رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی  نامه ای به کارگزار مکه

این نامه‌ی مهم (نامه ۶۷ نهج‌البلاغه به قُثَم بن عباس) 

مقدمه

نامه‌ی شصت‌وهفتم نهج‌البلاغه از امیرالمؤمنین علی(ع) خطاب به قُثَم بن عباس ـ فرماندار منصوب ایشان در مکه ـ، نمونه‌ای روشن از سیره‌ی علوی در مدیریت، اخلاق، سیاست و دین‌داری است. این نامه اگرچه در الفاظی کوتاه و موجز بیان شده، اما حاوی دستورالعملی جامع برای همه‌ی مدیران، کارگزاران و خدمتگزاران جامعه‌ی اسلامی است؛ به‌گونه‌ای که می‌توان آن را منشور حکومت دینی و اخلاقی در سرزمین امن الهی دانست.

در این منظومه‌ی سیصد بیتی، کوشش شده است تا مضامین و آموزه‌های این نامه‌ی گران‌قدر در قالب مثنوی حماسی ـ تعلیمی به شعر درآید. شاعر در این سروده‌ها، بر اهمیت نماز و عبادت، نقش اندرز و تعلیم، ضرورت حضور کارگزار در میان مردم، خدمت‌رسانی به حاجیان، و شیوه‌ی مدارا و رحمت در مدیریت تأکید کرده است.

این مثنوی نه تنها بازتاب‌دهنده‌ی روح نامه‌ی امیرالمؤمنین(ع) است، بلکه می‌کوشد در قالبی حماسی و زبانی شیوا، پیام جاودانه‌ی عدالت، تقوا و مسئولیت‌پذیری را به نسل امروز منتقل کند.

امید است این اثر، گامی کوچک در راه شناساندن فرهنگ علوی و سیره‌ی امامت در جامعه‌ی معاصر باشد.

 فهرست موضوعی مثنوی

۱. آغاز سخن و ستایش پروردگار (بیت ۱ تا ۱۰)
۲. جایگاه قُثَم بن عباس و مسئولیت فرمانداری مکه (بیت ۱۱ تا ۳۰)
۳. نماز و جمعه، ستون دین و اجتماع امت (بیت ۳۱ تا ۴۵)
۴. موعظه، تعلیم و تربیت دینی مردم (بیت ۴۶ تا ۶۵)
5. حضور در میان مردم و پاسخ‌گویی به نیازها (بیت ۶۶ تا ۸۵)
۶. خدمت به حاجیان و حرمت میهمانان کعبه (بیت ۸۶ تا ۱۱۰)
۷. بردباری، مدارا و مهربانی با مردم (بیت ۱۱۱ تا ۱۳۵)
۸. عدالت، امانت‌داری و پرهیز از ظلم (بیت ۱۳۶ تا ۱۷۰)
۹. اخلاص، تقوا و یاد قیامت در مدیریت (بیت ۱۷۱ تا ۲۰۰)
۱۰. الگوگیری از سیره‌ی امیرالمؤمنین علی(ع) (بیت ۲۰۱ تا ۲۳۰)
۱۱. پایداری در مسئولیت و جاودانگی نام نیک (بیت ۲۳۱ تا ۲۶۰)
۱۲. پیام جاودانه عدالت و ولایت علوی (بیت ۲۶۱ تا ۳۰۰)

 

فهرست

بخش اول: ستایش و وصیت کلی (بیت ۱–۱۰۰)

  • ستایش خدا و پیامبر
  • سلام بر امامان اهل یقین
  • وصیت به فرزند و اهمیت صبر و یقین
  • سفارش به تقوا، زهد و عبادت
  • نصیحت به حق‌گویی و یاری مظلوم
  • تأکید بر یاد معاد و دوری از فریب دنیا
  • اهمیت نماز و قرآن در زندگی

بخش دوم: عدالت و رفتار با مردم (بیت ۱۰۱–۲۰۰)

  • اهمیت رعایت عدالت در حکومت
  • نرم‌خویی، بردباری و حلم فرماندار
  • حمایت از مظلومان و خدمت به حاجیان
  • مشورت با اهل خرد و تصمیم‌گیری حکیمانه
  • پرهیز از ظلم، تندی و فریب
  • روشن‌سازی مسیر مردم با اخلاق و عدالت

بخش سوم: هشدار نهایی و یاد خدا (بیت ۲۰۱–۳۰۰)

  • تأکید مجدد بر یاد خدا و تقوا
  • یادآوری مسئولیت فرماندار در هدایت مردم
  • استمرار رعایت عدالت و حلم در همه امور
  • اهمیت نرم‌خویی و مهربانی با مردم
  • پایان حماسی با تأکید بر ولایت و یاد امام علی(ع)

مثنوی حماسی نامه قُثَم بن عباس

به نام خداوند یکتای داد
که او را ز مهر و ز حکمت نهاد

ز یاری که او را امیری بداد
به مکه، قُثَم را، دلی شاد کرد

نوشت از دل آسمانی، علی
امیر همی، رهبر معنوی

بپا دار نماز خدا را به جمع
به محراب کن دیده‌ها را چو شمع

به جمعه ز ایمان، تو پرچم بزن
دل خسته را با دعا، مرهم بزن

موعظه کن و پند بر خلق گوی
که جان‌ها شود زین سخن‌ها بشوی

به مجلس نشین با دل و با وقار
که باشی برای همه در کنار

بخواه از تو هر کس، تو یاری رسان
که حاجت برآری به لطف و بیان

به حج چون بیایند مهمان حق
گشا حلقه‌ی شور ایمان حق

بده آگهی، ره نمایی به جمع
که آید ز گفتار تو نور و شمع

به مشورت ای یار، با خلق باش
ز دانش درون، چشمه‌ای پاک باش

به آنچه بود سودِ مردم، بکوش
ز عدل و کرامت، به دل‌ها بنوش

مدارا نما با دل مردمان
که نزدیک کعبه‌ست تختت، جهان

خدا خانه‌اش را امان آفرید
همه خلق را سوی آن ره برید

تو ای جانشین نبی در حرم
بیاور به مردم صفای کرم

نه با تندخویی، نه با خشم و کین
که اینجا حریم خداوند بین

ز کردار پاکت شود دین قوی
که آیینه‌ای از نبی، مرتضی

قُثَم بشنو این نامه‌ی جاودان
که آید ز روح امام جهان

چو خورشید عدل است فرمان علی
چراغ ره راست مردان علی

به هر دل بکار از محبت نهال
که گردد ثمر، عاقبت وصال

خدا را گواه است و فرجام کار
که حق با تو باشد، بماند به دار

مدیریت این است، ای نیک‌بخت
که با خلق باشی چو یاری سخت

به دنیا مکن دل، به مردم ببخش
که نیکی به جان‌هاست چون آب و شَخ

قُثَم، جان به فرمان مولی سپار
که جاوید گردد ز حق افتخار

سلام خدا بر امیر حجاز
که پیغام او ماند تا روز راز

۳۱. امیری به مکه چو بر دوش توست
به عدل و صفا کار دین برفروست

۳۲. مبادا که ظلمی ز دستت رسد
که نفرین مظلوم، آسمان بشنود

۳۳. به هر کوی و برزن نظر کن درست
که هر جا فقیر است، دستش ببُست

۳۴. ز بیت‌المالش دهی با امان
که نان یتیم است و قوت گمان

۳۵. به حق، خویشاوند و بیگانه‌ای
همه بنده‌ی خالق یکتایی

۳۶. مبادا تفاوت نهی در عطا
که باطل شود عهد و شرع خدا

۳۷. چو حاجی ز راه دراز آیدت
به آغوشِ مهرت پناه آیدت

۳۸. مکن سخت‌گیری بر او ای امین
که میهمنِ کعبه است با دل غمین

۳۹. به موسم چو طوفان ز خلق آیدت
صبوری کن، ای مونس و یاورت

۴۰. تو مأمورِ رحم و کرامت بمان
که با خلق، رحمت بُوَد پایدار

۴۱. به هر کار با عقل و تدبیر باش
نه با خشم و تندی، که تقصیر باش

۴۲. به یاران خود درس حلم و صفا
بیاموز تا عدل گردد به پا

۴۳. قُثَم! پند مولا به جانت بگیر
که جان‌ها ز این پند گردد منیر

۴۴. تو پاسدار مکه، حریم خدا
بر آیین تو، چشم امت گوا

۴۵. مبادا که لغزشی آید پدید
که دشمن به باطل، سخن‌ها کشید

۴۶. تو آیینه‌ی مرتضی در حرم
به گفتار و کردار، سرشار از دم

۴۷. به محراب چون با خدا رو کنی
دل خسته را در دعا شاد کنی

۴۸. شبانگاه بر سجده باشی مدام
که از تو بماند به مردم پیام

۴۹. عبادت، تو را ره دهد سوی عدل
که با عدل گردد روان خلق سهل

۵۰. قضاوت اگر پیش تو شد درست
نگه دار قانون یزدان به دست

۵۱. به شکوه و قدرت فریبت نده
که این تخت دنیا به یک دم رود

۵۲. چو یادی کنی از قیامت، دلت
رها گردد از دام ظلم و فِتَت

۵۳. گواه است پروردگار از نهان
که بی‌وقفه بنویسدت در جهان

۵۴. پس ای نیک‌بخت و امین خدا
مدیریتت کن به تقوا و صفا

۵۵. جهان هرچه دارد فناپذیر است
همان باقی آن، عدل و تدبیر است

۵۶. به قسط و عدالت، بقا می‌برند
به ظلم و جفا، خلق جا می‌سپرند

۵۷. تو فرزند عباس، یار نبی
به اخلاص، شو یاور معنوی

۵۸. چو اهل حجاز از تو امیدمند
مدارا کن و لطف و رحمت ببند

۵۹. ز گفتار نیکو چراغی بساز
که جان‌ها بگیرد ز مهرت نواز

۶۰. به پیر و جوان احترام آر تو
که عزت دهد نزد یزدان، تو را

۶۱. به نامحرمان تندخویی مکن
که آیینه‌ی کعبه غبارش نشد

۶۲. اگر فتنه‌جویان پدید آمدند
به حلم و خرد ریشه‌شان برکنند

۶۳. به شمشیر تنها مکن کار دین
که دین ز محبت شود دلنشین

۶۴. مبادا غرورت به دام افکند
که شیطان ز نخوت، هلاکش کند

۶۵. تو ای قُثَم، این عهدِ مولا به یاد
که اوست امامی ز نسل سجاد

۶۶. جهان را به چشم امانت نگر
نه جای غرور است و نه محل شر

۶۷. ز کار تو آید صدا تا به عرش
که هر خدمتت بوی تقوا برَش

۶۸. به فرمان علی چون عمل آورید
درخت سعادت ثمر پرورید

۶۹. سلامی به تو داد شاه نجف
که بگرفت بر دوش تو بار شرف

۷۰. چو داری تو فرمان مولا به دست
به هر لحظه‌ات نور ایزد بجست

۷۱. ز مردان تاریخ نامت برند
که در خدمت دین علم برفرازند

۷۲. مبادا ز غفلت، زمین‌گیر شوی
که از بار مسئولیت پیر شوی

۷۳. به یاران خود مهرورزی نما
که گردند یاور به هر ماجرا

۷۴. تو حاکم نه بر جسم مردم، برون
تو حاکم بر جان و بر قلب خون

۷۵. چو دل را به حکمت بیاراستی
به عدل و کرامت، جهان خواستی

۷۶. قُثَم! جانِ مکه به جان تو بست
تو هم عهد مولا به ایمان ببست

۷۷. به فرمان مولا بمان پایدار
که گردی به دنیا و عقبی سوار

۷۸. جهان بگذرد، نام نیکو بماند
به یاد تو، هر نسل قصه بخواند

۷۹. به راستی و خدمت اگر سرکنی
به عرش خداوند ره برکنی

۸۰. علی گفت: «ای جان، نصیحت شنو
ره خدمت و رحمت به مردم بجو»

۸۱. تو چون سایه‌ی کعبه‌ای ای امین
پناه دل مؤمن و کافر همین

۸۲. چو با عدل باشی، حرم ایمن است
که این وعده‌ی پروردگار من است

۸۳. به گیتی بماند ثنای تو هم
که گفتند مولا سپردت قلم

۸۴. نه تنها به مکه تو را دیدند
که در سیره‌ات مکتب آموختند

۸۵. مدارا و حلم است شمشیر تو
نه خنجر، نه زخم، نه زنجیر تو

۸۶. تو با خلق، یک چشمه‌ی مهر باش
که رحمت به جان‌های مؤمن فزاش

۸۷. به دوران کوتاه، جاوید مکن
که نام نکو بهتر از زر و زن

۸۸. ز دنیا تو تنها امانت بگیر
که فردا به داور جوابش بگیر

۸۹. قُثَم! یاد کن محشر و روز سخت
که باشد نجاتت فقط در درخت

۹۰. درختی که ریشه‌اش عدل علی است
ثمرهای آن رحمت و منجلی است

۹۱. پس ای بنده‌ی حق، به تقوا بمان
که جانت بود بر امانت گمان

۹۲. چو در کعبه باشی، ز حق شرم دار
که هر لحظه‌ات دیده‌بان است یار

۹۳. جهان هر چه دارد به پایان رسد
ولیکن عدالت ز جان‌ها رَسَد

۹۴. تو هم بر وصیت وفادار باش
که این است سرمایه، سرمایه‌فاش

۹۵. به فرمان مولا وفا کرده‌ای
کلید امانت به کف برده‌ای

۹۶. قُثَم! از علی یاد کن دم به دم
که نامش بود زنده در هر قلم

۹۷. جهان را اگر روشنایی بُوَد
ز نور ولایت، حکایت شود

۹۸. سلام خدا بر امام حکیم
که گفتی به تو راه، با صد نسیم

۹۹. قُثَم! تا قیامت به یاد آوری
که فرمان علی را به دل پروری

۱۰۰. چنین گشت کامل سخن‌های او
که ماند به تاریخ، نامش نکو

۱۰۱. ز گفتار مولا چراغی برافروز
که روشن شود راه مردم به روز

۱۰۲. به شب هم به محراب، راز و نیاز
بود مایه‌ی قوت دل در نماز

۱۰۳. مبادا که غفلت، دلت را ربود
که شیطان به غفلت، کمین‌ها گشود

۱۰۴. چو در خدمت خلق باشی مدام
بماند ز تو بر جهان نیک‌نام

۱۰۵. قُثَم! پاسدار امانت بمان
که خشم خدا بر خیانت گمان

۱۰۶. اگر پادشه باشی و بی‌وفا
نماند ز تو جز سراب جفا

۱۰۷. به حق، عدل مولا چراغت شود
که در ظلمت این جهان، ره‌نما بود

۱۰۸. قضاوت چو کردی، به انصاف کن
نه با میل و خویش و نه با خوی مَن

۱۰۹. به هر لحظه اندیشه کن در سرانجام
که داور تو را می‌رسد روز و شام

۱۱۰. به یاد آور ایام احمد نبی
که با خلق می‌زیست با مهتبی

۱۱۱. تو از خاندان رسول خدایی
پس آیینه‌ی مهر و تقوای مایی

۱۱۲. مبادا فراموش گردد رسالت
که مقصد همین است، ای یار، غایت

۱۱۳. چو مردم به سوی تو آیند شاد
تو هم بر دلت کین و خشم مباد

۱۱۴. به لبخند و لطف، آشتی کن همیشه
که از آشتی، فتنه گردد رَمیه

۱۱۵. قُثَم، این نصایح چو در جان کنی
به درگاه یزدان تو مهمان کنی

۱۱۶. نگویم تو را جز ره تقوا و عدل
که این است دستور مولای سَعد

۱۱۷. به گوش همگان بانگ مولا رسان
که با عدل باید، حکومت بمان

۱۱۸. به هر کار، نام خدا بر زبان
که از اوست پیروزی و کامران

۱۱۹. ز دنیا مگیر ای پسر، حرص و سود
که هر حرص، انسان به آتش فزود

۱۲۰. تو را داد حق فرصتی بی‌کران
که پرورد مردم، چو باغی جوان

۱۲۱. به شاخه اگر آب تقوا دهی
به ثمر، درخت سعادت دهی

۱۲۲. ولی گر به بیداد آری خلایق
به نفرین بدل گردد آن‌ها، حقایق

۱۲۳. مبادا که خویشاوندانت، قُثَم
به ظلمت کشانند در حکم هم

۱۲۴. به هر کس به میزان حق می‌سپار
نه با حب و بغض، و نه با غبار

۱۲۵. اگر با عدالت شوی یار خلق
نویسند فرشتان به دفتر شفق

۱۲۶. ولی گر ز انصاف غفلت کنی
به آتش جهنم اقامت کنی

۱۲۷. قُثَم! در حرم پاسبان خداست
تو خدمتگزار خلایق سزاست

۱۲۸. مبادا که تندی کنی بر کسی
که آه دلش بشکند بی‌کسی

۱۲۹. به یاد آور ایام بیچارگان
که باشد به حکمت، دل مهربان

۱۳۰. به محراب چون دیده بر حق نهی
جهان را به آیینه‌ی عدل، دهی

۱۳۱. ز دنیا نه ماند جز افسانه‌ای
بماند فقط عدل و مردانه‌ای

۱۳۲. چو حاجی به بیت‌الله آید فرود
تو را خدمت او، عبادت شمود

۱۳۳. به مجلس به رحمت، پذیرای او
که مهمان یزدان بود، جانِ او

۱۳۴. ز تدبیر تو، خلق آرام یابند
به یادت، هزاران دعاها بخوانند

۱۳۵. چو لبخند بر چهره حاجی نشاندی
به عرش خداوند، نوری فشاندی

۱۳۶. تو را گفت مولا: «به حلم و شکیب
ره روشن است و سعادت، قریب»

۱۳۷. به حلم است پاداش کار امیر
که با صبر گردد زمین دل، خمیر

۱۳۸. اگر در برابر تو فتنه‌گر
پدید آید و افکندی خطر

۱۳۹. به عدل و به دانش، جوابش بده
نه با خشم و قهر و نه با گِله

۱۴۰. که دشمن به نادانی آتش زند
تو با عقل، آن شعله خاموش کُن

۱۴۱. قُثَم! پاس دار عهد مولا مدام
که آن است سرمایه‌ی صبح و شام

۱۴۲. اگر ره کنی جز به فرمان او
به تاریکی افتی چو بی‌جلوه‌جو

۱۴۳. تو بر تخت مکه، به تقوا نشین
که عزت بماند ز این دین‌بین

۱۴۴. مبادا ز شیطان فریبی بری
که او فتنه‌آموز و مکری گری

۱۴۵. به یاد آر، مولا تو را خوانده است
که با عدل، دین را نگه داشته است

۱۴۶. به میدان تاریخ نامت بماند
اگر با عدالت به مردم برآید

۱۴۷. قُثَم! بر دل خویش فرمان مکن
که دل‌خواه تو ره به شیطان زند

۱۴۸. به فرمان حق، راه روشن بجوی
که هر دم تو را از خطا بازخوی

۱۴۹. به هر کار نیکو، امید آورید
که پاداش نیکو از آن بنگرید

۱۵۰. به هر کار، آغاز کن با سلام
که ماند ز تو خیر در هر مقام

۱۵۱. چو یاری رساندی به مردم به جان
خدا یار تو باشد اندر جهان

۱۵۲. چو دستی بگیری به نیکو طریق
بهشت است مزد تو در آن رفیق

۱۵۳. مبادا ز فریاد محرومان غافل شوی
که آتش شود گر به بالا روی

۱۵۴. به مردم اگر نان و شادی دهی
به تاریخ، نام بزرگی نهی

۱۵۵. تو را گفت مولا: «قُثَم! هوش دار
که با حلم و عدل است راه دیار»

۱۵۶. جهان می‌سپارد به تو امتحان
که در آن به تقوا شوی جاودان

۱۵۷. چو خدمتگزاری، به حق می‌کنی
به نزد خداوند، پی می‌کنی

۱۵۸. مبادا غرور از دلت ره برد
که هرکس به نخوت، به خاک افتد

۱۵۹. به انصاف، گر داوری در کلام
بهشت است مزد تو در آن مقام

۱۶۰. قُثَم! همچو خورشید، روشن بتاب
که مردم ببینند راه صواب

۱۶۱. چو باران، به هنگام حاجت ببار
که تشنه دلان را رسانی به کار

۱۶۲. تو را گفت مولا: «ره خدمت است
که باقی بماند، نه ملک و نشست»

۱۶۳. به لبخند بر جان مردم ببخش
که لبخند تو زخم‌ها را برَش

۱۶۴. اگر در دلت نور رحمت بماند
جهان بر عدالت، عمارت بماند

۱۶۵. قُثَم! صبر کن در بلای زمان
که صبر است سرمایه‌ی جانِ جهان

۱۶۶. به مشورت از اهل دانش بپرس
که با عقل گردد رهت بی‌گزند

۱۶۷. به رأی و به رأفت، حکومت کن
که باشد خداوند یارت کنون

۱۶۸. مبادا به مردم جفا روا داری
که آتش درون جان خود برکاری

۱۶۹. به حق، یاد کن لحظه‌ای از فقیر
که او را به مهرت، توان و دلیر

۱۷۰. قُثَم! با یتیمان مدارا نما
که اشکش به نزد خدا، کیمیاست

۱۷۱. به درماندگان چون پناهی دهی
به عرش خداوند راهی دهی

۱۷۲. به گفتار نیکو، دلی شاد کن
به کردار نیکو، جهان آباد کن

۱۷۳. تو پاسدار عهد رسول خدایی
به عدل و کرامت، چراغ هدای

۱۷۴. مبادا فراموش گردد وصیت
که این است راه نجات و حقیقت

۱۷۵. جهان را به مهر و به عدل آرای
که ماند از تو در زمین، آشنای

۱۷۶. به ظلمت مبین، نور مولا بتاب
که راه تو گردد بهشتی شتاب

۱۷۷. قُثَم! پاس دار امانت مدام
که باشد وصیت به صبح و به شام

۱۷۸. به فرمان علی چون عمل کرده‌ای
جهان را به عدل آب بُرده‌ای

۱۷۹. ز تاریخ، نام تو ماند بلند
اگر بر ره مولا شوی سودمند

۱۸۰. تو را گفت مولا: «ز مردم جدا
مده خویشتن را به نخوت سوا»

۱۸۱. به مجلس نشین با دل و با وقار
که باشد خداوند یارت، به کار

۱۸۲. ز هر فتنه‌جو روی گردان به حلم
که حلم است سررشته‌ی دین و علم

۱۸۳. قُثَم! راه تقوا به تو باز شد
که از عدل و حلم، دل سرافراز شد

۱۸۴. اگر پاسداری، بهشتی شوی
اگر بی‌مدارا، در آتشی شوی

۱۸۵. به حج، با دل خسته‌ی حاجیان
به مهر و به خدمت، بُوَد هم‌زبان

۱۸۶. مبادا ز خدمت خموش ای امین
که خدمت بود راه رضوان، یقین

۱۸۷. چو بر تخت قدرت نشستی به عدل
بماند به تاریخ نامت به نخل

۱۸۸. به جان گر وفا کن به فرمان دین
بهشت است مأوا و دارالقرار

۱۸۹. قُثَم! این وصیت ز مولا شنو
به هر لحظه در جان خود تازه کن

۱۹۰. که هرکس به تقوا شود رهنمون
به فردوس برتر شود هم‌نشین

۱۹۱. به یاران بگو جز به عدل و وفا
نراند کسی بر ره دین، خطا

۱۹۲. مبادا که از ره به باطل روی
که از عدل و ایمان به دور شوی

۱۹۳. جهان با همه شور و زیبایی‌اش
به یک دم شود خاک، بر جای‌اش

۱۹۴. بماند فقط عدل و خدمت به خلق
که این است سرمایه‌ی یزدان و رزق

۱۹۵. قُثَم! در ره حق اگر پا نهی
به صدها جهان جاودانه رهی

۱۹۶. به فرمان مولا، مدام استوار
که باشی در این ره، چو کوه وقار

۱۹۷. چو خدمت کنی، عزتت بیشتر
که خدمت بود راه مردانگر

۱۹۸. مبادا که سستی کنی در جهاد
که از سستی آید به دین انحداد

۱۹۹. قُثَم! یاد کن نام مولا علی
که اوست امام و چراغ جلی

۲۰۰. سلامی به مولا که تا حشر و حشر
بماند ز نامش چراغ بشر

۲۰۱. قُثَم! چون امیری به فرمان حق
بیاویز دلت را به آیین حق

۲۰۲. مبادا که اندیشه‌ی دنیا پرست
به دام آورد جانت از راه بست

۲۰۳. به تقوا، کلید سعادت به دست
که بی‌تقوایی بر دلت شب شکست

۲۰۴. تو را گفت مولا: «خدا را نگر
که هر دم به چشم تو آید به بر»

۲۰۵. به هر کار یادت بود ای خدا
که او هست آغاز و انجام ما

۲۰۶. چو بر تخت دنیا بمانی قلیل
به اندیشه‌ی فردا بماند جمیل

۲۰۷. مبادا فریبت دهد سیم و زر
که دنیا بود بی‌وفا، بی‌اثر

۲۰۸. قُثَم! هرچه دانی، به مردم رسان
که علم است چراغ شب انس و جان

۲۰۹. به دانش چو دل‌ها منور کنی
جهان را ز جهل، برون آور

۲۱۰. به خطبه، بیاموز مردم صفا
که خطبه بود راه دین و بقا

۲۱۱. به ذکر خدا جان‌ها آرام گیر
که یاد خدا دفع هر غم شود

۲۱۲. مبادا که غیبت کنی یا دروغ
که آتش شود زان همه خلق سوخت

۲۱۳. به کردار نیکو به مردم بمان
که کردار نیکوست تاج جهان

۲۱۴. قُثَم! هر نفست امانت خداست
که از آن بپرسد به روز جزاست

۲۱۵. به هر مجلس اندر، تو ساده نشین
نه مغرور شو و نه بی‌تمکین

۲۱۶. به لبخند، درهای رحمت گشا
که لبخند، باشد کلید صفا

۲۱۷. اگر دشمنی کردی از راه کین
تو را ننگر و باش با او به دین

۲۱۸. مبادا که تندی بر آنان کنی
که رحمت ز دل‌ها گریزان کنی

۲۱۹. تو را گفت مولا: «به نیکی بمان
که نیکی کلید بهشتِ جهان»

۲۲۰. قُثَم! صبر کن بر بلای زمان
که صبر است سرمایه‌ی جانِ جهان

۲۲۱. چو حاجی به سویت فرود آیدت
به لبخند شیرین پناه آیدت

۲۲۲. تو چون میزبان خدای جهان
به مهمان نمایی وفا بی‌کران

۲۲۳. به نیکی پذیرای او باش، زود
که حاجی رسول است از راه دور

۲۲۴. مبادا که در موسم حج به کین
بگیری ره سخت بر حاجی دین

۲۲۵. به صبر و مدارا، دلش شاد کن
به رحمت، ز اندوه آزاد کن

۲۲۶. قُثَم! هر قدم چون به مسجد روی
به یادت رسد پروردگار غیور

۲۲۷. به قرآن تلاوت کن ای نیک‌سر
که نورش برد ظلمت از چشم و بر

۲۲۸. به هر جمع، قرآن چراغی ببر
که جان‌ها بمانند بر نور، سر

۲۲۹. به دانشگران مشورت کن مدام
که دانش بود مایه‌ی فتح و کام

۲۳۰. مبادا که تنها ز رأی خودی
ببندی ره عقل و دربودی

۲۳۱. قُثَم! کار دنیا چو خوابی گذار
که باقی نماند ز او جز غبار

۲۳۲. به مولا وفادار و فرمان‌پذیر
که مولاست در دین، ره‌نقش و پیر

۲۳۳. جهان هرچه دارد، به پایان رسد
ولیکن ولایت ز جان‌ها رسد

۲۳۴. تو با نور مولا چراغی برافروز
که مردم شوند از دل تیره روز

۲۳۵. به هر کس نکو باش و مهربن
که مهر است سرمایه‌ی جانِ من و تو

۲۳۶. قُثَم! با یتیمان مدارا بکن
به اشکش، دل از غصه یک‌سو بکن

۲۳۷. به لبخند او جانت آباد شود
به رحمت، زمین هم پر از داد شود

۲۳۸. مبادا ز فریاد درویش دور
که فریاد او بشکند سنگ و سور

۲۳۹. به نیکی چو دستی بگیری، بمان
که نیکی بود شافع روز جان

۲۴۰. قُثَم! هم چو خورشید روشن بتاب
به تاریک دل‌ها نشان ده صواب

۲۴۱. به باران کرم، تشنه‌جان را سیراب
که باران بود مایه‌ی باغ و آب

۲۴۲. تو را گفت مولا: «مدیری به عدل
که با عدل گردد جهان همسدل»

۲۴۳. چو عدل آید، ایمان شود پایدار
به باطل، نیارد کسی رهگذار

۲۴۴. قُثَم! از علی یاد کن دم‌به‌دم
که یادش بود نور در هر قلم

۲۴۵. به سیره‌ی مولا ره دین بجوی
که با او شود راه تقوا به کوی

۲۴۶. به محراب شب‌ها عبادت نما
که شب رازگوی است با ربّ ما

۲۴۷. چو اشکی به نیم‌شب از دیده ریخت
به درگاه رحمان دعایت پذیرفت

۲۴۸. قُثَم! هر دلت را به قرآن ببند
که قرآن بود بهترین همدمند

۲۴۹. مبادا ز آیین مولا بری
که جز با ولایت، به جنت نری

۲۵۰. به فرمان، دل را بسپار ای امین
که فرمان خداست ره راستین

۲۵۱. قُثَم! بر زمین ماند نامت بلند
اگر با عدالت شوی سودمند

۲۵۲. به هر کار نیکی، چراغی برافروز
که در ظلمت، ره‌یاب گردد هنوز

۲۵۳. به یاد آور این عهد پروردگار
که از بندگان خواست عدل و وقار

۲۵۴. به عهد وفادار باشی مدام
که بی‌عهدگی مایه‌ی ذلت و دام

۲۵۵. قُثَم! رهرو حق اگر باشی
به فردوس برتر رها باشی

۲۵۶. چو خدمتگزاری، به مردم کنی
به رضوان الهی تو راهی کنی

۲۵۷. مبادا که در سستی و تنبلی
فریفته شوی بر ره باطلی

۲۵۸. به کوشش بگیرند مردان جهان
که کوشش بود کلید هر کامران

۲۵۹. قُثَم! با تلاش است دین پایدار
به کوشش، توانی به عرش گذار

۲۶۰. به هر کار از خالق یاری بجوی
که بی یاری او نشود هیچ کوی

۲۶۱. مبادا فراموش گردد دعا
که بی‌دست یزدان نیاید شفا

۲۶۲. به هر جمع، نام خدا بر زبان
که نامش بود مایه‌ی جانِ جان

۲۶۳. قُثَم! با تقواست عزت بلند
که بی‌تقوایی ره به خواری رساند

۲۶۴. به راستی و اخلاص، مردانه باش
که بی‌راستی دین تو بی‌پناه

۲۶۵. چو در عهد خود راست باشی به جان
خداوند یار تو باشد عیان

۲۶۶. مبادا خیانت کنی در امانت
که نفرین رسد بر تو تا روز آخرت

۲۶۷. قُثَم! هر نفس فرصت زندگی است
که باید به تقوا شود بندگی است

۲۶۸. چو یک دم به غفلت ز راه اوفتی
به صد دشت فتنه درون اوفتی

۲۶۹. پس ای بنده‌ی حق، بیدار باش
به هر دم، خدا را طلبگار باش

۲۷۰. به خدمت اگر شب و روزی کنی
به تاریخ، نام نکو می‌کنی

۲۷۱. قُثَم! با کرامت، جهان ساز کن
به نیکی در این ره، درآواز کن

۲۷۲. که هرکس به خدمت شود جاودان
به رضوان رسد در بهشتِ جنان

۲۷۳. مبادا که با خشم رفتار کنی
که رحمت ز دل‌ها گریزان کنی

۲۷۴. تو را گفت مولا: «مدارا، کلید
که با آن بماند دل خلق، شید»

۲۷۵. قُثَم! از مدارا دل آکنده کن
که با آن جهان را پراکنده کن

۲۷۶. به حلم است بنیاد هر کار دین
که با حلم گردد دل‌ها قرین

۲۷۷. چو با مردم از مهر رفتار کنی
به دل، آتش کینه خاموش کنی

۲۷۸. قُثَم! هرچه گفتی به کردار کن
که گفتار بی‌کرده بیداد کن

۲۷۹. به کردار نیکو بمان یار دین
که کردار باشد نشان یقین

۲۸۰. مبادا دوگویی به گفتار خویش
که دوگویی آرد نفاق و رَویش

۲۸۱. قُثَم! یک‌رنگی به دین شرط توست
که بی‌رنگی آن ره به خواری نکوست

۲۸۲. به عهد خدا و رسول وفا
که این است سرمایه‌ی دین خدا

۲۸۳. چو با عدل و تقوا شوی هم‌نوا
به عرش خداوند گردی سزا

۲۸۴. قُثَم! جان خود وقف خدمت بکن
که خدمت بود راه عزت، سخن

۲۸۵. مبادا که عمری به غفلت بری
که از غفلت آتش به جان پروری

۲۸۶. چو هر روز را فرصتی نو بدانی
به تقوا و خدمت، رهی جاودانی

۲۸۷. قُثَم! با دعا شب به صبح آور
که با یاد یزدان دلت پر ز نور

۲۸۸. به روزت، به مردم مددکار باش
که در خدمت، یابی ز رحمت تلاش

۲۸۹. چو شب در عبادت شوی مستدام
به روزت توانی کنی خدمت عام

۲۹۰. مبادا که بی‌ذکر، روزت رود
که روز بی‌ذکر، چو شب شود

۲۹۱. قُثَم! با دل مؤمنان همدمی
به مهر و کرامت چو یک عالمی

۲۹۲. چو دیدی که حاجی به کعبه رسید
به خدمت، دلش را ز غم برچرید

۲۹۳. تو چون دستگیرش شوی در نیاز
بهشتی شوی در جهان بی‌مجاز

۲۹۴. قُثَم! پاس دار حریم خدا
که پاسش بود راه دین و صفا

۲۹۵. مبادا به مکه جفا آشکار
که مکه حریم است و دارالقرار

۲۹۶. به اخلاص، خدمت کن ای نیک‌مرد
که اخلاص، باشد چراغ خرد

۲۹۷. قُثَم! با ولایت به راه بمان
که بی‌آن، رهی نیست جز سوی زیان

۲۹۸. به یاد علی، هر نفس روشنی است
که یادش چراغ ره آدمی است

۲۹۹. به هر عصر، نامش بماند بلند
که مولاست میزان عدل و پسند

۳۰۰. قُثَم! بر وصیت، وفادار باش
که این است سررشته‌ی دین و فاش

 نتیجه‌گیری

نامه‌ی امیرالمؤمنین علی(ع) به قُثَم بن عباس، گرچه در ظاهر کوتاه است، اما در حقیقت منشوری جامع برای حکومت‌داری، اخلاق فردی و اجتماعی، و خدمت‌گزاری به خلق خدا به شمار می‌رود. در این نامه، امام(ع) به فرماندار خود در مکه سفارش‌هایی می‌کند که هرکدام چراغی برای راه آیندگان است:

  • اقامه‌ی نماز و جمعه به‌عنوان ستون دیانت و وحدت امت؛
  • موعظه و آموزش، که غذای روح مردم و ضامن هدایت آنان است؛
  • همراهی، حضور و پاسخ‌گویی به مردم، تا حکومت از توده جدا نشود؛
  • خدمت‌رسانی به حاجیان، که میهمانان خدا و کعبه‌اند؛
  • مدارا و مهربانی، که اساس مدیریت در حرم امن الهی است؛
  • و سرانجام، عدالت، تقوا و یاد قیامت، که روح همه‌ی این وظایف به شمار می‌رود.

این منظومه‌ی سیصد بیتی کوشید تا در قالب شعر حماسی و تعلیمی، پیام جاوید امام(ع) را بازگو کند؛ پیامی که محدود به زمان و مکان نیست، بلکه برای همه‌ی نسل‌ها آموزنده و الهام‌بخش است.

امروز نیز جامعه‌ی ما، همچون دیروز، نیازمند آن است که مسئولان و کارگزاران، سیره‌ی علوی را چراغ راه خویش سازند؛ زیرا تنها با عدالت، اخلاص و خدمت‌گزاری صادقانه است که می‌توان امنیت، آرامش و معنویت را در جامعه پایدار کرد.

پس این مثنوی یادآور می‌شود که کلام امام(ع) نه سخنی تاریخی، بلکه حقیقتی جاودانه است که در هر عصر و نسل باید به گوش جان شنیده شود.

تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

نامه ای به قثم بن عباس
این همان نامه‌ی ۶۷ نهج‌البلاغه است که امیرالمؤمنین(ع) به قُثَم بن عباس ـ فرماندار خود در مکه ـ نوشتند. در ادامه ترجمه‌ی کامل آن را برایتان می‌آورم:

نامه امام علی(ع) به قُثَم بن عباس (نهج‌البلاغه، نامه ۶۷)

از بنده‌ی خدا، علی امیرالمؤمنین، به قُثَم بن عباس:

نماز را در میان مردم (مکه) به پا دار، و روزهای جمعه را برپا دار.
برای مردم، موعظه و اندرز داشته باش، و آنان را پند ده.
با ایشان در مجالس و نشست‌ها حاضر شو و در دسترس آنان باش.
نیازهای مردم را برآور، و حاجت‌هایشان را بر زمین مگذار.

برای حاجیان، در موسم حج، جلسه‌ای عمومی بگشا، آنان را آگاه ساز و با آنان به مشورت بنشین.
در آنچه برایشان سودمند است با ایشان همکاری کن، و نیازهایشان را برآور.

با مردم به نیکی و بردباری رفتار کن؛ چراکه تو در جوار خانه‌ای هستی که خداوند آن را برای مردم محلّ امن قرار داده، و آنان را از سراسر دنیا به سوی آن فرا خوانده است.

وَ السَّلام.

این متن نشان می‌دهد که حضرت علی(ع):

  • عبادت و معنویت (نماز جماعت و جمعه) را اساس حکومت می‌دانست.
  • بر موعظه و تعلیم عمومی تأکید داشت.
  • فرماندار را موظف به همراهی، دسترسی و پاسخ‌گویی به مردم می‌کرد.
  • به خدمت‌رسانی به حاجیان و حفظ کرامت آنان توصیه می‌کرد.
  • و در نهایت، بردباری و نرمی با مردم مکه را شرط اصلی حکومت در حرم الهی دانست.

تهیه و تنظیم 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
قصیده در سیره و اخلاق نبوی

در حال ویرایش 

به نام خدای یکی، آفرین
که او هست منشأ به هر آفرین

فرستاد احمد، چراغ جهان
به نورش فروزید راهِ روان

رسولی که قرآن چو جان در کلام
ز گفتار او شد حقیقت تمام

کمالش همان آیه‌ی «إِنَّکَ» است
که بر خلق، رحمت، سراپای و شَک است

ز اخلاق او، کوه شرمنده شد
دل سخت، در مهر او بنده شد

تواضع نمود و سرافراز گشت
به عدل و صفا دین حق باز گشت

ز بخشش، درِ رزق‌ها واگشود
به هر درد دل، مرهمی بس سرود

نه زخمی به دل زد، نه آزار داد
به دشمن فقط رحمت یار داد

به سجده شب و گریه تا صبح دم
به اخلاص می‌سوخت در جان و تن

به یاران، چو پدری مهربان
به اطفال، چو باغی پر از ارغوان

خدیجه پناهش، علی دستگیر
به ایمان، جهانی شدش مستنیر

اگر خلق را مایه‌ی رستگار
به اخلاق او بود، تا روزگار

صلواتی فرستید بر آن حبیب
که او بود در عرش، محبوب و قریب

به نام خدایی که جان آفرید
دل از مهر و عشقش زبان آفرید

فروغی فکند از صفات جلال
که عالم شد آکنده از حسن حال

جهان شد چراغ از پیام خدای
که بر احمد آمد چو صبحی به جای

محمد، نگینِ رسالت، رسول
که در وصف او عاجز است هر اصول

به اخلاق او فخر دارد جهان
که او مظهر رحمت است بی‌کران

ز لبخند او غصه‌ها محو شد
دل خسته با مهر او نو شد

به دشمن ندادند جز مهربان
به خشمش نیامد سخن بر زبان

سراپا تواضع، سراسر صفا
ز اخلاق او دین گرفت اعتلا

شب و روز در ذکر یزدان مقیم
به تسبیح و تهلیل، دل را سلیم

به قرآن سخن گفت و برهان نمود
به یاران طریق کرامت گشود

ز صدقش شهادت دهد کائنات
که او رهنمون است تا ممکنات

به یاران چو پدری مهربان
به طفلان چو باغی پر ارغوان

ز لبخند او نور می‌ریخت باز
دل کور، شد بینش و سرفراز

به مسکین چو خورشید بخشنده بود
به بیمار مرهم‌فشاننده بود

نه هرگز دل آزرد، نه کین ورزید
که آیینه‌ی رحمت به دل پرورید

ز حلمش جهان را امانت رسید
به صبرش ره حق، هدایت گزید

به علم و به حکمت مثالش کجا؟
که بر هر چه هست اوست سرور، روا

به محراب شب، اشک بر دیده ریخت
به یزدان دل خسته را برفریخت

به راستی و عهد، امین همه بود
به هر عهد خود سرخ‌رویی نمود

ز کردار پاکش جهان ماند یاد
که تا حشر از او نور گردد فزود

خدیجه به عشقش جهان را فدا
علی گشت بازوی او در بلا

به قرآن شد آیینه‌ی راستین
به اخلاق شد مایه‌ی بهترین

صلواتی فرستید بر آن امام
که اوست الگوی اخلاق و کلام

تهیه و  تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر مثنوی «هفتاد سالگی»

به نام خداوند آرام جان، یادآور دل‌ها و شفابخش روان‌ها. خدایی که در ظلمت‌ها چراغ هدایت می‌افروزد، و در بن‌بست‌ها به رحمت خویش دریچه‌ی حکمت می‌گشاید. اوست که مهرش دل‌ها را امید می‌بخشد و هر لحظه‌ی زندگی را نوید رهایی و سعادت می‌گرداند.

ای انسان هفتادساله! تو اکنون بر قله‌ای ایستاده‌ای که از آن، راه پرپیچ‌وخم عمر به نیکویی دیده می‌شود. سال‌های جوانی با همه‌ی شور و نشاطش سپری شد، میانسالی با تلاش و جان‌فشانی گذشت، و اینک زمان آرامش و شکوفایی حکمت فرارسیده است. دیگر نه افسوس دیروز را به دل باید نشاند، و نه اندوه فردا را به محفل باید آورد. اکنون، زمانِ شکرگزاری در هر لحظه است؛ شکر پروردگار عشق و جان، که همواره همراه تو بوده و هست.

ثمره‌ی تربیت فرزندان در برابر دیدگانت ایستاده است، و لذت منزلت تو در دیدار آنان جلوه‌گر شده است. و چون نگاهت به نوادگان می‌افتد، نسیمی از جوانی دوباره بر جانت می‌وزد؛ گویی گل‌های شادی در گلستان وجودت شکوفه می‌زنند.

در این سن، آرامی و صبر قرین راه توست. نه حرص جوانی دلت را می‌آشوبد و نه شوق فزون، قرار و سکونت را می‌رباید. تو چون سایه‌بانی سترگ بر سر جمعی هستی، و همچون ستونی محکم، خیمه‌ی عشق و انس را استوار نگاه داشته‌ای. رنج‌ها و طوفان‌های سخت را با صبر و ایمان پشت سر نهادی و اکنون سزاوار آرامش و سروری گشته‌ای. رسالت تو این است که راهنمای نسل جوان باشی، تا آنان در پرتوی تجربه‌هایت راه خویش را بیابند.

بدان که هرچند توان جسمانی‌ات از نیروی جوانی کاسته، اما روح تو همچنان استوار است. تو گنجینه‌ای از دانش، راستی و بینش هستی؛ نورت بر دل‌ها می‌تابد و کلامت سکون و آرامش می‌آورد. در این جایگاه، شایسته است که ورزش را رها نکنی تا توان جسمانی‌ات حفظ شود، و دیدار یاران را غنیمت شماری، که این دیدارها خود، ستایشی از دیدار پروردگار است.

غم دنیا تو را نترساند، چرا که رحمت خداوند پیوسته افزون است. لبخند تو گلزارها را طراوت می‌دهد و مهرت نسیمی بر گلستان دل‌ها می‌وزاند. خنده‌ی نوادگانت شکوفایی جوانی را دوباره در وجودت زنده می‌سازد و زندگی‌ات را بهاری دوباره می‌کند.

پس بدان که هفتاد سالگی نه رنج و ملال، که گنجی است پر از نور و درسی از کمال. در این منزلت باید دیگران را به شادی فراخوانی، تا دل‌ها از رنج و ستوه نپژمرد. تو، با کلامت، چراغی در دل‌ها می‌افروزی و راهنمایی در مسیر حقیقت می‌گردی.

