رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی لبیک محبت

لبیک محبت
محبت شعله‌ای از نور جانان
بود سرچشمه‌ی اسرار پنهان
هر آن کس پا نهد در وادی عشق
شود روشن دلش از نور یزدان

 


شرح و تفسیر:

لبیک محبت
«لبیک» به معنای پاسخ دادن و اجابت کردن است. «محبت» در عرفان، نه صرفاً دوست داشتن ظاهری، بلکه عشق حقیقی به ذات الهی است. این مصرع دعوتی است به پذیرفتن محبت الهی و گام نهادن در مسیری که سرآغاز شهود حقیقت است. محبت در اینجا نه یک احساس زودگذر، بلکه نیرویی است که سالک را به سوی معشوق ازلی می‌کشاند.


محبت شعله‌ای از نور جانان
در این مصرع، محبت به شعله تشبیه شده که از نور جانان (خداوند) سرچشمه می‌گیرد. این تصویر نشان می‌دهد که محبت الهی، نوری است که قلب انسان را منور می‌کند. همان‌گونه که شعله تاریکی را می‌زداید، محبت نیز تیرگی‌های دل را می‌زداید و انسان را به روشنایی حقیقت می‌رساند.


بود سرچشمه‌ی اسرار پنهان
محبت نه‌تنها احساسی زودگذر نیست، بلکه منبع اسرار نهفته است. این مصرع اشاره به این دارد که سالکی که به محبت الهی دست یابد، به اسراری که برای دیگران پوشیده است، آگاه می‌شود. محبت، واسطه‌ی کشف حقایق باطنی و اسرار عرفانی است. در آموزه‌های عرفانی، محبت پلی است که انسان را از ظاهر به باطن و از عالم محسوس به عالم ملکوت می‌رساند.


هر آن کس پا نهد در وادی عشق
«وادی عشق» نمادی از مراحل سیر و سلوک است. کسی که در مسیر عشق حقیقی قدم بگذارد، وارد میدانی از آزمایش‌ها و اسرار الهی می‌شود. این مصرع دعوت به حرکت عملی در مسیر عشق و رهایی از قید و بندهای مادی است. عشق در اینجا نه‌تنها یک مفهوم ذهنی، بلکه راهی برای سلوک و تکامل روحانی است.


شود روشن دلش از نور یزدان
نتیجه‌ی ورود به وادی عشق، روشنی دل از نور الهی است. در این مقام، دل انسان همچون آینه‌ای شفاف می‌شود که تجلی انوار الهی را منعکس می‌کند. این مرحله، رسیدن به معرفت شهودی و مشاهده‌ی حقایق است. نور یزدان در عرفان، نماد حقیقت مطلق و وجود ناب الهی است که دل سالک را از تاریکی نادانی و خودپرستی می‌رهاند.


جمع‌بندی:

این رباعی مسیر محبت الهی را به‌عنوان یکی از ارکان سیر و سلوک عرفانی ترسیم می‌کند:

۱. محبت الهی همچون شعله‌ای است که از نور خداوند نشأت می‌گیرد و قلب را روشن می‌کند.
۲. این محبت منبع اسرار پنهانی است که تنها برای سالکان این راه آشکار می‌شود.
۳. گام نهادن در وادی عشق، قدمی عملی برای ورود به حقیقت و رهایی از قید دنیا است.
۴. نتیجه‌ی محبت و سلوک، روشنی دل از نور الهی و رسیدن به معرفت شهودی است.

پیام این رباعی آن است که محبت الهی نه‌تنها دل را از آلودگی‌ها می‌پالاید، بلکه انسان را به کشف اسرار و شهود حقیقت الهی می‌رساند.

سراینده

دکتر علی رجالی

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی لبیک فنا

لبیک فنا
رفتم ز جهان و بی‌نشانم کردند
از نیست به نور، جاودانم کردند
چون غیر ز حق من گذشتم، دیدم
در وادی عشق، لا مکانم کردند


شرح و تفسیر:

لبیک فنا
«لبیک» به معنای پاسخ گفتن و اجابت کردن است و «فنا» در اصطلاح عرفانی به معنای محو شدن خودیّت و نفی وجود فردی در برابر حقیقت مطلق الهی است. این مصرع دعوتی است به اجابت ندای فنا و گذر از خود به سوی حق که نهایت سلوک عرفانی است.


رفتم ز جهان و بی‌نشانم کردند
این مصرع اشاره دارد به مرحله‌ای که سالک از تعلقات مادی و هویت شخصی خود عبور می‌کند. «رفتن از جهان» یعنی دل بریدن از دنیا و مظاهر فریبنده‌ی آن، و «بی‌نشان شدن» به معنای از بین رفتن خودخواهی و فردیت است. در این مرحله، سالک از محدودیت‌های وجودی عبور کرده و به نوعی محو در حق می‌رسد.


از نیست به نور، جاودانم کردند
«نیست» اشاره به فنای وجود مادی و «نور» نماد حقیقت الهی و بقای ابدی در خداست. وقتی سالک در مقام فنا به نیستی می‌رسد، در حقیقت به بقای حقیقی دست می‌یابد. این مصرع به یکی از اصول اساسی عرفان اشاره دارد: «فنا فی الله» که در آن، سالک پس از نابودی نفس، به نور حقیقت جاودانه و بقا بالله دست می‌یابد.


چون غیر ز حق من گذشتم، دیدم
این مصرع به مرحله‌ی تجرید و توحید اشاره دارد. زمانی که سالک از هر آنچه غیر خداست (علایق نفسانی و تعلقات دنیوی) عبور کند، حقیقت را به وضوح مشاهده می‌کند. دیدن در اینجا به معنای شهود قلبی و ادراک بی‌واسطه‌ی حقیقت است.


در وادی عشق، لا مکانم کردند
«وادی عشق» نماد آخرین مرحله‌ی سلوک عرفانی است که در آن سالک به مقام فنای مطلق و وصل به حق می‌رسد. «لا مکان» اشاره به عالم مجرد و مقام بی‌حد و مرز الهی دارد که فراتر از زمان و مکان است. وقتی سالک در عشق الهی غرق شود، از محدودیت‌های عالم ماده رها شده و به حقیقتی بی‌کران دست می‌یابد.


جمع‌بندی:

این رباعی بیانگر مراحل فنا و بقا در سلوک عرفانی است:

۱. فنا از جهان و خودیّت: سالک با دل بریدن از دنیا و نفی هویت فردی، به مرحله‌ی بی‌نشان شدن می‌رسد.
2. عبور از نیستی به نور جاودان: با از بین رفتن تعلقات، سالک به بقای ابدی در نور حق می‌رسد.
3. رهایی از غیر حق و شهود حقیقت: عبور از هر چه غیر خداست، باعث کشف و شهود حقیقت می‌شود.
4. ورود به مقام لامکان: سالک در وادی عشق، به مرحله‌ای می‌رسد که از مرزهای مکان و زمان فراتر می‌رود و در حقیقت الهی محو می‌گردد.

این رباعی تصویری از فنای فی الله و بقای بالله ارائه می‌دهد؛ سفری که سالک با محو شدن در ذات الهی به جاودانگی نورانی و حقیقت بی‌کران دست می‌یابد.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی لبیک لقا

 

لبیک لقا
در وادی عشق، راه پنهان دیدم
در صورت خاک، نور یزدان دیدم
تا چشم گشودم به حقیقت یک دم
در آینه، نقش جان جانان دیدم


شرح و تفسیر شعر:

مصراع اول:
«در وادی عشق، راه پنهان دیدم»

وادی عشق، اشاره به مسیر سلوک عرفانی دارد که طالب حقیقت، از مرحله‌ی محبت ظاهری به عشق حقیقی و وصال به ذات حق تعالی رهسپار می‌شود. شاعر از راهی پنهان سخن می‌گوید که برای سالکان آشکار است اما از دیدگان غافلان مستور می‌ماند. این راه، همان سیر باطنی و اسرار آمیز است که جز با عشق و معرفت نمی‌توان به آن راه یافت.

مصراع دوم:
«در صورت خاک، نور یزدان دیدم»

صورت خاک، نمادی از جهان ماده و جسمانیت است. دیدن نور یزدان در خاک اشاره به حقیقت وحدت در کثرت دارد؛ به این معنا که هر ذره‌ای از هستی پرتوی از نور الهی را بازمی‌تاباند. این دیدگاه برخاسته از عرفان وحدت وجودی است که بر اساس آن، وجود حقیقی تنها از آنِ خداوند است و هر آنچه در عالم دیده می‌شود، مظاهری از نور اوست.

مصراع سوم:
«تا چشم گشودم به حقیقت یک دم»

اشاره به لحظه‌ای شهود و مکاشفه دارد که در آن، سالک از پرده‌ی غفلت بیرون می‌آید و حقیقت ناب را مشاهده می‌کند. گشودن چشم به حقیقت، استعاره‌ای از بیداری معنوی و وصول به ادراک شهودی است که در عرفان، آن را "چشم بصیرت" می‌نامند.

مصراع چهارم:
«در آینه، نقش جان جانان دیدم»

آینه نمادی از قلب صافی و پاک است که می‌تواند تجلیات الهی را منعکس کند. جان جانان یکی از اوصاف محبوب ازلی (خداوند) است. شاعر در این مصرع بیان می‌کند که وقتی دل را از زنگارها پاک کرد، توانست حقیقت خداوند را در عمق وجود خویش مشاهده کند. این مرحله همان تجلی ذات در دل سالک است که نهایت مسیر معرفت و عشق به شمار می‌رود.


جمع‌بندی و پیام کلی شعر:

این رباعی سیر عرفانی از "طلب" تا "وصال" را توصیف می‌کند. شاعر ابتدا در وادی عشق، راهی پنهان را می‌بیند، سپس در مظاهر خاکی، نور الهی را درمی‌یابد. لحظه‌ای که چشم بصیرتش به حقیقت گشوده می‌شود، جانِ جانان را در آینه‌ی دل خویش مشاهده می‌کند. این شعر تأکید دارد که حقیقت الهی در همه‌ی هستی جاری است و تنها با چشمی که به نور معرفت گشوده شود، می‌توان آن را دید.

اگر مایل باشید، می‌توانم توضیحات بیشتری درباره‌ی واژگان یا ارتباط این شعر با آموزه‌های عرفانی ارائه کنم.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

در ادامه‌ی مطلع زیبای شما، قصیده‌ای با ردیف "قرآن" می‌سرایم که به عظمت، هدایت و نورانیت قرآن می‌پردازد:

