باسمه تعالی
مثنوی کام نهنگ
حکایت(۱۶)
سخن گفت یونس به قومش ز داد
به قومش ز عدل خدا کرد یاد
بیان کرد یونس: جهان بیثبات
مپویید جز راهِ ربّالسموات
جوابش ندادند و حیران شدند
ز گفتار او روی گردان شدند
نبی دل شکسته، برون شد ز شهر
نه با حکم حق، بلکه از سوز و قهر
به کشتی نشست و غمین بود و زار
ز شرم خطا، دل ندارد قرار
فرو ریخت خشم از دل آسمان
که کشتی برآمد ز امواج جان
فرو شد به دریا نبی، بیپناه
که رحمت رسید از خدای اله
به امرِ خداوندِ حیِّ غیور
درونِ شکم شد مکانِ حضور
در آن ژرفِ تاریک، بیتاب شد
ز بیمِ درون، دیده پُر آب شد
به درگاه یزدان تضرع نمود
ز اشک ندامت، دو چشمش کبود
بخواند دعا با دلی پُر ز سوز
که تسبیح گردد، شبانگاه و روز
خدا آن ندا را شنید از درون
که رحمت نهد بر دل رهنمون
فرستاد فرمان به ماهی به دم
که یونس، برون آر از درد و غم
نبی را رهانید از کام خویش
رساند به ساحل چو اندام خویش
درختی برآمد، ز لطفِ خدا
که یونس در او یافت دفعِ بلا
تنش را شفا داد ایزد به مهر
که جانش شود باز سوی سپهر
ز بنگاهِ هستی برآمد صدا
که یونس! برآ، گو پیامم رسا
بیامد نبی سوی قومش دگَر
ندایی ز یزدان، به صد شور و شر
بگو قوم خود را که یزدان یکیست
نه باطل قرین و نه ظالم ولی ست
چو دیدند آن چهره ی غم گسار
به لبها رسید آهِ بیاختیار
بگفتند: یا رب ، پشیمان شدیم
ز حق دور گشتیم و گریان شدیم
ندای پشیمانی قوم گشت
خدا از درِ رحمت خود گذشت
ز رحمت، خدای جهان آفرین
ببخشیدشان با دل مهربین
نبی را برافراشت ایزد مقام
که شد باز گردانده با احترام
بدانید ای اهل جان و یقین
که باز است درگاه رب العالمین
اگر بندهای لغزَد از ره، خطاست
ولی لطف یزدان، فراز و بقاست
به دریا اگر دل شود بیقرار
به یاد خدا کن، مشو غمگسار
به پایان رسید این سرودِ دراز
که باشد همه درس صبر و نیاز
اگر طالبی نور و جان و نجات
به یونس نظر کن، چگونه حیات
همانکس که یونس ز دریا کشید
«رجالی» ز طوفان غمها رهید
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۳/۱۷