رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

مثنوی  نامه ای به مالک اشتر 

در حال ویرایش

پیشگفتار

اینک پیش روی خوانندگان عزیز، منظومه‌ای است که برگرفته از نامه‌ی جاودانه‌ی امام علی (ع) به مالک اشتر است؛ نامه‌ای که نه تنها راهنمای حکومت و سیاست است، بلکه چراغ هدایت برای جان‌ها و آئینه‌ی عدالت برای زمانه‌هاست. نگارش این اثر، ادامه‌ی راهی است که پیش‌تر در کتاب‌های «چلچراغ» و «سیری در نهج‌البلاغه» آغاز شد؛ جایی که این نامه را در قالب‌های بلند قصیده و مثنوی، بیش از ششصد بیت به نظم درآورده بودم.

هدف از سرایش این منظومه، بازخوانی پیام جاودانه‌ی عدالت، تقوا و معنویت در قالبی فشرده و منسجم است؛ چنان‌که سه بخش آن، مسیر کامل یک حاکم الهی را از ایمان و استقامت تا سیاست، عدالت اجتماعی، اخلاق و عهد الهی، به تصویر می‌کشد. این اثر، تلاشی است برای آن که خواننده نه تنها با متن تاریخی و سیاسی نامه آشنا شود، بلکه با معنای اخلاقی، روحانی و اجتماعی آن نیز انس گیرد.

نامه‌ی امام علی (ع) به مالک، بیش از یک سند تاریخی، سرمشقی برای هر زمامداری است که عدالت و مهرورزی را راهنمای خود می‌داند. در این منظومه، سعی شده است پیام‌های اخلاقی و سیاسی نامه، در قالب شعری مسجع و روان بیان گردد، تا هم دل و هم ذهن مخاطب با خرد و احساس همراه شود.

این پیشگفتار، یادآور آن است که ادب و سیاست، ایمان و عدالت، اخلاق و حکومت، جدا از هم نیستند؛ و این اثر، کوششی است برای نشان دادن پیوند ناگسستنی میان معنویت و حاکمیت، تا درس‌ها و سفارش‌های امام علی (ع) در زندگی امروز نیز چراغ راه آیندگان باشد.

فهرست مطالب 

مقدمه: چراغ هدایت و آیینه عدالت

  • نامه‌ای که نه برای زمان خاص، که برای همه‌ی روزگار است
  • عهدی میان والی و رعیت، میان دل‌های جویای حق و دست‌های تشنه‌ی داد
  • پیام اخلاق، سیاست و معنویت در یک نگاه

بخش اول: منشور ایمان و استقامت 

  • درود بر خدا، پیامبر و امام علی (ع)
  • مأموریت مالک اشتر و نقش او در هدایت خلق
  • سفارش به تقوا و فروتنی، زدودن نخوت و خودکامگی
  • یادآوری حقوق مردم، حمایت از مظلوم و رعیت
  • هشدار از ظلم، فساد و ستمکاری

بخش دوم: سیاست و عدالت اجتماعی 

  • وظایف طبقات جامعه: سپاه، قضا، مالیه، کشاورز، صنعتگر و محرومان
  • عدالت در تقسیم بیت‌المال و مبارزه با احتکار
  • گزینش کارگزاران پاک‌دل و خردمند
  • اهمیت مشورت با اهل بصیرت و پرهیز از خویشاوندسالاری
  • پایه‌گذاری حکومت بر عدل و مهرورزی

بخش سوم: اخلاق و عهد الهی

  • یاد مرگ و روز قیامت، پرهیز از غرور دنیا
  • حکومت به مثابه امانتی الهی، مسئولیت و وفاداری
  • حمایت از یتیمان، مستمندان و رعیت
  • سفارش به انصاف، مدارا و رحمت در تمام امور
  • پیام جاودانه‌ی اخلاق، سیاست و معنویت

نتیجه‌گیری: عهد عدالت و چراغ قیامت

  • پیوند سیاست، اخلاق و معنویت در نگاه امام علی (ع)
  • پیام برای همه‌ی حاکمان و کارگزاران
  • ضرورت اجرای عدالت برای آرامش جامعه و بقا حکومت
  • چراغ هدایت و راهنمای جاودانه برای جهانیان

این نامه، چراغ هدایت است و آیینه‌ی عدالت؛ کلامی است که از دل امامی الهی بر قلم جاری شد و به جان عاشقان نشست. سخنی است که نه برای زمان و زمین خاص، که برای همه‌ی دوران و جهانیان است.

این نامه، منشور سیاست است و مرام عدالت؛ عهدی است میان والی و رعیت، میان حاکم و محکوم، میان دل‌های جویای حق و دست‌های تشنه‌ی داد. در آن، حاکم را پند است و کارگزار را هشدار؛ تازیانه‌ی بیداری است بر پشت ستمکار و مرهمی شفابخش است بر جان دردمند.

در این عهدنامه، امام علی (ع) مالک را به تقوا می‌خواند و از تکبّر می‌رهاند؛ به مردم‌داری امر می‌کند و از ستم بر آنان برحذر می‌دارد. مردمان را یا برادر دینی می‌داند یا همسان در آفرینش؛ و والی را ناظر بر حقوقشان و پاسدار از کرامتشان می‌شمارد.

سه بخش این مثنوی، آیینه‌ی همین حقیقت است:
نخست، آراستن جان به ایمان و فروتنی، و زدودن دل از نخوت و خودکامگی.
دوم، برپاداشتن عدالت در میان سپاهی و قاضی، دهقان و صنعتگر، مستمند و یتیم.
سوم، نگاه داشتن حکومت به مثابه امانتی الهی، و یاد کردن همیشگی مرگ و معاد، تا والی در دام دنیا مغرور نشود.

این نامه، نه تنها فرمانی سیاسی، که رساله‌ای اخلاقی و عهدی الهی است؛ اگر حاکمان امروز بخوانند و به کار بندند، زمین از ستم تهی شود و زمان از عدل لبریز.

فهرست مطالب

مقدمه (به نثر مسجع)

  • عظمت نامه‌ی امام علی (ع) به مالک اشتر
  • جایگاه تاریخی و اجتماعی نامه
  • هدف از سرایش مثنوی حماسی

بخش اول: منشور ایمان و عدالت (بیت ۱ تا ۱۰۰)

  • درود بر خدا، پیامبر و امام علی (ع)
  • معرفی مالک اشتر و مأموریت او
  • سفارش به تقوا و فروتنی
  • یادآوری حقوق مردم (یا برادر دینی یا همسان در آفرینش)
  • هشدار از استبداد، خودخواهی و ظلم

بخش دوم: سیاست و سامان اجتماع 

  • وظایف طبقات جامعه (سپاهیان، قاضیان، مالیات‌دهندگان، کشاورزان، صنعتگران، محرومان)
  • عدالت در تقسیم بیت‌المال
  • برخورد با محتکران و فساد مالی
  • گزینش کارگزاران درستکار
  • لزوم مشورت با اهل خرد و پرهیز از خویشاوندسالاری

بخش سوم: اخلاق و عهد الهی 

  • یاد مرگ و قیامت
  • حکومت به عنوان امانتی الهی
  • سفارش به مدارا با مردم و پرهیز از خشونت
  • اهمیت یتیم‌نوازی و حمایت از ضعفا
  • نتیجه‌گیری امام علی (ع) در نامه به مالک اشتر

نتیجه‌گیری 

  • پیوند سیاست و معنویت در نگاه امام علی (ع)
  • کاربرد جاودانه‌ی این نامه در همه‌ی دوران‌ها
  • ضرورت اجرای عدالت برای بقای حکومت‌ها
  • پیام پایانی برای حاکمان و کارگزاران

بخش اول: منشور عدالت و ایمان 

  • آغاز با نام خدا و درود بر پیامبر و اهل‌بیت (ع)
  • معرفی مالک اشتر و مأموریت الهی او
  • سفارش به تقوا، فروتنی، مهربانی با مردم
  • تأکید بر اینکه مردم یا برادر دینی‌اند یا همسان در آفرینش
  • هشدار از خودبینی، استبداد و غرور در حکومت

بخش دوم: سیاست و عدالت اجتماعی 

  • تقسیم جامعه به طبقات مختلف (سپاهیان، قاضیان، مالیات‌دهندگان، کشاورزان، صنعتگران، مستضعفان)
  • بیان وظیفه‌ی هر طبقه و نقش متقابلشان
  • اهمیت عدالت اقتصادی و مالیات عادلانه
  • منع از ظلم کارگزاران و خویشاوندان والی
  • توصیه به مشورت با اهل خرد و انتخاب مدیران درستکار
  • برخورد با محتکران، رباخواران و زورگویان

بخش سوم: اخلاق، معنویت و عهد الهی 

  • سفارش به ارتباط با خدا، یاد مرگ و قیامت
  • توصیه به مدارا، گذشت و فروتنی در برابر مردم
  • نگاه به حکومت به‌عنوان امانتی الهی، نه غنیمت دنیوی
  • پایان‌بندی با دعای امام برای توفیق مالک در برپایی عدالت و دین
  • تذکر اینکه سرانجام، حساب در پیشگاه خداست

 ویژگی‌های حماسی

  • استفاده از واژگانی چون: عدالت، شمشیر حق، پرچم ایمان، لشکر حق، ستمگران، دادگری، آزادگی.
  • لحن کوبنده و استوار همراه با تصویرسازی از میدان‌های نبرد حق و باطل، اما پیوندخورده با حکمرانی عادلانه.
  • تکرار نمادین نام مالک و خطاب‌های امام (ع) به او برای تاکید بر پیوند شاعرانه.

به نام خداوند یزدان پاک
که بخشد به دل‌ها صفا و ملاک

درود خدا بر رسول امین
چراغ هدایت، پیام‌آفرین

سلامی به مولا، علی مرتضی
که شد حجّت حق، به دین رهنما

فرستاد او نامه‌ای بس سترگ
به مالک، دلی با شجاعت چو گرگ

بگفتا: «تو را می‌فرستم کنون
به مصری که باشد سرای فسون»

«بگیر از دل خویش زهد و وقار
مبادا شوی غافل از کردگار»

«همه خلق یا برادر دین تواند
و یا در بشر هم‌نژاد تواند»

«مکن ظلم بر مردمان ای پسر
که ظلم است ویرانگر ملک و سر»

«به تقوا نگه دار راه درست
که با عدل، بر تخت دولت توست»

۱. به نام خداوند یزدان پاک
که بخشد به دل‌ها صفا و ملاک

۲. خداوند رحمان، خدای رحیم
جهان‌آفریننده‌ی ناز و نعیم

۳. درود خدا بر رسول امین
چراغ هدایت، پیام‌آفرین

۴. نبی‌ای که شد مقتدای بشر
امین خدا در همه خیر و شر

۵. درود دگر بر علی مرتضی
که اوست از حق به حق رهنما

۶. وصی رسول و امام هدی
چراغی که افروخت راه خدا

۷. امیری که شمشیر او برق زد
دل کفر را در جهان غرق زد

۸. به مالک چنین گفت با مهر و داد
که ای یار باوفا و رشاد

۹. تو را می‌فرستم به مصر آن زمان
که باشی ز حق پاسدار و امان

۱۰. به قومی که بودند در امتحان
گهی بر ره عدل، گهی بر گمان

۱۱. تو مالک! بدان این امانت خطیر
تو را می‌دهد خالقت دستگیر

۱۲. به تقوا بیارای دل را نخست
که با عدل، بر تخت دولت توست

۱۳. مکن هرگز از خویش خود را بزرگ
که گردد دلت همچو کوهی سترگ

۱۴. چو غرور آید به جانت ز زور
به یاد خدا باش در شام و صُبُح

۱۵. مبادا بگویی «منم پادشا
که فرمان من هست حکم خدا»

