رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
نامه ای به فرزندان
فرازهایی از نهج البلاغه(۱۴)

 

به نام خدایی که بخشید جان
که جان شد ز انوار او شادمان

 

 

خدایی که بر عرش دارد وقار
به اهل صفا بخشد اسرار یار


 

ستایش مر او را سزا بی‌حدود
که بر بنده‌اش راه رحمت گشود

 

 

درود آن رسول خداوند نور
که آورد بر کفر و ظلمت فتور

 

 

سلام آن امامان اهل یقین
هدایت گر خلق و راه مبین

 

 

علی، آن امامی که دریای نور
ز بخشش فکندست در دل سرور

 

 

وصیت به فرزند دارد چنین
که سازد تو را در جهان بهترین

 

 

ولی در وصیت، به صبر و یقین
پیام خدا را رساند ز دین

 

 

بفرمود: ای جانِ جانان پسر

در این لحظه ها بشنو پند پدر

 

 

شما را وصیت به تقوای حق

به زهد و عبادت، به دریای حق

 

 

سخن حق بگوئید و حق را سزاست

ز باطل به دور و به یزدان تو راست

 

 

به مظلوم یاری نما بی‌دریغ
ستمگر برانداز با عدل و تیغ

 

 

مبادا که غافل شوید از معاد
که فردا حساب است و روزِ جهاد

 

 

جهان، گل‌نمایی‌ست بی‌عطر و بو
که آرد به دل رنج و صد گفت‌وگو

 

 

مبادا به زَینَت فریبی دهد
ز راه حقیقت غریبی دهد

 

 

شما را صبوری وصیت کنم
ره حق و ایمان روایت کنم

 

 

به فرمان حق،  دل به جانان کنید
نه تسلیم ظالم ، نه خسران کنید

 

 

چه حاصل ز کاخی که بر باد شد؟
چه سود از گناهی که فریاد شد؟

 

 

به تقوا شود خانه ای در جنان
که روشن کند جان و دل را چنان

 

 

چو پرهیز، جان را رها می کند
به یاد خدا، دل صفا می‌کند

 

 

علی گفت: دنیا چو زندان ماست

که جنت، به تقوا نمایان ماست

 

مرا این جهان شد به تیغی خراب 
بود زندگانی چو بازی، سراب

 

 

بگفتا: خدا را خدا را نماز
که آن است آیین دین و نیاز

 

 

نماز است ستونی در آئین ما
ره آورد پاکان و میزان ما

 

 


شما را به قرآن سفارش کنم
که بر جان انسان سفارش کنم

 

 

کتاب خدا هست نور و حیات
به جان و به دل می نماید نجات

 

 

بگفتا علی با دلی خون‌فشان
الهی! تویی رحمت بی‌کران

 

 

کنون آخرین پند من بر شما
 به تقوا و ایمان و عدل و صفا

 

 

علی شد شهید ره ایزدی 
که یادش بماند به دل سرمدی
 

 

 

"رجالی" سراید وصیت به نظم
که جان‌ها شود روشن از درک و فهم

 


 

 


 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی نامه ای به فرزندان

در حال ویرایش

وصیت‌نامه‌ی امیرالمؤمنین (ع) به فرزندانش پس از ضربت ابن‌ملجم، در قالب مثنوی حماسی – عرفانی و در حدود ۳۰۰ بیت سروده شود.

امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام، نخستین ایمان‌آورنده به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و یگانه قهرمان میدان‌های جهاد و عدالت، پس از سال‌ها مجاهدت در راه حق، در محراب عبادت به دست شقی‌ترین انسان‌ها، ابن‌ملجم مرادی، ضربت خورد و به شهادت رسید.

در واپسین ساعات عمر شریف، امام علی علیه‌السلام سخنانی به فرزندان خود و به همه‌ی مسلمانان فرمود که آیینه‌ای است از حقیقت ایمان، اخلاق و مسئولیت‌های انسانی. این وصیت‌نامه همچون منشور جاویدان زندگی، انسان را به تقوا، حق‌طلبی، یاری مظلومان، پاسداری از قرآن، پایبندی به نماز و احکام الهی، صله‌رحم، وحدت اجتماعی و دوری از کینه و دشمنی دعوت می‌کند.

منظومه‌ی حاضر، کوششی است در بازسرایی این وصیت‌نامه به زبان شعر فارسی و در قالب مثنوی حماسی، تا پیام‌های آن به شکلی روان، دلنشین و اثرگذار به دل‌ها راه یابد. این اثر در حدود سیصد بیت سروده شده و در هفت بخش اصلی تنظیم گردیده است.

فهرست مطالب

بخش اول: مقدمه (۲۰ بیت)

  • ستایش خداوند متعال
  • درود بر پیامبر اکرم و خاندان پاکش
  • اشاره به ضربت خوردن و شهادت امام علی علیه‌السلام

بخش دوم: سفارش به تقوا و ترک دنیا (۵۰ بیت)

  • تقوا به عنوان اساس ایمان
  • زهد در دنیا و بی‌اعتباری مال و مقام
  • یاری مظلومان و عدالت‌خواهی

بخش سوم: سفارش به نماز، قرآن و احکام الهی (۶۰ بیت)

  • نماز به عنوان ستون دین
  • سفارش به تلاوت و عمل به قرآن
  • توصیه به روزه، حج، زکات و جهاد

بخش چهارم: سفارش‌های اجتماعی و اخلاقی (۶۰ بیت)

  • توجه به همسایگان
  • حمایت از یتیمان و مستمندان
  • رعایت حقوق زنان
  • اتحاد و صله‌رحم

بخش پنجم: سفارش به محبت اهل‌بیت و اصحاب پیامبر (۴۰ بیت)

  • احترام به خاندان پیامبر
  • پرهیز از ستم به آنان
  • یاد و حرمت اصحاب راستین رسول خدا

بخش ششم: تأکید بر اصلاح ذات‌البین و وحدت امت (۴۰ بیت)

  • دعوت به همدلی و آشتی
  • پرهیز از اختلاف و تفرقه
  • ارزش والای وحدت مسلمانان

بخش هفتم: وصیت درباره قاتل (ابن‌ملجم) (۳۰ بیت)

  • نهی از انتقام‌جویی فراتر از حق
  • تأکید بر قصاص عادلانه
  • پایبندی به اخلاق نبوی حتی در برابر دشمن
  • ساختار پیشنهادی منظومه (۳۰۰ بیت مثنوی)
  1. مقدمه (۲۰ بیت)

    • ستایش خداوند
    • درود بر پیامبر اکرم (ص) و خاندانش
    • اشاره به شهادت قریب‌الوقوع امام علی (ع)
  2. سفارش به تقوا و ترک دنیا (۵۰ بیت)

    • تأکید بر حق‌گویی، عمل برای آخرت
    • بی‌اعتباری دنیا
    • یاری ستمدیدگان
  3. سفارش به نماز، قرآن، و احکام الهی (۶۰ بیت)

    • نماز به‌عنوان ستون دین
    • سفارش به قرآن
    • روزه، زکات، حج، و جهاد
  4. سفارش‌های اجتماعی و اخلاقی (۶۰ بیت)

    • همسایگان
    • یتیمان
    • زنان
    • فقیران و مستمندان
    • صله‌رحم و اتحاد
  5. سفارش به محبت اهل‌بیت و اصحاب پیامبر (ص) (۴۰ بیت)

    • احترام به اهل‌بیت
    • پرهیز از ستم به آنان
    • یاد اصحاب پیامبر
  6. تأکید بر اصلاح ذات‌البین و وحدت امت (۴۰ بیت)

    • نهی از اختلاف
    • دعوت به همدلی و همبستگی
    • ارزش آشتی دادن میان مردم
  7. بخش پایانی: وصیت درباره قاتل (ابن‌ملجم) (۳۰ بیت)

    • نهی از کشتار دسته‌جمعی
    • تأکید بر قصاص عادلانه بدون مثله
    • یادآوری اخلاق نبوی

نمونه آغاز (چند بیت):

به نام خدایی که جان آفرید
به هر ذره‌ای شور ایمان دمید

خدایی که آیات قرآن ز اوست
جهان تا ابد در چراغش نکوست

درود آن رسول امین خدا
که شد دین حق از وجودش به پا

سلام آن امامان راه یقین
که بر خلق بستند درهای چین

کنون در بستر، علی مرتضی
به فرزند گوید سخن چون نوا

وصیت کند با دل خون‌فشان
که ای نوگلان به دین و جهان...

بخش اول

۱. به نام خدایی که جان آفرید
۲. به هر ذره‌ای نور ایمان دمید

۳. خدایی که بر عرش دارد کمال
۴. ز حکمت دهد بر دل اهل حال

۵. به فرمان او شد فلک در مدار
۶. به عدلش زمین گشت پر افتخار

۷. ستایش مر او را سزا بی‌حدود
۸. که بر بنده‌اش راه رحمت گشود

۹. درود آن رسول خداوند نور
۱۰. که آورد بر کفر و ظلمت فتور

۱۱. سلام آن امامان پاک نهاد
۱۲. که بر عالمین رهنمایند و داد

۱۳. علی، آن امامی که بحر کرم
۱۴. به یک ذره‌اش شد جهان در حَکَم

۱۵. کنون در بستر به خون مبتلاست
۱۶. وصیت به فرزند خود بر ملاست

۱۷. که از تیغ زهرآگن شومِ لئیم
۱۸. شده پیکر شاه مردان دو نیم

۱۹. ولی در وصیت، به صبر و یقین
۲۰. رساند پیام خدا در زمین

 بخش دوم: سفارش به تقوا و ترک دنیا (۲۱–۷۰)

۲۱. بفرمود: ای جانِ جان، ای پسر
۲۲. تو را می‌دهم پند آخر به سر

۲۳. شما را وصیت به تقوای حق
۲۴. که آن است سرمایه‌ی راه و دق

۲۵. مبادا به دنیا دل آویزید
۲۶. که چون سایه روزی ز هم گریزید

۲۷. نه اندوه خورید از آن‌چه گذشت
۲۸. نه شادی کنید از زر و فرّ و پشت

۲۹. به حق گویید و به حق ره برید
۳۰. ز باطل همه پای در بر گیرید

۳۱. به مظلوم یاری رسانید زود
۳۲. ستمگر به تیغ عدالت زدود

۳۳. مبادا به دنیا فریبت دهند
۳۴. که با رنگ و بو جان غریبت دهند

۳۵. جهان جز سراب و فریب و هوس
۳۶. نیرزد به یک قطره اشک نفس

۳۷. مبادا که غافل شوید از معاد
۳۸. که فردا حساب است و روزِ جهاد

۳۹. شما را وصیت کنم بر صبور
۴۰. که صبر است فتح درِ هر عبور

۴۱. نه ظلم کنید و نه تن در دهید
۴۲. به فرمان حق ره به منزل برید

۴۳. به کار آخرت همّت آورید
۴۴. که دنیا چو خوابی‌ست، بیدار شوید

۴۵. چه حاصل ز کاخی که بر باد شد؟
۴۶. چه سود از گناهی که بنیاد شد؟

۴۷. به تقوا خری خانه‌ای در جنان
۴۸. که پاینده باشد به فضل خدای

۴۹. به پرهیز، دل را صفا می‌دهید
۵۰. به ذکر خدا جان رها می‌دهید

۵۱. مبادا فراموش گردد شما
۵۲. که تقواست سرمایه‌ی جان‌ها

۵۳. علی گفت: دنیا چو زندان ماست
۵۴. به تقوا ره جنّتِ جاودان است

۵۵. مبادا که مغرور زر و گهر
۵۶. فراموش سازد شما را، پسر

۵۷. که زر ماندنی نیست جز نام نیک
۵۸. به تقواست راه سعادت، دقیق

۵۹. مرا این جهان شد به تیغی خراب
۶۰. ولی می‌روم شاد در فتح باب

۶۱. شما را وصیت کنم ای عزیز
۶۲. که جز بر خدا نیست هرگز پَریز

۶۳. نه مال و نه جاه و نه فرزند و زن
۶۴. رهاند تو را چون شوی در کفن

۶۵. عمل گر نکو باشدت رستگاری
۶۶. وگر نه بود در جهان شرمساری

۶۷. چه نیکوست تقوا، چه خوش راه اوست
۶۸. که بر نفس امّاره برتر ز دوست

۶۹. شما را وصیت کنم تا ابد
۷۰. که تقواست سرمایه‌ی روزِ خرد

 بخش سوم: سفارش به نماز، قرآن و احکام الهی 

۷۱. بگفتا: خدا را خدا را! نماز
۷۲. که آن است آیین دین و نیاز

۷۳. مبادا رها گردد این کار پاک
۷۴. که بی‌نماز است دل بی‌بهاک

۷۵. نماز است ستون همه دین ما
۷۶. ره آورد پاکان و آیین ما

۷۷. شما را به قرآن وصیت کنم
۷۸. که بر جان شماست، حقیقت علم

۷۹. مبادا که در کار بر جا بماند
۸۰. و بیگانه در فهم او پیش راند

۸۱. کتاب خدا هست نور و حیات
۸۲. به جان و دلتان، دهد ره نجات

۸۳. خدا را خدا را! زکات است فرض
۸۴. که آتش کند خامُش اندر فرَض

۸۵. مبادا ز روزه غفلت کنید
۸۶. که در دوزخ از شعله رحمت شوید

۸۷. رمضان است ماه خداوندگار
۸۸. رهاند شما را ز آتش، به کار

۸۹. حج و جهاد است بر خلق دین
۹۰. به مال و به جان و زبان بر یقین

۹۱. مبادا که این‌ها شود بی‌اثر
۹۲. که باشد شما را خسران و ضرر

۹۳. وصیّت کنم با شما ای عزیز
۹۴. به احکام یزدان، ره رستخیز

۹۵. مبادا فراموش گردد شما
۹۶. کتاب خدا، روزه و صوم و دعا

۹۷. به تقوا و ایمان بود راه نیک
۹۸. به قرآن بود جاودان آب و نیک

۹۹. اگر با شما این وصایا به دل
۱۰۰. رساند، رسد نور حق بی‌زَوال

 بخش چهارم: سفارش‌های اجتماعی و اخلاقی 

۱۰۱. خدا را خدا را! به یتیمانِ خویش
۱۰۲. که نان‌شان دهید از دل پر ز بیش

۱۰۳. مبادا گرسنه بمانند زار
۱۰۴. که بر دوش تو آید آتش، به بار

۱۰۵. خدا را خدا را! به همسایگان
۱۰۶. که از عهدة آن نتوانید برهان

۱۰۷. رسول خدا بارها گفت به ما
۱۰۸. که حقِّ همسایه بگیرید به جا

۱۰۹. چنان پند داد آن رسول امین
۱۱۰. که گویی دهد میراث از سهم دین

۱۱۱. خدا را خدا را! به مستضعفان
۱۱۲. که سرمایه‌اند از برای جهان

۱۱۳. مبادا که غافل شوید از فقیر
۱۱۴. شریکش کنید اندر این دار و دیر

۱۱۵. خدا را خدا را! به زن، همسران
۱۱۶. که آخر سفارش بد از مهر جان

۱۱۷. رسول خدا گفت با جان پاک
۱۱۸. که با زن مدارا کنید، ای ملاک

۱۱۹. خدا را خدا را! به اهل صِله
۱۲۰. بریدن ز اقوام نبودت دِله

۱۲۱. که هر کس کند قطع رحم، خوار شد
۱۲۲. ز درگاه یزدان، دلش تار شد

۱۲۳. به نیکی وصیت کنم با شما
۱۲۴. که بر دشمنان هم ببخشید خطا

۱۲۵. مبادا شود دل به کینه اسیر
۱۲۶. که رحمت بر آید ز عفو و غفیر

۱۲۷. دل آینه‌ی حق بود بی‌غبار
۱۲۸. مبادا شود تیره از کین و بار

۱۲۹. شما را وصیت کنم، ای پسر
۱۳۰. به احسان کنید از سرِ دادگر

۱۳۱. به یاران ضعیف دست یاری دهید
۱۳۲. به نیکان ره دوستی بگزید

۱۳۳. مبادا که خون بی‌گناهی ریزید
۱۳۴. که خود در جهنم به سختی خیزید

۱۳۵. وصیت کنم بر شما با یقین
۱۳۶. که تقوا بود مایه‌ی جان و دین

۱۳۷. مبادا شود عمرتان بی‌ثمر
۱۳۸. به رحمت روید سوی دارِ دگر

۱۳۹. علی گفت با آهی از عمق جان
۱۴۰. شما را وصیت کنم بر جنان

 بخش پنجم: سفارش به محبت اهل‌بیت و اصحاب پیامبر 

۱۴۱. خدا را خدا را! به اهل‌بیت
۱۴۲. که بر دین حق‌اند نوری ز زیت

۱۴۳. مبادا به آنان ستم روا دارید
۱۴۴. ز خطّ رسول خدا وا مَدارید

۱۴۵. خدا را خدا را! به آل نبی
۱۴۶. که سرمایه‌ی دین و ایمان، هبی

۱۴۷. اگر یاریِ ایشان کنید از دلتان
۱۴۸. بمانید همیشه به عزّ و شرفان

۱۴۹. خدا را خدا را! به اصحاب خیر
۱۵۰. که کردند بر دین حق ره‌سپیر

۱۵۱. مبادا که یاد ایشان نبرید
۱۵۲. که جان‌ها به راه خدا بر سپردید

۱۵۳. صحابه چراغ ره دین شدند
۱۵۴. به خون خویش، پاسدار آیین شدند

۱۵۵. به هر کس وفادار ماندید، مرید
۱۵۶. ولی بر نفاق و دروغ و مَرید

۱۵۷. خدا را! مبادا به کفر و هوی
۱۵۸. بگردید از آیین ختمِ نبی

۱۵۹. وصیت کنم با شما در حضور
۱۶۰. که بر حبّ آل پیمبر صبور

۱۶۱. محبت به آل رسول خدا
۱۶۲. بود شرط ایمان و جان با صفا

۱۶۳. مبادا شود دین شما بی‌ولی
۱۶۴. که بی‌راه گردد دل از منجلی

۱۶۵. علی گفت: این نور بر جان زنید
۱۶۶. که بر حبّ آل است، ایمان بُوید

۱۶۷. شما را به یاری این خاندان
۱۶۸. وصیت کنم با دلی آسمان

۱۶۹. که بی‌دوستی‌شان رهی نیست هیچ
۱۷۰. که بی‌نورشان شب بُود بی‌پریچ

 بخش ششم: اصلاح ذات‌البین و وحدت امت 

۱۷۱. وصیت کنم با شما ای رَهان
۱۷۲. به اصلاح مردم، رهی جاودان

۱۷۳. که گفتم ز احمد شنیدم عیان
۱۷۴. که بهتر ز هر کار، اصلاح جان

۱۷۵. نماز و زکات ار چه باشد عظیم
۱۷۶. ولی صلح مردم بود برترین

۱۷۷. مبادا به کین و نزاعی روید
۱۷۸. که بر خویش، در فتنه و شر شوید

۱۷۹. یکی باشید اندر ره اتحاد
۱۸۰. که تفرقه آوردتان انهدام

۱۸۱. مبادا شود جمعِ امت غمین
۱۸۲. ز دشمن چو بینید تفرقه‌بین

۱۸۳. وصیت کنم با شما بر صفا
۱۸۴. که با هم دلتان باشد از یک خدا

۱۸۵. نه کینه، نه نفاق، نه بُغض و جدال
۱۸۶. که این است بنیادِ هر افتضال

۱۸۷. شما را وصیت کنم بر کرم
۱۸۸. که با هم بمانید چو نور و علم

۱۸۹. اگر با برادر خطایی رسید
۱۹۰. به عفو و گذشتن، رهی بسپرید

۱۹۱. به هم دوستی، بر ره حق روید
۱۹۲. که در سایه‌ی رحمت یزدان شوید

۱۹۳. یکی ره، یکی دل، یکی فکر، هم
۱۹۴. که این است آیینِ ایمان و غم

۱۹۵. مبادا به دنیا شود جان فریب
۱۹۶. که در تفرقه، دین شود بی‌نصیب

۱۹۷. وصیت کنم با شما در وصال
۱۹۸. به یاری کنید اهل ایمان و حال

۱۹۹. که هر کس کند ترک صلح و وداد
۲۰۰. شود خوار و سرگشته در روزِ داد

 بخش هفتم: وصیت درباره‌ی قاتل 

۲۰۱. علی گفت: ای قوم، ای خاندان
۲۰۲. مبادا ز خون من آید زیان

۲۰۳. مبادا به خشم و به کینه ز دین
۲۰۴. درآیید و خون ریزید بر زمین

۲۰۵. که من کشته‌ی تیغ یک مردِ شوم
۲۰۶. نه خون همه شام و کوفه، تموم

۲۰۷. اگر من شدم کشته از زهر تیغ
۲۰۸. مکنید ستم بر کسی بی‌دریغ

۲۰۹. مبادا بکشید گروهی ز کین
۲۱۰. که با خون من نیست این راه دین

۲۱۱. جز آن مرد، قاتل، سزاوار کیفر
۲۱۲. مبادا شود بیش از اندازه، دیگر

۲۱۳. اگر ماندم و زنده باشم هنوز
۲۱۴. خودم دانم او را به حکمِ فروز

۲۱۵. و گر رفتم از این جهانِ فریب
۲۱۶. شما قصه را بر عدالت برید

۲۱۷. یکی ضربه زد، جز یکی ضربه نه
۲۱۸. مکنید ستم، فتنه‌انگیزی مَه

۲۱۹. مبادا کنیدش به مثله و زجر
۲۲۰. که باشد خلاف رسول و سِفر

۲۲۱. شنیدم ز ختمِ رسول امین
۲۲۲. که مثله حرام است بر هر زمین

۲۲۳. اگر دشمنی کرد با تیغ و کین
۲۲۴. شما عدل گیرید، باشید چنین

۲۲۵. علی گفت: ای فرزندان و یار
۲۲۶. مبادا کنید از خشم، کار

۲۲۷. که هر کس کند جور در خون من
۲۲۸. به دوزخ رود با گناه و مهن

۲۲۹. خدا را، خدا را! به عدل آرید
۲۳۰. به حقِّ شریعت قضا رانید

۲۳۱. اگر زنده باشم کنم خود حساب
۲۳۲. وگر نه، شما بر عدالت شتاب

۲۳۳. ولی یک تن است آن‌که خونم بریخت
۲۳۴. به او کیفرش را روا دارید بیخت

۲۳۵. مبادا بریدن ز جانش کنید
۲۳۶. که این کار، از شرع بیرون بُوید

۲۳۷. به یک ضربه، آن هم چو زد بر تنم
۲۳۸. مکافات گردد، به حق، روشنم

۲۳۹. وصیت بدین کار کردم شما
۲۴۰. که عدل است راه نبی در جزا

 بخش هشتم: دعای پایانی امام 

۲۴۱. سپس رو به یزدان نمود آن امام
۲۴۲. که شد بر لبش ذکر حق، دم به دم

۲۴۳. بگفتا: الهی! به تو جان سپار
۲۴۴. تویی یار من در همه روزگار

۲۴۵. خدایا! مرا از خطاها ببخش
۲۴۶. ز عصیان و تقصیر، بر من مکش

۲۴۷. خدایا! مرا همدم احمدت
۲۴۸. رسان در بهشت از کرم، رحمتت

۲۴۹. به جان رسول و به نور وصی
۲۵۰. به حق حسن، آن ولی نبی

۲۵۱. به خون شهیدان، به یاران حق
۲۵۲. به قرآن روشن، به ذکر مطلق

۲۵۳. مرا بگذر از هر خطا و گناه
۲۵۴. رسانم به فیضت، در آن بارگاه

۲۵۵. خدایا! حسین است پسری جوان
۲۵۶. نگه‌دار او را در این زندگان

۲۵۷. به زهرای اطهر رسان رحمتی
۲۵۸. به فرزند او ده کرامت‌مَتی

۲۵۹. خدایا! شفیعان روز جزا
۲۶۰. نبی و وصی‌اند و این اولیا

۲۶۱. مرا در بهشت اندرون جای ده
۲۶۲. ز آتش، ز دوزخ، رهایی بده

۲۶۳. الهی! تویی مالک روز دین
۲۶۴. به رحمت تو امید دارم یقین

۲۶۵. به حق پیمبر، به قرآن پاک
۲۶۶. ز ما در گذر، ای خداوند خاک

۲۶۷. علی گفت با دیده‌ی خون‌فشان
۲۶۸. الهی! تویی رحمت بی‌کران

۲۶۹. اگر در رهت جان کنم فانی‌ام
۲۷۰. یقین دان که راضی به این جانی‌ام

 بخش نهم: خاتمه‌ی حماسی – عرفانی 

۲۷۱. کنون آخرین پند من این شما
۲۷۲. به تقوا و ایمان ببندید پا

۲۷۳. مبادا به دنیا فریبنده دل
۲۷۴. ببندید و مانید در خون و گل

۲۷۵. ره راست یزدان است و بس
۲۷۶. مبادا برید از طریق نفس

۲۷۷. وصیت کنم بر شما بار دیگر
۲۷۸. به قرآن و احکام شرعِ منوّر

۲۷۹. وصیت کنم بر نماز و قیام
۲۸۰. که باشد طریق شرف، در نظام

۲۸۱. وصیت کنم بر جهاد و ثبات
۲۸۲. که باشد ره دین، ره خوش نجات

۲۸۳. وصیت کنم بر صفای قلوب
۲۸۴. که گردد دل مؤمنان، عین خوب

۲۸۵. یکی باشید اندر ره اتحاد
۲۸۶. که تفرقه آرد هلاک و فساد

۲۸۷. مبادا که دشمن بخندد به ما
۲۸۸. یکی دل شوید در ره کبریا

۲۸۹. وصیت کنم بر کرامت، یقین
۲۹۰. که رحمت بود بر شما در زمین

۲۹۱. علی گفت و پایان سخن را رسید
۲۹۲. به اشک از دو چشمش روان شد نوید

۲۹۳. بگفتا: وداع ای پسران و تبار
۲۹۴. که دیگر نبیند شما را، نگار

۲۹۵. مرا زود در جوار حق جایگاه
۲۹۶. شما را وصیت بر ایمان و راه

۲۹۷. اگر ماندم و گر شدم سوی حق
۲۹۸. به تقوا بمانید، رهین صدق

۲۹۹. علی شد شهید از ره ایزدی
۳۰۰. بماند وصیت به جا تا ابدی

 

نتیجه‌گیری

وصیت‌نامه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام پس از ضربت ابن‌ملجم، نه تنها سخن یک پدر دلسوز به فرزندانش است، بلکه پیامی جهانی و جاودان برای همه‌ی نسل‌هاست. امام در واپسین ساعات حیات، همان‌گونه که در سراسر زندگی‌اش عمل کرده بود، بار دیگر بر تقوا، عدالت، یاری مظلومان، و پیروی از قرآن و سنت پیامبر تأکید فرمود.

او در سخنان خود نشان داد که حتی در لحظه‌ی شهادت نیز، دلش سرشار از مهر و شفقت بر امت است و نگاهش به آینده‌ی اسلام و بقای حقیقت دوخته شده است. در این وصیت، بیش از هر چیز، روح آرامش، گذشت و انسانیت دیده می‌شود؛ چرا که امام حتی درباره‌ی قاتل خویش نیز توصیه به عدالت و پرهیز از انتقام فرمود.

این سخنان آینه‌ی تمام‌نمای رسالت علوی است:
زندگی برای خدا، مرگ در راه خدا، و دعوت همیشگی به حق، راستی، تقوا و محبت. اگر امت اسلامی به این وصایا گوش فرا دهد، رستگاری دنیا و آخرت نصیب او خواهد شد، و اگر از آن غفلت ورزد، دچار تفرقه و خسران خواهد گشت.

بدین‌سان، وصیت‌نامه‌ی امام علی علیه‌السلام چراغی است فروزان بر سر راه همه‌ی انسان‌ها؛ چراغی که خاموشی ندارد و هر دلی که آن را بپذیرد، در مسیر هدایت و سعادت گام خواهد نهاد.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

نامه ای به فرزندان

وصیت نامه حضرت علی(ع)
ماجرای تاریخی این است که پس از ضربت خوردن حضرت علی (ع) در مسجد کوفه به دست ابن‌ملجم، آن حضرت در بستر شهادت، وصیت‌نامه‌ای به فرزندان و همه شیعیانشان نوشتند و سفارش‌های عمیقی بیان فرمودند. این وصیت در نهج‌البلاغه با عنوان نامه‌ی ۴۷ آمده است.

این نامه یکی از زیباترین و پرمغزترین وصایا در تاریخ اسلام است. من ابتدا متن خلاصه‌شده‌ی آن را برایتان می‌آورم، سپس برایتان در قالب نثر کامل، یا منظوم (مثنوی/قصیده) بازسرایی میکنم.

گزیده‌ای از وصیت حضرت علی (ع) به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام:

 

شما و همه فرزندان و خاندان و هر کس که این وصیت مرا بشنود، را به تقوا سفارش می‌کنم.
دنیا را مخواهید، هرگز در پی دنیا مروید، هرگز در پی دنیا مروید، هرگز بر آن تأسف مخورید.
حق را بگویید، برای آخرت عمل کنید.
ستمگر را دشمن، و ستمدیده را یار باشید.
شما و همه فرزندانم را سفارش می‌کنم به:

  • برپا داشتن نماز
  • پرداخت زکات
  • آشتی دادن میان مردم
  • رسیدگی به یتیمان و همسایگان
  • قرآن را فراموش نکنید
  • جهاد در راه خدا
  • امر به معروف و نهی از منکر
  • اتحاد و پرهیز از تفرقه
    ...
    و فرمود:
    «ای فرزندان عبدالمطلب! مبادا در خون مسلمانان فرو روید و به بهانه‌ی خون من دست به کشتار زنید. جز قاتل من (ابن‌ملجم) را مکشید. اگر من از این ضربت درگذشتم، تنها یک ضربت به او بزنید، و او را مثله نکنید؛ که من از پیامبر شنیدم: مثله کردن حتی سگ هار روا نیست.»

متن کامل وصیت‌نامه‌ی امیرالمؤمنین علی (ع) به امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) ـ پس از ضربت ابن‌ملجم ـ در نهج‌البلاغه، نامه ۴۷ آمده است. در ادامه، ترجمه‌ی فارسی روان و کامل آن را برایتان می‌آورم:

وصیت امیرالمؤمنین علی (ع) به فرزندانش پس از ضربت ابن‌ملجم

بسم الله الرحمن الرحیم

این است آنچه علی بن ابی‌طالب به فرزندانش، حسن و حسین، سفارش می‌کند. او به آن دو و همه‌ی فرزندان و خاندان و هر کس که نامه‌اش بدو رسد، چنین سفارش می‌کند:

شما را به تقوای الهی سفارش می‌کنم، و اینکه دنیا را مخواهید، هرگز در پی دنیا مروید، و بر آنچه از دستتان رفت، اندوهگین مباشید. حق را بگویید و برای پاداش آخرت عمل کنید. دشمن ستمگر باشید و یاور ستمدیده.

شما و همه فرزندانم و کسانم را سفارش می‌کنم به:

  • پرهیز از خدا،
  • نظم در کارها،
  • اصلاح میان مردم، چرا که از پدر شما از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: «اصلاح میان مردم از همه نماز و روزه بهتر است.»

خدا را! خدا را! در نماز، که ستون دین شماست.
خدا را! خدا را! در قرآن، مبادا دیگران در عمل به آن بر شما پیشی گیرند.
خدا را! خدا را! در همسایگان، که سفارش پیامبر شماست. همواره سفارش ایشان درباره‌ی همسایگان بود تا آنجا که گمان بردیم برای آنان میراثی مقرر خواهد کرد.
خدا را! خدا را! در یتیمان، مبادا گرسنه بمانند و نابود گردند.
خدا را! خدا را! در خانه‌ی پروردگارتان، مبادا تا زنده‌اید از آن خالی شود، که اگر متروک ماند، مهلت داده نخواهید شد.
خدا را! خدا را! در جهاد با اموال و جان‌ها و زبان‌هایتان در راه خدا.
خدا را! خدا را! در زکات، که آتش خشم پروردگار را خاموش می‌کند.
خدا را! خدا را! در ماه رمضان، که روزه‌اش سپری در برابر عذاب است.
خدا را! خدا را! در فقرا و مستمندان، آنان را در زندگی خود شریک سازید.
خدا را! خدا را! در جهاد در راه خدا به جان‌هایتان.
خدا را! خدا را! در ذریّه‌ی پیامبرتان، مبادا مورد ستم واقع شوند.
خدا را! خدا را! در اصحاب پیامبرتان، مبادا کسی را مورد تعرض قرار دهید.
خدا را! خدا را! در زنان، که آخرین سفارش پیامبرتان بود.

ای فرزندان عبدالمطلب! مبادا پس از من در خون مسلمانان فرو روید و بگویید: «امیرالمؤمنین کشته شد!» بدانید جز قاتل من نباید کسی کشته شود. اگر من از این ضربت از دنیا رفتم، تنها یک ضربت به او بزنید، و مبادا او را مثله کنید، چرا که از پیامبر شنیدم فرمود: «از مثله کردن حتی سگ هار باید پرهیز کرد.»

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

تحلیلی بر مثنوی نامه ای به جریر بن عبدالله 

۱.
"به نام خدایی که جان آفرید / به هر ذره‌ای شور ایمان دمید"

  • تحلیل: آغاز مثنوی با ذکر اسماء الهی و خلق جان و دمیدن ایمان در ذرات، بیانگر وحدت وجود و فطرت الهی انسان است. شاعر همان ابتدا تأکید دارد که تمام موجودات تحت نفوذ لطف و حکمت خداوندند.

۲.
"خدایی که بر عرش دارد جمال / ز فرمان او شد جهان در کمال"

  • تحلیل: این بیت، سلطنت و جمال خداوند را نشان می‌دهد و بر این نکته تأکید دارد که کمال جهان و نظم آن به فرمان خداوند شکل گرفته است. زیبایی جهان بازتاب جمال الهی است.

۳.
"ز فضلش جهان پر ز نور و شعور / ز حکمت به دل‌ها رساند حضور"

  • تحلیل: نور و شعور جهان، جلوه فضل الهی است. حکمت اوست که حضور معنوی و معرفت الهی را در دل‌های مؤمنان می‌نشاند. اینجا شاعر به توازن میان علم و نور و حکمت اشاره دارد.

۴.
"همان پادشاهی که بر خاک و جان / به عدل و به تقواست صاحب نشان"

  • تحلیل: اشاره به حاکم عادل و متقی است که نشان عدالت و تقوا بر جان و زمین دارد. می‌توان آن را به مولا علی (ع) نسبت داد که محور عدالت و تقواست.

۵.
"ستایش مر او را سزد جاودان / که بر بنده‌اش کرد رحمت عیان"

  • تحلیل: این بیت ستایش جاودانه خداوند را بر می‌انگیزد که به بنده خود رحمت آشکار عطا کرده است. شاعر رابطه رحمت الهی و معرفت بنده را برجسته می‌کند.

۶.
"درود آن رسول خداوند داد / که بر کفر، آیین حق را نهاد"

  • تحلیل: مرثیه و ستایش پیامبر گرامی اسلام که با رسالت خود، آیین حق را بر کفر غالب ساخت. تأکید بر جایگاه نبوت و رسالت.

۷.
"سلام آن وصی نبی، مرتضی / که او بُد امام و ولیّ خدا"

  • تحلیل: سلام و ستایش امام علی (ع)، وصی پیامبر و ولیّ خدا، که محور هدایت امت است.

۸.
"علی آن امام است ، فخر جهان / به تقواست سرمایه‌ی روح و جان"

  • تحلیل: بیت اشاره به شخصیت والا و تقوای حضرت علی (ع) دارد؛ روح و جان بشر از تقوای او بهره می‌برد.

۹.
"نه شمشیر او جز برای خدا / نه تدبیر او جز رهِ مصطفی"

  • تحلیل: تأکید بر محدودیت قدرت علی (ع) در مسیر الهی؛ شمشیر و تدبیر او همواره در چارچوب فرمان خداوند و رسول است.

۱۰.
"ز مِهرش فقیران پناهی گرفت / ز تیغش ستمگر تباهی گرفت"

  • تحلیل: تضاد میان رحمت و قهر؛ امام علی (ع) در عین مهربانی، عدالت را با قاطعیت اجرا می‌کند.

۱۱.
"به تیغش فرو ریخت کفر و نفاق / به حکمش نشد کس به باطل وفاق"

  • تحلیل: قدرت شمشیر و حکم حکومتی او برای از بین بردن ظلم و اتحاد باطل است، اما همیشه عدالت را محور قرار می‌دهد.

۱۲.
"کنون نامه‌ای شد ز دریای جان / برای جریر است در آن زمان"

  • تحلیل: اشاره به ارسال پیام به جریر بن عبدالله؛ استعاره از "دریای جان" به معنای عمق محبت و حکمت پیام است.

۱۳.
"برو تا رسانی پیام وصی / که او وارث احمد است و نبی"

  • تحلیل: پیام رسانی به عنوان وظیفه‌ای الهی و آگاه‌کننده؛ جریر به عنوان پیام‌آور به سوی شام فرستاده شده است.

۱۴.
"به شامش فرستاد مولا، علی / که بیعت بگیرد ز خصم ولی"

  • تحلیل: اشاره به جنگ صفین و تلاش علی (ع) برای صلح یا دریافت بیعت از معاویه.

۱۵.
"نشسته به شام آن شقی پلید / که جز فتنه نارد به آیین، مزید"

  • تحلیل: اشاره به معاویه و فتنه‌های او. شاعر او را "شقی پلید" می‌نامد، تأکید بر فساد و نفاق او.

۱۶.
"بگو با دلی پر ز نور و صفا / که مولاست تنها امام هُدی"

  • تحلیل: اهمیت قلب پاک پیام‌رسان و تأکید بر یکتایی علی (ع) به عنوان امام هدایت‌کننده.

۱۷.
"چو نامه به کف یافتی ای جریر / بر آن فتنه‌جو عرضه کن ای دلیر"

  • تحلیل: تأکید بر شجاعت و صداقت پیام‌رسان.

۱۸.
"بگو: بر ستمگر چه خواهی کنی؟ / به تقوا نباشی، به جنگ منیا"

  • تحلیل: سؤال اخلاقی و سیاسی؛ جنگ یا صلح بستگی به تقوا و حکم عقل دارد.

۱۹.
"اگر جنگ خواهی، تو را آتشی است / که آن نفس دون منشا سرکشی است"

  • تحلیل: هشدار به جنگجویان؛ نفس سرکش باعث تباهی و آتش فتنه می‌شود.

۲۰.
"اگر صلح جویی، تو را بهتر است / علی شیر حق مغنی و حیدر است"

  • تحلیل: تأکید بر فضیلت صلح و خردمندی علی (ع) در هدایت مردم.

۲۱.
"اگر جنگ خواهد، شود ذلتش / ولی صلح و بیعت بود حجتش"

  • تحلیل: پیروزی اخلاقی و معنوی صلح بر جنگ.

۲۲.
"اگر با تو آید به دعوی و رای / تو حجّت نمای از کتابِ خدای"

  • تحلیل: استناد به قرآن برای اثبات حق و عدالت، حتی در مواجهه با دشمن.

۲۳.
"جریر این پیام امام هُدی / برد با دلی پر ز مهر خدا"

  • تحلیل: پیام رسانی با قلبی پر از محبت الهی، نشان از اخلاص و خلوص نیت پیام‌رسان است.

۲۴.
"عمل گر نکو باشدت در خفا / به آن، سر بلندی به روزِ جزا"

  • تحلیل: تأکید بر پاداش الهی برای عمل نیک حتی در خفا؛ آموزه اخلاقی و عرفانی.

۲۵.
"علی عهد خواهد ز صدق و صفا / نه صلحی که گردد بنیانش جفا"

  • تحلیل: صلح واقعی مبتنی بر صداقت و صفا، نه مصالحه ناحق یا زور.

۲۶.
"جریرا سخن، صاحبش حیدر است / که بر عقل و ایمان، همه داور است"

  • تحلیل: یادآوری اینکه هر سخن پیام الهی را باید از صاحب آن یعنی علی (ع) دریافت کرد؛ داوری بر اساس عقل و ایمان.

۲۷.
"بگو: ای معاویه! بیدار شو / ز خواب غرورت خبردار شو"

  • تحلیل: خطاب مستقیم به دشمن و دعوت به خودآگاهی و ترک غرور و فتنه.

۲۸.
"نه آن تخت ماند، نه آن تاج زر / نه آن لشکر و نه سپاهِ بشر"

  • تحلیل: اشاره به فناپذیری قدرت دنیوی؛ تنها حکمت و عدالت پایدار است.

۲۹.
"جهان بشنود این پیام جلی / "رجالی" ز گفتار مولای علی"

  • تحلیل: تاکید شاعر بر اعتبار و وضوح پیام و اینکه جهان باید آن را بشنود؛ خود شاعر نیز پیام‌رسان کلام علی (ع) است.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
نامه ای به جریر بن عبدالله
فرازهایی از نهج البلاغه(۱۳)
 

به نام خدایی که جان آفرید
به هر ذره‌ای شور ایمان دمید

 

 

خدایی که بر عرش دارد جمال
ز فرمان او شد جهان در کمال

 

 

ز فضلش جهان پر ز نور و شعور
ز حکمت به دل‌ها رساند حضور

 

 

همان پادشاهی که بر خاک و جان
به عدل و به تقواست صاحب نشان

 

 

ستایش مر او را سزد جاودان
که بر بنده‌اش کرد رحمت عیان

 

 

درود آن رسول خداوند داد
که بر کفر، آیین حق را نهاد

 

 

 

سلام آن وصی نبی، مرتضی
که او بُد امام و ولیّ خدا

 

 

علی آن امام است ، فخر جهان
 به تقواست سرمایه‌ی روح و جان

 

نه شمشیر او جز برای خدا
نه تدبیر او جز رهِ مصطفی

 

 

 

 

 

ز مِهرش فقیران پناهی گرفت
ز تیغش ستمگر تباهی گرفت

 

 

به تیغش فرو ریخت کفر و نفاق
به حکمش نشد کس به باطل وفاق

 

 

 

کنون نامه‌ای شد ز دریای جان
برای جریر است در آن زمان

 

 

برو تا رسانی پیام وصی
که او وارث احمد است و نبی

 

 

 

به شامش فرستاد مولا، علی
که بیعت بگیرد ز خصم ولی

 

 

نشسته به شام آن شقی پلید
که جز فتنه نارد به آیین، مزید

 

 

بگو با دلی پر ز نور و صفا
که مولاست تنها امام هُدی

 

 

 

 

چو نامه به کف یافتی ای جریر
بر آن فتنه‌جو عرضه کن ای دلیر

 

 

بگو: بر ستمگر چه خواهی کنی؟

به تقوا نباشی، به جنگ منی

 

 

اطاعت ز فرمان حاکم تو را
نگه دارد از لغزش و فتنه ها

 

 

اگر جنگ خواهی، تو را آتشی است

که آن نفس دون منشا سرکشی است

 

اگر صلح جویی، تو را بهتر است
علی شیر حق مغنی و حیدر است

 

 

اگر جنگ خواهد، شود ذلتش
ولی صلح و بیعت بود حجتش
 

 

 

 

 

اگر با تو آید به دعوی و رای
تو حجّت نمای از کتابِ خدای

 

 

جریر این پیام امام هُدی
برد با دلی پر ز مهر خدا

 

 

عمل گر نکو باشدت در خفا
به آن، سر بلندی به روزِ جزا

 

 

علی عهد خواهد ز صدق و صفا

نه صلحی که گردد بنایش جفا

 

 

جریرا سخن، صاحبش حیدر است
که بر عقل و ایمان، همه داور است

 

 

بگو: ای معاویه! بیدار شو
ز خواب غرورت خبردار شو

 

 

 نه آن تخت ماند ، نه آن تاج زر
نه آن لشکر و نه سپاهِ بشر

 

 

جهان بشنود این پیام جلی
" رجالی" ز گفتار مولای علی

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی نامه ای به جریر بن عبدالله

در حال ویرایش

مقدمه

منظومه‌ای که در پیش روی شماست، سروده‌ای حماسی و عرفانی بر پایه‌ی نامه هشتم نهج‌البلاغه است؛ همان نامه‌ای که امیرالمؤمنین علی (ع) به جریر بن عبدالله بجلی نوشت و او را مأمور کرد تا پیام عدالت و حقیقت را به معاویه برساند.

این نامه کوتاه است، اما محتوایی ژرف و تاریخ‌ساز دارد:
در آن امام علی (ع) معاویه را میان دو راه مخیّر می‌سازد:
یا بیعت با حق و عدالت،
یا جنگی ویرانگر که ریشه‌ی باطل را برکند.

این منظومه در ۳۰۰ بیت و در قالب مثنوی حماسی سروده شده و کوشیده است فضای تاریخی، پیام سیاسی و الهی، و آموزه‌های اخلاقی این نامه را در چند بخش بازآفرینی کند.

هدف از این اثر، آن است که پیام جاویدان امام علی (ع) برای امروز و فردا زنده بماند؛ پیامی که می‌گوید: حق پایدار است و باطل نابودشدنی.

فهرست

۱. ستایش خداوند و آفرینش (بیت ۱–۳۰)
۲. درود بر پیامبر (ص) و اهل‌بیت (ع) (بیت ۳۱–۵۰)
۳. مأموریت جریر و امانت پیام (بیت ۵۱–۱۰۰)
۴. محتوای نامه امام علی (ع) به معاویه (بیت ۱۰۱–۲۰۰)
۵. هشدار به معاویه و عبرت تاریخ (بیت ۲۰۱–۲۶۰)
۶. نتیجه‌گیری و پیام به آیندگان (بیت ۲۶۱–۳۰۰)

فهرست پیشنهادی منظومه

  1. مقدمه و ستایش خداوند (۳۰ بیت)
  2. درود بر پیامبر و اهل‌بیت (۲۰ بیت)
  3. معرفی جریر و مأموریت او (۴۰ بیت)
  4. فضای سیاسی زمانه و نیرنگ معاویه (۵۰ بیت)
  5. متن نامه امام علی (ع) در قالب شعر (۱۰۰ بیت)
  6. تفسیر و پیام‌های اخلاقی و اجتماعی (۴۰ بیت)
  7. نتیجه‌گیری و هشدار تاریخ به آیندگان (۲۰ بیت)

به نام خداوند جان‌آفرین
جهان‌آفرین داور راستین

خدایی که بر عرش فرمان‌رواست
زمین و زمان جمله در قبضه‌اش راست

که بخشنده‌ی مهر و یار وفاست
همه بندگان را به رحمت پناست

درود آن رسول امین خدا
که آورده بر خلق، آیین هُدی

که او راه تقوا، چراغ یقین
به تاریک‌راه بشر کرد بین

سلام آن امام دل‌آگاه ما
وصی نبی، حیدرِ کربلا

علی آن که شمشیرش آتش فکند
دل کفر و ظلمت ز هم برکند

۱. به نام خدایی که جان آفرید
به هر ذره‌ای شور ایمان دمید

۲. خدایی که بر عرش دارد مقام
به فرمان او خلق گردد تمام

۳. زمین و فلک در مدارش روان
همه بسته فرمان پروردگان

۴. ز فضلش جهان پر شد از نور و شور
ز حکمت به دل‌ها رسیدی حضور

۵. همان پادشاهی که بر خاک و جان
به عدل و به تقواست صاحب نشان

۶. ستایش مر او را سزد بی‌حدود
که بر بنده‌ی خویش رحیمی گشود

۷. درود آن رسول خداوند نور
که از مکه افکند بر کفر شور

۸. محمد، امین خدای کریم
که بر پای کرد آیین مستقیم

۹. به او شد جهان زنده و پر صفا
به او گشت دین راهبر تا بقا

۱۰. سلام آن وصی نبی، مرتضی
که او بُد امام و ولیّ خدا

۱۱. علی، آن که تیغش چو دریای خون
به کفر و ستم زد پی افسون‌گون

۱۲. دل شب شکست از فروغ کلام
که او بود سرچشمه‌ی عدل و گرام

۱۳. ز مِهرش فقیران پناهی گرفت
ز تیغش ستمگر تباهی گرفت

۱۴. کنون نامه‌ای شد ز سرچشمه‌ی نور
برای جریری به دوران دهور

۱۵. جریر آن جوانمرد پاک‌نهاد
که در بیعت حیدر آمد به یاد

۱۶. به شامش فرستاد مولا، امیر
که با حق کند حجّت آشکار و دلیر

۱۷. بگوید به شام آنچه حق دیده است
که از عدل و ایمان علی، بوی هست

۱۸. جریر ای امین خدا در سفر
تو مأمور حقّی، دلیر و خطر

۱۹. برو تا رسانی پیام وصی
که او وارث مصطفی و ولی

۲۰. بگو آنچه مولا به تو برگرفت
که بر اهل باطل شود حجّت وفت

۲۱. زمانه پر از فتنه و نیرنگ شد
به دست معاویه جنگ، تنگ شد

۲۲. نشسته به شام آن دروغین امیر
که جز فتنه نارد به دین یادگیر

۲۳. به زر و به زور و به مکر و فریب
به مردم نماید رهی بس غریب

۲۴. جریر ای امین! چو نامه رسید
به معاویه با عزم باید رسید

۲۵. بگو: ای ستمگر! چه خواهی کنی؟
به تقوا درآیی؟ بگویی، منی؟

۲۶. علی است امام و خلیفه بحق
به اوست اطاعت در این راه، دَق

۲۷. اگر جنگ خواهی، بُوَد آتشی
که افکند به جانت غمی بی‌کشی

۲۸. وگر صلح جویی، بُوَد با خزی
که افتد به جانت ننگی غرضی

۲۹. تویی در میان دو راه ای غوی
بیا جانب حقّ، وگرنه روی

۳۰. جریر این پیام امام هُدی
ببر با دلی پر ز مهر خدا

۳۱. بگو: ای معاویه! آخر ببین
که باطل نماند به دهر زمین

۳۲. چه بسیار شاهان که رفتند زود
نه ماند از آنان نشان و نمود

۳۳. نه تخت و نه کاخ و نه آن لشکران
بجز عمل ماند بر دفتران

۳۴. عمل گر نکو باشدت یا تباه
به آن، جان سپاری به روزِ گناه

۳۵. جریر ای امین! این پیام علی
ببر سوی شام آن سپهدار غی

۳۶. بگو: یا بمان با ستم بر طریق
و یا رو به حق آر، و بردار نیک

۳۷. علی آن امام است کاندر جهان
به تقواست سرمایه‌ی جان و روان

۳۸. به تیغش فرو ریخت کفر و نفاق
به حکمش نشد کس به باطل وفاق

۳۹. جریر! این پیام رسانی تو راست
به جان و به ایمان، امانت بخواست

۴۰. چو نامه رساندی، به تصمیم گیر
که مولا ترا خواست در راه خیر

۴۱. اگر گشت او بر طریق ستیز
تو نیزش بده حجّت رستخیز

۴۲. بگو جنگ خواهد تو را واگذشت
که جز آتش آید نصیبت ز دشت

۴۳. اگر صلح خواهد، بگیرش به دست
ولی با خزی و به خواری نشست

۴۴. چه سود است صلحی که بیعت نکند؟
به جز ذلت و ننگ، راحت ندهد

۴۵. علی خواست بیعت، نه آن‌سان صلح
که باشد دروغین چو دامی به ملح

۴۶. جریر! این کلام امیر است و بس
که از حکمت آید، نه از وهم و هوس

۴۷. بگو تا ببیند جهان، حق کجاست
که باطل چو سایه، به پایان فناست

۴۸. چو آن نامه بر او رسانی به شام
به حجّت بگو و مده او مرام

۴۹. که گر جنگ خواهد، بود ذلتش
و گر صلح، بیعت بود حجتش

۵۰. علی خواست آن‌چه خدا خواسته
که با عدل گردد جهان راستِه

۵۱. جریر ای امین! آنچه گفتست شاه
ببر تا ببیند ره حق ز راه

۵۲. بگو: یا بمانی به کفر و نفاق
و یا سرنهی پیش عدل و وفاق

۵۳. تویی در میانه دو راه سترگ
یکی سوی جنّت، دگر راه مرگ

۵۴. اگر سر به تسلیم یزدان نهی
به ملک بقا رهنمون می‌شوی

۵۵. وگر سرکشی آری و کین‌کشی
به آتش سپاری دل خویشی

۵۶. علی آن امام است کز عدل و داد
جهان را به نور خدا کرده شاد

۵۷. نه شاهی، نه زر خواست از این دیار
به تقواست مولای ابرار یار

۵۸. جریر ای امین! تو حجّت رسان
که بیعت بُوَد شرط دین و توان

۵۹. بگو: ای معاویه! بیدار شو
ز خواب غرورت خبردار شو

۶۰. چه دیدی ز دنیا به جز رنج و خاک؟
که بر تخت غفلت نهادی ملاک؟

۶۱. نه آن تخت ماند و نه آن تاج زر
نه آن لشکر و نه سپاهِ بَشر

۶۲. بماند عمل، نیک یا بد رهین
که گیرد تو را در صف حشر دین

۶۳. جریر ای امین! این پیام علی
ببر تا شود حجّت روشن جلی

۶۴. اگر بیعت آورد او با خضوع
به تقوا رود در طریق رجوع

۶۵. وگر بر ستیزش درآید دلیر
تو با او بگو جنگ مولا، خطیر

۶۶. بگو جنگ مولا چو دریای خون
در آن غرق گردد سپهر و فسون

۶۷. بگو: ای معاویه! بگذر ز کید
که جز مرگ و ننگت نخواهد رسید

۶۸. جریر ای امین! تو با راستی
بر او عرضه کن نامه‌ی خاسته

۶۹. نترس از فریب و ز زر و ز زور
که باطل شود در گذر، بی‌عبور

۷۰. جریر! این امانت به دوشت نهاد
امیر عدالت، امام رشاد

۷۱. بگو با صداقت، بگو با یقین
که جز عدل و تقوا نباشد رهین

۷۲. علی آن امام است کاندر جهان
بود مظهر دین، رهبر انس و جان

۷۳. چو خورشید تابان به آفاق نور
به عدلش شود جان مظلوم، سور

۷۴. نه شمشیر او جز برای خدا
نه تدبیر او جز رهِ مصطفی

۷۵. جریر ای امین! این حقیقت بگو
که باطل نماند، نگیرد رُخُو

۷۶. بگو: ای معاویه! عبرت بگیر
ز تاریخ شاهان گذشته، دلیر

۷۷. چه بسیار شاهان که رفتند زود
نه ماند از آنان نشان و نمود

۷۸. بماند عمل، نیک یا بد، جاودان
که گیرد تو را در صفِ امتحان

۷۹. جریر ای امین! چون رسانی پیام
مده او مجال دگر در کلام

۸۰. به تصمیم و عزم است این حجّت قوی
که باشد ز فرمان مولای وی

۸۱. اگر بیعت آورد، تو هم دست ده
به عهد وفادار باشی به مه

۸۲. وگر سرکشی آرد و مکر و فن
بگو جنگ حیدر بود بی‌ثمن

۸۳. که تیغش چو آذر فکند شعله‌ور
به لشکرگه کفر و ظلم و خطر

۸۴. بگو تا ندانی تو از تیغ او
که افکند ستم را به یک ضرب فرو

۸۵. جریر ای امین! آنچه مولا بگفت
به جان پاس دار و مکن هیچ سُفت

۸۶. امانت رسان، همچو خورشید تاب
به دل‌ها رسان نور، بر ظلم بتاب

۸۷. بگو: یا بمانی به باطل اسیر
و یا با علی یابی آن راه خیر

۸۸. که جز عدل مولا رهی نیست هیچ
ره باطل آخر بُوَد تار و پیچ

۸۹. جریر! این وظیفه امانت‌مدار
به دوشت نهاد آن امام وقار

۹۰. به راه خدا باش و مردانه رو
ز وسواس باطل، دل آزاد شو

۹۱. که یاری خدا با تو باشد یقین
چو باشی تو بر عهد دین راستین

۹۲. بگو با دلی پر ز نور و صفا
که مولاست تنها امام هُدی

۹۳. به اوست ولایت، به اوست امیر
به اوست سعادت، به اوست دبیر

۹۴. نه جز او کسی را بود حقّ دین
نه جز او کسی را بود راه‌بین

۹۵. جریر ای امین! این پیام خدا
ببر تا رسد حجّت حق به جا

۹۶. اگر برنهد او به باطل قدم
به گرداب مرگ افکند خویش هم

۹۷. وگر رو نهد سوی عدل و هدی
به جنّت رسد عاقبت بی‌خطا

۹۸. بگو تا نداند که باطل بقاست
که این راه جز سوی دوزخ نیاست

۹۹. جریر ای امین! تو پیام‌آور حق
به دل کن توکل به خلاق مطلق

۱۰۰. رسان این پیام امام هدی
که او حجّت دین بود تا ابدی

۱۰۱. جریر ای امین! آنچه فرموده شاه
به جان بشنو و در رسان بی‌گناه

۱۰۲. بگو: ای معاویه! بیدار شو
ز خواب جهالت خبردار شو

۱۰۳. تو بر مسند شام، فریبی به کار
که دین را کنی ملعبه روزگار

۱۰۴. به زر می‌فریبی دل ناتوان
به زور می‌ستانی ره انس و جان

۱۰۵. تو بر خون عثمان بهانه نهادی
ولی خود ز حق سخت سر تافتی

۱۰۶. به حیلت گرفتی سپاه و زر
که بر مردم آری فریب و ضرر

۱۰۷. جریر ای امین! برسان این پیام
که باطل نماند به گیتی دوام

۱۰۸. علی حجّت حق، امام زمان
که بر عدل او پایدار است جان

۱۰۹. بگو بی‌گمان حق به سوی اوست
که این راه، تنها رهِ نیکوست

۱۱۰. اگر بیعت آری، رهایی بری
وگر نه به دوزخ سزایی بری

۱۱۱. جریر ای امین! این سخن آشکار
به مکرش مده دل، به زر شرم‌دار

۱۱۲. بگو: یا به بیعت شود کار راست
و یا در نبردت بُوَد پای کاست

۱۱۳. علی گفت: باطل سرانجام نیست
ره حق به جز نور و آرام نیست

۱۱۴. جریر ای امین! چون به او برسی
به پرهیز و تدبیر، با او رسی

۱۱۵. بگو تا نپندارد این شامگاه
که با مکر یابد ز دین رهنگاه

۱۱۶. چه بسیار امت که شد نابود
ز ظلم و فساد و ره بی‌وجود

۱۱۷. به تاریخ بنگر، عبرت ببین
که باطل نماند به گیتی رهین

۱۱۸. کجا شد سپاه ستمکار روم؟
کجا شد بزرگی و آن تخت و بوم؟

۱۱۹. کجا شد سلاطین پارینه‌کار؟
که اکنون نه ماند از آنان غبار

۱۲۰. بماند عمل بر کتاب خدا
که گیرد تو را در سرای بقا

۱۲۱. جریر ای امین! با دلی پر یقین
بر او عرضه کن این پیام مبین

۱۲۲. بگو: ای معاویه! پایان تراست
اگر با ستم، همسفر، راه ماست

۱۲۳. به تیغ علی گر ستیزی کنی
به خاک هلاک، آویزی کنی

۱۲۴. که شمشیر او آتش قهر حق است
به مولا سپرده‌ست ربّ الفلق است

۱۲۵. ز یک ضرب او کوه گردد دو نیم
به دریا فتد لشکر ظالمین

۱۲۶. بگو: ای معاویه! مهلت تمام
به بیعت بیا، وا مکن بیش گام

۱۲۷. که فردا نه ماند ترا هیچ دست
نه آن تخت و زر، نه سپاه و نشست

۱۲۸. جریر ای امین! این کلام خداست
که از قلب پاک علی بر فیاست

۱۲۹. به او عرضه کن حجّت آشکار
که باطل نماند به گردون، به کار

۱۳۰. بگو: یا به بیعت بمانی درست
و یا در نبردت بسوزد چو دُست

۱۳۱. به صلحی که بیعت در آن نیست، نه!
که آن خواری است و به باطل ره

۱۳۲. علی خواست تنها وفادار دین
نه صلحی که باشد به کفر آفرین

۱۳۳. جریر ای امین! این پیام ایست
به جان پاس دارش، که از وحی نیست

۱۳۴. ز خود نیست، از حق رسیده پیام
به لب‌های مولا چو آیات عام

۱۳۵. بگو: ای معاویه! این فرصتت
به سرعت گذارد چو باد صبحدت

۱۳۶. مکن تاخیر، کاندرنگی بلاست
به فردا ممان، کاین زمان رهنماست

۱۳۷. چه بسیار کس در امید درنگ
که در خواب مرد و نرسیدش به جنگ

۱۳۸. جریر ای امین! هشدار بده
به مکر و فریبش مدار اندره

۱۳۹. بگو: ای معاویه! جنگ اگر
گزینی، بود هلاک و خطر

۱۴۰. به شمشیر حیدر بسوزد سرت
به آتش کشد لشکرت، کشورت

۱۴۱. وگر بیعت آری به صدق و صفا
رهد جان تو از عذاب و جفا

۱۴۲. به بیعت بود عزّت و سربلند
به بیعت رهی در بهشت بلند

۱۴۳. جریر ای امین! این پیام تمام
ببر تا ببیند ره صبح و شام

۱۴۴. بگو تا نماند دگر حجّتی
که باطل نگیرد به دل عزّتی

۱۴۵. جریر ای امین! این امانت رسان
که باشد به تاریخ، ماند نشان

۱۴۶. به هر جا که خوانند نامه علی
شود حجّت خلق روشن جلی

۱۴۷. که در جنگ یا صلح، تکلیف راست
به بیعت بود، یا به شمشیر خواست

۱۴۸. معاویه اگر سر فرود آوَرد
به ایمان و تقوا، رهایی بَرَد

۱۴۹. وگر سرکشی کرد، شد در هلاک
به آتش بسوزد سراپای خاک

۱۵۰. جریر ای امین! پاسدار امین
که باشی تو آیینه‌ی حق‌بین

۱۵۱. بگو تا نماند دگر جای شک
که مولا علی است امام بحق

۱۵۲. به حکم خداوند شد رهنمای
که او هست شمشیر دین در حجاز

۱۵۳. نه از مکر و نیرنگ ترسی به دل
که مولا علی است ره‌آور عمل

۱۵۴. جریر ای امین! این کلام به جاست
که با عدل، دنیا پر از نور ماست

۱۵۵. بگو: ای معاویه! بر راه باش
که باطل بود بی‌ثمر، بی‌تلاش

۱۵۶. به دنیا فریبی مکن عمر خویش
که فردا به دوزخ بسوزد رَویش

۱۵۷. جریر ای امین! این هشدار سخت
ببر تا شود باطل از ریشه تخت

۱۵۸. بگو: یا به بیعت شوی سربلند
و یا در ستیزت شوی بی‌گزند

۱۵۹. نه! در ستیزت رهایی کجاست؟
که جز مرگ و ننگت نباشد بهاست

۱۶۰. جریر ای امین! چون به او بگذری
به عدل و به تقوا سخن آوری

۱۶۱. بگو: ای معاویه! این آخرین
سخن بود از حیدرِ دلنشین

۱۶۲. نه بر توست مولا به زر یا به زور
که با حق کند حجّت اندر حضور

۱۶۳. به راه خدا خواندت با صفا
به بیعت، به تقوا، به عدل هُدی

۱۶۴. جریر ای امین! این کلام عظیم
رسان تا شود حجّت دین، مقیم

۱۶۵. بگو: ای معاویه! ننگ و عار
بماند اگر بر ستیزی به کار

۱۶۶. بگو: یا به بیعت شوی سربلند
و یا در ستیزت شوی بی‌گزند

۱۶۷. که باطل چو سایه شود ناپدید
به نور خدا جان حق آرمید

۱۶۸. جریر ای امین! تو پیام خدا
بر او عرضه کن تا شود حق عیان

۱۶۹. بگو: یا به صلحی بیاری رضی
و یا جنگ خواهی، هلاک ابدی

۱۷۰. علی حجّت حق، امام زمان
که با اوست راه نجات و امان

۱۷۱. جریر ای امین! این کلام بگو
که باطل نماند، نگیرد رُخو

۱۷۲. بگو: ای معاویه! فرصت نماند
که باطل به گیتی رهی جاودان

۱۷۳. چه بسیار کس در غرور و فریب
که در خاک رفت و نماندش نصیب

۱۷۴. جریر ای امین! این پیام علی
ببر تا شود حجّت روشن جلی

۱۷۵. بگو: یا به بیعت شوی در امان
و یا در ستیزت شوی بی‌زمان

۱۷۶. علی مظهر عدل و تقوای حق
که با اوست جان نبی در سبق

۱۷۷. جریر ای امین! پاسدار سخن
که این نامه حجّت بود بر وطن

۱۷۸. بگو: ای معاویه! پایان تراست
اگر بر ستیزی، هلاک از خداست

۱۷۹. جریر ای امین! این وصیت رسان
که بر توست حجّت، بماند عیان

۱۸۰. به بیعت بُوَد عزّت و سربلند
به بیعت رهد جان تو بی‌گزند

۱۸۱. وگر سرکشی آری و مکر و کین
به آتش سپاری خود و قوم بین

۱۸۲. بگو: ای معاویه! این آخرین
سخن بود ز مولا، امام مبین

۱۸۳. جریر ای امین! آنچه گفتست شاه
به دل پاس دار و رسان بی‌گناه

۱۸۴. بگو: یا به حق بازگردی به وقت
و یا در ستیزت بسوزد سرشت

۱۸۵. به فردا ممان کار امروز را
که فردا نیاید به هر روزها

۱۸۶. جریر ای امین! این وصیت به جاست
که باطل نماند، به حق پایداست

۱۸۷. بگو: ای معاویه! فرصتت کم است
به بیعت بیا، راه حق محکم است

۱۸۸. وگر نه به شمشیر مولا علی
بسوزی چو شمعی به میدان جلی

۱۸۹. جریر ای امین! تو پیامبر حق
که با عدل باشی چو تیغ مطلق

۱۹۰. بگو: ای معاویه! وقت است این
که بیعت کنی با امام مبین

۱۹۱. به بیعت رهایی، به بیعت نجات
به بیعت شود دل پر از انبساط

۱۹۲. جریر ای امین! این پیام خداست
که بر دوش تو شد، امانت‌پیاست

۱۹۳. بگو: یا به حق بازگردی به دین
و یا در ستیزت هلاک آفرین

۱۹۴. علی حجّت دین، ولیّ خدا
که با اوست ایمان، ره کبریا

۱۹۵. جریر ای امین! این پیام تمام
ببر تا شود حجّت صبح و شام

۱۹۶. بگو: یا به بیعت شوی سرفراز
و یا در نبردت شوی بی‌جواز

۱۹۷. که باطل سرانجام گردد هلاک
به شمشیر عدل است بی‌چون و چاک

۱۹۸. جریر ای امین! این وصیت به تو
که بر حق بمانی، به عدل و نِکو

۱۹۹. بگو: ای معاویه! پایان تو شد
اگر سرکشی آری و کینه بد

۲۰۰. جریر ای امین! این کلام علی
رسان تا بماند به گیتی جلی

۲۰۱. جریر ای امین! آنچه گفتی رسان
به جان‌ها شود حجّت انس و جان

۲۰۲. تو پیغام حیدر به جان پاس دار
که این است فرمان پروردگار

۲۰۳. بگو با معاویه، ای تیره‌سر!
مخور مکر دنیا، مکن خوی خطر

۲۰۴. که باطل بپاید به چندی قلیل
ولی عاقبت گردد آن بی‌بدیل

۲۰۵. چه بسیار شاهان که کردند ناز
کنون خفته در خاک بی‌هیچ راز

۲۰۶. نه تختی بماند، نه تاجی به سر
نه آن لشکر و حشمت و نام و فر

۲۰۷. بماند عمل، نیک یا بد به جا
که گیرد تو را روز حشر و جزا

۲۰۸. جریر ای امین! چون رساندی پیام
مرو جز به تقوا و صدق و مرام

۲۰۹. که این عهد، عهدی‌ست با کردگار
به جان پاس دارش، مکن هیچ عار

۲۱۰. جریر! از خدا یاری خویش جوی
که او هست یاری‌گر راهپوی

۲۱۱. اگر با علی بیعت آرد به جان
به جنّت رسد با صفای روان

۲۱۲. وگر دشمنی کرد با نور دین
به دوزخ کشد خویش با دست خویش

۲۱۳. بگو با صداقت، بگو با یقین
که حق شد پدید از دل راستین

۲۱۴. علی آن امام است کاندر جهان
بود حجّت خلق بر انس و جان

۲۱۵. نه جز او کسی را ولایت رواست
نه جز او کسی را امامت سزاست

۲۱۶. جریر ای امین! تو حجّت رسان
که باطل نماند، نگیرد امان

۲۱۷. به تیغ علی شد جهان پر صفا
به عدلش شکفت آسمان و زمین

۲۱۸. اگر سرکشی کرد آن نابکار
به شمشیر حیدر شود تار و مار

۲۱۹. بگو: یا بمانی به تقوا رهی
و یا در ضلالت شوی بی‌پناهی

۲۲۰. جریر ای امین! آنچه گفتی تمام
به تاریخ ماند به‌سان پیام

۲۲۱. به عبرت نگه کن به دوران پیش
که باطل نپایید جز رنج و ریش

۲۲۲. چه بسیار کاخی که ویران شدی
چه بسیار شاهی که حیران شدی

۲۲۳. نه آن زر بماند، نه آن سیم و مال
نه آن فخر و جاه و نه آن پایگاه

۲۲۴. بماند عمل، نیک یا بد جاودان
به نامه نوشتند فرشتگان

۲۲۵. جریر ای امین! این حقیقت بگو
به جان‌ها رسان نور مولا فرو

۲۲۶. بگو تا بدانند اهل جهان
که حق زنده ماند به لطف یزدان

۲۲۷. و باطل فرو ریزد آخر به خاک
که حق زنده ماند چو خورشید پاک

۲۲۸. جریر ای امین! تو بیدار باش
به عهد وفادار و هشیار باش

۲۲۹. که مولا به تو داد پیغام حق
مخور غم، که یاری خداوند مطلق

۲۳۰. رساندی پیامش به مردان بدی؟
تو حجّت نهادی به آیندگان

۲۳۱. جریر! این پیام امانت‌بَر است
به تاریخ ماند چو خورشید و شمس

۲۳۲. بگو با معاویه، بیدار شو
ز مکر زمانه خبردار شو

۲۳۳. که این ره، ره باطل و بی‌بقاست
ره عدل تنها ره حق و هُداست

۲۳۴. اگر سر نهی در بر اهل دین
به جنّت روی با دل‌آفرین

۲۳۵. وگر دشمنی آری و فتنه‌گری
به دوزخ روی با دل‌افسری

۲۳۶. جریر ای امین! چون رساندی خبر
به تاریخ ماند به یاد سحر

۲۳۷. بگو: یا به جنگی، به شمشیر و خون
و یا بیعت آری به عهد و فسون

۲۳۸. که جنگ علی آتشی شعله‌ور
فکندد به باطل، به ظلم و خطر

۲۳۹. بگو: یا بمانی به راه درست
و یا در ضلالت شوی بی‌نشست

۲۴۰. جریر ای امین! تو گفتی تمام
به جان‌ها رساندی پیام امام

۲۴۱. جهان بشنود این پیام جلی
که باشد ز گفتار مولای علی

۲۴۲. علی آن امامی که تیغش به دست
برآرد ز باطل، در آرد به پست

۲۴۳. علی آن که عدلش جهان را فزود
به حق رهنمون شد، به باطل نبود

۲۴۴. جریر ای امین! تو شدی رهنمون
به تاریخ ماندی چو نوری فزون

۲۴۵. رساندی پیامش به شام و دیار
که مولاست تنها امام وقار

۲۴۶. بگو: ای معاویه! این راه نیست
که باطل بپاید، وفاگاه نیست

۲۴۷. که حق زنده ماند به تاریخ و دین
به نور ولایت، به عهد یقین

۲۴۸. اگر با علی بیعت آری، رهی
به جنّت روی با دل آگهی

۲۴۹. وگر دشمنی آری و فتنه‌گری
به دوزخ روی با دل افسری

۲۵۰. جریر ای امین! این پیام علی
به تاریخ ماند چو خورشید جلی

۲۵۱. رساندی پیامش به آیندگان
به جان‌ها شدی حجّت انس و جان

۲۵۲. بگو تا بدانند اهل جهان
که عدل است راه ره حق و هُدی

۲۵۳. و باطل بماند چو بادی به خاک
که جنّت بود جای اهل صفاک

۲۵۴. جریر ای امین! تو بیدار باش
به عهد وفادار و هشیار باش

۲۵۵. که این عهد عهدی‌ست با کردگار
به جان پاس دارش، مکن هیچ عار

۲۵۶. رساندی پیامش به اهل دیار
که حق زنده ماند به فضل بهار

۲۵۷. و باطل فرو ریزد آخر ز دست
که حق جاودان است و ماند به هست

۲۵۸. جریر ای امین! تو شدی رهنمون
به تاریخ ماندی چو خورشید و خون

۲۵۹. رساندی پیامش به دل‌های پاک
که باطل نپاید به چندی ملاک

۲۶۰. علی آن امام است کاندر جهان
بود مظهر دین، رهبر انس و جان

۲۶۱. نه جز او کسی را ولایت رواست
نه جز او کسی را امامت سزاست

۲۶۲. جریر ای امین! تو گفتی تمام
به جان‌ها رساندی پیام امام

۲۶۳. جهان بشنود این پیام جلی
که باشد ز گفتار مولای علی

۲۶۴. به تیغش چو آذر، به عدلش چو نور
به باطل دهد کیفر سخت و شور

۲۶۵. جریر ای امین! تو بیدار باش
به عهد وفادار و هشیار باش

۲۶۶. رساندی پیامش به شام و عراق
که حق زنده ماند به نور و وفاق

۲۶۷. بگو: ای معاویه! این راه نیست
که باطل بپاید، وفاگاه نیست

۲۶۸. علی حجّت دین، امام هُدی
به نورش جهان شد پر از روشنی

۲۶۹. جریر ای امین! تو حجّت رسان
که باطل نماند، نگیرد امان

۲۷۰. رساندی پیامش به مردان پاک
که عدل است رهبر، نه زر، نه هلاک

۲۷۱. بماند عمل، نیک یا بد رهین
که گیرد تو را روز حشر و دین

۲۷۲. جریر ای امین! تو شدی پاسدار
پیام ولایت، چراغ بهار

۲۷۳. رساندی پیامش به آیندگان
که باطل نپاید به چندی زمان

۲۷۴. علی آن امام است کاندر جهان
بود مظهر دین، رهبر انس و جان

۲۷۵. جریر ای امین! تو گفتی درست
به جان‌ها رساندی ره حق و جُست

۲۷۶. رساندی پیامش به هر انجمن
که حق زنده ماند به فضل و سخن

۲۷۷. بگو: یا بمانی به عدل و وفا
و یا در ضلالت شوی بی‌بقا

۲۷۸. که باطل نپاید، بماند خطا
که حق جاودان است به فضل خدا

۲۷۹. جریر ای امین! تو حجّت شدی
به تاریخ ماندی چو عبرت بدی

۲۸۰. رساندی پیامش به دل‌های پاک
که عدل است رهبر، نه زر، نه هلاک

۲۸۱. جهان بشنود این پیام جلی
که باشد ز گفتار مولای علی

۲۸۲. علی آن امام است کاندر جهان
بود حجّت دین، رهبر انس و جان

۲۸۳. جریر ای امین! تو شدی رهنمون
به تاریخ ماندی چو خورشید و خون

۲۸۴. رساندی پیامش به هر انجمن
که باطل نپاید به چندی سخن

۲۸۵. بگو: یا بمانی به عدل و صفا
و یا در ضلالت شوی بی‌بقا

۲۸۶. جریر ای امین! تو گفتی درست
به جان‌ها رساندی ره حق و جُست

۲۸۷. رساندی پیامش به آیندگان
که باطل نپاید به چندی زمان

۲۸۸. علی آن امام است کاندر جهان
بود مظهر دین، رهبر انس و جان

۲۸۹. جریر ای امین! تو شدی رهنمون
به تاریخ ماندی چو خورشید و خون

۲۹۰. رساندی پیامش به هر انجمن
که حق زنده ماند به فضل و سخن

۲۹۱. بگو: یا بمانی به عدل و وفا
و یا در ضلالت شوی بی‌بقا

۲۹۲. که باطل نپاید، بماند خطا
که حق جاودان است به فضل خدا

۲۹۳. جریر ای امین! تو حجّت شدی
به تاریخ ماندی چو عبرت بدی

۲۹۴. رساندی پیامش به دل‌های پاک
که عدل است رهبر، نه زر، نه هلاک

۲۹۵. جهان بشنود این پیام جلی
که باشد ز گفتار مولای علی

۲۹۶. علی آن امام است کاندر جهان
بود حجّت دین، رهبر انس و جان

۲۹۷. جریر ای امین! تو شدی رهنمون
به تاریخ ماندی چو خورشید و خون

۲۹۸. رساندی پیامش به هر انجمن
که باطل نپاید به چندی سخن

۲۹۹. بگو: یا بمانی به عدل و صفا
و یا در ضلالت شوی بی‌بقا

۳۰۰. جریر ای امین! تو گفتی درست
به جان‌ها رساندی ره حق و جُست

نتیجه‌گیری

نامه‌ی امیرالمؤمنین علی (ع) به جریر بن عبدالله، هرچند کوتاه است، اما دربردارنده‌ی پیامی بس بزرگ برای تاریخ و آیندگان می‌باشد. امام (ع) در این نامه معاویه را میان دو راه آشکار قرار می‌دهد:

  • راه بیعت و صلح؛ اما صلحی همراه با پذیرش حقیقت و ترک نیرنگ، که نتیجه‌اش عزت در دنیا و رستگاری در آخرت است.
  • راه جنگ و سرکشی؛ جنگی که پایان آن جز نابودی و خسران نخواهد بود.

این نامه نشان می‌دهد که امام علی (ع) هرگز در پی سلطه‌ی فردی یا قدرت‌طلبی نبود؛ بلکه رسالت خویش را در پاسداری از حق، عدالت، و حفظ وحدت امت می‌دید. از همین رو، نخست بیعت و تسلیم در برابر حق را پیشنهاد می‌کند و اگر نپذیرفتند، آنگاه به جنگ ناگزیر فرمان می‌دهد.

پیام اصلی این نامه برای همه‌ی عصرها آن است که:

  • حق پایدار است، هرچند یاران اندک باشند.
  • باطل فناپذیر است، هرچند سپاه و زر و زور انباشته باشد.
  • مسئولیت رهبران، پاسداری از عدالت و حقیقت است، نه معامله با دنیا.

امروز نیز این کلام امام (ع) همچون مشعلی فروزان ما را به راه حق می‌خواند و هشدار می‌دهد که فریب دنیا، قدرت و زر نخوریم؛ چرا که تنها سرمایه‌ی جاودانه‌ی انسان، عمل صالح و پیروی از حق است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

نامه ای به  جریر بن عبدالله 

 متن نامه‌ حضرت علی (علیه‌السلام) خطاب به جریر بن عبدالله بجلی، که او را به سوی معاویه فرستاد، از نهج‌البلاغه (نامه شماره ۸) ارائه می‌گردد:

 

«امّا بعد؛
هرگاه نامه من به دستت رسید، معاویه را بر سر یک تصمیم قاطع قرار بده و با او به‌طور استوار رفتار کن.
سپس او را میان دو اختیار قرار ده: یا جنگی ویرانگر، یا صلحی خوارکننده.
اگر جنگ را برگزید، به او اعلان جنگ بده،
و اگر صلح را انتخاب کرد، از او بیعت بگیر، والسلام.»

توضیح و تفسیر:

این نامه در شرایط حسّاسی نگاشته شد؛ زمانی که جریر بن عبدالله بجلی با مأموریت بیعت‌گیری از معاویه به شام فرستاده شده بود. اما معاویه با تأخیر پاسخ داد و درنگ‌ورزید. حضرت علی (ع) این نامه را برای فشار وارد آوردن و اتخاذ تصمیم نهایی ارسال نمود:

  • خواستار تصمیم‌گیری قاطع شده،
  • جنگ یا صلح را به معاویه سپرد، با ذکر پیامدهای هر راه: جنگی ویرانگر یا صلحی تحقیرآمیز،
  • در صورت پذیرش صلح، بیعت بگیرد؛ و در صورت مقاومت، اعلان جنگ کند.

این رویکرد هوشمندانه، نشان از شناخت دقیق امام علی (ع) از موقعیت سیاسی و رفتار معاویه داشت. در نهایت، این نامه یکی از عوامل مهم وقوع جنگ صفین شد

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر مثنوی نامه ای به شریح قاضی 

به نام خداوند عشق و حضور / جهان شد ز فضلش پر از شور و نور

  • خداوند در اینجا با صفت «عشق و حضور» معرفی شده است؛ نه تنها خالق، بلکه مبدأ عشق و حضور معنوی در عالم.
  • «شور و نور» اشاره به زیبایی و حرکت عالم و الهام‌بخشی آن دارد.

خدایی که عالم به فرمان اوست / زمین و فلک چرخ گردان اوست

  • بیان توحیدی؛ تسلط خداوند بر کل هستی و قانونمندی جهان را یادآوری می‌کند.
  • تضاد زمین و فلک، نشان‌دهنده‌ی جامعیت فرمان الهی است.

ستایش مر آن پادشاهی سزاست / که بر خاک، جان را ز حکمت بجاست

  • ستایش خداوند به عنوان پادشاهی که هم در امور مادی و هم معنوی، جان‌ها را هدایت می‌کند.
  • نکته‌ی اخلاقی: ارزشمند بودن حکمت در مدیریت جهان.

درود آن رسول امین خدای / که بر دین او زنده شد هر سرای

  • ستایش پیامبر (ص)؛ حفظ دین و هدایت بشر.
  • «زنده شد هر سرای» اشاره به نقش پیامبر در زنده کردن معنویت در جوامع انسانی.

کنون نامه‌ای پر ز نور و کلام / که بخشد به قاضی ره اهتمام

  • معرفی نامه و مخاطب آن: شریح قاضی.
  • «نور و کلام» اشاره به حکمت و هدایت معنوی نامه دارد.

خطابش شریح است، مرد قضا / که در داوری بود اهل رضا

  • معرفی شریح به عنوان قاضی عادل و شخصی که مشهور به انصاف است.
  • «اهل رضا»؛ اشاره به اخلاق نیکوی او در قضاوت.

علی با بیانی چو تیغ و قلم / به بیداریت خواند، ظلم و ستم

  • تمثیل بیان علی به «تیغ و قلم»؛ یعنی هم قدرت بیان و هم قدرت اثرگذاری در عدالت.
  • نکته عرفانی: بیداری معنوی و اجتماعی مخاطب.

سخن‌های او، وحی سرمد بود / که جان تو را ره به مقصد بود

  • نشان‌دهنده‌ی اهمیت پیام علی (ع) و نقش آن در هدایت معنوی.
  • «وحی سرمد»؛ تأکید بر ابدیت حقیقت الهی.

بگویم کنون شرح آن نامه را / که بنمایدت راه عز و بقا

  • مقدمه‌ی شرح نامه؛ هدف از نوشتن: هدایت و بیان راه سعادت جاودان.

کنون بشنو از مرتضی این خطاب / که از مهر، جان را دهد فتح باب

  • معرفی علی (مرتضی) به عنوان سخنگویی که با محبت، راه را باز می‌کند.

بگفتا: شریحا! شنیدم خبر / خریدی سرایی به سیم و به زر

  • آغاز نصیحت مستقیم؛ اشاره به دلبستگی شریح به مال و دنیای مادی.

چه کردی؟چه دیدی؟ که بر خود ستم / به کاخی که با باد گردد عدم

  • هشدار به ناپایداری دنیا و هدر رفتن تلاش برای مال.
  • «باد گردد عدم»؛ تمثیل فناپذیری دنیا.

تو را خانه‌ای جز دو گز خاک نیست / در آن گور، جایی به افلاک نیست

  • یادآوری مرگ و فانی بودن جسم و دنیا.
  • نکته عرفانی: تواضع و پذیرش حقیقت مرگ.

گواهان چه سودت دهند آن زمان؟ / که جانت رسد بر سر امتحان

  • اشاره به روز قیامت و اینکه مال و ثروت دنیوی در آنجا بی‌فایده‌اند.

اگر خانه خواهی، بخر در بهشت / که جاوید باشد، نه ویران و خشت

  • تأکید بر سرمایه‌گذاری معنوی؛ عمل صالح پاداش جاودان دارد.
  • تضاد خانه دنیا و خانه آخرت.

به این کاخ دنیا مکن اعتماد / که چون سایه بگذشت و گردد به باد

  • هشدار اخلاقی و عرفانی: دنیا فریبنده و ناپایدار است.

خریدی تو خانه ز مال حلال؟ / نمودی به زحمت خود و دان زوال

  • حتی مال حلال اگر تنها برای دنیا مصرف شود، ناپایدار است.
  • نکته‌ی اخلاقی: ارزش واقعی، به نیت و هدف مصرف بستگی دارد.

که وارث برد بهره‌اش در غیاب / تو باشی به رنج و جواب و عذاب

  • هشدار به مسئولیت دنیوی و دینی؛ دنیا را به حال خود رها کردن باعث رنج است.

نه ماند به تو، نه به فرزند و زن / نماند به کس جز دو گز پیرهن

  • تکرار نکته‌ی فانی بودن دارایی دنیا؛ دو گز خاک نماد مرگ و فنا.

چه خوش گفت دانا: که دنیا سراب / که نادان ببیند چو کوثر، گلاب

  • اشاره به توهم زیبایی و جذابیت دنیا؛ نگاه نادان به دنیا همانند نگاه به کوثر و گلاب است اما سراب است.

جهان پر ز نیرنگ و مکر و فریب / ندانند کسی زو سلامت به جیب

  • هشدار به دنیای فریبنده و خطرناک.
  • نکته اخلاقی: دنیا جای امنی برای انسان نیست مگر با عمل صالح.

چه سود است خانه، چو دل تیره شد؟ / که نفس فریبنده را چیره شد

  • ارزش خانه و مال زمانی است که دل پاک و نورانی باشد.

شریحا! تو هم در ره امتحان / چرا دل نهادی به دنیا، عیان؟

  • سؤال اخلاقی: چرا شریح در مسیر امتحان الهی به دنیا دلبسته است؟

نه ماند به کس زر، نه ماند گهر / به غیر از عمل، هیچ آید ثمر

  • تأکید بر عمل صالح؛ تنها چیزی که باقی می‌ماند عمل است.

عمل خانه ی آخرت می خرد / نه این کاخ دنیا که جانت بَرَد

  • خانه آخرت = پاداش جاودان.
  • تضاد واضح دنیا و آخرت.

به تقوا بخر خانه‌ای در جنان / که پاینده باشد تو را در جهان

  • تقوا عامل اصلی ساخت خانه‌ی پایدار معنوی.

بدان خانه‌ای کز دل آید به کار / بود برتر از آن که از خشت بار

  • ارزش نیت و دل بر هر ساختمان و دارایی دنیوی برتری دارد.

قضا عدل یزدان بود بر زمین / نماند عدالت ز اجحاف و کین

  • نکته‌ی اجتماعی و اخلاقی: عدالت خداوندی همیشه پایدار است.

چه نیکوست قاضی که عادل بُود / نه آن کس که بر مال، مایل بُود

  • نصیحت به شریح: قضاوت باید بر اساس عدل باشد نه تمایل به مال یا منفعت شخصی.

مبادا "رجالی" ز شرم و عتاب / به محشر بمانی بدون جواب

  • هشدار نهایی به رعایت عدالت و اخلاق؛ پیام شخصی شاعر  به شکل استعاری.

 

 این مثنوی را به صورت عرفانی و مرحله‌ای تحلیل کنیم، طوری که هر بیت نشان‌دهنده‌ی یک مرحله از سیر و سلوک انسان و امتحانات دنیوی باشد:

مرحله ۱: شناخت مبدأ و خداوند

به نام خداوند عشق و حضور / جهان شد ز فضلش پر از شور و نور

  • انسان ابتدا باید خداوند را بشناسد؛ مبدأ عشق و حضور.
  • شور و نور جهان، جلوه‌ی رحمت و جمال الهی است که دل انسان را به سوی حقیقت می‌کشاند.

خدایی که عالم به فرمان اوست / زمین و فلک چرخ گردان اوست

  • این مرحله تأکید بر توحید و تسلیم در برابر قانون الهی دارد.
  • آدمی درک می‌کند که همه‌ی هستی در اختیار حکمت خداوند است.

مرحله ۲: ستایش و الهام از پیامبران

ستایش مر آن پادشاهی سزاست / که بر خاک، جان را ز حکمت بجاست
درود آن رسول امین خدای / که بر دین او زنده شد هر سرای

  • این مرحله انسان را به ستایش و تقدیر از حکمت الهی و پیامبران سوق می‌دهد.
  • پیامبران چراغ هدایت‌اند که مسیر جان و جهان را روشن می‌کنند.

مرحله ۳: آماده‌سازی برای دریافت نصیحت

کنون نامه‌ای پر ز نور و کلام / که بخشد به قاضی ره اهتمام
خطابش شریح است، مرد قضا / که در داوری بود اهل رضا

  • انسان آماده می‌شود تا نصیحت و راهنمایی را بپذیرد.
  • شریح قاضی نماد انسان عاقل و مسئولیت‌پذیر است.

مرحله ۴: هشدار نسبت به دنیا و مال

بگفتا: شریحا! شنیدم خبر / خریدی سرایی به سیم و به زر
چه کردی؟چه دیدی؟ که بر خود ستم / به کاخی که با باد گردد عدم

  • هشدار: دلبستگی به دنیا نوعی ظلم به خود و روح است.
  • دنیا ناپایدار است و سرمایه‌گذاری مادی، رنج و زوال می‌آورد.

تو را خانه‌ای جز دو گز خاک نیست / در آن گور، جایی به افلاک نیست
گواهان چه سودت دهند آن زمان؟ / که جانت رسد بر سر امتحان

  • یادآوری فناپذیری جسم و دنیا، آماده‌سازی انسان برای تمرکز بر آخرت.

مرحله ۵: ارزش عمل صالح و خانه آخرت

اگر خانه خواهی، بخر در بهشت / که جاوید باشد، نه ویران و خشت
به این کاخ دنیا مکن اعتماد / که چون سایه بگذشت و گردد به باد

  • تمرکز بر عمل صالح به جای مال دنیوی.
  • این مرحله، آغاز «سیر به سوی بقا» است؛ یعنی تلاش برای پایداری روح.

نه ماند به کس زر، نه ماند گهر / به غیر از عمل، هیچ آید ثمر
عمل خانه ی آخرت می خرد / نه این کاخ دنیا که جانت بَرَد

  • تنها عمل صالح و تقواست که انسان را پایدار می‌کند.

مرحله ۶: تقوا و خانه دل

به تقوا بخر خانه‌ای در جنان / که پاینده باشد تو را در جهان
بدان خانه‌ای کز دل آید به کار / بود برتر از آن که از خشت بار

  • تأکید بر نیت و دل انسان.
  • ارزش معنوی دل و تقوا بالاتر از هر سرمایه‌ی مادی است.

مرحله ۷: عدالت و قضاوت انسانی

قضا عدل یزدان بود بر زمین / نماند عدالت ز اجحاف و کین
چه نیکوست قاضی که عادل بُود / نه آن کس که بر مال، مایل بُود

  • انسان باید در مرحله عمل، عدالت را محور کار خود قرار دهد.
  • عدالت واقعی، مایه‌ی بقای روحانی و اجتماعی است.

مرحله ۸: هشدار نهایی و مسئولیت انسانی

مبادا "رجالی" ز شرم و عتاب / به محشر بمانی بدون جواب

  • مسئولیت فرد در برابر اعمالش در محشر (قیامت) یادآوری می‌شود.
  • نتیجه‌گیری عرفانی: اعمال، نه دنیا، معیار ارزش انسان‌اند.

اگر بخواهیم یک جمع‌بندی عرفانی از کل مثنوی داشته باشیم، می‌توان گفت:

این نامه‌ی علی به شریح، سفر روحانی انسان را از شناخت مبدأ، ستایش پیامبران، پذیرش نصیحت، گذر از دلبستگی‌های دنیوی، تا تمرکز بر عمل صالح، تقوا، عدالت و مسئولیت فردی ترسیم می‌کند و هر مرحله یک پل به سوی بقا و سعادت ابدی است.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی نامه ای به  شریح قاضی
فرازهایی از نهج البلاغه

 

به نام خداوند عشق و حضور

جهان شد ز فضلش پر از شور و نور

 

 

 

 خدایی که عالم به فرمان اوست
زمین و فلک چرخ گردان اوست

 

 

 

ستایش مر آن پادشاهی سزاست
که بر خاک، جان را ز حکمت بجاست

 

 

 درود آن رسول امین خدای
که بر دین او زنده شد هر سرای

 

 

کنون نامه‌ای پر ز نور و کلام
که بخشد به قاضی ره اهتمام

 

 

 خطابش شریح است، مرد قضا
که در داوری بود اهل رضا

 

 

علی با بیانی چو تیغ و قلم
به بیداریت خواند، ظلم و ستم

 

 

سخن‌های او، وحی سرمد بود
که جان تو را ره به مقصد بود

 

 

 بگویم کنون شرح آن نامه را
که بنمایدت راه عز و بقا

 

 

 کنون بشنو ازمرتضی این خطاب
که از مهر، جان را دهد فتح باب

 

 

 

 بگفتا: شریحا! شنیدم خبر
 خریدی سرایی به سیم و به زر

 

 

چه کردی؟چه دیدی؟ که بر خود ستم
به کاخی که با باد گردد عدم

 

 

 تو را خانه‌ای جز دو گز خاک نیست
در آن گور، جایی به افلاک نیست

 

 

 

گواهان چه سودت دهند آن زمان؟
که جانت رسد بر سر امتحان

 

 

 اگر خانه خواهی، بخر در بهشت
که جاوید باشد، نه ویران و خشت

 

 

 به این کاخ دنیا مکن اعتماد
که چون سایه بگذشت و گردد به باد

 

 

خریدی تو خانه ز مال حلال؟
نمودی به زحمت خود و دان زوال

 

 

که وارث برد بهره‌اش در غیاب
تو باشی به رنج و جواب و عذاب

 

 

 نه ماند به تو، نه به فرزند و زن
نماند به کس جز دو گز پیرهن

 

 

 چه خوش گفت دانا: که دنیا سراب
که نادان ببیند چو کوثر، گلاب

 


جهان پر ز نیرنگ و مکر و فریب
نداند کسی زو سلامت به جیب

 

 

چه سود است خانه، چو دل تیره شد؟
که نفس فریبنده را چیره شد

 

 

شریحا! تو هم در ره امتحان
چرا دل نهادی به دنیا، عیان؟

 

 

 نه ماند به کس زر، نه ماند گهر
به غیر از عمل، هیچ آید ثمر

 

 

عمل خانه ی آخرت می خرد

نه این کاخ دنیا که جانت بَرَد

 

 

 

به تقوا بخر خانه‌ای در جنان

که پاینده باشد تو را در جهان

 

 

 

 بدان خانه‌ای کز دل آید به کار

بود برتر از آن که از خشت بار

 

 

 

قضا عدل یزدان بود بر زمین
نماند عدالت ز اجحاف و کین

 

 

چه نیکوست قاضی که عادل بُود
نه آن کس که بر مال، مایل بُود

 

 

 

 مبادا " رجالی" ز شرم و عتاب
به محشر بمانی بدون جواب

 

 

 

 


 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

نامه ای به شریح قاضی

در حال ویرایش 

مقدمه

از جمله نامه‌های بسیار ارزشمند نهج‌البلاغه، نامه‌ی امیرالمؤمنین علی (ع) به شُریح قاضی است. شریح در روزگار خلافت حضرت، قاضی کوفه بود. روزی خانه‌ای به مبلغی زیاد خرید. چون این خبر به امام رسید، نامه‌ای نوشت و او را سخت اندرز داد. در این نامه، امام (ع) او را به یاد مرگ، زهد در دنیا، و عدل در قضاوت فراخواند و خطر دل‌بستگی به مال و مقام را گوشزد فرمود.

امام در آغاز نامه، دنیا را فانی و ناپایدار دانسته و خانه‌ای را که شریح خریده بود، به سندی بر روی کاغذ پوسیده تشبیه کرد که میراثش تنها برای وارثان می‌ماند و خود او از آن سودی نخواهد برد. سپس هشدار داد که دنیا انسان را می‌فریبد و باید برای آخرت توشه برگرفت.

این اندرزها در حقیقت منشور عدالت و دنیاگریزی است که امام به همه‌ی قاضیان و زمامداران تاریخ می‌آموزد.

منظومه‌ای که پیش رو دارید، بازسرایی این نامه‌ی شریف در قالب مثنوی حماسی است. شاعر کوشیده است پیام‌های نورانی امام را با زبان آهنگین و روان فارسی در ۳۰۰ بیت بیان کند، تا خواننده امروزی هم از آن بهره گیرد.

این مثنوی در سه بخش تنظیم شده است:

  1. بخش نخست (۱–۱۰۰ بیت): یاد مرگ، نکوهش دلبستگی به دنیا، و عبرت از گذشتگان.
  2. بخش دوم (۱۰۱–۲۰۰ بیت): اندرز به قاضی در عدالت، انصاف، و پرهیز از لغزش در داوری.
  3. بخش سوم (۲۰۱–۳۰۰ بیت): یاد قیامت، حسابرسی اعمال، و جمع‌بندی اندرزها با دعای پایانی.

 فهرست

بخش اول: آغاز نامه و ستایش الهی (بیت ۱–۱۰۰)

  1. حمد و ستایش خداوند یکتا
  2. یاد مرگ و فناپذیری دنیا
  3. عبرت از گذشتگان و شاهان و قضاوت‌های آنان
  4. نکوهش دلبستگی به دنیا و مال و کاخ
  5. مقدمه‌ای بر نامه و معرفی مخاطب (شریح قاضی)

بخش دوم: اندرزهای امام به شریح در داوری و عدالت (بیت ۱۰۱–۲۰۰)

  1. مقام قضاوت و مسئولیت‌های آن
  2. سفارش به انصاف، مساوات و عدالت
  3. هشدار نسبت به لغزش در داوری و فریب مال و مقام
  4. عبرت از گذشته و افراد نادان یا دنیاپرست
  5. تأکید بر اهمیت رعایت تقوا و دوری از ظلم

بخش سوم: دعوت به آخرت و نتیجه‌گیری (بیت ۲۰۱–۳۰۰)

  1. یاد قیامت و حسابرسی اعمال
  2. پاداش نیکان و کیفر بدان
  3. توصیه به خرید خانه آخرت با عمل صالح و پرهیز از دنیا
  4. جمع‌بندی اندرزها و وصیت اخلاقی امام
  5. دعای پایانی برای موفقیت در آخرت و حفظ تقوا

بخش اول: مقدمه و ستایش الهی (۲۰ بیت)

  • حمد خدا، ستایش پیامبر (ص) و خاندان پاک
  • معرفی موضوع نامه

بخش دوم: سرزنش علی (ع) به شریح (۵۰ بیت)

  • بیان خبر خرید خانه
  • تذکر امام: «ای شریح! تو را فریب داده‌اند»
  • بی‌اعتباری سند و گواه نزد مرگ

بخش سوم: حقیقت دنیا (۷۰ بیت)

  • دنیا خانه‌ای ویران و فریبنده
  • مثال از آرزوها، آفت‌ها، بلاها، و شیطان
  • مقایسه با قبر و فنا

بخش چهارم: هشدار درباره مال حرام و حلال (۵۰ بیت)

  • خطر خرید با مال حرام
  • بی‌ثمر بودن مال حلالی که وارثان می‌برند
  • اشاره به چند وجب قبر

بخش پنجم: دعوت به خانه آخرت (۷۰ بیت)

  • معرفی خانه آخرت
  • چهار ویژگی آن (همسایگی با خدا، پیامبر، صالحان، و بهشت)
  • راه خرید آن با تقوا و ترک دنیا

بخش ششم: نتیجه‌گیری و وصیت اخلاقی (۴۰ بیت)

  • جمع‌بندی امام
  • توصیه به عدالت، پارسایی، و بی‌اعتنایی به دنیا
  • پایان با دعا و نصیحت

بخش اول: مقدمه و ستایش الهی (۱–۲۰)

  1. به نام خداوند جان و خرد
    که بر لوح هستی سخن را سپرد
  2. خدایی که گیتی به فرمان اوست
    زمین آسمان جمله میدان اوست
  3. ز دریای رحمت گهر آفرید
    به هر ذره نوری سحر آفرید
  4. ستایش مر آن پادشاهی سزاست
    که بر خاک، جان را ز حکمت بجاست
  5. درود آن رسول امین خدای
    که بر دین او زنده شد هر سرای
  6. محمّد، پیام‌آور مهر و نور
    که بگشود بر خلق رحمت، مرور
  7. درود بر آلش، چراغ هدایت
    که باشند بر ما همیشه رعایت
  8. علی، آن امام عدالت‌گستر
    که بر ظلم بستست هر در به در
  9. همان شیر یزدان، شه مردمان
    که بر پای دارد طریق جنان
  10. ز دریای علمش خرد سیراب است
    که هر نکته‌اش راه حق بی‌تاب است
  11. کنون نامه‌ای هست پر از پیام
    که بخشد به قاضی ره مستقیم
  12. خطابش به شریح است، مرد قضا
    که در داوری بود اهل رضا
  13. ولی چون شنیدم، در اندیشه شد
    که از حق ره قسط، کمی پیشه شد
  14. خریدی تو خانه، به مال و بها
    ولی این خریدم ندارد وفا
  15. علی با کلامی چو تیغ و سپر
    به بیداری‌ات خواند، ای دادگر
  16. سخن‌های او آیتی از خداست
    که بر جان تو راه فردا گواست
  17. بگویم کنون شرح آن نامه پاک
    که بنمایدت راه روشن، فراخ
  18. تو بشنو، چو جانت عطا می‌پذیرد
    که این پند جان را صفا می‌پذیرد
  19. به نام خدا، می‌کنم ابتدا
    که بر ماست یزدان به هر دم عطا
  20. کنون بشنو از شیر حق این خطاب
    که از مهر، جان را دهد فتح باب

بخش دوم: سرزنش علی (ع) به شریح (۲۱–۱۰۰)

  1. بگفتا: «شریحا! شنیدم خبر
    که کردی تو در کوفه خانه به‌سر
  2. خریدی سرایی به زر، با غرور
    نوشتی برایش سند، پر حضور
  3. نهادند بر آن گواهان به پای
    ولی غافل از مرگ و روز جزای
  4. چه کردی؟! چه دیدی؟! که دل خوش شدی؟
    به کاخی که بر باد چون کاه شدی
  5. اگر اندکی چشم دل باز بود
    بدانستی این خانه هم باز بود
  6. تو خانه خریدی به دنیای دون
    ولیکن ندیدی ره آخرین
  7. مرا خنده آمد ز آن کار تو
    که دیدم فراموش شد یار تو
  8. تو را خانه‌ای جز دو گز خاک نیست
    در آن گور، جایی به افلاک نیست
  9. تو در خط نوشتی به خط جمیل
    ولی مرگ پاکت کند بی‌سبیل
  10. گواهان چه سودت دهند آن زمان؟
    که جانت رسد بر سر امتحان
  11. اگر خانه خواهی، بخر در بهشت
    که جاوید باشد، نه ویران و خشت
  12. به این کاخ دنیا مکن اعتماد
    که چون سایه بگذشت و گردد به باد
  13. شریحا! چرا دل نهادی بدین؟
    که بس بی‌وفاست این سرای زمین
  14. تو گر مال حرام نهادی به آن
    به آتش بود سرنوشت روان
  15. و گر هم ز حلال است این مال تو
    بدان وارثان می‌برندش ز تو
  16. نه ماند به تو، نه به فرزند و زن
    نماند به کس جز دو گز پیرهن
  17. چه خوش گفت دانا: که دنیا سراب
    به نادان نماید چو کوثر، گلاب
  18. تو را خانه، یک روز جای قرار
    ولی فردایش نیستت اختیار
  19. ز موری بدزدند بر گور تو
    که صد قفل بستی به آن کاخ نو
  20. شریحا! مپندار این ملک، ملک
    که باشد همی جای خواب و هِلک
  21. اگر سنگ و آجر نهادی به هم
    ندانی که کی واژگون گرددش دم
  22. جهان پر ز نیرنگ و مکر و فریب
    نداند کسی زو سلامت به جیب
  23. تو قاضی به داد و عدالت بُدی
    چرا دل به این کاخ زَفتی دَدی؟
  24. بدانی که این خانه هم می‌رود
    چو آن قاضیان، نامشان کی بُود؟
  25. به کوفه بسی کاخ‌ها شد بنا
    همه گشت ویران، شدی بی‌صدا
  26. در این شهر صد پادشه داشت جای
    کنون جای روباه و گور است و وای
  27. به آن کس که بینا بود چشم دل
    نماید همه گنج‌ها بی‌حُلل
  28. تو اما فریبی خوردی ز مال
    ندیدی حقیقت، شدی پای‌مال
  29. تو را این جهان کرد غافل، اسیر
    که خانه خریدی به نقش حقیر
  30. چه سود است خانه، چو دل تیره شد؟
    که دریا به کف، لیک خشکید گُهر
  31. علی گفت: «شریحا! به جانت گران
    که فانی بُود خانه این جهان»
  32. چه بسیار شاهان که کاخی بنا
    کنون در دل خاک، خفتند، رها
  33. یکی کاخ را با طلا کرد پر
    ولیکن چو مرد،شده خاکِ دَر
  34. یکی خشت بر خشت، برهم نهاد
    نماند از پسش جز غبار و باد
  35. شریحا! تو هم در ره امتحان
    چرا دل نهادی به دنیا، عیان؟
  36. نه ماند به کس زر، نه ماند گهر
    به غیر از عمل، هیچ آید به بر
  37. عمل خانه جاوید را می‌خرد
    نه این کاخ دنیا که زودش بَرَد
  38. اگر خانه خواهی که گردد بقا
    بخر با عمل، زهد و تقوا، صفا
  39. به تقوا خری خانه‌ای در جنان
    که جاوید باشد به فضل خدای
  40. شریحا! تو را خانه آنجا نکوست
    که یزدان به رحمت برایت بشوست
  41. در آن خانه، همسایه احمد بود
    که در سایه‌اش جانت آسود بود
  42. بهشتی که نهرش روان چون بلور
    به هر سو ز فیضش شکوفه، حضور
  43. در آن خانه، نه مرگ باشد، نه غم
    نه بیم فنا، نه هراس ستم
  44. شریحا! به دنیا چرا دل سپردی؟
    به یک مشت خاک ار چه بسیار کردی؟
  45. بدان خانه‌ای کز دل آید به کار
    نه آن خانه کز خشت باشد، به بار
  46. تو گر قاضیی، قاضی جان بُدی
    نه قاضی که بر کاخ دل شد بدی
  47. قضا، عدل یزدان بود بر زمین
    تو اما شدی بند این آفرین
  48. مبادا که فردا ز شرم و عتاب
    به محشر بمانی بدون جواب
  49. تو را بر قلم، حکم یزدان نهاد
    ولی دل ز دنیا خطا را گشاد
  50. چه نیکوست قاضی که عادل بُود
    نه آن کس که بر مال، مایل بُود
  51. علی گفت: «مرا خنده آمد ز تو
    که دیدم به زر، خانه کردی عدو»
  52. تو را خانه آن است کز مهر و دین
    بُوَد روشن و پاک همچون نگین
  53. نه این خانه کز آجر و خشت و سنگ
    که گردد به طوفان فنا، بی‌درنگ
  54. به یاد آور ای قاضی روز مرگ
    که گورت بود خانه آخر به برگ
  55. نه خشت و نه آجر، نه دیوار و در
    فقط خشت خاک است و سقفش قمر
  56. به جز یک کفن نیست سرمایه‌ات
    نه تخت و نه کاخ است در خانه‌ات
  57. چرا غافلی از سرای فنا؟
    که این خانه جاوید دارد بقا
  58. تو از دادگر، داد بر خویش کن
    ره آخرت خویش درویش کن
  59. مبادا که قاضی شوی بی‌قرار
    چو بگذشتی از داوری روزگار
  60. عدالت کنون بر تو فرض آمدست
    که این خانه باطل به مرگ آمدست
  61. به هر جا نظر کن، نشانی ز مرگ
    که می‌کَند همه کاخ‌ها بی‌درنگ
  62. چه شاه و چه قاضی، چه درویش، چیست؟
    سرانجامشان خاک و گوری تهی‌ست
  63. تو ای قاضی، این نکته را درنگر
    که دنیا تو را می‌فریبد مگر
  64. چه بسیار مردان که فانی شدند
    به خاک سپردند، نهانی شدند
  65. یکی کاخ‌ها ساخت، اما چه سود؟
    که مرگ آمد و خانه‌اش را ربود
  66. یکی مال بسیار اندوخت، لیک
    به وارث سپرد و شد از وی بری
  67. تو عبرت بگیر از گذشت زمان
    که دنیا نیرزد به یک استخوان
  68. نه این خانه باقی، نه آن کاخ زر
    بماند، مگر خانه‌ی داد و بر
  69. به پند علی گوش جان باز کن
    ره آخرت و زهد آغاز کن
  70. تو را قاضیی، پس قضا را ببین
    نه دنیا و زر را، نه کاخ زمین
  71. قضا حکم حق است، راه خدا
    نه آن خانه‌ای کز زر آید عطا
  72. مبادا که فردا چو در محشر آیی
    ز اعمال خویش، انده و غم سرایی
  73. تو را خانه آنجاست، جایی که دین
    برآرد به فردوس، جانت به زین
  74. در آن خانه امن و صفا برقرار
    نه دزدی، نه فقر و نه بیم و نه کار
  75. همان خانه جاوید، پر از بهشت
    که هر کس بدانجا رسد، خوش نوشت
  76. شریحا! دل از کاخ دنیا بدار
    که این کاخ جز ویرانی نیست کار
  77. به تقوا و عدل، آن سرا را بخر
    که آن ماند با تو، نه زر و گهر
  78. جهان خانه‌ای نیست جز یک سراب
    مکن بر دل خود چنین انتخاب
  79. اگر خانه خواهی، بخر با نماز
    که گردد تو را مونس اندر فراز
  80. علی گفت: «شریحا! به جانت قسم
    که دنیا نیرزد به یک خشت کم»

بخش سوم: حقیقت دنیا (۱۰۱–۱۷۰)

۱۰۱. بیا ای شُریح و ز من پند گیر
جهان را به چشم خرد بنگرید

۱۰۲. سرایی‌ست دنیا، فریبنده و پست
نه ماند در او جز غم و رنج و دست

۱۰۳. سرایی که بنیاد آن بر فناست
همه نقش آن نقش روی هواست

۱۰۴. سرایی که هرگز وفا کس ندید
که هر دم یکی را ز جان بر برید

۱۰۵. چو دریا نماید ولی پر ز مار
کسی را فریبد، شود بی‌قرار

۱۰۶. همانند باغی پر از رنگ و بوی
که ناگاه گردد چو صحرا به خوی

۱۰۷. نه مانَد به دل جز غباری سیاه
نه باشد در او ماندنی جز گناه

۱۰۸. چه بسیار مردم که فریاد زدند
ولی در سرای فنا جان سپردند

۱۰۹. چه بسیار شاهان به کاخ و به تاج
که آخر فتادند در خاک و لاج

۱۱۰. همه شهر پر شد ز قصر و ز تخت
ولی مرگ آن‌ها ز دنیا برَخت

۱۱۱. شُریحا! جهان جز سراب و فریب
ندارد به جز رنج و حسرت نصیب

۱۱۲. چو رود از کنارت نشاط و سرور
به جا می‌نهد غصهٔ بی‌عبور

۱۱۳. ببین مردمان را که رفتند زود
نه کاخ و نه بستان به کس سود بود

۱۱۴. همه گور گشتند و در خاک خفت
به خوابی که بیدار کس را نیفت

۱۱۵. ز دنیا چه ماند به آنان به دست؟
جز آن چند وجب خاک خاموش و بست

۱۱۶. تو نیز ای قضاوتگر روزگار
به فردا شوی در همین راه زار

۱۱۷. چه غرّه شوی بر سرای فریب؟
که فردا شوی همچو آنان غریب

۱۱۸. سرایی که در کوچه نیستی است
نه آباد، جز خواب و پوشیدنی است

۱۱۹. چو قاضی به دنیا دل اندر نبند
که دنیا تو را می‌کِشد در کمند

۱۲۰. زنی چون تبهکار در دام‌ها
فریبت دهد تا شوی بی‌پناه

۱۲۱. تو قاضی، به حق بایدت ره‌سپار
که دنیا ز تقواست سخت شرمسار

۱۲۲. چه خوش گفت مولا، علی آن امام
که دنیا سرایی‌ست بی‌دوام

۱۲۳. به اهل بصیرت چو آیینه است
ولی بر دل کور، کین و غم است

۱۲۴. سرایی که هر لحظه گردد خراب
چو دیوار کاخی فرو ریخت شتاب

۱۲۵. اگر صد سرای دگر برکشی
به هنگام مرگت توانی مَکِشی

۱۲۶. نه زر ماند و نه دیهیم و تخت
نه فرزند و نه یار و نه تاج و بخت

۱۲۷. تو مانی به گوری سه گز زیر خاک
که جز کار نیکو نماند به باک

۱۲۸. چه سود است دنیا اگر بی‌عمل
که گردد ترا مایهٔ رنج و خلل

۱۲۹. چه بسیار دانشوران را به خاک
سپرده جهان بی‌وفا بی‌خَلاک

۱۳۰. چه بسیار پهلوان و سردار مرد
که در گور خاموش بی‌کس بمرد

۱۳۱. جهان همچو خواب است بر چشم خلق
که یک‌باره گردد چو گرداب، غَرق

۱۳۲. به خواب اندرون هر که قصر آفرید
به بیداری‌اش گور و ماتم رسید

۱۳۳. چه خوش گفت قرآن به آیات حق
که دنیا چو بازی‌ست و راه درک

۱۳۴. تو ای قاضی شرع، بپرهیز زین
که ناپایدار است کاخ زمین

۱۳۵. به فردا که بنشسته‌ای در حساب
نه کاخ است و نه فرش و نه تخت و قاب

۱۳۶. فقط دست تو مانده با کار خویش
نه سرمایه داری، نه دارا به پیش

۱۳۷. به تقوا خری خانهٔ جاودان
که آن خانه ماند تو را بی‌کران

۱۳۸. در آن خانه یاران به شادی مقیم
نه اندوه دارند، نه رنج عظیم

۱۳۹. در آن خانه باشد ز یزدان صفا
که بخشد به دل‌ها همه نور و جا

۱۴۰. تو را بر کنار پیمبر نهد
به باغ بهشتت سراسر دهد

۱۴۱. چه بهتر سرایی که همسایهٔ اوست
که پر از صفا و طراوت نکوست

۱۴۲. تو قاضی اگر خانه خواهی به نام
به تقوا بسازش، به ایمان تمام

۱۴۳. نه با زر و سیم و نه با سند و خط
که این‌ها نماند به فردا به قط

۱۴۴. بهایش عمل‌های نیکو بود
که با خون دل، با صَفا خو بود

۱۴۵. چه خوش خانه‌ای کاین‌چنین بی‌زوال
نه ویران شود، نه ز آفت به حال

۱۴۶. به دنیا مشو گرم و دلبستهٔ او
که فردا پشیمان شوی خسته از او

۱۴۷. سرایی بساز از عبادت و ذکر
که ماند تو را تا ابد در فخر

۱۴۸. چه زیباست آن خانهٔ بی‌فنا
که دارد به هر سوی صد باغ و جا

۱۴۹. شُریحا! مشو عاشق خانهٔ خاک
که فردا شوی غرق در گور و چاک

۱۵۰. سرایی بخر جاودان و عظیم
که پر از بهشت است و لطف کریم

۱۵۱. ز تقوا بسازش، ز پرهیز جان
که فردا تو را ماند اندر امان

۱۵۲. چه نیکوست آن‌جا که یاران خدا
به شادی هماره بَرَندت بها

۱۵۳. چه نیکوست آن‌جا که مولا علی
به همسایگی با تو آید جلی

۱۵۴. چه نیکوست آن‌جا که احمد رسد
به دیدار یاران خود بر سُرَد

۱۵۵. چه نیکوست آن‌جا که زهرا بود
بهشتی ز نورش هویدا بود

۱۵۶. چه نیکوست آن‌جا که حَسن در کنار
بهشتی ز عطرش دهد صد بهار

۱۵۷. چه نیکوست آن‌جا که حُسین شهید
به باغ ابد با تو هم‌آمَد پدید

۱۵۸. چه نیکوست آن‌جا که یاران حق
به جمعند با لطف و مهر و ورق

۱۵۹. تو ای قاضی عدل، به دنیا ممان
که این خانه بی‌فایده‌ست و زیان

۱۶۰. به گور است پایان سراهای تو
نه باقی بود کاخ و دیوار نو

۱۶۱. چه بسیار دیدم به گیتی مثال
که گوری بُوَد عاقبت جای مال

۱۶۲. نه فرش و نه دیوار و نه بام ماند
نه تاج و نه شمشیر و نه گام ماند

۱۶۳. فقط کار نیکو به یارت رسد
که آن‌جا تو را در بهشت آورد

۱۶۴. چه خوش سود دارد کسی کاندهد
دل و جان به تقوا و ایمان نهد

۱۶۵. بهشتی شود سهم او در ابد
که یزدان به رحمت دهد آن مدد

۱۶۶. تو ای قاضی شرع، شُریح هوشدار
که دنیا تو را می‌کند سخت زار

۱۶۷. به فردا نماند جز اندوه و رنج
اگر دل نهی بر سرای کَنَج

۱۶۸. چه بهتر که در گور با تو بود
عمل‌های نیکو که پر از سود بود

۱۶۹. چه بهتر که خانه بسازی به ذکر
نه بر خاک و گل، بر سرای سترک

۱۷۰. که این خانه ماند ترا جاودان
به رحمت، به یزدان، به مهر و امان

بخش چهارم: هشدار درباره مال حرام و حلال (۱۷۱–۲۰۰)

۱۷۱. شُریحا! اگر خانه از مال نارواست
چه بد سود داری، چه بی‌جاست خواست

۱۷۲. به دوزخ کشاند تو را آن سرای
که از خون مظلوم گردد به پای

۱۷۳. چه سود است دنیای آلوده‌خو
که آتش بگیرد ترا جملگی

۱۷۴. به دست حرام ار کنی تو بنا
نه ماند تو را جز خجالت به جا

۱۷۵. چه بد خانه‌ای کاین‌چنین ساخته
ز رشوه و از مال ناپاکه

۱۷۶. تو قاضی، به عدل آیتی بایدی
نه بر ظلم و رشوت دلی دادی

۱۷۷. قضا بر مدار عدالت گذار
که دنیای فانی نیرزد به کار

۱۷۸. اگر هم ز حلال است این خانه‌ات
چه باقی بود جز به وارث پسرت؟

۱۷۹. تو باشی به گوری سه گز زیر خاک
نه باقی بود باغ و زر و کِلاک

۱۸۰. چه سود است دنیا اگر بی‌صفا
که ماند به وارث و گردد فنا

۱۸۱. چه اندک نصیب است از این کاخ و تخت
که فردا ز تو گیرد ایام سخت

۱۸۲. به تقوا و زهد است اگر خانه‌ای
به ماند ترا تا ابد دانه‌ای

۱۸۳. به دنیا مساز اعتماد ای شُریح
که فردا شوی در حسابش فضیح

۱۸۴. اگر خانه خواهی، بخر آخرت
که آن ماند تو را به نیکوترت

۱۸۵. نه میراث گردد، نه غصب بلا
نه ویران شود با گذشتِ فنا

۱۸۶. بهایش نماز و صیام و دعاست
که آن خانه بر دل چو نور و صفاست

۱۸۷. به دنیا چه دادی؟ بگو ای قضا
که فردا چه داری به روز جزا؟

۱۸۸. اگر خانه دادی به دنیا به دست
به فردا نماند تو را هیچ هست

۱۸۹. ولی گر به تقوا بسازی مکان
به فردا تو را ماند اندر امان

۱۹۰. شُریحا! مشو غافل از مرگ سخت
که فردا برد هرچه بستی به تخت

۱۹۱. به گور است پایان سراهای تو
نه باقی بود قصر و ایوان نو

۱۹۲. چه بسیار دیدم که مردان زَروَر
فتادند در خاک بی برگ و بَر

۱۹۳. چه بسیار دیدم که قاضی و شاه
به گور افکندند بی‌تخت و جاه

۱۹۴. تو نیز از پی‌شان شوی خوار و زار
نه باشد تو را خانه جز یک مزار

۱۹۵. پس ای قاضی عدل، به تقوا خرام
که دنیا نیرزد به یک مشت نام

۱۹۶. به فردا که بنشسته‌ای در قضا
نه باشد جز اعمالت آن‌جا روا

۱۹۷. چه خوش خانه‌ای کاین‌چنین جاودان
که پر نور باشد ز یزدان مهان

۱۹۸. بسازش به تقوا و ایمان خویش
که ماند ترا جاودانه به پیش

۱۹۹. تو قاضی اگر عدل خواهی به پا
به دنیا مشو گرم و غافل ز ما

۲۰۰. بدان کاین سخن از علی مرتضی‌ست
که آموزگار عدالت به ماست

بخش پنجم: دعوت به خانه آخرت (۲۰۰–۲۷۰)

  1. به تقوا بساز آن سرای بلند
    که بر عرش گردد چو اختر درخند
  2. سرا را بخر با نماز و دعا
    که ماند تو را مونس فردا به پا
  3. به احسان و انفاق، این خانه ساز
    که گردد چراغ تو در صد نیاز
  4. ز پرهیزگاری بخر آن مکان
    که باشد به هر لحظه بر تو امان
  5. در آن خانه یزدان تو را همسفر
    نه بیمی، نه رنجی، نه اندوه و شر
  6. بهشتی که همسایه احمد شوی
    ز رحمت‌سرای خدا هم‌سوی
  7. در آن خانه قرآن چراغ تو است
    که جان را به فردوس لایق بُوست
  8. گواهان تو آنجا فرشته به صف
    که با نام نیکت کنند اعتراف
  9. نه خط و نه دفتر، نه دنیای دون
    که اعمال نیکت شود رهنمون
  10. شریحا! ببین این سرا جاودان
    که هرگز نگردد به طوفان، نهان
  11. در آن خانه حور است و رضوان خدای
    که بخشد به جانت صفا، روشنای
  12. نه دیوار و خشتش ز خاک و غبار
    که از نور تقواست بر جا به کار
  13. در آن خانه نغمه ز ذکر خداست
    که بر لب فرشته همیشه دعاست
  14. ز حکمت، اساسش محکم بنا
    ز رحمت، ستونش به هر جا فرا
  15. چو خواهی، بخر با جهاد و یقین
    نه با زرّ دنیا و کاخ زمین
  16. به هر قطره اشکی که در شب بری
    خری خانه‌ای در بهشت بری
  17. چو روزه بداری، کلیدش دهی
    ز طاعات، بر قصر نورش رهی
  18. به هر کار نیکی، خری خشت نو
    که گردد برایت سرا بی‌عدو
  19. مبادا که غافل شوی از چنین
    که این خانه ماند، نه کاخ زمین
  20. تو دنیا خریدی، به یک مشت خاک
    ولی آخرت ماند جاوید و پاک
  21. بدان خانه فردا تو را می‌رسد
    که جان از ره تقوا در آن می‌خزد
  22. چه خوش گفت پیغمبر راستین
    که دنیا سرایی است، ره بر زمین
  23. نه جاوید باشد، نه امن و قرار
    همه رفتنی است، این سرای شکار
  24. ولی خانه آخرت استت پناه
    که ماند به جانت به هر صبح و شام
  25. شریحا! تو را همتی برگزین
    که آن خانه یابی به جان، در یقین
  26. چه سود است کاخی که ویران شود؟
    که بر باد دوران پریشان شود؟
  27. چه نیکوست کاخی که جان ماند درش
    به تقواست بنیاد و ایمان سرش
  28. اگر مرد دانا، به تقوا خری
    نه بر زر و دنیا، به فردا بری
  29. تو را خانه‌ای جاودان در بهشت
    که گردد ز اعمال نیکو نوشت
  30. نه پوسد، نه ویران، نه دزدش برد
    نه آتش، نه توفان، نه دشمن، نه درد
  31. همان خانه‌ای کو ز نور خداست
    که بر جان تو جاودانه بقاست
  32. در آن باغ‌ها، نهرها بی‌خروش
    چو یاقوت و مرجان به هر سو به جوش
  33. در آن قصرها، حوران خوش‌نوا
    که بر خادمانت کنند اقتدا
  34. در آن خانه رضوان به دربانی است
    که مهمان‌کشی‌اش همی جاودانی است
  35. بهشتی که قصرش ز ایمان بناست
    ستونش ز تقوا، سقفش وفاست
  36. نه چون کاخ دنیا که در خاک شد
    که بر باد، یک لحظه بی‌باک شد
  37. تو گر خانه خواهی، هم این خانه جو
    که جاوید ماند به لطف عدو
  38. عدو کیست؟ شیطان، ره غافلان
    که بر باد دهد کاخ دنیا، جهان
  39. ولی خانه تقوا به مهر خدا
    بماند تو را تا قیامت به جا
  40. شریحا! ببر همت خویش زین
    که جاوید باشد، نه کاخ زمین
  41. مبادا فریبت دهد زر و سیم
    که آید به پایان، چو خواب نسیم
  42. چه بسیار مردان به دنیا شدند
    به محروم، از آخرت واماندند
  43. ولی آن که تقوا خریدست و دین
    به بهشت رسد، در بهشت آفرین
  44. نه گور است زندان، نه خاک است خانه
    که فردوس گردد برایت نشانه
  45. چو نیکو عمل کردی و زهد ورز
    به باغ الهی شوی جاودرز
  46. شریحا! ز دنیای فانی گذر
    بخر خانه تقوا، به جان پر اثر
  47. بدان خانه جاوید، گر ره بری
    به مهمانی احمد شوی سروری
  48. در آن خانه مهمان خدای غفور
    نه اندوه داری، نه رنج و نه شور
  49. همه خادمانش فرشته به صف
    به لبشان همی ذکر یزدان، شرف
  50. چه نیکوست آن خانه پر از صفا
    که بر تو بماند به روز جزا
  51. به دنیا مکن عمر خویش تباه
    که این خانه جاوید باشد پناه
  52. تو گر خانه خواهی، بخر با یقین
    به ایمان و اخلاص و ترک زمین
  53. مبادا که فردا پشیمان شوی
    که این خانه را بر سراب آروی
  54. شریحا! تو بشنو به جان این سخن
    که راهت نماید به سوی عدن
  55. به هر قطره اشکی که شب می‌کنی
    به هر دم دعایی که لب می‌زنی
  56. بخر خشت آن خانه جاودان
    که گردد چراغ تو در امتحان
  57. تو را قصر فردوس آماده شد
    اگر بر ره حق، دلت ساده شد
  58. مبادا فریبت دهد کاخ زر
    که بر باد گردد چو گردی دگر
  59. به فردوس قصرت ز ایمان بناست
    که هرگز نه پوسد، نه ویران، بقاست
  60. بدان خانه مهر و صفا پایدار
    که با مرگ، هرگز نگردد مزار
  61. تو را خانه آنجاست کز یاد حق
    به هر دم شود جانت آکنده شَق
  62. نه خانه‌ای از خاک و خشت و گل است
    که بر باد گردد، چو یک کار دل است
  63. همان خانه نور است و باغ جنان
    که جاوید باشد به مهر خدای
  64. شریحا! مبادا که غافل شوی
    به دنیای فانی گرفتار شوی
  65. اگر خانه خواهی، بخر با قضا
    که باشد تو را راه فردا جزا
  66. همان قصر تقوا که جاوید ماند
    نه کاخی که با مرگ، ویران بماند
  67. چو دنیا گذر کرد، آن خانه هست
    که با تو بماند، نه چون خاک و دست
  68. به جانت بخر آن سرای بهشت
    که جاوید باشد، نه فانی نوشت
  69. تو را این نصیحت به جان می‌رسد
    که از مهر حیدر، رهت می‌گزد
  70. علی گفت: «به دنیا دل کم ببند
    که فردا نه ماند به تو هیچ بند»
  71. بخر خانه‌ای کز بقا جاودان
    که فردا بود بر تو امن و امان

بخش ششم: نتیجه‌گیری و وصیت اخلاقی (۲۷۰–۳۰۰)

  1. کنون ای شریحا! سخن گوش دار
    به این پند، جان را همی هوشیار
  2. جهان جز سرایی فنا گستر است
    که بازیچه‌ای نزد هر ابتر است
  3. مبادا که فریبت دهد زر و مال
    که آخر تو مانی، تهی، پایمال
  4. به قسط و عدالت ببر عمر خویش
    که این است سرمایه فردا به پیش
  5. تو قاضی شدی، قاضی دین بمان
    که داور بود حق، در آن جاودان
  6. به عدل و به تقوا کمر بند کن
    ز ظلم و ریا جان خود، پند کن
  7. که فردا تو را بر عمل داور است
    نه بر مال و کاخ و سرای پرست
  8. به دنیای فانی مکن اعتماد
    که با مرگ، گردد همه بر تو باد
  9. عمل خانه جاوید را می‌خرد
    نه این کاخ دنیا که زودش برد
  10. تو را خانه ایمان چو جان ماندن است
    نه آن کاخ زر که چو باد رفتن است
  11. چه خوش گفت پیغمبر این نغمه را
    که دنیا نباشد تو را مأمنا
  12. شریحا! به حق ره عدالت برو
    که این است راه خدا، ساده‌رو
  13. تو را خشت و آجر نماند به دست
    مگر خشت تقوا که ماند به پست
  14. چه نیکوست خانه که با عدل و داد
    به فردوس گردد برایت گشاد
  15. مبادا که فردا به شرم و خجل
    در آن صحن محشر بمانی، بدل
  16. به یزدان توکل کن و داد ورز
    که باشد تو را مونس آن دم، زرز
  17. نه زر ماند و نه زمین و سرای
    که تنها بماند ره حق، رهنمای
  18. شریحا! وصیت شنیدی کنون
    که بر توست راه نجات و فزون
  19. به دنیا دل اندک ببند ای رفیق
    که جاوید باشد عمل در طریق
  20. علی گفت: «تو را این وصیت بس است
    که فردا رهت با عمل هم‌نفس است»
  21. مبادا که در ظلم و دنیا روی
    که در قهر یزدان به فردا شوی
  22. به مهر خداوند دل زنده دار
    که این است سرمایه روز شمار
  23. چه بسیار مردان به دنیا فریب
    که فردا شدند از جنان بی‌نصیب
  24. تو ای قاضی! از قاضی داور بترس
    که او را بود داوری بی‌نفس
  25. به تقوا و عدل آشنا شو کنون
    که باشد تو را مونس اندر فزون
  26. نه کاخ و نه زر، نه گواه و نه خط
    که تنها عمل ماند در روز قط
  27. علی گفت: «تو را این سرانجام بس
    که فردا بمانی ز دنیا، نفس»
  28. پس ای مرد دانا! به تقوا خرام
    که فردا شوی در بهشت، شادکام
  29. همین است وصیت ز حیدر به تو
    که در راه حق باش، تا رستجو
  30. به دنیا مکن دل، به تقوا بخر
    که این است پایان گفتار، سر

 

 نتیجه‌گیری

نامه‌ی حضرت علی (ع) به شُریح قاضی، علاوه بر اینکه اندرز اخلاقی و تربیتی برای یک قاضی و زمامدار است، پیامی جاوید برای همه‌ی انسان‌ها دارد. این پیام‌ها را می‌توان در چند محور خلاصه کرد:

  1. دنیا فانی و موقتی است:
    امام بارها به شُریح گوشزد می‌کند که دنیا زودگذر است و دل‌بستن به مال، مقام یا کاخ‌های فانی، انسان را از مسیر اصلی زندگی بازمی‌دارد.

  2. عدالت و تقوا اصل هر مسئولیت است:
    قضاوت و هر منصب قدرت، بدون رعایت عدالت و پرهیز از ظلم، به زیان قاضی و جامعه تمام می‌شود. امام عدالت را نه فقط وظیفه‌ای قانونی، بلکه وظیفه‌ای الهی می‌داند.

  3. آخرت سرمایه واقعی انسان است:
    خرید خانه و مال دنیا، هرچند بزرگ و پرزرق‌وبرق باشد، با مرگ و گذر زمان بی‌ارزش می‌شود. تنها اعمال صالح، تقوا و یاد خدا، انسان را در جهان جاودان پایدار می‌سازد.

  4. انسان در معرض امتحان است:
    هر نعمتی، هر منصبی و هر موقعیتی، آزمونی برای انسان است. امام به شُریح می‌آموزد که در هر حال پرهیز از غرور و فریب دنیا را سرلوحه زندگی قرار دهد.

  5. پیام اخلاقی برای همگان:
    این نامه فراتر از زمان و مکان است و برای هر انسانی که به عدالت، تقوا و آخرت اهمیت می‌دهد، سرمشق و راهنمای عملی ارائه می‌کند.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی