باسمه تعالی
مثنوی دوران زندگی
در حال ویرایش
با الهام از شعر زیر، یک سروده تازه برای عزیزان از ۱۰ تا ۱۰۰ سالگی میگویم:
*کی گفتَه سن که رَسید به پنجاه، فشار میاد به چَندجا*
*سن که رسید به پنجاه*
*تازه میشى روبراه*
*عقل تو کامل شده*
*ذهن تو بالغ شده*
*تازه میشى مهربون*
*با همگان، همزبون*
*دنیا برات، فان میشه*
*برنامه هات، ران میشه*
*بادِ سرت، کم میشه*
*دنیا جلوت، خم میشه*
*خوب و فروتن میشى*
*قوى و پیلتن میشى*
*قدرِ تو، بالا میره*
*وصف تو، هر جا میره*
*غصه ازت، دور میشه*
*چشم حسود، کور میشه*
*اگر که ورزش کنى*
*تمرین و نرمش کنى*
*سالم و سرحال میشى*
*جوون و قبراق میشى*
*میتونى برى تا توچال*
*روان و خوب و خوشحال*
*بخور هر آنچه خواهى*
*مرغ و برنج و ماهى*
*کلسیم و شیر و ماست*
*بشنو تو این حرف راست*
*سبزى و میوه حتما*
*قند و شیرینى، اصلا*
*شور نکنى، خوراکت*
*تا کم کنى، فشارت*
*چربى و فسفود، نخور*
*که دورشى از، مرده شور*
*ازین به بعد، نیت کن*
*قلبتو، تقویت کن*
*تو پارک برو پیاده*
*بى قمپوز و افاده*
*مثل شما، زیادن*
*محکمو و واندادن*
*مبادا، دِپْرِس، بشى*
*نحیف و بیحس بشى*
*خنده نره، ز لبهات*
*شادى نره از چشات*
*امیدو، جستجو کن*
*بگردو، زندگى کن*
لحظه ها رو، شادى کن
*خوش باش وخوشحالى کن*
*اگر که شادى کنى*
*کورتیزولو، کم کنى*
*دوچرخه یادت نره*
*پا بزنى، بهتره*
*با جوونا بُر، بخور*
*دوغ و دلستر، بخور*
*گاهى هوایى بخور*
*نون و کبابى بخور*
*با ریحون و تُربچه*
*ترشى تره، پیازچه*
*بازى کن و بچه شو*
*کودک ِ پاینده، شو*
*با بچه ها بازى کن*
*شوخى و طنازى کن*
*اینا همش، بهونس*
*مثل شما، یه دونس*
*اینکه میگن، خیلى ها*
*فشار میاد به چن جا*
*قبول، ولى چه باکِت*
*مشو خموش و ساکت*
*کنون شنو، پندِ من*
*فامیل ِ دلبندِ من*
*سن که ملاک نمیشه*
*دلت باید جوون شه*
*پیرى که خوش زبونه*
*عین جوون، میمونه*
*همه میان، کنارش*
*صفا کنن، با حالش*
*قصه میگه، براشون*
*عوض میشه، هواشون*
*بچه ها، غرق رؤیان*
*بابا بزرگو، میخوان*
*مامان بزرگ، کجایى*
*امشب پیشم، میایی؟*
*درخت اگه پیر میشه*
*پهن و فراگیر میشه*
*سایه میده، فراوون*
*تو گرماى تابستون*
*خلاصه سن پنجاه*
*میاد سراغ شما*
*اما باید شد، رها*
*ز فکرِ سنِ بالا*
*فقط، مراقبت کن*
*با سن، مطابقت کن*
*زندگى کن، سلامت*
*بى آمپاس و بى زحمت*
*براى فامیلامون*
*دعاى زیرو، بخون*
*فامیلِ زیر پنجاه*
*امید مایى، والاه*
*فامیل ِ سن پنجاهى*
*مریض نشى الهی*
*نمیدونم شاعرش
شعر پنجاهسالگی
رسیدی اگر بر سر پنجاه سال
تو را میرسد شادی و صد کمال
جوانی به رنج و تلاش است و زور
میانسالی اما به تدبیر و نور
به عقل و به فهم، تو کامل شدی
به مهر و وفا، پُر از دل شدی
نه ترس از گذر، نه هراس از زمان
که هر روز نو میرسد داستان
اگر ورزش و خنده یارت شود
به جانت نشاطی نگارت شود
به باغ امیدت شکوفه دَمد
به چشم حسودت غبار آید
به جمع عزیزان، چراغی تویی
به محفل فامیل، سراغی تویی
دلت گر جوان ماند و لب خندهجو
بهاری بمانی در این کوی و بو
درختی شدی پر ز سایه و بار
که آرام دارد دلِ روزگار
پس ای یار پنجاهنشسته به تخت
به شادی بمان، تا نفس هست و بخت
مقدمه
زندگی انسان مانند مسیری طولانی است که هر مرحلهاش ویژگیها، تجربهها و درسهای خاص خود را دارد. این مجموعه، بر اساس سنین مختلف از دوران کودکی تا پیری، سروده شده است تا هر خوانندهای بتواند با خودش و با زمانش ارتباط برقرار کند.
شعرها، هر کدام نمایانگر یک دهه از عمر انسان هستند و در همان قالب و وزن، شور و امید، تجربه و حکمت، شادی و آرامش را منتقل میکنند. هدف این مجموعه، نه تنها زیبایی ادبی، بلکه آگاهیبخشی نسبت به مراحل مختلف زندگی، تقویت انگیزه، حفظ امید و شادابی در هر سن است.
در این شعرها، کودکی با بازی و کنجکاوی، نوجوانی با شور و تلاش، جوانی با آرزو و تلاش، میانسالی با تجربه و تدبیر، و پیری با حکمت و آرامش به تصویر کشیده شده است. هر مرحله، یک گام به سوی شناخت بهتر خود و زندگی است.
این مجموعه، هدیهای است برای همهٔ انسانها، تا بیاموزند که زندگی، هر لحظهاش ارزشمند است و هر سن، زیبایی و تواناییهای خاص خود را دارد.
فهرست
- ۵ سالگی – آغاز زندگی، بازی و کنجکاوی
- ۷ سالگی – کودک شاد و پر جنب و جوش، آموزش و دوستیابی
- ۱۰ سالگی – ورود به مدرسه، یادگیری و شادی کودکانه
- ۱۵ سالگی – نوجوانی، شور و اشتیاق، کشف جهان
- ۲۰ سالگی – جوانی، امید و تلاش، آغاز مسیر مستقل
- ۳۰ سالگی – بلوغ، تصمیمگیری، رشد فردی و اجتماعی
- ۴۰ سالگی – میانسالی، تجربه و تدبیر، تعادل زندگی
- ۵۰ سالگی – بلوغ کامل، آرامش، مهربانی و حکمت
- ۶۰ سالگی – سالهای پختگی، خدمت و راهنمایی نسل بعد
- ۷۰ سالگی – سالهای آرامش، قصهگویی و تجربهی زندگی
- ۸۰ سالگی – سالهای کمال و افتخار، سایه و پشتیبان نسلها
- ۹۰ سالگی – نزدیک به قرن عمر، گنجینهٔ تجربه و حکمت
- ۱۰۰ سالگی – نقطه اوج زندگی، جشن صد سال، آرامش و شکرگزاری
شعر دهسالگی
چو ده سالت شد، ای کودک شیرین
به جهان نگاه، پر از نور و چین
به هر بازی، دل تو پر نشاط
به هر خنده، خانهها روشنکاخ
به درس و نقاشی و خلاقیت
پرورده شودت هوش و ذکاوت
به دوستانت مهر و صفا بورز
به هر دل، شادی و عشق افزورز
به مدرسه برو با شور و امید
که علم و دانش باشد بهترین رفیق تو
به هر داستان، گوش کن با دقت
که حکمتها بیاموزد تو را با نشاط
به ورزش سبک و بازی بپرداز
که جسمت قوی و جانت پرواز
به طبیعت دل بده، گل و سبزه
به پرنده نگاه کن، به نسیم و ترانه
به خنده و شادی، دنیا را ببین
که ده سالگی است فصل رنگین
به هر سوال، کنجکاو باش، جستجو کن
که جهان پر از راز و نغمه و نور است
به پدر و مادر مهربان نگاه کن
که راهنمای تو در هر راه و خاک است
به دوستانت وفادار باش، مهربان
که دوستی چراغ است در هر خانه و مکان
به هنر و نقاشی دل بده با شور
که جهان تو پر شود از رنگ و نور
به هر داستان و شعر گوش کن با عشق
که کلمات، چراغ راه زندگیست بر تخت
به بازی و خنده دل خوش دار همیشه
که شادی، سرمایهٔ عمر است همیشه
به مهربانی و انصاف دل بسپار
که ده سالگی، فصل یادگیری و شادمانهست
به هر روز، لبخند بزن و خوش باش
که زندگی، همچو باغچهای پر گل و کاش
پس ای کودک دهساله! به شادی بزی
که آغازِ راه، روشن و پرنوری
شعر بیستسالگی
چو بیست شدی، به فصل جوانی
پر از شور و شوق و دلپذیرانی
جوانی توست، تازه و روشن
نه تردیدی هست، نه غم نهکشن
به هر قدمت آرزوست تازه
به هر نگاهت جهان پر از فازِه
به درس و به کار، توانایی داری
به هر مسیر، امیدواری داری
نهالِ اندیشه تازه میروی
به هر لبخند، دنیا تو میخندی
دوستی و عشق، راهت روشن
پر شور و نشاط، زندگی بخشون
به ورزش و هنر دل بده خوش
به خنده و شادی جان کن فرخ
اگر خطا شد، باز نهراس
که بیست، آغازِ روزهای ساز
به خانواده و دوستان مهر بورز
به هر دل، نور و صفا افزورز
به طبیعت و نسیم، دل بسپار
که جوانی، همچو گلزار استوار
به سفر و دیدار یاران برو
که تجربهها آموزندهاند تو
به کتاب و علم دل بسپار
که دانش چراغ راه آیندهستوار
به هر لحظه شکر نعمتها کن
که این سالها پر از فرصتها کن
نه اندوه دیروز، نه غصه فردا
که بیست، فصل شروعِ جاودان ما
به ورزش و تفریح پرداز خوش
که جوانی با نشاط، زیباست خوش
به شادی با دوستان و عشق باش
به دل، پر از شور و امید باش
به کار نیکو، دستت را بسپار
به هر قدم، آغاز فردا دار
پس ای بیستساله! به شور بزی
که آغازِ عمر، روشن و پرنوری
شعر سیسالگی
رسیدی چو بر سی، به اوج شباب
هنوزت به دل هست شور و شتاب
نه کودک دگر، نی همان نوجوان
میان دو دنیا، به عزم و توان
به کار و به عشق و به علم و هنر
توانی توانی، در این رهگذر
جوانی گذشتی به بیخویشیات
کنون آمدی در خوداندیشیات
به بالِ هنر، راه خود میروی
به نور امید و خرد میجَوی
جهان پیش رو باغ رنگینکمان
تو مهمان عشقی، چو بلبل بخوان
دل از غم رها کن، به شادی بزی
که سی، سال فرصت به خوبی دری
به هر روز، تو میتوانی بکار
به آینده بر تا درآری ثمار
اگر همّت و شوق همراه توست
جهانت پر از نور و خوشبختی است
نهال امیدت جوان و قوی
نشانی ز فردا درونت شوی
به سی سالگی شور و تدبیر هست
به لبخند تو، زندگی شیر هست
نه زود است پیری، نه دیگر صغیر
که سی، مرز مردانگی شد چو شیر
توانی ز دانش، جهانت کنی
به شادی، دل خویش، راحت کنی
اگر یار همصحبتی یافتی
تو سرمایهی عمر را بافتی
به ورزش بپرداز و تندرست باش
به هر کار نیکو، تو پاینده باش
جهانت پر از نور شادی شود
به هر لحظه، رویت گشادی شود
خوردنی بهاندازه، خواب بهصفا
دلی گرم و روشن، بدور از جفا
به سی، تازه راهت نمایان شود
چراغ دلت پُر ز ایمان شود
نهال جوانی اگر پاس داشت
به باغ سعادت ثمردار گشت
پس ای سیساله! به خود مغرور نیست
که این لحظه آغاز راه درست است
به فردا توانی جهان ساختن
به اندیشهها خانه پرداختن
رسیدی چو بر سی، به آغاز راه
به امید و توکل، بخند و بکاه
شعر چهلسالگی
چو بر چهل آمد زمان حیات
به دل میرسد فهم و نور و ثبات
جوانی گذشتی به شور و شتاب
کنون میرسی با وقار و حساب
به عقل و به دانش، جهان را ببین
به دل، آینه باش و روشننگین
اگر بر چهل سال، رسد کار تو
به بار آید امروز، گفتار تو
ثمر میدهد رنج دورانِ پیش
جهان میشود همسفر با تو خویش
نهالی که سی سال پروردهای
به چهل، ثمر خوش بیاوردهای
تو مردی به تدبیر و اندیشهای
به هر جمع، سرمایه و پیشهای
اگر همسری یار و همراه توست
به عشقی عظیم آسمان، ماه توست
چهل، فصل تکمیل شخصیت است
که روح تو سرشار از حکمت است
دگر شور بیمعنی اتشان شود
خرد جای آن بر دل و جان شود
به سی، شورِ عشق و به بازی گذشت
به چهل، نتیجه به دستان گشت
ز تجربهها دفتری ساختی
ز بار گذشته ثمری یافتـی
به آرامی و صبر، ره میبری
تو در کار، صاحبهنر میبری
نه مغرور شو، نه گرفتار خویش
به مردم بده شادی و نور و نیش
به تربیتِ نسل اگر پردازی
جهانت به خوبی تو میسازی
به دین و وفاداری آراسته
به اخلاق و رفتار پیوسته
به خدمت، به احسان، به بخشندگی
شوی مایهی عزت و پایندگی
چهل، گنج عقل است در دست تو
به روشندلی، راه هموار شو
اگر دل جوان باشدت همچنان
تو پیری نبینی به روز و زمان
نهال امیدت به گلزار رسد
به هر کار نیکو، مددگار رسد
به هر جمع، شور تو برپا کنی
صفا و صمیمیت پیدا کنی
به جسمت بپرداز و تندرست باش
به ذکرت، به فکرت، ز آتش رهاش
چهل گرچه آغاز پیری بود
ولی رونق جانِ دلیری بود
پس ای مرد چهلساله، روشندل!
بمان در مسیر وفا تا ابد
شعر پنجاهسالگی
چو پنجاه شد بر سرِ عمر تو
بیامد زمان شکوه و نکو
جوانی گذشتی به شور و غرور
کنون میرسی بر وقاری صبور
به تجربهها گنجها یافته
به هر ره، چراغی برافروخته
نه بازی جوانی، نه آن اضطراب
که همراه او بود بیحساب
کنون وقت آرام و تدبیر توست
زمان شکوفایی تقدیر توست
به فرزند اگر دادهای تربیت
به دست آورَد از تو هم منزلت
به هر جمع، قدر تو بالاتر است
که گفتار تو پخته و بافرّ است
نه چون روزگارِ شتابندهای
که هر دم به دنبال شرمندهای
به پنجاه، دل مهربانتر شود
ز مهر تو دنیا جوانتر شود
به چشمت جهان، رنگ دیگر کند
به باغ وجودت معطّر کند
نهال وفا، بار داده کنون
درخت صفا، سایه کرده برون
اگر ورزش و مهر همراه توست
به جانت نشاطی چو ماه توست
خوری با میانه، نه افراطکار
بمانی تو سالم به صد افتخار
به جمع فکانی تو آرام و نور
به هر خانه باشی، شود پر سرور
به پنجاه، انسان فروتن شود
دل از حرص و کینه شکستن شود
به ایمان، به قرآن، به مهر و صفا
شود خانهات روشن از نورِ ما
نه غم، نه هراس از گذرهای عمر
که هر لحظه بهتر شود جای عمر
به لب خنده داری، به دل نور عشق
به جانت بود همدمی دور عشق
به کودک شوی همدم و همسخن
به هر دل دهی شادی بیعلّت
بزرگ است نامت، عزیز است جان
تو سرمایهی نسلها در جهان
پس ای پنجاهساله! بمان با امید
که در باغِ عمرت گل نو دمید
شعر شصتسالگی
چو بر شصت سالت رسد بخت و روز
به لبخند بنشین، مکن هیچ سوز
نهالی که پرورده بودی به جان
به بار آمده، سر به سر، بیگمان
به فرزند، اگر دادهای راه راست
کنون خوشهاش در کنارت بکاست
نهالِ امیدت ثمر میدهد
جهان احترام تو را مینهد
جوانی گذشتی به شور و نشاط
میانسالیات رفت با صد صفات
کنون شصت آمد، زمان شکوف
نه افسرده باش و نه دل پرز خوف
به دل تجربهها برگ و بار توست
به لب پند نیکو، شعار توست
چو کوهی شدی با وقار و صبور
به همراه تو نسلها در مرور
به هر جمع چون سایهی یک درخت
به تاب و به گرما، دهی راحت و بخت
به شصت، دلت مهربانتر شود
به لبخند تو غم سبکتر شود
نه حرص گذشته، نه آن طمعی
که با تو جوانی بود همدمی
به یاد خدا دل فروزان بمان
به قرآن و ذکرش، تو مهمان بمان
به جسمت اگر شد کمی خستهتر
به جانت بده نور شکر و نظر
به ورزش سبک، همچو پیادهروی
توانی توانی، ز جا برخَوی
به نوه اگر آمد، جهان گل شود
به دستت زمان پر از حل شود
تو قصهگری، همدم کودکان
چراغی درون دل مرد و زن
به آرامش خانه بیارای تو
به هر گوشهی جمع، فزایای تو
به شصت، خرد گنجِ جان تو شد
به هر دل چراغی بهسان تو شد
نه پیریست این، بلکمال حیات
که همراه آن میرسد صد برکات
به مردم رسان مهر و بخشش مدام
که نام تو ماند به نیکو مرام
اگر همسرت یار و همدم بود
جهانت چو باغی پر از غنچه شد
پس ای شصتساله! به شادی بمان
که باغ دلت سبز و خرمجهان
شعر هفتادسالگی
چو هفتاد سالت رسید ای رفیق
ز عمری گذشتی به صد توف و تیک
جوانی گذشت و میانسال نیز
کنون مانده از عمرت ایام نُویز
نه افسوسِ دیروز بر دل بزن
نه اندوه فردا به محفل فکن
به هر لحظه شکر خدای جهان
که عمری عطا کردت اندر امان
به فرزند اگر دادهای تربیت
کنون میبرد ثمرش منزلت
به نوه چو بینی، جوانی کنی
به دل کودک و شادمانی کنی
به آرامی و صبر یارت شود
جهانت پر از عشق و غارت شود
نه حرص جوانی، نه شوق فزون
به دل حکمتی هست، آرام و خون
به هر جمع چون سایهبانی عظیم
به شصت و به هفتاد شد قدرِ بیم
تو تجربهها را همه دیدهای
ز هر راه پرسنگ رهبریدهای
کنون وقت آرام و قصهگریست
که نامت به لبهای نسل، دریست
تو چون گنج دانایی و حکمتی
به هر خانه آراسته نعمتی
به ذکر خداوند آرام گیر
که یادش بود بهترین دستگیر
به جسم ار ز نیروی پیشین کم است
ولی روح تو همچنان محکم است
به ورزش سبک، همچو نرمقدم
توانی ببری بار این پیچ و خم
به سفر، به دیدار یاران برو
که شاداب دارد تو را این جلو
نه غم، نه هراس از زمانه بمان
که هر لحظه رحمت بود در جهان
به لبخند تو خانه گلزار شد
به مهرت دل نسل بیدار شد
به نوه چو بخندی، بهشتی شود
به روی تو گلزار سرشتی شود
نه هفتاد، پیریست و رنج و ملال
که گنجیست پر نور و درس کمال
پس ای هفتادساله! به شادی بزی
به جان و به دل، همچو خورشید، تَپی
شعر هشتادسالگی
چو هشتاد سالت رسد بر شمار
ز رحمت بود عمر تو پایدار
خدا داد عمری دراز و بلند
که هر دم بود با دعایت پسند
جوانی گذشت و میانسالی هم
به پیری رسیدی، شد ایام، کم
ولی دل جوان گر بماند به جان
تو پیری ندانی در این کهکشان
به مهرت اگر نسل بسیار زاد
جهانت ز نامت پر از نور باد
تو باغی شدی پر ز سایه و برگ
که هر کس نشیند بر آن سبز مرگ
به نوه و نتیجه چو لبخند دهی
به هر خانه شور و صفا میدهی
تو قصهگری، گنج داناییی
تو سرمایهی نسل فرداییی
نهال وفا از تو پرورده شد
به هشتاد، ثمر پُرتر آورده شد
به هر جمع چون پادشاه وقار
نشسته به صدر و به عزت، سوار
اگر خسته گشتی ز جسم ضعیف
ولی روحت از نور حق هست نیف
به ذکر خدا دل جوان میکنی
به هر لحظه شکر و بیان میکنی
نه اندوه بر رفتهها در دل است
که آینده هم پر ز فضل و عمل است
به آرامش و صبر، همدم بمان
که شاد است جانت به هر داستان
به باغ جهان، هشتاد، میوه است
که هر کس ز آن، بهره گیرد درست
به هر لحظه تجربهها درس توست
که بر نسل آینده شد راهپوست
نهالِ بزرگی تو پروردهای
به هر کس چراغ ره آوردهای
به لبخند تو خانه گلشن شود
به مهرت دل نسل روشن شود
تو چون کوه استواری و محکم هنوز
اگر چه شدی پیر، پر فیض و روز
پس ای هشتادساله! به شادی بمان
که نامت بماند به نسلِ جهان
شعر نودسالگی
چو نود سال شد بر سرِ روزگار
تو گنجی شدی در دلِ هر دیار
خدا داده عمری چنین با برکات
که نامت بماند به صد خاطرات
جوانی گذشتی به شور و امید
میانسالی و پیری آمد پدید
کنون نود آمد، زمان صفاست
زمان دعا و زمان وفاست
به لب ذکر یزدان چو پیوستهای
ز غمها و رنجها همه رَستهای
به هر جمع تو پیر داناییی
چراغ ره و رهنماییی
به فرزند و نوه چو بنگری
جهانت شود باغ صد داوری
نتیجه چو بینی به دور و برت
به یادت جوانی فتد در سرت
به هر خندهی کودک، جوان میشوی
به مهرت چو خورشید، جان میشوی
نه اندوه پیری، نه غصه به دل
که همرنگ عشقی، به صد کار و عمل
به جسم ار شود سست و کمجانترت
ولی نور ایمان بود یاورت
به نود، دل آرامتر میشود
جهانت به مهرت پر از میشود
تو چون کوه بر جای و محکم بمان
چراغی برای همه در جهان
به قصهگری خوش، دلها ببری
به شعر و دعا، شادی آوری
به نوه نصیحت، به نسل آینده
چراغی شدی بر ره پاینده
به یاد خدا هر نفس بگذران
که اوست پناه تو در این جهان
به هر روز شکر نعیمش بگو
که بخشیده عمری چنین نیکخو
نه نود، هراس است و رنج و ملال
که نود، کمال است و گنج کمال
پس ای نودساله! به شادی بمان
که نامت بماند به نسلِ جهان
شعر صدمین سال زندگی
چو صد سال شد بر سرِ روزگار
تو گنجی شدی بیکران و نثار
خدا داده عمری چو یک صد به تو
که نادر بود در جهان این عَطا
به صد، قصهها در دل و جان توست
به هر مجلس، افسانهی کان توست
ز روز جوانی چو طوفان گذشت
میانسالی و پیریات هم گذشت
کنون صدهستی، به عزت تمام
به لب شکر یزدان، به دل احترام
به نوه و نتیجه چو بنگری
تو باغی شدی پرگل و سروری
همه نسلها بر تو فخر آورند
به نام تو، شادی به لبها برند
نه هر کس رسد بر چنین بخت و روز
که صد سال گردد چو خورشید سوز
به جسم ار ضعیفی، چه باک از این؟
که روشنتر استت دلِ همچو دین
به هر خندهات خانه گلشن شود
به مهرت دل نسل روشن شود
تو شاهد بر تاریخ یک قرنیی
تو سرمایهی نسلِ بعد از منی
به قصه چو لب وا کنی، دل ربـایی
به هر نوه درسِ حیات بیفـزایی
تو آیینهی صبر و حکمت شدی
تو گنجی ز معرفت و همت شدی
به هر لحظه شکرانه گوی ای حکیم
که صد سال عمری، بود نعم عظیم
نه صد، آخرین گامِ این زندگیست
که آغوش رحمت، در آن بندگیست
تو آماده شو با دل شاد و نور
به دیدار معبود و یار صبور
به یاد خداوند هر دم بخند
که پایان، همان آغازِ پروند
به صد، زندگی عطر دیگر دهد
به جانت صفا و به قلبت مدد
تو همچون درختی شدی صدساله
که سایه فکندی به هر خوشحاله
پس ای صدساله! به شادی بمان
که نامت بماند به نسلِ جهان
نتیجهگیری
این مجموعه، داستانی است از مسیر زندگی انسان از آغاز کودکی تا صدسالگی. هر دهه، فصل جدیدی از تجربه، رشد و حکمت را به تصویر میکشد و نشان میدهد که زندگی، مجموعهای از مراحل است که هر کدام زیبایی و ارزش خود را دارند.
کودکی پر از بازی و کنجکاوی است، نوجوانی مملو از شور و کشف دنیای تازه، جوانی سرشار از امید، تلاش و شکلگیری هویت، میانسالی با تجربه و تدبیر، و پیری با حکمت و آرامش. در هر مرحله، اگر انسان به ارزش زمان، مهربانی، دانش و امید توجه کند، زندگی سرشار از معنا، عشق و شادی خواهد شد.
این اشعار، نه تنها برای یادآوری ویژگیهای هر سن، بلکه برای ایجاد انگیزه، شادی و آگاهی است. هدف آن است که هر خوانندهای بتواند در هر مرحله از زندگی، خود را بیابد، مسیر درست را بشناسد و با امید و شادابی به جلو حرکت کند.
زندگی، هدیهای است بینظیر و زمان، ارزشمندترین سرمایهی ماست. با توجه و مراقبت به هر مرحله، میتوانیم این هدیه را به بهترین شکل استفاده کنیم و نسلی پر از تجربه، مهربانی و امید به دنیا بسپاریم.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۲۱