رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی نامه ای به کارگزار بصره

در  حال ویرایش 
نامه‌ی امیرالمؤمنین(ع) به عثمان بن حنیف والی بصره، یکی از زیباترین متون نهج‌البلاغه است. مضمون اصلی آن زهد، ساده‌زیستی، پرهیز از دنیاپرستی، هم‌نشینی با فقرا و الگو گرفتن از زندگی پیامبر(ص) است.
 مقدمه

سپاس خدای را که جهان را به عدل و قسط آراست و انسان را به چراغ عقل و نور وحی روشن ساخت. درود بی‌پایان بر پیامبر خاتم، محمّد مصطفی (ص) که مشعل هدایت را برافروخت، و بر وصی و ولیّ او، امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (ع)، آن امام همام که در زهد و تقوا، پرچم‌دار بی‌بدیل بشریت است.

از جمله نامه‌های درخشان نهج‌البلاغه، نامه‌ای است که حضرت علی (ع) به کارگزار خود عثمان بن حنیف، والی بصره، نگاشت. عثمان، مردی نیک و کارگزاری امین بود، لیکن حضور او در مهمانی اشراف و بی‌توجهی به ساده‌زیستی مردم فقیر، امام را بر آن داشت تا نامه‌ای عمیق، بلیغ و جاودان برای او بنگارد؛ نامه‌ای که نه تنها برای یک فرماندار، بلکه برای همه‌ی مردمان و حاکمان تاریخ، درس اخلاق، زهد، عدالت و قناعت است.

این نامه نمونه‌ای بی‌نظیر از سیاست علوی، اخلاق اسلامی و حکومت‌داری الهی است؛ نامه‌ای که در آن، امام علی (ع) نه تنها عثمان را پند می‌دهد، بلکه جهانیان را به یاد می‌آورد که «قدرت بدون تقوا، زینت بدون قناعت، و حکومت بدون عدالت، ارزشی ندارد».

شاعر  در این مجموعه، کوشیده است تا این نامه‌ی شریف را در سیصد بیت مثنوی حماسی بازسرایی کند؛ تا هم جلوه‌های ادبی و حماسی آن آشکار شود و هم پیام‌های ناب علوی در قالب شعر جاودانه گردد.

 فهرست منظومه

بخش اول 

  • آغاز نامه و خطاب به عثمان بن حنیف
  • یادآوری مسئولیت سنگین حکومت
  • هشدار نسبت به فریب دنیا
  • تشویق به ساده‌زیستی و هم‌نشینی با مردم فقیر

بخش دوم 

  • نکوهش اشراف‌گرایی و حضور در بزم ثروتمندان
  • بیان سیره‌ی شخصی امام در ساده‌زیستی
  • یادآوری خطر غرور و دلبستگی به شکم و شهوات
  • دعوت به پیروی از زهد پیامبر و اهل‌بیت

بخش سوم 

  • تبیین ارزش قناعت و پرهیز از تجملات
  • هشدار نسبت به حساب سخت قیامت
  • تشویق به عدالت، پرهیزکاری و اعتدال
  • پایان‌بندی با وصیت‌نامه‌ای اخلاقی برای عثمان و همه‌ی کارگزاران

 

بخش اول:

مقدمه، خطاب به عثمان بن حنیف، توبیخ بر شرکت در مهمانی اشراف و غفلت از فقرا (حدود ۱۰۰ بیت).

بخش دوم:

بیان سیره شخصی علی(ع) در زهد، خوراک و پوشاک، ساده‌زیستی و یادآوری پیامبر اکرم(ص) به‌عنوان الگو (حدود ۱۰۰ بیت).

بخش سوم:

پند پایانی، توصیه به عدالت، عبرت از دنیا، و دعوت به آخرت (حدود ۱۰۰ بیت).

بخش اول – آغاز نامه

به نام خداوند عدل و خرد
خدایی که بر خلق، یکتا بَرَد

ز یزدان توانگر شد این بنده‌ام
که بر راه حق تا ابد زنده‌ام

به عثمان، تو ای کاردار امین
سخن می‌فرستم ز ربّ مبین

شنیدم که مهمان اشراف شدی
به خوان زر و باده همساز شدی

چرا بر سر سفره اغنیا
نشستی و گشتی چو بی‌ریا؟

ندیدی که درماندگانِ زمین
ز نان تهی‌اند و از غم غمین؟

ندیدی که مسکینِ بی‌چاره مرد
ز فقر و جفا سخت دلخسته خورد؟

تو باید که با مردمان هم‌نشین
نه با مرفهانِ دل‌آفرین

اگر سفره‌ای هست آکنده ز می
به یاد آور آن کودک بی‌رخسَمی

مخور لقمه‌ای کز دل بی‌نواست
که آهش تو را در قیامت جزاست

جهان جای لهو است و دام فریب
نگردد کسی با زر و تاج، غریب

تو ای یار من! کارگر باش و پاک
به عدل و کرم، رهبری بی‌خَلاک

اگر پیشوایی، تویی چشم خلق
مپوشان حقیقت به وهم و به دَلق

به یزدان شناسی رسد رهبری
نه با خوردن و باده و مهتری

بگویم تو را از ره مصطفی
که او رهبر خلق شد بی‌صفا

نه با سفره زر، نه با جام باده
که با زهد و تقواست راه سعاده

۱. به نام خداوند عدل و خرد
خدایی که بر خلق، یکتا بَرَد

۲. ز یزدان توانگر شدم بنده‌وار
که باشم به فرمان او پایدار

۳. به عثمان، تو ای کاردار امین
سخن می‌فرستم ز ربّ مبین

۴. شنیدم که مهمان اشراف شدی
به خوان زر و باده همساز شدی

۵. چرا بر سر سفره اغنیا
نشستی و گشتی چو بی‌ریا؟

۶. ندیدی که درماندگانِ زمین
ز نان تهی‌اند و از غم غمین؟

۷. ندیدی که مسکینِ بی‌چاره مرد
ز فقر و جفا سخت دلخسته خورد؟

۸. تو باید که با مردمان هم‌نشین
نه با مرفهانِ دل‌آفرین

۹. اگر سفره‌ای هست آکنده ز می
به یاد آور آن کودک بی‌رخسَمی

۱۰. مخور لقمه‌ای کز دل بی‌نواست
که آهش تو را در قیامت جزاست

۱۱. جهان جای لهو است و دام فریب
به زر بر نگردد دل از رنج غریب

۱۲. تو ای یار من! کارگر باش و پاک
به عدل و کرم، رهبری بی‌خَلاک

۱۳. اگر پیشوایی، تویی چشم خلق
مپوشان حقیقت به وهم و به دَلق

۱۴. به یزدان شناسی رسد رهبری
نه با خوردن و باده و مهتری

۱۵. بگویم تو را از ره مصطفی
که او رهبر خلق شد با صفا

۱۶. نه با سفره زر، نه با جام باده
که با زهد و تقواست راه سعاده

۱۷. ندیدی رسول خدا را عزیز
که بر حصیر خفت و بودش ستیز؟

۱۸. ز دنیا نگزید او جز نان جو
به تقوا و پرهیز شد رهبر نو

۱۹. تو ای کارگزارم! بترس از خدای
که از تو حسابی بگیرد به جای

۲۰. مکن در پی شکم و شهوت تلاش
که آید عذابی چو طوفان و خاش

۲۱. بنگر به فقیران و رنجورگان
به نومید و بیمار و مهجورگان

۲۲. اگر نان تو با طلا آکنده است
دل کودک یتیم پر شرم و خست

۲۳. مخور چون توانگر، چو محروم هست
که این ظلم بر دین و بر عدل بست

۲۴. چه بسیار بی‌نان و بی‌خانه‌اند
که در خیمه فقر، غریبانه‌اند

۲۵. تو باید ز بخشش کنی یادشان
نه با باده پیمایی آبادشان

۲۶. چو دیدی فقیر از گرسنگی زار شد
مپرس از شراب و ز نقل و ز شُد

۲۷. که دنیا نماند به کس جاودان
به یک دم شود پادشه ناتوان

۲۸. به عثمان! ترا رهبر خویش خوانم
ولی از ره تقوا تو را می‌نشانم

۲۹. مبادا که بر سفره‌ی زر بخندی
به خون یتیمان دل خود ببندی

۳۰. مبادا که خوش باشی از خوان شاه
که آید به دوزخ برایت سیاه

۳۱. تو را نیست زیبنده مهمانیش
که گردد دل بینوا خسته بیش

۳۲. چو خواهی بمانی به تاریخ نام
به عدل و کرم برفراز آستان

۳۳. که مردم به کردار تو بنگرند
به گفتار و رفتار تو بنگرند

۳۴. تو باید مثال علی باشی‌ات
نه چون اهل لهو و خوشی باشی‌ات

۳۵. اگر من به نان جو قانع شدم
ز رهبر شدن در جهان شاد شدم

۳۶. تو هم رهبر خلق باشی چنین
که دنیا نیرزد به بالِ گزین

۳۷. مبادا دلت سخت گردد چو سنگ
که آید درونش هوس‌های رنگ

۳۸. به یاد آر روز حساب خدای
که در محشر آید ترا در جزای

۳۹. چه خواهی تو گفتن چو پرسند باز
که خوردی ز خوان زر و نانِ گراز؟

۴۰. چه خواهی تو گفتن به یزدان پاک
که محروم مانده‌ست مسکین خاک؟

۴۱. به عثمان! بپرسم تو را از خرد
چرا سفره شاه برون آورَد؟

۴۲. اگر یار دین و علی باشی‌ات
به محرومان خدا پناه باشی‌ات

۴۳. چو خواهی بمانی به تاریخ یاد
مکن بر رعیت به جز عدل و داد

۴۴. به نیکی حکایت نما کار خویش
که این است راه رسول و کیش

۴۵. تو ای مرد! بپرهیز از زرپرست
که زر رهزن دین و ایمان به دست

۴۶. چه بسیار مردان که با مال خویش
به دوزخ فرو رفتند بی‌هیچ پیش

۴۷. اگر مملکت در کف دست توست
بدان زود گیرد خدا دست توست

۴۸. مبادا که بر تخت قدرت غُرور
که گردد سرانجام تو خاک و گور

۴۹. تو با مردمان یار باش و غریب
مپندار مخلوق خویش است نسیب

۵۰. به عثمان! تو را می‌دهم پندها
که این پندها رهبر است از خدا

۵۱. ز کار شبانان بگیر اقتدا
که باشد چو چوپان، ره دین خدا

۵۲. چو شبان، رعیت به دستت سپرد
مکن ظلم بر خلق، کز عدل بُرد

۵۳. به محرومگرایی بود کار تو
نه با اشراف‌آرایی بازار تو

۵۴. اگر در پی نیک‌نامیستی
به محرومان و دردمندان رسی

۵۵. به دنیا مکن تکیه ای کارمند
که دنیا فریب است و ناپایَند

۵۶. مپندار این خوان و جام زرین
بود ماندگار و همیشگی دین

۵۷. که فردا تو مانی به خاک و غبار
نه جامی بماند، نه زر، نه قرار

۵۸. تو با مردم عادی هم‌سفره شو
به نان جوین و به شوربا گرو

۵۹. چو خواهی بمانی به پیش خدای
به عدل و به تقوا کنون ره گشای

۶۰. مبادا که اشراف را یار شوی
به دنیاپرستان گرفتار شوی

۶۱. تو در ره چو رهبر بمان با فقیر
که این است راه خداوندِ خیر

۶۲. چو خواهی بمانی به تاریخ یاد
مکن بر دل مردم جز عدل و داد

۶۳. بترس از خدای جهان‌آفرین
که داند تو را با دل و با یقین

۶۴. چه پنهان کنی خوان و مهمانیش
که فردا کند بر تو افشانیش

۶۵. چو در بزم اشراف نشستی به کام
بدان که شدی خسته در نزد عام

۶۶. تو ای کارگزارم! به راه خدا
برون کن دل از فتنه و کیمیا

۶۷. که دنیا پر از حیله و نیرنگ‌هاست
به ظاهر طراوت، به باطن بلاست

۶۸. چه بسیار کس را به دوزخ کشید
که بر خوان زرین به عشرت رسید

۶۹. تو ای مرد با صدق و با اعتقاد
به مردم رسان مهر بی‌انتقاد

۷۰. مکن با فقیران ستیزی به کار
که نفرینشان گیردت بی‌شمار

۷۱. اگر با توانگر شدی هم‌نشین
به مسکین نگر، باش با او قرین

۷۲. مبادا دلت گردد از زر فریب
که فردا شوی در جهان بی‌نصیب

۷۳. چه نیکوست رهبر که هم‌راه عام
به نان جوین گیرد از خلق کام

۷۴. نه آن کس که در بزم و در باده‌جو
فراموش گردد دل نان‌جو

۷۵. به عثمان! شنیدی مرا نیک‌گفت
به تقوا و عدل است ره در نهفت

۷۶. مخور لقمه‌ای کز یتیمی بُرید
که آهش ترا تا ابد می‌درید

۷۷. بپرهیز از آن خوان رنگین چو مار
که زهرش بود بر تو روز شمار

۷۸. چه بسیار رهبر که با مال و زر
فرو شد به دوزخ به خواری و شر

۷۹. تو ای دوست، عبرت بگیر از زمان
که چون باد بگذشت و شد بی‌امان

۸۰. نه اشراف ماندند، نه آن باده‌خوار
نه زرین‌سراها، نه آن نامدار

۸۱. به عدل است ماندن به تاریخ پاک
نه با خوان زرین و تاج و کلاه

۸۲. چو خواهی بمانی به دین مصطفی
برو با فقیران به یک مصطَفا

۸۳. نه آن‌کس که با اغنیا می‌نشست
که در محشر آتش به جانش نشست

۸۴. تو از من بیاموز سیر و طریق
که باشم به تقوا و عدل، شفیق

۸۵. من آنم که نان جوین خورده‌ام
ز رهبر شدن نام خود بُرده‌ام

۸۶. تو هم چون من ای کارگزار خدیو
به نان جو قانع شو و باش نیو

۸۷. نه باده، نه زر، نه طعام گران
که این‌ها همه می‌برد ایمان

۸۸. چه بسیار کس را فریبش دهد
که در آتش دوزخ نصیبش دهد

۸۹. تو ای یار من! دل به تقوا ببند
که این است بر خلق یزدان پسند

۹۰. مکن در پی زرق و برق جهان
که این‌ها همه می‌شود ناپایان

۹۱. به عثمان! تو را بار دیگر بگو
که با فقرت آید سعادت به خو

۹۲. نه با اشراف و نه با خوان زر
که این‌ها همه رهزن است و خطر

۹۳. چو خواهی بمانی به پیش خدای
به عدل و به تقوا کنون ره گشای

۹۴. اگر لقمه‌ای خوردی از دست شاه
بدان کآتش است آیدت در گناه

۹۵. چه خوش آنکه با مسکین نشسته شوی
به خوان تهی نان و خسته شوی

۹۶. که این است نزد خدا افتخار
نه با باده و جام و خوانِ نگار

۹۷. تو ای مرد، بشنو ز گفتار من
که این است راه نجات از مهن

۹۸. به عثمان! ترا رهبر خویش خوانم
ولی بر ره تقوا تو را می‌نشانم

۹۹. بپرهیز ز دنیا که فانی بود
به عدل و کرم، جاودانی بود

۱۰۰. چنین است سخن با تو ای کاردار
به تقوا و عدل آشنا شو به کار

۱۰۱. من آنم که دنیا ز من روی تافت
به نان جوین جان من شد کفاف

۱۰۲. نه در جام سیمین، نه در خوان زر
خورم لقمه‌ای جز ز نانِ سَحر

۱۰۳. نه پوشم جز از جامه‌ی پر وصله
که باشد نشانی ز زهد و صله

۱۰۴. کفن‌گونه پیراهنم بر تن است
که از جامه‌ی شاهیان بی‌تن است

۱۰۵. چه سودم ز دیبای روم و قصور
چو فردا شوم خفته در خاک و گور؟

۱۰۶. تنم عادتِ رنج و سختی گرفت
دلم ز آرزوی جهان سَختِ سُفت

۱۰۷. چو خوردم ز نان جوین نیم‌خشک
به یزدان رسانید جانم کمک

۱۰۸. به عثمان! اگر رهبر دین شوی
به زهد و به تقوا قرین شوی

۱۰۹. مبادا که در فکر بزم و طعام
بمانی، فراموش سازی خُدام

۱۱۰. که رهبر چو در بزم رنگین نشست
ره از عدل و تقوا به بیراهه بست

۱۱۱. به یاد آور آن مصطفای رسول
که بر حصیر خفت و بودش قبول

۱۱۲. نه فرشی، نه بستری از حریر
نه خوانی پر از باده و نقل و شیر

۱۱۳. به جامه ز وصله بُد زندگیش
ولی بر جهان بود جان‌بخشیش

۱۱۴. چه خوش رهروی در ره معرفت
که با زهد جوید ره عترت

۱۱۵. من از او گرفتم طریق حیات
که باشد مرا رهبر و رهنما

۱۱۶. به عثمان! تو هم رهرو این طریق
مشو غافل از فقر و از حال ضیق

۱۱۷. مبادا دلِ بینوا بشکنی
به بزم توانگر چو مهمان تنی

۱۱۸. تو را رهبر خلق دانسته‌اند
به عدل و قناعت نشانسته‌اند

۱۱۹. چه باشد اگر در پی نان جوی
شوی همدمِ یار محروم و خوی؟

۱۲۰. که این است نزد خداوندگار
ز رهبر شدن به جهان افتخار

۱۲۱. نه آن‌کس که در بزمِ رنگین نشست
که در دوزخ آتش به جانش ببست

۱۲۲. من آن رهبرم کز جهان بی‌نصیب
به تقوا و عدلم شدم بوالعجیب

۱۲۳. مرا سیر گرداند نان جوین
نه خوان ملوک و نه جام زرین

۱۲۴. چه بسیار دیدم توانگر به تخت
که فردا ز دنیا به دوزخ درخت

۱۲۵. تو ای کارگزارم! به خود آی باز
که دنیا تو را می‌برد سوی راز

۱۲۶. نه دنیا وفادار، نه یار کس
که جز داغ و غم نیست از وی هَوس

۱۲۷. به عثمان! تو را می‌دهم پند نیک
که باشی به تقوا چو درویش شیک

۱۲۸. چه خوش آن‌که رهبر چو درویش شد
ز خوان توانگر دلش بیش شد

۱۲۹. چو محروم را دید در حال سخت
به بخشش، دل او چو خورشید رخت

۱۳۰. چه بسیار درویش از او جان گرفت
که بر سفره‌ی تقوا نشان گرفت

۱۳۱. من از رهبر دین محمد بُدم
به زهد و عدالت جهان را شدم

۱۳۲. مرا نان جو بود خورشِ غریب
که با آن شدم رهبر بی‌نصیب

۱۳۳. اگر خواستی رهبری، راه این
که باشی به تقوا چو درویش دین

۱۳۴. نه آن‌کس که با مال و زر شد عزیز
که در دوزخ آتش شود هم‌ستیز

۱۳۵. تو ای یار من! برگزین راه راست
که این است یزدان ترا از شماست

۱۳۶. چه خوش آن‌که رهبر چو محروم زیست
که دنیا به چشمش چو دامی پلید

۱۳۷. نه از جام سیمین بخورد آب خویش
نه از خوان زرّین گزیند ز پیش

۱۳۸. که باشد قناعت سرای رهی
به این است رهبر شدن، آگهی

۱۳۹. به عثمان! شنیدی ز گفتار من
که این است راه سعادت به فن

۱۴۰. تو هم بر همین ره بمانی درست
که با عدل و تقوا شوی تو نخست

۱۴۱. نه دنیا، نه بزم و نه خوان گران
که این‌ها همه شد فریب زمان

۱۴۲. مرا جامه‌ای خشن و ساده است
به عثمان! بدین ره سعادت است

۱۴۳. چه سود از حریر و ز دیبای روم؟
که فردا شود پیکرم خاک و شوم

۱۴۴. به نان جوین و به آب قلیل
شدم قانع از بهر یزدان جلیل

۱۴۵. تو ای کارگزارم! بترس از غرور
که دنیا تو را می‌برد سوی گور

۱۴۶. به عثمان! تو را رهبرم خوانده‌ام
ولی زهد و تقوا تو را رانده‌ام

۱۴۷. مبادا که غافل شوی از یتیم
که آهش بسوزد دل نازکیم

۱۴۸. چه بسیار دردمند و درمانده هست
که در زیر چرخ فلک مانده‌ست

۱۴۹. تو باید چو من رهبر دین شوی
نه با خوردن و جام زرین شوی

۱۵۰. به عثمان! تو را می‌دهم یادگار
قناعت گزین تا بمانی به کار

۱۵۱. چه سود از طعام گران و شراب؟
که فردا بماند تو را عین عذاب

۱۵۲. چه خوش آن‌که رهبر چو درویش بود
به تقوا دلش پر ز آرام و سود

۱۵۳. نه با پادشاه و نه با خوان شاه
که این‌ها همه رهزن است و گناه

۱۵۴. تو ای کارگزارم! بپرهیز از این
که با اشراف باشی به بزم و نگین

۱۵۵. تو باید به درویش نزدیک‌تر
نه با اغنیا و نه با سیم و زر

۱۵۶. که این است راه نجات و صفا
که باشد رهی نزد ربّ علا

۱۵۷. من از زهد خود رهبر خلق شدم
نه با خوان شاه و نه با جام جم

۱۵۸. تو ای یار من! زهد را ره نما
که این است راه خداوند ما

۱۵۹. چه خوش آن‌که رهبر به تقوا بُوَد
به مردم رساند کرم هرچه شد

۱۶۰. نه آن‌کس که با مال و زر شد بزرگ
که در دوزخ آتش شود هم چو گرگ

۱۶۱. تو ای کارگزارم! شنیدی سخن
به زهد و به تقوا کنون ره بزن

۱۶۲. مکن دل چو دریا به باده و زر
که گردد چو کشتی تو بی‌لنگر

۱۶۳. چو خواهی بمانی به پیش خدای
به محرومگرایی کنون ره گشای

۱۶۴. چه خوش آن‌که رهبر به محروم داد
که این است نزد خداوند یاد

۱۶۵. نه آن‌کس که در بزم اغنیا نشست
که در دوزخ آتش به جانش ببست

۱۶۶. به عثمان! بپرهیز از خوان زر
که این خوان تو را می‌برد در خطر

۱۶۷. تو ای کارگزارم! بترس از جفا
که دوزخ بود جای ظلم و وفا

۱۶۸. مبادا دلت سخت گردد چو سنگ
که در محشر آید به دوزخ فرنگ

۱۶۹. تو باید دل از مال دنیا بری
به عدل و به تقوا رهی گوهری

۱۷۰. چه خوش آن‌که رهبر چو مسکین نشست
که در دل به تقوا رهی باز بست

۱۷۱. من از زهد و تقوا شدم رهنما
که این است ره در طریق خدا

۱۷۲. تو ای یار من! پیروی کن ز من
که رهبر شوی در جهان بی‌کفن

۱۷۳. نه با جام سیمین، نه با باده‌خوار
که این‌ها همه رهزن است و غبار

۱۷۴. به نان جوین رهبر کامل شدم
که در پیش یزدان مبدل شدم

۱۷۵. به عثمان! تو را می‌دهم یادگار
که دنیا فریب است و بی‌اعتبار

۱۷۶. تو با درویش و یتیمان بمان
که این است نزد خدا جاودان

۱۷۷. نه با اغنیا و نه با باده‌خوار
که این‌ها همه رهزن است و خوار

۱۷۸. به محرومان بخشش کنون یاد ده
که این است رهبر شدن از ره

۱۷۹. مبادا که خوش باشی از خوان شاه
که فردا بمانی به دوزخ سیاه

۱۸۰. به عثمان! ترا رهبرم خوانده‌ام
ولی با قناعت تو را رانده‌ام

۱۸۱. چو خواهی بمانی به تاریخ پاک
به عدل و کرم کن جهان را سواک

۱۸۲. نه با زر، نه با باده، نه با غرور
که این‌ها همه می‌برندت به گور

۱۸۳. تو ای کارگزارم! بپرهیز از این
که دنیا بود پر فریب و غمین

۱۸۴. چه بسیار شاهان که با تاج و تخت
فرو رفتند در خاک و گور درخت

۱۸۵. تو ای یار من! عبرت از آن بگیر
که دنیا نیرزد به یک خشت و تیر

۱۸۶. چو خواهی بمانی به پیش خدا
به تقوا و عدل است راه بقا

۱۸۷. چه خوش آن‌که رهبر چو درویش زیست
به عدل و کرم بر رعیت گریست

۱۸۸. نه آن‌کس که در بزم اغنیا نشست
که فردا به دوزخ دلش شد شکست

۱۸۹. تو ای کارگزارم! به تقوا بمان
که این است رهبر شدن جاودان

۱۹۰. به عثمان! شنیدی سخن بارها
که این است ره در طریق خدا

۱۹۱. نه با زر، نه با باده، نه با غرور
که این‌ها همه رهزن است و عبور

۱۹۲. به عدل و قناعت بمانی به کار
که این است نزد خدا افتخار

۱۹۳. من آن رهبرم کز جهان بی‌نصیب
به عدل و قناعت شدم بوالعجیب

۱۹۴. تو ای یار من! زین طریق اقتدا
که این است راه رهایی ز بلا

۱۹۵. نه دنیا، نه زر، نه طعام گران
که این‌ها همه شد فریب زمان

۱۹۶. به نان جوین رهبر کامل شدم
که در پیش یزدان مبدل شدم

۱۹۷. تو ای کارگزارم! بپرهیز از آن
که دنیا نیرزد به یک استخوان

۱۹۸. چو خواهی بمانی به تاریخ یاد
به عدل و کرم کن رعیت شاد

۱۹۹. چه خوش آن‌که رهبر چو مسکین بُوَد
به محرومان رساند کرم هرچه شد

۲۰۰. چنین است سخن با تو ای همدمم
که در ره بمانی به عدل و حشم

۲۰۰. من از رهبر خویش آموخته‌ام
که از زخرف دنیا بگسسته‌ام

۲۰۱. اگر خواستی نیک‌نامی به دست
بباید ز دنیا شوی پاک و رست

۲۰۲. به فقر و قناعت شود جان غنی
که این است راه پیمبر، ولی

۲۰۳. ز جام ولایت مرا ساغری‌ست
که پرنور و لبریز و جان‌پروری‌ست

۲۰۴. چه حاجت به خوانی پر از رنگ و بوی؟
که نانی کفاف است و مشکی سبوی

۲۰۵. تو را ننگ باشد ز شهوت‌پرست
که دل در هوا داد و رسواگرست

۲۰۶. ز مهمان شدن نزد اهل طمع
گریزان بمان، ای برادر، شمع

۲۰۷. چرا غافلی از حساب و عذاب؟
که فردا نباشد به جز فتح باب

۲۰۸. به درگاه یزدان، عمل عرضه کن
نه کبر و نه شهوت به دل، برز کن

۲۰۹. کسی را که با فقر شد هم‌نشین
خداوند بخشد بهشتی چنین

۲۱۰. چه حاجت به فرش و به دیبای رخت؟
که در گور جز خاک ناید به بخت

۲۱۱. شنیدی حدیثی ز شاه انبیا
که دنیا بود سایه‌ای بی‌وفا

۲۱۲. چو عمری گذشتن بود چون نسیم
چه ماند جز اعمال پاک و سلیم؟

۲۱۳. مکن دل اسیرِ سرای غرور
که فانی شود زود همچون عبور

۲۱۴. خشنودی یزدان بود کنز تو
نه انباشتن سیم و زر، پُر عدو

۲۱۵. مرا حجّت است این سیر ساده‌زی
که باشد به راه خدا رهنمایی

۲۱۶. اگر من به دنیا دهم دل، هلاک
شود دین و ایمان من سخت پاک

۲۱۷. پس ای عثمان! ای یار دیرین من
ز تقوا بیارای آیین من

۲۱۸. مبادا که دل بر سرای فریب
نهی، کان بود فتنه‌ای بس غریب

۲۱۹. تو را زین نصیحت بود بهره‌ای
که از آن شود قلبت آگاه‌تر

۲۲۰. بدان تا بمانی به تقوا قرین
که این است سرمایه‌ی دین و یقین

۲۲۱. به رهبر نظر کن، به سیره‌ی او
که دنیا نیرزد به یک قطره جو

۲۲۲. اگر خانه‌ام خالی از زینت است
به دل، نور یزدان بی‌ساحت است

۲۲۳. به پرهیز زی، تا بمانی سلیم
که پرهیز باشد ره دین قیم

۲۲۴. قناعت چو گنجی‌ست بی‌انتها
که پر می‌کند سینه را از صفا

۲۲۵. مبادا ز دنیا شوی بی‌قرار
که دنیا ندارد وفا، ای نگار

۲۲۶. درخت هوس را ز جان برکن
که میوه‌اش آتش است اندر جنن

۲۲۷. به میدان تقوا چو مردان برو
که در آخرت بینی آسان‌رو

۲۲۸. حسابی‌ست فردا که سنگین‌تر است
نه زر و نه فرزند، آن رهبر است

۲۲۹. مکن تکیه بر مال و جاه و حسب
که فردا نماند تو را جز ادب

۲۳۰. ادب آن بود در ره یزدان سلوک
نه گردیدن اندر پی خمر و دوک

۲۳۱. مرا قوتی اندک و ساده بس
که باشد مرا نور ایمان، هوس

۲۳۲. ز خرما و نان سیر گردم همی
چه حاجت مرا بزم و سیم و دمی؟

۲۳۳. مبادا که بینی مرا در گناه
که رهبر نباشد مگر در صلاح

۲۳۴. همین است سرمایه‌ی من در جهان
قناعت، یقین، زهد و ایمان عیان

۲۳۵. تو نیز ای برادر، چنین کن به کار
که دنیا فریب است و بازی و خوار

۲۳۶. مبادا که گردد دلت سخت‌سنگ
که رحمت نباشد در آن، تنگ‌تنگ

۲۳۷. به یاد فقیران خدا کن نظر
که ایشان به محشر، شوند محترم

۲۳۸. ز خوان کریمان بخور بی‌نیاز
نه خوان کسانی که باشند فراز

۲۳۹. چه سود از غذای حرام و هوس؟
که گردد تو را دوزخ آتش‌نفس

۲۴۰. قناعت ز دنیا کند پادشاه
نه سرمایه و ملک، بی‌انتهای

۲۴۱. مرا سیرتی‌ست از علی مرتضی
که نان جوین خورد به نور خدا

۲۴۲. به پیراهنی وصله‌دار و کهن
سرافراز گشت آن امام زمن

۲۴۳. پس این سیره بر ما چراغی‌ست راست
که ما را به تقوا و ایمان رساند

۲۴۴. مبادا ز دنیا شوی دل‌خوشی
که دنیا چو برگی‌ست بر آب، نی

۲۴۵. تو از حق پیروی کن، به هر کار و بار
که در حق بود عاقبت پایدار

۲۴۶. اگر خواهی آزاد گردی ز بند
قناعت گزین و ز دنیا بخند

۲۴۷. چو روزی به پایان رسد ناگهان
چه ماند؟ عمل‌های پاکیزه‌جان

۲۴۸. نه سیم و نه زر ماند و نه جلال
که ماند عمل‌ها چو روز سؤال

۲۴۹. تو را می‌نویسم ز سوز دلم
که این است آیین رهبر، علم

۲۵۰. مبادا فراموش کنی این پیام
که این است راه رهایی مدام

۲۵۱. ز دنیا گذر کن، به تقوا گرای
که پروردگار است یار و سرای

۲۵۲. به محراب شب‌ها ببر اشک خویش
که در ذکر یزدان شود جان، ریش

۲۵۳. مرا دل به جز یاد یزدان نبود
به جز زهد، در سینه پنهان نبود

۲۵۴. تو را نیز باید چنین رسم و راه
که در آخرت بینی آرامگاه

۲۵۵. ز دنیا مکن گرد خود پادشا
که دنیا فریب است و مکر و ریا

۲۵۶. به یک جامه و نان قناعت بس است
که دل را به حق می‌کند مست‌مست

۲۵۷. چه حاجت به کاخ و به دیبای زر؟
که فردا نماند تو را جز سمر

۲۵۸. همه این جهان سایه‌ای بیش نیست
به چشم خرد ره‌زن و ریش نیست

۲۵۹. مبادا که بینی در آن افتخار
که این است سرچشمه‌ی رنج و عار

۲۶۰. تو با زاهدان دوست و هم‌صحبت باش
که آنان برندت به یزدان، فراش

۲۶۱. سخن‌های من پند و تذکارهاست
که ره را به سوی خدا می‌نماید

۲۶۲. تو نیز ای برادر! به جان بشنو این
که دنیا فناست و خدا، راستین

۲۶۳. اگر خواهی ایمن شوی از عذاب
بیاور به تقوا دل و فتح باب

۲۶۴. چه سود از غرور و چه سود از جلال؟
که فردا نباشد به جز امتحان

۲۶۵. به رهبر نگر، سیرتش را ببین
که چون کوه، در زهد ماندست قرین

۲۶۶. همان رهروان را بمان پیشوا
که در زهد و تقواست سرخوش به جا

۲۶۷. تو را می‌نویسم که دنیا فناست
بقای تو در یاد یزدان بجاست

۲۶۸. چه حاجت به طعام رنگین و شکیب؟
که قوت قناعت بس است و غریب

۲۶۹. کسی را که دنیا شود شاهراه
در آخرتش نیست جز دوزخ و آه

۲۷۰. کسی را که یزدان بود پادشا
شود عاقبت در بهشت خدا

۲۷۱. مبادا دلت گردد از یاد خالی
که خالی بود همچو ویران، حوالی

۲۷۲. همیشه به یاد خدا کن نظر
که این است سرمایه‌ی تو در سفر

۲۷۳. سفر آن جهان سخت و دشوار هست
به تقوا توان برد از آن ره نشست

۲۷۴. ز من بشنو این نامه‌ی جاودان
که باشد چراغی به هر مؤمنان

۲۷۵. تو را رهبر خویش باشد دلیل
که در راه یزدان نبیند بدیل

۲۷۶. همین است وصیت، همین است پند
که با عدل و تقوا شوی پی‌پسند

۲۷۷. مبادا دلت گردد آلوده رنگ
که آلوده گردد چو مردار و سنگ

۲۷۸. تو با نیک‌مردان خداوند زی
که یزدان دهد بر تو رحمت غنی

۲۷۹. چه سود از زر و مال دنیای فانی؟
که فردا نباشد به جز خستگانی

۲۸۰. به محراب شب‌ها ببر جان پاک
که گردد ز یاد خدا سینه خاک

۲۸۱. تو را می‌سرایم به صدق و صفا
که پروردگار است تنها وفا

۲۸۲. مکن گرد خود حلقه‌ی زشت و بد
که فردا تو را آن بود معتمد

۲۸۳. تو با عدل و تقوا بمان استوار
که این است راه نجات و دیار

۲۸۴. مرا قوتی اندک است و قلیل
ولی دل به یزدان بود بی‌بدیل

۲۸۵. تو نیز چنین ره بگیر و بمان
که این است سرمایه‌ی جان و جهان

۲۸۶. مبادا ز دنیا شوی مست و شاد
که مستی ز دنیا برد ره به باد

۲۸۷. به یزدان توکل کن و دل‌سپار
که یزدان بود یاور روز شمار

۲۸۸. همه پندهایم بود بهر تو
که گردد به فردا نجات‌گر تو

۲۸۹. ز من یاد گیر این ره ای دلنواز
که دنیا فریب است و گمراه‌ساز

۲۹۰. به یاد خدا زنده کن جان خویش
که یادش بود مرهم جان ریش

۲۹۱. چو رفتی به دنیا، بکن اعتدال
که اعتدال است ره عز و جلال

۲۹۲. نه اسراف کن، نه بخیلی گزین
که هر دو بود رهزن دین و یقین

۲۹۳. تو را رهبر است آن علی مرتضی
که در زهد و تقواست دریای ما

۲۹۴. به پایان رسد نامه‌ی من کنون
که پر شد ز پند و ز سوز درون

۲۹۵. تو را بس بود این همه ره‌نمای
که دنیا فریب است و یزدان سرای

۲۹۶. بگیر این وصیت به جان و دل
که فردا بود روز حساب و عمل

۲۹۷. مبادا فراموش کنی پند من
که این است سرمایه‌ی دین و وطن

۲۹۸. اگر بر ولایت بمانی وفا
تو را جاودان باشد عیش و بقا

۲۹۹. به یزدان سپارم تو را در امان
که یزدان نگهدار هر مؤمنان

۳۰۰. به پایان رسید این سرودم کنون
به تقوا رساندت ای هم‌رهون

 

نتیجه‌گیری

نامه‌ی امیرالمؤمنین علی (ع) به عثمان بن حنیف، تنها پندی گذرا به یک کارگزار خاص نبود، بلکه منشوری جاودان برای همۀ مدیران، حاکمان و مردمان در طول تاریخ است. در این نامه، امام (ع) حقیقتی بزرگ را آشکار ساخت: قدرت بی‌عدالت، ثروت بی‌قناعت، و زندگی بی‌تقوا، جز هلاکت و رسوایی ثمری ندارد.

این منظومه‌ی سیصد بیتی، کوششی است برای آن‌که صدای بلند امام از دل تاریخ به گوش امروز ما نیز برسد؛ صدایی که انسان را از غرور، اشرافی‌گری و دنیاپرستی بازمی‌دارد و به زهد، ساده‌زیستی، قناعت، و خدمت به مردم فرا می‌خواند.

حضرت علی (ع) در این نامه، با زبان صریح و قلبی سوزان، پرده از آفت‌های حکومت‌داری برداشت و روشن کرد که والی و کارگزار، باید آینه‌ی عدل و زهد باشد؛ نه شریک سفرۀ ثروتمندان و نه غافل از حال تهیدستان.

پیام جاودان این نامه آن است که:

  • زمامدار حقیقی، بنده‌ی خداست نه بنده‌ی شکم و زر.
  • زیبایی حکومت در عدالت است، نه در تجمل.
  • آرامش دل در قناعت است، نه در حرص.
  • و نهایتِ راه، حساب سخت قیامت است، نه غرور زودگذر دنیا.

اکنون بر ماست که این منشور علوی را نه تنها در عرصه‌ی حکومت، بلکه در زندگی فردی و اجتماعی خود نیز نصب‌العین قرار دهیم؛ چرا که همگان، هر یک به نوعی کارگزار الهی در زمینیم.

بدین‌سان، این بازسرایی شعری، گامی کوچک است در راه زنده نگاه داشتن پیام‌های نهج‌البلاغه؛ پیامی که همچنان تازه، زنده و راهگشا برای انسان معاصر باقی است.

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر مثنوی  نامه ای به مالک اشتر نخعی 

 

بیت ۱

متن:
به نام خداوند عشق و صفا که بخشد به دل‌ها سکون و رضا

شرح:
به نام خداوند عشق و پاکی، که دل‌ها را آرامش و رضایت می‌بخشد.

تحلیل:

  • افتتاح نامه با یاد خداوند، تأکید بر محبت و آرامش دل‌ها به عنوان اساس حکومت و رهبری دارد.
  • سکون و رضا، دو مرحله از تکامل روحانی هستند: سکون، آرامش قلبی؛ و رضا، پذیرش حکمت الهی.

بیت ۲

متن:
خداوند رحمان، خدای رحیم، جهان‌آفریننده‌ی خوش نعیم

شرح:
خداوند مهربان و رحیم، آفریننده‌ی جهانی سرشار از نعمت و خوبی.

تحلیل:

  • تأکید بر صفت رحمان و رحیم به عنوان پایه عدالت و رأفت در حکومت است.
  • این بیت یادآور است که تصمیمات حاکم باید جلوه‌ای از مهربانی خدا باشد.

بیت ۳

متن:
درود خدا بر نبی و امام، رساننده‌ی نور و عشق و پیام

شرح:
درود خدا بر پیامبر و امام، که نور، محبت و پیام الهی را منتقل می‌کنند.

تحلیل:

  • این بیت بر هدایت الهی و نقش رهبران دینی در جامعه تأکید دارد.
  • "نور و عشق و پیام" سه عنصر اصلی هدایت انسان‌هاست.

بیت ۴

متن:
نبی‌ای که شد مقتدای بشر، امین خدا در همه خیر و شر

شرح:
پیامبری که الگوی انسان‌ها شد و امین خدا در امور نیک و بد.

تحلیل:

  • پیامبر به عنوان الگوی اخلاقی و سیاسی معرفی شده است.
  • "امین خدا" نشان می‌دهد که عدالت او تابع اراده الهی است.

بیت ۵

متن:
به مالک چنین گفت مولا علی: که ای یار صدیق عصر نبی

شرح:
امیرالمؤمنین علی به مالک گفت: ای دوست صادق زمان پیامبر.

تحلیل:

  • آغاز رسمی نامه است و اعتماد علی به مالک را نشان می‌دهد.
  • اشاره به تقوا و صداقت مالک، شرط پذیرش مسئولیت است.

بیت ۶

متن:
تو را می‌فرستم به مصر کهن که باشی نگهبان دین و سنن

شرح:
تو را به مصر می‌فرستم تا حافظ دین و سنت‌های الهی باشی.

تحلیل:

  • مأموریت مالک حفظ عدالت و دین است.
  • تأکید بر اجرای صحیح سنت‌ها و قوانین الهی.

بیت ۷

متن:
به قومی که بودند در امتحان، گهی بر ره عدل و گه بر گمان

شرح:
تو با قومی روبه‌رو هستی که در آزمون الهی‌اند، گاهی به راه عدالت گرایش دارند و گاهی با ظن و گمان رفتار می‌کنند.

تحلیل:

  • اشاره به شرایط دوگانه جامعه و ضرورت حکمت در مدیریت دارد.
  • "راه عدل" و "راه گمان" نماد چالش‌های اخلاقی و اجتماعی هستند.

بیت ۸

متن:
تو مالک! بدان این امانت خطیر تو را می‌دهد خالقت، دست گیر

شرح:
ای مالک! بدان این مسئولیت سنگین را خداوند متعال به تو سپرده و دستگیرت است.

تحلیل:

  • تأکید بر مسئولیت الهی و سنگینی ماموریت حاکم.
  • اعتماد الهی پشتوانه اجرای درست عدالت است.

بیت ۹

متن:
به تقوا بیارای دل را نخست، عدالت بنای حکومت ز توست

شرح:
دل خود را با تقوا بیارای، زیرا عدالت پایه و اساس حکومت توست.

تحلیل:

  • تقوا شرط اصلی برای حکمرانی عادلانه است.
  • بدون تزکیه نفس، عدالت امکان‌پذیر نیست.

بیت ۱۰

متن:
مبین خود فزون بر سر دیگران که گردد دلت سخت و سنگین چنان

شرح:
غرور و برتری‌جویی را کنار بگذار، که دل تو سخت و سنگین نشود.

تحلیل:

  • هشدار اخلاقی به حاکم در برابر تکبر و خودبرتربینی.
  • یادآوری می‌کند که عدالت و رأفت با سنگدلی سازگار نیست.

بیت ۱۱

متن:
چو آید به جانت تکبر غرور، نما کین و اجحاف از دل به دور

شرح:
اگر تکبر و غرور بر تو چیره شد، کینه و ظلم را از دل دور کن.

تحلیل:

  • این بیت بر کنترل نفس و دوری از ظلم تأکید دارد.
  • ترکیب اخلاق فردی و حکومتی در آن دیده می‌شود.

بیت ۱۲

متن:
نگردد به مردم جفایی روا که فرمان من همچو حکم خدا

شرح:
به مردم ظلم نکن، چرا که فرمان من مانند حکم خدا نیست.

تحلیل:

  • هشدار در برابر سوءاستفاده از قدرت.
  • یادآوری می‌کند که حاکم انسانی است و نباید خود را برابر خدا ببیند.

بیت ۱۳

متن:
که این‌گونه گفتار و رفتار و کار نباشد نکو در دل و کردگار

شرح:
چنین گفتار و رفتار و کردار نباید نزد خداوند پسندیده باشد.

تحلیل:

  • ارتباط مستقیم بین اخلاق فردی حاکم و پذیرش آن توسط خداوند.
  • عدالت و حسن رفتار با مردم، معیار ارزشمندی است.

بیت ۱۴

متن:
چو خواهی که یزدان کند عفو ما، تو بگذر ز مردم، ز کردارها

شرح:
اگر می‌خواهی خدا تو را ببخشد، از مردم در گذر و رفتار نیکو داشته باش.

تحلیل:

  • تأکید بر عفو و گذشت حاکم به عنوان الگویی برای رعیت.
  • پیوند بین فضل الهی و رفتار انسانی.

بیت ۱۵

متن:
سپاه تو بی‌خلق ناید به کار که مردم سپاهند در روزگار

شرح:
سپاه تو بدون اخلاق کارآمد نیست، زیرا مردم اساس قدرت هستند.

تحلیل:

  • رفتار اخلاقی فرماندهان و حکمرانان بر توانمندی جامعه تأثیر مستقیم دارد.
  • مردم سرمایه اصلی حکومتند.

بیت ۱۶

متن:
بپرهیز زآن کس که دارد خطا، که پیشینه‌اش پر ز جور و جفا

شرح:
از کسی که سابقه ظلم و ستم دارد، دوری کن.

تحلیل:

  • تأکید بر گزینش افراد صالح و با تقوا برای مسئولیت‌ها.
  • پیشینه اخلاقی ملاک اعتماد و همکاری است.

بیت ۱۷

متن:
تو نزدیک کن مرد اهل یقین که یار تو باشد به راه مبین

شرح:
با فرد باایمان و درستکار همکاری کن، که یار تو در مسیر عدالت باشد.

تحلیل:

  • اهمیت همراهی با افراد متقی و قابل اعتماد در حکومت.
  • هم‌راستایی اخلاق و سیاست.

بیت ۱۸

متن:
بپرهیز از ظلم و از احتکار که ویران کند ملک و هم اعتبار

شرح:
از ظلم و احتکار پرهیز کن، زیرا باعث ویرانی حکومت و از بین رفتن اعتبار آن می‌شود.

تحلیل:

  • هشدار اجتماعی و اقتصادی در برابر ظلم و فساد.
  • عدالت اقتصادی شرط پایداری حکومت است.

بیت ۱۹

متن:
به دهقان بده فرصت کشت و کار، شکوفا شود گوشه گوشه دیار

شرح:
به کشاورز فرصت کشت و کار بده تا همه جا آباد شود.

تحلیل:

  • تأکید بر عدالت اجتماعی و حمایت از تولید.
  • رفاه عمومی نتیجه رعایت حقوق مردم است.

بیت ۲۰

متن:
مبادا که لشکر شود بهترین که از دیدن خلق باشی غمین

شرح:
نباید که بهترین نیروهایت باعث غم و اندوه تو در دیدن مردم شود.

تحلیل:

  • هشدار درباره سوءاستفاده از قدرت نظامی.
  • پایداری حکومت نیازمند رحمت و انصاف است.

بیت ۲۱

متن:
فروتن بمان همچو عبد حقیر که این است راه سرافراز و پیر

شرح:
فروتن باش مانند بنده حقیر، که این راه سرافرازی حقیقی است.

تحلیل:

  • فروتنی شرط عزت حقیقی حاکم.
  • سرافرازی واقعی با تواضع و تقوا حاصل می‌شود.

بیت ۲۲

متن:
چو فرمانبری از خدای جهان شود دولتت در پناه و امان

شرح:
اگر از فرمان خداوند پیروی کنی، حکومتت در پناه و امنیت خواهد بود.

تحلیل:

  • اطاعت از حق، شرط دوام و ثبات حکومت است.
  • حکومت متکی بر عدالت الهی پایدار می‌ماند.

بیت ۲۳

متن:
مبادا که دنیا فریبت دهد، تو را یاد رود مرگ و روز جزا

شرح:
مبادا دنیا تو را فریب دهد و یاد مرگ و قیامت از خاطرت برود.

تحلیل:

  • هشدار نسبت به دلبستگی به دنیا.
  • یاد مرگ و قیامت زمینه اجرای عدالت و اخلاق را فراهم می‌کند.

بیت ۲۴

متن:
حکومت تو را چون امانت بود، نه غارتگری، عدل و رافت بود

شرح:
حکومت تو امانتی است، نه وسیله غارتگری؛ عدالت و رأفت باید ملاک باشد.

تحلیل:

  • حکومت به عنوان امانت الهی معرفی شده است.
  • تأکید بر عدالت و رأفت به جای ستم و فساد.

بیت ۲۵

متن:
که فردا ز کردار تو پرسش است، ز اعمال و گفتار تو پرسش است

شرح:
فردا در برابر کردار، اعمال و گفتارت مورد سؤال قرار خواهی گرفت.

تحلیل:

  • یادآوری مسئولیت فردی و حکومتی.
  • همه اعمال حاکم زیر نظر حق و تاریخ است.

بیت ۲۶

متن:
به فرمان حق باش پیوسته یار که یاری دهد در مسیر و گذار

شرح:
همواره پیرو فرمان خدا باش، زیرا او در مسیر و گذر یاری می‌کند.

تحلیل:

  • تکیه بر فرمان حق، موجب حمایت و هدایت در مسیر حکمرانی می‌شود.
  • توازن اخلاق و سیاست با اطاعت از خدا برقرار می‌شود.

 

بیت ۲۷

متن:
که فردا ز کردار تو پرسش است، ز اعمال و گفتار تو پرسش است

شرح:
فردا در برابر کردار، اعمال و گفتار تو مورد سؤال قرار خواهی گرفت.

تحلیل:

  • یادآوری مسئولیت فردی و حکومتی حاکم، که هر تصمیم و رفتارش مورد سنجش الهی و تاریخی است.
  • تأکید بر عدالت و صداقت در رفتار، زیرا هیچ عملی از دید حق و تاریخ پنهان نمی‌ماند.
  • مصرع، پیوند اخلاق فردی با حکمرانی صحیح را نشان می‌دهد و حاکم را به حسابرسی دائم فرا می‌خواند.

بیت ۲۸

متن:
چو خواهی بمانی به تاریخ یاد، مکن بر رعیت به جز عدل و داد

شرح:
اگر می‌خواهی در تاریخ ماندگار شوی، به رعیت جز با عدالت و داد رفتار نکن.

تحلیل:

  • تأکید بر ثبت نام نیک و ماندگاری تاریخی حاکم.
  • رفتار عادلانه شرط شهرت و یادگار خوب در تاریخ است
  •  
  • می‌توان این دو مصرع را در یک بیت چنین جمع کرد:

    متن ترکیبی:
    به فرمان حق باش پیوسته یار که یاری دهد در مسیر و گذار

    شرح:
    همواره پیرو فرمان حق باش، زیرا اطاعت از حق تو را در مسیر زندگی و عبور از مشکلات یاری می‌کند.

    تحلیل:

  • این بیت پیام اخلاقی و حکومتی روشنی دارد: پایبندی به فرمان حق باعث هدایت، ثبات و عدالت در حکومت و زندگی می‌شود.
  • تأکید بر رابطه مستقیم بین اطاعت از حق و پشتیبانی الهی.

بیت ۲۹

متن:
چو خواهی بمانی به تاریخ یاد، مکن بر رعیت به جز عدل و داد

شرح:
اگر می‌خواهی نامت در تاریخ ماندگار باشد، با مردم جز با عدالت و انصاف رفتار نکن.

تحلیل:

  • تأکید بر ثبت نام نیک و ماندگاری تاریخی حاکم.
  • رفتار عادلانه شرط یادگار خوب و تأثیر مثبت در تاریخ است.
  • مفهومی اخلاقی و حکومتی: حاکمیت با عدالت باعث عزت ابدی می‌شود.

بیت۳۰

متن:
به نیکی "رجالی" حکایت نما که این است راه رسول و خدا

شرح:
به نیکی و نیکوکاری عمل کن و رفتار خود را به مردم نشان بده، زیرا این همان راه پیامبر و خداوند است.

تحلیل:

  • دستور اخلاقی برای الگو بودن و ثبت رفتار نیک.
  • حاکم باید نمونه‌ی عدالت و تقوا باشد تا مردم از او درس بگیرند.
  • پیوند مستقیم میان رفتار نیک انسانی و راه پیامبران.

 

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

قصیده استقامت

باسمه تعالی
قصیده(۵۴۸)

استقامت

هر که با اهل ولایت جنگ و دعوا می‌کند
پیش یزدان و خلایق، خویش رسوا می‌کند

هر که با اخلاص خود خدمت کند بر دین حق
ذکر خیرش را خدا در لوح اعلا می‌کند

دل به عشق حق سپار و با ولایت شو رفیق
چون که نور ایزدی را تا ثریا می کند

هر که با اهل ولا همراه گردد جاودان
نام او را حق تعالی در مُهَنّا می‌کند

هر که شد فانی در آن درگاه عزت، با صفا
خویش را باقی به وجه حق تعالی می‌کند
دل به مهر و رحمت پروردگار خود سپار
راه ایمان و سعادت را هویدا می کند

هر که یاری کرد اسلام و نبی و مرتضی
خون او بنیاد کفر و شرک، رسوا می‌کند

هر که در راه خدا از مال و جان خود گذشت
سعی او را حق تعالی مشق و معنا می‌کند
استقامت با صبوری در ره دین خدا
رستگاری موجب و جان را مصفا می کند

هر که شد یاری‌گر اصحاب حق در روزگار
در دل هر مؤمن از نورش تجلا می‌کند
کینه جویی و ستم بر اهل تقوا نارواست
بی جهت کفار عالم ظلم و اغوا می کند

هر که با صدق و صفا همراه قرآن می‌شود
راه خود را سوی رضوان برین وا می‌کند
لطف حق بر مردمان پیدا و گه نامرئی است
بر خلایق مهر بی پایان و دریا می کند
هر که یاران خدا یاری کند با کبریاست
یاری دین خدا، تا حشر بر پا می کند
هر که با قرآن و عترت عهد خود محکم ببست
در صف حق، نام خود از شرک تنها می‌کند
با علی، شیر خدا، پیوند محکم گر زند
در صف محشر، ره خود از بلا وا می کند
هر که جان در راه دین و در طریق حق دهد
در بهشت جاودان، منزل تولا می‌کند
بر دل عاشق تجلی می‌شود نور خدا
هر که در رهبا خدا تسلیم و تقوا می‌کند

هر که با اولاد احمد عهد خود پایا کند
در صف محشر، شفاعت را تمنا می‌کند
یار مظلومان عالم، خصم ظلم و کفر و جور
نام نیکش در جهان، تا حشر معنا می‌کند
هر که با صبر و یقین یاری کند دین خدا
دشمن کافر ز میدان، سخت رسوا می‌کند
عشق حق گر در دلش جا گیرد و غوغا کند
سینه را آیینه‌ی انوار مولا می‌کند
هر که با نور ولایت محشری برپا کند
تیرگی را از دل مردم به یغما می‌کند
هر که در یاری ولی شد پیشگام و باوفا
در قیامت خویش را بر عرش بالا می‌کند
هر که با قرآن و اهل بیت سازد همدمی
ظلم را در هر زمان از ریشه برجا می‌کند
یار حق چون کوه باشد در میان این جهان
هر که در رهبا خدا، با صبر، غوغا می‌کند
هر که در ایمان خود گردد قوی و استوار
راز وصل و راه عشق و دل تمنا می‌کند
هر که نام احمد و آل علی بر دل نشست
نورحق و عشق یزدان را به دل جا می کند
هر که شد جانا «رجالی» با صفا و با خلوص
نام او را جاودان، دنیا و عقبی می‌کند
سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۶/۱۴
rejali2020.blogfa.com

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی نامه ای به مالک اشتر نخعی
فرازهایی از نهج البلاغه(۸)

 

 

به نام خداوند عشق و صفا
که بخشد به دل ها سکون و رضا

 

 

خداوند رحمان، خدای رحیم
جهان‌آفریننده‌ی خوش نعیم

 

 

درود خدا بر نبی و امام 
رساننده ی نور و عشق و پیام

 

 


نبی‌ای که شد مقتدای بشر
امین خدا در همه خیر و شر

 

 

 

درود دگر بر امام هدی
که ما را بود هادی و رهنما

 

 

وصی رسول و بود ره گشا
چراغی که افروخت، راه خدا

 

 

 

به مالک چنین گفت مولا علی

که ای یار صدیق عصر نبی

 

 

تو را می‌فرستم به مصر کهن
که باشی نگهبان دین و سنن

 

 

به قومی که بودند در امتحان
گهی بر ره عدل و گه بر گمان

 

 

تو مالک! بدان این امانت خطیر
تو را می‌دهد خالقت، دست گیر

 

 

 

به تقوا بیارای دل را نخست
عدالت بنای حکومت ز توست

 

مبین خود فزون بر سرِ دیگران
که گردد دلت سخت و سنگین چنان

 

 

چو آید به جانت تکبر غرور

نما کین و اجحاف از دل به دور
 

 

نگردد به مردم جفایی روا
که فرمان من همچو حکم خدا

 

 

که این‌گونه گفتار و رفتار و کار
نباشد نکو در دل و کردگار

 

 

چو خواهی که یزدان کند عفو ما
تو بگذر ز مردم، ز کردار ها

 

 

سپاه تو بی‌خلق ناید به کار
که مردم سپاهند در روزگار

 

 

بپرهیز زآن کس که دارد خطا
که پیشینه‌اش پر ز جور و جفا

 

 

تو نزدیک کن مرد اهل یقین
که یار تو باشد به راه مبین

 

 

بپرهیز از ظلم و از احتکار 
که ویران کند ملک و هم اعتبار

 

 

به دهقان بده فرصت کشت و کار

شکوفا شود گوشه گوشه دیار

 

 

مبادا که لشکر شود بهترین
که از دیدن خلق باشی غمین

 

 

 

فروتن بمان همچو عبد حقیر
که این است راه سرافراز و پیر

 

 

چو فرمانبری از خدای جهان
شود دولتت در پناه و امان

 

 

مبادا که دنیا فریبد تو را
به یادت رود مرگ و روز جزا

 

 

 

حکومت تو را چون امانت بود

نه غارتگری، عدل و رافت بود

 

 

که فردا ز کردار تو پرسش است
ز اعمال و گفتار تو پرسش است

 

 

 

 به فرمان حق باش پیوسته یار
که یاری دهد در مسیر و گذار

 

چو خواهی بمانی به تاریخ یاد
مکن بر رعیت به جز عدل و داد

 

 

به نیکی  " رجالی" حکایت نما
که این است راه رسول و خدا

 

 

 

 


 

 

 

 

 


 

 

 

 


 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

مثنوی  نامه ای به مالک اشتر 

در حال ویرایش

پیشگفتار

اینک پیش روی خوانندگان عزیز، منظومه‌ای است که برگرفته از نامه‌ی جاودانه‌ی امام علی (ع) به مالک اشتر است؛ نامه‌ای که نه تنها راهنمای حکومت و سیاست است، بلکه چراغ هدایت برای جان‌ها و آئینه‌ی عدالت برای زمانه‌هاست. نگارش این اثر، ادامه‌ی راهی است که پیش‌تر در کتاب‌های «چلچراغ» و «سیری در نهج‌البلاغه» آغاز شد؛ جایی که این نامه را در قالب‌های بلند قصیده و مثنوی، بیش از ششصد بیت به نظم درآورده بودم.

هدف از سرایش این منظومه، بازخوانی پیام جاودانه‌ی عدالت، تقوا و معنویت در قالبی فشرده و منسجم است؛ چنان‌که سه بخش آن، مسیر کامل یک حاکم الهی را از ایمان و استقامت تا سیاست، عدالت اجتماعی، اخلاق و عهد الهی، به تصویر می‌کشد. این اثر، تلاشی است برای آن که خواننده نه تنها با متن تاریخی و سیاسی نامه آشنا شود، بلکه با معنای اخلاقی، روحانی و اجتماعی آن نیز انس گیرد.

نامه‌ی امام علی (ع) به مالک، بیش از یک سند تاریخی، سرمشقی برای هر زمامداری است که عدالت و مهرورزی را راهنمای خود می‌داند. در این منظومه، سعی شده است پیام‌های اخلاقی و سیاسی نامه، در قالب شعری مسجع و روان بیان گردد، تا هم دل و هم ذهن مخاطب با خرد و احساس همراه شود.

این پیشگفتار، یادآور آن است که ادب و سیاست، ایمان و عدالت، اخلاق و حکومت، جدا از هم نیستند؛ و این اثر، کوششی است برای نشان دادن پیوند ناگسستنی میان معنویت و حاکمیت، تا درس‌ها و سفارش‌های امام علی (ع) در زندگی امروز نیز چراغ راه آیندگان باشد.

فهرست مطالب 

مقدمه: چراغ هدایت و آیینه عدالت

  • نامه‌ای که نه برای زمان خاص، که برای همه‌ی روزگار است
  • عهدی میان والی و رعیت، میان دل‌های جویای حق و دست‌های تشنه‌ی داد
  • پیام اخلاق، سیاست و معنویت در یک نگاه

بخش اول: منشور ایمان و استقامت 

  • درود بر خدا، پیامبر و امام علی (ع)
  • مأموریت مالک اشتر و نقش او در هدایت خلق
  • سفارش به تقوا و فروتنی، زدودن نخوت و خودکامگی
  • یادآوری حقوق مردم، حمایت از مظلوم و رعیت
  • هشدار از ظلم، فساد و ستمکاری

بخش دوم: سیاست و عدالت اجتماعی 

  • وظایف طبقات جامعه: سپاه، قضا، مالیه، کشاورز، صنعتگر و محرومان
  • عدالت در تقسیم بیت‌المال و مبارزه با احتکار
  • گزینش کارگزاران پاک‌دل و خردمند
  • اهمیت مشورت با اهل بصیرت و پرهیز از خویشاوندسالاری
  • پایه‌گذاری حکومت بر عدل و مهرورزی

بخش سوم: اخلاق و عهد الهی

  • یاد مرگ و روز قیامت، پرهیز از غرور دنیا
  • حکومت به مثابه امانتی الهی، مسئولیت و وفاداری
  • حمایت از یتیمان، مستمندان و رعیت
  • سفارش به انصاف، مدارا و رحمت در تمام امور
  • پیام جاودانه‌ی اخلاق، سیاست و معنویت

نتیجه‌گیری: عهد عدالت و چراغ قیامت

  • پیوند سیاست، اخلاق و معنویت در نگاه امام علی (ع)
  • پیام برای همه‌ی حاکمان و کارگزاران
  • ضرورت اجرای عدالت برای آرامش جامعه و بقا حکومت
  • چراغ هدایت و راهنمای جاودانه برای جهانیان

این نامه، چراغ هدایت است و آیینه‌ی عدالت؛ کلامی است که از دل امامی الهی بر قلم جاری شد و به جان عاشقان نشست. سخنی است که نه برای زمان و زمین خاص، که برای همه‌ی دوران و جهانیان است.

این نامه، منشور سیاست است و مرام عدالت؛ عهدی است میان والی و رعیت، میان حاکم و محکوم، میان دل‌های جویای حق و دست‌های تشنه‌ی داد. در آن، حاکم را پند است و کارگزار را هشدار؛ تازیانه‌ی بیداری است بر پشت ستمکار و مرهمی شفابخش است بر جان دردمند.

در این عهدنامه، امام علی (ع) مالک را به تقوا می‌خواند و از تکبّر می‌رهاند؛ به مردم‌داری امر می‌کند و از ستم بر آنان برحذر می‌دارد. مردمان را یا برادر دینی می‌داند یا همسان در آفرینش؛ و والی را ناظر بر حقوقشان و پاسدار از کرامتشان می‌شمارد.

سه بخش این مثنوی، آیینه‌ی همین حقیقت است:
نخست، آراستن جان به ایمان و فروتنی، و زدودن دل از نخوت و خودکامگی.
دوم، برپاداشتن عدالت در میان سپاهی و قاضی، دهقان و صنعتگر، مستمند و یتیم.
سوم، نگاه داشتن حکومت به مثابه امانتی الهی، و یاد کردن همیشگی مرگ و معاد، تا والی در دام دنیا مغرور نشود.

این نامه، نه تنها فرمانی سیاسی، که رساله‌ای اخلاقی و عهدی الهی است؛ اگر حاکمان امروز بخوانند و به کار بندند، زمین از ستم تهی شود و زمان از عدل لبریز.

فهرست مطالب

مقدمه (به نثر مسجع)

  • عظمت نامه‌ی امام علی (ع) به مالک اشتر
  • جایگاه تاریخی و اجتماعی نامه
  • هدف از سرایش مثنوی حماسی

بخش اول: منشور ایمان و عدالت (بیت ۱ تا ۱۰۰)

  • درود بر خدا، پیامبر و امام علی (ع)
  • معرفی مالک اشتر و مأموریت او
  • سفارش به تقوا و فروتنی
  • یادآوری حقوق مردم (یا برادر دینی یا همسان در آفرینش)
  • هشدار از استبداد، خودخواهی و ظلم

بخش دوم: سیاست و سامان اجتماع 

  • وظایف طبقات جامعه (سپاهیان، قاضیان، مالیات‌دهندگان، کشاورزان، صنعتگران، محرومان)
  • عدالت در تقسیم بیت‌المال
  • برخورد با محتکران و فساد مالی
  • گزینش کارگزاران درستکار
  • لزوم مشورت با اهل خرد و پرهیز از خویشاوندسالاری

بخش سوم: اخلاق و عهد الهی 

  • یاد مرگ و قیامت
  • حکومت به عنوان امانتی الهی
  • سفارش به مدارا با مردم و پرهیز از خشونت
  • اهمیت یتیم‌نوازی و حمایت از ضعفا
  • نتیجه‌گیری امام علی (ع) در نامه به مالک اشتر

نتیجه‌گیری 

  • پیوند سیاست و معنویت در نگاه امام علی (ع)
  • کاربرد جاودانه‌ی این نامه در همه‌ی دوران‌ها
  • ضرورت اجرای عدالت برای بقای حکومت‌ها
  • پیام پایانی برای حاکمان و کارگزاران

بخش اول: منشور عدالت و ایمان 

  • آغاز با نام خدا و درود بر پیامبر و اهل‌بیت (ع)
  • معرفی مالک اشتر و مأموریت الهی او
  • سفارش به تقوا، فروتنی، مهربانی با مردم
  • تأکید بر اینکه مردم یا برادر دینی‌اند یا همسان در آفرینش
  • هشدار از خودبینی، استبداد و غرور در حکومت

بخش دوم: سیاست و عدالت اجتماعی 

  • تقسیم جامعه به طبقات مختلف (سپاهیان، قاضیان، مالیات‌دهندگان، کشاورزان، صنعتگران، مستضعفان)
  • بیان وظیفه‌ی هر طبقه و نقش متقابلشان
  • اهمیت عدالت اقتصادی و مالیات عادلانه
  • منع از ظلم کارگزاران و خویشاوندان والی
  • توصیه به مشورت با اهل خرد و انتخاب مدیران درستکار
  • برخورد با محتکران، رباخواران و زورگویان

بخش سوم: اخلاق، معنویت و عهد الهی 

  • سفارش به ارتباط با خدا، یاد مرگ و قیامت
  • توصیه به مدارا، گذشت و فروتنی در برابر مردم
  • نگاه به حکومت به‌عنوان امانتی الهی، نه غنیمت دنیوی
  • پایان‌بندی با دعای امام برای توفیق مالک در برپایی عدالت و دین
  • تذکر اینکه سرانجام، حساب در پیشگاه خداست

 ویژگی‌های حماسی

  • استفاده از واژگانی چون: عدالت، شمشیر حق، پرچم ایمان، لشکر حق، ستمگران، دادگری، آزادگی.
  • لحن کوبنده و استوار همراه با تصویرسازی از میدان‌های نبرد حق و باطل، اما پیوندخورده با حکمرانی عادلانه.
  • تکرار نمادین نام مالک و خطاب‌های امام (ع) به او برای تاکید بر پیوند شاعرانه.

به نام خداوند یزدان پاک
که بخشد به دل‌ها صفا و ملاک

درود خدا بر رسول امین
چراغ هدایت، پیام‌آفرین

سلامی به مولا، علی مرتضی
که شد حجّت حق، به دین رهنما

فرستاد او نامه‌ای بس سترگ
به مالک، دلی با شجاعت چو گرگ

بگفتا: «تو را می‌فرستم کنون
به مصری که باشد سرای فسون»

«بگیر از دل خویش زهد و وقار
مبادا شوی غافل از کردگار»

«همه خلق یا برادر دین تواند
و یا در بشر هم‌نژاد تواند»

«مکن ظلم بر مردمان ای پسر
که ظلم است ویرانگر ملک و سر»

«به تقوا نگه دار راه درست
که با عدل، بر تخت دولت توست»

۱. به نام خداوند یزدان پاک
که بخشد به دل‌ها صفا و ملاک

۲. خداوند رحمان، خدای رحیم
جهان‌آفریننده‌ی ناز و نعیم

۳. درود خدا بر رسول امین
چراغ هدایت، پیام‌آفرین

۴. نبی‌ای که شد مقتدای بشر
امین خدا در همه خیر و شر

۵. درود دگر بر علی مرتضی
که اوست از حق به حق رهنما

۶. وصی رسول و امام هدی
چراغی که افروخت راه خدا

۷. امیری که شمشیر او برق زد
دل کفر را در جهان غرق زد

۸. به مالک چنین گفت با مهر و داد
که ای یار باوفا و رشاد

۹. تو را می‌فرستم به مصر آن زمان
که باشی ز حق پاسدار و امان

۱۰. به قومی که بودند در امتحان
گهی بر ره عدل، گهی بر گمان

۱۱. تو مالک! بدان این امانت خطیر
تو را می‌دهد خالقت دستگیر

۱۲. به تقوا بیارای دل را نخست
که با عدل، بر تخت دولت توست

۱۳. مکن هرگز از خویش خود را بزرگ
که گردد دلت همچو کوهی سترگ

۱۴. چو غرور آید به جانت ز زور
به یاد خدا باش در شام و صُبُح

۱۵. مبادا بگویی «منم پادشا
که فرمان من هست حکم خدا»

۱۶. که این‌گونه گفتار و رفتار زشت
به ظلم و تباهی برد کار و کِشت

۱۷. دل مردم از عدل گردد غنی
مبادا کنی با ستم همسری

۱۸. رعیت تو یا برادر به دین
و یا هم‌نفس در سرای زمین

۱۹. اگر لغزشی کرد یا اشتباه
مکن تیز شمشیر جور و گناه

۲۰. چو خواهی که یزدان کند عفو تو
تو هم بگذر از بنده‌ی نیک‌خو

۲۱. به یادت بود روز محشر یقین
که باید جواب تو در پیش بین

۲۲. مکن ظلم بر خلق، ای نیک‌خواه
که ظلم است آتش، بسوزد سپاه

۲۳. به مردم تو دلدار و مهربان
که باشند لشکر به میدان و جان

۲۴. سپاه تو بی‌خلق ناید به کار
که مردم سپاهند در روزگار

۲۵. مبادا سپاه از تو گیرد مجال
که بگشاید از عدل و دادت جمال

۲۶. برای همه حق رعیت نگه
مکن در دل خود جز صفا و ره

۲۷. به کارآزموده گمار آن‌که راست
نه آن‌که به نیرنگ و تزویر خواست

۲۸. بپرهیز از آن کس که دارد خطا
که پیشینه‌اش پر ز جور و جفا

۲۹. به نزدیک کن مرد اهل یقین
که یار تو باشد به راه مبین

۳۰. کسی را که گوید به تو حرف حق
بده گوش و منگر به آن با تنق

۳۱. مبادا خویشانت شوند عاملان
که گردند بر خلق ظلم‌آوران

۳۲. چو دیدی خطایی ز نزدیک خویش
بگیرش، مده حرمت و جای و کیش

۳۳. به مال رعیت مده دست زور
که گردد دل مردم از تو نفور

۳۴. چو بازرگرت دیدی اهل فریب
برانداز با حکم پروردگار غریب

۳۵. بپرهیز از احتکار و جفا
که ویران کند ملک را بی‌صفا

۳۶. به قاضی بگو: عدل باید نخست
مبادا که گیرد ز رشوت درست

۳۷. گزیند به عدل و به انصاف حکم
نه با مال و قدرت شود در ستم

۳۸. به هر کس که باشد نیازش فراخ
ده از بیت‌المال ای نگار سپاخ

۳۹. که مال خدا هست نه مال تو
به عدلش رسان مردمان بی‌گنه

۴۰. چو مالیات خواهی ز مردم ستان
مکن تیز و بی‌رحم با این جهان

۴۱. به اندازه گیر و به داد و به عدل
که بر خویش مپسند جز راه فضل

۴۲. چو فشاری نهی بر دل کشاورز خرد
زمین خشک گردد، حیاتش بَرد

۴۳. به دهقان بده فرصت کشت و کار
که آباد گردد سراسر دیار

۴۴. که گر کِشت و زرع از میان شد فنا
سپاهت نماند و بمیرد بنا

۴۵. به محرومان مصر کن التفات
که این است راه ره حق و نجات

۴۶. گشاده نما روی با بینوای
که یاری تو باشد ره خالق رای

۴۷. به دیدارشان وقت ویژه بده
که یزدان دهد بر دلت نور ره

۴۸. مبادا که لشکر شود مانعین
که از دیدن خلق باشی غمین

۴۹. فروتن بمان همچو عبد حقیر
که این است راه سرافراز و پیر

۵۰. مکن بی‌گناهان رعیت هلاک
که لرزد ز جور تو پایه و خاک

۵۱. چو فرمانبری از خدای جهان
شود دولتت جاودان در امان

۵۲. مبادا که دنیا فریبد تو را
به یادت بود مرگ و روز جزا

۵۳. مکن غفلت از قبر تنگ و هراس
که بر خلق بگشاید آن روز پاس

۵۴. تو را حکومت امانت بود
نه غارتگری، عدل عادت بود

۵۵. که فردا ز کردار تو پرسش است
و ز اعمال تو بر ملا آتش است

۵۶. به سنّت نگه دار آیین دین
که باشد چراغ تو در راه بین

۵۷. به مردان حق کن مشورت به کار
که اندرز نیکوست در روزگار

۵۸. مبادا که رأی تو گردد خطا
که مشورت آرد به تو صد صفا

۵۹. به فرمان خدا باش پیوسته یار
که یاری دهد در مسیر و گذار

۶۰. مبادا کنی ظلم در کار دین
که این است بر جان تو آتش برین

۶۱. چو خواهی بمانی به تاریخ یاد
مکن بر رعیت به جز عدل داد

۶۲. تو را نیک‌نامی بماند ز عدل
نه از قصر و زر، نه ز کاخ و بدل

۶۳. کسی کو کند بر دل خلق مهر
خدا بر دلش باز بگشاید بهر

۶۴. رعیت چو بیند صفای تو را
شود عاشق و یاور رای تو را

۶۵. مبادا به خلوت کنی کار شوم
که رسوا شوی چون برآید به بوم

۶۶. نهان و عیان تو باید یکی
که بیننده یزدان به هر ناحیه

۶۷. چو حق را ببینی، بگو بی‌دریغ
مکن پرده‌پوشی ز خوف و ز ریغ

۶۸. مبادا که دنیا بگیرد دلت
که در مرگ، بستاند از تو غلط

۶۹. به یادت بود منزل آخرین
که باید دلی پاک داری یقین

۷۰. مکن کارگر را تو خوار و ضعیف
که باشد به عدل و صفا در شریـف

۷۱. چو یاری خدا با تو باشد رهین
به هر کار باشی تو پیروز دین

۷۲. مبادا فراموش گردد نیاز
به محروم و درمانده و بی‌نماز

۷۳. تو از بیت‌المال نصیبی بده
که گردد دل خسته‌ی او پر ز ره

۷۴. به مردم نگو: من سرور شما
که این است کردار بیهوده و نا

۷۵. تو بنده خدایی و خادم رهی
نه سلطان و شاه و نه صاحب گهی

۷۶. چو خدمت کنی خلق، باشد گواه
که یزدان دهد بر تو فیض و پناه

۷۷. به دشمن اگر حمله کردی به کار
مدارا نما در نبرد و کنار

۷۸. مکن کشتن بی‌گناهان خلق
که این است کردار ظالمان حلق

۷۹. چو اسیر به دست تو آید، مدام
مکن خوار و زار و مبادا به کام

۸۰. به نیکی پذیرش کن و مهربان
که این است راه رسول و بیان

۸۱. به عهد و وفا باش همواره پای
که عهدشکند خوار گردد به جای

۸۲. تو مالک! دل از حق مگردان به کس
که جز او نخواهی تو یاری و بس

۸۳. چو در راه حق گام برداشتی
به پیروزی جاودان داشتی

۸۴. به عدل و صفا مر تو رازی بدان
که باشد کلید ظفر در جهان

۸۵. مبادا بخواهی ز قدرت غرور
که فردا شوی در عذابش اسیر

۸۶. تو را زین سخن‌هاست پندی بزرگ
که با عدل گردد جهان چون ز مرگ

۸۷. چو مردم ببینند داد و صفا
به جان تو گردند یاران خدا

۸۸. رعیت چو یار تو شد در امان
نداری تو هرگز هراس از جهان

۸۹. تو مالک! بمان پای‌بند رهی
که باشی در آیین اسلام شهی

۹۰. به هر جا که ظلمی پدیدار شد
تو را عدل باید که پرگار شد

۹۱. چو قاضی تو را داد با عدل گفت
مکن منع، زیراست از حق نهفت

۹۲. به اهل هنر و تجارت بگو
که نیرنگ و بیداد ناید نکو

۹۳. مکن بر دهقان ستم در زمین
که کشت است پایه‌ی آباد دین

۹۴. به آباد کردن بکوش ای پسر
که ویرانی آرد به جانت خطر

۹۵. اگر خواهی آباد گردد دیار
ببخشا به مردم ز بیت‌المال

۹۶. تو را زین سخن‌هاست عهدی سترگ
که با عدل گردد دلت همچو مرغ

۹۷. مبادا شوی در خطای هوا
که گردد دل خلق از تو جدا

۹۸. تو بنده خدایی، امانت پذیر
مکن ظلم بر کس، که باشد خطیر

۹۹. به تقوا نگه دار دل را همی
که با عدل باشد تو را حرمتی

۱۰۰. چو انجام شد بخش اول کنون
به یاد خدا باش در هر فسون

۱۰۱. رعیت همه در طبقاتند چند
که هر یک به دیگر بود پایبند

۱۰۲. نخستین سپاهی، نگهبان دین
که باشند در جنگ یار یقین

۱۰۳. دگر قاضیان، عادل و بی‌گناه
که گیرند حق از ستمکار راه

۱۰۴. نویسندگانند پس از آن به کار
که بنویسند احکام پروردگار

۱۰۵. سپس اهل مالیه و خراج
که دارند کشور به عدل و رواج

۱۰۶. دگر کشاورز و دهقان زحمت‌کش
که سازند آباد این خاک و خش

۱۰۷. پس آن بازرگان و صنعتگران
که باشند سازنده در هر مکان

۱۰۸. سرانجام درویش و مسکین و مست
که محتاج یاری چو بنده به دست

۱۰۹. به هر طبقه حق بده عادلانه
مکن فرق بین فقیر و توانـه

۱۱۰. که هر طبقه در نظام جهان
به دیگر بود بسته در هر مکان

۱۱۱. سپاه است بی‌نان، نگردد قوی
به کشاورزان بسته باشد روی

۱۱۲. رعیت دهد خرج و ساز سپاه
سپاه است دیوار دین و پناه

۱۱۳. قضا بی‌سپاه و رعیت چه سود؟
که با عدل گردد زمین بسود

۱۱۴. همه را به هم بسته یزدان حکیم
که باشد نظام جهان مستقیم

۱۱۵. تو باید بدانی حقوق همه
مکن جز به عدل و صفا دِرَمه

۱۱۶. مبادا سپاهی شود برترت
که گیرد دل خلق و ویران سرت

۱۱۷. تو مردم نگه دار و با عدل باش
که عدل است بر تخت دولت تراش

۱۱۸. چو کارگزاری برگزینی به کار
گزین آن‌که دارد صفای دیار

۱۱۹. مکن بر کسی حکم بی‌امتحان
که گردد پشیمانی آخر عیان

۱۲۰. بپرس از خردمند و اهل بصیر
که کی را توان کرد بر کارگیر

۱۲۱. ببر دور مردان پر طمع و زشت
که پیشینه‌شان بود پر جور و کِشت

۱۲۲. بگیر آن‌که دارد امانت به دل
به کردار نیکو بود همسمل

۱۲۳. کسی را برگزین که چون راز گو
بگوید به تو راست، نه رنگ و بو

۱۲۴. کسی کز تو نترسد به گفتار حق
نه از بیم مال و نه تیغ و تنق

۱۲۵. مبادا که نزدیک و خویش تو را
دهی کار مردم، کنی ناروا

۱۲۶. که خویشان اگر حاکم آیند زود
رعیت شود زیر جور و کبود

۱۲۷. چو دیدی خطایی ز نزدیک خویش
مکن چشم پوشی، مده حرمت و کیش

۱۲۸. که مردم چو بینند تبعیض و جور
شود دل ز والی پر از درد و شور

۱۲۹. ز بیت‌المال، مال مردم ببخش
به محتاج و درمانده و جان‌به‌دخش

۱۳۰. مبادا خزینه کنی مال خلق
که گردد دعاها همه بر تو حلق

۱۳۱. رعیت چو بینند انصاف و داد
شود مهرشان در دلت جاودان

۱۳۲. مکن گرد مال حرام و گناه
که گیرد تو را در قیامت سیاه

۱۳۳. تو بازرگرت را بگو: عدل ورز
مکن نیرنگ و احتکار و ستمگرز

۱۳۴. که بازرگرت گر کند احتکار
شود روزگارت سیه در دیار

۱۳۵. تجارت چو با عدل گردد روا
دهد رونق و برکت این خاک را

۱۳۶. به قاضی بگو: عدل را پیش گیر
مکن حکم جز حق، ز باطل بپیر

۱۳۷. مبادا که رشوت بگیرد به کار
که گردد ز عدل و صفا بی‌نگار

۱۳۸. قضا گر شود با زر و زور جفت
شود ریشه عدل و دیانت نهفت

۱۳۹. به مردم بگو: نزد قاضی روید
که حق خود از جور بستانید

۱۴۰. قضاوت چو گردد به حق استوار
امانت بماند به شهر و دیار

۱۴۱. ز مالیات‌گیران گزین پاک‌دست
که از بیت‌المال نبرند مست

۱۴۲. مبادا بگیرد خراجی فزون
که ویران کند کاخ و کشت و زَرون

۱۴۳. اگر بر رعیت کنی سخت‌گیری
شود دشت ویران و خشک از زری

۱۴۴. رعیت چو بی‌رمق و ناتوان
سپاهت نماند دگر در جهان

۱۴۵. به دهقان بگو: کار کن بی‌ملال
که دولت به کشت است و آباد و مال

۱۴۶. زمینت چو آباد گردد به عدل
دهد خوشه‌ها، گندم و میوه و بَدل

۱۴۷. اگر کشت و زرع از میان شد فنا
نداری تو لشکر، نه دولت، نه جا

۱۴۸. پس از کشت، بازرگرت را ببین
که با عدل و انصاف باشد قرین

۱۴۹. مبادا کند سود ناحق به خلق
که گردد دعا بر تو تیر و حلق

۱۵۰. تو باید که باشد رعیت عزیز
نه خوار و نه مسکین و نه بی‌تمیز

۱۵۱. به درویش و مسکین نما مهربان
که یاری تو باشد ره جاودان

۱۵۲. بخشی از زمانت بده خاصه‌شان
که بشنوی از دل غم‌ناکشـان

۱۵۳. مبادا بگیری به دیدارشان
سپاه و گروهی ز دربارشان

۱۵۴. به تنهایشان بین و بنشین به مهر
که بشکسته گردد دل رنج‌بر

۱۵۵. فروتن چو بنشینی با فقیر
خدا بر دلت بگشاید مسیر

۱۵۶. مبادا که بینوا گردد اسیر
به چنگال ظلم و به نیرنگ پیر

۱۵۷. رعیت به یادت کند آفرین
چو بینی به حال ضعیفان یقین

۱۵۸. بپرهیز ز آن کس که در مال خلق
کند دست‌درازی، شود خصم حلق

۱۵۹. به کار حساب و امانت نگاه
که هر لحظه باشی تو در پیشگاه

۱۶۰. اگر بیت‌المال شد اندر فساد
تو مسؤول آنی به روز معاد

۱۶۱. مکن مال مردم تو خرج هوس
که فردا دهی پاسخ آن پیش کس

۱۶۲. امین باش بر مال و بر جانشان
که باشد امانت ز یزدانشان

۱۶۳. مبادا کنی در خزانه گناه
که گردد دل خلق پر از آه

۱۶۴. چو عدل و امانت شود در میان
بماند تو را نام در جاودان

۱۶۵. تو مالک! به حق کار بگمار و بس
که این است راه رهایی ز کس

۱۶۶. ز گمراه و فاسد ببر زود دست
که جز شر نیارد به شهر و به پست

۱۶۷. گزین مرد پاکیزه کردار نیک
که باشد ز نیرنگ و مکر اندکیک

۱۶۸. چو باشد وزیرت خردمند و پاک
نگردد به ظلم و به جور و هلاک

۱۶۹. مبادا به جاه و به مالش گزین
که فاسد شود ملک و دین بر زمین

۱۷۰. به یارت بگو: با صفا یار باش
نه با نیرنگ و فریب و تلاش

۱۷۱. وزیرت چو فاسد شد و بدنهان
کند ملک و ملت تو ویران جهان

۱۷۲. پس آگاه کن دیده از کارشان
که یابی خطا ز اندو بارشان

۱۷۳. به هر حال، عدل است بنیاد دین
نه شمشیر و زر، نه غرور و حنین

۱۷۴. رعیت چو بیند تو را دادگر
شود عاشق و یار در این بوم و بر

۱۷۵. سپاهت چو بیند وفای تو را
به جانش سپارد دعای تو را

۱۷۶. چو قاضی ببیند تو را با صفا
کند عدل در شهر چون مصطفی

۱۷۷. رعیت چو بیند صفا در دلت
شود یار تو در همه منزلت

۱۷۸. مبادا به سستی کنی در قضا
که گردد خراب از تو راه خدا

۱۷۹. به اهل هنر هم نظر کن مدام
که صنعت بود مایه‌ی اقتصاد

۱۸۰. به آهنگر و نساج ده حرمتت
که آباد گردد وطن، ملّتت

۱۸۱. به کارگران کن عنایت به مهر
که بی‌کارگر نیست آباد شهر

۱۸۲. مبادا شود دستشان بی‌نوا
که باشد به صنعت وطن پرصفا

۱۸۳. رعیت چو بیند تو را دادرس
کند جان خود را فدای تو بس

۱۸۴. به یارت بگو: دشمنان را مبین
که در ظلم و بیداد باشند قرین

۱۸۵. مبادا به دشمن دهی دست خویش
که گردد به خوناب آلوده کیش

۱۸۶. تو مالک! تو را عهد باشد سترگ
که با عدل بمانی چو خورشید برگ

۱۸۷. مبادا به عهدت کنی بی‌وفا
که بی‌عهدی آرد تو را در بلا

۱۸۸. به دشمن اگر عهد بستی به کار
وفا کن، که این است دین کردگار

۱۸۹. دروغ و خیانت نیاورد سود
که رسوا شوی در جهان بس زود

۱۹۰. چو پیمان شکستی، شود دشمن شاد
که ننگ است بر تو، بماند به یاد

۱۹۱. پس از عهد و پیمان مگردان نظر
که یزدان بود یار اهل وفا

۱۹۲. به یارت بگو: عهد بشکن مکن
که این کار، رسوایی اندر سخن

۱۹۳. به مردم بگو: بر امانت درست
که این است در راه ایمان نخست

۱۹۴. چو یاری کنی مردمان با صفا
خدا یار تو باشد اندر وفا

۱۹۵. مبادا که غافل شوی از خدا
که اوست نگهبان ملک و بقا

۱۹۶. چو یادت بود روز محشر یقین
به عدل آیدت یاری و ناز و زین

۱۹۷. به ظلم و جفا بر رعیت مبین
که باشد جزا آتش اندر زمین

۱۹۸. تو مالک! بمان بر ره عدل پاک
که گردد دل خلق بر تو ملاک

۱۹۹. جهان سر به عدل است پاینده‌تر
نه با ظلم و بیداد و خون‌خواریان

۲۰۰. تو را نامه مولا چنین رهنمود
که با عدل باشی، بمانی ستود

 

۲۰۰. به یاد قیامت دل آگاه کن
سر انجام کارت هویدا کن

۲۰۱. مبادا غرورت فریبد تو را
که کوتاه گردد همه هر دو پا

۲۰۲. نگاهت به دنیا چو برق گذر
جهانت امانت نه تخت و ظفر

۲۰۳. مبادا حکومت شود دام تو
که دوزخ شود عاقبت کام تو

۲۰۴. به محرومان از مال خود کن عطا
که باشد رضای خدا با تو جا

۲۰۵. مزن بر ضعیفان، مکن جور و کیـن
که نفرینشان بشکند آسمان

۲۰۶. چو یاران حق را به عدل آوری
دعای سحرگاه همراه بری

۲۰۷. مبادا ز راه خدا منحرف
که باشد عذابت به دوزخ شعف

۲۰۸. به یاد فقیران شب و روز باش
دل اهل یتیمان ز غم شاد باش

۲۰۹. به داور گمار آن که عادل بود
به مال حرامی گرفتار نبود

۲۱۰. مبادا که قاضی به رشوت فتد
به گرداب ظلمت چو آفت فتد

۲۱۱. به خشم مبین حکم در کارزار
به حلم است بر تخت دین پایدار

۲۱۲. ز دنیا مبر بهره‌ی بی‌حساب
که گردد روانت به فردا خراب

۲۱۳. به اخلاص کار تو را سازد نور
که گردد ز باطل همه دور و دور

۲۱۴. ز جانت برآید دعای فقیر
به درگاه رحمان شود راهگیر

۲۱۵. به عهد خداوند پیمان شکن
که لعنت رسد بر تو در انجمن

۲۱۶. مبادا که سازش کنی با فساد
که بگسلد ایمان و گردد بباد

۲۱۷. به یاد علی باش در هر عمل
که او رهبر دین و سلطان دل

۲۱۸. وصیت همین است، ای مالک من
که با عدل باشی به هر انجمن

۲۱۹. مکن تندخویی، مدار آزرم
که خشم آتش آورد بی‌نظم

۲۲۰. به لطف و به رأفت بکن کار خویش
که مردم شوند از تو در صلح و پیش

۲۲۱. مبادا ز مردم جدا ساز دل
که گردد حکومت تو بی‌حاصل

۲۲۲. تو باشی امانت‌گذار خدا
که با عدل گردی سزاوار جا

۲۲۳. مکن غافل از مرگ ای شهریار
که فردا تو را گیرد از تخت، دار

۲۲۴. به جانت وصیّت همین بر تو باد
که حق است راه تو، با اعتماد

۲۲۵. به عدل آفرینی ز حق یاریاب
که بر تخت دولت شوی کامیاب

۲۲۶. مکن جز به تقوا ز مردم طلب
که با آن تو یابی سعادت به شب

۲۲۷. به انصاف باش ای امیر بزرگ
که گردد به نامت جهان پر ز برگ

۲۲۸. مبادا که بینی گناهی ز خویش
بپوشی، ولی غیر را کنی پیش

۲۲۹. به مردم مده جز به حق داوری
که با عدل گردد دلت سروری

۲۳۰. وصیت کنم بار دیگر تو را
به تقوا، به ایمان، به راه خدا

۲۳۱. نترسی ز دشمن، که یاری خداست
دل خسته‌ات را همیشه دواست

۲۳۲. مبادا که غافل شوی از یتیم
که آهش بسوزد دلت را مقیم

۲۳۳. چو مظلوم خواند، به فریاد رس
که یاری مظلوم بود شرط بس

۲۳۴. به عهد و به پیمان خدا باش راست
که عهدش چراغ است و نورت ز جاست

۲۳۵. به درگاه حق کن تو هر شب دعا
که روزت شود روشن و با صفا

۲۳۶. وصیت همین است تا جاودان
که باشی تو بر عدل، روشن‌روان

۲۳۷. اگر بر طریق عدالت روی
جهانت سراسر به خیرت شود

۲۳۸. به مالک چنین گفت مولا علی
که راهت بود رهبر منجلی

۲۳۹. تو در مصر بر عدل بنیاد کن
جهانت به داد و وفا شاد کن

۲۴۰. چو باشد عدالت پر و بال تو
جهانت شود پر ز احوال نو

۲۴۱. مکن جز به تقوا ز کس انتظار
که تقواست سرمایه‌ی استوار

۲۴۲. مبادا که با خویش و پیوند خویش
کنی ظلم بر مردم سخت‌کیش

۲۴۳. به جانت وصیّت دوباره دهم
که عدل است سرمایه‌ی بیش و کم

۲۴۴. به انصاف باش و به رحمت عمل
که باشد ز کردار تو کام دل

۲۴۵. به دنیا مشو مست و غافل ز مرگ
که مرگ است پایان هر نیک و برگ

۲۴۶. چو رفتی ز دنیا بماند عمل
که با عدل گردد روانت خجل

۲۴۷. مبادا که از ظلم گردد دلت
که ظلم است ویرانگر منزلت

۲۴۸. به رحمت بگیر اهل ایمان خویش
که با مهر گردد دلت روشنیش

۲۴۹. تو را زین وصایاست راه رهایی
که باشد سراسر چراغ خدایی

۲۵۰. وصیّت تمام است بر تو کنون
که با عدل باشی به روز و به خون

۲۵۱. به عهد خدا عهد خود استوار
که یاری دهد در همه کارزار

۲۵۲. مبادا که با دشمنان عهد خویش
کنی بشکنی تا شوی بی‌ریش

۲۵۳. به مالک چنین گفت مولا امین
که باشی تو در عدل، پیش‌آفرین

۲۵۴. به مردم رسان مهر و رحمت مدام
که یاری تو باشد خدای قیام

۲۵۵. مبادا که غافل شوی ز نیاز
که فقر است دری به سوی نماز

۲۵۶. به هر کار کن یاد یزدان نگار
که باشد تو را راه روشن، قرار

۲۵۷. ز دنیا مجوی جز ره آخرت
که دنیا بود مایه‌ی غفلتت

۲۵۸. به فردا نظر کن، به محشر گریز
که با عدل گردد دلت سر به زیر

۲۵۹. به مالک چنین گفت شاه نجف
که عدل است سرمایه‌ی هر شرف

۲۶۰. تو در کار خویش اخلاص آور به دل
که یاری دهد حق، تو را در عمل

۲۶۱. مبادا که بینی دل‌آزارها
که با عدل گردد همه کارها

۲۶۲. به درگاه یزدان مناجات کن
که با او بود فتح و برکات کن

۲۶۳. وصیت همین است پایان سخن
که باشی تو در عدل مرد زمن

۲۶۴. به عهد الهی وفادار باش
که با آن تو یابی سعادت فراش

۲۶۵. مبادا که با ظلم هم‌پیمان شوی
که با عدل باشد جهان نیکویی

۲۶۶. چو مالک به فرمان مولا رود
جهان پر ز عدل و صفا بشود

۲۶۷. ز نامش بماند به تاریخ یاد
که عدل است راهش به هر جا نهاد

۲۶۸. علی گفت: ای مالک دلیر
که بر تخت مصر آیت حق بگیر

۲۶۹. به تقوا و عدل آسمان را بگیر
به ظلم و ستم، خلق را زود میر

۲۷۰. تو را من فرستادم از بهر دین
که باشی چراغ ره مؤمنین

۲۷۱. چو باشی تو با عدل و تقوای حق
جهانت شود پر ز آرام و شفق

۲۷۲. مبادا که در مال مردم کنی
به ظلم و به حیله تصرف کنی

۲۷۳. به انصاف گیر آنچه باشد روا
که با عدل گردد دلت پر ضیا

۲۷۴. وصیت کنم بار دیگر ترا
به عدل و کرامت، به راه خدا

۲۷۵. به مردم تو باشی چو پدر به جان
که با عدل گردد تو را کامران

۲۷۶. مبادا که با مال مردم شوی
به بیداد و طغیان هم‌آوا شوی

۲۷۷. به عهد خداوند پیمان‌گذار
که با عدل باشی همیشه به کار

۲۷۸. وصیت تمام است اینک کنون
که باشی تو در عدل مرد فسون

۲۷۹. به تقواست یاری تو ای شهریار
که گردد تو را دین خدا پایدار

۲۸۰. مبادا به ظلمی کنی دست باز
که گردد به فردا تو را احتراز

۲۸۱. به عدل است دولت تو پاینده باد
که با آن شود ملک مصر آباد

۲۸۲. وصیت همین است، ای مالک دین
که با عدل باشی به هر سرزمین

۲۸۳. به عهد خداوند کن استوار
که با آن تو یابی مدد در دیار

۲۸۴. مبادا که غافل شوی ز قیام
که باشد تو را بر خداوند وام

۲۸۵. وصیت به تقواست و عدل و صفا
که یاری دهد در همه کارها

۲۸۶. به مالک چنین گفت شاه نجف
که عدل است سرمنزل هر شرف

۲۸۷. تو در مصر بر عدل بنیاد کن
جهانت به داد و وفا شاد کن

۲۸۸. چو باشد عدالت چراغت به شب
جهانت شود روشن و پر طرب

۲۸۹. مبادا که در ظلم گیری نفس
که با عدل گردد تو را جان و بس

۲۹۰. وصیت همین است پایان کلام
که عدل است سرمایه‌ی هر مرام

۲۹۱. به عهد خداوند پیمان ببند
که با آن شوی در جهان ارجمند

۲۹۲. به مالک وصیّت شد این بار هم
که با عدل باشی تو در بیش و کم

۲۹۳. به تقواست سرمایه‌ی هر وجود
که با آن دل تو شود بس سرود

۲۹۴. چو باشی تو با عدل و تقوای دین
جهانت شود روشن و شیرین مبین

۲۹۵. مبادا که با ظلم گردد دلت
که عدل است سرمایه‌ی منزلت

۲۹۶. وصیت به مالک چنین شد تمام
که عدل است رهبر، صفا و قیام

۲۹۷. به درگاه یزدان دعایت کنم
که با عدل باشی تو در بیش و کم

۲۹۸. تو باشی به تقوا و عدل استوار
که با آن تو یابی بهشت و بهار

۲۹۹. به مالک وصیّت تمام آمدست
که عدل است سرمنزل هر سرنوشت

۳۰۰. دعای علی این بود ای جوان
که باشی تو با عدل، یار جهان

نتیجه‌گیری 

این نامه، چراغ هدایت است و آیینه‌ی عدالت؛ کلامی است که از دل امامی الهی بر قلم جاری شد و به جان عاشقان نشست. سخنی است که نه برای زمان و زمین خاص، که برای همه‌ی دوران و جهانیان است.

این نامه، منشور سیاست است و مرام عدالت؛ عهدی است میان والی و رعیت، میان حاکم و محکوم، میان دل‌های جویای حق و دست‌های تشنه‌ی داد. در آن، حاکم را پند است و کارگزار را هشدار؛ تازیانه‌ی بیداری است بر پشت ستمکار و مرهمی شفابخش است بر جان دردمند.

در این عهدنامه، امام علی (ع) مالک را به تقوا می‌خواند و از تکبّر می‌رهاند؛ به مردم‌داری امر می‌کند و از ستم بر آنان برحذر می‌دارد. مردمان را یا برادر دینی می‌داند یا همسان در آفرینش؛ و والی را ناظر بر حقوقشان و پاسدار از کرامتشان می‌شمارد.

سه بخش این مثنوی، آیینه‌ی همین حقیقت است:
نخست، آراستن جان به ایمان و فروتنی، و زدودن دل از نخوت و خودکامگی.
دوم، برپاداشتن عدالت در میان سپاهی و قاضی، دهقان و صنعتگر، مستمند و یتیم.
سوم، نگاه داشتن حکومت به مثابه امانتی الهی، و یاد کردن همیشگی مرگ و معاد، تا والی در دام دنیا مغرور نشود.

این نامه، نه تنها فرمانی سیاسی، که رساله‌ای اخلاقی و عهدی الهی است؛ اگر حاکمان امروز بخوانند و به کار بندند، زمین از ستم تهی شود و زمان از عدل لبریز.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
نامه ای به مالک

نامه‌ی امیرالمؤمنین علی (ع) به مالک اشتر نخعی است. این نامه در نهج‌البلاغه (نامه‌ی ۵۳) آمده و از مشهورترین و جامع‌ترین متون اسلامی در باب عدالت اجتماعی، سیاست دینی، اخلاق حکومتی، و حقوق مردم است.

این نامه را بسیاری از اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان، منشور حکمرانی عادلانه دانسته‌اند. حتی سازمان ملل بخشی از آن را به عنوان سند برتر حقوق بشری معرفی کرده است.

 در این نامه حضرت علی (ع) به مالک اشتر ــ که او را به حکومت مصر منصوب می‌کند ــ توصیه‌های فراوانی می‌فرماید. خلاصه‌ای از محورها:

  1. پرهیز از خودخواهی و استبداد: بپرهیز از خودپسندی و دل سپردن به قدرت.
  2. عدالت در حق مردم: مردم یا برادر دینی تو هستند یا همانند تو در آفرینش.
  3. رسیدگی به نیازمندان و ضعیفان: بیشتر توجه را به محرومان معطوف دار.
  4. گزینش کارگزاران شایسته: بهترین یاران تو باید دیندارترین، خردمندترین و صادق‌ترین افراد باشند.
  5. نظم مالی و مالیات: مالیات باید با عدالت گرفته شود و صرف آبادانی و رفاه مردم گردد.
  6. جلوگیری از ظلم و فساد: ستم به مردم، نابودی حکومت را در پی دارد.
  7. رفتار انسانی با دشمنان: حتی در جنگ، اخلاق و انصاف رعایت شود.

این فرمانی است از بنده خدا، علی امیرالمؤمنین، به مالک بن حارث اشتر، هنگامی که او را به حکومت مصر منصوب کرد تا از جانب خدا مالیات‌های آن سامان را گرد آورد و با دشمنان بجنگد و کار مردم را اصلاح کند و شهرهای آن دیار را آباد نماید.

ای مالک! بدان من تو را به سرزمینی می‌فرستم که پیش از تو حکومت‌ها و دولت‌ها بر آن رفته‌اند، بعضی عادل بوده‌اند و بعضی ستمگر. مردم درباره‌ی کارهای تو همان خواهند گفت که تو درباره‌ی کارهای والیان پیش از خود می‌گفتی. بهترین اندوخته‌ی والی، کردار نیکو و عدالت در میان مردم است. پس دل خویش را از مهر و محبت به رعیت آکنده ساز و با آنان مهربانی کن.

مردم دو دسته‌اند: یا برادر دینی تو هستند، یا همانند تو در آفرینش. اگر لغزشی از آنان سر زد، یا خطایی مرتکب شدند، یا گناهی بر آنان رفت، از روی خطا یا عمد، عذرشان را بپذیر و همان‌گونه که دوست داری خدا تو را ببخشاید، تو هم آنان را ببخش.

ای مالک! مبادا هرگز بگویی «من فرمانروا هستم، دستور می‌دهم و باید اطاعت شود»، زیرا این‌گونه خودخواهی دل را فاسد و دین را تباه و حکومت را به زوال می‌کشاند. اگر در اثر قدرتی که داری، دچار بزرگی و خودپسندی شدی، به بزرگی و قدرت بی‌پایان خدا بنگر که برتر از توست و تو را از این حالت بازمی‌دارد.

برای رعیت سهمی از بیت‌المال و نعمات کشور قرار بده. بدان که آنان ستون دین، جمعیت مسلمانان، و نیروهای دفاعی در برابر دشمنان هستند. پس از آنان دلجویی کن و به آنان مهربانی نما.

ای مالک! مبادا سپاهیان تو را از رسیدگی به مردم بازدارند. مردم ستون حکومت‌اند، و لشکر وسیله دفاع است. پس توجهت نخست باید به مردم باشد.

بدان که رعیت طبقات گوناگون دارد:

  1. سپاهیان خدا
  2. نویسندگان و دبیران عمومی
  3. قاضیان عادل
  4. کارگزاران انصاف
  5. اهل جزیه و مالیات‌دهندگان
  6. بازرگانان و صنعتگران
  7. طبقه پایین و نیازمندان

هر یک از این طبقات جز به وسیله دیگری سامان نمی‌یابد. سپاهیان پاسدار مردم‌اند. مردم هزینه سپاه را از مالیات می‌پردازند. قاضیان برای مردم دادگری می‌کنند. خدا همه را به هم محتاج ساخته است. پس حق هر کدام را رعایت کن.

ای مالک! هیچ‌یک از کارگزارانت را جز پس از آزمودن و مشورت با اهل دیانت و تجربه بر سر کار مگمار. آنان را از میان اهل پارسایی و امانت برگزین. از به‌کارگیری اشخاصی که سابقه خیانت دارند، بپرهیز.

در میان کارگزاران خویش کسانی را بیشتر دوست بدار که سخن تلخِ حق را بیشتر به تو می‌گویند و در آنچه خدا برای دوستانش نمی‌پسندد، کمتر تو را یاری می‌کنند.

ای مالک! مبادا خویشاوندانت یا اطرافیانت بر مردم ستم کنند. اگر چنین کردند، با آنان برخورد کن و حق مردم را بگیر.

در معاملات با مردم انصاف را رعایت کن و احتکار و گران‌فروشی را برانداز. بازرگانان را گرامی بدار ولی نگذار به مردم ظلم کنند.

به قاضیان خود سفارش کن که برای رسیدگی به شکایات وقت بگذارند، در کارشان سخت‌گیر و در برابر رشوه و نفوذ نیرومندان مقاوم باشند.

مالیات را به گونه‌ای عادلانه بگیر. بر مردم فشار نیاور تا زندگیشان سخت نشود و آبادانی و رونق کشور از میان نرود. بدان که تباهی مالیات به سبب فشار و ستمگری است.

ای مالک! به کار دهقانان و کشاورزان بسیار توجه کن، زیرا آنان سرچشمه عمران و آبادانی‌اند.

با نیازمندان و محرومان پیوندی ویژه داشته باش. بخشی از وقت خود را به دیدار آنان اختصاص بده. فروتن باش و آنان را با روی گشاده بپذیر. هیچ‌گاه لشکریان یا اطرافیان خود را بر آنان مسلط مکن.

ای مالک! بدان مردم لغزش‌هایی دارند، و تو باید گذشت داشته باشی. ولی هرگز در اجرای عدالت سستی مکن.

به سنت‌های پسندیده و ارزش‌های نیک پیشینیان اسلام وفادار باش و راه‌هایی را که امت بر آن هم‌رأی شده‌اند، پاس بدار.

ای مالک! پیوسته به یاد مرگ و قیامت باش. مبادا به دنیا دل بندی، که دنیا سرای فناست.

ای مالک! در همه کارها از خدا یاری بجوی.

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
تحلیلی بر مثنوی مفهوم مقاومت
فرازهایی از قرآن مجید

۱.
کلام خدا چون چراغ حیات
(نور: ۲۵) «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»
فروزنده‌ی جان و راه نجات
(فاتحه: ۶) «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»
۲.
سخن رفت آن‌جا ز اصلِ ثبات
(رعد: ۲۸) «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»
که دل را دهد نورِ امن و نجات
(رعد: ۲۸) «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»
۳.
بود استقامت تو را در جهان
(روم: ۶۰) «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ»
کلید ظفر باشد و مستعان
(بقره: ۴۵) «وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ»
۴.
توکل نما بر خدای قدیر
(مائده: ۲۳) «وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ»
که او یار مومن بود بی‌نظیر
(نحل: ۱۲۹) «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُم مُحْسِنُونَ»
۵.
مجاهد کسی کو به راه خدا
(عنکبوت: ۶۹) «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا»
گذارد دل و جان و مالش فدا
(بقره: ۲۷۵) «الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِیَةً»
۶.
درونش پر از نور تقوا شود
(مریم: ۶۳) «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا»
دل و جان او غرق معنا شود
(مریم: ۶۳) «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا»
۷.
چو آیات قرآن نوید آورند
(نور: ۵۵) «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ»
که یاران حق را امید آورند
(نور: ۵۵) «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ»
۸.
به صبر و به ایثار و عشق و کمال
(نحل: ۱۲۷) «فَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ»
بیفکن ز دل ترس و بیم و زوال
(نحل: ۱۲۷) «فَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ»
۹.
صبوری چراغ ره مؤمنان
(بقره: ۱۴۳) «وَکَذَٰلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ»
که در فتنه‌ها باشد او را امان
(نساء: ۷۹) «وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ»
۱۰.
علی آن امام وفادار دین
(انبیاء: ۷۰) «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ إِلَّا رِجَالًا نُّوحِی إِلَیْهِمْ»
که شمشیر حق داشت بر سر زمین
(تفسیر جنگ خیبر / روایات اهل‌سیر)
۱۱.
• به خیبر چو بر کند دستان او
(تفسیر جنگ خیبر / روایات اهل‌سیر)
• نشان داد قدرت ز ایمان و هو
(انفال: ۲۹) «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ»

۱۲.
• هر آن‌کس که در راه یزدان بماند
(آل عمران: ۱۷۰) «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»
• ز عرش خدا مزد بی حد ستاند
(آل عمران: ۱۷۰) «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»

۱۳.
• چو امت بخواهد که گردد قوی
(نساء: ۱۳۵) «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ»
• به تجهیز خویش و ز دین پیروی
(نساء: ۱۳۵) «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ»

۱۴.
• نترسد ز دشمن، نلرزد ز زور
(رعد: ۲۸) «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»
• که ایمان دهد جان به میدان نور
(رعد: ۲۸) «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»

۱۵.
• شهیدان چو شمع شب تیره‌اند
(آل عمران: ۱۶۹) «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا»
• به جان روشنایی به ما داده‌اند
(آل عمران: ۱۶۹) «بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»

۱۶.
• ملائک به اهل وفا می‌رسند
(مریم: ۶۳) «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا»
• به باغ وصال و لقا می‌رسند
(مریم: ۶۳) «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا»

۱۷.
• چنین است قرآن، چراغ حیات
(ذاریات: ۵۵) «وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ»
• که آموخت ما را طریق ثبات
(ذاریات: ۵۵) «وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ»

۱۸.
• نداری هراس از هجوم عدو
(محمد: ۷) «فَإِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ»
• که یار تو باشد چو یزدان و هو
(محمد: ۷) «فَإِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ»

۱۹.
• در آیات قرآن پیام آمده
(بقره: ۱۹۰) «وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ»
• جهاد و دفاع مدام آمده
(بقره: ۱۹۰) «وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ»

۲۰.
• به هر جا که ظلمی پدیدار گشت
(رعد: ۱۱) «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»
• دل حق‌پرستان خبردار گشت
(رعد: ۱۱) «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»

۲۱.
• چو بر تو رسد سختی و امتحان
(بقره: ۱۹۴) «أَمْ حَسِبْتَ أَن تُدْخِلَ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُم مِثْلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِکُم»
• نگردد دل مؤمن از حق نهان
(بقره: ۱۹۴) «أَمْ حَسِبْتَ أَن تُدْخِلَ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُم مِثْلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِکُم»

۲۲.
• تو را استقامت به کسب یقین
(مریم: ۶۳) «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا»
• رهاند تو را از بلا و حَزین
(مریم: ۶۳) «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا»

۲۳.
• در این راه باید فدا کرد جان
(بقره: ۲۷۵) «الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِیَةً»
• که قرآن چنین داد بر ما نشان
(بقره: ۴۵) «وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ»

۲۴.
• ز قرآن بیاموز درس ثبات
(ذاریات: ۵۵) «وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ»
• که ماند تو را تا ابد در نجات
(فاتحه: ۶) «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»

۲۵.
• به ایمان و تقوا نگه دار خویش
(مائده: ۲۳) «وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ»
• که گردد مصون جان و افکار بیش
(نحل: ۱۲۹) «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُم مُحْسِنُونَ»

۲۶.
• جهان پر ز ظلم است و مکر عدو
(رعد: ۱۱) «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»
• بگردی مقاوم به یاری او
(محمد: ۷) «فَإِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ»

۲۷.
• مثال حُسین است، در کربلا
(تفسیر عاشورایی / روایات اهل‌سیر)
• قیامش کند زنده دین خدا
(تفسیر عاشورایی / روایات اهل‌سیر)

۲۸.
• چنین است راه شهیدان دین
(آل عمران: ۱۶۹) «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا»
• که با خون نوشتند عشق و یقین
(آل عمران: ۱۶۹) «بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»

۲۹.
• پیام خدا بر همه مومنین بود
(بقره: ۲۱۳) «کَمَا أَرْسَلْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ»
• استقامت ز آئین و کین
(روم: ۶۰) «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ»

۳۰.
• "رجالی"، چه مردان نیکو وقار
(نحل: ۱۲۹) «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُم مُحْسِنُونَ»
• که با استقامت همه کامکار
(بقره: ۴۵) «وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ»

تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مفهوم مقاومت
فرازهایی از قرآن

 

 

کلام خدا چون چراغ حیات
فروزنده‌ی جان و راه نجات

 

 

سخن رفت آن‌جا ز اصلِ ثبات
که دل را دهد نورِ امن و نجات

 

 

بود استقامت تو را در جهان
کلید ظفر باشد و مستعان

 

 

توکل نما بر خدای قدیر
که او یار مومن بود بی‌نظیر

 

 

مجاهد کسی کو به راه خدا
گذارد دل و جان و مالش فدا

 

 

درونش پر از نور تقوا شود
دل و جان او غرق معنا شود

 

 

چو آیات قرآن نوید آورند
که یاران حق را امید آورند

 

 

به صبر و به ایثار و عشق و کمال
بیفکن ز دل ترس و بیم و زوال

 

 

صبوری چراغ ره مؤمنان
که در فتنه‌ها باشد او را امان

 

 

علی آن امام وفادار دین
که شمشیر حق داشت بر سر زمین

 

 


به خیبر چو بر کند دستان او
نشان داد قدرت ز ایمان و هو

 

 

هر آن‌کس که در راه یزدان بماند 
ز عرش خدا مزد بی حد ستاند

 

 

چو امت بخواهد که گردد قوی
به تجهیز خویش و ز دین پیروی

 

 

نترسد ز دشمن، نلرزد ز زور
که ایمان دهد جان به میدان نور

 

 

شهیدان چو شمع شب تیره‌اند
به جان روشنایی به ما داده‌اند

 

 

ملائک به اهل وفا می‌رسند
به باغ وصال و لقا می‌رسند

 

چنین است قرآن، چراغ حیات
که آموخت ما را طریق ثبات

 

 

نداری هراس از هجوم عدو
که یار تو باشد چو یزدان و هو

 

 


در آیات قرآن پیام آمده
جهاد و دفاع مدام آمده

 

 

به هر جا که ظلمی پدیدار گشت
دل حق‌پرستان خبردار گشت

 

 

چو بر تو رسد سختی و امتحان
نگردد دل مؤمن از حق نهان

 

 

تو را استقامت به کسب یقین
رهاند تو را از بلا و حَزین

 

 

در این راه باید فدا کرد جان
که قرآن چنین داد بر ما نشان

 

 

 

ز قرآن بیاموز درس ثبات
که ماند تو را تا ابد در نجات

 

 

به ایمان و تقوا نگه دار خویش 

که گردد مصون جان و افکار بیش

 

 

جهان پر ز ظلم است و مکر عدو
 بگردی مقاوم به یاری او

 


 مثال حُسین است، در کربلا 

قیامش کند زنده دین خدا

 

 

چنین است راه شهیدان دین
که با خون نوشتند عشق و یقین

 

 

پیام خدا بر همه مومنین
بود استقامت ز آئین و کین

 

 

" رجالی" ، چه مردان نیکو وقار
که با استقامت همه کامکار

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 


 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی «مقاومت در قرآن»، 

در حال ویرایش

مقاومت و استقامت، از بنیادی‌ترین آموزه‌های قرآن کریم است؛ واژه‌ای که هم در عرصه‌ی فردی و جهاد با نفس، هم در میدان‌های اجتماعی و جهاد با دشمن، و هم در بُعد اعتقادی و حفظ ایمان جلوه‌گر می‌شود. کتاب آسمانی اسلام، مومنان را پیوسته به صبر، پایداری و ایستادگی در برابر مشکلات فراخوانده است؛ آن‌چنان‌که خداوند متعال به پیامبرش فرمان می‌دهد: «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ» (هود: ۱۱۲) و نیز بشارت می‌دهد که «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ» (بقره: ۱۵۳).

این مثنوی کوششی است در سه بخش و سیصد بیت، برای بازتاب همین پیام جاویدان قرآن. در بخش نخست، مقاومت در برابر دشمنان و ستمگران بر پایه‌ی آیات جهاد و صبر ترسیم می‌شود. در بخش دوم، به جهاد اکبر، یعنی استقامت در برابر خواهش‌های نفس و آزمون‌های الهی پرداخته‌ایم. در بخش سوم نیز به پایداری در ایمان و ثبات در اعتقاد، در برابر فشارهای اجتماعی و فتنه‌های زمان توجه شده است.

بدین‌گونه، این دفتر کوششی است برای یادآوری آن حقیقت روشن که قرآن کریم، استقامت را رمز پیروزی، رستگاری و رضوان الهی دانسته و آن را همزاد ایمان معرفی کرده است.

فهرست موضوعی مثنوی «مقاومت در قرآن»

بخش اول: مقاومت در برابر دشمنان و ظلم

  • ستایش خداوند و بیان موضوع مقاومت (۱–۱۰)
  • آیات جهاد و وعده‌ی نصرت الهی (۱۱–۳۰)
  • نمونه‌هایی از مقاومت پیامبران: نوح، موسی، ابراهیم (۳۱–۶۰)
  • پایداری رسول اکرم (ص) و یاران او در بدر و احد (۶۱–۸۰)
  • نقش مقاومت در حفظ امت اسلامی و پیروزی بر دشمن (۸۱–۱۰۰)

بخش دوم: مقاومت در برابر نفس و گناه 

  • شرح آیه‌ی «وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى» (۱۰۱–۱۱۰)
  • استقامت در سه عرصه: گناه، مصیبت، عبادت (۱۱۱–۱۳۰)
  • خطرات نفس امّاره و وسوسه‌های شیطان (۱۳۱–۱۵۰)
  • فضیلت صبر و وعده‌های الهی به مجاهدان نفس (۱۵۱–۱۸۰)
  • ثمرات مقاومت در جهاد اکبر و رسیدن به مقام رضا (۱۸۱–۲۰۰)

بخش سوم: مقاومت در برابر فشارهای اجتماعی و حفظ ایمان 

  • فرمان قرآن به «فاستقم کما أُمرت» (۲۰۱–۲۲۰)
  • بشارت فرشتگان به اهل استقامت (۲۲۱–۲۴۰)
  • نمونه‌های صبر و استقامت در اهل‌بیت (ع) (۲۴۱–۲۷۰)
  • یادآوری نقش مقاومت در رستگاری مؤمنان (۲۷۱–۲۹۰)
  • نتیجه‌گیری: استقامت کلید بهشت و رضوان الهی (۲۹۱–۳۰۰)

 

ساختار سه‌گانه

۱. بخش نخست: مقاومت در برابر دشمنان و ظلم

  • تبیین آیات جهاد و صبر
  • نمونه‌هایی از مقاومت پیامبران (نوح، موسی، ابراهیم، پیامبر اسلام ص)
  • پیوند با امت اسلامی و ضرورت ایستادگی اجتماعی

۲. بخش دوم: مقاومت در برابر نفس و گناه (جهاد اکبر)

  • شرح آیه «وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى»
  • جایگاه صبر در گناه، مصیبت، عبادت
  • تمثیل‌های عرفانی و اخلاقی
  1. بخش سوم: مقاومت در برابر فشارهای اجتماعی و فرهنگی
    • استقامت در ایمان، حفظ هویت دینی
    • آیه «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ»
    • بشارت‌های الهی به اهل استقامت

پیشنهاد آغاز (بخش اول)

به نام خداوند یزدان پاک
جهان‌آفرین خالق چرخ و خاک

که بخشید بر آدمی جان و هوش
درِ عقل بگشود بر روی گوش

سخن بر زبان از کتاب خداست
که راه رهایی به هر دل نماست

یکی نکته آمد در آن جا عیان
که شد اصل هر صبر و هر امتحان

چو گفت آن کتاب مبین در کلام
مقاومت است اصل راه دوام

۱. به نام خداوند جان و خرد
همان زنده‌یی کز عدم آفرید

۲. خدای بزرگ آفریننده است
که فرمان او اصل پاینده است

۳. به یزدان پناهنده باید شدن
ز طوفان ظلمت رها، ای شدن

۴. کلام خدا چون چراغ حیات
فروزنده‌ی جان و راه نجات

۵. در آن ذکر شد اصل استقامت
که شد بر دل مؤمنان رحمت

۶. چو آمد خطاب از خدای جلیل
که ای بنده‌ی من، بمان بر سبیل

۷. "فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ" بشنو تو نیز
که استقامت بود رهنمای عزیز

۸. به میدان پیکار ظلم و ستم
بیا ای برادر! به ایمان قدم

۹. نترس از عدو گر به شمشیر تیز
برآید به میدان به خشم ستیز

۱۰. توکل نما بر خدای قدیر
که او یار مومن بود بی‌نظیر

۱۱. چو در بقره آمد آن آیتش
که با دشمنان جُنگ در راه هش

۱۲. "وَقَاتِلُوا" آمد خطاب جهاد
که در راه حق بایدت ایستاد

۱۳. نه آن جنگ کین و هوس‌بازی است
که آن لشکر دین سرافرازی است

۱۴. به حق هرکه پیکار دشمن کند
بهشتی بر او جان روشن کند

۱۵. مجاهد کسی کو به راه خدا
گذارد دل و جان و مالش فدا

۱۶. درونش پر از نور تقوا شود
دل و جان او غرق معنا شود

۱۷. به میدان جهادست رزق حلال
که با خون شهید آید اتصال

۱۸. شهید آن‌که جان بر سر دین نهاد
به خون خویش بر دفتر حق گشاد

۱۹. چو آیات قرآن نوید آورند
که یاران حق را سعادت برند

۲۰. "وَلَا تَهِنُوا" بانگ حق ای شجاع
که در راه ایمان مکن هیچ باع

۲۱. به دلت امید است، ای مرد کار
تو بالاترینی به هر روزگار

۲۲. اگر دشمن آید به ظلم و طغیان
تو باشی توانا چو کوه و چنان

۲۳. به صبر و به ایثار و ایمان قوی
بیفکن ز دل ترس و بیم و دوی

۲۴. "فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلًا" شنید
که مومن به صبری چنین برگزید

۲۵. صبوری چراغ ره مؤمنان
که در فتنه‌ها باشد او را امان

۲۶. ستمگر چو آتش به میدان فتاد
تو با صبر و ایمان به میدان بیاد

۲۷. نباشد جهادت به شمشیر تنها
که با صبر هم هست پیروزی این‌جا

۲۸. علی آن امام وفادار دین
که شمشیر حق داشت بر سر زمین

۲۹. به خیبر چو بر کند در را به دست
نشان داد قدرت ز ایمان و بست

۳۰. رسول خدا، مصطفی، رهنما
که آورد پیغام حق از خدا

۳۱. در آن روز بدر و احد با شجاع
بشد تا نماند اثر از صداع

۳۲. به یاران خود گفت با استقامت
ره رستگاری بود در شجاعت

۳۳. مثال شهیدان صدر اسلام
که کردند جان خویش قربان تمام

۳۴. به خون خویش نوشتند بر لوح دین
که پاینده ماند ره مسلمین

۳۵. ز نوح نبی یاد باید نمود
که در طوف طوفان دلش استود

۳۶. به قومش هزاران سخن باز گفت
به هر صبح و شام از خدا باز گفت

۳۷. ولی چون ستم پیشه‌گان کینه‌ور
نکردند جز ظلم و طغیان دگر

۳۸. خداوند فرمود: "صبرش نما
که باشد نجات از برای شما"

۳۹. به موسی نبی در ره فرعون بد
خداوند یاری ز درگاه زد

۴۰. به نیلش گذر داد با یار خویش
که شد دشمنش غرق در کار خویش

۴۱. ابراهیمِ حق، خلیل خدا
که در آتش آمد رها از بلا

۴۲. چو در دل به ایمان چو کوه ایستاد
خدا آتشش را گلستان نهاد

۴۳. مثال استقامت به هر جا عیان
که آیات قرآن دهد بر بیان

۴۴. هر آن‌کس که در راه یزدان بماند
به پاداش او عرش هم جا دهد

۴۵. "الَّذِینَ صَبَرُوا" چو آید به گوش
دل مؤمنان گردد آرام و کوش

۴۶. که هرکس صبور است و توکل کند
به یزدان، دلش بر فلک برزند

۴۷. در این آیه‌ها درس پایداری است
که بر جان عاشق چراغ‌داری است

۴۸. چو امت بخواهد بماند قوی
مقاومتش باید و معنوی

۴۹. نترسد ز دشمن، نلرزد ز زور
که ایمان دهد جان به میدان نور

۵۰. شهیدان به خون خویش آموختند
که در راه حق جان فدا سوختند

۵۱. به قرآن قسم، هرکه ایستاده است
به باغ بهشت جاودان زاده است

۵۲. شهیدان چو شمع شب تیره‌اند
به جان روشنایی به ما داده‌اند

۵۳. خدا گفت: "مترسید" بر اهل دین
که آنان شدند اهل باغ یقین

۵۴. "أَلَّا تَخَافُوا" خطاب الهی است
نوید خدا بر دل آگاهی است

۵۵. ملائک به اهل وفا می‌رسند
بشارت به آنان ز حق می‌رسند

۵۶. چنین است قرآن، چراغ حیات
که آموزد ما را طریق ثبات

۵۷. اگر خصم اسلام سازد مکر
تو باشی مقاوم چو کوه و صخر

۵۸. به هر حیله و فتنه‌ی روزگار
تو با صبر باشی ز هر غم به‌دار

۵۹. نداری هراس از هجوم عدو
که یار تو باشد خداوند نو

۶۰. مسلمان به استقامت استوار
کند ظلم را از زمین برکنار

۶۱. در آیات قرآن پیام آمده
که با دشمنان هم‌قِیام آمده

۶۲. به هر جا که ظلمی پدیدار شد
بباید جهادت پدیدار شد

۶۳. نه آن ظلم تنها به شمشیر و تیغ
که با مکر و نیرنگ و فتنه بسیج

۶۴. جهان پر ز حیلت، عدو در کمین
تو با استقامت بمان بر زمین

۶۵. چو بر تو رسد سختی و امتحان
نگردد دل مؤمن از حق نهان

۶۶. که مومن به توکل، به صبر و وفا
شود سربلند از بلای خدا

۶۷. اگر دشمنان بهر اسلام خیزند
به مکر و ستم بر مسلمان ستیزند

۶۸. تو ای بنده! با استقامت بمان
که پیروز باشی به هر امتحان

۶۹. در این راه باید فدا کرد جان
که قرآن چنین داد بر ما نشان

۷۰. چو تاریخ اسلام، پر از قهرمان
که کردند دین را به جان پاسبان

۷۱. چو سلمان، ابوذر، چو یاسر شهید
که در راه توحید خون‌ها کشید

۷۲. مثال است مقاومت در عمل
که گردد به هر کس چراغ و محل

۷۳. ز قرآن بیاموز درس ثبات
که ماند تو را تا ابد در نجات

۷۴. نداری تو باطل به هیچ‌گونه بیم
که حق با تو باشد، خدای کریم

۷۵. بمان همچو کوه استوار و بلند
که دشمن ز بیم تو گردد نژند

۷۶. به ایمان و تقوا نگه دار خویش
که دشمن نیارد به میدان ز پیش

۷۷. چو گفت آن خداوند در آیه‌ها
که مومن سرافراز شد بر بلا

۷۸. جهان پر ز ظلم است و مکر عدو
تو باشی مقاوم به یاری او

۷۹. در این راه جز صبر و استقامت مبین
که یاران حق را بود این یقین

۸۰. شهیدان به خون خویش کردند ثبت
که اسلام جاوید ماند به حبّ

۸۱. مثال حُسین است، در کربلا
که با خون خود کرد جان را فدا

۸۲. نترسید ز شمشیر و از تیر و سنگ
که ایمان به او داد نیروی جنگ

۸۳. به قرآن قسم، او شهید خداست
که درس وفاداری از او سزاست

۸۴. به یاران خود گفت در ابتلا
که با صبر باشید، نترسید هَلا

۸۵. چنین است راه شهیدان دین
که در خون نوشتند پیمان یقین

۸۶. بمان ای برادر! به استقامتت
که گردد جهان پر ز بصیرتت

۸۷. به هر جا که باطل برانگیخت مکر
تو با نور قرآن بمان، پا به صبر

۸۸. که قرآن چراغ ره مومنان
بود راه نجات از ره امتحان

۸۹. به دشمن مکن هیچ تسلیم و ساز
که مومن بود سرفراز و طراز

۹۰. ز قرآن بخوان این سخن یادگیر
که باطل شود ز استقامت حقیر

۹۱. در این راه ایمان چراغ تو باد
به هر ظلم دشمن تو را رهنماست

۹۲. مگو طاقت من نمانده دگر
که یزدان به یارت دهد بال و پر

۹۳. "وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ"
سخن راستین در دل مؤمنون

۹۴. توکل کلید ره مقاومت است
به درگاه یزدان، ره فرصت است

۹۵. هر آن‌کس که باشد به ایمان قوی
به دشمن نگردد اسیر و دوی

۹۶. چو قرآن نوید استقامت دهد
دل اهل ایمان شجاعت دهد

۹۷. تو ای مرد دین! با وفا باش و صبر
که یزدان دهد بر تو پیروزی حبر

۹۸. به پایان رسانم کنون این سخن
که در بخش اول شد آغاز فن

۹۹. پیام خداوند بر اهل دین
مقاومت است اصل راه یقین

۱۰۰. به صبر و جهاد است ایمان درست
که در دفتر دین به خط زر نوست

۱۰۱. کنون رو به میعاد دیگر کنیم
سخن از جهاد نفس برتر کنیم

۱۰۲. که فرمود احمد، رسول کریم
پس از فتح و پیروزیی بی‌گلیم

۱۰۳. "جهاد اصغر به پایان رسید
کنون جهاد اکبر است ای مرید"

۱۰۴. همان جنگ با نفس آلوده‌کار
که پنهان‌تر است از ره شرّ و مار

۱۰۵. خدا گفت در نازعات آشکار
که نفس اماره بود رهگسار

۱۰۶. "وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى"
نوید رهایی‌ست بر اهل تقوا

۱۰۷. هر آن‌کس که بگریزد از شهوتش
به فردوس باشد ره و منزلش

۱۰۸. بهشت است مأوای آن مرد پاک
که از نفس بگریزد چو از تیر و چاک

۱۰۹. ز قرآن پیام است در هر مقام
که با نفس باید نمود اهتمام

۱۱۰. درون آدمی دوزخی شعله‌ور
که نفس است آن دشمن جان‌گُذر

۱۱۱. چو خواهش گراید به سوی گناه
بباید مقاومت، ای صاحب‌راه

۱۱۲. نه آسان بُود ترک لذت، ولیک
خدا وعده دادت سعادت ملیک

۱۱۳. سه‌گونه صبر آمد از قول دین
که در روضه‌ی دل شود آفرین

۱۱۴. یکی صبر در ترک کار حرام
که بندد ره شیطنت را تمام

۱۱۵. دگر صبر در داغ و اندوه و رنج
که سازد دل عاشقان را چو گنج

۱۱۶. سوم صبر در راه طاعت به حق
که پیمودنش هست بر جان مطلق

۱۱۷. هر آن‌کس که در این سه صبر آورد
ره جنت و قرب داور بُرد

۱۱۸. چو خواهی رهایی ز نفس شقی
نما یاد حق با دلی متقی

۱۱۹. به قرآن چنین آمد از ذات حق
که شیطان بود دشمنی سخت و دق

۱۲۰. "إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ" شنید
به هر لحظه باید ز او شد بعید

۱۲۱. اگر دل به هوس شد گرفتار او
بگردد سیه روی و بیمار او

۱۲۲. ره مومن است ایستادن به تقوا
که با آن شود دل سراسر صفا

۱۲۳. به تقوا توان بست راه گناه
که باشد به جانت چراغی به راه

۱۲۴. هر آن‌کس که از خوف پروردگار
کند باز نفس از هوس، بی‌قرار

۱۲۵. "فَإِنَّ الْجَنَّةَ" نصیبش شود
که وعده‌ی پروردگارش بود

۱۲۶. درون دل آدمی دو سپاه
یکی سوی رحمت، دگر سوی چاه

۱۲۷. یکی سوی ایمان و تقوا رود
دگر سوی شیطان و دنیا شود

۱۲۸. مجاهد کسی کو به جان خویشتن
کند جنگ با نفس تا بی‌فِتَن

۱۲۹. درونش شود پر ز نور یقین
که یزدان دهد بر دلش آفرین

۱۳۰. پیامبران هر یکی در عمل
نمودند بر ما ره مُشتعل

۱۳۱. چو یوسف که در دام نفس و هوس
به زندان گریزد، رهد از عبث

۱۳۲. زلیخا چو بستش به دام هوی
ندادش دل و جان به آن ناروای

۱۳۳. به قرآن خدا گفت از آن امتحان
که یوسف بماند به تقوا جوان

۱۳۴. "مَعَاذَ اللَّهِ" گفت او به شوق
که از شرّ شیطان بماند به فوق

۱۳۵. مثال است این قصه بر هر دلی
که در بند شهوت فتد مبتلی

۱۳۶. چو خواهی رهایی، به حق رو بیار
که او یار مومن بود در کنار

۱۳۷. درونت اگر طغیان هوس بود
توکل به حق کن، ره نوس بود

۱۳۸. جهاد اکبر ره پارسایی است
که بر جان هر بنده خود پادشایی است

۱۳۹. شهیدان به خون پیکر افراشتند
مجاهد به نفس آتشش کاشتند

۱۴۰. یکی جان دهد در ره دین خدا
دگر جان دهد در ره ترک هَوا

۱۴۱. هر آن دو شهیدند در نزد حق
یکی آشکارا، دگر در طبق

۱۴۲. چو خواهی که بر عرش مهمان شوی
به این هر دو میدان، دلیران شوی

۱۴۳. ز قرآن بخوان درس خویشتن‌داری
که باشد ره پاکی و بیداری

۱۴۴. "إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى" چنین آمدت
که بازد تو را از هوس، غم ندت

۱۴۵. نماز است دژ در ره شیطنت
نماز است نور از برای منجیت

۱۴۶. به روزه دل آدمی صفا گیرد
ز شهوت رهانی و تقوا گیرد

۱۴۷. که روزه کند آتش نفس خاموش
شود روح مومن چو آیینه‌پوش

۱۴۸. ز قرآن چنین شد عبادت رهی
که بر جان دهد قوت و سرمَهی

۱۴۹. هر آن‌کس که بر نفس خویش استوار
بماند، بود نزد یزدان سوار

۱۵۰. چو شیر اندرون، دشمنی را زند
به میدان تقوا، ظفر را پسند

۱۵۱. نه شمشیر لازم، نه تیغ و نه گرز
که باید درونت جهاد سوز

۱۵۲. چو خواهی که آزاد باشی ز بند
ز نفست بباید تو را دل کَنَند

۱۵۳. نترس از درونت اگر فتنه‌خیز
که یزدان دهد بر تو نوری عزیز

۱۵۴. هر آن‌کس که بر دل هوای هوس
شکست آورد، شد شجاع و فرَس

۱۵۵. مجاهد به نفس است سردار دین
که بی‌جنگ بیرون بماند وزین

۱۵۶. درونت چو میدان کارزار شد
مبادا که تسلیم آن نار شد

۱۵۷. ز قرآن بخوان این پیام بلند
که "قَدْ أَفْلَحَ" آمد به گوش و به بند

۱۵۸. "مَن زَکَّى نَفْسَهُ" رستگار است او
که پاکیزه دل شد ز هر رنگ و بو

۱۵۹. چو آلوده گشت این دل بی‌نوا
به توبه توان شست آن را سَوا

۱۶۰. خداوند غفار و رحمان بود
که بر بنده‌ی توبه‌گر جان بود

۱۶۱. جهاد نفس اصل آزادی است
که بر بندگان حق، آبادانی است

۱۶۲. به هر لحظه باید نگه داشت دل
که نفست نیارد تو را در خلل

۱۶۳. چو غافل شدی، دشمن اندر کمین
که نفست بود اژدهایی سنگین

۱۶۴. چو قرآن چراغ است بر راه‌ها
که بر ما نماید همه چاه‌ها

۱۶۵. بپرهیز از هر گناه و فسق
که نفست کشاند به گرداب مسق

۱۶۶. به استقامت توان شد رهی
که باشی تو آزاد و از بند هی

۱۶۷. هر آن‌کس که بر نفس خود پی کند
به باغ بقا جاودانی زند

۱۶۸. چو پرهیزکاران ز هر ناروا
رهند از عذاب خداوند ما

۱۶۹. بهشت است پاداش آن صابران
که بستند راه گناه از جهان

۱۷۰. چو آمد "جهاد اکبر" در کلام
نشان داد راه سعادت تمام

۱۷۱. ز قرآن توان یافت نیروی دل
که بر نفس باشی تو کوه و جبل

۱۷۲. به توبه توان جان نوس ساختن
به رحمت توان نور بشناختن

۱۷۳. به ذکر خدا دل شود پر صفا
که دشمن ندارد به دل جای پا

۱۷۴. "أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ" آرام دل
نوید خداست از برای عمل

۱۷۵. چو یاد خدا در دلت پر شود
گناه و هوس از تو برتر شود

۱۷۶. مقاومت در دل و در جان چنین
بود اصل ایمان و تقوای دین

۱۷۷. نه تنها به شمشیر دشمن شکست
که با نفس باید توانی نشست

۱۷۸. که آن جنگ دشوارتر از عدوست
که در جانت افکنده آتش فروست

۱۷۹. هر آن‌کس که بر خویش غالب شود
به میدان تقوا عجایب شود

۱۸۰. مجاهد به نفس، امیر دل است
که در پیش یزدان چو سلسبیل است

۱۸۱. چو خواهی که بر عرش مهمان شوی
به میدان تقوا دلیران شوی

۱۸۲. خدا گفت: "هدا را پیوسته گیر"
که با آن شوی از خطاها نفیر

۱۸۳. درون آدمی پر ز آتش بود
که تقوا چو باران بر آن خوش بود

۱۸۴. چو از شهوت و حرص بگریزی‌ات
به فردوس جاوید رسانی‌ات

۱۸۵. پیام همه انبیا بر بشر
یکی ترک نفس و گناه و خطر

۱۸۶. چو آدم به نفسش خطا کرده بود
خدا توبه را راه دیگر نمود

۱۸۷. به یونس چو در بطن ماهی فتاد
به ذکر خداوند نجاتش بداد

۱۸۸. همه انبیا با جهاد نفس
به ما آموختند ره حق و درس

۱۸۹. چو خواهی که پیروز میدان شوی
به استقامت جان چراغان شوی

۱۹۰. نترس از هوس، باش مرد عمل
که با آن شوی رستگار و اجل

۱۹۱. به هر دم مراقب، نگه‌دار دل
که از غفلت افتی به ورطه‌ی خل

۱۹۲. خداوند بر صابران یار شد
که با نفس، دشمن گرفتار شد

۱۹۳. به قرآن قسم، این جهاد برتر است
که بر جان مؤمن، چو کوه، محضر است

۱۹۴. هر آن‌کس که این راه را بگذرد
به درگاه حق عزت خود برد

۱۹۵. جهاد نفس، اصل ایمان ماست
که در آن سعادت به آسانی راست

۱۹۶. اگر بندگی راست خواهی به دل
مکن پیروی از هوس در عمل

۱۹۷. ز قرآن بخوان درس مقاومت
که باشد به جانت همه رحمت

۱۹۸. چو پایان رسد این سخن در میان
به بخش دگر آید سخن در بیان

۱۹۹. در این بخش گفتیم از جهاد نفس
که با آن رهی تا به کوی اونس

۲۰۰. به پایان رسید این صد بیت دوم
که شد پر ز گفتار قرآن و علم

۲۰۰. بیا ای برادر! به توفیق دوست

به راه وفا، استقامت بجویست

۲۰۱. که قرآن چو فرمود «فَاسْتَقِمْ» به نبی
به ما هم رسانید این مرحبی

۲۰۲. در این راه پرخوف و پر ابتلا
توان یافت جز با توکل به «لا»

۲۰۳. که «لا حول» آید مدد از خدای
به «الاّ» رسد فتح و فتحش سزای

۲۰۴. چه بسیار امت، چه بسیار قوم
که چون کوه ایستاد در عین شوم

۲۰۵. ز عیسی گرفته‌ست تا نوح پاک
ز موسی و ابراهیم در این سماک

۲۰۶. همه بر کمر بستند بند وفا
که پاینده ماندند در ماجرا

۲۰۷. اگر خصم آرد هزاران جفا
بگو: «حسبنا الله» و ره کن صفا

۲۰۸. به استقامت است آن رهی روشن است
که هرکس بدو ره برد ایمن است

۲۰۹. مبادا ز طوفان هراس آوری
که با صبر، گوهر ز دل پروری

۲۱۰. چه زیباست آن مرد با استقامت
که در سختی آید چو کوه قیامت

۲۱۱. ز دشمن نترسد، ز دنیا نرنجد
به یاد خدا هر خطر را بجنبد

۲۱۲. جهان را چه بیم است بر اهل دین
که دارند تقوا چو دژی متین

۲۱۳. خدا در دل مؤمنان جا گرفته
دل از حبّ غیر خدا واگرفته

۲۱۴. چنین قلب پرنور و استوار
بود محکم و سخت‌تر از حصار

۲۱۵. چه نیکوست مردی که با صبر و حلم
کند زندگی را چو باغی سلیم

۲۱۶. به هنگام سختی، ز یاد نبرد
که وعده‌ی یزدان ز دل کی سترد؟

۲۱۷. خدا گفت: «انّ الذین قالوا رَبّنا»
ثبات آوریدند در هر فنا

۲۱۸. فرشته فرود آید از عرش دوست
که: «ترسان مشو! جنتت اکنون به‌سوست»

۲۱۹. بهشتی شود سهم اهل صبور
که بستند دل بر وفا و حضور

۲۲۰. جهان ماندنی نیست جز امتحان
همه می‌رود تا بماند عیان

۲۲۱. چه بسیار دیدیم اهل هوس
که از بی‌ثباتی فتادند بس

۲۲۲. ولی آن‌که بستد به قرآن پناه
بماند همیشه به صبر و صلاح

۲۲۳. علی، آن امام استقامت‌گر است
که در اوج سختی چو کوه، استبر است

۲۲۴. ز بدر و احد تا صفین و نهروان
نشان استقامت به چشم همگان

۲۲۵. چنین مرد حق ره‌نمون بشر
که با صبر بگذشت از هر خطر

۲۲۶. به زهرای اطهر نگر، آن بتول
که شد در مصیبت چو دریای غول

۲۲۷. به صبرش بماند چراغی بلند
که بر اهل ایمان بود سودمند

۲۲۸. حسن با وقارش، حسین با جهاد
نمونه شدند از صبور و رشاد

۲۲۹. به کرب‌وبلا آن حماسه سترگ
نوشت استقامت به خون بر سر برگ

۲۳۰. چه زیباست مردی که در راه حق
بماند شکیبا چو گردون مطبق

۲۳۱. کنون ای برادر! تو هم ره بگیر
به استقامتت جان خود را بگیر

۲۳۲. مبادا که دنیا فریبت دهد
به رنگ و به نیرنگ غیبت دهد

۲۳۳. مبادا که شیطان کند اغوایت
که با صبر، گردد شکستش غایت

۲۳۴. هر آن‌کس که دارد دل استوار
نترسد ز هر فتنه و هر غبار

۲۳۵. بدان ای عزیز! استقامت کلید
به هر قفل بسته دهد نور امید

۲۳۶. چه در کار دنیا، چه در کار دین
به استقامت آید صفای یقین

۲۳۷. چو قرآن به حق گفت «ثابت قدم»
نشان استقامت شد از کرم

۲۳۸. دل خویش را کن چو کوه ای رفیق
که گردون نگیرد تو را در طریق

۲۳۹. به هر گام خود صبر و استقامت بیار
که گردد تو را فتح و عزّت به بار

۲۴۰. ز هر سو اگر فتنه آید چو موج
به استقامتت ره شود رو به اوج

۲۴۱. بدان! وعده‌ی حق همه شد تمام
که نصرت دهد بر صبوران مدام

۲۴۲. مبادا که از خسته‌جانی شوی
به اندک بلایی پشیمانی شوی

۲۴۳. جهان را چو میقات دان ای حکیم
که صابر رسد بر ره مستقیم

۲۴۴. به هر جا که باشی خدا با تو است
به استقامتت فتح دنیا تو است

۲۴۵. بسی عبرت است از گذشت زمان
که جز صابرین کس نماند امان

۲۴۶. چنین گفت یزدان به عبد کریم
که صبر است رهبر، طریق عظیم

۲۴۷. اگر بنده خواهی وصال خدای
به استقامت آیی به کوی صفای

۲۴۸. مپندار دنیا بقا داردت
که جز امتحان راه ننمایدت

۲۴۹. همه ره‌روانند، صبوران عزیز
که در محشر آیند به عزّت ستیز

۲۵۰. چه زیباست یاران صبور و وفا
که گردند همدم به عرش خدا

۲۵۱. به هر امتحان گر صبور آمدی
به باغ بهشتت عبور آمدی

۲۵۲. به قرآن قسم! این پیام الهی‌ست
که صابر به پیش خدا روسپیدی‌ست

۲۵۳. کنون این پیام است در دل نهان
که صبر است سرمایه‌ی اهل ایمان

۲۵۴. ز هر فتنه و خوف دنیا گذر
به استقامتت جان ببخشد ثمر

۲۵۵. بدان ای رفیق! آنچه اصل بقاست
به صبر است و تقوا، که جان را صفاست

۲۵۶. به هر کار اگر صبر و ثبات آوری
به صد عزت و فتح دست آوری

۲۵۷. چه نیکوست مردی که دارد وقار
که با استقامت شود کامکار

۲۵۸. مگو خسته‌ام، مگو ناتوان
که با صبر گردد دلت آسمان

۲۵۹. ز صبر است قوت، ز صبر است جان
که با او شود بنده در امتحان

۲۶۰. به استقامت آید کلید رهی
که بگشایدت در به فتح الهی

۲۶۱. چنین است پیمان قرآن عظیم
که صبر است رهبر، طریق مستقیم

۲۶۲. کنون ای برادر! به دل پاس دار
به استقامتت ره سوی یار

۲۶۳. خدا با تو باشد، مدارا مکن
به هر سختی از راه یزدان مکن

۲۶۴. چو مردان حق، استقامت بگیر
که گردد تو را عاقبت بر بشیر

۲۶۵. چه زیباست وعده، چه شیرین سخن
که صابر شود در بهشت ایمن

۲۶۶. به یاد آور این نکته از قول حق
که «انّ الله» است با صابرین مطبق

۲۶۷. مبادا که از یاد او غافلی
که با صبر گردد دلت کاملی

۲۶۸. چه بسیار بر قوم‌ها شد عیان
که بی‌صبر گشتند رسوای جان

۲۶۹. ولی اهل صبرند مقبول دوست
که در کوی او سرفراز و نکوست

۲۷۰. کنون بشنو این پند پایانی‌ام
که صبر است سرمایه‌ی ایمانی‌ام

۲۷۱. به استقامت آیی، به نور خدا
بهشت است پاداش تو در بقا

۲۷۲. جهان گر پر از محنت و ابتلاست
به صبر است گنجی که در جان بجاست

۲۷۳. نترس از فراز و نشیب جهان
که صابر شود فاتح امتحان

۲۷۴. به صبر است مردانگی آشکار
که با آن شوی نزد حق سربه‌دار

۲۷۵. چنین گفت قرآن، چنین گفت نور
که صبر است سرّ همه راه و طور

۲۷۶. کنون این مثنوی به پایان رسید
که با صبر شد نامه‌ی جاوید

۲۷۷. به امید آن‌که دل آگاه شد
ز استقامت قرآن پرگاه شد

۲۷۸. هر آن‌کس که گیرد ره صابرین
بود همدم لطف رب العالمین

۲۷۹. کنون این سخن ختم گردد تمام
که صبر است سرمایه‌ی صبح و شام

۲۸۰. به نام خدا ختم شد این مقال
که صبر است رهبر به سوی کمال

۲۸۱. درود و سلام بر رسول خدا
که صبرش نشان بود از کبریا

۲۸۲. سلامی بر آل مطهر به‌حق
که صبر آوردند به هر مشفق

۲۸۳. به مولای ما، حیدر استوار
که در صبر شد کوه بی‌انفطار

۲۸۴. به زهرا که صبرش چو خورشید بود
به صبرش دل عالم امید بود

۲۸۵. به حسن و حسین آن امامان دین
که در صبر گردیدند روشنگین

۲۸۶. سلامی بر سجاد بیمار دل
که در صبر شد قهرمان از ازل

۲۸۷. به باقر، صبور علم و حیات
که در صبر شد زنده‌ی کائنات

۲۸۸. به صادق، امام حقیقت‌پناه
که صبرش چراغی‌ست در هر نگاه

۲۸۹. به موسی، به کاظم، به صبر آزمود
که در بند هم نور ایمان فزود

۲۹۰. به هشتم امام، آن رضا با وفا
که در صبر شد پیشوای صفا

۲۹۱. به جواد و هادی، به عسگر امین
که در صبر بودند چو مهر مبین

۲۹۲. به مهدی که در غیبت است ای عزیز
که با صبر آید جهان را ستیز

۲۹۳. چنین ختم گردد حدیث صبور
که باشد کلید سعادت به دور

۲۹۴. تو با صبر، ره سوی معبود گیر
به استقامتت فتح مقصود گیر

۲۹۵. چه زیباست پایان این داستان
که صبر است رمز رهایی جهان

۲۹۶. به استقامت آیی، به رضوان رسی
به صبر است راهی که بر جان رسی

۲۹۷. چنین است قرآن، چنین است دین
که صبر است سرمایه‌ی مومنین

۲۹۸. خدایا به صبرم نما استوار
که باشم رهید از همه روزگار

۲۹۹. به قرآن و عترت کنم اقتدا
که با صبر یابم ره کبریا

۳۰۰. تمام شد این دفتر استقامت
که باشد به صبر و به عشق، قیامت

نتیجه‌گیری

مفهوم مقاومت در قرآن، حقیقتی ژرف و فراگیر است که همه‌ی عرصه‌های زندگی انسان را دربر می‌گیرد؛ از میدان جهاد بیرونی و رویارویی با دشمنان گرفته تا عرصه‌ی درونی و مبارزه با نفس و هوس‌ها، و نیز استقامت در حفظ ایمان در برابر فشارهای اجتماعی و فرهنگی.

قرآن کریم به روشنی بیان می‌دارد که استقامت، نه یک توصیه‌ی اختیاری، بلکه اصلی بنیادین در مسیر هدایت و رستگاری است. آن‌گاه که خداوند به پیامبرش فرمان می‌دهد: «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ»، در حقیقت این فرمان را به همه‌ی مؤمنان نیز می‌رساند؛ زیرا بدون استقامت، ایمان پایدار نمی‌ماند و جامعه‌ی اسلامی به قله‌های عزت و عدالت نخواهد رسید.

در کنار مقاومت بیرونی در برابر ستمگران، قرآن مجید بالاترین میدان جهاد را مقاومت در برابر نفس معرفی می‌کند؛ زیرا کسی که بر خواهش‌های درونی خویش پیروز گردد، در برابر دشمنان بیرونی نیز شکست‌ناپذیر خواهد بود. همین است که پیامبر اکرم (ص) جهاد با نفس را «جهاد اکبر» نامید.

از سوی دیگر، قرآن اهل استقامت را به مقام آرامش و امنیت جاودان بشارت می‌دهد: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ». این وعده‌ی الهی، نشان می‌دهد که مقاومت نه‌تنها مایه‌ی پیروزی در دنیا، بلکه کلید سعادت ابدی در آخرت است.

بنابراین، استقامت در منطق قرآن به معنای صبر همراه با پایداری، امید و توکل است؛ صبری که با حرکت و تلاش همراه است، نه انفعال و تسلیم. این آموزه، میراثی گران‌سنگ برای امت اسلامی است تا در پرتو آن، هم در برابر دشمنان ایستادگی کنند، هم در برابر وسوسه‌های نفس سرافراز باشند، و هم ایمان خویش را در برابر طوفان فتنه‌ها محفوظ نگاه دارند.

پس می‌توان گفت: مقاومت، روح حیات مؤمن و رمز جاودانگی امت اسلامی است؛ استقامتی که همزاد ایمان و همراه یقین است، و جز با آن، رسیدن به بهشت و رضوان الهی ممکن نخواهد بود.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا
*مفهوم مقاومت در قرآن مجید*

📘 به قلم : دکتر نصرالله شفیعی
پژوهشگر و استاد دانشگاه بوشهر

مقاومت یکی از موضوعات کلیدی و پراهمیت در قرآن است که به شکل‌های مختلف و در موقعیت‌های مختلف به آن اشاره شده است. مقاومت در قرآن نه فقط به معنای ایستادگی در برابر دشمنان ظاهری بلکه در برابر فشارهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و حتی در برابر وسوسه‌های نفس و گناه نیز مطرح شده است.
اسلام با مقاومت سرشته است. مقاومت به معنای جنگ طلبی نیست، بلکه به معنای ایستادگی در برابر تمامی توطئه‌ها و نقشه هایی است که دشمنان در برابر نفوذ اسلام در جوامع اسلامی از خود بروز می دهند.
ماهیت اسلام ماهیتی ظلم ستیزانه و عدالت طلبانه است. در راستای این مأموریت سترگ ستمگران و کسانی که این هدف راهبردی اسلام با منافع آنها در تقابل است در برابر اسلام می ایستند و همه تلاش،خود را برای نابودی اسلام به کار می گیرند. بنابراین مقاومت جزئی جدایی ناپذیر از فرهنگ دینی است. آنهایی که اسلام را بدون فرهنگ مقاومت تعریف می کنند جز شناختی ظاهری اسلام و هدفی منفعت طلبانه از آموزه های اسلام ندارند.
 در ادامه با تحلیل برخی آیات، مفهوم مقاومت در قرآن را بررسی می‌کنیم:

۱. مقاومت در برابر ظلم و تجاوز دشمنان.
یکی از بارزترین معانی مقاومت در قرآن، ایستادگی در برابر دشمنان ظالم و جهاد برای حفظ حق و عدالت است. در آیات متعدد، مؤمنان به صبر و پایداری در میدان مبارزه دعوت شده‌اند:
 "فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلًا"
(سوره مؤمنون، آیه 96)
یعنی باید صبری زیبا و شکیبا داشت، که نشانه مقاومت و پایداری است.
"وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ"
(سوره بقره، آیه 190)
مبارزه در راه خدا و مقاومت در برابر دشمنانی که به جامعه اسلامی تجاوز می‌کنند، از نشانه‌های مقاومت فعال است.
مقاومت به عنوان نشانه ایمان و تقوا

مقاومت و صبر به عنوان نشانه‌های ایمان قوی و توکل به خدا مطرح شده‌اند:
> "وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ"
(سوره النحل، آیه 127)
صبر و مقاومت بدون توکل به خدا معنا ندارد.
> "الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ"
(اعراف/ 128)
مؤمنانی که مقاوم و صبورند، بر خدا توکل می‌کنند.
إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ
ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻣﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ; ﺳﭙﺲ [ ﺩﺭ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ] ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﻭﺭﺯﻳﺪﻧﺪ ، ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰ  ﺷﻮﻧﺪ [ ﻭ ﻣﻰ  ﮔﻮﻳﻨﺪ : ]ﻣﺘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺘﻲ ﻛﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻰ  ﺩﺍﺩﻧﺪ ، ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺑﺎﺩ.(فصلت/٣٠)
إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻣﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ، ﺳﭙﺲ [ ﺩﺭ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ]ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﻭﺭﺯﻳﺪﻧﺪ ، ﻧﻪ ﺑﻴﻤﻰ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﻣﻰ  ﺷﻮﻧﺪ.(احقاف/١٣) 
وَأَن لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَّاءً غَدَقًا
ﻭ ﺍﮔﺮ [ﺍﻧﺲ ﻭ ﺟﻦ] ﺑﺮ ﻃﺮﻳﻘﻪ ﺣﻖ ﭘﺎﻳﺪﺍﺭﻱ ﻛﻨﻨﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﻲ ﺳﻴﺮﺍﺏ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﻛﺮﺩ.(جن/١٦) 
فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ وَلَا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ
ﭘﺲ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﻱ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﮔﻲ ﻛﻦ ; ﻭ ﻧﻴﺰ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﻱ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ [ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﮔﻲ ﻛﻨﻨﺪ ] ﻭ ﺳﺮﻛﺸﻲ ﻣﻜﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ  ﺩﻫﻴﺪ. ﺑﻴﻨﺎﺳﺖ.(هود/١١٢)
۲. مقاومت در برابر نفس و هوای نفس
مقاومت در قرآن فقط معنای بیرونی ندارد؛ بلکه مهم‌ترین میدان مقاومت، مبارزه با نفس اماره است. قرآن مؤمنان را به تقوا و خودکنترلی دعوت می‌کند:
وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَىٰ
ﻭ ﺍﻣﺎ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﻘﺎم ﻭ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺵ ﺗﺮﺳﻴﺪﻩ ﻭ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻮﺍ ﻭ ﻫﻮﺱ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ:
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَىٰ
ﭘﺲ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺟﺎﻳﮕﺎﻫﺶ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ .(نازعات ۴۰ و ۴۱)
در این آیه مخالفت با هوای نفس نوعی مقاومت محسوب می شود که با توجه به اهمیت آن در معارف اسلامی به این مقاومت جهاد اکبر گفته می شود.
در روایات داریم که صبر بر سه قسم است:
۱. صبر بر عدم انجام‌گناه
۲. صبر در مصیبت
۳. صبر در عبادت

۳. مقاومت در برابر فشارهای اجتماعی و فرهنگی
مؤمنان در برابر فشارهای اجتماعی برای ترک ایمان یا عمل به حق مقاومت می‌کنند:
 "وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ"

  • علی رجالی