رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۶۹ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی لوح محفوظ


لوح محفوظ
لوح محفوظ بود منبع اسرار وجود
راز هستی همه ثبت است ز پرگار وجود
سرنوشت همگان ثبت بود قبل حیات
لوح محفوظ پر از حکمت‌ و انوار وجود

 

باسمه تعالی
لوح محفوظ

شرح:

این رباعی به یک مفهوم عمیق عرفانی و فلسفی می‌پردازد که در بسیاری از متون اسلامی و عرفانی مطرح است، به ویژه در آیات قرآن و آموزه‌های صوفیانه. در اینجا به شرح بیت به بیت آن می‌پردازیم:

بیت اول:

"لوح محفوظ بود منبع اسرار وجود"
این جمله اشاره به لوح محفوظ به عنوان منبعی است که در آن تمامی اسرار جهان و حقیقت وجود ثبت شده است. در عرفان اسلامی، لوح محفوظ به قلمروی از علم الهی اشاره دارد که در آن همه موجودات، رویدادها، تقدیرات، و حتی اسرار جهان قبل از خلقت نوشته شده است. این لوح نماد علم بی‌پایان و اراده خداوند است که همه‌چیز در آن قرار دارد و از آن نشأت می‌گیرد.

بیت دوم:

"راز هستی همه ثبت است ز پرگار وجود"
در این بیت، راز هستی به گونه‌ای با پرگار وجود در ارتباط قرار می‌گیرد. پرگار وجود مفهومی است که در آن همه‌چیز در یک دایره بزرگ و بی‌پایان است که حرکت و تکامل آن به هیچ‌وجه متوقف نمی‌شود. در اینجا، پرگار نمادی از اراده الهی است که هر چیزی را در مسیر حقیقت و تکامل قرار می‌دهد. هر راز و حقیقتی در مورد هستی، از جمله آفرینش و قوانین کائنات، در لوح محفوظ به‌طور دقیق ثبت است.

بیت سوم:

"سرنوشت همگان ثبت بود قبل حیات"
این بخش به معنای این است که سرنوشت تمام انسان‌ها و موجودات پیش از تولد در لوح محفوظ نوشته شده است. در فلسفه اسلامی و عرفانی، این مفهوم به معنی تقدیر از پیش تعیین‌شده است. انسان‌ها به شکلی از پیش مقدر در این دنیا آمده‌اند، هر چند که دارای آزادی اراده و انتخاب هستند. در این راستا، تمامی جزئیات زندگی از پیش دانسته و ثبت شده‌اند، از جمله زمان تولد، مرگ، و مسیر تکامل روحانی هر فرد.

بیت چهارم:

"لوح محفوظ پر از حکمت‌ و انوار وجود"
این بیت به حکمت و نور الهی اشاره دارد که در لوح محفوظ وجود دارند. حکمت در اینجا به معنی علم الهی است که در آن تمامی اسرار و تدابیر جهان به‌طور دقیق و کامل ثبت شده‌اند. همچنین انوار وجود به نور الهی اشاره دارد که به‌عنوان روشنایی بخش تمام موجودات و جهان محسوب می‌شود. این نور همان علم و اراده الهی است که همه‌چیز از آن نشأت می‌گیرد و در نهایت همه چیز به سوی آن بازخواهد گشت.

نتیجه‌گیری:

این رباعی به‌شکلی زیبا و عمیق به مفهوم لوح محفوظ و رابطه آن با اسرار هستی، تقدیر، حکمت الهی و انوار وجود پرداخته است. در اینجا لوح محفوظ به‌عنوان دفتری از اسرار الهی معرفی می‌شود که تمام جزئیات وجود و سرنوشت‌ها در آن از پیش نوشته شده و هیچ چیزی از اراده خداوند خارج نیست. این مفهوم به عارفان یادآوری می‌کند که در عالم، همه‌چیز در دست خداوند است و انسان‌ها باید به تقدیر الهی اعتماد کنند و از آن درس‌های حکمت و نور بیاموزند.

 

لوح محفوظ در عرفان و حکمت اسلامی مفهومی بسیار عمیق و پرمعنا است که به معنای "کتاب ازلی" یا "لوح آسمانی" است. این مفهوم به عنوان یک مقام از عالم غیب شناخته می‌شود که تمامی امور و حوادث جهان از آغاز تا پایان در آن ثبت شده‌اند. در تعالیم اسلامی، لوح محفوظ در واقع به نشانه علم و اراده الهی است که پیش از خلق جهان، همه موجودات و حوادث را در آن ثبت کرده است.

معنای لغوی:

واژه "لوح" در زبان عربی به معنای صفحه یا تابلویی است که بر آن نوشته می‌شود. "محفوظ" به معنای حفظ شده یا نگه‌داری شده است. بنابراین، "لوح محفوظ" به معنای "صفحه‌ای که در آن همه چیز حفظ و نگهداری شده است" می‌باشد.

در قرآن و روایات:

در قرآن کریم، لوح محفوظ به‌طور غیرمستقیم در آیات مختلف اشاره شده است. یکی از آیات مهم که به این مفهوم اشاره دارد، آیه 22 سوره البروج است که می‌فرماید:

"بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِیدٌ فِى لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ"
ترجمه: "بلکه این قرآن گرامی در لوح محفوظ است."

این آیه نشان می‌دهد که قرآن نیز در لوح محفوظ قرار دارد، و به همین ترتیب، تمامی اسرار و حکمت‌های عالم از ابتدا تا انتها در این لوح ثبت شده‌اند.

معنای عرفانی و فلسفی:

در عرفان اسلامی، لوح محفوظ به‌طور ویژه به عنوان جایی از علم الهی شناخته می‌شود که در آن تمامی مقدرات و سرنوشت‌ها، از گذشته تا آینده، ثبت شده است. این ثبت، نه به معنای محدود کردن اراده انسان‌ها، بلکه به‌عنوان یک نمایش از علم نامحدود و پیشین الهی است. به عبارت دیگر، در نظر عرفا، لوح محفوظ ازلی است و همه‌چیز از پیش دانسته و مقرر است. از دیدگاه عرفانی، انسان‌ها باید این حقیقت را درک کنند که اراده و تدبیر الهی بر همه‌چیز حاکم است و انسان در این میان تنها به انتخاب خود در مسیر تکامل روحانی گام می‌نهد.

ارتباط با تقدیر و سرنوشت:

در بسیاری از متون عرفانی، لوح محفوظ به نوعی با تقدیر و سرنوشت انسانی مرتبط است. این بدان معناست که همه‌چیز از پیش نوشته شده است و هیچ حادثه‌ای بدون اراده الهی رخ نمی‌دهد. ولی این بدان معنا نیست که انسان فاقد آزادی اراده است؛ در عوض، انسان‌ها مسئولیت دارند تا در مسیر الهی حرکت کنند و درک کنند که آزادی واقعی در هماهنگی با اراده الهی است.

تفاسیر صوفیانه:

صوفیان به‌ویژه در آثار بزرگان عرفانی مانند مولانا، سعدی، و ابن‌عربی، لوح محفوظ را به عنوان نمادی از علم بی‌پایان و رحمت الهی می‌بینند. ابن‌عربی در آثارش به این نکته اشاره می‌کند که عالم، از جمله انسان‌ها، در اصل از لوح محفوظ بیرون نیستند و همه‌چیز از لحظه آفرینش در این لوح ثبت شده است.

مفهوم در فضا و زمان:

عرفا معتقدند که لوح محفوظ هیچ ارتباطی به زمان و مکان ندارد؛ یعنی همه‌چیز در آن واحد در زمان‌ها و مکان‌های مختلف ثبت است و محدود به بعد زمانی نیست. از این رو، هر چیزی که در دنیا رخ می‌دهد، در این لوح ازلی از پیش نوشته شده و مورد علم و اراده الهی قرار گرفته است.

نتیجه‌گیری:

در مجموع، لوح محفوظ در عرفان به معنای قلمرو علم الهی است که همه‌چیز را در آن ثبت کرده و هیچ‌چیزی از آن غایب نیست. این مفهوم نه تنها از جنبه متافیزیکی و معنوی اهمیت دارد بلکه به انسان‌ها یادآوری می‌کند که همه‌چیز تحت تدبیر و مشیت الهی است و انسان باید در مسیر تسلیم به اراده الهی حرکت کند تا به حقیقت و کمال دست یابد.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی نیستان وحدت


نیستان وحدت
در عالم ذر، در نیستان بودم
سر مست ز نور پاک یزدان بودم
از حضرت حق، امر هجرت آمد
در چرخ فرا ق، غرق دوران بودم

 

شرح رباعی:

رباعی «نیستان وحدت» به زبان شعر عرفانی و با نمادهایی پیچیده و عمیق، تجربه‌ی انسان در مراحل مختلف سلوک معنوی را بیان می‌کند. در این شعر، تصویری از جستجو برای حقیقت و رسیدن به خداوند، به همراه لحظات جدایی و رنج‌های ناشی از آن، به نمایش گذاشته می‌شود. بیایید به تحلیل اجزای این رباعی بپردازیم:

  1. «در عالم ذر، در نیستان بودم»: این مصراع به مفهومی از عرفان اشاره دارد که به «عالم ذر» معروف است. عالم ذر به زمانی قبل از آفرینش جسمانی انسان و به عهدی که در آن روح‌های انسان‌ها با خداوند قرارداد بستند، اشاره دارد. در اینجا، «نیستان» به معنای مکانی است که انسان در آنجا با خداوند یکی بوده و به وحدت رسیده است. در حقیقت، این مصراع بیانگر حالتی است که پیش از تولد به حقیقت واحد و اصلی متصل بوده‌ایم و در آنجا آرامش و سرمستی وجود داشته است.

  2. «سرمست ز نور پاک یزدان بودم»: این مصراع به معنای درخشش نور الهی است که در اینجا به عنوان «نور پاک یزدان» معرفی می‌شود. «سرمست» یعنی مست و غرق در این نور الهی بودن، که به وضوح در تصاویر عرفانی به عنوان نشانه‌ای از اتصال کامل به حقیقت الهی آمده است. این تصویر نشان می‌دهد که در این مرحله، فرد روحی سرشار از نور و آرامش داشته و به وحدت با خداوند نزدیک بوده است.

  3. «از حضرت حق، امر هجرت آمد»: در این بخش، «حضرت حق» به خداوند اشاره دارد و «امر هجرت» به فرمان خدا برای ترک آن حال و ورود به دنیای مادی و جسمانی اشاره دارد. هجرت در اینجا به معنای ترک عالم وحدت (نیستان) و ورود به عالم کثرت (دنیا و جسم) است. این مفهوم همانطور که در قرآن و دیگر متون عرفانی آمده، حرکت از حالتِ اصل و وحدت به سمت تنوع و کثرت‌های دنیوی است.

  4. «در چرخ فراق، غرق دوران بودم»: این مصراع به حالتی از فراق و جدایی از آن وحدت اولیه اشاره دارد که در آن فرد دچار رنج و درد جدایی شده است. «چرخ فراق» اشاره به چرخش زمان و دنیا دارد که انسان را از وحدت دور کرده است. «غرق دوران» نیز به معنای غرق شدن در زمان و دنیای مادی است که از حالتِ روحانی اولیه دور می‌افتد و احساس جدایی و رنج از خداوند به‌وجود می‌آید. در اینجا، «دوران» نماد گذر زمان و تجربه‌ای است که فرد در دنیا و کثرت‌ها می‌گذراند و در آن گم می‌شود.

تحلیل کلی:

این رباعی به زیبایی مراحل سلوک عرفانی و سفر روحی از عالم وحدت به سوی عالم کثرت را شرح می‌دهد. این مسیر ابتدا با سرمستی و نورانیت همراه است، اما پس از هجرت از عالم اولیه، انسان وارد چرخ دنیوی می‌شود و در دنیای کثرت و فراق از حقیقت غرق می‌شود. در این سفر، درد و رنج جدایی از اصل، و از دست دادن آن حالت پاک و نورانی، تجربه‌ای است که همه انسان‌ها در جستجوی حقیقت و معنا باید آن را پشت سر بگذارند.

این رباعی ناظر به جستجو و تلاش انسان برای بازگشت به اصل و وحدت است و می‌تواند به عنوان تمثیلی از تلاش انسان برای درک معنای زندگی و رسیدن به خداوند تعبیر شود.

 

نیستان وحدت در عرفان

"نیستان وحدت" یکی از مفاهیم عمیق عرفانی است که به مقام ازلی وحدت هستی و سرمنشأ وجود اشاره دارد. این اصطلاح، به‌ویژه در عرفان مولوی و عرفای وحدت‌الوجودی معنای خاصی پیدا می‌کند.


۱. ریشه‌ی اصطلاح و ارتباط آن با نی و مثنوی مولانا

مولانا در آغاز مثنوی معنوی، نی را نمادی از روح انسان می‌داند که از اصل خویش، یعنی نیستان جدا شده است:

بشنو این نی چون شکایت می‌کند / از جدایی‌ها حکایت می‌کند

🔹 در اینجا، "نی" نماد روح انسانی است و "نیستان" همان عالم وحدت الهی است که روح از آن جدا شده و به عالم ناسوت (دنیا) فرود آمده است.

🔹 پس "نیستان وحدت"، همان جایگاه نخستین روح است که پیش از هبوط به عالم خاک، در وحدت مطلق با خداوند قرار داشت.


۲. نیستان وحدت در عرفان ابن عربی و مفهوم وحدت وجود

🔹 در مکتب وحدت وجود (عرفان ابن عربی و پیروانش)، تمام هستی تجلی یگانه‌ی حق است.
🔹 قبل از اینکه ارواح به عالم کثرت وارد شوند، در وحدت محض بودند. این مقام همان نیستان وحدت است.
🔹 سالک در مسیر سلوک عرفانی، از کثرت به وحدت بازمی‌گردد و دوباره به همان مقام فنا در حق (نیستان وحدت) می‌رسد.


۳. نیستان وحدت و مفهوم فنا و بقا

🔹 "نیستان وحدت" را می‌توان مقام فنا در وحدت دانست. یعنی مرحله‌ای که سالک دیگر برای خود وجودی مستقل نمی‌بیند و تنها حق را مشاهده می‌کند.
🔹 در این مقام، "من" از بین می‌رود و تنها حقیقت الهی باقی می‌ماند.

فنا: سالک از خودی خود محو می‌شود.
بقا: پس از فنا، وجود او در حق باقی می‌ماند و در وحدت ازلی غرق می‌شود.

پس، نیستان وحدت همان سرچشمه‌ی ازلی هستی است که روح از آن جدا شده و در آرزوی بازگشت به آن است.


۴. کاربرد نیستان وحدت در شعر عرفانی

🔹 بسیاری از عرفا از این مفهوم در شعر خود استفاده کرده‌اند:

مولانا:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش

بیدل دهلوی:
ما را ز نیستان عدم ساخت، نوای عشق / این زمزمه از روز ازل در سخن آمد

🔹 مثال برای شعر جدید با "نیستان وحدت":

زین خاک‌نشینان، سفر باید کرد
تا باز روم سوی نیستان وحدت

از ناله‌ی نی، بوی جانان آید
بازم ببرید از جهان، نیستان وحدت


۵. جمع‌بندی

نیستان وحدت همان مبدأ ازلی ارواح است، جایی که همه در وحدت محض با حق بودند.
روح انسان، همچون نی، از این نیستان جدا شده و اکنون در حسرت بازگشت به آن است.
سیر و سلوک عرفانی، بازگشتی از کثرت دنیا به وحدت نیستان است.

اگر بخواهید، می‌توانم با این مفهوم یک رباعی اختصاصی برای شما بسازم! نظر شما چیست؟

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی مستی عشق


مستی عشق
مستی ز شراب عشق، طوفان دارد
بی هوشی ما، عطر جانان دارد
یک جرعه اگر ز این شرابم بخشی
فارغ شوم از جهان که هجران دارد

شرح رباعی "مستی عشق"

این رباعی یک تصویر عرفانی و عاشقانه از مستی عشق الهی ارائه می‌دهد و در چهار مصرع، سیر و سلوک عارفانه و رهایی از قیود دنیوی را به زیبایی به تصویر می‌کشد.


مصرع اول: "مستی ز شراب عشق، طوفان دارد"

  • مستی عشق به یک طوفان عظیم و پرشور تشبیه شده است.
  • این تصویر نشان می‌دهد که عشق حقیقی، همچون طوفانی ویرانگر، تمام تعلقات دنیوی را از بین می‌برد و انسان را در حالتی از بی‌خویشی قرار می‌دهد.
  • این طوفان، برخلاف طوفان‌های طبیعی، ویرانگر نیست، بلکه رهایی‌بخش است.

مصرع دوم: "بی‌هوشی ما، عطر جانان دارد"

  • «بی‌هوشی» اشاره به حالت فنا و محو شدن در عشق الهی دارد.
  • «عطر جانان» به زیبایی وصل به معشوق حقیقی (خداوند) را توصیف می‌کند.
  • در عرفان، مستی و بی‌هوشی نشانه‌ای از رهایی از خود و رسیدن به حقیقت مطلق است.

مصرع سوم: "یک جرعه اگر ز این شرابم بخشی"

  • این مصرع التماس سالک به معشوق برای چشیدن حتی قطره‌ای از شراب عشق الهی را بیان می‌کند.
  • در عرفان، شراب عشق نماد معرفت و شناخت الهی است که تنها به برگزیدگان عطا می‌شود.
  • اشاره به یک جرعه، نشان می‌دهد که حتی اندکی از این عشق، برای دگرگونی کامل سالک کافی است.

مصرع چهارم: "فارغ شوم از جهان که هجران دارد"

  • اینجا سالک به نتیجه می‌رسد: چون این دنیا سراسر دوری از معشوق (هجران) است، پس باید از آن رها شد.
  • فارغ شدن از جهان یعنی عبور از تعلقات دنیوی، رسیدن به فنا و اتصال به معشوق.
  • هجران در اینجا به معنای فراق از حقیقت و گرفتار شدن در دنیای مادی است.

نتیجه‌گیری:

این رباعی یک مسیر سلوکی را در چهار مرحله نشان می‌دهد:

  1. مستی عشق، طوفانی در جان ایجاد می‌کند.
  2. بی‌خویشی از این عشق، عطر حضور معشوق را در وجود انسان جاری می‌سازد.
  3. سالک طلب می‌کند که حتی جرعه‌ای از این شراب به او بخشیده شود.
  4. در نهایت، او از دنیایی که سراسر هجران است، فارغ می‌شود.

یک رباعی کامل، پرمغز و عمیق در عرفان!

 

مستی عشق در عرفان

مستی عشق یکی از عمیق‌ترین و زیباترین مفاهیم عرفانی است که در آثار مولانا، حافظ، عطار، بایزید بسطامی، حلاج و دیگر عارفان به آن پرداخته شده است. این مستی، برخلاف مستی ظاهری ناشی از شراب مادی، حالتی روحانی و معنوی است که انسان را از خودبینی و وابستگی‌های دنیوی آزاد کرده و به عشق الهی و فنا در حق می‌رساند.


۱. تعریف مستی عشق در عرفان

مستی عشق در عرفان به حالتی از بی‌خویشی، شور و جذبه‌ی الهی، و فنا در معشوق حقیقی (خداوند) اشاره دارد که در آن، سالک خود را فراموش کرده و تنها با حقیقت یگانه می‌شود. این مستی، نتیجه‌ی نوشیدن "شراب معرفت" است که باعث می‌شود عقل حسابگر خاموش شود و دل، مست از حضور حق گردد.

ابن فارض مصری می‌گوید:
"شربنا علی ذکر الحبیب مدامةً
سکرنا بها من قبل أن یخلق الکرْمُ"

(ما بر یاد دوست، شرابی نوشیدیم
که پیش از آفرینش تاک از آن مست بودیم.)

این بیت نشان می‌دهد که عشق الهی، ازلی و پیش از خلقت بوده و مستی آن، حقیقی‌تر از هر مستی دیگر است.


۲. مستی عشق در مقابل هوشیاری عقل

در عرفان، عقل حسابگر و جزئی (عقل معاش) در برابر عقل کل و مستی عشق قرار دارد. مستی عشق، سالک را از حسابگری‌های عقلانی رها کرده و او را در دریای وحدت غرق می‌کند.

مولانا:
"عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها"

در اینجا، مولانا نشان می‌دهد که عقل جزئی، محدود و مقید به استدلال و محسوسات است، درحالی‌که عشق و مستی، راهی فراتر از این دنیا دارد.


۳. ویژگی‌های مستی عشق در عرفان

۱. بی‌خویشی و رهایی از نفس: عاشق، خود را فراموش می‌کند و تنها معشوق را می‌بیند.
۲. فنا فی الله: مستی عشق مقدمه‌ای برای فنا در ذات الهی است.
۳. شور و جذبه‌ی معنوی: سالک در این حالت، سرمست از حضور حق شده و از عقل جزئی فراتر می‌رود.
۴. بی‌اعتنایی به دنیا: دنیا و مادیات در نظر عارف بی‌ارزش می‌شود.
۵. خلوص و پاکی: در این مستی، عاشق از هر وابستگی پاک شده و فقط معشوق را می‌بیند.

حافظ:
"دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
قصه‌ی بی‌سر و سامانی من گوش کنید"


۴. نمادهای مستی عشق در عرفان

۱. شراب و میخانه

عارفان از "شراب معرفت" و "می عشق" برای اشاره به حالتی از مستی روحانی استفاده می‌کنند که در آن، سالک از خودیّت رها شده و به معشوق می‌رسد.

مولانا:
"از می عشق چون شدم مست
از همه هشیاران شدم پست"

۲. ساقی و جام

ساقی در عرفان، نماد خداوند یا پیر و مرشد است که جام معرفت را به عاشق می‌نوشاند.

حافظ:
"میکده‌ای که ساقی‌اش مستی دهد به مستان
گو همه ترک هوش کن، گر تو حریف می‌شوی"

۳. رقص و سماع

سماع در عرفان، نماد حرکت عاشقانه‌ی روح در مسیر حق است. این نوع از مستی، جسم و جان را به حرکت در می‌آورد و سالک را در جذبه‌ی عشق غرق می‌کند.

مولانا:
"باده از ما مست شد، نی ما از او
قالب از ما هست شد، نی ما از او"


۵. مراتب مستی در عرفان

۱. مستی از عشق مجازی → مرحله‌ی اول که شامل عشق به انسان یا زیبایی‌های ظاهری است.
۲. مستی از عشق حقیقی → در این مرحله، عاشق از خود رها شده و فقط معشوق حقیقی (خداوند) را می‌بیند.
۳. مستی فنا و بقا → اوج مستی، جایی است که عاشق نه خود را می‌بیند، نه غیر را، بلکه در وحدت الهی غرق می‌شود.

مولانا:
"من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه؟
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه!"


۶. مستی عشق در مقابل مستی مادی

برخی ممکن است مستی عشق را با مستی شراب مادی یکی بدانند، اما در عرفان، تفاوت بزرگی بین این دو وجود دارد:

حافظ:
"شراب ازل پیمانه کردم ز جامی
که مِی جمله مِی بود و مِی جمله جامی"


۷. نتیجه‌گیری

مستی عشق در عرفان، حالتی است که عاشق از خودی و عقل حسابگر رها شده و به حقیقت الهی می‌رسد. این مستی، با شراب عشق و جذبه‌ی الهی حاصل شده و مقدمه‌ای برای فنا و بقا در حق است.

مستی عرفانی، راهی برای خروج از محدودیت‌های دنیا و رسیدن به حقیقت مطلق است.
در این مستی، عاشق به نقطه‌ای می‌رسد که فقط معشوق را می‌بیند و در نور حقیقت محو می‌شود.

مولانا:
"بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید، کمال آورد"

پس، مستی عشق در عرفان نه تنها نشانه‌ی غفلت نیست، بلکه اوج بیداری است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی  وادی بقا


وادی بقا
زین خانه‌ی خاکی چو گذر باید کرد
دل را به تجلی و شرر باید کرد
در دشت بقا، چون فنا گشتی تو
در بزم ازل، سوز و سر باید کرد

 

شرح رباعی "وادی بقا"

این رباعی عارفانه به سیر و سلوک معنوی و عبور از تعلقات مادی اشاره دارد و مفاهیم مهمی همچون فنا، بقا، تجلی، و ازلیت را در خود جای داده است. در ادامه، هر مصراع را به‌صورت جداگانه بررسی و تفسیر می‌کنیم:


مصراع اول:

"زین خانه‌ی خاکی چو گذر باید کرد"

  • "خانه‌ی خاکی": اشاره به جهان مادی و جسمانی دارد که از عناصر خاکی ساخته شده است.
  • "چو گذر باید کرد": توصیه به رهایی از دنیا و ترک وابستگی‌های دنیوی.
  • در عرفان، دنیا مانند سرایی موقت در نظر گرفته می‌شود که باید از آن عبور کرد تا به حقیقت واصل شد.

مفهوم: سالک باید از دنیای مادی دل بکند و برای سیر به‌سوی حقیقت آماده شود.


مصراع دوم:

"دل را به تجلی و شرر باید کرد"

  • "تجلی": اشاره به نور و ظهور حقیقت الهی دارد. در عرفان، تجلی یعنی روشن شدن دل به نور معرفت و حقیقت.
  • "شرر": استعاره از شوق، اشتیاق، و سوز درونی که انسان را به حرکت در مسیر عشق الهی وامی‌دارد.

مفهوم: برای رسیدن به حقیقت، دل باید در آتش عشق بسوزد و نور حق را منعکس کند. این اشاره‌ای به تجربه‌ی سوز و اشتیاق در مسیر سلوک عرفانی است.


مصراع سوم:

"در دشت بقا، چون فنا گشتی تو"

  • "دشت بقا": اشاره به مرحله‌ی بقا بالله دارد که عارف پس از فنا به آن می‌رسد.
  • "چون فنا گشتی": فنا یعنی از بین رفتن نفس و خودیّت در برابر حق. در تصوف، فنا مقدمه‌ی ورود به بقا است.

مفهوم: اگر سالک از خودی و نفسانیت عبور کند (فنا)، به حقیقت جاودان و مقام بقا بالله خواهد رسید.


مصراع چهارم:

"در بزم ازل، سوز و سر باید کرد"

  • "بزم ازل": اشاره به عالم ازلیت و پیش از خلقت دارد، جایی که حقیقت و عشق الهی تجلی کرده است.
  • "سوز": اشاره به شور و اشتیاق عرفانی دارد که در مسیر سلوک به اوج می‌رسد.
  • "سر": می‌تواند اشاره به سرّ عرفانی، حقیقت پنهان، یا حتی سماع و حرکت عاشقانه در مسیر حقیقت باشد.

مفهوم: سالک در بزم الهی و عالم حقیقت باید با سوز و اشتیاق و همچنین با رازآلودگی و معرفت حضور یابد.


جمع‌بندی کلی:

این رباعی سیر سالک از دنیا به سوی حقیقت مطلق را به زیبایی به تصویر می‌کشد:

  1. دل کندن از دنیا (مصراع اول)
  2. آماده شدن برای دریافت نور حقیقت و شعله‌ی عشق (مصراع دوم)
  3. رسیدن به مقام فنا و سپس بقا بالله (مصراع سوم)
  4. ورود به حقیقت ازلی با سوز و عشق عرفانی (مصراع چهارم)

نتیجه: این رباعی یک نقشه‌ی راه عرفانی برای سالک ارائه می‌دهد و او را به سوی نور، عشق، فنا، و بقا هدایت می‌کند.

 

وادی بقا در عرفان

وادی بقا یکی از مراحل عالی سیر و سلوک عرفانی است که پس از فنا حاصل می‌شود. در این مرحله، عارف که پیش‌تر از خودی و انانیت رهایی یافته، دوباره به عالم برمی‌گردد، اما این بار با معرفتی الهی و حضوری آگاهانه در حقیقت مطلق. او دیگر به خودی خویش وجود ندارد، بلکه با بقای الهی و به‌واسطه‌ی حق، در عالم باقی است.

۱. مفهوم بقا در عرفان

بقا در عرفان اسلامی به معنای «باقی ماندن به حق» است. این مرحله نقطه‌ی مقابل فنا است، اما نه به معنای بازگشت به نفس و خودی، بلکه به معنای ادامه‌ی حیات با حقیقت الهی. در این مرحله، سالک نه‌تنها خود را از میان برده، بلکه حقیقت الهی را در خود متجلی ساخته است.

۲. تفاوت فنا و بقا

  • فنا: سالک در این مرحله از هرگونه انانیت و فردیت خود عبور می‌کند و در حقیقت الهی محو می‌شود. در این وضعیت، او از هر چیزی جز حق تعالی غافل است و هیچ تعلقی به دنیا ندارد.
  • بقا: پس از فنا، وقتی که سالک به حقیقت الهی دست یافت، در او باقی می‌ماند و با قدرت و نور الهی، در جهان حضور دارد. این بقا به معنای ادامه‌ی وجود فردی نیست، بلکه نوعی بقا به واسطه‌ی خداوند است.

۳. نشانه‌های وادی بقا

  • بازگشت آگاهانه به دنیا: عارف پس از فنا به دنیا بازمی‌گردد، اما این بازگشت به‌معنای وابستگی به دنیا نیست، بلکه او از حقیقتی فراتر آگاه شده و برای هدایت دیگران باقی می‌ماند.
  • حضور در حق و خلق: در این مرحله، عارف نه‌تنها با حق تعالی در ارتباط است، بلکه با مردم نیز تعامل دارد و آنها را به سوی نور هدایت می‌کند.
  • عبودیت کامل: او دیگر از خود اراده‌ای ندارد، بلکه تمام افعال و گفتارش به اراده و مشیت الهی انجام می‌شود.
  • آرامش مطلق: چون او در حقیقت الهی مستحیل شده، هیچ دلهره و ترسی ندارد و همه چیز را در سایه‌ی حکمت و مشیت الهی می‌بیند.

۴. بقا از دیدگاه عرفای بزرگ

ابن عربی

محیی‌الدین ابن عربی فنا و بقا را به عنوان دو مرحله از تکامل عارف معرفی می‌کند. او می‌گوید که فنا، نفی صفات بشری است و بقا، اثبات صفات الهی در وجود انسان. عارف در این مرحله به حقیقت وحدت وجود پی می‌برد و درمی‌یابد که همه چیز جلوه‌ای از حق است.

مولانا

مولانا در اشعار خود از بقا به عنوان مرحله‌ی نهایی سلوک یاد می‌کند. او در مثنوی معنوی و دیوان شمس بارها اشاره می‌کند که فنا تنها مرحله‌ی ناپدید شدن از خود است، اما در بقا، انسان به گونه‌ای دیگر به هستی بازمی‌گردد:

مرده بُدم، زنده شدم، گریه بُدم، خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

این بیت نشان می‌دهد که فنا به معنای مرگ از خود و بقا به معنای زنده شدن به واسطه‌ی عشق الهی است.

حسین بن منصور حلاج

حلاج نیز که به‌خاطر بیان جسورانه‌ی «انا الحق» مشهور است، به مرحله‌ی بقا رسیده بود. او فنا شد و در حقیقت الهی باقی ماند، به طوری که خود را از حق جدا نمی‌دید. این سخن او نشان‌دهنده‌ی وصول به بقای الهی است.

۵. نتیجه‌گیری

وادی بقا، بالاترین مقام عرفانی است که سالک می‌تواند به آن برسد. در این مرحله، او به حقیقت وحدت رسیده و در حضور الهی باقی می‌ماند. اما این بقا به معنای حیات فردی نیست، بلکه یک نوع بقای الهی است که در آن، عارف دیگر از خود اراده‌ای ندارد و سراسر وجودش تجلی خداوند است.

این مرحله، همان جایی است که انسان کامل ظهور می‌یابد و به هدایت مردم می‌پردازد، بدون آنکه در دام نفس و انانیت بیفتد. در این حالت، عارف هم با حق در ارتباط است و هم با خلق، اما تمام اعمال و گفتار او از روی حقیقت و عشق الهی است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی
وادی فنا
رفتم ز جهان و بی‌نشانم کردند
از نیست به نور، جاودانم کردند
چون غیر ز حق من گذشتم، دیدم
در وادی عشق، لا مکانم کردند

 

این رباعی درباره‌ی مرحله‌ای عرفانی به نام "وادی فنا" است که در سلوک عرفانی و تصوف، مرحله‌ای از از بین رفتن خودی (نفس) و رسیدن به حقیقت الهی محسوب می‌شود. حالا بیت به بیت شرح می‌دهیم:

  1. رفتم ز جهان و بی‌نشانم کردند

    • شاعر از رهایی از دنیا و نفی خود سخن می‌گوید. در عرفان، فنا به معنای از بین رفتن تعلقات دنیوی و خودی است. «بی‌نشان شدن» یعنی پشت سر گذاشتن هویت فردی و غرق شدن در وجود الهی.
  2. از نیست به نور، جاودانم کردند

    • وقتی انسان از خود تهی می‌شود («نیست» می‌شود)، به نور الهی می‌رسد و جاودانه می‌شود. این اشاره به مفهوم بقای بعد از فنا دارد؛ یعنی سالک پس از نابود شدن خودیتش، به بقای الهی دست می‌یابد.
  3. چون غیر ز حق جمله گذشتم، دیدم

    • وقتی سالک همه چیز غیر از خدا را رها می‌کند و به حقیقت محض می‌رسد، بصیرت و شهود عرفانی پیدا می‌کند. در این مرحله، جز حق چیزی را نمی‌بیند.
  4. در وادی عشق، لا مکانم کردند

    • در نهایت، سالک وارد وادی عشق می‌شود، که مرحله‌ی والای سلوک عرفانی است. در این مرحله، او دیگر در قالب مکان و زمان نمی‌گنجد؛ زیرا در حقیقت الهی فانی شده و وجودش فراتر از قیود مادی رفته است.

به طور کلی، این رباعی تصویری از فنا و بقا در عرفان اسلامی را به زیبایی بیان می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه با از دست دادن خود، می‌توان به حقیقت مطلق دست یافت.

 

وادی فنا در عرفان: سیر از خودی به حقیقت مطلق

وادی فنا یکی از والاترین مراحل سیر و سلوک عرفانی است که در آن سالک از خودی خود فانی می‌شود و تنها خدا را درک می‌کند. در این وادی، فرد نه تنها از نفس و خودبینی عبور می‌کند، بلکه به مرحله‌ای می‌رسد که تمام هستی را جلوه‌ای از حق می‌بیند و در نهایت، به بقای بالله (بقای در حق) دست پیدا می‌کند.

۱. معنای فنا: زوال خودی و ظهور حق

"فنا" به معنای نیستی و نابودی مطلق نیست، بلکه به معنای محو شدن صفات نفسانی و خودپرستی در برابر حقیقت الهی است. در این مرحله، فرد درمی‌یابد که:

  • قدرت، اراده و هستی او چیزی جز انعکاس قدرت و اراده الهی نیست.
  • تمامی تعلقات مادی و نفسانی کنار می‌روند و جای خود را به عشق مطلق به خدا می‌دهند.
  • "من" و "خود" سالک از بین می‌رود و تنها خداوند باقی می‌ماند.

مولوی در این‌باره می‌گوید:
آن یکی ماهی همی‌زد بر جهان
وان یکی می‌گفت ماهی را بخوان
گفت کو؟ گفت اینک اندر آب
گفت: اینک آب، کو ماهی، شتاب؟

→ این ابیات نشان می‌دهند که وقتی انسان در حقیقت غرق شود، دیگر "خود" را نمی‌بیند؛ همان‌طور که ماهی در دریا، از آب غافل است.

۲. فنا در سه مرحله: از افعال تا ذات

عرفا فنا را به سه مرحله تقسیم کرده‌اند که هر کدام نشان‌دهنده یک نوع "محوشدگی" در خداوند است:

الف) فنا از افعال (فنا فی‌الأفعال)

  • در این مرحله، سالک می‌فهمد که هیچ فعلی از خود ندارد و تمام افعال از جانب خداوند صادر می‌شود.
  • این فهم باعث می‌شود که خود را فاعل نبیند و تمام حرکاتش را به قدرت الهی نسبت دهد.

نمونه:
انسان گمان می‌کند که کارهای خود را با قدرت خود انجام می‌دهد، اما در حقیقت، این خداوند است که نیرو و توان را در او جاری کرده است.

ب) فنا از صفات (فنا فی‌الصفات)

  • در این مرحله، سالک متوجه می‌شود که تمام صفات مثبت او (مانند علم، قدرت، حیات) در حقیقت، انعکاسی از صفات الهی هستند.
  • دیگر خود را عالم، قادر یا صاحب اختیار نمی‌داند، بلکه این صفات را تنها متعلق به خدا می‌بیند.

نمونه:
شخصی که به این مرحله می‌رسد، دیگر نمی‌گوید "من دانا هستم"، بلکه می‌گوید "علم، تنها از آنِ خداوند است و من جلوه‌ای از آن هستم."

ج) فنا از ذات (فنا فی‌الذات)

  • این بالاترین مرحله فناست که در آن، سالک به کلی از خود محو می‌شود و تنها حضور خدا را احساس می‌کند.
  • در این مقام، دیگر "من" وجود ندارد، بلکه تنها "او" (خدا) باقی است.
  • این مقام را "فنا الفنا" یا "محض توحید" می‌نامند.

نمونه:
بایزید بسطامی می‌گوید:
"سبحانی، ما اعظم شانی!"
(پاک و منزهم! چه جایگاه بزرگی دارم!)
→ این سخن نشان می‌دهد که او دیگر خودی نمی‌بیند، بلکه تماماً غرق در حقیقت الهی شده است.

۳. تفاوت فنا و نیستی:

ممکن است فنا با نابودی مطلق و پوچ‌گرایی اشتباه گرفته شود، اما در عرفان:

  • فنا نابودی وجودی نیست، بلکه نابودی خودبینی و نفسانیت است.
  • فنا به معنی زوال استقلال فردی است، نه زوال شخصیت.
  • پس از فنا، سالک در حقیقت الهی باقی می‌ماند (بقا بالله).

برای مثال:
یک قطره وقتی در دریا می‌افتد، "خود" را از دست می‌دهد اما در واقع، جزیی از اقیانوس می‌شود. سالک فناشده هم "خود" را از دست می‌دهد اما در حقیقت مطلق باقی می‌ماند.

۴. فنا و بقا: مرحله نهایی سلوک عرفانی

بعد از فنا، سالک به مرحله‌ی بقا بالله می‌رسد، یعنی بقای در حقیقت الهی.

  • در این مرحله، فرد دیگر در دنیا حضور دارد، اما با نگاه الهی.
  • به قول مولانا:
    این جهان یک فکرت است از عقل کل
    عقل کل شاه است و این عالم دَول

۵. سخن بزرگان درباره فنا

مولانا:
چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت
چون رسید او بر نوشتن، باز یافت

→ وقتی انسان می‌فهمد که همه چیز از خداست، دیگر "من" و "خود" را نمی‌بیند.

حافظ:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

ابوسعید ابوالخیر:
"تا تو ز خود نرفته‌ای، راه نیافته‌ای؛ چون ره یافتی، به خود راه نیست."

۶. نتیجه‌گیری: هدف نهایی وادی فنا

✅ فنا یعنی عبور از خودبینی و دیدن حقیقت یگانه در پس همه چیز.
✅ فنا نهایت سلوک عرفانی است که به بقا بالله ختم می‌شود.
✅ این وادی به سالک می‌آموزد که خود را فاعل نداند، بلکه تنها فاعل حقیقی خداست.
✅ در نهایت، سالک در حقیقت حق باقی می‌ماند و زندگی او سراسر جلوه‌ای از نور الهی می‌شود.

پس فنا، نقطه‌ی پایان نیست، بلکه گذرگاهی است که انسان را به "حقیقت مطلق" متصل می‌کند.

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی طلسم زیبایی


طلسم زیبایی
دنیا چو طلسم و وهمِ بی‌پایان است
هر لحظه فریبِ دیده و وجدان است
گر پرده ز رخسار جهان برداری
بینی که حقیقتی نهان از جان است

 

شرح رباعی "طلسم زیبایی"

این رباعی مضمونی عرفانی و فلسفی دارد و به حقیقت پنهان هستی و فریبندگی دنیا اشاره می‌کند.

مصرع اول:

"دنیا چو طلسم و وهمِ بی‌پایان است"

  • دنیا به طلسم و وهم تشبیه شده است که نشان‌دهنده‌ی فریبندگی و ناپایداری آن است.
  • "طلسم" یعنی سحری که عقل را فریب می‌دهد و انسان را در بند نگاه می‌دارد.
  • "وهمِ بی‌پایان" بیانگر این است که این فریبندگی موقتی نیست، بلکه همیشگی است.

مصرع دوم:

"هر لحظه فریبِ دیده و وجدان است"

  • این مصرع بر فریبندگی دائمی دنیا تأکید دارد.
  • "دیده" اشاره به حواس ظاهری انسان دارد که به‌سادگی فریب جلوه‌های دنیا را می‌خورد.
  • "وجدان" نشان‌دهنده‌ی حس درونی و عقل است که حتی آن هم ممکن است در دام فریب بیفتد.
  • نتیجه: نه‌تنها چشم، بلکه وجدان و شعور انسان نیز ممکن است تحت تأثیر این فریب قرار بگیرد.

مصرع سوم:

"گر پرده ز رخسار جهان برداری"

  • "پرده" نماد حجاب‌های مادی و ذهنی است که مانع درک حقیقت می‌شود.
  • این مصرع به شناخت و بصیرت اشاره دارد؛ اگر بتوان این پرده‌ها را کنار زد، حقیقت آشکار خواهد شد.

مصرع چهارم:

"بینی که حقیقتی نهان از جان است"

  • بعد از کنار رفتن پرده‌ی فریب، حقیقتی آشکار می‌شود که درون جان انسان پنهان بوده است.
  • این حقیقت همان ذات حقیقی هستی و معرفت معنوی است، که در درون انسان وجود دارد اما دنیا آن را پنهان کرده است.
  • نتیجه: حقیقت را نباید در دنیا و مادیات جست، بلکه باید درون جان خود یافت.

پیام کلی رباعی:

دنیا طلسمی فریبنده است که حتی عقل را نیز به اشتباه می‌اندازد.
اگر انسان بتواند پرده‌ی فریب را کنار بزند، حقیقت را درون خود خواهد یافت.
این رباعی دعوتی به بصیرت، خودشناسی و درک عمیق‌تر از حقیقت هستی است.

این شرح، مفهوم رباعی شما را با زبان ساده و دقیق توضیح می‌دهد. اگر تغییری یا اصلاحی مدنظر دارید، بفرمایید!

 

 

طلسم دنیا در عرفان: رمز فریب و حقیقت پنهان

در عرفان اسلامی و مکاتب دیگر تصوف، "طلسم دنیا" استعاره‌ای است که به فریبندگی و پوشیدگی حقیقت در جهان مادی اشاره دارد. طلسم در اصل به معنای نشانه‌ای رازآلود و نمادی از نیروهای پنهان و ماورایی است که نیاز به کشف و رمزگشایی دارد. از این رو، وقتی از "طلسم دنیا" سخن می‌گوییم، منظور پرده‌ای است که بین انسان و حقیقت مطلق (حق، خداوند) کشیده شده و موجب می‌شود که آدمی در وهم و غفلت فرو رود، حقیقت را نبیند و در زنجیرهای دنیا گرفتار شود.

۱. مفهوم "طلسم دنیا" در عرفان

در متون عرفانی، "طلسم دنیا" به معنای سحر و جاذبه‌ای است که انسان را از حقیقت الهی غافل می‌کند و او را در دنیای مادی و محسوس محبوس می‌سازد. این طلسم باعث می‌شود که آدمی:

  • به لذات و خوشی‌های زودگذر دنیا دل ببندد و از حقیقت ابدی بازماند.
  • دنیا را هدف بپندارد، نه وسیله‌ای برای رشد و تکامل روحی.
  • به وهم، توهم و غفلت گرفتار شود و از شناخت حقیقت بازماند.
  • نظام عالم را به ظاهر ببیند، نه باطن آن را که پر از رموز الهی است.

در واقع، دنیا مانند یک طلسم عمل می‌کند که چشم دل انسان را کور کرده و او را در زنجیرهای توهمات و دلبستگی‌های مادی نگه می‌دارد.

۲. چرا دنیا "طلسم" نامیده شده است؟

در عرفان، دنیا از یک سو محل آزمون و سیر تکامل روحی انسان است و از سوی دیگر فریبنده و گمراه‌کننده. به همین دلیل، از آن به عنوان یک "طلسم" یاد می‌شود، چرا که:

  1. جاذبه‌های مادی و نفسانی آن، انسان را سحر می‌کند و باعث می‌شود که او از مسیر حقیقت دور بماند.
  2. حقایق عمیق عالم در پشت پرده‌ای از ظواهر پوشیده شده‌اند و فقط سالکان و عارفان می‌توانند این طلسم را بشکنند و حقیقت را درک کنند.
  3. همه چیز در دنیا گذرا و فانی است، اما انسان آن را دائمی می‌پندارد، در حالی که این یک توهم و فریب است.

مولانا در این باره می‌گوید:
"این جهان وان جان جهان، اندر میان / هیچ هیچ است، وین همه آنِ اوست"
یعنی جهان مادی توهمی بیش نیست و حقیقت در ورای آن نهفته است.

۳. چگونه می‌توان طلسم دنیا را شکست؟

عرفا معتقدند که "طلسم دنیا" تنها زمانی شکسته می‌شود که انسان از خواب غفلت بیدار شود و بتواند حقیقت را درک کند. راه‌های این بیداری عبارتند از:

۱. زهد و دل نبستن به دنیا

  • زهد به معنای ترک دنیا نیست، بلکه استفاده از دنیا بدون دلبستگی به آن است.
  • عارف کسی است که از دنیا بهره می‌برد، اما اسیر آن نمی‌شود.

۲. تفکر و معرفت

  • دنیا سرشار از نشانه‌های الهی است، اما فقط آن‌ها که تفکر می‌کنند، می‌توانند این نشانه‌ها را ببینند.
  • طلسم دنیا با شناخت و بصیرت شکسته می‌شود، نه با ترک ظاهری دنیا.

۳. عشق الهی و سلوک عرفانی

  • وقتی عشق الهی در دل انسان شعله‌ور شود، دیگر فریب دنیا بر او کارگر نخواهد بود.
  • مولانا و سایر عرفا بر این باورند که عشق حقیقی، طلسم دنیا را می‌شکند و روح را آزاد می‌کند.

۴. نتیجه‌گیری: عبور از طلسم و رسیدن به حقیقت

"طلسم دنیا" در عرفان نمادی از حجاب‌های غفلت، وهم و تعلقات دنیوی است که مانع از درک حقیقت می‌شود. سالک حقیقی کسی است که بتواند این طلسم را بشکند، دنیا را به عنوان پلی برای رسیدن به حق ببیند و از دلبستگی به آن رها شود. تنها در این صورت است که حقیقت آشکار می‌شود و انسان از عالم سایه‌ها به نور حقیقت می‌رسد.

به قول مولانا:
"چشم بگشا ای پسر در وقت خواب / چشم را بگذار و بنگر در نقاب"
یعنی برای دیدن حقیقت، باید از ظواهر گذشت و به باطن هستی نگریست.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی
شمشیر عشق
شمشیر دل است، می‌زند قلب چه سان
می‌زداید ز دلت، زنگ غم و زنگ روان.
هر کس نخورد زخم از این تیغ دو پهلو
محروم ز عشق است و حقیقت از جان

 

 

باسمه تعالی

شمشیر عشق

مصرع اول: "شمشیر دل است، می‌زند بر دل و جان"

این مصرع به تصویر کشیدن قدرت و تأثیر عشق بر قلب و روح انسان است. «شمشیر دل» استعاره‌ای است برای عشق که به‌طور عمیق بر دل و جان انسان تأثیر می‌گذارد. در اینجا شمشیر نماد شدتی است که به کمک عشق وارد جان و دل می‌شود، نه برای آسیب رساندن بلکه برای پالایش و پاک‌سازی. این تصویر به‌طور نمادین نشان‌دهنده اثرگذاری شدید عشق بر روح است که می‌تواند آثاری از غم، ناامیدی و دنیوی بودن را از بین ببرد.

مصرع دوم: "می‌زداید ز دلت، زنگ غم و زنگ روان"

در این مصرع، عشق به عنوان یک نیروی پاک‌کننده معرفی شده است که «زنگ غم» و «زنگ روان» را از دل و روان انسان می‌زداید. «زنگ غم» نماد احساسات منفی مانند درد، اندوه، و ناراحتی است که در دل انسان ایجاد می‌شود. «زنگ روان» به موانع درونی اشاره دارد که مانع از رشد معنوی و روحانی انسان می‌شود. به‌وسیله عشق، این زنگارها زدوده می‌شوند و انسان به پاکی و روشنایی دست می‌یابد. عشق با این عمل، مانند یک عامل تطهیر کننده عمل می‌کند.

مصرع سوم: "هر کس نخورد زخم از این تیغ دو پهلو"

در این مصرع، به «تیغ دو پهلو» اشاره شده که نمادی از عشق است. «تیغ دو پهلو» به این معنی است که عشق همزمان می‌تواند هم لطیف و زیبا باشد و هم دردناک و پر از رنج. این اشاره به حقیقت عشق است که گاهی انسان را در معرض درد و آزمایش قرار می‌دهد تا به رشد روحی و معنوی برسد. «زخم» نماد رنج‌ها و سختی‌هایی است که انسان در مسیر عشق متحمل می‌شود. این جملات به این معنی است که کسانی که از این سختی‌ها و رنج‌ها نمی‌گذرند، قادر به درک عشق واقعی نخواهند بود.

مصرع چهارم: "محروم ز عشق است و حقیقت از جان"

در این مصرع، تأکید می‌شود که کسانی که «زخم» از این «تیغ دو پهلو» نمی‌خورند، در حقیقت محروم از عشق و حقیقت هستند. این جمله نشان‌دهنده این است که برای دستیابی به عشق واقعی و درک حقیقت معنوی، فرد باید آماده پذیرش رنج و دردهای آن باشد. کسانی که از این آزمایش‌ها و زخم‌ها فرار می‌کنند، به راستی از عشق و حقیقت درونی محروم خواهند ماند. این مصرع به‌طور ضمنی بیان می‌کند که درد و رنج در مسیر عشق و حقیقت جزئی از فرآیند رشد روحانی است و کسانی که از آن گریزانند، قادر به درک حقیقت عمیق‌تر عشق نخواهند بود.

جمع‌بندی:

شعر در کل مفهومی عمیق و عرفانی دارد. عشق به‌عنوان نیرویی تطهیر کننده و پالایش‌دهنده معرفی شده است که برای رسیدن به حقیقت، فرد باید آماده پذیرش درد و رنج باشد. این رنج‌ها نه برای از بین بردن انسان، بلکه برای پالایش دل و جان اوست تا بتواند به عشق حقیقی و حقیقت درونی دست یابد. این دیدگاه نشان‌دهندهٔ فلسفه‌ای است که در بسیاری از متون عرفانی وجود دارد که عشق حقیقی همزمان با رنج‌ها و سختی‌ها می‌آید و انسان باید در این مسیر صبور باشد.

 

در عرفان، «شمشیر عشق» یکی از نمادهای بسیار عمیق و پیچیده است که در شعر و ادبیات عرفانی، به ویژه در آثار مولانا، حافظ و دیگر بزرگان، به طور مکرر به آن اشاره شده است. این نماد به عنوان یک وسیله‌ی معنوی و روحانی برای شکستن موانع درونی و رسیدن به حقیقت و وصال با معشوق حقیقی یعنی خداوند، به کار می‌رود.

ماهیت شمشیر عشق در عرفان

شمشیر عشق در عرفان به عنوان یک نیروی قدرتمند، شجاعانه و بی‌رحم توصیف می‌شود که تمام وابستگی‌ها و تعلقات دنیوی، تصورات غلط و ایگو (خودخواهی) را از بین می‌برد. این شمشیر، نه تنها به عنوان یک وسیله برای نابودی، بلکه به عنوان ابزاری برای رهایی و آزادی از بندهای مادی و معنوی در نظر گرفته می‌شود. در این معنا، شمشیر عشق دو ویژگی اساسی دارد:

  1. تخریب: این شمشیر به صورت نمادین نشان‌دهنده‌ی نیرویی است که انسان را از محدودیت‌های دنیوی و نفس‌پرستی رها می‌کند. عشق واقعی در عرفان، همه‌ی تعلقات، خودخواهی‌ها و اشتباهات انسان را برطرف کرده و او را از تمامی دنیای ظاهری و کاذب جدا می‌سازد.

  2. ساخت و تحول: پس از تخریب، شمشیر عشق فرد را به یک مرحله‌ی جدید و پاک از کمال و رهایی می‌رساند. این عشق، که در دل انسان شعله‌ور است، به جای تمامی زشتی‌ها، زیبایی‌های روحانی و حقیقت مطلق را جایگزین می‌کند.

شمشیر عشق در آثار مولانا

مولانا جلال‌الدین بلخی یکی از شاعران بزرگ عرفانی است که مفهوم «شمشیر عشق» را به‌طور عمیق در آثار خود بیان کرده است. در مثنوی معنوی، مولانا بارها از عشق به‌عنوان نیرویی برتر یاد می‌کند که انسان را از خودخواهی‌های مادی رها می‌سازد و به سوی حقیقت و اتحاد با خدا سوق می‌دهد. او عشق را به عنوان نیرویی می‌داند که به انسان توانایی می‌دهد تا بر تمامی موانع درونی و بیرونی غلبه کند.

در یکی از اشعار مشهور مولانا آمده است:

«عشق است که ما را به خویش می‌کشاند،
همچون شمشیری که دل‌ها را می‌شکند.»

در اینجا، شمشیر عشق نماد از نیرویی است که با شدت و شجاعت، دل‌ها را از تمامی تعلقات دنیوی و خودخواهی‌ها پاک می‌کند.

تعامل عشق و عقل

در عرفان، عقل به عنوان عامل محدودکننده و تنگ‌نظر شناخته می‌شود، در حالی که عشق به عنوان نیروئی آزادکننده، انسان را از محدودیت‌های عقل مادی و قید و بندهای دنیا آزاد می‌کند. شمشیر عشق نه تنها عقل را شکست می‌دهد بلکه انسان را از تسلط افکار و تحلیل‌های محدود رها کرده و او را به مقام آگاهی معنوی می‌رساند.

لزوم تسلیم در برابر شمشیر عشق

در مسیر عرفانی، تسلیم شدن در برابر عشق به معنای تسلیم شدن در برابر خداوند است. فرد باید از تمامی خودخواهی‌ها و تفکرات سطحی دست بکشد تا بتواند از این شمشیر بهره ببرد. تسلیم به این عشق، یعنی پذیرش درد و رنجی که در مسیر عشق به انسان تحمیل می‌شود، زیرا عشق حقیقی در عرفان، هرچند که در ظاهر دردناک و شکننده است، در باطن باعث پاکسازی روح انسان می‌شود.

نتیجه شمشیر عشق

در نهایت، نتیجه شمشیر عشق، نه تنها نابودی نفس و خودخواهی است، بلکه انسان را به درجه‌ای از کمال و آرامش روحی می‌رساند که در آن هیچ‌چیز جز خداوند نمی‌ماند. این شمشیر، هرچند دردناک و ویرانگر است، اما هدف آن تنها تخریب درونی انسان است تا او به خداوند نزدیک‌تر شود و در نهایت، به حقیقت و اتحاد با معشوق برسد.

در نتیجه، شمشیر عشق در عرفان به عنوان ابزاری برای شکستن بندهای دنیوی و رسیدن به حقیقت و وحدت با خداوند در نظر گرفته می‌شود و تمام دردها و رنج‌های آن، در نهایت انسان را به کمال و روشنایی می‌رساند.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی سروش غیب

 

باسمه تعالی
سروش غیب
هر کس که شود مظهرِ آیات خداوند،
بر جان و دلش نورِ عنایات خداوند.
یابد ز خدا رحمت و الطاف فراوان،
از غیب رسد، لطف و کرامات خداوند.

 

 در اینجا شرح هر مصرع به‌طور جداگانه آمده است:

  1. "هر کس که شود مظهرِ آیات خداوند": این مصرع اشاره دارد به فردی که خود را در مسیر شناخت خداوند قرار می‌دهد و آیات الهی را در زندگی خود نمایان می‌کند. او به عنوان مظهر آیات خداوند در جهان ظاهر می‌شود؛ یعنی آنچه که خداوند در قرآن یا نشانه‌های طبیعت بیان کرده است، در اعمال و روحیات او تجلی می‌یابد.

  2. "بر جان و دلش نورِ عنایات خداوند": در این مصرع، گفته می‌شود که وقتی فردی به مظهر آیات خداوند تبدیل می‌شود، دل و جان او از نور الهی پر می‌شود. این نور نه تنها یک روشنایی ظاهری، بلکه معنوی است که در نتیجه عنایات خداوند به او داده می‌شود و سبب راهنمایی و هدایت او می‌شود.

  3. "یابد ز خدا رحمت و الطاف فراوان": در این قسمت اشاره به دریافت رحمت و الطاف الهی است. فردی که در مسیر مظهریت آیات خداوند قرار گرفته است، از سوی خداوند رحمت و بخشش‌های فراوانی دریافت می‌کند که این الطاف در زندگی او به‌صورت نعمت‌ها، آرامش‌ها و راهنمایی‌های معنوی خود را نشان می‌دهد.

  4. "از غیب رسد، لطف و کرامات خداوند": این مصرع اشاره دارد به جنبه غیبی و فراطبیعی لطف‌های خداوند. این لطف‌ها و کرامات از دنیای غیب و غیر محسوس به انسان می‌رسد و به‌طور آشکار از دنیای مادّی و محسوس قابل درک نیست. این کرامات و لطف‌ها در قالب نشانه‌ها و موهبت‌های معنوی به فرد داده می‌شود.

خلاصه:

این اشعار در نهایت به این معنا اشاره دارد که انسان‌های متعهد به خدا و مظهریت آیات الهی، از سوی خداوند رحمت، نور، و لطف‌های فراوانی دریافت می‌کنند که این بخشش‌ها نه تنها در سطح ظاهری، بلکه در سطح غیبی و معنوی نیز تجلی می‌یابند.

سروش غیب در عرفان اسلامی

سروش غیب یکی از مفاهیم کلیدی در عرفان اسلامی است که به الهام یا ندایی از عالم غیب اشاره دارد که مستقیماً به قلب یا ضمیر عارف می‌رسد. این اصطلاح بیشتر در متون عرفانی و ادبی به‌ویژه در آثار شاعرانی چون مولانا، عطار، حافظ و ابن عربی به کار رفته است.

۱. تعریف و ماهیت سروش غیب

سروش در لغت به معنای پیام و فرشته‌ی وحی است و غیب به امری نادیدنی و پنهان اشاره دارد. بنابراین، سروش غیب به ندایی ملکوتی و الهامی از عالم ماوراء تعبیر می‌شود که درون انسان را به سوی حقیقت راهنمایی می‌کند.

در عرفان، سروش غیب نوعی از کشف و شهود محسوب می‌شود که عارف بدون واسطه‌ی حواس ظاهری، از طریق درون خود، پیام‌هایی را از عالم بالا دریافت می‌کند. این پیام‌ها می‌توانند به‌صورت الهام، اشراق، ندای درونی یا مکاشفه باشند و معمولاً در لحظات خلوت، ذکر، مراقبه و جذبه‌های عرفانی تجربه می‌شوند.

۲. تفاوت سروش غیب با وحی و الهام

  • وحی: مختص پیامبران است و واسطه‌ای برای انتقال پیام الهی به بشر می‌باشد.
  • الهام: می‌تواند برای هر فردی رخ دهد اما شدت و عمق آن متفاوت است.
  • سروش غیب: نوعی الهام خاص است که تنها برای عارفان، اولیا و سالکان راه حقیقت رخ می‌دهد و آن‌ها را در مسیر معرفت یاری می‌دهد.

۳. ویژگی‌های سروش غیب در عرفان

  1. منبع الهی و ملکوتی: از عالم غیب سرچشمه می‌گیرد و حقیقت را بر قلب عارف آشکار می‌سازد.
  2. ناگهانی و درونی: برخلاف یادگیری عادی، به‌صورت غیرمنتظره و بدون واسطه دریافت می‌شود.
  3. راهنمای سلوک: موجب هدایت عارف در مسیر معنویت و نزدیکی به حقیقت می‌شود.
  4. پوشیده و رمزآلود: ممکن است در قالب خواب، ندا، یا احساس شهودی رخ دهد و درک آن نیازمند طهارت روح است.
  5. متفاوت با تصورات ذهنی: برخلاف تخیلات معمول، سروش غیب حقیقتی از عالم معنا را آشکار می‌کند.

۴. نمونه‌هایی از سروش غیب در متون عرفانی

الف) در آثار مولانا

مولانا در مثنوی معنوی بارها از سروش غیب یاد می‌کند و آن را ندای حقیقت و راهنمای سالکان می‌داند:

«چون‌که سروش غیب گوید به سِر / خامُش که نهفته بهتر آید بَر»
(وقتی که ندای غیبی درونت را هدایت می‌کند، خاموش باش، زیرا حقیقت در خاموشی بهتر آشکار می‌شود.)

در جایی دیگر، مولانا سروش غیب را نشانه‌ای از وصال با معشوق الهی می‌داند:

«زین غیب سروش آمد کای دل / این عشق چه سودا چه هوس بود»
(ندای غیب رسید که ای دل، این عشقی که داری، آیا تنها یک هوس است یا حقیقتی فراتر؟)

ب) در اشعار حافظ

حافظ نیز به سروش غیب اشاره کرده و آن را منبع الهامات روحانی می‌داند:

«سحرگه رهروی در سرزمینی / همی‌گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آن گه شود صاف / که در شیشه بماند اربعینی
بدین ترتیب سروش غیب گوید / رموزی کاندرین دفتر نبینی»

(در سحرگاه، رهروی با همدمی رازآلود سخن می‌گفت، و سروش غیب به او اسراری گفت که در هیچ کتابی یافت نمی‌شود.)

ج) در آثار ابن عربی

ابن عربی در کتاب فصوص الحکم، سروش غیب را نوعی دریافت مستقیم از حقایق الهی می‌داند که در حالات فنا و بقا به عارف الهام می‌شود. او معتقد است که این نداها می‌توانند به‌صورت نداهای درونی، اشراقات قلبی یا حتی رویای صادقه ظاهر شوند.

۵. سروش غیب و ارتباط آن با مکاشفه و اشراق

سروش غیب را می‌توان نوعی از مکاشفه دانست، زیرا در آن حقیقتی از عالم معنا برای فرد کشف می‌شود. این موضوع به نظریه اشراق سهروردی نزدیک است که معتقد بود انسان می‌تواند از طریق تهذیب نفس و سیر و سلوک، به نور معرفت دست یابد.

۶. تأثیر سروش غیب بر سالک و عارف

  • تحول روحی: سالک پس از دریافت سروش غیب، تغییرات عمیقی در درون خود احساس می‌کند.
  • تثبیت در مسیر حق: این نداها موجب تقویت ایمان و یقین عارف به راهی که می‌پیماید می‌شود.
  • آگاهی از اسرار: برخی عارفان معتقدند که سروش غیب می‌تواند پرده از برخی رازهای هستی بردارد.

۷. نتیجه‌گیری

سروش غیب یکی از مهم‌ترین تجارب معنوی در عرفان است که به‌عنوان راهنمای درونی، عارف را به سوی حقیقت مطلق هدایت می‌کند. این تجربه، گرچه شبیه به الهام و مکاشفه است، اما ویژگی‌های خاصی دارد که آن را از سایر اشکال دریافت‌های معنوی متمایز می‌کند.

اگر به عرفان و مفاهیم مرتبط با سروش غیب علاقه دارید، می‌توانم نمونه‌های بیشتری از اشعار و دیدگاه‌های عرفا را در این زمینه ارائه دهم.

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

 

 



 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی مرغ جان

مرغ جان
مرغ دل پر می‌زند سوی وصال
در دل شب، در پی نور و کمال
کی شود مرغ دلم گردد رها؟
پر کشد سوی فلاح و ذوالجلال

 

 

شعر شما بسیار زیبا و پر از مفاهیم عرفانی و معنوی است. در اینجا، شرح مفصل هر مصرع از شعر آورده‌ام:


1. "مرغ دل پر می‌زند سوی وصال"

در این مصرع، «مرغ دل» نمادی از روح انسان است. تصویر "مرغ دل" در ادبیات عرفانی معمولاً به معنی روح جویای حقیقت است که در پی پرواز به سوی هدفی برتر حرکت می‌کند. «پر می‌زند» به معنای تلاش برای حرکت و جست‌وجو است. «وصال» در اینجا به معنای وصل شدن با حقیقت، خداوند، یا کمال نهایی است. در واقع، این مصرع نشان‌دهنده جست‌وجوی روح انسان در مسیر رسیدن به کمال و قرب الهی است.

2. "در دل شب، در پی نور و کمال"

در این مصرع، شب به عنوان نماد خلوت، جست‌وجو، و تلاش معنوی مطرح می‌شود. در شب، انسان از دنیا و مادیات فاصله می‌گیرد و به درون خود می‌نگرد. این حالت در شعرهای عرفانی معمولاً نماد جست‌وجو برای نور و حقیقت است. «نور» به معنای آگاهی، هدایت الهی، و حقیقت است که در مسیر کمال یافت می‌شود. «کمال» به معنای رسیدن به تمامیت، رشد معنوی، و درک عمیق از حقیقت است.

3. "کی شود مرغ دلم گردد رها؟"

این مصرع نشان‌دهنده تمنا و دلتنگی روح برای رهایی است. «مرغ دل» که همان روح است، در «قفس» محدودیت‌های مادی یا ذهنی به‌سر می‌برد. شاعر در اینجا از خود می‌پرسد که چه زمانی این روح از این محدودیت‌ها آزاد می‌شود؟ این سوال حاکی از انتظار و آرزو برای آزادی و رهایی از شرایط محدود دنیوی و رسیدن به کمال است.

4. "پر کشد سوی فلاح و ذوالجلال"

در این مصرع، «پر کشیدن» به معنای حرکت یا پرواز روح به سوی هدف نهایی است. «فلاح» به معنای رستگاری، نیک‌بختی، و موفقیت معنوی است. اینجا به این نکته اشاره دارد که هدف نهایی روح انسان در جست‌وجوی حقیقت و کمال، رسیدن به رستگاری است. «ذوالجلال» یکی از صفات خداوند است که به عظمت و جلال خداوند اشاره دارد. در اینجا، «فلاح» و «ذوالجلال» به‌طور نمادین بیان می‌کنند که روح انسان در مسیر خود به سمت خداوند حرکت می‌کند و در نهایت به جلال و عظمت الهی می‌رسد.


جمع‌بندی:

شعر شما مسیر جست‌وجوی روح انسان برای رستگاری، کمال و وصال با حقیقت را به تصویر می‌کشد. از تصویر «مرغ دل» به عنوان نماد روح استفاده کرده‌اید که در جست‌وجوی آزادی و حقیقت است. «دل شب» نماد خلوت و درون‌نگری است که روح در این فضای معنوی در پی نور و کمال می‌گردد. سوال در مصرع سوم به دلتنگی و آرزوی رهایی اشاره دارد، و در پایان، در مصرع چهارم، اشاره به مقصد نهایی روح در فلاح و رسیدن به جلال الهی است.

این شعر یک سفر معنوی را ترسیم می‌کند که از جست‌وجو و آرزو آغاز شده و در نهایت به رستگاری و نزدیکی به خداوند می‌انجامد.

 

در دیدگاه عرفان اسلامی، مرغ جان به عنوان یک استعاره عمیق و پیچیده برای روح انسان مطرح می‌شود که در جستجوی کمال و وصال به حقیقت الهی است. این استعاره در آثار بزرگان عرفان و شعرای فارسی‌زبان، مانند مولانا، شهاب‌الدین سهروردی، عطار نیشابوری، و حافظ، به شکل‌های مختلفی تبیین شده است.

۱. مرغ جان به عنوان روح انسان:

در عرفان، روح انسان به مثابه یک مرغ است که در دنیای مادی گرفتار است. این روح به عنوان مرغی در قفس جسمانی قرار دارد و از این قفس که نماد دنیا و محدودیت‌های مادی است، آرزو دارد که به آزادی و رهایی برسد. قفس به معنای محدودیت‌های دنیوی است، که شامل خواسته‌های جسمانی، تعلقات دنیوی، و محدودیت‌های عقلانی انسان است. مرغ جان در درون خود تمایل به پرواز به سوی آسمان‌های معنوی و الهی دارد، که در این معنا پرواز به سوی حقیقت و وصل به خداوند تعبیر می‌شود.

۲. جستجوی معشوق الهی:

در عرفان اسلامی، معشوق اصلی و هدف نهایی برای روح، خداوند است. مرغ جان در جستجوی معشوق خود است و این جستجو نماد میل بی‌پایان و اشتیاق روح به وصال با حقیقت است. این اشتیاق، همانطور که در شعرهای مولانا آمده، شوقی است که نمی‌تواند به چیزی جز اتحاد با خداوند راضی شود. روح انسان، همانند مرغی که در تلاش است تا به خانه‌ای که در آن آرامش و رهایی است پرواز کند، می‌خواهد به حقیقتی که در ذات الهی است، برسد.

۳. رهایی از دنیای مادی:

مرغ جان که در قفس دنیا و بدن گرفتار است، در نهایت باید از این قفس رهایی یابد. در عرفان، این رهایی به معنای دوری از تعلقات مادی، نفس و خواسته‌های دنیوی است. مرغ جان باید از قفس جسمانی خود آزاد شود و پرواز کند تا به معشوق خود برسد. این آزادسازی از قفس، نمادی از تصفیه نفس و رهایی از خودخواهی‌ها و تعلقات مادی است. از این رو، در عرفان، انسان باید از خود عبور کند و به حقیقتی که در خداوند نهفته است، دست یابد.

۴. مسیر تکامل معنوی:

مرغ جان نمادی از مسیری است که روح انسان در طی آن از مرحله پایین‌تری به مراحل عالی‌تر می‌رود. این مسیر مشابه به پرواز مرغ است که ابتدا در قفس است، اما با پرورش روح و تزکیه نفس، می‌تواند از قفس خود آزاد شود. این تکامل معنوی از طریق عبادت، ریاضت، محبت به خداوند، دل‌سپاری به معشوق الهی، و در نهایت رسیدن به مرحله فناء فی‌الله (فنا شدن در خداوند) تحقق می‌یابد.

۵. پیوستگی با مفهوم «وصل» و «فراق»:

در عرفان اسلامی، به ویژه در آثار مولانا، مرغ جان در مفهوم وصل و فراق به تصویر کشیده می‌شود. وصل به معنای رسیدن به اتحاد با خداوند و فراق به معنای جدایی از معشوق است. مرغ جان با فراق از معشوق در قفس قرار دارد و آرزوی وصل به او را در دل دارد. این مفهوم در آثار عرفانی به عنوان یکی از مفاهیم بنیادین در مسیر روحانی انسان مورد توجه قرار گرفته است. وصل به خداوند نه تنها به معنای شناخت حقیقت بلکه به معنای تجربه مستقیم حضور الهی در درون انسان است.

۶. پرواز روح به سوی وحدت:

در نهایت، پرواز مرغ جان به سوی آسمان نماد وحدت است. این وحدت همانطور که در عرفان تصریح می‌شود، با وحدت وجود و فناء فی‌الله ارتباط دارد. در این مرحله، روح انسانی به حقیقت واحد و مطلق می‌رسد و دیگر از تکثر و تفاوت‌های دنیوی فاصله گرفته است. مرغ جان دیگر به هیچ قفسی تعلق ندارد و در آسمان حقیقت در حرکت است.

در مجموع، مرغ جان در عرفان اسلامی نماد روح انسانی است که در جستجوی حقیقت و کمال به سوی خداوند حرکت می‌کند. این حرکت، که به نوعی در جستجوی رهایی از دنیای مادی و پیوستن به حقیقت الهی است، از مراحل مختلفی عبور می‌کند و نهایتاً به وصال و اتحاد با معشوق الهی منتهی می‌شود.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی



 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۲۶)

قلم اعلی
یک کلک ز فیض حق به گردش آمد
عالم همه از نور  به چرخش آمد
سرچشمه‌ی علم و حکمت و فیض خدا
از عقل نخست و فضل، بینش آمد

 

نفس رحمانی

ای عشق! بیا که بی‌قرارم کردی
مست از نفحات نو بهارم کردی
هر دم که وزید نفس رحمانی حق
سرمست‌تر از شراب یارم کردی

 

 


عقل فعال
جان و دل من ز عشق سوزان گشته
در قلب و روان چراغ تابان گشته
یک دم چو رسد ز عقل فعال ندا
هر ذرّه ز مهر حق درخشان گشته

 


روح کلی
روح کلی، در دل هر ذره است
در ضمیر و باطن جنبنده است
آنچه در این عالم و در  کهکشان
روح کلی جاری و پاینده است

 

 

ظلال
بنی آدم، نزولش در ظلال است
صفای جان و دل ما را کمال است
بشر در جستجوی اصل خویش است
ز تاریکی به نور بی مثال است

 

 


مرکز دایره وجود
در حاشیه ی، دایره ی عرش الهی
دل ها به تقلای نجاتند ز چاهی
هر کس به سوی مرکز هستی بشتابد
پاینده و جاوید ز هر درد و تباهی

 

 

دایره ی امکان
هر نقش که در دایره‌ی امکان است،
چون سایه‌ی عشق بر دل انسان است.
در چشم بصیر، گر نکو سیر کنی،
در محضر حق، عالمی پنهان است.

 

 


نقطه ی وحدت
این کثرت و اَشکال، همه یک نقطه است
راز ازل و ابد، هزاران نکته است
گر پرده بیفتد ز رخسار جهان
در عالم غیب، جلوه ای از کعبه است

 


فرقان
فرقان ز دل پاک برون می‌آید
چون نور ز اعماق درون می‌آید
آن را که بود دیده‌ی دل روشن و پاک
حق از دل شب، رهنمون می‌آید

 

طور ورا طور
در سینه، شراری ز نهانی دارم
هر سو نگری، ردّ نشانی دارم
یک لحظه شدم محوِ تجلّی ورا طور
یک جلوه ز نور لامکانی دارم 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

 

 

  • علی رجالی