رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

منظومه عشق

در دست ویرایش

مقدمه

عشق، نیرویی است که عالم را زنده و روشن نگه می‌دارد، سرچشمه‌ی همه خوبی‌ها و سرچشمه‌ی حیات واقعی انسان. این مثنوی در سه بخش، جلوه‌های گوناگون عشق را به تصویر می‌کشد؛ از نوری که بر تاریکی‌ها تابیده، تا شعله‌هایی که جان را می‌سوزاند و پاک می‌کند، و در نهایت وصالی که به فنا و بقا می‌انجامد. در این سروده، سعی شده است تا زبان ساده و دلنشین، حقیقتی را بازگو کند که هر عاشق و دلداده‌ای می‌تواند در آن خود را بیابد و در وادی محبت قدم بگذارد.

فهرست

بخش اول: جلوه‌های عشق

  • بیت ۱ تا ۴۲
  • عشق به عنوان روشنی، بخشش، و آتش جان
  • توصیف شور و مستی عاشقانه و ترک تعلقات دنیوی

بخش دوم: عشق و فراق

  • بیت ۴۳ تا ۸۰
  • درد فراق، انتظار و ناله‌ی عاشق
  • تجربه‌ی دلتنگی و بی‌قراری در نبود یار

بخش سوم: عشق و وصال

  • بیت ۸۱ تا ۳۰۰
  • لحظه‌های آرامش و وصل معشوق
  • فنا در محبوب و اتحاد با ذات پاک
  • سفر به سوی بی‌کرانگی و نور الهی

به نام خدای محبت، بهار
که جان آفرید از نگاهی نگار

عشق یعنی روشنی در شام تار
نوش در دل، گرچه گردد روزگار

عشق یعنی بخشش بی‌هیچ سود
آب بودن در دل یک تنگ دود

عشق یعنی زخم دیدن، بی گله
شوق لبخند است، حتی در گله

عشق یعنی وا شدن بی‌اضطراب
مثل یک لبخند در عمق عذاب

عشق یعنی بی‌هوا پرواز کرد
در دل صحرا به شوق راز کرد

عشق یعنی قلب را آتش زدن
خویشتن را محو آن دلبر شدن

عشق یعنی زندگی بخشیدن است
نور بودن، بی‌صدا تابیدن است

عشق یعنی سوختن در راه دوست
بی‌زبان گفتن به جانان: من چه‌دوست

عشق یعنی رفتن و گم‌گشتگی
در مقام وصل، ترک هستی و «خوی»

عشق یعنی قطره در دریا شدن
خاک بودن، تا به جان جان شدن

عشق یعنی هر چه داری، هیچ نیست
هر که جز او را بخواهی، بیش نیست

عشق یعنی گریه بر لبخند او
مرگ خود دیدن، ولی در بند او

عشق یعنی نور حق در جان ما
سایه‌ای بی‌رنگ از ایمان ما

عشق یعنی سر نهادن بر قضا
هر چه آید، بوسه دادن بر رضا

عشق یعنی ذره‌ای در راه نور
در فنا، دیدن همه عالم حضور

عشق یعنی نیستی، تا او شوی
در دل هر ذره، پیدا او شوی

عشق یعنی ترکِ جان، ترکِ هوس
تا شوی لبریز از دریای قدس

عشق یعنی دیدن او در همه
در گل و در خار، در شور و نوا

عشق یعنی بنده‌ی یکتاشدن
در مقام فقر، پاداشدن

عشق یعنی جان سپردن در سکوت
چون چراغی در شبانگاه قنوت

عشق یعنی سوز و ساز بی‌دلیل
بی‌طلب، هر لحظه بودن بر سبیل

عشق یعنی آتش اندر نی نهان
تا بگوید با جهان، راز جهان

عشق یعنی آه بی‌بانگ و صدا
بر در یار، بی‌امیدِ جزا

عشق یعنی هر چه هستی، هیچ نیست
عقل اگر مانَد، ز وصلت بی‌نصیب است

عشق یعنی ترک سود و ترک زیان
دل سپردن در ره آن مهربان

عشق یعنی دیده بر حق دوختن
هر چه جز او هست، یکسر سوختن

به نام خدای محبت، بهار
که جان آفرید از نگاهی نگار

عشق یعنی روشنی در شام تار
نوش در دل، گرچه گردد روزگار

عشق یعنی بخشش بی‌هیچ سود
آب بودن در دل یک تنگ دود

عشق یعنی زخم دیدن، بی گله
شوق لبخند است، حتی در گله

عشق یعنی وا شدن بی‌اضطراب
مثل یک لبخند در عمق عذاب

عشق یعنی بی‌هوا پرواز کرد
در دل صحرا به شوق راز کرد

عشق یعنی قلب را آتش زدن
خویشتن را محو آن دلبر شدن

عشق یعنی زندگی بخشیدن است
نور بودن، بی‌صدا تابیدن است

عشق یعنی در جهان تنها شدن
در ره یار، از همه بی‌جا شدن

عشق یعنی مستی اندر کوی دوست
دور ماندن از همه غیر و عدوست

عشق یعنی سینه‌ای آگاه از او
دل تهی از هر چه جز آن ماه‌رو

عشق یعنی هر چه داری نیستی‌ست
دیده گر بر غیر افتد، تیرگی‌ست

عشق یعنی با خدا پیمان زدن
در ره جانان، سر و جان‌باختن

عشق یعنی خنده بر اندوه خود
دادن جان، لیک بردن عطر خود

عشق یعنی آسمان در جان ماست
هر که عاشق شد، خدا در جان اوست

عشق یعنی هر کجا، دیدار اوست
هر که او را دید، خود انکار اوست

عشق یعنی هر زمان پروانه شو
سوختن بر شمع یار، افسانه شو

عشق یعنی بی‌نشان رفتن به راه
هر چه داری، بوسه بر خاکش ز جاه

عشق یعنی دیده را نابینا کنی
تا به جان، خورشید حق پیدا کنی

عشق یعنی هر چه هستی خاک شو
در فنا، آئینه‌ی افلاک شو

عشق یعنی ذره‌ای با نور دوست
غرق در بی‌رنگی آن عین هوست

به نام خدای محبت، بهار
که جان آفرید از نگاهی نگار

عشق یعنی روشنی در شام تار
نوش در دل، گرچه گردد روزگار

عشق یعنی بخشش بی‌هیچ سود
آب بودن در دل یک تنگ دود

عشق یعنی زخم دیدن، بی گله
شوق لبخند است، حتی در گله

عشق یعنی وا شدن بی‌اضطراب
مثل یک لبخند در عمق عذاب

عشق یعنی بی‌هوا پرواز کرد
در دل صحرا به شوق راز کرد

عشق یعنی قلب را آتش زدن
خویشتن را محو آن دلبر شدن

عشق یعنی زندگی بخشیدن است
نور بودن، بی‌صدا تابیدن است

عشق یعنی در جهان تنها شدن
در ره یار، از همه بی‌جا شدن

عشق یعنی مستی اندر کوی دوست
دور ماندن از همه غیر و عدوست

عشق یعنی سینه‌ای آگاه از او
دل تهی از هر چه جز آن ماه‌رو

عشق یعنی هر چه داری نیستی‌ست
دیده گر بر غیر افتد، تیرگی‌ست

عشق یعنی با خدا پیمان زدن
در ره جانان، سر و جان‌باختن

عشق یعنی خنده بر اندوه خود
دادن جان، لیک بردن عطر خود

عشق یعنی آسمان در جان ماست
هر که عاشق شد، خدا در جان اوست

عشق یعنی هر کجا، دیدار اوست
هر که او را دید، خود انکار اوست

عشق یعنی هر زمان پروانه شو
سوختن بر شمع یار، افسانه شو

عشق یعنی بی‌نشان رفتن به راه
هر چه داری، بوسه بر خاکش ز جاه

عشق یعنی دیده را نابینا کنی
تا به جان، خورشید حق پیدا کنی

عشق یعنی هر چه هستی خاک شو
در فنا، آئینه‌ی افلاک شو

عشق یعنی ذره‌ای با نور دوست
غرق در بی‌رنگی آن عین هوست

بخش دوم: عشق و فراق

عشق یعنی داغ دیدن بی‌صدا
خنده بر لب، اشک‌ها در انتها

عشق یعنی بی‌نصیب از وصل یار
سایه‌ای بر خاک افتاده ز کار

عشق یعنی روز و شب در انتظار
دل نهاده بر نسیمی از دیار

عشق یعنی کوچه‌های بی‌کسی
جستجوی یار در هر هم‌نفَسی

عشق یعنی ناله در محراب شب
ذکر یارب، در دل هر تاب و تب

عشق یعنی گریه‌ی بی‌واهمه
با دل شکسته گفتن زمزمه

عشق یعنی آتشی بر جان نهان
بی‌قرار از دوری آن مهربان

عشق یعنی دیدن آن در خواب‌ها
با خیال یار، طی گرداب‌ها

عشق یعنی بی‌نیازی از همه
جز همان دلدار، قطع رابطه

عشق یعنی در فراقش زنده‌ای
لیک از زخم فراق آکنده‌ای

عشق یعنی ناله‌ی خاموش تو
می‌برد جان، بی‌خبر آغوش تو

عشق یعنی در دل شب انتظار
تا که شاید صبح گردد آشکار

عشق یعنی رفتن و باز آمدن
در دل شب، بی‌صدا جان دادن

عشق یعنی رفتن از خود، تا که او
باز گردد لحظه‌ای در جستجو

عشق یعنی زنده‌ای، بی‌خویش تو
چون که جانت شد همه در پیش او

عشق یعنی قصه‌ی جان و جگر
سوختن بی‌حرف، بی‌شرح و خبر

عشق یعنی آن امید مبهمت
تا بیاید بوسه‌ای بر ماتمت

عشق یعنی اشک‌های بی‌دلیل
بی‌بهانه اشک ریزد بی‌سبیل

عشق یعنی بی‌صدا آهسته مرد
لیک در دل، شوق آن دیدار کرد

۱. به نام خدای محبت، بهار
۲. که جان آفرید از نگاهی نگار

۳. عشق یعنی روشنی در شام تار
۴. نوش در دل، گرچه گردد روزگار

۵. عشق یعنی بخشش بی‌هیچ سود
۶. آب بودن در دل یک تنگ دود

  1. عشق یعنی زخم دیدن، بی گله

  2. شوق لبخند است، حتی در گله

  3. عشق یعنی وا شدن بی‌اضطراب

  4. مثل یک لبخند در عمق عذاب

  5. عشق یعنی بی‌هوا پرواز کرد

  6. در دل صحرا به شوق راز کرد

  7. عشق یعنی قلب را آتش زدن

  8. خویشتن را محو آن دلبر شدن

  9. عشق یعنی زندگی بخشیدن است

  10. نور بودن، بی‌صدا تابیدن است

  11. عشق یعنی در جهان تنها شدن

  12. در ره یار، از همه بی‌جا شدن

  13. عشق یعنی مستی اندر کوی دوست

  14. دور ماندن از همه غیر و عدوست

  15. عشق یعنی سینه‌ای آگاه از او

  16. دل تهی از هر چه جز آن ماه‌رو

  17. عشق یعنی هر چه داری نیستی‌ست

  18. دیده گر بر غیر افتد، تیرگی‌ست

  19. عشق یعنی با خدا پیمان زدن

  20. در ره جانان، سر و جان‌باختن

  21. عشق یعنی خنده بر اندوه خود

  22. دادن جان، لیک بردن عطر خود

  23. عشق یعنی آسمان در جان ماست

  24. هر که عاشق شد، خدا در جان اوست

  25. عشق یعنی هر کجا، دیدار اوست

  26. هر که او را دید، خود انکار اوست

  27. عشق یعنی هر زمان پروانه شو

  28. سوختن بر شمع یار، افسانه شو

  29. عشق یعنی بی‌نشان رفتن به راه

  30. هر چه داری، بوسه بر خاکش ز جاه

  31. عشق یعنی دیده را نابینا کنی

  32. تا به جان، خورشید حق پیدا کنی

  33. عشق یعنی هر چه هستی خاک شو

  34. در فنا، آئینه‌ی افلاک شو

  35. عشق یعنی ذره‌ای با نور دوست

  36. غرق در بی‌رنگی آن عین هوست

بخش دوم: عشق و فراق

  1. عشق یعنی داغ دیدن بی‌صدا

  2. خنده بر لب، اشک‌ها در انتها

  3. عشق یعنی بی‌نصیب از وصل یار

  4. سایه‌ای بر خاک افتاده ز کار

  5. عشق یعنی روز و شب در انتظار

  6. دل نهاده بر نسیمی از دیار

  7. عشق یعنی کوچه‌های بی‌کسی

  8. جستجوی یار در هر هم‌نفَسی

  9. عشق یعنی ناله در محراب شب

  10. ذکر یارب، در دل هر تاب و تب

  11. عشق یعنی گریه‌ی بی‌واهمه

  12. با دل شکسته گفتن زمزمه

  13. عشق یعنی آتشی بر جان نهان

  14. بی‌قرار از دوری آن مهربان

  15. عشق یعنی دیدن آن در خواب‌ها

  16. با خیال یار، طی گرداب‌ها

  17. عشق یعنی بی‌نیازی از همه

  18. جز همان دلدار، قطع رابطه

  19. عشق یعنی در فراقش زنده‌ای

  20. لیک از زخم فراق آکنده‌ای

  21. عشق یعنی ناله‌ی خاموش تو

  22. می‌برد جان، بی‌خبر آغوش تو

  23. عشق یعنی در دل شب انتظار

  24. تا که شاید صبح گردد آشکار

  25. عشق یعنی رفتن و باز آمدن

  26. در دل شب، بی‌صدا جان دادن

  27. عشق یعنی رفتن از خود، تا که او

  28. باز گردد لحظه‌ای در جستجو

  29. عشق یعنی زنده‌ای، بی‌خویش تو

  30. چون که جانت شد همه در پیش او

  31. عشق یعنی قصه‌ی جان و جگر

  32. سوختن بی‌حرف، بی‌شرح و خبر

  33. عشق یعنی آن امید مبهمت

  34. تا بیاید بوسه‌ای بر ماتمت

  35. عشق یعنی اشک‌های بی‌دلیل

  36. بی‌بهانه اشک ریزد بی‌سبیل

  37. عشق یعنی بی‌صدا آهسته مرد

  38. لیک در دل، شوق آن دیدار کرد

  39. به نام خدای محبت، بهار

  40. که جان آفرید از نگاهی نگار

  41. عشق یعنی روشنی در شام تار

  42. نوش در دل، گرچه گردد روزگار

  43. عشق یعنی بخشش بی‌هیچ سود

  44. آب بودن در دل یک تنگ دود

  45. عشق یعنی زخم دیدن، بی گله

  46. شوق لبخند است، حتی در گله

  47. عشق یعنی وا شدن بی‌اضطراب

  48. مثل یک لبخند در عمق عذاب

  49. عشق یعنی بی‌هوا پرواز کرد

  50. در دل صحرا به شوق راز کرد

  51. عشق یعنی قلب را آتش زدن

  52. خویشتن را محو آن دلبر شدن

  53. عشق یعنی زندگی بخشیدن است

  54. نور بودن، بی‌صدا تابیدن است

  55. عشق یعنی در جهان تنها شدن

  56. در ره یار، از همه بی‌جا شدن

  57. عشق یعنی مستی اندر کوی دوست

  58. دور ماندن از همه غیر و عدوست

  59. عشق یعنی سینه‌ای آگاه از او

  60. دل تهی از هر چه جز آن ماه‌رو

  61. عشق یعنی هر چه داری نیستی‌ست

  62. دیده گر بر غیر افتد، تیرگی‌ست

  63. عشق یعنی با خدا پیمان زدن

  64. در ره جانان، سر و جان‌باختن

  65. عشق یعنی خنده بر اندوه خود

  66. دادن جان، لیک بردن عطر خود

  67. عشق یعنی آسمان در جان ماست

  68. هر که عاشق شد، خدا در جان اوست

  69. عشق یعنی هر کجا، دیدار اوست

  70. هر که او را دید، خود انکار اوست

  71. عشق یعنی هر زمان پروانه شو

  72. سوختن بر شمع یار، افسانه شو

  73. عشق یعنی بی‌نشان رفتن به راه

  74. هر چه داری، بوسه بر خاکش ز جاه

  75. عشق یعنی دیده را نابینا کنی

  76. تا به جان، خورشید حق پیدا کنی

  77. عشق یعنی هر چه هستی خاک شو

  78. در فنا، آئینه‌ی افلاک شو

  79. عشق یعنی ذره‌ای با نور دوست

  80. غرق در بی‌رنگی آن عین هوست

  81. عشق یعنی داغ دیدن بی‌صدا

  82. خنده بر لب، اشک‌ها در انتها

  83. عشق یعنی بی‌نصیب از وصل یار

  84. سایه‌ای بر خاک افتاده ز کار

  85. عشق یعنی روز و شب در انتظار

  86. دل نهاده بر نسیمی از دیار

  87. عشق یعنی کوچه‌های بی‌کسی

  88. جستجوی یار در هر هم‌نفَسی

  89. عشق یعنی ناله در محراب شب

  90. ذکر یارب، در دل هر تاب و تب

  91. عشق یعنی گریه‌ی بی‌واهمه

  92. با دل شکسته گفتن زمزمه

  93. عشق یعنی آتشی بر جان نهان

  94. بی‌قرار از دوری آن مهربان

  95. عشق یعنی دیدن آن در خواب‌ها

  96. با خیال یار، طی گرداب‌ها

  97. عشق یعنی بی‌نیازی از همه

  98. جز همان دلدار، قطع رابطه

  99. عشق یعنی در فراقش زنده‌ای

  100. لیک از زخم فراق آکنده‌ای

  101. عشق یعنی ناله‌ی خاموش تو

  102. می‌برد جان، بی‌خبر آغوش تو

  103. عشق یعنی در دل شب انتظار

  104. تا که شاید صبح گردد آشکار

  105. عشق یعنی رفتن و باز آمدن

  106. در دل شب، بی‌صدا جان دادن

  107. عشق یعنی رفتن از خود، تا که او

  108. باز گردد لحظه‌ای در جستجو

  109. عشق یعنی زنده‌ای، بی‌خویش تو

  110. چون که جانت شد همه در پیش او

  111. عشق یعنی قصه‌ی جان و جگر

  112. سوختن بی‌حرف، بی‌شرح و خبر

  113. عشق یعنی آن امید مبهمت

  114. تا بیاید بوسه‌ای بر ماتمت

  115. عشق یعنی اشک‌های بی‌دلیل

  116. بی‌بهانه اشک ریزد بی‌سبیل

  117. عشق یعنی بی‌صدا آهسته مرد

  118. لیک در دل، شوق آن دیدار کرد

  119. عشق یعنی لحظه‌ای آرام جان

  120. نور یار افتاده بر آیینه‌جان

  121. عشق یعنی بوی آن دیدار یار

  122. هر دلی پر می‌شود از افتخار

  123. عشق یعنی قطره در دریا شدن

  124. محو بودن، بی‌خبر پیدا شدن

  125. عشق یعنی وصل آن جانان پاک

  126. سر نهادن بر در دلدار خاک

  127. عشق یعنی ساکن آغوش او

  128. مست از جام وصال و باده‌جو

  129. عشق یعنی هر چه بودی، رفته شد

  130. آنکه بودی، در خودش گمگشته شد

  131. عشق یعنی وصل در بی‌خویشتن

  132. غرق در آن نور، فارغ از بدن

  133. عشق یعنی جان سپردن در نگاه

  134. دیدن او را، بدون شرح و آه

  135. عشق یعنی همدم راز خدا

  136. دل نهان در سینه‌ی دریای ما

  137. عشق یعنی نور حق در دیده‌ات

  138. هر چه غیر از او رود از سینه‌ات

  139. عشق یعنی دل‌نشینِ لامکان

  140. جاودان در قرب آن یار نهان

  141. عشق یعنی با خدا بودن تمام

  142. بی‌زبان گفتن به جانان صد سلام

  143. عشق یعنی بوی عطر لامکان

  144. ماندن اندر کوی وصل جاودان

  145. عشق یعنی هر چه بودی، هیچ شد

  146. هر چه دیدی، جمله آن رویش شد

  147. عشق یعنی در حضورش گم شدن

  148. لحظه‌ای با بوسه‌اش مردم شدن

  149. عشق یعنی گر نباشد، زندگی‌ست

  150. با وصالش مرگ هم پایندگی‌ست

  151. عشق یعنی عاشق و معشوق، یار

  152. هر دو بی‌رنگ‌اند اندر این دیار

  153. عشق یعنی ساکن نور لقا

  154. در دلش خاموش شد صد ماجرا

  155. عشق یعنی در فنا، باقی شدن

  156. خاک بودن، شاه افلاکی شدن

  157. عشق یعنی مستی و آرام جان

  158. دیدن او را به جان و بی‌زبان

  159. به نام خدای محبت، بهار

  160. که جان آفرید از نگاهی نگار

  161. عشق یعنی روشنی در شام تار

  162. نوش در دل، گرچه گردد روزگار

  163. عشق یعنی بخشش بی‌هیچ سود

  164. آب بودن در دل یک تنگ دود

  165. عشق یعنی زخم دیدن، بی گله

  166. شوق لبخند است، حتی در گله

  167. عشق یعنی وا شدن بی‌اضطراب

  168. مثل یک لبخند در عمق عذاب

  169. عشق یعنی بی‌هوا پرواز کرد

  170. در دل صحرا به شوق راز کرد

  171. عشق یعنی قلب را آتش زدن

  172. خویشتن را محو آن دلبر شدن

  173. عشق یعنی زندگی بخشیدن است

  174. نور بودن، بی‌صدا تابیدن است

  175. عشق یعنی در جهان تنها شدن

  176. در ره یار، از همه بی‌جا شدن

  177. عشق یعنی مستی اندر کوی دوست

  178. دور ماندن از همه غیر و عدوست

  179. عشق یعنی سینه‌ای آگاه از او

  180. دل تهی از هر چه جز آن ماه‌رو

  181. عشق یعنی هر چه داری نیستی‌ست

  182. دیده گر بر غیر افتد، تیرگی‌ست

  183. عشق یعنی با خدا پیمان زدن

  184. در ره جانان، سر و جان‌باختن

  185. عشق یعنی خنده بر اندوه خود

  186. دادن جان، لیک بردن عطر خود

  187. عشق یعنی آسمان در جان ماست

  188. هر که عاشق شد، خدا در جان اوست

  189. عشق یعنی هر کجا، دیدار اوست

  190. هر که او را دید، خود انکار اوست

  191. عشق یعنی هر زمان پروانه شو

  192. سوختن بر شمع یار، افسانه شو

  193. عشق یعنی بی‌نشان رفتن به راه

  194. هر چه داری، بوسه بر خاکش ز جاه

  195. عشق یعنی دیده را نابینا کنی

  196. تا به جان، خورشید حق پیدا کنی

  197. عشق یعنی هر چه هستی خاک شو

  198. در فنا، آئینه‌ی افلاک شو

  199. عشق یعنی ذره‌ای با نور دوست

  200. غرق در بی‌رنگی آن عین هوست

  201. عشق یعنی داغ دیدن بی‌صدا

  202. خنده بر لب، اشک‌ها در انتها

  203. عشق یعنی بی‌نصیب از وصل یار

  204. سایه‌ای بر خاک افتاده ز کار

  205. عشق یعنی روز و شب در انتظار

  206. دل نهاده بر نسیمی از دیار

  207. عشق یعنی کوچه‌های بی‌کسی

  208. جستجوی یار در هر هم‌نفَسی

  209. عشق یعنی ناله در محراب شب

  210. ذکر یارب، در دل هر تاب و تب

  211. عشق یعنی گریه‌ی بی‌واهمه

  212. با دل شکسته گفتن زمزمه

  213. عشق یعنی آتشی بر جان نهان

  214. بی‌قرار از دوری آن مهربان

  215. عشق یعنی دیدن آن در خواب‌ها

  216. با خیال یار، طی گرداب‌ها

  217. عشق یعنی بی‌نیازی از همه

  218. جز همان دلدار، قطع رابطه

  219. عشق یعنی در فراقش زنده‌ای

  220. لیک از زخم فراق آکنده‌ای

  221. عشق یعنی ناله‌ی خاموش تو

  222. می‌برد جان، بی‌خبر آغوش تو

  223. عشق یعنی در دل شب انتظار

  224. تا که شاید صبح گردد آشکار

  225. عشق یعنی رفتن و باز آمدن

  226. در دل شب، بی‌صدا جان دادن

  227. عشق یعنی رفتن از خود، تا که او

  228. باز گردد لحظه‌ای در جستجو

  229. عشق یعنی زنده‌ای، بی‌خویش تو

  230. چون که جانت شد همه در پیش او

  231. عشق یعنی قصه‌ی جان و جگر

  232. سوختن بی‌حرف، بی‌شرح و خبر

  233. عشق یعنی آن امید مبهمت

  234. تا بیاید بوسه‌ای بر ماتمت

  235. عشق یعنی اشک‌های بی‌دلیل

  236. بی‌بهانه اشک ریزد بی‌سبیل

  237. عشق یعنی بی‌صدا آهسته مرد

  238. لیک در دل، شوق آن دیدار کرد

  239. عشق یعنی لحظه‌ای آرام جان

  240. نور یار افتاده بر آیینه‌جان

  241. عشق یعنی بوی آن دیدار یار

  242. هر دلی پر می‌شود از افتخار

  243. عشق یعنی قطره در دریا شدن

  244. محو بودن، بی‌خبر پیدا شدن

  245. عشق یعنی وصل آن جانان پاک

  246. سر نهادن بر در دلدار خاک

  247. عشق یعنی ساکن آغوش او

  248. مست از جام وصال و باده‌جو

  249. عشق یعنی هر چه بودی، رفته شد

  250. آنکه بودی، در خودش گمگشته شد

  251. عشق یعنی وصل در بی‌خویشتن

  252. غرق در آن نور، فارغ از بدن

  253. عشق یعنی جان سپردن در نگاه

  254. دیدن او را، بدون شرح و آه

  255. عشق یعنی همدم راز خدا

  256. دل نهان در سینه‌ی دریای ما

  257. عشق یعنی نور حق در دیده‌ات

  258. هر چه غیر از او رود از سینه‌ات

  259. عشق یعنی دل‌نشینِ لامکان

  260. جاودان در قرب آن یار نهان

  261. عشق یعنی با خدا بودن تمام

  262. بی‌زبان گفتن به جانان صد سلام

  263. عشق یعنی بوی عطر لامکان

  264. ماندن اندر کوی وصل جاودان

  265. عشق یعنی هر چه بودی، هیچ شد

  266. هر چه دیدی، جمله آن رویش شد

  267. عشق یعنی در حضورش گم شدن

  268. لحظه‌ای با بوسه‌اش مردم شدن

  269. عشق یعنی گر نباشد، زندگی‌ست

  270. با وصالش مرگ هم پایندگی‌ست

  271. عشق یعنی عاشق و معشوق، یار

  272. هر دو بی‌رنگ‌اند اندر این دیار

  273. عشق یعنی ساکن نور لقا

  274. در دلش خاموش شد صد ماجرا

  275. عشق یعنی در فنا، باقی شدن

  276. خاک بودن، شاه افلاکی شدن

  277. عشق یعنی مستی و آرام جان

  278. دیدن او را به جان و بی‌زبان

  279. عشق یعنی بی‌زبان راز شنو

  280. قطره‌ای در بحر بی‌آغاز شو

  281. عشق یعنی دل به دل پیوسته‌ات

  282. نور گردد در دل شکسته‌ات

  283. عشق یعنی غنچه‌ی بی‌خار دوست

  284. نغمه‌ای از جان به لب آورد اوست

  285. عشق یعنی لحظه‌ای با او شدن

  286. محو در دیدار آن نیکو شدن

  287. عشق یعنی برتر از سود و زیان

  288. هر چه هستی، یکسره تسلیم جان

  289. عشق یعنی دیدن او در هر نظر

  290. هر نظر آئینه‌ی آن نامور

  291. عشق یعنی خامشی در راز او

  292. فهم آیات جمال و ناز او

  293. عشق یعنی وصل جانان در سحر

  294. رفتن از خویش و رسیدن بی‌سفر

  295. عشق یعنی بی‌طلب، پاداش او

  296. هر چه خواهی، جز رضایش نیست نکو

  297. عشق یعنی قلب روشن، بی‌غبار

  298. در نگاهش گم شدن، بی‌اختیار

  299. عشق یعنی سوز دل در لحظه‌ها

  300. روشنی در ظلمت واهمه‌ها

  301. عشق یعنی سجده در محراب وصل

  302. در دل جان، روشنای صبح فصل

  303. عشق یعنی رازهای ناپدید

  304. لحظه‌هایی جاودان در دل رسید

  305. عشق یعنی با خودش بودن همه

  306. بی‌نیاز از نام و رسم و واهمه

  307. عشق یعنی در دل شب نور صبح

  308. بوی آن گل در دل هر سنگ و چوب

  309. عشق یعنی در دل یار آرمیدن

  310. بی‌صدا در محو جانان، ناپدیدن

  311. عشق یعنی وصل بعد از انتظار

  312. بعد عمری جست‌وجو، دیدار یار

  313. عشق یعنی زندگی را باختن

  314. بعد آن با جان جانان ساختن

  315. عشق یعنی لحظه‌ای بی‌وقفه زیست

  316. در حضور آنکه اصل زندگی‌ست

  317. عشق یعنی تا ابد آرام جان

  318. لحظه‌ها را پاک کردن از زمان

  319. عشق یعنی لحظه‌ای دیدار حق

  320. چشم بستن از همه، بیدار حق

  321. عشق یعنی رستن از هر بند و دام

  322. گم شدن در لحظه‌ی آن خاص عام

  323. عشق یعنی در دل یارم وطن

  324. بی‌نیاز از خویش، فارغ از بدن

  325. عشق یعنی هر چه دیدی، جلوه‌اش

  326. هستی‌ات محو است در پیمانه‌اش

  327. عشق یعنی هم تویی هم نیست تو

  328. یک زبان و بی‌زبان، بی‌کاست تو

  329. عشق یعنی در نگاه او شدن

  330. هر چه هستی، از نگاهش پر شدن

  331. عشق یعنی لحظه‌ای با جان خویش

  332. در دل جانان شدن بی‌شک و پیش

  333. عشق یعنی هر چه خواهی، اوست او

  334. هر نفس تسبیح گردد بی‌عدو

  335. عشق یعنی رخت بر بستن ز دل

  336. تا نهد دلبر به جانت پای گل

  337. عشق یعنی در حضور یار زیست

  338. جز وصالش هیچ مطلب، هیچ نیست

  339. عشق یعنی در دل آرامشی

  340. کوه باشی لیک بی‌آغوشی

  341. عشق یعنی محو او، ماندن به جا

  342. چون فنا گردی، شوی باقی خدا

  343. عشق یعنی در امان جان او

  344. گم شدن در آستان جان او

  345. عشق یعنی هر چه گویی، بی‌صدا

  346. فهم آن جان است و باقی ماجرا

  347. عشق یعنی دل به او دادن به شوق

  348. لحظه‌ای با یاد او، بی‌راه و شوق

  349. عشق یعنی جان تو، جانان شود

  350. هر چه خواهی، جمله او پنهان شود

  351. عشق یعنی بی‌حد و بی‌مرز زیست

  352. با وصال دوست، هستی را گریست

  353. عشق یعنی هر چه بودی رفت و شد

  354. هر چه هستی، با وجودش رفت و بد

  355. عشق یعنی نور در ظلمت درون

  356. روشنی‌بخش دل بی‌ساز و خون

  357. عشق یعنی آنچه را نتوان نوشت

  358. قصه‌ای بی‌انتها، بی‌رنگ و کُشت

  359. به نام خدای محبت، بهار

  360. که جان آفرید از نگاهی نگار

  361. عشق یعنی روشنی در شام تار

  362. نوش در دل، گرچه گردد روزگار

  363. عشق یعنی بخشش بی‌هیچ سود

  364. آب بودن در دل یک تنگ دود

  365. عشق یعنی زخم دیدن، بی گله

  366. شوق لبخند است، حتی در گله

  367. عشق یعنی وا شدن بی‌اضطراب

  368. مثل یک لبخند در عمق عذاب

  369. عشق یعنی بی‌هوا پرواز کرد

  370. در دل صحرا به شوق راز کرد

  371. عشق یعنی قلب را آتش زدن

  372. خویشتن را محو آن دلبر شدن

  373. عشق یعنی زندگی بخشیدن است

  374. نور بودن، بی‌صدا تابیدن است

  375. عشق یعنی در جهان تنها شدن

  376. در ره یار، از همه بی‌جا شدن

  377. عشق یعنی مستی اندر کوی دوست

  378. دور ماندن از همه غیر و عدوست

  379. عشق یعنی سینه‌ای آگاه از او

  380. دل تهی از هر چه جز آن ماه‌رو

  381. عشق یعنی هر چه داری نیستی‌ست

  382. دیده گر بر غیر افتد، تیرگی‌ست

  383. عشق یعنی با خدا پیمان زدن

  384. در ره جانان، سر و جان‌باختن

  385. عشق یعنی خنده بر اندوه خود

  386. دادن جان، لیک بردن عطر خود

  387. عشق یعنی آسمان در جان ماست

  388. هر که عاشق شد، خدا در جان اوست

  389. عشق یعنی هر کجا، دیدار اوست

  390. هر که او را دید، خود انکار اوست

  391. عشق یعنی هر زمان پروانه شو

  392. سوختن بر شمع یار، افسانه شو

  393. عشق یعنی بی‌نشان رفتن به راه

  394. هر چه داری، بوسه بر خاکش ز جاه

  395. عشق یعنی دیده را نابینا کنی

  396. تا به جان، خورشید حق پیدا کنی

  397. عشق یعنی هر چه هستی خاک شو

  398. در فنا، آئینه‌ی افلاک شو

  399. عشق یعنی ذره‌ای با نور دوست

  400. غرق در بی‌رنگی آن عین هوست

  401. عشق یعنی داغ دیدن بی‌صدا

  402. خنده بر لب، اشک‌ها در انتها

  403. عشق یعنی بی‌نصیب از وصل یار

  404. سایه‌ای بر خاک افتاده ز کار

  405. عشق یعنی روز و شب در انتظار

  406. دل نهاده بر نسیمی از دیار

  407. عشق یعنی کوچه‌های بی‌کسی

  408. جستجوی یار در هر هم‌نفَسی

  409. عشق یعنی ناله در محراب شب

  410. ذکر یارب، در دل هر تاب و تب

  411. عشق یعنی گریه‌ی بی‌واهمه

  412. با دل شکسته گفتن زمزمه

  413. عشق یعنی آتشی بر جان نهان

  414. بی‌قرار از دوری آن مهربان

  415. عشق یعنی دیدن آن در خواب‌ها

  416. با خیال یار، طی گرداب‌ها

  417. عشق یعنی بی‌نیازی از همه

  418. جز همان دلدار، قطع رابطه

  419. عشق یعنی در فراقش زنده‌ای

  420. لیک از زخم فراق آکنده‌ای

  421. عشق یعنی ناله‌ی خاموش تو

  422. می‌برد جان، بی‌خبر آغوش تو

  423. عشق یعنی در دل شب انتظار

  424. تا که شاید صبح گردد آشکار

  425. عشق یعنی رفتن و باز آمدن

  426. در دل شب، بی‌صدا جان دادن

  427. عشق یعنی رفتن از خود، تا که او

  428. باز گردد لحظه‌ای در جستجو

  429. عشق یعنی زنده‌ای، بی‌خویش تو

  430. چون که جانت شد همه در پیش او

  431. عشق یعنی قصه‌ی جان و جگر

  432. سوختن بی‌حرف، بی‌شرح و خبر

  433. عشق یعنی آن امید مبهمت

  434. تا بیاید بوسه‌ای بر ماتمت

  435. عشق یعنی اشک‌های بی‌دلیل

  436. بی‌بهانه اشک ریزد بی‌سبیل

  437. عشق یعنی بی‌صدا آهسته مرد

  438. لیک در دل، شوق آن دیدار کرد

  439. عشق یعنی لحظه‌ای آرام جان
  440. نور یار افتاده بر آیینه‌جان
  441. عشق یعنی نغمه‌ای بی‌واژه‌ها

  442. بوی یار افتاده بر جان و نوا

  443. عشق یعنی راز روشن در دل است

  444. آنچه در جان می‌تپد، حاصل است

  445. عشق یعنی چشمه‌ای در کوه جان

  446. سر برآورده ز دل بی‌اَمان

  447. عشق یعنی بی‌نیازی در وصال

  448. گر هزاران شوق داری، بی‌مآل

  449. عشق یعنی اوست مقصد، اوست راه

  450. هر که او را یافت، رفت از خویش، آه!

  451. عشق یعنی دیدن آن بی‌چشم‌سر

  452. هر دلی آئینه شد، شد نامبر

  453. عشق یعنی در سکوتش گفت‌وگو

  454. در دل شب، بوسه‌ای بر آرزو

  455. عشق یعنی رفتن از خود، نزد یار

  456. هر چه هستی، نیست گردد ز اعتبار

  457. عشق یعنی همدم بی‌پرده‌رو

  458. آنکه با جان می‌رسد در گفت‌وگو

  459. عشق یعنی نور جانان بی‌عدد

  460. هر چه بینی، نام او باشد بَدد

  461. عشق یعنی لحظه‌ی بی‌انتها

  462. گم شدن در شوق آن بی‌مدعا

  463. عشق یعنی بوسه‌ای بر خاک یار

  464. هر چه هستی، بی‌خبر گردد ز کار

  465. عشق یعنی لحظه‌ای تا بی‌نشان

  466. جان سپردن در ره آن مهربان

  467. عشق یعنی جمله‌ی بی‌گفت‌وگو

  468. لحظه‌ای بودن در آن جانانه‌رو

  469. عشق یعنی در حضورش بودنم

  470. غیر او، هیچم نباشد دیدنم

  471. عشق یعنی دل تهی از بود و نیست

  472. هر چه بینی، اوست بی‌شک، بی‌گریست

  473. عشق یعنی محو بودن، بودنش

  474. در وجودت، جز وجودش ماند کش

  475. عشق یعنی راز جان در سینه‌ات

  476. آتشی خاموش در آیینه‌ات

  477. عشق یعنی در دل شب بیداری‌ست

  478. ذکر جانان در دل پنداری‌ست

  479. عشق یعنی بی‌نشان تا جاودان

  480. غرقه در آن نور پاک بی‌زمان

  481. عشق یعنی دل تهی، پر نور دوست

  482. بی‌خود از خود، در ره آن ماه‌پوست

  483. عشق یعنی لحظه‌ای بی‌واهمه

  484. چون نسیمش می‌رسد با زمزمه

  485. عشق یعنی ذره‌ای در آفتاب

  486. بی‌خودی، بی‌جا، ولی پر از شتاب

  487. عشق یعنی خنده‌ای در موج غم

  488. اشک و لبخند است در آن دم به دم

  489. عشق یعنی تا ابد در راه او

  490. بی‌امان در موج جان، همراه او

  491. عشق یعنی از همه آزادگی

  492. در حضور یار، استواری

  493. عشق یعنی هر چه گفتم، هیچ نیست

  494. قصه‌ای بی‌نقطه و بی‌سرنوشت

  495. عشق یعنی جان در آغوش خدا

  496. جان سپردن بی‌سخن، بی‌ماجرا

  497. عشق یعنی راز در دل پر ز نور

  498. هم‌نشینی با خدا در شام دور

  499. عشق یعنی لحظه‌ای تا با خدا

  500. دیگران رفتند و تویی با خدا

  501. عشق یعنی آنچه را نتوان نوشت

  502. بوسه‌ای بر آن نگار سرنوشت

  503. عشق یعنی بی‌نشان تا بی‌نهایت

  504. راز جانان گشته جان را در حمایت

  505. عشق یعنی سطرهایی بی‌کلام

  506. لحظه‌هایی روشن از پروردگار

  507. عشق یعنی عاشقی در خلوتش

  508. رفتن از خویش و شدن در وحدتش

  509. عشق یعنی جان فدای آن نگاه

  510. محو بودن، بی‌خود و بی‌اگاه

  511. عشق یعنی لحظه‌ای بی‌واسطه

  512. راز در دل، نور در این رابطه

  513. عشق یعنی بی‌کلامی، گفت‌وگو

  514. چشم در چشم خدا، بی‌مرد و خو

  515. عشق یعنی رفتن از هر ماجرا

  516. دل نهادن پیش آن بی‌ماجرا

  517. عشق یعنی در دل جان جا شدن

  518. لحظه‌ای با جان جانان، جا شدن

  519. عشق یعنی تا ابد بی‌انتها

  520. راز گفتن با خدا، بی‌ادعا

  521. عشق یعنی لحظه‌ای بی‌مرز زیست

  522. نور او در دیده و جان، بی‌گریست

  523. عشق یعنی چون حبابی در لقا

  524. قطره‌ای در موج دریای بقا

  525. عشق یعنی خنده‌ای در لحظه‌ها

  526. اشک‌هایی بی‌نشان در نغمه‌ها

  527. عشق یعنی رفتن از خود، نزد او

  528. در دلش جا ماندن بی‌رنگ و بو

  529. عشق یعنی دل تهی، پر از خدا

  530. لحظه‌ای بودن در آن بی‌ادعا

  531. عشق یعنی جز خدا دیدن خطاست

  532. هر چه بینی، جز نگاه او کجاست؟

  533. عشق یعنی لحظه‌ای از خود برون

  534. بی‌خود از خود، غرق در آن راز خون

  535. عشق یعنی دل سپردن بی‌خبر

  536. سوختن در آتش آن بی‌سپر

  537. عشق یعنی قصه‌ی بی‌انتها

  538. در دل عاشق، خدا، بی‌واسطه

  539. عشق یعنی بی‌نشان، بی‌گفت‌وگو

  540. راز دیدار خدا، بی‌رنگ و بو

 

نتیجه‌گیری

عشق، دریایی بی‌کران است که هر دل تشنه‌ای را به ساحل آرامش و معنا می‌رساند. این مثنوی، تصویری از سفر روح انسانی در مسیر عشق را نشان می‌دهد؛ سفری که از شور و شوق آغاز می‌شود، به درد فراق و تنهایی می‌رسد، و در نهایت به وصال و فنا در ذات پاک معشوق می‌انجامد.

عشق، فراتر از کلمات و مفاهیم روزمره است؛ نیرویی است که آدمی را به خود حقیقی‌اش بازمی‌گرداند و در حضوری بی‌پایان با خداوند متحد می‌کند. این مسیر سخت و زیبا، آزمونی برای دل‌های خالص است که می‌کوشند در آتش محبت بسوزند و از خود بی‌خود شوند تا به حقیقت بی‌نهایت نزدیک گردند.

باشد که هر خواننده، شعله‌های این مثنوی را در دل خود بیابد و راه عشق را با دل و جان بپیماید؛ راهی که پایان ندارد و هر لحظه‌اش سرشار از نور و زیبایی است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

 

  • ۰۴/۰۵/۱۳
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی