باسمه تعالی
میخانه توحید
میخانه ی توحید، مرا کام بس است
ما را ز خرابات تو یک جام بس است
چون ساقی توحید دهد جرعهی عشق
از وادی عشق، سوز و الهام بس است
مستانه، در میکده یک قطره به دست
یک لحظه مرا، شوق این کام بس است
عشق تو مرا سوی طوفان می برد
در بحر علوم، درد و آلام بس است
در بادهی سرمستی و شور و غوغا
دریای دلم، جان آرام بس است
گر چه خاموشم و معذور ز ذکر
عشق یار و می و یک جام بس است
با دیدنِ حق، چشمِ دل بیدار است
در راهِ خدا، دین اسلام بس است
ذکر حق با دل بشکسته ز عشق
بهر آرامش و دیدار، سرانجام بس است
از دیدن حق، دیده روشن گردد
یک لحظه نظر، بهر آلام بس است
میخانهی توحید، مرا شور فزود
در ساغر جان، جرعهی تام بس است
چون آتش عشق تو مرا سوخته کرد
یک سینه ز داغ، همچو خیام بس است
دل مست تجلیست، می و جام کجاست؟
چشمم ز تماشای تو پُر جام بس است
غیر از رخ یار، هر چه بینی عدم است
در بادهی توحید، همین کام بس است
در وادی توحید، چراغی روشن
از نور نبی، دین اسلام بس است
گر باده به دست آید و دل صاف شود
یک لحظه حضورِ لبِ آن جام بس است
ای ساقی وحدت! دگرم نیست نیاز
یک جرعه ز جام تو، سرانجام بس است
در ساغر دل، آتش عشق بجاست
یک قطره از آن ، صد آرام بس است
با بادهی وحدت، همه مستند ز عشق
در سینهی ما، سوز ایام بس است
بیرنگ چو شبنم، به تماشا رفتم
بر ساحل حق، محوِ آن گام بس است
این باده ز انگور، نه از تاک بُوَد
جامی که ز عشق ، به هر نام بس است
هر لحظه دلم مستِ شراب از خم او
ساقی ز کرم، یک دم اِنعام بس است
بر سفرهی حق، جز دل خونین چه برم؟
در میکدهی عشق، همین خام بس است
زین باده اگر جرعهای افشان گردد
در محفل ما، مستی انعام بس است
عالم همه سرگشتهی میخانهی اوست
در دایرهی عشق، همین نام بس است
مستیم ز جامی که ندیدیم " رجالی"
در خُمکدهی دل، شرر و شام بس است
سراینده
دکتر علی رجالی
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۱/۲۶