رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی هفتاد  سالگی

 

به نام خداوند آرام جان
که یادش شفابخش روح و روان

 

 

 

فروزد چراغی به ظلمت تو را

ز رحمت گشاید به حکمت تو را

 

 

ز مهر تو دل ها سراسر امید
که هر لحظه ی زندگی را نوید

 

 

چو هفتاد سالت شد ای جان من
ز عمری گذشتی به صد ها فتن

 

 

 

میان‌سالی و جان فشانی گذشت
همه شور و شادی ، جوانی گذشت

 

نه افسوسِ دیروز، بر دل بزن
نه اندوه فردا، به محفل فکن

 

 

به هر لحظه شکر خدای جهان

خداوند عشق و خداوند جان

 

 

 

چو فرزند خود کرده ای تربیت
کنون می‌بری لذت و منزلت

 

 

چو بینی نواده، جوانی کنی

ز دیدار او گل پرانی کنی

 

 

به آرامی و صبر یارت شود

دلت پر ز عشق و نهایت شود 

 

 

نه حرص جوانی، نه شوق فزون
نیارد دلت را قرار و سکون

 

 

به هر جمع چون سایه‌بانی بزرگ

ستونی ز خیمه، فروغی سترگ

 

 

 

تو در رنج و درد و به طوفان سخت
گذشتی به صبر و به ایمان سخت

 

 

 

کنون وقت آرامش و سروری ست
که راهت به نسلِ جوان، رهبری‌ست

 

 

 

جوانی گذشتی به شور و نشاط
میان‌سالی‌ات رفت با صد صفات

 

 

به ذکر خدا دل جوان می‌کنی
به هر لحظه شکری بیان می‌کنی

 

 

 

تو چون چشمهٔ دانش و بینشی
به هر دل فشان نور و آرامشی

 

 

تو گنجینهٔ حکمت و راستی
به هر دل تو نوری برافراشتی

 

 

به جسم ار ز نیروی پیشین کم است
ولی روح تو هم‌چنان محکم است

 

 

به ورزش شود توصیه، آن مدام

که افزون کند قدرتت را تمام

 

 

به دیدار یاران، سفارش تو را
که دیدار یزدان، ستایش تو را

 

 

نه غم را هراسی، ز دنیای دون
که رحمت همیشه خدا را فزون

 

 

به لبخند تو دل چمن زار شد
ز مهرت نسیمی به گلزار شد

 

 

نواده چو خندد، طراوت تو را
که شادی رساند، حکایت تو را

 

 

نه هفتاد پیری و رنج و ملال
که گنجی‌ست پر نور و درس کمال

 

 

به شادی سفارش کنم این گروه
فسرده نگردد ز رنج و ستوه

 

شنیدار تو، از کلامت سکون
کند چان ما را همی رهنمون

 

 

که هر روز تو فرصت است و حیات 
چو یک بارقه در دل و آن نجات 

 

 

به مردم رسان مهر و بخشش مدام
که نام تو ماند به نیکی مرام

 

 

اگر دل " رجالی" بماند جوان
تو پیری نداری در این کهکشان

 

 

 


 

 

 

 


 


 

 

 

 


 


 

 

 


 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

منظومه دوران زندگی

باسمه تعالی

منظومه دوران زندگی

فهرست مطالب
۱.دوران سی‌سالگی 

۲.دوران هفتاد سالگی

۳.دوران پنجاه سالگی 

بخش اول

دوران سی سالگی
 
رسیدی چو بر سی، به اوج شباب
هنوزت به دل هست شور و شتاب
 
 
نه کودک دگر، نی همان نو‌جوان
میان دو دنیا، به عزم و توان

 
به کار و به عشق و به علم و هنر
شود زندگی روشنی‌بخش‌تر
 
 
گذشتی ز دورانِ بی‌خویشی‌ات
رسیدی کنون در خوداندیشی‌ات
 
 
به بالِ هنر ره به معنی بری
به نورِ امید و خِرَد پروری
 
 
جهان پیش رو پر ز عطر و صفاست
تو مهمان عشقی، عبادت سزاست
 
 
دل از غم رها کن، به شادی خرام
که سی سال عمر است، دریای کام
 
 
به هر روز خود تا توانی بکار
که فردا بیابی ز رنجت بهار
 
 
اگر همّت و شوق همراز توست
سعادت به هر لحظه دمساز توست
 
 
نهال امیدت قوی ، پرتوان
نشانی ز فردا، به روزت نشان

به سی سالگی شور و تدبیر هست
به لبخند تو، عشق و تقدیر هست
 
 
نه زود است پیری، نه دیگر صغیر
که سی، مرز مردانگی و نصیر
 
 
توانی ز دانش، فروزان کنی
به شادی دل خود گلستان کنی
 
 
 
اگر یار و هم‌صحبتی یافتی
چه زیبا دل و جان ز آن ساختی
 
 
به ورزش بپرداز و دل زنده باش
به هر کار نیکو، تو پاینده باش
 
 
جهانت پر از نور یزدان شود
وجودت به هر لحظه تابان شود
 
 
 
دلت گرم و روشن ، رها از جفا 
خور و خواب خود کن به دور از خطا
 
 
به سی، تازه راهت نمایان شود
چراغ دلت پُر ز ایمان شود
 
 
نهال جوانی اگر عشق داشت
 به باغ سعادت ثمردار گشت
 
 
بود سی، سر آغاز کار و تلاش
امیدت به یزدان و مسرور باش
 
 
به فردا توانی جهان ساختن
ز اندیشه‌ها بی گمان ساختن
 
 
چو دل را به کوشش کنی هم‌نوا
شود زندگانی سراسر صفا
 
 
به علم و هنر، جانِ خود پروران
که با سعی و کوشش شوی جاودان
 
 
چو صبر و امید آیدت در کنار
جهان گردد از نور دانش بهار
 
 
چو خدمت به مردم کنی افتخار
محبت شود مایه‌ی اعتبار
 
 
رها کن دل و جان به یاد خدا
که هر لحظه‌ات پر شود از صفا
 
 
 
به هر دم نگر در دل روزگار
که دریای  فرصت تو را در کنار
 
اگر دل به یزدان بود رهنما
جهانت شود پر ز نور و صفا
 
 
جوانی گذشتی به شور و شتاب
کنون می‌رسی با وقار و حساب
 
 
دلت گر جوان ماند و خنده‌ روی
بهاری بمانی در این کوی و جوی
 

 
 
 
ز حکمت "رجالی" تو نیکی فزای
ره رستگاری به مردم نمای

بخش دوم

 

باسمه تعالی
مثنوی  پنجاه سالگی
 
چو پنجاه گردد، شکوفد امید
درونت به نور حقیقت رسید
 
 
جوانی گذشتی به شور و سرور
 کنون می‌رسی بر صفای حضور
 
 
تو را تجربه گنج و ثروت بود
کلید سعادت، محبت بود
 
 
نه بازیِ دورانِ مستی بجاست 
نه آن شورِ بی‌حدِّ و شوقی به‌پاست
 
 
کنون وقت آرامش جان توست
شکوفایی روح و ایمان توست
 
 
چو فرزند یابد ز تو تربیت
فزاید تو را قدر و هم منزلت
 
 
کلامت همیشه گران‌مایه‌ است
به دل روشنی بخش و سرمایه است

به چشمت جهان، رنگ دیگر شود
به باغ وجودت معطّر شود
 
 
 
نه چون گردش پر شتاب زمان
که هر دم فکندت به چرخ گران
 
 
به پنجاه، دل مهربان‌تر شود
ز مهر تو دنیا جوان‌تر شود
 
 
 
 
 
نهال وفا بار خود را نشان
درخت صفا سایه اش را عیان
 
 
اگر ورزش و مهر همراه توست
به جانت نشاطی ز درگاه توست
 
 
میانه‌روی کن، به خورد و خوراک
بمانی تو سالم، نگردی هلاک
 
 
به محفل تو را فیض و آرامش است
نسیمی به جان و دل و بینش است
 
 
 
به پنجاه، انسان فروتن شود
دل از حرص و کینه مزین شود
 
 
به ایمان، به قرآن، به مهر خدا
کنی خانه را پر ز نور و صفا
 
 
نباشد هراسی ز دورانِ عمر
که روشن‌تر آید به پایانِ عمر
 
 
به لب خنده داری، به دل شور عشق
به جانت بود روشنی، نور عشق
 
 
به کودک شوی همدم و هم‌سخن
فروزنده و شمع هر انجمن
 
 
تو سرمایه‌ی نسل و چون گوهری
به هر خانه نوری و هم سروری
 
 
 
پس ای نورِ چشمان و عشق و حضور
بمان تا شکوفد به دل‌ها سرور
 
 
چو خورشید، تابان شوی با عمل
شود مهر تو آیتی مشتعل
 
 
به اخلاص، دانی ره زندگی
که آن شد طریق ره بندگی
 
 
اگر شکر یزدان به جا آوری
به هر لحظه نعمت فزون پروری
 
 
 
درونت بود آیتی آشکار
که راهیست تا حضرت کردگار
 
 
به یاد آور ای دوست، یزدان خویش
که او هست درمانِ هر درد و ریش
 
 
به پنجاه، جانت چو آیینه شد
ز نور خدا روشن و دیده شد
 
 
چو پیموده‌ای نیمه‌ی عمر تان
ببینی حقیقت، نه بازی ، گمان
 
 
 
دعایت " رجالی"  به فرزند و یار
فزاید تو را بهره در هر دیار

تحلیل

 

 

بخش اول: ورود به پنجاه سالگی و شکوفایی روح

ابیات:

چو پنجاه گردد، شکوفد امید
درونت به نور حقیقت رسید

تحلیل:
پنجاه سالگی نماد نیمه‌ی راه زندگی است. شاعر تأکید دارد که پس از تجربه‌ی شور و نشاط جوانی، انسان به مرحله‌ی روشن‌بینی و بصیرت می‌رسد. «نور حقیقت» اشاره به آگاهی و معرفت درونی دارد که در این سنین قابل دسترسی است.

ابیات بعدی:

جوانی گذشتی به شور و سرور
کنون می‌رسی بر صفای حضور

تحلیل:
گذشتن از دوران جوانی با شور و هیجان، و رسیدن به مرحله‌ای از آرامش و حضور ذهن، نشانه‌ی تکامل روحی است. «صفای حضور» یعنی تمرکز بر ارزش‌های واقعی زندگی و تجربه‌ی معنوی.


بخش دوم: گنج، محبت و کلید سعادت

ابیات:

تو را تجربه گنج و ثروت بود
کلید سعادت، محبت بود
نه بازیِ دورانِ مستی بجاست
نه آن شورِ بی‌حدِّ و شوقی به‌پاست

تحلیل:
اینجا ارزش‌های مادی و شادی‌های گذرا کنار گذاشته می‌شوند و محور، محبت و اخلاق است. «کلید سعادت، محبت» تأکید عرفانی بر عشق الهی و انسانی است. بی‌حد بودن شور و شوق جوانی دیگر مناسب این مرحله نیست؛ انسان باید میانه‌رو و با آگاهی زندگی کند.


بخش سوم: آرامش و شکوفایی روح

ابیات:

کنون وقت آرامش جان توست
شکوفایی روح و ایمان توست

تحلیل:
این بیت نشان می‌دهد که پنجاه سالگی زمان خودسازی و تمرکز بر ایمان و روح است. «آرامش جان» و «شکوفایی ایمان» بر رشد معنوی و اخلاقی تأکید دارند.


