باسمه تعالی
مثنوی هفتاد سالگی
به نام خداوند آرام جان
که یادش شفابخش روح و روان
چو هفتاد سالت شد ای جان من
ز عمری گذشتی به صد ها فتن
میانسالی و جان فشانی گذشت
همه شور و شادی ، جوانی گذشت
نه افسوسِ دیروز، بر دل بزن
نه اندوه فردا، به محفل فکن
به هر لحظه شکر خدای جهان
خداوند عشق و خداوند جان
چو فرزند خود کرده ای تربیت
کنون میبری لذت و منزلت
چو بینی نواده، جوانی کنی
ز دیدار او گل پرانی کنی
به آرامی و صبر یارت شود
دلت پر ز عشق و نهایت شود
نه حرص جوانی، نه شوق فزون
نیارد دلت را قرار و سکون
به هر جمع چون سایهبانی بزرگ
ستونی ز خیمه، فروغی سترگ
تو در رنج و درد و به طوفان سخت
گذشتی به صبر و به ایمان سخت
کنون وقت آرامش و سروری ست
که راهت به نسلِ جوان، رهبریست
تو چون چشمهٔ دانش و بینشی
به هر دل فشان نور و آرامشی
تو گنجینهٔ حکمت و راستی
به هر دل تو نوری برافراشتی
به جسم ار ز نیروی پیشین کم است
ولی روح تو همچنان محکم است
به ورزش شود توصیه، آن مدام
که افزون کند قدرتت را تمام
به دیدار یارن، سفارش تو را
که دیدار یزدان، ستایش تو را
نه غم را هراسی، ز دنیای دون
که رحمت همیشه خدا را فزون
به لبخند تو دل چمن زار شد
ز مهرت نسیمی به گلزار شد
نواده چو خندد، طراوت تو را
که شادی رساند، حکایت تو را
نه هفتاد پیری و رنج و ملال
که گنجیست پر نور و درس کمال
به شادی سفارش کنم این گروه
فسرده نگردد ز رنج و ستوه
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۲۳