باسمه تعالی
رباعیات عاشورائی و اربعین
در حال ویرایش
چهل روز است عالم گشته ماتم
زمین و آسمان، در سوز و شبنم
فراتِ بیوفا شرمندهی خون
دل زینب شعلهور در آتشم دم
به خاک افتاد خورشید ولایت
بریدند از حرم، نخل رسالت
نه تنها جسم پاکان شد ذبیحان
که حق افتاد در چنگ ضلالت
ولی نور خدا خاموش نگشت
فروغ عشق، در شبپوش نگشت
سر بریده، آیتِ قرآن شدش
کلامش، آتش بر افسانه گشت
رسید از کربلا تا شام و باز
دل زینب، علمدارِ نیاز
سراپا اشک و خون، پیغامآور
که عاشورا نمرده، هست راز
چهل منزل، چهل آیینهدار است
چهل منزل، دل از خود برکنار است
ز هر گامی که پیمودی به شوقش
یکی معنا ز هستی آشکار است
زبان دل، زبان زیارت است
همه جان، شعلهی طهارت است
سلامم تا ابد بر آن شهیدان
که راه عشقشان، عین حقیقت است
در اربعین، جان از سفر برگشته است
به خونِ سرخ، معنا برگشته است
جمال دوست در آیینهی خاک
به چشمِ اشکریزان، برگشته است
جابر آمد، دلش دریای نور
به پایش، خار هم گشتند زُر
بُوَد این گامهایش ترجمانِ
محبت، معرفت، سوز و شعور
زبانش بود لبریز از سلام
به هر آلالهی پرپر، پیام
که ای گلهای گلزار ولایت
سلامی کن ز جان بر آن امام
ز زینب بشنو آن سرّ خموش
که در دل داشت داغی از سیاووش
به هر جا خطبهاش آتشفشان شد
دل خصم از کلامش شد فراموش
نبیند کربلا چون او خطیبی
که دارد همزمان، عشق و مصیبی
نگاهش، داغدارِ صد قیامت
سکوتش، سرّ رازِ بینصیبی
به کربلا چو آمد از خرابه
دلش میسوخت چون شمعی مذابه
به هر قبر از شهیدی کرد سجده
که جان در راه دین دادند بیتابه
چهل، رمز سفر تا آسمان است
چهل، آیات سِرِّ عاشقان است
چهل، روزی که موسی شد خلیفه
چهل، معراج اهل امتحان است
چهل یعنی فراق از خویشتنها
خروج از حبسِ تنها، رنجِ زنها
چهل، پیمانهی سوز و حضور است
چهل، جامی ز فیض عاشقانهها
زیارت، زنده دارد ماجرا را
به جان آرد پیام کربلا را
سلامِ ما به ارباب شهیدان
رسانَد نغمهاش «هل من معین» را
در این آیات، دل آیینه گردد
دل عاشق، به خون آغشته گردد
چو زائر از خودش بگذشت یکسر
در آن صحرا، خدا را دیده گردد
ببین در اربعین شور قیامت
به هم پیوسته با خونِ شهامت
ز هر سو پرچمی در دست عشاق
که این راه است تا صبح امامت
چه خوش باشد که صاحبدل بخواند:
«أین الطالب بدم المقتول ظلماً؟»
و پاسخ آید از زوار گریان:
«قدم زد پا به پای کاروانم»
اگر عاشورَه مکتب شد برایم
اربعین، نور بیداری برایم
میان دشت خون، فهمیدهام من
که این راه است تا حقّ ولایم
نه تنها گریه بر آن کشتهی دشت
که فریاد است بر ظلمی که بگذشت
نه تنها اشک، یعنی عینِ سوز است
که خون دل، پیام سرفراز است
چه بسیارند مردانِ به ظاهر
که رفتند از امام خویش آخر
ولی زین کاروان ماندند بیرون
چرا؟ چون سینهشان خالی ز باور
در این راه، یقین شرط نخست است
که دل در شور جانان جمله خُست است
مسیر اربعین، رهگذر عشق
که بی او، هر چه هستی، خودپرست است
زمین کربلا، میعادگاه است
دل هر زائرش، روحِ سپاه است
در این صحرا که خون جاریست پیوسته
ظهور مهدی از این خیمه راه است
یکی فریاد از عمق دل آید
«متى ترانا ونراک؟» صدآید
جوابش در دل زوار جاریست:
«قدم زن در مسیر یار، شاید»
به هر تربت که زینب سر نهادهست
جهان از اشک او در خون فتادهست
نگاه او، کتابی از شهود است
کلامش، چون دعای بینهادهست
به عباسش، چنین گوید به زاری:
«برادر، پا فشاندی در قراری
تو رفتی، و علم بر دوش جان ماند
نگفتی بعد تو کی شد سواری؟
به اکبر گفت: «ای خورشید دستان!
تو بودی جلوهی ختمِ شهستان
شکسته شد دل لیلا پس از تو
شبیه مادرانِ قدکمانسان»
به قاسم گفت: «ای گلهای نازم
تویی باغی که من آن را میتازم
ولی دیدم، چه سان رفتی به میدان
به حجله میبرم اشکت، نیازم»
کنار قبرِ مولای شهیدش
سرش را مینهد با اشکِ دیدش
و زمزمهست تا صبح قیامت:
«خدایا، تو ببینی بیپدیدش!»
به قرآن، کربلا تأویل گشته
به آیاتش، فقیهِ نیل گشته
دعای عهد، آیینهست ز آن نور
که از هر زائری، تمثیل گشته
بخوان «السلامُ علی المهدی»
که آید با دل خون، ای موحدی
یکی از نسل نور آن شهیدان
که آید با شمیمِ صبحِ سرمدی
ز چهل منزل وادی تا ولایت
گذشتی تا رسی بر باطن آیت
در این وادی بُوَد پیداست دیدار
که توحید است مقصد، نه حکایت
«السلام علی ولی الله و حبیبه»
نوای عشق و عهدی بیشکیبه
سلام، آری! نه از رسم زبان است
که این دل را رساندن، خود غریبه
ولیّالله، دلآگاه عالم
حبیبالله، شهِ در خون تپنده
کسی کز بند دنیا رسته باشد
ببیند جان او را در برنده
«السلام علی خلیل الله و نجیبه»
که او دارد صفای نور طیبه
چو ابراهیم، تیغی برده بر خویش
به تسلیم آمده، بیهیچ حیبه
نه تنها ذبح اسماعیل کردند
که در آن دشت، هزاران دل سپردند
خلیل عشق، در راه خدا شد
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۲۸