رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

منظومه دوران زندگی

باسمه تعالی

منظومه دوران زندگی

فهرست مطالب
۱.دوران سی‌سالگی 

۲.دوران هفتاد سالگی

بخش اول

دوران سی سالگی
 
رسیدی چو بر سی، به اوج شباب
هنوزت به دل هست شور و شتاب
 
 
نه کودک دگر، نی همان نو‌جوان
میان دو دنیا، به عزم و توان

 
به کار و به عشق و به علم و هنر
شود زندگی روشنی‌بخش‌تر
 
 
گذشتی ز دورانِ بی‌خویشی‌ات
رسیدی کنون در خوداندیشی‌ات
 
 
به بالِ هنر ره به معنی بری
به نورِ امید و خِرَد پروری
 
 
جهان پیش رو پر ز عطر و صفاست
تو مهمان عشقی، عبادت سزاست
 
 
دل از غم رها کن، به شادی خرام
که سی سال عمر است، دریای کام
 
 
به هر روز خود تا توانی بکار
که فردا بیابی ز رنجت بهار
 
 
اگر همّت و شوق همراز توست
سعادت به هر لحظه دمساز توست
 
 
نهال امیدت قوی ، پرتوان
نشانی ز فردا، به روزت نشان

به سی سالگی شور و تدبیر هست
به لبخند تو، عشق و تقدیر هست
 
 
نه زود است پیری، نه دیگر صغیر
که سی، مرز مردانگی و نصیر
 
 
توانی ز دانش، فروزان کنی
به شادی دل خود گلستان کنی
 
 
 
اگر یار و هم‌صحبتی یافتی
چه زیبا دل و جان ز آن ساختی
 
 
به ورزش بپرداز و دل زنده باش
به هر کار نیکو، تو پاینده باش
 
 
جهانت پر از نور یزدان شود
وجودت به هر لحظه تابان شود
 
 
 
دلت گرم و روشن ، رها از جفا 
خور و خواب خود کن به دور از خطا
 
 
به سی، تازه راهت نمایان شود
چراغ دلت پُر ز ایمان شود
 
 
نهال جوانی اگر عشق داشت
 به باغ سعادت ثمردار گشت
 
 
بود سی، سر آغاز کار و تلاش
امیدت به یزدان و مسرور باش
 
 
به فردا توانی جهان ساختن
ز اندیشه‌ها بی گمان ساختن
 
 
چو دل را به کوشش کنی هم‌نوا
شود زندگانی سراسر صفا
 
 
به علم و هنر، جانِ خود پروران
که با سعی و کوشش شوی جاودان
 
 
چو صبر و امید آیدت در کنار
جهان گردد از نور دانش بهار
 
 
چو خدمت به مردم کنی افتخار
محبت شود مایه‌ی اعتبار
 
 
رها کن دل و جان به یاد خدا
که هر لحظه‌ات پر شود از صفا
 
 
 
به هر دم نگر در دل روزگار
که دریای  فرصت تو را در کنار
 
اگر دل به یزدان بود رهنما
جهانت شود پر ز نور و صفا
 
 
جوانی گذشتی به شور و شتاب
کنون می‌رسی با وقار و حساب
 
 
دلت گر جوان ماند و خنده‌ روی
بهاری بمانی در این کوی و جوی
 

 
 
 
ز حکمت "رجالی" تو نیکی فزای
ره رستگاری به مردم نمای

 

بخش دوم
 


دوران هفتاد  سالگی
 
به نام خداوند آرام جان
که یادش شفابخش روح و روان
 
 
 
فروزد چراغی به ظلمت تو را
ز رحمت گشاید به حکمت تو را
 
 
ز مهر تو دل ها سراسر امید
که هر لحظه ی زندگی را نوید
 
 
چو هفتاد سالت شد ای جان من
ز عمری گذشتی به صد ها فتن
 
 
 
میان‌سالی و جان فشانی گذشت
همه شور و شادی ، جوانی گذشت
 
نه افسوسِ دیروز، بر دل بزن
نه اندوه فردا، به محفل فکن
 
 
به هر لحظه شکر خدای جهان
خداوند عشق و خداوند جان
 
 
 
چو فرزند خود کرده ای تربیت
کنون می‌بری لذت و منزلت
 
 
چو بینی نواده، جوانی کنی
ز دیدار او گل پرانی کنی
 
 
به آرامی و صبر یارت شود
دلت پر ز عشق و نهایت شود 
 
 
نه حرص جوانی، نه شوق فزون
نیارد دلت را قرار و سکون

 

به هر جمع چون سایه‌بانی بزرگ
ستونی ز خیمه، فروغی سترگ
 
 
 
تو در رنج و درد و به طوفان سخت
گذشتی به صبر و به ایمان سخت
 
 
 
کنون وقت آرامش و سروری ست
که راهت به نسلِ جوان، رهبری‌ست
 
 
 
جوانی گذشتی به شور و نشاط
میان‌سالی‌ات رفت با صد صفات
 
 
به ذکر خدا دل جوان می‌کنی
به هر لحظه شکری بیان می‌کنی

 
 
 
تو چون چشمهٔ دانش و بینشی
به هر دل فشان نور و آرامشی
 
 
تو گنجینهٔ حکمت و راستی
به هر دل تو نوری برافراشتی
 
 
به جسم ار ز نیروی پیشین کم است
ولی روح تو هم‌چنان محکم است
 
 
به ورزش شود توصیه، آن مدام
که افزون کند قدرتت را تمام
 
 
به دیدار یاران، سفارش تو را
که دیدار یزدان، ستایش تو را
 
 
نه غم را هراسی، ز دنیای دون
که رحمت همیشه خدا را فزون
 
 
به لبخند تو دل چمن زار شد
ز مهرت نسیمی به گلزار شد
 
 
نواده چو خندد، طراوت تو را
که شادی رساند، حکایت تو را
 
 
نه هفتاد پیری و رنج و ملال
که گنجی‌ست پر نور و درس کمال
 
 
به شادی سفارش کنم این گروه
فسرده نگردد ز رنج و ستوه

 


 
شنیدار تو، از کلامت سکون
کند چان ما را همی رهنمون

 

 

که هر روز تو فرصت است و حیات 
چو یک بارقه در دل و آن نجات 
 
 
 
به مردم رسان مهر و بخشش مدام
که نام تو ماند به نیکی مرام
 
 
اگر دل " رجالی" بماند جوان
تو پیری نداری در این کهکشان
 
 
شرح مثنوی 

در سپیده‌دم زندگی، هنگامی که انسانی به مرز سی سالگی می‌رسد، دریچه‌های جهان به روی او باز می‌شوند و شور و شتاب جوانی هنوز در دلش می‌تپد. شاعر می‌گوید: «رسیدی چو بر سی، به اوج شباب / هنوزت به دل هست شور و شتاب». این جمله، سرآغاز سفری است که گذر از دوران نوجوانی و جوانی را به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد که زندگی، هنوز در اوج امکان‌ها و آرزوها جریان دارد.

در این مرحله، نه کودک هستی، نه همان نوجوان پیشین؛ بلکه انسانی میانه‌رو، آگاه و مصمم هستی. «میان دو دنیا، به عزم و توان» یعنی در مرز تجربه و آرزو، میان گذر از نادانی به دانش، میان رؤیا و واقعیت، باید به حرکت خود ادامه دهی.

شاعر سپس به اهمیت تلاش در همه ابعاد زندگی اشاره می‌کند: کار و عشق، علم و هنر، همه ابزاری‌اند برای روشنی‌بخشیدن به زندگی. زندگی انسان وقتی ارزشمند و پربار است که با تلاش و سعی، جان و دل خود را پرورانده باشد.

گذشتن از دوران بی‌خویشی و رسیدن به خوداندیشی، مرحله‌ای ضروری است. کسی که توانسته است از روزگار بی‌تدبیری عبور کند و به تفکر و تأمل برسد، چراغی درونی یافته است که راهش را روشن می‌کند. «به بالِ هنر ره به معنی بری / به نورِ امید و خِرَد پروری» نماد آن است که هنر و دانش، بال و پر انسان‌اند و امید و خرد، نوری است که راه را نشان می‌دهد.

جهان پیش روی او پر از صفا و عطر زندگی است. انسان در این مرحله مهمان عشق و عبادت است و دل خود را از غم رها می‌کند. هر روز عمر، دریایی از فرصت است و باید تا توان، از آن بهره برد. اگر همّت و شوق هم‌رازی و همراه تو باشد، سعادت به هر لحظه زندگی تو سرایت خواهد کرد.

نهال امید، اگر پرتوان و استوار باشد، آینده را نوید می‌دهد. «نشانی ز فردا، به روزت نشان» یعنی هر گام و تلاش امروز، نشانی از بهار زندگی فردا می‌آورد. سی سالگی، مرز مردانگی و توانمندی است؛ نه آغاز پیری، نه پایان جوانی. توانایی در دانش و پرورش دل و جان، توانایی ساختن گلستانی از شادی در دل خود است.

اگر یار و هم‌صحبتی یافت شود، زندگی پر از زیبایی و نیکی خواهد شد. ورزش، کار نیک و پایندگی در مسیر خیر، انسان را به نور و صفای الهی نزدیک می‌کند. هر لحظه زندگی، فرصتی برای تابیدن وجود و روشن ساختن دل است.

سی سالگی، تازه آغاز کار و تلاش است. امید به خدا و شادمانی در مسیر، انسان را توانمند می‌کند تا جهان را با اندیشه‌ها و کوشش خود بسازد. خدمت به مردم و محبت به دیگران، اعتبار و افتخار می‌آورد و دلی که به یاد خدا روشن و آرام باشد، هر لحظه‌اش پر از صفا می‌شود.

در پایان، شاعر توصیه می‌کند که با جوان ماندن دل و لبخند بر لب، همواره بهاری بمانی و به حکمت، نیکی افزایی و راه رستگاری را به دیگران نشان دهی. سی سالگی، فصل تلاش و امید است و چراغ دل، اگر پر از ایمان و دانش باشد، زندگی را سراسر صفا و نور می‌کند.

 


نثر جامع مثنوی «هفتاد سالگی»

به نام خداوند آرام جان، یادآور دل‌ها و شفابخش روان‌ها. خدایی که در ظلمت‌ها چراغ هدایت می‌افروزد، و در بن‌بست‌ها به رحمت خویش دریچه‌ی حکمت می‌گشاید. اوست که مهرش دل‌ها را امید می‌بخشد و هر لحظه‌ی زندگی را نوید رهایی و سعادت می‌گرداند.

ای انسان هفتادساله! تو اکنون بر قله‌ای ایستاده‌ای که از آن، راه پرپیچ‌وخم عمر به نیکویی دیده می‌شود. سال‌های جوانی با همه‌ی شور و نشاطش سپری شد، میانسالی با تلاش و جان‌فشانی گذشت، و اینک زمان آرامش و شکوفایی حکمت فرارسیده است. دیگر نه افسوس دیروز را به دل باید نشاند، و نه اندوه فردا را به محفل باید آورد. اکنون، زمانِ شکرگزاری در هر لحظه است؛ شکر پروردگار عشق و جان، که همواره همراه تو بوده و هست.

ثمره‌ی تربیت فرزندان در برابر دیدگانت ایستاده است، و لذت منزلت تو در دیدار آنان جلوه‌گر شده است. و چون نگاهت به نوادگان می‌افتد، نسیمی از جوانی دوباره بر جانت می‌وزد؛ گویی گل‌های شادی در گلستان وجودت شکوفه می‌زنند.

در این سن، آرامی و صبر قرین راه توست. نه حرص جوانی دلت را می‌آشوبد و نه شوق فزون، قرار و سکونت را می‌رباید. تو چون سایه‌بانی سترگ بر سر جمعی هستی، و همچون ستونی محکم، خیمه‌ی عشق و انس را استوار نگاه داشته‌ای. رنج‌ها و طوفان‌های سخت را با صبر و ایمان پشت سر نهادی و اکنون سزاوار آرامش و سروری گشته‌ای. رسالت تو این است که راهنمای نسل جوان باشی، تا آنان در پرتوی تجربه‌هایت راه خویش را بیابند.

بدان که هرچند توان جسمانی‌ات از نیروی جوانی کاسته، اما روح تو همچنان استوار است. تو گنجینه‌ای از دانش، راستی و بینش هستی؛ نورت بر دل‌ها می‌تابد و کلامت سکون و آرامش می‌آورد. در این جایگاه، شایسته است که ورزش را رها نکنی تا توان جسمانی‌ات حفظ شود، و دیدار یاران را غنیمت شماری، که این دیدارها خود، ستایشی از دیدار پروردگار است.

غم دنیا تو را نترساند، چرا که رحمت خداوند پیوسته افزون است. لبخند تو گلزارها را طراوت می‌دهد و مهرت نسیمی بر گلستان دل‌ها می‌وزاند. خنده‌ی نوادگانت شکوفایی جوانی را دوباره در وجودت زنده می‌سازد و زندگی‌ات را بهاری دوباره می‌کند.

پس بدان که هفتاد سالگی نه رنج و ملال، که گنجی است پر از نور و درسی از کمال. در این منزلت باید دیگران را به شادی فراخوانی، تا دل‌ها از رنج و ستوه نپژمرد. تو، با کلامت، چراغی در دل‌ها می‌افروزی و راهنمایی در مسیر حقیقت می‌گردی.

هر روز برای تو فرصتی نو است؛ فرصتی که می‌تواند بارقه‌ای از نجات و دریچه‌ای به رهایی باشد. با مهربانی و بخشش مداوم، نامت به نیکی در یادها خواهد ماند. و اگر دلت جوان بماند، هرچند هفتاد سال گذشته باشد، پیری برایت معنایی نخواهد داشت. چه، جوانی دل کلید جاودانگی است، و انسانِ خداجو در کهکشان هستی همواره تازه و زنده می‌ماند.

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • ۰۴/۰۶/۲۳
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی