا شام و باز
دل زینب، علمدارِ نیاز
سراپا اشک و خون، پیغام‌آور
که عاشورا نمرده، هست راز

چهل منزل، چهل آیینه‌دار است
چهل منزل، دل از خود برکنار است
ز هر گامی که پیمودی به شوقش
یکی معنا ز هستی آشکار است

زبان دل، زبان زیارت است
همه جان، شعله‌ی طهارت است
سلامم تا ابد بر آن شهیدان
که راه عشق‌شان، عین حقیقت است

در اربعین، جان از سفر برگشته است
به خونِ سرخ، معنا برگشته است
جمال دوست در آیینه‌ی خاک
به چشمِ اشک‌ریزان، برگشته است

جابر آمد، دلش دریای نور
به پایش، خار هم گشتند زُر
بُوَد این گام‌هایش ترجمانِ
محبت، معرفت، سوز و شعور

زبانش بود لبریز از سلام
به هر آلاله‌ی پرپر، پیام
که ای گل‌های گلزار ولایت
سلامی کن ز جان بر آن امام

ز زینب بشنو آن سرّ خموش
که در دل داشت داغی از سیاووش
به هر جا خطبه‌اش آتش‌فشان شد
دل خصم از کلامش شد فراموش

نبیند کربلا چون او خطیبی
که دارد هم‌زمان، عشق و مصیبی
نگاهش، داغ‌دارِ صد قیامت
سکوتش، سرّ رازِ بی‌نصیبی

به کربلا چو آمد از خرابه
دلش می‌سوخت چون شمعی مذابه
به هر قبر از شهیدی کرد سجده
که جان در راه دین دادند بی‌تابه
 

چهل، رمز سفر تا آسمان است
چهل، آیات سِرِّ عاشقان است
چهل، روزی که موسی شد خلیفه
چهل، معراج اهل امتحان است

چهل یعنی فراق از خویشتن‌ها
خروج از حبسِ تن‌ها، رنجِ زن‌ها
چهل، پیمانه‌ی سوز و حضور است
چهل، جامی ز فیض عاشقانه‌ها

زیارت، زنده دارد ماجرا را
به جان آرد پیام کربلا را
سلامِ ما به ارباب شهیدان
رسانَد نغمه‌اش «هل من معین» را

در این آیات، دل آیینه گردد
دل عاشق، به خون آغشته گردد
چو زائر از خودش بگذشت یک‌سر
در آن صحرا، خدا را دیده گردد

ببین در اربعین شور قیامت
به هم پیوسته‌ با خونِ شهامت
ز هر سو پرچمی در دست عشاق
که این راه است تا صبح امامت

چه خوش باشد که صاحب‌دل بخواند:
«أین الطالب بدم المقتول ظلماً؟»
و پاسخ آید از زوار گریان:
«قدم زد پا به پای کاروانم»
 

اگر عاشورَه مکتب شد برایم
اربعین، نور بیداری برایم
میان دشت خون، فهمیده‌ام من
که این راه است تا حقّ ولایم

نه تنها گریه بر آن کشته‌ی دشت
که فریاد است بر ظلمی که بگذشت
نه تنها اشک، یعنی عینِ سوز است
که خون دل، پیام سرفراز است

چه بسیارند مردانِ به ظاهر
که رفتند از امام خویش آخر
ولی زین کاروان ماندند بیرون
چرا؟ چون سینه‌شان خالی ز باور

در این راه، یقین شرط نخست است
که دل در شور جانان جمله خُست است
مسیر اربعین، رهگذر عشق
که بی او، هر چه هستی، خودپرست است
 

زمین کربلا، میعادگاه است
دل هر زائرش، روحِ سپاه است
در این صحرا که خون جاری‌ست پیوسته
ظهور مهدی از این خیمه راه است

یکی فریاد از عمق دل آید
«متى ترانا ونراک؟» صدآید
جوابش در دل زوار جاری‌ست:
«قدم زن در مسیر یار، شاید»
 

به هر تربت که زینب سر نهاده‌ست
جهان از اشک او در خون فتاده‌ست
نگاه او، کتابی از شهود است
کلامش، چون دعای بی‌نهاده‌ست

به عباسش، چنین گوید به زاری:
«برادر، پا فشاندی در قراری
تو رفتی، و علم بر دوش جان ماند
نگفتی بعد تو کی شد سواری؟

به اکبر گفت: «ای خورشید دستان!
تو بودی جلوه‌ی ختمِ شهستان
شکسته شد دل لیلا پس از تو
شبیه مادرانِ قدکمان‌سان»

به قاسم گفت: «ای گل‌های نازم
تویی باغی که من آن را می‌تازم
ولی دیدم، چه سان رفتی به میدان
به حجله می‌برم اشکت، نیازم»

کنار قبرِ مولای شهیدش
سرش را می‌نهد با اشکِ دیدش
و زمزمه‌ست تا صبح قیامت:
«خدایا، تو ببینی بی‌پدیدش!»

به قرآن، کربلا تأویل گشته
به آیاتش، فقیهِ نیل گشته
دعای عهد، آیینه‌ست ز آن نور
که از هر زائری، تمثیل گشته

بخوان «السلامُ علی المهدی»
که آید با دل خون، ای موحدی
یکی از نسل نور آن شهیدان
که آید با شمیمِ صبحِ سرمدی

ز چهل منزل وادی تا ولایت
گذشتی تا رسی بر باطن آیت
در این وادی بُوَد پیداست دیدار
که توحید است مقصد، نه حکایت


 

«السلام علی ولی الله و حبیبه»
نوای عشق و عهدی بی‌شکیبه
سلام، آری! نه از رسم زبان است
که این دل را رساندن، خود غریبه

ولیّ‌الله، دل‌آگاه عالم
حبیب‌الله، شهِ در خون تپنده
کسی کز بند دنیا رسته باشد
ببیند جان او را در برنده

«السلام علی خلیل الله و نجیبه»
که او دارد صفای نور طیبه
چو ابراهیم، تیغی برده بر خویش
به تسلیم آمده، بی‌هیچ حیبه

نه تنها ذبح اسماعیل کردند
که در آن دشت، هزاران دل سپردند
خلیل عشق، در راه خدا شد

تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی