باسمه تعالی
بهار
اینک بهار آمد و دل شادمان شد
گل خنده زد، سبزه ز نو باغبان شد
عطر نسیمش ز دل غم زداید
باران رحمت به جان جان فزاید
بلبل به شوق آمد و آواز خواند
عشق از دل خاک، سروَر برفشاند
هر برگ و باری حکایات نو دارد
سرسبزی از لطف حقتعالی بارد
دل را به شادی ز بهاران سپاریم
با یاد یار، غم ز دل برکناریم
بهار آمد و بوی گل تازه شد
دل از خوابِ سردِ زمستان، رها شد
نسیم سحر، بوسه بر غنچه زد
شکوفه به باغِ دلِ ما، خوشه زد
درختان به رقص آمدند از طرب
چمن شد ز بارانِ رحمت، طرب
ز هر سوی، آوازِ شادی بلند
زمین غرقِ لبخند و آیینهبند
بهار است، فصلِ امید و حیات
زمانِ شکفتن، زمانِ نجات
بیا تا به دل نورِ مهر افکنیم
جهان را ز عشق و صفا پرکنیم
چو خورشید، از نور لبریز شو
ز هر غم، به شادی دگر بیز شو
بهار است و هنگامِ شور و سرور
به دل باد، مهر و به لبها، حضور
بهار آمد و عطرِ گلها رسید
نسیمِ طراوت به صحرا وزید
زمین سبزپوش و هوا دلنشین
جهان غرقِ شور و نوا شد، چنین
درختان همه غرقِ گل، خندهرو
چو معشوقهای تازه از رنگ و بو
ز بارانِ رحمت، زمین جان گرفت
دل از بوی شبنم، شتابان گرفت
پرستو به شادی، سفر میکند
دل از غم به نور سحر میکند
به هر سوی، سرسبزی و رنگها
نوای بهاران و آهنگها
بخوان نغمهی عشق با نای دوست
که این فصل، فصلِ صفا و نموست
بهار است هنگامِ دیدارِ یار
ز دل، دور کن رنج و غمهای خوار
گل امید را در دلت تازه کن
جهان را پر از مهرِ بیحد کن
که اینک بهار است و وقتِ وصال
نواییست در جان، ز شوقِ جمال
بهار آمد و گل به لبخند شد
نسیمِ سحر، مست و خوشبند شد
ز بارانِ نور، آسمان تازه گشت
زمین از طراوت، پر آوازه گشت
چمن غرقِ سبزی، هوا دلکش است
نوای پرستو به دل مَفرَح است
درختان ز خوابِ زمستان رهید
شکوفه به شاخه، چو مرهم دمید
ز هر سو طنینِ امید و صفاست
جهان پُر ز لبخندِ مهر و وفاست
بیا تا ز دل، غم به یغما بریم
به شادی و مهر، رهِ فردا بریم
که این فصل، فصلِ شکفتن بود
زمانِ وصالِ دو دامن بود
نسیمِ نو به باغِ کهن، جان آورد
پیامِ سبزِ زندگی از جان آورد
شکوفه بر دلِ شاخه، لبخند زد
بهار آمد و عطرِ گل، جان آورد
زمین ز خوابِ سرد، سبکبال شد
زمانه تازه شد، کهکشان آورد
دل از غبارِ غم، رَسته در نورِ عشق
نوای عید، شور و طَرَبان آورد
ز ره رسید امیدِ شکفتن، ببین
به هر نفس، پیامِ جوان آورد
به مهر و لطف، جانها بیارای دوست
که نوروز، عهدِ همزبان آورد
بهار آمد و غم ز دل پر کشید
شکفتنِ گل، رازِ شادی دمید
ز طُرفه باد، بوی صفا میرسد
دل از هوای دوست، جلا میرسد
زمین ز سبزه، حُلّه بر تن کند
زمانه را نسیم، گلآذین کند
جهان ز نور عشق، پُر از نغمه شد
هوای وصل، جاری چو زمزمه شد
بخوان ترانهی مهر و پیوندِ نو
که عید آید و دل شود شادخو
بر آر دستِ دعا سوی آسمان
که نوروز، آورَد صلح جاودان
بهار آمد و مهر برون زد ز خاک
طلوعی دگر شد ز دلهای پاک
درختان ز شوقِ شکفتن، به ناز
سرودند از عشق، هزاران نیاز
ز باران رحمت، زمین جان گرفت
نسیم سحر، بوی ایمان گرفت
جهان پُر ز امید و احسان شده
دلان گرم از عطرِ یاران شده
بیا تا به شادی بیاریم دست
زدوده شود غصه از دل به شست
به نوروز، دل را صفا بایدت
به مهر و وفا، خوش ادا بایدت
جهان تازه گردد ز لطفِ بهار
دل از کینه پاک و لب از میِ یار
برافروز شمعِ محبت ز نو
که عید است و هنگامِ دیدارِ رو
بهاری چنین را غنیمت شمار
به امید و شادی، دل از غم برآر
بهار آمد و باغ، رنگین عجب شد
نسیم سحر، مست و شیرینطلب شد
ز باران رحمت، زمین زنده گردید
دل از خندهی گل، پر از خنده گردید
شکوفه به شوق آمد و لب گشوده
چمن جامهی سبز بر تن نموده
پرستو ز غربت به خانه رسیده
به خاک وطن باز دامن کشیده
ز بلبل سرودی به گلزار پیچید
به هر شاخهای شور دیدار پیچید
زمین از طراوت چو فردوس گردید
زمان از لطافت پر افسوس گردید
بهاری چنین، راز قدرت نماید
دل عاشقان را به عشقی فزاید
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۲/۲۵