بخش چهارم: تربیت فرزند و ارزش کلام

ابیات:

چو فرزند یابد ز تو تربیت
فزاید تو را قدر و هم منزلت
کلامت همیشه گران‌مایه‌ است
به دل روشنی بخش و سرمایه است

تحلیل:
در این مرحله، انسان نه‌تنها برای خود بلکه برای دیگران نیز تأثیرگذار است. تربیت فرزند یا شاگرد باعث افزایش ارزش و منزلت انسان می‌شود. «کلام گران‌مایه» اشاره به اثر اخلاق و راهنمایی بر دیگران دارد.


بخش پنجم: دیدگاه متفاوت و مهر در جهان

ابیات:

به چشمت جهان، رنگ دیگر شود
به باغ وجودت معطّر شود

تحلیل:
آگاهی و معرفت پنجاه سالگی باعث تغییر نگاه انسان به جهان می‌شود. زندگی عطر و زیبایی معنوی می‌گیرد و انسان از صافی محبت و بصیرت، جهان را متفاوت می‌بیند.


بخش ششم: کنترل شور زندگی و مهربانی

ابیات:

نه چون گردش پر شتاب زمان
که هر دم فکندت به چرخ گران
به پنجاه، دل مهربان‌تر شود
ز مهر تو دنیا جوان‌تر شود

تحلیل:
اینجا شاعر مقایسه‌ای بین شتاب دوران جوانی و آرامش دوران میانسالی انجام می‌دهد. مهربانی و عطوفت انسان در پنجاه سالگی باعث برکت دنیا می‌شود.


بخش هفتم: وفا، صفا و ورزش

ابیات:

نهال وفا بار خود را نشان
درخت صفا سایه اش را عیان
اگر ورزش و مهر همراه توست
به جانت نشاطی ز درگاه توست

تحلیل:
وفاداری، صداقت و ورزش نماد پختگی جسم و روح هستند. نشاط روحی و جسمی با ورزش و محبت حاصل می‌شود و انسان کامل‌تر می‌شود.


بخش هشتم: میانه‌روی و آرامش

ابیات:

میانه‌روی کن، به خورد و خوراک
بمانی تو سالم، نگردی هلاک
به محفل تو را فیض و آرامش است
نسیمی به جان و دل و بینش است

تحلیل:
میانه‌روی در زندگی روزمره، به خصوص خوردن و آشامیدن، سلامت جسم و روح را تضمین می‌کند. حضور انسان متعادل در محافل، آرامش و فیض به دیگران می‌بخشد.


بخش نهم: فروتنی و خانه پر از نور

ابیات:

به پنجاه، انسان فروتن شود
دل از حرص و کینه مزین شود
به ایمان، به قرآن، به مهر خدا
کنی خانه را پر ز نور و صفا

تحلیل:
فروتنی، پرهیز از کینه و توجه به ارزش‌های دینی، انسان را به نور و صفای زندگی می‌رساند. پنجاه سالگی، زمان تجلی اخلاق و معنویت است.


بخش دهم: شادی، عشق و نقش اجتماعی

ابیات:

به لب خنده داری، به دل شور عشق
به جانت بود روشنی، نور عشق
به کودک شوی همدم و هم‌سخن
فروزنده و شمع هر انجمن

تحلیل:
انسان پنجاه ساله، با عشق و حضور دلنشین خود، محیط پیرامون را روشن و پرنشاط می‌کند. محبت و مهربانی، باعث رشد اجتماع و نسل‌های بعدی می‌شود.


بخش یازدهم: عمل، اخلاص و شکر

ابیات:

چو خورشید، تابان شوی با عمل
شود مهر تو آیتی مشتعل
به اخلاص، دانی ره زندگی
که آن شد طریق ره بندگی
اگر شکر یزدان به جا آوری
به هر لحظه نعمت فزون پروری

تحلیل:
اخلاص در عمل و شکرگزاری، مسیر انسان به سمت خدا و بندگی صحیح را روشن می‌کند. «آیتی مشتعل» نشان از تأثیر عملی و نورانی انسان دارد.


بخش دوازدهم: نور خدا و پیمودن نیمه عمر

ابیات:

درونت بود آیتی آشکار
که راهیست تا حضرت کردگار
به یاد آور ای دوست، یزدان خویش
که او هست درمانِ هر درد و ریش
به پنجاه، جانت چو آیینه شد
ز نور خدا روشن و دیده شد
چو پیموده‌ای نیمه‌ی عمر تا
ببینی حقیقت، نه بازی، گمان

تحلیل:
انسان پنجاه ساله، به واسطه تجربه و معرفت، انعکاس نور الهی در وجود خود می‌بیند. نیمه‌ی دوم عمر فرصتی برای شناخت حقیقت و فاصله گرفتن از وهم و گمان است.


بخش آخر: دعا و بهره‌مندی دیگران

ابیات:

دعایت "رجالی" به فرزند و یار
فزاید تو را بهره در هر دیار

تحلیل:
دعای خیر و تربیت صحیح فرزندان و شاگردان، به انسان پنجاه ساله ارزش و برکت می‌بخشد و در جهان اثرگذار می‌شود.


جمع‌بندی کلی:

این مثنوی تصویری کامل از میانسالی با معرفت، اخلاق، مهربانی، اعتدال و معنویت ارائه می‌دهد. پنجاه سالگی، به گفته‌ی شما، مرحله‌ای از صفای روح، تعادل اخلاقی و اثرگذاری اجتماعی است. محورهای اصلی عبارت‌اند از:

  1. تجربه و معرفت حاصل از جوانی.
  2. عشق، محبت و اخلاق در زندگی فردی و اجتماعی.
  3. میانه‌روی و سلامتی جسم و روح.
  4. اخلاص و شکرگزاری، رشد معنوی.
  5. تربیت فرزند و اثرگذاری بر جامعه.
  6. مشاهده‌ی حقیقت و نور الهی در وجود.

 

بخش سوم
 


دوران هفتاد  سالگی
 
به نام خداوند آرام جان
که یادش شفابخش روح و روان
 
 
 
فروزد چراغی به ظلمت تو را
ز رحمت گشاید به حکمت تو را
 
 
ز مهر تو دل ها سراسر امید
که هر لحظه ی زندگی را نوید
 
 
چو هفتاد سالت شد ای جان من
ز عمری گذشتی به صد ها فتن
 
 
 
میان‌سالی و جان فشانی گذشت
همه شور و شادی ، جوانی گذشت
 
نه افسوسِ دیروز، بر دل بزن
نه اندوه فردا، به محفل فکن
 
 
به هر لحظه شکر خدای جهان
خداوند عشق و خداوند جان
 
 
 
چو فرزند خود کرده ای تربیت
کنون می‌بری لذت و منزلت
 
 
چو بینی نواده، جوانی کنی
ز دیدار او گل پرانی کنی
 
 
به آرامی و صبر یارت شود
دلت پر ز عشق و نهایت شود 
 
 
نه حرص جوانی، نه شوق فزون
نیارد دلت را قرار و سکون

 

به هر جمع چون سایه‌بانی بزرگ
ستونی ز خیمه، فروغی سترگ
 
 
 
تو در رنج و درد و به طوفان سخت
گذشتی به صبر و به ایمان سخت
 
 
 
کنون وقت آرامش و سروری ست
که راهت به نسلِ جوان، رهبری‌ست
 
 
 
جوانی گذشتی به شور و نشاط
میان‌سالی‌ات رفت با صد صفات
 
 
به ذکر خدا دل جوان می‌کنی
به هر لحظه شکری بیان می‌کنی

 
 
 
تو چون چشمهٔ دانش و بینشی
به هر دل فشان نور و آرامشی
 
 
تو گنجینهٔ حکمت و راستی
به هر دل تو نوری برافراشتی
 
 
به جسم ار ز نیروی پیشین کم است
ولی روح تو هم‌چنان محکم است
 
 
به ورزش شود توصیه، آن مدام
که افزون کند قدرتت را تمام
 
 
به دیدار یاران، سفارش تو را
که دیدار یزدان، ستایش تو را
 
 
نه غم را هراسی، ز دنیای دون
که رحمت همیشه خدا را فزون
 
 
به لبخند تو دل چمن زار شد
ز مهرت نسیمی به گلزار شد
 
 
نواده چو خندد، طراوت تو را
که شادی رساند، حکایت تو را
 
 
نه هفتاد پیری و رنج و ملال
که گنجی‌ست پر نور و درس کمال
 
 
به شادی سفارش کنم این گروه
فسرده نگردد ز رنج و ستوه

 


 
شنیدار تو، از کلامت سکون
کند چان ما را همی رهنمون

 

 

که هر روز تو فرصت است و حیات 
چو یک بارقه در دل و آن نجات 
 
 
 
به مردم رسان مهر و بخشش مدام
که نام تو ماند به نیکی مرام
 
 
اگر دل " رجالی" بماند جوان
تو پیری نداری در این کهکشان
 
 
شرح مثنوی 

در سپیده‌دم زندگی، هنگامی که انسانی به مرز سی سالگی می‌رسد، دریچه‌های جهان به روی او باز می‌شوند و شور و شتاب جوانی هنوز در دلش می‌تپد. شاعر می‌گوید: «رسیدی چو بر سی، به اوج شباب / هنوزت به دل هست شور و شتاب». این جمله، سرآغاز سفری است که گذر از دوران نوجوانی و جوانی را به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد که زندگی، هنوز در اوج امکان‌ها و آرزوها جریان دارد.

در این مرحله، نه کودک هستی، نه همان نوجوان پیشین؛ بلکه انسانی میانه‌رو، آگاه و مصمم هستی. «میان دو دنیا، به عزم و توان» یعنی در مرز تجربه و آرزو، میان گذر از نادانی به دانش، میان رؤیا و واقعیت، باید به حرکت خود ادامه دهی.

شاعر سپس به اهمیت تلاش در همه ابعاد زندگی اشاره می‌کند: کار و عشق، علم و هنر، همه ابزاری‌اند برای روشنی‌بخشیدن به زندگی. زندگی انسان وقتی ارزشمند و پربار است که با تلاش و سعی، جان و دل خود را پرورانده باشد.

گذشتن از دوران بی‌خویشی و رسیدن به خوداندیشی، مرحله‌ای ضروری است. کسی که توانسته است از روزگار بی‌تدبیری عبور کند و به تفکر و تأمل برسد، چراغی درونی یافته است که راهش را روشن می‌کند. «به بالِ هنر ره به معنی بری / به نورِ امید و خِرَد پروری» نماد آن است که هنر و دانش، بال و پر انسان‌اند و امید و خرد، نوری است که راه را نشان می‌دهد.

جهان پیش روی او پر از صفا و عطر زندگی است. انسان در این مرحله مهمان عشق و عبادت است و دل خود را از غم رها می‌کند. هر روز عمر، دریایی از فرصت است و باید تا توان، از آن بهره برد. اگر همّت و شوق هم‌رازی و همراه تو باشد، سعادت به هر لحظه زندگی تو سرایت خواهد کرد.

نهال امید، اگر پرتوان و استوار باشد، آینده را نوید می‌دهد. «نشانی ز فردا، به روزت نشان» یعنی هر گام و تلاش امروز، نشانی از بهار زندگی فردا می‌آورد. سی سالگی، مرز مردانگی و توانمندی است؛ نه آغاز پیری، نه پایان جوانی. توانایی در دانش و پرورش دل و جان، توانایی ساختن گلستانی از شادی در دل خود است.

اگر یار و هم‌صحبتی یافت شود، زندگی پر از زیبایی و نیکی خواهد شد. ورزش، کار نیک و پایندگی در مسیر خیر، انسان را به نور و صفای الهی نزدیک می‌کند. هر لحظه زندگی، فرصتی برای تابیدن وجود و روشن ساختن دل است.

سی سالگی، تازه آغاز کار و تلاش است. امید به خدا و شادمانی در مسیر، انسان را توانمند می‌کند تا جهان را با اندیشه‌ها و کوشش خود بسازد. خدمت به مردم و محبت به دیگران، اعتبار و افتخار می‌آورد و دلی که به یاد خدا روشن و آرام باشد، هر لحظه‌اش پر از صفا می‌شود.

در پایان، شاعر توصیه می‌کند که با جوان ماندن دل و لبخند بر لب، همواره بهاری بمانی و به حکمت، نیکی افزایی و راه رستگاری را به دیگران نشان دهی. سی سالگی، فصل تلاش و امید است و چراغ دل، اگر پر از ایمان و دانش باشد، زندگی را سراسر صفا و نور می‌کند.

 


نثر جامع مثنوی «هفتاد سالگی»

به نام خداوند آرام جان، یادآور دل‌ها و شفابخش روان‌ها. خدایی که در ظلمت‌ها چراغ هدایت می‌افروزد، و در بن‌بست‌ها به رحمت خویش دریچه‌ی حکمت می‌گشاید. اوست که مهرش دل‌ها را امید می‌بخشد و هر لحظه‌ی زندگی را نوید رهایی و سعادت می‌گرداند.

ای انسان هفتادساله! تو اکنون بر قله‌ای ایستاده‌ای که از آن، راه پرپیچ‌وخم عمر به نیکویی دیده می‌شود. سال‌های جوانی با همه‌ی شور و نشاطش سپری شد، میانسالی با تلاش و جان‌فشانی گذشت، و اینک زمان آرامش و شکوفایی حکمت فرارسیده است. دیگر نه افسوس دیروز را به دل باید نشاند، و نه اندوه فردا را به محفل باید آورد. اکنون، زمانِ شکرگزاری در هر لحظه است؛ شکر پروردگار عشق و جان، که همواره همراه تو بوده و هست.

ثمره‌ی تربیت فرزندان در برابر دیدگانت ایستاده است، و لذت منزلت تو در دیدار آنان جلوه‌گر شده است. و چون نگاهت به نوادگان می‌افتد، نسیمی از جوانی دوباره بر جانت می‌وزد؛ گویی گل‌های شادی در گلستان وجودت شکوفه می‌زنند.

در این سن، آرامی و صبر قرین راه توست. نه حرص جوانی دلت را می‌آشوبد و نه شوق فزون، قرار و سکونت را می‌رباید. تو چون سایه‌بانی سترگ بر سر جمعی هستی، و همچون ستونی محکم، خیمه‌ی عشق و انس را استوار نگاه داشته‌ای. رنج‌ها و طوفان‌های سخت را با صبر و ایمان پشت سر نهادی و اکنون سزاوار آرامش و سروری گشته‌ای. رسالت تو این است که راهنمای نسل جوان باشی، تا آنان در پرتوی تجربه‌هایت راه خویش را بیابند.

بدان که هرچند توان جسمانی‌ات از نیروی جوانی کاسته، اما روح تو همچنان استوار است. تو گنجینه‌ای از دانش، راستی و بینش هستی؛ نورت بر دل‌ها می‌تابد و کلامت سکون و آرامش می‌آورد. در این جایگاه، شایسته است که ورزش را رها نکنی تا توان جسمانی‌ات حفظ شود، و دیدار یاران را غنیمت شماری، که این دیدارها خود، ستایشی از دیدار پروردگار است.

غم دنیا تو را نترساند، چرا که رحمت خداوند پیوسته افزون است. لبخند تو گلزارها را طراوت می‌دهد و مهرت نسیمی بر گلستان دل‌ها می‌وزاند. خنده‌ی نوادگانت شکوفایی جوانی را دوباره در وجودت زنده می‌سازد و زندگی‌ات را بهاری دوباره می‌کند.

پس بدان که هفتاد سالگی نه رنج و ملال، که گنجی است پر از نور و درسی از کمال. در این منزلت باید دیگران را به شادی فراخوانی، تا دل‌ها از رنج و ستوه نپژمرد. تو، با کلامت، چراغی در دل‌ها می‌افروزی و راهنمایی در مسیر حقیقت می‌گردی.

هر روز برای تو فرصتی نو است؛ فرصتی که می‌تواند بارقه‌ای از نجات و دریچه‌ای به رهایی باشد. با مهربانی و بخشش مداوم، نامت به نیکی در یادها خواهد ماند. و اگر دلت جوان بماند، هرچند هفتاد سال گذشته باشد، پیری برایت معنایی نخواهد داشت. چه، جوانی دل کلید جاودانگی است، و انسانِ خداجو در کهکشان هستی همواره تازه و زنده می‌ماند.

 

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

شرح مثنوی دوران سی سالگی

در سپیده‌دم زندگی، هنگامی که انسانی به مرز سی سالگی می‌رسد، دریچه‌های جهان به روی او باز می‌شوند و شور و شتاب جوانی هنوز در دلش می‌تپد. شاعر می‌گوید: «رسیدی چو بر سی، به اوج شباب / هنوزت به دل هست شور و شتاب». این جمله، سرآغاز سفری است که گذر از دوران نوجوانی و جوانی را به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد که زندگی، هنوز در اوج امکان‌ها و آرزوها جریان دارد.

در این مرحله، نه کودک هستی، نه همان نوجوان پیشین؛ بلکه انسانی میانه‌رو، آگاه و مصمم هستی. «میان دو دنیا، به عزم و توان» یعنی در مرز تجربه و آرزو، میان گذر از نادانی به دانش، میان رؤیا و واقعیت، باید به حرکت خود ادامه دهی.

شاعر سپس به اهمیت تلاش در همه ابعاد زندگی اشاره می‌کند: کار و عشق، علم و هنر، همه ابزاری‌اند برای روشنی‌بخشیدن به زندگی. زندگی انسان وقتی ارزشمند و پربار است که با تلاش و سعی، جان و دل خود را پرورانده باشد.

گذشتن از دوران بی‌خویشی و رسیدن به خوداندیشی، مرحله‌ای ضروری است. کسی که توانسته است از روزگار بی‌تدبیری عبور کند و به تفکر و تأمل برسد، چراغی درونی یافته است که راهش را روشن می‌کند. «به بالِ هنر ره به معنی بری / به نورِ امید و خِرَد پروری» نماد آن است که هنر و دانش، بال و پر انسان‌اند و امید و خرد، نوری است که راه را نشان می‌دهد.

جهان پیش روی او پر از صفا و عطر زندگی است. انسان در این مرحله مهمان عشق و عبادت است و دل خود را از غم رها می‌کند. هر روز عمر، دریایی از فرصت است و باید تا توان، از آن بهره برد. اگر همّت و شوق هم‌رازی و همراه تو باشد، سعادت به هر لحظه زندگی تو سرایت خواهد کرد.

نهال امید، اگر پرتوان و استوار باشد، آینده را نوید می‌دهد. «نشانی ز فردا، به روزت نشان» یعنی هر گام و تلاش امروز، نشانی از بهار زندگی فردا می‌آورد. سی سالگی، مرز مردانگی و توانمندی است؛ نه آغاز پیری، نه پایان جوانی. توانایی در دانش و پرورش دل و جان، توانایی ساختن گلستانی از شادی در دل خود است.

اگر یار و هم‌صحبتی یافت شود، زندگی پر از زیبایی و نیکی خواهد شد. ورزش، کار نیک و پایندگی در مسیر خیر، انسان را به نور و صفای الهی نزدیک می‌کند. هر لحظه زندگی، فرصتی برای تابیدن وجود و روشن ساختن دل است.

سی سالگی، تازه آغاز کار و تلاش است. امید به خدا و شادمانی در مسیر، انسان را توانمند می‌کند تا جهان را با اندیشه‌ها و کوشش خود بسازد. خدمت به مردم و محبت به دیگران، اعتبار و افتخار می‌آورد و دلی که به یاد خدا روشن و آرام باشد، هر لحظه‌اش پر از صفا می‌شود.

در پایان، شاعر توصیه می‌کند که با جوان ماندن دل و لبخند بر لب، همواره بهاری بمانی و به حکمت، نیکی افزایی و راه رستگاری را به دیگران نشان دهی. سی سالگی، فصل تلاش و امید است و چراغ دل، اگر پر از ایمان و دانش باشد، زندگی را سراسر صفا و نور می‌کند.

 

شرح داستانی و تحلیلی مثنوی 

در سپیده‌دم زندگی، هنگامی که انسانی به مرز سی سالگی می‌رسد، هنوز شور و شتاب جوانی در دلش می‌تپد. «رسیدی چو بر سی، به اوج شباب / هنوزت به دل هست شور و شتاب». این شور، مانند نسیمی است که پرهای امید را در دل می‌گشاید و انسان را به حرکت و تلاش وا می‌دارد. در این مرحله، او دیگر کودک نیست و نه همان نوجوان پیشین؛ بلکه انسانی میانه‌رو، آگاه و مصمم است، که میان دو دنیا، میان آرزو و واقعیت، به پیش می‌رود: «میان دو دنیا، به عزم و توان».

زندگی او اکنون فرصتی است برای تجربه، عشق و کار: «به کار و به عشق و به علم و هنر / شود زندگی روشنی‌بخش‌تر». هر لحظه‌ی زندگی، چون نوری است که باید با تلاش و کوشش، جان و دل را روشن سازد. انسانی که توانسته است از دوران بی‌خویشی و نادانی عبور کند، اکنون به خوداندیشی رسیده است: «گذشتی ز دورانِ بی‌خویشی‌ات / رسیدی کنون در خوداندیشی‌ات».

در این مرحله، بال هنر و بال خرد، او را به سوی معنا و امید می‌برد: «به بالِ هنر ره به معنی بری / به نورِ امید و خِرَد پروری». جهان پیش رویش پر از صفا و عطر زندگی است، و او مهمان عشق و عبادت است. دل خود را از غم رها می‌کند و به شادی می‌پردازد، زیرا هر روز زندگی، دریایی از فرصت است: «به هر روز خود تا توانی بکار / که فردا بیابی ز رنجت بهارا».

اگر همّت و شوق همراه او باشد، سعادت در هر لحظه زندگی جاری می‌شود: «نهال امیدت قوی، پرتوان / نشانی ز فردا، به روزت نشان». سی سالگی، مرز مردانگی و توانمندی است؛ نه آغاز پیری، نه پایان جوانی. توانایی در دانش و پرورش دل، گلستانی از شادی و نور در زندگی انسان می‌سازد: «توانی ز دانش، فروزان کنی / به شادی دل خود گلستان کنی».

یاران و هم‌صحبتان، زندگی را زیباتر می‌کنند و انسان با عشق و خدمت به مردم، افتخار و اعتبار می‌یابد: «چو خدمت به مردم کنی افتخار / محبت شود مایه‌ی اعتبار». ورزش و پایندگی در مسیر نیکو، دل را زنده و شاداب نگه می‌دارد و هر لحظه زندگی، فرصتی برای روشن کردن دل و وجود است: «به ورزش بپرداز و دل زنده باش / به هر کار نیکو، تو پاینده باش».

چراغ دل، اگر پر از ایمان باشد، سی سالگی را روشن می‌کند و نهال جوانی، اگر عشق و امید داشته باشد، باغ سعادت را بارور می‌سازد: «نهال جوانی اگر عشق داشت / به باغ سعادت ثمردار گشت». امید به خدا و شادمانی در مسیر، انسان را توانمند می‌سازد تا جهان را با کوشش و اندیشه‌های خود بسازد: «به فردا توانی جهان ساختن / ز اندیشه‌ها بی‌گمان ساختن».

زندگی، وقتی پر از صبر، امید و خدمت به دیگران شود، سراسر نور و صفا خواهد شد: «چو صبر و امید آیدت در کنار / جهان گردد از نور دانش بهار». دل و جان، اگر به یاد خدا روشن شود، هر لحظه زندگی، فرصتی برای پرورش و شادی خواهد بود: «رها کن دل و جان به یاد خدا / که هر لحظه‌ات پر شود از صفا».

در نهایت، شاعر توصیه می‌کند که دل را جوان و لبخند را بر لب حفظ کنیم تا همیشه بهاری بمانیم، و با حکمت و نیکی، راه رستگاری را به دیگران نشان دهیم: «دلت گر جوان ماند و خنده‌رو / بهاری بمانی در این کوی و بو / ز حکمت "رجالی" تو نیکی فزای / ره رستگاری به مردم نمای».

سی سالگی، آغاز مسیر روشن، تلاش و امید است. انسانی که دلش پر از عشق، ایمان و خرد باشد، هر روزش پر از نور، شادی و فرصت‌های طلایی برای ساختن جهان و خود خواهد بود.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی سی سالگی

باسمه تعالی
مثنوی سی‌سالگی 

 

رسیدی چو بر سی، به اوج شباب
هنوزت به دل هست شور و شتاب

 

 

نه کودک دگر، نی همان نو‌جوان
میان دو دنیا، به عزم و توان


 

به کار و به عشق و به علم و هنر
شود زندگی روشنی‌بخش‌تر

 

 

گذشتی ز دورانِ بی‌خویشی‌ات
رسیدی کنون در خوداندیشی‌ات

 

 

به بالِ هنر ره به معنی بری
به نورِ امید و خِرَد پروری

 

 

جهان پیش رو پر ز عطر و صفاست
تو مهمان عشقی، عبادت سزاست

 

 

دل از غم رها کن، به شادی خرام
که سی سال عمر است، دریای کام

 

 

به هر روز خود تا توانی بکار
که فردا بیابی ز رنجت بهار

 

 

اگر همّت و شوق همراز توست
سعادت به هر لحظه دمساز توست

 

 

نهال امیدت قوی ، پرتوان
نشانی ز فردا، به روزت نشان

 

 

به سی سالگی شور و تدبیر هست

به لبخند تو، عشق و تقدیر هست

 

 

نه زود است پیری، نه دیگر صغیر
که سی، مرز مردانگی و نصیر

 

 

توانی ز دانش، فروزان کنی
به شادی دل خود گلستان کنی

 

 

 

اگر یار و هم‌صحبتی یافتی

چه زیبا دل و جان ز آن ساختی

 

 

به ورزش بپرداز و دل زنده باش

به هر کار نیکو، تو پاینده باش

 

 

جهانت پر از نور یزدان شود
وجودت به هر لحظه تابان شود

 

 

 

دلت گرم و روشن ، رها از جفا 

خور و خواب خود کن به دور از خطا

 

 

به سی، تازه راهت نمایان شود
چراغ دلت پُر ز ایمان شود

 

 

نهال جوانی اگر عشق داشت
 به باغ سعادت ثمردار گشت

 

 

بود سی، سر آغاز کار و تلاش

امیدت به یزدان و مسرور باش

 

 

به فردا توانی جهان ساختن
ز اندیشه‌ها بی گمان ساختن

 

 

چو دل را به کوشش کنی هم‌نوا
شود زندگانی سراسر صفا

 

 

به علم و هنر، جانِ خود پروران
که با سعی و کوشش شوی جاودان

 

 

چو صبر و امید آیدت در کنار
جهان گردد از نور دانش بهار

 

 

چو خدمت به مردم کنی افتخار
محبت شود مایه‌ی اعتبار

 

 

رها کن دل و جان به یاد خدا
که هر لحظه‌ات پر شود از صفا

 

 

 

به هر دم نگر در دل روزگار
که دریای  فرصت تو را در کنار

 

اگر دل به یزدان بود رهنما
جهانت شود پر ز نور و صفا

 

 

جوانی گذشتی به شور و شتاب
کنون می‌رسی با وقار و حساب

 

 

دلت گر جوان ماند و خنده‌ روی

بهاری بمانی در این کوی و جوی
 

 

 

 

ز حکمت "رجالی" تو نیکی فزای
ره رستگاری به مردم نمای

 

 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر مثنوی نامه ای به فرزندان

.آغاز و تمجید خداوند

ابیات:

به نام خدایی که بخشید جان
که جان شد ز انوار او شادمان
خدایی که بر عرش دارد وقار
به اهل صفا بخشد اسرار یار
ستایش مر او را سزا بی‌حدود
که بر بنده‌اش راه رحمت گشود

تحلیل:

  • آغاز مثنوی با ستایش خداوند و تقدیر از عطای جان و رحمت اوست.
  • اشاره به انوار خداوند و شادی ناشی از آن، تأکید بر نور معرفت و ایمان دارد.
  • "اهل صفا" کسانی‌اند که دل‌های پاک دارند و اسرار الهی را درک می‌کنند.
  • مصرع آخر، راهنمایی و رحمت الهی به عنوان دروازه‌ای به سوی هدایت معرفی شده است.

۲. درود بر پیامبر و امامان

ابیات:

درود آن رسول خداوند نور
که آورد بر کفر و ظلمت فتور
سلام آن امامان اهل یقین
هدایت گر خلق و راه مبین

تحلیل:

  • در این بخش، پیامبر و امامان به عنوان نور و راهنمای انسان‌ها معرفی می‌شوند.
  • "فتور" یعنی سردی و ضعف، اشاره به خاموش کردن ظلمت و گمراهی.
  • امامان اهل یقین، نقش هدایتگری عملی و معنوی دارند.

۳. توصیف امام علی (ع)

ابیات:

علی، آن امامی که دریای نور
ز بخشش فکندست در دل سرور

تحلیل:

  • علی (ع) به عنوان منبع نور و بخشش و تجسم شادی و آرامش در دل مؤمنان تصویر شده است.
  • "دریای نور" استعاره از وسعت علم، معرفت و رحمت ایشان است.

۴. وصیت به فرزندان

ابیات:

وصیت به فرزند دارد چنین
که سازد تو را در جهان بهترین
ولی در وصیت، به صبر و یقین
پیام خدا را رساند ز دین

تحلیل:

  • این بخش، محور اصلی مثنوی است: وصیت پدرانه علی (ع) به فرزند.
  • توصیه به صبر و یقین به‌عنوان ابزار هدایت و رساندن پیام الهی.
  • نشان می‌دهد که کمال انسانی در عمل به دین و اخلاق حاصل می‌شود.

۵. پند اخلاقی و عبادی

ابیات:

شما را وصیت به تقوای حق
به زهد و عبادت، به دریای حق
سخن حق بگوئید و حق را سزاست
ز باطل به دور و به یزدان تو راست

تحلیل:

  • تقوا، زهد و عبادت ستون اصلی تعلیمات اخلاقی علی (ع) است.
  • "سخن حق" یعنی صداقت و عدالت در گفتار و عمل.
  • اهمیت دوری از باطل و پایبندی به خداوند تاکید شده است.

۶. رعایت عدالت و صبر

ابیات:

به مظلوم یاری نما بی‌دریغ
استمگر برانداز با عدل و تیغ
مبادا که غافل شوید از معاد
که فردا حساب است و روزِ جهاد

تحلیل:

  • سفارش به یاری مظلوم و رعایت عدالت.
  • توجه به معاد و حساب آخرت.
  • "روز جهاد" استعاره از مبارزه با نفس و ظلم است.

۷. هشدار نسبت به دنیازدگی و فریب ظواهر

ابیات:

جهان، گل‌نمایی‌ست بی‌عطر و بو
که آرد به دل رنج و صد گفت‌وگو
مبادا به زَینَت فریبی دهد
ز راه حقیقت غریبی دهد

تحلیل:

  • دنیا به عنوان نمایشی فریبنده و بی‌ارزش تصویر شده است.
  • هشدار در مورد فریب ظواهر و گمراهی از حقیقت.

۸. توصیه به صبوری و ایمان

ابیات:

شما را صبوری وصیت کنم
مره حق و ایمان روایت کنم
به فرمان حق، دل به جانان کنید
نه تسلیم ظالم، نه خسران کنید

تحلیل:

  • صبوری و ایمان به عنوان اصول راهبری در زندگی.
  • مقاومت در برابر ظلم و پایبندی به خداوند.

۹. حکمت در برخورد با دنیا

ابیات:

چه حاصل ز کاخی که بر باد شد؟
چه سود از گناهی که فریاد شد؟
به تقوا شود خانه ای در جنان
که روشن کند جان و دل را چنان

تحلیل:

  • دنیا و ثروت گذرا هستند و گناه هیچ بهره‌ای ندارد.
  • تقوا و پرهیزکاری منبع واقعی نور و آرامش است.

۱۰. عبادت و پرهیز

ابیات:

چو پرهیز، جان را رها می کند
به یاد خدا، دل صفا می‌کند
علی گفت: دنیا چو زندان ماست
که جنت، به تقوا نمایان ماست
مرا این جهان شد به تیغی خراب
بود زندگانی چو بازی، سراب

تحلیل:

  • پرهیزکاری و ذکر خداوند آرامش و آزادی روحی می‌آورد.
  • دنیا مانند زندان یا سراب است، جنت واقعی در تقوا و ایمان است.

۱۱. عبادت و نماز

ابیات:

بگفتا: خدا را خدا را نماز
که آن است آیین دین و نیاز
نماز است ستونی در آئین ما
ره آورد پاکان و میزان ما

تحلیل:

  • نماز به عنوان ستون دین و وسیله قرب الهی معرفی شده است.
  • عبادت عملی و ارتباط با خدا، راه رشد و هدایت است.

۱۲. سفارش به قرآن و خاتمه وصیت

ابیات:

شما را به قرآن سفارش کنم
که بر جان انسان سفارش کنم
کتاب خدا هست نور و حیات
به جان و به دل می نماید نجات
بگفتا علی با دلی خون‌فشان
الهی! تویی رحمت بی‌کران
کنون آخرین پند من بر شما
به تقوا و ایمان و عدل و صفا
علی شد شهید ره ایزدی
که یادش بماند به دل سرمدی

تحلیل:

  • سفارش به قرآن و عمل به آموزه‌های آن.
  • مرگ علی (ع) و شهادت او با یاد و عبرت جاودان همراه است.
  • توصیه نهایی: تقوا، ایمان، عدل و صفا ستون سعادت انسانی.

جمع‌بندی

  • این مثنوی نامه‌ای اخلاقی و عرفانی به فرزندان است که محور آن:

    1. ستایش خداوند و اهل بیت
    2. وصیت به تقوا، ایمان و صبر
    3. سفارش به عدالت، یاری مظلوم و پرهیز از دنیا
    4. تاکید بر نماز و قرآن
    5. آگاهی از ارزش دنیا و اهمیت آخرت
  • سبک شعری: مثنوی حماسی با عناصر پند و حکمت.

  • پیام کلی: انسان در زندگی دنیوی و عبادی باید با صبر، تقوا، ایمان و عدالت مسیر سعادت و هدایت را طی کند.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

دوران زندگی انسان

باسمه تعالی
دوران زندگی
زندگی انسان مانند مسیری طولانی است که هر مرحله‌اش ویژگی‌ها، تجربه‌ها و درس‌های خاص خود را دارد. 
در  کودکی با بازی و کنجکاوی، نوجوانی با شور و تلاش، جوانی با آرزو و تلاش، میانسالی با تجربه و تدبیر، و پیری با حکمت و آرامش است. هر مرحله، یک گام به سوی شناخت بهتر خود و زندگی است.
هر سن، زیبایی و توانایی‌های خاص خود را دارد.

• ۵ سالگی – آغاز زندگی، بازی و کنجکاوی
• ۷ سالگی – کودک شاد و پر جنب و جوش، آموزش و دوست‌یابی
• ۱۰ سالگی – ورود به مدرسه، یادگیری و شادی کودکانه
• ۱۵ سالگی – نوجوانی، شور و اشتیاق، کشف جهان
• ۲۰ سالگی – جوانی، امید و تلاش، آغاز مسیر مستقل
• ۳۰ سالگی – بلوغ، تصمیم‌گیری، رشد فردی و اجتماعی
• ۴۰ سالگی – میانسالی، تجربه و تدبیر، تعادل زندگی
• ۵۰ سالگی – بلوغ کامل، آرامش، مهربانی و حکمت
• ۶۰ سالگی – سال‌های پختگی، خدمت و راهنمایی نسل بعد
• ۷۰ سالگی – سال‌های آرامش، قصه‌گویی و تجربه‌ی زندگی
• ۸۰ سالگی – سال‌های کمال و افتخار، سایه و پشتیبان نسل‌ها
• ۹۰ سالگی – نزدیک به قرن عمر، گنجینهٔ تجربه و حکمت
• ۱۰۰ سالگی – نقطه اوج زندگی، جشن صد سال، آرامش و شکرگزاری

تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۶/۲۱

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی  دوران  زندگی

در حال ویرایش
 با الهام از شعر زیر، یک سروده تازه برای عزیزان از ۱۰ تا ۱۰۰ سالگی می‌گویم:

 

*کی گفتَه سن که رَسید به پنجاه، فشار میاد به چَندجا*

*سن که رسید به پنجاه* 
*تازه میشى روبراه*
*عقل تو کامل شده*  
*ذهن تو بالغ شده*
*تازه میشى مهربون*
*با همگان، همزبون*
*دنیا برات، فان میشه*
*برنامه هات، ران میشه* 
*بادِ سرت، کم میشه* 
*دنیا جلوت، خم میشه* 
*خوب و فروتن میشى*
*قوى و پیلتن میشى*
*قدرِ تو، بالا میره*
*وصف تو، هر جا میره*
*غصه ازت، دور میشه*
*چشم حسود، کور میشه*
*اگر که ورزش کنى*
*تمرین و نرمش کنى* 
*سالم و سرحال میشى* 
*جوون و قبراق میشى*
*میتونى برى تا توچال*
*روان و خوب و خوشحال*
*بخور هر آنچه خواهى* 
*مرغ و برنج و ماهى*
*کلسیم و شیر و ماست*
*بشنو تو این حرف راست*
*سبزى و میوه حتما*
*قند و شیرینى، اصلا*
*شور نکنى، خوراکت* 
*تا کم کنى، فشارت* 
*چربى و فسفود، نخور*
*که دورشى از، مرده شور*
*ازین به بعد، نیت کن* 
*قلبتو، تقویت کن*
*تو پارک برو پیاده*
*بى قمپوز و افاده* 
*مثل شما، زیادن*
*محکمو و واندادن* 
*مبادا، دِپْرِس، بشى* 
*نحیف و بیحس بشى* 
*خنده نره، ز لبهات*
*شادى نره از چشات* 
*امیدو، جستجو کن*
*بگردو، زندگى کن*
لحظه ها رو، شادى کن 
*خوش باش وخوشحالى کن*
*اگر که شادى کنى* 
*کورتیزولو، کم کنى*
*دوچرخه یادت نره* 
*پا بزنى، بهتره* 
*با جوونا بُر، بخور*
*دوغ و دلستر، بخور* 
*گاهى هوایى بخور*
*نون و کبابى بخور*
*با ریحون و تُربچه* 
*ترشى تره، پیازچه* 
*بازى کن و بچه شو*
*کودک ِ پاینده، شو* 
*با بچه ها بازى کن* 
*شوخى و طنازى کن* 
*اینا همش، بهونس*
*مثل شما، یه دونس*
*اینکه میگن، خیلى ها* 
*فشار میاد به چن جا* 
*قبول، ولى چه باکِت* 
*مشو خموش و ساکت* 
*کنون شنو، پندِ من*
*فامیل ِ دلبندِ من* 
*سن که ملاک نمیشه*
*دلت باید جوون شه*
*پیرى که خوش زبونه*
*عین جوون، میمونه*
*همه میان، کنارش* 
*صفا کنن، با حالش*
*قصه میگه، براشون* 
*عوض میشه، هواشون*
*بچه ها، غرق رؤیان* 
*بابا بزرگو، میخوان* 
*مامان بزرگ، کجایى* 
*امشب پیشم، میایی؟*
*درخت اگه پیر میشه* 
*پهن و فراگیر میشه*
*سایه میده، فراوون* 
*تو گرماى تابستون* 
*خلاصه سن پنجاه*
*میاد سراغ شما*
*اما باید شد، رها* 
*ز فکرِ سنِ بالا*
*فقط، مراقبت کن*
*با سن، مطابقت کن*
*زندگى کن، سلامت*
*بى آمپاس و بى زحمت*
*براى فامیلامون*
*دعاى زیرو، بخون*
*فامیلِ زیر پنجاه*
*امید مایى، والاه* 
*فامیل ِ سن پنجاهى*
*مریض نشى الهی* 

*نمیدونم شاعرش 

 

 

شعر پنجاه‌سالگی 

رسیدی اگر بر سر پنجاه سال
تو را می‌رسد شادی و صد کمال

جوانی به رنج و تلاش است و زور
میانسالی اما به تدبیر و نور

به عقل و به فهم، تو کامل شدی
به مهر و وفا، پُر از دل شدی

نه ترس از گذر، نه هراس از زمان
که هر روز نو می‌رسد داستان

اگر ورزش و خنده یارت شود
به جانت نشاطی نگارت شود

به باغ امیدت شکوفه دَمد
به چشم حسودت غبار آید

به جمع عزیزان، چراغی تویی
به محفل فامیل، سراغی تویی

دلت گر جوان ماند و لب خنده‌جو
بهاری بمانی در این کوی و بو

درختی شدی پر ز سایه و بار
که آرام دارد دلِ روزگار

پس ای یار پنجاه‌نشسته به تخت
به شادی بمان، تا نفس هست و بخت

 

مقدمه

زندگی انسان مانند مسیری طولانی است که هر مرحله‌اش ویژگی‌ها، تجربه‌ها و درس‌های خاص خود را دارد. این مجموعه، بر اساس سنین مختلف از دوران کودکی تا پیری، سروده شده است تا هر خواننده‌ای بتواند با خودش و با زمانش ارتباط برقرار کند.

شعرها، هر کدام نمایانگر یک دهه از عمر انسان هستند و در همان قالب و وزن، شور و امید، تجربه و حکمت، شادی و آرامش را منتقل می‌کنند. هدف این مجموعه، نه تنها زیبایی ادبی، بلکه آگاهی‌بخشی نسبت به مراحل مختلف زندگی، تقویت انگیزه، حفظ امید و شادابی در هر سن است.

در این شعرها، کودکی با بازی و کنجکاوی، نوجوانی با شور و تلاش، جوانی با آرزو و تلاش، میانسالی با تجربه و تدبیر، و پیری با حکمت و آرامش به تصویر کشیده شده است. هر مرحله، یک گام به سوی شناخت بهتر خود و زندگی است.

این مجموعه، هدیه‌ای است برای همهٔ انسان‌ها، تا بیاموزند که زندگی، هر لحظه‌اش ارزشمند است و هر سن، زیبایی و توانایی‌های خاص خود را دارد.

فهرست

  1. ۵ سالگی – آغاز زندگی، بازی و کنجکاوی
  2. ۷ سالگی – کودک شاد و پر جنب و جوش، آموزش و دوست‌یابی
  3. ۱۰ سالگی – ورود به مدرسه، یادگیری و شادی کودکانه
  4. ۱۵ سالگی – نوجوانی، شور و اشتیاق، کشف جهان
  5. ۲۰ سالگی – جوانی، امید و تلاش، آغاز مسیر مستقل
  6. ۳۰ سالگی – بلوغ، تصمیم‌گیری، رشد فردی و اجتماعی
  7. ۴۰ سالگی – میانسالی، تجربه و تدبیر، تعادل زندگی
  8. ۵۰ سالگی – بلوغ کامل، آرامش، مهربانی و حکمت
  9. ۶۰ سالگی – سال‌های پختگی، خدمت و راهنمایی نسل بعد
  10. ۷۰ سالگی – سال‌های آرامش، قصه‌گویی و تجربه‌ی زندگی
  11. ۸۰ سالگی – سال‌های کمال و افتخار، سایه و پشتیبان نسل‌ها
  12. ۹۰ سالگی – نزدیک به قرن عمر، گنجینهٔ تجربه و حکمت
  13. ۱۰۰ سالگی – نقطه اوج زندگی، جشن صد سال، آرامش و شکرگزاری

 شعر ده‌سالگی 

چو ده سالت شد، ای کودک شیرین
به جهان نگاه، پر از نور و چین

به هر بازی، دل تو پر نشاط
به هر خنده، خانه‌ها روشن‌کاخ

به درس و نقاشی و خلاقیت
پرورده شودت هوش و ذکاوت

به دوستانت مهر و صفا بورز
به هر دل، شادی و عشق افزورز

به مدرسه برو با شور و امید
که علم و دانش باشد بهترین رفیق تو

به هر داستان، گوش کن با دقت
که حکمت‌ها بیاموزد تو را با نشاط

به ورزش سبک و بازی بپرداز
که جسمت قوی و جانت پرواز

به طبیعت دل بده، گل و سبزه
به پرنده نگاه کن، به نسیم و ترانه

به خنده و شادی، دنیا را ببین
که ده سالگی است فصل رنگین

به هر سوال، کنجکاو باش، جستجو کن
که جهان پر از راز و نغمه و نور است

به پدر و مادر مهربان نگاه کن
که راهنمای تو در هر راه و خاک است

به دوستانت وفادار باش، مهربان
که دوستی چراغ است در هر خانه و مکان

به هنر و نقاشی دل بده با شور
که جهان تو پر شود از رنگ و نور

به هر داستان و شعر گوش کن با عشق
که کلمات، چراغ راه زندگی‌ست بر تخت

به بازی و خنده دل خوش دار همیشه
که شادی، سرمایهٔ عمر است همیشه

به مهربانی و انصاف دل بسپار
که ده سالگی، فصل یادگیری و شادمانه‌ست

به هر روز، لبخند بزن و خوش باش
که زندگی، همچو باغچه‌ای پر گل و کاش

پس ای کودک ده‌ساله! به شادی بزی
که آغازِ راه، روشن و پرنوری

 شعر بیست‌سالگی 

چو بیست شدی، به فصل جوانی
پر از شور و شوق و دل‌پذیرانی

جوانی توست، تازه و روشن
نه تردیدی هست، نه غم نهکشن

به هر قدمت آرزوست تازه
به هر نگاهت جهان پر از فازِه

به درس و به کار، توانایی داری
به هر مسیر، امیدواری داری

نهالِ اندیشه تازه می‌روی
به هر لبخند، دنیا تو می‌خندی

دوستی و عشق، راهت روشن
پر شور و نشاط، زندگی بخشون

به ورزش و هنر دل بده خوش
به خنده و شادی جان کن فرخ

اگر خطا شد، باز نهراس
که بیست، آغازِ روزهای ساز

به خانواده و دوستان مهر بورز
به هر دل، نور و صفا افزورز

به طبیعت و نسیم، دل بسپار
که جوانی، همچو گلزار است‌وار

به سفر و دیدار یاران برو
که تجربه‌ها آموزنده‌اند تو

به کتاب و علم دل بسپار
که دانش چراغ راه آینده‌ست‌وار

به هر لحظه شکر نعمت‌ها کن
که این سال‌ها پر از فرصت‌ها کن

نه اندوه دیروز، نه غصه فردا
که بیست، فصل شروعِ جاودان ما

به ورزش و تفریح پرداز خوش
که جوانی با نشاط، زیباست خوش

به شادی با دوستان و عشق باش
به دل، پر از شور و امید باش

به کار نیکو، دستت را بسپار
به هر قدم، آغاز فردا دار

پس ای بیست‌ساله! به شور بزی
که آغازِ عمر، روشن و پرنوری

 شعر سی‌سالگی 

رسیدی چو بر سی، به اوج شباب
هنوزت به دل هست شور و شتاب

نه کودک دگر، نی همان نو‌جوان
میان دو دنیا، به عزم و توان

به کار و به عشق و به علم و هنر
توانی توانی، در این رهگذر

جوانی گذشتی به بی‌خویشی‌ات
کنون آمدی در خوداندیشی‌ات

به بالِ هنر، راه خود می‌روی
به نور امید و خرد می‌جَوی

جهان پیش رو باغ رنگین‌کمان
تو مهمان عشقی، چو بلبل بخوان

دل از غم رها کن، به شادی بزی
که سی، سال فرصت به خوبی دری

به هر روز، تو می‌توانی بکار
به آینده بر تا درآری ثمار

اگر همّت و شوق همراه توست
جهانت پر از نور و خوشبختی است

نهال امیدت جوان و قوی
نشانی ز فردا درونت شوی

به سی سالگی شور و تدبیر هست
به لبخند تو، زندگی شیر هست

نه زود است پیری، نه دیگر صغیر
که سی، مرز مردانگی شد چو شیر

توانی ز دانش، جهانت کنی
به شادی، دل خویش، راحت کنی

اگر یار هم‌صحبتی یافتی
تو سرمایه‌ی عمر را بافتی

به ورزش بپرداز و تندرست باش
به هر کار نیکو، تو پاینده باش

جهانت پر از نور شادی شود
به هر لحظه، رویت گشادی شود

خوردنی به‌اندازه، خواب به‌صفا
دلی گرم و روشن، بدور از جفا

به سی، تازه راهت نمایان شود
چراغ دلت پُر ز ایمان شود

نهال جوانی اگر پاس داشت
به باغ سعادت ثمردار گشت

پس ای سی‌ساله! به خود مغرور نیست
که این لحظه آغاز راه درست است

به فردا توانی جهان ساختن
به اندیشه‌ها خانه پرداختن

رسیدی چو بر سی، به آغاز راه
به امید و توکل، بخند و بکاه

 

چو دل و جان را به کوشش پیوندی
زندگی شود پر از شور و سرودی
به علم و هنر، دل و جان برافروز
که راه سعادت ز تلاش بروز
اگر صبر و امیدت باشد همدم
چون خورشید، جهان شود نور علم
به خدمت خلق و مهر دل بسپار
که عشق و نیکویی شود اعتبار
به هر لحظهٔ عمر خود بنگر

 

 

 

 شعر چهل‌سالگی 

چو بر چهل آمد زمان حیات
به دل می‌رسد فهم و نور و ثبات

جوانی گذشتی به شور و شتاب
کنون می‌رسی با وقار و حساب

به عقل و به دانش، جهان را ببین
به دل، آینه باش و روشن‌نگین

اگر بر چهل سال، رسد کار تو
به بار آید امروز، گفتار تو

ثمر می‌دهد رنج دورانِ پیش
جهان می‌شود همسفر با تو خویش

نهالی که سی سال پرورده‌ای
به چهل، ثمر خوش بیاورده‌ای

تو مردی به تدبیر و اندیشه‌ای
به هر جمع، سرمایه و پیشه‌ای

اگر همسری یار و همراه توست
به عشقی عظیم آسمان، ماه توست

چهل، فصل تکمیل شخصیت است
که روح تو سرشار از حکمت است

دگر شور بی‌معنی اتشان شود
خرد جای آن بر دل و جان شود

به سی، شورِ عشق و به بازی گذشت
به چهل، نتیجه به دستان گشت

ز تجربه‌ها دفتری ساختی
ز بار گذشته ثمری یافتـی

به آرامی و صبر، ره می‌بری
تو در کار، صاحب‌هنر می‌بری

نه مغرور شو، نه گرفتار خویش
به مردم بده شادی و نور و نیش

به تربیتِ نسل اگر پردازی
جهانت به خوبی تو می‌سازی

به دین و وفاداری آراسته
به اخلاق و رفتار پیوسته

به خدمت، به احسان، به بخشندگی
شوی مایه‌ی عزت و پایندگی

چهل، گنج عقل است در دست تو
به روشن‌دلی، راه هموار شو

اگر دل جوان باشدت همچنان
تو پیری نبینی به روز و زمان

نهال امیدت به گلزار رسد
به هر کار نیکو، مددگار رسد

به هر جمع، شور تو برپا کنی
صفا و صمیمیت پیدا کنی

به جسمت بپرداز و تندرست باش
به ذکرت، به فکرت، ز آتش رهاش

چهل گرچه آغاز پیری بود
ولی رونق جانِ دلیری بود

پس ای مرد چهل‌ساله، روشن‌دل!
بمان در مسیر وفا تا ابد

 شعر پنجاه‌سالگی

چو پنجاه شد بر سرِ عمر تو
بیامد زمان شکوه و نکو

جوانی گذشتی به شور و غرور
کنون می‌رسی بر وقاری صبور

به تجربه‌ها گنج‌ها یافته
به هر ره، چراغی برافروخته

نه بازی جوانی، نه آن اضطراب
که همراه او بود بی‌حساب

کنون وقت آرام و تدبیر توست
زمان شکوفایی تقدیر توست

به فرزند اگر داده‌ای تربیت
به دست آورَد از تو هم منزلت

به هر جمع، قدر تو بالاتر است
که گفتار تو پخته و بافرّ است

نه چون روزگارِ شتابنده‌ای
که هر دم به دنبال شرمنده‌ای

به پنجاه، دل مهربان‌تر شود
ز مهر تو دنیا جوان‌تر شود

به چشمت جهان، رنگ دیگر کند
به باغ وجودت معطّر کند

نهال وفا، بار داده کنون
درخت صفا، سایه کرده برون

اگر ورزش و مهر همراه توست
به جانت نشاطی چو ماه توست

خوری با میانه، نه افراط‌کار
بمانی تو سالم به صد افتخار

به جمع فکانی تو آرام و نور
به هر خانه باشی، شود پر سرور

به پنجاه، انسان فروتن شود
دل از حرص و کینه شکستن شود

به ایمان، به قرآن، به مهر و صفا
شود خانه‌ات روشن از نورِ ما

نه غم، نه هراس از گذرهای عمر
که هر لحظه بهتر شود جای عمر

به لب خنده داری، به دل نور عشق
به جانت بود همدمی دور عشق

به کودک شوی همدم و هم‌سخن
به هر دل دهی شادی بی‌علّت

بزرگ است نامت، عزیز است جان
تو سرمایه‌ی نسل‌ها در جهان

پس ای پنجاه‌ساله! بمان با امید
که در باغِ عمرت گل نو دمید

 

 شعر شصت‌سالگی 

چو بر شصت سالت رسد بخت و روز
به لبخند بنشین، مکن هیچ سوز

نهالی که پرورده بودی به جان
به بار آمده، سر به سر، بی‌گمان

به فرزند، اگر داده‌ای راه راست
کنون خوشه‌اش در کنارت بکاست

نهالِ امیدت ثمر می‌دهد
جهان احترام تو را می‌نهد

جوانی گذشتی به شور و نشاط
میان‌سالی‌ات رفت با صد صفات

کنون شصت آمد، زمان شکوف
نه افسرده باش و نه دل پرز خوف

به دل تجربه‌ها برگ و بار توست
به لب پند نیکو، شعار توست

چو کوهی شدی با وقار و صبور
به همراه تو نسل‌ها در مرور

به هر جمع چون سایه‌ی یک درخت
به تاب و به گرما، دهی راحت و بخت

به شصت، دلت مهربان‌تر شود
به لبخند تو غم سبک‌تر شود

نه حرص گذشته، نه آن طمعی
که با تو جوانی بود همدمی

به یاد خدا دل فروزان بمان
به قرآن و ذکرش، تو مهمان بمان

به جسمت اگر شد کمی خسته‌تر
به جانت بده نور شکر و نظر

به ورزش سبک، همچو پیاده‌روی
توانی توانی، ز جا برخَوی

به نوه اگر آمد، جهان گل شود
به دستت زمان پر از حل شود

تو قصه‌گری، همدم کودکان
چراغی درون دل مرد و زن

به آرامش خانه بیارای تو
به هر گوشه‌ی جمع، فزایای تو

به شصت، خرد گنجِ جان تو شد
به هر دل چراغی به‌سان تو شد

نه پیری‌ست این، بل‌کمال حیات
که همراه آن می‌رسد صد برکات

به مردم رسان مهر و بخشش مدام
که نام تو ماند به نیکو مرام

اگر همسرت یار و همدم بود
جهانت چو باغی پر از غنچه شد

پس ای شصت‌ساله! به شادی بمان
که باغ دلت سبز و خرم‌جهان

 

 شعر هفتادسالگی 

چو هفتاد سالت رسید ای رفیق
ز عمری گذشتی به صد توف و تیک

جوانی گذشت و میان‌سال نیز
کنون مانده از عمرت ایام نُویز

نه افسوسِ دیروز بر دل بزن
نه اندوه فردا به محفل فکن

به هر لحظه شکر خدای جهان
که عمری عطا کردت اندر امان

به فرزند اگر داده‌ای تربیت
کنون می‌برد ثمرش منزلت

به نوه چو بینی، جوانی کنی
به دل کودک و شادمانی کنی

به آرامی و صبر یارت شود
جهانت پر از عشق و غارت شود

نه حرص جوانی، نه شوق فزون
به دل حکمتی هست، آرام و خون

به هر جمع چون سایه‌بانی عظیم
به شصت و به هفتاد شد قدرِ بیم

تو تجربه‌ها را همه دیده‌ای
ز هر راه پرسنگ ره‌بریده‌ای

کنون وقت آرام و قصه‌گری‌ست
که نامت به لب‌های نسل، دری‌ست

تو چون گنج دانایی و حکمتی
به هر خانه آراسته نعمتی

به ذکر خداوند آرام گیر
که یادش بود بهترین دستگیر

به جسم ار ز نیروی پیشین کم است
ولی روح تو هم‌چنان محکم است

به ورزش سبک، همچو نرم‌قدم
توانی ببری بار این پیچ و خم

به سفر، به دیدار یاران برو
که شاداب دارد تو را این جلو

نه غم، نه هراس از زمانه بمان
که هر لحظه رحمت بود در جهان

به لبخند تو خانه گلزار شد
به مهرت دل نسل بیدار شد

به نوه چو بخندی، بهشتی شود
به روی تو گلزار سرشتی شود

نه هفتاد، پیری‌ست و رنج و ملال
که گنجی‌ست پر نور و درس کمال

پس ای هفتاد‌ساله! به شادی بزی
به جان و به دل، هم‌چو خورشید، تَپی

 

به سخن تو شنونده آرام گیرد
به هر کلامت دل، نورِ ایمان گیرد
تو چراغی که در ظلمت فروزد
راه هر دل خسته روشن نمود
به محبت، جهان پر شد از نور
ز مهر تو شد دل‌ها همدور و کور
هر روز تو، فرصتی نو و ناب است
که زندگی شود با حکمت، فرابست
اگر به نسل جوان مهر فزایی
نامت در دل‌ها جاوید بمانی
به صبر و حلم، این مسیر طی کن
که بُرد راهت را به سوی یقین
ز راه و رسم تو حکمت آموختند
ز عشق و وفا، نسل‌ها بهره بردند
به هر لحظه نگاهت به نور خدا

 

 

 

 شعر هشتادسالگی 

چو هشتاد سالت رسد بر شمار
ز رحمت بود عمر تو پایدار

خدا داد عمری دراز و بلند
که هر دم بود با دعایت پسند

جوانی گذشت و میانسالی هم
به پیری رسیدی، شد ایام، کم

ولی دل جوان گر بماند به جان
تو پیری ندانی در این کهکشان

به مهرت اگر نسل بسیار زاد
جهانت ز نامت پر از نور باد

تو باغی شدی پر ز سایه و برگ
که هر کس نشیند بر آن سبز مرگ

به نوه و نتیجه چو لبخند دهی
به هر خانه شور و صفا می‌دهی

تو قصه‌گری، گنج داناییی
تو سرمایه‌ی نسل فرداییی

نهال وفا از تو پرورده شد
به هشتاد، ثمر پُرتر آورده شد

به هر جمع چون پادشاه وقار
نشسته به صدر و به عزت، سوار

اگر خسته گشتی ز جسم ضعیف
ولی روحت از نور حق هست نیف

به ذکر خدا دل جوان می‌کنی
به هر لحظه شکر و بیان می‌کنی

نه اندوه بر رفته‌ها در دل است
که آینده هم پر ز فضل و عمل است

به آرامش و صبر، همدم بمان
که شاد است جانت به هر داستان

به باغ جهان، هشتاد، میوه است
که هر کس ز آن، بهره گیرد درست

به هر لحظه تجربه‌ها درس توست
که بر نسل آینده شد راه‌پوست

نهالِ بزرگی تو پرورده‌ای
به هر کس چراغ ره آورده‌ای

به لبخند تو خانه گلشن شود
به مهرت دل نسل روشن شود

تو چون کوه استواری و محکم هنوز
اگر چه شدی پیر، پر فیض و روز

پس ای هشتاد‌ساله! به شادی بمان
که نامت بماند به نسلِ جهان

 

شعر نودسالگی 

چو نود سال شد بر سرِ روزگار
تو گنجی شدی در دلِ هر دیار

خدا داده عمری چنین با برکات
که نامت بماند به صد خاطرات

جوانی گذشتی به شور و امید
میانسالی و پیری آمد پدید

کنون نود آمد، زمان صفاست
زمان دعا و زمان وفاست

به لب ذکر یزدان چو پیوسته‌ای
ز غم‌ها و رنج‌ها همه رَسته‌ای

به هر جمع تو پیر داناییی
چراغ ره و رهنماییی

به فرزند و نوه چو بنگری
جهانت شود باغ صد داوری

نتیجه چو بینی به دور و برت
به یادت جوانی فتد در سرت

به هر خنده‌ی کودک، جوان می‌شوی
به مهرت چو خورشید، جان می‌شوی

نه اندوه پیری، نه غصه به دل
که همرنگ عشقی، به صد کار و عمل

به جسم ار شود سست و کم‌جان‌ترت
ولی نور ایمان بود یاورت

به نود، دل آرام‌تر می‌شود
جهانت به مهرت پر از می‌شود

تو چون کوه بر جای و محکم بمان
چراغی برای همه در جهان

به قصه‌گری خوش، دل‌ها ببری
به شعر و دعا، شادی آوری

به نوه نصیحت، به نسل آینده
چراغی شدی بر ره پاینده

به یاد خدا هر نفس بگذران
که اوست پناه تو در این جهان

به هر روز شکر نعیمش بگو
که بخشیده عمری چنین نیک‌خو

نه نود، هراس است و رنج و ملال
که نود، کمال است و گنج کمال

پس ای نودساله! به شادی بمان
که نامت بماند به نسلِ جهان

 

 شعر صدمین سال زندگی 

چو صد سال شد بر سرِ روزگار
تو گنجی شدی بی‌کران و نثار

خدا داده عمری چو یک صد به تو
که نادر بود در جهان این عَطا

به صد، قصه‌ها در دل و جان توست
به هر مجلس، افسانه‌ی کان توست

ز روز جوانی چو طوفان گذشت
میانسالی و پیری‌ات هم گذشت

کنون صدهستی، به عزت تمام
به لب شکر یزدان، به دل احترام

به نوه و نتیجه چو بنگری
تو باغی شدی پرگل و سروری

همه نسل‌ها بر تو فخر آورند
به نام تو، شادی به لب‌ها برند

نه هر کس رسد بر چنین بخت و روز
که صد سال گردد چو خورشید سوز

به جسم ار ضعیفی، چه باک از این؟
که روشن‌تر استت دلِ همچو دین

به هر خنده‌ات خانه گلشن شود
به مهرت دل نسل روشن شود

تو شاهد بر تاریخ یک قرنیی
تو سرمایه‌ی نسلِ بعد از منی

به قصه چو لب وا کنی، دل ربـایی
به هر نوه درسِ حیات بیفـزایی

تو آیینه‌ی صبر و حکمت شدی
تو گنجی ز معرفت و همت شدی

به هر لحظه شکرانه گوی ای حکیم
که صد سال عمری، بود نعم عظیم

نه صد، آخرین گامِ این زندگی‌ست
که آغوش رحمت، در آن بندگی‌ست

تو آماده شو با دل شاد و نور
به دیدار معبود و یار صبور

به یاد خداوند هر دم بخند
که پایان، همان آغازِ پروند

به صد، زندگی عطر دیگر دهد
به جانت صفا و به قلبت مدد

تو هم‌چون درختی شدی صدساله
که سایه فکندی به هر خوش‌حاله

پس ای صدساله! به شادی بمان
که نامت بماند به نسلِ جهان

نتیجه‌گیری

این مجموعه، داستانی است از مسیر زندگی انسان از آغاز کودکی تا صدسالگی. هر دهه، فصل جدیدی از تجربه، رشد و حکمت را به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد که زندگی، مجموعه‌ای از مراحل است که هر کدام زیبایی و ارزش خود را دارند.

کودکی پر از بازی و کنجکاوی است، نوجوانی مملو از شور و کشف دنیای تازه، جوانی سرشار از امید، تلاش و شکل‌گیری هویت، میانسالی با تجربه و تدبیر، و پیری با حکمت و آرامش. در هر مرحله، اگر انسان به ارزش زمان، مهربانی، دانش و امید توجه کند، زندگی سرشار از معنا، عشق و شادی خواهد شد.

این اشعار، نه تنها برای یادآوری ویژگی‌های هر سن، بلکه برای ایجاد انگیزه، شادی و آگاهی است. هدف آن است که هر خواننده‌ای بتواند در هر مرحله از زندگی، خود را بیابد، مسیر درست را بشناسد و با امید و شادابی به جلو حرکت کند.

زندگی، هدیه‌ای است بی‌نظیر و زمان، ارزشمندترین سرمایه‌ی ماست. با توجه و مراقبت به هر مرحله، می‌توانیم این هدیه را به بهترین شکل استفاده کنیم و نسلی پر از تجربه، مهربانی و امید به دنیا بسپاریم.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
پاسخ به شبهات(۱)

۱. نماز باران و مدیریت آب
✦ درست است که مدیریت علمی منابع آب از وظایف جامعه است. اما دعا و نماز باران، در سنت دینی یک حرکت نمادین و معنوی است، نه جایگزین مدیریت. مشکل وقتی پیش می‌آید که مردم فقط به دعا اکتفا کنند و علم و تدبیر را رها سازند.
۲. دعا در برابر تلاش
✦ در معارف اسلامی، «دعا» مکمل تلاش است، نه جایگزین آن. قرآن می‌فرماید: لیس للانسان الا ما سعی (جز حاصل تلاشش چیزی برای او نیست). پس اگر کسی فقط دعا کند و اهل کوشش نباشد، راه را غلط رفته است.
۳. نذر و نیاز در برابر کار اصولی
✦ نذر، فلسفه‌ی خاص خود را دارد (یاد خدا، انگیزه‌ی خیر). ولی اگر کسی همه مشکلات را به نذر گره بزند و از اصول علمی و عقلانی غافل بماند، در واقع از معنویت سوءاستفاده کرده است.
۴. حسابگری و سرنوشت
✦ علم و محاسبه لازم است. اما ایمان به تقدیر الهی هم به معنای «بی‌عملی» نیست؛ بلکه یعنی انسان تلاش کند و نتیجه را به خدا بسپارد.
۵. قربانی‌کردن گوسفند به جای قربانی‌کردن نفس
✦ در دین، اصل قربانی یادآور قربانی ابراهیم (ع) است؛ نماد تسلیم در برابر خدا. اما عرفای ما گفته‌اند: بزرگ‌ترین قربانی، قربانی‌کردن نفس است. پس نقد درست است: قربانی واقعی باید از هوس و خودخواهی آغاز شود.

۶. آخرت‌طلبی و دنیادوستی
✦ ریا و دنیاپرستی کسانی که شعار آخرت می‌دهند ولی خود دنیادوست‌اند، واقعاً نکوهیده است. قرآن چنین کسانی را علماء سوء می‌نامد.
۷. خمس برای حلال‌سازی مال
✦ خمس و زکات برای پاکسازی مال حلال است، نه برای تطهیر مال حرام. اگر مال از راه نادرست به دست آید، خمس‌دادن آن را حلال نمی‌کند. این نکته‌ی شرعی روشن است.
۸. تقلید و نداشتن شعور
✦ تقلید در مسائل تخصصی امری طبیعی است؛ همان‌طور که در پزشکی یا مهندسی هم از متخصص پیروی می‌کنیم. اما اگر تقلید کورکورانه و بدون فهم باشد، تبدیل به مانع رشد فکری می‌شود.
۹. جهاد در برابر دیپلماسی
✦ اسلام جهاد را فقط آخرین راه دفاعی می‌داند، نه جایگزین عقلانیت و سیاست. ناآگاهی از اصول دیپلماسی و توسل سریع به جنگ، همان چیزی است که به نام دین بدفهمی می‌شود.
۱۰. شعار سعادت در حالی که خود در ذلت‌اند
✦ تناقض بزرگی است: کسی که خودش در فقر و ضعف اجتماعی غوطه‌ور است، نمی‌تواند نسخه‌ی سعادت برای بشر بپیچد مگر این‌که اول خودش را بسازد.
۱۱. تکنولوژی کفار و شیطان
✦ تناقض دیگری: بد دانستن دانش و اختراعات، اما در عمل بهره‌بردن از آن‌ها. نگاه درست این است که علم، علم است؛ بسته به اینکه چگونه و در چه راهی استفاده شود، خیر یا شر می‌شود.
۱۲. مجازات‌های خشن به جای ساختن جامعه
✦ عدالت واقعی ابتدا با فرهنگ‌سازی، آموزش و ساختن زیرساخت‌های سالم تحقق می‌یابد، نه صرفاً با خشونت. دین هم مجازات را آخرین مرحله و برای بازدارندگی می‌داند، نه اصل اداره جامعه.
۱۳. حجاب و مهار چشم
✦ اگر کسی نتواند چشم خود را کنترل کند، مشکل از درون اوست. حجاب فلسفه‌ی دیگری دارد (حفظ کرامت و حدود). اما نباید بهانه‌ای برای ناتوانی مردان در مهار نفس شود.
جمع‌بندی
رهایی با شکستن زندان درون آغاز می‌شود، و تنها بنیان رهایی آگاهی است.
یعنی همه چیز از آگاهی و تربیت نفس شروع می‌شود. دین نیز همین را می‌گوید: قد أفلح من زکّاها (رستگار شد کسی که نفس خود را پاکیزه کرد).

 

سوال:
تفاوت خمس شعبه با خمس قران که خمس را از غنایم جنگی می‌داند چیست؟
جواب

🔹 در قرآن کریم (آیه ۴۱ سوره انفال) فقط یک نوع خمس آمده است:
«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَىٰ وَالْیَتَامَىٰ وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ...»
یعنی خمس غنایم جنگی که باید بین این شش گروه تقسیم شود.
🔹 اما در فقه شیعه خمس گسترده‌تر تفسیر شده و شامل پنج شعبه اصلی می‌شود:
۱. غنائم جنگی (آنچه از کفار در جنگ به‌دست آید).
۲. معادن (طلا، نقره، نفت، گاز و …).
۳. گنج (دفینه‌های قدیمی).
4. مال حلال مخلوط به حرام (وقتی راه تفکیک حرام از حلال معلوم نباشد).
5. سود سالانه‌ی کسب و کار (مازاد درآمد بر هزینه‌های سالانه).
🔹 تفاوت اصلی
• قرآن فقط خمس را در غنیمت جنگی ذکر کرده است.
• ولی فقه شیعه (با استناد به احادیث اهل‌بیت (ع)) آن را توسعه داده و پنج شاخه دیگر هم مطرح کرده است.
• بنابراین «خمس قرآنی» محدود به جنگ است، اما «خمس فقهی» شامل تمام درآمدها و اموال خاص می‌شود.
در منابع اهل‌سنت، خمس تقریباً همان است که در قرآن آمده (غنائم جنگی) و  پنج‌گانه ندارد.
در شیعه، بر اساس روایات معتبر از امامان (ع)، خمس به موارد دیگر هم تعمیم یافته و تبدیل به یک منبع اقتصادی برای اداره‌ی جامعه‌ی اسلامی و معیشت اهل‌بیت پیامبر (ع) شده است.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۶/۲۰

 

 


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

پاسخ به شبهات(۲)

باسمه تعالی
پرسش و پاسخ

سوال:
تفاوت خمس شعبه با خمس قران که خمس را از غنایم جنگی می‌داند چیست؟
جواب

🔹 در قرآن کریم (آیه ۴۱ سوره انفال) فقط یک نوع خمس آمده است:
«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَىٰ وَالْیَتَامَىٰ وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ...»
یعنی خمس غنایم جنگی که باید بین این شش گروه تقسیم شود.
🔹 اما در فقه شیعه خمس گسترده‌تر تفسیر شده و شامل پنج شعبه اصلی می‌شود:
۱. غنائم جنگی (آنچه از کفار در جنگ به‌دست آید).
۲. معادن (طلا، نقره، نفت، گاز و …).
۳. گنج (دفینه‌های قدیمی).
4. مال حلال مخلوط به حرام (وقتی راه تفکیک حرام از حلال معلوم نباشد).
5. سود سالانه‌ی کسب و کار (مازاد درآمد بر هزینه‌های سالانه).
🔹 تفاوت اصلی
• قرآن فقط خمس را در غنیمت جنگی ذکر کرده است.
• ولی فقه شیعه (با استناد به احادیث اهل‌بیت (ع)) آن را توسعه داده و پنج شاخه دیگر هم مطرح کرده است.
• بنابراین «خمس قرآنی» محدود به جنگ است، اما «خمس فقهی» شامل تمام درآمدها و اموال خاص می‌شود.
در منابع اهل‌سنت، خمس تقریباً همان است که در قرآن آمده (غنائم جنگی) و  پنج‌گانه ندارد.
در شیعه، بر اساس روایات معتبر از امامان (ع)، خمس به موارد دیگر هم تعمیم یافته و تبدیل به یک منبع اقتصادی برای اداره‌ی جامعه‌ی اسلامی و معیشت اهل‌بیت پیامبر (ع) شده است.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۶/۲۰

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

پاسخ به شبهات(۱)

باسمه تعالی

پرسش و پاسخ

سوال

 

*آنانکه مدیریت منابع آب نمیدانند، نماز باران میخوانند*
==≈===================
*آنانکه اهل تلاش نیستند، دعا میکنند*
=≈====================
*آنانکه هیچکاری را درست و اصولی انجام نمیدهند، به نذر و نیاز متوسل میشوند*
======================
*آنانکه علم حسابرسی و حسابگری نمیدانند، همه چیز را کار تقدیر و سرنوشت میدانند*
≈=====================
*آنانکه ناتوانند از اینکه نفس و  هوسهای خود را قربانی کنند، گوسفند بیگناه را قربانی میکنند*
======================
*آنانکه دیگران را به نعمتهای آنچنانی آخرت وعده میدهند، خود دو دستی به بهشت همین دنیا چسبیده‌اند*
===≈==================
*آنانکه مال و اموالشان پاک نیست و از راه درست بدست نیاورده‌اند، خمس میدهند تا مالشان حلال شود*
======================
*آنانکه خود شعور تشخیص و تجزیه و تحلیل و نتیجه گیری ندارند، مرجع تقلید دارند و تقلید میکنند*
======================
*آنانکه اصول گفتمان سیاسی و اصول دیپلماسی را نمیدانند، جهاد فی سبیل الله میکنند*
======================
*آنانکه خود در ذلت‌بارترین شرایط اجتماعی و اقتصادی زندگی میکنند، داعیه‌ی سعادت و نیکبختی بشر را دارند*
======================
*آنانکه اختراعات کافران را نتیجه‌ی الهامات شیطان میدانند، در وقت لزوم خود بدانها متوسل میشوند*
======================
*آنانکه در ساختن جامعه ای سالم و مدرن و انسانی، نادان و ناتوانند، مجازاتهای اعدام و سنگسار و قطع دست و پا وضع میکنند*
======================
*آنانکه نمیتوانند جلوی بوالهوسی چشمان هرزه‌ی خود را بگیرند، بر زنان حجاب میپوشانند*
======================
*رهایی با شکستن زندان درون آغاز میشود،*
*تنها بنیان رهایی آگاهیست....آگاهی*


پاسخ

۱. نماز باران و مدیریت آب

✦ درست است که مدیریت علمی منابع آب از وظایف جامعه است. اما دعا و نماز باران، در سنت دینی یک حرکت نمادین و معنوی است، نه جایگزین مدیریت. مشکل وقتی پیش می‌آید که مردم فقط به دعا اکتفا کنند و علم و تدبیر را رها سازند.

۲. دعا در برابر تلاش

✦ در معارف اسلامی، «دعا» مکمل تلاش است، نه جایگزین آن. قرآن می‌فرماید: لیس للانسان الا ما سعی (جز حاصل تلاشش چیزی برای او نیست). پس اگر کسی فقط دعا کند و اهل کوشش نباشد، راه را غلط رفته است.

۳. نذر و نیاز در برابر کار اصولی

✦ نذر، فلسفه‌ی خاص خود را دارد (یاد خدا، انگیزه‌ی خیر). ولی اگر کسی همه مشکلات را به نذر گره بزند و از اصول علمی و عقلانی غافل بماند، در واقع از معنویت سوءاستفاده کرده است.

۴. حسابگری و سرنوشت

✦ علم و محاسبه لازم است. اما ایمان به تقدیر الهی هم به معنای «بی‌عملی» نیست؛ بلکه یعنی انسان تلاش کند و نتیجه را به خدا بسپارد.

۵. قربانی‌کردن گوسفند به جای قربانی‌کردن نفس

✦ در دین، اصل قربانی یادآور قربانی ابراهیم (ع) است؛ نماد تسلیم در برابر خدا. اما عرفای ما گفته‌اند: بزرگ‌ترین قربانی، قربانی‌کردن نفس است. پس نقد درست است: قربانی واقعی باید از هوس و خودخواهی آغاز شود.

۶. آخرت‌طلبی و دنیادوستی

✦ ریا و دنیاپرستی کسانی که شعار آخرت می‌دهند ولی خود دنیادوست‌اند، واقعاً نکوهیده است. قرآن چنین کسانی را علماء سوء می‌نامد.

۷. خمس برای حلال‌سازی مال

✦ خمس و زکات برای پاکسازی مال حلال است، نه برای تطهیر مال حرام. اگر مال از راه نادرست به دست آید، خمس‌دادن آن را حلال نمی‌کند. این نکته‌ی شرعی روشن است.

۸. تقلید و نداشتن شعور

✦ تقلید در مسائل تخصصی امری طبیعی است؛ همان‌طور که در پزشکی یا مهندسی هم از متخصص پیروی می‌کنیم. اما اگر تقلید کورکورانه و بدون فهم باشد، تبدیل به مانع رشد فکری می‌شود.

۹. جهاد در برابر دیپلماسی

✦ اسلام جهاد را فقط آخرین راه دفاعی می‌داند، نه جایگزین عقلانیت و سیاست. ناآگاهی از اصول دیپلماسی و توسل سریع به جنگ، همان چیزی است که به نام دین بدفهمی می‌شود.

۱۰. شعار سعادت در حالی که خود در ذلت‌اند

تناقض بزرگی است: کسی که خودش در فقر و ضعف اجتماعی غوطه‌ور است، نمی‌تواند نسخه‌ی سعادت برای بشر بپیچد مگر این‌که اول خودش را بسازد.

۱۱. تکنولوژی کفار و شیطان

 تناقض دیگری: بد دانستن دانش و اختراعات، اما در عمل بهره‌بردن از آن‌ها. نگاه درست این است که علم، علم است؛ بسته به اینکه چگونه و در چه راهی استفاده شود، خیر یا شر می‌شود.

۱۲. مجازات‌های خشن به جای ساختن جامعه

 عدالت واقعی ابتدا با فرهنگ‌سازی، آموزش و ساختن زیرساخت‌های سالم تحقق می‌یابد، نه صرفاً با خشونت. دین هم مجازات را آخرین مرحله و برای بازدارندگی می‌داند، نه اصل اداره جامعه.

۱۳. حجاب و مهار چشم

 اگر کسی نتواند چشم خود را کنترل کند، مشکل از درون اوست. حجاب فلسفه‌ی دیگری دارد (حفظ کرامت و حدود). اما نباید بهانه‌ای برای ناتوانی مردان در مهار نفس شود.

جمع‌بندی

جمله‌ی پایانی این متن درست است:
«رهایی با شکستن زندان درون آغاز می‌شود، و تنها بنیان رهایی آگاهی است.»
یعنی همه چیز از آگاهی و تربیت نفس شروع می‌شود. دین نیز همین را می‌گوید: قد أفلح من زکّاها (رستگار شد کسی که نفس خود را پاکیزه کرد).

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی