باسمه تعالی
مثنوی بهار(۱)
بهار است و هنگامِ شور و سرور
به دل باد مهر و به لبها حضور
نسیم سحر بوی جان میدهد
به گلبرگِ خندان نشان میدهد
زمین سبزپوش و هوا دلربا
شکوفا شده غنچه با نغمهها
به هر شاخهای لالهای سر زده
ز شبنم صفا، گل معطر زده
ز باغِ جهان، بوی یار آمده
به هر سو پیامِ بهار آمده
شکوفه ز مستی به گل ها نوید
دل از خوابِ سردِ زمستان پرید
نسیم بهاری، پر از شور شد
به نرمی چمن ، بستر نور شد
چو آیینه، آب روان، صاف و پاک
همی بوسد آرام، اشجار و خاک
ز باران، زمین بوی عنبر گرفت
هوا عطر گلهای دلبر گرفت
به دامان صحرا نشاطی دگر
ز گل کرده زیبا رخِ خشک و تر
پرستو ز غربت، به خانه رسید
ز مهرِ وطن، بال و پر برکشید
به آهنگ گل، بلبلِ خوشنوا
بسر میدهد قصهی آشنا
به هر گوشهای رازِ هستی عیان
همی گوید از مهرِ ربِ جهان
درخت از جوانه شکوفا شود
دل از نغمهی عشق شیدا شود
زِ شبنم به گلها، نگینی به دست
به چشمِ سحر، خندهی یار هست
نه سرما بمانَد، نه سختی، نه درد
نسیمِ بهاری به گلها نورد
شکفته گل از قطرههای نجات
ز بارانِ رحمت زمین شد حیات
نسیم از سرِ مهر بوسد چمن
بهاریست سرشارِ لطف و سخن
خزان، ره نیابد به این بوم و بر
بهار است و گل، سر زند سربهسر
ز دل هر که با نورِ حق آشناست
بهارش همیشه ز فیضِ خداست
ز الطافِ یزدان، جهان زنده شد
دل از بادهی عشق، آکنده شد
طبیعت ز خوابِ زمستان رهید
زمین لطف باران حق را چشید
هر آن برگِ سبزی، پیامِ بقاست
ز الطافِ حق، سبزهها بیریاست
به هر شاخه سرسبزیش جان گرفت
جهان در دل خویش سکان گرفت
به صحرا، گل از خوابِ پنهان دمید
چو سبزی و شادی ز هر جان دمید
درختان همه رخت نو کردهاند
ز نور و صفا نو به نو کردهاند
گل از خندهی صبح، جان یافته
جهان جلوهای بیکران یافته
نسیمی ز رضوان به صحرا وزید
به دل شورِ شوقِ تماشا دمید
هزاران گل از خاک سر برکشید
به آیینِ هستی، ز نو آرمید
فضا پر شد از نغمهی مرغکان
هوا تازه شد از گلِ باغبان
بهاران پیامِ امید است و نور
نوایِ حیات است در هر حضور
نه برگ و نه باری ز افسردگی
نه رنگی ز سرمای پژمردگی
" رجالی" نشاط است و بوی بهار
به دلها رسیده نوای محبت ز یار
سراینده
دکتر علی رجالی
باسمه تعالی
مثنوی بهار(۲)
بهار است و هنگامِ شور و صفاست
نوایِ دلِ عاشقان با خداست
بهاری که جان را ز خود شاد کرد
مرا فارغ از رنج و بیداد کرد
بهاری که دل را کند پر ز نور
رهایم کند از غم و از غرور
بهاری که در دل نشیند، خوش است
نسیمی ز لطفِ خدا، دلکش است
نسیمی که جان را طراوت دهد
به دل نورِ ایمان و رحمت دهد
زِ هر قطرهی شبنمَش بوی یار
رسد بر دل ما چو صبح بهار
زمین پر ز سبزی و نور و سرور
به دل شوق و امید و شعف و غرور
دلا! وقت بیداری جان توست
رهایی ز خواب و ز خسران توست
به فصلِ شکفتن، دلت را بشوی
به گلزارِ معنا، نظر کن به روی
جهان هر نفس، عشق یزدان گرفت
به هر گوشه، عشقی دگر جان گرفت
..
بهاری که لبخندِ جان میدهد
نسیمی زِ وصلِ نهان میدهد
بهاری که غنچه فراوان دهد
به دلها امید دو چندان دهد
زِ هر غنچه پیغامِ وصلت رسد
به دل نغمهی جانفزایت رسد
بهاری شکوفاست از شوق یار
نوید وصالش به جان یادگار
بهاری گلستان ز هر سو شکفت
نسیمی زند بر دل و جان نهفت
ز عطرش جهان پر ز شور و نشاط
دل عاشقان را دهد التفات
نسیمی زِ باغِ بهشتِ برین
به هر دل گشوده دری از یقین
زِ جامِ محبّت چشیدم شراب
که مستم زِ فیضِ رخ و عشق ناب
که هر ذره نوری زِ عشقش عیان
وزیده است بر جانِ و روح جهان
به عطرِ الهی دلم شاد شد
زِ درد و غمِ عالم آزاد شد
زِ نَفْحاتِ رحمت، روان تازه گشت
دل از بندِ غفلت، عیان تازه گشت
....
گلِ وصل بشکفت در جانِ ما
رسید از جنان، بویِ ایمانِ ما
به شوقِ لقایش، دل آتشفشان
رهیده زِ ظلمت، رسیده به جان
زِ انفاسِ قدسی، جهان پر زِ نور
برآمد زِ دلها نوایِ سرور
نسیمی که از باغِ باقی وزد
دلِ مرده را جانِ پاکی دهد
چو خورشیدِ هستی بتابد به جان
که بیلطفِ حق دل نگیرد توان
گلِ عشق روید ز خاک وجود
ببالد به باران ، اشک سجود
بهاری که در دل نشیند تو را
نسیمی زِ عشق آفریند تو را
بهاری که بیتو نچیند تو را
شکوفد زِ لبخند ، بیند تورا
به طوفانِ غم، صبر و ایمان بگیر
ز عشقش بیفروز شمعی منیر
ز بارانِ مهر و ز رحمت خدا
"رجالی" نما دل، چو دریا، رها
سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۳/۱۲/۲۸
باسمه تعالی
مثنوی کربلا(۱)
کربلا سرچشمهی نور و صفاست
این حرم آینهی عشق خداست
کربلا، آینهی صبر و رضاست
مکتب عشق و مقام انبیاست
کربلا، سوز و گداز عاشقان
عرصهی راز و نیاز عاشقان
کربلا، دریای مهر کبریاست
صحنه ی عشق و صفای اولیاست
کربلا باغِ شهود و حکمت است
مَطلعِ ایمان و موجِ عزّت است
کربلا، آیینهی عشق و امید
محفل نور است و ایثار و نوید
کربلا، سرّ نهان در وادی است
قبله گاه دلبر و هم شادی است
کربلا، آیینهی عشق و بلاست
محفل درس صبوری و وفاست
کربلا ماوای عشق و بندگی
جملگی خورشید عشق سرمدی
کربلا میخانهی جام بلاست
سر زمین عشق و ایمان و وفاست
کربلا، سِرّ بقای عاشقان
در جوار حق تعالی، بی امان
کربلا راز نهان در نالههاست
دشت غم، دریای خون در نینواست
کربلا خاک شهیدان وفاست
مرکز عشق و بلا در نینواست
کربلا، عطر بهشت کبریاست
در دل هر موج، شور نینواست
کربلا مقصود جانهای بلاست
این حرم دریای خون در کربلاست
کربلا دریای خون، دریای نور
مرکز راز و بقا، عشق و سرور
کربلا، شور شهیدان خداست
راز جاویدان عشق انبیاست
کربلا، نور دل اهل یقین
قبلهگاه عاشقان، راهِ متین
کربلا، بزم وصال اولیاست
مرکزِ عشق و حضور کبریاست
کربلا آرام جان عاشقان
جان فزا و روح بخش مومنان
کربلا آیینهی عشق خداست
جلوهگاه ایزدی، خون و بقاست
کربلا سِرّ شهیدان بلاست
مقصد و منزلگه عشق و رضاست
کربلا دروازهی راز وجود
گل گزار باغ گلهای شهود
کربلا، گلزار خونین بلاست
آن گذر گاه شهیدان در لقاست
کربلا باشد عبادتگاه عشق
هر نگاهم سوی آن درگاه عشق
کربلا دریای عشق بیکران
مرکز سِرّ بقای عارفان
کربلا، منزلگه راز و دعاست
سرزمین درد و خون در نینواست
کربلا آئینه ی صبر و وفاست
مظهر عشق و ولای کبریاست
کربلا فریاد خون در نینواست
راز دلهای شکسته از بلاست
کربلا کانون عشق است و وفاست
این حرم میعاد گاه اولیاست
کربلا عرش خدا در خاک هاست
شور حق جاری به دشت نینواست
کربلا، راز دل خونین ماست
عاشقان را قرب و ایثار و رضاست
کربلا باشد "رجالی" رمز و راز
میتپد دل، فارغ از جور و گداز
.
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۲/۲۷