باسمه تعالی
مثنوی سیسالگی
رسیدی چو بر سی، به اوج شباب
هنوزت به دل هست شور و شتاب
نه کودک دگر، نی همان نوجوان
میان دو دنیا، به عزم و توان
به کار و به عشق و به علم و هنر
شود زندگی روشنیبخشتر
گذشتی ز دورانِ بیخویشیات
رسیدی کنون در خوداندیشیات
به بالِ هنر ره به معنی بری
به نورِ امید و خِرَد پروری
جهان پیش رو پر ز عطر و صفاست
تو مهمان عشقی، عبادت سزاست
دل از غم رها کن، به شادی خرام
که سی سال عمر است، دریای کام
به هر روز خود تا توانی بکار
که فردا بیابی ز رنجت بهار
اگر همّت و شوق همراز توست
سعادت به هر لحظه دمساز توست
نهال امیدت قوی ، پرتوان
نشانی ز فردا، به روزت نشان
به سی سالگی شور و تدبیر هست
به لبخند تو، عشق و تقدیر هست
نه زود است پیری، نه دیگر صغیر
که سی، مرز مردانگی و نصیر
توانی ز دانش، فروزان کنی
به شادی دل خود گلستان کنی
اگر یار و همصحبتی یافتی
چه زیبا دل و جان ز آن ساختی
به ورزش بپرداز و دل زنده باش
به هر کار نیکو، تو پاینده باش
جهانت پر از نور یزدان شود
وجودت به هر لحظه تابان شود
دلت گرم و روشن ، رها از جفا
خور و خواب خود کن به دور از خطا
به سی، تازه راهت نمایان شود
چراغ دلت پُر ز ایمان شود
نهال جوانی اگر عشق داشت
به باغ سعادت ثمردار گشت
بود سی، سر آغاز کار و تلاش
امیدت به یزدان و مسرور باش
به فردا توانی جهان ساختن
ز اندیشهها بی گمان ساختن
چو دل را به کوشش کنی همنوا
شود زندگانی سراسر صفا
به علم و هنر، جانِ خود پروران
که با سعی و کوشش شوی جاودان
چو صبر و امید آیدت در کنار
جهان گردد از نور دانش بهار
چو خدمت به مردم کنی افتخار
محبت شود مایهی اعتبار
رها کن دل و جان به یاد خدا
که هر لحظهات پر شود از صفا
به هر دم نگر در دل روزگار
که دریای فرصت تو را در کنار
اگر دل به یزدان بود رهنما
جهانت شود پر ز نور و صفا
جوانی گذشتی به شور و شتاب
کنون میرسی با وقار و حساب
دلت گر جوان ماند و خنده روی
بهاری بمانی در این کوی و جوی
ز حکمت "رجالی" تو نیکی فزای
ره رستگاری به مردم نمای
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۲۳