هر روز برای تو فرصتی نو است؛ فرصتی که می‌تواند بارقه‌ای از نجات و دریچه‌ای به رهایی باشد. با مهربانی و بخشش مداوم، نامت به نیکی در یادها خواهد ماند. و اگر دلت جوان بماند، هرچند هفتاد سال گذشته باشد، پیری برایت معنایی نخواهد داشت. چه، جوانی دل کلید جاودانگی است، و انسانِ خداجو در کهکشان هستی همواره تازه و زنده می‌ماند.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی هفتاد  سالگی

 

به نام خداوند آرام جان
که یادش شفابخش روح و روان

 

 

 

فروزد چراغی به ظلمت تو را

ز رحمت گشاید به حکمت تو را

 

 

ز مهر تو دل ها سراسر امید
که هر لحظه ی زندگی را نوید

 

 

چو هفتاد سالت شد ای جان من
ز عمری گذشتی به صد ها فتن

 

 

 

میان‌سالی و جان فشانی گذشت
همه شور و شادی ، جوانی گذشت

 

نه افسوسِ دیروز، بر دل بزن
نه اندوه فردا، به محفل فکن

 

 

به هر لحظه شکر خدای جهان

خداوند عشق و خداوند جان

 

 

 

چو فرزند خود کرده ای تربیت
کنون می‌بری لذت و منزلت

 

 

چو بینی نواده، جوانی کنی

ز دیدار او گل پرانی کنی

 

 

به آرامی و صبر یارت شود

دلت پر ز عشق و نهایت شود 

 

 

نه حرص جوانی، نه شوق فزون
نیارد دلت را قرار و سکون

 

 

به هر جمع چون سایه‌بانی بزرگ

ستونی ز خیمه، فروغی سترگ

 

 

 

تو در رنج و درد و به طوفان سخت
گذشتی به صبر و به ایمان سخت

 

 

 

کنون وقت آرامش و سروری ست
که راهت به نسلِ جوان، رهبری‌ست

 

 

 

جوانی گذشتی به شور و نشاط
میان‌سالی‌ات رفت با صد صفات

 

 

به ذکر خدا دل جوان می‌کنی
به هر لحظه شکری بیان می‌کنی

 

 

 

تو چون چشمهٔ دانش و بینشی
به هر دل فشان نور و آرامشی

 

 

تو گنجینهٔ حکمت و راستی
به هر دل تو نوری برافراشتی

 

 

به جسم ار ز نیروی پیشین کم است
ولی روح تو هم‌چنان محکم است

 

 

به ورزش شود توصیه، آن مدام

که افزون کند قدرتت را تمام

 

 

به دیدار یاران، سفارش تو را
که دیدار یزدان، ستایش تو را

 

 

نه غم را هراسی، ز دنیای دون
که رحمت همیشه خدا را فزون

 

 

به لبخند تو دل چمن زار شد
ز مهرت نسیمی به گلزار شد

 

 

نواده چو خندد، طراوت تو را
که شادی رساند، حکایت تو را

 

 

نه هفتاد پیری و رنج و ملال
که گنجی‌ست پر نور و درس کمال

 

 

به شادی سفارش کنم این گروه
فسرده نگردد ز رنج و ستوه

 

شنیدار تو، از کلامت سکون
کند چان ما را همی رهنمون

 

 

که هر روز تو فرصت است و حیات 
چو یک بارقه در دل و آن نجات 

 

 

به مردم رسان مهر و بخشش مدام
که نام تو ماند به نیکی مرام

 

 

اگر دل " رجالی" بماند جوان
تو پیری نداری در این کهکشان

 

 

 


 

 

 

 


 


 

 

 

 


 


 

 

 


 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

منظومه دوران زندگی

باسمه تعالی

منظومه دوران زندگی

فهرست مطالب
۱.دوران سی‌سالگی 

۲.دوران هفتاد سالگی

۳.دوران پنجاه سالگی 

بخش اول

دوران سی سالگی
 
رسیدی چو بر سی، به اوج شباب
هنوزت به دل هست شور و شتاب
 
 
نه کودک دگر، نی همان نو‌جوان
میان دو دنیا، به عزم و توان

 
به کار و به عشق و به علم و هنر
شود زندگی روشنی‌بخش‌تر
 
 
گذشتی ز دورانِ بی‌خویشی‌ات
رسیدی کنون در خوداندیشی‌ات
 
 
به بالِ هنر ره به معنی بری
به نورِ امید و خِرَد پروری
 
 
جهان پیش رو پر ز عطر و صفاست
تو مهمان عشقی، عبادت سزاست
 
 
دل از غم رها کن، به شادی خرام
که سی سال عمر است، دریای کام
 
 
به هر روز خود تا توانی بکار
که فردا بیابی ز رنجت بهار
 
 
اگر همّت و شوق همراز توست
سعادت به هر لحظه دمساز توست
 
 
نهال امیدت قوی ، پرتوان
نشانی ز فردا، به روزت نشان

به سی سالگی شور و تدبیر هست
به لبخند تو، عشق و تقدیر هست
 
 
نه زود است پیری، نه دیگر صغیر
که سی، مرز مردانگی و نصیر
 
 
توانی ز دانش، فروزان کنی
به شادی دل خود گلستان کنی
 
 
 
اگر یار و هم‌صحبتی یافتی
چه زیبا دل و جان ز آن ساختی
 
 
به ورزش بپرداز و دل زنده باش
به هر کار نیکو، تو پاینده باش
 
 
جهانت پر از نور یزدان شود
وجودت به هر لحظه تابان شود
 
 
 
دلت گرم و روشن ، رها از جفا 
خور و خواب خود کن به دور از خطا
 
 
به سی، تازه راهت نمایان شود
چراغ دلت پُر ز ایمان شود
 
 
نهال جوانی اگر عشق داشت
 به باغ سعادت ثمردار گشت
 
 
بود سی، سر آغاز کار و تلاش
امیدت به یزدان و مسرور باش
 
 
به فردا توانی جهان ساختن
ز اندیشه‌ها بی گمان ساختن
 
 
چو دل را به کوشش کنی هم‌نوا
شود زندگانی سراسر صفا
 
 
به علم و هنر، جانِ خود پروران
که با سعی و کوشش شوی جاودان
 
 
چو صبر و امید آیدت در کنار
جهان گردد از نور دانش بهار
 
 
چو خدمت به مردم کنی افتخار
محبت شود مایه‌ی اعتبار
 
 
رها کن دل و جان به یاد خدا
که هر لحظه‌ات پر شود از صفا
 
 
 
به هر دم نگر در دل روزگار
که دریای  فرصت تو را در کنار
 
اگر دل به یزدان بود رهنما
جهانت شود پر ز نور و صفا
 
 
جوانی گذشتی به شور و شتاب
کنون می‌رسی با وقار و حساب
 
 
دلت گر جوان ماند و خنده‌ روی
بهاری بمانی در این کوی و جوی
 

 
 
 
ز حکمت "رجالی" تو نیکی فزای
ره رستگاری به مردم نمای

بخش دوم

 

باسمه تعالی
مثنوی  پنجاه سالگی
 
چو پنجاه گردد، شکوفد امید
درونت به نور حقیقت رسید
 
 
جوانی گذشتی به شور و سرور
 کنون می‌رسی بر صفای حضور
 
 
تو را تجربه گنج و ثروت بود
کلید سعادت، محبت بود
 
 
نه بازیِ دورانِ مستی بجاست 
نه آن شورِ بی‌حدِّ و شوقی به‌پاست
 
 
کنون وقت آرامش جان توست
شکوفایی روح و ایمان توست
 
 
چو فرزند یابد ز تو تربیت
فزاید تو را قدر و هم منزلت
 
 
کلامت همیشه گران‌مایه‌ است
به دل روشنی بخش و سرمایه است

به چشمت جهان، رنگ دیگر شود
به باغ وجودت معطّر شود
 
 
 
نه چون گردش پر شتاب زمان
که هر دم فکندت به چرخ گران
 
 
به پنجاه، دل مهربان‌تر شود
ز مهر تو دنیا جوان‌تر شود
 
 
 
 
 
نهال وفا بار خود را نشان
درخت صفا سایه اش را عیان
 
 
اگر ورزش و مهر همراه توست
به جانت نشاطی ز درگاه توست
 
 
میانه‌روی کن، به خورد و خوراک
بمانی تو سالم، نگردی هلاک
 
 
به محفل تو را فیض و آرامش است
نسیمی به جان و دل و بینش است
 
 
 
به پنجاه، انسان فروتن شود
دل از حرص و کینه مزین شود
 
 
به ایمان، به قرآن، به مهر خدا
کنی خانه را پر ز نور و صفا
 
 
نباشد هراسی ز دورانِ عمر
که روشن‌تر آید به پایانِ عمر
 
 
به لب خنده داری، به دل شور عشق
به جانت بود روشنی، نور عشق
 
 
به کودک شوی همدم و هم‌سخن
فروزنده و شمع هر انجمن
 
 
تو سرمایه‌ی نسل و چون گوهری
به هر خانه نوری و هم سروری
 
 
 
پس ای نورِ چشمان و عشق و حضور
بمان تا شکوفد به دل‌ها سرور
 
 
چو خورشید، تابان شوی با عمل
شود مهر تو آیتی مشتعل
 
 
به اخلاص، دانی ره زندگی
که آن شد طریق ره بندگی
 
 
اگر شکر یزدان به جا آوری
به هر لحظه نعمت فزون پروری
 
 
 
درونت بود آیتی آشکار
که راهیست تا حضرت کردگار
 
 
به یاد آور ای دوست، یزدان خویش
که او هست درمانِ هر درد و ریش
 
 
به پنجاه، جانت چو آیینه شد
ز نور خدا روشن و دیده شد
 
 
چو پیموده‌ای نیمه‌ی عمر تان
ببینی حقیقت، نه بازی ، گمان
 
 
 
دعایت " رجالی"  به فرزند و یار
فزاید تو را بهره در هر دیار

تحلیل

 

 

بخش اول: ورود به پنجاه سالگی و شکوفایی روح

ابیات:

چو پنجاه گردد، شکوفد امید
درونت به نور حقیقت رسید

تحلیل:
پنجاه سالگی نماد نیمه‌ی راه زندگی است. شاعر تأکید دارد که پس از تجربه‌ی شور و نشاط جوانی، انسان به مرحله‌ی روشن‌بینی و بصیرت می‌رسد. «نور حقیقت» اشاره به آگاهی و معرفت درونی دارد که در این سنین قابل دسترسی است.

ابیات بعدی:

جوانی گذشتی به شور و سرور
کنون می‌رسی بر صفای حضور

تحلیل:
گذشتن از دوران جوانی با شور و هیجان، و رسیدن به مرحله‌ای از آرامش و حضور ذهن، نشانه‌ی تکامل روحی است. «صفای حضور» یعنی تمرکز بر ارزش‌های واقعی زندگی و تجربه‌ی معنوی.


بخش دوم: گنج، محبت و کلید سعادت

ابیات:

تو را تجربه گنج و ثروت بود
کلید سعادت، محبت بود
نه بازیِ دورانِ مستی بجاست
نه آن شورِ بی‌حدِّ و شوقی به‌پاست

تحلیل:
اینجا ارزش‌های مادی و شادی‌های گذرا کنار گذاشته می‌شوند و محور، محبت و اخلاق است. «کلید سعادت، محبت» تأکید عرفانی بر عشق الهی و انسانی است. بی‌حد بودن شور و شوق جوانی دیگر مناسب این مرحله نیست؛ انسان باید میانه‌رو و با آگاهی زندگی کند.


بخش سوم: آرامش و شکوفایی روح

ابیات:

کنون وقت آرامش جان توست
شکوفایی روح و ایمان توست

تحلیل:
این بیت نشان می‌دهد که پنجاه سالگی زمان خودسازی و تمرکز بر ایمان و روح است. «آرامش جان» و «شکوفایی ایمان» بر رشد معنوی و اخلاقی تأکید دارند.


بخش چهارم: تربیت فرزند و ارزش کلام

ابیات:

چو فرزند یابد ز تو تربیت
فزاید تو را قدر و هم منزلت
کلامت همیشه گران‌مایه‌ است
به دل روشنی بخش و سرمایه است

تحلیل:
در این مرحله، انسان نه‌تنها برای خود بلکه برای دیگران نیز تأثیرگذار است. تربیت فرزند یا شاگرد باعث افزایش ارزش و منزلت انسان می‌شود. «کلام گران‌مایه» اشاره به اثر اخلاق و راهنمایی بر دیگران دارد.


بخش پنجم: دیدگاه متفاوت و مهر در جهان

ابیات:

به چشمت جهان، رنگ دیگر شود
به باغ وجودت معطّر شود

تحلیل:
آگاهی و معرفت پنجاه سالگی باعث تغییر نگاه انسان به جهان می‌شود. زندگی عطر و زیبایی معنوی می‌گیرد و انسان از صافی محبت و بصیرت، جهان را متفاوت می‌بیند.


بخش ششم: کنترل شور زندگی و مهربانی

ابیات:

نه چون گردش پر شتاب زمان
که هر دم فکندت به چرخ گران
به پنجاه، دل مهربان‌تر شود
ز مهر تو دنیا جوان‌تر شود

تحلیل:
اینجا شاعر مقایسه‌ای بین شتاب دوران جوانی و آرامش دوران میانسالی انجام می‌دهد. مهربانی و عطوفت انسان در پنجاه سالگی باعث برکت دنیا می‌شود.


بخش هفتم: وفا، صفا و ورزش

ابیات:

نهال وفا بار خود را نشان
درخت صفا سایه اش را عیان
اگر ورزش و مهر همراه توست
به جانت نشاطی ز درگاه توست

تحلیل:
وفاداری، صداقت و ورزش نماد پختگی جسم و روح هستند. نشاط روحی و جسمی با ورزش و محبت حاصل می‌شود و انسان کامل‌تر می‌شود.


بخش هشتم: میانه‌روی و آرامش

ابیات:

میانه‌روی کن، به خورد و خوراک
بمانی تو سالم، نگردی هلاک
به محفل تو را فیض و آرامش است
نسیمی به جان و دل و بینش است

تحلیل:
میانه‌روی در زندگی روزمره، به خصوص خوردن و آشامیدن، سلامت جسم و روح را تضمین می‌کند. حضور انسان متعادل در محافل، آرامش و فیض به دیگران می‌بخشد.


بخش نهم: فروتنی و خانه پر از نور

ابیات:

به پنجاه، انسان فروتن شود
دل از حرص و کینه مزین شود
به ایمان، به قرآن، به مهر خدا
کنی خانه را پر ز نور و صفا

تحلیل:
فروتنی، پرهیز از کینه و توجه به ارزش‌های دینی، انسان را به نور و صفای زندگی می‌رساند. پنجاه سالگی، زمان تجلی اخلاق و معنویت است.


بخش دهم: شادی، عشق و نقش اجتماعی

ابیات:

به لب خنده داری، به دل شور عشق
به جانت بود روشنی، نور عشق
به کودک شوی همدم و هم‌سخن
فروزنده و شمع هر انجمن

تحلیل:
انسان پنجاه ساله، با عشق و حضور دلنشین خود، محیط پیرامون را روشن و پرنشاط می‌کند. محبت و مهربانی، باعث رشد اجتماع و نسل‌های بعدی می‌شود.


بخش یازدهم: عمل، اخلاص و شکر

ابیات:

چو خورشید، تابان شوی با عمل
شود مهر تو آیتی مشتعل
به اخلاص، دانی ره زندگی
که آن شد طریق ره بندگی
اگر شکر یزدان به جا آوری
به هر لحظه نعمت فزون پروری

تحلیل:
اخلاص در عمل و شکرگزاری، مسیر انسان به سمت خدا و بندگی صحیح را روشن می‌کند. «آیتی مشتعل» نشان از تأثیر عملی و نورانی انسان دارد.


بخش دوازدهم: نور خدا و پیمودن نیمه عمر

ابیات:

درونت بود آیتی آشکار
که راهیست تا حضرت کردگار
به یاد آور ای دوست، یزدان خویش
که او هست درمانِ هر درد و ریش
به پنجاه، جانت چو آیینه شد
ز نور خدا روشن و دیده شد
چو پیموده‌ای نیمه‌ی عمر تا
ببینی حقیقت، نه بازی، گمان

تحلیل:
انسان پنجاه ساله، به واسطه تجربه و معرفت، انعکاس نور الهی در وجود خود می‌بیند. نیمه‌ی دوم عمر فرصتی برای شناخت حقیقت و فاصله گرفتن از وهم و گمان است.


بخش آخر: دعا و بهره‌مندی دیگران

ابیات:

دعایت "رجالی" به فرزند و یار
فزاید تو را بهره در هر دیار

تحلیل:
دعای خیر و تربیت صحیح فرزندان و شاگردان، به انسان پنجاه ساله ارزش و برکت می‌بخشد و در جهان اثرگذار می‌شود.


جمع‌بندی کلی:

این مثنوی تصویری کامل از میانسالی با معرفت، اخلاق، مهربانی، اعتدال و معنویت ارائه می‌دهد. پنجاه سالگی، به گفته‌ی شما، مرحله‌ای از صفای روح، تعادل اخلاقی و اثرگذاری اجتماعی است. محورهای اصلی عبارت‌اند از:

  1. تجربه و معرفت حاصل از جوانی.
  2. عشق، محبت و اخلاق در زندگی فردی و اجتماعی.
  3. میانه‌روی و سلامتی جسم و روح.
  4. اخلاص و شکرگزاری، رشد معنوی.
  5. تربیت فرزند و اثرگذاری بر جامعه.
  6. مشاهده‌ی حقیقت و نور الهی در وجود.

 

بخش سوم
 


دوران هفتاد  سالگی
 
به نام خداوند آرام جان
که یادش شفابخش روح و روان
 
 
 
فروزد چراغی به ظلمت تو را
ز رحمت گشاید به حکمت تو را
 
 
ز مهر تو دل ها سراسر امید
که هر لحظه ی زندگی را نوید
 
 
چو هفتاد سالت شد ای جان من
ز عمری گذشتی به صد ها فتن
 
 
 
میان‌سالی و جان فشانی گذشت
همه شور و شادی ، جوانی گذشت
 
نه افسوسِ دیروز، بر دل بزن
نه اندوه فردا، به محفل فکن
 
 
به هر لحظه شکر خدای جهان
خداوند عشق و خداوند جان
 
 
 
چو فرزند خود کرده ای تربیت
کنون می‌بری لذت و منزلت
 
 
چو بینی نواده، جوانی کنی
ز دیدار او گل پرانی کنی
 
 
به آرامی و صبر یارت شود
دلت پر ز عشق و نهایت شود 
 
 
نه حرص جوانی، نه شوق فزون
نیارد دلت را قرار و سکون

 

به هر جمع چون سایه‌بانی بزرگ
ستونی ز خیمه، فروغی سترگ
 
 
 
تو در رنج و درد و به طوفان سخت
گذشتی به صبر و به ایمان سخت
 
 
 
کنون وقت آرامش و سروری ست
که راهت به نسلِ جوان، رهبری‌ست
 
 
 
جوانی گذشتی به شور و نشاط
میان‌سالی‌ات رفت با صد صفات
 
 
به ذکر خدا دل جوان می‌کنی
به هر لحظه شکری بیان می‌کنی

 
 
 
تو چون چشمهٔ دانش و بینشی
به هر دل فشان نور و آرامشی
 
 
تو گنجینهٔ حکمت و راستی
به هر دل تو نوری برافراشتی
 
 
به جسم ار ز نیروی پیشین کم است
ولی روح تو هم‌چنان محکم است
 
 
به ورزش شود توصیه، آن مدام
که افزون کند قدرتت را تمام
 
 
به دیدار یاران، سفارش تو را
که دیدار یزدان، ستایش تو را
 
 
نه غم را هراسی، ز دنیای دون
که رحمت همیشه خدا را فزون
 
 
به لبخند تو دل چمن زار شد
ز مهرت نسیمی به گلزار شد
 
 
نواده چو خندد، طراوت تو را
که شادی رساند، حکایت تو را
 
 
نه هفتاد پیری و رنج و ملال
که گنجی‌ست پر نور و درس کمال
 
 
به شادی سفارش کنم این گروه
فسرده نگردد ز رنج و ستوه

 


 
شنیدار تو، از کلامت سکون
کند چان ما را همی رهنمون

 

 

که هر روز تو فرصت است و حیات 
چو یک بارقه در دل و آن نجات 
 
 
 
به مردم رسان مهر و بخشش مدام
که نام تو ماند به نیکی مرام
 
 
اگر دل " رجالی" بماند جوان
تو پیری نداری در این کهکشان
 
 
شرح مثنوی 

در سپیده‌دم زندگی، هنگامی که انسانی به مرز سی سالگی می‌رسد، دریچه‌های جهان به روی او باز می‌شوند و شور و شتاب جوانی هنوز در دلش می‌تپد. شاعر می‌گوید: «رسیدی چو بر سی، به اوج شباب / هنوزت به دل هست شور و شتاب». این جمله، سرآغاز سفری است که گذر از دوران نوجوانی و جوانی را به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد که زندگی، هنوز در اوج امکان‌ها و آرزوها جریان دارد.

در این مرحله، نه کودک هستی، نه همان نوجوان پیشین؛ بلکه انسانی میانه‌رو، آگاه و مصمم هستی. «میان دو دنیا، به عزم و توان» یعنی در مرز تجربه و آرزو، میان گذر از نادانی به دانش، میان رؤیا و واقعیت، باید به حرکت خود ادامه دهی.

شاعر سپس به اهمیت تلاش در همه ابعاد زندگی اشاره می‌کند: کار و عشق، علم و هنر، همه ابزاری‌اند برای روشنی‌بخشیدن به زندگی. زندگی انسان وقتی ارزشمند و پربار است که با تلاش و سعی، جان و دل خود را پرورانده باشد.

گذشتن از دوران بی‌خویشی و رسیدن به خوداندیشی، مرحله‌ای ضروری است. کسی که توانسته است از روزگار بی‌تدبیری عبور کند و به تفکر و تأمل برسد، چراغی درونی یافته است که راهش را روشن می‌کند. «به بالِ هنر ره به معنی بری / به نورِ امید و خِرَد پروری» نماد آن است که هنر و دانش، بال و پر انسان‌اند و امید و خرد، نوری است که راه را نشان می‌دهد.

جهان پیش روی او پر از صفا و عطر زندگی است. انسان در این مرحله مهمان عشق و عبادت است و دل خود را از غم رها می‌کند. هر روز عمر، دریایی از فرصت است و باید تا توان، از آن بهره برد. اگر همّت و شوق هم‌رازی و همراه تو باشد، سعادت به هر لحظه زندگی تو سرایت خواهد کرد.

نهال امید، اگر پرتوان و استوار باشد، آینده را نوید می‌دهد. «نشانی ز فردا، به روزت نشان» یعنی هر گام و تلاش امروز، نشانی از بهار زندگی فردا می‌آورد. سی سالگی، مرز مردانگی و توانمندی است؛ نه آغاز پیری، نه پایان جوانی. توانایی در دانش و پرورش دل و جان، توانایی ساختن گلستانی از شادی در دل خود است.

اگر یار و هم‌صحبتی یافت شود، زندگی پر از زیبایی و نیکی خواهد شد. ورزش، کار نیک و پایندگی در مسیر خیر، انسان را به نور و صفای الهی نزدیک می‌کند. هر لحظه زندگی، فرصتی برای تابیدن وجود و روشن ساختن دل است.

سی سالگی، تازه آغاز کار و تلاش است. امید به خدا و شادمانی در مسیر، انسان را توانمند می‌کند تا جهان را با اندیشه‌ها و کوشش خود بسازد. خدمت به مردم و محبت به دیگران، اعتبار و افتخار می‌آورد و دلی که به یاد خدا روشن و آرام باشد، هر لحظه‌اش پر از صفا می‌شود.

در پایان، شاعر توصیه می‌کند که با جوان ماندن دل و لبخند بر لب، همواره بهاری بمانی و به حکمت، نیکی افزایی و راه رستگاری را به دیگران نشان دهی. سی سالگی، فصل تلاش و امید است و چراغ دل، اگر پر از ایمان و دانش باشد، زندگی را سراسر صفا و نور می‌کند.

 


نثر جامع مثنوی «هفتاد سالگی»

به نام خداوند آرام جان، یادآور دل‌ها و شفابخش روان‌ها. خدایی که در ظلمت‌ها چراغ هدایت می‌افروزد، و در بن‌بست‌ها به رحمت خویش دریچه‌ی حکمت می‌گشاید. اوست که مهرش دل‌ها را امید می‌بخشد و هر لحظه‌ی زندگی را نوید رهایی و سعادت می‌گرداند.

ای انسان هفتادساله! تو اکنون بر قله‌ای ایستاده‌ای که از آن، راه پرپیچ‌وخم عمر به نیکویی دیده می‌شود. سال‌های جوانی با همه‌ی شور و نشاطش سپری شد، میانسالی با تلاش و جان‌فشانی گذشت، و اینک زمان آرامش و شکوفایی حکمت فرارسیده است. دیگر نه افسوس دیروز را به دل باید نشاند، و نه اندوه فردا را به محفل باید آورد. اکنون، زمانِ شکرگزاری در هر لحظه است؛ شکر پروردگار عشق و جان، که همواره همراه تو بوده و هست.

ثمره‌ی تربیت فرزندان در برابر دیدگانت ایستاده است، و لذت منزلت تو در دیدار آنان جلوه‌گر شده است. و چون نگاهت به نوادگان می‌افتد، نسیمی از جوانی دوباره بر جانت می‌وزد؛ گویی گل‌های شادی در گلستان وجودت شکوفه می‌زنند.

در این سن، آرامی و صبر قرین راه توست. نه حرص جوانی دلت را می‌آشوبد و نه شوق فزون، قرار و سکونت را می‌رباید. تو چون سایه‌بانی سترگ بر سر جمعی هستی، و همچون ستونی محکم، خیمه‌ی عشق و انس را استوار نگاه داشته‌ای. رنج‌ها و طوفان‌های سخت را با صبر و ایمان پشت سر نهادی و اکنون سزاوار آرامش و سروری گشته‌ای. رسالت تو این است که راهنمای نسل جوان باشی، تا آنان در پرتوی تجربه‌هایت راه خویش را بیابند.

بدان که هرچند توان جسمانی‌ات از نیروی جوانی کاسته، اما روح تو همچنان استوار است. تو گنجینه‌ای از دانش، راستی و بینش هستی؛ نورت بر دل‌ها می‌تابد و کلامت سکون و آرامش می‌آورد. در این جایگاه، شایسته است که ورزش را رها نکنی تا توان جسمانی‌ات حفظ شود، و دیدار یاران را غنیمت شماری، که این دیدارها خود، ستایشی از دیدار پروردگار است.

غم دنیا تو را نترساند، چرا که رحمت خداوند پیوسته افزون است. لبخند تو گلزارها را طراوت می‌دهد و مهرت نسیمی بر گلستان دل‌ها می‌وزاند. خنده‌ی نوادگانت شکوفایی جوانی را دوباره در وجودت زنده می‌سازد و زندگی‌ات را بهاری دوباره می‌کند.

پس بدان که هفتاد سالگی نه رنج و ملال، که گنجی است پر از نور و درسی از کمال. در این منزلت باید دیگران را به شادی فراخوانی، تا دل‌ها از رنج و ستوه نپژمرد. تو، با کلامت، چراغی در دل‌ها می‌افروزی و راهنمایی در مسیر حقیقت می‌گردی.

هر روز برای تو فرصتی نو است؛ فرصتی که می‌تواند بارقه‌ای از نجات و دریچه‌ای به رهایی باشد. با مهربانی و بخشش مداوم، نامت به نیکی در یادها خواهد ماند. و اگر دلت جوان بماند، هرچند هفتاد سال گذشته باشد، پیری برایت معنایی نخواهد داشت. چه، جوانی دل کلید جاودانگی است، و انسانِ خداجو در کهکشان هستی همواره تازه و زنده می‌ماند.

 

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

شرح مثنوی دوران سی سالگی

در سپیده‌دم زندگی، هنگامی که انسانی به مرز سی سالگی می‌رسد، دریچه‌های جهان به روی او باز می‌شوند و شور و شتاب جوانی هنوز در دلش می‌تپد. شاعر می‌گوید: «رسیدی چو بر سی، به اوج شباب / هنوزت به دل هست شور و شتاب». این جمله، سرآغاز سفری است که گذر از دوران نوجوانی و جوانی را به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد که زندگی، هنوز در اوج امکان‌ها و آرزوها جریان دارد.

در این مرحله، نه کودک هستی، نه همان نوجوان پیشین؛ بلکه انسانی میانه‌رو، آگاه و مصمم هستی. «میان دو دنیا، به عزم و توان» یعنی در مرز تجربه و آرزو، میان گذر از نادانی به دانش، میان رؤیا و واقعیت، باید به حرکت خود ادامه دهی.

شاعر سپس به اهمیت تلاش در همه ابعاد زندگی اشاره می‌کند: کار و عشق، علم و هنر، همه ابزاری‌اند برای روشنی‌بخشیدن به زندگی. زندگی انسان وقتی ارزشمند و پربار است که با تلاش و سعی، جان و دل خود را پرورانده باشد.

گذشتن از دوران بی‌خویشی و رسیدن به خوداندیشی، مرحله‌ای ضروری است. کسی که توانسته است از روزگار بی‌تدبیری عبور کند و به تفکر و تأمل برسد، چراغی درونی یافته است که راهش را روشن می‌کند. «به بالِ هنر ره به معنی بری / به نورِ امید و خِرَد پروری» نماد آن است که هنر و دانش، بال و پر انسان‌اند و امید و خرد، نوری است که راه را نشان می‌دهد.

جهان پیش روی او پر از صفا و عطر زندگی است. انسان در این مرحله مهمان عشق و عبادت است و دل خود را از غم رها می‌کند. هر روز عمر، دریایی از فرصت است و باید تا توان، از آن بهره برد. اگر همّت و شوق هم‌رازی و همراه تو باشد، سعادت به هر لحظه زندگی تو سرایت خواهد کرد.

نهال امید، اگر پرتوان و استوار باشد، آینده را نوید می‌دهد. «نشانی ز فردا، به روزت نشان» یعنی هر گام و تلاش امروز، نشانی از بهار زندگی فردا می‌آورد. سی سالگی، مرز مردانگی و توانمندی است؛ نه آغاز پیری، نه پایان جوانی. توانایی در دانش و پرورش دل و جان، توانایی ساختن گلستانی از شادی در دل خود است.

اگر یار و هم‌صحبتی یافت شود، زندگی پر از زیبایی و نیکی خواهد شد. ورزش، کار نیک و پایندگی در مسیر خیر، انسان را به نور و صفای الهی نزدیک می‌کند. هر لحظه زندگی، فرصتی برای تابیدن وجود و روشن ساختن دل است.

سی سالگی، تازه آغاز کار و تلاش است. امید به خدا و شادمانی در مسیر، انسان را توانمند می‌کند تا جهان را با اندیشه‌ها و کوشش خود بسازد. خدمت به مردم و محبت به دیگران، اعتبار و افتخار می‌آورد و دلی که به یاد خدا روشن و آرام باشد، هر لحظه‌اش پر از صفا می‌شود.

در پایان، شاعر توصیه می‌کند که با جوان ماندن دل و لبخند بر لب، همواره بهاری بمانی و به حکمت، نیکی افزایی و راه رستگاری را به دیگران نشان دهی. سی سالگی، فصل تلاش و امید است و چراغ دل، اگر پر از ایمان و دانش باشد، زندگی را سراسر صفا و نور می‌کند.

 

شرح داستانی و تحلیلی مثنوی 

در سپیده‌دم زندگی، هنگامی که انسانی به مرز سی سالگی می‌رسد، هنوز شور و شتاب جوانی در دلش می‌تپد. «رسیدی چو بر سی، به اوج شباب / هنوزت به دل هست شور و شتاب». این شور، مانند نسیمی است که پرهای امید را در دل می‌گشاید و انسان را به حرکت و تلاش وا می‌دارد. در این مرحله، او دیگر کودک نیست و نه همان نوجوان پیشین؛ بلکه انسانی میانه‌رو، آگاه و مصمم است، که میان دو دنیا، میان آرزو و واقعیت، به پیش می‌رود: «میان دو دنیا، به عزم و توان».

زندگی او اکنون فرصتی است برای تجربه، عشق و کار: «به کار و به عشق و به علم و هنر / شود زندگی روشنی‌بخش‌تر». هر لحظه‌ی زندگی، چون نوری است که باید با تلاش و کوشش، جان و دل را روشن سازد. انسانی که توانسته است از دوران بی‌خویشی و نادانی عبور کند، اکنون به خوداندیشی رسیده است: «گذشتی ز دورانِ بی‌خویشی‌ات / رسیدی کنون در خوداندیشی‌ات».

در این مرحله، بال هنر و بال خرد، او را به سوی معنا و امید می‌برد: «به بالِ هنر ره به معنی بری / به نورِ امید و خِرَد پروری». جهان پیش رویش پر از صفا و عطر زندگی است، و او مهمان عشق و عبادت است. دل خود را از غم رها می‌کند و به شادی می‌پردازد، زیرا هر روز زندگی، دریایی از فرصت است: «به هر روز خود تا توانی بکار / که فردا بیابی ز رنجت بهارا».

اگر همّت و شوق همراه او باشد، سعادت در هر لحظه زندگی جاری می‌شود: «نهال امیدت قوی، پرتوان / نشانی ز فردا، به روزت نشان». سی سالگی، مرز مردانگی و توانمندی است؛ نه آغاز پیری، نه پایان جوانی. توانایی در دانش و پرورش دل، گلستانی از شادی و نور در زندگی انسان می‌سازد: «توانی ز دانش، فروزان کنی / به شادی دل خود گلستان کنی».

یاران و هم‌صحبتان، زندگی را زیباتر می‌کنند و انسان با عشق و خدمت به مردم، افتخار و اعتبار می‌یابد: «چو خدمت به مردم کنی افتخار / محبت شود مایه‌ی اعتبار». ورزش و پایندگی در مسیر نیکو، دل را زنده و شاداب نگه می‌دارد و هر لحظه زندگی، فرصتی برای روشن کردن دل و وجود است: «به ورزش بپرداز و دل زنده باش / به هر کار نیکو، تو پاینده باش».

چراغ دل، اگر پر از ایمان باشد، سی سالگی را روشن می‌کند و نهال جوانی، اگر عشق و امید داشته باشد، باغ سعادت را بارور می‌سازد: «نهال جوانی اگر عشق داشت / به باغ سعادت ثمردار گشت». امید به خدا و شادمانی در مسیر، انسان را توانمند می‌سازد تا جهان را با کوشش و اندیشه‌های خود بسازد: «به فردا توانی جهان ساختن / ز اندیشه‌ها بی‌گمان ساختن».

زندگی، وقتی پر از صبر، امید و خدمت به دیگران شود، سراسر نور و صفا خواهد شد: «چو صبر و امید آیدت در کنار / جهان گردد از نور دانش بهار». دل و جان، اگر به یاد خدا روشن شود، هر لحظه زندگی، فرصتی برای پرورش و شادی خواهد بود: «رها کن دل و جان به یاد خدا / که هر لحظه‌ات پر شود از صفا».

در نهایت، شاعر توصیه می‌کند که دل را جوان و لبخند را بر لب حفظ کنیم تا همیشه بهاری بمانیم، و با حکمت و نیکی، راه رستگاری را به دیگران نشان دهیم: «دلت گر جوان ماند و خنده‌رو / بهاری بمانی در این کوی و بو / ز حکمت "رجالی" تو نیکی فزای / ره رستگاری به مردم نمای».

سی سالگی، آغاز مسیر روشن، تلاش و امید است. انسانی که دلش پر از عشق، ایمان و خرد باشد، هر روزش پر از نور، شادی و فرصت‌های طلایی برای ساختن جهان و خود خواهد بود.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی سی سالگی

باسمه تعالی
مثنوی سی‌سالگی 

 

رسیدی چو بر سی، به اوج شباب
هنوزت به دل هست شور و شتاب

 

 

نه کودک دگر، نی همان نو‌جوان
میان دو دنیا، به عزم و توان


 

به کار و به عشق و به علم و هنر
شود زندگی روشنی‌بخش‌تر

 

 

گذشتی ز دورانِ بی‌خویشی‌ات
رسیدی کنون در خوداندیشی‌ات

 

 

به بالِ هنر ره به معنی بری
به نورِ امید و خِرَد پروری

 

 

جهان پیش رو پر ز عطر و صفاست
تو مهمان عشقی، عبادت سزاست

 

 

دل از غم رها کن، به شادی خرام
که سی سال عمر است، دریای کام

 

 

به هر روز خود تا توانی بکار
که فردا بیابی ز رنجت بهار

 

 

اگر همّت و شوق همراز توست
سعادت به هر لحظه دمساز توست

 

 

نهال امیدت قوی ، پرتوان
نشانی ز فردا، به روزت نشان

 

 

به سی سالگی شور و تدبیر هست

به لبخند تو، عشق و تقدیر هست

 

 

نه زود است پیری، نه دیگر صغیر
که سی، مرز مردانگی و نصیر

 

 

توانی ز دانش، فروزان کنی
به شادی دل خود گلستان کنی

 

 

 

اگر یار و هم‌صحبتی یافتی

چه زیبا دل و جان ز آن ساختی

 

 

به ورزش بپرداز و دل زنده باش

به هر کار نیکو، تو پاینده باش

 

 

جهانت پر از نور یزدان شود
وجودت به هر لحظه تابان شود

 

 

 

دلت گرم و روشن ، رها از جفا 

خور و خواب خود کن به دور از خطا

 

 

به سی، تازه راهت نمایان شود
چراغ دلت پُر ز ایمان شود

 

 

نهال جوانی اگر عشق داشت
 به باغ سعادت ثمردار گشت

 

 

بود سی، سر آغاز کار و تلاش

امیدت به یزدان و مسرور باش

 

 

به فردا توانی جهان ساختن
ز اندیشه‌ها بی گمان ساختن

 

 

چو دل را به کوشش کنی هم‌نوا
شود زندگانی سراسر صفا

 

 

به علم و هنر، جانِ خود پروران
که با سعی و کوشش شوی جاودان

 

 

چو صبر و امید آیدت در کنار
جهان گردد از نور دانش بهار

 

 

چو خدمت به مردم کنی افتخار
محبت شود مایه‌ی اعتبار

 

 

رها کن دل و جان به یاد خدا
که هر لحظه‌ات پر شود از صفا

 

 

 

به هر دم نگر در دل روزگار
که دریای  فرصت تو را در کنار

 

اگر دل به یزدان بود رهنما
جهانت شود پر ز نور و صفا

 

 

جوانی گذشتی به شور و شتاب
کنون می‌رسی با وقار و حساب

 

 

دلت گر جوان ماند و خنده‌ روی

بهاری بمانی در این کوی و جوی
 

 

 

 

ز حکمت "رجالی" تو نیکی فزای
ره رستگاری به مردم نمای

 

 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر مثنوی نامه ای به فرزندان

.آغاز و تمجید خداوند

ابیات:

به نام خدایی که بخشید جان
که جان شد ز انوار او شادمان
خدایی که بر عرش دارد وقار
به اهل صفا بخشد اسرار یار
ستایش مر او را سزا بی‌حدود
که بر بنده‌اش راه رحمت گشود

تحلیل:

  • آغاز مثنوی با ستایش خداوند و تقدیر از عطای جان و رحمت اوست.
  • اشاره به انوار خداوند و شادی ناشی از آن، تأکید بر نور معرفت و ایمان دارد.
  • "اهل صفا" کسانی‌اند که دل‌های پاک دارند و اسرار الهی را درک می‌کنند.
  • مصرع آخر، راهنمایی و رحمت الهی به عنوان دروازه‌ای به سوی هدایت معرفی شده است.

۲. درود بر پیامبر و امامان

ابیات:

درود آن رسول خداوند نور
که آورد بر کفر و ظلمت فتور
سلام آن امامان اهل یقین
هدایت گر خلق و راه مبین

تحلیل:

  • در این بخش، پیامبر و امامان به عنوان نور و راهنمای انسان‌ها معرفی می‌شوند.
  • "فتور" یعنی سردی و ضعف، اشاره به خاموش کردن ظلمت و گمراهی.
  • امامان اهل یقین، نقش هدایتگری عملی و معنوی دارند.

۳. توصیف امام علی (ع)

ابیات:

علی، آن امامی که دریای نور
ز بخشش فکندست در دل سرور

تحلیل:

  • علی (ع) به عنوان منبع نور و بخشش و تجسم شادی و آرامش در دل مؤمنان تصویر شده است.
  • "دریای نور" استعاره از وسعت علم، معرفت و رحمت ایشان است.

۴. وصیت به فرزندان

ابیات:

وصیت به فرزند دارد چنین
که سازد تو را در جهان بهترین
ولی در وصیت، به صبر و یقین
پیام خدا را رساند ز دین

تحلیل:

  • این بخش، محور اصلی مثنوی است: وصیت پدرانه علی (ع) به فرزند.
  • توصیه به صبر و یقین به‌عنوان ابزار هدایت و رساندن پیام الهی.
  • نشان می‌دهد که کمال انسانی در عمل به دین و اخلاق حاصل می‌شود.

۵. پند اخلاقی و عبادی

ابیات:

شما را وصیت به تقوای حق
به زهد و عبادت، به دریای حق
سخن حق بگوئید و حق را سزاست
ز باطل به دور و به یزدان تو راست

تحلیل:

  • تقوا، زهد و عبادت ستون اصلی تعلیمات اخلاقی علی (ع) است.
  • "سخن حق" یعنی صداقت و عدالت در گفتار و عمل.
  • اهمیت دوری از باطل و پایبندی به خداوند تاکید شده است.

۶. رعایت عدالت و صبر

ابیات:

به مظلوم یاری نما بی‌دریغ
استمگر برانداز با عدل و تیغ
مبادا که غافل شوید از معاد
که فردا حساب است و روزِ جهاد

تحلیل:

  • سفارش به یاری مظلوم و رعایت عدالت.
  • توجه به معاد و حساب آخرت.
  • "روز جهاد" استعاره از مبارزه با نفس و ظلم است.

۷. هشدار نسبت به دنیازدگی و فریب ظواهر

ابیات:

جهان، گل‌نمایی‌ست بی‌عطر و بو
که آرد به دل رنج و صد گفت‌وگو
مبادا به زَینَت فریبی دهد
ز راه حقیقت غریبی دهد

تحلیل:

  • دنیا به عنوان نمایشی فریبنده و بی‌ارزش تصویر شده است.
  • هشدار در مورد فریب ظواهر و گمراهی از حقیقت.

۸. توصیه به صبوری و ایمان

ابیات:

شما را صبوری وصیت کنم
مره حق و ایمان روایت کنم
به فرمان حق، دل به جانان کنید
نه تسلیم ظالم، نه خسران کنید

تحلیل:

  • صبوری و ایمان به عنوان اصول راهبری در زندگی.
  • مقاومت در برابر ظلم و پایبندی به خداوند.

۹. حکمت در برخورد با دنیا

ابیات:

چه حاصل ز کاخی که بر باد شد؟
چه سود از گناهی که فریاد شد؟
به تقوا شود خانه ای در جنان
که روشن کند جان و دل را چنان

تحلیل:

  • دنیا و ثروت گذرا هستند و گناه هیچ بهره‌ای ندارد.
  • تقوا و پرهیزکاری منبع واقعی نور و آرامش است.

۱۰. عبادت و پرهیز

ابیات:

چو پرهیز، جان را رها می کند
به یاد خدا، دل صفا می‌کند
علی گفت: دنیا چو زندان ماست
که جنت، به تقوا نمایان ماست
مرا این جهان شد به تیغی خراب
بود زندگانی چو بازی، سراب

تحلیل:

  • پرهیزکاری و ذکر خداوند آرامش و آزادی روحی می‌آورد.
  • دنیا مانند زندان یا سراب است، جنت واقعی در تقوا و ایمان است.

۱۱. عبادت و نماز

ابیات:

بگفتا: خدا را خدا را نماز
که آن است آیین دین و نیاز
نماز است ستونی در آئین ما
ره آورد پاکان و میزان ما

تحلیل:

  • نماز به عنوان ستون دین و وسیله قرب الهی معرفی شده است.
  • عبادت عملی و ارتباط با خدا، راه رشد و هدایت است.

۱۲. سفارش به قرآن و خاتمه وصیت

ابیات:

شما را به قرآن سفارش کنم
که بر جان انسان سفارش کنم
کتاب خدا هست نور و حیات
به جان و به دل می نماید نجات
بگفتا علی با دلی خون‌فشان
الهی! تویی رحمت بی‌کران
کنون آخرین پند من بر شما
به تقوا و ایمان و عدل و صفا
علی شد شهید ره ایزدی
که یادش بماند به دل سرمدی

تحلیل:

  • سفارش به قرآن و عمل به آموزه‌های آن.
  • مرگ علی (ع) و شهادت او با یاد و عبرت جاودان همراه است.
  • توصیه نهایی: تقوا، ایمان، عدل و صفا ستون سعادت انسانی.

جمع‌بندی

  • این مثنوی نامه‌ای اخلاقی و عرفانی به فرزندان است که محور آن:

    1. ستایش خداوند و اهل بیت
    2. وصیت به تقوا، ایمان و صبر
    3. سفارش به عدالت، یاری مظلوم و پرهیز از دنیا
    4. تاکید بر نماز و قرآن
    5. آگاهی از ارزش دنیا و اهمیت آخرت
  • سبک شعری: مثنوی حماسی با عناصر پند و حکمت.

  • پیام کلی: انسان در زندگی دنیوی و عبادی باید با صبر، تقوا، ایمان و عدالت مسیر سعادت و هدایت را طی کند.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

دوران زندگی انسان

باسمه تعالی
دوران زندگی
زندگی انسان مانند مسیری طولانی است که هر مرحله‌اش ویژگی‌ها، تجربه‌ها و درس‌های خاص خود را دارد. 
در  کودکی با بازی و کنجکاوی، نوجوانی با شور و تلاش، جوانی با آرزو و تلاش، میانسالی با تجربه و تدبیر، و پیری با حکمت و آرامش است. هر مرحله، یک گام به سوی شناخت بهتر خود و زندگی است.
هر سن، زیبایی و توانایی‌های خاص خود را دارد.

• ۵ سالگی – آغاز زندگی، بازی و کنجکاوی
• ۷ سالگی – کودک شاد و پر جنب و جوش، آموزش و دوست‌یابی
• ۱۰ سالگی – ورود به مدرسه، یادگیری و شادی کودکانه
• ۱۵ سالگی – نوجوانی، شور و اشتیاق، کشف جهان
• ۲۰ سالگی – جوانی، امید و تلاش، آغاز مسیر مستقل
• ۳۰ سالگی – بلوغ، تصمیم‌گیری، رشد فردی و اجتماعی
• ۴۰ سالگی – میانسالی، تجربه و تدبیر، تعادل زندگی
• ۵۰ سالگی – بلوغ کامل، آرامش، مهربانی و حکمت
• ۶۰ سالگی – سال‌های پختگی، خدمت و راهنمایی نسل بعد
• ۷۰ سالگی – سال‌های آرامش، قصه‌گویی و تجربه‌ی زندگی
• ۸۰ سالگی – سال‌های کمال و افتخار، سایه و پشتیبان نسل‌ها
• ۹۰ سالگی – نزدیک به قرن عمر، گنجینهٔ تجربه و حکمت
• ۱۰۰ سالگی – نقطه اوج زندگی، جشن صد سال، آرامش و شکرگزاری

تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۶/۲۱

  • علی رجالی