باسمه تعالی
ریا(۲)
نه هر کس گفت یا رب در امان است
اگر ذکرت به جان افتد نشان است
نه هر ساجد بود مرد طریقت
کسی ساجد که سر بر آستان است
نه هر دل، لایق آیینهداریست
که دل، گنجینهی اسرار جان است
نباشد زاهد آن کز خلق بُگریخت
که زاهد خویش را از دل عیان است
نه هر کس داغ بر دل داشت، صادق
که داغ دل، نشانِ امتحان است
نه هر خاموشرویی اهل راز است
که گاه این پرده خود نقشِ فسان است
نه هر کس ترک دنیا کرد والاست
که زهد دل، نجات از هر گمان است
چه بسیارند زاهدگونه رویان
که دلبسته به فخر و نام و نان است
نه هرکس با زبان گوید خداوند
به عمق معرفت، همداستان است
نه هر ذکری، نوای وصل یار است
که ذکر عاشقان، سوز نهان است
نه آن کو جامهاش سادهست، مخلص
که دل را صد فریب و داستان است
نه هر کس شد زبانگویِ حقیقت
سخن بیدل، فریبِ دیدگان است
کسی را اهل دل نتوان شمردن
که گوید دل اسیرِ این و آن است
نه هر چشمی که گرید ،اهل عرفان
که اشکِ عاشقان، از لامکان است
نه هر نوری نشان از صبح دارد
که نورِ حق، زلیخا را فسان است
نه هرکس خوانَد آیاتِ خدا را
درونش محرمِ رازِ جهان است
کسی را طالب حق خوان که عاشق
که مردان را صبوری امتحان است
نه هر تیری رسد بر مقصد دل
که این میدان، پر از رمز و نشان است
نه هر داغ دلی گیرد فروزان
صدایی خفته در خیل فغان است
نه هر کس در صف مسجد نشیند
نشات زهد و تقوا در میان است
نه هر قاری قرآن، در سلوک است
که آن آیات در روح و روان است
نه هر شور درون ، از جان برآید
که گاهی نغمه بیسوز و فغان است
نه هر کس شد فرشته، اهل پرواز
در آنمحفل نوای عاشقان است
نه هر چرخش، بلای رهروان است
گهی این چرخ، چرخِ باغبان است
نه هر دستی که گیرد دست یاری
درونش پاک از سود و زیان است
نه هر سوزی ز شوق وصل خیزد
بسا آتش که بینور و فغان است
نه هر پرواز باشد سوی رضوان
که گاهی امتحان اهل جان است
نه هر سرگشتهای حیران و نالان
که حیرت، خود نشان قدسیان است
نه هر کس گفت یا هو، ای "رجالی"
به دل پرتو ز خورشید جهان است
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۰۱