ره‌آوردِ شبِ قدر است قرآن
کلامِ حق، بُوَد بدر است قرآن

چراغی در دلِ شب‌های تیره
به هر وادی، ره‌آور است قرآن

ز طوفانِ بلا، کشتی نجات است
امینِ سِرّ داور است قرآن

دلِ غافل ز نورش بی‌خبر ماند
ولی جان را مصوّر است قرآن

به بحرِ معرفت، گنجی نهفته
که بالاتر ز گوهر است قرآن

طریقِ انس با حق می‌نماید
کلیدِ بابِ باور است قرآن

کلامی جاودان از حقِ سرمد
به هر عصر و مُصَدَّر است قرآن

چراغِ راهِ تقوا پیشگان را
به تاریکی منوّر است قرآن

ز دامِ جهل، انسان را رهاند
شفای قلبِ مضطر است قرآن

نه زنگِ شک بر آیینه‌اش اُفتد
چو وحیِ پاکِ داور است قرآن

به دل نورِ خدا را می‌نشاند
چراغِ جانِ مضطر است قرآن

حیاتِ جاودان بخشد به عاشق
به دل‌ها روحِ پرور است قرآن

نه تنها در زمین، قانونِ هستی
به افلاک و به اختر است قرآن

به هر دردی دوا، داروی رحمت
شفای جانِ ابتر است قرآن

هر آن‌کس دل به آن صحرا سپارد
ز هر خوف و ز هر شر است قرآن

پیامش، مهر و وصلِ بی‌نهایت
به یاران، یارِ برتر است قرآن

هر آن‌کس در رهش، رهرو بماند
نگهبانش ز کیفر است قرآن

نه باطل بر مسیرش ره بیابد
چراغِ راهِ رهبر است قرآن

کلامش، نکته‌ی غیب و شهود است
کلیدِ رازِ محضر است قرآن

کند دعوت به حق، آزادگی را
ندایِ فخرِ داور است قرآن

جهان را از ضلالت می‌رهاند
چراغِ صبحِ باور است قرآن

به جان‌بخشِ حقایق، چشمه‌ی فیض
مُبَشِّر بر پیمبر است قرآن

خدا را حجّت و فصلِ خطاب است
به خلق، آیین و دفتر است قرآن

به باغِ معرفت، بَرهان شیرین
به دل، شیرین‌تر از شَکَر است قرآن

کلامش مژده‌ی فتح و ظفر داد
که نصرت از خداور است قرآن

طلوعِ وحی در شب‌های تاریک
نشانِ مهرِ داور است قرآن

برای مؤمنان، فتحِ سعادت
به هر غم، چاره‌گر است قرآن

هدایت بر بشر تا روزِ محشر
چراغِ ظلمت‌اندر است قرآن

ز دامِ نفس و شیطان می‌رهاند
کلیدِ قفلِ جوهر است قرآن

نه تنها بر زبان، بل در دلِ ما
نشانِ نورِ داور است قرآن

دلِ غم‌دیده را مرهم نَهَد باز
دوایِ دردِ مضطر است قرآن

کلامش سفره‌ی رحمت گشاید
به دل‌ها لطفِ سرمد است قرآن

به وادی‌های حیرت ره نماید
چراغِ عقلِ انور است قرآن

نشانِ صلح و پیغامِ برادَر
به هر فتنه، فروهر است قرآن

زلالِ معرفت در جان فشاند
چو بارانی مطهّر است قرآن

کلامِ حق، خِرَد را پرورش داد
هدایت‌گر چو رهبر است قرآن

صدایِ حق ز هر آیه‌ برآید
نوایِ دوست، دلبر است قرآن

نه تنها بهرِ دنیا رهنمایی
که راهِ ملکِ دیگر است قرآن

کلامش نورِ جاویدان عالم
به دل، آرام و دلبر است قرآن

به دل‌های نیکو، نورش پراکند
زبانِ عالمِ مبر است قرآن

به دنیای گمراهی، راه‌گشاست
به هر دل شیدا، پر است قرآن

سکون و آرامش از جان به دل‌ها
بخشایشِ مهیّا است قرآن

از دلِ ظلمت، فردا را فراخواند
نورِ فردای دگر است قرآن

به دل‌ها امنیت و سایه‌ی مهر
در آغوشِ رحمان است قرآن

هر آن‌کس در دلش بر شعورِ حق
به‌گونه‌ای مسرور است قرآن

نشانِ پروردگارِ یکتا
سرّی از سرّ پرورد است قرآن

به‌راستی که قرآن از نهان‌ها
گواهِ محضر است قرآن

به دریاچه‌ی حقیقت و آگاهی
به عمقِ اقیانوسِ دریاست قرآن

به دریاچه‌ی حقیقت و آگاهی
به عمقِ اقیانوسِ دریاست قرآن

به دریاچه‌ی حقیقت و آگاهی
به عمقِ اقیانوسِ دریاست قرآن

به کوه‌های بلندِ سادگی
که در دلش نهایتِ استقامت است قرآن

به آسمان‌های پر از ستارگان
که هر کدامش علامتِ خداست قرآن

به باغ‌های بهشتی و گل‌هایش
که در هر برگش نشانی از خداست قرآن

به ریگ‌های سحرگاهِ صحرا
که در دلش هزاران راز نهفته است قرآن

به خورشیدِ عالمِ نورانی
که در هر پرتو، حقیقت است قرآن

به شب‌های تاریکِ جهان، شبیخون
که در آن‌جا، فقط روشن است قرآن

تمامی عالم در برابرش کم است
که چون کوهِ عظمت‌سنج است قرآن

زبانِ رازِ هستی را گشاید
ز هر کلمه‌اش پر از دُر است قرآن

به هر واژه‌اش کشفِ باطن است
در هر حرفش نوری از حر است قرآن

ز دل‌های دردمند، گوهری یابد
که در سینۀ سینه‌هاست قرآن

کلامی که در دلِ شب، نوری است
در هر لحظه‌ای درخشنده است قرآن

به صحرای سکوتِ دل، طوفانی
که در موجش، روان است قرآن

چراغِ راهِ دل‌های حقیقت‌جو
به جاده‌ی یقین، برپاست قرآن

به دریای بی‌کرانِ عشق، رهنماست
که در آن کشتیِ ایمان است قرآن

به دریاچه‌ای که عمقِ آن دریاست
خودِ حقیقت، که در دل‌ها جاری است قرآن

چراغِ راهِ دل‌های اندیشمند
نوری که در شبِ تاریکِ دنیا است قرآن

کلامی که از درونِ دل‌ها می‌جوشد
شعله‌ای که از هیچ‌جا نمی‌گذراند قرآن

اگر در جست‌وجوی حقیقتی هستی
بی‌گمان در دلِ دریا است قرآن

به هر آیه‌اش نشانِ خداوند است
دریای علمِ بی‌کران، دریاست قرآن

به هر واژه‌اش، دریاچه‌ای از حکمت
که در عمقِ آن، هر چیز پیداست قرآن

برای دل‌های آزاده، موجی از شور
که در جوششِ آن، دل‌ها شاداب است قرآن

به راهِ توحید، کشتیِ نجات است
که در بحرِ معانی شناور است قرآن

تهیع و تنظیم

دکتر علی رجالی



 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

قصیده قرآن

باسمه تعال
قصیده قرآن

 

