باسمه تعالی
مثنوی بهار
بهار است و هنگامِ شور و سرور
به دل باد مهر و به لبها حضور
نسیم سحر بوی جان میدهد
به گلبرگِ خندان نشان میدهد
زمین سبزپوش و هوا دلربا
شکوفا شده غنچه با نغمهها
به هر شاخهای لالهای سر زده
ز شبنم صفا، گل معطر زده
ز باغِ جهان، بوی یار آمده
به هر سو پیامِ بهار آمده
شکوفه ز مستی به گل ها نوید
دل از خوابِ سردِ زمستان پرید
نسیم بهاری، پر از شور شد
به نرمی چمن ، بستر نور شد
چو آیینه، آب روان، صاف و پاک
همی بوسد آرام، اشجار و خاک
ز باران، زمین بوی عنبر گرفت
هوا عطر گلهای دلبر گرفت
به دامان صحرا نشاطی دگر
ز گل کرده زیبا رخِ خشک و تر
پرستو ز غربت، به خانه رسید
ز مهرِ وطن، بال و پر برکشید
به آهنگ گل، بلبلِ خوشنوا
بسر میدهد قصهی آشنا
به هر گوشهای رازِ هستی عیان
همی گوید از مهرِ ربِ جهان
درخت از جوانه شکوفا شود
دل از نغمهی عشق شیدا شود
زِ شبنم به گلها، نگینی به دست
به چشمِ سحر، خندهی یار هست
نه سرما بمانَد، نه سختی، نه درد
نسیمِ بهاری به گلها نورد
شکفته گل از قطرههای نجات
ز بارانِ رحمت زمین شد حیات
نسیم از سرِ مهر بوسد چمن
بهاریست سرشارِ لطف و سخن
خزان، ره نیابد به این بوم و بر
بهار است و گل، سر زند سربهسر
ز دل هر که با نورِ حق آشناست
بهارش همیشه ز فیضِ خداست
ز الطافِ یزدان، جهان زنده شد
دل از بادهی عشق، آکنده شد
طبیعت ز خوابِ زمستان رهید
زمین لطف باران حق را چشید
هر آن برگِ سبزی، پیامِ بقاست
ز الطافِ حق، سبزهها بیریاست
به هر شاخه سرسبزیش جان گرفت
جهان در دل خویش سکان گرفت
به صحرا، گل از خوابِ پنهان دمید
چو سبزی و شادی ز هر جان دمید
درختان همه رخت نو کردهاند
ز نور و صفا نو به نو کردهاند
گل از خندهی صبح، جان یافته
جهان جلوهای بیکران یافته
نسیمی ز رضوان به صحرا وزید
به دل شورِ شوقِ تماشا دمید
هزاران گل از خاک سر برکشید
به آیینِ هستی، ز نو آرمید
فضا پر شد از نغمهی مرغکان
هوا تازه شد از گلِ باغبان
بهاران پیامِ امید است و نور
نوایِ حیات است در هر حضور
نه برگ و نه باری ز افسردگی
نه رنگی ز سرمای پژمردگی
" رجالی" نشاط است و بوی بهار
به دلها رسیده نوای محبت ز یار
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۲/۲۵