باسمه تعالی
منظومه دوران زندگی
فهرست مطالب
۱.دوران سیسالگی
۲.دوران هفتاد سالگی
۳.دوران پنجاه سالگی
بخش اول
دوران سی سالگی
رسیدی چو بر سی، به اوج شباب
هنوزت به دل هست شور و شتاب
نه کودک دگر، نی همان نوجوان
میان دو دنیا، به عزم و توان
به کار و به عشق و به علم و هنر
شود زندگی روشنیبخشتر
گذشتی ز دورانِ بیخویشیات
رسیدی کنون در خوداندیشیات
به بالِ هنر ره به معنی بری
به نورِ امید و خِرَد پروری
جهان پیش رو پر ز عطر و صفاست
تو مهمان عشقی، عبادت سزاست
دل از غم رها کن، به شادی خرام
که سی سال عمر است، دریای کام
به هر روز خود تا توانی بکار
که فردا بیابی ز رنجت بهار
اگر همّت و شوق همراز توست
سعادت به هر لحظه دمساز توست
نهال امیدت قوی ، پرتوان
نشانی ز فردا، به روزت نشان
به سی سالگی شور و تدبیر هست
به لبخند تو، عشق و تقدیر هست
نه زود است پیری، نه دیگر صغیر
که سی، مرز مردانگی و نصیر
توانی ز دانش، فروزان کنی
به شادی دل خود گلستان کنی
اگر یار و همصحبتی یافتی
چه زیبا دل و جان ز آن ساختی
به ورزش بپرداز و دل زنده باش
به هر کار نیکو، تو پاینده باش
جهانت پر از نور یزدان شود
وجودت به هر لحظه تابان شود
دلت گرم و روشن ، رها از جفا
خور و خواب خود کن به دور از خطا
به سی، تازه راهت نمایان شود
چراغ دلت پُر ز ایمان شود
نهال جوانی اگر عشق داشت
به باغ سعادت ثمردار گشت
بود سی، سر آغاز کار و تلاش
امیدت به یزدان و مسرور باش
به فردا توانی جهان ساختن
ز اندیشهها بی گمان ساختن
چو دل را به کوشش کنی همنوا
شود زندگانی سراسر صفا
به علم و هنر، جانِ خود پروران
که با سعی و کوشش شوی جاودان
چو صبر و امید آیدت در کنار
جهان گردد از نور دانش بهار
چو خدمت به مردم کنی افتخار
محبت شود مایهی اعتبار
رها کن دل و جان به یاد خدا
که هر لحظهات پر شود از صفا
به هر دم نگر در دل روزگار
که دریای فرصت تو را در کنار
اگر دل به یزدان بود رهنما
جهانت شود پر ز نور و صفا
جوانی گذشتی به شور و شتاب
کنون میرسی با وقار و حساب
دلت گر جوان ماند و خنده روی
بهاری بمانی در این کوی و جوی
ز حکمت "رجالی" تو نیکی فزای
ره رستگاری به مردم نمای
بخش دوم
باسمه تعالی
مثنوی پنجاه سالگی
چو پنجاه گردد، شکوفد امید
درونت به نور حقیقت رسید
جوانی گذشتی به شور و سرور
کنون میرسی بر صفای حضور
تو را تجربه گنج و ثروت بود
کلید سعادت، محبت بود
نه بازیِ دورانِ مستی بجاست
نه آن شورِ بیحدِّ و شوقی بهپاست
کنون وقت آرامش جان توست
شکوفایی روح و ایمان توست
چو فرزند یابد ز تو تربیت
فزاید تو را قدر و هم منزلت
کلامت همیشه گرانمایه است
به دل روشنی بخش و سرمایه است
به چشمت جهان، رنگ دیگر شود
به باغ وجودت معطّر شود
نه چون گردش پر شتاب زمان
که هر دم فکندت به چرخ گران
به پنجاه، دل مهربانتر شود
ز مهر تو دنیا جوانتر شود
نهال وفا بار خود را نشان
درخت صفا سایه اش را عیان
اگر ورزش و مهر همراه توست
به جانت نشاطی ز درگاه توست
میانهروی کن، به خورد و خوراک
بمانی تو سالم، نگردی هلاک
به محفل تو را فیض و آرامش است
نسیمی به جان و دل و بینش است
به پنجاه، انسان فروتن شود
دل از حرص و کینه مزین شود
به ایمان، به قرآن، به مهر خدا
کنی خانه را پر ز نور و صفا
نباشد هراسی ز دورانِ عمر
که روشنتر آید به پایانِ عمر
به لب خنده داری، به دل شور عشق
به جانت بود روشنی، نور عشق
به کودک شوی همدم و همسخن
فروزنده و شمع هر انجمن
تو سرمایهی نسل و چون گوهری
به هر خانه نوری و هم سروری
پس ای نورِ چشمان و عشق و حضور
بمان تا شکوفد به دلها سرور
چو خورشید، تابان شوی با عمل
شود مهر تو آیتی مشتعل
به اخلاص، دانی ره زندگی
که آن شد طریق ره بندگی
اگر شکر یزدان به جا آوری
به هر لحظه نعمت فزون پروری
درونت بود آیتی آشکار
که راهیست تا حضرت کردگار
به یاد آور ای دوست، یزدان خویش
که او هست درمانِ هر درد و ریش
به پنجاه، جانت چو آیینه شد
ز نور خدا روشن و دیده شد
چو پیمودهای نیمهی عمر تان
ببینی حقیقت، نه بازی ، گمان
دعایت " رجالی" به فرزند و یار
فزاید تو را بهره در هر دیار
تحلیل
بخش اول: ورود به پنجاه سالگی و شکوفایی روح
ابیات:
چو پنجاه گردد، شکوفد امید
درونت به نور حقیقت رسید
تحلیل:
پنجاه سالگی نماد نیمهی راه زندگی است. شاعر تأکید دارد که پس از تجربهی شور و نشاط جوانی، انسان به مرحلهی روشنبینی و بصیرت میرسد. «نور حقیقت» اشاره به آگاهی و معرفت درونی دارد که در این سنین قابل دسترسی است.
ابیات بعدی:
جوانی گذشتی به شور و سرور
کنون میرسی بر صفای حضور
تحلیل:
گذشتن از دوران جوانی با شور و هیجان، و رسیدن به مرحلهای از آرامش و حضور ذهن، نشانهی تکامل روحی است. «صفای حضور» یعنی تمرکز بر ارزشهای واقعی زندگی و تجربهی معنوی.
بخش دوم: گنج، محبت و کلید سعادت
ابیات:
تو را تجربه گنج و ثروت بود
کلید سعادت، محبت بود
نه بازیِ دورانِ مستی بجاست
نه آن شورِ بیحدِّ و شوقی بهپاست
تحلیل:
اینجا ارزشهای مادی و شادیهای گذرا کنار گذاشته میشوند و محور، محبت و اخلاق است. «کلید سعادت، محبت» تأکید عرفانی بر عشق الهی و انسانی است. بیحد بودن شور و شوق جوانی دیگر مناسب این مرحله نیست؛ انسان باید میانهرو و با آگاهی زندگی کند.
بخش سوم: آرامش و شکوفایی روح
ابیات:
کنون وقت آرامش جان توست
شکوفایی روح و ایمان توست
تحلیل:
این بیت نشان میدهد که پنجاه سالگی زمان خودسازی و تمرکز بر ایمان و روح است. «آرامش جان» و «شکوفایی ایمان» بر رشد معنوی و اخلاقی تأکید دارند.
بخش چهارم: تربیت فرزند و ارزش کلام
ابیات:
چو فرزند یابد ز تو تربیت
فزاید تو را قدر و هم منزلت
کلامت همیشه گرانمایه است
به دل روشنی بخش و سرمایه است
تحلیل:
در این مرحله، انسان نهتنها برای خود بلکه برای دیگران نیز تأثیرگذار است. تربیت فرزند یا شاگرد باعث افزایش ارزش و منزلت انسان میشود. «کلام گرانمایه» اشاره به اثر اخلاق و راهنمایی بر دیگران دارد.
بخش پنجم: دیدگاه متفاوت و مهر در جهان
ابیات:
به چشمت جهان، رنگ دیگر شود
به باغ وجودت معطّر شود
تحلیل:
آگاهی و معرفت پنجاه سالگی باعث تغییر نگاه انسان به جهان میشود. زندگی عطر و زیبایی معنوی میگیرد و انسان از صافی محبت و بصیرت، جهان را متفاوت میبیند.
بخش ششم: کنترل شور زندگی و مهربانی
ابیات:
نه چون گردش پر شتاب زمان
که هر دم فکندت به چرخ گران
به پنجاه، دل مهربانتر شود
ز مهر تو دنیا جوانتر شود
تحلیل:
اینجا شاعر مقایسهای بین شتاب دوران جوانی و آرامش دوران میانسالی انجام میدهد. مهربانی و عطوفت انسان در پنجاه سالگی باعث برکت دنیا میشود.
بخش هفتم: وفا، صفا و ورزش
ابیات:
نهال وفا بار خود را نشان
درخت صفا سایه اش را عیان
اگر ورزش و مهر همراه توست
به جانت نشاطی ز درگاه توست
تحلیل:
وفاداری، صداقت و ورزش نماد پختگی جسم و روح هستند. نشاط روحی و جسمی با ورزش و محبت حاصل میشود و انسان کاملتر میشود.
بخش هشتم: میانهروی و آرامش
ابیات:
میانهروی کن، به خورد و خوراک
بمانی تو سالم، نگردی هلاک
به محفل تو را فیض و آرامش است
نسیمی به جان و دل و بینش است
تحلیل:
میانهروی در زندگی روزمره، به خصوص خوردن و آشامیدن، سلامت جسم و روح را تضمین میکند. حضور انسان متعادل در محافل، آرامش و فیض به دیگران میبخشد.
بخش نهم: فروتنی و خانه پر از نور
ابیات:
به پنجاه، انسان فروتن شود
دل از حرص و کینه مزین شود
به ایمان، به قرآن، به مهر خدا
کنی خانه را پر ز نور و صفا
تحلیل:
فروتنی، پرهیز از کینه و توجه به ارزشهای دینی، انسان را به نور و صفای زندگی میرساند. پنجاه سالگی، زمان تجلی اخلاق و معنویت است.
بخش دهم: شادی، عشق و نقش اجتماعی
ابیات:
به لب خنده داری، به دل شور عشق
به جانت بود روشنی، نور عشق
به کودک شوی همدم و همسخن
فروزنده و شمع هر انجمن
تحلیل:
انسان پنجاه ساله، با عشق و حضور دلنشین خود، محیط پیرامون را روشن و پرنشاط میکند. محبت و مهربانی، باعث رشد اجتماع و نسلهای بعدی میشود.
بخش یازدهم: عمل، اخلاص و شکر
ابیات:
چو خورشید، تابان شوی با عمل
شود مهر تو آیتی مشتعل
به اخلاص، دانی ره زندگی
که آن شد طریق ره بندگی
اگر شکر یزدان به جا آوری
به هر لحظه نعمت فزون پروری
تحلیل:
اخلاص در عمل و شکرگزاری، مسیر انسان به سمت خدا و بندگی صحیح را روشن میکند. «آیتی مشتعل» نشان از تأثیر عملی و نورانی انسان دارد.
بخش دوازدهم: نور خدا و پیمودن نیمه عمر
ابیات:
درونت بود آیتی آشکار
که راهیست تا حضرت کردگار
به یاد آور ای دوست، یزدان خویش
که او هست درمانِ هر درد و ریش
به پنجاه، جانت چو آیینه شد
ز نور خدا روشن و دیده شد
چو پیمودهای نیمهی عمر تا
ببینی حقیقت، نه بازی، گمان
تحلیل:
انسان پنجاه ساله، به واسطه تجربه و معرفت، انعکاس نور الهی در وجود خود میبیند. نیمهی دوم عمر فرصتی برای شناخت حقیقت و فاصله گرفتن از وهم و گمان است.
بخش آخر: دعا و بهرهمندی دیگران
ابیات:
دعایت "رجالی" به فرزند و یار
فزاید تو را بهره در هر دیار
تحلیل:
دعای خیر و تربیت صحیح فرزندان و شاگردان، به انسان پنجاه ساله ارزش و برکت میبخشد و در جهان اثرگذار میشود.
جمعبندی کلی:
این مثنوی تصویری کامل از میانسالی با معرفت، اخلاق، مهربانی، اعتدال و معنویت ارائه میدهد. پنجاه سالگی، به گفتهی شما، مرحلهای از صفای روح، تعادل اخلاقی و اثرگذاری اجتماعی است. محورهای اصلی عبارتاند از:
- تجربه و معرفت حاصل از جوانی.
- عشق، محبت و اخلاق در زندگی فردی و اجتماعی.
- میانهروی و سلامتی جسم و روح.
- اخلاص و شکرگزاری، رشد معنوی.
- تربیت فرزند و اثرگذاری بر جامعه.
- مشاهدهی حقیقت و نور الهی در وجود.
بخش سوم
دوران هفتاد سالگی
به نام خداوند آرام جان
که یادش شفابخش روح و روان
فروزد چراغی به ظلمت تو را
ز رحمت گشاید به حکمت تو را
ز مهر تو دل ها سراسر امید
که هر لحظه ی زندگی را نوید
چو هفتاد سالت شد ای جان من
ز عمری گذشتی به صد ها فتن
میانسالی و جان فشانی گذشت
همه شور و شادی ، جوانی گذشت
نه افسوسِ دیروز، بر دل بزن
نه اندوه فردا، به محفل فکن
به هر لحظه شکر خدای جهان
خداوند عشق و خداوند جان
چو فرزند خود کرده ای تربیت
کنون میبری لذت و منزلت
چو بینی نواده، جوانی کنی
ز دیدار او گل پرانی کنی
به آرامی و صبر یارت شود
دلت پر ز عشق و نهایت شود
نه حرص جوانی، نه شوق فزون
نیارد دلت را قرار و سکون
به هر جمع چون سایهبانی بزرگ
ستونی ز خیمه، فروغی سترگ
تو در رنج و درد و به طوفان سخت
گذشتی به صبر و به ایمان سخت
کنون وقت آرامش و سروری ست
که راهت به نسلِ جوان، رهبریست
جوانی گذشتی به شور و نشاط
میانسالیات رفت با صد صفات
به ذکر خدا دل جوان میکنی
به هر لحظه شکری بیان میکنی
تو چون چشمهٔ دانش و بینشی
به هر دل فشان نور و آرامشی
تو گنجینهٔ حکمت و راستی
به هر دل تو نوری برافراشتی
به جسم ار ز نیروی پیشین کم است
ولی روح تو همچنان محکم است
به ورزش شود توصیه، آن مدام
که افزون کند قدرتت را تمام
به دیدار یاران، سفارش تو را
که دیدار یزدان، ستایش تو را
نه غم را هراسی، ز دنیای دون
که رحمت همیشه خدا را فزون
به لبخند تو دل چمن زار شد
ز مهرت نسیمی به گلزار شد
نواده چو خندد، طراوت تو را
که شادی رساند، حکایت تو را
نه هفتاد پیری و رنج و ملال
که گنجیست پر نور و درس کمال
به شادی سفارش کنم این گروه
فسرده نگردد ز رنج و ستوه
شنیدار تو، از کلامت سکون
کند چان ما را همی رهنمون
که هر روز تو فرصت است و حیات
چو یک بارقه در دل و آن نجات
به مردم رسان مهر و بخشش مدام
که نام تو ماند به نیکی مرام
اگر دل " رجالی" بماند جوان
تو پیری نداری در این کهکشان
شرح مثنوی
در سپیدهدم زندگی، هنگامی که انسانی به مرز سی سالگی میرسد، دریچههای جهان به روی او باز میشوند و شور و شتاب جوانی هنوز در دلش میتپد. شاعر میگوید: «رسیدی چو بر سی، به اوج شباب / هنوزت به دل هست شور و شتاب». این جمله، سرآغاز سفری است که گذر از دوران نوجوانی و جوانی را به تصویر میکشد و نشان میدهد که زندگی، هنوز در اوج امکانها و آرزوها جریان دارد.
در این مرحله، نه کودک هستی، نه همان نوجوان پیشین؛ بلکه انسانی میانهرو، آگاه و مصمم هستی. «میان دو دنیا، به عزم و توان» یعنی در مرز تجربه و آرزو، میان گذر از نادانی به دانش، میان رؤیا و واقعیت، باید به حرکت خود ادامه دهی.
شاعر سپس به اهمیت تلاش در همه ابعاد زندگی اشاره میکند: کار و عشق، علم و هنر، همه ابزاریاند برای روشنیبخشیدن به زندگی. زندگی انسان وقتی ارزشمند و پربار است که با تلاش و سعی، جان و دل خود را پرورانده باشد.
گذشتن از دوران بیخویشی و رسیدن به خوداندیشی، مرحلهای ضروری است. کسی که توانسته است از روزگار بیتدبیری عبور کند و به تفکر و تأمل برسد، چراغی درونی یافته است که راهش را روشن میکند. «به بالِ هنر ره به معنی بری / به نورِ امید و خِرَد پروری» نماد آن است که هنر و دانش، بال و پر انساناند و امید و خرد، نوری است که راه را نشان میدهد.
جهان پیش روی او پر از صفا و عطر زندگی است. انسان در این مرحله مهمان عشق و عبادت است و دل خود را از غم رها میکند. هر روز عمر، دریایی از فرصت است و باید تا توان، از آن بهره برد. اگر همّت و شوق همرازی و همراه تو باشد، سعادت به هر لحظه زندگی تو سرایت خواهد کرد.
نهال امید، اگر پرتوان و استوار باشد، آینده را نوید میدهد. «نشانی ز فردا، به روزت نشان» یعنی هر گام و تلاش امروز، نشانی از بهار زندگی فردا میآورد. سی سالگی، مرز مردانگی و توانمندی است؛ نه آغاز پیری، نه پایان جوانی. توانایی در دانش و پرورش دل و جان، توانایی ساختن گلستانی از شادی در دل خود است.
اگر یار و همصحبتی یافت شود، زندگی پر از زیبایی و نیکی خواهد شد. ورزش، کار نیک و پایندگی در مسیر خیر، انسان را به نور و صفای الهی نزدیک میکند. هر لحظه زندگی، فرصتی برای تابیدن وجود و روشن ساختن دل است.
سی سالگی، تازه آغاز کار و تلاش است. امید به خدا و شادمانی در مسیر، انسان را توانمند میکند تا جهان را با اندیشهها و کوشش خود بسازد. خدمت به مردم و محبت به دیگران، اعتبار و افتخار میآورد و دلی که به یاد خدا روشن و آرام باشد، هر لحظهاش پر از صفا میشود.
در پایان، شاعر توصیه میکند که با جوان ماندن دل و لبخند بر لب، همواره بهاری بمانی و به حکمت، نیکی افزایی و راه رستگاری را به دیگران نشان دهی. سی سالگی، فصل تلاش و امید است و چراغ دل، اگر پر از ایمان و دانش باشد، زندگی را سراسر صفا و نور میکند.
نثر جامع مثنوی «هفتاد سالگی»
به نام خداوند آرام جان، یادآور دلها و شفابخش روانها. خدایی که در ظلمتها چراغ هدایت میافروزد، و در بنبستها به رحمت خویش دریچهی حکمت میگشاید. اوست که مهرش دلها را امید میبخشد و هر لحظهی زندگی را نوید رهایی و سعادت میگرداند.
ای انسان هفتادساله! تو اکنون بر قلهای ایستادهای که از آن، راه پرپیچوخم عمر به نیکویی دیده میشود. سالهای جوانی با همهی شور و نشاطش سپری شد، میانسالی با تلاش و جانفشانی گذشت، و اینک زمان آرامش و شکوفایی حکمت فرارسیده است. دیگر نه افسوس دیروز را به دل باید نشاند، و نه اندوه فردا را به محفل باید آورد. اکنون، زمانِ شکرگزاری در هر لحظه است؛ شکر پروردگار عشق و جان، که همواره همراه تو بوده و هست.
ثمرهی تربیت فرزندان در برابر دیدگانت ایستاده است، و لذت منزلت تو در دیدار آنان جلوهگر شده است. و چون نگاهت به نوادگان میافتد، نسیمی از جوانی دوباره بر جانت میوزد؛ گویی گلهای شادی در گلستان وجودت شکوفه میزنند.
در این سن، آرامی و صبر قرین راه توست. نه حرص جوانی دلت را میآشوبد و نه شوق فزون، قرار و سکونت را میرباید. تو چون سایهبانی سترگ بر سر جمعی هستی، و همچون ستونی محکم، خیمهی عشق و انس را استوار نگاه داشتهای. رنجها و طوفانهای سخت را با صبر و ایمان پشت سر نهادی و اکنون سزاوار آرامش و سروری گشتهای. رسالت تو این است که راهنمای نسل جوان باشی، تا آنان در پرتوی تجربههایت راه خویش را بیابند.
بدان که هرچند توان جسمانیات از نیروی جوانی کاسته، اما روح تو همچنان استوار است. تو گنجینهای از دانش، راستی و بینش هستی؛ نورت بر دلها میتابد و کلامت سکون و آرامش میآورد. در این جایگاه، شایسته است که ورزش را رها نکنی تا توان جسمانیات حفظ شود، و دیدار یاران را غنیمت شماری، که این دیدارها خود، ستایشی از دیدار پروردگار است.
غم دنیا تو را نترساند، چرا که رحمت خداوند پیوسته افزون است. لبخند تو گلزارها را طراوت میدهد و مهرت نسیمی بر گلستان دلها میوزاند. خندهی نوادگانت شکوفایی جوانی را دوباره در وجودت زنده میسازد و زندگیات را بهاری دوباره میکند.
پس بدان که هفتاد سالگی نه رنج و ملال، که گنجی است پر از نور و درسی از کمال. در این منزلت باید دیگران را به شادی فراخوانی، تا دلها از رنج و ستوه نپژمرد. تو، با کلامت، چراغی در دلها میافروزی و راهنمایی در مسیر حقیقت میگردی.
هر روز برای تو فرصتی نو است؛ فرصتی که میتواند بارقهای از نجات و دریچهای به رهایی باشد. با مهربانی و بخشش مداوم، نامت به نیکی در یادها خواهد ماند. و اگر دلت جوان بماند، هرچند هفتاد سال گذشته باشد، پیری برایت معنایی نخواهد داشت. چه، جوانی دل کلید جاودانگی است، و انسانِ خداجو در کهکشان هستی همواره تازه و زنده میماند.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۲۳