باسمه تعالی
مثنوی گاو بنی اسرائیل
حکایت(۱۸)
شنیدی حکایت ز قرآن پاک؟
ز گاوی که شد آیتِ اهلِ خاک
چو قتلی پدید آمد اندر قبیل
نبود از حقیقت نشان و سبیل
خدا گفت: گاوی کنید انتخاب
که در خون او هست رازِ ثواب
خدا کرد بر قوم موسی خطاب
که رمز نجات است این انتخاب
از این فتنه نآید نشان و اثر
که خونی به ناحق به خاک و هدر
ز قاتل نماند نه نام و نشان
که رازی نهان است در این میان
بگفتا خداوند عرش و مکان
به خون بقر باشد این امتحان
بگفتند: ما را چه بازیست این?
چنین حکم بازی ، چه رازیست این?
نباشد سخن جز به صدق و قرار
که بازی ندارم به گفتار یار
بگفتند پرسش نما از خدا
که چون است رنگش، بگو رهنما
بگفتا: نه پیر است و نه بچه سال
میانسال و آرام ، دور از جدال
نگفتند آن را نشانش چهسان؟
بخوان حقتعالی، بگوید نشان
نبی گفت: زرد است و تابان چو روز
کند دل چو خیره که رنگش فروز
نگفتند: دل را نیامد ثبات
بپرس آن نشان را، ز ربالصفات
نبی گفت: نه رامِ شخم و جهاد
که پاک است از هر گناه و فساد
بگفتند: اینک سخن گشت راست
چنین گاو مقصود اندر چراست
به زحمت چنین گاو آید به کار
که همتا ندارد در این روزگار
بکشتند گاو ی چو امر خدا
که پیدا شود رازِ آن خونبها
خدا گفت: زن گاو را بر بدن
برآرد ز مرده، نهان را سخن
چنان شد که مرده ز جا خاست باز
نمود آنکه شد قاتلِ جان گداز
سخن گفت و آنگه عیان شد نهان
که همخوی آن زشتخویانِ جان
در آن قصه، اسرار بسیار بود
که با شک دل قوم بیزار بود
اطاعت ز حق گر بود بیچرا
شوی برتر از عرش و فرش و ثرا
ولی آنکه چون اهل تردید شد
ز نور تو افتاد و نومید شد
چو تردید گردد بهجای یقین
نیابی تو شادی، نه نور جبین
به درگاه حق دل چو آیینه کن
ز عشق خدا جان و دل بیمه کن
نه فرمان خالق به بازی بود
نه هرگز به باطل نیازی بود
اگر پشت بر حکم یزدان شود
به چاه ضلالت، فروزان شود
بگیر این حکایت، ز قرآن به گوش
که راه خدا هست ای دل، سروش
اگر دل دهد تن به فرمانِ حق
" رجالی" شود غرقِ ایمانِ حق
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۳/۱۸