۱۶. که این‌گونه گفتار و رفتار زشت
به ظلم و تباهی برد کار و کِشت

۱۷. دل مردم از عدل گردد غنی
مبادا کنی با ستم همسری

۱۸. رعیت تو یا برادر به دین
و یا هم‌نفس در سرای زمین

۱۹. اگر لغزشی کرد یا اشتباه
مکن تیز شمشیر جور و گناه

۲۰. چو خواهی که یزدان کند عفو تو
تو هم بگذر از بنده‌ی نیک‌خو

۲۱. به یادت بود روز محشر یقین
که باید جواب تو در پیش بین

۲۲. مکن ظلم بر خلق، ای نیک‌خواه
که ظلم است آتش، بسوزد سپاه

۲۳. به مردم تو دلدار و مهربان
که باشند لشکر به میدان و جان

۲۴. سپاه تو بی‌خلق ناید به کار
که مردم سپاهند در روزگار

۲۵. مبادا سپاه از تو گیرد مجال
که بگشاید از عدل و دادت جمال

۲۶. برای همه حق رعیت نگه
مکن در دل خود جز صفا و ره

۲۷. به کارآزموده گمار آن‌که راست
نه آن‌که به نیرنگ و تزویر خواست

۲۸. بپرهیز از آن کس که دارد خطا
که پیشینه‌اش پر ز جور و جفا

۲۹. به نزدیک کن مرد اهل یقین
که یار تو باشد به راه مبین

۳۰. کسی را که گوید به تو حرف حق
بده گوش و منگر به آن با تنق

۳۱. مبادا خویشانت شوند عاملان
که گردند بر خلق ظلم‌آوران

۳۲. چو دیدی خطایی ز نزدیک خویش
بگیرش، مده حرمت و جای و کیش

۳۳. به مال رعیت مده دست زور
که گردد دل مردم از تو نفور

۳۴. چو بازرگرت دیدی اهل فریب
برانداز با حکم پروردگار غریب

۳۵. بپرهیز از احتکار و جفا
که ویران کند ملک را بی‌صفا

۳۶. به قاضی بگو: عدل باید نخست
مبادا که گیرد ز رشوت درست

۳۷. گزیند به عدل و به انصاف حکم
نه با مال و قدرت شود در ستم

۳۸. به هر کس که باشد نیازش فراخ
ده از بیت‌المال ای نگار سپاخ

۳۹. که مال خدا هست نه مال تو
به عدلش رسان مردمان بی‌گنه

۴۰. چو مالیات خواهی ز مردم ستان
مکن تیز و بی‌رحم با این جهان

۴۱. به اندازه گیر و به داد و به عدل
که بر خویش مپسند جز راه فضل

۴۲. چو فشاری نهی بر دل کشاورز خرد
زمین خشک گردد، حیاتش بَرد

۴۳. به دهقان بده فرصت کشت و کار
که آباد گردد سراسر دیار

۴۴. که گر کِشت و زرع از میان شد فنا
سپاهت نماند و بمیرد بنا

۴۵. به محرومان مصر کن التفات
که این است راه ره حق و نجات

۴۶. گشاده نما روی با بینوای
که یاری تو باشد ره خالق رای

۴۷. به دیدارشان وقت ویژه بده
که یزدان دهد بر دلت نور ره

۴۸. مبادا که لشکر شود مانعین
که از دیدن خلق باشی غمین

۴۹. فروتن بمان همچو عبد حقیر
که این است راه سرافراز و پیر

۵۰. مکن بی‌گناهان رعیت هلاک
که لرزد ز جور تو پایه و خاک

۵۱. چو فرمانبری از خدای جهان
شود دولتت جاودان در امان

۵۲. مبادا که دنیا فریبد تو را
به یادت بود مرگ و روز جزا

۵۳. مکن غفلت از قبر تنگ و هراس
که بر خلق بگشاید آن روز پاس

۵۴. تو را حکومت امانت بود
نه غارتگری، عدل عادت بود

۵۵. که فردا ز کردار تو پرسش است
و ز اعمال تو بر ملا آتش است

۵۶. به سنّت نگه دار آیین دین
که باشد چراغ تو در راه بین

۵۷. به مردان حق کن مشورت به کار
که اندرز نیکوست در روزگار

۵۸. مبادا که رأی تو گردد خطا
که مشورت آرد به تو صد صفا

۵۹. به فرمان خدا باش پیوسته یار
که یاری دهد در مسیر و گذار

۶۰. مبادا کنی ظلم در کار دین
که این است بر جان تو آتش برین

۶۱. چو خواهی بمانی به تاریخ یاد
مکن بر رعیت به جز عدل داد

۶۲. تو را نیک‌نامی بماند ز عدل
نه از قصر و زر، نه ز کاخ و بدل

۶۳. کسی کو کند بر دل خلق مهر
خدا بر دلش باز بگشاید بهر

۶۴. رعیت چو بیند صفای تو را
شود عاشق و یاور رای تو را

۶۵. مبادا به خلوت کنی کار شوم
که رسوا شوی چون برآید به بوم

۶۶. نهان و عیان تو باید یکی
که بیننده یزدان به هر ناحیه

۶۷. چو حق را ببینی، بگو بی‌دریغ
مکن پرده‌پوشی ز خوف و ز ریغ

۶۸. مبادا که دنیا بگیرد دلت
که در مرگ، بستاند از تو غلط

۶۹. به یادت بود منزل آخرین
که باید دلی پاک داری یقین

۷۰. مکن کارگر را تو خوار و ضعیف
که باشد به عدل و صفا در شریـف

۷۱. چو یاری خدا با تو باشد رهین
به هر کار باشی تو پیروز دین

۷۲. مبادا فراموش گردد نیاز
به محروم و درمانده و بی‌نماز

۷۳. تو از بیت‌المال نصیبی بده
که گردد دل خسته‌ی او پر ز ره

۷۴. به مردم نگو: من سرور شما
که این است کردار بیهوده و نا

۷۵. تو بنده خدایی و خادم رهی
نه سلطان و شاه و نه صاحب گهی

۷۶. چو خدمت کنی خلق، باشد گواه
که یزدان دهد بر تو فیض و پناه

۷۷. به دشمن اگر حمله کردی به کار
مدارا نما در نبرد و کنار

۷۸. مکن کشتن بی‌گناهان خلق
که این است کردار ظالمان حلق

۷۹. چو اسیر به دست تو آید، مدام
مکن خوار و زار و مبادا به کام

۸۰. به نیکی پذیرش کن و مهربان
که این است راه رسول و بیان

۸۱. به عهد و وفا باش همواره پای
که عهدشکند خوار گردد به جای

۸۲. تو مالک! دل از حق مگردان به کس
که جز او نخواهی تو یاری و بس

۸۳. چو در راه حق گام برداشتی
به پیروزی جاودان داشتی

۸۴. به عدل و صفا مر تو رازی بدان
که باشد کلید ظفر در جهان

۸۵. مبادا بخواهی ز قدرت غرور
که فردا شوی در عذابش اسیر

۸۶. تو را زین سخن‌هاست پندی بزرگ
که با عدل گردد جهان چون ز مرگ

۸۷. چو مردم ببینند داد و صفا
به جان تو گردند یاران خدا

۸۸. رعیت چو یار تو شد در امان
نداری تو هرگز هراس از جهان

۸۹. تو مالک! بمان پای‌بند رهی
که باشی در آیین اسلام شهی

۹۰. به هر جا که ظلمی پدیدار شد
تو را عدل باید که پرگار شد

۹۱. چو قاضی تو را داد با عدل گفت
مکن منع، زیراست از حق نهفت

۹۲. به اهل هنر و تجارت بگو
که نیرنگ و بیداد ناید نکو

۹۳. مکن بر دهقان ستم در زمین
که کشت است پایه‌ی آباد دین

۹۴. به آباد کردن بکوش ای پسر
که ویرانی آرد به جانت خطر

۹۵. اگر خواهی آباد گردد دیار
ببخشا به مردم ز بیت‌المال

۹۶. تو را زین سخن‌هاست عهدی سترگ
که با عدل گردد دلت همچو مرغ

۹۷. مبادا شوی در خطای هوا
که گردد دل خلق از تو جدا

۹۸. تو بنده خدایی، امانت پذیر
مکن ظلم بر کس، که باشد خطیر

۹۹. به تقوا نگه دار دل را همی
که با عدل باشد تو را حرمتی

۱۰۰. چو انجام شد بخش اول کنون
به یاد خدا باش در هر فسون

۱۰۱. رعیت همه در طبقاتند چند
که هر یک به دیگر بود پایبند

۱۰۲. نخستین سپاهی، نگهبان دین
که باشند در جنگ یار یقین

۱۰۳. دگر قاضیان، عادل و بی‌گناه
که گیرند حق از ستمکار راه

۱۰۴. نویسندگانند پس از آن به کار
که بنویسند احکام پروردگار

۱۰۵. سپس اهل مالیه و خراج
که دارند کشور به عدل و رواج

۱۰۶. دگر کشاورز و دهقان زحمت‌کش
که سازند آباد این خاک و خش

۱۰۷. پس آن بازرگان و صنعتگران
که باشند سازنده در هر مکان

۱۰۸. سرانجام درویش و مسکین و مست
که محتاج یاری چو بنده به دست

۱۰۹. به هر طبقه حق بده عادلانه
مکن فرق بین فقیر و توانـه

۱۱۰. که هر طبقه در نظام جهان
به دیگر بود بسته در هر مکان

۱۱۱. سپاه است بی‌نان، نگردد قوی
به کشاورزان بسته باشد روی

۱۱۲. رعیت دهد خرج و ساز سپاه
سپاه است دیوار دین و پناه

۱۱۳. قضا بی‌سپاه و رعیت چه سود؟
که با عدل گردد زمین بسود

۱۱۴. همه را به هم بسته یزدان حکیم
که باشد نظام جهان مستقیم

۱۱۵. تو باید بدانی حقوق همه
مکن جز به عدل و صفا دِرَمه

۱۱۶. مبادا سپاهی شود برترت
که گیرد دل خلق و ویران سرت

۱۱۷. تو مردم نگه دار و با عدل باش
که عدل است بر تخت دولت تراش

۱۱۸. چو کارگزاری برگزینی به کار
گزین آن‌که دارد صفای دیار

۱۱۹. مکن بر کسی حکم بی‌امتحان
که گردد پشیمانی آخر عیان

۱۲۰. بپرس از خردمند و اهل بصیر
که کی را توان کرد بر کارگیر

۱۲۱. ببر دور مردان پر طمع و زشت
که پیشینه‌شان بود پر جور و کِشت

۱۲۲. بگیر آن‌که دارد امانت به دل
به کردار نیکو بود همسمل

۱۲۳. کسی را برگزین که چون راز گو
بگوید به تو راست، نه رنگ و بو

۱۲۴. کسی کز تو نترسد به گفتار حق
نه از بیم مال و نه تیغ و تنق

۱۲۵. مبادا که نزدیک و خویش تو را
دهی کار مردم، کنی ناروا

۱۲۶. که خویشان اگر حاکم آیند زود
رعیت شود زیر جور و کبود

۱۲۷. چو دیدی خطایی ز نزدیک خویش
مکن چشم پوشی، مده حرمت و کیش

۱۲۸. که مردم چو بینند تبعیض و جور
شود دل ز والی پر از درد و شور

۱۲۹. ز بیت‌المال، مال مردم ببخش
به محتاج و درمانده و جان‌به‌دخش

۱۳۰. مبادا خزینه کنی مال خلق
که گردد دعاها همه بر تو حلق

۱۳۱. رعیت چو بینند انصاف و داد
شود مهرشان در دلت جاودان

۱۳۲. مکن گرد مال حرام و گناه
که گیرد تو را در قیامت سیاه

۱۳۳. تو بازرگرت را بگو: عدل ورز
مکن نیرنگ و احتکار و ستمگرز

۱۳۴. که بازرگرت گر کند احتکار
شود روزگارت سیه در دیار

۱۳۵. تجارت چو با عدل گردد روا
دهد رونق و برکت این خاک را

۱۳۶. به قاضی بگو: عدل را پیش گیر
مکن حکم جز حق، ز باطل بپیر

۱۳۷. مبادا که رشوت بگیرد به کار
که گردد ز عدل و صفا بی‌نگار

۱۳۸. قضا گر شود با زر و زور جفت
شود ریشه عدل و دیانت نهفت

۱۳۹. به مردم بگو: نزد قاضی روید
که حق خود از جور بستانید

۱۴۰. قضاوت چو گردد به حق استوار
امانت بماند به شهر و دیار

۱۴۱. ز مالیات‌گیران گزین پاک‌دست
که از بیت‌المال نبرند مست

۱۴۲. مبادا بگیرد خراجی فزون
که ویران کند کاخ و کشت و زَرون

۱۴۳. اگر بر رعیت کنی سخت‌گیری
شود دشت ویران و خشک از زری

۱۴۴. رعیت چو بی‌رمق و ناتوان
سپاهت نماند دگر در جهان

۱۴۵. به دهقان بگو: کار کن بی‌ملال
که دولت به کشت است و آباد و مال

۱۴۶. زمینت چو آباد گردد به عدل
دهد خوشه‌ها، گندم و میوه و بَدل

۱۴۷. اگر کشت و زرع از میان شد فنا
نداری تو لشکر، نه دولت، نه جا

۱۴۸. پس از کشت، بازرگرت را ببین
که با عدل و انصاف باشد قرین

۱۴۹. مبادا کند سود ناحق به خلق
که گردد دعا بر تو تیر و حلق

۱۵۰. تو باید که باشد رعیت عزیز
نه خوار و نه مسکین و نه بی‌تمیز

۱۵۱. به درویش و مسکین نما مهربان
که یاری تو باشد ره جاودان

۱۵۲. بخشی از زمانت بده خاصه‌شان
که بشنوی از دل غم‌ناکشـان

۱۵۳. مبادا بگیری به دیدارشان
سپاه و گروهی ز دربارشان

۱۵۴. به تنهایشان بین و بنشین به مهر
که بشکسته گردد دل رنج‌بر

۱۵۵. فروتن چو بنشینی با فقیر
خدا بر دلت بگشاید مسیر

۱۵۶. مبادا که بینوا گردد اسیر
به چنگال ظلم و به نیرنگ پیر

۱۵۷. رعیت به یادت کند آفرین
چو بینی به حال ضعیفان یقین

۱۵۸. بپرهیز ز آن کس که در مال خلق
کند دست‌درازی، شود خصم حلق

۱۵۹. به کار حساب و امانت نگاه
که هر لحظه باشی تو در پیشگاه

۱۶۰. اگر بیت‌المال شد اندر فساد
تو مسؤول آنی به روز معاد

۱۶۱. مکن مال مردم تو خرج هوس
که فردا دهی پاسخ آن پیش کس

۱۶۲. امین باش بر مال و بر جانشان
که باشد امانت ز یزدانشان

۱۶۳. مبادا کنی در خزانه گناه
که گردد دل خلق پر از آه

۱۶۴. چو عدل و امانت شود در میان
بماند تو را نام در جاودان

۱۶۵. تو مالک! به حق کار بگمار و بس
که این است راه رهایی ز کس

۱۶۶. ز گمراه و فاسد ببر زود دست
که جز شر نیارد به شهر و به پست

۱۶۷. گزین مرد پاکیزه کردار نیک
که باشد ز نیرنگ و مکر اندکیک

۱۶۸. چو باشد وزیرت خردمند و پاک
نگردد به ظلم و به جور و هلاک

۱۶۹. مبادا به جاه و به مالش گزین
که فاسد شود ملک و دین بر زمین

۱۷۰. به یارت بگو: با صفا یار باش
نه با نیرنگ و فریب و تلاش

۱۷۱. وزیرت چو فاسد شد و بدنهان
کند ملک و ملت تو ویران جهان

۱۷۲. پس آگاه کن دیده از کارشان
که یابی خطا ز اندو بارشان

۱۷۳. به هر حال، عدل است بنیاد دین
نه شمشیر و زر، نه غرور و حنین

۱۷۴. رعیت چو بیند تو را دادگر
شود عاشق و یار در این بوم و بر

۱۷۵. سپاهت چو بیند وفای تو را
به جانش سپارد دعای تو را

۱۷۶. چو قاضی ببیند تو را با صفا
کند عدل در شهر چون مصطفی

۱۷۷. رعیت چو بیند صفا در دلت
شود یار تو در همه منزلت

۱۷۸. مبادا به سستی کنی در قضا
که گردد خراب از تو راه خدا

۱۷۹. به اهل هنر هم نظر کن مدام
که صنعت بود مایه‌ی اقتصاد

۱۸۰. به آهنگر و نساج ده حرمتت
که آباد گردد وطن، ملّتت

۱۸۱. به کارگران کن عنایت به مهر
که بی‌کارگر نیست آباد شهر

۱۸۲. مبادا شود دستشان بی‌نوا
که باشد به صنعت وطن پرصفا

۱۸۳. رعیت چو بیند تو را دادرس
کند جان خود را فدای تو بس

۱۸۴. به یارت بگو: دشمنان را مبین
که در ظلم و بیداد باشند قرین

۱۸۵. مبادا به دشمن دهی دست خویش
که گردد به خوناب آلوده کیش

۱۸۶. تو مالک! تو را عهد باشد سترگ
که با عدل بمانی چو خورشید برگ

۱۸۷. مبادا به عهدت کنی بی‌وفا
که بی‌عهدی آرد تو را در بلا

۱۸۸. به دشمن اگر عهد بستی به کار
وفا کن، که این است دین کردگار

۱۸۹. دروغ و خیانت نیاورد سود
که رسوا شوی در جهان بس زود

۱۹۰. چو پیمان شکستی، شود دشمن شاد
که ننگ است بر تو، بماند به یاد

۱۹۱. پس از عهد و پیمان مگردان نظر
که یزدان بود یار اهل وفا

۱۹۲. به یارت بگو: عهد بشکن مکن
که این کار، رسوایی اندر سخن

۱۹۳. به مردم بگو: بر امانت درست
که این است در راه ایمان نخست

۱۹۴. چو یاری کنی مردمان با صفا
خدا یار تو باشد اندر وفا

۱۹۵. مبادا که غافل شوی از خدا
که اوست نگهبان ملک و بقا

۱۹۶. چو یادت بود روز محشر یقین
به عدل آیدت یاری و ناز و زین

۱۹۷. به ظلم و جفا بر رعیت مبین
که باشد جزا آتش اندر زمین

۱۹۸. تو مالک! بمان بر ره عدل پاک
که گردد دل خلق بر تو ملاک

۱۹۹. جهان سر به عدل است پاینده‌تر
نه با ظلم و بیداد و خون‌خواریان

۲۰۰. تو را نامه مولا چنین رهنمود
که با عدل باشی، بمانی ستود

 

۲۰۰. به یاد قیامت دل آگاه کن
سر انجام کارت هویدا کن

۲۰۱. مبادا غرورت فریبد تو را
که کوتاه گردد همه هر دو پا

۲۰۲. نگاهت به دنیا چو برق گذر
جهانت امانت نه تخت و ظفر

۲۰۳. مبادا حکومت شود دام تو
که دوزخ شود عاقبت کام تو

۲۰۴. به محرومان از مال خود کن عطا
که باشد رضای خدا با تو جا

۲۰۵. مزن بر ضعیفان، مکن جور و کیـن
که نفرینشان بشکند آسمان

۲۰۶. چو یاران حق را به عدل آوری
دعای سحرگاه همراه بری

۲۰۷. مبادا ز راه خدا منحرف
که باشد عذابت به دوزخ شعف

۲۰۸. به یاد فقیران شب و روز باش
دل اهل یتیمان ز غم شاد باش

۲۰۹. به داور گمار آن که عادل بود
به مال حرامی گرفتار نبود

۲۱۰. مبادا که قاضی به رشوت فتد
به گرداب ظلمت چو آفت فتد

۲۱۱. به خشم مبین حکم در کارزار
به حلم است بر تخت دین پایدار

۲۱۲. ز دنیا مبر بهره‌ی بی‌حساب
که گردد روانت به فردا خراب

۲۱۳. به اخلاص کار تو را سازد نور
که گردد ز باطل همه دور و دور

۲۱۴. ز جانت برآید دعای فقیر
به درگاه رحمان شود راهگیر

۲۱۵. به عهد خداوند پیمان شکن
که لعنت رسد بر تو در انجمن

۲۱۶. مبادا که سازش کنی با فساد
که بگسلد ایمان و گردد بباد

۲۱۷. به یاد علی باش در هر عمل
که او رهبر دین و سلطان دل

۲۱۸. وصیت همین است، ای مالک من
که با عدل باشی به هر انجمن

۲۱۹. مکن تندخویی، مدار آزرم
که خشم آتش آورد بی‌نظم

۲۲۰. به لطف و به رأفت بکن کار خویش
که مردم شوند از تو در صلح و پیش

۲۲۱. مبادا ز مردم جدا ساز دل
که گردد حکومت تو بی‌حاصل

۲۲۲. تو باشی امانت‌گذار خدا
که با عدل گردی سزاوار جا

۲۲۳. مکن غافل از مرگ ای شهریار
که فردا تو را گیرد از تخت، دار

۲۲۴. به جانت وصیّت همین بر تو باد
که حق است راه تو، با اعتماد

۲۲۵. به عدل آفرینی ز حق یاریاب
که بر تخت دولت شوی کامیاب

۲۲۶. مکن جز به تقوا ز مردم طلب
که با آن تو یابی سعادت به شب

۲۲۷. به انصاف باش ای امیر بزرگ
که گردد به نامت جهان پر ز برگ

۲۲۸. مبادا که بینی گناهی ز خویش
بپوشی، ولی غیر را کنی پیش

۲۲۹. به مردم مده جز به حق داوری
که با عدل گردد دلت سروری

۲۳۰. وصیت کنم بار دیگر تو را
به تقوا، به ایمان، به راه خدا

۲۳۱. نترسی ز دشمن، که یاری خداست
دل خسته‌ات را همیشه دواست

۲۳۲. مبادا که غافل شوی از یتیم
که آهش بسوزد دلت را مقیم

۲۳۳. چو مظلوم خواند، به فریاد رس
که یاری مظلوم بود شرط بس

۲۳۴. به عهد و به پیمان خدا باش راست
که عهدش چراغ است و نورت ز جاست

۲۳۵. به درگاه حق کن تو هر شب دعا
که روزت شود روشن و با صفا

۲۳۶. وصیت همین است تا جاودان
که باشی تو بر عدل، روشن‌روان

۲۳۷. اگر بر طریق عدالت روی
جهانت سراسر به خیرت شود

۲۳۸. به مالک چنین گفت مولا علی
که راهت بود رهبر منجلی

۲۳۹. تو در مصر بر عدل بنیاد کن
جهانت به داد و وفا شاد کن

۲۴۰. چو باشد عدالت پر و بال تو
جهانت شود پر ز احوال نو

۲۴۱. مکن جز به تقوا ز کس انتظار
که تقواست سرمایه‌ی استوار

۲۴۲. مبادا که با خویش و پیوند خویش
کنی ظلم بر مردم سخت‌کیش

۲۴۳. به جانت وصیّت دوباره دهم
که عدل است سرمایه‌ی بیش و کم

۲۴۴. به انصاف باش و به رحمت عمل
که باشد ز کردار تو کام دل

۲۴۵. به دنیا مشو مست و غافل ز مرگ
که مرگ است پایان هر نیک و برگ

۲۴۶. چو رفتی ز دنیا بماند عمل
که با عدل گردد روانت خجل

۲۴۷. مبادا که از ظلم گردد دلت
که ظلم است ویرانگر منزلت

۲۴۸. به رحمت بگیر اهل ایمان خویش
که با مهر گردد دلت روشنیش

۲۴۹. تو را زین وصایاست راه رهایی
که باشد سراسر چراغ خدایی

۲۵۰. وصیّت تمام است بر تو کنون
که با عدل باشی به روز و به خون

۲۵۱. به عهد خدا عهد خود استوار
که یاری دهد در همه کارزار

۲۵۲. مبادا که با دشمنان عهد خویش
کنی بشکنی تا شوی بی‌ریش

۲۵۳. به مالک چنین گفت مولا امین
که باشی تو در عدل، پیش‌آفرین

۲۵۴. به مردم رسان مهر و رحمت مدام
که یاری تو باشد خدای قیام

۲۵۵. مبادا که غافل شوی ز نیاز
که فقر است دری به سوی نماز

۲۵۶. به هر کار کن یاد یزدان نگار
که باشد تو را راه روشن، قرار

۲۵۷. ز دنیا مجوی جز ره آخرت
که دنیا بود مایه‌ی غفلتت

۲۵۸. به فردا نظر کن، به محشر گریز
که با عدل گردد دلت سر به زیر

۲۵۹. به مالک چنین گفت شاه نجف
که عدل است سرمایه‌ی هر شرف

۲۶۰. تو در کار خویش اخلاص آور به دل
که یاری دهد حق، تو را در عمل

۲۶۱. مبادا که بینی دل‌آزارها
که با عدل گردد همه کارها

۲۶۲. به درگاه یزدان مناجات کن
که با او بود فتح و برکات کن

۲۶۳. وصیت همین است پایان سخن
که باشی تو در عدل مرد زمن

۲۶۴. به عهد الهی وفادار باش
که با آن تو یابی سعادت فراش

۲۶۵. مبادا که با ظلم هم‌پیمان شوی
که با عدل باشد جهان نیکویی

۲۶۶. چو مالک به فرمان مولا رود
جهان پر ز عدل و صفا بشود

۲۶۷. ز نامش بماند به تاریخ یاد
که عدل است راهش به هر جا نهاد

۲۶۸. علی گفت: ای مالک دلیر
که بر تخت مصر آیت حق بگیر

۲۶۹. به تقوا و عدل آسمان را بگیر
به ظلم و ستم، خلق را زود میر

۲۷۰. تو را من فرستادم از بهر دین
که باشی چراغ ره مؤمنین

۲۷۱. چو باشی تو با عدل و تقوای حق
جهانت شود پر ز آرام و شفق

۲۷۲. مبادا که در مال مردم کنی
به ظلم و به حیله تصرف کنی

۲۷۳. به انصاف گیر آنچه باشد روا
که با عدل گردد دلت پر ضیا

۲۷۴. وصیت کنم بار دیگر ترا
به عدل و کرامت، به راه خدا

۲۷۵. به مردم تو باشی چو پدر به جان
که با عدل گردد تو را کامران

۲۷۶. مبادا که با مال مردم شوی
به بیداد و طغیان هم‌آوا شوی

۲۷۷. به عهد خداوند پیمان‌گذار
که با عدل باشی همیشه به کار

۲۷۸. وصیت تمام است اینک کنون
که باشی تو در عدل مرد فسون

۲۷۹. به تقواست یاری تو ای شهریار
که گردد تو را دین خدا پایدار

۲۸۰. مبادا به ظلمی کنی دست باز
که گردد به فردا تو را احتراز

۲۸۱. به عدل است دولت تو پاینده باد
که با آن شود ملک مصر آباد

۲۸۲. وصیت همین است، ای مالک دین
که با عدل باشی به هر سرزمین

۲۸۳. به عهد خداوند کن استوار
که با آن تو یابی مدد در دیار

۲۸۴. مبادا که غافل شوی ز قیام
که باشد تو را بر خداوند وام

۲۸۵. وصیت به تقواست و عدل و صفا
که یاری دهد در همه کارها

۲۸۶. به مالک چنین گفت شاه نجف
که عدل است سرمنزل هر شرف

۲۸۷. تو در مصر بر عدل بنیاد کن
جهانت به داد و وفا شاد کن

۲۸۸. چو باشد عدالت چراغت به شب
جهانت شود روشن و پر طرب

۲۸۹. مبادا که در ظلم گیری نفس
که با عدل گردد تو را جان و بس

۲۹۰. وصیت همین است پایان کلام
که عدل است سرمایه‌ی هر مرام

۲۹۱. به عهد خداوند پیمان ببند
که با آن شوی در جهان ارجمند

۲۹۲. به مالک وصیّت شد این بار هم
که با عدل باشی تو در بیش و کم

۲۹۳. به تقواست سرمایه‌ی هر وجود
که با آن دل تو شود بس سرود

۲۹۴. چو باشی تو با عدل و تقوای دین
جهانت شود روشن و شیرین مبین

۲۹۵. مبادا که با ظلم گردد دلت
که عدل است سرمایه‌ی منزلت

۲۹۶. وصیت به مالک چنین شد تمام
که عدل است رهبر، صفا و قیام

۲۹۷. به درگاه یزدان دعایت کنم
که با عدل باشی تو در بیش و کم

۲۹۸. تو باشی به تقوا و عدل استوار
که با آن تو یابی بهشت و بهار

۲۹۹. به مالک وصیّت تمام آمدست
که عدل است سرمنزل هر سرنوشت

۳۰۰. دعای علی این بود ای جوان
که باشی تو با عدل، یار جهان

نتیجه‌گیری 

این نامه، چراغ هدایت است و آیینه‌ی عدالت؛ کلامی است که از دل امامی الهی بر قلم جاری شد و به جان عاشقان نشست. سخنی است که نه برای زمان و زمین خاص، که برای همه‌ی دوران و جهانیان است.

این نامه، منشور سیاست است و مرام عدالت؛ عهدی است میان والی و رعیت، میان حاکم و محکوم، میان دل‌های جویای حق و دست‌های تشنه‌ی داد. در آن، حاکم را پند است و کارگزار را هشدار؛ تازیانه‌ی بیداری است بر پشت ستمکار و مرهمی شفابخش است بر جان دردمند.

در این عهدنامه، امام علی (ع) مالک را به تقوا می‌خواند و از تکبّر می‌رهاند؛ به مردم‌داری امر می‌کند و از ستم بر آنان برحذر می‌دارد. مردمان را یا برادر دینی می‌داند یا همسان در آفرینش؛ و والی را ناظر بر حقوقشان و پاسدار از کرامتشان می‌شمارد.

سه بخش این مثنوی، آیینه‌ی همین حقیقت است:
نخست، آراستن جان به ایمان و فروتنی، و زدودن دل از نخوت و خودکامگی.
دوم، برپاداشتن عدالت در میان سپاهی و قاضی، دهقان و صنعتگر، مستمند و یتیم.
سوم، نگاه داشتن حکومت به مثابه امانتی الهی، و یاد کردن همیشگی مرگ و معاد، تا والی در دام دنیا مغرور نشود.

این نامه، نه تنها فرمانی سیاسی، که رساله‌ای اخلاقی و عهدی الهی است؛ اگر حاکمان امروز بخوانند و به کار بندند، زمین از ستم تهی شود و زمان از عدل لبریز.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • ۰۴/۰۶/۱۵
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی