رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر داستان معراج حضرت  محمد  (ص)

 

 آغاز با نام خدا و عشق الهی

به نام خدا گفتم آغاز عشق / که بی‌نام او نیست ابراز عشق

شاعر مثنوی را با ذکر نام خداوند آغاز می‌کند؛ چرا که هر سلوکی، هر عشقی، و هر سخنی که در مسیر حق باشد، بدون یاد او ناقص است. عشق، حقیقتی الهی‌ست و بدون تکیه بر «او»، امکان تجلی ندارد.

 شور دل در پرتو مهر الهی

ز مهر خدا دل شود پر ز شور / که آنجا نبی یافت رازِ حضور

دل انسان، زمانی شعله‌ور از شور و شوق می‌شود که مهر خدا بر آن بتابد. پیامبر اکرم (ص) در همین فضای محبت الهی، به مقام "حضور" یعنی شهود حق نایل آمد. این حضور، فراتر از اندیشه و حس، تجربه‌ای است عرفانی.

 شبی سرنوشت‌ساز و آغاز سفر

شبِ وصلِ جانان رسید از نهان / که بشکافت پرده ز رازِ جهان
شبی دل ز زندانِ تن پر کشید / ز مرزِ عدم تا ابد در نوید

در شبی که وصل جانان میسر شد، پیامبر (ص) از نهان‌خانه هستی برانگیخته شد. این شب، شبی معمولی نبود، بلکه شب گشودن پرده‌های خلقت بود. پیامبر (ص) با دل رها شده از تن، از «نیستی» به «ابدیّت» گام نهاد.

 حرکت از بیت‌الحرام تا اوجِ عشق

ز بیت‌الحرام آمد انوارِ عشق / که معراج شد پرده‌بردارِ عشق

از مبدأ مقدس کعبه، انوار عشق تجلی کرد. «معراج» در این تعبیر، نه فقط سفری جسمانی بلکه سفری درونی و عاشقانه به سوی معشوق ازلی است.

 پیامبر فراتر از فریب و نیاز

پیمبر شبی با صفا شد فراز / گذشت از جهانِ فریب و نیاز

پیامبر اکرم (ص) در شب معراج، از عالم خاک و مادّه عبور کرد؛ جهانی که پر است از نیازهای نفسانی و فریب‌های دنیوی. او از همه‌ی این‌ها گسست و فراز گرفت.

 ظهور نور الهی از وجود پیامبر

ز جانِ نبی نورِ یزدان دمید / جهان در شعاعش ز ظلمت رهید

وجود نبی، آینه‌ی نور حق شد. نوری که از جان پیامبر دمید، سراسر عالم را روشنی داد و از ظلمات جهل و شرک رهاند.

 معراج نه در خواب و خیال

نه جسمش، نه سایه، نه خواب و خیال / که شد در دلِ شب رهی بی‌مثال

معراج، برخلاف پندار برخی، نه رؤیا بود، نه تمثیلی ذهنی، و نه سفری سایه‌وار. بلکه سفری حقیقی بود که در دل شب رخ داد؛ بی‌همتا و یگانه.

 عروج جسمانی و روحانی

به جسم و ز جان رفت بر اوج راز / که در یک شبی گشت افلاک باز

پیامبر با جسم و جان، عروج کرد و به رازهای هستی راه یافت. این سفر، در شبی واحد، گشاینده‌ی درهای آسمان شد.

 سکون عالم و نغمه‌ی قدسی

زمین در خموشی، زمان در وقار / که آمد نوایی ز اوجِ قرار

آنگاه که عالم در سکون و احترام فرو رفته بود، ندایی از عالم بالا، از مقام «قرار» به گوش رسید. نوایی که تنها اهل دل آن را می‌شنوند.

آغاز تجلی حقیقت

به فرمانِ یزدان، فروغی دمید / حقیقت، ز پرده شبی سرکشید

به فرمان خدا، نوری برخواست و حقیقت که تا آن زمان در پرده بود، در آن شب نمایان شد. شبِ معراج، شبِ ظهور حقیقت و رفع حجاب‌ها بود.

 فرشته، حیران راه رسول

فرشته ندانست رازِ وصول / که آن ره نپیماید، الا رسول

حتی فرشتگان، به این مرتبه راه نیافتند. راه وصال و فنای فی‌الله، تنها برای پیامبر اکرم (ص) گشوده بود؛ چرا که فرشته فاقد بار امانت انسانی است.

 براق، مرکب نوری

به بُراقِ نورین، سوار آمدش / ز مه تا ورایِ مدار آمدش

پیامبر (ص) بر مرکبی نوری به نام براق سوار شد؛ و از ماه و مدار آن نیز فراتر رفت. این سیر، فراتر از افلاک و نجوم متعارف است.

 عبور از آسمان‌ها و مکاشفه‌ی صفات

ز هر آسمانی گذر کرد او / شنید از مقامِ حقیقت، ز هو
ز هر آسمانی، صفاتِ جلال / بدو عرضه شد در مقامِ کمال

در هر آسمان، حقیقتی از صفات الهی بر پیامبر مکشوف شد. پیامبر نه تنها گذر کرد، بلکه شنید و دریافت. آنچه دریافت، دانش، شهود، و حقیقت بود.

 دل‌آزاده از بهشت و نعمت‌ها

ز رضوان و حور و ز کوثر رهاست / نظرگاهِ او، عرشِ حق، کبریاست

او از رضوان و حوریان و نعمت‌های بهشتی گذشت؛ مقصد او فراتر از بهشت بود: خود خدا. نظرگاه پیامبر، نه نعمت، بلکه «منعِم» بود.

 توحید ناب، دیدن فقط خدا

نه جز یار دید و نه دل بست بر / به غیر از خدا، کس نیامد نظر

او جز خدا هیچ ندید، دل به غیر او نبست، و در آن شهودِ مطلق، همه‌ی اغیار ناپدید شدند.

 فنا از حواس، بقا به نور

ز هر پرده بگذشت، بی‌قید و بند / نه چَشمش، نه گوشش، ز رنجی گزند

در آن سیر، چشم و گوش ظاهری دیگر کار نمی‌کرد؛ پرده‌ها یکی‌یکی فرو افتادند و وجود به نور بدل شد.

 تبدیل به خورشید توحید

در آن اوج معنا، چو خورشید شد / وجودش همه نورِ توحید شد

در اوج معنا، پیامبر همچون خورشید درخشید؛ نه به نور خود، بلکه تجلی مطلق «نور خدا» شد.

 خلع بدن، تجرد مطلق

ز تن رَست و پر زد به اوجِ حضور / نه در بندِ پیکر، نه هم‌پایِ نور

از جسم گسست و به حضور الهی پر کشید؛ وجودی مجرد، نه مادی و نه حتی نورانی صرف، بلکه فراتر از همه‌ی کیفیات.

 مقام بی‌مثال

به جایی رسید آن رسولِ یقین / که عقلش ندارد در آن ره، قرین

پیامبر (ص) به مقامی رسید که حتی عقل نیز نمی‌تواند با او همراه شود. تنها شهود است که در آن مرتبه راه دارد.

 کلام بی‌لفظ خداوند

کلامی شنید از خدایِ قدیم / نباشد چو صوت و نه اجبار و بیم

آنجا سخن گفتن، بدون زبان و صوت و لفظ بود. نوعی ارتباط که در آن، وحیِ الهی بی‌واسطه و بی‌رعب صورت گرفت.

 تعلیم قضا و سرنوشت بشر

ز سر قضا و ز خیر و ز شر / نوشتند بر لوحِ جانِ بشر

در آنجا، اسرار سرنوشت بشر، خیر و شر، قضا و قدر، بر لوح جان پیامبر (ص) نگاشته شد؛ تا به بندگان منتقل کند.

 ارمغانِ معراج

بدو داد ربِ جلیل و ودود / نماز و صفا و طریقِ سجود

نماز، به‌عنوان عالی‌ترین وسیله‌ی سلوک، در معراج به پیامبر داده شد. سجده، سرآغاز عروج است.

 پیامی به جهانیان

از آن اوجِ معنا به ما شد پیام / که بی‌حق، ندارد دل ما مقام

پیام معراج برای همه‌ی انسان‌ها این است: بی‌حق، بی‌یاد خدا، دل جایی ندارد؛ آرامش، فقط در وصل به اوست.

 بازگشت، با نوری در جان

چو برگشت، جانش پر از نور شد / نگاهش، تجلیِ مستور شد

بازگشت پیامبر از معراج، بازگشت انسان کامل بود؛ نوری در جان داشت که حتی نگاهش، حامل اسرار الهی بود.

 راهنمای بی‌نشانان

در این شب، که رازِ نهان شد عیان / نبی شد دلیلِ رهِ بی‌نشان

پیامبر، دلیل و راهبر شد برای کسانی که راهی نمی‌شناسند، و تنها از سرِ عشق به سوی حق می‌شتابند.

 ختم با نام رجالی، شاعر اثر

رجالی ز مهر نبی جان گرفت / ز دل، نغمه‌ای از نهان برگرفت

در پایان، شاعر خود را معرفی می‌کند: دلی که با مهر پیامبر (ص) جان گرفته و نغمه‌هایی از دل نهان هستی بیرون کشیده است.

نویسنده 

دکتر علی رجالی 

  • ۰۴/۰۴/۲۹
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی