رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی معراج حضرت محمد (ص)

در دست ویرایش 

 

فهرست منظومه‌ی معراج پیامبر (ص)

(بر اساس بخش‌های معنوی و عرفانی سفر)

۱. آغاز عشق و نام حق
۲. دعوت شبانه و خلوت راز
۳. گشودن آسمان‌ها
۴. سفر روحانی و لقای نور
۵. گذر از ملکوت و رفرف
۶. مکاشفه در عوالم بالا
۷. نیایش و سماع فرشتگان
۸. سخن گفتن با خدا
۹. بازگشت از اوج تا زمین
۱۰. شرح معراج به اهل زمین

مقدمه منظومه

(در ستایش وحی، پیامبر، و اسرار معراج)

به نام خدا گفتم آغاز راز
که او هست بی‌چون و بی‌هم‌طراز

خدایِ جهان، خالقِ نور و شور
که جان را دهد در دلِ شام و زور

فرستاد پیغام خود با نسیم
به دل‌های پاک و به جان‌های بیم

محمد، رسولی ز نسلِ هدی
که بگشاد درهایِ لطفِ خدا

نبوت رسید از دلِ آسمان
به قلبِ صفا، در شبِ بی‌امان

شبِ معجزات است و رازِ وصال
شبِ جلوه‌ی ذاتِ بی‌اعتقال

خدا خواند عبدش به دیدارِ خویش
ز نادیدنی‌ها پدیدارِ خویش

چنان رفت بالا که جز جان نرفت
نه عقل و نه وهم و نه برهان نرفت

در آن شب، سراسر سلوک و حضور
شدند آسمان‌ها همه پر ز نور

ز رفرف گذر کرد تا کن فکان
فرو ماند عقل از مقامش عیان

 


۱.ز نامِ خدا گفتم آغازِ راز
که او بود و باشد، سزد احتراز

۲.
ز مهرِ خدا شد دلم گرمِ نور
بگفتم حدیثی ز بالای طور

۳.
شبِ وصلِ جانان رسید از نهان
که بشکافت اسرارِ هفت آسمان

۴.
شبی شد که دل سوی بالا پَرِید
ز خاکِ زمین تا سما را درید

۵.
ز بَیتُ‌الحرام آمد آوای جان
که معراج شد پرده‌بردارِ جان

۶.
پیمبر شبی رفت با عشقِ پاک
ز افلاک بگذشت بی رنج و خاک

۷.
ز جانِ نبی نورِ یزدان دمید
جهان در شعاعش ز ظلمت رهید

۸.
نه جسمش، نه سایه، نه خواب و خیال
که شد در دلِ شب رهی بی‌مثال

۹.
به معراج رفت از رهِ بی‌نیاز
که در یک شبی شد هزاران طراز

۱۰.
جهان گشت خاموش، شب پر ز نور
که آمد ندایی ز عرشِ صبور

۱۱.

به‌فرمانِ حق، نورِ مطلق رسید
ز اسرارِ غیب آن شبی پرده‌درید

۱۲.
فرشته، ز ره بازماند از شتاب
که این ره نباشد به جز در حجاب

۱۳.
به بُراقِ نورین، سوار آمد او
ز مه تا ورایِ مدار آمد او

۱۴.
ز هر آسمانی، گذر کرد خوش
چو خورشیدِ روشن، به بی‌پرده‌کُش

  1.  

ملک گفت: یا احمد ای سرّ راز
تو را نیست در عرش، دیگر فراز

۱۶.
به هر آسمانی هزاران صفات
بدو عرضه کردند در تجلیات

۱۷.
ز حور و ز رضوان و از کوثرش
نشد دل‌فریب و نشد در نگرش

۱۸.
به‌حق بود مشغول و فارغ ز غیر
نظر جز به یزدان نَبُرد از ضمیر

۱۹.
ز مرصادِ رفرف گذر کرد راست
چو جانش ز جسم، از زمین رَست خواست

۲۰.
به عرشِ برین، آن نبی شد عروج
نه با پایِ جسم و نه با زورِ موج

۲۱.
رسید آن‌چنان‌جا که بی‌چون بُوَد
که عقل از درکِ آنجا، برون بُوَد

۲۲.
شنید از خدایِ قدیمِ غیور
سخن‌هایی از نور، نه با صوت و زور

۲۳.
ز رازِ قضا و ز لوحِ قدر
نوشتند بر دل، بدونِ سطر

۲۴.
بدو داد ربِ جلیل و ودود
نماز و صفا و طریقِ سجود

۲۵.
از آن اوجِ معنا به ما شد پیام
که بی‌حق، ندارد دل ما مقام

۲۶.
چو برگشت، جانش پر از نور شد
زمین از درخشیدنِ او طور شد

۲۷.
ز آیینه‌ی او، جهان گشت صاف
که او بود خورشیدِ بی‌احتلاف

۲۸.
ز معراج شد رسمِ پاکان بلند
که عاشق شود دل، ز عقل ارجمند

۲۹.
ز خاکی‌ترین بنده، آید عروج
اگر دل شود پاک و لبریزِ موج

۳۰.
در این شب، که اسرارِ هستی گشود
نبی شد دلیلِ رهِ بی‌وجود

 

۱
ز شب معراج برآمد نوایی بلند
که جان‌ها ز نورش شد آتش‌پسند

۲
ز سفر با بُراق برآمد خروش
که دل را ببُرد از سرِ عقل و هوش

۳
ز مسجد به‌سوی اقصی گذشت
به نوری که از عرش بالا گذشت

۴
ز انبیا در صفِ عشق و راز
امامی چنان برگزیدند باز

۵
به آدم رسید آن سرافراز مرد
که از نور او دل به یزدان سپرد

۶
به یوسف نکو، آن جمال تمام
که از چهره‌اش شد فلک در سلام

۷
ز عیسی و یحیی شنید آفرین
که "ای ختم‌پیغام، خوش آمد چنین"

۸
به ادریس و هارون و موسی رسید
که از وصلشان عرش بالا جهید

۹
به ابراهیم آن دوست یکتای دل
در آفاق معنا شدش جای دل

۱۰
ز بیت المعمور، ملائک صفا
به خدمت کمر بسته با جان و جا

۱۱
ز سدرة المنتهى گشت هوش
که بی‌اذن حق کس ندارد خروش

۱۲
به قاب قوسین رسید آن شفیع
که بی‌واسطه شد به ذات رفیع

۱۳
به گفت‌وگوی خدا در وصال
ز اسرار حق یافت کلّ کمال

۱۴
ز تشریع فَرضِ نماز آمدش
ز عرش خدا رمز راز آمدش

۱۵
ز دوزخ بدید اهل عصیان و درد
که در آتشند از ستم، بی‌نبرد

۱۶
ز بهشت آمدش بوی یار
که دل‌ها رباید به لطف نگار

۱۷
به بازگشت از آن عروج بلند
سراپا پر از نور و اسرار بند

۱۸
به مکه رسید و زمین شد خموش
ولی در دلش بود صد عرش و هوش

۱۹

نگه کرد در عالم جسم و جان
که سرّی‌ست پنهان به زیر جهان

۲۰
ز نور خدا شعله‌ور شد وجود
جهانی در آن لحظه گشت آلود

۲۱
ز هر ذره برخاست تکبیر او
زمین و زمان شد اسیرِ او

۲۲
چو باز آمد از پرده‌ی راز و نور
دلش سرمه بست از مه مهر و شور

۲۳
ندانست کس آن شب از راز او
جز آگاه یکتا، خدا ساز او

۲۴
ز وحی آمدش آیه‌ای ناب و تیز
که دل را کند روشنی همچو فیض

۲۵
روانش سبک‌تر ز پروانه گشت
به آیات حق سرفرازانه گشت

۲۶
در آن لحظه دید از دل آسمان
ملائک صف‌آرا، چو شمع و اذان

۲۷
به جبریل گفتا: «بگو ای امین
که این راه کیست اندر این آستین؟»

۲۸
جوابش شنید از لب روح پاک
که «این ره، ره عاشق است و هلاک»

۲۹
«همه‌کس نیابد در این راه گام
که باید گذشتن ز خویش و مقام»

۳۰
به حیرت نهاد آن زمان پای دل
که بی‌خود شد از جلوه‌ی حاصل

۳۱
ز هر سو صدایی به گوشش رسید
که "ای مصطفی، جان ما را امید!"

۳۲
در آن نور بی‌انتها، بی‌مثال
شده وصل ممکن، شده حال، حال

۳۳
ز گلزار لطف خداوندگار
چو شبنم نشستند اسرار یار

۳۴
نبود آن سفر بهر دیدار چشم
که دل بود مقصد، نه آئینه‌کشم

۳۵
نگاه نبی در مقام شهود
فراتر ز صد پرده، پیدا نمود

۳۶
بَرِ عرش، آیاتِ رحمت شنید
که دل را ز هر تیرگی برکشید

۳۷
ز فطرت نشان یافت و حکمت گرفت
که جامِ ولایت به عزّت گرفت

۳۸
ز افلاک، نوری چو خورشید پاک
فرود آمد از پرده‌ی ذات خاک

۳۹
ز جان‌های پاک، آتشی شعله‌ور
که در شعله‌اش، ماند جانِ بشر

۴۰
نگه کرد سوی زمین و زمان
که هر جا بود او، بود یک کهکشان

۴۱
جهان در کفِ او چو انگشتر است
به ذاتش، همه نقش و دفتر است

۴۲
بدید آنچه را چشم کی دیده بود
ز اشراق، اسرار بر وی گشود

۴۳
ملائک به پیشش سر افکنده‌اند
ز شوق وصالش، پر افشانده‌اند

۴۴
ز حق، بارها رمز دیدار یافت
ز هفت آسمان، راه بیدار یافت

۴۵
چو باز آمد از قله‌ی راز و نور
جهان گشت از بوی جانش سرور

۴۶
نهان شد در آن شب، هزار آیت
که پیدا نشد جز به چشم بینت

۴۷
به امت رساند آنچه بایسته بود
به تفسیر آن هر دلی بسته بود

۴۸
نمازش ز عرش آمد و آسمان
که سازد روان را سبک همچو جان

۴۹
به تکبیر و تسبیح دل شد رها
که بی‌خود شود تا رسد بر خدا

۵۰
روان‌سازی از نَفَس در نماز
چو معراج باشد، شود سرفراز

۵۱
به یارانش آن شب، حدیثی نگفت
که آن راز، جز با دلِ یار، سُفت

۵۲
ز هم‌صحبتی با خداوندگار
نگفت آن‌چه را کس نبد گوشوار

۵۳
ولی نغمه‌ای بود در سینه‌اش
که پیچید در دل، چو آیینه‌اش

۵۴
جهان در سکوت و نبی در فغان
که سرّ خدا بود در آسمان

۵۵
چو آن شب گذشت و سحر سرزد
جهان از صدای نبی برخودید

۵۶
به مکه رسید و به کعبه نشست
ز جانش، شعاعی به افلاک بست

۵۷
ز خاکی به عرشِ خدا پر کشید
که این بود مقصود از هر امید

۵۸
همه رهروان را نشان داد باز
که بی‌دل نمی‌یابد این راه راز

۵۹
به یاران خود گفت: «راهی‌ست سخت
که باید دل از هر دو عالم درخت»

۶۰
«که معراج اگر در شب آید به چشم
دل آگاه گردد ز هر قید و خشم»

۶۱
«نه جسم است مقصود، نه پر، نه بال
که جان بایدت تا شوی بی‌زوال»

۶۲
«اگر دل بسوزد ز شوق و نیاز
شود راه وصل تو را سرفراز»

۶۳
«نماز است معراج اهل یقین
که با آن شود عاشق، آرام و دین»

۶۴
«ز هر سجده، معراج دیگر بگیر
که دل می‌برد در رهِ دلپذیر»

۶۵
«همه عمر خود را اگر پاک کن
شود هر نفس، چون صفای کهن»

۶۶
«به هر دم، اگر یاد حق زنده شد
دل از زنگ دنیا فکند آتش‌زد»

۶۷
«دل آگاه، پُرنور گردد چو مهر
که بشکافد آن پرده‌های سپهر»

۶۸
«مپندار معراج تنها مراست
که این در، بر اهل وفا باز ماست»

۶۹
«اگر دل تهی شد ز نقش هوس
شود عرش، در دل پدیدار و بس»

۷۰
«اگر اشکِ شب بر رُخت نور ریخت
ملک، با تو در سجده شد هم‌گریخت»

۷۱
«تو هم می‌توانی، چو من پر زدن
ز خاکِ زمین سوی جان، بر شدن»

۷۲
«به ذکر و به تسبیح و رازِ نیاز
شود دل سبک‌روح چون اهل راز»

۷۳
چو گفت این سخن، چشم‌ها تر شدند
دل اهل حق پُر ز گوهر شدند

۷۴
به یاران نظر کرد با مهر و نور
که «ای اهل دل! شب برآید ز گور»

۷۵
«ز خاکی مشو غافل ای جان پاک
که این تن، نماند در این تیره خاک»

۷۶
«ببین راه دل را، که روشن‌تر است
درونت خدایی‌ست، آن پُرپر است»

۷۷
«مپندار دور است آن کوی دوست
که این راه، در توست و نزدت نکویست»

۷۸
چو آیات معراج در جان نشست
جهان شد چو خورشید، دل نوربست

۷۹
ملائک ز آن شب، هنوزم به ذکر
که آن شب، شد آغازِ فتحِ بشر

۸۰
ز پیغام آن شب، جهان شد عیان
که پیوند دارد زمین با جهان

۸۱
سراسر دل شب، سراسر حضور
پر از نور حق، بی‌نقاب و ستور

۸۲
نه ظلمت در آن لحظه جایی نمود
نه شیطان در آن نور، راهی گشود

۸۳
فقط عشق بود و فقط وصل یار
که بیرون نماند از آن هیچ کار

۸۴
نبی از سفر آمد و بی‌نیاز
ولی پر ز مهر و پر از احتیاج

۸۵
چو آیینه شد در میان بشر
که می‌دید حق را درون نظر

۸۶
نگاهش پر از نور و لب تشنه‌کام
که آورد پیغام از آن بی‌کلام

۸۷
به یاران گفت: «این سفر را ببین
که پر شد دلم از خدا، بی‌قرین»

۸۸
«جهان دیگر است آن سوی راز
که باید به دل رفت، نه با پر و ساز»

۸۹
«همه ما توانیم تا آن مکان
اگر دل تهی گردد از جسم و جان»

۹۰
«نه تنها مرا آن سعادت رسید
که هر کس بجوید، به مقصد رسد»

۹۱
«به هر سجده‌ای، عرش نزدیک‌تر
به هر قطره اشک، دلت پاک‌تر»

۹۲
«نماز است ره تا شود جان رها
بگیرش، که این است پیغام ما»

۹۳
«به شب، خیز و دل را ز خوابش رهان
که شب راهِ دل باشد و آسمان»

۹۴
«بیا جان من! شب چو گل می‌شکفد
در آن لحظه دل با خدا می‌تُفد»

۹۵
«دعا کن، بخوانش، که او گوش کرد
تو را از همان لحظه خاموش کرد»

۹۶
«به ذکر و به گریه، سبک شو ز بند
که این است راهی که یابی پسند»

۹۷
«نترس از شب و سایه و تیرگی
که نور است در دل، ز تاثیرگی»

۹۸
«بسوزان منی را، بماند صفا
که جز سوختن نیست راه وفا»

۹۹
«مبین خویشتن را، ببین آن جمال
که می‌تابد از پرده‌ی ذوالجلال»

💯
چنین گفت پیغمبر آگاه راز
که معراج، پیغام جان است و ناز

۳۰۱

ز جان خویش برون شو، تو جان را بجوی
که این رخت، زین خانه باید بشوی

۳۰۲
مده دل به آیینه‌ی جسم و جان
که جز سایه‌ای نیست در کهکشان

۳۰۳
جهان را به چشم دگر کن نگاه
که این نقش، بی‌نقش گردد چو آه

۳۰۴
اگر پرده افتد ز رخسار حق
نبینی دگر چرخ و مهتاب و برق

۳۰۵
تو آنی که در توست راز وجود
دل آگاه گردد چو گردد شهود

۳۰۶
نبینی اگر خویش را در صفا
همی دور مانی ز نور و وفا

۳۰۷
بسی راه مانده‌ست تا منزلت
که دل بایدت، نه فقط صورتت

۳۰۸
ببین کاروان را، که تا عرش رفت
یکی سر به کف داد و از خویش رفت

۳۰۹
به هر گام در خون خود غوطه‌ور
رسیدند مردان حق از خطر

۳۱۰
تو هم می‌توانی، اگر جان دهی
دل از زرق دنیا، به ایمان دهی

۳۱۱
مدان سر به سجاده سودن کمال
که دل بایدت، پاک از قیل و قال

۳۱۲
ره وصل، در سوز و اشک است و آه
نه در گفت و گویی و نه در نگاه

۳۱۳
دلت گر نسوزد ز داغ فراق
کجا سر نهد جان تو بر عتاق؟

۳۱۴
بیا تا ز خود بگذری چون خلیل
شوی لایق قرب آن جبرئیل

۳۱۵
بسوزان منی را، بماند صفا
که جز سوختن نیست راه وفا

۳۱۶
چو ابراهِم آتش، گلستان کُنَد
که اهل یقین را، بلا جان کند

۳۱۷
مجو از خدا نعمت بی‌خطر
که مردان حق، آزمونند و دَر

۳۱۸
خدا می‌خرد جان عاشق‌فروش
که در عشق، دیگر نماند خروش

۳۱۹
به دریا شو ای قطره‌ی ناگزیر
که دریاست مقصد، نه این دل‌پذیر

۳۲۰
بیا ای برادر! رهی مانده باز
که پایان ندارد طریقِ نیاز

۱۰۱

در آن شب، نه شب بود و نه روزگار
که از نور حق پر شده بود کار

۱۰۲
ز مه تا سِما، جمله خاموش شد
ز بانگ ملائک، جهان گوش شد

۱۰۳
ز هر ذره برخاست آهی لطیف
که این نور کی بود جز از شریف؟

۱۰۴
خروشید عالم ز یک نام حق
که پیچید در سینه‌ی چرخ، دق

۱۰۵
ز خورشید، نوری عیان‌تر فتاد
که بر عرش هم سایه‌ی آن بباد

۱۰۶
زمین گفت: «خوش آمد ای جان پاک!»
سما گفت: «ای عشق، ما را مَساک»

۱۰۷
نبی، بی‌نیاز از زمان و مکان
سفر کرد در خلوت لامکان

۱۰۸
نه در بود، نه دیوار، نه نقش و بند
همه عالم از جلوه‌اش شد بلند

۱۰۹
درونش پر از شور و شوقِ نظر
که دیدار آمد به جان، بی‌خطر

۱۱۰
ز جبریل بگذشت با امر یار
به جایی که او نیست جز کردگار

۱۱۱
در آنجا نبودند نه نور و صوت
که تنها خدا بود و بس، بی‌سقوط

۱۱۲
«قَابَ قَوسَین» آنجاست جای نبی
که تا عرش رفت و گذشت از لبی

۱۱۳
ز ذات خداوند، او را خطاب
که «ای بنده‌ی ما، مرو در حجاب»

۱۱۴
خطابی که جز او نشنیدش کسی
نه فرشته، نه عقل، نه شور و بسی

۱۱۵
شنید آنچه نه گوش را تاب بود
نه لب را سخن، نه دل را نمود

۱۱۶
ولی چون بشد باز سوی زمین
دلش پر ز نور و لبش پر ز دین

۱۱۷
به همراه خود آورد آن سرّ ناب
که باید بگویی، ولی بی‌شتاب

۱۱۸
به یاران بگفت آنچه آمد ز حق
ز جانِ نبی جوش می‌زد طبق

۱۱۹
نماز آمد از عرش، رمزِ وصال
که در هر رکوعش بود صد جمال

۱۲۰
ز معراج گشتی نماز آشکار
که باشد ره وصل با کردگار

۱۲۱
به هر تکبیرش، دلی بر پَر است
که تا عرش رحمت، روان سفر است

۱۲۲
به هر سجده، در می‌گشاید خدا
که گویی ز دل رفته‌ای تا فنا

۱۲۳
به شب، اشکِ دلدار باشد دلیل
که بی‌اشک، ره نیست سوی جلیل

۱۲۴
بگفت این سخن را نبی با یقین
که باشد نماز، حلقه‌ی حبل دین

۱۲۵
سراسر پیامش، نجاتِ بشر
که جان را برد تا سرای نظر

۱۲۶
ز صد پرده بگذشت، آن مرد پاک
که دید آینه را درونِ خاک

۱۲۷
نبی چون که بازآمد از بام دوست
دلش نور شد، چشمِ جانش دروست

۱۲۸
به یاران نشان داد آن آسمان
که دل گر پر افکند، گردد جهان

۱۲۹
نگفت از رخ و وصف و بال و پر
که آن وصف نگنجد در هیچ سر

۱۳۰
فقط گفت «بودم در آن جای نور
که با چشم جان شد دلم پر ز شور»

۱۳۱
ملائک، صفی از ادب کرده‌اند
فراتر ز نور، جلوه آورده‌اند

۱۳۲
سما را ز بوی قدم، پر شده
جهان از نسیم حضور، تر شده

۱۳۳
بهشت آمد از دور با بوی یار
که بگرفت دل را، چو عطر بهار

۱۳۴
نبی دید دوزخ، پُر از آتش است
در آنجا نبود جز عذر و شکست

۱۳۵
بدید آن که لب را ز زهر آکند
که دنیا به باطل، به سر واژند

۱۳۶
ز هر ظلم، آتشی افروخته
که دوزخ از آن ظلم پرسوخته

۱۳۷
ولی در میان همان شعله‌ها
کسانی نجاتی ز یاد خدا

۱۳۸
به عرش الهی نظر کرد باز
که دید آنچه جز عشق نبود و راز

۱۳۹
به جان گفت: «ای دل! رها شو ز قید
بمان در هوای خدا تا سعید»

۱۴۰
نماز از همان شب، شد آن هدیه
که دل را برد تا جهان مقدسه

۱۴۱
به شب‌زنده‌داری، سحر می‌رسد
که اشک و دعا تا سَما می‌رسد

۱۴۲
اگر دل تهی شد ز هر آرزو
خدا خود شود قبله‌گاهِ تو

۱۴۳
نه محراب باید، نه سجاده‌ای
که باشد دلت خانه‌ی ساده‌ای

۱۴۴
اگر اشک ریزد ز دل با صفا
خدا در تو گردد، نه در کعبه‌ها

۱۴۵
بدان ای برادر، که هر دل‌نواز
تواند رود در ره آن نماز

۱۴۶
سفر در درون است، بیرون مجوی
که دل خانه‌ی دوست و معراج اوی

۱۴۷
به آیات قرآن نگر جان‌فزا
که سرّ عروج است در آن صدا

۱۴۸
چو آیات نجم آمد از لاهوت
جهان شد پر از نور و بویِ قوت

۱۴۹
به هر آیه‌اش، پر کشد جانِ ما
که این است رازِ نجاتِ خدا

۱۵۰
ز معراج، تنها نبی برنگشت
که عالم، ز آن نور، جان برگشت

۱۵۱
همه کائنات از همان لحظه‌اند
که در سایه‌ی لطف پیغمبرند

۱۵۲
به هر ذره جان بخشید آن نگاه
که شد جان بشر روشن از روی ماه

۱۵۳
ز معراج، بر ما ببارید مهر
که پنهان نشد جز درونِ سپهر

۱۵۴
دگر هر شبی، شد شبِ معترف
که در آن، دل آید به سِرِّ شرف

۱۵۵
بدان ای عزیزم، اگر عاشقی
ببین شب که دارد دلی متقی

۱۵۶
همی اشک‌ریزان شو و ناله کن
که جانت رود تا درِ ممکن‌فن

۱۵۷
به خود در نگر، گر دلی پر ز درد
توانی رود تا خدا، بی‌نبرد

۱۵۸
به پاکی، به سوز دل و اشتیاق
شود عرشِ رحمت درون تو طاق

۱۵۹
نبی آمد از قله‌ی بی‌نهایت
که تا ره نماید به اهل عنایت

۱۶۰
به مردان گفت: «ای عزیزان دین!
نماز است معراج روحِ یقین»

۱۶۱
«نماز است چون نردبانِ وصال
که آرد تو را تا ره ذوالجلال»

۱۶۲
«به هر دل که پاک است و بی‌رنگ و داغ
خدا می‌دهد جلوه‌ای از فراغ»

۱۶۳
«اگر اهل اشکی و یاد خدا
توانی شوی میهمانِ علا»

۱۶۴
«مپندار معراج یک شب گذشت
که آن راه، در دل، هنوزم نگشت»

۱۶۵
«هر آن شب که دل زنده گردد به شوق
بود معراج تو، بی‌فریب و دروغ»

۱۶۶
«شبی هست در عمر، کهکشانِ دل است
اگر یافتی، دل تو عامل است»

۱۶۷
«نه پیکر، نه بال، آن‌چنان رهبر است
که جان عاشق از دل سفرگر است»

۱۶۸
«برو تا درون، نه بیرون نگر
که آن معبر حق، درونت نگر»

۱۶۹
«به یاد خدا باش و روشن شو ای جان
که معراج جان است در سوز پنهان»

۱۷۰
ز گفتار او، دل چو دریا شد
فضا پر ز اشک تمنا شد

۱۷۱
ز نور سخن، چهره‌ها گل شکفت
دل از ظلمتِ خاک، بیرون شتفت

۱۷۲
به یاران نبی گفت: «ای مردمان!
به معراج دل رو، به جانِ جهان»

۱۷۳
«خدا در درون تو منزل کند
اگر دل تهی، خود تو را گل کند»

۱۷۴
«اگر با دل پاک خواندی نماز
شود عرش در سینه‌ات رمز راز»

۱۷۵
«اگر اشک، شب با دعا ساز شد
جهانِ دلت از خدا باز شد»

۱۷۶
به آن شب، قسم خورد پیغام‌بر
که آن شب، نبی گشت تاجِ بشر

۱۷۷
ز اسرار گفت و ز دیدار دوست
که بی‌او، جهان تیره‌روز و نکوه است

۱۷۸
به یاد خدا، سر برآور ز خاک
که در یاد او، می‌شود جانت پاک

۱۷۹
اگر در دل‌ات شعله افتاد شب
بدان، زنده‌ای و رسی سوی رب

۱۸۰
مزن بی‌نماز این درِ بندگی
که آنست آغازِ هر زندگی

۱۸۱
به شب سجده کن، تا شوی نیک‌بخت
که شب، در دلِ مردمان می‌کند رخت

۱۸۲
خموش آن دلی کو نجوید خدا
که خاموش گردد ز نورِ سَما

۱۸۳
ز معراج نبی به ما آمد این
که ره هست در دل، نه در آفرین

۱۸۴
مپندار تنها رسول آمد این
که هر عاشقی را رسول آمد این

۱۸۵
به هر دل که آتش فتد از نیاز
بیابد ره دوست را بی‌مجاز

۱۸۶
به دل گر یقین داری و اشک و آه
توانی ببینی همان روی ماه

۱۸۷
سراپا نبی، مهر و راز و صفاست
که در چهره‌اش نور ذاتِ خداست

۱۸۸
اگر دل تهی شد ز دنیا و سود
به معراجِ حق، دل تو هم رود

۱۸۹
نه تنها نبی، بلکه هر اهل راز
تواند رود در رهِ سرفراز

۱۹۰
به پاکی، به شب‌زنده‌داری، نماز
تو را ره دهد در حریمِ نیاز

۱۹۱
در آن شب، که دل بود و اشک و خدا
جهان شد پر از عشق، بی‌ادّعا

۱۹۲
از آن شب، بشر هم خدا را شناخت
ز اشکِ نبی، دامنِ شب گداخت

۱۹۳
خدا گفت: «این بنده از ما بر است
که او خود ز آیینه روشن‌تر است»

۱۹۴
به او داد رمزی، نهفته و دور
که تا روز محشر نگردد ظهور

۱۹۵
ولی ما ز نورش، گرفتیم راه
که هر کس بخواهد، شود با خدا

۱۹۶
سحرگه که بیدار شد چشم خاک
هنوزم جهان بود در شور و پاک

۱۹۷
به آیینه‌ی دل نگری، گر خداست
بدان، معرج تو همان لحظه راست

۱۹۸
نگو معجزه رفت، پایان گرفت
که هر شب درون دلَت جان گرفت

۱۹۹
چو یاری کند دیده با چشم جان
شود خانه‌ات عرشِ رحمان و جان

💯۲۰۰
نبی گفت: «بیدار باشید و پاک
که در دل، بود عرش، نه در تُرب خاک»

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • ۰۴/۰۴/۲۸
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی