رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

قصیده توحیدی

باسمه تعالی

قصیده توحیدی

در حال ویرایش 

مقدمه

 

ستایش خدای را، که راز نهان جان‌ها و یاور دل‌های بی‌قرار است؛ خالقی که همه‌ی عالمیان نیازمند کرم اویند و هر چه هست از جلوه‌ی قدرت و رحمت او رقم خورده است. اوست که یار غریبان، مونس شب‌های تیره، و داور روز حساب است.

این قصیده‌ی عرفانی در قالب ۳۰۰ بیت فاخر و در وزن فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلُن، با ردیف ماست و قافیه‌هایی چون یاور، داور، منظر، دلبر، دفتر، رهبر... به رشته‌ی نظم درآمده است. شاعر در این منظومه‌ی بلند، از ستایش صفات جمال و جلال الهی آغاز کرده و سپس به راز نیازهای عاشقانه و شور وصال رسیده است.
در ادامه، مضامینی چون معرفت نفس، فقر وجودی، استغفار، تسلیم، و فنا در خداوند به گونه‌ای شاعرانه و عرفانی پردازش شده‌اند.

این قصیده، نه از سر دعوی، که از سر فقر و نیاز بنده‌ای سرگشته در کوی عشق، تقدیم شده است به آن یگانه‌ی بی‌همتا که دل‌های عاشقان در انتظار وصال او می‌تپد.

امید که خواننده‌ی فرهیخته، با تأمل در این ابیات، به دریایی از معنا و ذوق عرفانی درآویزد و از این کلمات که جز اشاراتی به آن بی‌کرانه‌ی حقیقت نیستند، بهره برد.

فهرست ساختاری قصیده

  1. بخش اول: توحید و ستایش الهی (بیت 1 تا 50)

    • حمد و ستایش خداوند
    • ذکر صفات جمال و جلال
    • معرفت به قرب الهی
  2. بخش دوم: نیایش و مناجات عاشقانه (بیت 51 تا 100)

    • ابراز فقر و نیاز
    • تمنا و طلب رحمت
    • امید به نگاه لطف خداوند
  3. بخش سوم: معرفت نفس و فقر وجودی (بیت 101 تا 150)

    • فنا و نیستی در برابر هستی حق
    • بریدن از خلق و پیوستن به خالق
    • عجز در توصیف و ستایش
  4. بخش چهارم: شوق وصال و اشتیاق به لقای حق (بیت 151 تا 200)

    • شب‌زنده‌داری در امید وصال
    • بیان عشق صادقانه
    • میل به مرگ آگاهانه برای دیدار حق
  5. بخش پنجم: استغفار، امید به بخشایش، و وصال نهایی (بیت 201 تا 300)

    • اعتراف به کوتاهی‌ها
    • طلب مغفرت و امید به لقا
    • بازگشت عاشقانه و دعا برای نظر لطف

 

به خدا همدم آنم که خدا یاور ماست
به جهان خرم از آنم که جهان ناظر ماست

نظری بر دل ما دارد و غمخوار من است
که دل آزرده‌ی ما در حرم داور ماست

نه غمی هست مرا زین همه طوفان و بلا
که امیدم به خدای ازل و سرور ماست

همه شب تا به سحر ناله کنم با دل زار
زان که بی یار شدن، ماتم جان پرور ماست

ره او راه یقین است و چراغ دل ما
نه شب ماست سیه، گر که خدا رهبر ماست

به کف ماست اگر قدرت و دولت ز کرم
زانکه فیض از دل آن شاه جلیل‌منظر ماست

نه به درگاه سلاطین طلبم جاه و مقام
که خداوند جهان، بر همه کس داور ماست

چه غم ار خصم بگوید سخن ناروا؟
که مرا مونس آن، مِهر خدا، داور ماست

نه مرا حاجب و دربان به درگاه رضاست
که گشاد همه درها به کف کوثر ماست

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
دل من زنده از آن است که دل محرم اوست

نه به گلزار طمع دارم و نه دریا را
کام دل یافته آن‌کس که رهی در دم اوست

نه من از غیر غمش شادی و آرام طلب
دل غمدیده‌ی من شاد فقط ماتم اوست

به صفا دیدم از آن نور که جان از وی یافت
هر چه بینم به زمین، سایه‌ی یک عالم اوست

همه شب زمزمه‌ی نام توام ای جانان
که دلم صیقل از آن یافت که در زمزم اوست

نه به بازار جهان میل کنم بی‌یادش
بهر سودا دل من سوخته، چون خرّم اوست

همه عالم ز تو آموخت زبان خلقت
سخن عشق روان است، اگر در رقم اوست

دل من، خانه‌ی اسرار تو شد، ای معشوق
که دو عالم همه در قبضه‌ی یک خاتم اوست

نه از افلاک هراسم، نه ز دوران قضا
که دل آسوده‌ی من محو همان همدم اوست

به امیدی که نظر کن به من ای جان جان
که مرا قوت دل در نگه مبسم اوست

به شب هجر، امید سحر وصلش هست
که شب و روز دل من، طلب خرم اوست

نه منم غایب از او، گر چه جهانم پر اوست
همه کس در پی جان است و مرا عالم اوست

نه ز تقصیر و گناه‌ام هراسم دامن
که پناه دل من، لطف خداوندِم اوست

دل من غرق تماشاست به هر منظره‌ای
که در این چشم نظرها همه، آن مَعلم اوست

به دعا دست برآرم، ز غمش نالم باز
که دوای دل من، مهرِ جهان مرهم اوست

به قضا تن ندهد دل، مگر از یادش دور
که جهان خسته شود، گر نشود در دم اوست

همه جا نور تو بینم، به دل و جان و نگاه
که صفا و شرف جان من از پرچم اوست

نه به دنیا نگرانم، نه به عقبی دل شاد
که مرا جلوه‌ی جان، در دل پر همهم اوست

همه کس طالب دنیا و منم طالب او
که دل آرام ندارد، مگر آن خرّم اوست

همه شب‌ها به امید نظر لطف توام
که دو عالم به دعا بسته و در خاتم اوست

همه کس طالب زر شد، و منم طالب او
که دل‌آرام شود، گر بنگرد چهره‌ی اوست

  1.  

همه کس در پی نان است و منم در پی جان
که صفا در دل ما از نَفَس رحمت اوست

  1.  

همه کس در طلب خُسرِ جهان‌اند، و منم
به امیدی که دلم خرم از آن زمزم اوست

  1.  

همه کس با طمعِ خلق بود خرم و شاد
دل ما خرم از آن است که دل همدم اوست

  1.  

همه عالم به جهان دیده طمع بسته ولی
که مرا چشم پر از نور و دلم خرم اوست

  1.  

همه کس خرم از این چرخ و زمین است، و مرا
دل خرم نه به دنیاست، به آن عالم اوست

  1.  

همه در بند تن‌اند و منم آزاده‌ی جان
که صفا در دل من از نفسِ محرم اوست

  1.  

همه کس طالب دنیا و منم عاشق دوست
که مرا شادی دل، سایه‌ی لبخند اوست

  1.  

همه کس در طلب نقش و نگار است و منم
که دلم خرم از آن نور و شعاع دم اوست

  1.  

همه شب در طلب دوست نشینم خاموش
که صفا در دل شب حاصل از آن نَفَس اوست

همه آیات جهان نقش تو دارد به ظهور
که صفا و شرف عالم از آن رقم اوست

  1.  

دل ما زنده به ذکری است که از او آید
سخن عشق بود زنده، اگر دم ز نم اوست

  1.  

قلم صنع تو در لوح ازل نقش زده
که همه دفتر دل‌ها خطی از رقم اوست

  1.  

به کدامین سخن آرم سخن دوست، که باز
همه گفتار، اگر گویاست، در خاتم اوست

  1.  

همه ذرات جهان محو تماشای تو‌اند
هر چه بر جان زند آتش، ز نور قدم اوست

  1.  

همه اسرار خلقت به نگاهش پیداست
که به هر نقش پدید آمده، آن نَسَم اوست

  1.  

به تجلی ز تو آغاز شود هر معنا
که سر و سرّ سخن‌های دل از نغَم اوست

  1.  

دل ما در طرب آید چو ببینیمش باز
که صفا، نغمه و شور دل از زمزم اوست

  1.  

همه دفتر به حدیث تو شود زنده و خوش
که قلم گشت روان، چون که رقم از دم اوست

  1.  

به دل عاشق دانای تو گفتم: «بنگر
که سخن، چون شود آتش، اگر در غم اوست»

 

دل «رجالی» به خدا بسته، و آرام دل است
زانکه آن دوست، به هر لحظه، پناه آور ماست

  1. به خدا همدم آنم که خدا یاور ماست
    به جهان خرم از آنم که جهان ناظر ماست

  2. دل ما خسته ز دوران و حوادث نگون
    لیک دل شاد از آن است که حق داور ماست

  3. نگری در دل ما کن، که جز او نیست کسی
    نور او در دل شب چون قمر، زیور ماست

  4. نه غمم هست ز طوفان، نه ز امواج بلا
    چون خدای ازلی سایه‌ی برتر ماست

  5. ز فریب دگران خسته نشد جان ما
    که نگاهی ز خدا، مایه‌ی باور ماست

  6. نه به دنیا دل ما شد، نه به تخت و سریر
    که خدای ازل آن شاه جهان‌گستر ماست

  7. همه شب دیده به در دوخته‌ام، تا آید
    آن که جان بخش و دل‌دار و سحرگوهر ماست

  8. نفسم گفت که بنشین، نشنیدم سخنش
    که خدای احد مقصد و منظور ماست

  9. بنگر اندر دل ما، جز خدا نیست کسی
    که به هر ناله‌ی ما، لطف خدا ضامن ماست

  10. نه مرا بندۀ دنیا و زمان خواهی دید
    که دل ماست پر از مهر خدا، داور ماست

  11. همه درهاست گشوده، چو بخوانی به دعا
    که گره‌گشای هر عقده، خدا داور ماست

  12. دل ما خانه‌ی عشق است، تو بیرون منشین
    که در این خانه خدا، ساکن و منظر ماست

  13. چه غمی از ستم خلق؟ که آن نور وجود
    در دل ماست چو شمعی، که به شب انور ماست

  14. نه به گفتار کسی دل نهم و نه به ظن
    که خدای ازل آرامش و ساغر ماست

  15. بنویسند اگر زشت به ما، نیک بود
    که خدا حافظ ما و دل آگاهِ ماست

  16. نه بدانم چه کنم با دل آشفته‌ی خویش
    که خداوند به هر لحظه، شفیعِ دل ماست

  17. نه مرا سود ز ملک است، نه از سیم و زر
    که در این دل فقط او مایه‌ی دفتر ماست

  18. ز طرب خانه‌ی دنیا نروم سوی سرور
    که به خلوتگه دل، محضر داور ماست

  19. همه کس فانی و او باقی و بی‌چون و چرا
    که خداوند ازل قاهر و کوثر ماست

  20. بنگرید این همه عالم به اشاره‌ی اوست
    که خداوند جهان حاکم و داور ماست

  21. دل ما جز به خدا میل ندارد هرگز
    که به فطرت ره او دایم و منظر ماست

  22. نفسم گفت که برخیز به دنیا نگر
    گفتمش: خامُشی کن، که خدا داور ماست

  23. همه عالم به تمناست ز فیض کرمش
    که کریم است و رحیم است و همان داور ماست

  24. ز گناه و ستم خسته شدم، سوی توام
    ای که آمرزنده‌ی جرم و خطا داور ماست

  25. چه کسی جز تو تواند که دهد آسایش؟
    که خداوند مهین، راحت و دلبر ماست

  26. ز تو خواهم که مرا صبر عطا کن به بلا
    که تویی قاهر و صابر، خدا داور ماست

  27. به قیامت نروم با عمل خویش، که تو
    غافر الذنب و تواب و خدا داور ماست

  28. چه نیازیست که من ناز کنم بر تو، خدا؟
    که تویی مونس دل، بر همه کس داور ماست

  29. تو کریمی، تو رحیمی، تو لطیفی به همه
    که دل بنده ز لطف تو چو عنبر ماست

  30. به تو دل بسته‌ام ای جان‌جهان، ای سرمد
    که خداوند تویی، شاه و ولی، داور ماست

  31. به تو جان داده‌ام و جان ز تو گیرد نیرو
    که خداوند دل و دیده‌ی ما داور ماست

  32. همه شب نام تو گویم، که به یاد تو خوش است
    دل شوریده‌ی ما، راحت و هم‌محور ماست

  33. نه توانم که بگویم سخنی جز ز تو
    که خدا مایه‌ی گفتار و هم منظر ماست

  34. ز تماشاگه حسن تو چه گویم جز مهر
    که همه عالمیان غرق تماشای توست

  35. همه عالم به تو مشغول و دل من به تو مست
    که خداوند زلطفش شده در محضر ماست

  36. نه توان دید جز او، گر که گشاید نظر
    که به هر ذره نشانی ز خدا داور ماست

  37. به تو سوگند که با یاد تو آرامم هست
    و بدون تو جهان جملگی آزر ماست

  38. زنده‌ام از تو و با مرگ تو را خواهم دید
    که خداوند بقا، یار شب و محضر ماست

  39. دل اگر تنگ شود، نام تو آرام دهد
    که خداوند صفا مونس و دل‌پرور ماست

  40. نه بدانم که چه گویم، سخنم قاصر شد
    که خداوند بیان نیز، به جان ناظر ماست

  41. همه جا نام تو گویم، نه خجل باشم من
    که خدای احد و حاکم و داور ماست

  42. ز تو خواهم که به لطفی بنوازی دل ما
    که تویی دایه‌ی دل، آیت و داور ماست

  43. به تو گر دیده دهم، دیده شود باغ بهشت
    که خداوند نظر، آینه‌ی منظر ماست

  44. نه ز دنیا خوشم و نه به عقبی مغرور
    که خدا مقصد و مقصود و همان داور ماست

  45. همه شب نام تو خوانم به تضرع و نیاز
    که خدای سمیع، پاسخ و هم داور ماست

  46. نه ز شیطان دهم گوش، نه ز غفلت خیزم
    که خداوند نگهدار و خدا داور ماست

  47. به دعا روی نهادم، که گشایی در رحمت
    که خداوند دعا، باب عطا داور ماست

  48. نه مرا جرم ببخشند مگر از لطف تو
    که خداوند کرم، رافع هر کژرو ماست

  49. به تو سوگند که عالم همه بی‌تو عدم است
    که تویی اصل وجود و همه کس داور ماست

  50. نه ز کس باک بُودم، نه ز طعن و نفرین
    که خداوند مدافع، به همه داور ماست

به تو دل داده‌ام، ای راز نهان در دل دل
که خداوند، دل‌آگاه و صفا داور ماست

  1. همه شب گریه‌کنان بر در تو بنشینم
    که خداوند عطا، بخشش و هم داور ماست

  2. نه ز اشک است حیا، نه ز ناله غم است
    که خدای سمیع مونس و داور ماست

  3. به تو سوگند که جز تو نطلبم مأمن
    که خداوند جهان، یار شب‌افروز ماست

  4. نه ز طوفان بهراسیم، نه از دهر عبوس
    که خداوند وفا، حافظ و داور ماست

  5. دل ما خسته شد از خلق و پناهی نجوست
    جز به درگاه خدا، آن که ابد داور ماست

  6. همه شب در دل شب ناله زنم نام تو را
    که خدای ازل آرامش و داور ماست

  7. نه به فریاد کسی دل بنهد قلب غمین
    که خداوند شفا، شافع و داور ماست

  8. همه کس سائل درگاه تو باشد شب و روز
    که خداوند عطا، بخشش و داور ماست

  9. تو به هر لحظه ز من نزدیک‌تری از جان
    که خدای ازلی حافظ و هم داور ماست

  10. دل اگر خانه تو شد، نگران هیچ مباش
    که خداوند رضا، حاکم و داور ماست

  11. نه به طاعت شوم اندر ره تو، مفتخرم
    که کرم‌های تو بی‌حد و خدا داور ماست

  12. همه امید به لطف تو نهاده‌ست دلم
    که خداوند سخا، مایه‌ی دلبر ماست

  13. نه ز خود یاد کنم، نه ز هوا پیروی
    که خداوند هدی، نور و خدا داور ماست

  14. چه خوش آن دم که ببینم رخ تو در دل شب
    که خداوند بقا، مونس و داور ماست

  15. به تو دل بسته‌ام و دل نکنم زین عهد
    که خداوند وفا، حافظ و داور ماست

  16. همه جانم به فدای تو، تویی یار عزیز
    که خدای احد و رحمت بی‌آخر ماست

  17. چه غم ار خصم زند نیش به دل یا به زبان؟
    که خداوند جهان حافظ و داور ماست

  18. به نماز آیم و نام تو بر لب جاری
    که خدای ازل آگاه و داور ماست

  19. دل من خانه‌ی اسرار تو شد، ای معبود
    که تویی راز نهان، شمس و خدا داور ماست

  20. همه عالم به تو قائم و از تو روشن
    که خداوند زمان، قاهر و داور ماست

  21. نه به ملک دل بندم، نه به سلطانی خلق
    که خداوند سخی، فخر و خدا داور ماست

  22. به تو سوگند که از غیر تو بیزارم من
    که تویی مایه‌ی شادی و خدا داور ماست

  23. تو که فرمودی مرا بندۀ خود خواندی
    که خدای ازل، مهر تو بر دفتر ماست

  24. همه عالم چو سرابی‌ست، مگر روی تو
    که خداوند بقا، اصل و خدا داور ماست

  25. دل ما غرق تماشای جمال تو شود
    که خداوند صفات، مظهر و منظر ماست

  26. به امید کرمت، لب به دعا می‌گشایم
    که خدای ازل آن بخشش بی‌منظر ماست

  27. نه ز دنیا خوشم و نه ز عقبی مستم
    که خداوند رضا، مقصد و داور ماست

  28. تو به ما عقل دادی، که تو را بشناسیم
    که خداوند هدی، راه و خدا داور ماست

  29. به تو سوگند که عالم همه بی‌تو فناست
    که خدای احد، باقی و هم داور ماست

  30. بنگر این بنده چه بی‌مقدرت است ای جان
    که خدای ازل، غافر هر باور ماست

  31. همه عالم به تماشاست، تویی مقصد ما
    که خداوند نظر، نور و خدا داور ماست

  32. نه به علمم، نه به زهدم، نه به تقوای خودم
    که خداوند عطا، فخر و خدا داور ماست

  33. ز کرم بر دل من نوری بیفکن ای یار
    که خداوند هدی، مونس شب‌پرور ماست

  34. دل من لرزد از یاد تو ای خالق من
    که خداوند جلال، راز و هم داور ماست

  35. همه شب در غم تو، اشک فشانم خاموش
    که خدای احد، همدم و هم داور ماست

  36. نه بدانم که چه گویم، تو خود آگاهی جان
    که خداوند جهان، عالم و داور ماست

  37. چه خوش آن دم که بمیرم به امید لقا
    که خداوند بقا، مایه‌ی دلبر ماست

  38. نه به گورم هراس است، نه به میزان عمل
    که خداوند شفیع و خطا داور ماست

  39. دل من خانه‌ی عشق است و تویی نور آن
    که خدای ازلی مونس و داور ماست

  40. چه بود وصف تو ای خالق بی‌چون و چرا؟
    که خداوند هنر، راز و هم داور ماست

  41. همه دم نام تو گویم، که ز یاد تو خوشم
    که خداوند صفا، راحت و داور ماست

  42. نه مرا تاب فراق است، نه دل طاقت هجر
    که خداوند وفا، یار شب و داور ماست

  43. چه بود قیمت ما نزد تو، ای شاه وجود؟
    که خداوند کرم، لطف و خدا داور ماست

  44. ز تو خواهم که ببخشی خطا و جرم مرا
    که خدای ازل، رحمت و داور ماست

  45. به تو دل داده‌ام و باز نخواهم برگشت
    که خدای احد، مونس و هم داور ماست

  46. نه ز دنیا بترسم، نه ز شیطان و هوا
    که خداوند جهان، حافظ و داور ماست

  47. همه شب بر در تو ناله زنم تا سحَر
    که خداوند دعا، پاسخ و داور ماست

  48. به «رجالی» نگری لطف کن ای خالق ما
    که خداوند صفا، یار و هم داور ماست

  49. سخن آخر ما مدح تو باشد ای دوست
    که خدای ازل، نور و خدا داور ماست

تو که جانم ز تو آموخت ره بندگی‌ست
که خداوند هُدی، مونس و داور ماست

  1. تو که اسرار دل و سِرّ نهان می‌دانی
    که خداوند سمیع، راز دل‌آور ماست

  2. به تو گر میل کنم، از همه عالم برهم
    که خداوند رضا، مقصد و داور ماست

  3. نه غمی دارم از ایام، نه اندوه فراق
    که خداوند صفا، نور شب و محضر ماست

  4. همه عالم به تو مشغول، و ما در طلبیم
    که خداوند لقا، مایه‌ی باور ماست

  5. نه بدی می‌رسد از خلق، نه خیری ز کسی
    که خداوند قضا، حکم و خدا داور ماست

  6. به تو سوگند، دلم بی‌تو نباشد آرام
    که خداوند شفا، یار شب‌پرور ماست

  7. به سر زلف تو دل بست، دلم در همه حال
    که خداوند جلال، زینت و زیور ماست

  8. به سر خاک تو افتم، ز ره عشق و نیاز
    که خداوند کرم، دایه‌ی دلبر ماست

  9. همه کس بی‌تو فقیر است، غنی تنها تو
    که خداوند عطا، فخر و خدا داور ماست

  10. همه شب تا به سحر ناله کنم، بی‌خبرم
    که خداوند صفا، ساکن و هم‌محور ماست

  11. به تو سوگند که عالم همه خاک در توست
    که خداوند غنی، قادر و داور ماست

  12. به دل من نظری کن، که دلم خون شده است
    که خدای ازلی، دایه‌ی دل‌آور ماست

  13. نه ز تقصیر گریزم، نه ز بخشش تو
    که خداوند عفو، لطف و خدا داور ماست

  14. به تو آرام گرفت این دل پژمرده‌ی من
    که خداوند شفا، مرهم و دلبر ماست

  15. تو که فرمودی به ما: "من به شما نزدیکم"
    که خداوند وفا، دوست و خدا داور ماست

  16. چه خوش آن لحظه که دل را به تو بسپارم من
    که خداوند صفا، سینه و دل‌آور ماست

  17. نه به تسبیح و نه به ذکر قناعت دارم
    که خداوند نظر، مایه‌ی دفتر ماست

  18. تو به یک لحظه نظر کن، همه عالم گلزار
    که خدای ازل آن خالق زیبایی ماست

  19. دل ما طالب روی تو شد، ای نور وجود
    که خداوند هُدی، زینت و هم‌محور ماست

  20. نه ز مخلوق کسی چشم امیدم دارد
    که خداوند عطا، روزی و داور ماست

  21. همه درها به کرم باز شد از لطف تو
    که خداوند عطوف، رحمت و داور ماست

  22. نه توان وصف تو گفتن، نه توان خامشی
    که خداوند بیان، راز و خدا داور ماست

  23. به تماشای جمالت دل ما مفتون است
    که خداوند نظر، نور و خدا منظر ماست

  24. چه خوش آن دم که در آغوش لقا بنشینم
    که خداوند بقا، مقصد و داور ماست

  25. همه عالم به تو محتاج، و تو بی‌نیازی
    که خداوند غنی، مایه‌ی گوهر ماست

  26. نه نیازم به کسی، چون تو به من بنگری
    که خداوند عطا، راز دل‌آور ماست

  27. به تو سوگند که جز مهر تو در دل نرود
    که خداوند صفا، عشق و خدا داور ماست

  28. به تو دل داده‌ام و غیر تو را نشناسم
    که خداوند هُدی، رهبر و داور ماست

  29. تو که خورشید جهانی و دل ما شب‌رو
    که خداوند جهان، نور و خدا منظر ماست

  30. نه به تردید نظر دارم و نه وسوسه‌ای
    که خداوند یقین، مونس شبگر ماست

  31. همه جا مهر تو بینم، به دل و جان و روان
    که خداوند رضا، حافظ و داور ماست

  32. ز تو خواهم که دلم را به صفا بنوازی
    که خداوند صفات، یار و دل‌آور ماست

  33. همه شب‌ها گذرد با غم هجران تو، لیک
    که خداوند وفا، صبر و خدا داور ماست

  34. نه ز من، نه ز تو، بلکه ز لطف تو شود
    که خداوند عطا، بخشش بی‌منظر ماست

  35. به سر کوی تو افتم، که رها باشم از خود
    که خدای ازل، محو و فنا داور ماست

  36. همه ما سایه و او اصل، چه گویم از خود؟
    که خداوند وجود، مایه‌ی پیکر ماست

  37. دل اگر ماند به دنیا، ز فنا باکی نیست
    که خداوند بقا، یار شب‌پرور ماست

  38. نه مرا قیمت و جاهی به در حق بود
    که خداوند قضا، حکم و خدا داور ماست

  39. به تو دل دادم و از خلق بریدم پی آن
    که خداوند صفا، مقصد و هم‌محور ماست

  40. به تو رو کرده‌ام و دیده نبندم هرگز
    که خداوند رضا، مونس و داور ماست

  41. همه عالم ز تو پر گشته، دلم نیز پر است
    که خداوند جلال، نور شب و منظر ماست

  42. چه غمی از فلک و گردش دوران باشد؟
    که خداوند قدر، حافظ و داور ماست

  43. به تو سوگند که آرامم و بی‌نیاز
    که خداوند وفا، فخر و خدا داور ماست

  44. ز تو گر مهر بیاید، دل من گلزار است
    که خداوند سخا، لاله‌ی دلبر ماست

  45. نه ز زهد و عملم ناز کنم بر در تو
    که خداوند کرم، رافع هر کژرو ماست

  46. همه جا مهر تو بینم به تجلای صفات
    که خداوند صفا، نور و خدا منظر ماست

  47. چه بود معنی هستی؟ به تماشای تو
    که خداوند بقا، اصل و خدا داور ماست

  48. به تو سوگند که از هر دو جهان آزادم
    که خداوند رضا، فخر و خدا داور ماست

  49. نه مرا غیر تو مقصود، نه مطلوب دگر
    که خداوند نظر، مونس شبگر ماست

  50. دل ما خانه‌ی اسرار تو گشته به نور
    که خدای ازل، راز و خدا داور ماست

  51. ز تو خواهم که دلم را به یقین بنوازی
    که خداوند یقین، رحمت و داور ماست

  52. همه درهای جهان بسته شود بی‌مهر تو
    که خداوند عطا، باب و خدا داور ماست

  53. نه ز شب ترسم و نه از خطر دوران
    که خداوند وفا، حافظ و داور ماست

  54. به تو روی آورم و غیر تو را نشناسم
    که خداوند هُدی، رهبر و داور ماست

  55. ز تو خواهم که در این راه نگهدارم باشی
    که خداوند صفا، مونس شب‌پرور ماست

  56. همه شب ناله زنم تا که نظر افکنی
    که خداوند عطوف، دایه‌ی دلبر ماست

  57. به تو دل بسته‌ام و قصد جدایی نکنم
    که خداوند رضا، مهر و خدا داور ماست

  58. دل من محو تماشای صفای تو شده
    که خداوند لقا، مقصد و دل‌آور ماست

  59. نه بدانم به چه لایق شوم ای جان جان
    که خداوند جلال، مایه‌ی باور ماست

  60. همه جا نقش تو بینم، به دل و جان و نگاه
    که خداوند جهان، منظر و داور ماست

  61. دل من خانه تو شد، مکن از خویش رَمش
    که خداوند عطا، مونس شبگر ماست

  62. نه دلم سیر شود جز به لقای تو، خدا
    که خداوند بقا، فخر و خدا داور ماست

  63. ز تو خواهم که ببخشی به دلم صبر و رضا
    که خداوند شفا، مرهم و دلبر ماست

  64. نه به بازار جهان سود کنم بی تو، من
    که خداوند رضا، فخر و خدا داور ماست

  65. همه شب، دیده به در دوخته‌ام تا که تویی
    که خداوند صفا، یار شب‌پرور ماست

  66. تو که فرمودی: «به ما نزدیک‌تری از رگ جان»
    که خداوند کرم، لطف و خدا داور ماست

  67. دل من منتظر آن نظر لطف تو شد
    که خداوند عطا، مونس و هم داور ماست

  68. به تو سوگند، دلم محو تماشاست هنوز
    که خداوند صفات، نور شب و منظر ماست

  69. همه عالم به فدایت، تو به عالم نگری
    که خداوند جهان، راز و خدا داور ماست

  70. نه ز حرص و نه ز طمع، دل برم از یاد تو
    که خداوند وفا، حافظ و داور ماست

  71. همه شب ذکر تو گویم، چه به خلوت، چه به جمع
    که خداوند عطا، راز دل‌آور ماست

  72. به امیدی که ببخشایی دلم را ز گناه
    که خداوند کرم، رافع هر کژرو ماست

  73. نه ز خلق هراسم، نه ز ظلم شب تار
    که خداوند صفا، حافظ و داور ماست

  74. به تو دل بسته‌ام و هیچ نگه سوی دگر
    که خداوند هُدی، مونس شب‌پرور ماست

  75. همه عالم چو سراب است، به جز نام تو
    که خداوند بقا، مقصد و دلبر ماست

  76. نه مرا جان و نه دل جز به تو خوش گردد
    که خداوند جهان، نور و خدا داور ماست

  77. ز تو خواهم که در این راه مددکارم باشی
    که خداوند عطوف، دایه‌ی دلبر ماست

  78. همه شب تا سحر اشک فشانم، به امید
    که خداوند شفا، مونس شب‌پرور ماست

  79. به تو دل داده‌ام و قصد فراقم نیست
    که خداوند رضا، حافظ و داور ماست

  80. چه بود فخر به دنیا، که فنا در پی اوست
    که خداوند بقا، مقصد و داور ماست

  81. دل من خانه تو شد، تو در او بنشینی
    که خداوند صفا، یار شب‌پرور ماست

  82. به تو سوگند، دلم را ندهد یاد دگر
    که خداوند عطا، فخر و خدا داور ماست

  83. همه شب ذکر تو گویم به زبان و دل خویش
    که خداوند هُدی، نور و خدا منظر ماست

  84. به تو دل بسته‌ام و غیر تو را نشناسم
    که خداوند جهان، راز و خدا داور ماست

  85. همه عالم شده از نور تو سرشار، ای دوست
    که خداوند بقا، مایه‌ی دلبر ماست

  86. به تو سوگند که با یاد تو زنده‌ام من
    که خداوند عطا، راز دل‌آور ماست

  87. به دعای سحر از درگه تو خواهم نور
    که خداوند صفا، حافظ و داور ماست

  88. همه شب، ناله زنم بر در لطفت، ای جان
    که خداوند هُدی، مونس شب‌پرور ماست

  89. دل من خانه تو شد، مرو ای جان جهان
    که خداوند رضا، یار شب‌پرور ماست

  90. همه شب، شوق وصالت به دلم شعله زند
    که خداوند لقا، مقصد و داور ماست

  91. ز تو خواهم که به نوری دلم افروزی
    که خداوند نظر، نور شب و منظر ماست

  92. نه مرا طاقت هجر است، نه صبر از تو دگر
    که خداوند صفا، یار شب‌پرور ماست

  93. همه شب نغمه‌سرایم ز تو در خلوت دل
    که خداوند عطا، راز دل‌آور ماست

  94. به «رجالی» نظری کن که فقیر است و گدا
    که خداوند هُدی، مونس شبگر ماست

  95. همه عالم چو چراغی است، تو خورشیدی جان
    که خداوند بقا، نور شب و داور ماست

  96. به تو سوگند، دلم را ندهد جز تو قرار
    که خداوند صفا، حافظ و داور ماست

  97. همه شب تا سحر اشک بریزم به امید
    که خداوند عطا، دایه‌ی دلبر ماست

  98. دل من خانه تو شد، تو در او بنشستی
    که خداوند جهان، مونس شب‌پرور ماست

  99. به تو دل داده‌ام ای نور همه عالمیان
    که خداوند وفا، یار و خدا داور ماست

به تو دل بسته‌ام، ای مونس شب‌های دراز
که خداوند صفا، نور و خدا داور ماست

  1. به شبستان سحر یاد تو آرامم داد
    که خداوند عطا، مونس شب‌پرور ماست

  2. نه ز طوفان هراسم، نه ز ظلمت ترسم
    که خداوند هُدی، حافظ و داور ماست

  3. همه کس سائل لطف تو، و من در فقرم
    که خداوند غنی، دایه‌ی دلبر ماست

  4. به دعا باز کنم دیده و دل سوی تو
    که خداوند دعا، پاسخ و داور ماست

  5. به تو سوگند که جز تو نطلبم آرام
    که خداوند رضا، نور شب‌پرور ماست

  6. همه عالم به تجلای تو سرمست شده
    که خداوند بقا، منظر و داور ماست

  7. به نگاهت دل من مست شود ای جانم
    که خداوند عطا، مرهم و دلبر ماست

  8. به تو دل دادم و از غیر تو بگسستم
    که خداوند وفا، فخر و خدا داور ماست

  9. ز کرم بار دگر بر دلم افکن نوری
    که خداوند شفا، آینه‌ی دلبر ماست

  10. همه شب دیده به در دوخته‌ام بر لطفت
    که خداوند جهان، حافظ و داور ماست

  11. به تو مشتاقم و از دوری تو گریانم
    که خداوند عطوف، مونس شب‌پرور ماست

  12. ز تو خواهم که ببخشی به دلم صبر و قرار
    که خداوند صفا، یار شب‌پرور ماست

  13. دل من خسته ز دنیا و زمانه شده
    که خداوند هُدی، مقصد و داور ماست

  14. نه به دریا طمعم هست، نه در کوه و دشت
    که خداوند عطا، معدن و گوهر ماست

  15. به تو سوگند که جز مهر تو جانم نربود
    که خداوند لقا، مرهم و دلبر ماست

  16. همه شب ذکر تو گویم، که شود جانم خوش
    که خداوند صفات، راز و خدا داور ماست

  17. به دل افتاد تمنای تو ای خالق من
    که خداوند عطا، راز دل‌آور ماست

  18. دل من خانه‌ی مهر تو شده، ای محبوب
    که خداوند وفا، حافظ و داور ماست

  19. همه شب‌ ناله کنم، گویم: «ای دوست، کجاست؟»
    که خداوند شفا، دایه‌ی دلبر ماست

  20. نه دلم سیر شود جز به لقای تو، خدا
    که خداوند بقا، مقصد و دل‌آور ماست

  21. ز تو خواهم که دلم را به یقین بنوازی
    که خداوند صفا، نور شب‌پرور ماست

  22. همه درها به کرم باز شد از لطف تو
    که خداوند عطا، مونس و داور ماست

  23. نه توان وصف تو گفتن، نه توان خامشی
    که خداوند بیان، راز و خدا داور ماست

  24. به تماشای جمالت دل ما مفتون است
    که خداوند نظر، نور و خدا منظر ماست

  25. همه شب تا سحر اشک بریزم بر خاک
    که خداوند عطوف، مونس شب‌پرور ماست

  26. به دلم وعده دادی که ببخشی به وصال
    که خداوند وفا، حافظ و داور ماست

  27. نه ز تقصیر گریزم، نه ز بخشش تو
    که خداوند عطا، بخشش بی‌منظر ماست

  28. به تو دل داده‌ام و جز تو نخواهم هرگز
    که خداوند صفا، نور شب‌پرور ماست

  29. به دعا جان بسپارم، که عطا از تو بود
    که خداوند جهان، فخر و خدا داور ماست

  30. همه شب‌ها دل من در پی آن لحظه شود
    که خداوند لقا، مونس شبگر ماست

  31. ز تو خواهم که ببخشی به دلم نور یقین
    که خداوند شفا، مرهم و دلبر ماست

  32. به تو سوگند که از غیر تو فارغ شده‌ام
    که خداوند عطا، راز و خدا داور ماست

  33. همه عالم چو پر از نور جمال تو شود
    که خداوند صفا، حافظ و داور ماست

  34. به شب تار، تویی مونس این جان غریب
    که خداوند وفا، فخر و خدا داور ماست

  35. نه ز خلقم خبری هست، نه ز دنیا نوا
    که خداوند لقا، مرهم و دلبر ماست

  36. دل من عاشق روی تو، ز دنیا بگذشت
    که خداوند بقا، مقصد و داور ماست

  37. به تو سوگند که جانم به تو آرام گرفت
    که خداوند عطا، نور شب‌پرور ماست

  38. به تو رو کرده‌ام و جز تو نمی‌خواهم کس
    که خداوند صفا، مونس شب‌پرور ماست

  39. نه ز مرگم هراسم، نه ز بیم قضا
    که خداوند قضا، حافظ و داور ماست

  40. ز تو خواهم که به رحمت به دلم نظر کنی
    که خداوند عطوف، مرهم و دلبر ماست

  41. به دلم نور یقین ده، که شود پرتو تو
    که خداوند صفا، حافظ و داور ماست

  42. به تو دل بسته‌ام ای مونس شب‌های دراز
    که خداوند عطا، فخر و خدا داور ماست

  43. همه شب ذکر تو گویم، به زبان و به دل
    که خداوند لقا، نور شب‌پرور ماست

  44. دل من خانه‌ی اسرار تو گشته ز کرم
    که خداوند صفات، راز و خدا داور ماست

  45. نه به دنیا نگرانم، نه به عقبی مغرور
    که خداوند هُدی، مونس شبگر ماست

  46. به تو سوگند که جانم همه محتاج تو است
    که خداوند جهان، حافظ و داور ماست

  47. به تو رو کرده‌ام و باز نگردم هرگز
    که خداوند عطا، راز دل‌آور ماست

  48. همه شب با تو نشینم به دل خسته‌ی خویش
    که خداوند صفا، نور شب‌پرور ماست

  49. به دعا جان بسپارم، که تو پاسخ دهی
    که خداوند دعا، فخر و خدا داور ماست

  50. ز تو خواهم که ببخشی به دلم نور امید
    که خداوند عطوف، مرهم و دلبر ماست

  51. به تو سوگند که آرام دل عاشق تویی
    که خداوند وفا، حافظ و داور ماست

  52. همه شب نغمه‌سرایم به امید رخ تو
    که خداوند لقا، نور شب‌پرور ماست

  53. دل من عاشق روی تو شد ای جان جان
    که خداوند صفا، راز و خدا داور ماست

  54. همه شب ناله کنم: «یا ربّاه! ارحمنی»
    که خداوند عطا، مرهم و دلبر ماست

  55. ز تو خواهم که دلم را به وصالت برسان
    که خداوند بقا، مقصد و داور ماست

  56. نه به دنیا دل بسته، نه به عقبی دل شاد
    که خداوند هُدی، فخر و خدا داور ماست

  57. همه شب دیده به در دوخته‌ام، منتظرم
    که خداوند نظر، نور شب‌پرور ماست

  58. دل ما خانه تو شد، تو در او بنشستی
    که خداوند عطا، مونس شبگر ماست

  59. به «رجالی» نظری کن، که فقیر است و گدا
    که خداوند صفا، مرهم و دلبر ماست

  60. همه شب با تو سخن گویم و با تو مانم
    که خداوند لقا، حافظ و داور ماست

  61. به تو دل بسته‌ام ای مونس شب‌های نیاز
    که خداوند عطا، فخر و خدا داور ماست

  62. ز تو خواهم که بمانی به دلم تا به ابد
    که خداوند بقا، مقصد و دلبر ماست

  63. نه به چیزی نگرم جز به نگاه تو، خدا
    که خداوند جهان، نور و خدا داور ماست

  64. همه شب ذکر تو گویم، به دل شاد شوم
    که خداوند عطا، مرهم و دلبر ماست

  65. به تو سوگند که آرامم و بی‌نیاز
    که خداوند صفا، حافظ و داور ماست

  66. به دعا رو کنم و دیده فرو بندم من
    که خداوند هُدی، نور شب‌پرور ماست

  67. به تو دل داده‌ام و با تو سرودم عشق
    که خداوند وفا، راز و خدا داور ماست

  68. همه شب‌ها به امید تو نشینم خاموش
    که خداوند لقا، مرهم و دلبر ماست

  69. نه ز دنیا طلبم فیض، نه ز عقبی نوال
    که خداوند عطا، حافظ و داور ماست

  70. دل من روشن از آن شد که تویی در دل من
    که خداوند صفا، نور شب‌پرور ماست

  71. به تو سوگند که با نام تو جان یابم من
    که خداوند جهان، فخر و خدا داور ماست

  72. همه شب در طلب روی تو باشم، یا رب!
    که خداوند عطوف، مرهم و دلبر ماست

  73. نه ز خلق انده دارم، نه ز دوران هراس
    که خداوند رضا، حافظ و داور ماست

  74. به دعا خواهم از آن یار، که رحم آورد
    که خداوند عطا، مونس شب‌پرور ماست

  75. دل من خانه تو شد، مکن از من هجرت
    که خداوند وفا، راز و خدا داور ماست

  76. به تو دل بسته‌ام و باز نخواهم برگشت
    که خداوند لقا، مرهم و دلبر ماست

  77. همه شب تا سحر اشک فشانم در غم
    که خداوند عطا، حافظ و داور ماست

  78. ز تو خواهم که دلم را به صفا بنوازی
    که خداوند صفا، نور شب‌پرور ماست

  79. همه شب‌ها به سر زلف تو دل خوش دارم
    که خداوند بقا، فخر و خدا داور ماست

  80. به تو سوگند که با یاد تو شادم پیوست
    که خداوند عطا، مرهم و دلبر ماست

  81. نه دلم جز به تو آرام پذیرد هرگز
    که خداوند جهان، حافظ و داور ماست

  82. به تو دل داده‌ام و در طلب کوی توام
    که خداوند وفا، مونس شبگر ماست

  83. دل من خانه مهر تو شد، ای جان جان
    که خداوند عطا، راز و خدا داور ماست

  84. همه شب در طلب مهر تو، سوزان باشم
    که خداوند صفا، مرهم و دلبر ماست

  85. به تو سوگند که آرام دلم جز تو نبود
    که خداوند لقا، نور شب‌پرور ماست

  86. دل ما با تو خوش است، ای که تویی راز نهان
    که خداوند وفا، حافظ و داور ماست

  87. همه شب در طلب کوی تو بنشینم من
    که خداوند عطا، مونس شبگر ماست

  88. به تو دل داده‌ام ای مونس شب‌های دراز
    که خداوند صفا، نور شب‌پرور ماست

  89. ز تو خواهم که ببخشی به دلم نور یقین
    که خداوند بقا، حافظ و داور ماست

  90. به «رجالی» بنگر، مست ز عشقت گشته
    که خداوند عطا، مرهم و دلبر ماست

  91. همه شب با تو سخن گوید این دل ز شوق
    که خداوند صفا، راز و خدا داور ماست

  92. نه ز غیر تو طلب دارم و نه میل دگر
    که خداوند لقا، مونس شب‌پرور ماست

  93. همه شب با تو نشینم به دعا و نیایش
    که خداوند جهان، حافظ و داور ماست

  94. به تو دل بسته‌ام ای مونس جان‌های غریب
    که خداوند عطا، فخر و خدا داور ماست

  95. دل من با تو بود، هست و بود تا ابد
    که خداوند صفا، نور شب‌پرور ماست

  96. ز تو خواهم که دلم را به کرم نیک دهی
    که خداوند وفا، مرهم و دلبر ماست

  97. همه شب‌ها تو به یادی و من از تو به یاد
    که خداوند عطا، حافظ و داور ماست

  98. به تو سوگند که جز مهر تو دل خوش نکند
    که خداوند لقا، مونس شبگر ماست

  99. سخن آخر ما مدح تو باشد پیوست
    که خداوند جهان، راز و خدا داور ماست

نتیجه‌گیری

این قصیده، آیینه‌ای است از دل پراضطراب انسانی که در جست‌وجوی حقیقت مطلق، یعنی خدای یکتا، به ساحت نیایش و شوق وارد می‌شود. سراینده در این اشعار، سفر باطنی خود را از ستایش خالق آغاز می‌کند و در گذر از مراحل فقر وجودی، طلب، توکل، فنا، و وصال، به آرامش روحی در سایه‌ی حضور دائمی پروردگار دست می‌یابد.

این منظومه به خواننده می‌آموزد که تمام دل‌بستگی‌های دنیوی، چون سراب‌اند و تنها یاد و مهر خداوند است که دل را روشن و جان را آرام می‌سازد. در این اشعار، خداوند نه تنها داور، یاور، و خالق هستی است، بلکه نزدیک‌ترین محبوب دل عارف نیز هست؛ محبوبی که از رگ گردن نزدیک‌تر است.

مضمون اصلی این قصیده، تبلور همان حقیقت قرآنی است که می‌فرماید:
«الا بذکر الله تطمئن القلوب»
آری، یاد خدا، روشنایی شب‌های تیره، آرام‌بخش جان، و پناه‌گاه ابدی انسان است.

شاعر در پایان، با زبانی عاشقانه و خالصانه، از درگاه دوست طلب نظر، مغفرت، و وصال می‌نماید و این حقیقت را به تصویر می‌کشد که:
دل ما خانه‌ی اوست، و جز یاد او در آن جایی نیست.

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • ۰۴/۰۵/۱۱
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی