رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی  دوران  زندگی

در حال ویرایش
 با الهام از شعر زیر، یک سروده تازه برای عزیزان از ۱۰ تا ۱۰۰ سالگی می‌گویم:

 

*کی گفتَه سن که رَسید به پنجاه، فشار میاد به چَندجا*

*سن که رسید به پنجاه* 
*تازه میشى روبراه*
*عقل تو کامل شده*  
*ذهن تو بالغ شده*
*تازه میشى مهربون*
*با همگان، همزبون*
*دنیا برات، فان میشه*
*برنامه هات، ران میشه* 
*بادِ سرت، کم میشه* 
*دنیا جلوت، خم میشه* 
*خوب و فروتن میشى*
*قوى و پیلتن میشى*
*قدرِ تو، بالا میره*
*وصف تو، هر جا میره*
*غصه ازت، دور میشه*
*چشم حسود، کور میشه*
*اگر که ورزش کنى*
*تمرین و نرمش کنى* 
*سالم و سرحال میشى* 
*جوون و قبراق میشى*
*میتونى برى تا توچال*
*روان و خوب و خوشحال*
*بخور هر آنچه خواهى* 
*مرغ و برنج و ماهى*
*کلسیم و شیر و ماست*
*بشنو تو این حرف راست*
*سبزى و میوه حتما*
*قند و شیرینى، اصلا*
*شور نکنى، خوراکت* 
*تا کم کنى، فشارت* 
*چربى و فسفود، نخور*
*که دورشى از، مرده شور*
*ازین به بعد، نیت کن* 
*قلبتو، تقویت کن*
*تو پارک برو پیاده*
*بى قمپوز و افاده* 
*مثل شما، زیادن*
*محکمو و واندادن* 
*مبادا، دِپْرِس، بشى* 
*نحیف و بیحس بشى* 
*خنده نره، ز لبهات*
*شادى نره از چشات* 
*امیدو، جستجو کن*
*بگردو، زندگى کن*
لحظه ها رو، شادى کن 
*خوش باش وخوشحالى کن*
*اگر که شادى کنى* 
*کورتیزولو، کم کنى*
*دوچرخه یادت نره* 
*پا بزنى، بهتره* 
*با جوونا بُر، بخور*
*دوغ و دلستر، بخور* 
*گاهى هوایى بخور*
*نون و کبابى بخور*
*با ریحون و تُربچه* 
*ترشى تره، پیازچه* 
*بازى کن و بچه شو*
*کودک ِ پاینده، شو* 
*با بچه ها بازى کن* 
*شوخى و طنازى کن* 
*اینا همش، بهونس*
*مثل شما، یه دونس*
*اینکه میگن، خیلى ها* 
*فشار میاد به چن جا* 
*قبول، ولى چه باکِت* 
*مشو خموش و ساکت* 
*کنون شنو، پندِ من*
*فامیل ِ دلبندِ من* 
*سن که ملاک نمیشه*
*دلت باید جوون شه*
*پیرى که خوش زبونه*
*عین جوون، میمونه*
*همه میان، کنارش* 
*صفا کنن، با حالش*
*قصه میگه، براشون* 
*عوض میشه، هواشون*
*بچه ها، غرق رؤیان* 
*بابا بزرگو، میخوان* 
*مامان بزرگ، کجایى* 
*امشب پیشم، میایی؟*
*درخت اگه پیر میشه* 
*پهن و فراگیر میشه*
*سایه میده، فراوون* 
*تو گرماى تابستون* 
*خلاصه سن پنجاه*
*میاد سراغ شما*
*اما باید شد، رها* 
*ز فکرِ سنِ بالا*
*فقط، مراقبت کن*
*با سن، مطابقت کن*
*زندگى کن، سلامت*
*بى آمپاس و بى زحمت*
*براى فامیلامون*
*دعاى زیرو، بخون*
*فامیلِ زیر پنجاه*
*امید مایى، والاه* 
*فامیل ِ سن پنجاهى*
*مریض نشى الهی* 

*نمیدونم شاعرش 

 

 

شعر پنجاه‌سالگی 

رسیدی اگر بر سر پنجاه سال
تو را می‌رسد شادی و صد کمال

جوانی به رنج و تلاش است و زور
میانسالی اما به تدبیر و نور

به عقل و به فهم، تو کامل شدی
به مهر و وفا، پُر از دل شدی

نه ترس از گذر، نه هراس از زمان
که هر روز نو می‌رسد داستان

اگر ورزش و خنده یارت شود
به جانت نشاطی نگارت شود

به باغ امیدت شکوفه دَمد
به چشم حسودت غبار آید

به جمع عزیزان، چراغی تویی
به محفل فامیل، سراغی تویی

دلت گر جوان ماند و لب خنده‌جو
بهاری بمانی در این کوی و بو

درختی شدی پر ز سایه و بار
که آرام دارد دلِ روزگار

پس ای یار پنجاه‌نشسته به تخت
به شادی بمان، تا نفس هست و بخت

 

مقدمه

زندگی انسان مانند مسیری طولانی است که هر مرحله‌اش ویژگی‌ها، تجربه‌ها و درس‌های خاص خود را دارد. این مجموعه، بر اساس سنین مختلف از دوران کودکی تا پیری، سروده شده است تا هر خواننده‌ای بتواند با خودش و با زمانش ارتباط برقرار کند.

شعرها، هر کدام نمایانگر یک دهه از عمر انسان هستند و در همان قالب و وزن، شور و امید، تجربه و حکمت، شادی و آرامش را منتقل می‌کنند. هدف این مجموعه، نه تنها زیبایی ادبی، بلکه آگاهی‌بخشی نسبت به مراحل مختلف زندگی، تقویت انگیزه، حفظ امید و شادابی در هر سن است.

در این شعرها، کودکی با بازی و کنجکاوی، نوجوانی با شور و تلاش، جوانی با آرزو و تلاش، میانسالی با تجربه و تدبیر، و پیری با حکمت و آرامش به تصویر کشیده شده است. هر مرحله، یک گام به سوی شناخت بهتر خود و زندگی است.

این مجموعه، هدیه‌ای است برای همهٔ انسان‌ها، تا بیاموزند که زندگی، هر لحظه‌اش ارزشمند است و هر سن، زیبایی و توانایی‌های خاص خود را دارد.

فهرست

  1. ۵ سالگی – آغاز زندگی، بازی و کنجکاوی
  2. ۷ سالگی – کودک شاد و پر جنب و جوش، آموزش و دوست‌یابی
  3. ۱۰ سالگی – ورود به مدرسه، یادگیری و شادی کودکانه
  4. ۱۵ سالگی – نوجوانی، شور و اشتیاق، کشف جهان
  5. ۲۰ سالگی – جوانی، امید و تلاش، آغاز مسیر مستقل
  6. ۳۰ سالگی – بلوغ، تصمیم‌گیری، رشد فردی و اجتماعی
  7. ۴۰ سالگی – میانسالی، تجربه و تدبیر، تعادل زندگی
  8. ۵۰ سالگی – بلوغ کامل، آرامش، مهربانی و حکمت
  9. ۶۰ سالگی – سال‌های پختگی، خدمت و راهنمایی نسل بعد
  10. ۷۰ سالگی – سال‌های آرامش، قصه‌گویی و تجربه‌ی زندگی
  11. ۸۰ سالگی – سال‌های کمال و افتخار، سایه و پشتیبان نسل‌ها
  12. ۹۰ سالگی – نزدیک به قرن عمر، گنجینهٔ تجربه و حکمت
  13. ۱۰۰ سالگی – نقطه اوج زندگی، جشن صد سال، آرامش و شکرگزاری

 شعر ده‌سالگی 

چو ده سالت شد، ای کودک شیرین
به جهان نگاه، پر از نور و چین

به هر بازی، دل تو پر نشاط
به هر خنده، خانه‌ها روشن‌کاخ

به درس و نقاشی و خلاقیت
پرورده شودت هوش و ذکاوت

به دوستانت مهر و صفا بورز
به هر دل، شادی و عشق افزورز

به مدرسه برو با شور و امید
که علم و دانش باشد بهترین رفیق تو

به هر داستان، گوش کن با دقت
که حکمت‌ها بیاموزد تو را با نشاط

به ورزش سبک و بازی بپرداز
که جسمت قوی و جانت پرواز

به طبیعت دل بده، گل و سبزه
به پرنده نگاه کن، به نسیم و ترانه

به خنده و شادی، دنیا را ببین
که ده سالگی است فصل رنگین

به هر سوال، کنجکاو باش، جستجو کن
که جهان پر از راز و نغمه و نور است

به پدر و مادر مهربان نگاه کن
که راهنمای تو در هر راه و خاک است

به دوستانت وفادار باش، مهربان
که دوستی چراغ است در هر خانه و مکان

به هنر و نقاشی دل بده با شور
که جهان تو پر شود از رنگ و نور

به هر داستان و شعر گوش کن با عشق
که کلمات، چراغ راه زندگی‌ست بر تخت

به بازی و خنده دل خوش دار همیشه
که شادی، سرمایهٔ عمر است همیشه

به مهربانی و انصاف دل بسپار
که ده سالگی، فصل یادگیری و شادمانه‌ست

به هر روز، لبخند بزن و خوش باش
که زندگی، همچو باغچه‌ای پر گل و کاش

پس ای کودک ده‌ساله! به شادی بزی
که آغازِ راه، روشن و پرنوری

 شعر بیست‌سالگی 

چو بیست شدی، به فصل جوانی
پر از شور و شوق و دل‌پذیرانی

جوانی توست، تازه و روشن
نه تردیدی هست، نه غم نهکشن

به هر قدمت آرزوست تازه
به هر نگاهت جهان پر از فازِه

به درس و به کار، توانایی داری
به هر مسیر، امیدواری داری

نهالِ اندیشه تازه می‌روی
به هر لبخند، دنیا تو می‌خندی

دوستی و عشق، راهت روشن
پر شور و نشاط، زندگی بخشون

به ورزش و هنر دل بده خوش
به خنده و شادی جان کن فرخ

اگر خطا شد، باز نهراس
که بیست، آغازِ روزهای ساز

به خانواده و دوستان مهر بورز
به هر دل، نور و صفا افزورز

به طبیعت و نسیم، دل بسپار
که جوانی، همچو گلزار است‌وار

به سفر و دیدار یاران برو
که تجربه‌ها آموزنده‌اند تو

به کتاب و علم دل بسپار
که دانش چراغ راه آینده‌ست‌وار

به هر لحظه شکر نعمت‌ها کن
که این سال‌ها پر از فرصت‌ها کن

نه اندوه دیروز، نه غصه فردا
که بیست، فصل شروعِ جاودان ما

به ورزش و تفریح پرداز خوش
که جوانی با نشاط، زیباست خوش

به شادی با دوستان و عشق باش
به دل، پر از شور و امید باش

به کار نیکو، دستت را بسپار
به هر قدم، آغاز فردا دار

پس ای بیست‌ساله! به شور بزی
که آغازِ عمر، روشن و پرنوری

 شعر سی‌سالگی 

رسیدی چو بر سی، به اوج شباب
هنوزت به دل هست شور و شتاب

نه کودک دگر، نی همان نو‌جوان
میان دو دنیا، به عزم و توان

به کار و به عشق و به علم و هنر
توانی توانی، در این رهگذر

جوانی گذشتی به بی‌خویشی‌ات
کنون آمدی در خوداندیشی‌ات

به بالِ هنر، راه خود می‌روی
به نور امید و خرد می‌جَوی

جهان پیش رو باغ رنگین‌کمان
تو مهمان عشقی، چو بلبل بخوان

دل از غم رها کن، به شادی بزی
که سی، سال فرصت به خوبی دری

به هر روز، تو می‌توانی بکار
به آینده بر تا درآری ثمار

اگر همّت و شوق همراه توست
جهانت پر از نور و خوشبختی است

نهال امیدت جوان و قوی
نشانی ز فردا درونت شوی

به سی سالگی شور و تدبیر هست
به لبخند تو، زندگی شیر هست

نه زود است پیری، نه دیگر صغیر
که سی، مرز مردانگی شد چو شیر

توانی ز دانش، جهانت کنی
به شادی، دل خویش، راحت کنی

اگر یار هم‌صحبتی یافتی
تو سرمایه‌ی عمر را بافتی

به ورزش بپرداز و تندرست باش
به هر کار نیکو، تو پاینده باش

جهانت پر از نور شادی شود
به هر لحظه، رویت گشادی شود

خوردنی به‌اندازه، خواب به‌صفا
دلی گرم و روشن، بدور از جفا

به سی، تازه راهت نمایان شود
چراغ دلت پُر ز ایمان شود

نهال جوانی اگر پاس داشت
به باغ سعادت ثمردار گشت

پس ای سی‌ساله! به خود مغرور نیست
که این لحظه آغاز راه درست است

به فردا توانی جهان ساختن
به اندیشه‌ها خانه پرداختن

رسیدی چو بر سی، به آغاز راه
به امید و توکل، بخند و بکاه

 

چو دل و جان را به کوشش پیوندی
زندگی شود پر از شور و سرودی
به علم و هنر، دل و جان برافروز
که راه سعادت ز تلاش بروز
اگر صبر و امیدت باشد همدم
چون خورشید، جهان شود نور علم
به خدمت خلق و مهر دل بسپار
که عشق و نیکویی شود اعتبار
به هر لحظهٔ عمر خود بنگر

 

 

 

 شعر چهل‌سالگی 

چو بر چهل آمد زمان حیات
به دل می‌رسد فهم و نور و ثبات

جوانی گذشتی به شور و شتاب
کنون می‌رسی با وقار و حساب

به عقل و به دانش، جهان را ببین
به دل، آینه باش و روشن‌نگین

اگر بر چهل سال، رسد کار تو
به بار آید امروز، گفتار تو

ثمر می‌دهد رنج دورانِ پیش
جهان می‌شود همسفر با تو خویش

نهالی که سی سال پرورده‌ای
به چهل، ثمر خوش بیاورده‌ای

تو مردی به تدبیر و اندیشه‌ای
به هر جمع، سرمایه و پیشه‌ای

اگر همسری یار و همراه توست
به عشقی عظیم آسمان، ماه توست

چهل، فصل تکمیل شخصیت است
که روح تو سرشار از حکمت است

دگر شور بی‌معنی اتشان شود
خرد جای آن بر دل و جان شود

به سی، شورِ عشق و به بازی گذشت
به چهل، نتیجه به دستان گشت

ز تجربه‌ها دفتری ساختی
ز بار گذشته ثمری یافتـی

به آرامی و صبر، ره می‌بری
تو در کار، صاحب‌هنر می‌بری

نه مغرور شو، نه گرفتار خویش
به مردم بده شادی و نور و نیش

به تربیتِ نسل اگر پردازی
جهانت به خوبی تو می‌سازی

به دین و وفاداری آراسته
به اخلاق و رفتار پیوسته

به خدمت، به احسان، به بخشندگی
شوی مایه‌ی عزت و پایندگی

چهل، گنج عقل است در دست تو
به روشن‌دلی، راه هموار شو

اگر دل جوان باشدت همچنان
تو پیری نبینی به روز و زمان

نهال امیدت به گلزار رسد
به هر کار نیکو، مددگار رسد

به هر جمع، شور تو برپا کنی
صفا و صمیمیت پیدا کنی

به جسمت بپرداز و تندرست باش
به ذکرت، به فکرت، ز آتش رهاش

چهل گرچه آغاز پیری بود
ولی رونق جانِ دلیری بود

پس ای مرد چهل‌ساله، روشن‌دل!
بمان در مسیر وفا تا ابد

 شعر پنجاه‌سالگی

چو پنجاه شد بر سرِ عمر تو
بیامد زمان شکوه و نکو

جوانی گذشتی به شور و غرور
کنون می‌رسی بر وقاری صبور

به تجربه‌ها گنج‌ها یافته
به هر ره، چراغی برافروخته

نه بازی جوانی، نه آن اضطراب
که همراه او بود بی‌حساب

کنون وقت آرام و تدبیر توست
زمان شکوفایی تقدیر توست

به فرزند اگر داده‌ای تربیت
به دست آورَد از تو هم منزلت

به هر جمع، قدر تو بالاتر است
که گفتار تو پخته و بافرّ است

نه چون روزگارِ شتابنده‌ای
که هر دم به دنبال شرمنده‌ای

به پنجاه، دل مهربان‌تر شود
ز مهر تو دنیا جوان‌تر شود

به چشمت جهان، رنگ دیگر کند
به باغ وجودت معطّر کند

نهال وفا، بار داده کنون
درخت صفا، سایه کرده برون

اگر ورزش و مهر همراه توست
به جانت نشاطی چو ماه توست

خوری با میانه، نه افراط‌کار
بمانی تو سالم به صد افتخار

به جمع فکانی تو آرام و نور
به هر خانه باشی، شود پر سرور

به پنجاه، انسان فروتن شود
دل از حرص و کینه شکستن شود

به ایمان، به قرآن، به مهر و صفا
شود خانه‌ات روشن از نورِ ما

نه غم، نه هراس از گذرهای عمر
که هر لحظه بهتر شود جای عمر

به لب خنده داری، به دل نور عشق
به جانت بود همدمی دور عشق

به کودک شوی همدم و هم‌سخن
به هر دل دهی شادی بی‌علّت

بزرگ است نامت، عزیز است جان
تو سرمایه‌ی نسل‌ها در جهان

پس ای پنجاه‌ساله! بمان با امید
که در باغِ عمرت گل نو دمید

 

 شعر شصت‌سالگی 

چو بر شصت سالت رسد بخت و روز
به لبخند بنشین، مکن هیچ سوز

نهالی که پرورده بودی به جان
به بار آمده، سر به سر، بی‌گمان

به فرزند، اگر داده‌ای راه راست
کنون خوشه‌اش در کنارت بکاست

نهالِ امیدت ثمر می‌دهد
جهان احترام تو را می‌نهد

جوانی گذشتی به شور و نشاط
میان‌سالی‌ات رفت با صد صفات

کنون شصت آمد، زمان شکوف
نه افسرده باش و نه دل پرز خوف

به دل تجربه‌ها برگ و بار توست
به لب پند نیکو، شعار توست

چو کوهی شدی با وقار و صبور
به همراه تو نسل‌ها در مرور

به هر جمع چون سایه‌ی یک درخت
به تاب و به گرما، دهی راحت و بخت

به شصت، دلت مهربان‌تر شود
به لبخند تو غم سبک‌تر شود

نه حرص گذشته، نه آن طمعی
که با تو جوانی بود همدمی

به یاد خدا دل فروزان بمان
به قرآن و ذکرش، تو مهمان بمان

به جسمت اگر شد کمی خسته‌تر
به جانت بده نور شکر و نظر

به ورزش سبک، همچو پیاده‌روی
توانی توانی، ز جا برخَوی

به نوه اگر آمد، جهان گل شود
به دستت زمان پر از حل شود

تو قصه‌گری، همدم کودکان
چراغی درون دل مرد و زن

به آرامش خانه بیارای تو
به هر گوشه‌ی جمع، فزایای تو

به شصت، خرد گنجِ جان تو شد
به هر دل چراغی به‌سان تو شد

نه پیری‌ست این، بل‌کمال حیات
که همراه آن می‌رسد صد برکات

به مردم رسان مهر و بخشش مدام
که نام تو ماند به نیکو مرام

اگر همسرت یار و همدم بود
جهانت چو باغی پر از غنچه شد

پس ای شصت‌ساله! به شادی بمان
که باغ دلت سبز و خرم‌جهان

 

 شعر هفتادسالگی 

چو هفتاد سالت رسید ای رفیق
ز عمری گذشتی به صد توف و تیک

جوانی گذشت و میان‌سال نیز
کنون مانده از عمرت ایام نُویز

نه افسوسِ دیروز بر دل بزن
نه اندوه فردا به محفل فکن

به هر لحظه شکر خدای جهان
که عمری عطا کردت اندر امان

به فرزند اگر داده‌ای تربیت
کنون می‌برد ثمرش منزلت

به نوه چو بینی، جوانی کنی
به دل کودک و شادمانی کنی

به آرامی و صبر یارت شود
جهانت پر از عشق و غارت شود

نه حرص جوانی، نه شوق فزون
به دل حکمتی هست، آرام و خون

به هر جمع چون سایه‌بانی عظیم
به شصت و به هفتاد شد قدرِ بیم

تو تجربه‌ها را همه دیده‌ای
ز هر راه پرسنگ ره‌بریده‌ای

کنون وقت آرام و قصه‌گری‌ست
که نامت به لب‌های نسل، دری‌ست

تو چون گنج دانایی و حکمتی
به هر خانه آراسته نعمتی

به ذکر خداوند آرام گیر
که یادش بود بهترین دستگیر

به جسم ار ز نیروی پیشین کم است
ولی روح تو هم‌چنان محکم است

به ورزش سبک، همچو نرم‌قدم
توانی ببری بار این پیچ و خم

به سفر، به دیدار یاران برو
که شاداب دارد تو را این جلو

نه غم، نه هراس از زمانه بمان
که هر لحظه رحمت بود در جهان

به لبخند تو خانه گلزار شد
به مهرت دل نسل بیدار شد

به نوه چو بخندی، بهشتی شود
به روی تو گلزار سرشتی شود

نه هفتاد، پیری‌ست و رنج و ملال
که گنجی‌ست پر نور و درس کمال

پس ای هفتاد‌ساله! به شادی بزی
به جان و به دل، هم‌چو خورشید، تَپی

 

به سخن تو شنونده آرام گیرد
به هر کلامت دل، نورِ ایمان گیرد
تو چراغی که در ظلمت فروزد
راه هر دل خسته روشن نمود
به محبت، جهان پر شد از نور
ز مهر تو شد دل‌ها همدور و کور
هر روز تو، فرصتی نو و ناب است
که زندگی شود با حکمت، فرابست
اگر به نسل جوان مهر فزایی
نامت در دل‌ها جاوید بمانی
به صبر و حلم، این مسیر طی کن
که بُرد راهت را به سوی یقین
ز راه و رسم تو حکمت آموختند
ز عشق و وفا، نسل‌ها بهره بردند
به هر لحظه نگاهت به نور خدا

 

 

 

 شعر هشتادسالگی 

چو هشتاد سالت رسد بر شمار
ز رحمت بود عمر تو پایدار

خدا داد عمری دراز و بلند
که هر دم بود با دعایت پسند

جوانی گذشت و میانسالی هم
به پیری رسیدی، شد ایام، کم

ولی دل جوان گر بماند به جان
تو پیری ندانی در این کهکشان

به مهرت اگر نسل بسیار زاد
جهانت ز نامت پر از نور باد

تو باغی شدی پر ز سایه و برگ
که هر کس نشیند بر آن سبز مرگ

به نوه و نتیجه چو لبخند دهی
به هر خانه شور و صفا می‌دهی

تو قصه‌گری، گنج داناییی
تو سرمایه‌ی نسل فرداییی

نهال وفا از تو پرورده شد
به هشتاد، ثمر پُرتر آورده شد

به هر جمع چون پادشاه وقار
نشسته به صدر و به عزت، سوار

اگر خسته گشتی ز جسم ضعیف
ولی روحت از نور حق هست نیف

به ذکر خدا دل جوان می‌کنی
به هر لحظه شکر و بیان می‌کنی

نه اندوه بر رفته‌ها در دل است
که آینده هم پر ز فضل و عمل است

به آرامش و صبر، همدم بمان
که شاد است جانت به هر داستان

به باغ جهان، هشتاد، میوه است
که هر کس ز آن، بهره گیرد درست

به هر لحظه تجربه‌ها درس توست
که بر نسل آینده شد راه‌پوست

نهالِ بزرگی تو پرورده‌ای
به هر کس چراغ ره آورده‌ای

به لبخند تو خانه گلشن شود
به مهرت دل نسل روشن شود

تو چون کوه استواری و محکم هنوز
اگر چه شدی پیر، پر فیض و روز

پس ای هشتاد‌ساله! به شادی بمان
که نامت بماند به نسلِ جهان

 

شعر نودسالگی 

چو نود سال شد بر سرِ روزگار
تو گنجی شدی در دلِ هر دیار

خدا داده عمری چنین با برکات
که نامت بماند به صد خاطرات

جوانی گذشتی به شور و امید
میانسالی و پیری آمد پدید

کنون نود آمد، زمان صفاست
زمان دعا و زمان وفاست

به لب ذکر یزدان چو پیوسته‌ای
ز غم‌ها و رنج‌ها همه رَسته‌ای

به هر جمع تو پیر داناییی
چراغ ره و رهنماییی

به فرزند و نوه چو بنگری
جهانت شود باغ صد داوری

نتیجه چو بینی به دور و برت
به یادت جوانی فتد در سرت

به هر خنده‌ی کودک، جوان می‌شوی
به مهرت چو خورشید، جان می‌شوی

نه اندوه پیری، نه غصه به دل
که همرنگ عشقی، به صد کار و عمل

به جسم ار شود سست و کم‌جان‌ترت
ولی نور ایمان بود یاورت

به نود، دل آرام‌تر می‌شود
جهانت به مهرت پر از می‌شود

تو چون کوه بر جای و محکم بمان
چراغی برای همه در جهان

به قصه‌گری خوش، دل‌ها ببری
به شعر و دعا، شادی آوری

به نوه نصیحت، به نسل آینده
چراغی شدی بر ره پاینده

به یاد خدا هر نفس بگذران
که اوست پناه تو در این جهان

به هر روز شکر نعیمش بگو
که بخشیده عمری چنین نیک‌خو

نه نود، هراس است و رنج و ملال
که نود، کمال است و گنج کمال

پس ای نودساله! به شادی بمان
که نامت بماند به نسلِ جهان

 

 شعر صدمین سال زندگی 

چو صد سال شد بر سرِ روزگار
تو گنجی شدی بی‌کران و نثار

خدا داده عمری چو یک صد به تو
که نادر بود در جهان این عَطا

به صد، قصه‌ها در دل و جان توست
به هر مجلس، افسانه‌ی کان توست

ز روز جوانی چو طوفان گذشت
میانسالی و پیری‌ات هم گذشت

کنون صدهستی، به عزت تمام
به لب شکر یزدان، به دل احترام

به نوه و نتیجه چو بنگری
تو باغی شدی پرگل و سروری

همه نسل‌ها بر تو فخر آورند
به نام تو، شادی به لب‌ها برند

نه هر کس رسد بر چنین بخت و روز
که صد سال گردد چو خورشید سوز

به جسم ار ضعیفی، چه باک از این؟
که روشن‌تر استت دلِ همچو دین

به هر خنده‌ات خانه گلشن شود
به مهرت دل نسل روشن شود

تو شاهد بر تاریخ یک قرنیی
تو سرمایه‌ی نسلِ بعد از منی

به قصه چو لب وا کنی، دل ربـایی
به هر نوه درسِ حیات بیفـزایی

تو آیینه‌ی صبر و حکمت شدی
تو گنجی ز معرفت و همت شدی

به هر لحظه شکرانه گوی ای حکیم
که صد سال عمری، بود نعم عظیم

نه صد، آخرین گامِ این زندگی‌ست
که آغوش رحمت، در آن بندگی‌ست

تو آماده شو با دل شاد و نور
به دیدار معبود و یار صبور

به یاد خداوند هر دم بخند
که پایان، همان آغازِ پروند

به صد، زندگی عطر دیگر دهد
به جانت صفا و به قلبت مدد

تو هم‌چون درختی شدی صدساله
که سایه فکندی به هر خوش‌حاله

پس ای صدساله! به شادی بمان
که نامت بماند به نسلِ جهان

نتیجه‌گیری

این مجموعه، داستانی است از مسیر زندگی انسان از آغاز کودکی تا صدسالگی. هر دهه، فصل جدیدی از تجربه، رشد و حکمت را به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد که زندگی، مجموعه‌ای از مراحل است که هر کدام زیبایی و ارزش خود را دارند.

کودکی پر از بازی و کنجکاوی است، نوجوانی مملو از شور و کشف دنیای تازه، جوانی سرشار از امید، تلاش و شکل‌گیری هویت، میانسالی با تجربه و تدبیر، و پیری با حکمت و آرامش. در هر مرحله، اگر انسان به ارزش زمان، مهربانی، دانش و امید توجه کند، زندگی سرشار از معنا، عشق و شادی خواهد شد.

این اشعار، نه تنها برای یادآوری ویژگی‌های هر سن، بلکه برای ایجاد انگیزه، شادی و آگاهی است. هدف آن است که هر خواننده‌ای بتواند در هر مرحله از زندگی، خود را بیابد، مسیر درست را بشناسد و با امید و شادابی به جلو حرکت کند.

زندگی، هدیه‌ای است بی‌نظیر و زمان، ارزشمندترین سرمایه‌ی ماست. با توجه و مراقبت به هر مرحله، می‌توانیم این هدیه را به بهترین شکل استفاده کنیم و نسلی پر از تجربه، مهربانی و امید به دنیا بسپاریم.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
پاسخ به شبهات(۱)

۱. نماز باران و مدیریت آب
✦ درست است که مدیریت علمی منابع آب از وظایف جامعه است. اما دعا و نماز باران، در سنت دینی یک حرکت نمادین و معنوی است، نه جایگزین مدیریت. مشکل وقتی پیش می‌آید که مردم فقط به دعا اکتفا کنند و علم و تدبیر را رها سازند.
۲. دعا در برابر تلاش
✦ در معارف اسلامی، «دعا» مکمل تلاش است، نه جایگزین آن. قرآن می‌فرماید: لیس للانسان الا ما سعی (جز حاصل تلاشش چیزی برای او نیست). پس اگر کسی فقط دعا کند و اهل کوشش نباشد، راه را غلط رفته است.
۳. نذر و نیاز در برابر کار اصولی
✦ نذر، فلسفه‌ی خاص خود را دارد (یاد خدا، انگیزه‌ی خیر). ولی اگر کسی همه مشکلات را به نذر گره بزند و از اصول علمی و عقلانی غافل بماند، در واقع از معنویت سوءاستفاده کرده است.
۴. حسابگری و سرنوشت
✦ علم و محاسبه لازم است. اما ایمان به تقدیر الهی هم به معنای «بی‌عملی» نیست؛ بلکه یعنی انسان تلاش کند و نتیجه را به خدا بسپارد.
۵. قربانی‌کردن گوسفند به جای قربانی‌کردن نفس
✦ در دین، اصل قربانی یادآور قربانی ابراهیم (ع) است؛ نماد تسلیم در برابر خدا. اما عرفای ما گفته‌اند: بزرگ‌ترین قربانی، قربانی‌کردن نفس است. پس نقد درست است: قربانی واقعی باید از هوس و خودخواهی آغاز شود.

۶. آخرت‌طلبی و دنیادوستی
✦ ریا و دنیاپرستی کسانی که شعار آخرت می‌دهند ولی خود دنیادوست‌اند، واقعاً نکوهیده است. قرآن چنین کسانی را علماء سوء می‌نامد.
۷. خمس برای حلال‌سازی مال
✦ خمس و زکات برای پاکسازی مال حلال است، نه برای تطهیر مال حرام. اگر مال از راه نادرست به دست آید، خمس‌دادن آن را حلال نمی‌کند. این نکته‌ی شرعی روشن است.
۸. تقلید و نداشتن شعور
✦ تقلید در مسائل تخصصی امری طبیعی است؛ همان‌طور که در پزشکی یا مهندسی هم از متخصص پیروی می‌کنیم. اما اگر تقلید کورکورانه و بدون فهم باشد، تبدیل به مانع رشد فکری می‌شود.
۹. جهاد در برابر دیپلماسی
✦ اسلام جهاد را فقط آخرین راه دفاعی می‌داند، نه جایگزین عقلانیت و سیاست. ناآگاهی از اصول دیپلماسی و توسل سریع به جنگ، همان چیزی است که به نام دین بدفهمی می‌شود.
۱۰. شعار سعادت در حالی که خود در ذلت‌اند
✦ تناقض بزرگی است: کسی که خودش در فقر و ضعف اجتماعی غوطه‌ور است، نمی‌تواند نسخه‌ی سعادت برای بشر بپیچد مگر این‌که اول خودش را بسازد.
۱۱. تکنولوژی کفار و شیطان
✦ تناقض دیگری: بد دانستن دانش و اختراعات، اما در عمل بهره‌بردن از آن‌ها. نگاه درست این است که علم، علم است؛ بسته به اینکه چگونه و در چه راهی استفاده شود، خیر یا شر می‌شود.
۱۲. مجازات‌های خشن به جای ساختن جامعه
✦ عدالت واقعی ابتدا با فرهنگ‌سازی، آموزش و ساختن زیرساخت‌های سالم تحقق می‌یابد، نه صرفاً با خشونت. دین هم مجازات را آخرین مرحله و برای بازدارندگی می‌داند، نه اصل اداره جامعه.
۱۳. حجاب و مهار چشم
✦ اگر کسی نتواند چشم خود را کنترل کند، مشکل از درون اوست. حجاب فلسفه‌ی دیگری دارد (حفظ کرامت و حدود). اما نباید بهانه‌ای برای ناتوانی مردان در مهار نفس شود.
جمع‌بندی
رهایی با شکستن زندان درون آغاز می‌شود، و تنها بنیان رهایی آگاهی است.
یعنی همه چیز از آگاهی و تربیت نفس شروع می‌شود. دین نیز همین را می‌گوید: قد أفلح من زکّاها (رستگار شد کسی که نفس خود را پاکیزه کرد).

 

سوال:
تفاوت خمس شعبه با خمس قران که خمس را از غنایم جنگی می‌داند چیست؟
جواب

🔹 در قرآن کریم (آیه ۴۱ سوره انفال) فقط یک نوع خمس آمده است:
«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَىٰ وَالْیَتَامَىٰ وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ...»
یعنی خمس غنایم جنگی که باید بین این شش گروه تقسیم شود.
🔹 اما در فقه شیعه خمس گسترده‌تر تفسیر شده و شامل پنج شعبه اصلی می‌شود:
۱. غنائم جنگی (آنچه از کفار در جنگ به‌دست آید).
۲. معادن (طلا، نقره، نفت، گاز و …).
۳. گنج (دفینه‌های قدیمی).
4. مال حلال مخلوط به حرام (وقتی راه تفکیک حرام از حلال معلوم نباشد).
5. سود سالانه‌ی کسب و کار (مازاد درآمد بر هزینه‌های سالانه).
🔹 تفاوت اصلی
• قرآن فقط خمس را در غنیمت جنگی ذکر کرده است.
• ولی فقه شیعه (با استناد به احادیث اهل‌بیت (ع)) آن را توسعه داده و پنج شاخه دیگر هم مطرح کرده است.
• بنابراین «خمس قرآنی» محدود به جنگ است، اما «خمس فقهی» شامل تمام درآمدها و اموال خاص می‌شود.
در منابع اهل‌سنت، خمس تقریباً همان است که در قرآن آمده (غنائم جنگی) و  پنج‌گانه ندارد.
در شیعه، بر اساس روایات معتبر از امامان (ع)، خمس به موارد دیگر هم تعمیم یافته و تبدیل به یک منبع اقتصادی برای اداره‌ی جامعه‌ی اسلامی و معیشت اهل‌بیت پیامبر (ع) شده است.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۶/۲۰

 

 


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

پاسخ به شبهات(۲)

باسمه تعالی
پرسش و پاسخ

سوال:
تفاوت خمس شعبه با خمس قران که خمس را از غنایم جنگی می‌داند چیست؟
جواب

🔹 در قرآن کریم (آیه ۴۱ سوره انفال) فقط یک نوع خمس آمده است:
«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَىٰ وَالْیَتَامَىٰ وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ...»
یعنی خمس غنایم جنگی که باید بین این شش گروه تقسیم شود.
🔹 اما در فقه شیعه خمس گسترده‌تر تفسیر شده و شامل پنج شعبه اصلی می‌شود:
۱. غنائم جنگی (آنچه از کفار در جنگ به‌دست آید).
۲. معادن (طلا، نقره، نفت، گاز و …).
۳. گنج (دفینه‌های قدیمی).
4. مال حلال مخلوط به حرام (وقتی راه تفکیک حرام از حلال معلوم نباشد).
5. سود سالانه‌ی کسب و کار (مازاد درآمد بر هزینه‌های سالانه).
🔹 تفاوت اصلی
• قرآن فقط خمس را در غنیمت جنگی ذکر کرده است.
• ولی فقه شیعه (با استناد به احادیث اهل‌بیت (ع)) آن را توسعه داده و پنج شاخه دیگر هم مطرح کرده است.
• بنابراین «خمس قرآنی» محدود به جنگ است، اما «خمس فقهی» شامل تمام درآمدها و اموال خاص می‌شود.
در منابع اهل‌سنت، خمس تقریباً همان است که در قرآن آمده (غنائم جنگی) و  پنج‌گانه ندارد.
در شیعه، بر اساس روایات معتبر از امامان (ع)، خمس به موارد دیگر هم تعمیم یافته و تبدیل به یک منبع اقتصادی برای اداره‌ی جامعه‌ی اسلامی و معیشت اهل‌بیت پیامبر (ع) شده است.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۶/۲۰

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

پاسخ به شبهات(۱)

باسمه تعالی

پرسش و پاسخ

سوال

 

*آنانکه مدیریت منابع آب نمیدانند، نماز باران میخوانند*
==≈===================
*آنانکه اهل تلاش نیستند، دعا میکنند*
=≈====================
*آنانکه هیچکاری را درست و اصولی انجام نمیدهند، به نذر و نیاز متوسل میشوند*
======================
*آنانکه علم حسابرسی و حسابگری نمیدانند، همه چیز را کار تقدیر و سرنوشت میدانند*
≈=====================
*آنانکه ناتوانند از اینکه نفس و  هوسهای خود را قربانی کنند، گوسفند بیگناه را قربانی میکنند*
======================
*آنانکه دیگران را به نعمتهای آنچنانی آخرت وعده میدهند، خود دو دستی به بهشت همین دنیا چسبیده‌اند*
===≈==================
*آنانکه مال و اموالشان پاک نیست و از راه درست بدست نیاورده‌اند، خمس میدهند تا مالشان حلال شود*
======================
*آنانکه خود شعور تشخیص و تجزیه و تحلیل و نتیجه گیری ندارند، مرجع تقلید دارند و تقلید میکنند*
======================
*آنانکه اصول گفتمان سیاسی و اصول دیپلماسی را نمیدانند، جهاد فی سبیل الله میکنند*
======================
*آنانکه خود در ذلت‌بارترین شرایط اجتماعی و اقتصادی زندگی میکنند، داعیه‌ی سعادت و نیکبختی بشر را دارند*
======================
*آنانکه اختراعات کافران را نتیجه‌ی الهامات شیطان میدانند، در وقت لزوم خود بدانها متوسل میشوند*
======================
*آنانکه در ساختن جامعه ای سالم و مدرن و انسانی، نادان و ناتوانند، مجازاتهای اعدام و سنگسار و قطع دست و پا وضع میکنند*
======================
*آنانکه نمیتوانند جلوی بوالهوسی چشمان هرزه‌ی خود را بگیرند، بر زنان حجاب میپوشانند*
======================
*رهایی با شکستن زندان درون آغاز میشود،*
*تنها بنیان رهایی آگاهیست....آگاهی*


پاسخ

۱. نماز باران و مدیریت آب

✦ درست است که مدیریت علمی منابع آب از وظایف جامعه است. اما دعا و نماز باران، در سنت دینی یک حرکت نمادین و معنوی است، نه جایگزین مدیریت. مشکل وقتی پیش می‌آید که مردم فقط به دعا اکتفا کنند و علم و تدبیر را رها سازند.

۲. دعا در برابر تلاش

✦ در معارف اسلامی، «دعا» مکمل تلاش است، نه جایگزین آن. قرآن می‌فرماید: لیس للانسان الا ما سعی (جز حاصل تلاشش چیزی برای او نیست). پس اگر کسی فقط دعا کند و اهل کوشش نباشد، راه را غلط رفته است.

۳. نذر و نیاز در برابر کار اصولی

✦ نذر، فلسفه‌ی خاص خود را دارد (یاد خدا، انگیزه‌ی خیر). ولی اگر کسی همه مشکلات را به نذر گره بزند و از اصول علمی و عقلانی غافل بماند، در واقع از معنویت سوءاستفاده کرده است.

۴. حسابگری و سرنوشت

✦ علم و محاسبه لازم است. اما ایمان به تقدیر الهی هم به معنای «بی‌عملی» نیست؛ بلکه یعنی انسان تلاش کند و نتیجه را به خدا بسپارد.

۵. قربانی‌کردن گوسفند به جای قربانی‌کردن نفس

✦ در دین، اصل قربانی یادآور قربانی ابراهیم (ع) است؛ نماد تسلیم در برابر خدا. اما عرفای ما گفته‌اند: بزرگ‌ترین قربانی، قربانی‌کردن نفس است. پس نقد درست است: قربانی واقعی باید از هوس و خودخواهی آغاز شود.

۶. آخرت‌طلبی و دنیادوستی

✦ ریا و دنیاپرستی کسانی که شعار آخرت می‌دهند ولی خود دنیادوست‌اند، واقعاً نکوهیده است. قرآن چنین کسانی را علماء سوء می‌نامد.

۷. خمس برای حلال‌سازی مال

✦ خمس و زکات برای پاکسازی مال حلال است، نه برای تطهیر مال حرام. اگر مال از راه نادرست به دست آید، خمس‌دادن آن را حلال نمی‌کند. این نکته‌ی شرعی روشن است.

۸. تقلید و نداشتن شعور

✦ تقلید در مسائل تخصصی امری طبیعی است؛ همان‌طور که در پزشکی یا مهندسی هم از متخصص پیروی می‌کنیم. اما اگر تقلید کورکورانه و بدون فهم باشد، تبدیل به مانع رشد فکری می‌شود.

۹. جهاد در برابر دیپلماسی

✦ اسلام جهاد را فقط آخرین راه دفاعی می‌داند، نه جایگزین عقلانیت و سیاست. ناآگاهی از اصول دیپلماسی و توسل سریع به جنگ، همان چیزی است که به نام دین بدفهمی می‌شود.

۱۰. شعار سعادت در حالی که خود در ذلت‌اند

تناقض بزرگی است: کسی که خودش در فقر و ضعف اجتماعی غوطه‌ور است، نمی‌تواند نسخه‌ی سعادت برای بشر بپیچد مگر این‌که اول خودش را بسازد.

۱۱. تکنولوژی کفار و شیطان

 تناقض دیگری: بد دانستن دانش و اختراعات، اما در عمل بهره‌بردن از آن‌ها. نگاه درست این است که علم، علم است؛ بسته به اینکه چگونه و در چه راهی استفاده شود، خیر یا شر می‌شود.

۱۲. مجازات‌های خشن به جای ساختن جامعه

 عدالت واقعی ابتدا با فرهنگ‌سازی، آموزش و ساختن زیرساخت‌های سالم تحقق می‌یابد، نه صرفاً با خشونت. دین هم مجازات را آخرین مرحله و برای بازدارندگی می‌داند، نه اصل اداره جامعه.

۱۳. حجاب و مهار چشم

 اگر کسی نتواند چشم خود را کنترل کند، مشکل از درون اوست. حجاب فلسفه‌ی دیگری دارد (حفظ کرامت و حدود). اما نباید بهانه‌ای برای ناتوانی مردان در مهار نفس شود.

جمع‌بندی

جمله‌ی پایانی این متن درست است:
«رهایی با شکستن زندان درون آغاز می‌شود، و تنها بنیان رهایی آگاهی است.»
یعنی همه چیز از آگاهی و تربیت نفس شروع می‌شود. دین نیز همین را می‌گوید: قد أفلح من زکّاها (رستگار شد کسی که نفس خود را پاکیزه کرد).

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
نامه ای به فرزندان
فرازهایی از نهج البلاغه(۱۴)

 

به نام خدایی که بخشید جان
که جان شد ز انوار او شادمان

 

 

خدایی که بر عرش دارد وقار
به اهل صفا بخشد اسرار یار


 

ستایش مر او را سزا بی‌حدود
که بر بنده‌اش راه رحمت گشود

 

 

درود آن رسول خداوند نور
که آورد بر کفر و ظلمت فتور

 

 

سلام آن امامان اهل یقین
هدایت گر خلق و راه مبین

 

 

علی، آن امامی که دریای نور
ز بخشش فکندست در دل سرور

 

 

وصیت به فرزند دارد چنین
که سازد تو را در جهان بهترین

 

 

ولی در وصیت، به صبر و یقین
پیام خدا را رساند ز دین

 

 

بفرمود: ای جانِ جانان پسر

در این لحظه ها بشنو پند پدر

 

 

شما را وصیت به تقوای حق

به زهد و عبادت، به دریای حق

 

 

سخن حق بگوئید و حق را سزاست

ز باطل به دور و به یزدان تو راست

 

 

به مظلوم یاری نما بی‌دریغ
ستمگر برانداز با عدل و تیغ

 

 

مبادا که غافل شوید از معاد
که فردا حساب است و روزِ جهاد

 

 

جهان، گل‌نمایی‌ست بی‌عطر و بو
که آرد به دل رنج و صد گفت‌وگو

 

 

مبادا به زَینَت فریبی دهد
ز راه حقیقت غریبی دهد

 

 

شما را صبوری وصیت کنم
ره حق و ایمان روایت کنم

 

 

به فرمان حق،  دل به جانان کنید
نه تسلیم ظالم ، نه خسران کنید

 

 

چه حاصل ز کاخی که بر باد شد؟
چه سود از گناهی که فریاد شد؟

 

 

به تقوا شود خانه ای در جنان
که روشن کند جان و دل را چنان

 

 

چو پرهیز، جان را رها می کند
به یاد خدا، دل صفا می‌کند

 

 

علی گفت: دنیا چو زندان ماست

که جنت، به تقوا نمایان ماست

 

مرا این جهان شد به تیغی خراب 
بود زندگانی چو بازی، سراب

 

 

بگفتا: خدا را خدا را نماز
که آن است آیین دین و نیاز

 

 

نماز است ستونی در آئین ما
ره آورد پاکان و میزان ما

 

 


شما را به قرآن سفارش کنم
که بر جان انسان سفارش کنم

 

 

کتاب خدا هست نور و حیات
به جان و به دل می نماید نجات

 

 

بگفتا علی با دلی خون‌فشان
الهی! تویی رحمت بی‌کران

 

 

کنون آخرین پند من بر شما
 به تقوا و ایمان و عدل و صفا

 

 

علی شد شهید ره ایزدی 
که یادش بماند به دل سرمدی
 

 

 

"رجالی" سراید وصیت به نظم
که جان‌ها شود روشن از درک و فهم

 


 

 


 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی نامه ای به فرزندان

در حال ویرایش

وصیت‌نامه‌ی امیرالمؤمنین (ع) به فرزندانش پس از ضربت ابن‌ملجم، در قالب مثنوی حماسی – عرفانی و در حدود ۳۰۰ بیت سروده شود.

امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام، نخستین ایمان‌آورنده به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و یگانه قهرمان میدان‌های جهاد و عدالت، پس از سال‌ها مجاهدت در راه حق، در محراب عبادت به دست شقی‌ترین انسان‌ها، ابن‌ملجم مرادی، ضربت خورد و به شهادت رسید.

در واپسین ساعات عمر شریف، امام علی علیه‌السلام سخنانی به فرزندان خود و به همه‌ی مسلمانان فرمود که آیینه‌ای است از حقیقت ایمان، اخلاق و مسئولیت‌های انسانی. این وصیت‌نامه همچون منشور جاویدان زندگی، انسان را به تقوا، حق‌طلبی، یاری مظلومان، پاسداری از قرآن، پایبندی به نماز و احکام الهی، صله‌رحم، وحدت اجتماعی و دوری از کینه و دشمنی دعوت می‌کند.

منظومه‌ی حاضر، کوششی است در بازسرایی این وصیت‌نامه به زبان شعر فارسی و در قالب مثنوی حماسی، تا پیام‌های آن به شکلی روان، دلنشین و اثرگذار به دل‌ها راه یابد. این اثر در حدود سیصد بیت سروده شده و در هفت بخش اصلی تنظیم گردیده است.

فهرست مطالب

بخش اول: مقدمه (۲۰ بیت)

  • ستایش خداوند متعال
  • درود بر پیامبر اکرم و خاندان پاکش
  • اشاره به ضربت خوردن و شهادت امام علی علیه‌السلام

بخش دوم: سفارش به تقوا و ترک دنیا (۵۰ بیت)

  • تقوا به عنوان اساس ایمان
  • زهد در دنیا و بی‌اعتباری مال و مقام
  • یاری مظلومان و عدالت‌خواهی

بخش سوم: سفارش به نماز، قرآن و احکام الهی (۶۰ بیت)

  • نماز به عنوان ستون دین
  • سفارش به تلاوت و عمل به قرآن
  • توصیه به روزه، حج، زکات و جهاد

بخش چهارم: سفارش‌های اجتماعی و اخلاقی (۶۰ بیت)

  • توجه به همسایگان
  • حمایت از یتیمان و مستمندان
  • رعایت حقوق زنان
  • اتحاد و صله‌رحم

بخش پنجم: سفارش به محبت اهل‌بیت و اصحاب پیامبر (۴۰ بیت)

  • احترام به خاندان پیامبر
  • پرهیز از ستم به آنان
  • یاد و حرمت اصحاب راستین رسول خدا

بخش ششم: تأکید بر اصلاح ذات‌البین و وحدت امت (۴۰ بیت)

  • دعوت به همدلی و آشتی
  • پرهیز از اختلاف و تفرقه
  • ارزش والای وحدت مسلمانان

بخش هفتم: وصیت درباره قاتل (ابن‌ملجم) (۳۰ بیت)

  • نهی از انتقام‌جویی فراتر از حق
  • تأکید بر قصاص عادلانه
  • پایبندی به اخلاق نبوی حتی در برابر دشمن
  • ساختار پیشنهادی منظومه (۳۰۰ بیت مثنوی)
  1. مقدمه (۲۰ بیت)

    • ستایش خداوند
    • درود بر پیامبر اکرم (ص) و خاندانش
    • اشاره به شهادت قریب‌الوقوع امام علی (ع)
  2. سفارش به تقوا و ترک دنیا (۵۰ بیت)

    • تأکید بر حق‌گویی، عمل برای آخرت
    • بی‌اعتباری دنیا
    • یاری ستمدیدگان
  3. سفارش به نماز، قرآن، و احکام الهی (۶۰ بیت)

    • نماز به‌عنوان ستون دین
    • سفارش به قرآن
    • روزه، زکات، حج، و جهاد
  4. سفارش‌های اجتماعی و اخلاقی (۶۰ بیت)

    • همسایگان
    • یتیمان
    • زنان
    • فقیران و مستمندان
    • صله‌رحم و اتحاد
  5. سفارش به محبت اهل‌بیت و اصحاب پیامبر (ص) (۴۰ بیت)

    • احترام به اهل‌بیت
    • پرهیز از ستم به آنان
    • یاد اصحاب پیامبر
  6. تأکید بر اصلاح ذات‌البین و وحدت امت (۴۰ بیت)

    • نهی از اختلاف
    • دعوت به همدلی و همبستگی
    • ارزش آشتی دادن میان مردم
  7. بخش پایانی: وصیت درباره قاتل (ابن‌ملجم) (۳۰ بیت)

    • نهی از کشتار دسته‌جمعی
    • تأکید بر قصاص عادلانه بدون مثله
    • یادآوری اخلاق نبوی

نمونه آغاز (چند بیت):

به نام خدایی که جان آفرید
به هر ذره‌ای شور ایمان دمید

خدایی که آیات قرآن ز اوست
جهان تا ابد در چراغش نکوست

درود آن رسول امین خدا
که شد دین حق از وجودش به پا

سلام آن امامان راه یقین
که بر خلق بستند درهای چین

کنون در بستر، علی مرتضی
به فرزند گوید سخن چون نوا

وصیت کند با دل خون‌فشان
که ای نوگلان به دین و جهان...

بخش اول

۱. به نام خدایی که جان آفرید
۲. به هر ذره‌ای نور ایمان دمید

۳. خدایی که بر عرش دارد کمال
۴. ز حکمت دهد بر دل اهل حال

۵. به فرمان او شد فلک در مدار
۶. به عدلش زمین گشت پر افتخار

۷. ستایش مر او را سزا بی‌حدود
۸. که بر بنده‌اش راه رحمت گشود

۹. درود آن رسول خداوند نور
۱۰. که آورد بر کفر و ظلمت فتور

۱۱. سلام آن امامان پاک نهاد
۱۲. که بر عالمین رهنمایند و داد

۱۳. علی، آن امامی که بحر کرم
۱۴. به یک ذره‌اش شد جهان در حَکَم

۱۵. کنون در بستر به خون مبتلاست
۱۶. وصیت به فرزند خود بر ملاست

۱۷. که از تیغ زهرآگن شومِ لئیم
۱۸. شده پیکر شاه مردان دو نیم

۱۹. ولی در وصیت، به صبر و یقین
۲۰. رساند پیام خدا در زمین

 بخش دوم: سفارش به تقوا و ترک دنیا (۲۱–۷۰)

۲۱. بفرمود: ای جانِ جان، ای پسر
۲۲. تو را می‌دهم پند آخر به سر

۲۳. شما را وصیت به تقوای حق
۲۴. که آن است سرمایه‌ی راه و دق

۲۵. مبادا به دنیا دل آویزید
۲۶. که چون سایه روزی ز هم گریزید

۲۷. نه اندوه خورید از آن‌چه گذشت
۲۸. نه شادی کنید از زر و فرّ و پشت

۲۹. به حق گویید و به حق ره برید
۳۰. ز باطل همه پای در بر گیرید

۳۱. به مظلوم یاری رسانید زود
۳۲. ستمگر به تیغ عدالت زدود

۳۳. مبادا به دنیا فریبت دهند
۳۴. که با رنگ و بو جان غریبت دهند

۳۵. جهان جز سراب و فریب و هوس
۳۶. نیرزد به یک قطره اشک نفس

۳۷. مبادا که غافل شوید از معاد
۳۸. که فردا حساب است و روزِ جهاد

۳۹. شما را وصیت کنم بر صبور
۴۰. که صبر است فتح درِ هر عبور

۴۱. نه ظلم کنید و نه تن در دهید
۴۲. به فرمان حق ره به منزل برید

۴۳. به کار آخرت همّت آورید
۴۴. که دنیا چو خوابی‌ست، بیدار شوید

۴۵. چه حاصل ز کاخی که بر باد شد؟
۴۶. چه سود از گناهی که بنیاد شد؟

۴۷. به تقوا خری خانه‌ای در جنان
۴۸. که پاینده باشد به فضل خدای

۴۹. به پرهیز، دل را صفا می‌دهید
۵۰. به ذکر خدا جان رها می‌دهید

۵۱. مبادا فراموش گردد شما
۵۲. که تقواست سرمایه‌ی جان‌ها

۵۳. علی گفت: دنیا چو زندان ماست
۵۴. به تقوا ره جنّتِ جاودان است

۵۵. مبادا که مغرور زر و گهر
۵۶. فراموش سازد شما را، پسر

۵۷. که زر ماندنی نیست جز نام نیک
۵۸. به تقواست راه سعادت، دقیق

۵۹. مرا این جهان شد به تیغی خراب
۶۰. ولی می‌روم شاد در فتح باب

۶۱. شما را وصیت کنم ای عزیز
۶۲. که جز بر خدا نیست هرگز پَریز

۶۳. نه مال و نه جاه و نه فرزند و زن
۶۴. رهاند تو را چون شوی در کفن

۶۵. عمل گر نکو باشدت رستگاری
۶۶. وگر نه بود در جهان شرمساری

۶۷. چه نیکوست تقوا، چه خوش راه اوست
۶۸. که بر نفس امّاره برتر ز دوست

۶۹. شما را وصیت کنم تا ابد
۷۰. که تقواست سرمایه‌ی روزِ خرد

 بخش سوم: سفارش به نماز، قرآن و احکام الهی 

۷۱. بگفتا: خدا را خدا را! نماز
۷۲. که آن است آیین دین و نیاز

۷۳. مبادا رها گردد این کار پاک
۷۴. که بی‌نماز است دل بی‌بهاک

۷۵. نماز است ستون همه دین ما
۷۶. ره آورد پاکان و آیین ما

۷۷. شما را به قرآن وصیت کنم
۷۸. که بر جان شماست، حقیقت علم

۷۹. مبادا که در کار بر جا بماند
۸۰. و بیگانه در فهم او پیش راند

۸۱. کتاب خدا هست نور و حیات
۸۲. به جان و دلتان، دهد ره نجات

۸۳. خدا را خدا را! زکات است فرض
۸۴. که آتش کند خامُش اندر فرَض

۸۵. مبادا ز روزه غفلت کنید
۸۶. که در دوزخ از شعله رحمت شوید

۸۷. رمضان است ماه خداوندگار
۸۸. رهاند شما را ز آتش، به کار

۸۹. حج و جهاد است بر خلق دین
۹۰. به مال و به جان و زبان بر یقین

۹۱. مبادا که این‌ها شود بی‌اثر
۹۲. که باشد شما را خسران و ضرر

۹۳. وصیّت کنم با شما ای عزیز
۹۴. به احکام یزدان، ره رستخیز

۹۵. مبادا فراموش گردد شما
۹۶. کتاب خدا، روزه و صوم و دعا

۹۷. به تقوا و ایمان بود راه نیک
۹۸. به قرآن بود جاودان آب و نیک

۹۹. اگر با شما این وصایا به دل
۱۰۰. رساند، رسد نور حق بی‌زَوال

 بخش چهارم: سفارش‌های اجتماعی و اخلاقی 

۱۰۱. خدا را خدا را! به یتیمانِ خویش
۱۰۲. که نان‌شان دهید از دل پر ز بیش

۱۰۳. مبادا گرسنه بمانند زار
۱۰۴. که بر دوش تو آید آتش، به بار

۱۰۵. خدا را خدا را! به همسایگان
۱۰۶. که از عهدة آن نتوانید برهان

۱۰۷. رسول خدا بارها گفت به ما
۱۰۸. که حقِّ همسایه بگیرید به جا

۱۰۹. چنان پند داد آن رسول امین
۱۱۰. که گویی دهد میراث از سهم دین

۱۱۱. خدا را خدا را! به مستضعفان
۱۱۲. که سرمایه‌اند از برای جهان

۱۱۳. مبادا که غافل شوید از فقیر
۱۱۴. شریکش کنید اندر این دار و دیر

۱۱۵. خدا را خدا را! به زن، همسران
۱۱۶. که آخر سفارش بد از مهر جان

۱۱۷. رسول خدا گفت با جان پاک
۱۱۸. که با زن مدارا کنید، ای ملاک

۱۱۹. خدا را خدا را! به اهل صِله
۱۲۰. بریدن ز اقوام نبودت دِله

۱۲۱. که هر کس کند قطع رحم، خوار شد
۱۲۲. ز درگاه یزدان، دلش تار شد

۱۲۳. به نیکی وصیت کنم با شما
۱۲۴. که بر دشمنان هم ببخشید خطا

۱۲۵. مبادا شود دل به کینه اسیر
۱۲۶. که رحمت بر آید ز عفو و غفیر

۱۲۷. دل آینه‌ی حق بود بی‌غبار
۱۲۸. مبادا شود تیره از کین و بار

۱۲۹. شما را وصیت کنم، ای پسر
۱۳۰. به احسان کنید از سرِ دادگر

۱۳۱. به یاران ضعیف دست یاری دهید
۱۳۲. به نیکان ره دوستی بگزید

۱۳۳. مبادا که خون بی‌گناهی ریزید
۱۳۴. که خود در جهنم به سختی خیزید

۱۳۵. وصیت کنم بر شما با یقین
۱۳۶. که تقوا بود مایه‌ی جان و دین

۱۳۷. مبادا شود عمرتان بی‌ثمر
۱۳۸. به رحمت روید سوی دارِ دگر

۱۳۹. علی گفت با آهی از عمق جان
۱۴۰. شما را وصیت کنم بر جنان

 بخش پنجم: سفارش به محبت اهل‌بیت و اصحاب پیامبر 

۱۴۱. خدا را خدا را! به اهل‌بیت
۱۴۲. که بر دین حق‌اند نوری ز زیت

۱۴۳. مبادا به آنان ستم روا دارید
۱۴۴. ز خطّ رسول خدا وا مَدارید

۱۴۵. خدا را خدا را! به آل نبی
۱۴۶. که سرمایه‌ی دین و ایمان، هبی

۱۴۷. اگر یاریِ ایشان کنید از دلتان
۱۴۸. بمانید همیشه به عزّ و شرفان

۱۴۹. خدا را خدا را! به اصحاب خیر
۱۵۰. که کردند بر دین حق ره‌سپیر

۱۵۱. مبادا که یاد ایشان نبرید
۱۵۲. که جان‌ها به راه خدا بر سپردید

۱۵۳. صحابه چراغ ره دین شدند
۱۵۴. به خون خویش، پاسدار آیین شدند

۱۵۵. به هر کس وفادار ماندید، مرید
۱۵۶. ولی بر نفاق و دروغ و مَرید

۱۵۷. خدا را! مبادا به کفر و هوی
۱۵۸. بگردید از آیین ختمِ نبی

۱۵۹. وصیت کنم با شما در حضور
۱۶۰. که بر حبّ آل پیمبر صبور

۱۶۱. محبت به آل رسول خدا
۱۶۲. بود شرط ایمان و جان با صفا

۱۶۳. مبادا شود دین شما بی‌ولی
۱۶۴. که بی‌راه گردد دل از منجلی

۱۶۵. علی گفت: این نور بر جان زنید
۱۶۶. که بر حبّ آل است، ایمان بُوید

۱۶۷. شما را به یاری این خاندان
۱۶۸. وصیت کنم با دلی آسمان

۱۶۹. که بی‌دوستی‌شان رهی نیست هیچ
۱۷۰. که بی‌نورشان شب بُود بی‌پریچ

 بخش ششم: اصلاح ذات‌البین و وحدت امت 

۱۷۱. وصیت کنم با شما ای رَهان
۱۷۲. به اصلاح مردم، رهی جاودان

۱۷۳. که گفتم ز احمد شنیدم عیان
۱۷۴. که بهتر ز هر کار، اصلاح جان

۱۷۵. نماز و زکات ار چه باشد عظیم
۱۷۶. ولی صلح مردم بود برترین

۱۷۷. مبادا به کین و نزاعی روید
۱۷۸. که بر خویش، در فتنه و شر شوید

۱۷۹. یکی باشید اندر ره اتحاد
۱۸۰. که تفرقه آوردتان انهدام

۱۸۱. مبادا شود جمعِ امت غمین
۱۸۲. ز دشمن چو بینید تفرقه‌بین

۱۸۳. وصیت کنم با شما بر صفا
۱۸۴. که با هم دلتان باشد از یک خدا

۱۸۵. نه کینه، نه نفاق، نه بُغض و جدال
۱۸۶. که این است بنیادِ هر افتضال

۱۸۷. شما را وصیت کنم بر کرم
۱۸۸. که با هم بمانید چو نور و علم

۱۸۹. اگر با برادر خطایی رسید
۱۹۰. به عفو و گذشتن، رهی بسپرید

۱۹۱. به هم دوستی، بر ره حق روید
۱۹۲. که در سایه‌ی رحمت یزدان شوید

۱۹۳. یکی ره، یکی دل، یکی فکر، هم
۱۹۴. که این است آیینِ ایمان و غم

۱۹۵. مبادا به دنیا شود جان فریب
۱۹۶. که در تفرقه، دین شود بی‌نصیب

۱۹۷. وصیت کنم با شما در وصال
۱۹۸. به یاری کنید اهل ایمان و حال

۱۹۹. که هر کس کند ترک صلح و وداد
۲۰۰. شود خوار و سرگشته در روزِ داد

 بخش هفتم: وصیت درباره‌ی قاتل 

۲۰۱. علی گفت: ای قوم، ای خاندان
۲۰۲. مبادا ز خون من آید زیان

۲۰۳. مبادا به خشم و به کینه ز دین
۲۰۴. درآیید و خون ریزید بر زمین

۲۰۵. که من کشته‌ی تیغ یک مردِ شوم
۲۰۶. نه خون همه شام و کوفه، تموم

۲۰۷. اگر من شدم کشته از زهر تیغ
۲۰۸. مکنید ستم بر کسی بی‌دریغ

۲۰۹. مبادا بکشید گروهی ز کین
۲۱۰. که با خون من نیست این راه دین

۲۱۱. جز آن مرد، قاتل، سزاوار کیفر
۲۱۲. مبادا شود بیش از اندازه، دیگر

۲۱۳. اگر ماندم و زنده باشم هنوز
۲۱۴. خودم دانم او را به حکمِ فروز

۲۱۵. و گر رفتم از این جهانِ فریب
۲۱۶. شما قصه را بر عدالت برید

۲۱۷. یکی ضربه زد، جز یکی ضربه نه
۲۱۸. مکنید ستم، فتنه‌انگیزی مَه

۲۱۹. مبادا کنیدش به مثله و زجر
۲۲۰. که باشد خلاف رسول و سِفر

۲۲۱. شنیدم ز ختمِ رسول امین
۲۲۲. که مثله حرام است بر هر زمین

۲۲۳. اگر دشمنی کرد با تیغ و کین
۲۲۴. شما عدل گیرید، باشید چنین

۲۲۵. علی گفت: ای فرزندان و یار
۲۲۶. مبادا کنید از خشم، کار

۲۲۷. که هر کس کند جور در خون من
۲۲۸. به دوزخ رود با گناه و مهن

۲۲۹. خدا را، خدا را! به عدل آرید
۲۳۰. به حقِّ شریعت قضا رانید

۲۳۱. اگر زنده باشم کنم خود حساب
۲۳۲. وگر نه، شما بر عدالت شتاب

۲۳۳. ولی یک تن است آن‌که خونم بریخت
۲۳۴. به او کیفرش را روا دارید بیخت

۲۳۵. مبادا بریدن ز جانش کنید
۲۳۶. که این کار، از شرع بیرون بُوید

۲۳۷. به یک ضربه، آن هم چو زد بر تنم
۲۳۸. مکافات گردد، به حق، روشنم

۲۳۹. وصیت بدین کار کردم شما
۲۴۰. که عدل است راه نبی در جزا

 بخش هشتم: دعای پایانی امام 

۲۴۱. سپس رو به یزدان نمود آن امام
۲۴۲. که شد بر لبش ذکر حق، دم به دم

۲۴۳. بگفتا: الهی! به تو جان سپار
۲۴۴. تویی یار من در همه روزگار

۲۴۵. خدایا! مرا از خطاها ببخش
۲۴۶. ز عصیان و تقصیر، بر من مکش

۲۴۷. خدایا! مرا همدم احمدت
۲۴۸. رسان در بهشت از کرم، رحمتت

۲۴۹. به جان رسول و به نور وصی
۲۵۰. به حق حسن، آن ولی نبی

۲۵۱. به خون شهیدان، به یاران حق
۲۵۲. به قرآن روشن، به ذکر مطلق

۲۵۳. مرا بگذر از هر خطا و گناه
۲۵۴. رسانم به فیضت، در آن بارگاه

۲۵۵. خدایا! حسین است پسری جوان
۲۵۶. نگه‌دار او را در این زندگان

۲۵۷. به زهرای اطهر رسان رحمتی
۲۵۸. به فرزند او ده کرامت‌مَتی

۲۵۹. خدایا! شفیعان روز جزا
۲۶۰. نبی و وصی‌اند و این اولیا

۲۶۱. مرا در بهشت اندرون جای ده
۲۶۲. ز آتش، ز دوزخ، رهایی بده

۲۶۳. الهی! تویی مالک روز دین
۲۶۴. به رحمت تو امید دارم یقین

۲۶۵. به حق پیمبر، به قرآن پاک
۲۶۶. ز ما در گذر، ای خداوند خاک

۲۶۷. علی گفت با دیده‌ی خون‌فشان
۲۶۸. الهی! تویی رحمت بی‌کران

۲۶۹. اگر در رهت جان کنم فانی‌ام
۲۷۰. یقین دان که راضی به این جانی‌ام

 بخش نهم: خاتمه‌ی حماسی – عرفانی 

۲۷۱. کنون آخرین پند من این شما
۲۷۲. به تقوا و ایمان ببندید پا

۲۷۳. مبادا به دنیا فریبنده دل
۲۷۴. ببندید و مانید در خون و گل

۲۷۵. ره راست یزدان است و بس
۲۷۶. مبادا برید از طریق نفس

۲۷۷. وصیت کنم بر شما بار دیگر
۲۷۸. به قرآن و احکام شرعِ منوّر

۲۷۹. وصیت کنم بر نماز و قیام
۲۸۰. که باشد طریق شرف، در نظام

۲۸۱. وصیت کنم بر جهاد و ثبات
۲۸۲. که باشد ره دین، ره خوش نجات

۲۸۳. وصیت کنم بر صفای قلوب
۲۸۴. که گردد دل مؤمنان، عین خوب

۲۸۵. یکی باشید اندر ره اتحاد
۲۸۶. که تفرقه آرد هلاک و فساد

۲۸۷. مبادا که دشمن بخندد به ما
۲۸۸. یکی دل شوید در ره کبریا

۲۸۹. وصیت کنم بر کرامت، یقین
۲۹۰. که رحمت بود بر شما در زمین

۲۹۱. علی گفت و پایان سخن را رسید
۲۹۲. به اشک از دو چشمش روان شد نوید

۲۹۳. بگفتا: وداع ای پسران و تبار
۲۹۴. که دیگر نبیند شما را، نگار

۲۹۵. مرا زود در جوار حق جایگاه
۲۹۶. شما را وصیت بر ایمان و راه

۲۹۷. اگر ماندم و گر شدم سوی حق
۲۹۸. به تقوا بمانید، رهین صدق

۲۹۹. علی شد شهید از ره ایزدی
۳۰۰. بماند وصیت به جا تا ابدی

 

نتیجه‌گیری

وصیت‌نامه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام پس از ضربت ابن‌ملجم، نه تنها سخن یک پدر دلسوز به فرزندانش است، بلکه پیامی جهانی و جاودان برای همه‌ی نسل‌هاست. امام در واپسین ساعات حیات، همان‌گونه که در سراسر زندگی‌اش عمل کرده بود، بار دیگر بر تقوا، عدالت، یاری مظلومان، و پیروی از قرآن و سنت پیامبر تأکید فرمود.

او در سخنان خود نشان داد که حتی در لحظه‌ی شهادت نیز، دلش سرشار از مهر و شفقت بر امت است و نگاهش به آینده‌ی اسلام و بقای حقیقت دوخته شده است. در این وصیت، بیش از هر چیز، روح آرامش، گذشت و انسانیت دیده می‌شود؛ چرا که امام حتی درباره‌ی قاتل خویش نیز توصیه به عدالت و پرهیز از انتقام فرمود.

این سخنان آینه‌ی تمام‌نمای رسالت علوی است:
زندگی برای خدا، مرگ در راه خدا، و دعوت همیشگی به حق، راستی، تقوا و محبت. اگر امت اسلامی به این وصایا گوش فرا دهد، رستگاری دنیا و آخرت نصیب او خواهد شد، و اگر از آن غفلت ورزد، دچار تفرقه و خسران خواهد گشت.

بدین‌سان، وصیت‌نامه‌ی امام علی علیه‌السلام چراغی است فروزان بر سر راه همه‌ی انسان‌ها؛ چراغی که خاموشی ندارد و هر دلی که آن را بپذیرد، در مسیر هدایت و سعادت گام خواهد نهاد.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

نامه ای به فرزندان

وصیت نامه حضرت علی(ع)
ماجرای تاریخی این است که پس از ضربت خوردن حضرت علی (ع) در مسجد کوفه به دست ابن‌ملجم، آن حضرت در بستر شهادت، وصیت‌نامه‌ای به فرزندان و همه شیعیانشان نوشتند و سفارش‌های عمیقی بیان فرمودند. این وصیت در نهج‌البلاغه با عنوان نامه‌ی ۴۷ آمده است.

این نامه یکی از زیباترین و پرمغزترین وصایا در تاریخ اسلام است. من ابتدا متن خلاصه‌شده‌ی آن را برایتان می‌آورم، سپس برایتان در قالب نثر کامل، یا منظوم (مثنوی/قصیده) بازسرایی میکنم.

گزیده‌ای از وصیت حضرت علی (ع) به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام:

 

شما و همه فرزندان و خاندان و هر کس که این وصیت مرا بشنود، را به تقوا سفارش می‌کنم.
دنیا را مخواهید، هرگز در پی دنیا مروید، هرگز در پی دنیا مروید، هرگز بر آن تأسف مخورید.
حق را بگویید، برای آخرت عمل کنید.
ستمگر را دشمن، و ستمدیده را یار باشید.
شما و همه فرزندانم را سفارش می‌کنم به:

  • برپا داشتن نماز
  • پرداخت زکات
  • آشتی دادن میان مردم
  • رسیدگی به یتیمان و همسایگان
  • قرآن را فراموش نکنید
  • جهاد در راه خدا
  • امر به معروف و نهی از منکر
  • اتحاد و پرهیز از تفرقه
    ...
    و فرمود:
    «ای فرزندان عبدالمطلب! مبادا در خون مسلمانان فرو روید و به بهانه‌ی خون من دست به کشتار زنید. جز قاتل من (ابن‌ملجم) را مکشید. اگر من از این ضربت درگذشتم، تنها یک ضربت به او بزنید، و او را مثله نکنید؛ که من از پیامبر شنیدم: مثله کردن حتی سگ هار روا نیست.»

متن کامل وصیت‌نامه‌ی امیرالمؤمنین علی (ع) به امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) ـ پس از ضربت ابن‌ملجم ـ در نهج‌البلاغه، نامه ۴۷ آمده است. در ادامه، ترجمه‌ی فارسی روان و کامل آن را برایتان می‌آورم:

وصیت امیرالمؤمنین علی (ع) به فرزندانش پس از ضربت ابن‌ملجم

بسم الله الرحمن الرحیم

این است آنچه علی بن ابی‌طالب به فرزندانش، حسن و حسین، سفارش می‌کند. او به آن دو و همه‌ی فرزندان و خاندان و هر کس که نامه‌اش بدو رسد، چنین سفارش می‌کند:

شما را به تقوای الهی سفارش می‌کنم، و اینکه دنیا را مخواهید، هرگز در پی دنیا مروید، و بر آنچه از دستتان رفت، اندوهگین مباشید. حق را بگویید و برای پاداش آخرت عمل کنید. دشمن ستمگر باشید و یاور ستمدیده.

شما و همه فرزندانم و کسانم را سفارش می‌کنم به:

  • پرهیز از خدا،
  • نظم در کارها،
  • اصلاح میان مردم، چرا که از پدر شما از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: «اصلاح میان مردم از همه نماز و روزه بهتر است.»

خدا را! خدا را! در نماز، که ستون دین شماست.
خدا را! خدا را! در قرآن، مبادا دیگران در عمل به آن بر شما پیشی گیرند.
خدا را! خدا را! در همسایگان، که سفارش پیامبر شماست. همواره سفارش ایشان درباره‌ی همسایگان بود تا آنجا که گمان بردیم برای آنان میراثی مقرر خواهد کرد.
خدا را! خدا را! در یتیمان، مبادا گرسنه بمانند و نابود گردند.
خدا را! خدا را! در خانه‌ی پروردگارتان، مبادا تا زنده‌اید از آن خالی شود، که اگر متروک ماند، مهلت داده نخواهید شد.
خدا را! خدا را! در جهاد با اموال و جان‌ها و زبان‌هایتان در راه خدا.
خدا را! خدا را! در زکات، که آتش خشم پروردگار را خاموش می‌کند.
خدا را! خدا را! در ماه رمضان، که روزه‌اش سپری در برابر عذاب است.
خدا را! خدا را! در فقرا و مستمندان، آنان را در زندگی خود شریک سازید.
خدا را! خدا را! در جهاد در راه خدا به جان‌هایتان.
خدا را! خدا را! در ذریّه‌ی پیامبرتان، مبادا مورد ستم واقع شوند.
خدا را! خدا را! در اصحاب پیامبرتان، مبادا کسی را مورد تعرض قرار دهید.
خدا را! خدا را! در زنان، که آخرین سفارش پیامبرتان بود.

ای فرزندان عبدالمطلب! مبادا پس از من در خون مسلمانان فرو روید و بگویید: «امیرالمؤمنین کشته شد!» بدانید جز قاتل من نباید کسی کشته شود. اگر من از این ضربت از دنیا رفتم، تنها یک ضربت به او بزنید، و مبادا او را مثله کنید، چرا که از پیامبر شنیدم فرمود: «از مثله کردن حتی سگ هار باید پرهیز کرد.»

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

تحلیلی بر مثنوی نامه ای به جریر بن عبدالله 

۱.
"به نام خدایی که جان آفرید / به هر ذره‌ای شور ایمان دمید"

  • تحلیل: آغاز مثنوی با ذکر اسماء الهی و خلق جان و دمیدن ایمان در ذرات، بیانگر وحدت وجود و فطرت الهی انسان است. شاعر همان ابتدا تأکید دارد که تمام موجودات تحت نفوذ لطف و حکمت خداوندند.

۲.
"خدایی که بر عرش دارد جمال / ز فرمان او شد جهان در کمال"

  • تحلیل: این بیت، سلطنت و جمال خداوند را نشان می‌دهد و بر این نکته تأکید دارد که کمال جهان و نظم آن به فرمان خداوند شکل گرفته است. زیبایی جهان بازتاب جمال الهی است.

۳.
"ز فضلش جهان پر ز نور و شعور / ز حکمت به دل‌ها رساند حضور"

  • تحلیل: نور و شعور جهان، جلوه فضل الهی است. حکمت اوست که حضور معنوی و معرفت الهی را در دل‌های مؤمنان می‌نشاند. اینجا شاعر به توازن میان علم و نور و حکمت اشاره دارد.

۴.
"همان پادشاهی که بر خاک و جان / به عدل و به تقواست صاحب نشان"

  • تحلیل: اشاره به حاکم عادل و متقی است که نشان عدالت و تقوا بر جان و زمین دارد. می‌توان آن را به مولا علی (ع) نسبت داد که محور عدالت و تقواست.

۵.
"ستایش مر او را سزد جاودان / که بر بنده‌اش کرد رحمت عیان"

  • تحلیل: این بیت ستایش جاودانه خداوند را بر می‌انگیزد که به بنده خود رحمت آشکار عطا کرده است. شاعر رابطه رحمت الهی و معرفت بنده را برجسته می‌کند.

۶.
"درود آن رسول خداوند داد / که بر کفر، آیین حق را نهاد"

  • تحلیل: مرثیه و ستایش پیامبر گرامی اسلام که با رسالت خود، آیین حق را بر کفر غالب ساخت. تأکید بر جایگاه نبوت و رسالت.

۷.
"سلام آن وصی نبی، مرتضی / که او بُد امام و ولیّ خدا"

  • تحلیل: سلام و ستایش امام علی (ع)، وصی پیامبر و ولیّ خدا، که محور هدایت امت است.

۸.
"علی آن امام است ، فخر جهان / به تقواست سرمایه‌ی روح و جان"

  • تحلیل: بیت اشاره به شخصیت والا و تقوای حضرت علی (ع) دارد؛ روح و جان بشر از تقوای او بهره می‌برد.

۹.
"نه شمشیر او جز برای خدا / نه تدبیر او جز رهِ مصطفی"

  • تحلیل: تأکید بر محدودیت قدرت علی (ع) در مسیر الهی؛ شمشیر و تدبیر او همواره در چارچوب فرمان خداوند و رسول است.

۱۰.
"ز مِهرش فقیران پناهی گرفت / ز تیغش ستمگر تباهی گرفت"

  • تحلیل: تضاد میان رحمت و قهر؛ امام علی (ع) در عین مهربانی، عدالت را با قاطعیت اجرا می‌کند.

۱۱.
"به تیغش فرو ریخت کفر و نفاق / به حکمش نشد کس به باطل وفاق"

  • تحلیل: قدرت شمشیر و حکم حکومتی او برای از بین بردن ظلم و اتحاد باطل است، اما همیشه عدالت را محور قرار می‌دهد.

۱۲.
"کنون نامه‌ای شد ز دریای جان / برای جریر است در آن زمان"

  • تحلیل: اشاره به ارسال پیام به جریر بن عبدالله؛ استعاره از "دریای جان" به معنای عمق محبت و حکمت پیام است.

۱۳.
"برو تا رسانی پیام وصی / که او وارث احمد است و نبی"

  • تحلیل: پیام رسانی به عنوان وظیفه‌ای الهی و آگاه‌کننده؛ جریر به عنوان پیام‌آور به سوی شام فرستاده شده است.

۱۴.
"به شامش فرستاد مولا، علی / که بیعت بگیرد ز خصم ولی"

  • تحلیل: اشاره به جنگ صفین و تلاش علی (ع) برای صلح یا دریافت بیعت از معاویه.

۱۵.
"نشسته به شام آن شقی پلید / که جز فتنه نارد به آیین، مزید"

  • تحلیل: اشاره به معاویه و فتنه‌های او. شاعر او را "شقی پلید" می‌نامد، تأکید بر فساد و نفاق او.

۱۶.
"بگو با دلی پر ز نور و صفا / که مولاست تنها امام هُدی"

  • تحلیل: اهمیت قلب پاک پیام‌رسان و تأکید بر یکتایی علی (ع) به عنوان امام هدایت‌کننده.

۱۷.
"چو نامه به کف یافتی ای جریر / بر آن فتنه‌جو عرضه کن ای دلیر"

  • تحلیل: تأکید بر شجاعت و صداقت پیام‌رسان.

۱۸.
"بگو: بر ستمگر چه خواهی کنی؟ / به تقوا نباشی، به جنگ منیا"

  • تحلیل: سؤال اخلاقی و سیاسی؛ جنگ یا صلح بستگی به تقوا و حکم عقل دارد.

۱۹.
"اگر جنگ خواهی، تو را آتشی است / که آن نفس دون منشا سرکشی است"

  • تحلیل: هشدار به جنگجویان؛ نفس سرکش باعث تباهی و آتش فتنه می‌شود.

۲۰.
"اگر صلح جویی، تو را بهتر است / علی شیر حق مغنی و حیدر است"

  • تحلیل: تأکید بر فضیلت صلح و خردمندی علی (ع) در هدایت مردم.

۲۱.
"اگر جنگ خواهد، شود ذلتش / ولی صلح و بیعت بود حجتش"

  • تحلیل: پیروزی اخلاقی و معنوی صلح بر جنگ.

۲۲.
"اگر با تو آید به دعوی و رای / تو حجّت نمای از کتابِ خدای"

  • تحلیل: استناد به قرآن برای اثبات حق و عدالت، حتی در مواجهه با دشمن.

۲۳.
"جریر این پیام امام هُدی / برد با دلی پر ز مهر خدا"

  • تحلیل: پیام رسانی با قلبی پر از محبت الهی، نشان از اخلاص و خلوص نیت پیام‌رسان است.

۲۴.
"عمل گر نکو باشدت در خفا / به آن، سر بلندی به روزِ جزا"

  • تحلیل: تأکید بر پاداش الهی برای عمل نیک حتی در خفا؛ آموزه اخلاقی و عرفانی.

۲۵.
"علی عهد خواهد ز صدق و صفا / نه صلحی که گردد بنیانش جفا"

  • تحلیل: صلح واقعی مبتنی بر صداقت و صفا، نه مصالحه ناحق یا زور.

۲۶.
"جریرا سخن، صاحبش حیدر است / که بر عقل و ایمان، همه داور است"

  • تحلیل: یادآوری اینکه هر سخن پیام الهی را باید از صاحب آن یعنی علی (ع) دریافت کرد؛ داوری بر اساس عقل و ایمان.

۲۷.
"بگو: ای معاویه! بیدار شو / ز خواب غرورت خبردار شو"

  • تحلیل: خطاب مستقیم به دشمن و دعوت به خودآگاهی و ترک غرور و فتنه.

۲۸.
"نه آن تخت ماند، نه آن تاج زر / نه آن لشکر و نه سپاهِ بشر"

  • تحلیل: اشاره به فناپذیری قدرت دنیوی؛ تنها حکمت و عدالت پایدار است.

۲۹.
"جهان بشنود این پیام جلی / "رجالی" ز گفتار مولای علی"

  • تحلیل: تاکید شاعر بر اعتبار و وضوح پیام و اینکه جهان باید آن را بشنود؛ خود شاعر نیز پیام‌رسان کلام علی (ع) است.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
نامه ای به جریر بن عبدالله
فرازهایی از نهج البلاغه(۱۳)
 

به نام خدایی که جان آفرید
به هر ذره‌ای شور ایمان دمید

 

 

خدایی که بر عرش دارد جمال
ز فرمان او شد جهان در کمال

 

 

ز فضلش جهان پر ز نور و شعور
ز حکمت به دل‌ها رساند حضور

 

 

همان پادشاهی که بر خاک و جان
به عدل و به تقواست صاحب نشان

 

 

ستایش مر او را سزد جاودان
که بر بنده‌اش کرد رحمت عیان

 

 

درود آن رسول خداوند داد
که بر کفر، آیین حق را نهاد

 

 

 

سلام آن وصی نبی، مرتضی
که او بُد امام و ولیّ خدا

 

 

علی آن امام است ، فخر جهان
 به تقواست سرمایه‌ی روح و جان

 

نه شمشیر او جز برای خدا
نه تدبیر او جز رهِ مصطفی

 

 

 

 

 

ز مِهرش فقیران پناهی گرفت
ز تیغش ستمگر تباهی گرفت

 

 

به تیغش فرو ریخت کفر و نفاق
به حکمش نشد کس به باطل وفاق

 

 

 

کنون نامه‌ای شد ز دریای جان
برای جریر است در آن زمان

 

 

برو تا رسانی پیام وصی
که او وارث احمد است و نبی

 

 

 

به شامش فرستاد مولا، علی
که بیعت بگیرد ز خصم ولی

 

 

نشسته به شام آن شقی پلید
که جز فتنه نارد به آیین، مزید

 

 

بگو با دلی پر ز نور و صفا
که مولاست تنها امام هُدی

 

 

 

 

چو نامه به کف یافتی ای جریر
بر آن فتنه‌جو عرضه کن ای دلیر

 

 

بگو: بر ستمگر چه خواهی کنی؟

به تقوا نباشی، به جنگ منی

 

 

اطاعت ز فرمان حاکم تو را
نگه دارد از لغزش و فتنه ها

 

 

اگر جنگ خواهی، تو را آتشی است

که آن نفس دون منشا سرکشی است

 

اگر صلح جویی، تو را بهتر است
علی شیر حق مغنی و حیدر است

 

 

اگر جنگ خواهد، شود ذلتش
ولی صلح و بیعت بود حجتش
 

 

 

 

 

اگر با تو آید به دعوی و رای
تو حجّت نمای از کتابِ خدای

 

 

جریر این پیام امام هُدی
برد با دلی پر ز مهر خدا

 

 

عمل گر نکو باشدت در خفا
به آن، سر بلندی به روزِ جزا

 

 

علی عهد خواهد ز صدق و صفا

نه صلحی که گردد بنایش جفا

 

 

جریرا سخن، صاحبش حیدر است
که بر عقل و ایمان، همه داور است

 

 

بگو: ای معاویه! بیدار شو
ز خواب غرورت خبردار شو

 

 

 نه آن تخت ماند ، نه آن تاج زر
نه آن لشکر و نه سپاهِ بشر

 

 

جهان بشنود این پیام جلی
" رجالی" ز گفتار مولای علی

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی نامه ای به جریر بن عبدالله

در حال ویرایش

مقدمه

منظومه‌ای که در پیش روی شماست، سروده‌ای حماسی و عرفانی بر پایه‌ی نامه هشتم نهج‌البلاغه است؛ همان نامه‌ای که امیرالمؤمنین علی (ع) به جریر بن عبدالله بجلی نوشت و او را مأمور کرد تا پیام عدالت و حقیقت را به معاویه برساند.

این نامه کوتاه است، اما محتوایی ژرف و تاریخ‌ساز دارد:
در آن امام علی (ع) معاویه را میان دو راه مخیّر می‌سازد:
یا بیعت با حق و عدالت،
یا جنگی ویرانگر که ریشه‌ی باطل را برکند.

این منظومه در ۳۰۰ بیت و در قالب مثنوی حماسی سروده شده و کوشیده است فضای تاریخی، پیام سیاسی و الهی، و آموزه‌های اخلاقی این نامه را در چند بخش بازآفرینی کند.

هدف از این اثر، آن است که پیام جاویدان امام علی (ع) برای امروز و فردا زنده بماند؛ پیامی که می‌گوید: حق پایدار است و باطل نابودشدنی.

فهرست

۱. ستایش خداوند و آفرینش (بیت ۱–۳۰)
۲. درود بر پیامبر (ص) و اهل‌بیت (ع) (بیت ۳۱–۵۰)
۳. مأموریت جریر و امانت پیام (بیت ۵۱–۱۰۰)
۴. محتوای نامه امام علی (ع) به معاویه (بیت ۱۰۱–۲۰۰)
۵. هشدار به معاویه و عبرت تاریخ (بیت ۲۰۱–۲۶۰)
۶. نتیجه‌گیری و پیام به آیندگان (بیت ۲۶۱–۳۰۰)

فهرست پیشنهادی منظومه

  1. مقدمه و ستایش خداوند (۳۰ بیت)
  2. درود بر پیامبر و اهل‌بیت (۲۰ بیت)
  3. معرفی جریر و مأموریت او (۴۰ بیت)
  4. فضای سیاسی زمانه و نیرنگ معاویه (۵۰ بیت)
  5. متن نامه امام علی (ع) در قالب شعر (۱۰۰ بیت)
  6. تفسیر و پیام‌های اخلاقی و اجتماعی (۴۰ بیت)
  7. نتیجه‌گیری و هشدار تاریخ به آیندگان (۲۰ بیت)

به نام خداوند جان‌آفرین
جهان‌آفرین داور راستین

خدایی که بر عرش فرمان‌رواست
زمین و زمان جمله در قبضه‌اش راست

که بخشنده‌ی مهر و یار وفاست
همه بندگان را به رحمت پناست

درود آن رسول امین خدا
که آورده بر خلق، آیین هُدی

که او راه تقوا، چراغ یقین
به تاریک‌راه بشر کرد بین

سلام آن امام دل‌آگاه ما
وصی نبی، حیدرِ کربلا

علی آن که شمشیرش آتش فکند
دل کفر و ظلمت ز هم برکند

۱. به نام خدایی که جان آفرید
به هر ذره‌ای شور ایمان دمید

۲. خدایی که بر عرش دارد مقام
به فرمان او خلق گردد تمام

۳. زمین و فلک در مدارش روان
همه بسته فرمان پروردگان

۴. ز فضلش جهان پر شد از نور و شور
ز حکمت به دل‌ها رسیدی حضور

۵. همان پادشاهی که بر خاک و جان
به عدل و به تقواست صاحب نشان

۶. ستایش مر او را سزد بی‌حدود
که بر بنده‌ی خویش رحیمی گشود

۷. درود آن رسول خداوند نور
که از مکه افکند بر کفر شور

۸. محمد، امین خدای کریم
که بر پای کرد آیین مستقیم

۹. به او شد جهان زنده و پر صفا
به او گشت دین راهبر تا بقا

۱۰. سلام آن وصی نبی، مرتضی
که او بُد امام و ولیّ خدا

۱۱. علی، آن که تیغش چو دریای خون
به کفر و ستم زد پی افسون‌گون

۱۲. دل شب شکست از فروغ کلام
که او بود سرچشمه‌ی عدل و گرام

۱۳. ز مِهرش فقیران پناهی گرفت
ز تیغش ستمگر تباهی گرفت

۱۴. کنون نامه‌ای شد ز سرچشمه‌ی نور
برای جریری به دوران دهور

۱۵. جریر آن جوانمرد پاک‌نهاد
که در بیعت حیدر آمد به یاد

۱۶. به شامش فرستاد مولا، امیر
که با حق کند حجّت آشکار و دلیر

۱۷. بگوید به شام آنچه حق دیده است
که از عدل و ایمان علی، بوی هست

۱۸. جریر ای امین خدا در سفر
تو مأمور حقّی، دلیر و خطر

۱۹. برو تا رسانی پیام وصی
که او وارث مصطفی و ولی

۲۰. بگو آنچه مولا به تو برگرفت
که بر اهل باطل شود حجّت وفت

۲۱. زمانه پر از فتنه و نیرنگ شد
به دست معاویه جنگ، تنگ شد

۲۲. نشسته به شام آن دروغین امیر
که جز فتنه نارد به دین یادگیر

۲۳. به زر و به زور و به مکر و فریب
به مردم نماید رهی بس غریب

۲۴. جریر ای امین! چو نامه رسید
به معاویه با عزم باید رسید

۲۵. بگو: ای ستمگر! چه خواهی کنی؟
به تقوا درآیی؟ بگویی، منی؟

۲۶. علی است امام و خلیفه بحق
به اوست اطاعت در این راه، دَق

۲۷. اگر جنگ خواهی، بُوَد آتشی
که افکند به جانت غمی بی‌کشی

۲۸. وگر صلح جویی، بُوَد با خزی
که افتد به جانت ننگی غرضی

۲۹. تویی در میان دو راه ای غوی
بیا جانب حقّ، وگرنه روی

۳۰. جریر این پیام امام هُدی
ببر با دلی پر ز مهر خدا

۳۱. بگو: ای معاویه! آخر ببین
که باطل نماند به دهر زمین

۳۲. چه بسیار شاهان که رفتند زود
نه ماند از آنان نشان و نمود

۳۳. نه تخت و نه کاخ و نه آن لشکران
بجز عمل ماند بر دفتران

۳۴. عمل گر نکو باشدت یا تباه
به آن، جان سپاری به روزِ گناه

۳۵. جریر ای امین! این پیام علی
ببر سوی شام آن سپهدار غی

۳۶. بگو: یا بمان با ستم بر طریق
و یا رو به حق آر، و بردار نیک

۳۷. علی آن امام است کاندر جهان
به تقواست سرمایه‌ی جان و روان

۳۸. به تیغش فرو ریخت کفر و نفاق
به حکمش نشد کس به باطل وفاق

۳۹. جریر! این پیام رسانی تو راست
به جان و به ایمان، امانت بخواست

۴۰. چو نامه رساندی، به تصمیم گیر
که مولا ترا خواست در راه خیر

۴۱. اگر گشت او بر طریق ستیز
تو نیزش بده حجّت رستخیز

۴۲. بگو جنگ خواهد تو را واگذشت
که جز آتش آید نصیبت ز دشت

۴۳. اگر صلح خواهد، بگیرش به دست
ولی با خزی و به خواری نشست

۴۴. چه سود است صلحی که بیعت نکند؟
به جز ذلت و ننگ، راحت ندهد

۴۵. علی خواست بیعت، نه آن‌سان صلح
که باشد دروغین چو دامی به ملح

۴۶. جریر! این کلام امیر است و بس
که از حکمت آید، نه از وهم و هوس

۴۷. بگو تا ببیند جهان، حق کجاست
که باطل چو سایه، به پایان فناست

۴۸. چو آن نامه بر او رسانی به شام
به حجّت بگو و مده او مرام

۴۹. که گر جنگ خواهد، بود ذلتش
و گر صلح، بیعت بود حجتش

۵۰. علی خواست آن‌چه خدا خواسته
که با عدل گردد جهان راستِه

۵۱. جریر ای امین! آنچه گفتست شاه
ببر تا ببیند ره حق ز راه

۵۲. بگو: یا بمانی به کفر و نفاق
و یا سرنهی پیش عدل و وفاق

۵۳. تویی در میانه دو راه سترگ
یکی سوی جنّت، دگر راه مرگ

۵۴. اگر سر به تسلیم یزدان نهی
به ملک بقا رهنمون می‌شوی

۵۵. وگر سرکشی آری و کین‌کشی
به آتش سپاری دل خویشی

۵۶. علی آن امام است کز عدل و داد
جهان را به نور خدا کرده شاد

۵۷. نه شاهی، نه زر خواست از این دیار
به تقواست مولای ابرار یار

۵۸. جریر ای امین! تو حجّت رسان
که بیعت بُوَد شرط دین و توان

۵۹. بگو: ای معاویه! بیدار شو
ز خواب غرورت خبردار شو

۶۰. چه دیدی ز دنیا به جز رنج و خاک؟
که بر تخت غفلت نهادی ملاک؟

۶۱. نه آن تخت ماند و نه آن تاج زر
نه آن لشکر و نه سپاهِ بَشر

۶۲. بماند عمل، نیک یا بد رهین
که گیرد تو را در صف حشر دین

۶۳. جریر ای امین! این پیام علی
ببر تا شود حجّت روشن جلی

۶۴. اگر بیعت آورد او با خضوع
به تقوا رود در طریق رجوع

۶۵. وگر بر ستیزش درآید دلیر
تو با او بگو جنگ مولا، خطیر

۶۶. بگو جنگ مولا چو دریای خون
در آن غرق گردد سپهر و فسون

۶۷. بگو: ای معاویه! بگذر ز کید
که جز مرگ و ننگت نخواهد رسید

۶۸. جریر ای امین! تو با راستی
بر او عرضه کن نامه‌ی خاسته

۶۹. نترس از فریب و ز زر و ز زور
که باطل شود در گذر، بی‌عبور

۷۰. جریر! این امانت به دوشت نهاد
امیر عدالت، امام رشاد

۷۱. بگو با صداقت، بگو با یقین
که جز عدل و تقوا نباشد رهین

۷۲. علی آن امام است کاندر جهان
بود مظهر دین، رهبر انس و جان

۷۳. چو خورشید تابان به آفاق نور
به عدلش شود جان مظلوم، سور

۷۴. نه شمشیر او جز برای خدا
نه تدبیر او جز رهِ مصطفی

۷۵. جریر ای امین! این حقیقت بگو
که باطل نماند، نگیرد رُخُو

۷۶. بگو: ای معاویه! عبرت بگیر
ز تاریخ شاهان گذشته، دلیر

۷۷. چه بسیار شاهان که رفتند زود
نه ماند از آنان نشان و نمود

۷۸. بماند عمل، نیک یا بد، جاودان
که گیرد تو را در صفِ امتحان

۷۹. جریر ای امین! چون رسانی پیام
مده او مجال دگر در کلام

۸۰. به تصمیم و عزم است این حجّت قوی
که باشد ز فرمان مولای وی

۸۱. اگر بیعت آورد، تو هم دست ده
به عهد وفادار باشی به مه

۸۲. وگر سرکشی آرد و مکر و فن
بگو جنگ حیدر بود بی‌ثمن

۸۳. که تیغش چو آذر فکند شعله‌ور
به لشکرگه کفر و ظلم و خطر

۸۴. بگو تا ندانی تو از تیغ او
که افکند ستم را به یک ضرب فرو

۸۵. جریر ای امین! آنچه مولا بگفت
به جان پاس دار و مکن هیچ سُفت

۸۶. امانت رسان، همچو خورشید تاب
به دل‌ها رسان نور، بر ظلم بتاب

۸۷. بگو: یا بمانی به باطل اسیر
و یا با علی یابی آن راه خیر

۸۸. که جز عدل مولا رهی نیست هیچ
ره باطل آخر بُوَد تار و پیچ

۸۹. جریر! این وظیفه امانت‌مدار
به دوشت نهاد آن امام وقار

۹۰. به راه خدا باش و مردانه رو
ز وسواس باطل، دل آزاد شو

۹۱. که یاری خدا با تو باشد یقین
چو باشی تو بر عهد دین راستین

۹۲. بگو با دلی پر ز نور و صفا
که مولاست تنها امام هُدی

۹۳. به اوست ولایت، به اوست امیر
به اوست سعادت، به اوست دبیر

۹۴. نه جز او کسی را بود حقّ دین
نه جز او کسی را بود راه‌بین

۹۵. جریر ای امین! این پیام خدا
ببر تا رسد حجّت حق به جا

۹۶. اگر برنهد او به باطل قدم
به گرداب مرگ افکند خویش هم

۹۷. وگر رو نهد سوی عدل و هدی
به جنّت رسد عاقبت بی‌خطا

۹۸. بگو تا نداند که باطل بقاست
که این راه جز سوی دوزخ نیاست

۹۹. جریر ای امین! تو پیام‌آور حق
به دل کن توکل به خلاق مطلق

۱۰۰. رسان این پیام امام هدی
که او حجّت دین بود تا ابدی

۱۰۱. جریر ای امین! آنچه فرموده شاه
به جان بشنو و در رسان بی‌گناه

۱۰۲. بگو: ای معاویه! بیدار شو
ز خواب جهالت خبردار شو

۱۰۳. تو بر مسند شام، فریبی به کار
که دین را کنی ملعبه روزگار

۱۰۴. به زر می‌فریبی دل ناتوان
به زور می‌ستانی ره انس و جان

۱۰۵. تو بر خون عثمان بهانه نهادی
ولی خود ز حق سخت سر تافتی

۱۰۶. به حیلت گرفتی سپاه و زر
که بر مردم آری فریب و ضرر

۱۰۷. جریر ای امین! برسان این پیام
که باطل نماند به گیتی دوام

۱۰۸. علی حجّت حق، امام زمان
که بر عدل او پایدار است جان

۱۰۹. بگو بی‌گمان حق به سوی اوست
که این راه، تنها رهِ نیکوست

۱۱۰. اگر بیعت آری، رهایی بری
وگر نه به دوزخ سزایی بری

۱۱۱. جریر ای امین! این سخن آشکار
به مکرش مده دل، به زر شرم‌دار

۱۱۲. بگو: یا به بیعت شود کار راست
و یا در نبردت بُوَد پای کاست

۱۱۳. علی گفت: باطل سرانجام نیست
ره حق به جز نور و آرام نیست

۱۱۴. جریر ای امین! چون به او برسی
به پرهیز و تدبیر، با او رسی

۱۱۵. بگو تا نپندارد این شامگاه
که با مکر یابد ز دین رهنگاه

۱۱۶. چه بسیار امت که شد نابود
ز ظلم و فساد و ره بی‌وجود

۱۱۷. به تاریخ بنگر، عبرت ببین
که باطل نماند به گیتی رهین

۱۱۸. کجا شد سپاه ستمکار روم؟
کجا شد بزرگی و آن تخت و بوم؟

۱۱۹. کجا شد سلاطین پارینه‌کار؟
که اکنون نه ماند از آنان غبار

۱۲۰. بماند عمل بر کتاب خدا
که گیرد تو را در سرای بقا

۱۲۱. جریر ای امین! با دلی پر یقین
بر او عرضه کن این پیام مبین

۱۲۲. بگو: ای معاویه! پایان تراست
اگر با ستم، همسفر، راه ماست

۱۲۳. به تیغ علی گر ستیزی کنی
به خاک هلاک، آویزی کنی

۱۲۴. که شمشیر او آتش قهر حق است
به مولا سپرده‌ست ربّ الفلق است

۱۲۵. ز یک ضرب او کوه گردد دو نیم
به دریا فتد لشکر ظالمین

۱۲۶. بگو: ای معاویه! مهلت تمام
به بیعت بیا، وا مکن بیش گام

۱۲۷. که فردا نه ماند ترا هیچ دست
نه آن تخت و زر، نه سپاه و نشست

۱۲۸. جریر ای امین! این کلام خداست
که از قلب پاک علی بر فیاست

۱۲۹. به او عرضه کن حجّت آشکار
که باطل نماند به گردون، به کار

۱۳۰. بگو: یا به بیعت بمانی درست
و یا در نبردت بسوزد چو دُست

۱۳۱. به صلحی که بیعت در آن نیست، نه!
که آن خواری است و به باطل ره

۱۳۲. علی خواست تنها وفادار دین
نه صلحی که باشد به کفر آفرین

۱۳۳. جریر ای امین! این پیام ایست
به جان پاس دارش، که از وحی نیست

۱۳۴. ز خود نیست، از حق رسیده پیام
به لب‌های مولا چو آیات عام

۱۳۵. بگو: ای معاویه! این فرصتت
به سرعت گذارد چو باد صبحدت

۱۳۶. مکن تاخیر، کاندرنگی بلاست
به فردا ممان، کاین زمان رهنماست

۱۳۷. چه بسیار کس در امید درنگ
که در خواب مرد و نرسیدش به جنگ

۱۳۸. جریر ای امین! هشدار بده
به مکر و فریبش مدار اندره

۱۳۹. بگو: ای معاویه! جنگ اگر
گزینی، بود هلاک و خطر

۱۴۰. به شمشیر حیدر بسوزد سرت
به آتش کشد لشکرت، کشورت

۱۴۱. وگر بیعت آری به صدق و صفا
رهد جان تو از عذاب و جفا

۱۴۲. به بیعت بود عزّت و سربلند
به بیعت رهی در بهشت بلند

۱۴۳. جریر ای امین! این پیام تمام
ببر تا ببیند ره صبح و شام

۱۴۴. بگو تا نماند دگر حجّتی
که باطل نگیرد به دل عزّتی

۱۴۵. جریر ای امین! این امانت رسان
که باشد به تاریخ، ماند نشان

۱۴۶. به هر جا که خوانند نامه علی
شود حجّت خلق روشن جلی

۱۴۷. که در جنگ یا صلح، تکلیف راست
به بیعت بود، یا به شمشیر خواست

۱۴۸. معاویه اگر سر فرود آوَرد
به ایمان و تقوا، رهایی بَرَد

۱۴۹. وگر سرکشی کرد، شد در هلاک
به آتش بسوزد سراپای خاک

۱۵۰. جریر ای امین! پاسدار امین
که باشی تو آیینه‌ی حق‌بین

۱۵۱. بگو تا نماند دگر جای شک
که مولا علی است امام بحق

۱۵۲. به حکم خداوند شد رهنمای
که او هست شمشیر دین در حجاز

۱۵۳. نه از مکر و نیرنگ ترسی به دل
که مولا علی است ره‌آور عمل

۱۵۴. جریر ای امین! این کلام به جاست
که با عدل، دنیا پر از نور ماست

۱۵۵. بگو: ای معاویه! بر راه باش
که باطل بود بی‌ثمر، بی‌تلاش

۱۵۶. به دنیا فریبی مکن عمر خویش
که فردا به دوزخ بسوزد رَویش

۱۵۷. جریر ای امین! این هشدار سخت
ببر تا شود باطل از ریشه تخت

۱۵۸. بگو: یا به بیعت شوی سربلند
و یا در ستیزت شوی بی‌گزند

۱۵۹. نه! در ستیزت رهایی کجاست؟
که جز مرگ و ننگت نباشد بهاست

۱۶۰. جریر ای امین! چون به او بگذری
به عدل و به تقوا سخن آوری

۱۶۱. بگو: ای معاویه! این آخرین
سخن بود از حیدرِ دلنشین

۱۶۲. نه بر توست مولا به زر یا به زور
که با حق کند حجّت اندر حضور

۱۶۳. به راه خدا خواندت با صفا
به بیعت، به تقوا، به عدل هُدی

۱۶۴. جریر ای امین! این کلام عظیم
رسان تا شود حجّت دین، مقیم

۱۶۵. بگو: ای معاویه! ننگ و عار
بماند اگر بر ستیزی به کار

۱۶۶. بگو: یا به بیعت شوی سربلند
و یا در ستیزت شوی بی‌گزند

۱۶۷. که باطل چو سایه شود ناپدید
به نور خدا جان حق آرمید

۱۶۸. جریر ای امین! تو پیام خدا
بر او عرضه کن تا شود حق عیان

۱۶۹. بگو: یا به صلحی بیاری رضی
و یا جنگ خواهی، هلاک ابدی

۱۷۰. علی حجّت حق، امام زمان
که با اوست راه نجات و امان

۱۷۱. جریر ای امین! این کلام بگو
که باطل نماند، نگیرد رُخو

۱۷۲. بگو: ای معاویه! فرصت نماند
که باطل به گیتی رهی جاودان

۱۷۳. چه بسیار کس در غرور و فریب
که در خاک رفت و نماندش نصیب

۱۷۴. جریر ای امین! این پیام علی
ببر تا شود حجّت روشن جلی

۱۷۵. بگو: یا به بیعت شوی در امان
و یا در ستیزت شوی بی‌زمان

۱۷۶. علی مظهر عدل و تقوای حق
که با اوست جان نبی در سبق

۱۷۷. جریر ای امین! پاسدار سخن
که این نامه حجّت بود بر وطن

۱۷۸. بگو: ای معاویه! پایان تراست
اگر بر ستیزی، هلاک از خداست

۱۷۹. جریر ای امین! این وصیت رسان
که بر توست حجّت، بماند عیان

۱۸۰. به بیعت بُوَد عزّت و سربلند
به بیعت رهد جان تو بی‌گزند

۱۸۱. وگر سرکشی آری و مکر و کین
به آتش سپاری خود و قوم بین

۱۸۲. بگو: ای معاویه! این آخرین
سخن بود ز مولا، امام مبین

۱۸۳. جریر ای امین! آنچه گفتست شاه
به دل پاس دار و رسان بی‌گناه

۱۸۴. بگو: یا به حق بازگردی به وقت
و یا در ستیزت بسوزد سرشت

۱۸۵. به فردا ممان کار امروز را
که فردا نیاید به هر روزها

۱۸۶. جریر ای امین! این وصیت به جاست
که باطل نماند، به حق پایداست

۱۸۷. بگو: ای معاویه! فرصتت کم است
به بیعت بیا، راه حق محکم است

۱۸۸. وگر نه به شمشیر مولا علی
بسوزی چو شمعی به میدان جلی

۱۸۹. جریر ای امین! تو پیامبر حق
که با عدل باشی چو تیغ مطلق

۱۹۰. بگو: ای معاویه! وقت است این
که بیعت کنی با امام مبین

۱۹۱. به بیعت رهایی، به بیعت نجات
به بیعت شود دل پر از انبساط

۱۹۲. جریر ای امین! این پیام خداست
که بر دوش تو شد، امانت‌پیاست

۱۹۳. بگو: یا به حق بازگردی به دین
و یا در ستیزت هلاک آفرین

۱۹۴. علی حجّت دین، ولیّ خدا
که با اوست ایمان، ره کبریا

۱۹۵. جریر ای امین! این پیام تمام
ببر تا شود حجّت صبح و شام

۱۹۶. بگو: یا به بیعت شوی سرفراز
و یا در نبردت شوی بی‌جواز

۱۹۷. که باطل سرانجام گردد هلاک
به شمشیر عدل است بی‌چون و چاک

۱۹۸. جریر ای امین! این وصیت به تو
که بر حق بمانی، به عدل و نِکو

۱۹۹. بگو: ای معاویه! پایان تو شد
اگر سرکشی آری و کینه بد

۲۰۰. جریر ای امین! این کلام علی
رسان تا بماند به گیتی جلی

۲۰۱. جریر ای امین! آنچه گفتی رسان
به جان‌ها شود حجّت انس و جان

۲۰۲. تو پیغام حیدر به جان پاس دار
که این است فرمان پروردگار

۲۰۳. بگو با معاویه، ای تیره‌سر!
مخور مکر دنیا، مکن خوی خطر

۲۰۴. که باطل بپاید به چندی قلیل
ولی عاقبت گردد آن بی‌بدیل

۲۰۵. چه بسیار شاهان که کردند ناز
کنون خفته در خاک بی‌هیچ راز

۲۰۶. نه تختی بماند، نه تاجی به سر
نه آن لشکر و حشمت و نام و فر

۲۰۷. بماند عمل، نیک یا بد به جا
که گیرد تو را روز حشر و جزا

۲۰۸. جریر ای امین! چون رساندی پیام
مرو جز به تقوا و صدق و مرام

۲۰۹. که این عهد، عهدی‌ست با کردگار
به جان پاس دارش، مکن هیچ عار

۲۱۰. جریر! از خدا یاری خویش جوی
که او هست یاری‌گر راهپوی

۲۱۱. اگر با علی بیعت آرد به جان
به جنّت رسد با صفای روان

۲۱۲. وگر دشمنی کرد با نور دین
به دوزخ کشد خویش با دست خویش

۲۱۳. بگو با صداقت، بگو با یقین
که حق شد پدید از دل راستین

۲۱۴. علی آن امام است کاندر جهان
بود حجّت خلق بر انس و جان

۲۱۵. نه جز او کسی را ولایت رواست
نه جز او کسی را امامت سزاست

۲۱۶. جریر ای امین! تو حجّت رسان
که باطل نماند، نگیرد امان

۲۱۷. به تیغ علی شد جهان پر صفا
به عدلش شکفت آسمان و زمین

۲۱۸. اگر سرکشی کرد آن نابکار
به شمشیر حیدر شود تار و مار

۲۱۹. بگو: یا بمانی به تقوا رهی
و یا در ضلالت شوی بی‌پناهی

۲۲۰. جریر ای امین! آنچه گفتی تمام
به تاریخ ماند به‌سان پیام

۲۲۱. به عبرت نگه کن به دوران پیش
که باطل نپایید جز رنج و ریش

۲۲۲. چه بسیار کاخی که ویران شدی
چه بسیار شاهی که حیران شدی

۲۲۳. نه آن زر بماند، نه آن سیم و مال
نه آن فخر و جاه و نه آن پایگاه

۲۲۴. بماند عمل، نیک یا بد جاودان
به نامه نوشتند فرشتگان

۲۲۵. جریر ای امین! این حقیقت بگو
به جان‌ها رسان نور مولا فرو

۲۲۶. بگو تا بدانند اهل جهان
که حق زنده ماند به لطف یزدان

۲۲۷. و باطل فرو ریزد آخر به خاک
که حق زنده ماند چو خورشید پاک

۲۲۸. جریر ای امین! تو بیدار باش
به عهد وفادار و هشیار باش

۲۲۹. که مولا به تو داد پیغام حق
مخور غم، که یاری خداوند مطلق

۲۳۰. رساندی پیامش به مردان بدی؟
تو حجّت نهادی به آیندگان

۲۳۱. جریر! این پیام امانت‌بَر است
به تاریخ ماند چو خورشید و شمس

۲۳۲. بگو با معاویه، بیدار شو
ز مکر زمانه خبردار شو

۲۳۳. که این ره، ره باطل و بی‌بقاست
ره عدل تنها ره حق و هُداست

۲۳۴. اگر سر نهی در بر اهل دین
به جنّت روی با دل‌آفرین

۲۳۵. وگر دشمنی آری و فتنه‌گری
به دوزخ روی با دل‌افسری

۲۳۶. جریر ای امین! چون رساندی خبر
به تاریخ ماند به یاد سحر

۲۳۷. بگو: یا به جنگی، به شمشیر و خون
و یا بیعت آری به عهد و فسون

۲۳۸. که جنگ علی آتشی شعله‌ور
فکندد به باطل، به ظلم و خطر

۲۳۹. بگو: یا بمانی به راه درست
و یا در ضلالت شوی بی‌نشست

۲۴۰. جریر ای امین! تو گفتی تمام
به جان‌ها رساندی پیام امام

۲۴۱. جهان بشنود این پیام جلی
که باشد ز گفتار مولای علی

۲۴۲. علی آن امامی که تیغش به دست
برآرد ز باطل، در آرد به پست

۲۴۳. علی آن که عدلش جهان را فزود
به حق رهنمون شد، به باطل نبود

۲۴۴. جریر ای امین! تو شدی رهنمون
به تاریخ ماندی چو نوری فزون

۲۴۵. رساندی پیامش به شام و دیار
که مولاست تنها امام وقار

۲۴۶. بگو: ای معاویه! این راه نیست
که باطل بپاید، وفاگاه نیست

۲۴۷. که حق زنده ماند به تاریخ و دین
به نور ولایت، به عهد یقین

۲۴۸. اگر با علی بیعت آری، رهی
به جنّت روی با دل آگهی

۲۴۹. وگر دشمنی آری و فتنه‌گری
به دوزخ روی با دل افسری

۲۵۰. جریر ای امین! این پیام علی
به تاریخ ماند چو خورشید جلی

۲۵۱. رساندی پیامش به آیندگان
به جان‌ها شدی حجّت انس و جان

۲۵۲. بگو تا بدانند اهل جهان
که عدل است راه ره حق و هُدی

۲۵۳. و باطل بماند چو بادی به خاک
که جنّت بود جای اهل صفاک

۲۵۴. جریر ای امین! تو بیدار باش
به عهد وفادار و هشیار باش

۲۵۵. که این عهد عهدی‌ست با کردگار
به جان پاس دارش، مکن هیچ عار

۲۵۶. رساندی پیامش به اهل دیار
که حق زنده ماند به فضل بهار

۲۵۷. و باطل فرو ریزد آخر ز دست
که حق جاودان است و ماند به هست

۲۵۸. جریر ای امین! تو شدی رهنمون
به تاریخ ماندی چو خورشید و خون

۲۵۹. رساندی پیامش به دل‌های پاک
که باطل نپاید به چندی ملاک

۲۶۰. علی آن امام است کاندر جهان
بود مظهر دین، رهبر انس و جان

۲۶۱. نه جز او کسی را ولایت رواست
نه جز او کسی را امامت سزاست

۲۶۲. جریر ای امین! تو گفتی تمام
به جان‌ها رساندی پیام امام

۲۶۳. جهان بشنود این پیام جلی
که باشد ز گفتار مولای علی

۲۶۴. به تیغش چو آذر، به عدلش چو نور
به باطل دهد کیفر سخت و شور

۲۶۵. جریر ای امین! تو بیدار باش
به عهد وفادار و هشیار باش

۲۶۶. رساندی پیامش به شام و عراق
که حق زنده ماند به نور و وفاق

۲۶۷. بگو: ای معاویه! این راه نیست
که باطل بپاید، وفاگاه نیست

۲۶۸. علی حجّت دین، امام هُدی
به نورش جهان شد پر از روشنی

۲۶۹. جریر ای امین! تو حجّت رسان
که باطل نماند، نگیرد امان

۲۷۰. رساندی پیامش به مردان پاک
که عدل است رهبر، نه زر، نه هلاک

۲۷۱. بماند عمل، نیک یا بد رهین
که گیرد تو را روز حشر و دین

۲۷۲. جریر ای امین! تو شدی پاسدار
پیام ولایت، چراغ بهار

۲۷۳. رساندی پیامش به آیندگان
که باطل نپاید به چندی زمان

۲۷۴. علی آن امام است کاندر جهان
بود مظهر دین، رهبر انس و جان

۲۷۵. جریر ای امین! تو گفتی درست
به جان‌ها رساندی ره حق و جُست

۲۷۶. رساندی پیامش به هر انجمن
که حق زنده ماند به فضل و سخن

۲۷۷. بگو: یا بمانی به عدل و وفا
و یا در ضلالت شوی بی‌بقا

۲۷۸. که باطل نپاید، بماند خطا
که حق جاودان است به فضل خدا

۲۷۹. جریر ای امین! تو حجّت شدی
به تاریخ ماندی چو عبرت بدی

۲۸۰. رساندی پیامش به دل‌های پاک
که عدل است رهبر، نه زر، نه هلاک

۲۸۱. جهان بشنود این پیام جلی
که باشد ز گفتار مولای علی

۲۸۲. علی آن امام است کاندر جهان
بود حجّت دین، رهبر انس و جان

۲۸۳. جریر ای امین! تو شدی رهنمون
به تاریخ ماندی چو خورشید و خون

۲۸۴. رساندی پیامش به هر انجمن
که باطل نپاید به چندی سخن

۲۸۵. بگو: یا بمانی به عدل و صفا
و یا در ضلالت شوی بی‌بقا

۲۸۶. جریر ای امین! تو گفتی درست
به جان‌ها رساندی ره حق و جُست

۲۸۷. رساندی پیامش به آیندگان
که باطل نپاید به چندی زمان

۲۸۸. علی آن امام است کاندر جهان
بود مظهر دین، رهبر انس و جان

۲۸۹. جریر ای امین! تو شدی رهنمون
به تاریخ ماندی چو خورشید و خون

۲۹۰. رساندی پیامش به هر انجمن
که حق زنده ماند به فضل و سخن

۲۹۱. بگو: یا بمانی به عدل و وفا
و یا در ضلالت شوی بی‌بقا

۲۹۲. که باطل نپاید، بماند خطا
که حق جاودان است به فضل خدا

۲۹۳. جریر ای امین! تو حجّت شدی
به تاریخ ماندی چو عبرت بدی

۲۹۴. رساندی پیامش به دل‌های پاک
که عدل است رهبر، نه زر، نه هلاک

۲۹۵. جهان بشنود این پیام جلی
که باشد ز گفتار مولای علی

۲۹۶. علی آن امام است کاندر جهان
بود حجّت دین، رهبر انس و جان

۲۹۷. جریر ای امین! تو شدی رهنمون
به تاریخ ماندی چو خورشید و خون

۲۹۸. رساندی پیامش به هر انجمن
که باطل نپاید به چندی سخن

۲۹۹. بگو: یا بمانی به عدل و صفا
و یا در ضلالت شوی بی‌بقا

۳۰۰. جریر ای امین! تو گفتی درست
به جان‌ها رساندی ره حق و جُست

نتیجه‌گیری

نامه‌ی امیرالمؤمنین علی (ع) به جریر بن عبدالله، هرچند کوتاه است، اما دربردارنده‌ی پیامی بس بزرگ برای تاریخ و آیندگان می‌باشد. امام (ع) در این نامه معاویه را میان دو راه آشکار قرار می‌دهد:

  • راه بیعت و صلح؛ اما صلحی همراه با پذیرش حقیقت و ترک نیرنگ، که نتیجه‌اش عزت در دنیا و رستگاری در آخرت است.
  • راه جنگ و سرکشی؛ جنگی که پایان آن جز نابودی و خسران نخواهد بود.

این نامه نشان می‌دهد که امام علی (ع) هرگز در پی سلطه‌ی فردی یا قدرت‌طلبی نبود؛ بلکه رسالت خویش را در پاسداری از حق، عدالت، و حفظ وحدت امت می‌دید. از همین رو، نخست بیعت و تسلیم در برابر حق را پیشنهاد می‌کند و اگر نپذیرفتند، آنگاه به جنگ ناگزیر فرمان می‌دهد.

پیام اصلی این نامه برای همه‌ی عصرها آن است که:

  • حق پایدار است، هرچند یاران اندک باشند.
  • باطل فناپذیر است، هرچند سپاه و زر و زور انباشته باشد.
  • مسئولیت رهبران، پاسداری از عدالت و حقیقت است، نه معامله با دنیا.

امروز نیز این کلام امام (ع) همچون مشعلی فروزان ما را به راه حق می‌خواند و هشدار می‌دهد که فریب دنیا، قدرت و زر نخوریم؛ چرا که تنها سرمایه‌ی جاودانه‌ی انسان، عمل صالح و پیروی از حق است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی