رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

قصیده ترس از خدا

باسمه تعالی

قصیده
ترس از خدا

 

از خوف خدا، دل همه لرزان است
در سایه‌ی عشق، دیده ها گریان است

 

 

هر لحظه که تقوا به دلم افزون شد
هر لغزش ما محو و آن درمان است

 

 

ترسم ز فراق ، از جدایی، یا رب
ای خالق هستی، دل ما ترسان است

 

 

این دل ز فراق،  بی تو افسرده شود
از عاقبت  غفلت خود حیران است

 

 

گر لطف تو در دلم نتابد هرگز
این روح ز بار گنهم ویران است

 

 

 

از دوری تو ز عشق ، غم بار شوم

هر لحظه مرا، غفلت و عصیان است

 

 

 

بگشا در عشق بر دل جانکاهم
از ظلمت دل، یار من شیطان است

 

 

ای رب، ز محبتت نظر کن بر من
کز دوری تو، جان و دل سوزان است


 

ترسم که ز غفلتی گرفتار شوم
از عشق خدا، راه ما قرآن است


 

رحمی کن اگر خراب و مغرور شدم
در سایه‌ی عشق، دیده ها گریان است

 

 

 

ترسم ز خدا غافل و من دور شوم

بی نور خدا، در دلم طغیان است

 


 

ای دوست مرا به خلوت وصل بخوان
از عاقبت خویش دلم حیران است


 

گر لطف تو در دلم نتابد هرگز
این روح ز بار گنهم ویران است

 

ای خالق ما، به سوی تو برگردم
در روز قیامت دل من لرزان است


 

از ظلمت دنیا دل و جان تار شود
از نامه‌ی اعمال دلم نالان است

 

 

ای خالق رحمان، به تو من روی کنم
چون رحمت تو، چشمه ای جوشان است


 

بخشنده و دانا به خطایم، تو صبور

از ترس گناه، این دلم گریان است

 

 

ای خالق بی‌کران، به ما رحمی کن
این دل که زند تکیه به تو  نالان است


 

دور از ره حق گشته و اقرار کنم
هر لحظه ز خوف، این دلم ویران است

 

کز بی‌تو اسیر خویش و بیمار شوم
دانم ز گناه،  در دلم شیطان است

 

 

امید به عفوت، ز جهالت ز قصور

بر لطف و عطای ازلی انسان است

 

 

ای خالق جان‌ها، تو کریمی و غفور
بر خلق جهان هادی و هم احسان است

 

جز سایه‌ی تو نیست مرا راه جمیل
هر جا نگرم، نور حق رخشان است

 

گفتم که پناهم به تو ای یار جلیل
جز مهر تو نیست ، در دلم پنهان است

 

 

ای رب، به نگاه لطف، بنگر بر ما
کز هجر تو، دیده‌ها پریشان است

 

 

ای رب، ز کرامتت نظر کن بر دل
کز دوری تو، جان من سوزان است

 

 

ای خالق جان‌ها، تو لطیفی و صبور
بر بندۀ عاصی کرمت باران است

ای خالق جان‌ها، تو عزیز و تو ودود
بر اهل زمین رحمت تو آسان است

 

 

ای خالق رحمت و صفا، در هر حال
بخشای" رجالی"که تو را ایمان است

سراینده
دکتر علی رجالی

 

 

 
 

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

قصیده "ترس از خدا"

این قصیده در وصف ترس از خداوند و در تلاشی است برای بیان احوال روحانی انسان در مواجهه با خوف از خدا و اثرات آن در زندگی فردی و اجتماعی. شاعر در این اشعار، احساسات و تفکرات خود را از نگرانی از سرنوشت و عواقب غفلت از خداوند بیان می‌کند و بر نیاز به محبت الهی برای رهایی از اضطراب‌ها و گناهان تأکید می‌ورزد.

شرح:

از خوف خدا، دل همه لرزان است

در سایه‌ی عشق، دیده ها گریان است
در این ابتدا، شاعر ترس از خدا را به عنوان محرک احساسات و رفتارهای انسان‌ها معرفی می‌کند. ترس از خدا باعث لرزش دل‌ها و اشک‌ریزی است. این خوف، به معنای آگاهی از عظمت خداوند و احساس مسئولیت در قبال اعمال خود است.

هر لحظه که تقوا به دلم افزون شد

 هر لغزش ما محو و آن درمان است
تقوا، که همان پرهیزگاری و ترس از خداوند است، باعث می‌شود انسان در برابر لغزش‌ها و گناهان خود حساس شود. شاعر می‌گوید که این احساس تقوا، برای درمان مشکلات روحی و معنوی انسان است.

ترسم ز فراق،از جدایی، یا رب

ای خالق هستی، دل ما ترسان است
این خط بیانگر ترس از فراق و دوری از خداوند است. فراق از خدا برای انسان در اینجا به معنای بی‌روح شدن و از دست دادن ارتباط معنوی با خالق است.

این دل ز فراق، بی تو افسرده شود

از عاقبت غفلت خود حیران است
شاعر ادامه می‌دهد که دل انسان در فراق از خداوند افسرده و بی‌روح می‌شود و غفلت از خداوند انسان را در حیرت و سردرگمی قرار می‌دهد.

گر لطف تو در دلم نتابد هرگز

این روح ز بار گنهم ویران است
در اینجا، شاعر بر اهمیت رحمت و لطف الهی تأکید دارد. اگر خداوند به دل انسان نور و محبت خود را نتاباند، روح او به دلیل گناهان و بار سنگین آن ویران خواهد شد.

از دوری تو ز عشق، غم بار شوم

هر لحظه مرا ،غفلت و عصیان است
دوری از خدا باعث ایجاد غم در دل و در نتیجه غفلت و گناه می‌شود. این نشان‌دهنده ارتباط مستقیم بین عشق به خدا و دوری از او و پیامدهای منفی آن است.

بگشا در عشق بر دل جانکاهم

از ظلمت دل، یار من شیطان است
شاعر از خداوند درخواست می‌کند که در دل او را به سوی عشق خود باز کند، زیرا تا زمانی که دل در ظلمت باشد، شیطان در آن خانه‌نشین است.

ترسم که ز غفلتی گرفتار شوم

از عشق خدا، راه ما قرآن است
ترس از گرفتار شدن در غفلت و دوری از خداوند و اهمیت قرآن به عنوان راهنمای انسان در زندگی و راهی به سوی خداوند مورد اشاره قرار می‌گیرد.

رحمی کن اگر خراب و مغرور شدم

در سایه‌ی عشق، دیده‌ها گریان است
در اینجا، شاعر از خداوند درخواست رحمت دارد و بیان می‌کند که حتی در صورتی که او از گناهان خود بیزار و خراب شده باشد، در سایه‌ی عشق الهی، دیده‌اش اشک‌ریزان است.

ترسم ز خدا غافل و من دور شوم

بی نور خدا، در دلم طغیان است
در این مصرع، ترس از غفلت از خداوند و دوری از حقیقت بیان شده است. شاعر می‌داند که اگر از نور الهی دور شود، قلبش به فساد و طغیان خواهد گرایید. این هشدار به انسان‌ها است که باید همواره به یاد خدا باشند و از راه راست منحرف نشوند.

ای دوست مرا به خلوت وصل بخوان

از عاقبت خویش دلم حیران است
در این خط، شاعر از خداوند درخواست می‌کند که او را به خلوت وصل دعوت کند، جایی که در آن نور الهی در دل انسان تابیده و او از حیرت و اضطراب نجات یابد. این دعا نشان‌دهنده‌ی احساس نیاز به اتصال روحانی با خداست.

گر لطف تو در دلم نتابد هرگز

این روح ز بار گنهم ویران است
شاعر دوباره بر لزوم برخورداری از رحمت و لطف خدا تأکید می‌کند. او می‌داند که تنها لطف و مهربانی خدا می‌تواند او را از گناهانش نجات دهد وگرنه روحش ویران خواهد شد.

ای خالق ما، به سوی تو برگردم

در روز قیامت دل من لرزان است
در اینجا، شاعر به روز قیامت اشاره می‌کند و می‌گوید که در آن روز، دل او از ترس عواقب اعمالش لرزان خواهد بود. این یادآوری از عاقبت و حساب و کتاب قیامت است که همه انسان‌ها را به تفکر و اندیشه وامی‌دارد.

از ظلمت دنیا دل و جان تار شود

از نامه‌ی اعمال دلم نالان است
شاعر اشاره می‌کند که دنیا و ظلمت آن می‌تواند روح و دل انسان را تاریک و بی‌نور کند. همچنین از اینکه اعمال او در نامه‌ی اعمالش ثبت می‌شود و ممکن است موجب نگرانی و ناله‌ی دلش شود، ابراز ناراحتی می‌کند.

ای خالق رحمان، به تو من روی کنم

چون رحمت تو، چشمه ای جوشان است
در این مصرع، شاعر از رحمت بی‌پایان خداوند سخن می‌گوید و اشاره می‌کند که خداوند همچون چشمه‌ای جوشان از رحمت است. او به این چشمه متکی است و امید دارد که از آن نوشیده و گناهانش بخشوده شود.

بخشنده و دانا به خطایم، تو صبور

از ترس گناه، این دلم گریان است
در اینجا، شاعر با اشاره به بخشش و صبر خداوند، به گناهان خود اعتراف می‌کند و از ترس عواقب گناه، دلش گریان است. او از صبر خداوند بر گناهان انسان‌ها می‌گوید و بر این باور است که تنها رحمت الهی می‌تواند او را از گناه رهایی دهد.

ای خالق بی‌کران، به ما رحمی کن

این دل که زند تکیه به تو نالان است
در اینجا، شاعر به خداوند می‌گوید که او بی‌کران است و از خداوند می‌خواهد تا به او رحم کند. دل او از رحمت خداوند تکیه‌گاهی است که نیازمند توجه و یاری الهی است.

دور از ره حق گشته و اقرار کنم

هر لحظه ز خوف، این دلم ویران است
در این مصرع، شاعر به اشتباهات خود اشاره می‌کند و می‌گوید که از مسیر حق دور شده است. او از ترس خدا و عواقب گناهانش دلش ویران است و بر این اشتباهاتش اقرار می‌کند.

کز بی‌تو اسیر خویش و بیمار شوم

دانم ز گناه، در دلم شیطان است
شاعر در اینجا به اهمیت ارتباط با خداوند اشاره می‌کند و می‌گوید که اگر از خدا دور شود، در اسارت نفس و شیطان گرفتار می‌شود. گناه در دل انسان شبیه به شیطان است که او را به سمت انحراف می‌برد.

امید به عفوت، ز جهالت ز قصور

بر لطف و عطای ازلی انسان است
در اینجا، شاعر به امید خود به بخشش و عفو خداوند اشاره می‌کند و از جهالت و کوتاهی‌های خود می‌گوید. او به این نکته اشاره دارد که انسان‌ها به‌طور طبیعی در معرض لغزش و اشتباه هستند، اما از آنجا که خداوند بخشنده و مهربان است، باید به عطای ازلی و بی‌پایان او امیدوار باشند. این مصرع بیانگر احساس نیاز انسان به رحمت و عفو الهی است، چرا که هیچ انسانی نمی‌تواند از اشتباهات خود دور بماند.

ای خالق جان‌ها، تو کریمی و غفور

بر خلق جهان هادی و هم احسان است
در این بیت، شاعر ویژگی‌های خداوند را بیان می‌کند و او را کریم، غفور، هادی و احسان‌کننده به خلق جهان می‌شناسد. این ویژگی‌ها بیانگر آن است که خداوند همواره راهنمای انسان‌ها است و در عین حال با بخشش و رحمتش، به آنها احسان می‌کند.

جز سایه‌ی تو نیست مرا راه جمیل

هر جا نگرم، نور حق رخشان است
شاعر در این مصرع به این حقیقت اشاره می‌کند که در تمام جهان، تنها سایه‌ی خداوند است که راهی زیبا و درست برای انسان فراهم می‌آورد. این راه، از نور الهی برخوردار است و هر جایی که انسان نگاه کند، آن نور درخشان است که او را هدایت می‌کند. این بیت بیانگر اعتقاد به هدایت الهی و اعتماد به نور معنوی است که از سوی خداوند به انسان می‌رسد.

گفتم که پناهم به تو ای یار جلیل

جز مهر تو نیست، در دلم پنهان است
در اینجا، شاعر از خداوند درخواست پناهندگی می‌کند و او را یار جلیل می‌خواند. او اعتراف می‌کند که تنها محبت و مهر خداوند است که در دل او پنهان است و هیچ چیز دیگر در دل او جایگاهی ندارد. این بیانگر وابستگی عمیق شاعر به محبت خداوند و عدم وابستگی به هر چیز دیگری است.

ای رب، به نگاه لطف، بنگر بر ما

کز هجر تو، دیده‌ها پریشان است
در این مصرع، شاعر از خداوند می‌خواهد که با نگاه لطف و مهربانی خود به بندگانش بنگرد، چرا که از دوری او دل‌ها پریشان و گریان است. این اشاره به فاصله‌ای است که انسان‌ها از خداوند گرفته‌اند و به نوعی درخواست بازگشت به آن وصل و پیوند الهی است که به آرامش و سکون دل‌ها می‌انجامد.

ای رب، ز کرامتت نظر کن بر دل

کز دوری تو، جان من سوزان است
شاعر دوباره از خداوند درخواست توجه می‌کند و از اینکه دوری از او موجب سوختن جانش شده است، می‌گوید. این جمله نشان‌دهنده‌ی عشق عمیق شاعر به خداوند است و نشان می‌دهد که دوری از خداوند برای او همچون عذابی جان‌فرسا است. این دعای شاعر بیانگر احساس گمشده و دل‌تنگی شدید نسبت به خداوند است.

ای خالق رحمت و صفا، در هر حال

بخشای "رجالی"که تو را ایمان است
در این بیت، شاعر به خداوند خطاب می‌کند و از او درخواست می‌کند که در هر حالت و شرایطی به بندگان خود رحمت و صفا عطا کند. 

این بیت به‌طور ضمنی به این حقیقت اشاره دارد که انسان‌ها در تمام مراحل زندگی به رحمت خداوند نیازمندند و از او باید طلب بخشش و هدایت کنند. شاعر در اینجا نه‌تنها خود را در وضعیت نیاز و درخواست از خداوند می‌بیند بلکه از این که خداوند ایمان و رحمت خود را در اختیار بندگانش قرار می‌دهد، بر آن تأکید می‌کند.

ای خالق جان‌ها، تو لطیفی و صبور
بر بندۀ عاصی کرمت باران است

ای خالق جان‌ها، تو عزیز و تو ودود
بر اهل زمین رحمت تو آسان است

 

تحلیل و تفسیر کلی

قصیده‌ی "ترس از خدا" به‌طور کلی به ابعاد مختلفی از ترس از خدا، امید به رحمت الهی، و اشتیاق به بازگشت به مسیر راست اشاره دارد. در این اثر، شاعر همواره بین خوف و رجاء در نوسان است و در پی رسیدن به آرامش روحی و معنوی از طریق ارتباط با خداوند است.

این قصیده به‌ویژه در چهار بخش اصلی تبیین می‌شود:

  1. ترس از خداوند و تأثیر آن بر زندگی:
    در بسیاری از ابیات، شاعر به ترس از خداوند اشاره دارد که نه به معنای ترس معمولی، بلکه ترس از غفلت از خداوند و دوری از او است. این ترس، که با عشق الهی در هم آمیخته است، انسان را به سمت تقوا و توبه سوق می‌دهد.

  2. یافتن پناه در رحمت خداوند:
    شاعر در پی جلب نظر و بخشش خداوند است و می‌داند که تنها رحمت خداوند می‌تواند او را از گناهان و لغزش‌های زندگی رهایی بخشد. او بر این باور است که در میان مشکلات و گناهان، تنها خداوند است که می‌تواند دل‌ها را آرامش بخشد.

  3. اظهار نیاز به وصل و قرب الهی:
    شاعر از خداوند می‌خواهد که او را به خلوت وصل بکشاند تا بتواند از این نزدیکی، نور الهی را دریافت کند و از نیرنگ‌های شیطان و گناهان رهایی یابد.

  4. اعتراف به ضعف انسانی و درخواست برای رحمت:
    در این قصیده، به‌طور پیوسته از ضعف‌های انسانی و اشتباهات خود سخن گفته شده و شاعر از خداوند تقاضای بخشش و کرامت دارد. او می‌داند که گناه جز از رحمت الهی پاک نمی‌شود و از خداوند درخواست می‌کند که در روز قیامت او را مورد نظر لطف و کرم خود قرار دهد.

در نهایت، شاعر به‌واسطه‌ی اشعار خود به مخاطب یادآوری می‌کند که در مسیر زندگی، با وجود تمام گناه‌ها و لغزش‌ها، هیچ‌چیز مهم‌تر از رحمت خداوند و امید به بخشش او نیست. و این قصیده خود به‌نوعی دعوتی است به تفکر در مورد ارتباط روحانی با خداوند و تمرکز بر اصلاح درونی و تقوا.

در کل، این قصیده از دغدغه‌های روحانی و معنوی شاعر می‌گوید و در آن به خوف و رجاء نسبت به خداوند اشاره دارد. شاعر با زبانی عاشقانه و دل‌سوز، از خداوند خواستار بخشش، هدایت، و رحمت است و می‌خواهد که از نور الهی بهره‌مند شود تا از گناهانش رهایی یابد و به قرب الهی نزدیک‌تر شود.

این قصیده بیانگر مبارزه درونی انسان با نفس و گناهان است. شاعر در تلاش است تا نشان دهد که ترس از خداوند و عشق به او می‌تواند انسان را از هلاکت و سقوط نجات دهد. در این شعر، تأکید بر خوف از خدا و در عین حال عشق به اوست، زیرا هر دو عنصر به عنوان راهی برای رشد معنوی و گریز از گناه و غفلت معرفی می‌شوند. این شعر همچنین به انسان یادآوری می‌کند که خداوندی که قادر به بخشش و رحمت است، تنها منبع امید و رهایی از افعال و نتایج گناه است.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

دعای سباسب

شعر:

"ای سبا بفرست رحمت از خدا،
تا که گردد دل پر از نور و صفا.
تا بشوید دل ز غصه، از گناه،
همچو باران آن ببارد با دعا."


شرح و تفسیر:

  1. "ای سبا بفرست رحمت از خدا"
    در این مصرع، شاعر از سبا (که در شعر فارسی به باد شرق یا باد ملایم و دل‌نواز اشاره دارد) می‌خواهد که رحمت و برکت الهی را از خداوند به سوی دل انسان بیاورد. سبا در ادبیات فارسی نماد لطف و نوازش است، به‌ویژه در جهت برآورده کردن دعاها و نیازهای روحانی. این جمله دعوت به استغاثه و طلب رحمت از درگاه الهی است تا دل‌ها از فضل و کرم خداوند بهره‌مند شوند.

  2. "تا که گردد دل پر از نور و صفا"
    در این مصرع، هدف اصلی از درخواست رحمت الهی بیان می‌شود؛ دل انسان می‌خواهد با رحمت الهی روشن شود و از صفا و نور معنوی پر گردد. نور و صفا در اینجا به معانی روحانیت، پاکی و آرامش اشاره دارند. به عبارت دیگر، دل انسان با رحمت الهی از تاریکی‌ها و غم‌های دنیا پاک می‌شود و به نور الهی می‌رسد.

  3. "تا بشوید دل ز غصه، از گناه"
    این مصرع به نقشی که رحمت الهی در تطهیر و پاک‌سازی دل از غم‌ها و گناهان دارد، اشاره می‌کند. شاعر بیان می‌کند که دل انسان به وسیله‌ی رحمت الهی از غم‌ها و دردهای دنیوی پاک خواهد شد و گناهان که به نوعی لکه‌هایی بر دل هستند، شسته خواهند شد. در اینجا، "غصه" و "گناه" به عنوان موانعی بر سر راه طهارت روح انسان به‌شمار می‌روند.

  4. "همچو باران آن ببارد با دعا"
    در این مصرع، شاعر از باران به عنوان نمادی از رحمت و برکات الهی استفاده می‌کند. باران در اینجا نمایانگر استغفار و دعاهایی است که به دل انسان شفا و آرامش می‌بخشد. همان‌طور که باران زمین را از خشکی‌ها و گرد و غبار می‌شوید، دعا و رحمت الهی نیز دل را از آلودگی‌های گناهان و غم‌ها پاک می‌کند. این استعاره به‌خوبی نشان‌دهنده‌ٔ تأثیر شفابخش دعا در دل است.


خلاصه تفسیر کلی: شاعر در این دعا از سبا می‌خواهد که رحمت الهی را به سوی دل انسان‌ها فرستاده و آن را از نور و صفا پر کند. رحمت الهی به دل انسان می‌آید تا از غم‌ها و گناهان پاک شود و به وسیله‌ی دعا و استغفار، دل همچون زمین با بارانی که به آن می‌بارد، تازه و شفاف گردد.

دعای "سبا سب" یکی از دعاهای مشهور و پرارزش در ادبیات عرفانی و مذهبی است که معانی عمیق و اسرار زیادی در خود دارد. این دعا در متون مختلف اسلامی، به‌ویژه در منابع شیعی، آمده است و از آن برای طلب کمک و شفاعت از خداوند و اهل بیت (ع) استفاده می‌شود. در ادامه، شرح و تفسیر این دعا را به طور کلی بررسی می‌کنیم:

شرح و تفسیر کلی دعای "سبا سب":

دعای سبا سب به نوعی به‌عنوان یک دعا برای استغاثه و درخواست از خداوند به شمار می‌آید که در آن انسان به نیازمندی‌ها و مشکلات خود اشاره می‌کند و از درگاه الهی طلب یاری می‌کند. در این دعا، واژه‌های "سبا" و "سب" ممکن است به‌طور نمادین برای اشاره به امور خاصی از نگاه عرفانی و معنوی به کار رفته باشند. این دعا همچنین می‌تواند به نوعی از آیه‌های قرآن و روایات اهل بیت (ع) الهام گرفته باشد که در آن‌ها از شفاعت و رحم الهی صحبت شده است.

تفسیر برخی از کلمات و عبارت‌ها:

  1. "سبا"
    واژه "سبا" در این دعا، در لغت به معنای باد خوش و یا نسیم لطیف است. در عرفان اسلامی، "سبا" به‌عنوان نمادی از رحمت و عنایت الهی به شمار می‌رود. این واژه در دعا و ادب اسلامی به نوعی به الهام و هدایت الهی اشاره دارد که از طریق آن انسان‌ها به حقیقت و نور الهی راه پیدا می‌کنند.

  2. "سب"
    واژه "سب" نیز به‌طور مشابه با "سبا"، به معنای مسیر یا راه است. در این دعا، "سب" به‌طور استعاری می‌تواند به مسیرهای هدایت و لطف الهی اشاره داشته باشد. این مسیر، مسیر ایمان و تقوا است که انسان‌ها را به‌سوی هدف نهایی زندگی یعنی قرب به خداوند هدایت می‌کند.

  3. استغاثه و طلب یاری:
    در دعای "سبا سب"، انسان از خداوند طلب کمک و شفاعت می‌کند. این استغاثه و درخواست، نمادی از نیاز انسان به رحمت و لطف الهی است. در حقیقت، انسان به‌خوبی درک می‌کند که تنها از طریق لطف و رحمت خداوند است که می‌تواند از مشکلات و گرفتاری‌های زندگی نجات یابد.

  4. توجه به اهل بیت (ع):
    در بسیاری از دعاهای شیعی، اهل بیت پیامبر (ص) به‌عنوان واسطه‌های رحمت الهی و شفاعت معرفی شده‌اند. در دعای "سبا سب" نیز ممکن است اشاره‌ای به اهل بیت (ع) وجود داشته باشد که انسان از آن‌ها طلب شفاعت و یاری می‌کند.

نتیجه‌گیری:

دعای "سبا سب" یک دعا با معانی عمیق و عرفانی است که در آن انسان از خداوند و اهل بیت (ع) طلب یاری و شفاعت می‌کند. واژه‌ها و عبارات این دعا به‌طور استعاری و نمادین به مسیر هدایت، رحمت و نور الهی اشاره دارند و نشان می‌دهند که انسان برای رهایی از مشکلات و دردهای زندگی به درگاه خداوند و اهل بیت (ع) نیازمند است.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی ترس از فقر

بیت ۱:

در سایه‌ی وهم، جان گرفتار شده
سرگشته‌ی غم، خوار و بیمار شده

شرح:
در این بیت، وهم به معنای تصورات و نگرانی‌های بی‌اساس معرفی شده که باعث گرفتاری و سرگشتگی روح انسان می‌شود. غم و اندوه ناشی از این اوهام، انسان را ذلیل و ناتوان می‌سازد.

تفسیر:

  • هرگاه انسان به وهم و خیال‌های باطل میدان دهد، جانش گرفتار رنج‌های بی‌پایه می‌شود.
  • ترس از آینده و نگرانی‌های بیهوده، آرامش و سلامت روان را از بین می‌برد.

بیت ۲:

در دام هوس، روح ما خوار شده
در بند خیال، شمعِ شب‌زار شده

شرح:
هوس به معنای تمایلات نفسانی و زودگذر است که باعث پستی و خواری روح می‌شود. شمع شب‌زار کنایه از وجودی است که در تاریکی شک و خیال اسیر شده و به تدریج تحلیل می‌رود.

تفسیر:

  • هوس‌های ناپایدار، انسان را از مقام والای انسانی پایین می‌آورد.
  • خیالات بی‌اساس، مانند تاریکی شب، نور معرفت و ایمان را خاموش می‌کند.

بیت ۳:

ای دل بگذر، از غم فردایت
در دست تو نیست، رزق جان افزایت

شرح:
شاعر با خطاب به دل، توصیه می‌کند که از نگرانی درباره‌ی آینده دست بردارد، زیرا رزق و روزی در دست قدرت الهی است و نه در اختیار انسان.

تفسیر:

  • نگرانی درباره‌ی آینده بیهوده است، زیرا آینده به اراده‌ی خداوند رقم می‌خورد.
  • رزق حقیقی نه از تلاش انسان، بلکه از لطف الهی تأمین می‌شود.

بیت ۴:

ای عقل چرا چنین هراسان گشتی
دل را ز طمع، به بند شیطان گشتی

شرح:
شاعر از عقل می‌پرسد که چرا دچار ترس و اضطراب شده است. طمع و حرص، انسان را به وسوسه‌های شیطانی گرفتار می‌کند و او را از آرامش معنوی دور می‌سازد.

تفسیر:

  • طمع و حرص دنیوی، عقل را از مسیر معرفت و یقین منحرف می‌کند.
  • ترس از فقر، ناشی از وسوسه‌های شیطان و ضعف ایمان است.

بیت ۵:

در حلقه‌ی فقر، مرد بی‌تاب شده
از غصه و غم، غرق مرداب شده

شرح:
شاعر فقر و تنگدستی را به حلقه‌ی اسارت تشبیه کرده که انسان را بی‌تاب و ناآرام می‌کند. مرداب کنایه از رکود و نابودی است که انسان را به ناامیدی می‌کشاند.

تفسیر:

  • ترس از فقر انسان را در بند نگرانی قرار می‌دهد.
  • غرق شدن در غم، انسان را به رکود و درماندگی می‌کشاند.

بیت ۶:

از تنگی فقر، دل پریشان گشته
آزاد ولی، دل چو زندان گشته

شرح:
شاعر به تناقض درونی انسان اشاره دارد: هرچند ظاهر انسان آزاد است، اما ترس از فقر او را در زندان فکری گرفتار کرده است.

تفسیر:

  • فقر مادی اگر با بی‌ایمانی همراه شود، انسان را ناآرام و پریشان‌حال می‌کند.
  • آزادی واقعی زمانی حاصل می‌شود که دل از ترس و طمع رها گردد.

بیت ۷:

چشمی که به دست دگری می‌باشد
آلوده‌ی وهم و خطری می‌باشد

شرح:
کسی که امیدش به دیگران باشد و نه به خداوند، همواره در ترس و خطر گرفتار است، زیرا تکیه بر مخلوق، باعث وابستگی و ناامنی می‌شود.

تفسیر:

  • اتکای به دیگران، انسان را به وهم و نگرانی می‌اندازد.
  • اعتماد به خداوند، تنها راه آرامش حقیقی است.

بیت ۸:

از ترس و گمان، چون هراسان گشتی
در بند غمِ جهان، پریشان گشتی

شرح:
ترس از اتفاقات آینده و گمان‌های بدبینانه، انسان را آشفته و پریشان می‌کند و او را از آرامش معنوی محروم می‌سازد.

تفسیر:

  • بدگمانی به آینده، انسان را از آرامش درونی دور می‌کند.
  • یقین به لطف خدا، ترس و پریشانی را از دل می‌زداید.

بیت ۹:

گر سینه ز نورِ حق فروزان گردد
دل فارغ از این غمِ فراوان گردد

شرح:
اگر نور ایمان در دل انسان بتابد، تمام غم‌ها و نگرانی‌های دنیوی از بین می‌رود، زیرا دل با یاد خدا آرامش می‌یابد.

تفسیر:

  • معرفت الهی، انسان را از اضطراب و ترس مادی آزاد می‌کند.
  • نور حق در قلب، منشأ آرامش و اطمینان است.

بیت ۱۰:

رزقی که رسد ز لطف یزدان باشد
بر سفره‌ی ما همیشه مهمان باشد

شرح:
رزق و روزی که از لطف خداوند برسد، همیشگی و برکت‌آفرین است و هیچ کمبودی در آن وجود ندارد.

تفسیر:

  • رزق حقیقی از جانب خداوند و با لطف الهی تأمین می‌شود.
  • توکل بر خدا، موجب برکت و استمرار نعمت می‌گردد.

 

بیت ۱۱

. هر کس که توکلش به حق می‌باشد
در سایه‌ی لطف، بی‌مشقت باشد
شاعر در این بیت به این نکته اشاره می‌کند که کسانی که تمام توکلشان به خداوند است، از هر سختی و مشقتی در امان خواهند بود. چون در سایه رحمت و لطف خداوند، هیچ دشواری نمی‌تواند آنها را آزرده کند.

بیت ۱۲:

. از خوانِ کرم، لطف او بی‌حد گشت
دل محوِ جمال، نور بی‌مانند گشت
این بیت به گستردگی کرم و لطف الهی اشاره دارد که بی‌پایان است. انسان‌های مؤمن با دریافت لطف خداوند، در دل خود از جمال الهی محو می‌شوند و نور حقیقت در دلشان روشن می‌گردد. این نور، نور معنوی است که از ایمان و اتصال به خداوند حاصل می‌شود.

بیت ۱۳:

هر کس به امید این و آن می باشد
در دام فریب و درد جان می باشد
شاعر به کسانی که به امید دیگران و وسایل مادی هستند هشدار می‌دهد که چنین افرادی در دام فریب و درد گرفتار خواهند شد. امید به غیر خدا، انسان را به گرفتاری و رنج می‌افکند.

بیت ۱۴:

ای دل برهان، غصه و حرمان را
آه دل خویش، رنج بی‌پایان را
شاعر به دل خود دستور می‌دهد که غصه‌ها و احساسات بی‌پایان رنج را کنار بگذارد. با یاد خدا، دل از غم‌ها و دردها آزاد می‌شود و به آرامش خواهد رسید.

بیت۱۵:

گر طالبِ آن سرِّ نهانی در جان
بگذر ز جهان و هر چه خواهی از آن
اگر انسان به دنبال حقیقتی نهان در دل خود است، باید از تعلقات دنیوی بگذرد. این سر نهانی همان حقیقت وجودی و عرفانی است که در دل انسان قرار دارد و تنها با رهایی از دنیا می‌توان به آن دست یافت.

بیت۱۶:

هرکس به امید دل به یزدان بندد
دستش بگرفت آن که پیمان بندد
شاعر در این بیت می‌گوید که کسانی که امیدشان را تنها به خداوند بسته‌اند، در نهایت دست حمایت و هدایت خداوند را خواهند یافت. خداوند که پیمان‌گیر است، همیشه دست حمایت خود را به سوی کسانی که به او توکل دارند، دراز می‌کند.

 

بیت ۱۷:

هر کس که امید بر خدا می‌باشد
از خوف و هراس، دل رها می‌باشد

شرح و تفسیر:
کسی که تمام امید خود را به خداوند متعال ببندد، از تمام ترس‌ها و دغدغه‌های دنیا رهایی می‌یابد. در این صورت، دلش آرامش می‌یابد و هیچ ترسی از آینده و مشکلات نخواهد داشت، چرا که خداوند یار و یاور اوست. این مفهوم، با آیه‌ی قرآن "وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ" (طلاق: ۳) همخوانی دارد.

بیت ۱۸:

ای دل، به یقین ره ز طمع آزار است
رزقِ تو به دستِ قادرِ دادار است

شرح و تفسیر:
شاعر به دل خود نصیحت می‌کند که طمع و وابستگی به دنیای فانی تنها باعث آزار و درد خواهد شد. رزق و روزی حقیقی از سوی خداوند قادر است و باید تنها به او اعتماد کرد. این بیت، پیامی است که از توکل و رضایت به مقدرات الهی بر می‌آید.

بیت۱۹:

چون لطفِ خدا زِ حدِ احسان باشد
بی‌حاصل از آن، غمِ فراوان باشد

 شرح و تفسیر:
اگر لطف و احسان خداوند شامل حال کسی شود، او از تمام غم‌ها و نگرانی‌ها بی‌نیاز خواهد بود. پس در حقیقت، غم و نگرانی از آنِ کسانی است که از رحمت و کرم الهی غافل‌اند و تنها به مخلوقات فانی امید بسته‌اند.

بیت۲۰:

آن کس که ندارد به خداوند امید
هر لحظه دلش اسیرِ طوفان شدید

 شرح و تفسیر:
کسی که به خداوند امید ندارد، به جای آرامش و اطمینان، همواره در طوفان‌های سختی‌ها و بی‌ثباتی‌ها گرفتار است. این افراد در زندگی خود همواره دچار اضطراب و نگرانی هستند، چرا که به غیر خدا تکیه کرده‌اند.

بیت ۲۱:

ای دل مَنِه امید بر این خلقِ ضعیف
رزقِ تو بود ز دستِ معبود، لطیف

 شرح و تفسیر:
شاعر دل خود را به یادآوری می‌آورد که امید به مخلوقات ضعیف چیزی جز یأس و شکست در پی نخواهد داشت. در حقیقت، رزق واقعی از دست خداوند است و باید تنها به او تکیه کرد. این بیت اشاره به اعتماد به خداوند دارد که تنها اوست که رزق و روزی حقیقی را در دست دارد.

بیت۲۲:

در دست خدا، کرم فراوان باشد
نور ازلی یر دل‌ و جان باشد

 شرح و تفسیر:
در دست خداوند، کرم و رحمت بی‌پایان است. خداوند با نور ازلی خود دل و جان انسان را روشن می‌سازد. این نور، هدایت الهی است که موجب رشد معنوی و آرامش درونی انسان می‌شود.

بیت۲۳:

هر کس که به حق دل  شود شاد
از بند غم است در دو عالم آزاد

 شرح و تفسیر:
کسی که در دل خود به حق و حقیقت توجه کند و قلبش از عشق به خداوند پر شود، از غم‌ها و نگرانی‌های دنیا آزاد خواهد شد. او در این دنیا و آخرت به آرامش واقعی دست می‌یابد.

بیت ۲۴:

هر جا که یقین ز نورِ جان می‌تابد
غم از دلِ ما به ناگهان می‌تابد

 شرح و تفسیر:
اگر یقین و ایمان به خداوند از دل انسان بتابد، غم‌ها و ناراحتی‌ها از دل او دور خواهد شد. این نورِ یقین، همان هدایت الهی است که از دل به بیرون می‌تابد و انسان را از همه نگرانی‌ها رها می‌کند.

بیت ۲۵:

رزقی که خدا دهد، کم و بیشی نیست
در سایه‌ی حق، بیم و تشویشی نیست

 شرح و تفسیر:
رزق الهی نه زیاد است و نه کم، بلکه در حد نیاز هر فرد فراهم می‌شود. بنابراین، کسی که به حق و خداوند اعتماد کند، از تشویش و نگرانی‌ها رها خواهد شد، چرا که رزق واقعی از سوی خداوند است و او هیچگاه کسی را بی‌روزگار نمی‌گذارد.

بیت ۲۶:

. ای دل به توکل دل خود را بسپار
کز لطف خدا، نباشد اندوه ز یار
در این بیت، شاعر به دل خود دستور می‌دهد که با توکل به خداوند، آرامش پیدا کند. این توکل به معنای اعتماد کامل به پروردگار است که هیچ اندوه و غم نمی‌تواند دل آرام و توکل‌کرده را لمس کند.

بیت ۲۷:

هر جا که خداست، بی نیازی بر ماست
لطفش ز کرم، بر دلِ ما پیداست
این بیت بر این نکته تأکید دارد که در هر کجا که خداوند باشد، انسان بی‌نیاز و مرفه است. لطف خداوند بر دل انسان‌های مؤمن آشکار است، چرا که در سایه رحمت خداوند، انسان نیازی به هیچ‌چیز ندارد.

بیت ۲۸:

چون فقر نماند به جهان جاویدان
غم را به دل خویش مده ره، ای جان
شاعر به دل خود می‌گوید که چون فقر، پایداری ندارد و در نهایت از بین می‌رود، بنابراین نباید اجازه دهد که غم و اندوه به دلش راه یابد.

بیت ۲۹:

گنجی که نهان ز چشم انسان باشد
در سینه‌ی دل، غرق ایمان باشد
این بیت به گنجی اشاره دارد که در دل انسان نهان است. این گنج، ایمان و اعتقاد به خداوند است که نه دیده می‌شود و نه در دسترس دیگران است، ولی در دل مؤمنان حقیقتی پرارزش است.

بیت ۳۰:

چون ذکر خدا، رهنمایی باشد
بی یاد خدا، غم "رجالی" باشد
در این بیت، نقش خداوند به عنوان راهنما و هدایتگر مطرح می‌شود. یاد خداوند، در دل انسان را از غم‌ها و مشکلات می‌رهاند. اما اگر از یاد خدا غافل شویم، دچار غم و اندوه می‌شویم که "رجالی" (غصه‌های دنیوی) را به همراه دارد.

نتیجه گیری:

این شعر نه تنها معنای عمیقی از توکل و ایمان به خداوند را منتقل می‌کند، بلکه در هر بیت احساس و تصویر زیبای اعتمادی به معشوق بی‌همتا را به تصویر کشیده است.

این اشعار به طور کلی به توکل به خداوند، رهایی از وابستگی‌های دنیوی و یافتن آرامش در سایه‌سار لطف الهی اشاره دارند.

سراینده

دکتر علی رجالی

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی ترس از فقر


باسمه تعالی
ترس از فقر

در سایه‌ی وهم، جان گرفتار شده
سرگشته‌ی غم، خوار و بیمار شده

 

در دام هوس، روح ما خوار شده
در بند خیال، شمعِ شب‌زار شده

 

ای دل بگذر، از غم فردایت
در دست تو نیست، رزق جان افزایت

 

ای عقل چرا چنین هراسان گشتی
دل را ز طمع، به بند شیطان گشتی

 

در حلقه‌ی فقر، مرد بی‌تاب شده
از غصه و غم، غرق مرداب شده

 

از تنگی فقر ، دل پریشان گشته
آزاد ولی، دل چو زندان گشته

 

چشمی که به دست دگری می باشد
آلوده‌ی وهم و خطری می‌باشد

 

از ترس و گمان، چون هراسان گشتی
در بند غمِ جهان، پریشان گشتی

 

 

گر سینه ز نورِ حق فروزان گردد
دل فارغ از این غمِ فراوان گردد

 

رزقی که رسد ز لطف یزدان باشد
بر سفره‌ی ما همیشه مهمان باشد

 

 

هر کس که توکلش به حق می‌باشد
در سایه‌ی لطف، بی‌مشقت باشد

 

 


از خوانِ کرم، لطف او بی‌حد گشت
دل محوِ جمال ، نور بی‌مانند گشت

 

 

هر کس به امید این و آن می باشد
در دام فریب و درد جان  می باشد

 

ای دل برهان، غصه و حرمان را
آه دل خویش، رنج بی پایان را

 

گر طالبِ آن سرِّ نهانی در جان
بگذر ز جهان و هر چه خواهی از آن

 

 

هرکس به امید دل به یزدان بندد
دستش بگرفت آن که پیمان بندد

 

هر کس که امید بر خدا می باشد
از خوف و هراس، دل رها می باشد

 

ای دل، به یقین ره ز طمع آزار است
رزقِ تو به دستِ قادرِ دادار است

 

چون لطفِ خدا زِ حدِ احسان باشد
بی‌حاصل از آن، غمِ فراوان باشد

 

آن کس که ندارد به خداوند امید
هر لحظه دلش اسیرِ طوفان شدید

 

ای دل مَنِه امید بر این خلقِ ضعیف
رزقِ تو بود ز دستِ معبود، لطیف

 

در دست خدا، کرم فراوان باشد
نور ازلی بر دل‌ و جان باشد

 

 

هر کس که به حق، دل شود شاد
از بند غم است در دو عالم آزاد

 

هر جا که یقین ز نورِ جان می‌تابد
غم از دلِ ما به ناگهان می‌تابد

 

رزقی که خدا دهد، کم و بیشی نیست
در سایه‌ی حق، بیم و تشویشی نیست

 

 

ای دل به توکل دل خود را بسپار
کز لطف خدا، نباشد اندوه ز یار

 

هر جا که خداست، بی نیازی بر ماست
لطفش ز کرم، بر دلِ ما پیداست

 

 

چون فقر نماند به جهان جاویدان
غم را به دل خویش مده ره، ای جان

 

گنجی که نهان ز چشم انسان باشد
در سینه‌ی دل، غرق ایمان باشد

 

چون ذکر خدا، رهنمایی باشد
بی یاد خدا، غم " رجالی" باشد

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

متن و شرح و تفسیر مثنوی "بهار (۲)"

 

بهار است و هنگامِ شور و صفاست
نوایِ دلِ عاشقان با خداست

شرح و تفسیر:
آغاز این مثنوی با توصیف بهار، نه فقط به عنوان یک فصل طبیعی، بلکه به عنوان فرصتی برای شور و صفای روحانی است. "شور و صفا" به معنای نشاط و پاکی است که بهار با خود می‌آورد و در این میان، عاشقان خداوند در این موسم دل‌های خود را به ذکر الهی مشغول می‌کنند. این بیت ما را به پیوند بین طبیعت و معنویت هدایت می‌کند.

بهاری که جان را ز خود شاد کرد
مرا فارغ از رنج و بیداد کرد

شرح و تفسیر:
در این بیت، بهار به عنوان یک نیروی معنوی توصیف شده که توانایی دارد انسان را از غم‌ها و ستم‌ها رهایی بخشد. شاعر به تجربه‌ی شخصی خود اشاره می‌کند که چگونه بهار او را از رنج‌های درونی و بیرونی آزاد کرده و به شادمانی و آرامش رسانده است.

بهاری که دل را کند پر ز نور
رهایم کند از غم و از غرور

شرح و تفسیر:
بهار نه‌تنها شادی ظاهری به همراه دارد، بلکه دل انسان را از نور معرفت و معنویت سرشار می‌سازد. این نور باعث رهایی از غم‌های دنیوی و غرور و خودبینی می‌شود. شاعر اشاره دارد که تحول طبیعت، زمینه‌ساز تحول باطنی است.

بهاری که در دل نشیند، خوش است
نسیمی ز لطفِ خدا، دلکش است

شرح و تفسیر:
شاعر بهار حقیقی را آن بهاری می‌داند که در دل و جان انسان اثر بگذارد و او را به یاد لطف و رحمت خداوند بیندازد. این نسیم الهی نه‌تنها طبیعت را تازه می‌کند، بلکه روح آدمی را نیز زنده و دلکش (دل‌پسند و آرامش‌بخش) می‌سازد.

نسیمی که جان را طراوت دهد
به دل نورِ ایمان و رحمت دهد

شرح و تفسیر:
در اینجا نسیم بهاری استعاره از رحمت الهی است که جان را تازه و دل را به ایمان و امید روشن می‌سازد. شاعر با این تعبیر نشان می‌دهد که بهار طبیعت اگر با بهار ایمان همراه باشد، تأثیر عمیق‌تری در زندگی معنوی انسان دارد.

زِ هر قطره‌ی شبنمَش بوی یار
رسد بر دل ما چو صبح بهار

شرح و تفسیر:
قطرات شبنم نماد طراوت و تازگی هستند و شاعر از آن‌ها بوی یار (یاد خداوند) را احساس می‌کند. صبح بهاری تمثیلی از آغاز دوباره‌ی امید و زندگی است که دل‌ها را به یاد محبوب حقیقی (خدا) زنده می‌کند.

زمین پر ز سبزی و نور و سرور
به دل شوق و امید و شعف و غرور

شرح و تفسیر:
در این بیت، شاعر از هماهنگی بیرون و درون سخن می‌گوید. همان‌گونه که زمین در بهار پر از سبزی و روشنایی می‌شود، دل انسان نیز مملو از امید، شوق و شکوه می‌گردد. این تصویر، پیوند ظاهر طبیعت با باطن انسان را نشان می‌دهد.

دلا! وقت بیداری جان توست
رهایی ز خواب و ز خسران توست

شرح و تفسیر:
شاعر با خطاب مستقیم به دل، آن را به بیداری معنوی فرامی‌خواند. بهار نماد رستاخیز طبیعت است و شاعر این فرصت را مناسب می‌داند تا انسان از خواب غفلت برخیزد و از زیان و خسران (زیان‌کاری و دوری از خدا) رهایی یابد.

به فصلِ شکفتن، دلت را بشوی
به گلزارِ معنا، نظر کن به روی

شرح و تفسیر:
شاعر با استفاده از تصویر شکفتن گل‌ها، توصیه می‌کند که انسان باید دل خود را از آلودگی‌های درونی پاک کند و به معنا و حقیقت (حقایق معنوی) توجه نماید. گلزار معنا استعاره از معرفت الهی است که دل انسان را به زیبایی می‌آراید.

جهان هر نفس، عشق یزدان گرفت
به هر گوشه، عشقی دگر جان گرفت

شرح و تفسیر:
شاعر با نگاهی عارفانه، جهان هستی را سراسر غرق در عشق الهی می‌بیند. این عشق با هر نفَس و هر لحظه در طبیعت جریان دارد. هر گوشه‌ی عالم نشانه‌ای از محبت خداوند است و جان تازه‌ای از آن می‌گیرد. این نگاه، برگرفته از وحدت وجود و حضور عشق خداوند در سراسر عالم است.

 

. بهاری که لبخندِ جان می‌دهد

 نسیمی زِ وصلِ نهان می‌دهد
این بیت از ظهور لطافت و رحمت الهی در دل‌های مشتاق سخن می‌گوید. بهاری که لبخند جان‌بخش دارد، اشاره به تجلی حقیقت در قلب عارف دارد و نسیمی که از وصل نهان می‌وزد، اشارات باطنی است که سالک را به حضور حق نزدیک می‌کند.

 بهاری که غنچه فراوان دهد

به دل‌ها امید دو چندان دهد
در اینجا به ثمرات روحانی اشاره شده است. این بهار، دل‌های خسته را نوید وصال داده و امید سالک را افزون می‌کند. غنچه‌ها نماد اشراقات معنوی و نعمات باطنی هستند.

 زِ هر غنچه پیغامِ وصلت رسد

به دل نغمه‌ی جان‌فزایت رسد
هر غنچه‌، پیام‌آور دیدار محبوب است. در مسیر سیر و سلوک، نشانه‌ها و الهامات، سالک را به لقای محبوب بشارت می‌دهند.

بهاری شکوفاست از شوق یار 

نوید وصالش به جان یادگار
این بیت بر شوق دیدار معشوق حقیقی تأکید دارد. بهاری که درون جان سالک شکوفا می‌شود، وعده‌ی وصل الهی را به او می‌دهد.

بهاری گلستان ز هر سو شکفت

 نسیمی زند بر دل و جان نهفت
این بیت به گشوده شدن اسرار غیبی اشاره دارد. گلستانِ معنوی، نشانه‌ی تجلیات رحمانی است و نسیمی که بر جان می‌وزد، لطایف عرفانی را به قلب عارف می‌رساند.

 ز عطرش جهان پر ز شور و نشاط

دل عاشقان را دهد التفات
عطر این بهار، سراسر عالم را سرشار از شادی معنوی می‌کند. دل عاشقان به سبب این عنایات ربّانی، به آرامش و وصال می‌رسد.

نسیمی زِ باغِ بهشتِ برین

به هر دل گشوده دری از یقین
این بیت اشارات بهشتی و انوار غیبی را به تصویر می‌کشد. این نسیم، سالک را به یقین قلبی و معرفت حقیقی می‌رساند.

زِ جامِ محبّت چشیدم شراب

که مستم زِ فیضِ رخ و عشق ناب
این بیت اشاره به سکرِ عرفانی دارد. شراب محبت الهی، مستی ازلی می‌بخشد و سالک را از تعلقات دنیوی جدا کرده و به عشق ناب رهنمون می‌سازد.

که هر ذره نوری زِ عشقش عیان 

وزیده است بر جان و روح جهان
این بیت بر وحدت وجود و تجلّی عشق الهی در همه‌ی هستی تأکید دارد. هر ذره، پرتوی از نور حق را به نمایش می‌گذارد.

به عطرِ الهی دلم شاد شد

زِ درد و غمِ عالم آزاد شد
دل عارف با ذکر و یاد خدا به سکینه و آرامش می‌رسد و از مشغله‌های دنیا آزاد می‌شود.

زِ نَفْحاتِ رحمت، روان تازه گشت

دل از بندِ غفلت، عیان تازه گشت
در پایان، نفحات رحمانی روح را حیات دوباره بخشیده و سالک را از غفلت و حجاب‌های نفسانی آزاد می‌کند.

 

 

گلِ وصل بشکفت در جانِ ما

 رسید از جنان، بویِ ایمانِ ما

این بیت آغازین، تصویری از شکوفایی روح در اثر وصال الهی را ارائه می‌دهد. "گلِ وصل" نمادی از دستیابی به قرب الهی و تجربه‌ی حضور حق است. شاعر بیان می‌کند که با رسیدن به این مقام، عطری از بهشت در جان او دمیده شده است که نشان از ایمان راستین و حضور معنوی دارد.

  • شرح عرفانی: در عرفان، "وصال" به مرحله‌ای اشاره دارد که سالک پس از گذر از حجاب‌های نفسانی و ظلمانی، به حقیقت مطلق (ذات الهی) نزدیک می‌شود. این شکوفایی در جان، نتیجه‌ی تلاش روحانی و عنایت الهی است.

به شوقِ لقایش، دل آتش‌فشان

رهیده زِ ظلمت، رسیده به جان

شاعر شوق دیدار معشوق ازلی (خداوند) را مانند آتشی در دل توصیف می‌کند که شعله‌ور است و هر ظلمتی را از میان برده است. دل، پس از رهایی از تاریکی‌های مادی و نفسانی، به حقیقت جان رسیده و روشن شده است.

  • شرح عرفانی: "لقاءالله" از مفاهیم والای عرفانی است که به معنای درک مستقیم حضور خداوند است. آتش‌فشانی دل، استعاره‌ای از عشق سوزان به حق است که هرگونه تعلق مادی را می‌سوزاند و روح را به مقام قرب می‌رساند.

 زِ انفاسِ قدسی، جهان پر زِ نور

برآمد زِ دل‌ها نوایِ سرور

در این بیت، شاعر به تأثیر انفاس قدسی (نَفَس‌های روحانی و الهی) اشاره دارد که نور معنویت را در عالم می‌پراکند و موجب شادی و سرور در دل‌های مؤمنان می‌شود.

  • شرح عرفانی: در متون عرفانی، انفاس قدسی به تجلیات الهی از طریق اولیا و انبیا اشاره دارد که روشنی‌بخش راه سالکان است. این انفاس، تاریکی‌های وجود را از بین برده و سالک را به نور حق هدایت می‌کند.

 نسیمی که از باغِ باقی وزد

 دلِ مرده را جانِ پاکی دهد

شاعر، باد معنوی را که از "باغ باقی" (بهشت جاودان) می‌وزد، توصیف می‌کند که دل‌های مرده را احیا کرده و پاکی و طهارت به آن‌ها می‌بخشد.

  • شرح عرفانی: باغ باقی نماد عالم قدس و جاودانگی الهی است. نسیم این باغ، اشاره به فیض دائمی حق دارد که قلوب سالکان را زنده می‌کند. در متون صوفیه، این فیض به‌عنوان "نسیم رحمت" یاد شده است که ارواح خسته و مرده را به حیات معنوی بازمی‌گرداند.

چو خورشیدِ هستی بتابد به جان

که بی‌لطفِ حق دل نگیرد توان

شاعر با تمثیل خورشید هستی (نور وجودی خداوند)، بر این نکته تأکید می‌کند که دل انسان بدون لطف و عنایت الهی توان حرکت به سوی کمال را ندارد.

  • شرح عرفانی: خورشید هستی استعاره‌ای از نور حقیقت است که تنها با تجلی آن، سالک می‌تواند از ضعف و تاریکی رها شود. بدون این نور، هیچ‌گونه پیشرفتی در سلوک معنوی ممکن نیست.

گلِ عشق روید ز خاک وجود

ببالد به باران، اشک سجود

اینجا شاعر به تولد عشق الهی از خاک وجود انسان اشاره دارد. این عشق با اشک‌های ناشی از سجده و بندگی، رشد کرده و به کمال می‌رسد.

  • شرح عرفانی: در مکتب عرفان، عشق الهی جوهره‌ی وجود است و با ریاضت و عبادت، این عشق به شکوفایی می‌رسد. اشک سجود، نشان از خشوع و فناء فی الله دارد که باعث رشد معنوی سالک می‌شود.

 بهاری که در دل نشیند تو را

نسیمی زِ عشق آفریند تو را

شاعر بهاری را تصویر می‌کند که در جان سالک می‌شکفد و نسیم عشق الهی، او را دوباره خلق می‌کند و به حیاتی تازه می‌رساند.

  • شرح عرفانی: بهار نماد تولد معنوی و تجدید حیات روحانی است. عشق الهی، حقیقت وجود را دگرگون کرده و به مرتبه‌ای بالاتر از آگاهی و قرب می‌رساند.

بهاری که بی‌تو نچیند تو را

شکوفد زِ لبخند، بیند تورا

این بیت ظریف‌ترین لایه‌ی عشق الهی را نشان می‌دهد: بهاری که بدون حضور محبوب معنایی ندارد و تنها در لبخند الهی، حقیقت آشکار می‌شود.

  • شرح عرفانی: این بیت به وحدت وجود اشاره دارد؛ هستی بدون حضور حق، وجود حقیقی ندارد. همه‌چیز از او نشأت می‌گیرد و تجلی او را می‌بیند.

به طوفانِ غم، صبر و ایمان بگیر

 ز عشقش بیفروز شمعی منیر

در سختی‌ها و طوفان‌های زندگی، شاعر سفارش به صبر و تقویت ایمان می‌کند. این صبر و عشق الهی، نوری روشن‌کننده در تاریکی‌هاست.

  • شرح عرفانی: صبر در برابر مصائب و داشتن ایمان، از اصول مهم سلوک معنوی است. شمع منیر نماد معرفتی است که از عشق الهی حاصل شده و راه را برای سالک روشن می‌کند.

ز بارانِ مهر و ز رحمت خدا 

"رجالی" نما دل، چو دریا، رها

شاعر در پایان، خود را مخاطب قرار داده و سفارش می‌کند که با بهره‌گیری از باران مهر و رحمت خداوند، دلی وسیع و آزاد مانند دریا داشته باشد.

  • شرح عرفانی: دل دریایی نماد گستردگی سعه‌ی صدر و آزادگی است. رحمت الهی، سالک را به وسعتی می‌رساند که از همه‌ی تعلقات دنیوی رها شده و در عشق حق غوطه‌ور گردد.

جمع‌بندی:
این شعر، تصویری از سیر و سلوک عرفانی را به زیبایی ترسیم می‌کند؛ از شکوفایی گلِ وصال تا رسیدن به نور حق. توصیه به صبر، عشق، و اتکای به لطف الهی، بن‌مایه‌ی اصلی این سروده است که با بهره‌گیری از تمثیل‌های عرفانی و زبان لطیف بیان شده است.

این مثنوی، بهار طبیعت را به بهار جان و دل پیوند می‌دهد و به مخاطب یادآوری می‌کند که همان‌گونه که طبیعت در بهار شکوفا می‌شود، روح انسان نیز باید از خواب غفلت برخیزد و با بهره‌گیری از رحمت الهی، به نور ایمان و عشق منوّر گردد. این شعر با لحنی نصیحت‌گونه و مضامینی عرفانی، انسان را به معنویت و خودشناسی فرا می‌خواند.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی بهار(۱)

بهار است و هنگامِ شور و سرور
به دل باد مهر و به لب‌ها حضور

 

نسیم سحر بوی جان می‌دهد
به گلبرگِ خندان نشان می‌دهد

 

زمین سبزپوش و هوا دلربا
شکوفا شده غنچه با نغمه‌ها

 

به هر شاخه‌ای لاله‌ای سر زده
ز شبنم صفا، گل معطر زده

 

ز باغِ جهان، بوی یار آمده
به هر سو پیامِ بهار آمده

 

شکوفه ز مستی به گل ها نوید
دل از خوابِ سردِ زمستان پرید

 

نسیم بهاری، پر از شور شد
به نرمی چمن ، بستر نور شد

 

چو آیینه، آب روان، صاف و پاک
همی بوسد آرام، اشجار و خاک

 

ز باران، زمین بوی عنبر گرفت
هوا عطر گل‌های دلبر گرفت
 

به دامان صحرا نشاطی دگر
ز گل کرده زیبا رخِ خشک و تر

 

پرستو ز غربت، به خانه رسید
ز مهرِ وطن، بال و پر برکشید

 

به آهنگ گل، بلبلِ خوش‌نوا
بسر می‌دهد قصه‌ی آشنا

به هر گوشه‌ای رازِ هستی عیان
همی گوید از مهرِ ربِ جهان

 

درخت از جوانه شکوفا شود
دل از نغمه‌ی عشق شیدا شود

 

 

زِ شبنم به گل‌ها، نگینی به دست
به چشمِ سحر، خنده‌ی یار هست

 

نه سرما بمانَد، نه سختی، نه درد
نسیمِ بهاری به گل‌ها نورد

 

شکفته گل از قطره‌های نجات
ز بارانِ رحمت زمین شد حیات

 

 

نسیم از سرِ مهر بوسد چمن
بهاری‌ست سرشارِ لطف و سخن

 

خزان، ره نیابد به این بوم و بر
بهار است و گل، سر زند سربه‌سر

 

ز دل هر که با نورِ حق آشناست
بهارش همیشه ز فیضِ خداست

 

ز الطافِ یزدان، جهان زنده شد
دل از باده‌ی عشق، آکنده شد

 

 

طبیعت ز خوابِ زمستان رهید
زمین لطف باران حق را چشید

 

هر آن برگِ سبزی، پیامِ بقاست
ز الطافِ حق، سبزه‌ها بی‌ریاست

 

به هر شاخه سرسبزیش جان گرفت
جهان در دل خویش سکان گرفت

 

به صحرا، گل از خوابِ پنهان دمید
چو سبزی و شادی ز هر جان دمید

 

درختان همه رخت نو کرده‌اند
ز نور و صفا نو به نو کرده‌اند

 

گل از خنده‌ی صبح، جان یافته
جهان جلوه‌ای بی‌کران یافته

 

نسیمی ز رضوان به صحرا وزید
به دل شورِ شوقِ تماشا دمید

 

هزاران گل از خاک سر برکشید
به آیینِ هستی، ز نو آرمید

 

فضا پر شد از نغمه‌ی مرغکان
هوا تازه شد از گلِ باغبان

 

بهاران پیامِ امید است و نور
نوایِ حیات است در هر حضور

 

نه برگ و نه باری ز افسردگی
نه رنگی ز سرمای پژمردگی

 

 

" رجالی"  نشاط است و بوی بهار
به دل‌ها رسیده نوای محبت ز یار

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

 

باسمه تعالی
مثنوی بهار(۲)

بهار است و هنگامِ شور و صفاست
نوایِ دلِ عاشقان با خداست

 

 

بهاری که جان را ز خود شاد کرد
مرا فارغ از رنج و بیداد کرد

 

بهاری که دل را کند پر ز نور
رهایم کند از غم و از غرور

 

بهاری که در دل نشیند، خوش است
نسیمی ز لطفِ خدا، دلکش است

 

نسیمی که جان را طراوت دهد
به دل نورِ ایمان و رحمت دهد

 

زِ هر قطره‌ی شبنمَش بوی یار
رسد بر دل ما چو صبح بهار

 

زمین پر ز سبزی و نور و سرور
به دل شوق و امید و شعف و غرور

 

 

دلا! وقت بیداری جان توست
رهایی ز خواب و ز خسران توست

 

به فصلِ شکفتن، دلت را بشوی
به گلزارِ معنا، نظر کن به روی

 

جهان هر نفس، عشق یزدان گرفت
به هر گوشه، عشقی دگر جان گرفت

..

بهاری که لبخندِ جان می‌دهد
نسیمی زِ وصلِ نهان می‌دهد

 

 

 

 

بهاری که غنچه فراوان دهد
به دلها امید دو چندان دهد

 

 

زِ هر غنچه پیغامِ وصلت رسد

به دل نغمه‌ی جان‌فزایت رسد

 

بهاری شکوفاست از شوق یار
نوید وصالش به جان یادگار

 

 

بهاری گلستان ز هر سو شکفت
نسیمی زند بر دل و جان نهفت

 

 

ز عطرش جهان پر ز شور و نشاط
دل عاشقان را دهد التفات

 

نسیمی زِ باغِ بهشتِ برین
به هر دل گشوده دری از یقین

 

 

زِ جامِ محبّت چشیدم شراب
که مستم زِ فیضِ رخ و عشق ناب

 

 

که هر ذره نوری زِ عشقش عیان
وزیده است بر جانِ و روح جهان

 

 

به عطرِ الهی دلم شاد شد
زِ درد و غمِ عالم آزاد شد

 

زِ نَفْحاتِ رحمت، روان تازه گشت
دل از بندِ غفلت، عیان تازه گشت

 ....

گلِ وصل بشکفت در جانِ ما
رسید از جنان، بویِ ایمانِ ما

 

به شوقِ لقایش، دل آتش‌فشان
رهیده زِ ظلمت، رسیده به جان

 

زِ انفاسِ قدسی، جهان پر زِ نور
برآمد زِ دل‌ها نوایِ سرور

 

نسیمی که از باغِ باقی وزد
دلِ مرده را جانِ پاکی دهد

 

چو خورشیدِ هستی بتابد به جان
که بی‌لطفِ حق دل نگیرد توان

 

 

گلِ عشق روید ز خاک وجود
ببالد به باران ، اشک سجود

 

بهاری که در دل نشیند تو را
نسیمی زِ عشق آفریند تو را

 

بهاری که بی‌تو نچیند تو را
شکوفد زِ لبخند ، بیند تورا

 

به طوفانِ غم، صبر و ایمان بگیر
ز عشقش بیفروز شمعی منیر

 

ز بارانِ مهر و ز رحمت خدا
"رجالی" نما دل، چو دریا، رها

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۳/۱۲/۲۸

 

باسمه تعالی
مثنوی (۴۰۴)

بهار(۳)

بهار است ، فصل امید و حیات

زمان شکفتن، زمان نجات

 

بیا تا ز اخلاص، جان پروریم
دل از کینه و کبر، بیرون بریم

جهان را ز عشق و صفا پرکنیم
ز خوبی جهان را معطر کنیم

 

بهار آمد و عطر گل‌ها وزید
دل از غصه‌ها رَست و شادی رسید

بهار آمد و باغ و بستان شکفت
دل از سردی و رنج هجران شکفت

 

سپیده دمی، بوسه بر گل فشاند
شکوفه به باغِ دل ما نشاند

 

نسیم سحر عطر گل را ربود
ز باغ دل ما، نوایی گشود

 

 

زمین شد ز الطاف حق باصفا
درختان به رقص و چمن دلگشا

 

نسیمی ز لطف خدا جان‌فزا
ز حق می‌رسد بوی عطر بقا

 

ز انوار حق در دل و جان ما
فروزد صفایی به کاشان ما

 

دمی کو زِ دل دور گردد خدا
بود راه شیطان، به سوی بلا

ز هر ذرّه تابیده نوری به جان
دهد روشنایی به روح و روان

 

بهار است هنگام شور و سرور
به دل مهر یزدان و نور و حضور

 

نسیمی که جان را صفا می‌دهد
دل از غم رهاند، شفا می‌دهد

 

اگر دل ز شوقش به غوغا شود
رسد تا وصالش که والا شود

 

 

بهار آمد و بوی گل تازه شد
جهان غرقِ شادی و آوازه شد

 

 

شکوفه به لبخند گل وا نمود
نسیم از دلِ خاک، غوغا نمود

 

 

ز هر غنچه‌ بویی زِ عشق خداست
جهان پر ز نور و دل‌آرا صداست

 

 

ز سِرّ حقیقت دلم باخبر
چو شمعی زِ شوقش شود شعله‌ور

 

 

نهانی که در دل چو آتش تپید
به اشکِ سحرگه زِ خاکش دمید

 

چو گل بشکفد رازِ دل بی‌گمان
برآید زِ هر ذرّه صوتِ اذان

چو گل بشکفد رازِ پنهانِ دل
برآید زِ هر ذرّه پیمان دل

 

 

ز لبخند گل، باغ شد غرق نور
ز اشک بهاران بود در سرور

 

اگر دل به یاد خدا زنده شد
ز هر غصه و غم، دل آکنده شد

 

 

اگر ذکر حق را به دل جا کند
جهانی ز نور خدا وا کند

 

به دریای رحمت شود رهنمون
رهاند دل از رنج و بند و جنون

 

 

ز هر سوی، آوازِ شادی بود
زمین غرقِ لبخند و یادی بود

 

دلم را "رجالی" در این روزگار
دمی بی‌وصالش نباشد قرار

 

سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۳/۱۲/۲۷

 

 

باسمه  تعالی
مثنوی  بهار (۴)

 

بهاری که از مهر یزدان رسد
به دل شور و عشق فراوان رسد

 

اگر دل ز عشقش شود بی‌قرار 

رسد تا وصالش، شود پایدار

 

دل از نور حق چون فروزان شود
ره دل زِ ظلمت درخشان شد

 

زِ انوار حق گر دلم پر ضیاست
زِ اندوه و غم‌ها دلم برکجاست؟

 

به هر گوشه‌ای بوی یارم رسد 

زِ هر ذرّه نوری به نثارم رسد

 

بهار آمد و باغ خندان شده
دل از رنج ایام، درمان شده

 

زِ هر سبزه‌ای نقشِ یارم عیان 

زِ هر غنچه‌ای  نغمه‌ی او بیان

 

اگر دل زِ کبر و ریا پاک شد
زِ نور خداوند، کولاک شد

 

چو دل از صفا نور حق را بدید

زِ هر درد و غم، جانِ ما را رهید...

....
 

بهاری که از لطف یزدان رسد 

دل از غم رهاند، نزاع را کشد

 

زِ یاد خدا دل چو گل وا شود
زِ انوار حق، دل چو دریا شود
 

به یاد خدا، غصه بی‌جا شود
دل از نور حق، هم مصفا شود

زِ هر برگِ گل راز حق می‌رسد
زِ هر نکهتی عشقِ دل می‌دمد

 

 

چو گل بشکفد رازِ جان می‌شود 

 زِ هر ذرّه نوری عیان می‌شود

 

 

زِ هر شاخه نوری به جان می‌وزد
زِ هر گل نسیم خوشی می‌دمد

 

 

اگر دل زِ انوار حق روشن است

زِ هر درد و غم، جانِ ما ایمن است

 

 

نسیمی که از باغ جان می‌وزد
به دل شور عشق نهان می‌وزد

 

 

ز هر نغمه‌ای راز جان می‌وزد
که در هر نفس بی‌کران می‌وزد

 

نسیمی ز کوی حقیقت وزد
ز سینه شرار محبت وزد

 
...
 

بهاری که از عشق سامان شود
دل از هر غم و رنج آسان شود

 

 

نسیمی که نور هدایت وزد
به دل شوق رحمت،عنایت وزد

 

چو دل را زِ ظلمت رها می‌کنیم

زِ انوار حق ما صفا می‌کنیم

 

 

بهاری که از حق، ظهور آمده

دل از هر غمی پر سرور آمده

 

اگر دل به نور خدا منجلی
شود رهنما در ره از هر ولی

 

بهاری که از لطف، جان می‌رسد
دل از هر بلا بی‌کران می رسد

 

زِ هر برگ، رازی زِ حق برملا

 زِ هر قطره، جانی به دل مبتلا

 

 

 چو دل پُر شود از خدا در بهار

 بگیرد قرار و رَود هر غبار

 

 

 

اگر دل زِ حق پُر شود در بهار 

 رسد دل به آرام و گیرد قرار

 

اگر دل ز حق پر شود پر ز نور
دل آرام گیرد ز حق و حضور

 

"رجالی"، دل از غیر حق پاک دار 

که در وصل او، جان بود ماندگار

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۳/۱۲/۲۸

 

 

باسمه تعالی
بهار(۵)

 

 

بهاری که آید زِ لطف خدا
بَرَد دردِ دل را، دهد کیمیا

 

 

 به هر غنچه‌ای راز حق جلوه‌گر
بود این جهان، آیتی بی‌خطر

 

 

ز هر سبزه‌ای بوی عشقش رسد
ز هر قطره‌ای جان به حقش رسد

 

 

 

اگر دل ز عشقش شود بی‌قرار
نماند در او بند و دام و حصار

 

اگر لطف یزدان شود یارِ ما
بگیرد زِ دل، کبر و انکارِ ما

 

ز هر ذرّه نوری پدیدار شد
ز عشق خدا جان خبردار شد

 

 

بهاری که از وصل جانان رسد
دل از غصه و غم، به پایان رسد

 

 

به هر گل که بینی، تجلّی عیان
ز نوری است تابان، زِ حق شد جهان

 

ز اشک سحر دل چو طاهر شود
ز رحمت جهانی منور شود

 

ز نور خدا گر بگیرد دلم
ز تاریکی و غم رهاند گِلم

 ....

 

چو دل پر ز یاد خداوند شد
دلم از غم و غصه بر باد شد

 

 

ز نورش برافروخت آیینه را
زدود از دل خسته ام کینه را
 

چو دل یاد حق را به جان پرورید
ز دل سایه‌ی غصه‌ها پر کشید

 

به یادش دل آرام و جان بی‌غبار
ز مهرش شود رسته از هر فشار

 

 

دمی گر به درگاه مجنون شوی
غم از سینه چون موج، بیرون شوی

 

زِ هر قطره‌ی اشک در نیمه‌شب
به نورش دلی تازه شد ذکر رب

 

 

دل از نور ایمان اگر پر شود
زِ هر غم رهایی مقدّر شود

 

 

شمیمی که از یار آید به جان 
بَرَد درد و غم را زِ دل بی‌گمان

 

نسیمی که از کوی دلبر وَزَد 
غم از سینه و جان انسان برد

 

ز یادش بیابد دل ما صفا
براند ز دل هر غم و ماجرا

 ....
..

 

بهاری که از مهر یزدان رسید
زِ هر تیرگی، جلوه‌ی جان رسید

 

 

زِ هر غنچه بویی زِ عشق خداست

جهان پر ز نور و دل‌آرا صفاست

 

 

زِ رازی که پنهان بُوَد سوی یار
چو پروانه گردد دلم بی‌قرار

 

 

نهانی که در دل چو آتش تپید

به اشک سحرگه زِ خاکش دمید

 

بجوشد زِ هر دل، سرودِ جهان
 برآید زِ ذرات، آواز جان

 

 

 

 

چو دل در حریم خدا جا گرفت
ز هر قید دنیا دلش پا گرفت

 

 

به نور یقین راه حق را شناخت
ز دام هوس، جانِ خود را گداخت

 

 

" رجالی"، به یادش دل افروخته

زِ هر غم، به شوقش برون تاخته

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۳/۱۲/۳۰

 

باسمه تعالی
بهار(۶)
 

چو گل بشکفد راز پنهان دل
برآید زِ هر ذرّه پیمان دل

 

زِ لبخند گل، باغ شد غرق نور
زِ اشک بهاران بود در سرور

 

اگر دل به یاد خدا زنده شد
زِ هر غصه و غم، دل آکنده شد

 

اگر جان بسویش به پرواز شد
جهانی دگر روی او باز شد

 

ز گلزار عشقش دلم تازه شد
جهانی دگر در نظر زاده شد

 

اگر ذکر حق را به دل جا کنی
جهانی زِ نور خدا وا کنی

 

به دریای رحمت شود رهنمون
رهاند دل از رنج و بند و جنون
 

زِ هر سوی، آواز شادی بود
زمین غرق لبخند و یادی بود

 

 

بهار است، هنگام ذکر و دعا

  زمانِ وصال است با کبریا

..

 

ز هر قطره باران، نشان آورَد
طراوت به باغ  جهان آورَد

نسیمی ز باغ جنان می وزد
حیاتی ز لطف نهان می دمد

 

ز دل هر که عشق خدا پرورید
ز ظلمت رهید و به حق آرمید

 

 

اگر جان ز اخلاص، گوهر شود
به دریای عشقش شناور شود

 

هر آن کس که خاکی بود در جهان
به وادیِ وصلش رسد بی‌گمان

 

 

هر آن کس که عاشق شود کردگار
به دریای وحدت شود رهسپار

 

 

رهد از همه کفر و شک و شعار
شود محو در نور پروردگار

 

 

چو دل عاشق و مست یزدان شود
ز دنیا بری و گریزان شود

 

 

بهاری که جان را صفا می‌دهد
نسیمی زِ باغِ بقا می‌دهد

 

 

نسیم بهاری تسلّا دهد
به دل نور امید بر ما دهد

 

 

زداید ز دل تیرگی‌های غم
بپاشد به جان، روشنی دم‌به‌دم

 

 

نوای خوشش راز شادی سرود
به باغ دل ما شکوفه گشود

 

 

نسیم وصالش چو گردد عیان
ز دل‌ها برد غصه ها بی‌کران

 

هوای بهاری پیامِ وصال
بَرَد دردِ هجران ز دل‌ها زوال

 

 

به هر گل کند رازِ شیرین عیان
نشیند به دل‌ها چو شوقِ نهان

 

 

 

 

 

اگر دل ز دیدار حق شاد شد
  ز هر غصه و درد، آزاد شد

 

ز انوار حق دل چو روشن شود
ز تاریکی و غم، چو گلشن شود

 

 

بهاری که از لطف یزدان رسد
به آرامش و وصلِ جانان رسد

 

 

 

چو دل شد ز نور خدا بی‌قرار 

شود غرق در وصلِ آن کردگار

 

ز هر قطره‌ باران، ندا می‌رسد
که بی‌یاد یزدان، وفا کی رسد؟

 

 

رجالی، دلت را به حق واگذار 

که در وصل یزدان شود ماندگار
 

 

سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۳/۱۲/۳۰

 

باسمه تعالی

مثنوی(۴۱۰)
بهار(۷)

 

بهاری که از لطف جانان رسد
دل از هر چه غیر از خدا وانهد

 

بهاری که از مهر یزدان بود
صفای دل و روح انسان بود

 

 

ز فیض الهی ، چمن باز شد
ز الطاف یزدان، سر افراز شد

 

نسیمی وزید از بهشت برین
به دل‌ها رساند عطر یقین

 

چو خورشید تابید بر جان‌ ما
گشود از کرامت نظر جان ما

 

بهاری که از لطف یزدان رسید
به باغ دل ما نشاطی دمید

 

 

 

بهاری که با یاد حق می‌وزد
نسیمی ز عطر سَبَق می‌وزد

 

خدا رحمتش پیشه گیرد ز خشم
بپوشد ز لطفش گناه و ستم

 

 

 

دل از نور حق کی کند احتراز؟
که آرام جان است در سوز و ساز

 

دل از نور حق، نیست هرگز گسست
که آرام دل را به وصلش نشست

 

 

دل از شوق وصلش به پرواز شد
زِ بند گنه، دل سبک‌ساز شد

 

دلی کو زِ نور خدا جان گرفت
زِ هر درد دنیا، امان آن گرفت

 

بهاری که از نور ایمان رسد
دل از شوق وصلش، به پایان رسد

 

ز هر قطره باران، صدایی وزد
که بر خاک دل، یک نوایی وزد

 

 

دل از نور حق، کی شود بی‌نیاز؟
که در وصل او هست آرام و ساز

 

 

بهاری که از جان برآید صدا
رساند دل ما به کوی بقا

 

 

ز نوری که از کوی جانان رسد
زِ یزدان، خبر بر محبان رسد

 

 

ز عشقش جهان پر زِ عرفان شود
به درگاهِ حق، شمعِ ایوان شود

 

 

هر آن کس که جانش زِ حق پر شود
زِ تاریکیِ دل مُطَهَّر شود

 

 

اگر قطره‌ای بر دل و جان رسد
به دریا رسانَد، به ایمان رسد

 

 

دل از یاد حق کی جدا می‌شود؟
که بی‌نور حق، دل فنا می‌شود

 

دل از نور حق کی رود در گداز؟
که آرام جان شد به هر سوز و ساز

 

ز هر غنچه بوی خدا می‌رسد
ز هر قطره‌ای کیمیا می‌رسد

 

دل از خواب غفلت چو گردد رها
به سوی حقیقت رود، چون خدا

 

بهاری که از عشقِ حق جان گرفت
دلِ خسته را جانِ جانان گرفت

 

 

نسیمی زِ وصلش به جان‌ها وزید
جهانی زِ نورِ حقیقت دمید

 

 

زِ هر غنچه‌اش عطرِ ایمان شکفت
زِ نورِ خدا، عشق جانان شکفت

 

 

 

دل از غیر حق پاک گردد اگر

رهاند خدا، هر بلا و خطر

 

 

چو بارانِ رحمت به دل‌ها وزد
"رجالی" ز عشقِ خدا دم زند

 

 

 

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

باسمه تعالی
بهار(۸)

 

بهاری که از مهر یزدان بود
به دل‌ باغ ها را گلستان بود

 

ز هر قطره‌ی شبنم پاک عشق
دمی پر ز آرامش خاک عشق

 

نسیمی که از باغ رحمت وزید
دل خسته را سوی جنت کشید

 

شکوفا شد از لطف حق، هر امید
ز نورش، سیاهی ز دل‌ها رمید

 

ز الطاف حق غنچه لب وا کند
جهان را ز عشقش مصفا کند

 

به هر سبزه‌اش راز هستی نهان
نشان از جمال خدای جهان

 

 

بهاری که از مهر یزدان بود
ز هر غنچه‌اش عطر ایمان بود

 

 

نسیمی ز الطاف یزدان وزید
دل مرده از فیض او جان کشید
 

جهان را ز عشقش صفا داده‌اند
زمین را ز مهرش بها داده‌اند

 

 

 

 

طبیعت ز احسان او زنده شد
جهان در نگاهش پر از خنده شد

 

 

بهاری که از مهر یزدان رسد
دل از غم رهَد، نور ایمان رسد

 

 

 

بهاری که از نور یزدان بود
زِ باران رحمت، چو بُستان بود

 

 

زِ فیض الهی مصفا شود
نهالِ محبت شکوفا شود

 

به نورِ هدایت شود دل زلال
برون از ضَلال و رسد بر کمال

 

 

 

چو نَفْس از غبارِ هوس پاک شد
زِ باغِ حقیقت گُلی چاک شد

 

 

زِ فیضِ عنایت شود جان زلال
رَهَد از ملال و رسد بر وصال

 

 

 

 

 

دل از یاد حق کی جدامی‌شود؟
  که بی‌نور حق، دل فنامی‌شود

 

به هر جا که پیچد شمیم وصال
برآرد ز جان‌ها هزاران خیال

 

تو گر ره نمایی به سوی جنان
به شوق وصالت گذارم جهان
 

اگر پا نهم در حریم وصال
شود بی‌کران لطف او بی‌زوال
 

رهی گر بیابم به سوی حبیب
زنم خیمه در وادی آن طبیب

 

بهاری که از مهر یزدان بود
همیشه نوید گلستان بود

 

 

ز فیضش جهان مست او می‌شود
دل از گرد غم شستشو می‌شود

 

 

هر آن غنچه کز عشق حق سر زند
به دل نور امید دیگر زند

 

نسیمش چو آید ز کوی بهار
برد از دل ما غم روزگار

 

به هر برگ او سرّ یکتایی است

نشانی ز لطف و ز پیدایی است

 

ز باران رحمت، زمین زنده شد
دل خسته از غصه ها، بنده شد

 

بهاری که از مهر جانان وزد
به جان شور عرفان و ایمان دمد

 

دل ما چو گل، زنده از نور حق
جهان در سرور است از شور حق

 

نوای بهاری صفا می‌دهد

به پژمرده دل، آشنا می دهد

 

 

رجالی، دلت را به حق واگذار 

که در وصل یزدان شود ماندگار

 

سراینده

دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۱/۱

 

باسمه تعالی
بهار(۱۰)

بهار بهار است، مستی ز عشق
حیات زمین است،هستی ز عشق

 

شود زنده مرده،  ز انوار عشق
دهد جان، خداوند اسرار عشق

 

بهار است فصل گل و گل‌فشان
بهاری ز عشق است، رنگین کمان

 

بهاری که از مهر یزدان بود
چراغی به راه شبستان بود

 

ز نورش زمین غرق انوار شد
دل از عطر وصلش گرفتار شد

 

ز باران یزدان جهان زنده شد

نشاطی دگر در دل افکنده شد

 

هر آن کس که با عشق همراه شد
ز شوق وصالش، ز دل آه شد

 

ز نورش زمین پر ز پیغام شد
فضا غرق مستی و آرام شد

نسیمش پیام وفا می‌دهد
به دل‌ها نوید بقا می‌دهد

 

نهالی که از مهر حق پا گرفت
کمالش ز فیض خدا جا گرفت

 

بهاران به الطاف حق شد به بار
دلی پر ز شوق و دلی بی‌قرار

 

 

هر آن کس که با حق هم‌آواز شد
ز طوفان فتنه، سرافراز شد

 

دلش پر ز نور حقیقت شود
ز نور خدا با بصیرت شود

 

ز الطاف حق با کفایت شود
تمام وجودش صداقت شود

 

 

بهاری که از مهر یزدان به پاست
دل عاشقان را ز غم ها جداست

 

 

 

بهاری که از مهر یزدان به پاست
دل عاشقان را ز غم ها جداست

 

دل از شوق یزدان به پرواز شد

زِ عشق خدا جان هم آواز شد

 

 

زِ سودای حق، سینه دمساز شد
به دریای عرفان چو غرقاز شد

 

 

 

اگر صد خطر دید و صد دام بود
به نور محبت، همه کام بود

 

 

به دریا فتد، گوهرش در صدف
ز شوق وصالش، رسد بر هدف

 

 

چو دریا شود دل، شود پُرگهر
ز شوق وصالش، رسد در خطر

 

 

چو گل بشکفد، راز دل فاش شد

تو گویی که دل روی فراش شد

 

 

پس از سردی و خشکی و هم خزان
بهار بهار است، در دل‌ نشان

 

به دشت و به صحرا، ز شوق و نیاز
بخوانند بلبل، به آهنگ راز

 

 

نسیمی وزیده ز باغ بهار
که پیچد به گلزار، عطر نگار

 

 

دگر گشته اندر زمین، کهکشان
پر از نور و الطاف حق، بی‌کران

 

 

نهد دست در دست عالم به بزم
کشد پرده از راز هستی به عزم

 

 

رهِ عشقِ حق، راهِ بی‌کاستی است

ره حق، ره جان و هم راستی است

 

 

بهانه بهار است، اشعار من
"رجالی" سراید، چو افکار من

 

 
سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۱/۲

 

باسمه تعالی
مثنوی بهار(۱۰) 
 

بهار بهار است، عطرِ نسیم
نوای شکفتن زِ باغِ کریم

 

زِ سبزِ چمن، رازِ هستی عیان
شکوفا بود دل، زِ مهرِ جهان

 

بهار است و مستی زِ جامِ وصال
به دل می‌رسد شورِ حال و کمال

 

بهار است و هر لحظه، صدها فراز
ز خاکِ عدم رُسته، باغِ نیاز
 

به هر برگ و هر دانه، شوقِ وصال
به هر ذرّه تابان، امیدِ کمال

 

به صحرا و دریا، به کوه و به دشت
نشانِ تو پیداست، در سرگذشت

 

ز هر جلوه، نوری ز روی خداست
دل از شوقِ وصلت، شفای بلاست

 

ز باده شده مست روی و جمال
ز خود گشته‌ام بی‌خبر بی‌مقال

 

 

همه هستی از پرتوی نام توست
جهان زنده از ذکر و از جام توست

ز فیض تو روشن دلِ عارفان
به عشق تو خندان لبِ سالکان

 

 

دلا، بنگر این عالم بی‌ مثال

نبینی خدا را، چو روی و جمال 

 

 

بهار و زمستان، صفای خزان
نشانی ز یزدان بود در جهان

 

 

بهار است و هر برگ، آئینه‌ای
زِ حسنِ خداوند، گنجینه‌ای

 

اگر ذره‌ای عشق در جان نبود
جهانی چنین بهر انسان نبود

 

 

زِ خاکِ سیه، گل برآید زِ عشق
شود آدمی خود سرآمد زِ عشق 

 

جهان زنده از فیضِ پنهان زِ عشق
برآورده اسرارِ عِرفان زِ عشق

 

 

جهان گشته حیران زِ طوفان زِ عشق

کجا شد عیان رازِ پنهان زِ عشق؟

 

 

بهاران، پیامِ امید و حیات
نشانِ کرامات و لطفِ صفات

 

 

زمین شد معطر زِ عطرِ بهشت
زِ میلادِ زهرا، جمالِ سرشت

 

ملک بر زمین نغمه‌خوان از وصال
که آمد جهان را دلیلِ کمال

 

 

گلِ عصمت و لطفِ پروردگار
چراغ هدی در شبِ روزگار

 

 

جهان غرقِ نور از رخِ یار شد
دلِ عاشقان مستِ دیدار شد

 

مهین بانوی عصمت و با وقار
به عالم دهد نورِ حق آشکار

 

نسیمِ کرامت وزید از جنان
به لب‌ها شکوفاست ذکرِ اذان

 

 

مبارک بود این طلوعِ امید
که  شادی عالم،  دهد این نوید

 

 

برآور ز جان نغمه‌ی بی‌نشان

 بزن سازِ دل را ز عمق نهان

 

 

وجود از تجلّا در این روزگار
نمودی ز حق بر دل بی‌قرار

 

وجودم سراسر ز عشق خداست
دلم غرق در نور مهر و وفاست

 

 

به هر جا نظر می‌کنم جلوه اوست
همه بود من از وجودش به‌پاست

 

 

دل عاشقان مست و حیران بود
" رجالی" امیدش به یزدان  بود

 

سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۱/۳

 

 

باسمه تعالی

مثنوی باران
بهار(۱۱)

زِ هر قطره باران، پیامِ خداست
پیامی زِ الطافِ ربِّ علاست

 

چو باران ببارد زِ مهر و وفا
جهان پُر شود از جمالِ خدا

 

نسیمی که آید زِ باغِ بهار
نوایِ خوشِ عشقِ پروردگار

 

زِ هر برگِ سبزی، نشانِ صفاست
زِ هر ذره‌ی خاک، رازی بقاست
 

زِ هر قطره باران، پیامِ خداست
پیامِ بزرگی و فضل و عطاست

 

 

زِ رحمت چو دریای بی‌انتها
ببارد زِ لطفش به ارض و سما

 

 

چکد هر نسیمی زِ باغِ وصال
به دل می‌دهد شوقِ حُسنِ کمال

 

 

زِ هر قطره نوری به دل می‌دمد
رهِ عاشقان را به حق می‌بَرَد

 

 

به صحرا، به دریا، به کوه و دمن
نمایان بود جلوه‌ی ذوالمنن

 

 

جهان هر نفس پر زِ اسرار اوست
وجودِ همه غرقِ انوار اوست

 

زِ لطفش زمین، زنده چون جان شود
دل از چشمه‌ی مهر، عطشان شود

 

 

چو باران ببارد زِ درگاهِ دوست
بروید زِ خاک، آن‌چه مقصود اوست

 

 

زِ هر غنچه‌ای عطرِ ایمان رسد
زِ هر قطره‌ای نورِ قرآن رسد

 

اگر چه جهان پر ز رنج و بلاست
پناهِ دل خسته، لطفِ خداست

 

 

به هر قطره رازی زِ اسرارِ حق
به هر موج، آوای دیدارِ حق

 

 

نهانی که در برگ و باران عیان
بود حکمتش بر دل عاشقان

 

به دریا فتد موجِ لطفِ قدیم
به صحرا رسد رحمتِ او عظیم

 

 

زِ باران بجوشد امیدِ نهان
که بخشایش اوست فیضِ جهان

 

 

زِ هر سبزه آید ندای حضور
زِ هر قطره ریزد شمیمی زِ نور

 

 

اگر تیره گردد سپهرِ زمان
فروغش دهد نورِ ایمان عیان

 

 

نه خشکی بماند، نه رنج و ملال
چو باران بریزد زِ لطفِ کمال

 

 

به هر جا که چشمی گشایی به راز
بود آشکارا صفاتِ نیاز

 

زمین از کراماتِ او زنده شد
دلِ خسته از مهرِ او بنده شد

 

 

به وادی اگر دانه‌ای بنگری
نشانِ تواناییِ داوری

 

 

به هر برگ، حکمت زِ حق آشکار
به هر قطره، لطفش بود برقرار

 

 

نه برگی فتد بی‌رضایِ ودود
نه موجی رود جز به امرِ وجود

 

 

زِ لطفش، بهاران شکوفا شود
خزان از نسیمش مسیحا شود

 

 

اگر تشنه‌ای، رحمتش چشمه‌سار
اگر خسته‌ای، مهر او غم‌گسار

 

 

به هر جا که بارانِ رحمت رسد
زمین از عطایش به جنّت رسد

 

 

به هر قطره، رازی زِ اسرارِ عشق
نهان در دلِ آب، انوارِ عشق

 

 

ز عرفان و دانش بود رهنمون
چراغی فروزان، به دل‌ها فزون

 

 

 

به دریا، به صحرا، وزد بر دمن
" رجالی" شکوفاست در هر وطن

 

 

 
 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

 

باسمه تعالی
بهار(۱۲)

 

بهار است و دل غرقِ شور و سرور
بهاری دل انگیز ، دریای نور

 

 

زمین و زمان، بی‌نشان، بی‌حدود
نهان کرده رازی ز بود و نبود

 

بهار است و مستی، جهان غرق نور
زمین شادمان، آسمان پر زِ شور

 

 

 

نسیمی زِ لطفش، به جان‌ها وزد
به هر ذره‌ای نور معنا وزد

 

 

نسیمی که برخیزد از کوی دوست
دهد روشنایی، همه سوی اوست

 

نسیم سحر بوی یزدان دهد
گُلی خنده بر باغ و بُستان نهد

 

 

زِ شوقش چمن جامه‌ی نو کند
زِ عطرش هوا مشکِ خوشبو کند

زِ هر قطره آید پیامِ یقین
به دریا رساند تو را بی‌قرین

 

بهار است، هنگامِ دیدارِ هاست

زمانه زِ شوقش، زِ غم‌ها رهاست

 

 

 

اگر دل زِ اخلاص روشن شود
زِ قطره رهِ بحر، ممکن شود

 

بهار است و هنگامِ دیدارِ یار
که آرام گیرد دل بی قرار

 

 

گل از رازِ خلقت سخن می‌سرود
زِ عطرش دلِ عاشقان می‌ربود

 

 

به هر برگِ او سرّ هستی عیان
نشان از جمالِ خدا در میان

 

نسیمی که آید ز باغ جنان
به گوشِ دل آرد پیامِ نهان

 

ز اسرارِ خلقت حکایت کند
زِ رازِ ازل بر تو آیت کند

 

 

پرستو نوای بهار آورد
نسیمی زِ شوقِ دیار آورد

 

زِ پروازِ او بوی بستان رسد
پیامی زِ صبحِ بهاران رسد

 

 

دل از خوابِ غفلت، برآور زِ جا
بزن بالِ جان را،  سوی کبریا

 

 

بهار است، هنگامِ دیدارِ یار
خوشا لحظه‌ های نسیم بهار

 

 

دلا! غافل از مهرِ یزدان مباش

 به دور از خدا و ز احسان مباش

 

بهار آمد و بوی عطری به پاست
که دیدارِ یار و لقای خداست

 

 

زِ لبخند گل‌ها دل آرام شد
زِ دیدارِ یارم دلم رام شد

 

زِ هر غنچه بویی زِ محبوب بود
زِ هر ذرّه، نوری زِ محجوب بود

 

 

چمن با عنایت ، طراوت گرفت
دل از جام وصلش حلاوت گرفت

 

دلا! سر به سودای جانان ببر
وجودت به کوی عزیزان ببر

 

 

غم عشق را سوی یزدان ببر
دل خسته را تا گلستان ببر

 

 

به دریا زن و ترک دنیا نما
تو از عشق حق راه دریا نما

 

 

دلت را ز دنیا رها کن، جدا
به سوی خدا پر زن و پر گشا

 

 

 

 

 

دل و جان، "رجالی" به ایمان ببر

دلت را به سوی شهیدان ببر

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

۱۴۰۳/۱/۴

 

 

باسمه تعالی
بهار(۱۳)

گل از خاک روید به حکمِ خدا
نهد بوسه بر کوه و دشت بلا

 

ز الطافِ حق، خنده بر لب زند
به هر سو نسیمی ز عِطرش
دمد
 

بپاشد عطرش، به دشت و چمن

رود سر به سجده سوی ذوالمنن

 

چکد قطره‌قطره زِ برگی کبود
نوایی زِ وصلِ بهاران سرود

 

 

به هر سبزه زاری زِ عشقِ نهان
به هر غنچه شوری زِ شوقِ جهان

 

 

به هر دل قراری ز خورشید جان
به هر موج نوری زِ مهرِ روان

 

به هر نغمه مستی زِ سازِ بهار
به هر اشک عشقی زِ سوزِ نگار

 

به هر بزمِ شادی زِ عطرِ جنان
به هر دل امیدی زِ عشق نهان

 

نسیمی زِ حق، مستیِ جان دهد
به دل‌ها نوای گلستان دهد

 

پرستو پیامِ وصالش رساند
شکوفه زِ عشقش به گل جان فشاند

 

 

زِ بارانِ رحمت، جهان دلنشین
دل از مهرِ یار است نور یقین

 

به هر برگ، سرّی زِ هستی نهان
نوایی زِ حق گشته در دل هر آن

دلا! مست شو زین بهارِ لطیف
ببین جلوه‌ی عشق را بی‌حریف

 

 

بهار است و دل غرقِ شور و صفاست
همه خاک هستی زِ عشقِ خداست

 

زِ هر غنچه بویی زِ وصلت رسد
به هر دل صفایی زِ رحمت رسد

 

 

زمین غرقِ تسبیحِ پاکِ خدا
فلک مستِ عشق است تا انتها

 

 

طبیعت شده جلوه ی رازِ دوست
نشان از جمالش به هر جا نکوست

 

 

 

ببارد زِ لطفش، به هر جان، ز عشق
گشاید زِ رحمت، فراوان ز عشق

 

 

بهار است و دل غرقِ شوق و نیاز
رخِ گل شکفته زِ باران، ز راز

 

 

نسیمی زِ وصلت به جان‌ها وزید
جهانی زِ عشقِ خدا آفرید

 

 

طبیعت چو معشوق در پیچ و تاب
نوایی زِ مستی، سرودِ رباب

 

 

زمین شد بهاری زِ فیضِ بهار
دلا مست شو، لحظه‌ها را شمار

 

 

بهار است و هر لحظه، صدها فراز
ز خاکِ عدم رُسته، باغِ نیاز

 

ز هر غنچه بویی ز یار است من

ز هر سبزه شور بهار است من

 

نسیمی که بر گل، طراوت دهد
به دل شوق و نور و حرارت دهد

 

زمین غرقِ لطف و سماوات شد
بهشتی قرین و کمالات شد

 

 

ز هر سبزه سر می‌زند رازها
ز هر گل رسد نغمه‌ی سازها

 

 

 

بهار است و هر لحظه، صدها فراز
ز خاکِ عدم رُسته، باغِ نیاز

 

نسیمی که جان را طراوت دهد
به دل شور و شوقِ محبت دهد

 

شکوفاست هر شاخه از نور و نغز
جهانی ز شادی شود پُر ز رمز

 

به هر برگ، رازی ز هستی عیان
دمی از وصال و دمی از فغان

بهار آید و جان بگیرد، قرار
دلی تازه گردد " رجالی" ، ز یار

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۱/۴

 

 

 

 

 

 

 

باسمه تعالی

مثنوی  کربلا(۱)

 

کربلا سرچشمه‌ی نور و صفاست
این حرم آینه‌ی عشق خداست

 

کربلا، آینه‌ی صبر و رضاست
مکتب عشق و مقام انبیاست

 

 

کربلا، سوز و گداز عاشقان
عرصه‌ی راز و نیاز عاشقان

 

کربلا، دریای مهر کبریاست
صحنه ی عشق و صفای اولیاست

 

کربلا باغِ شهود و حکمت است
مَطلعِ ایمان و موجِ عزّت است

 

کربلا، آیینه‌ی عشق و امید
محفل نور است و ایثار و نوید

 

کربلا، سرّ نهان در وادی است
قبله گاه دلبر و هم شادی است

 

کربلا، آیینه‌ی عشق و بلاست
محفل درس صبوری و وفاست

 

 

 

 کربلا ماوای عشق و بندگی
 جملگی خورشید عشق سرمدی

 
 

کربلا میخانه‌ی جام بلاست

سر زمین عشق و ایمان و وفاست

 

کربلا، سِرّ بقای عاشقان
در جوار حق تعالی، بی امان

کربلا راز نهان در ناله‌هاست

دشت غم، دریای خون در نینواست

 

کربلا خاک شهیدان وفاست

مرکز عشق و بلا در نینواست

 

کربلا، عطر بهشت کبریاست
در دل هر موج، شور نینواست

 

کربلا مقصود جان‌های بلاست

این حرم دریای خون در کربلاست

 

کربلا دریای خون، دریای نور
مرکز راز و بقا، عشق و سرور

 

کربلا، شور شهیدان خداست
راز جاویدان عشق انبیاست

 

 

کربلا، نور دل اهل یقین
قبله‌گاه عاشقان، راهِ متین

 

 

کربلا، بزم وصال اولیاست
مرکزِ عشق و حضور کبریاست
 

 

 

 

کربلا آرام جان عاشقان

جان فزا و روح بخش مومنان

 

کربلا آیینه‌ی عشق خداست
جلوه‌گاه ایزدی، خون و بقاست

 

 

کربلا سِرّ شهیدان بلاست
مقصد و منزلگه عشق و رضاست

 

 

کربلا دروازه‌ی راز وجود
 گل گزار باغ گل‌های شهود

 

کربلا، گلزار خونین بلاست
آن گذر گاه شهیدان در لقاست

 

کربلا باشد عبادتگاه عشق
هر نگاهم سوی آن درگاه عشق

 

 

کربلا دریای عشق بی‌کران

مرکز سِرّ بقای عارفان

 

 

کربلا، منزلگه راز و دعاست

سرزمین درد و خون در نینواست

 

 

کربلا آئینه ی صبر  و وفاست

 مظهر عشق و ولای کبریاست

 

 

کربلا فریاد خون در نینواست

راز دل‌های شکسته از بلاست

 

کربلا کانون عشق است و وفاست

این حرم میعاد گاه اولیاست

 

کربلا عرش خدا در خاک هاست
شور حق جاری به دشت نینواست

 

کربلا، راز دل خونین ماست
عاشقان را قرب و ایثار و رضاست

 

 

کربلا باشد "رجالی" رمز و راز
می‌تپد دل، فارغ از جور و گداز

 

 

 

 

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی
 

 

باسمه تعالی
ترس از فقر

در سایه‌ی وهم، جان گرفتار شده
سرگشته‌ی غم، خوار و بیمار شده

 

در دام هوس، روح ما خوار شده
در بند خیال، شمعِ شب‌زار شده

 

ای دل بگذر، از غم فردایت
در دست تو نیست، رزق جان افزایت

 

ای عقل چرا چنین هراسان گشتی
دل را ز طمع، به بند شیطان گشتی

 

در حلقه‌ی فقر، مرد بی‌تاب شده
از غصه و غم، غرق مرداب شده

 

از تنگی فقر ، دل پریشان گشته
آزاد ولی، دل چو زندان گشته

 

چشمی که به دست دگری می باشد
آلوده‌ی وهم و خطری می‌باشد

 

از ترس و گمان، چون هراسان گشتی
در بند غمِ جهان، پریشان گشتی

 

 

گر سینه ز نورِ حق فروزان گردد
دل فارغ از این غمِ فراوان گردد

 

رزقی که رسد ز لطف یزدان باشد
بر سفره‌ی ما همیشه مهمان باشد
....

هر کس که توکلش به حق می‌باشد
در سایه‌ی لطف، بی‌مشقت باشد

 

 

از خوانِ کرم، لطف او بی‌حد گشت
دل محوِ جمال ، نور بی‌مانند گشت

 

 

هر کس به امید این و آن می باشد
در دام فریب و درد جان  می باشد

 

ای دل برهان، غصه و حرمان را
آه دل خویش، رنج بی پایان را

 

گر طالبِ آن سرِّ نهانی در جان
بگذر ز جهان و هر چه خواهی از آن

 

 

هرکس به امید دل به یزدان بندد
دستش بگرفت آن که پیمان بندد

 

هر کس که امید بر خدا می باشد
از خوف و هراس، دل رها می باشد

 

ای دل، به یقین ره ز طمع آزار است
رزقِ تو به دستِ قادرِ دادار است

 

چون لطفِ خدا زِ حدِ احسان باشد
بی‌حاصل از آن، غمِ فراوان باشد

 

آن کس که ندارد به خداوند امید
هر لحظه دلش اسیرِ طوفان شدید

 

ای دل مَنِه امید بر این خلقِ ضعیف
رزقِ تو بود ز دستِ معبود، لطیف

 

در دست خدا، کرم فراوان باشد
نور ازلی بر دل‌ و جان باشد

 

 

هر کس که به حق، دل شود شاد
از بند غم است در دو عالم آزاد

 

هر جا که یقین ز نورِ جان می‌تابد
غم از دلِ ما به ناگهان می‌تابد

 

رزقی که خدا دهد، کم و بیشی نیست
در سایه‌ی حق، بیم و تشویشی نیست
....
 

 

ای دل به توکل دل خود را بسپار
کز لطف خدا، نباشد اندوه ز یار

 

هر جا که خداست، بی نیازی بر ماست
لطفش ز کرم، بر دلِ ما پیداست

 

 

چون فقر نماند به جهان جاویدان
غم را به دل خویش مده ره، ای جان

 

گنجی که نهان ز چشم انسان باشد
در سینه‌ی دل، غرق ایمان باشد

 

چون  ذکر خدا، رهنمایی باشد
بی یاد خدا، غم " رجالی" باشد

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

۱۴۰۳/۱۲/۲۸

 


 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی بهار(۳)

باسمه تعالی
مثنوی بهار(۳)

بهار است، فصلِ امید و حیات
زمانِ شکفتن، زمانِ نجات
 

بیا تا ز اخلاص، جان پروریم
دل از کینه و کبر، بیرون بریم
 

جهان را ز عشق و صفا پرکنیم
ز خوبی جهان را معطر کنیم

 

بهار آمد و عطر گل‌ها وزید
دل از غصه‌ها رَست و شادی رسید
 

بهار آمد و باغ و بستان شکفت
دل از سردی و رنج هجران شکفت

 

سپیده دمی، بوسه بر گل فشاند
شکوفه به باغِ دل ما نشاند

 

نسیم سحر عطر گل را ربود
ز باغ دل ما، نوایی گشود

 

 

زمین شد ز الطاف حق باصفا
درختان به رقص و چمن دلگشا

 

نسیمی ز لطف خدا جان‌فزا
ز حق می‌رسد بوی عطر بقا

 

ز انوار حق در دل و جان ما
فروزد صفایی به کاشان ما

 

دمی کو زِ دل دور گردد خدا
بود راه شیطان، به سوی بلا

 

 

 

ز هر ذرّه تابیده نوری به جان
دهد روشنایی به روح و روان

 

بهار است هنگام شور و سرور
به دل مهر یزدان و نور و حضور

 

نسیمی که جان را صفا می‌دهد
دل از غم رهاند، شفا می‌دهد

 

اگر دل ز شوقش به غوغا شود
رسد تا وصالش که والا شود

 

 

بهار آمد و بوی گل تازه شد
جهان غرقِ شادی و آوازه شد


 

شکوفه به لبخند گل وا نمود
نسیم از دلِ خاک، غوغا نمود

 

 

ز هر غنچه‌ بویی زِ عشق خداست
جهان پر ز نور و دل‌آرا صداست

 

 

ز سِرّ حقیقت دلم باخبر
چو شمعی زِ شوقش شود شعله‌ور

 

 

نهانی که در دل چو آتش تپید
به اشکِ سحرگه زِ خاکش دمید

 

چو گل بشکفد رازِ دل بی‌گمان
برآید زِ هر ذرّه صوتِ اذان
 

چو گل بشکفد رازِ پنهانِ دل
برآید زِ هر ذرّه پیمان دل

 

 

ز لبخند گل، باغ شد غرق نور
ز اشک بهاران بود در سرور

 

اگر دل به یاد خدا زنده شد
ز هر غصه و غم، دل آکنده شد

 

 

اگر ذکر حق را به دل جا کند
جهانی ز نور خدا وا کند

 

به دریای رحمت شود رهنمون
رهاند دل از رنج و بند و جنون

 

 

ز هر سوی، آوازِ شادی بود
زمین غرقِ لبخند و یادی بود

 

 

 

دلم را "رجالی" در این روزگار
دمی بی‌وصالش نباشد قرار

 

سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

متن و شرح مثنوی بهار(۴)

۱.اگر دل ز عشقش شود بی‌قرار / رسد تا وصالش، شود پایدار

شرح:
اگر دل عاشق از محبت خدا بی‌قرار شود، به وصال او دست می‌یابد و در آن مقام ثابت و پایدار می‌ماند.

تفسیر عرفانی:
بی‌قراری دل از عشق الهی نشانه‌ی سیر سالک به سوی حق است. هرچه این عشق بیشتر شود، سالک به وصال قرب الهی نزدیک‌تر شده و در مقام فنا و بقا ثابت قدم می‌شود. چنان‌که حافظ می‌گوید:

در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

۲. بهاری که از مهر یزدان رسد / به دل شور و عشق فراوان رسد

شرح:
بهاری که از لطف و محبت خداوند جاری شود، شور و عشق فراوانی در دل انسان ایجاد می‌کند.

تفسیر عرفانی:
فیض و رحمت الهی همچون بهار، جان سالک را زنده می‌کند. این شور معنوی همان حال جذبه است که دل را به حرکت در مسیر حق وادار می‌سازد.

۳. چو دل را صفا از خداوند شد / ره دل زِ ظلمت درخشان شد

شرح:
وقتی دل به نور خداوند صاف و پاک شود، مسیرش از تاریکی به روشنایی می‌رسد.

تفسیر عرفانی:
سالکی که دلش از انوار حق مصفا شود، دیگر گرفتار تاریکی‌های نفس و دنیا نیست. این روشنایی نشانه‌ی کشف و شهود و دریافت معارف الهی است.

۴. زِ انوار حق گر دلم روشن است / ز هر غم رهیده، ز هر فتنه مست

شرح:
اگر دلم با انوار الهی روشن شود، از هر غم و فتنه‌ای رهایی می‌یابد.

تفسیر عرفانی:
نور الهی، سالک را از قید و بندهای دنیا و نفس آزاد کرده و او را به مقام امنیت و سکینه می‌رساند. این همان "نورٌ علی نور" است که قرآن توصیف کرده است.

۵. به هر گوشه‌ای بوی یارم رسد / زِ هر ذرّه نوری به کارم رسد

شرح:
در هر گوشه‌ای رایحه‌ی محبوب به مشامم می‌رسد و از هر ذره‌ای نوری برای راهنمایی‌ام پدیدار می‌شود.

تفسیر عرفانی:
سالکی که به مقام عشق و شهود برسد، همه‌ی عالم را جلوه‌ی حق می‌بیند. برای او هیچ‌چیز از نظر الهی خالی نیست و نشانه‌های حق را در همه‌جا مشاهده می‌کند.

۶. زِ هر سبزه‌ای نقشِ یارم عیان / زِ هر غنچه‌ام نغمه‌ی او بیان

شرح:
در هر سبزه‌ای چهره‌ی محبوب را می‌بینم و از هر غنچه‌ای نغمه‌ی او را می‌شنوم.

تفسیر عرفانی:
سالک واصل، در تمام مظاهر هستی جلوه‌های حضرت حق را می‌بیند. همه‌چیز برای او حکایتی از جمال و جلال الهی دارد.

۷. اگر دل زِ کبر و ریا پاک شد / زِ نور خداوند افلاک شد

شرح:
اگر دل از تکبر و ریا خالی شود، به نور الهی منور و مانند افلاک بلندمرتبه می‌گردد.

تفسیر عرفانی:
ریا و کبر، بزرگ‌ترین موانع در مسیر سلوک هستند. دل خالص، محل تجلی انوار الهی است. عطار نیشابوری در منطق‌الطیر همین مضمون را بیان می‌کند که دل پاک به حقیقت حق می‌رسد.

۸. چو دل از صفا نور حق را بدید / زِ هر درد و غم، جانِ ما شد رهید

شرح:
وقتی دل با صفای خود نور خدا را ببیند، از هر درد و غم رهایی می‌یابد.

تفسیر عرفانی:
دیدن نور حق به معنای وصول به مقام شهود و فناست. سالک در این مقام، از رنج‌های دنیوی و اسارت‌های نفسانی آزاد شده و به آرامش حقیقی دست می‌یابد.

۹. بهاری که از لطف یزدان رسد / دل از غم رهاند، صفا را کشد

شرح:
بهاری که از رحمت الهی فرا رسد، غم را از دل می‌زداید و صفا و روشنی می‌آورد.

تفسیر عرفانی:
بهار نمادی از تجلی فیض دائم الهی است. سالکی که مشمول این فیض شود، از غم‌های دنیا آزاد شده و دلش از نور حق سرشار می‌گردد.

۱۰. زِ یاد خدا دل چو گل وا شود / زِ انوارِ حق، غم زِ دل پا شود

شرح:
با یاد خدا، دل مانند گل شکوفا می‌شود و انوار الهی، غم را از دل می‌زداید.

تفسیر عرفانی:
ذکر و یاد الهی، دل را زنده و روشن می‌کند. این نور معنوی غم‌ها و گرفتاری‌های نفسانی را از میان برمی‌دارد و دل را به مقام طمأنینه می‌رساند. قرآن می‌فرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد، ۲۸).

۱۱. زِ هر سبزه بویی زِ حق می‌رسد / زِ هر غنچه نوری به دل می‌رسد

شرح:
از هر سبزه و گیاه، رایحه‌ای از حق تعالی به مشام می‌رسد و از هر غنچه، پرتوی از نور الهی به دل انسان نفوذ می‌کند.

تفسیر عرفانی:
در نگاه عارف، همه‌ی موجودات تجلی صفات و اسماء الهی هستند. هر پدیده‌ای، نشانی از حضور حق دارد. سالک با چشم دل، این تجلیات را می‌بیند و از هر ذره‌ای پیام و نوری از محبوب دریافت می‌کند. چنان‌که مولانا می‌گوید:

هر نفَس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست / ما به فلک می‌رویم، عزم تماشا که راست؟

۱۲. چو گل بشکفد رازِ جان می‌شود / زِ هر ذرّه نوری عیان می‌شود

شرح:
هنگامی که گل می‌شکفد، اسرار درونی آشکار می‌گردد و از هر ذرّه‌ای پرتوی از نور حق پدیدار می‌شود.

تفسیر عرفانی:
شکفتن گل نمادی از گشوده شدن اسرار قلبی است. دلِ سالک پس از طی مراحل سلوک، از غبار نفسانی پاک شده و حقایق را آشکارا می‌بیند. همان‌گونه که با طلوع خورشید، تاریکی محو می‌شود، با تجلی انوار الهی، اسرار نهان دل مکشوف می‌گردد.

۱۳. اگر دل زِ انوار حق روشن است / زِ هر درد و غم، جانِ ما ایمن است

شرح:
اگر دل به نور الهی منور شود، جان ما از هر درد و غم در امان خواهد بود.

تفسیر عرفانی:
نور معرفت و محبت الهی، سالک را از رنج‌ها و گرفتاری‌های دنیا رهایی می‌بخشد. چنین دلی که به نور حق روشن است، در برابر مصائب استوار و آرام باقی می‌ماند.

۱۴.بهاری که از لطف جان می‌دمد / دل از رنج هجران به شادی رسد

شرح:
بهاری که از فیض و لطف الهی می‌دمد، دلِ سالک را از رنج جدایی رهانیده و به شادی و وصال می‌رساند.

تفسیر عرفانی:
بهار در اینجا تمثیلی از حالاتی است که سالک را از غربت و جدایی به وصال حق می‌رساند. این دگرگونی روحی، ثمره‌ی لطف خدا و مجاهدت با نفس است.

۱۵. چو دل را زِ ظلمت رها می‌کنیم / زِ انوار حق ما صفا می‌کنیم

شرح:
وقتی دل را از تاریکی‌ها آزاد کنیم، با انوار الهی به صفا و پاکی می‌رسیم.

تفسیر عرفانی:
رهایی از ظلمت نفس، نخستین گام در سلوک عرفانی است. با تزکیه‌ی نفس و تطهیر دل، نور الهی در وجود سالک تجلی کرده و او را به صفای باطن می‌رساند.

۱۶. بهاری که از حق، ظهور آمده / دل از هر غمی پر سرور آمده

شرح:
بهاری که از جانب خداوند تجلی کرده است، دل را از هر غم و اندوه آزاد کرده و سرشار از شادی نموده است.

تفسیر عرفانی:
فیض دائمی الهی همانند بهار است که دل‌های پژمرده را زنده می‌کند. این تجلی الهی، غم‌ها را می‌زداید و سالک را به سرور حقیقی می‌رساند.

۱۷. اگر دل زِ انوار حق پر شود / زِ هر درد و غم، جان رَهبر شود

شرح:
اگر دل از نور الهی سرشار شود، جان انسان از هر درد و غم رهایی یافته و به راهنمایی حق هدایت می‌شود.

تفسیر عرفانی:
دلِ منور به نور حق، تحت ولایت الهی قرار می‌گیرد. این دل دیگر اسیر امیال نیست و راه حق را به روشنی می‌بیند و طی می‌کند.

۱۸. بهاری که از نور جان می‌دمد / دل از هر غم و درد آسان شود

شرح:
بهاری که از نور حق در جان طلوع کند، همه‌ی غم‌ها و رنج‌ها را از دل می‌زداید.

تفسیر عرفانی:
تجلی نور الهی در جان سالک، همه‌ی گرفتاری‌های مادی و معنوی را از بین می‌برد و او را به آرامش و طمأنینه می‌رساند.

۱۹. زِ هر غنچه بویی زِ حق می‌رسد / زِ هر ذرّه نوری به دل می‌رسد

شرح:
از هر غنچه‌ای، رایحه‌ی حضرت حق به مشام می‌رسد و از هر ذره‌ای پرتوی از نور او به دل می‌تابد.

تفسیر عرفانی:
عارف در همه‌ی پدیده‌ها نشانی از حقیقت مطلق می‌یابد. او به مرتبه‌ای رسیده که تمام هستی را تجلی اسماء و صفات الهی می‌بیند.

 

۲۰. بهار آمد و جان ما روشن شد / دل از هر غم و درد، آزاد گشت

شرح:
بهار آمد و دل و جان ما به نور الهی روشن شد و از تمام غم‌ها و دردها آزاد گشت.

تفسیر عرفانی:
بهار در اینجا نمادی از مرحله‌ی تحول درونی است که سالک از تاریکی‌ها به سوی نور حرکت می‌کند. این تحول، ناشی از تجلی فیض الهی است که دل را از هر غم و رنج آزاد کرده و به سوی آرامش و سرور الهی می‌برد.

۲۱. اگر دل زِ حق پر شود و شاد / زِ هر غم و درد، بگذرد آزاد

شرح:
اگر دل از انوار الهی پر شود و به شادی حقیقی دست یابد، از هر غم و درد رهایی می‌یابد و به آزادی حقیقی می‌رسد.

تفسیر عرفانی:
دل پر شده از عشق الهی به تمامی دردها و رنج‌های دنیا بی‌توجه می‌شود. در این حالت، سالک به درجه‌ای از آزادی می‌رسد که هیچ چیزی نمی‌تواند او را از مسیر خداوند دور کند.

۲۲. بهار آمد و گل‌ها شکوفا شدند / دل از غصه‌ها و رنج‌ها رها شدند

شرح:
بهار آمد و گل‌ها شکوفا شدند، و دل‌ها از غصه‌ها و رنج‌ها آزاد گشتند.

تفسیر عرفانی:
شکوفه‌ها و گل‌ها نمادی از رشد و شکوفایی روحانی انسان هستند. بهار همانند مرحله‌ی کمال در سلوک است که دل از غم‌های دنیوی رهایی یافته و به نور الهی راه پیدا می‌کند.

۲۳. زِ هر گل، نوری به دل می‌رسد / زِ هر سبزه بویی زِ حق می‌رسد

شرح:
از هر گل و سبزه، نوری به دل انسان می‌تابد و بویی از حق به مشام می‌رسد.

تفسیر عرفانی:
هر موجودی در طبیعت، تجلی‌ای از اسماء و صفات الهی است. سالک با چشم دل این تجلیات را می‌بیند و از آن‌ها بهره می‌برد. هر گل و سبزه، پیام‌هایی از عالم غیب دارند که دل‌ها را به سمت حقیقت سوق می‌دهند.

۲۴. بهاری که از فضل حق دمی رسید / دل از هر غم و درد، رهایی یافت

شرح:
بهاری که از فضل خداوند به ما رسید، دل ما را از هر غم و درد رها کرد.

تفسیر عرفانی:
فضل الهی همانند بهاری است که در دل انسان می‌دمد و او را از غم‌های دنیا رهایی می‌بخشد. در این لحظه، سالک از دنیا جدا شده و به حقیقتی بالاتر دست می‌یابد.

۲۵. بهار آمد و دل‌ها پر از نور شد / از ظلمتِ جهل، دل‌ها دور شد

شرح:
با آمدن بهار، دل‌ها پر از نور الهی شدند و از ظلمت جهل و نادانی دور گشتند.

تفسیر عرفانی:
بهار در اینجا نمادی از آگاهی و معرفت است که دل‌ها را از جهل و نادانی پاک می‌کند. در این حالت، انسان به حقیقت دست می‌یابد و از تاریکی‌های نادانی و اشتباهات رها می‌شود.

۲۶. بهاری که از لطف حق می‌آید / دل‌ها از غم و درد جدا می‌شود

شرح:
بهار که از لطف خداوند می‌آید، دل‌ها را از غم‌ها و دردها جدا کرده و به شادی و آرامش می‌رساند.

تفسیر عرفانی:
لطف خدا همانند بهاری است که دل انسان را از رنج‌های دنیوی رهایی می‌بخشد. این رهایی، به واسطه‌ی فیض الهی است که در دل انسان تجلی می‌کند و او را به سرور و آرامش حقیقی می‌رساند.

۲۷. زِ هر غنچه بویی زِ عشق خداست / جهان پر ز نور و دل‌آرا صداست

شرح:
از هر غنچه‌ای بویی از عشق خدا به مشام می‌رسد و جهان پر از نور و آوای دل‌آرا است.

تفسیر عرفانی:
عشق الهی در تمام هستی تجلی دارد. هر موجودی در این جهان، پیام‌آور عشق و محبت خداوند است. سالک در مسیر سلوک خود، این پیام‌ها را دریافت کرده و دلش با این نورها روشن می‌شود.

۲۸.زِ سِرّ حقیقت دلم باخبر / چو شمعی زِ شوقش شود شعله‌ور

شرح:
دل من از سرّ حقیقت آگاه است و همچون شمعی که از شوق روشن می‌شود، در شعله‌های عشق به خداوند می‌سوزد.

تفسیر عرفانی:
آگاهی به حقیقت و دریافت معرفت الهی، دل را به شوق می‌آورد و همچون شمعی در راه محبوب می‌سوزد. این سوزاندن، نماد فناء در حق است که سالک در این مسیر به مراتب کمال دست می‌یابد.

 

۲۹. دلم را "رجالی" به نوری کشاند / که از هر دو عالم مرا وا رهاند

شرح:
دلم به نوری هدایت شد که مرا از قید و بند هر دو جهان آزاد کرد.

تفسیر عرفانی:
سالکی که به نور معرفت حق دست یابد، از تعلقات مادی و معنوی رهایی یافته و جز به حضرت حق دل نمی‌بندد. این مقام، همان "فنا فی الله" و "بقا بالله" است که سالک را از هر وابستگی آزاد می‌کند.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

متن و شرح مثنوی بهار(۳)

 

متن مثنوی "بهار (۳)" سرشار از لطافت و معنویت است و جلوه‌ای از پیوند طبیعت بهاری با مفاهیم عرفانی و الهی را نشان می‌دهد. این سروده، با بهره‌گیری از تصاویر زنده و زبان ساده و روان، خواننده را به تأمل در زیبایی‌های بهار و ارتباط آن با الطاف الهی و صفای دل دعوت می‌کند. در ادامه، شرح و تفسیر تک‌تک ابیات ارائه می‌شود:

۱. بهار است، فصلِ امید و حیات / زمانِ شکفتن، زمانِ نجات

شرح:
این بیت با توصیفی ساده و دلنشین، بهار را فصل امید و زنده‌شدن طبیعت معرفی می‌کند. "زمان نجات" به معنای رهایی از سردی زمستان و نیز استعاره‌ای از نجات روحانی است که با آمدن بهار دل‌ها بیدار می‌شوند.

تفسیر عرفانی:
بهار، نماد تجدید حیات و بازگشت به فطرت پاک انسانی است. همان‌گونه که زمین پس از خواب زمستانی زنده می‌شود، دل آدمی نیز با یاد حق جان می‌گیرد و به رهایی از غفلت دست می‌یابد.

۲. بیا تا ز اخلاص، جان پروریم / دل از کینه و کبر، بیرون بریم

شرح:
شاعر مخاطب را به پاک‌سازی درون دعوت می‌کند. اخلاص، موجب پرورش جان و صفای روح می‌شود، و دل باید از آلودگی‌هایی چون کینه و تکبر تهی گردد.

تفسیر عرفانی:
اخلاص در عمل، یکی از مراتب سلوک معنوی است. دل خالص از کینه، ظرف نور الهی می‌شود. کبر و کینه، حجابی میان انسان و حقیقت‌اند و تا برطرف نشوند، سالک به وصال حق نمی‌رسد.

۳. جهان را ز عشق و صفا پرکنیم / ز خوبی جهان را معطر کنیم

شرح:
این بیت دعوت به گسترش عشق و محبت در جهان است. همان‌گونه که گل‌ها جهان را معطر می‌کنند، خوبی و نیکی نیز فضای زندگی را خوشبو و دل‌انگیز می‌سازد.

تفسیر عرفانی:
عشق و صفا نشانه‌ی حضور حق در قلب انسان است. عارف، آینه‌ی جمال الهی است و عشق او به خلق، انعکاسی از عشق الهی به مخلوقات است.

۴. بهار آمد و عطر گل‌ها وزید / دل از غصه‌ها رَست و شادی رسید

شرح:
با آمدن بهار، نسیم خوشبو و نشاط‌آور وزیدن می‌گیرد و غصه‌ها از دل بیرون می‌روند.

تفسیر عرفانی:
بهار، تمثیلی از حالاتی است که با تجلیات الهی، غم‌های درون از بین می‌رود و سالک به شادی حقیقی دست می‌یابد.

۵. بهار آمد و باغ و بستان شکفت / دل از سردی و رنج هجران شکفت

شرح:
شکوفایی باغ نمادی از پایان زمستان و آغاز سرسبزی است. دل نیز از رنج جدایی و سردی فاصله از محبوب شکفته و زنده می‌شود.

تفسیر عرفانی:
هجران، اشاره به دوری انسان از حقیقت الهی دارد. با رسیدن بهارِ معنوی و نور حق، دل از غربت و دوری آزاد می‌شود.

۶. سپیده دمی، بوسه بر گل فشاند / شکوفه به باغِ دل ما نشاند

شرح:
طلوع سپیده‌دم، بوسه‌ای به گل‌های بهاری می‌زند و باغ دل ما را با شکوفه‌های محبت الهی زینت می‌بخشد.

تفسیر عرفانی:
سپیده‌دم نمادی از تجلی انوار الهی بر قلب سالک است. این نور، دل را زنده و آراسته به اسرار معنوی می‌کند.

۷. نسیم سحر عطر گل را ربود / ز باغ دل ما، نوایی گشود

شرح:
نسیم سحرگاه، رایحه‌ی گل‌ها را پراکنده می‌کند و از دل سالک آوای عشق و معرفت برمی‌خیزد.

تفسیر عرفانی:
سحرگاه، زمان خلوص و توجه به حق است. سالک در این لحظات، انوار الهی را دریافت کرده و جانش لبریز از ذکر حق می‌شود.

۸. زمین شد ز الطاف حق باصفا / درختان به رقص و چمن دلگشا

شرح:
بهار، زمین را به برکت الطاف الهی زیبا و باطراوت کرده است. درختان به حالت رقص و شادی، از سرسبزی و حیات برخوردارند.

تفسیر عرفانی:
کائنات جلوه‌ی الطاف الهی است. حرکت درختان به سوی نور، اشاره به شوق سالک برای وصال حق دارد.

۹. ز انوار حق در دل و جان ما / فروزد صفایی به کاشان ما

شرح:
نور خداوند، دل و جان ما را روشن و محیط زندگی ما را آکنده از صفا و معنویت می‌کند.

تفسیر عرفانی:
نور حق، حقیقتی است که سالک را از ظلمت نفس به روشنایی معرفت رهنمون می‌سازد و جانش را مصفا می‌کند.

۱۰. دمی کو زِ دل دور گردد خدا / بود راه شیطان، به سوی بلا

شرح:
لحظه‌ای که دل از یاد خدا غافل شود، راه شیطان باز شده و بلا به انسان نزدیک می‌شود.

تفسیر عرفانی:
غفلت از یاد حق، سالک را در معرض وسوسه‌های نفس و شیطان قرار می‌دهد و او را از مسیر حق منحرف می‌کند.

۱۱. بهار است هنگام شور و سرور / به دل مهر یزدان و نور و حضور

شرح:
بهار، فصل شادی است و بهترین زمان برای توجه به مهر الهی و حضور قلب در محضر اوست.

تفسیر عرفانی:
حضور دل در برابر حق، اوج کمال عارف است. بهار نمادی از حضور و مشاهده‌ی جمال الهی است که جان سالک را لبریز از شور و محبت می‌کند.

۱۲. اگر ذکر حق را به دل جا کند / جهانی ز نور خدا وا کند

شرح:
اگر انسان دلش را به یاد خدا مزین کند، دریچه‌ای از انوار الهی به روی او گشوده می‌شود.

تفسیر عرفانی:
ذکر، قلب را آماده‌ی تجلیات ربانی می‌کند. هر ذکر، حجاب را کنار زده و سالک را به انوار قرب الهی نزدیک می‌کند.

۱۴. بهار آمد و بوی گل تازه شد / جهان غرقِ شادی و آوازه شد

شرح:
با آمدن بهار، رایحه‌ی خوش گل‌ها پراکنده شد و سراسر جهان از شادی و طراوت پر شد.

تفسیر عرفانی:
بهار، نمادی از احوال خوش سالک است که با تجلیات الهی قلبش سرشار از نور و سرور می‌شود. بوی گل، استعاره از معارف و انوار حق است که دل سالک را زنده و بیدار می‌کند.

۱۵. شکوفه به لبخند گل وا نمود / نسیم از دلِ خاک، غوغا نمود

شرح:
شکوفه‌ها با لبخندی لطیف شکفته شدند و نسیم بهاری، از دل خاک، شور و جنبشی تازه پدید آورد.

تفسیر عرفانی:
شکوفایی گل، نماد آشکار شدن اسرار پنهان در قلب سالک است. نسیم از دل خاک، اشاره به احوال و تجلیاتی دارد که از عمق وجود انسان برمی‌خیزد و او را به وجد می‌آورد.

۱۶. ز هر غنچه‌ بویی زِ عشق خداست / جهان پر ز نور و دل‌آرا صداست

شرح:
هر غنچه‌ای که می‌شکفد، نشانی از عشق الهی دارد و جهان سرشار از نور خداوند و آوازهای دلنواز است.

تفسیر عرفانی:
همه‌ی زیبایی‌های جهان، تجلی عشق خداوند است. هر پدیده‌ی ظاهری، آیه‌ای از وجود مطلق اوست که دل عارف را به خود جذب می‌کند.

۱۷. ز سِرّ حقیقت دلم باخبر / چو شمعی زِ شوقش شود شعله‌ور

شرح:
دل شاعر از راز حقیقت آگاه است و مانند شمعی از شوق آن راز، فروزان و مشتعل شده است.

تفسیر عرفانی:
آگاهی از حقیقت، معرفتی شهودی است که در جان سالک شعله می‌افکند و او را به سوز و اشتیاق دائمی برای وصال حق می‌کشاند.

۱۸. نهانی که در دل چو آتش تپید / به اشکِ سحرگه زِ خاکش دمید

شرح:
رازی پنهان که در دل مانند آتشی می‌تپد، با اشک‌های سحرگاهی از دل شاعر شکوفا و آشکار شد.

تفسیر عرفانی:
رازهای الهی در قلب سالک نهفته‌اند و اشک‌های شبانه و مناجات سحرگاهی، آن اسرار را برای او گشوده و جانش را از فیض الهی بهره‌مند می‌کند.

۱۹. چو گل بشکفد رازِ دل بی‌گمان / برآید زِ هر ذرّه صوتِ اذان

شرح:
همان‌طور که گل با شکفتن راز خود را آشکار می‌کند، از هر ذره‌ی هستی، نغمه‌ی توحید و یگانگی خداوند بلند است.

تفسیر عرفانی:
هر پدیده‌ی عالم، نشانه و جلوه‌ای از اسماء و صفات الهی است. شکفتن گل، نمادی از کشف اسرار الهی و اذان، رمز دعوت به توحید و عبودیت مطلق است.

۲۰. چو گل بشکفد رازِ پنهانِ دل / برآید زِ هر ذرّه پیمان دل

شرح:
با شکفتن گل، اسرار نهان دل آشکار می‌شود و از هر ذره، پیمان و عهد الهی نمایان است.

تفسیر عرفانی:
دل سالک، گنجینه‌ی اسرار الهی است که با شکوفایی معنوی، پیمان ازلی انسان برای عبودیت خداوند را یادآوری می‌کند.

۲۱. ز لبخند گل، باغ شد غرق نور / ز اشک بهاران بود در سرور

شرح:
لبخند گل‌ها باغ را نورانی کرده است و اشک‌های باران بهاری، سرور و نشاط را به طبیعت بخشیده است.

تفسیر عرفانی:
نور گل‌ها اشاره به تجلیات ربانی است که دل سالک را منور می‌کند و اشک‌های بهاری، نماد فیوضات رحمانی است که جان را زنده و شاداب می‌سازد.

۲۲. اگر دل به یاد خدا زنده شد / ز هر غصه و غم، دل آکنده شد

شرح:
اگر دل با یاد خدا زنده گردد، از هر غصه و اندوهی رها شده و سرشار از آرامش می‌شود.

تفسیر عرفانی:
ذکر و یاد حق، حیات‌بخش دل است. دلِ متصل به خداوند، از غم‌های دنیوی آزاد و به اطمینان و آرامش حقیقی می‌رسد: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (سوره رعد، آیه ۲۸).

۲۳. اگر ذکر حق را به دل جا کند / جهانی ز نور خدا وا کند

شرح:
اگر دل انسان ذکر خدا را جای دهد، دریچه‌ای از انوار الهی به روی او گشوده می‌شود.

تفسیر عرفانی:
ذکر خدا، سبب تجلی نور حق در قلب سالک است. این نور، حجاب‌ها را کنار می‌زند و راه معرفت شهودی به خداوند را می‌گشاید.

۲۴. به دریای رحمت شود رهنمون / رهاند دل از رنج و بند و جنون

شرح:
ذکر و توجه به خدا، انسان را به دریای بیکران رحمت او هدایت می‌کند و از رنج‌ها و قیدهای دنیا و پریشانی رها می‌سازد.

تفسیر عرفانی:
سلوک معنوی، سفری به دریای رحمت الهی است. در این مسیر، دل از بندهای نفسانی و ظلمات جهل آزاد می‌شود و به نور معرفت و آرامش دست می‌یابد.

۲۵. ز هر سوی، آوازِ شادی بود / زمین غرقِ لبخند و یادی بود

شرح:
از هر سوی، نغمه‌ی شادی شنیده می‌شود و زمین سرشار از لبخند گل‌ها و یاد الهی است.

تفسیر عرفانی:
همه‌ی جهان، تجلی اسماء و صفات خداوند است. سالک با شهود این حقیقت، در هر ذره آوای توحید و حضور حق را می‌شنود و به شادی حقیقی می‌رسد.

۲۷. ز نور خدا گر بگیرد دلم / ز تاریکی و غم رهاند گِلم

شرح:
اگر دل من از نور خدا پر شود، مرا از تاریکی‌ها و غم‌های دنیا رها خواهد کرد.

تفسیر عرفانی:
نور الهی، همان تجلی اسماء و صفات خداوند در قلب سالک است. این نور، حجاب‌های ظلمانی را کنار می‌زند و سالک را از غم‌ها و گرفتاری‌های نفسانی آزاد می‌کند. چنان‌که در حدیث قدسی آمده است: «کُنْتُ نُوراً فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِیُعْرَفُ» (من نوری بودم و مخلوقات را آفریدم تا شناخته شوم).

۲۸. به هر گل که بینی، تجلی عیان / ز نوری که آید زِ حق بی‌کران

شرح:
در هر گلی که می‌بینی، جلوه‌ای آشکار از نوری است که از سوی خداوندِ بی‌کران می‌تابد.

تفسیر عرفانی:
جهان هستی مظهر و تجلی حق تعالی است. هر موجود، نشانه‌ای از حضور خداوند است و سالک با دیدن گل‌ها و زیبایی‌ها، به یاد خالق آن‌ها می‌افتد. این نگاه توحیدی در سخن مولانا نیز دیده می‌شود:

هر چه در این پرده نشانت دهند / گر ننگری پرده، خدا را ببین

۲۹. ز اشک سحر دل چو طاهر شود / زِ انوار رحمت منوّر شود

شرح:
اگر دل با اشک سحرگاهی پاک شود، از انوار رحمت الهی روشن و درخشان می‌شود.

تفسیر عرفانی:
اشک سحر نماد تضرع و اخلاص در پیشگاه الهی است. گریه‌ی شبانه، قلب را از آلودگی‌های نفسانی تطهیر کرده و سالک را مستعد دریافت فیض و نور الهی می‌سازد. چنان‌که قرآن کریم درباره‌ی اهل شب‌زنده‌داری می‌فرماید: «وَالْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحَارِ» (آل عمران، ۱۷).

۳۰. اگر دل ز عشقش شود بی‌قرار / نماند در او جای کبر و دُثار

شرح:
اگر دل به عشق الهی بی‌قرار شود، دیگر جایی برای تکبر و خودخواهی در آن باقی نمی‌ماند.

تفسیر عرفانی:
عشق حقیقی به خداوند، موجب فروتنی و اخلاص می‌شود. دل عاشقِ واقعی از صفات نفسانی و خودبینی پاک می‌شود و تنها تجلی محبت الهی در آن باقی می‌ماند.

۳۱. اگر لطف یزدان کند یارِ ما / بگیرد زِ دل، کبر و انکارِ ما

شرح:
اگر لطف خداوند یاری‌مان کند، کبر و انکار را از دل ما می‌زداید.

تفسیر عرفانی:
رفع صفات مذموم، تنها با عنایت و رحمت الهی امکان‌پذیر است. سالک با استمداد از لطف خداوند، از شرّ نفس رهایی یافته و به مقامات بالاتر دست می‌یابد.

۳۲. ز هر ذرّه نوری پدیدار شد / ز عشق خدا جان خبردار شد

شرح:
از هر ذرّه‌ای، پرتوی از نور الهی آشکار شد و جان انسان از عشق خدا آگاه گشت.

تفسیر عرفانی:
هر ذره‌ی عالم، آینه‌ای از تجلی اسماء و صفات خداوند است. سالکی که چشم دلش باز شده، در همه‌چیز آثار وجود حق را می‌بیند و از این شهود عاشقانه، جانش بیدار و آگاه می‌شود.

۳۳. اگر دل زِ غفلت شود بی‌خبر / بود خانه‌ی دل چو ویرانه، پر

شرح:
اگر دل از یاد خدا غافل شود، مانند خانه‌ای ویران و خالی از نور خواهد بود.

تفسیر عرفانی:
غفلت از یاد خدا، موجب تیرگی و ویرانی قلب می‌شود. در مقابل، ذکر و یاد دائم الهی، قلب را آباد و نورانی می‌سازد. قرآن کریم می‌فرماید: «وَلا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ» (حشر، ۱۹).

۳۴. چو دل پر ز یاد خداوند شد / ز هر رنج و غم، دل خداوند شد

شرح:
وقتی دل از یاد خدا پر شود، از هر غم و اندوهی آزاد می‌شود و در آغوش رحمت الهی قرار می‌گیرد.

تفسیر عرفانی:
یاد خداوند، عامل اصلی آرامش و امنیت قلب است. دلی که به ذکر حق مأنوس شود، از اضطراب‌های دنیا و غم‌های نفسانی نجات می‌یابد.

۳۵. بهاری که آید زِ لطف خدا / بَرَد دردِ دل را، دهد کیمیا

شرح:
بهاری که از لطف خداوند برسد، دردهای دل را می‌زداید و مانند کیمیا موجب سعادت می‌شود.

تفسیر عرفانی:
تجلّیات رحمانی همانند بهار، جان سالک را تازه و زنده می‌کند. این فیض الهی، همه‌ی دردهای روحی را التیام داده و انسان را به حقیقت و کمال می‌رساند.

۳۶. به هر غنچه‌ای راز حق جلوه‌گر / بود این جهان، آیتی بی‌خطر

شرح:
در هر غنچه‌ای، رازی از حق نمایان است و این جهان سراسر نشانه‌ای از عظمت الهی است.

تفسیر عرفانی:
هر مخلوق، آیه‌ای از وجود خداوند و نشان‌دهنده‌ی عظمت اوست. سالک عارف در هر چیزی حقیقت الهی را مشاهده می‌کند.

۳۷. ز هر سبزه‌ای بوی عشقش رسد / ز هر قطره‌ای جان به حقش رسد

شرح:
از هر سبزه‌ای رایحه‌ی عشق خداوند به مشام می‌رسد و از هر قطره‌ای، جان به حق پیوند می‌خورد.

تفسیر عرفانی:
هر جزئی از هستی، نشانی از عشق الهی دارد و سالک، با مشاهده‌ی این مظاهر، به قرب حق نایل می‌شود.

۳۹. اگر دل به نورش مصفّا شود / جهان از رخ او هویدا شود

شرح:
اگر دل با نور الهی پاک گردد، تمام جهان جلوه‌گاه رخ او خواهد شد.

تفسیر عرفانی:
قلبی که با نور حق تصفیه شود، همه‌ی عالم را مظهر و تجلی پروردگار می‌بیند. سالک عارف در این مرحله به مقام «فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» (بقره، ۱۱۵) می‌رسد.

۴۰. دلم را "رجالی" در این روزگار / دمی بی‌وصالش نباشد قرار

شرح:
دل شاعر در این روزگار، بی‌وصال محبوب حقیقی آرام و قراری ندارد.

تفسیر عرفانی:
بی‌قراری برای وصال حق، نشانه‌ی عشق صادقانه‌ی سالک به معشوق ازلی است. دل عاشق، جز در محضر محبوب حقیقی، آرامش نمی‌یابد: «وَاجْعَلْنِی إِلَى بَهَائِکَ نَاظِرًا» (دعای کمیل).

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی