باسمه تعالی
قصیده توحیدی
در حال ویرایش
مقدمه
ستایش خدای را، که راز نهان جانها و یاور دلهای بیقرار است؛ خالقی که همهی عالمیان نیازمند کرم اویند و هر چه هست از جلوهی قدرت و رحمت او رقم خورده است. اوست که یار غریبان، مونس شبهای تیره، و داور روز حساب است.
این قصیدهی عرفانی در قالب ۳۰۰ بیت فاخر و در وزن فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلُن، با ردیف ماست و قافیههایی چون یاور، داور، منظر، دلبر، دفتر، رهبر... به رشتهی نظم درآمده است. شاعر در این منظومهی بلند، از ستایش صفات جمال و جلال الهی آغاز کرده و سپس به راز نیازهای عاشقانه و شور وصال رسیده است.
در ادامه، مضامینی چون معرفت نفس، فقر وجودی، استغفار، تسلیم، و فنا در خداوند به گونهای شاعرانه و عرفانی پردازش شدهاند.
این قصیده، نه از سر دعوی، که از سر فقر و نیاز بندهای سرگشته در کوی عشق، تقدیم شده است به آن یگانهی بیهمتا که دلهای عاشقان در انتظار وصال او میتپد.
امید که خوانندهی فرهیخته، با تأمل در این ابیات، به دریایی از معنا و ذوق عرفانی درآویزد و از این کلمات که جز اشاراتی به آن بیکرانهی حقیقت نیستند، بهره برد.
فهرست ساختاری قصیده
-
بخش اول: توحید و ستایش الهی (بیت 1 تا 50)
- حمد و ستایش خداوند
- ذکر صفات جمال و جلال
- معرفت به قرب الهی
-
بخش دوم: نیایش و مناجات عاشقانه (بیت 51 تا 100)
- ابراز فقر و نیاز
- تمنا و طلب رحمت
- امید به نگاه لطف خداوند
-
بخش سوم: معرفت نفس و فقر وجودی (بیت 101 تا 150)
- فنا و نیستی در برابر هستی حق
- بریدن از خلق و پیوستن به خالق
- عجز در توصیف و ستایش
-
بخش چهارم: شوق وصال و اشتیاق به لقای حق (بیت 151 تا 200)
- شبزندهداری در امید وصال
- بیان عشق صادقانه
- میل به مرگ آگاهانه برای دیدار حق
-
بخش پنجم: استغفار، امید به بخشایش، و وصال نهایی (بیت 201 تا 300)
- اعتراف به کوتاهیها
- طلب مغفرت و امید به لقا
- بازگشت عاشقانه و دعا برای نظر لطف
به خدا همدم آنم که خدا یاور ماست
به جهان خرم از آنم که جهان ناظر ماست
نظری بر دل ما دارد و غمخوار من است
که دل آزردهی ما در حرم داور ماست
نه غمی هست مرا زین همه طوفان و بلا
که امیدم به خدای ازل و سرور ماست
همه شب تا به سحر ناله کنم با دل زار
زان که بی یار شدن، ماتم جان پرور ماست
ره او راه یقین است و چراغ دل ما
نه شب ماست سیه، گر که خدا رهبر ماست
به کف ماست اگر قدرت و دولت ز کرم
زانکه فیض از دل آن شاه جلیلمنظر ماست
نه به درگاه سلاطین طلبم جاه و مقام
که خداوند جهان، بر همه کس داور ماست
چه غم ار خصم بگوید سخن ناروا؟
که مرا مونس آن، مِهر خدا، داور ماست
نه مرا حاجب و دربان به درگاه رضاست
که گشاد همه درها به کف کوثر ماست
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
دل من زنده از آن است که دل محرم اوست
نه به گلزار طمع دارم و نه دریا را
کام دل یافته آنکس که رهی در دم اوست
نه من از غیر غمش شادی و آرام طلب
دل غمدیدهی من شاد فقط ماتم اوست
به صفا دیدم از آن نور که جان از وی یافت
هر چه بینم به زمین، سایهی یک عالم اوست
همه شب زمزمهی نام توام ای جانان
که دلم صیقل از آن یافت که در زمزم اوست
نه به بازار جهان میل کنم بییادش
بهر سودا دل من سوخته، چون خرّم اوست
همه عالم ز تو آموخت زبان خلقت
سخن عشق روان است، اگر در رقم اوست
دل من، خانهی اسرار تو شد، ای معشوق
که دو عالم همه در قبضهی یک خاتم اوست
نه از افلاک هراسم، نه ز دوران قضا
که دل آسودهی من محو همان همدم اوست
به امیدی که نظر کن به من ای جان جان
که مرا قوت دل در نگه مبسم اوست
به شب هجر، امید سحر وصلش هست
که شب و روز دل من، طلب خرم اوست
نه منم غایب از او، گر چه جهانم پر اوست
همه کس در پی جان است و مرا عالم اوست
نه ز تقصیر و گناهام هراسم دامن
که پناه دل من، لطف خداوندِم اوست
دل من غرق تماشاست به هر منظرهای
که در این چشم نظرها همه، آن مَعلم اوست
به دعا دست برآرم، ز غمش نالم باز
که دوای دل من، مهرِ جهان مرهم اوست
به قضا تن ندهد دل، مگر از یادش دور
که جهان خسته شود، گر نشود در دم اوست
همه جا نور تو بینم، به دل و جان و نگاه
که صفا و شرف جان من از پرچم اوست
نه به دنیا نگرانم، نه به عقبی دل شاد
که مرا جلوهی جان، در دل پر همهم اوست
همه کس طالب دنیا و منم طالب او
که دل آرام ندارد، مگر آن خرّم اوست
همه شبها به امید نظر لطف توام
که دو عالم به دعا بسته و در خاتم اوست
همه کس طالب زر شد، و منم طالب او
که دلآرام شود، گر بنگرد چهرهی اوست
همه کس در پی نان است و منم در پی جان
که صفا در دل ما از نَفَس رحمت اوست
همه کس در طلب خُسرِ جهاناند، و منم
به امیدی که دلم خرم از آن زمزم اوست
همه کس با طمعِ خلق بود خرم و شاد
دل ما خرم از آن است که دل همدم اوست
همه عالم به جهان دیده طمع بسته ولی
که مرا چشم پر از نور و دلم خرم اوست
همه کس خرم از این چرخ و زمین است، و مرا
دل خرم نه به دنیاست، به آن عالم اوست
همه در بند تناند و منم آزادهی جان
که صفا در دل من از نفسِ محرم اوست
همه کس طالب دنیا و منم عاشق دوست
که مرا شادی دل، سایهی لبخند اوست
همه کس در طلب نقش و نگار است و منم
که دلم خرم از آن نور و شعاع دم اوست
همه شب در طلب دوست نشینم خاموش
که صفا در دل شب حاصل از آن نَفَس اوست
همه آیات جهان نقش تو دارد به ظهور
که صفا و شرف عالم از آن رقم اوست
دل ما زنده به ذکری است که از او آید
سخن عشق بود زنده، اگر دم ز نم اوست
قلم صنع تو در لوح ازل نقش زده
که همه دفتر دلها خطی از رقم اوست
به کدامین سخن آرم سخن دوست، که باز
همه گفتار، اگر گویاست، در خاتم اوست
همه ذرات جهان محو تماشای تواند
هر چه بر جان زند آتش، ز نور قدم اوست
همه اسرار خلقت به نگاهش پیداست
که به هر نقش پدید آمده، آن نَسَم اوست
به تجلی ز تو آغاز شود هر معنا
که سر و سرّ سخنهای دل از نغَم اوست
دل ما در طرب آید چو ببینیمش باز
که صفا، نغمه و شور دل از زمزم اوست
همه دفتر به حدیث تو شود زنده و خوش
که قلم گشت روان، چون که رقم از دم اوست
به دل عاشق دانای تو گفتم: «بنگر
که سخن، چون شود آتش، اگر در غم اوست»
دل «رجالی» به خدا بسته، و آرام دل است
زانکه آن دوست، به هر لحظه، پناه آور ماست
به خدا همدم آنم که خدا یاور ماست
به جهان خرم از آنم که جهان ناظر ماستدل ما خسته ز دوران و حوادث نگون
لیک دل شاد از آن است که حق داور ماستنگری در دل ما کن، که جز او نیست کسی
نور او در دل شب چون قمر، زیور ماستنه غمم هست ز طوفان، نه ز امواج بلا
چون خدای ازلی سایهی برتر ماستز فریب دگران خسته نشد جان ما
که نگاهی ز خدا، مایهی باور ماستنه به دنیا دل ما شد، نه به تخت و سریر
که خدای ازل آن شاه جهانگستر ماستهمه شب دیده به در دوختهام، تا آید
آن که جان بخش و دلدار و سحرگوهر ماستنفسم گفت که بنشین، نشنیدم سخنش
که خدای احد مقصد و منظور ماستبنگر اندر دل ما، جز خدا نیست کسی
که به هر نالهی ما، لطف خدا ضامن ماستنه مرا بندۀ دنیا و زمان خواهی دید
که دل ماست پر از مهر خدا، داور ماستهمه درهاست گشوده، چو بخوانی به دعا
که گرهگشای هر عقده، خدا داور ماستدل ما خانهی عشق است، تو بیرون منشین
که در این خانه خدا، ساکن و منظر ماستچه غمی از ستم خلق؟ که آن نور وجود
در دل ماست چو شمعی، که به شب انور ماستنه به گفتار کسی دل نهم و نه به ظن
که خدای ازل آرامش و ساغر ماستبنویسند اگر زشت به ما، نیک بود
که خدا حافظ ما و دل آگاهِ ماستنه بدانم چه کنم با دل آشفتهی خویش
که خداوند به هر لحظه، شفیعِ دل ماستنه مرا سود ز ملک است، نه از سیم و زر
که در این دل فقط او مایهی دفتر ماستز طرب خانهی دنیا نروم سوی سرور
که به خلوتگه دل، محضر داور ماستهمه کس فانی و او باقی و بیچون و چرا
که خداوند ازل قاهر و کوثر ماستبنگرید این همه عالم به اشارهی اوست
که خداوند جهان حاکم و داور ماستدل ما جز به خدا میل ندارد هرگز
که به فطرت ره او دایم و منظر ماستنفسم گفت که برخیز به دنیا نگر
گفتمش: خامُشی کن، که خدا داور ماستهمه عالم به تمناست ز فیض کرمش
که کریم است و رحیم است و همان داور ماستز گناه و ستم خسته شدم، سوی توام
ای که آمرزندهی جرم و خطا داور ماستچه کسی جز تو تواند که دهد آسایش؟
که خداوند مهین، راحت و دلبر ماستز تو خواهم که مرا صبر عطا کن به بلا
که تویی قاهر و صابر، خدا داور ماستبه قیامت نروم با عمل خویش، که تو
غافر الذنب و تواب و خدا داور ماستچه نیازیست که من ناز کنم بر تو، خدا؟
که تویی مونس دل، بر همه کس داور ماستتو کریمی، تو رحیمی، تو لطیفی به همه
که دل بنده ز لطف تو چو عنبر ماستبه تو دل بستهام ای جانجهان، ای سرمد
که خداوند تویی، شاه و ولی، داور ماستبه تو جان دادهام و جان ز تو گیرد نیرو
که خداوند دل و دیدهی ما داور ماستهمه شب نام تو گویم، که به یاد تو خوش است
دل شوریدهی ما، راحت و هممحور ماستنه توانم که بگویم سخنی جز ز تو
که خدا مایهی گفتار و هم منظر ماستز تماشاگه حسن تو چه گویم جز مهر
که همه عالمیان غرق تماشای توستهمه عالم به تو مشغول و دل من به تو مست
که خداوند زلطفش شده در محضر ماستنه توان دید جز او، گر که گشاید نظر
که به هر ذره نشانی ز خدا داور ماستبه تو سوگند که با یاد تو آرامم هست
و بدون تو جهان جملگی آزر ماستزندهام از تو و با مرگ تو را خواهم دید
که خداوند بقا، یار شب و محضر ماستدل اگر تنگ شود، نام تو آرام دهد
که خداوند صفا مونس و دلپرور ماستنه بدانم که چه گویم، سخنم قاصر شد
که خداوند بیان نیز، به جان ناظر ماستهمه جا نام تو گویم، نه خجل باشم من
که خدای احد و حاکم و داور ماستز تو خواهم که به لطفی بنوازی دل ما
که تویی دایهی دل، آیت و داور ماستبه تو گر دیده دهم، دیده شود باغ بهشت
که خداوند نظر، آینهی منظر ماستنه ز دنیا خوشم و نه به عقبی مغرور
که خدا مقصد و مقصود و همان داور ماستهمه شب نام تو خوانم به تضرع و نیاز
که خدای سمیع، پاسخ و هم داور ماستنه ز شیطان دهم گوش، نه ز غفلت خیزم
که خداوند نگهدار و خدا داور ماستبه دعا روی نهادم، که گشایی در رحمت
که خداوند دعا، باب عطا داور ماستنه مرا جرم ببخشند مگر از لطف تو
که خداوند کرم، رافع هر کژرو ماستبه تو سوگند که عالم همه بیتو عدم است
که تویی اصل وجود و همه کس داور ماستنه ز کس باک بُودم، نه ز طعن و نفرین
که خداوند مدافع، به همه داور ماست
به تو دل دادهام، ای راز نهان در دل دل
که خداوند، دلآگاه و صفا داور ماست
همه شب گریهکنان بر در تو بنشینم
که خداوند عطا، بخشش و هم داور ماستنه ز اشک است حیا، نه ز ناله غم است
که خدای سمیع مونس و داور ماستبه تو سوگند که جز تو نطلبم مأمن
که خداوند جهان، یار شبافروز ماستنه ز طوفان بهراسیم، نه از دهر عبوس
که خداوند وفا، حافظ و داور ماستدل ما خسته شد از خلق و پناهی نجوست
جز به درگاه خدا، آن که ابد داور ماستهمه شب در دل شب ناله زنم نام تو را
که خدای ازل آرامش و داور ماستنه به فریاد کسی دل بنهد قلب غمین
که خداوند شفا، شافع و داور ماستهمه کس سائل درگاه تو باشد شب و روز
که خداوند عطا، بخشش و داور ماستتو به هر لحظه ز من نزدیکتری از جان
که خدای ازلی حافظ و هم داور ماستدل اگر خانه تو شد، نگران هیچ مباش
که خداوند رضا، حاکم و داور ماستنه به طاعت شوم اندر ره تو، مفتخرم
که کرمهای تو بیحد و خدا داور ماستهمه امید به لطف تو نهادهست دلم
که خداوند سخا، مایهی دلبر ماستنه ز خود یاد کنم، نه ز هوا پیروی
که خداوند هدی، نور و خدا داور ماستچه خوش آن دم که ببینم رخ تو در دل شب
که خداوند بقا، مونس و داور ماستبه تو دل بستهام و دل نکنم زین عهد
که خداوند وفا، حافظ و داور ماستهمه جانم به فدای تو، تویی یار عزیز
که خدای احد و رحمت بیآخر ماستچه غم ار خصم زند نیش به دل یا به زبان؟
که خداوند جهان حافظ و داور ماستبه نماز آیم و نام تو بر لب جاری
که خدای ازل آگاه و داور ماستدل من خانهی اسرار تو شد، ای معبود
که تویی راز نهان، شمس و خدا داور ماستهمه عالم به تو قائم و از تو روشن
که خداوند زمان، قاهر و داور ماستنه به ملک دل بندم، نه به سلطانی خلق
که خداوند سخی، فخر و خدا داور ماستبه تو سوگند که از غیر تو بیزارم من
که تویی مایهی شادی و خدا داور ماستتو که فرمودی مرا بندۀ خود خواندی
که خدای ازل، مهر تو بر دفتر ماستهمه عالم چو سرابیست، مگر روی تو
که خداوند بقا، اصل و خدا داور ماستدل ما غرق تماشای جمال تو شود
که خداوند صفات، مظهر و منظر ماستبه امید کرمت، لب به دعا میگشایم
که خدای ازل آن بخشش بیمنظر ماستنه ز دنیا خوشم و نه ز عقبی مستم
که خداوند رضا، مقصد و داور ماستتو به ما عقل دادی، که تو را بشناسیم
که خداوند هدی، راه و خدا داور ماستبه تو سوگند که عالم همه بیتو فناست
که خدای احد، باقی و هم داور ماستبنگر این بنده چه بیمقدرت است ای جان
که خدای ازل، غافر هر باور ماستهمه عالم به تماشاست، تویی مقصد ما
که خداوند نظر، نور و خدا داور ماستنه به علمم، نه به زهدم، نه به تقوای خودم
که خداوند عطا، فخر و خدا داور ماستز کرم بر دل من نوری بیفکن ای یار
که خداوند هدی، مونس شبپرور ماستدل من لرزد از یاد تو ای خالق من
که خداوند جلال، راز و هم داور ماستهمه شب در غم تو، اشک فشانم خاموش
که خدای احد، همدم و هم داور ماستنه بدانم که چه گویم، تو خود آگاهی جان
که خداوند جهان، عالم و داور ماستچه خوش آن دم که بمیرم به امید لقا
که خداوند بقا، مایهی دلبر ماستنه به گورم هراس است، نه به میزان عمل
که خداوند شفیع و خطا داور ماستدل من خانهی عشق است و تویی نور آن
که خدای ازلی مونس و داور ماستچه بود وصف تو ای خالق بیچون و چرا؟
که خداوند هنر، راز و هم داور ماستهمه دم نام تو گویم، که ز یاد تو خوشم
که خداوند صفا، راحت و داور ماستنه مرا تاب فراق است، نه دل طاقت هجر
که خداوند وفا، یار شب و داور ماستچه بود قیمت ما نزد تو، ای شاه وجود؟
که خداوند کرم، لطف و خدا داور ماستز تو خواهم که ببخشی خطا و جرم مرا
که خدای ازل، رحمت و داور ماستبه تو دل دادهام و باز نخواهم برگشت
که خدای احد، مونس و هم داور ماستنه ز دنیا بترسم، نه ز شیطان و هوا
که خداوند جهان، حافظ و داور ماستهمه شب بر در تو ناله زنم تا سحَر
که خداوند دعا، پاسخ و داور ماستبه «رجالی» نگری لطف کن ای خالق ما
که خداوند صفا، یار و هم داور ماستسخن آخر ما مدح تو باشد ای دوست
که خدای ازل، نور و خدا داور ماست
تو که جانم ز تو آموخت ره بندگیست
که خداوند هُدی، مونس و داور ماست
تو که اسرار دل و سِرّ نهان میدانی
که خداوند سمیع، راز دلآور ماستبه تو گر میل کنم، از همه عالم برهم
که خداوند رضا، مقصد و داور ماستنه غمی دارم از ایام، نه اندوه فراق
که خداوند صفا، نور شب و محضر ماستهمه عالم به تو مشغول، و ما در طلبیم
که خداوند لقا، مایهی باور ماستنه بدی میرسد از خلق، نه خیری ز کسی
که خداوند قضا، حکم و خدا داور ماستبه تو سوگند، دلم بیتو نباشد آرام
که خداوند شفا، یار شبپرور ماستبه سر زلف تو دل بست، دلم در همه حال
که خداوند جلال، زینت و زیور ماستبه سر خاک تو افتم، ز ره عشق و نیاز
که خداوند کرم، دایهی دلبر ماستهمه کس بیتو فقیر است، غنی تنها تو
که خداوند عطا، فخر و خدا داور ماستهمه شب تا به سحر ناله کنم، بیخبرم
که خداوند صفا، ساکن و هممحور ماستبه تو سوگند که عالم همه خاک در توست
که خداوند غنی، قادر و داور ماستبه دل من نظری کن، که دلم خون شده است
که خدای ازلی، دایهی دلآور ماستنه ز تقصیر گریزم، نه ز بخشش تو
که خداوند عفو، لطف و خدا داور ماستبه تو آرام گرفت این دل پژمردهی من
که خداوند شفا، مرهم و دلبر ماستتو که فرمودی به ما: "من به شما نزدیکم"
که خداوند وفا، دوست و خدا داور ماستچه خوش آن لحظه که دل را به تو بسپارم من
که خداوند صفا، سینه و دلآور ماستنه به تسبیح و نه به ذکر قناعت دارم
که خداوند نظر، مایهی دفتر ماستتو به یک لحظه نظر کن، همه عالم گلزار
که خدای ازل آن خالق زیبایی ماستدل ما طالب روی تو شد، ای نور وجود
که خداوند هُدی، زینت و هممحور ماستنه ز مخلوق کسی چشم امیدم دارد
که خداوند عطا، روزی و داور ماستهمه درها به کرم باز شد از لطف تو
که خداوند عطوف، رحمت و داور ماستنه توان وصف تو گفتن، نه توان خامشی
که خداوند بیان، راز و خدا داور ماستبه تماشای جمالت دل ما مفتون است
که خداوند نظر، نور و خدا منظر ماستچه خوش آن دم که در آغوش لقا بنشینم
که خداوند بقا، مقصد و داور ماستهمه عالم به تو محتاج، و تو بینیازی
که خداوند غنی، مایهی گوهر ماستنه نیازم به کسی، چون تو به من بنگری
که خداوند عطا، راز دلآور ماستبه تو سوگند که جز مهر تو در دل نرود
که خداوند صفا، عشق و خدا داور ماستبه تو دل دادهام و غیر تو را نشناسم
که خداوند هُدی، رهبر و داور ماستتو که خورشید جهانی و دل ما شبرو
که خداوند جهان، نور و خدا منظر ماستنه به تردید نظر دارم و نه وسوسهای
که خداوند یقین، مونس شبگر ماستهمه جا مهر تو بینم، به دل و جان و روان
که خداوند رضا، حافظ و داور ماستز تو خواهم که دلم را به صفا بنوازی
که خداوند صفات، یار و دلآور ماستهمه شبها گذرد با غم هجران تو، لیک
که خداوند وفا، صبر و خدا داور ماستنه ز من، نه ز تو، بلکه ز لطف تو شود
که خداوند عطا، بخشش بیمنظر ماستبه سر کوی تو افتم، که رها باشم از خود
که خدای ازل، محو و فنا داور ماستهمه ما سایه و او اصل، چه گویم از خود؟
که خداوند وجود، مایهی پیکر ماستدل اگر ماند به دنیا، ز فنا باکی نیست
که خداوند بقا، یار شبپرور ماستنه مرا قیمت و جاهی به در حق بود
که خداوند قضا، حکم و خدا داور ماستبه تو دل دادم و از خلق بریدم پی آن
که خداوند صفا، مقصد و هممحور ماستبه تو رو کردهام و دیده نبندم هرگز
که خداوند رضا، مونس و داور ماستهمه عالم ز تو پر گشته، دلم نیز پر است
که خداوند جلال، نور شب و منظر ماستچه غمی از فلک و گردش دوران باشد؟
که خداوند قدر، حافظ و داور ماستبه تو سوگند که آرامم و بینیاز
که خداوند وفا، فخر و خدا داور ماستز تو گر مهر بیاید، دل من گلزار است
که خداوند سخا، لالهی دلبر ماستنه ز زهد و عملم ناز کنم بر در تو
که خداوند کرم، رافع هر کژرو ماستهمه جا مهر تو بینم به تجلای صفات
که خداوند صفا، نور و خدا منظر ماستچه بود معنی هستی؟ به تماشای تو
که خداوند بقا، اصل و خدا داور ماستبه تو سوگند که از هر دو جهان آزادم
که خداوند رضا، فخر و خدا داور ماستنه مرا غیر تو مقصود، نه مطلوب دگر
که خداوند نظر، مونس شبگر ماستدل ما خانهی اسرار تو گشته به نور
که خدای ازل، راز و خدا داور ماستز تو خواهم که دلم را به یقین بنوازی
که خداوند یقین، رحمت و داور ماستهمه درهای جهان بسته شود بیمهر تو
که خداوند عطا، باب و خدا داور ماستنه ز شب ترسم و نه از خطر دوران
که خداوند وفا، حافظ و داور ماستبه تو روی آورم و غیر تو را نشناسم
که خداوند هُدی، رهبر و داور ماستز تو خواهم که در این راه نگهدارم باشی
که خداوند صفا، مونس شبپرور ماستهمه شب ناله زنم تا که نظر افکنی
که خداوند عطوف، دایهی دلبر ماستبه تو دل بستهام و قصد جدایی نکنم
که خداوند رضا، مهر و خدا داور ماستدل من محو تماشای صفای تو شده
که خداوند لقا، مقصد و دلآور ماستنه بدانم به چه لایق شوم ای جان جان
که خداوند جلال، مایهی باور ماستهمه جا نقش تو بینم، به دل و جان و نگاه
که خداوند جهان، منظر و داور ماستدل من خانه تو شد، مکن از خویش رَمش
که خداوند عطا، مونس شبگر ماستنه دلم سیر شود جز به لقای تو، خدا
که خداوند بقا، فخر و خدا داور ماستز تو خواهم که ببخشی به دلم صبر و رضا
که خداوند شفا، مرهم و دلبر ماستنه به بازار جهان سود کنم بی تو، من
که خداوند رضا، فخر و خدا داور ماستهمه شب، دیده به در دوختهام تا که تویی
که خداوند صفا، یار شبپرور ماستتو که فرمودی: «به ما نزدیکتری از رگ جان»
که خداوند کرم، لطف و خدا داور ماستدل من منتظر آن نظر لطف تو شد
که خداوند عطا، مونس و هم داور ماستبه تو سوگند، دلم محو تماشاست هنوز
که خداوند صفات، نور شب و منظر ماستهمه عالم به فدایت، تو به عالم نگری
که خداوند جهان، راز و خدا داور ماستنه ز حرص و نه ز طمع، دل برم از یاد تو
که خداوند وفا، حافظ و داور ماستهمه شب ذکر تو گویم، چه به خلوت، چه به جمع
که خداوند عطا، راز دلآور ماستبه امیدی که ببخشایی دلم را ز گناه
که خداوند کرم، رافع هر کژرو ماستنه ز خلق هراسم، نه ز ظلم شب تار
که خداوند صفا، حافظ و داور ماستبه تو دل بستهام و هیچ نگه سوی دگر
که خداوند هُدی، مونس شبپرور ماستهمه عالم چو سراب است، به جز نام تو
که خداوند بقا، مقصد و دلبر ماستنه مرا جان و نه دل جز به تو خوش گردد
که خداوند جهان، نور و خدا داور ماستز تو خواهم که در این راه مددکارم باشی
که خداوند عطوف، دایهی دلبر ماستهمه شب تا سحر اشک فشانم، به امید
که خداوند شفا، مونس شبپرور ماستبه تو دل دادهام و قصد فراقم نیست
که خداوند رضا، حافظ و داور ماستچه بود فخر به دنیا، که فنا در پی اوست
که خداوند بقا، مقصد و داور ماستدل من خانه تو شد، تو در او بنشینی
که خداوند صفا، یار شبپرور ماستبه تو سوگند، دلم را ندهد یاد دگر
که خداوند عطا، فخر و خدا داور ماستهمه شب ذکر تو گویم به زبان و دل خویش
که خداوند هُدی، نور و خدا منظر ماستبه تو دل بستهام و غیر تو را نشناسم
که خداوند جهان، راز و خدا داور ماستهمه عالم شده از نور تو سرشار، ای دوست
که خداوند بقا، مایهی دلبر ماستبه تو سوگند که با یاد تو زندهام من
که خداوند عطا، راز دلآور ماستبه دعای سحر از درگه تو خواهم نور
که خداوند صفا، حافظ و داور ماستهمه شب، ناله زنم بر در لطفت، ای جان
که خداوند هُدی، مونس شبپرور ماستدل من خانه تو شد، مرو ای جان جهان
که خداوند رضا، یار شبپرور ماستهمه شب، شوق وصالت به دلم شعله زند
که خداوند لقا، مقصد و داور ماستز تو خواهم که به نوری دلم افروزی
که خداوند نظر، نور شب و منظر ماستنه مرا طاقت هجر است، نه صبر از تو دگر
که خداوند صفا، یار شبپرور ماستهمه شب نغمهسرایم ز تو در خلوت دل
که خداوند عطا، راز دلآور ماستبه «رجالی» نظری کن که فقیر است و گدا
که خداوند هُدی، مونس شبگر ماستهمه عالم چو چراغی است، تو خورشیدی جان
که خداوند بقا، نور شب و داور ماستبه تو سوگند، دلم را ندهد جز تو قرار
که خداوند صفا، حافظ و داور ماستهمه شب تا سحر اشک بریزم به امید
که خداوند عطا، دایهی دلبر ماستدل من خانه تو شد، تو در او بنشستی
که خداوند جهان، مونس شبپرور ماستبه تو دل دادهام ای نور همه عالمیان
که خداوند وفا، یار و خدا داور ماست
به تو دل بستهام، ای مونس شبهای دراز
که خداوند صفا، نور و خدا داور ماست
به شبستان سحر یاد تو آرامم داد
که خداوند عطا، مونس شبپرور ماستنه ز طوفان هراسم، نه ز ظلمت ترسم
که خداوند هُدی، حافظ و داور ماستهمه کس سائل لطف تو، و من در فقرم
که خداوند غنی، دایهی دلبر ماستبه دعا باز کنم دیده و دل سوی تو
که خداوند دعا، پاسخ و داور ماستبه تو سوگند که جز تو نطلبم آرام
که خداوند رضا، نور شبپرور ماستهمه عالم به تجلای تو سرمست شده
که خداوند بقا، منظر و داور ماستبه نگاهت دل من مست شود ای جانم
که خداوند عطا، مرهم و دلبر ماستبه تو دل دادم و از غیر تو بگسستم
که خداوند وفا، فخر و خدا داور ماستز کرم بار دگر بر دلم افکن نوری
که خداوند شفا، آینهی دلبر ماستهمه شب دیده به در دوختهام بر لطفت
که خداوند جهان، حافظ و داور ماستبه تو مشتاقم و از دوری تو گریانم
که خداوند عطوف، مونس شبپرور ماستز تو خواهم که ببخشی به دلم صبر و قرار
که خداوند صفا، یار شبپرور ماستدل من خسته ز دنیا و زمانه شده
که خداوند هُدی، مقصد و داور ماستنه به دریا طمعم هست، نه در کوه و دشت
که خداوند عطا، معدن و گوهر ماستبه تو سوگند که جز مهر تو جانم نربود
که خداوند لقا، مرهم و دلبر ماستهمه شب ذکر تو گویم، که شود جانم خوش
که خداوند صفات، راز و خدا داور ماستبه دل افتاد تمنای تو ای خالق من
که خداوند عطا، راز دلآور ماستدل من خانهی مهر تو شده، ای محبوب
که خداوند وفا، حافظ و داور ماستهمه شب ناله کنم، گویم: «ای دوست، کجاست؟»
که خداوند شفا، دایهی دلبر ماستنه دلم سیر شود جز به لقای تو، خدا
که خداوند بقا، مقصد و دلآور ماستز تو خواهم که دلم را به یقین بنوازی
که خداوند صفا، نور شبپرور ماستهمه درها به کرم باز شد از لطف تو
که خداوند عطا، مونس و داور ماستنه توان وصف تو گفتن، نه توان خامشی
که خداوند بیان، راز و خدا داور ماستبه تماشای جمالت دل ما مفتون است
که خداوند نظر، نور و خدا منظر ماستهمه شب تا سحر اشک بریزم بر خاک
که خداوند عطوف، مونس شبپرور ماستبه دلم وعده دادی که ببخشی به وصال
که خداوند وفا، حافظ و داور ماستنه ز تقصیر گریزم، نه ز بخشش تو
که خداوند عطا، بخشش بیمنظر ماستبه تو دل دادهام و جز تو نخواهم هرگز
که خداوند صفا، نور شبپرور ماستبه دعا جان بسپارم، که عطا از تو بود
که خداوند جهان، فخر و خدا داور ماستهمه شبها دل من در پی آن لحظه شود
که خداوند لقا، مونس شبگر ماستز تو خواهم که ببخشی به دلم نور یقین
که خداوند شفا، مرهم و دلبر ماستبه تو سوگند که از غیر تو فارغ شدهام
که خداوند عطا، راز و خدا داور ماستهمه عالم چو پر از نور جمال تو شود
که خداوند صفا، حافظ و داور ماستبه شب تار، تویی مونس این جان غریب
که خداوند وفا، فخر و خدا داور ماستنه ز خلقم خبری هست، نه ز دنیا نوا
که خداوند لقا، مرهم و دلبر ماستدل من عاشق روی تو، ز دنیا بگذشت
که خداوند بقا، مقصد و داور ماستبه تو سوگند که جانم به تو آرام گرفت
که خداوند عطا، نور شبپرور ماستبه تو رو کردهام و جز تو نمیخواهم کس
که خداوند صفا، مونس شبپرور ماستنه ز مرگم هراسم، نه ز بیم قضا
که خداوند قضا، حافظ و داور ماستز تو خواهم که به رحمت به دلم نظر کنی
که خداوند عطوف، مرهم و دلبر ماستبه دلم نور یقین ده، که شود پرتو تو
که خداوند صفا، حافظ و داور ماستبه تو دل بستهام ای مونس شبهای دراز
که خداوند عطا، فخر و خدا داور ماستهمه شب ذکر تو گویم، به زبان و به دل
که خداوند لقا، نور شبپرور ماستدل من خانهی اسرار تو گشته ز کرم
که خداوند صفات، راز و خدا داور ماستنه به دنیا نگرانم، نه به عقبی مغرور
که خداوند هُدی، مونس شبگر ماستبه تو سوگند که جانم همه محتاج تو است
که خداوند جهان، حافظ و داور ماستبه تو رو کردهام و باز نگردم هرگز
که خداوند عطا، راز دلآور ماستهمه شب با تو نشینم به دل خستهی خویش
که خداوند صفا، نور شبپرور ماستبه دعا جان بسپارم، که تو پاسخ دهی
که خداوند دعا، فخر و خدا داور ماستز تو خواهم که ببخشی به دلم نور امید
که خداوند عطوف، مرهم و دلبر ماستبه تو سوگند که آرام دل عاشق تویی
که خداوند وفا، حافظ و داور ماستهمه شب نغمهسرایم به امید رخ تو
که خداوند لقا، نور شبپرور ماستدل من عاشق روی تو شد ای جان جان
که خداوند صفا، راز و خدا داور ماستهمه شب ناله کنم: «یا ربّاه! ارحمنی»
که خداوند عطا، مرهم و دلبر ماستز تو خواهم که دلم را به وصالت برسان
که خداوند بقا، مقصد و داور ماستنه به دنیا دل بسته، نه به عقبی دل شاد
که خداوند هُدی، فخر و خدا داور ماستهمه شب دیده به در دوختهام، منتظرم
که خداوند نظر، نور شبپرور ماستدل ما خانه تو شد، تو در او بنشستی
که خداوند عطا، مونس شبگر ماستبه «رجالی» نظری کن، که فقیر است و گدا
که خداوند صفا، مرهم و دلبر ماستهمه شب با تو سخن گویم و با تو مانم
که خداوند لقا، حافظ و داور ماستبه تو دل بستهام ای مونس شبهای نیاز
که خداوند عطا، فخر و خدا داور ماستز تو خواهم که بمانی به دلم تا به ابد
که خداوند بقا، مقصد و دلبر ماستنه به چیزی نگرم جز به نگاه تو، خدا
که خداوند جهان، نور و خدا داور ماستهمه شب ذکر تو گویم، به دل شاد شوم
که خداوند عطا، مرهم و دلبر ماستبه تو سوگند که آرامم و بینیاز
که خداوند صفا، حافظ و داور ماستبه دعا رو کنم و دیده فرو بندم من
که خداوند هُدی، نور شبپرور ماستبه تو دل دادهام و با تو سرودم عشق
که خداوند وفا، راز و خدا داور ماستهمه شبها به امید تو نشینم خاموش
که خداوند لقا، مرهم و دلبر ماستنه ز دنیا طلبم فیض، نه ز عقبی نوال
که خداوند عطا، حافظ و داور ماستدل من روشن از آن شد که تویی در دل من
که خداوند صفا، نور شبپرور ماستبه تو سوگند که با نام تو جان یابم من
که خداوند جهان، فخر و خدا داور ماستهمه شب در طلب روی تو باشم، یا رب!
که خداوند عطوف، مرهم و دلبر ماستنه ز خلق انده دارم، نه ز دوران هراس
که خداوند رضا، حافظ و داور ماستبه دعا خواهم از آن یار، که رحم آورد
که خداوند عطا، مونس شبپرور ماستدل من خانه تو شد، مکن از من هجرت
که خداوند وفا، راز و خدا داور ماستبه تو دل بستهام و باز نخواهم برگشت
که خداوند لقا، مرهم و دلبر ماستهمه شب تا سحر اشک فشانم در غم
که خداوند عطا، حافظ و داور ماستز تو خواهم که دلم را به صفا بنوازی
که خداوند صفا، نور شبپرور ماستهمه شبها به سر زلف تو دل خوش دارم
که خداوند بقا، فخر و خدا داور ماستبه تو سوگند که با یاد تو شادم پیوست
که خداوند عطا، مرهم و دلبر ماستنه دلم جز به تو آرام پذیرد هرگز
که خداوند جهان، حافظ و داور ماستبه تو دل دادهام و در طلب کوی توام
که خداوند وفا، مونس شبگر ماستدل من خانه مهر تو شد، ای جان جان
که خداوند عطا، راز و خدا داور ماستهمه شب در طلب مهر تو، سوزان باشم
که خداوند صفا، مرهم و دلبر ماستبه تو سوگند که آرام دلم جز تو نبود
که خداوند لقا، نور شبپرور ماستدل ما با تو خوش است، ای که تویی راز نهان
که خداوند وفا، حافظ و داور ماستهمه شب در طلب کوی تو بنشینم من
که خداوند عطا، مونس شبگر ماستبه تو دل دادهام ای مونس شبهای دراز
که خداوند صفا، نور شبپرور ماستز تو خواهم که ببخشی به دلم نور یقین
که خداوند بقا، حافظ و داور ماستبه «رجالی» بنگر، مست ز عشقت گشته
که خداوند عطا، مرهم و دلبر ماستهمه شب با تو سخن گوید این دل ز شوق
که خداوند صفا، راز و خدا داور ماستنه ز غیر تو طلب دارم و نه میل دگر
که خداوند لقا، مونس شبپرور ماستهمه شب با تو نشینم به دعا و نیایش
که خداوند جهان، حافظ و داور ماستبه تو دل بستهام ای مونس جانهای غریب
که خداوند عطا، فخر و خدا داور ماستدل من با تو بود، هست و بود تا ابد
که خداوند صفا، نور شبپرور ماستز تو خواهم که دلم را به کرم نیک دهی
که خداوند وفا، مرهم و دلبر ماستهمه شبها تو به یادی و من از تو به یاد
که خداوند عطا، حافظ و داور ماستبه تو سوگند که جز مهر تو دل خوش نکند
که خداوند لقا، مونس شبگر ماستسخن آخر ما مدح تو باشد پیوست
که خداوند جهان، راز و خدا داور ماست
نتیجهگیری
این قصیده، آیینهای است از دل پراضطراب انسانی که در جستوجوی حقیقت مطلق، یعنی خدای یکتا، به ساحت نیایش و شوق وارد میشود. سراینده در این اشعار، سفر باطنی خود را از ستایش خالق آغاز میکند و در گذر از مراحل فقر وجودی، طلب، توکل، فنا، و وصال، به آرامش روحی در سایهی حضور دائمی پروردگار دست مییابد.
این منظومه به خواننده میآموزد که تمام دلبستگیهای دنیوی، چون سراباند و تنها یاد و مهر خداوند است که دل را روشن و جان را آرام میسازد. در این اشعار، خداوند نه تنها داور، یاور، و خالق هستی است، بلکه نزدیکترین محبوب دل عارف نیز هست؛ محبوبی که از رگ گردن نزدیکتر است.
مضمون اصلی این قصیده، تبلور همان حقیقت قرآنی است که میفرماید:
«الا بذکر الله تطمئن القلوب»
آری، یاد خدا، روشنایی شبهای تیره، آرامبخش جان، و پناهگاه ابدی انسان است.
شاعر در پایان، با زبانی عاشقانه و خالصانه، از درگاه دوست طلب نظر، مغفرت، و وصال مینماید و این حقیقت را به تصویر میکشد که:
دل ما خانهی اوست، و جز یاد او در آن جایی نیست.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۵/۱۱