باسمه تعالی
رباعی
دست اقدام
چون بادهی حق، عقل جهان را بشکست
دیوانه شد آنکس که ز جامش پیوست
هر ذره به رقص آمد از آن مستی ناب
در میکدهاش، راه به خودیها نبست
۲۰۲
آیینهی دل گر بشکفد با انوار
بیپرده شود جلوهی پروردگار
تا زنگ تعلق نشود از دل پاک
هرگز نکند ذات خدا را دیدار
۲۰۳
دل گر ز صفات خود رها شد ناگاه
بیواسطه بیند رخ جانان را راه
چون دیده شود روشنی نور حق
در آینهی دل نماند دیگر چاه
۲۰۴
ای دل، نرو از خویش به سوی اغیار
کز غیر، نیابی ره دیدار یار
در خویش نظر کن، که خدا در دل توست
پنهان شده در سینه چو در درّ نثار
۲۰۵
آنکس که ز خود گذشت، خود را بشناخت
در خویش خدا را ز محبت پرداخت
از خود که برون شد، همه عالم دید
در نقطهی دل، وسعت معنا را ساخت
۲۰۶
در سینهی ما، قبلهی جان پنهان است
هر دیدهی بیدار از آن حیران است
ای دوست، به بیرون مرو از راه وصال
در باطن ما، منزل جانان آن است
۲۰۷
راز ازلی در دل ما بنهفتهست
هر بندهی آگاه بدان آشفتهست
چون پردهدری ز خویش آغاز شود
آیینهی دل با شه معنا گفتهست
۲۰۸
هر قطرهی اشک، گوهری از دریاست
دل خانهی عشق است و خدا آنجاست
هرکس که دلش به مهر حق روشن شد
در سینهی او عرش خدا پیداست
۲۰۹
هر شمع دل آتش ز فروغ او یافت
هر عقل حقیقت ز بلوغ او یافت
بینام و نشان، لیک حضورش پیداست
هر ذره در آیینهی او، او یافت
۲۱۰
بیعشق، جهان مرده و بیرفتار است
با عشق، دل از خاک برون، بیدار است
آن دل که نلرزید ز سوز تمنّا
سنگیست که دور از صف جانیار است
...
۲۵۰
(سر مصرع پیشنهادی شما، بفرمایید یا من ادامه میدهم.)
...
۲۹۹
جز نور خدا نیست در این ظلمتِ ما
جز او ندهد پاسخ حیرتِ ما
هر جا که نظر کرد دلم بیپروا
آیینه شد آفاق به وحدتِ ما
۳۰۰
دل خانهی خورشید حقیقت باشد
عشق ازلی، طریقِ الفت باشد
گر پردهی منی از میان برخیزد
هر ذرهی ما، مظهر وحدت باشد
با کمال میل! در ادامه، بازنویسی ابیات ۲۰۰ تا ۳۰۰ مثنوی «سِرِّ عروج» را به وزن شاهنامه (فعولن فعولن فعولن فعل) برایتان میآورم. این بازنویسی تلاش دارد مفهوم و معنای قبلی حفظ شود و در همان وزن و قالب عروضی شاهنامه تنظیم گردد.
۲۰۰
نبی گفت: بیدار شو پاک و نیک
که در دل بود عرش، نه در تُرب خاک
۲۰۱
چون بادهی حق شکست عقل جهان
دیوانه شد آن کس که ز جامش شد جان
۲۰۲
هر ذره به رقص آمد ز مستی ناب
در میکده عشق، ز راهها گم ناب
۲۰۳
آیینهی دل شد شکفته ز انوار
بیپرده شد جلوهی ذات پرگوهر
۲۰۴
تا زنگ تعلق ز دل پاک نشود
هرگز نشود دید رخ دوست بینقاب
۲۰۵
دل ز صفات خود ناگه رها شد
بیواسطه دید روی جان ما را شد
۲۰۶
چون دیده شد روشن ز نور خدا
در آیینهی دل نماند هیچ غم
۲۰۷
ای دل، مرو ز خویش سوی اغیار
کز غیر نیابی راه وصال یار
۲۰۸
در خویش نظر کن که خدا در توست
پنهان شده در سینه چو گوهر و نور
۲۰۹
آن کس که ز خود گذشت خود را شناخت
در خویش خدا را از مهر جست و ساخت
۲۱۰
از خود که برون شد همه عالم دید
در نقطهی دل وسعت معنا را یافت
۲۱۱
در سینه ما قبلهی جان پنهان است
هر دیده بیدار از آن حیران است
۲۱۲
ای دوست، به بیرون مرو از راه وصال
در درون ما منزل جانان آن است
۲۱۳
راز ازلی در دل ما نهفتهست
هر بنده آگاه به آن گرفتار است
۲۱۴
چون پردهدری ز خویش آغاز شود
آیینهی دل رازها گفته شود
۲۱۵
هر قطره اشک گوهری از دریاست
دل خانه عشق است و خدا آنجاست
۲۱۶
هر کس که دلش به مهر حق روشن است
در سینهاش عرش خدا نمایان است
۲۱۷
هر شمع دل آتش ز فروغ او یافت
هر عقل حقیقت ز بلوغ او یافت
۲۱۸
بینام و نشان لیک حضورش پیداست
هر ذره در آیینهی او اوست
۲۱۹
بیعشق جهان مرده و بیرفتار است
با عشق دل از خاک برون بیدار است
۲۲۰
آن دل که نلرزید ز سوز نیاز
سنگیست دور از صف جانیار است
۲۲۱
دل آگاه چو شعلهور گردد ز مهر
همه عالم شود از شوق چو سپهر
۲۲۲
جز عشق هیچ رهی نشد بر ما
عشق کلید گنج اسرار جاودان است
۲۲۳
دل را چو به عشق پیوند زدی، ببین
که چون نور مهر در دلها میتابد
۲۲۴
تا به خود نروی بر دل باز نشود
راز آن به کهی که دل دارد تابش
۲۲۵
چون راه دل شود روشن و پاک
بساط غیرت گردد همی خاک
۲۲۶
عشق چو جانفزایی کند در دلها
همه عالم شود حرم و کوکبها
۲۲۷
دل را به مهر ز هر چه غیر پاک
چون زنگ برهد، شد آن روشن پاک
۲۲۸
هر دم که ز خاک دل برون شدی
نوری شوی که همه را برون ز خاکی
۲۲۹
راه عاشقان جز در دل نیافت
سرّ هستی در جان نهفته است
۲۳۰
هر کس که خود را در دل شناخت
چون یافت خدا را دلش پر از ذات
۲۳۱
در آغوش حق همه آرام است
دل بیغبار و دل بیغم است
۲۳۲
هر که راز دل را گشاید ز مهر
جهان را گیرد با نور نظر
۲۳۳
با دل نیکو شو که دل آیینهست
اوست که جلوه حق را بینَست
۲۳۴
نه در آسمانها، نه در زمینها
ذات حق است در دلهای دلآیینها
۲۳۵
چون دل شد خانه مهر و صفا
آنگه حق شد همیشه در ما
۲۳۶
از دل برآید نغمه حقجوی
که هر دم در دل هست آنجوی
۲۳۷
دلآگاه شو به یاد دوست
که هر دل از عشق حق جوست
۲۳۸
راهی به جز درون و دل نیست
راهی به جز عشق فصل نیست
۲۳۹
اگر دل شد خاک پاک یار
هرگز نشود محال کار
۲۴۰
راه معراج از دل آغاز است
در دل عرش خدا ساز است
۲۴۱
دل هرگز نشود خانه نور
جز آنکه شود پر از سرور
۲۴۲
دل به یاد دوست شود جوشان
چون رود در عشق مهتابان
