رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

نامه ای به  جریر بن عبدالله 

 متن نامه‌ حضرت علی (علیه‌السلام) خطاب به جریر بن عبدالله بجلی، که او را به سوی معاویه فرستاد، از نهج‌البلاغه (نامه شماره ۸) ارائه می‌گردد:

 

«امّا بعد؛
هرگاه نامه من به دستت رسید، معاویه را بر سر یک تصمیم قاطع قرار بده و با او به‌طور استوار رفتار کن.
سپس او را میان دو اختیار قرار ده: یا جنگی ویرانگر، یا صلحی خوارکننده.
اگر جنگ را برگزید، به او اعلان جنگ بده،
و اگر صلح را انتخاب کرد، از او بیعت بگیر، والسلام.»

توضیح و تفسیر:

این نامه در شرایط حسّاسی نگاشته شد؛ زمانی که جریر بن عبدالله بجلی با مأموریت بیعت‌گیری از معاویه به شام فرستاده شده بود. اما معاویه با تأخیر پاسخ داد و درنگ‌ورزید. حضرت علی (ع) این نامه را برای فشار وارد آوردن و اتخاذ تصمیم نهایی ارسال نمود:

  • خواستار تصمیم‌گیری قاطع شده،
  • جنگ یا صلح را به معاویه سپرد، با ذکر پیامدهای هر راه: جنگی ویرانگر یا صلحی تحقیرآمیز،
  • در صورت پذیرش صلح، بیعت بگیرد؛ و در صورت مقاومت، اعلان جنگ کند.

این رویکرد هوشمندانه، نشان از شناخت دقیق امام علی (ع) از موقعیت سیاسی و رفتار معاویه داشت. در نهایت، این نامه یکی از عوامل مهم وقوع جنگ صفین شد

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر مثنوی نامه ای به شریح قاضی 

به نام خداوند عشق و حضور / جهان شد ز فضلش پر از شور و نور

  • خداوند در اینجا با صفت «عشق و حضور» معرفی شده است؛ نه تنها خالق، بلکه مبدأ عشق و حضور معنوی در عالم.
  • «شور و نور» اشاره به زیبایی و حرکت عالم و الهام‌بخشی آن دارد.

خدایی که عالم به فرمان اوست / زمین و فلک چرخ گردان اوست

  • بیان توحیدی؛ تسلط خداوند بر کل هستی و قانونمندی جهان را یادآوری می‌کند.
  • تضاد زمین و فلک، نشان‌دهنده‌ی جامعیت فرمان الهی است.

ستایش مر آن پادشاهی سزاست / که بر خاک، جان را ز حکمت بجاست

  • ستایش خداوند به عنوان پادشاهی که هم در امور مادی و هم معنوی، جان‌ها را هدایت می‌کند.
  • نکته‌ی اخلاقی: ارزشمند بودن حکمت در مدیریت جهان.

درود آن رسول امین خدای / که بر دین او زنده شد هر سرای

  • ستایش پیامبر (ص)؛ حفظ دین و هدایت بشر.
  • «زنده شد هر سرای» اشاره به نقش پیامبر در زنده کردن معنویت در جوامع انسانی.

کنون نامه‌ای پر ز نور و کلام / که بخشد به قاضی ره اهتمام

  • معرفی نامه و مخاطب آن: شریح قاضی.
  • «نور و کلام» اشاره به حکمت و هدایت معنوی نامه دارد.

خطابش شریح است، مرد قضا / که در داوری بود اهل رضا

  • معرفی شریح به عنوان قاضی عادل و شخصی که مشهور به انصاف است.
  • «اهل رضا»؛ اشاره به اخلاق نیکوی او در قضاوت.

علی با بیانی چو تیغ و قلم / به بیداریت خواند، ظلم و ستم

  • تمثیل بیان علی به «تیغ و قلم»؛ یعنی هم قدرت بیان و هم قدرت اثرگذاری در عدالت.
  • نکته عرفانی: بیداری معنوی و اجتماعی مخاطب.

سخن‌های او، وحی سرمد بود / که جان تو را ره به مقصد بود

  • نشان‌دهنده‌ی اهمیت پیام علی (ع) و نقش آن در هدایت معنوی.
  • «وحی سرمد»؛ تأکید بر ابدیت حقیقت الهی.

بگویم کنون شرح آن نامه را / که بنمایدت راه عز و بقا

  • مقدمه‌ی شرح نامه؛ هدف از نوشتن: هدایت و بیان راه سعادت جاودان.

کنون بشنو از مرتضی این خطاب / که از مهر، جان را دهد فتح باب

  • معرفی علی (مرتضی) به عنوان سخنگویی که با محبت، راه را باز می‌کند.

بگفتا: شریحا! شنیدم خبر / خریدی سرایی به سیم و به زر

  • آغاز نصیحت مستقیم؛ اشاره به دلبستگی شریح به مال و دنیای مادی.

چه کردی؟چه دیدی؟ که بر خود ستم / به کاخی که با باد گردد عدم

  • هشدار به ناپایداری دنیا و هدر رفتن تلاش برای مال.
  • «باد گردد عدم»؛ تمثیل فناپذیری دنیا.

تو را خانه‌ای جز دو گز خاک نیست / در آن گور، جایی به افلاک نیست

  • یادآوری مرگ و فانی بودن جسم و دنیا.
  • نکته عرفانی: تواضع و پذیرش حقیقت مرگ.

گواهان چه سودت دهند آن زمان؟ / که جانت رسد بر سر امتحان

  • اشاره به روز قیامت و اینکه مال و ثروت دنیوی در آنجا بی‌فایده‌اند.

اگر خانه خواهی، بخر در بهشت / که جاوید باشد، نه ویران و خشت

  • تأکید بر سرمایه‌گذاری معنوی؛ عمل صالح پاداش جاودان دارد.
  • تضاد خانه دنیا و خانه آخرت.

به این کاخ دنیا مکن اعتماد / که چون سایه بگذشت و گردد به باد

  • هشدار اخلاقی و عرفانی: دنیا فریبنده و ناپایدار است.

خریدی تو خانه ز مال حلال؟ / نمودی به زحمت خود و دان زوال

  • حتی مال حلال اگر تنها برای دنیا مصرف شود، ناپایدار است.
  • نکته‌ی اخلاقی: ارزش واقعی، به نیت و هدف مصرف بستگی دارد.

که وارث برد بهره‌اش در غیاب / تو باشی به رنج و جواب و عذاب

  • هشدار به مسئولیت دنیوی و دینی؛ دنیا را به حال خود رها کردن باعث رنج است.

نه ماند به تو، نه به فرزند و زن / نماند به کس جز دو گز پیرهن

  • تکرار نکته‌ی فانی بودن دارایی دنیا؛ دو گز خاک نماد مرگ و فنا.

چه خوش گفت دانا: که دنیا سراب / که نادان ببیند چو کوثر، گلاب

  • اشاره به توهم زیبایی و جذابیت دنیا؛ نگاه نادان به دنیا همانند نگاه به کوثر و گلاب است اما سراب است.

جهان پر ز نیرنگ و مکر و فریب / ندانند کسی زو سلامت به جیب

  • هشدار به دنیای فریبنده و خطرناک.
  • نکته اخلاقی: دنیا جای امنی برای انسان نیست مگر با عمل صالح.

چه سود است خانه، چو دل تیره شد؟ / که نفس فریبنده را چیره شد

  • ارزش خانه و مال زمانی است که دل پاک و نورانی باشد.

شریحا! تو هم در ره امتحان / چرا دل نهادی به دنیا، عیان؟

  • سؤال اخلاقی: چرا شریح در مسیر امتحان الهی به دنیا دلبسته است؟

نه ماند به کس زر، نه ماند گهر / به غیر از عمل، هیچ آید ثمر

  • تأکید بر عمل صالح؛ تنها چیزی که باقی می‌ماند عمل است.

عمل خانه ی آخرت می خرد / نه این کاخ دنیا که جانت بَرَد

  • خانه آخرت = پاداش جاودان.
  • تضاد واضح دنیا و آخرت.

به تقوا بخر خانه‌ای در جنان / که پاینده باشد تو را در جهان

  • تقوا عامل اصلی ساخت خانه‌ی پایدار معنوی.

بدان خانه‌ای کز دل آید به کار / بود برتر از آن که از خشت بار

  • ارزش نیت و دل بر هر ساختمان و دارایی دنیوی برتری دارد.

قضا عدل یزدان بود بر زمین / نماند عدالت ز اجحاف و کین

  • نکته‌ی اجتماعی و اخلاقی: عدالت خداوندی همیشه پایدار است.

چه نیکوست قاضی که عادل بُود / نه آن کس که بر مال، مایل بُود

  • نصیحت به شریح: قضاوت باید بر اساس عدل باشد نه تمایل به مال یا منفعت شخصی.

مبادا "رجالی" ز شرم و عتاب / به محشر بمانی بدون جواب

  • هشدار نهایی به رعایت عدالت و اخلاق؛ پیام شخصی شاعر  به شکل استعاری.

 

 این مثنوی را به صورت عرفانی و مرحله‌ای تحلیل کنیم، طوری که هر بیت نشان‌دهنده‌ی یک مرحله از سیر و سلوک انسان و امتحانات دنیوی باشد:

مرحله ۱: شناخت مبدأ و خداوند

به نام خداوند عشق و حضور / جهان شد ز فضلش پر از شور و نور

  • انسان ابتدا باید خداوند را بشناسد؛ مبدأ عشق و حضور.
  • شور و نور جهان، جلوه‌ی رحمت و جمال الهی است که دل انسان را به سوی حقیقت می‌کشاند.

خدایی که عالم به فرمان اوست / زمین و فلک چرخ گردان اوست

  • این مرحله تأکید بر توحید و تسلیم در برابر قانون الهی دارد.
  • آدمی درک می‌کند که همه‌ی هستی در اختیار حکمت خداوند است.

مرحله ۲: ستایش و الهام از پیامبران

ستایش مر آن پادشاهی سزاست / که بر خاک، جان را ز حکمت بجاست
درود آن رسول امین خدای / که بر دین او زنده شد هر سرای

  • این مرحله انسان را به ستایش و تقدیر از حکمت الهی و پیامبران سوق می‌دهد.
  • پیامبران چراغ هدایت‌اند که مسیر جان و جهان را روشن می‌کنند.

مرحله ۳: آماده‌سازی برای دریافت نصیحت

کنون نامه‌ای پر ز نور و کلام / که بخشد به قاضی ره اهتمام
خطابش شریح است، مرد قضا / که در داوری بود اهل رضا

  • انسان آماده می‌شود تا نصیحت و راهنمایی را بپذیرد.
  • شریح قاضی نماد انسان عاقل و مسئولیت‌پذیر است.

مرحله ۴: هشدار نسبت به دنیا و مال

بگفتا: شریحا! شنیدم خبر / خریدی سرایی به سیم و به زر
چه کردی؟چه دیدی؟ که بر خود ستم / به کاخی که با باد گردد عدم

  • هشدار: دلبستگی به دنیا نوعی ظلم به خود و روح است.
  • دنیا ناپایدار است و سرمایه‌گذاری مادی، رنج و زوال می‌آورد.

تو را خانه‌ای جز دو گز خاک نیست / در آن گور، جایی به افلاک نیست
گواهان چه سودت دهند آن زمان؟ / که جانت رسد بر سر امتحان

  • یادآوری فناپذیری جسم و دنیا، آماده‌سازی انسان برای تمرکز بر آخرت.

مرحله ۵: ارزش عمل صالح و خانه آخرت

اگر خانه خواهی، بخر در بهشت / که جاوید باشد، نه ویران و خشت
به این کاخ دنیا مکن اعتماد / که چون سایه بگذشت و گردد به باد

  • تمرکز بر عمل صالح به جای مال دنیوی.
  • این مرحله، آغاز «سیر به سوی بقا» است؛ یعنی تلاش برای پایداری روح.

نه ماند به کس زر، نه ماند گهر / به غیر از عمل، هیچ آید ثمر
عمل خانه ی آخرت می خرد / نه این کاخ دنیا که جانت بَرَد

  • تنها عمل صالح و تقواست که انسان را پایدار می‌کند.

مرحله ۶: تقوا و خانه دل

به تقوا بخر خانه‌ای در جنان / که پاینده باشد تو را در جهان
بدان خانه‌ای کز دل آید به کار / بود برتر از آن که از خشت بار

  • تأکید بر نیت و دل انسان.
  • ارزش معنوی دل و تقوا بالاتر از هر سرمایه‌ی مادی است.

مرحله ۷: عدالت و قضاوت انسانی

قضا عدل یزدان بود بر زمین / نماند عدالت ز اجحاف و کین
چه نیکوست قاضی که عادل بُود / نه آن کس که بر مال، مایل بُود

  • انسان باید در مرحله عمل، عدالت را محور کار خود قرار دهد.
  • عدالت واقعی، مایه‌ی بقای روحانی و اجتماعی است.

مرحله ۸: هشدار نهایی و مسئولیت انسانی

مبادا "رجالی" ز شرم و عتاب / به محشر بمانی بدون جواب

  • مسئولیت فرد در برابر اعمالش در محشر (قیامت) یادآوری می‌شود.
  • نتیجه‌گیری عرفانی: اعمال، نه دنیا، معیار ارزش انسان‌اند.

اگر بخواهیم یک جمع‌بندی عرفانی از کل مثنوی داشته باشیم، می‌توان گفت:

این نامه‌ی علی به شریح، سفر روحانی انسان را از شناخت مبدأ، ستایش پیامبران، پذیرش نصیحت، گذر از دلبستگی‌های دنیوی، تا تمرکز بر عمل صالح، تقوا، عدالت و مسئولیت فردی ترسیم می‌کند و هر مرحله یک پل به سوی بقا و سعادت ابدی است.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی نامه ای به  شریح قاضی
فرازهایی از نهج البلاغه

 

به نام خداوند عشق و حضور

جهان شد ز فضلش پر از شور و نور

 

 

 

 خدایی که عالم به فرمان اوست
زمین و فلک چرخ گردان اوست

 

 

 

ستایش مر آن پادشاهی سزاست
که بر خاک، جان را ز حکمت بجاست

 

 

 درود آن رسول امین خدای
که بر دین او زنده شد هر سرای

 

 

کنون نامه‌ای پر ز نور و کلام
که بخشد به قاضی ره اهتمام

 

 

 خطابش شریح است، مرد قضا
که در داوری بود اهل رضا

 

 

علی با بیانی چو تیغ و قلم
به بیداریت خواند، ظلم و ستم

 

 

سخن‌های او، وحی سرمد بود
که جان تو را ره به مقصد بود

 

 

 بگویم کنون شرح آن نامه را
که بنمایدت راه عز و بقا

 

 

 کنون بشنو ازمرتضی این خطاب
که از مهر، جان را دهد فتح باب

 

 

 

 بگفتا: شریحا! شنیدم خبر
 خریدی سرایی به سیم و به زر

 

 

چه کردی؟چه دیدی؟ که بر خود ستم
به کاخی که با باد گردد عدم

 

 

 تو را خانه‌ای جز دو گز خاک نیست
در آن گور، جایی به افلاک نیست

 

 

 

گواهان چه سودت دهند آن زمان؟
که جانت رسد بر سر امتحان

 

 

 اگر خانه خواهی، بخر در بهشت
که جاوید باشد، نه ویران و خشت

 

 

 به این کاخ دنیا مکن اعتماد
که چون سایه بگذشت و گردد به باد

 

 

خریدی تو خانه ز مال حلال؟
نمودی به زحمت خود و دان زوال

 

 

که وارث برد بهره‌اش در غیاب
تو باشی به رنج و جواب و عذاب

 

 

 نه ماند به تو، نه به فرزند و زن
نماند به کس جز دو گز پیرهن

 

 

 چه خوش گفت دانا: که دنیا سراب
که نادان ببیند چو کوثر، گلاب

 


جهان پر ز نیرنگ و مکر و فریب
نداند کسی زو سلامت به جیب

 

 

چه سود است خانه، چو دل تیره شد؟
که نفس فریبنده را چیره شد

 

 

شریحا! تو هم در ره امتحان
چرا دل نهادی به دنیا، عیان؟

 

 

 نه ماند به کس زر، نه ماند گهر
به غیر از عمل، هیچ آید ثمر

 

 

عمل خانه ی آخرت می خرد

نه این کاخ دنیا که جانت بَرَد

 

 

 

به تقوا بخر خانه‌ای در جنان

که پاینده باشد تو را در جهان

 

 

 

 بدان خانه‌ای کز دل آید به کار

بود برتر از آن که از خشت بار

 

 

 

قضا عدل یزدان بود بر زمین
نماند عدالت ز اجحاف و کین

 

 

چه نیکوست قاضی که عادل بُود
نه آن کس که بر مال، مایل بُود

 

 

 

 مبادا " رجالی" ز شرم و عتاب
به محشر بمانی بدون جواب

 

 

 

 


 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

نامه ای به شریح قاضی

در حال ویرایش 

مقدمه

از جمله نامه‌های بسیار ارزشمند نهج‌البلاغه، نامه‌ی امیرالمؤمنین علی (ع) به شُریح قاضی است. شریح در روزگار خلافت حضرت، قاضی کوفه بود. روزی خانه‌ای به مبلغی زیاد خرید. چون این خبر به امام رسید، نامه‌ای نوشت و او را سخت اندرز داد. در این نامه، امام (ع) او را به یاد مرگ، زهد در دنیا، و عدل در قضاوت فراخواند و خطر دل‌بستگی به مال و مقام را گوشزد فرمود.

امام در آغاز نامه، دنیا را فانی و ناپایدار دانسته و خانه‌ای را که شریح خریده بود، به سندی بر روی کاغذ پوسیده تشبیه کرد که میراثش تنها برای وارثان می‌ماند و خود او از آن سودی نخواهد برد. سپس هشدار داد که دنیا انسان را می‌فریبد و باید برای آخرت توشه برگرفت.

این اندرزها در حقیقت منشور عدالت و دنیاگریزی است که امام به همه‌ی قاضیان و زمامداران تاریخ می‌آموزد.

منظومه‌ای که پیش رو دارید، بازسرایی این نامه‌ی شریف در قالب مثنوی حماسی است. شاعر کوشیده است پیام‌های نورانی امام را با زبان آهنگین و روان فارسی در ۳۰۰ بیت بیان کند، تا خواننده امروزی هم از آن بهره گیرد.

این مثنوی در سه بخش تنظیم شده است:

  1. بخش نخست (۱–۱۰۰ بیت): یاد مرگ، نکوهش دلبستگی به دنیا، و عبرت از گذشتگان.
  2. بخش دوم (۱۰۱–۲۰۰ بیت): اندرز به قاضی در عدالت، انصاف، و پرهیز از لغزش در داوری.
  3. بخش سوم (۲۰۱–۳۰۰ بیت): یاد قیامت، حسابرسی اعمال، و جمع‌بندی اندرزها با دعای پایانی.

 فهرست

بخش اول: آغاز نامه و ستایش الهی (بیت ۱–۱۰۰)

  1. حمد و ستایش خداوند یکتا
  2. یاد مرگ و فناپذیری دنیا
  3. عبرت از گذشتگان و شاهان و قضاوت‌های آنان
  4. نکوهش دلبستگی به دنیا و مال و کاخ
  5. مقدمه‌ای بر نامه و معرفی مخاطب (شریح قاضی)

بخش دوم: اندرزهای امام به شریح در داوری و عدالت (بیت ۱۰۱–۲۰۰)

  1. مقام قضاوت و مسئولیت‌های آن
  2. سفارش به انصاف، مساوات و عدالت
  3. هشدار نسبت به لغزش در داوری و فریب مال و مقام
  4. عبرت از گذشته و افراد نادان یا دنیاپرست
  5. تأکید بر اهمیت رعایت تقوا و دوری از ظلم

بخش سوم: دعوت به آخرت و نتیجه‌گیری (بیت ۲۰۱–۳۰۰)

  1. یاد قیامت و حسابرسی اعمال
  2. پاداش نیکان و کیفر بدان
  3. توصیه به خرید خانه آخرت با عمل صالح و پرهیز از دنیا
  4. جمع‌بندی اندرزها و وصیت اخلاقی امام
  5. دعای پایانی برای موفقیت در آخرت و حفظ تقوا

بخش اول: مقدمه و ستایش الهی (۲۰ بیت)

  • حمد خدا، ستایش پیامبر (ص) و خاندان پاک
  • معرفی موضوع نامه

بخش دوم: سرزنش علی (ع) به شریح (۵۰ بیت)

  • بیان خبر خرید خانه
  • تذکر امام: «ای شریح! تو را فریب داده‌اند»
  • بی‌اعتباری سند و گواه نزد مرگ

بخش سوم: حقیقت دنیا (۷۰ بیت)

  • دنیا خانه‌ای ویران و فریبنده
  • مثال از آرزوها، آفت‌ها، بلاها، و شیطان
  • مقایسه با قبر و فنا

بخش چهارم: هشدار درباره مال حرام و حلال (۵۰ بیت)

  • خطر خرید با مال حرام
  • بی‌ثمر بودن مال حلالی که وارثان می‌برند
  • اشاره به چند وجب قبر

بخش پنجم: دعوت به خانه آخرت (۷۰ بیت)

  • معرفی خانه آخرت
  • چهار ویژگی آن (همسایگی با خدا، پیامبر، صالحان، و بهشت)
  • راه خرید آن با تقوا و ترک دنیا

بخش ششم: نتیجه‌گیری و وصیت اخلاقی (۴۰ بیت)

  • جمع‌بندی امام
  • توصیه به عدالت، پارسایی، و بی‌اعتنایی به دنیا
  • پایان با دعا و نصیحت

بخش اول: مقدمه و ستایش الهی (۱–۲۰)

  1. به نام خداوند جان و خرد
    که بر لوح هستی سخن را سپرد
  2. خدایی که گیتی به فرمان اوست
    زمین آسمان جمله میدان اوست
  3. ز دریای رحمت گهر آفرید
    به هر ذره نوری سحر آفرید
  4. ستایش مر آن پادشاهی سزاست
    که بر خاک، جان را ز حکمت بجاست
  5. درود آن رسول امین خدای
    که بر دین او زنده شد هر سرای
  6. محمّد، پیام‌آور مهر و نور
    که بگشود بر خلق رحمت، مرور
  7. درود بر آلش، چراغ هدایت
    که باشند بر ما همیشه رعایت
  8. علی، آن امام عدالت‌گستر
    که بر ظلم بستست هر در به در
  9. همان شیر یزدان، شه مردمان
    که بر پای دارد طریق جنان
  10. ز دریای علمش خرد سیراب است
    که هر نکته‌اش راه حق بی‌تاب است
  11. کنون نامه‌ای هست پر از پیام
    که بخشد به قاضی ره مستقیم
  12. خطابش به شریح است، مرد قضا
    که در داوری بود اهل رضا
  13. ولی چون شنیدم، در اندیشه شد
    که از حق ره قسط، کمی پیشه شد
  14. خریدی تو خانه، به مال و بها
    ولی این خریدم ندارد وفا
  15. علی با کلامی چو تیغ و سپر
    به بیداری‌ات خواند، ای دادگر
  16. سخن‌های او آیتی از خداست
    که بر جان تو راه فردا گواست
  17. بگویم کنون شرح آن نامه پاک
    که بنمایدت راه روشن، فراخ
  18. تو بشنو، چو جانت عطا می‌پذیرد
    که این پند جان را صفا می‌پذیرد
  19. به نام خدا، می‌کنم ابتدا
    که بر ماست یزدان به هر دم عطا
  20. کنون بشنو از شیر حق این خطاب
    که از مهر، جان را دهد فتح باب

بخش دوم: سرزنش علی (ع) به شریح (۲۱–۱۰۰)

  1. بگفتا: «شریحا! شنیدم خبر
    که کردی تو در کوفه خانه به‌سر
  2. خریدی سرایی به زر، با غرور
    نوشتی برایش سند، پر حضور
  3. نهادند بر آن گواهان به پای
    ولی غافل از مرگ و روز جزای
  4. چه کردی؟! چه دیدی؟! که دل خوش شدی؟
    به کاخی که بر باد چون کاه شدی
  5. اگر اندکی چشم دل باز بود
    بدانستی این خانه هم باز بود
  6. تو خانه خریدی به دنیای دون
    ولیکن ندیدی ره آخرین
  7. مرا خنده آمد ز آن کار تو
    که دیدم فراموش شد یار تو
  8. تو را خانه‌ای جز دو گز خاک نیست
    در آن گور، جایی به افلاک نیست
  9. تو در خط نوشتی به خط جمیل
    ولی مرگ پاکت کند بی‌سبیل
  10. گواهان چه سودت دهند آن زمان؟
    که جانت رسد بر سر امتحان
  11. اگر خانه خواهی، بخر در بهشت
    که جاوید باشد، نه ویران و خشت
  12. به این کاخ دنیا مکن اعتماد
    که چون سایه بگذشت و گردد به باد
  13. شریحا! چرا دل نهادی بدین؟
    که بس بی‌وفاست این سرای زمین
  14. تو گر مال حرام نهادی به آن
    به آتش بود سرنوشت روان
  15. و گر هم ز حلال است این مال تو
    بدان وارثان می‌برندش ز تو
  16. نه ماند به تو، نه به فرزند و زن
    نماند به کس جز دو گز پیرهن
  17. چه خوش گفت دانا: که دنیا سراب
    به نادان نماید چو کوثر، گلاب
  18. تو را خانه، یک روز جای قرار
    ولی فردایش نیستت اختیار
  19. ز موری بدزدند بر گور تو
    که صد قفل بستی به آن کاخ نو
  20. شریحا! مپندار این ملک، ملک
    که باشد همی جای خواب و هِلک
  21. اگر سنگ و آجر نهادی به هم
    ندانی که کی واژگون گرددش دم
  22. جهان پر ز نیرنگ و مکر و فریب
    نداند کسی زو سلامت به جیب
  23. تو قاضی به داد و عدالت بُدی
    چرا دل به این کاخ زَفتی دَدی؟
  24. بدانی که این خانه هم می‌رود
    چو آن قاضیان، نامشان کی بُود؟
  25. به کوفه بسی کاخ‌ها شد بنا
    همه گشت ویران، شدی بی‌صدا
  26. در این شهر صد پادشه داشت جای
    کنون جای روباه و گور است و وای
  27. به آن کس که بینا بود چشم دل
    نماید همه گنج‌ها بی‌حُلل
  28. تو اما فریبی خوردی ز مال
    ندیدی حقیقت، شدی پای‌مال
  29. تو را این جهان کرد غافل، اسیر
    که خانه خریدی به نقش حقیر
  30. چه سود است خانه، چو دل تیره شد؟
    که دریا به کف، لیک خشکید گُهر
  31. علی گفت: «شریحا! به جانت گران
    که فانی بُود خانه این جهان»
  32. چه بسیار شاهان که کاخی بنا
    کنون در دل خاک، خفتند، رها
  33. یکی کاخ را با طلا کرد پر
    ولیکن چو مرد،شده خاکِ دَر
  34. یکی خشت بر خشت، برهم نهاد
    نماند از پسش جز غبار و باد
  35. شریحا! تو هم در ره امتحان
    چرا دل نهادی به دنیا، عیان؟
  36. نه ماند به کس زر، نه ماند گهر
    به غیر از عمل، هیچ آید به بر
  37. عمل خانه جاوید را می‌خرد
    نه این کاخ دنیا که زودش بَرَد
  38. اگر خانه خواهی که گردد بقا
    بخر با عمل، زهد و تقوا، صفا
  39. به تقوا خری خانه‌ای در جنان
    که جاوید باشد به فضل خدای
  40. شریحا! تو را خانه آنجا نکوست
    که یزدان به رحمت برایت بشوست
  41. در آن خانه، همسایه احمد بود
    که در سایه‌اش جانت آسود بود
  42. بهشتی که نهرش روان چون بلور
    به هر سو ز فیضش شکوفه، حضور
  43. در آن خانه، نه مرگ باشد، نه غم
    نه بیم فنا، نه هراس ستم
  44. شریحا! به دنیا چرا دل سپردی؟
    به یک مشت خاک ار چه بسیار کردی؟
  45. بدان خانه‌ای کز دل آید به کار
    نه آن خانه کز خشت باشد، به بار
  46. تو گر قاضیی، قاضی جان بُدی
    نه قاضی که بر کاخ دل شد بدی
  47. قضا، عدل یزدان بود بر زمین
    تو اما شدی بند این آفرین
  48. مبادا که فردا ز شرم و عتاب
    به محشر بمانی بدون جواب
  49. تو را بر قلم، حکم یزدان نهاد
    ولی دل ز دنیا خطا را گشاد
  50. چه نیکوست قاضی که عادل بُود
    نه آن کس که بر مال، مایل بُود
  51. علی گفت: «مرا خنده آمد ز تو
    که دیدم به زر، خانه کردی عدو»
  52. تو را خانه آن است کز مهر و دین
    بُوَد روشن و پاک همچون نگین
  53. نه این خانه کز آجر و خشت و سنگ
    که گردد به طوفان فنا، بی‌درنگ
  54. به یاد آور ای قاضی روز مرگ
    که گورت بود خانه آخر به برگ
  55. نه خشت و نه آجر، نه دیوار و در
    فقط خشت خاک است و سقفش قمر
  56. به جز یک کفن نیست سرمایه‌ات
    نه تخت و نه کاخ است در خانه‌ات
  57. چرا غافلی از سرای فنا؟
    که این خانه جاوید دارد بقا
  58. تو از دادگر، داد بر خویش کن
    ره آخرت خویش درویش کن
  59. مبادا که قاضی شوی بی‌قرار
    چو بگذشتی از داوری روزگار
  60. عدالت کنون بر تو فرض آمدست
    که این خانه باطل به مرگ آمدست
  61. به هر جا نظر کن، نشانی ز مرگ
    که می‌کَند همه کاخ‌ها بی‌درنگ
  62. چه شاه و چه قاضی، چه درویش، چیست؟
    سرانجامشان خاک و گوری تهی‌ست
  63. تو ای قاضی، این نکته را درنگر
    که دنیا تو را می‌فریبد مگر
  64. چه بسیار مردان که فانی شدند
    به خاک سپردند، نهانی شدند
  65. یکی کاخ‌ها ساخت، اما چه سود؟
    که مرگ آمد و خانه‌اش را ربود
  66. یکی مال بسیار اندوخت، لیک
    به وارث سپرد و شد از وی بری
  67. تو عبرت بگیر از گذشت زمان
    که دنیا نیرزد به یک استخوان
  68. نه این خانه باقی، نه آن کاخ زر
    بماند، مگر خانه‌ی داد و بر
  69. به پند علی گوش جان باز کن
    ره آخرت و زهد آغاز کن
  70. تو را قاضیی، پس قضا را ببین
    نه دنیا و زر را، نه کاخ زمین
  71. قضا حکم حق است، راه خدا
    نه آن خانه‌ای کز زر آید عطا
  72. مبادا که فردا چو در محشر آیی
    ز اعمال خویش، انده و غم سرایی
  73. تو را خانه آنجاست، جایی که دین
    برآرد به فردوس، جانت به زین
  74. در آن خانه امن و صفا برقرار
    نه دزدی، نه فقر و نه بیم و نه کار
  75. همان خانه جاوید، پر از بهشت
    که هر کس بدانجا رسد، خوش نوشت
  76. شریحا! دل از کاخ دنیا بدار
    که این کاخ جز ویرانی نیست کار
  77. به تقوا و عدل، آن سرا را بخر
    که آن ماند با تو، نه زر و گهر
  78. جهان خانه‌ای نیست جز یک سراب
    مکن بر دل خود چنین انتخاب
  79. اگر خانه خواهی، بخر با نماز
    که گردد تو را مونس اندر فراز
  80. علی گفت: «شریحا! به جانت قسم
    که دنیا نیرزد به یک خشت کم»

بخش سوم: حقیقت دنیا (۱۰۱–۱۷۰)

۱۰۱. بیا ای شُریح و ز من پند گیر
جهان را به چشم خرد بنگرید

۱۰۲. سرایی‌ست دنیا، فریبنده و پست
نه ماند در او جز غم و رنج و دست

۱۰۳. سرایی که بنیاد آن بر فناست
همه نقش آن نقش روی هواست

۱۰۴. سرایی که هرگز وفا کس ندید
که هر دم یکی را ز جان بر برید

۱۰۵. چو دریا نماید ولی پر ز مار
کسی را فریبد، شود بی‌قرار

۱۰۶. همانند باغی پر از رنگ و بوی
که ناگاه گردد چو صحرا به خوی

۱۰۷. نه مانَد به دل جز غباری سیاه
نه باشد در او ماندنی جز گناه

۱۰۸. چه بسیار مردم که فریاد زدند
ولی در سرای فنا جان سپردند

۱۰۹. چه بسیار شاهان به کاخ و به تاج
که آخر فتادند در خاک و لاج

۱۱۰. همه شهر پر شد ز قصر و ز تخت
ولی مرگ آن‌ها ز دنیا برَخت

۱۱۱. شُریحا! جهان جز سراب و فریب
ندارد به جز رنج و حسرت نصیب

۱۱۲. چو رود از کنارت نشاط و سرور
به جا می‌نهد غصهٔ بی‌عبور

۱۱۳. ببین مردمان را که رفتند زود
نه کاخ و نه بستان به کس سود بود

۱۱۴. همه گور گشتند و در خاک خفت
به خوابی که بیدار کس را نیفت

۱۱۵. ز دنیا چه ماند به آنان به دست؟
جز آن چند وجب خاک خاموش و بست

۱۱۶. تو نیز ای قضاوتگر روزگار
به فردا شوی در همین راه زار

۱۱۷. چه غرّه شوی بر سرای فریب؟
که فردا شوی همچو آنان غریب

۱۱۸. سرایی که در کوچه نیستی است
نه آباد، جز خواب و پوشیدنی است

۱۱۹. چو قاضی به دنیا دل اندر نبند
که دنیا تو را می‌کِشد در کمند

۱۲۰. زنی چون تبهکار در دام‌ها
فریبت دهد تا شوی بی‌پناه

۱۲۱. تو قاضی، به حق بایدت ره‌سپار
که دنیا ز تقواست سخت شرمسار

۱۲۲. چه خوش گفت مولا، علی آن امام
که دنیا سرایی‌ست بی‌دوام

۱۲۳. به اهل بصیرت چو آیینه است
ولی بر دل کور، کین و غم است

۱۲۴. سرایی که هر لحظه گردد خراب
چو دیوار کاخی فرو ریخت شتاب

۱۲۵. اگر صد سرای دگر برکشی
به هنگام مرگت توانی مَکِشی

۱۲۶. نه زر ماند و نه دیهیم و تخت
نه فرزند و نه یار و نه تاج و بخت

۱۲۷. تو مانی به گوری سه گز زیر خاک
که جز کار نیکو نماند به باک

۱۲۸. چه سود است دنیا اگر بی‌عمل
که گردد ترا مایهٔ رنج و خلل

۱۲۹. چه بسیار دانشوران را به خاک
سپرده جهان بی‌وفا بی‌خَلاک

۱۳۰. چه بسیار پهلوان و سردار مرد
که در گور خاموش بی‌کس بمرد

۱۳۱. جهان همچو خواب است بر چشم خلق
که یک‌باره گردد چو گرداب، غَرق

۱۳۲. به خواب اندرون هر که قصر آفرید
به بیداری‌اش گور و ماتم رسید

۱۳۳. چه خوش گفت قرآن به آیات حق
که دنیا چو بازی‌ست و راه درک

۱۳۴. تو ای قاضی شرع، بپرهیز زین
که ناپایدار است کاخ زمین

۱۳۵. به فردا که بنشسته‌ای در حساب
نه کاخ است و نه فرش و نه تخت و قاب

۱۳۶. فقط دست تو مانده با کار خویش
نه سرمایه داری، نه دارا به پیش

۱۳۷. به تقوا خری خانهٔ جاودان
که آن خانه ماند تو را بی‌کران

۱۳۸. در آن خانه یاران به شادی مقیم
نه اندوه دارند، نه رنج عظیم

۱۳۹. در آن خانه باشد ز یزدان صفا
که بخشد به دل‌ها همه نور و جا

۱۴۰. تو را بر کنار پیمبر نهد
به باغ بهشتت سراسر دهد

۱۴۱. چه بهتر سرایی که همسایهٔ اوست
که پر از صفا و طراوت نکوست

۱۴۲. تو قاضی اگر خانه خواهی به نام
به تقوا بسازش، به ایمان تمام

۱۴۳. نه با زر و سیم و نه با سند و خط
که این‌ها نماند به فردا به قط

۱۴۴. بهایش عمل‌های نیکو بود
که با خون دل، با صَفا خو بود

۱۴۵. چه خوش خانه‌ای کاین‌چنین بی‌زوال
نه ویران شود، نه ز آفت به حال

۱۴۶. به دنیا مشو گرم و دلبستهٔ او
که فردا پشیمان شوی خسته از او

۱۴۷. سرایی بساز از عبادت و ذکر
که ماند تو را تا ابد در فخر

۱۴۸. چه زیباست آن خانهٔ بی‌فنا
که دارد به هر سوی صد باغ و جا

۱۴۹. شُریحا! مشو عاشق خانهٔ خاک
که فردا شوی غرق در گور و چاک

۱۵۰. سرایی بخر جاودان و عظیم
که پر از بهشت است و لطف کریم

۱۵۱. ز تقوا بسازش، ز پرهیز جان
که فردا تو را ماند اندر امان

۱۵۲. چه نیکوست آن‌جا که یاران خدا
به شادی هماره بَرَندت بها

۱۵۳. چه نیکوست آن‌جا که مولا علی
به همسایگی با تو آید جلی

۱۵۴. چه نیکوست آن‌جا که احمد رسد
به دیدار یاران خود بر سُرَد

۱۵۵. چه نیکوست آن‌جا که زهرا بود
بهشتی ز نورش هویدا بود

۱۵۶. چه نیکوست آن‌جا که حَسن در کنار
بهشتی ز عطرش دهد صد بهار

۱۵۷. چه نیکوست آن‌جا که حُسین شهید
به باغ ابد با تو هم‌آمَد پدید

۱۵۸. چه نیکوست آن‌جا که یاران حق
به جمعند با لطف و مهر و ورق

۱۵۹. تو ای قاضی عدل، به دنیا ممان
که این خانه بی‌فایده‌ست و زیان

۱۶۰. به گور است پایان سراهای تو
نه باقی بود کاخ و دیوار نو

۱۶۱. چه بسیار دیدم به گیتی مثال
که گوری بُوَد عاقبت جای مال

۱۶۲. نه فرش و نه دیوار و نه بام ماند
نه تاج و نه شمشیر و نه گام ماند

۱۶۳. فقط کار نیکو به یارت رسد
که آن‌جا تو را در بهشت آورد

۱۶۴. چه خوش سود دارد کسی کاندهد
دل و جان به تقوا و ایمان نهد

۱۶۵. بهشتی شود سهم او در ابد
که یزدان به رحمت دهد آن مدد

۱۶۶. تو ای قاضی شرع، شُریح هوشدار
که دنیا تو را می‌کند سخت زار

۱۶۷. به فردا نماند جز اندوه و رنج
اگر دل نهی بر سرای کَنَج

۱۶۸. چه بهتر که در گور با تو بود
عمل‌های نیکو که پر از سود بود

۱۶۹. چه بهتر که خانه بسازی به ذکر
نه بر خاک و گل، بر سرای سترک

۱۷۰. که این خانه ماند ترا جاودان
به رحمت، به یزدان، به مهر و امان

بخش چهارم: هشدار درباره مال حرام و حلال (۱۷۱–۲۰۰)

۱۷۱. شُریحا! اگر خانه از مال نارواست
چه بد سود داری، چه بی‌جاست خواست

۱۷۲. به دوزخ کشاند تو را آن سرای
که از خون مظلوم گردد به پای

۱۷۳. چه سود است دنیای آلوده‌خو
که آتش بگیرد ترا جملگی

۱۷۴. به دست حرام ار کنی تو بنا
نه ماند تو را جز خجالت به جا

۱۷۵. چه بد خانه‌ای کاین‌چنین ساخته
ز رشوه و از مال ناپاکه

۱۷۶. تو قاضی، به عدل آیتی بایدی
نه بر ظلم و رشوت دلی دادی

۱۷۷. قضا بر مدار عدالت گذار
که دنیای فانی نیرزد به کار

۱۷۸. اگر هم ز حلال است این خانه‌ات
چه باقی بود جز به وارث پسرت؟

۱۷۹. تو باشی به گوری سه گز زیر خاک
نه باقی بود باغ و زر و کِلاک

۱۸۰. چه سود است دنیا اگر بی‌صفا
که ماند به وارث و گردد فنا

۱۸۱. چه اندک نصیب است از این کاخ و تخت
که فردا ز تو گیرد ایام سخت

۱۸۲. به تقوا و زهد است اگر خانه‌ای
به ماند ترا تا ابد دانه‌ای

۱۸۳. به دنیا مساز اعتماد ای شُریح
که فردا شوی در حسابش فضیح

۱۸۴. اگر خانه خواهی، بخر آخرت
که آن ماند تو را به نیکوترت

۱۸۵. نه میراث گردد، نه غصب بلا
نه ویران شود با گذشتِ فنا

۱۸۶. بهایش نماز و صیام و دعاست
که آن خانه بر دل چو نور و صفاست

۱۸۷. به دنیا چه دادی؟ بگو ای قضا
که فردا چه داری به روز جزا؟

۱۸۸. اگر خانه دادی به دنیا به دست
به فردا نماند تو را هیچ هست

۱۸۹. ولی گر به تقوا بسازی مکان
به فردا تو را ماند اندر امان

۱۹۰. شُریحا! مشو غافل از مرگ سخت
که فردا برد هرچه بستی به تخت

۱۹۱. به گور است پایان سراهای تو
نه باقی بود قصر و ایوان نو

۱۹۲. چه بسیار دیدم که مردان زَروَر
فتادند در خاک بی برگ و بَر

۱۹۳. چه بسیار دیدم که قاضی و شاه
به گور افکندند بی‌تخت و جاه

۱۹۴. تو نیز از پی‌شان شوی خوار و زار
نه باشد تو را خانه جز یک مزار

۱۹۵. پس ای قاضی عدل، به تقوا خرام
که دنیا نیرزد به یک مشت نام

۱۹۶. به فردا که بنشسته‌ای در قضا
نه باشد جز اعمالت آن‌جا روا

۱۹۷. چه خوش خانه‌ای کاین‌چنین جاودان
که پر نور باشد ز یزدان مهان

۱۹۸. بسازش به تقوا و ایمان خویش
که ماند ترا جاودانه به پیش

۱۹۹. تو قاضی اگر عدل خواهی به پا
به دنیا مشو گرم و غافل ز ما

۲۰۰. بدان کاین سخن از علی مرتضی‌ست
که آموزگار عدالت به ماست

بخش پنجم: دعوت به خانه آخرت (۲۰۰–۲۷۰)

  1. به تقوا بساز آن سرای بلند
    که بر عرش گردد چو اختر درخند
  2. سرا را بخر با نماز و دعا
    که ماند تو را مونس فردا به پا
  3. به احسان و انفاق، این خانه ساز
    که گردد چراغ تو در صد نیاز
  4. ز پرهیزگاری بخر آن مکان
    که باشد به هر لحظه بر تو امان
  5. در آن خانه یزدان تو را همسفر
    نه بیمی، نه رنجی، نه اندوه و شر
  6. بهشتی که همسایه احمد شوی
    ز رحمت‌سرای خدا هم‌سوی
  7. در آن خانه قرآن چراغ تو است
    که جان را به فردوس لایق بُوست
  8. گواهان تو آنجا فرشته به صف
    که با نام نیکت کنند اعتراف
  9. نه خط و نه دفتر، نه دنیای دون
    که اعمال نیکت شود رهنمون
  10. شریحا! ببین این سرا جاودان
    که هرگز نگردد به طوفان، نهان
  11. در آن خانه حور است و رضوان خدای
    که بخشد به جانت صفا، روشنای
  12. نه دیوار و خشتش ز خاک و غبار
    که از نور تقواست بر جا به کار
  13. در آن خانه نغمه ز ذکر خداست
    که بر لب فرشته همیشه دعاست
  14. ز حکمت، اساسش محکم بنا
    ز رحمت، ستونش به هر جا فرا
  15. چو خواهی، بخر با جهاد و یقین
    نه با زرّ دنیا و کاخ زمین
  16. به هر قطره اشکی که در شب بری
    خری خانه‌ای در بهشت بری
  17. چو روزه بداری، کلیدش دهی
    ز طاعات، بر قصر نورش رهی
  18. به هر کار نیکی، خری خشت نو
    که گردد برایت سرا بی‌عدو
  19. مبادا که غافل شوی از چنین
    که این خانه ماند، نه کاخ زمین
  20. تو دنیا خریدی، به یک مشت خاک
    ولی آخرت ماند جاوید و پاک
  21. بدان خانه فردا تو را می‌رسد
    که جان از ره تقوا در آن می‌خزد
  22. چه خوش گفت پیغمبر راستین
    که دنیا سرایی است، ره بر زمین
  23. نه جاوید باشد، نه امن و قرار
    همه رفتنی است، این سرای شکار
  24. ولی خانه آخرت استت پناه
    که ماند به جانت به هر صبح و شام
  25. شریحا! تو را همتی برگزین
    که آن خانه یابی به جان، در یقین
  26. چه سود است کاخی که ویران شود؟
    که بر باد دوران پریشان شود؟
  27. چه نیکوست کاخی که جان ماند درش
    به تقواست بنیاد و ایمان سرش
  28. اگر مرد دانا، به تقوا خری
    نه بر زر و دنیا، به فردا بری
  29. تو را خانه‌ای جاودان در بهشت
    که گردد ز اعمال نیکو نوشت
  30. نه پوسد، نه ویران، نه دزدش برد
    نه آتش، نه توفان، نه دشمن، نه درد
  31. همان خانه‌ای کو ز نور خداست
    که بر جان تو جاودانه بقاست
  32. در آن باغ‌ها، نهرها بی‌خروش
    چو یاقوت و مرجان به هر سو به جوش
  33. در آن قصرها، حوران خوش‌نوا
    که بر خادمانت کنند اقتدا
  34. در آن خانه رضوان به دربانی است
    که مهمان‌کشی‌اش همی جاودانی است
  35. بهشتی که قصرش ز ایمان بناست
    ستونش ز تقوا، سقفش وفاست
  36. نه چون کاخ دنیا که در خاک شد
    که بر باد، یک لحظه بی‌باک شد
  37. تو گر خانه خواهی، هم این خانه جو
    که جاوید ماند به لطف عدو
  38. عدو کیست؟ شیطان، ره غافلان
    که بر باد دهد کاخ دنیا، جهان
  39. ولی خانه تقوا به مهر خدا
    بماند تو را تا قیامت به جا
  40. شریحا! ببر همت خویش زین
    که جاوید باشد، نه کاخ زمین
  41. مبادا فریبت دهد زر و سیم
    که آید به پایان، چو خواب نسیم
  42. چه بسیار مردان به دنیا شدند
    به محروم، از آخرت واماندند
  43. ولی آن که تقوا خریدست و دین
    به بهشت رسد، در بهشت آفرین
  44. نه گور است زندان، نه خاک است خانه
    که فردوس گردد برایت نشانه
  45. چو نیکو عمل کردی و زهد ورز
    به باغ الهی شوی جاودرز
  46. شریحا! ز دنیای فانی گذر
    بخر خانه تقوا، به جان پر اثر
  47. بدان خانه جاوید، گر ره بری
    به مهمانی احمد شوی سروری
  48. در آن خانه مهمان خدای غفور
    نه اندوه داری، نه رنج و نه شور
  49. همه خادمانش فرشته به صف
    به لبشان همی ذکر یزدان، شرف
  50. چه نیکوست آن خانه پر از صفا
    که بر تو بماند به روز جزا
  51. به دنیا مکن عمر خویش تباه
    که این خانه جاوید باشد پناه
  52. تو گر خانه خواهی، بخر با یقین
    به ایمان و اخلاص و ترک زمین
  53. مبادا که فردا پشیمان شوی
    که این خانه را بر سراب آروی
  54. شریحا! تو بشنو به جان این سخن
    که راهت نماید به سوی عدن
  55. به هر قطره اشکی که شب می‌کنی
    به هر دم دعایی که لب می‌زنی
  56. بخر خشت آن خانه جاودان
    که گردد چراغ تو در امتحان
  57. تو را قصر فردوس آماده شد
    اگر بر ره حق، دلت ساده شد
  58. مبادا فریبت دهد کاخ زر
    که بر باد گردد چو گردی دگر
  59. به فردوس قصرت ز ایمان بناست
    که هرگز نه پوسد، نه ویران، بقاست
  60. بدان خانه مهر و صفا پایدار
    که با مرگ، هرگز نگردد مزار
  61. تو را خانه آنجاست کز یاد حق
    به هر دم شود جانت آکنده شَق
  62. نه خانه‌ای از خاک و خشت و گل است
    که بر باد گردد، چو یک کار دل است
  63. همان خانه نور است و باغ جنان
    که جاوید باشد به مهر خدای
  64. شریحا! مبادا که غافل شوی
    به دنیای فانی گرفتار شوی
  65. اگر خانه خواهی، بخر با قضا
    که باشد تو را راه فردا جزا
  66. همان قصر تقوا که جاوید ماند
    نه کاخی که با مرگ، ویران بماند
  67. چو دنیا گذر کرد، آن خانه هست
    که با تو بماند، نه چون خاک و دست
  68. به جانت بخر آن سرای بهشت
    که جاوید باشد، نه فانی نوشت
  69. تو را این نصیحت به جان می‌رسد
    که از مهر حیدر، رهت می‌گزد
  70. علی گفت: «به دنیا دل کم ببند
    که فردا نه ماند به تو هیچ بند»
  71. بخر خانه‌ای کز بقا جاودان
    که فردا بود بر تو امن و امان

بخش ششم: نتیجه‌گیری و وصیت اخلاقی (۲۷۰–۳۰۰)

  1. کنون ای شریحا! سخن گوش دار
    به این پند، جان را همی هوشیار
  2. جهان جز سرایی فنا گستر است
    که بازیچه‌ای نزد هر ابتر است
  3. مبادا که فریبت دهد زر و مال
    که آخر تو مانی، تهی، پایمال
  4. به قسط و عدالت ببر عمر خویش
    که این است سرمایه فردا به پیش
  5. تو قاضی شدی، قاضی دین بمان
    که داور بود حق، در آن جاودان
  6. به عدل و به تقوا کمر بند کن
    ز ظلم و ریا جان خود، پند کن
  7. که فردا تو را بر عمل داور است
    نه بر مال و کاخ و سرای پرست
  8. به دنیای فانی مکن اعتماد
    که با مرگ، گردد همه بر تو باد
  9. عمل خانه جاوید را می‌خرد
    نه این کاخ دنیا که زودش برد
  10. تو را خانه ایمان چو جان ماندن است
    نه آن کاخ زر که چو باد رفتن است
  11. چه خوش گفت پیغمبر این نغمه را
    که دنیا نباشد تو را مأمنا
  12. شریحا! به حق ره عدالت برو
    که این است راه خدا، ساده‌رو
  13. تو را خشت و آجر نماند به دست
    مگر خشت تقوا که ماند به پست
  14. چه نیکوست خانه که با عدل و داد
    به فردوس گردد برایت گشاد
  15. مبادا که فردا به شرم و خجل
    در آن صحن محشر بمانی، بدل
  16. به یزدان توکل کن و داد ورز
    که باشد تو را مونس آن دم، زرز
  17. نه زر ماند و نه زمین و سرای
    که تنها بماند ره حق، رهنمای
  18. شریحا! وصیت شنیدی کنون
    که بر توست راه نجات و فزون
  19. به دنیا دل اندک ببند ای رفیق
    که جاوید باشد عمل در طریق
  20. علی گفت: «تو را این وصیت بس است
    که فردا رهت با عمل هم‌نفس است»
  21. مبادا که در ظلم و دنیا روی
    که در قهر یزدان به فردا شوی
  22. به مهر خداوند دل زنده دار
    که این است سرمایه روز شمار
  23. چه بسیار مردان به دنیا فریب
    که فردا شدند از جنان بی‌نصیب
  24. تو ای قاضی! از قاضی داور بترس
    که او را بود داوری بی‌نفس
  25. به تقوا و عدل آشنا شو کنون
    که باشد تو را مونس اندر فزون
  26. نه کاخ و نه زر، نه گواه و نه خط
    که تنها عمل ماند در روز قط
  27. علی گفت: «تو را این سرانجام بس
    که فردا بمانی ز دنیا، نفس»
  28. پس ای مرد دانا! به تقوا خرام
    که فردا شوی در بهشت، شادکام
  29. همین است وصیت ز حیدر به تو
    که در راه حق باش، تا رستجو
  30. به دنیا مکن دل، به تقوا بخر
    که این است پایان گفتار، سر

 

 نتیجه‌گیری

نامه‌ی حضرت علی (ع) به شُریح قاضی، علاوه بر اینکه اندرز اخلاقی و تربیتی برای یک قاضی و زمامدار است، پیامی جاوید برای همه‌ی انسان‌ها دارد. این پیام‌ها را می‌توان در چند محور خلاصه کرد:

  1. دنیا فانی و موقتی است:
    امام بارها به شُریح گوشزد می‌کند که دنیا زودگذر است و دل‌بستن به مال، مقام یا کاخ‌های فانی، انسان را از مسیر اصلی زندگی بازمی‌دارد.

  2. عدالت و تقوا اصل هر مسئولیت است:
    قضاوت و هر منصب قدرت، بدون رعایت عدالت و پرهیز از ظلم، به زیان قاضی و جامعه تمام می‌شود. امام عدالت را نه فقط وظیفه‌ای قانونی، بلکه وظیفه‌ای الهی می‌داند.

  3. آخرت سرمایه واقعی انسان است:
    خرید خانه و مال دنیا، هرچند بزرگ و پرزرق‌وبرق باشد، با مرگ و گذر زمان بی‌ارزش می‌شود. تنها اعمال صالح، تقوا و یاد خدا، انسان را در جهان جاودان پایدار می‌سازد.

  4. انسان در معرض امتحان است:
    هر نعمتی، هر منصبی و هر موقعیتی، آزمونی برای انسان است. امام به شُریح می‌آموزد که در هر حال پرهیز از غرور و فریب دنیا را سرلوحه زندگی قرار دهد.

  5. پیام اخلاقی برای همگان:
    این نامه فراتر از زمان و مکان است و برای هر انسانی که به عدالت، تقوا و آخرت اهمیت می‌دهد، سرمشق و راهنمای عملی ارائه می‌کند.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

نامه ای به شریح قاضی 
حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) نامه‌ای به شُریح قاضی نوشته‌اند که در نهج‌البلاغه (نامه ۳) آمده است. این نامه بعد از آن نوشته شد که خبر رسید شریح خانه‌ای به هشتاد دینار خریده است. حضرت علی (ع) به او نکوهش کرد و نکته‌های اخلاقی و دینی بسیار مهمی فرمود.

 متن خلاصه‌شده نامه امام علی (ع) به شریح قاضی:

«ای شریح! شنیده‌ام خانه‌ای به هشتاد دینار خریده‌ای و سندی برای آن نوشته‌ای. آگاه باش که دنیا را نخریده‌ای، بلکه خانه‌ای را خریده‌ای که دیگران وارث آن می‌شوند. بنگر پیش از نوشتن این سند، آیا آن خانه را از مال حلال خریده‌ای یا از مال حرام؟ اگر از مال حرام است، به خدا سوگند معامله زیان‌باری است. و اگر از مال حلال است، باید بدانی که این خانه برای تو باقی نمی‌ماند، بلکه برای وارثانت خواهد بود.

ای شریح! دنیا فریبنده است، آبادانی‌اش زود ویران می‌شود، و نعمتش ناپایدار است. بدان که تو بیش از چهار ذراع و اندکی زمین از این خانه را نخواهی داشت (اشاره به قبر). پس مواظب باش مبادا مغرور شوی...

اگر می‌خواهی خانه‌ای بخری، خانه‌ای بخر که دارای چهار ویژگی باشد:

  • در جوار خداوند (ایمان و عمل صالح)
  • همسایگی با پیامبر خدا (ص)
  • همنشینی با صالحان
  • و ورود به بهشت امن الهی.

این خانه را می‌توانی تنها با ترک دنیا، پرداخت بهای تقوا، و عمل صالح خریداری کنی.»

 نکات مهم نامه:

  1. یادآوری فناپذیری دنیا – حضرت علی (ع) با اشاره به قبر، توجه شریح را از دلبستگی به خانه و مال برمی‌گرداند.
  2. حساسیت نسبت به مال حلال و حرام – امام هشدار می‌دهد که اگر از مال حرام خانه‌ای بخری، در حقیقت خسارت کرده‌ای.
  3. دعوت به خانه‌ی آخرت – خانه‌ی واقعی، خانه آخرت است که با تقوا و عمل صالح ساخته می‌شود.
  4. امر به عدالت قاضی – چون شریح در جایگاه قضاوت بود، باید خود نمونه‌ی زهد و عدالت می‌بود، نه اهل دنیاطلبی.

در ادامه، متن کامل  نامه‌ی حضرت علی (ع) به شُریح قاضی

ای شُریح! به خدا قسم، من شنیده‌ام که تو خانه‌ای خریده‌ای با بهایی بسیار و از این کار خوشحال شده‌ای. بدان که دنیا خانه‌ای است که به زودی خراب می‌شود و مال دنیا فانی است و هیچ کس را با خود به آخرت نمی‌برد. پس ای شُریح، دل خود را به خانه‌ها و کاخ‌های دنیا نبند و به فریب نعمت‌ها گرفتار مشو.

دنیا خانه‌ای است که موقت و گذراست، و اگر چه تو در آن خانه زندگی کنی، روزی خواهد رسید که از آن خارج شوی و هیچ‌چیز از آن با تو نخواهد بود، مگر تقوا و اعمال نیکت. بدان که زندگی دنیا برای آزمایش است و هر نعمتی که داری، وسیله‌ای برای امتحان توست.

ای شُریح! خداوند تو را برای داوری بر مردم قرار داده است و این منصب سنگینی است. باید در داوری انصاف و عدالت را رعایت کنی و هرگز به خاطر مال، مقام یا دوستان ناحق قضاوت نکنی. اگر در این مسئولیت کوتاهی کنی، خود را گرفتار عذاب خدا خواهی ساخت.

یاد مرگ را فراموش نکن و بدان که روزی بر تو خواهد رسید که تمام اعمالت سنجیده می‌شود. تنها چیزی که برایت باقی خواهد ماند، اعمال نیکت و تقواست، نه خانه و نه مال دنیا. پس پیش از آنکه دیر شود، دل خود را از دنیا برکن و خانه‌ی آخرت را با اعمال صالح بساز.

ای شُریح! بدان که هر انسانی که به دنیا دل بسته و از عدالت و تقوا روی برگردانده، ضرر کرده است و هر که عدالت پیشه کرده و از دنیا دل بریده، رستگار است. عدالت، تقوا و یاد خدا سرمایه‌ای است که هرگز از بین نمی‌رود و تو را در قیامت نجات خواهد داد.

پس ای شُریح، این نامه را مایه‌ی پند و عبرت قرار بده و در زندگی خود، پرهیز از دنیا، رعایت انصاف در داوری، یاد مرگ و توجه به آخرت را سرلوحه‌ی کارهایت ساز.

به خدا قسم، هیچ چیز فانی دنیا ارزش پایبندی ندارد، جز تقوا و عمل صالح که مایه‌ی جاودانگی و سعادت انسان است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

علی بن ابی‌طالب (ع)

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

تحلیلی بر مثنوی نامه ای به  امام حسن (ع)

بیت‌های آغازین: تمجید و ستایش خداوند

به نام خداوند مُلک و سپهر
که او داده بر هر دلی نورِ مهر
خدایی که جان را ز حکمت سرود
ز دریای رحمت گهرها فزود

تحلیل:

  • شاعر با ستایش خداوند آغاز می‌کند و مقام ربوبیت، حکمت و رحمت الهی را توصیف می‌کند.
  • اشاره به «نور مهر» و «گهرهای رحمت» نشان‌دهنده این است که راه هدایت و معرفت، از طریق فیض الهی امکان‌پذیر است.
  • بیانگر مقدمه‌ای برای نامه است و تاکید بر اهمیت روحانی پیام دارد.

بیان پیام حضرت علی (ع) به امام حسن (ع)

به فرزند گویم سخن یادگار
به ظاهر گران و به باطن گُهر
که باشد چراغ ره اندر سحر

تحلیل:

  • علی (ع) به عنوان پدر و راهنمای معنوی، پیام خود را به امام حسن (ع) می‌رساند.
  • «ظاهر گران» یعنی سخنان به ظاهر سخت و «باطن گُهر» یعنی درون آنها پر ارزش است.
  • مفهوم هدایت و چراغ راهنمایی در آغاز مسیر زندگی و رهبری مورد تاکید است.

بیان تجربه شخصی و عبرت‌گیری

من آن دل‌شکسته به پایان راه
به دور از ریا و جفا و گناه
که در عمر خود دیده‌ام روزگار
پر از فتنه و رنج و پر کارزار

تحلیل:

  • علی (ع) تجربه خود را از زندگی و سختی‌ها بیان می‌کند تا به فرزندش درس عبرت دهد.
  • مفهوم اخلاقی: زندگی پر از امتحان است و باید با دوری از ریا و گناه مسیر درست را انتخاب کرد.
  • پیام عرفانی: شناخت حق و مسیر حق، نیازمند تجربه و مراقبت است.

هشدار نسبت به آرزوهای ناپایدار و غفلت

جهانت پر از آرزوهای خام
که راهت نماید سرابی به کام
شنو ای پسر، راه یزدان تو راست
که جانت اسیر دل و فتنه‌هاست

تحلیل:

  • هشدار نسبت به وسوسه‌های دنیوی و آرزوهای فریبنده.
  • «سراب» نماد فریب و ناپایداری دنیاست.
  • راه یزدان، مسیر صحیح و مستحکم برای جان و روح است.

تشویق به صدق، صفا و عمل نیک

به فرزند گویم ز صدق و صفا
که ره جوید او تا به حق و رضا
من آن دیده‌ام رنج دوران بسی
تو ای جان من، راه یزدان بسی

تحلیل:

  • تاکید بر صدق و صفا به عنوان اصول اساسی ره‌جویی و سلوک الهی.
  • اشاره به تجربه شخصی علی (ع) در رنج‌ها و مسیر دشوار زندگی.
  • پیام اخلاقی: سلوک معنوی مستلزم صبر و پایبندی است.

هشدار نسبت به غفلت و بی‌توجهی

پس ای عمر من، زود بیدار شو
ز گرداب غفلت، سبک‌بار شو
سخن‌های من در دلت جا کند
که ره بر تو تا کوی بالا کند

تحلیل:

  • بیان ضرورت بیداری از غفلت و سبک‌شدن از تعلقات دنیوی.
  • سبک‌بار شدن، استعاره از رهایی از نفس اماره و تعلقات است.
  • هدف: آماده‌سازی دل برای رسیدن به مقام عالی و قرب الهی.

درس عبرت از دنیا و فناپذیری آن

جهان یک‌سره پر ز عبرت بود
ولی چشم غافل به حسرت بود
کجا رفت آن تخت و آن بارگاه؟
کجا رفت آن لشکر و آن سپاه؟

تحلیل:

  • هشدار به امام حسن (ع) درباره گذرا بودن دنیا.
  • همه اموال، قدرت‌ها و مقام‌ها فانی هستند.
  • پیام عرفانی: چشم دل باید به حقیقت و ارزش‌های جاودانه معطوف شود.

نتیجه‌گیری اخلاقی و تربیتی

به دستت سپردم بلادی کبیر
که جمعی رفیقند و جمعی اسیر
به کردار نیکو بپرداز جان
که باقی بماند به روز نهان

تحلیل:

  • علی (ع) مسئولیت فرزندش را در هدایت و حکومت به او گوشزد می‌کند.
  • تاکید بر اهمیت عمل نیک و پایداری فضایل اخلاقی.
  • «روز نهان» اشاره به قیامت و حسابرسی الهی دارد؛ هر چه باقی می‌ماند عمل نیک و تقواست.

پیام کلی

  • این مثنوی یک نامه تربیتی و اخلاقی است که هم جنبه تجربی و هم عرفانی دارد.
  • محور اصلی: عبرت‌گیری از دنیا، هدایت فرزند، صدق و صفا، توجه به مسیر الهی و آماده‌سازی برای زندگی حقیقی و قیامت.
  • زبان مثنوی باعث روان شدن متن و درونی شدن پیام می‌شود.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی نامه ای به امام حسن(ع)
فرازهایی از نهج البلاغه (۱۱)

 

 

به نام خداوند مُلک و سپهر
که او داده بر هر دلی نورِ مهر

 

 

 

خدایی که جان را ز حکمت سرود
ز دریای رحمت گهرها فزود

 


 

ستایم خداوند روح و روان
که بخشد به عالم حیات و توان

 

 

 

بگفتا علی بر حسن این سخن

پس از رنج صفّین و شور و مَحَن

 

 

که ای نور چشمم، امامِ هُدی
به راه خدا کن رهِ اقتدا

 

 

 

 

منم بنده‌ای خسته از روزگار
به فرزند گویم سخن یادگار

 

 

به ظاهر گران و به باطن گُهر
که باشد چراغ ره اندر سحر

 

 

من آن دل‌شکسته به پایان راه

به دور از ریا و جفا و گناه

 

 

که در عمر خود دیده‌ام روزگار
پر از فتنه و رنج و پر کارزار
 

 

به پایان رسیده مرا عمر و جان
نهان گشته در سینه راز جهان

 

 

به فرزند گویم پیام وفا
که گیرد ره حق، طریق خدا

 

 

جهانت پر از آرزوهای خام
که راهت نماید سرابی به کام

 

 

شنو ای پسر، راه یزدان  تو راست
که جانت اسیر دل  و فتنه هاست

 

 

به فرزند گویم ز صدق و صفا
که ره جوید او تا به حق و رضا

 

 

من آن دیده ام رنج دوران بسی 

تو ای جان من، راه یزدان بسی

 

 

پس ای عمر من، زود بیدار شو
ز گرداب غفلت، سبک‌بار شو

 

 

سخن‌های من در دلت جا کند
که ره بر تو تا کوی بالا کند

 

 

جهان یک‌سره پر ز عبرت بود
ولی چشم غافل به حسرت بود

 

 


کجا رفت آن تخت و آن بارگاه؟

کجا رفت آن لشکر و آن سپاه؟

 

 

تو را ای پسر در رهی بی‌قرار
که فردا شوی هم‌چو آنان دچار

 

 

بسا پادشاهان به افسون و مکر
که شد آخر کارشان خاک و قبر

 

 

 

به کاخی که صد پادشه داشت جای
کنون جای گور است و ماتم سرای

 

 

کجا رفت آن باده و بزم و ساز؟
کجا رفت آن بخت و تخت و نیاز؟

 

 

همه رفت و شد خاک تیره به‌جای
نهان گشت در ظلمت و در بلای

 

 

تو ای جان من پند و عبرت از آن
که باشی تو هم در ره امتحان

 

 

به کردار نیکو بپرداز جان
که باقی بماند به روز نهان

 

 

تو ای جان من،چشم دل باز کن
از این تن رها و تو پرواز کن

 

 

اگر بر تو آید عطای جهان
مکن فخر و باشد تو را امتحان

 

 

سخن‌ها " رجالی" به پایان رسید
دل مؤمنان را به تقوا کشید
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

نامه ای به امام حسن(ع)

نامه‌ی حضرت علی(ع) به امام حسن(ع) پس از بازگشت از جنگ صفین است.

در نهج‌البلاغه نامه‌ای از امیرالمؤمنین(ع) به فرزندش امام حسن(ع) وجود دارد (نامه ۳۱) که بسیار مشهور است. البته این نامه به‌طور مستقیم بعد از صفین نوشته نشده، بلکه وصیت‌نامه‌ای است پر از حکمت‌ها، اندرزها و نصایح اخلاقی و عرفانی.

اما در منابع تاریخی و شرح‌های نهج‌البلاغه آمده است که حضرت علی(ع) پس از جنگ صفین، در مسیر بازگشت به کوفه، در منطقه‌ی حاضِرین نامه‌ای به فرزندش امام حسن(ع) نوشته است. این همان نامه‌ی ۳۱ نهج‌البلاغه است که آغازش چنین است:

«مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ، الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا، السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى... إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرَکُ، السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ... »

در این نامه حضرت علی(ع) امام حسن(ع) را به تقوا، پرهیز از دنیا، چنگ زدن به دین و یاد خدا سفارش می‌کند.

 خلاصه‌ی مضامین نامه:

  • بیان فناپذیری دنیا و عبرت گرفتن از گذشتگان
  • سفارش به تقوا و عبادت خداوند
  • پرهیز از حرص، دلبستگی به دنیا و پیروی از هوس
  • توجه به آخرت و عبرت گرفتن از تاریخ
  • سفارش به اخلاق نیکو، گذشت، رعایت حقوق مردم

این متن در منابع گوناگون ترجمه شده است. در ادامه، یک ترجمه‌ی فارسی روان و نسبتاً کامل از آن آمده است.

نامه امام علی(ع) به امام حسن(ع)

(در بازگشت از صفین، در منطقه «حاضرین»)

از پدری که روزگار او را فرسوده، عمرش رو به پایان است، تسلیم مرگ است، گرفتار دنیا و فردا از این سرای کوچ خواهد کرد،
به فرزندی که آرزوهای دست‌نیافتنی در سر دارد، در راه کسانی گام می‌نهد که نابود شدند، آماج بیماری‌هاست، در گرو روزگار، اسیر دنیا، هدف مصیبت‌ها و مرگ است، کسی که دنیا او را به سوی نابودی می‌کشاند، خوراک مرگ است، و در آینده او را زمین خواهد گذاشت و در دل خاک نهان خواهد کرد.

ای فرزندم! تو را به ترس از خدا سفارش می‌کنم؛ ملازم فرمان او باش، دلت را به یاد او زنده کن و به ریسمان دین او چنگ بزن. هیچ پیوندی محکم‌تر از ارتباط تو با خدا نیست، اگر دست از آن برنداری. دل را با موعظه زنده کن، با زهد بمیران، با یقین نیرومند ساز، با حکمت نورانی کن، با یاد مرگ خوار گردان، به فناپذیری دنیا وادارش نما، از حوادث روزگار بترسان، و گذشتگان را به او بنما.

به شهرها و خانه‌های پیشینیان بنگر؛ بنگر چه کردند، از کجا کوچ کردند و در کجا فرود آمدند. در آن‌جا خواهی دید که از دوستان جدا گشته و به خانه‌ی غربت درآویخته‌اند. گویی که دیری نمی‌گذرد که تو هم چون یکی از آنان خواهی شد. پس دل به آبادانی آخرت بند.

پسرم! من گرچه به اندازه‌ی گذشتگان عمر نکرده‌ام، اما در کارهای آنان نگریسته‌ام، در سرگذشتشان اندیشیده‌ام، در آثارشان قدم زده‌ام، تا جایی که همانند یکی از آنان گشته‌ام. آنچه از آغاز تا پایان زندگیشان دیده‌ام، بر من آشکار است. من از هر چیزی پاک و ناپاک، سود و زیان آن را شناختم. پس بر تو چنان نامه‌ای نوشتم که در آن ویژگی‌های دنیا و آخرت را آشکار ساختم، تا برای تو روشن باشد.

بدان ای پسرم! بهترین چیزی که به تو سفارش می‌کنم، ترس از خدا و بسنده کردن به آنچه خدا روزیت کرده است و دست برنداشتن از چنگ زدن به ریسمان دین اوست. هر کس تقوای الهی پیشه کند، راه رستگاری‌اش آسان می‌شود و آماده‌ی لقای پروردگار است.

ای فرزندم! دلت را با اندرز نیکو بپروران، از مرگ بسیار یاد کن، از سرنوشت گذشتگان پند بگیر، و به آنچه بر پیشینیان گذشت بنگر. بر آرزوها تکیه نکن، زیرا آرزوها عقل را می‌فریبند و تو را از آخرت بازمی‌دارند.

ای فرزندم! بدان که در طلب دنیا روزی مقدّر به تو خواهد رسید، و اگر حرص بورزی، چیزی جز آنچه برایت مقدّر شده به دست نمی‌آوری. پس روزی اندک تو را بس است، و برای آنچه از دستت رفته اندوهگین مشو. اگر دنیا روی بگرداند، هرگز به تو روی نخواهد آورد، و اگر به تو روی آورد، فریبش نخوری.

ای فرزندم! بهتر از آنچه برایت باقی می‌ماند، نام نیکو و عمل صالح است. پس بکوش تا پس از مرگ تو، نیکویی از تو بماند.

بدان که تو برای آخرت آفریده شده‌ای، نه برای دنیا. برای فنا آفریده نشده‌ای، بلکه برای بقا خلق شده‌ای. تو در سرای گذرنده‌ای و به سوی سرای پاینده می‌روی. خانه‌ای که در آن حسابرسی است، نه بازی؛ و در آن‌جا پاداش است، نه کار.

ای فرزندم! خود را معیار میان خویش و دیگران قرار ده: برای دیگران آن‌چه را دوست داری بپسند، و آنچه برای خود نمی‌پسندی بر آنان مپسند. ستم مکن، همچنان که دوست نداری بر تو ستم رود. نیکی کن، چنان‌که دوست داری به تو نیکی کنند.

به یاد داشته باش: تو خلیفه و جانشین پیشینیانی و عبرت آیندگان. مرگ همواره در جستجوی توست و از تو نمی‌گذرد. پس آماده باش پیش از آنکه ناگهانی سراغت آید.

ای فرزندم! تو را به پرهیز از مخالفت با خدا سفارش می‌کنم. نماز را برپا دار، زکات را بپرداز، حق یتیمان را رعایت کن، به همسایگان نیکی کن، به فقیران و نیازمندان کمک نما، و زبانت را نگه دار، تا سخنی جز خیر از آن نشنوی.

این متن خلاصه‌ای وفادار و روان از نامه‌ی ۳۱ بود. اصل نامه بسیار مفصل است و بیش از ده‌ها فراز حکیمانه دارد.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

مثنوی  نامه ای به امام حسن (ع)

در حال ویرایش

مقدمه

نامه‌ی ۳۱ نهج‌البلاغه، وصیت‌نامه‌ی جاویدان امیرالمؤمنین علی(ع) به فرزند بزرگوارش امام حسن(ع) است. این نامه در بازگشت از جنگ صفین و در منطقه‌ی «حاضرین» نوشته شده و به حق می‌توان آن را یکی از ارزشمندترین و حکیمانه‌ترین اسناد مکتوب تاریخ اسلام دانست.

در این نامه، امام علی(ع) به عنوان پدری دلسوز و پیشوایی الهی، با زبانی سرشار از عرفان، حکمت و اخلاق، فرزند خود و در حقیقت همه‌ی آیندگان را به حقایق بنیادین حیات توجه می‌دهد. او دنیا را گذرگاهی فانی معرفی می‌کند، دل را به تقوا و بندگی خدا فرا می‌خواند، از دلبستگی به مال و مقام پرهیز می‌دهد، و به یاد مرگ و آخرت هشدار می‌دهد.

این وصیت‌نامه، هم کتاب اخلاق است، هم راهنمای سیاست و حکومت، و هم منشور سلوک عرفانی. بزرگی این نامه به‌حدی است که بسیاری آن را «نهج‌البلاغه‌ای در نهج‌البلاغه» خوانده‌اند.

در این اثر، نگارنده کوشیده است این نامه‌ی آسمانی را در قالب ۳۰۰ بیت مثنوی حماسی، در وزن شاهنامه‌ای («فعولن فعولن فعولن فعل») بازسرایی کند تا هم زیبایی شعر فارسی در خدمت محتوای نامه قرار گیرد و هم نسل امروز با زبانی دلنشین و آهنگین به معارف جاوید امیرالمؤمنین(ع) راه یابد.

این مثنوی در سه بخش تدوین شده و هر بخش بر محور موضوعی خاص است.

فهرست مطالب

بخش اول: 

  • آغاز به نام خداوند
  • معرفی پدر و فرزند: علی(ع) در مقام پدری سالخورده و امام حسن(ع) در جایگاه جوانی با امیدها
  • بیان فناپذیری دنیا و بی‌وفایی روزگار
  • عبرت از گذشتگان و هشدار نسبت به غرور جوانی
  • توصیه به پرهیز از فریب دنیا و چنگ زدن به تقوا

بخش دوم:

  • سفارش به عبادت، بندگی و یاد خدا
  • پرهیز از هوس و پیروی نفس
  • دعوت به عدالت و انصاف در رفتار با مردم
  • نکوهش ستم، غرور، حرص و آزمندی
  • پندهای اخلاقی درباره‌ی دوستی، دشمنی، صبر، حلم و فروتنی
  • یاد مرگ و آخرت، و ناپایداری لذت‌های دنیا

بخش سوم: 

  • پرهیز از اعتماد به مال و مقام دنیوی
  • ارزش علم و حلم به‌عنوان چراغ راه
  • سفارش به عدالت و انصاف اجتماعی
  • یادآوری نقش قرآن به‌عنوان عهد خدا با بندگان
  • تأکید بر توکل به خداوند و صبر در سختی‌ها
  • وصیت پایانی پدر به فرزند برای تقوا و ایمان
  • نتیجه‌گیری: دنیا گذراست و سعادت در بندگی خداست

بخش‌ها:

  1. مقدمه و معرفی پدر و فرزند (۲۰ بیت)
  2. فناپذیری دنیا و عبرت از گذشتگان (۵۰ بیت)
  3. سفارش به تقوا و بندگی خدا (۵۰ بیت)
  4. زهد، پرهیز از حرص و دنیاپرستی (۵۰ بیت)
  5. یاد مرگ و آخرت (۵۰ بیت)
  6. حکمت‌ها و پندهای اخلاقی و اجتماعی (۵۰ بیت)
  7. نتیجه و وصیت پایانی (۳۰ بیت)

نمونه‌ی آغاز 

به نام خداوند یزدان پاک
خداوند دانا، خداوند خاک

خدایی که جان آفرید از عدم
جهان شد به امرش پر از بیش و کم

ز روز ازل تا به روز ابد
کسی جز خدا را نشاید سند

سخن می‌کنم من به فرزند خویش
که باشد عزیزم، به جانم ز بیش

منِ پیر، درگیر تقدیر و مرگ
اسیر فراز و فرود سترگ

به تو نامه‌ای پر ز اندرز و پند
که باشد چراغ ره هر گزند

من آن پدرم کو ز دنیا گذشت
به گردونِ فانی بسی راه گشت

تو آن فرزندی با امید و هوس
که ره می‌روی تا به ملک نفس

جهانت پر از آرزوهای خام
منم دیده‌ی ره‌رو از زخم و دام

چنین گفتم ای جان من، گوش دار
سخن‌های دل، همچو آوای یار

۱
به نام خداوند یزدان پاک
خدایی که داناست بر مُلک خاک

۲
خدایی که جان را ز حکمت سرود
ز دریای رحمت گهرها فزود

۳
جهانی که پرورده‌ی مهر اوست
زمین و زمان جمله در چهره‌جوست

۴
ستایم خدای جهان‌آفرین
که باشد ز لطفش جهان نازنین

۵
منم بنده‌ای خسته از روزگار
به فرزند گویم سخن یادگار

۶
سخن‌های تلخی، ولی سودمند
که باشد ره آینده‌ات بی‌گزند

۷
من آن پدر پیر و در راه مرگ
که در عمر دیدم فراز و سترگ

۸
به پایان رسیده مرا عمر و جان
نهان گشته در سینه راز جهان

۹
به فرزند گویم پیام وفا
که گیرد ره حق، طریق صفا

۱۰
تو آنی که در فکر آمال خویش
گرفتار دنیای پر دام و ریش

۱۱
جهانت پر از آرزوهای خام
که بنمایدت راه بی‌انجام

۱۲
به تو نامه‌ای پر ز اندرز و پند
که چون گوهر است اندر آب بلند

۱۳
شنو ای پسر، تا رهت روشن است
که جان تو در معرض فتن است

۱۴
مرا تجربه شد چراغ رهت
که بینم ز دور آفت و دامت

۱۵
به فرزند گویم ز صدق و صفا
که ره جوید او تا به حق و وفا

۱۶
من آن دیده‌ام، زخم دنیا بسی
تو ای جان من، پند من را کسی

۱۷
تو در راه آنان که رفتند پیش
گرفتار دامی، پر از خشم و ریش

۱۸
بدان در پس هر نشاط و سرور
نهان کرده مرگ است دامی پر از شور

۱۹
پس ای جان من، زود بیدار شو
ز گرداب غفلت سبک‌بار شو

۲۰
سخن‌های من در دلت جا کند
که ره بر تو تا کوی مولا کند


۲۱
جهان یک‌سره پر ز عبرت بود
ولی چشم غافل چه حسرت بود

۲۲
ببین خانه‌های گذشتگان
که ویران شده، بی‌نشان در جهان

۲۳
ببین آن همه کاخ‌ها و سرا
که شد خاک و شد مأوای دگر

۲۴
کجا رفت آن لشکر و آن سپاه؟
کجا رفت آن تخت و آن بارگاه؟

۲۵
همه رفتند و ماند افسانه‌شان
نهان شد به خاک آشیانه‌شان

۲۶
تو نیز ای پسر در رهی بی‌قرار
که فردا شوی هم‌چو آنان دچار

۲۷
بسا پادشاهان به افسون و مکر
که شد آخر کارشان خاک و صبر

۲۸
جهان را مدار ای پسر بر هوا
که این خاکدان نیست جز جای فنا

۲۹
به آن بنگر از دور با دیده‌ی عقل
که دنیا همه فتنه باشد به اصل

۳۰
به کاخی که صد پادشه داشت جای
کنون جای روباه و گور است و وای

۳۱
کجا رفت آن باده و بزم و ساز؟
کجا رفت آن بخت و تخت و نیاز؟

۳۲
همه رفت و شد خاک تیره به‌جای
نهان گشت در ظلمت و در بلای

۳۳
تو ای جان من پند بستان از آن
که هستی تو هم در ره امتحان

۳۴
نداری قراری در این خاکدان
به یک دم شوی همچو باد خزان

۳۵
جهان فتنه‌ای سخت و بی‌اعتبار
به هر لحظه آید نو آیین کار

۳۶
یکی روز بر تخت شاهی نشیند
دگر روز در خاک، تنها بخسبد

۳۷
به فرزند گویم: دل از وی ببر
که آخر رهش نیست جز خاک و مرگ

۳۸
به کردار نیکو بپرداز جان
که باقی بماند به روز نهان

۳۹
تو در خواب غفلت مباش ای پسر
که بیدار گردد دل از خیر و شر

۴۰
جهان را چو دریاب چون کارزار
که هر لحظه آید یکی نو غبار

۴۱
بسا عاشقان زر و گنج و مال
که آخر بماند تهی دست و خال

۴۲
به صد زحمت اندوختند و فزود
که مرگ آمد و بردشان یک‌سر زود

۴۳
ندیدند جز خاک تیره نصیب
ندیدند جز غصه‌ی بی‌نصیب

۴۴
ببین بر سر گور، عبرت تمام
که هر کس درافتاد در کام دام

۴۵
به کاخی که صد بزم و شادی بدی
کنون جز غبار و پریشانی ندید

۴۶
جهان چون سرابی است پر از فریب
به ظاهر عطا و به باطن غریب

۴۷
تو ای جان من چشم دل باز کن
به این خوابگه سر به پرواز کن

۴۸
به مرگی که نزدیک و همدم توست
بیا و بیندیش، که ماتم توست

۴۹
ندانی چه روزی رسد ناگهان
که گیرد تو را در بر خویش جان

۵۰
پس آماده شو پیش از آن روز مرگ
که چون آتشی آید از راه، تَرگ

۵۱
یکی را ببینی به تخت بلند
دگر روز در خاک، بی‌جان و بند

۵۲
یکی در طلب گنج، عمری دوید
دگر روز در قبر تنها خزید

۵۳
همه چیز دنیا فریب است و بس
ندارد وفا، ماندنش یک نفس

۵۴
به این خاکدان دل مبند ای عزیز
که چون موج دریاست پر از ستیز

۵۵
جهان چون گل سرخی است اندر بهار
که پژمرده گردد به یک روزگار

۵۶
به هر چیز دنیا دل اندر مبند
که آخر شود همچو گردی بلند

۵۷
تو را روزی اندک بسنده بود
به حرص و طمع جان مده در وجود

۵۸
اگر بر تو آید عطای جهان
مخور فخر، زیرا نپاید زمان

۵۹
وگر پشت بر تو کند روزگار
مده دل به اندوه و رنج و خمار

۶۰
که دنیا به هر حال در رفتن است
نه در پایدار و نه در ماندن است

۶۱
تو ای جان من، دیده بگشا کنون
که دنیا نیرزد به یک جرعه خون

۶۲
به باغی مرو دل که بی‌برگ شد
به کاخی مرو دل که بی‌درگ شد

۶۳
جهان بی‌وفاست ای عزیز من
به هر لحظه گردد چو بازی‌زن

۶۴
یکی روز بخشد به تو شادمان
دگر روز گیرد ز تو جان‌ستان

۶۵
به نیکی بپرداز و بر شر مبند
که دنیا سراسر پر از فتنه‌مند

۶۶
جهان را چو زندان ببین ای پسر
که باشد پر از غم، پر از خیر و شر

۶۷
به هر لحظه گردد دلت مبتلا
به صد فتنه و رنج و غوغا، بلا

۶۸
پس آماده کن دل به یاد خدا
که تنها ره رستگاری، وفا

۶۹
به یاد قیامت دل خود بنه
که آنجاست پایان هر ره‌رهه

۷۰
تو فرزند من، جان من، گوش دار
به اندرز من دل چو دریا گذار

۷۱
یکی را ببین بر سر گور خویش
که بر خاک افتاده، بی‌جان و ریش

۷۲
چنین عبرت آموز در هر مکان
که فردا تو هم می‌روی سوی جان

۷۳
به آن کس نگر کو به افسون و مکر
جهان را بگرفت به گنج و شکر

۷۴
کنون خفته در خاک، بی‌یار و یار
نه تاجی، نه تختی، نه جامی، نه کار

۷۵
چنین است دنیا، سرای گذر
که آید به هر لحظه صد نو خبر

۷۶
به آن کس نگر کو بسی تیزهوش
به دانش و فرزانگی پر ز جوش

۷۷
کنون خفته در خاک، خاموش و سرد
نه دانشی ماند و نه کار و درد

۷۸
چنین است تقدیر یزدان پاک
که هر کس بیفتد به آغوش خاک

۷۹
پس ای جان من، راه تقوا بگیر
که تقواست شمشیر در هر مسیر

۸۰
به دنیا دل خویش را کم ببند
که آخر بود ره به قبر و گزند

۸۱
به کردار نیکو بپرداز جان
که ماند به فردا، چراغ جهان

۸۲
جهان بی‌وفاست، تو دل با خدا
که او جاودان است و پر از صفا

۸۳
به هر لحظه آید تو را امتحان
پس آماده کن دل برای جهان

۸۴
تو ای جان من، ترک دنیا بکن
به راه حقیقت قدم‌ها بزن

۸۵
چو فردا شوی هم‌چو آنان نهان
چه داری جز اعمال خیر و بیان؟

۸۶
نه زر ماندت، نه کنیز و غلام
نه کاخی، نه تاجی، نه تختی، نه نام

۸۷
فقط ماند اعمال نیکو به تو
که گردد چراغ شبِ تار مو

۸۸
پس ای جان من، نیکو کردار شو
که در روز مرگت سبکبار شو

۸۹
به مرگ اندکی بیش‌تر فکر کن
که روزی تو را در بر آرد کنون

۹۰
ز هر لحظه آماده باش ای عزیز
که مرگ آیدت ناگهان و ستیز

۹۱
جهان جای رفتن، نه جای بقا
پس ای جان من، دل به دنیا مده

۹۲
اگر مال داری، به نیکو بده
که ماند پس از مرگ نام تو به ره

۹۳
به یاران نیازمند نیکی رسان
که فردا تو را گردد آن ره‌نشان

۹۴
به همسایه احسان و بر یتیم
که این است راه خداوند، بیم

۹۵
چنین گفت مولا علی مرتضی
که دنیا گذر کن، بمان با خدا

۹۶
من این نامه گفتم ز سوز دلش
که گیرد پسر پند از آب و گلش

۹۷
سخن چون گهر ریختم پیش تو
که روشن شود راه فردای تو

۹۸
اگر پند گیرى، رستگار شوی
وگرنه به کام بلا دار شوی

۹۹
پس ای جان من، گوش بر پند ده
که راه نجات است و فریاد ره

۱۰۰
همین بود آغاز گفتار من
که گردد چراغی به بازار تن

۱۰۱
کنون ای پسر، پند دیگر شنو
که جانت ز اندوه و فتنه رُهُو

۱۰۲
ترا من وصیت کنم بر تقا
که تقواست زینت، رهِ مصطفا

۱۰۳
به تقوا دل خویش را زنده دار
که تقواست سرمایه‌ی روزگار

۱۰۴
به هر کار، یاد خدا را بگیر
که یاد خدا ره دهد در مسیر

۱۰۵
بیا دل به فرمان یزدان سپار
که او خالق است و نگهبان کار

۱۰۶
نمازت به‌وقت و به اخلاص کن
که گردد دلت پر ز آرام و فن

۱۰۷
زکات و صداقت، ره تقواست
که جان از گناه و بلا برهواست

۱۰۸
به یاد خدا باش هر دم، پسر
که بی‌یاد او گم شود خیر و شر

۱۰۹
به قرآن دل و جان خود پرورش
که او ره نماید به سوی بهش

۱۱۰
بدان ای پسر! هر که با تقوایی است
ره او به درگاه یزدان سرایی است

۱۱۱
تو را می‌رسد روزی از روزگار
مخور غصه، بگذار تدبیر یار

۱۱۲
نه حرص آورد آنچه قسمت شده
نه کوشش برد آنچه قدرت شده

۱۱۳
تو در جستجوی زیادت مباش
که این فتنه آرد به جانت خراش

۱۱۴
قناعت کن و سر بر این ره بنه
که دنیا وفا کی کند در ره؟

۱۱۵
کسی کو قناعت به روزی کند
دل از دام حرصش رهایی کند

۱۱۵
به اندک بسنده، به بسیار نه
که دنیا نباشد سزاوار نه

۱۱۷
اگر دست یابی به مال و سرور
مخور فخر، زیرا نپاید حضور

۱۱۸
وگر مال از آنِ تو بگذشت زود
مخور غم، که دنیا وفا نیست بود

۱۱۹
تو فرزند من، گوش بر پند ده
که دنیا به بازی‌ست، فریاد ره

۱۲۰
ندانی چه شب مرگ آید به پیش
نه تاجی بماند، نه تختی، نه ریش

۱۲۱
به احسان و بخشش بپرداز تو
که این است راه نجاتت درو

۱۲۲
به همسایه نیکی، به یتیمان صفا
که این است دستور خیر از خدا

۱۲۳
به مستضعفان مهربانی نما
که این کار گردد چراغت به جا

۱۲۴
تو را مال، بی‌نیکویی سود نیست
که با دست خالی رهی بود نیست

۱۲۵
چه بسیار ثروت که ماند به‌جای
نهان شد به خاک آن‌که بردش به رای

۱۲۶
اگر زر به کار آیدت در رهی
به احسان رسان، تا بمانی به نی

۱۲۷
تو ای جان من، گوش بر هوش دار
که حرص آورد هر زمان صد خمار

۱۲۸
چو گنجی به حرص اندوختی، ببین
که مرگ آیدت ناگهان از کمین

۱۲۹
تو را رنجه دارد، نه حاصل دهد
به دست دگر، روز کامل دهد

۱۳۰
به دنیا مبند آنچنان دل که آن
شود آتش فتنه به روز جهان

۱۳۱
به مرگ اندکی بیش‌تر فکر کن
که فردا تو را در بر آرد کنون

۱۳۲
نه سرمایه ماند و نه مال و زر
که تنها بماند عمل در سحر

۱۳۳
پس ای جان من، ره ز تقوا ببر
که آن ره بود رستگاری و بر

۱۳۴
اگر در دل خویش حکیمانه‌ای
به تقوا و پرهیز مردانه‌ای

۱۳۵
نه دنیا ترا ره زند در فریب
نه شیطان کند دام سخت و غریب

۱۳۶
ز شیطان ببر، دل به یزدان ببند
که او جاودان است و بی‌گزند

۱۳۷
ندانی تو کی مرگ آید به پیش
پس آماده باش از گنه جان بپیش

۱۳۸
به اندرز من گوش کن، ای پسر
که این است درمان هر درد و شر

۱۳۹
تو در خاک این گیتی آزاده زی
به تقوا و پرهیز، هم‌زاده زی

۱۴۰
نه چشم طمع بر جهان دوختن
نه بر تخت و تاجش فریفتن

۱۴۱
جهان را چو سایه مبین بی‌قرار
که باشد یکی لحظه و می‌گذرد

۱۴۲
به فردا امیدی مدار ای پسر
که فردا نیاید، بماند سحر

۱۴۳
تو امروز را نیکو آباد کن
ره آخرت با عمل شاد کن

۱۴۴
ز فردای خود غافل ای دوست، نه
که مرگ آیدت بی‌درنگ و گنه

۱۴۵
بسا کس که فردا امیدش به کار
ولی مرگ آمد چو طوفان به بار

۱۴۶
پس ای جان من، ره کنون راست کن
ز فردا مگو، کار امروز کن

۱۴۷
اگر همسفر گشتی این خاکدان
به تقواست زاد ره جاودان

۱۴۸
ز دانش چراغی به دست آور ای
که روشن شود ره، ز هر درد و ری

۱۴۹
ولی دانش آن سودمندت بود
که با تقوا و کار همدم شود

۱۵۰
نه دانشی آن کو ز دنیا برد
نه آن کو ترا از خدا دور کرد

۱۵۱
به تقواست دانش چو تیغی به کف
که آرد رهت سوی حق بی‌خلف

۱۵۲
به مال و زر و دانش و زور خویش
مفخر مشو، ای پسر، هیچ‌کیش

۱۵۳
که تنها عمل با دل آگاه تو
رهاند ترا در رهِ راه تو

۱۵۴
بسا کس که در مال و دانش فزود
ولی مرگ او را ز دنیا ربود

۱۵۵
کنون ماند آثار نیکوگران
که نیکوترین بود یادآوران

۱۵۶
تو هم یاد نیکو بگذار به جای
که فردا تو را آید آن ره‌نمای

۱۵۷
نه چیزی به مانند نیکی بماند
که چون شمع در ظلمت آید فزاید

۱۵۸
به کردار نیکو بپرداز زود
که فردا نه ماند دگر هیچ سود

۱۵۹
ببین هر چه داری، فدای خدا
که تنها ره است این به سوی بقا

۱۶۰
تو ای جان من، چشم بر ره ببند
که دنیا نباشد به جز یک گزند

۱۶۱
به دنیای فانی امیدت مبند
که باشد سرانجام آن، بی‌گزند

۱۶۲
چو در ره شوی با خدا همدمی
به تقوا و ایمان ره آدمی

۱۶۳
نه شیطان ترا ره زند در فریب
نه دنیا کند دل ترا بی‌نصیب

۱۶۴
به هر کار، یاد خدا باش تو
که باشد همه راه و همراه تو

۱۶۵
اگر مال داری، به احسان بده
که تنها همین ماندت در ره

۱۶۶
وگر دانش اندوختی، بهر خلق
که نیکو شود راه و اندیشه‌ی حلق

۱۶۷
به همسایه احسان و بر یتیم
که این است راه خداوند، بیم

۱۶۸
به مادر، به پدر، وفادار باش
که این است راه خداوند، فاش

۱۶۹
به عهدی که بستی وفادار شو
که این است راه ره داد و نو

۱۷۰
به دشمن مدار کینه‌ی بی‌دلیل
که این آتشی افکند در دل، خلیل

۱۷۱
به دوستت محبت نما بی‌ریا
که باشد ثمر در ره حق، وفا

۱۷۲
به بندگان یزدان تو مهربان
که این است دستور پروردگار

۱۷۳
به این هر چه گفتم، عمل کن پسر
که گردد رهت دور از هر خطر

۱۷۴
چنین بود اندرز مرد خدا
که فرزند خود را دهد راه و جا

۱۷۵
نه آن مرد داناست کو زر فزود
که آن مرد داناست کو خیر جود

۱۷۶
پس ای جان من، ره به احسان ببر
که احسان بود نیک و راه سمر

۱۷۷
به یاری فقیران دل آراسته
که این است ره سوی درگاه او

۱۷۸
به بیچارگان دست یاری رسان
که گردد رهت روشن و جاودان

۱۷۹
تو را زر و مال آزمون خداست
نه اسباب شادی و بزم و فناست

۱۸۰
پس این آزمون را به خوبی گذر
که فردا شوی نزد یزدان سَرَر

۱۸۱
به دنیا دل اندر مبند ای پسر
که دنیا چو ماری‌ست پر نیش و شر

۱۸۲
به نیکی و تقوا، چراغت فروز
که فردا تو را ره نماید به روز

۱۸۳
نهان است روزی که مرگ آیدت
پس آماده کن زاد تا آیدت

۱۸۴
به اعمال نیکو بساز این حیات
که فردا تو را آید آن در نجات

۱۸۵
به این نامه من گوش کن بی‌گزند
که جان تو از فتنه گردد بلند

۱۸۶
نه چیزی بماند به جز نام نیک
که ماند چو خورشید در هر رفیق

۱۸۷
بسا کس که رفت و نماندش نشان
جز آن نام نیکو به هر جای جان

۱۸۸
پس این نام نیکو به جای آور ای
که گردد چراغ ره روز نی

۱۸۹
به تقوا و پرهیز جانت ببند
که این است درمان هر رنج و بند

۱۹۰
به دنیای فانی مبند ای پسر
که دنیا به بازی‌ست، پر شور و شر

۱۹۱
به آخرت اندیشه کن هر زمان
که آن است جاوید و پر رایگان

۱۹۲
به دنیا نماند کسی جاودان
که هر کس رود سوی خاک و نهان

۱۹۳
تو را نیز روزی در آید به خاک
پس ای جان من، با خدا باش پاک

۱۹۴
نهان است روزی که مرگ آیدت
پس ای جان من، زاد آماده کن

۱۹۵
به این اندرز من تو دل خوش نما
که باشد چراغ ره حق، وفا

۱۹۶
اگر پند گیری، رها می‌شوی
به درگاه یزدان بقا می‌شوی

۱۹۷
وگر غافل از این نصیحت شوی
به دام بلاها گرفتار شوی

۱۹۸
پس ای جان من، گوش بر پند ده
که این است راه نجاتت به ره

۱۹۹
من این نامه دادم به اخلاص و مهر
که باشد رهت تا ابد بی‌سپر

۲۰۰
همین است تا این زمان گفت من
که ماند چراغی به ره، جان و تن

۲۰۰
به دنیا مکن ای پسر، اعتماد
که با مکر و با حیله دارد نهاد

۲۰۱
چو باغی نماید پر از رنگ و بو
ولی در درون زهر دارد به سو

۲۰۲
ز هر کاخ و ایوان بگیر احتراز
که دارد ز پی قصر، صد درد و راز

۲۰۳
چو دیدی فقیران به پای غنی
مده دل به آنان، مدار آن سنی

۲۰۴
نه مال و نه فرزند ماند به کس
به جای خرد باید و راه و بس

۲۰۵
گرت علم باشد، چراغ تو اوست
که در ره، دلیل و چراغِ رو‌روست

۲۰۶
گرت حلم باشد، کنی فتح باب
که با حلم، گردد دلِ خصم، آب

۲۰۷
به انصاف باید ره ای پسر
که عدل است سرمایه‌ی هر بشر

۲۰۸
ستمگر هر آن‌کس که شد تکیه‌گاه
سرانجام افتد به چاه سیاه

۲۰۹
کسی کو کند کار مردم تباه
نبیند جز آتش به روز سراه

۲۱۰
به یاد قیامت، دل آگاه کن
به اعمال خود چشم را راه کن

۲۱۱
جهان جز گذرگاه دیگر مبین
نه منزل، نه آرام، نه آشیین

۲۱۲
کسی کز خداوند یاری بجست
ره صدق گیرد، به تقوا نشست

۲۱۳
تو فرزند من، مایه‌ی جان من
چراغ شب تار و ایمان من

۲۱۴
اگر بر طریق حقیقت روی
به میدان تقوا، علم برفزوی

۲۱۵
جهانت شود چون بهار بهار
که از عدل گردد زمین پرنگار

۲۱۶
مکن میل سوی خطا و گناه
که آتش بود در دل و جان، کلاه

۲۱۷
خدایی که بخشنده‌ی بخت ماست
به هر کار بر وی تکیه رواست

۲۱۸
اگر در ره او بمانی درست
به هر دو جهان فتح و دولت تو جست

۲۱۹
به دنیا چه بندی؟ رهش ره‌گذر
بماند نه تختی، نه تاجی، نه زر

۲۲۰
سخن‌های من گنج پنهان شناس
به هر لحظه با خویشتن کن قیاس

۲۲۱
اگر بشنوی جانِ من پند من
رهت گردد ایمن ز هر بند من

۲۲۲
چو در آسمان، اختران بی‌شمار
تو نیزی ستاره به دهرِ گذار

۲۲۳
چراغ خرد در دلت زنده دار
که باشی در این ره، سرافراز و یار

۲۲۴
به هر کار کن تکیه بر عقل خویش
که عقل است برتر ز گنج و ز بیش

۲۲۵
به پرهیزکاری، جهان فتح کن
دل از بیم و از حرص و غم، رَح کن

۲۲۶
به هر جا که باشی، خدا با تو است
اگر با صفا و وفا، راه تو است

۲۲۷
به مردان حق کن همیشه اقتدا
که بر حق رود، رهبر اولیا

۲۲۸
مده گوش بر مردمان دروغ
که از فتنه سازند صد راه و سوغ

۲۲۹
ز مردم گریزنده‌ی فتنه باش
که آتش برافروزَد این تیر و کاش

۲۳۰
اگر دشمن آید به مکر و فریب
تو با عدل کن کار، با جانِ طیب

۲۳۱
نترس از بلاهای این روزگار
که یار خدا با تو دارد قرار

۲۳۲
به صبر و به حلم و به تقوا بمان
که باشد همه فتح، در این آسمان

۲۳۳
اگر مال خواهی، قناعت بجوی
که در صبر باشد همه آبروی

۲۳۴
به دنیا مکن حرص و افزون‌طلب
که مرد آزمند است چون تشنه‌لب

۲۳۵
چو خواهی که باشی تو آزاده‌خو
نگه کن که دانی ره جست‌وجو

۲۳۶
به قرآن کن ای جان من، اقتدا
که باشد چراغت به هر ماجرا

۲۳۷
در اوست همه علم و حکمت نهان
همان راه روشن، همان جان‌فشان

۲۳۸
بدان کاین کتاب است عهد خدا
به امت رساند ره آشنا

۲۳۹
تو در ره، ز او هرچه آید بگیر
که باشد چراغت در این دار و دیر

۲۴۰
سخن‌های من، یادگار از پدر
که تا روز محشر بود در نظر

۲۴۱
اگر گوش داری، سعادت تو راست
و گر نه، پشیمانی اندر بلاست

۲۴۲
جهان پر فریب است، فانی نگر
که هر لحظه آید بلا بیشتر

۲۴۳
به فرزند چون این سخن‌ها نوشت
دلش پر ز خون و لبش پر ز خَوش

۲۴۴
که من رنجه از جنگ صفّین شدم
به خون و بلا گرم و غمگین شدم

۲۴۵
کنون باز می‌گردم از رزمگاه
به کوفه، به مردم، به حق، با پناه

۲۴۶
ولی دل به فرزند خود می‌دهم
که سرمایه‌ی جانم و جانِ دهم

۲۴۷
وصیت کنم تا بماند به جا
که راه خدا گیرد از ماجرا

۲۴۸
به اخلاص باشد ره ایمن و نور
به باطل بود هر زمان درد و شور

۲۴۹
بگیر این وصیت چو جان در بدن
که درسی است از تجربه‌ی سال من

۲۵۰
من آن کس که دنیا به چشمم شکست
ندیدم وفا، جز در آن ذات هست

۲۵۱
پس ای پسرم، بر خداوند باش
که بی‌او نداری تو راه و تراش

۲۵۲
سخن‌ها شنیدی، چو در نای روح
که سازد دلت را ز غفلت، فتوح

۲۵۳
مرا لحظه‌ای دیگر این عمر نیست
تو را این وصیت چو جان در پیمست

۲۵۴
اگر بشنوی، رستگاری تو راست
اگر بشکنی، خسر و خاری تو راست

۲۵۵
بمان با صفا و به تقوا رهی
که باشد جهان بر تو روشن‌گهی

۲۵۶
به دانش بود هرکسی نیک‌نام
به بی‌دانشی خوار گردد تمام

۲۵۷
مکن دشمنی با خردمند، هیچ
که بر دوست دانا نیرزد بسیج

۲۵۸
به دستت سپردم همه گنج راز
که تا حشر، باشد چراغ و نیاز

۲۵۹
اگر بشنوی، فخر عالم شوی
چراغ ره و مایه‌ی آدم شوی

۲۶۰
کنون نامه پایان پذیرفت، لیک
بماند در او پند بسیار و نیک

۲۶۱
ز گفتار او هرکه گیرد رهی
شود رستگار و رهیمن‌گهی

۲۶۲
بزرگان همه این وصیت گرفتند
ره عقل و تقوا به دامن گرفتند

۲۶۳
چو خورشید، تابنده این نامه شد
چراغ ره سالک و دانه شد

۲۶۴
به فرزند گفتم وصیت تمام
که بر تو بود راه تقوا مدام

۲۶۵
بمان تا به فردا شوی سرفراز
به ایمان و تقوا و عدل و نیاز

۲۶۶
به هر ره که باشی، خدا را ببین
که بی‌او نباشد تو را آفرین

۲۶۷
ببین سرگذشت گذشتگان
بماند نه تخت و نه تاجِ جهان

۲۶۸
همه رفتنی‌اند و دنیا فریب
نه ماند به جا جز عمل‌های طیب

۲۶۹
وصیت کنم بار دیگر به تو
که تقوا بود رستگاری، نکو

۲۷۰
نه زر ماند و نه سیم، نه گنج و کاخ
که باشد همه بی‌اثر، بی‌پناه

۲۷۱
به کردار نیکو توان زنده بود
به دیگر ره، آدمی بنده بود

۲۷۲
مکن با دل خود ستم هیچ‌گاه
که ستمگر شود در جهان روسیاه

۲۷۳
به هر جا که باشی، خدا یار توست
اگر با صفا و وفا کار توست

۲۷۴
نترس از کسی جز خدای قدیر
که او بر همه کارها است امیر

۲۷۵
به دنیا مکن میل و دل‌بستگی
که باشد همه رنج و سرگستگی

۲۷۶
به تقوا ببر رخت این خاکدان
که باشد کلید درِ آسمان

۲۷۷
اگر با خدا باشی ای جان من
رهت روشن آید چو خورشید، تن

۲۷۸
بمان در ره عدل و در بندگی
که باشد سعادت در ایندگی

۲۷۹
سخن‌ها چو گوهر به فرزند داد
پدر رفت آرام و جانش نهاد

۲۸۰
وصیت چو پایان پذیرفت او
به یزدان سپرد این سخن، نیک‌خو

۲۸۱
که باشد چراغ ره آیندگان
به تقوا رساند دل بندگان

۲۸۲
چنین است پایانِ این نامه‌ی نور
که ماند به دل‌ها چو خورشید، دور

۲۸۳
وصیت‌گری چون علی مرتضی
که بر حق بُوَد تا ابد مقتدا

۲۸۴
کسی کو بگیرد ز او پند و رای
شود رستگار و رهد از بلای

۲۸۵
به فرزند گفت آنچه باید شنید
که تا حشر، بر لوح دل‌ها رسید

۲۸۶
سخن‌ها چو باران به جان‌ها چکید
دل مؤمنان را به تقوا کشید

۲۸۷
ز صفّین چو برگشت، پر ز اندوه
نوشت این وصیت به فرزند، کوه

۲۸۸
که ای جانِ من، در ره حق بمان
به یزدان، توکل کن و جاودان

۲۸۹
به پایان رسید این سخن‌نامه‌ی من
به اخلاص، کردم وصیت به تن

۲۹۰
خدایا گواهی تو بر جان من
که گفتم به فرزند پند از وطن

۲۹۱
اگر او پذیرد، سعادت بُوَد
و گر نه، پشیمان به حسرت رود

۲۹۲
من آن مرتضی، بنده‌ی ذوالمنان
وصیت کنم با دل بی‌گمان

۲۹۳
به فرزند، گفتم همه رازها
که باشد چراغ ره فرداها

۲۹۴
به اخلاص بمانید ای ره‌روان
که این است ره در دل عارفان

۲۹۵
به پایان رسید این سخن همچو نور
بماند به هر دل، چو خورشید، دور

۲۹۶
سپردم به فرزند جانِ خویش
که باشد چراغ ره و مایه‌ی بیش

۲۹۷
سخن را به پایان رساندم کنون
به یزدان، پناه است جانم، جنون

۲۹۸
سلام بر آن فرزند والا گهر
که باشد به تقوا چو خورشید، بر

۲۹۹
سلام بر آن مایه‌ی دین و جان
امام حسن، رهبر مؤمنان

۳۰۰
تمام است این نامه‌ی پر ز نور
به تقوا، به ایمان، به یزدان، دور

 

نتیجه‌گیری

نامه‌ی ۳۱ نهج‌البلاغه، که امیرالمؤمنین علی(ع) در بازگشت از جنگ صفین برای فرزند خویش امام حسن(ع) نگاشت، آیینه‌ای از روح بلند، معرفت ژرف و نگاه حکیمانه‌ی او به جهان و انسان است.

این وصیت‌نامه‌ی پدرانه، در عین حال منشور جاودانه‌ای برای همه‌ی نسل‌هاست؛ زیرا در آن، حقیقت زندگی دنیوی و ناپایداری آن به روشنی تبیین می‌شود، و راه رستگاری در بندگی خدا، تقوا، عدالت و پرهیز از هوس‌های گذرا معرفی می‌گردد.

امام علی(ع) در این نوشته، تجربه‌های عمر پربرکت خویش را در میدان‌های اندیشه، عرفان، سیاست و جهاد، یکجا در قالب سخنانی حکیمانه و پرمغز به فرزندش سپرده است. او با زبانی سرشار از مهر و با نگاهی پدرانه، فرزند را از لغزش‌های دنیا برحذر می‌دارد و به سوی افق‌های روشن ایمان و آخرت رهنمون می‌شود.

بازسرایی این نامه در قالب ۳۰۰ بیت مثنوی حماسی کوششی است برای آن‌که این پیام جاوید در زبانی آهنگین و دلنشین، دوباره در جان‌ها طنین‌انداز شود و مخاطبان امروز نیز، همچون فرزند امیرالمؤمنین(ع)، از دریای حکمت او سیراب گردند.

در پایان باید گفت: هر کس با دیده‌ی بصیرت به این وصیت‌نامه بنگرد، درمی‌یابد که سعادت حقیقی در دنیا و آخرت جز با یاد خدا، عدالت، قناعت، تقوا و عمل صالح به دست نمی‌آید. و این همان میراثی است که امیرالمؤمنین(ع) برای بشریت به یادگار نهاده است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

تحلیلی بر مثنوی نامه ای به کارگزار  مدینه

نامه حضرت علی (ع) به سهل بن حنیف

بیت‌های ۱–۵: آغاز نامه و ستایش خداوند
به نام خداوند عشق و خرد
که بر ملک هستی خرد را سزد
خدائی که بنمود گیتی به نور
ز لطفش جهان پر ز فیض و سرور
ستایش کنم آن خدای کریم
که بخشد به دل‌ها صفایی عظیم

تحلیل:

  • آغاز با ستایش خداوند، سنت ادبی و عرفانی است.
  • «عشق و خرد» نشان‌دهنده دو عامل هدایت انسان است: عشق انگیزه و خرد درک حق.
  • «صفای دل‌ها» به فضایل اخلاقی و آرامش روح اشاره دارد.

بیت‌های ۶–۱۰: معرفی امام علی (ع)
کنون قصه‌ای گویمت پر بها
ز گفتار مولای دین و وفا
علی آن امام همام و شجاع
که در راه حق بود و اهل دفاع
ز دانش، جهان را فروغی دگر
ز عدلش همه شهر شد پرگهر

تحلیل:

  • امام علی (ع) به عنوان نماد شجاعت، علم و عدالت معرفی شده است.
  • دانش او جهان را روشنایی می‌بخشد و عدالتش شهر را پرگهر کرده است.
  • تأکید بر شجاعت و دفاع از حق، ویژگی اخلاقی و سیاسی امام است.

بیت‌های ۱۱–۱۵: آغاز فرمان و تهدید دشمن
چو گردید حاکم به درخواست حق
به داد و فضیلت بیافراشت حق
نهادند دشمن به او کید و مکر
ولی حق نگه داشت او را ز شر
در آن روزگاران، بشارت نمود
به سهل نصارا وصیت نمود

تحلیل:

  • حاکمیت بر اساس حق و اجرای عدالت.
  • دشمنی و مکر دشمنان، طبیعت حکومت حق‌مدار است.
  • تأکید بر حفظ امام توسط خداوند.
  • زمینه‌سازی برای وصیت به کارگزار.

بیت‌های ۱۶–۲۰: وصیت و مسئولیت کارگزار
که‌ای والی متقی و امین
فروغ تو شد مایه‌ی عز دین
به دستت سپردم بلادی کبیر
که جمعی به نیرنگ و جمعی بصیر
مدینه سرای رسول خدا
مکانی مقدس ز عشق و وفا

تحلیل:

  • کارگزار باید متقی و امین باشد.
  • وظیفه: حفظ عزت دین و اجرای عدالت.
  • وجود افراد نیرنگ‌باز و بصیر، چالش مدیریتی و اخلاقی است.
  • مدینه جایگاه دینی و فرهنگی دارد.

بیت‌های ۲۱–۲۵: هشدار به کارگزار و دشمن
چو آگه شود نور حق مرتضی
که دشمن کند فتنه‌ای را به پا
گفتا به سهل نصارا چنین
که دشمن بود خود سر و در کمین
شنیدم که جمعی ز راه وفا
رها کرده‌اند عهد حق را، جفار

تحلیل:

  • هشدار نسبت به فتنه‌های داخلی و دشمنان آشکار و پنهان.
  • کسانی که وفای خود را شکسته‌اند، تهدیدی برای جامعه هستند.
  • کارگزار باید مراقب جامعه و اجرای عدالت باشد.

بیت‌های ۲۶–۳۰: وصیت اخلاقی و اهمیت صبر
وان سوی شام و خدا را رها
به سودای زر رفته‌اند و بلا
نگردد تو را ترک شهر و دیار
کدورت به جان و شوی بی‌قرارت
تو بر حق بمان و خدا را سزاست
جهان در کف و در ید کبریاست

تحلیل:

  • توصیه به ماندن در شهر و انجام وظیفه حتی در سختی‌ها.
  • دنیا و زر، آزمون و فریب هستند.
  • پایداری در حق و اعتماد به خدا.
  • حمایت الهی تضمین‌کننده عدالت و صبر کارگزار است.

نکات کلیدی 

  1. ستایش خداوند و ترکیب عشق و خرد.
  2. معرفی امام علی (ع) به عنوان الگوی علم، شجاعت و عدالت.
  3. هشدار به فتنه‌ها و دشمنان.
  4. تأکید بر ویژگی‌های کارگزار صالح: امین، متقی و صابر.
  5. اخلاق مدیریتی و عرفانی: صبر، یقین، وفاداری.
  6. نقش خداوند: حمایت از ولی و کارگزار صالح.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی