باسمه تعالی
قصیده
ترس از خدا
از خوف خدا، دل همه لرزان است
در سایهی عشق، دیدها گریان است
هر لحظه که تقوا به دل افزون گردد
هر لغزش ما پست و آن درمان است
ترسم ز فراق تو دلم خسته شود
ای خالق هستی، دل ما ترسان است
این دل ز فراق، بی تو افسرده شود
از عاقبت غفلت خود حیران است
گر لطف تو در دلم نتابد هرگز
این روح ز بار گنهم ویران است
از دوری تو ز عشق ، غم بار شوم
هر لحظه مرا غفلت و عصیان است
بگشا در عشق بر دل جانکاهم
از ظلمت دل، یار من شیطان است
ای رب، ز محبتت نظر کن بر من
کز دوری تو، جان و دل سوزان است
ترسم که ز غفلتی گرفتار شوم
از عشق خدا، راه ما قرآن است
رحمی کن اگر خراب و بیزار شدم
در سایهی عشق، دیده ها گریان است
ترسم که ز حق غافل و دور شوم
بی نور خدا، در دلم طغیان است
ای دوست مرا به خلوت وصل بخوان
از عاقبت خویش دلم حیران است
گر لطف تو در دلم نتابد هرگز
این روح ز بار گنهم ویران است
ای خالق ما، به سوی تو برگردم
در روز قیامت دل من لرزان است
از ظلمت دنیا دل و جان تار شود
از نامهی اعمال دلم نالان است
ای خالق رحمان، به تو من روی کنم
چون رحمت تو، چشمه ای جوشان است
بخشنده و دانا به خطایم، تو صبور
از ترس گناه، این دلم گریان است
ای خالق بیکران، به ما رحمی کن
این دل که زند تکیه به تو نالان است
دور از ره حق گشته و اقرار کنم
هر لحظه ز خوف، این دلم ویران است
کز بیتو اسیر خویش و بیمار شوم
دانم ز گناه، در دلم شیطان است
امید به عفوت، ز جهالت ز قصور
بر لطف و عطای ازلی انسان است
ای خالق جانها، تو کریمی و غفور
بر خلق جهان هادی و هم احسان است
جز سایهی تو نیست مرا راه جمیل
هر جا نگرم، نور حق رخشان است
گفتم که پناهم به تو ای یار جلیل
جز مهر تو نیست ، در دلم پنهان است
ای رب، به نگاه لطف، بنگر بر ما
کز هجر تو، دیدهها پریشان است
ای رب، ز کرامتت نظر کن بر دل
کز دوری تو، جان من سوزان است
ای خالق رحمت و صفا، در هر حال
بخشای" رجالی"که تو را ایمان است
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۲/۲۸