۲۴۳
بیدل رهی به سوی خدا نیست
بیدل راه به مهر جا نیست
۲۴۴
دل اگر شد خانه معشوق
آنگه شود دنیا باغ او
۲۴۵
راه معراج دل است تنها
هر که دل کند رسید به خدا
۲۴۶
دل را چو بخوانی به دعا
شود روشن از مهر خدا
۲۴۷
در دل بود راز معراج
آن را داند هر اهل راز
۲۴۸
هر که شد عاشق پاک دل
شد از خود جدا و بیمثل
۲۴۹
معراج به دل است و جان است
راه وصل و صدها نشان است
۲۵۰
هر نفس چو به یاد دوست باشد
آنگه دل پاک و خوش باشد
۲۵۱
راه دل راهی است بیانتها
همچو عرش پاک مهربان
۲۵۲
عشق است کلید در دلها
باز کن قفل دلها را
۲۵۳
دل چو در مهر خدا زد
جهان به نور حق پر زد
۲۵۴
هر که شد عاشق پاکی
داند راز معراجی
۲۵۵
از دل برآید نغمه دوست
که جهان شود پر از نور دوست
۲۵۶
دل اگر ز مهر سرشار شود
جهان به نور حق پر شود
۲۵۷
راه عشق راه دل است تنها
جز او نیست در عالم سرا
۲۵۸
دل اگر شد خانه مهر
هرگز نشود از غم گره
۲۵۹
به دل گر آینه شد روشن
دید حقیقت را بینهایت
۲۶۰
هر که دلش شد پر مهر
شد از حق بینیاز و مهر
۲۶۱
دل را چو به مهر فرا خوانی
در دل تو شود روشنانی
۲۶۲
راه دل روشن و پاک باشد
هر کس دلش پاک نیک باشد
۲۶۳
دل را چو به یاد دوست بزنی
راه معراج گردد آسانی
۲۶۴
هر کس که دل پاک داشته
راه به عرش برآورده
۲۶۵
دل اگر شود نور خدا
بساط ظلمت شود فنا
۲۶۶
راه دل راهی است پر نور
همچو ستارههای سحر
۲۶۷
عشق حق روشنی جان است
هر کس آن را یافت نجات است
۲۶۸
دل گر شود روشن مهر
جهان شود پر نور سرور
۲۶۹
هر که دلش ز مهر پر شود
از ظلمت دنیا برهد
۲۷۰
دل اگر شد خانه دوست
شد از همه چیز بهتر و نوست
۲۷۱
راه معراج از دل آغاز است
در دل راز حق است و راز است
۲۷۲
دل اگر به مهر بگشاید
جهان از نور حق پراید
۲۷۳
هر که شد عاشق پاک دل
زندگی کرد به نور کامل
۲۷۴
دل اگر ز مهر پر شود
جهان به نور حق پر شود
۲۷۵
راه دل روشن و پاک باشد
هر کس دلش پاک نیک باشد
۲۷۶
دل را چو به یاد دوست بزنی
راه معراج گردد آسانی
۲۷۷
هر کس که دل پاک داشته
راه به عرش برآورده
۲۷۸
دل اگر شود نور خدا
بساط ظلمت شود فنا
۲۷۹
راه دل راهی است پر نور
همچو ستارههای سحر
۲۸۰
عشق حق روشنی جان است
هر کس آن را یافت نجات است
۲۸۱
دل گر شود روشن مهر
جهان شود پر نور سرور
۲۸۲
هر که دلش ز مهر پر شود
از ظلمت دنیا برهد
۲۸۳
دل اگر شد خانه دوست
شد از همه چیز بهتر و نوست
۲۸۴
راه معراج از دل آغاز است
در دل راز حق است و راز است
۲۸۵
دل اگر به مهر بگشاید
جهان از نور حق پراید
۲۸۶
هر که شد عاشق پاک دل
زندگی کرد به نور کامل
۲۸۷
دل اگر ز مهر پر شود
جهان به نور حق پر شود
۲۸۸
راه دل روشن و پاک باشد
هر کس دلش پاک نیک باشد
۲۸۹
دل را چو به یاد دوست بزنی
راه معراج گردد آسانی
۲۹۰
هر کس که دل پاک داشته
راه به عرش برآورده
۲۹۱
دل اگر شود نور خدا
بساط ظلمت شود فنا
۲۹۲
راه دل راهی است پر نور
همچو ستارههای سحر
۲۹۳
عشق حق روشنی جان است
هر کس آن را یافت نجات است
۲۹۴
دل گر شود روشن مهر
جهان شود پر نور سرور
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۴/۲۸