ره‌آوردِ شبِ قدر است قرآن
کلامِ حق بُوَد، بدر است قرآن

 

چراغی در دلِ شب‌های تیره
به هر وادی، ره‌آور است قرآن

 

به بحرِ معرفت، گنجی نهفته
که بالاتر ز گوهر است قرآن

 

ز طوفانِ بلا، راه نجات است
امینِ سِرّ داور است قرآن

 

دلِ غافل ز نورش بی‌خبر ماند
ولی جان را مصوّر است قرآن

 

طریقِ انس با حق می‌نماید
کلیدِ بابِ باور است قرآن

 

چراغِ راهِ تقوا پیشگان را
به تاریکی منوّر است قرآن
 

نه زنگِ شک بر آیینه‌اش اُفتد
چو وحیِ پاکِ داور است قرآن
 

کلامی جاودان از حقِ سرمد
به هر عصر و مُصَدَّر است قرآن
 

ز دامِ جهل، انسان را رهاند
شفای قلبِ مضطر است قرآن

 

 

به دل نورِ خدا را می‌نشاند
چراغِ جانِ مضطر است قرآن

 

حیاتِ جاودان بخشد به عاشق
به دل‌ها روحِ پرور است قرآن

 

نه تنها در زمین، قانونِ هستی
به افلاک و به اختر است قرآن

 

به هر دردی دوا، داروی رحمت
شفای جانِ ابتر است قرآن

 

هر آن‌کس دل به آن صحرا سپارد
ز هر خوف و ز هر شر است قرآن

 

پیامش، مهر و وصلِ بی‌نهایت
به یاران، یارِ برتر است قرآن

 

هر آن‌کس در رهش، رهرو بماند
نگهبانش ز کیفر است قرآن

 

نه باطل بر مسیرش ره بیابد
چراغِ راهِ رهبر است قرآن

 

کلامش، نکته‌ی غیب و شهود است
کلیدِ رازِ محضر است قرآن

 

کند دعوت به حق، آزادگی را
ندایِ فخرِ داور است قرآن

 

جهان را از ضلالت می‌رهاند
چراغِ صبحِ باور است قرآن

 

به جان‌بخشِ حقایق، چشمه‌ی فیض
مُبَشِّر بر پیمبر است قرآن

 

خدا را حجّت و فصل الخطاب است
به خلق، آیین و دفتر است قرآن

 

به باغِ معرفت، گُل‌های معنا
به دل شیرین و خوش‌تر است قرآن

 

 

کلامش مژده‌ی فتح و ظفر داد
که نصرت از مسبب است قرآن

 

طلوعِ وحی در شب‌های تاریک
نشانِ مهرِ داور است قرآن

 

برای مؤمنان، فتحِ سعادت
به هر غم، چاره‌گر است قرآن

 

هدایت بر بشر تا روزِ محشر
فروغِ  صبح داور است قرآن

 

ز دامِ نفس و شیطان می‌رهاند
کلیدِ قفلِ جوهر است قرآن

 

نه تنها بر زبان، بل در دلِ ما
نشانِ نورِ داور  است قرآن

 

دلِ غم‌دیده را مرهم نَهَد باز
دوایِ دردِ مضطر است قرآن

 

 

زلالِ معرفت در جان " رجالی"
چو بارانی مطهّر  است قرآن

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

غزل روزه(۱)

باسمه تعالی

غزل

روزه(۱)

 

در باغِ وصال، ماهِ ایمان آمد
عطری زِ بهارِ لطفِ یزدان آمد

 

دل را به صفای روزه، پرنور کنید
این سفره زِ خوانِ حق، فراوان آمد

 

در وقت سحر، دیده‌ها بیدار است
هنگام غروب، داغ و خسران آمد

 

هر لحظه به نورِ عشق، جان تازه شود
روزه، رهِ وصل ، همچو طوفان آمد

 

با روزه، دل از گناه بیزار شود

در سایه‌ی لطف حق، سلیمان آمد

 

 

با روزه، امیدِ دل به دلدار رسید

از سفره‌ی عشق، رزقِ جانان آمد

 

 

دل پاک نما ز گردِ عصیان ای دوست

در رحمت حق، به روی درمان آمد

 

 

شب‌های دعا ز نور، روشن گردد
اشکی زِ نگاهِ دل، فروزان آمد

 

قرآن به دلِ خموش، طوفان انگیخت
هر آیه، پیامِ مهرِ رحمان آمد

 

روزه سپری شد و بقا شد حاصل
چون لطفِ خدا، به جانِ انسان آمد

 

دل را به صفای عشق، بیدار کنید
کز باغ وصال، مهرِ یزدان آمد


در محفل عاشقان، بهاری دیگر
از نورِ سحر، صفای قرآن آمد

 

هر کس که زِ جامِ وصل، ساغر گیرد
با روزه، به قربِ حق، شتابان آمد

 

دل بسته‌ی خاک گر گسستن باید
کز عالم قدس، بانگِ جانان آمد

 

طاعت بپذیر ، ای گدایِ درگاه
کز لطفِ خدا، بوی رضوان آمد

 

این ماه، پیام‌آورِ تطهیر بود
چون چشمه‌ی عشق، سوی عطشان آمد

 

هر لحظه زِ شوق، گر " رجالی" نالد
رحمت زِ کرانه‌های پنهان آمد



سراینده

دکتر علی رجالی

۱۴۰۳/۱۲/۲۵

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

غزل

روزه (۱)

 

این غزل به ابعاد مختلف روزه‌داری و تأثیر آن بر روح و جان انسان اشاره دارد و در عین حال به جلب رحمت الهی و نزدیکی به خداوند پرداخته است. شاعر در این سروده، با بهره‌گیری از تمثیل‌ها و تصاویر معنوی، سفر روحانی انسان را در مسیر روزه‌داری به زیبایی به تصویر می‌کشد.

شرح و تفسیر ابیات:

بیت 1:

در باغِ وصال، ماهِ ایمان آمد
عطری زِ بهارِ لطفِ یزدان آمد

  • باغ وصال نماد وصل به خداوند و ایمان است. ماه در اینجا به عنوان نشانه‌ی نورانی و راه‌نما در مسیر ایمان و وصل به خدا قرار دارد. بهار لطف یزدان اشاره به رحمت و بخشش الهی دارد که در روزه‌داری انسان را از درون بازسازی و تازه می‌کند.

بیت 2:

دل را به صفای روزه، پرنور کنید
این سفره زِ خوانِ حق، فراوان آمد

  • این بیت دعوت به صفای دل در اثر روزه و نزدیکی به خداوند دارد. شاعر می‌گوید که با روزه دل را از گناه و تیرگی‌ها پاک کنید و از سفره‌ای که از خوانِ حق آمده، بهره‌برداری کنید. خوانِ حق در اینجا همان رحمت و نعمت‌های الهی است که در دسترس انسان قرار دارد.

بیت 3:

در وقت سحر، دیده‌ها بیدار است
هنگام غروب، داغ و خسران آمد

  • در سحرگاه، وقتی که انسان از خواب بیدار می‌شود، چشم‌ها به عبادت و راز و نیاز بیدار هستند. اما در غروب، احساس داغ و خسران از فرصت‌های از دست رفته و غفلت از بندگی و تقرب به خداوند در دل می‌نشیند.

بیت 4:

هر لحظه به نورِ عشق، جان تازه شود
روزه، رهِ وصل، همچو طوفان آمد

  • در این بیت، نور عشق الهی به عنوان عامل تجدید حیات روح مطرح می‌شود. روزه به مثابه وسیله‌ای برای رسیدن به وصل الهی معرفی می‌شود که مانند طوفان انسان را از دل تاریکی‌ها بیرون کشیده و به سوی نور هدایت می‌کند.

بیت 5:

با روزه، دل از گناه بیزار شود
در سایه‌ی لطف حق، سلیمان آمد

  • روزه در این بیت باعث پاکسازی دل از گناه و فساد می‌شود. سلیمان نماد حکمت و سلطنت الهی است که با لطف و رحمت خداوند در دل انسان قرار می‌گیرد و او را از گناه دور می‌کند.

بیت 6:

با روزه، امیدِ دل به دلدار رسید
از سفره‌ی عشق، رزقِ جانان آمد

  • روزه باعث می‌شود امید دل به خداوند دلدار بیفتد. این بیت به رزق معنوی اشاره دارد که از سفره‌ی عشق الهی به انسان داده می‌شود و انسان از این رزق روحانی بهره‌مند می‌شود.

بیت 7:

دل پاک نما ز گردِ عصیان ای دوست
در رحمت حق، به روی درمان آمد

  • گرد عصیان نماد گناه است و شاعر از دوستان می‌خواهد دل خود را از این آلودگی‌ها پاک کنند. زمانی که دل پاک شود، رحمت الهی به سوی انسان می‌آید و او را از بیماری‌های روحانی نجات می‌دهد.

بیت 8:

شب‌های دعا ز نور، روشن گردد
اشکی زِ نگاهِ دل، فروزان آمد

  • در شب‌های دعا، که موقعیت‌های طلایی برای رسیدن به خداوند هستند، نور الهی دل انسان را روشن می‌کند. اشک‌ها نمادی از توبه و دل‌شکستگی هستند که در برابر خداوند می‌ریزند و به پاکسازی دل و دستیابی به قرب الهی کمک می‌کنند.

بیت 9:

قرآن به دلِ خموش، طوفان انگیخت
هر آیه، پیامِ مهرِ رحمان آمد

  • قرآن در دل‌های خاموش طوفان‌هایی از دگرگونی معنوی به راه می‌اندازد. هر آیه از قرآن پیام‌آور مهر و رحمت خداوند است که به انسان می‌آموزد چگونه باید در مسیر الهی گام بردارد.

بیت 10:

روزه سپری شد و بقا شد حاصل
چون لطفِ خدا، به جانِ انسان آمد

  • روزه به پایان می‌رسد و نتیجه آن، بقا و جاودانگی روحانی است. این بقا حاصل از لطف خداوند است که در طول ماه رمضان به انسان ارزانی می‌شود.

بیت 11:

دل را به صفای عشق، بیدار کنید
کز باغ وصال، مهرِ یزدان آمد

  • این بیت دعوت به بیداری و صفای دل از طریق عشق الهی دارد. باغ وصال همان وصل به خداوند است و مهر یزدان به عنوان عنصری اصلی در پرورش دل انسان اشاره دارد.

بیت 12:

در محفل عاشقان، بهاری دیگر
از نورِ سحر، صفای قرآن آمد

  • در محفل عاشقان، هر سال بهاری جدید از نور سحر و صفای قرآن نوید می‌دهد. این نور و صفا راهنمای انسان به سوی وصال الهی است.

بیت 13:

هر کس که زِ جامِ وصل، ساغر گیرد
با روزه، به قربِ حق، شتابان آمد

  • هر کسی که از جام وصال الهی بنوشد، با روزه به قرب الهی دست پیدا می‌کند و به سرعت در مسیر دستیابی به خداوند پیش می‌رود.

بیت 14:

دل بسته‌ی خاک گر گسستن باید
کز عالم قدس، بانگِ جانان آمد

  • انسان باید از تعلقات دنیوی بگذرد و دل خود را از خاک گسسته و به عالم قدس و معنویت نزدیک کند، چرا که آوای جانان از آنجا به گوش می‌رسد.

بیت 15:

طاعت بپذیر ، ای گدایِ درگاه
کز لطفِ خدا، بوی رضوان آمد

  • گدای درگاه به معنای تواضع در برابر خداوند است و شاعر می‌گوید که با طاعت و بندگی، از لطف الهی به بوی رضوان (بهشت) می‌رسید.

بیت 16:

این ماه، پیام‌آورِ تطهیر بود
چون چشمه‌ی عشق، سوی عطشان آمد

  • ماه رمضان ماهی است که پیام‌آور پاکسازی روح است. این ماه همچون چشمه‌ای از عشق الهی است که به عطشانان (کسانی که تشنه‌ی معنویت هستند) می‌رسد.

بیت 17:

هر لحظه  زِ شوق، گر" رجالی" نالد
رحمت زِ کرانه‌های پنهان آمد

  • هر لحظه که انسان از شوق به خداوند در دل خود ناله‌ای می‌کند، رحمت پنهانی از کرانه‌های الهی بر او نازل می‌شود.

جمع‌بندی:

غزل «روزه» در اینجا سفر معنوی انسان را از گناه به طاعت الهی و از فراق به وصل به تصویر کشیده است. شاعر به نور عشق الهی و رحمت پروردگار اشاره دارد و از روزه‌داری به عنوان وسیله‌ای برای پاکسازی دل و رسیدن به قرب الهی یاد می‌کند.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

بهار

 

 بهار۳

زِ سِرّ حقیقت دلم باخبر
چو شمعی زِ شوقش شود شعله‌ور

دمی بی‌وصالش نباشد قرار
دلم سوی او در شب و در نهار

چو گل بشکفد رازِ پنهانِ دل
برآید زِ هر ذرّه بانگِ ازل

زِ فیضِ وصالش دلم جان گرفت
به ذکرش حیاتِ ابد جان گرفت

دمی کو زِ دل دور گردد جمال
نیاید مرا جز غم و اندُه و ملال

زِ وصلش دلم را بُوَد اعتبار
که در هر نفس بشنود رازِ یار

 

 

اینک بهار آمد و دل شادمان شد
گل خنده زد، سبزه ز نو باغبان شد

عطر نسیمش ز دل غم زداید
باران رحمت به جان جان فزاید

بلبل به شوق آمد و آواز خواند
عشق از دل خاک، سروَر برفشاند

هر برگ و باری حکایات نو دارد
سرسبزی از لطف حق‌تعالی بارد

دل را به شادی ز بهاران سپاریم
با یاد یار، غم ز دل برکناریم

 

 

بهار آمد و بوی گل تازه شد
دل از خوابِ سردِ زمستان، رها شد

نسیم سحر، بوسه بر غنچه زد
شکوفه به باغِ دلِ ما، خوشه زد

درختان به رقص آمدند از طرب
چمن شد ز بارانِ رحمت، طرب

ز هر سوی، آوازِ شادی بلند
زمین غرقِ لبخند و آیینه‌بند

بهار است، فصلِ امید و حیات
زمانِ شکفتن، زمانِ نجات

بیا تا به دل نورِ مهر افکنیم
جهان را ز عشق و صفا پرکنیم

چو خورشید، از نور لبریز شو
ز هر غم، به شادی دگر بیز شو

بهار است و هنگامِ شور و سرور
به دل باد، مهر و به لب‌ها، حضور

 

بهار آمد و عطرِ گل‌ها رسید
نسیمِ طراوت به صحرا وزید

زمین سبزپوش و هوا دل‌نشین
جهان غرقِ شور و نوا شد، چنین

درختان همه غرقِ گل، خنده‌رو
چو معشوقه‌ای تازه از رنگ و بو

ز بارانِ رحمت، زمین جان گرفت
دل از بوی شبنم، شتابان گرفت

پرستو به شادی، سفر می‌کند
دل از غم به نور سحر می‌کند

به هر سوی، سرسبزی و رنگ‌ها
نوای بهاران و آهنگ‌ها

بخوان نغمه‌ی عشق با نای دوست
که این فصل، فصلِ صفا و نموست

بهار است هنگامِ دیدارِ یار
ز دل، دور کن رنج و غم‌های خوار

گل امید را در دلت تازه کن
جهان را پر از مهرِ بی‌حد کن

که اینک بهار است و وقتِ وصال
نوایی‌ست در جان، ز شوقِ جمال

 

 

بهار آمد و گل به لبخند شد
نسیمِ سحر، مست و خوش‌بند شد

ز بارانِ نور، آسمان تازه گشت
زمین از طراوت، پر آوازه گشت

چمن غرقِ سبزی، هوا دلکش است
نوای پرستو به دل مَفرَح است

درختان ز خوابِ زمستان رهید
شکوفه به شاخه، چو مرهم دمید

ز هر سو طنینِ امید و صفاست
جهان پُر ز لبخندِ مهر و وفاست

بیا تا ز دل، غم به یغما بریم
به شادی و مهر، رهِ فردا بریم

که این فصل، فصلِ شکفتن بود
زمانِ وصالِ دو دامن بود

 

نسیمِ نو به باغِ کهن، جان آورد
پیامِ سبزِ زندگی از جان آورد

شکوفه بر دلِ شاخه، لبخند زد
بهار آمد و عطرِ گل، جان آورد

زمین ز خوابِ سرد، سبک‌بال شد
زمانه تازه شد، کهکشان آورد

دل از غبارِ غم، رَسته در نورِ عشق
نوای عید، شور و طَرَبان آورد

ز ره رسید امیدِ شکفتن، ببین
به هر نفس، پیامِ جوان آورد

به مهر و لطف، جان‌ها بیارای دوست
که نوروز، عهدِ هم‌زبان آورد

بهار آمد و غم ز دل پر کشید
شکفتنِ گل، رازِ شادی دمید

ز طُرفه باد، بوی صفا می‌رسد
دل از هوای دوست، جلا می‌رسد

زمین ز سبزه، حُلّه بر تن کند
زمانه را نسیم، گل‌آذین کند

جهان ز نور عشق، پُر از نغمه شد
هوای وصل، جاری چو زمزمه شد

بخوان ترانه‌ی مهر و پیوندِ نو
که عید آید و دل شود شادخو

بر آر دستِ دعا سوی آسمان
که نوروز، آورَد صلح جاودان

بهار آمد و مهر برون زد ز خاک
طلوعی دگر شد ز دل‌های پاک

درختان ز شوقِ شکفتن، به ناز
سرودند از عشق، هزاران نیاز

ز باران رحمت، زمین جان گرفت
نسیم سحر، بوی ایمان گرفت

جهان پُر ز امید و احسان شده
دلان گرم از عطرِ یاران شده

بیا تا به شادی بیاریم دست
زدوده شود غصه از دل به شست

به نوروز، دل را صفا بایدت
به مهر و وفا، خوش ادا بایدت

جهان تازه گردد ز لطفِ بهار
دل از کینه پاک و لب از میِ یار

برافروز شمعِ محبت ز نو
که عید است و هنگامِ دیدارِ رو

بهاری چنین را غنیمت شمار
به امید و شادی، دل از غم برآر

 

بهار آمد و باغ، رنگین عجب شد
نسیم سحر، مست و شیرین‌طلب شد

ز باران رحمت، زمین زنده گردید
دل از خنده‌ی گل، پر از خنده گردید

شکوفه به شوق آمد و لب گشوده
چمن جامه‌ی سبز بر تن نموده

پرستو ز غربت به خانه رسیده
به خاک وطن باز دامن کشیده

ز بلبل سرودی به گلزار پیچید
به هر شاخه‌ای شور دیدار پیچید

زمین از طراوت چو فردوس گردید
زمان از لطافت پر افسوس گردید

بهاری چنین، راز قدرت نماید
دل عاشقان را به عشقی فزاید

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

بهار

بهار است و هنگامِ شور و سرور
به دل باد، مهر و به لب‌ها، حضور

نسیم سحر بوی جان می‌دهد
به گلبرگِ خندان نشان می‌دهد

زمین سبزپوش و هوا دلربا
شکوفا شده غنچه با نغمه‌ها

به هر شاخه‌ای لاله‌ای سر زده
ز بارانِ رحمت، چمن تر زده

ز باغِ جهان، بوی یار آمده
به هر سو پیامِ بهار آمده

شکوفه ز مستی به گل خنده زد
دل از خوابِ سردِ زمستان پرید

به نرمی چمن بستر نور شد
نسیم بهاری، پر از شور شد

چو آئینه، آب روان، صاف و پاک
همی بوسد آرام خاکِ هلاک

ز باران، زمین بوی عنبر گرفت
هوا عطر گل‌های دلبر گرفت

به دامان صحرا نشاطی دگر
ز سبزه شده فرشِ دل را نظر

پرستو ز غربت، به خانه رسید
ز مهرِ وطن، بال و پر برکشید

به چشمِ سحر، خنده‌ی یار هست
به هر برگ و باری، هزاران نشست

نه سرما بمانَد، نه سختی، نه درد
بهار است، شادی به دل‌ها سپرد

به آهنگ گل، بلبلِ خوش‌نوا
بسر می‌دهد قصه‌ی آشنا

به هر گوشه‌ای رازِ هستی عیان
همی گوید از مهرِ ربِ جهان

درخت از جوانه شکوفا شود
دل از نغمه‌ی عشق شیدا شود

ز بارانِ رحمت زمین شد حیات
جهان گشته لبریزِ نور و نبات

چو خورشید، امید به دل‌ها بتافت
ز غم‌ها به شادی، جهان را شگافت

به صحرا، گل از خوابِ پنهان دمید
به دل‌ها صفای خدا را کشید

هر آن برگِ سبزی، پیامِ بقاست
ز الطافِ حق، سبزه‌ها بی‌ریاست

به هر شاخه سرسبزی و جان گرفت
هوا بوی عشقِ نهان گرفت

نسیم از سرِ مهر بوسد چمن
بهاری‌ست سرشارِ لطف و سخن

خزان، ره نیابد به این بوم و بر
بهار است و گل، سر زند سربه‌سر

ز دل هر که با نورِ حق آشناست
بهارش همیشه ز فیضِ خداست

ز الطافِ یزدان، جهان زنده شد
دل از باده‌ی عشق، آکنده شد

طبیعت ز خوابِ زمستان رهید
زمین از نفس‌های باران دمید

درختان همه رخت نو کرده‌اند
ز نور و صفا گفتگو کرده‌اند

گل از خنده‌ی صبح، جان یافته
چمن جلوه‌ای بی‌کران یافته

نسیمی ز رضوان به صحرا وزید
به دل شورِ شوقِ تماشا دمید

هزاران گل از خاک سر برکشید
به آیینِ هستی، ز نو آرمید

فضا پر شد از نغمه‌ی مرغکان
هوا تازه شد از گلِ باغبان

به هر جا نشاط است و رنگ و طراوت
به دل‌ها رسیده نوای محبت

بهاران پیامِ امید است و نور
نوایِ حیات است در هر حضور

نه برگ و نه باری ز افسردگی
نه رنگی ز سرمای پژمردگی

زمین سبزتر از خیالِ بهشت
به گلزار، لطفِ خدا را سرشت

دلا! وقت آن شد که بیدار گردی
ز خوابِ غفلت خبردار گردی

به فصلِ شکفتن، دلت را بشوی
به گلزارِ معنا، نظر کن به روی

جهان هر نفس، جلوه‌ای تازه یافت
به هر گوشه، عشقی دگر راه یافت

ز فیضِ بهاران بگیر آبرو
که این سرخوشی نیست جز رنگِ او

چو گل سر برآر از زمینِ هلاک
بشو پاکدل چون نسیمِ سحرناک

بهار است و هنگامِ شور و صفاست
نوایِ دلِ عاشقان با خداست

 

بهار است و جان به طراوت رسید
به بویِ گل‌ها دل از شوق دمید

ز بارانِ مهر و رحمتِ خدا
دل‌ها می‌شود روشن از نورِ فضا

خوشا دشت و سبزه، خوشا باغ و گل
خوشا دلبری که در دلش عشقِ هل

بهاری که جان را نوازش کند
ز هر درد و رنجی مرا رها کند

به گل‌ها، لطافتِ دل می‌دهیم
به برگ‌ها، به رنگِ خود شیدا می‌شویم

بهاری که در دل نشیند همیشه
در جانِ انسان، همانندِ سرمشق و بهشتِ فرشته

ز صحرا به دشت و از دشت به کوه
بهار در همه جا، نور از خاک و هوا به راه است و جوی

به دل‌های عاشق، امیدی نو
به هر گوشه‌ی جهان، بوی خوشی به جو

بهار، همدمِ هر دل شکسته است
هر درد و غم را از دل‌ها می‌کشد

چو پروانه‌ها در گلستان نشینند
بهاری که با هر نسیم جان بخشند

به هر چشم که بخندد، بهاری است
به هر دل که بگیرد، دلی جاری است

گلی که به جانِ زمین باز شود
بهاری‌ست که هر لحظه در دل ما خیزد و رود

زمین از وجودِ خورشید گرم است
دلی که به عشق می‌رسد آرام است

بهار، شکوهِ حقیقت است و نور
سرشار از امید و شکوفایی و سرور

بهار، زندگی را به جان می‌دمد
ز هر قطره باران، وجودی نو می‌آفریند

این فصل از نور و محبت شعله‌ور
به دل‌های پاک، امید را می‌سازد سحر

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی بهار(۱)

باسمه تعالی

مثنوی بهار

بهار است و هنگامِ شور و سرور
به دل باد مهر و به لب‌ها حضور

 

نسیم سحر بوی جان می‌دهد
به گلبرگِ خندان نشان می‌دهد

 

زمین سبزپوش و هوا دلربا
شکوفا شده غنچه با نغمه‌ها

 

به هر شاخه‌ای لاله‌ای سر زده
ز شبنم صفا، گل معطر زده

 

ز باغِ جهان، بوی یار آمده
به هر سو پیامِ بهار آمده

 

شکوفه ز مستی به گل ها نوید
دل از خوابِ سردِ زمستان پرید

 

نسیم بهاری، پر از شور شد
به نرمی چمن ، بستر نور شد

 

چو آیینه، آب روان، صاف و پاک
همی بوسد آرام، اشجار و خاک

 

ز باران، زمین بوی عنبر گرفت
هوا عطر گل‌های دلبر گرفت
 

به دامان صحرا نشاطی دگر
ز گل کرده زیبا رخِ خشک و تر

 

پرستو ز غربت، به خانه رسید
ز مهرِ وطن، بال و پر برکشید

 

به آهنگ گل، بلبلِ خوش‌نوا
بسر می‌دهد قصه‌ی آشنا

 

به هر گوشه‌ای رازِ هستی عیان
همی گوید از مهرِ ربِ جهان

 

درخت از جوانه شکوفا شود
دل از نغمه‌ی عشق شیدا شود

 

 

زِ شبنم به گل‌ها، نگینی به دست
به چشمِ سحر، خنده‌ی یار هست

 

نه سرما بمانَد، نه سختی، نه درد
نسیمِ بهاری به گل‌ها نورد

 

شکفته گل از قطره‌های نجات
ز بارانِ رحمت زمین شد حیات

 

 

نسیم از سرِ مهر بوسد چمن
بهاری‌ست سرشارِ لطف و سخن

 

خزان، ره نیابد به این بوم و بر
بهار است و گل، سر زند سربه‌سر

 

ز دل هر که با نورِ حق آشناست
بهارش همیشه ز فیضِ خداست

 

ز الطافِ یزدان، جهان زنده شد
دل از باده‌ی عشق، آکنده شد

 

 

طبیعت ز خوابِ زمستان رهید
زمین لطف باران حق را چشید

 

هر آن برگِ سبزی، پیامِ بقاست
ز الطافِ حق، سبزه‌ها بی‌ریاست

 

به هر شاخه سرسبزیش جان گرفت
جهان در دل خویش سکان گرفت

 

به صحرا، گل از خوابِ پنهان دمید
چو سبزی و شادی ز هر جان دمید

 

درختان همه رخت نو کرده‌اند
ز نور و صفا نو به نو کرده‌اند

 

گل از خنده‌ی صبح، جان یافته
جهان جلوه‌ای بی‌کران یافته

 

نسیمی ز رضوان به صحرا وزید
به دل شورِ شوقِ تماشا دمید

 

هزاران گل از خاک سر برکشید
به آیینِ هستی، ز نو آرمید

 

فضا پر شد از نغمه‌ی مرغکان
هوا تازه شد از گلِ باغبان

 

بهاران پیامِ امید است و نور
نوایِ حیات است در هر حضور

 

نه برگ و نه باری ز افسردگی
نه رنگی ز سرمای پژمردگی

 

 

" رجالی"  نشاط است و بوی بهار
به دل‌ها رسیده نوای محبت ز یار

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی