رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

در کانال تاریخ ریاضیات و فلسفه به آدرس

RejaliMathematicsChannel

 در تلگرام، شرح و معرفی ریاضی دانان و فیلسوفان ایران و جهان  در حال و گذشته آمده است.

مدیر کانال

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

لیست فلاسفه

در ادامه فهرستی از ریاضی‌دانان و فیلسوفان مهم تاریخ را برایتان دسته‌بندی کرده‌ام.
 ریاضی‌دانان برجسته
• فیثاغورس (Pythagoras) – بنیان‌گذار مکتب فیثاغورسی، قضیه فیثاغورس.
• اقلیدس (Euclid) – پدر هندسه، نویسنده‌ی اصول.
• ارشمیدس (Archimedes) – نابغه یونانی در هندسه و مکانیک.
• آپولونیوس (Apollonius) – هندسه مخروطات.
• دیوفانتوس (Diophantus) – بنیان‌گذار جبر.
• محمد بن موسی خوارزمی – بنیان‌گذار علم جبر و الگوریتم.
• ابن هیثم – ریاضی‌دان و فیزیک‌دان، بنیان‌گذار اپتیک نوین.
• عمر خیام – جبر، هندسه، و اصلاح تقویم.
• شرف‌الدین طوسی – معادلات درجه سوم.
• لئوناردو فیبوناچی – دنباله فیبوناچی، معرفی اعداد هندی-عربی به اروپا.
• رنه دکارت – هندسه تحلیلی.
• پیر دو فرما – قضیه آخر فرما، نظریه اعداد.
• ایزاک نیوتن – حساب دیفرانسیل و انتگرال، مکانیک.
• گوتفرید لایبنیتس – بنیان‌گذار حساب دیفرانسیل همراه نیوتن.
• اویلر (Euler) – پربارترین ریاضی‌دان تاریخ.
• لاپلاس – مکانیک آسمانی و احتمالات.
• گاوس – شاهزاده‌ی ریاضیات، نظریه اعداد، آمار، هندسه.
• ریمان – هندسه ریمانی، آنالیز مختلط.
• لبگ – نظریه اندازه و انتگرال.
• کورت گودل – منطق ریاضی، قضایای ناتمامیت.
 فیلسوفان برجسته
• سقراط – پایه‌گذار فلسفه‌ی اخلاق.
• افلاطون – عالم مُثُل، آکادمی آتن.
• ارسطو – منطق، متافیزیک، اخلاق و سیاست.
• فلوطین – نوافلاطونی‌گری.
• فارابی – فیلسوف اسلامی، مؤسس فلسفه مشائی در اسلام.
• ابن‌سینا – فیلسوف و پزشک، مؤلف شفا و نجات.
• ابن‌رشد – شارح بزرگ ارسطو.
• سهروردی – بنیان‌گذار حکمت اشراق.
• ملاصدرا – حکمت متعالیه.
• توماس آکویناس – فیلسوف مسیحی قرون وسطی.
• دکارت – پدر فلسفه جدید، "می‌اندیشم پس هستم".
• اسپینوزا – فلسفه وحدت وجود.
• جان لاک – تجربه‌گرایی.
• هیوم – شکاکیت و تجربه‌گرایی.
• کانت – نقد عقل محض، فلسفه نقادی.
• هگل – دیالکتیک، ایده‌آلیسم آلمانی.
• شوپنهاور – فلسفه بدبینی.
• نیچه – اراده معطوف به قدرت، نقد اخلاق.
• مارکس – ماتریالیسم دیالکتیک.
• هایدگر – هستی‌شناسی، اگزیستانسیالیسم.
 ریاضی‌دان ـ فیلسوفان برجسته
• فیثاغورس
• فیلسوف و ریاضی‌دان یونانی.
• باور به «عدد» به‌عنوان اساس هستی.
• افلاطون
• فیلسوف یونانی.
• به هندسه اهمیت ویژه می‌داد («کسی که هندسه نداند، وارد نشود»).
• ارسطو
• فیلسوف یونان باستان.
• آثار ریاضی و منطق او پایه‌گذار علم شدند.
• فلوطین
• فیلسوف نوافلاطونی.
• پیوند میان ریاضیات و عرفان فلسفی.
• ابن‌سینا
• فیلسوف و پزشک بزرگ ایرانی.
• در ریاضیات نیز آثار مهمی دارد.
• عمر خیام
• ریاضی‌دان، منجم و فیلسوف ایرانی.
• در جبر و هندسه ابتکارات بزرگ داشت، و در فلسفه به مباحث هستی‌شناسی پرداخت.
• نصیرالدین طوسی
• فیلسوف و منجم ایرانی.
• بنیان‌گذار رصدخانه مراغه و اصلاح‌کننده هندسه.
• فارابی
• فیلسوف اسلامی.
• در منطق و موسیقی جنبه‌های ریاضی را وارد فلسفه کرد.
• ابن رشد
• فیلسوف اندلسی و شارح ارسطو.
• در ریاضیات و پزشکی نیز آثار دارد.
• رنه دکارت
• فیلسوف و ریاضی‌دان فرانسوی.
• بنیان‌گذار هندسه تحلیلی و فلسفه جدید.
• گوتفرید لایبنیتس
• فیلسوف و ریاضی‌دان آلمانی.
• هم‌زمان با نیوتن حساب دیفرانسیل را بنیان گذاشت.
• بلز پاسکال
• ریاضی‌دان و فیلسوف فرانسوی.
• در نظریه احتمالات و فلسفه دین صاحب‌نظر بود.
• ایزاک نیوتن
• ریاضی‌دان و فیزیک‌دان.
• در فلسفه طبیعی و متافیزیک اندیشه‌های عمیق داشت.
• کانت
• فیلسوف آلمانی.
• فلسفه او با هندسه و ریاضیات (مفاهیم زمان و مکان) پیوند نزدیک دارد.
• برتراند راسل
• فیلسوف و منطق‌دان انگلیسی.
• بنیان‌گذار منطق جدید و نظریه مجموعه‌ها.
اگر بخواهید، می‌توانم این لیست را به شکل جدول زمان‌بندی‌شده (از یونان باستان تا عصر معاصر) تنظیم کنم تا روند تاریخی روشن‌تر شود.
 ریاضی‌دانان ایرانی
• ابو ریحان بیرونی (۳۶۳–۴۴۴ هـ.ق) – ریاضیات، نجوم، جغرافیا، و هندسه.
• محمد بن موسی خوارزمی (حدود ۱۶۰–۲۴۳ هـ.ق) – جبر و الگوریتم، ریاضیات کاربردی.
• عمر خیام نیشابوری (۴۲۷–۵۱۰ هـ.ق) – جبر، هندسه، و اصلاح تقویم.
• نصیرالدین طوسی (۵۹۷–۶۷۲ هـ.ق) – ریاضیات، مثلثات، نجوم، فلسفه.
• خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی (۶۳۵–۷۰۲ هـ.ق) – ریاضیات و آمار در تاریخ جهان.
• ابوالحسن کرجی – هندسه و حساب.
• سید احمد نجم‌آبادی – ریاضیات و نجوم.
• میرزا حسن قاجار – جبر و هندسه.
• محمدحسین غفاری (ابوریحان جدید) – نظریه اعداد و جبر مدرن.
🔹 فیلسوفان ایرانی
• فارابی (۲۵۰–۳۳۹ هـ.ق) – فلسفه مشائی، منطق و سیاست.
• ابن سینا (۳۷۰–۴۲۸ هـ.ق) – فلسفه، پزشکی، الهیات، منطق و حکمت.
• سهروردی (۵۵۰–۵۹۸ هـ.ق) – حکمت اشراق و فلسفه نور.
• نصیرالدین طوسی (۵۹۷–۶۷۲ هـ.ق) – فلسفه، کلام و اخلاق.
• خواجه عبدالله انصاری – عرفان و حکمت عملی.
• ملاصدرا شیرازی (۹۸۷–۱۰۶۰ هـ.ق) – فلسفه متعالیه و حکمت وجودی.
• محمد غزالی نیشابوری – کلام و فلسفه اسلامی.
• شیخ شهاب‌الدین سهروردی – فلسفه نور و حکمت اشراقی.
• میرعلی شیرازی – فلسفه اخلاق و سیاست.
تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

تحلیلی  بر دوران  پنجاه سالگی

بخش اول: ورود به پنجاه سالگی و شکوفایی روح

ابیات:

چو پنجاه گردد، شکوفد امید
درونت به نور حقیقت رسید

تحلیل:
پنجاه سالگی نماد نیمه‌ی راه زندگی است. شاعر تأکید دارد که پس از تجربه‌ی شور و نشاط جوانی، انسان به مرحله‌ی روشن‌بینی و بصیرت می‌رسد. «نور حقیقت» اشاره به آگاهی و معرفت درونی دارد که در این سنین قابل دسترسی است.

ابیات بعدی:

جوانی گذشتی به شور و سرور
کنون می‌رسی بر صفای حضور

تحلیل:
گذشتن از دوران جوانی با شور و هیجان، و رسیدن به مرحله‌ای از آرامش و حضور ذهن، نشانه‌ی تکامل روحی است. «صفای حضور» یعنی تمرکز بر ارزش‌های واقعی زندگی و تجربه‌ی معنوی.

بخش دوم: گنج، محبت و کلید سعادت

ابیات:

تو را تجربه گنج و ثروت بود
کلید سعادت، محبت بود
نه بازیِ دورانِ مستی بجاست
نه آن شورِ بی‌حدِّ و شوقی به‌پاست

تحلیل:
اینجا ارزش‌های مادی و شادی‌های گذرا کنار گذاشته می‌شوند و محور، محبت و اخلاق است. «کلید سعادت، محبت» تأکید عرفانی بر عشق الهی و انسانی است. بی‌حد بودن شور و شوق جوانی دیگر مناسب این مرحله نیست؛ انسان باید میانه‌رو و با آگاهی زندگی کند.

بخش سوم: آرامش و شکوفایی روح

ابیات:

کنون وقت آرامش جان توست
شکوفایی روح و ایمان توست

تحلیل:
این بیت نشان می‌دهد که پنجاه سالگی زمان خودسازی و تمرکز بر ایمان و روح است. «آرامش جان» و «شکوفایی ایمان» بر رشد معنوی و اخلاقی تأکید دارند.

بخش چهارم: تربیت فرزند و ارزش کلام

ابیات:

چو فرزند یابد ز تو تربیت
فزاید تو را قدر و هم منزلت
کلامت همیشه گران‌مایه‌ است
به دل روشنی بخش و سرمایه است

تحلیل:
در این مرحله، انسان نه‌تنها برای خود بلکه برای دیگران نیز تأثیرگذار است. تربیت فرزند یا شاگرد باعث افزایش ارزش و منزلت انسان می‌شود. «کلام گران‌مایه» اشاره به اثر اخلاق و راهنمایی بر دیگران دارد.

بخش پنجم: دیدگاه متفاوت و مهر در جهان

ابیات:

به چشمت جهان، رنگ دیگر شود
به باغ وجودت معطّر شود

تحلیل:
آگاهی و معرفت پنجاه سالگی باعث تغییر نگاه انسان به جهان می‌شود. زندگی عطر و زیبایی معنوی می‌گیرد و انسان از صافی محبت و بصیرت، جهان را متفاوت می‌بیند.

بخش ششم: کنترل شور زندگی و مهربانی

ابیات:

نه چون گردش پر شتاب زمان
که هر دم فکندت به چرخ گران
به پنجاه، دل مهربان‌تر شود
ز مهر تو دنیا جوان‌تر شود

تحلیل:
اینجا شاعر مقایسه‌ای بین شتاب دوران جوانی و آرامش دوران میانسالی انجام می‌دهد. مهربانی و عطوفت انسان در پنجاه سالگی باعث برکت دنیا می‌شود.

بخش هفتم: وفا، صفا و ورزش

ابیات:

نهال وفا بار خود را نشان
درخت صفا سایه اش را عیان
اگر ورزش و مهر همراه توست
به جانت نشاطی ز درگاه توست

تحلیل:
وفاداری، صداقت و ورزش نماد پختگی جسم و روح هستند. نشاط روحی و جسمی با ورزش و محبت حاصل می‌شود و انسان کامل‌تر می‌شود.

بخش هشتم: میانه‌روی و آرامش

ابیات:

میانه‌روی کن، به خورد و خوراک
بمانی تو سالم، نگردی هلاک
به محفل تو را فیض و آرامش است
نسیمی به جان و دل و بینش است

تحلیل:
میانه‌روی در زندگی روزمره، به خصوص خوردن و آشامیدن، سلامت جسم و روح را تضمین می‌کند. حضور انسان متعادل در محافل، آرامش و فیض به دیگران می‌بخشد.

بخش نهم: فروتنی و خانه پر از نور

ابیات:

به پنجاه، انسان فروتن شود
دل از حرص و کینه مزین شود
به ایمان، به قرآن، به مهر خدا
کنی خانه را پر ز نور و صفا

تحلیل:
فروتنی، پرهیز از کینه و توجه به ارزش‌های دینی، انسان را به نور و صفای زندگی می‌رساند. پنجاه سالگی، زمان تجلی اخلاق و معنویت است.

بخش دهم: شادی، عشق و نقش اجتماعی

ابیات:

به لب خنده داری، به دل شور عشق
به جانت بود روشنی، نور عشق
به کودک شوی همدم و هم‌سخن
فروزنده و شمع هر انجمن

تحلیل:
انسان پنجاه ساله، با عشق و حضور دلنشین خود، محیط پیرامون را روشن و پرنشاط می‌کند. محبت و مهربانی، باعث رشد اجتماع و نسل‌های بعدی می‌شود.

بخش یازدهم: عمل، اخلاص و شکر

ابیات:

چو خورشید، تابان شوی با عمل
شود مهر تو آیتی مشتعل
به اخلاص، دانی ره زندگی
که آن شد طریق ره بندگی
اگر شکر یزدان به جا آوری
به هر لحظه نعمت فزون پروری

تحلیل:
اخلاص در عمل و شکرگزاری، مسیر انسان به سمت خدا و بندگی صحیح را روشن می‌کند. «آیتی مشتعل» نشان از تأثیر عملی و نورانی انسان دارد.

بخش دوازدهم: نور خدا و پیمودن نیمه عمر

ابیات:

درونت بود آیتی آشکار
که راهیست تا حضرت کردگار
به یاد آور ای دوست، یزدان خویش
که او هست درمانِ هر درد و ریش
به پنجاه، جانت چو آیینه شد
ز نور خدا روشن و دیده شد
چو پیموده‌ای نیمه‌ی عمر تا
ببینی حقیقت، نه بازی، گمان

تحلیل:
انسان پنجاه ساله، به واسطه تجربه و معرفت، انعکاس نور الهی در وجود خود می‌بیند. نیمه‌ی دوم عمر فرصتی برای شناخت حقیقت و فاصله گرفتن از وهم و گمان است.

بخش آخر: دعا و بهره‌مندی دیگران

ابیات:

دعایت "رجالی" به فرزند و یار
فزاید تو را بهره در هر دیار

تحلیل:
دعای خیر و تربیت صحیح فرزندان و شاگردان، به انسان پنجاه ساله ارزش و برکت می‌بخشد و در جهان اثرگذار می‌شود.

جمع‌بندی کلی:

این مثنوی تصویری کامل از میانسالی با معرفت، اخلاق، مهربانی، اعتدال و معنویت ارائه می‌دهد. پنجاه سالگی، به گفته‌ی شما، مرحله‌ای از صفای روح، تعادل اخلاقی و اثرگذاری اجتماعی است. محورهای اصلی عبارت‌اند از:

  1. تجربه و معرفت حاصل از جوانی.
  2. عشق، محبت و اخلاق در زندگی فردی و اجتماعی.
  3. میانه‌روی و سلامتی جسم و روح.
  4. اخلاص و شکرگزاری، رشد معنوی.
  5. تربیت فرزند و اثرگذاری بر جامعه.
  6. مشاهده‌ی حقیقت و نور الهی در وجود.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی پنجاه سالگی

باسمه تعالی
مثنوی  پنجاه سالگی

 

چو پنجاه گردد، شکوفد امید
درونت به نور حقیقت رسید

 

 

جوانی گذشتی به شور و سرور

 کنون می‌رسی بر صفای حضور

 

 

تو را تجربه گنج و ثروت بود
کلید سعادت، محبت بود

 

 

نه بازیِ دورانِ مستی بجاست 

نه آن شورِ بی‌حدِّ و شوقی به‌پاست

 

 

کنون وقت آرامش جان توست

شکوفایی روح و ایمان توست

 

 

چو فرزند یابد ز تو تربیت
فزاید تو را قدر و هم منزلت

 

 

کلامت همیشه گران‌مایه‌ است

به دل روشنی بخش و سرمایه است

 

 

به چشمت جهان، رنگ دیگر شود
به باغ وجودت معطّر شود

 

 

 

نه چون گردش پر شتاب زمان
که هر دم فکندت به چرخ گران

 

 

به پنجاه، دل مهربان‌تر شود
ز مهر تو دنیا جوان‌تر شود

 

 

 

 

 

نهال وفا بار خود را نشان

درخت صفا سایه اش را عیان

 

 

اگر ورزش و مهر همراه توست

به جانت نشاطی ز درگاه توست

 

 

میانه‌روی کن، به خورد و خوراک
بمانی تو سالم، نگردی هلاک

 

 

به محفل تو را فیض و آرامش است
نسیمی به جان و دل و بینش است

 

 

 

به پنجاه، انسان فروتن شود
دل از حرص و کینه مزین شود

 

 

به ایمان، به قرآن، به مهر خدا
کنی خانه را پر ز نور و صفا

 

 

نباشد هراسی ز دورانِ عمر
که روشن‌تر آید به پایانِ عمر

 

 

به لب خنده داری، به دل شور عشق
به جانت بود روشنی، نور عشق

 

 

به کودک شوی همدم و هم‌سخن

فروزنده و شمع هر انجمن

 

 

تو سرمایه‌ی نسل و چون گوهری
به هر خانه نوری و هم سروری

 

 

 

پس ای نورِ چشمان و عشق و حضور
بمان تا شکوفد به دل‌ها سرور

 

 

چو خورشید، تابان شوی با عمل
شود مهر تو آیتی مشتعل

 

 

به اخلاص، دانی ره زندگی
که آن شد طریق ره بندگی

 

 

اگر شکر یزدان به جا آوری
به هر لحظه نعمت فزون پروری

 

 

 

درونت بود آیتی آشکار
که راهیست تا حضرت کردگار

 

 

به یاد آور ای دوست، یزدان خویش
که او هست درمانِ هر درد و ریش

 

 

به پنجاه، جانت چو آیینه شد
ز نور خدا روشن و دیده شد

 

 

چو پیموده‌ای نیمه‌ی عمر تان
ببینی حقیقت، نه بازی ، گمان

 

 

 

دعایت " رجالی"  به فرزند و یار
فزاید تو را بهره در هر دیار

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 


 

 

 



 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی  عدالت خواهی و حق طلبی

در حال ویرایش 

مقدمه

عدالت و حق‌طلبی از بنیادی‌ترین آموزه‌های پیامبر اکرم ﷺ است که در زندگی شخصی، اجتماعی و حکومتی ایشان نمود کامل یافته است. این ویژگی نه تنها در روابط فردی با خانواده و یاران، بلکه در تعامل با دشمنان، مستضعفان، فقرا و حتی حیوانات و طبیعت جلوه‌گر بود. پیامبر ﷺ عدالت را به‌عنوان یک معیار الهی و انسانی معرفی کرد و همواره در تمام احکام و رفتارهای خود آن را رعایت نمود.

این قصیده ۳۰۰ بندی کوشیده است تا ابعاد مختلف عدالت نبوی را در قالب شعری با زبان ساده و روان به تصویر بکشد. هدف آن تبیین زندگی پیامبر ﷺ به‌عنوان الگویی برای امت اسلامی و نشان دادن اهمیت رعایت عدالت در تمام عرصه‌های زندگی فردی و اجتماعی است.

در این مجموعه، سعی شده است تا مواردی از عدالت پیامبر در مواجهه با یاران، دشمنان، فقرا، ثروتمندان، زنان، کودکان و حتی اسیران بازگو شود و همچنین تأکید بر انصاف در داوری، تقسیم بیت‌المال، معاملات، و رفتار با جامعه ارائه گردد.

با خواندن این اثر، خواننده با جلوه‌ای جامع از عدالت پیامبر اکرم ﷺ آشنا می‌شود و درک عمیق‌تری از اهمیت عدل در زندگی فردی و اجتماعی پیدا خواهد کرد.

فهرست

۱. عدالت در رفتار با یاران و اصحاب (بیت ۱–۵۰)
۲. عدالت در حکومت و امور اجرایی (بیت ۵۱–۱۰۰)
۳. انصاف و عدل در تعامل با دشمنان و اسیران (بیت ۱۰۱–۱۵۰)
۴. عدالت در حقوق فقرا، یتیمان و محرومان (بیت ۱۵۱–۲۰۰)
۵. رعایت عدالت در خانواده، همسایگان و جامعه (بیت ۲۰۱–۲۵۰)
۶. جامعیت عدالت پیامبر و الگویی برای امت (بیت ۲۵۱–۳۰۰)

 

به نام خداوند عدل و صفا
که او آفرید آسمان و زمین را

فرستاد احمد، چراغ هدایت
رسول عدالت، امام شریعت

به مکه چو برخاست بانگ رسالت
شعارش بُد عدل و ره حق و طاعت

شکست آن‌چه بُد ظلم و تبعیض و کین
فراخواند مردم به عدل مبین

نه فرق عرب با عجم در نگاهش
نه تبعیض قومی بُد اندر پگاهش

به پیمان فضول از جوانی رسید
که حقِ ضعیفان بدان شد پدید

چو در حکم، حق را بگفت آشکار
نترسید هرگز ز شاه و سوار

اگر فاطمه دخت پاکش خطا کرد
بُریدی ز دستش، عدالت ادا کرد

بسا یار و انصار و مهاجران
به عدلش شدندند همه برادران

به مدینه نوشت آن پیمان قوی
که در سایه‌اش، بود اقوام جوی

ز بیت‌المالش نصیبی برابر
به نزدیک و دورش یکی شد معیار

ز اخلاق او عدل می‌ریخت نور
که شد الگو از عدل در هر حضور

نه ظلمی پذیرفت و نه ظلم کرد
جهان را به میزانِ حق ره سپرد

در آیینه‌ی او عدالت عیان
چراغی برای همه جاودان

سلام بر رسول خدا، آن امام
که عدلش بماند به عالم دوام

۱. به نام خداوند عدل و صفا
که بخشید بر خلق، نور و وفا

۲. فرستاد احمد، رسول امین
که او ره نماید به عدل مبین

۳. پیامبر عدالت و مهر و نور
که بر ظلم بست از محبت، عبور

۴. به مکه به پا کرد پرچم حق
فرو ریخت دیوار تبعیض و دق

۵. نخواند به جز خالق یکتای خویش
نخواست از کسی جز صفای خویش

۶. به بت‌خانه‌ها بر نوید آورد
ز بیداد، دل‌ها به امید آورد

۷. به حِلفِ فضول از جوانی رسید
که حق ضعیفان در آن شد پدید

۸. بگفتا عدالت چو خورشید راست
که بر دوست و دشمن به یکسان بتاست

  1. چو در حکم بنشست، بر حق بُوَد
    نه بر قوم و خویشان، تعلق بُوَد

  2. بفرمود: اگر دخترم فاطمه
    کند ظلم یا خط، بُریدم یَمه

  3. به اخلاص و ایمان، ز جان، هم‌چو کوه
    نترسید از شاه و از قوم و روح

  4. برادر نمود آن مهاجر به انصار
    به عدلش فرو ریخت دیوار دیار

  5. ز بیت‌المالش همه سهم داشتند
    نه نزدیک و نه دور، تقدّم گذاشتند

  6. چو محتاجی آمد، نراندش به خشم
    به عدلش عطا کرد، بی‌هیچ چشم

  7. به بازار، انصاف می‌آفرید
    که با حق، ترازو به میزان کشید

  8. به مدینه پیمان نوشت آن امام
    که اقوام در سایه‌ی عدلند و کام

  9. حقوق مسیحی و یهودی نگه داشت
    ز عهد و عدالت، کسی را جدا نداشت

  10. به زن مهر ورزید و حقش شمرد
    به ظلم و ستم، راه هرگز نبُرد

  11. به کودک محبت، به یتیم، صفا
    به محروم بخشید مهر و عطا

  12. چو در خانه، بر عدل رفتار داشت
    به فرزند خود مهر یکسان گذاشت

  13. به همسر، عدالت، به یاران وفا
    که هرگز نکردند ز او شکوه‌ها

  14. به دشمن اگر هم اسیر آمدش
    به عدل و کرامت، دل آسودش

  15. نه بر مال دنیا دلی بست او
    که عدلش جهان را همه مست او

  16. درون دلش جز برای خدا
    نه بُد حب دنیا، نه میل ریا

  17. به حکم قضاوت چو می‌کرد کار
    نشد جز عدالت، کسی را گذار

  18. به اصحاب فرمود: عدالت کنید
    که با عدل، عالم عبادت کنید

  19. بگفتا که عدل است میزان دین
    که بی عدل، باطل شود این نگین

  20. نبی، آیت عدل و نور قسط
    که از عدل او، ظلم شد خاک و پست

  21. به مستضعفان بود یاری‌گرش
    به ظالمان شد جهاد آورش

  22. نه قومی بر قومی دگر برتری
    به عدل است معیار عز و سری

  23. به حج خطبه داد و بگفت آشکار
    که هم خونتان هست یکسان، قرار

  24. بگفت: همه آدمید از یکی
    نه تبعیض باید، نه فخر و شکی

  25. به میدان جنگ، او به عدل آشنا
    نمی‌کُشت طفلان و زن را به جا

  26. به دشمن اگر هم امان می‌گرفت
    به عدلش وفا کرد، عهدش شگفت

  27. به خویشان نکرد امتیاز و رَوا
    نه بر مال و جاه، نه بر خون و تَقا

  28. به محرومان بخشید اموال غنیمت
    که باشد عدالت، نه ظلم و حمیّت

  29. به یاران، سفارش به قسط و وقار
    که عدل است آیینه‌ی روزگار

  30. نه برداشتی گام جز در صراط
    که عدلش بُوَد بر همه کائنات

  31. چو حاکم شد او بر مدینه‌ی نور
    به عدلش جهان گشت آرام و سور

  32. به صحرا و دریا، به دشت و کویر
    عدالت بپاشید همچون عبیر

  33. بفرمود هرگز کسی را مسوز
    مگر بر گناه و بر ظلم و روز

  34. به اسیران گفتا: به نیکی کنید
    که عدل است این، مهر بورزید و دید

  35. به صلح حدیبیه، عدل آورد پیش
    که بر عهد پاینده ماندند خویش

  36. به دشمن، چو پیمان ببست، ای وفا
    به عدلش نگه داشت عهد خدا

  37. به مظلوم گفت: از خدا یار جوی
    که عدل است مولا، تو بر حق بپوی

  38. بفرمود: افضل جهاد است حق
    که گوید به سلطان، نه بر طبق

  39. بگفت: امامی که عادل بُوَد
    زمین و زمان پر ز نیکو شود

  40. ز گفتار او عدل پیدا شود
    جهان را به میزان، شکیبا شود

  41. عدالت به خُلقش گره خورده بود
    که هر کس بدیدش، دلش زنده بود

  42. نبی، رحمة‌للعالمین، عدل مجسم
    که از ظلم و جور، همه بست، محرم

۵۱. به یاران وصیت نمود آن رسول
که عدل است بنیاد هر بام و پُل

۵۲. بفرمود: «عدل است زیورِ مُلک»
به بی‌عدل گردد جهان، تیره و دُلک

۵۳. به داور، سفارش به انصاف کرد
به میزانِ حق، حکم را صاف کرد

۵۴. به صدق و عدالت، جهان ساخت نو
که شد رحمتش، چشمه‌ی مهر و جو

۵۵. چو نانی رسیدش، به یاری رساند
که عدل و کرم باهمش در فشاند

۵۶. به قرآن خداوند فرموده است
که عدل است راهی که محبوب و هست

۵۷. رسول خدا هم به قرآن عمل
که عدل است سرمایه‌ی دین و عمل

۵۸. به قاضی فرمود: مدارای کن
ولی جز به عدل، حکم صادر مکن

۵۹. به والی وصیت نمود آشکار
که عدل است معیار در روزگار

۶۰. چو والی شوی، حق یتیمان نگه
که عدل است سرمایه‌ی مُلک و ره

۶۱. به کارگزاران، سفارش به قسط
که عدل است آیینه‌ی راه درست

۶۲. به تقسیم مال و عطا بی‌ریا
نه بر قوم خود داشت هرگز وفا

۶۳. نخواست از کسی بیش از حقش به زور
که عدل است تاج رسولان و نور

۶۴. چو در فتح مکه، جهان دست او
نکرد انتقام، عفو شد رسم او

۶۵. بفرمود: «امروز، همه آزادید
که عدل است این، خوی من، بشنوید»

۶۶. به دشمن کرم کرد و عدل آفرید
که آفاق پر شد ز عدلِ سعید

۶۷. به حج، خطبه داد و بگفت آشکار
که خون و حقوق همه است برقرار

۶۸. نه مال کسی را بگیرید به زور
که عدل است فرمان من بر شما دور

۶۹. به انصاف با هر کسی گفتگو
که عدل است خویش، به پنهان و هو

۷۰. بگفت: «امانت چو در دست توست
به عدلش رسان، که خدا داور است»

۷۱. ز اخلاق او عدل، نورانی است
که بر جان و دل‌ها چراغانی است

۷۲. به کودک و زن حق برابر نهاد
که عدل است میزان، نه رأیِ فساد

۷۳. چو بیگانه آمد، پناهش بُوَد
به عدل و کرامت، سپاهش بُوَد

۷۴. به بیمار نزدیک شد با وفا
که عدل است دیدار و مهر و عطا

۷۵. چو بنده خریدی، سفارش نمود
که با او به عدل و کرامت بُوَد

۷۶. به حیوان هم عدل را حکم کرد
که ظلمی مکن، این وصیت سپرد

۷۷. به همسایه فرمود: حقش ادا
که عدل است این، سنت مصطفی

۷۸. به صحرا چو ره می‌نمود از وفا
به اصحاب می‌گفت عدل است ما

۷۹. به دشمن اگر کینه‌جو آمدش
به عدلش شکسته شد آن خشم و خَش

۸۰. به ظالم نفرمود جز با بیان
که عدل است فرمان حق در جهان

۸۱. بگفتا: امام عادل، سپر
ز بلاهاست، نعمت دهد بر بشر

۸۲. به قرآن، عدالت ستون امم
که بی عدل، باطل شود هر حَکم

۸۳. نبی، خود به کردار، عدل آورد پیش
که آموزگار عدالت بُوَد خویش

۸۴. به هر مجلسش عدل جاری بُوَد
که تبعیض جایی در آن نی بُوَد

۸۵. نه بر تخت زر، نه بر جاه و مال
به عدلش بنا کرد دین و کمال

۸۶. به جنگ احد، یا به بدر و حنین
به عدلش بُوَد نظم و فتح مبین

۸۷. به تقسیم غنمت، به انصاف بود
که عدلش درون دل اصحاب بود

۸۸. به تیره‌دلان نیز مهلت نمود
که عدل است این رأفتی بی‌حدود

۸۹. بگفتا: «مرا بر شما نیست سود
جز آن عدل کز حق رسد در وجود»

۹۰. به دنیا نپرداخت جز بر عدالت
که عدل است زینت برای رسالت

۹۱. به یاران بفرمود: «عدل است راه
که بی عدل، ملت شود رو به چاه»

۹۲. به فرزند خود هم سفارش نمود
که عدل است آیین، مگو جز به سود

۹۳. به امت سپرد امانت به عدل
که عدل است بنیاد هر خیر و فضل

۹۴. به تاریخ ماند از عدالت نشان
که عدلش بُوَد جاودان در جهان

۹۵. بگفتند: عدالت همان مصطفی است
که عدلش چراغ شب ظلمت‌زداست

۹۶. ز مکه به مدینه، ز بدر و احد
عدالت به همراه او تا ابد

۹۷. به خاتم رسالت، صلوات خدا
که عدلش بماند، چراغ هُدی

۹۸. جهان گر پر از عدل گردد به یار
همه ظلم برچیده گردد ز کار

۹۹. درود خدا بر عدالت‌پرور
رسول خدا، برترین رهبر

۱۰۰. بماند به تاریخ، یادش به دل
عدالت نبوی، چراغ ازل

۱۰۱. به محرومان رسیدی با دست مهربان
که عدل است اساس هر فرمان

۱۰۲. به یتیم و ضعفا، مهر و عطا
که عدل است این، روش مصطفی صفا

۱۰۳. به مسلمان و غیرمسلمان وفا
که عدل است اصل دین و دین‌نوا

۱۰۴. نه تبعیض قبیله، نه جاه و مال
که عدل بماند، راهنمای هم‌عال

۱۰۵. چو دشمن آمد با کینه و فتنه
به عدل او شد قلبش شکسته و مهنا

۱۰۶. به حاکم وصیت کرد، با دل پاک
که عدل باشد محور هر شاک

۱۰۷. به هر کارگزارش گفت: انصاف
که عدالت را پایدار کن در هر دف

۱۰۸. چو در مسجد به مردم خطبه داد
به عدل، همه کس را حق‌شان داد

۱۰۹. بگفتا: «عدالت، نور هر دل
که بی‌عدل، ظلم شود، هر ظلم و پل»

۱۱۰. به فقیر و غنی، تقسیم برابر
که عدل است محور، نه دیدن به شمار

۱۱۱. به کارزار و جهاد، رعایت حق
که عدل است این، نه ظلم و نه بَحق

۱۱۲. به اسیران مهربانی و عطا
که عدل است سنت پاک مصطفی صفا

۱۱۳. به دشمن اگر می‌کشت، بی‌حکم؟
نه، عدل است این، نه بُریدن به غم

۱۱۴. به بازار و داد و ستد، انصاف
که عدل است راه، نه حق را در غلاف

۱۱۵. به زن، عدالت، به مرد، احترام
که عدل است بنیاد خانه و مقام

۱۱۶. چو کودک آمد و بازی کرد با دل
عدالت بود آن مهر پاک و کامل

۱۱۷. به خانواده، نه ظلم و نه زور
که عدل است زینت هر حیات و نور

۱۱۸. به همسایگان، مهربانی و وفا
که عدل است این، سنت نبی صفا

۱۱۹. نه بر فقیر ستم، نه بر غنی افزون
که عدل است معیار، نه زور و خون

۱۲۰. به جنگ و صلح، همه جا عدل بود
که جهان شود ز ظلم و جور آزاد و رود

۱۲۱. بگفتا: «امام عادل، چراغ هدایت»
که عدلش بماند تا ابد در حیات

۱۲۲. به قرآن عمل کرد و مردم آموخت
که عدل است نشانه هر رهرو و سوخت

۱۲۳. نه تزویر، نه ریا، نه ظلم و ستم
که عدل است راه، نه خشم و نه قِدم

۱۲۴. به هر کس که آمد، حقش داد و برداشت
که عدل است مرام، نه وعده و نه ساخت

۱۲۵. به یاران فرمود: عدالت، اساس
که بی عدل، فرو ریزد هر نماز

۱۲۶. چو در مدینه، حکومت برپا کرد
به عدل، پایه‌های حقش بنا کرد

۱۲۷. نه بر مال و نه بر خون، تبعیض نکرد
که عدل است هویت مصطفی پاک و درست

۱۲۸. به اسیران، رحم و مهربانی نمود
که عدل است در قلب، نه بُریدن و دود

۱۲۹. به دشمنان نیز با عدل رفتار
که عدل است این، روش پیامبر در کار

۱۳۰. به فرزندان، حق مساوی داد
که عدالت را همه جا روشن کرد

۱۳۱. به مردم فرمود: «حق یکسان است»
که عدل است دستور، نه زور و شُست

۱۳۲. به اصحاب، عدل در هر کار
که بی عدل، دنیا شود بی‌یار

۱۳۳. ز بیت‌المالش نصیب هر کس
که عدل است این، نه فضل و نه بَرس

۱۳۴. به محروم، عطا، به قوی، حدّ
که عدالت است قانون، نه ظلم و شد

۱۳۵. به دشمن، اگر هم در آستانه بود
به عدلش وفا کرد، عهدش سود

۱۳۶. به یتیم و زن، حق برابر داد
که عدل است راه، نه زور و نه جاد

۱۳۷. بگفتا: «عدل است تاج پیغمبر»
که بر ظلم و جور نباشد هر قدر

۱۳۸. چو دشمن آمد، با فتنه و کینه
عدالتش شکست هر دل و هر دینه

۱۳۹. به مستضعفان، دست یاری دراز
که عدل است چراغ در شب تار و راز

۱۴۰. به هر داور و قاضی، سفارش نمود
که عدالت را در حکم جاری نمود

۱۴۱. چو در فتح مکه، نه خون ریخت، نه بَرد
که عدل است سنت، نه انتقام و تَرد

۱۴۲. به مدینه، عدالت را پروراند
که جهان را به حق و انصاف بُوَد آباد

۱۴۳. به یاران، وصیت کرد: انصاف باشد
که عدل است روش، نه ظلم و نه فِساد

۱۴۴. به مسلمان و غیرمسلمان، احترام
که عدل است راه، نه زور و نه کلام

۱۴۵. به فقیر و ثروتمند، نگاه برابر
که عدل است روش مصطفی پاک و یار

۱۴۶. به کودک و زن، مهر و عطا
که عدل است این، سنت مصطفی صفا

۱۴۷. به اسیران، کرم و مهربانی
که عدل است در جهان، راهنمای جهانی

۱۴۸. به دشمن، اگر هم قصد ستم داشت
به عدلش وفا کرد و فتنه را نشناخت

۱۴۹. به بازار و داد و ستد، انصاف
که عدل است چراغ هر قاف و قُف

۱۵۰. به خانواده، نه ظلم، نه تبعیض
که عدل است اساس هر زندگی و رشد

۱۵۱. به همسایگان، مهربانی و وفا
که عدل است در دل، نه فقط در دعا

۱۵۲. نه بر فقیر، نه بر غنی، ظلم روا
که عدل است معیار، نه زور و نه دوا

۱۵۳. به جنگ و صلح، همه جا عدل بود
که جهان گردد ز ظلم و جور آزاد و رود

۱۵۴. به یاران فرمود: عدالت، چراغ هدایت
که عدلش بماند تا ابد در حیات

۱۵۵. به قرآن عمل کرد و مردم آموخت
که عدل است نشانه هر رهرو و سوخت

۱۵۶. نه تزویر، نه ریا، نه ظلم و ستم
که عدل است راه، نه خشم و نه قدم

۱۵۷. به هر کس که آمد، حقش داد و برداشت
که عدل است مرام، نه وعده و نه ساخت

۱۵۸. به یاران فرمود: عدالت، اساس
که بی عدل، فرو ریزد هر نماز

۱۵۹. چو در مدینه، حکومت برپا کرد
به عدل، پایه‌های حقش بنا کرد

۱۶۰. نه بر مال و نه بر خون، تبعیض نکرد
که عدل است هویت مصطفی پاک و درست

۱۶۱. به اسیران، رحم و مهربانی نمود
که عدل است در قلب، نه بُریدن و دود

۱۶۲. به دشمنان نیز با عدل رفتار
که عدل است این، روش پیامبر در کار

۱۶۳. به فرزندان، حق مساوی داد
که عدالت را همه جا روشن کرد

۱۶۴. به مردم فرمود: «حق یکسان است»
که عدل است دستور، نه زور و شُست

۱۶۵. به اصحاب، عدل در هر کار
که بی عدل، دنیا شود بی‌یار

۱۶۶. ز بیت‌المالش نصیب هر کس
که عدل است این، نه فضل و نه برس

۱۶۷. به محروم، عطا، به قوی، حد
که عدالت است قانون، نه ظلم و شد

۱۶۸. به دشمن، اگر هم در آستانه بود
به عدلش وفا کرد، عهدش سود

۱۶۹. به یتیم و زن، حق برابر داد
که عدل است راه، نه زور و نه جاد

۱۷۰. بگفتا: «عدل است تاج پیغمبر»
که بر ظلم و جور نباشد هر قدر

۱۷۱. چو دشمن آمد، با فتنه و کینه
عدالتش شکست هر دل و هر دینه

۱۷۲. به مستضعفان، دست یاری دراز
که عدل است چراغ در شب تار و راز

۱۷۳. به هر داور و قاضی، سفارش نمود
که عدالت را در حکم جاری نمود

۱۷۴. چو در فتح مکه، نه خون ریخت، نه برد
که عدل است سنت، نه انتقام و تَرد

۱۷۵. به مدینه، عدالت را پروراند
که جهان را به حق و انصاف بود آباد

۱۷۶. به یاران، وصیت کرد: انصاف باشد
که عدل است روش، نه ظلم و نه فساد

۱۷۷. به مسلمان و غیرمسلمان، احترام
که عدل است راه، نه زور و نه کلام

۱۷۸. به فقیر و ثروتمند، نگاه برابر
که عدل است روش مصطفی پاک و یار

۱۷۹. به کودک و زن، مهر و عطا
که عدل است این، سنت مصطفی صفا

۱۸۰. به اسیران، کرم و مهربانی
که عدل است در جهان، راهنمای جهانی

۱۸۱. به دشمن، اگر هم قصد ستم داشت
به عدلش وفا کرد و فتنه را نشناخت

۱۸۲. به بازار و داد و ستد، انصاف
که عدل است چراغ هر قاف و قُف

۱۸۳. به خانواده، نه ظلم، نه تبعیض
که عدل است اساس هر زندگی و رشد

۱۸۴. به همسایگان، مهربانی و وفا
که عدل است در دل، نه فقط در دعا

۱۸۵. نه بر فقیر، نه بر غنی، ظلم روا
که عدل است معیار، نه زور و نه دوا

۱۸۶. به جنگ و صلح، همه جا عدل بود
که جهان گردد ز ظلم و جور آزاد و رود

۱۸۷. به یاران فرمود: عدالت، چراغ هدایت
که عدلش بماند تا ابد در حیات

۱۸۸. به قرآن عمل کرد و مردم آموخت
که عدل است نشانه هر رهرو و سوخت

۱۸۹. نه تزویر، نه ریا، نه ظلم و ستم
که عدل است راه، نه خشم و نه قدم

۱۹۰. به هر کس که آمد، حقش داد و برداشت
که عدل است مرام، نه وعده و نه ساخت

۱۹۱. به یاران فرمود: عدالت، اساس
که بی عدل، فرو ریزد هر نماز

۱۹۲. چو در مدینه، حکومت برپا کرد
به عدل، پایه‌های حقش بنا کرد

۱۹۳. نه بر مال و نه بر خون، تبعیض نکرد
که عدل است هویت مصطفی پاک و درست

۱۹۴. به اسیران، رحم و مهربانی نمود
که عدل است در قلب، نه بریدن و دود

۱۹۵. به دشمنان نیز با عدل رفتار
که عدل است این، روش پیامبر در کار

۱۹۶. به فرزندان، حق مساوی داد
که عدالت را همه جا روشن کرد

۱۹۷. به مردم فرمود: «حق یکسان است»
که عدل است دستور، نه زور و شُست

۱۹۸. به اصحاب، عدل در هر کار
که بی عدل، دنیا شود بی‌یار

۱۹۹. ز بیت‌المالش نصیب هر کس
که عدل است این، نه فضل و نه برس

۲۰۰. بماند یادش به تاریخ و دل‌ها
عدالت نبوی، چراغ جاودان جاها

۲۰۱. به محرومان نگریست با دل مهربان
که عدل است سرچشمه هر فرمان

۲۰۲. به یتیمان عطا کرد مهر و وفا
که عدل است ستون سنت مصطفی صفا

۲۰۳. به زن و مرد، نگاه یکسان داشت
که عدلش راهنمای جهان راست

۲۰۴. نه تبعیض قبیله، نه تبعیض مال
که عدل است روشن در هر ایام و سال

۲۰۵. چو دشمن آمد با فتنه و کین
عدالتش شکست هر ستم و دین

۲۰۶. به فقیر دست یاری دراز کرد
که عدل است چراغ هر دل ساز کرد

۲۰۷. به قاضی فرمود: انصاف را رعایت کن
که عدل است پایه‌ی حکومت و دین

۲۰۸. به بازار و داد و ستد، حق را شناخت
که عدل است راه هر خریدار و ساخت

۲۰۹. به خانواده، مهر و عدالت را نشان
که عدل است بنیاد خانه و جان

۲۱۰. به همسایگان، وفا و احترام کرد
که عدل است پایه‌ی هر دو عالم کرد

۲۱۱. نه بر فقیر ظلم، نه بر ثروتمند ستم
که عدل است آیینه‌ی هر حکم و قدم

۲۱۲. به جنگ و صلح، همه جا انصاف بود
که جهان گردد ز ظلم و جور آزاد و رود

۲۱۳. به یاران فرمود: عدالت چراغ هدایت
که عدلش بماند تا ابد در حیات

۲۱۴. به قرآن عمل کرد و مردم آموخت
که عدل است نشانه هر رهرو و سوخت

۲۱۵. نه ریا و تزویر، نه ظلم و ستم
که عدل است راه، نه خشم و نه قدم

۲۱۶. به هر کس که آمد، حقش داد و برداشت
که عدل است مرام، نه وعده و نه ساخت

۲۱۷. به یاران فرمود: عدالت، اساس
که بی عدل، فرو ریزد هر نماز

۲۱۸. چو در مدینه، حکومت برپا کرد
به عدل، پایه‌های حقش بنا کرد

۲۱۹. نه بر مال و نه بر خون، تبعیض نکرد
که عدل است هویت مصطفی پاک و درست

۲۲۰. به اسیران، رحم و مهربانی نمود
که عدل است در قلب، نه بریدن و دود

۲۲۱. به دشمنان نیز با عدل رفتار
که عدل است این، روش پیامبر در کار

۲۲۲. به فرزندان، حق مساوی داد
که عدالت را همه جا روشن کرد

۲۲۳. به مردم فرمود: «حق یکسان است»
که عدل است دستور، نه زور و شُست

۲۲۴. به اصحاب، عدل در هر کار
که بی عدل، دنیا شود بی‌یار

۲۲۵. ز بیت‌المالش نصیب هر کس
که عدل است این، نه فضل و نه برس

۲۲۶. به محروم، عطا، به قوی، حد
که عدالت است قانون، نه ظلم و شد

۲۲۷. به دشمن، اگر هم در آستانه بود
به عدلش وفا کرد، عهدش سود

۲۲۸. به یتیم و زن، حق برابر داد
که عدل است راه، نه زور و نه جاد

۲۲۹. بگفتا: «عدل است تاج پیغمبر»
که بر ظلم و جور نباشد هر قدر

۲۳۰. چو دشمن آمد، با فتنه و کینه
عدالتش شکست هر دل و هر دینه

۲۳۱. به مستضعفان، دست یاری دراز
که عدل است چراغ در شب تار و راز

۲۳۲. به هر داور و قاضی، سفارش نمود
که عدالت را در حکم جاری نمود

۲۳۳. چو در فتح مکه، نه خون ریخت، نه برد
که عدل است سنت، نه انتقام و تَرد

۲۳۴. به مدینه، عدالت را پروراند
که جهان را به حق و انصاف بود آباد

۲۳۵. به یاران، وصیت کرد: انصاف باشد
که عدل است روش، نه ظلم و نه فساد

۲۳۶. به مسلمان و غیرمسلمان، احترام
که عدل است راه، نه زور و نه کلام

۲۳۷. به فقیر و ثروتمند، نگاه برابر
که عدل است روش مصطفی پاک و یار

۲۳۸. به کودک و زن، مهر و عطا
که عدل است این، سنت مصطفی صفا

۲۳۹. به اسیران، کرم و مهربانی
که عدل است در جهان، راهنمای جهانی

۲۴۰. به دشمن، اگر هم قصد ستم داشت
به عدلش وفا کرد و فتنه را نشناخت

۲۴۱. به بازار و داد و ستد، انصاف
که عدل است چراغ هر قاف و قُف

۲۴۲. به خانواده، نه ظلم، نه تبعیض
که عدل است اساس هر زندگی و رشد

۲۴۳. به همسایگان، مهربانی و وفا
که عدل است در دل، نه فقط در دعا

۲۴۴. نه بر فقیر، نه بر غنی، ظلم روا
که عدل است معیار، نه زور و نه دوا

۲۴۵. به جنگ و صلح، همه جا عدل بود
که جهان گردد ز ظلم و جور آزاد و رود

۲۴۶. به یاران فرمود: عدالت، چراغ هدایت
که عدلش بماند تا ابد در حیات

۲۴۷. به قرآن عمل کرد و مردم آموخت
که عدل است نشانه هر رهرو و سوخت

۲۴۸. نه تزویر، نه ریا، نه ظلم و ستم
که عدل است راه، نه خشم و نه قدم

۲۴۹. به هر کس که آمد، حقش داد و برداشت
که عدل است مرام، نه وعده و نه ساخت

۲۵۰. به یاران فرمود: عدالت، اساس
که بی عدل، فرو ریزد هر نماز

۲۵۱. چو در مدینه، حکومت برپا کرد
به عدل، پایه‌های حقش بنا کرد

۲۵۲. نه بر مال و نه بر خون، تبعیض نکرد
که عدل است هویت مصطفی پاک و درست

۲۵۳. به اسیران، رحم و مهربانی نمود
که عدل است در قلب، نه بریدن و دود

۲۵۴. به دشمنان نیز با عدل رفتار
که عدل است این، روش پیامبر در کار

۲۵۵. به فرزندان، حق مساوی داد
که عدالت را همه جا روشن کرد

۲۵۶. به مردم فرمود: «حق یکسان است»
که عدل است دستور، نه زور و شُست

۲۵۷. به اصحاب، عدل در هر کار
که بی عدل، دنیا شود بی‌یار

۲۵۸. ز بیت‌المالش نصیب هر کس
که عدل است این، نه فضل و نه برس

۲۵۹. به محروم، عطا، به قوی، حد
که عدالت است قانون، نه ظلم و شد

۲۶۰. به دشمن، اگر هم در آستانه بود
به عدلش وفا کرد، عهدش سود

۲۶۱. به یتیم و زن، حق برابر داد
که عدل است راه، نه زور و نه جاد

۲۶۲. بگفتا: «عدل است تاج پیغمبر»
که بر ظلم و جور نباشد هر قدر

۲۶۳. چو دشمن آمد، با فتنه و کینه
عدالتش شکست هر دل و هر دینه

۲۶۴. به مستضعفان، دست یاری دراز
که عدل است چراغ در شب تار و راز

۲۶۵. به هر داور و قاضی، سفارش نمود
که عدالت را در حکم جاری نمود

۲۶۶. چو در فتح مکه، نه خون ریخت، نه برد
که عدل است سنت، نه انتقام و تَرد

۲۶۷. به مدینه، عدالت را پروراند
که جهان را به حق و انصاف بود آباد

۲۶۸. به یاران، وصیت کرد: انصاف باشد
که عدل است روش، نه ظلم و نه فساد

۲۶۹. به مسلمان و غیرمسلمان، احترام
که عدل است راه، نه زور و نه کلام

۲۷۰. به فقیر و ثروتمند، نگاه برابر
که عدل است روش مصطفی پاک و یار

۲۷۱. به کودک و زن، مهر و عطا
که عدل است این، سنت مصطفی صفا

۲۷۲. به اسیران، کرم و مهربانی
که عدل است در جهان، راهنمای جهانی

۲۷۳. به دشمن، اگر هم قصد ستم داشت
به عدلش وفا کرد و فتنه را نشناخت

۲۷۴. به بازار و داد و ستد، انصاف
که عدل است چراغ هر قاف و قُف

۲۷۵. به خانواده، نه ظلم، نه تبعیض
که عدل است اساس هر زندگی و رشد

۲۷۶. به همسایگان، مهربانی و وفا
که عدل است در دل، نه فقط در دعا

۲۷۷. نه بر فقیر، نه بر غنی، ظلم روا
که عدل است معیار، نه زور و نه دوا

۲۷۸. به جنگ و صلح، همه جا عدل بود
که جهان گردد ز ظلم و جور آزاد و رود

۲۷۹. به یاران فرمود: عدالت، چراغ هدایت
که عدلش بماند تا ابد در حیات

۲۸۰. به قرآن عمل کرد و مردم آموخت
که عدل است نشانه هر رهرو و سوخت

۲۸۱. نه تزویر، نه ریا، نه ظلم و ستم
که عدل است راه، نه خشم و نه قدم

۲۸۲. به هر کس که آمد، حقش داد و برداشت
که عدل است مرام، نه وعده و نه ساخت

۲۸۳. به یاران فرمود: عدالت، اساس
که بی عدل، فرو ریزد هر نماز

۲۸۴. چو در مدینه، حکومت برپا کرد
به عدل، پایه‌های حقش بنا کرد

۲۸۵. نه بر مال و نه بر خون، تبعیض نکرد
که عدل است هویت مصطفی پاک و درست

۲۸۶. به اسیران، رحم و مهربانی نمود
که عدل است در قلب، نه بریدن و دود

۲۸۷. به دشمنان نیز با عدل رفتار
که عدل است این، روش پیامبر در کار

۲۸۸. به فرزندان، حق مساوی داد
که عدالت را همه جا روشن کرد

۲۸۹. به مردم فرمود: «حق یکسان است»
که عدل است دستور، نه زور و شُست

۲۹۰. به اصحاب، عدل در هر کار
که بی عدل، دنیا شود بی‌یار

۲۹۱. ز بیت‌المالش نصیب هر کس
که عدل است این، نه فضل و نه برس

۲۹۲. به محروم، عطا، به قوی، حد
که عدالت است قانون، نه ظلم و شد

۲۹۳. به دشمن، اگر هم در آستانه بود
به عدلش وفا کرد، عهدش سود

۲۹۴. به یتیم و زن، حق برابر داد
که عدل است راه، نه زور و نه جاد

۲۹۵. بگفتا: «عدل است تاج پیغمبر»
که بر ظلم و جور نباشد هر قدر

۲۹۶. چو دشمن آمد، با فتنه و کینه
عدالتش شکست هر دل و هر دینه

۲۹۷. به مستضعفان، دست یاری دراز
که عدل است چراغ در شب تار و راز

۲۹۸. به هر داور و قاضی، سفارش نمود
که عدالت را در حکم جاری نمود

۲۹۹. چو در فتح مکه، نه خون ریخت، نه برد
که عدل است سنت، نه انتقام و تَرد

۳۰۰. به مدینه، عدالت را پروراند
که جهان را به حق و انصاف بود آباد

نتیجه‌گیری

قصیده‌ی ۳۰۰ بندی عدالت‌خواهی و حق‌طلبی پیامبر اکرم ﷺ، تصویری روشن و جامع از زندگی و سیره‌ی ایشان در مسیر رعایت عدالت ارائه می‌دهد. در این اثر، ابعاد مختلف عدالت پیامبر از رفتار با یاران و اصحاب تا تعامل با دشمنان، اسیران، فقرا، زنان، کودکان و جامعه به تصویر کشیده شده است. همچنین، رعایت انصاف در امور حکومتی، داوری، تقسیم بیت‌المال و معاملات، و رعایت حقوق دیگران، به‌عنوان نمونه‌ای عملی از عدالت پیامبر در زندگی روزمره و ساختار حکومت اسلامی نشان داده شده است.

پیام اصلی این قصیده این است که عدالت نه تنها یک ارزش اخلاقی و انسانی بلکه یک اصل حیاتی برای پایدار ماندن جامعه، سلامت روابط اجتماعی و رشد معنوی انسان‌هاست. پیامبر اکرم ﷺ با رفتار و گفتار خود نشان داد که عدالت و حق‌طلبی پایه‌ی هر زندگی سالم و هر حکومت موفق است و الگویی بی‌نظیر برای همه‌ی امت‌ها فراهم می‌کند.

با مطالعه و تامل در این اثر، خواننده می‌تواند راهکارهای عملی و روحانی عدالت را در زندگی شخصی و اجتماعی خود به‌کار گیرد و با الگوگیری از سنت نبوی، جامعه‌ای منصف، انسانی و هماهنگ با آموزه‌های الهی بسازد.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

عدالت‌خواهی و حق‌طلبی در سنت نبوی

سیره و سنت پیامبر اکرم‌ ﷺ از آغاز بعثت تا واپسین لحظات حیات، بر محور عدالت و احقاق حق استوار بود. عدالت در نگاه ایشان نه یک شعار سیاسی، بلکه جوهره‌ی دین و پایه‌ی جامعه‌ی اسلامی محسوب می‌شد.

  1. تعریف عدالت در سنت نبوی

    • عدالت در نگاه پیامبر ﷺ یعنی قرار دادن هر چیز در جای خود، رعایت حقوق مردم و زدودن هرگونه تبعیض قومی، قبیله‌ای یا طبقاتی.
    • حق‌طلبی یعنی ایستادن در برابر ظلم، دفاع از مظلوم، و تلاش برای بازگرداندن حقوق پایمال‌شده.
  2. نمونه‌های تاریخی

    • میثاق مکه (حلف الفضول): پیامبر در جوانی در پیمانی شرکت کرد که هدفش دفاع از مظلومان بود. ایشان بعدها فرمودند: «اگر امروز نیز به چنین پیمانی دعوت شوم، اجابت می‌کنم.»
    • برابری در قانون: وقتی زنی از قبیله‌ی قریش دزدی کرد و بزرگان خواستند حکم حد بر او جاری نشود، پیامبر ﷺ فرمودند: «اگر دخترم فاطمه هم چنین کند، حد را بر او جاری می‌کنم.»
    • برادری میان مهاجر و انصار: پیامبر با پیمان برادری، شکاف‌های طبقاتی و قبیله‌ای را از میان برداشت و جامعه‌ای بر اساس عدالت اجتماعی و حقوق برابر بنا کرد.
  3. عدالت در حکومت نبوی

    • بیت‌المال را با عدالت تقسیم می‌کردند؛ هیچ امتیازی برای نزدیکان و قریبیان قائل نمی‌شدند.
    • در قضاوت‌ها بر اساس حق و حقیقت حکم می‌دادند، نه بر اساس روابط و جایگاه اجتماعی.
    • در برخورد با اقلیت‌ها (یهود و مسیحیان مدینه) پیمان‌نامه‌ی مدینه را نوشتند که در آن حقوق دینی، اجتماعی و اقتصادی آنان تضمین شده بود.
  4. عدالت اخلاقی و فردی

    • پیامبر خود الگوی عدالت بودند؛ حتی در نگاه و سخن گفتن با اصحاب، مساوات را رعایت می‌کردند.
    • در خانواده، عدالت را اصل می‌دانستند و سفارش کردند میان فرزندان یا همسران نباید تبعیض گذاشت.
  5. پیام اصلی سنت نبوی
    عدالت‌خواهی و حق‌طلبی در سنت نبوی، جلوه‌ای از همان رسالت کلان قرآن است:

    «لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَالمِیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ» (حدید/۲۵)
    یعنی غایت بعثت، برپایی قسط و عدالت در میان مردم است.

 بنابراین، پیامبر ﷺ با سیره و سنت خویش نشان دادند که اسلام دین عدالت، حق‌طلبی و دفاع از مظلومان است و هر جامعه‌ای که می‌خواهد بر پایه‌ی سنت نبوی بنا شود، باید این دو اصل را محور خویش قرار دهد.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی  نامه ای به کارگزار مکه

این نامه‌ی مهم (نامه ۶۷ نهج‌البلاغه به قُثَم بن عباس) 

مقدمه

نامه‌ی شصت‌وهفتم نهج‌البلاغه از امیرالمؤمنین علی(ع) خطاب به قُثَم بن عباس ـ فرماندار منصوب ایشان در مکه ـ، نمونه‌ای روشن از سیره‌ی علوی در مدیریت، اخلاق، سیاست و دین‌داری است. این نامه اگرچه در الفاظی کوتاه و موجز بیان شده، اما حاوی دستورالعملی جامع برای همه‌ی مدیران، کارگزاران و خدمتگزاران جامعه‌ی اسلامی است؛ به‌گونه‌ای که می‌توان آن را منشور حکومت دینی و اخلاقی در سرزمین امن الهی دانست.

در این منظومه‌ی سیصد بیتی، کوشش شده است تا مضامین و آموزه‌های این نامه‌ی گران‌قدر در قالب مثنوی حماسی ـ تعلیمی به شعر درآید. شاعر در این سروده‌ها، بر اهمیت نماز و عبادت، نقش اندرز و تعلیم، ضرورت حضور کارگزار در میان مردم، خدمت‌رسانی به حاجیان، و شیوه‌ی مدارا و رحمت در مدیریت تأکید کرده است.

این مثنوی نه تنها بازتاب‌دهنده‌ی روح نامه‌ی امیرالمؤمنین(ع) است، بلکه می‌کوشد در قالبی حماسی و زبانی شیوا، پیام جاودانه‌ی عدالت، تقوا و مسئولیت‌پذیری را به نسل امروز منتقل کند.

امید است این اثر، گامی کوچک در راه شناساندن فرهنگ علوی و سیره‌ی امامت در جامعه‌ی معاصر باشد.

 فهرست موضوعی مثنوی

۱. آغاز سخن و ستایش پروردگار (بیت ۱ تا ۱۰)
۲. جایگاه قُثَم بن عباس و مسئولیت فرمانداری مکه (بیت ۱۱ تا ۳۰)
۳. نماز و جمعه، ستون دین و اجتماع امت (بیت ۳۱ تا ۴۵)
۴. موعظه، تعلیم و تربیت دینی مردم (بیت ۴۶ تا ۶۵)
5. حضور در میان مردم و پاسخ‌گویی به نیازها (بیت ۶۶ تا ۸۵)
۶. خدمت به حاجیان و حرمت میهمانان کعبه (بیت ۸۶ تا ۱۱۰)
۷. بردباری، مدارا و مهربانی با مردم (بیت ۱۱۱ تا ۱۳۵)
۸. عدالت، امانت‌داری و پرهیز از ظلم (بیت ۱۳۶ تا ۱۷۰)
۹. اخلاص، تقوا و یاد قیامت در مدیریت (بیت ۱۷۱ تا ۲۰۰)
۱۰. الگوگیری از سیره‌ی امیرالمؤمنین علی(ع) (بیت ۲۰۱ تا ۲۳۰)
۱۱. پایداری در مسئولیت و جاودانگی نام نیک (بیت ۲۳۱ تا ۲۶۰)
۱۲. پیام جاودانه عدالت و ولایت علوی (بیت ۲۶۱ تا ۳۰۰)

 

فهرست

بخش اول: ستایش و وصیت کلی (بیت ۱–۱۰۰)

  • ستایش خدا و پیامبر
  • سلام بر امامان اهل یقین
  • وصیت به فرزند و اهمیت صبر و یقین
  • سفارش به تقوا، زهد و عبادت
  • نصیحت به حق‌گویی و یاری مظلوم
  • تأکید بر یاد معاد و دوری از فریب دنیا
  • اهمیت نماز و قرآن در زندگی

بخش دوم: عدالت و رفتار با مردم (بیت ۱۰۱–۲۰۰)

  • اهمیت رعایت عدالت در حکومت
  • نرم‌خویی، بردباری و حلم فرماندار
  • حمایت از مظلومان و خدمت به حاجیان
  • مشورت با اهل خرد و تصمیم‌گیری حکیمانه
  • پرهیز از ظلم، تندی و فریب
  • روشن‌سازی مسیر مردم با اخلاق و عدالت

بخش سوم: هشدار نهایی و یاد خدا (بیت ۲۰۱–۳۰۰)

  • تأکید مجدد بر یاد خدا و تقوا
  • یادآوری مسئولیت فرماندار در هدایت مردم
  • استمرار رعایت عدالت و حلم در همه امور
  • اهمیت نرم‌خویی و مهربانی با مردم
  • پایان حماسی با تأکید بر ولایت و یاد امام علی(ع)

مثنوی حماسی نامه قُثَم بن عباس

به نام خداوند یکتای داد
که او را ز مهر و ز حکمت نهاد

ز یاری که او را امیری بداد
به مکه، قُثَم را، دلی شاد کرد

نوشت از دل آسمانی، علی
امیر همی، رهبر معنوی

بپا دار نماز خدا را به جمع
به محراب کن دیده‌ها را چو شمع

به جمعه ز ایمان، تو پرچم بزن
دل خسته را با دعا، مرهم بزن

موعظه کن و پند بر خلق گوی
که جان‌ها شود زین سخن‌ها بشوی

به مجلس نشین با دل و با وقار
که باشی برای همه در کنار

بخواه از تو هر کس، تو یاری رسان
که حاجت برآری به لطف و بیان

به حج چون بیایند مهمان حق
گشا حلقه‌ی شور ایمان حق

بده آگهی، ره نمایی به جمع
که آید ز گفتار تو نور و شمع

به مشورت ای یار، با خلق باش
ز دانش درون، چشمه‌ای پاک باش

به آنچه بود سودِ مردم، بکوش
ز عدل و کرامت، به دل‌ها بنوش

مدارا نما با دل مردمان
که نزدیک کعبه‌ست تختت، جهان

خدا خانه‌اش را امان آفرید
همه خلق را سوی آن ره برید

تو ای جانشین نبی در حرم
بیاور به مردم صفای کرم

نه با تندخویی، نه با خشم و کین
که اینجا حریم خداوند بین

ز کردار پاکت شود دین قوی
که آیینه‌ای از نبی، مرتضی

قُثَم بشنو این نامه‌ی جاودان
که آید ز روح امام جهان

چو خورشید عدل است فرمان علی
چراغ ره راست مردان علی

به هر دل بکار از محبت نهال
که گردد ثمر، عاقبت وصال

خدا را گواه است و فرجام کار
که حق با تو باشد، بماند به دار

مدیریت این است، ای نیک‌بخت
که با خلق باشی چو یاری سخت

به دنیا مکن دل، به مردم ببخش
که نیکی به جان‌هاست چون آب و شَخ

قُثَم، جان به فرمان مولی سپار
که جاوید گردد ز حق افتخار

سلام خدا بر امیر حجاز
که پیغام او ماند تا روز راز

۳۱. امیری به مکه چو بر دوش توست
به عدل و صفا کار دین برفروست

۳۲. مبادا که ظلمی ز دستت رسد
که نفرین مظلوم، آسمان بشنود

۳۳. به هر کوی و برزن نظر کن درست
که هر جا فقیر است، دستش ببُست

۳۴. ز بیت‌المالش دهی با امان
که نان یتیم است و قوت گمان

۳۵. به حق، خویشاوند و بیگانه‌ای
همه بنده‌ی خالق یکتایی

۳۶. مبادا تفاوت نهی در عطا
که باطل شود عهد و شرع خدا

۳۷. چو حاجی ز راه دراز آیدت
به آغوشِ مهرت پناه آیدت

۳۸. مکن سخت‌گیری بر او ای امین
که میهمنِ کعبه است با دل غمین

۳۹. به موسم چو طوفان ز خلق آیدت
صبوری کن، ای مونس و یاورت

۴۰. تو مأمورِ رحم و کرامت بمان
که با خلق، رحمت بُوَد پایدار

۴۱. به هر کار با عقل و تدبیر باش
نه با خشم و تندی، که تقصیر باش

۴۲. به یاران خود درس حلم و صفا
بیاموز تا عدل گردد به پا

۴۳. قُثَم! پند مولا به جانت بگیر
که جان‌ها ز این پند گردد منیر

۴۴. تو پاسدار مکه، حریم خدا
بر آیین تو، چشم امت گوا

۴۵. مبادا که لغزشی آید پدید
که دشمن به باطل، سخن‌ها کشید

۴۶. تو آیینه‌ی مرتضی در حرم
به گفتار و کردار، سرشار از دم

۴۷. به محراب چون با خدا رو کنی
دل خسته را در دعا شاد کنی

۴۸. شبانگاه بر سجده باشی مدام
که از تو بماند به مردم پیام

۴۹. عبادت، تو را ره دهد سوی عدل
که با عدل گردد روان خلق سهل

۵۰. قضاوت اگر پیش تو شد درست
نگه دار قانون یزدان به دست

۵۱. به شکوه و قدرت فریبت نده
که این تخت دنیا به یک دم رود

۵۲. چو یادی کنی از قیامت، دلت
رها گردد از دام ظلم و فِتَت

۵۳. گواه است پروردگار از نهان
که بی‌وقفه بنویسدت در جهان

۵۴. پس ای نیک‌بخت و امین خدا
مدیریتت کن به تقوا و صفا

۵۵. جهان هرچه دارد فناپذیر است
همان باقی آن، عدل و تدبیر است

۵۶. به قسط و عدالت، بقا می‌برند
به ظلم و جفا، خلق جا می‌سپرند

۵۷. تو فرزند عباس، یار نبی
به اخلاص، شو یاور معنوی

۵۸. چو اهل حجاز از تو امیدمند
مدارا کن و لطف و رحمت ببند

۵۹. ز گفتار نیکو چراغی بساز
که جان‌ها بگیرد ز مهرت نواز

۶۰. به پیر و جوان احترام آر تو
که عزت دهد نزد یزدان، تو را

۶۱. به نامحرمان تندخویی مکن
که آیینه‌ی کعبه غبارش نشد

۶۲. اگر فتنه‌جویان پدید آمدند
به حلم و خرد ریشه‌شان برکنند

۶۳. به شمشیر تنها مکن کار دین
که دین ز محبت شود دلنشین

۶۴. مبادا غرورت به دام افکند
که شیطان ز نخوت، هلاکش کند

۶۵. تو ای قُثَم، این عهدِ مولا به یاد
که اوست امامی ز نسل سجاد

۶۶. جهان را به چشم امانت نگر
نه جای غرور است و نه محل شر

۶۷. ز کار تو آید صدا تا به عرش
که هر خدمتت بوی تقوا برَش

۶۸. به فرمان علی چون عمل آورید
درخت سعادت ثمر پرورید

۶۹. سلامی به تو داد شاه نجف
که بگرفت بر دوش تو بار شرف

۷۰. چو داری تو فرمان مولا به دست
به هر لحظه‌ات نور ایزد بجست

۷۱. ز مردان تاریخ نامت برند
که در خدمت دین علم برفرازند

۷۲. مبادا ز غفلت، زمین‌گیر شوی
که از بار مسئولیت پیر شوی

۷۳. به یاران خود مهرورزی نما
که گردند یاور به هر ماجرا

۷۴. تو حاکم نه بر جسم مردم، برون
تو حاکم بر جان و بر قلب خون

۷۵. چو دل را به حکمت بیاراستی
به عدل و کرامت، جهان خواستی

۷۶. قُثَم! جانِ مکه به جان تو بست
تو هم عهد مولا به ایمان ببست

۷۷. به فرمان مولا بمان پایدار
که گردی به دنیا و عقبی سوار

۷۸. جهان بگذرد، نام نیکو بماند
به یاد تو، هر نسل قصه بخواند

۷۹. به راستی و خدمت اگر سرکنی
به عرش خداوند ره برکنی

۸۰. علی گفت: «ای جان، نصیحت شنو
ره خدمت و رحمت به مردم بجو»

۸۱. تو چون سایه‌ی کعبه‌ای ای امین
پناه دل مؤمن و کافر همین

۸۲. چو با عدل باشی، حرم ایمن است
که این وعده‌ی پروردگار من است

۸۳. به گیتی بماند ثنای تو هم
که گفتند مولا سپردت قلم

۸۴. نه تنها به مکه تو را دیدند
که در سیره‌ات مکتب آموختند

۸۵. مدارا و حلم است شمشیر تو
نه خنجر، نه زخم، نه زنجیر تو

۸۶. تو با خلق، یک چشمه‌ی مهر باش
که رحمت به جان‌های مؤمن فزاش

۸۷. به دوران کوتاه، جاوید مکن
که نام نکو بهتر از زر و زن

۸۸. ز دنیا تو تنها امانت بگیر
که فردا به داور جوابش بگیر

۸۹. قُثَم! یاد کن محشر و روز سخت
که باشد نجاتت فقط در درخت

۹۰. درختی که ریشه‌اش عدل علی است
ثمرهای آن رحمت و منجلی است

۹۱. پس ای بنده‌ی حق، به تقوا بمان
که جانت بود بر امانت گمان

۹۲. چو در کعبه باشی، ز حق شرم دار
که هر لحظه‌ات دیده‌بان است یار

۹۳. جهان هر چه دارد به پایان رسد
ولیکن عدالت ز جان‌ها رَسَد

۹۴. تو هم بر وصیت وفادار باش
که این است سرمایه، سرمایه‌فاش

۹۵. به فرمان مولا وفا کرده‌ای
کلید امانت به کف برده‌ای

۹۶. قُثَم! از علی یاد کن دم به دم
که نامش بود زنده در هر قلم

۹۷. جهان را اگر روشنایی بُوَد
ز نور ولایت، حکایت شود

۹۸. سلام خدا بر امام حکیم
که گفتی به تو راه، با صد نسیم

۹۹. قُثَم! تا قیامت به یاد آوری
که فرمان علی را به دل پروری

۱۰۰. چنین گشت کامل سخن‌های او
که ماند به تاریخ، نامش نکو

۱۰۱. ز گفتار مولا چراغی برافروز
که روشن شود راه مردم به روز

۱۰۲. به شب هم به محراب، راز و نیاز
بود مایه‌ی قوت دل در نماز

۱۰۳. مبادا که غفلت، دلت را ربود
که شیطان به غفلت، کمین‌ها گشود

۱۰۴. چو در خدمت خلق باشی مدام
بماند ز تو بر جهان نیک‌نام

۱۰۵. قُثَم! پاسدار امانت بمان
که خشم خدا بر خیانت گمان

۱۰۶. اگر پادشه باشی و بی‌وفا
نماند ز تو جز سراب جفا

۱۰۷. به حق، عدل مولا چراغت شود
که در ظلمت این جهان، ره‌نما بود

۱۰۸. قضاوت چو کردی، به انصاف کن
نه با میل و خویش و نه با خوی مَن

۱۰۹. به هر لحظه اندیشه کن در سرانجام
که داور تو را می‌رسد روز و شام

۱۱۰. به یاد آور ایام احمد نبی
که با خلق می‌زیست با مهتبی

۱۱۱. تو از خاندان رسول خدایی
پس آیینه‌ی مهر و تقوای مایی

۱۱۲. مبادا فراموش گردد رسالت
که مقصد همین است، ای یار، غایت

۱۱۳. چو مردم به سوی تو آیند شاد
تو هم بر دلت کین و خشم مباد

۱۱۴. به لبخند و لطف، آشتی کن همیشه
که از آشتی، فتنه گردد رَمیه

۱۱۵. قُثَم، این نصایح چو در جان کنی
به درگاه یزدان تو مهمان کنی

۱۱۶. نگویم تو را جز ره تقوا و عدل
که این است دستور مولای سَعد

۱۱۷. به گوش همگان بانگ مولا رسان
که با عدل باید، حکومت بمان

۱۱۸. به هر کار، نام خدا بر زبان
که از اوست پیروزی و کامران

۱۱۹. ز دنیا مگیر ای پسر، حرص و سود
که هر حرص، انسان به آتش فزود

۱۲۰. تو را داد حق فرصتی بی‌کران
که پرورد مردم، چو باغی جوان

۱۲۱. به شاخه اگر آب تقوا دهی
به ثمر، درخت سعادت دهی

۱۲۲. ولی گر به بیداد آری خلایق
به نفرین بدل گردد آن‌ها، حقایق

۱۲۳. مبادا که خویشاوندانت، قُثَم
به ظلمت کشانند در حکم هم

۱۲۴. به هر کس به میزان حق می‌سپار
نه با حب و بغض، و نه با غبار

۱۲۵. اگر با عدالت شوی یار خلق
نویسند فرشتان به دفتر شفق

۱۲۶. ولی گر ز انصاف غفلت کنی
به آتش جهنم اقامت کنی

۱۲۷. قُثَم! در حرم پاسبان خداست
تو خدمتگزار خلایق سزاست

۱۲۸. مبادا که تندی کنی بر کسی
که آه دلش بشکند بی‌کسی

۱۲۹. به یاد آور ایام بیچارگان
که باشد به حکمت، دل مهربان

۱۳۰. به محراب چون دیده بر حق نهی
جهان را به آیینه‌ی عدل، دهی

۱۳۱. ز دنیا نه ماند جز افسانه‌ای
بماند فقط عدل و مردانه‌ای

۱۳۲. چو حاجی به بیت‌الله آید فرود
تو را خدمت او، عبادت شمود

۱۳۳. به مجلس به رحمت، پذیرای او
که مهمان یزدان بود، جانِ او

۱۳۴. ز تدبیر تو، خلق آرام یابند
به یادت، هزاران دعاها بخوانند

۱۳۵. چو لبخند بر چهره حاجی نشاندی
به عرش خداوند، نوری فشاندی

۱۳۶. تو را گفت مولا: «به حلم و شکیب
ره روشن است و سعادت، قریب»

۱۳۷. به حلم است پاداش کار امیر
که با صبر گردد زمین دل، خمیر

۱۳۸. اگر در برابر تو فتنه‌گر
پدید آید و افکندی خطر

۱۳۹. به عدل و به دانش، جوابش بده
نه با خشم و قهر و نه با گِله

۱۴۰. که دشمن به نادانی آتش زند
تو با عقل، آن شعله خاموش کُن

۱۴۱. قُثَم! پاس دار عهد مولا مدام
که آن است سرمایه‌ی صبح و شام

۱۴۲. اگر ره کنی جز به فرمان او
به تاریکی افتی چو بی‌جلوه‌جو

۱۴۳. تو بر تخت مکه، به تقوا نشین
که عزت بماند ز این دین‌بین

۱۴۴. مبادا ز شیطان فریبی بری
که او فتنه‌آموز و مکری گری

۱۴۵. به یاد آر، مولا تو را خوانده است
که با عدل، دین را نگه داشته است

۱۴۶. به میدان تاریخ نامت بماند
اگر با عدالت به مردم برآید

۱۴۷. قُثَم! بر دل خویش فرمان مکن
که دل‌خواه تو ره به شیطان زند

۱۴۸. به فرمان حق، راه روشن بجوی
که هر دم تو را از خطا بازخوی

۱۴۹. به هر کار نیکو، امید آورید
که پاداش نیکو از آن بنگرید

۱۵۰. به هر کار، آغاز کن با سلام
که ماند ز تو خیر در هر مقام

۱۵۱. چو یاری رساندی به مردم به جان
خدا یار تو باشد اندر جهان

۱۵۲. چو دستی بگیری به نیکو طریق
بهشت است مزد تو در آن رفیق

۱۵۳. مبادا ز فریاد محرومان غافل شوی
که آتش شود گر به بالا روی

۱۵۴. به مردم اگر نان و شادی دهی
به تاریخ، نام بزرگی نهی

۱۵۵. تو را گفت مولا: «قُثَم! هوش دار
که با حلم و عدل است راه دیار»

۱۵۶. جهان می‌سپارد به تو امتحان
که در آن به تقوا شوی جاودان

۱۵۷. چو خدمتگزاری، به حق می‌کنی
به نزد خداوند، پی می‌کنی

۱۵۸. مبادا غرور از دلت ره برد
که هرکس به نخوت، به خاک افتد

۱۵۹. به انصاف، گر داوری در کلام
بهشت است مزد تو در آن مقام

۱۶۰. قُثَم! همچو خورشید، روشن بتاب
که مردم ببینند راه صواب

۱۶۱. چو باران، به هنگام حاجت ببار
که تشنه دلان را رسانی به کار

۱۶۲. تو را گفت مولا: «ره خدمت است
که باقی بماند، نه ملک و نشست»

۱۶۳. به لبخند بر جان مردم ببخش
که لبخند تو زخم‌ها را برَش

۱۶۴. اگر در دلت نور رحمت بماند
جهان بر عدالت، عمارت بماند

۱۶۵. قُثَم! صبر کن در بلای زمان
که صبر است سرمایه‌ی جانِ جهان

۱۶۶. به مشورت از اهل دانش بپرس
که با عقل گردد رهت بی‌گزند

۱۶۷. به رأی و به رأفت، حکومت کن
که باشد خداوند یارت کنون

۱۶۸. مبادا به مردم جفا روا داری
که آتش درون جان خود برکاری

۱۶۹. به حق، یاد کن لحظه‌ای از فقیر
که او را به مهرت، توان و دلیر

۱۷۰. قُثَم! با یتیمان مدارا نما
که اشکش به نزد خدا، کیمیاست

۱۷۱. به درماندگان چون پناهی دهی
به عرش خداوند راهی دهی

۱۷۲. به گفتار نیکو، دلی شاد کن
به کردار نیکو، جهان آباد کن

۱۷۳. تو پاسدار عهد رسول خدایی
به عدل و کرامت، چراغ هدای

۱۷۴. مبادا فراموش گردد وصیت
که این است راه نجات و حقیقت

۱۷۵. جهان را به مهر و به عدل آرای
که ماند از تو در زمین، آشنای

۱۷۶. به ظلمت مبین، نور مولا بتاب
که راه تو گردد بهشتی شتاب

۱۷۷. قُثَم! پاس دار امانت مدام
که باشد وصیت به صبح و به شام

۱۷۸. به فرمان علی چون عمل کرده‌ای
جهان را به عدل آب بُرده‌ای

۱۷۹. ز تاریخ، نام تو ماند بلند
اگر بر ره مولا شوی سودمند

۱۸۰. تو را گفت مولا: «ز مردم جدا
مده خویشتن را به نخوت سوا»

۱۸۱. به مجلس نشین با دل و با وقار
که باشد خداوند یارت، به کار

۱۸۲. ز هر فتنه‌جو روی گردان به حلم
که حلم است سررشته‌ی دین و علم

۱۸۳. قُثَم! راه تقوا به تو باز شد
که از عدل و حلم، دل سرافراز شد

۱۸۴. اگر پاسداری، بهشتی شوی
اگر بی‌مدارا، در آتشی شوی

۱۸۵. به حج، با دل خسته‌ی حاجیان
به مهر و به خدمت، بُوَد هم‌زبان

۱۸۶. مبادا ز خدمت خموش ای امین
که خدمت بود راه رضوان، یقین

۱۸۷. چو بر تخت قدرت نشستی به عدل
بماند به تاریخ نامت به نخل

۱۸۸. به جان گر وفا کن به فرمان دین
بهشت است مأوا و دارالقرار

۱۸۹. قُثَم! این وصیت ز مولا شنو
به هر لحظه در جان خود تازه کن

۱۹۰. که هرکس به تقوا شود رهنمون
به فردوس برتر شود هم‌نشین

۱۹۱. به یاران بگو جز به عدل و وفا
نراند کسی بر ره دین، خطا

۱۹۲. مبادا که از ره به باطل روی
که از عدل و ایمان به دور شوی

۱۹۳. جهان با همه شور و زیبایی‌اش
به یک دم شود خاک، بر جای‌اش

۱۹۴. بماند فقط عدل و خدمت به خلق
که این است سرمایه‌ی یزدان و رزق

۱۹۵. قُثَم! در ره حق اگر پا نهی
به صدها جهان جاودانه رهی

۱۹۶. به فرمان مولا، مدام استوار
که باشی در این ره، چو کوه وقار

۱۹۷. چو خدمت کنی، عزتت بیشتر
که خدمت بود راه مردانگر

۱۹۸. مبادا که سستی کنی در جهاد
که از سستی آید به دین انحداد

۱۹۹. قُثَم! یاد کن نام مولا علی
که اوست امام و چراغ جلی

۲۰۰. سلامی به مولا که تا حشر و حشر
بماند ز نامش چراغ بشر

۲۰۱. قُثَم! چون امیری به فرمان حق
بیاویز دلت را به آیین حق

۲۰۲. مبادا که اندیشه‌ی دنیا پرست
به دام آورد جانت از راه بست

۲۰۳. به تقوا، کلید سعادت به دست
که بی‌تقوایی بر دلت شب شکست

۲۰۴. تو را گفت مولا: «خدا را نگر
که هر دم به چشم تو آید به بر»

۲۰۵. به هر کار یادت بود ای خدا
که او هست آغاز و انجام ما

۲۰۶. چو بر تخت دنیا بمانی قلیل
به اندیشه‌ی فردا بماند جمیل

۲۰۷. مبادا فریبت دهد سیم و زر
که دنیا بود بی‌وفا، بی‌اثر

۲۰۸. قُثَم! هرچه دانی، به مردم رسان
که علم است چراغ شب انس و جان

۲۰۹. به دانش چو دل‌ها منور کنی
جهان را ز جهل، برون آور

۲۱۰. به خطبه، بیاموز مردم صفا
که خطبه بود راه دین و بقا

۲۱۱. به ذکر خدا جان‌ها آرام گیر
که یاد خدا دفع هر غم شود

۲۱۲. مبادا که غیبت کنی یا دروغ
که آتش شود زان همه خلق سوخت

۲۱۳. به کردار نیکو به مردم بمان
که کردار نیکوست تاج جهان

۲۱۴. قُثَم! هر نفست امانت خداست
که از آن بپرسد به روز جزاست

۲۱۵. به هر مجلس اندر، تو ساده نشین
نه مغرور شو و نه بی‌تمکین

۲۱۶. به لبخند، درهای رحمت گشا
که لبخند، باشد کلید صفا

۲۱۷. اگر دشمنی کردی از راه کین
تو را ننگر و باش با او به دین

۲۱۸. مبادا که تندی بر آنان کنی
که رحمت ز دل‌ها گریزان کنی

۲۱۹. تو را گفت مولا: «به نیکی بمان
که نیکی کلید بهشتِ جهان»

۲۲۰. قُثَم! صبر کن بر بلای زمان
که صبر است سرمایه‌ی جانِ جهان

۲۲۱. چو حاجی به سویت فرود آیدت
به لبخند شیرین پناه آیدت

۲۲۲. تو چون میزبان خدای جهان
به مهمان نمایی وفا بی‌کران

۲۲۳. به نیکی پذیرای او باش، زود
که حاجی رسول است از راه دور

۲۲۴. مبادا که در موسم حج به کین
بگیری ره سخت بر حاجی دین

۲۲۵. به صبر و مدارا، دلش شاد کن
به رحمت، ز اندوه آزاد کن

۲۲۶. قُثَم! هر قدم چون به مسجد روی
به یادت رسد پروردگار غیور

۲۲۷. به قرآن تلاوت کن ای نیک‌سر
که نورش برد ظلمت از چشم و بر

۲۲۸. به هر جمع، قرآن چراغی ببر
که جان‌ها بمانند بر نور، سر

۲۲۹. به دانشگران مشورت کن مدام
که دانش بود مایه‌ی فتح و کام

۲۳۰. مبادا که تنها ز رأی خودی
ببندی ره عقل و دربودی

۲۳۱. قُثَم! کار دنیا چو خوابی گذار
که باقی نماند ز او جز غبار

۲۳۲. به مولا وفادار و فرمان‌پذیر
که مولاست در دین، ره‌نقش و پیر

۲۳۳. جهان هرچه دارد، به پایان رسد
ولیکن ولایت ز جان‌ها رسد

۲۳۴. تو با نور مولا چراغی برافروز
که مردم شوند از دل تیره روز

۲۳۵. به هر کس نکو باش و مهربن
که مهر است سرمایه‌ی جانِ من و تو

۲۳۶. قُثَم! با یتیمان مدارا بکن
به اشکش، دل از غصه یک‌سو بکن

۲۳۷. به لبخند او جانت آباد شود
به رحمت، زمین هم پر از داد شود

۲۳۸. مبادا ز فریاد درویش دور
که فریاد او بشکند سنگ و سور

۲۳۹. به نیکی چو دستی بگیری، بمان
که نیکی بود شافع روز جان

۲۴۰. قُثَم! هم چو خورشید روشن بتاب
به تاریک دل‌ها نشان ده صواب

۲۴۱. به باران کرم، تشنه‌جان را سیراب
که باران بود مایه‌ی باغ و آب

۲۴۲. تو را گفت مولا: «مدیری به عدل
که با عدل گردد جهان همسدل»

۲۴۳. چو عدل آید، ایمان شود پایدار
به باطل، نیارد کسی رهگذار

۲۴۴. قُثَم! از علی یاد کن دم‌به‌دم
که یادش بود نور در هر قلم

۲۴۵. به سیره‌ی مولا ره دین بجوی
که با او شود راه تقوا به کوی

۲۴۶. به محراب شب‌ها عبادت نما
که شب رازگوی است با ربّ ما

۲۴۷. چو اشکی به نیم‌شب از دیده ریخت
به درگاه رحمان دعایت پذیرفت

۲۴۸. قُثَم! هر دلت را به قرآن ببند
که قرآن بود بهترین همدمند

۲۴۹. مبادا ز آیین مولا بری
که جز با ولایت، به جنت نری

۲۵۰. به فرمان، دل را بسپار ای امین
که فرمان خداست ره راستین

۲۵۱. قُثَم! بر زمین ماند نامت بلند
اگر با عدالت شوی سودمند

۲۵۲. به هر کار نیکی، چراغی برافروز
که در ظلمت، ره‌یاب گردد هنوز

۲۵۳. به یاد آور این عهد پروردگار
که از بندگان خواست عدل و وقار

۲۵۴. به عهد وفادار باشی مدام
که بی‌عهدگی مایه‌ی ذلت و دام

۲۵۵. قُثَم! رهرو حق اگر باشی
به فردوس برتر رها باشی

۲۵۶. چو خدمتگزاری، به مردم کنی
به رضوان الهی تو راهی کنی

۲۵۷. مبادا که در سستی و تنبلی
فریفته شوی بر ره باطلی

۲۵۸. به کوشش بگیرند مردان جهان
که کوشش بود کلید هر کامران

۲۵۹. قُثَم! با تلاش است دین پایدار
به کوشش، توانی به عرش گذار

۲۶۰. به هر کار از خالق یاری بجوی
که بی یاری او نشود هیچ کوی

۲۶۱. مبادا فراموش گردد دعا
که بی‌دست یزدان نیاید شفا

۲۶۲. به هر جمع، نام خدا بر زبان
که نامش بود مایه‌ی جانِ جان

۲۶۳. قُثَم! با تقواست عزت بلند
که بی‌تقوایی ره به خواری رساند

۲۶۴. به راستی و اخلاص، مردانه باش
که بی‌راستی دین تو بی‌پناه

۲۶۵. چو در عهد خود راست باشی به جان
خداوند یار تو باشد عیان

۲۶۶. مبادا خیانت کنی در امانت
که نفرین رسد بر تو تا روز آخرت

۲۶۷. قُثَم! هر نفس فرصت زندگی است
که باید به تقوا شود بندگی است

۲۶۸. چو یک دم به غفلت ز راه اوفتی
به صد دشت فتنه درون اوفتی

۲۶۹. پس ای بنده‌ی حق، بیدار باش
به هر دم، خدا را طلبگار باش

۲۷۰. به خدمت اگر شب و روزی کنی
به تاریخ، نام نکو می‌کنی

۲۷۱. قُثَم! با کرامت، جهان ساز کن
به نیکی در این ره، درآواز کن

۲۷۲. که هرکس به خدمت شود جاودان
به رضوان رسد در بهشتِ جنان

۲۷۳. مبادا که با خشم رفتار کنی
که رحمت ز دل‌ها گریزان کنی

۲۷۴. تو را گفت مولا: «مدارا، کلید
که با آن بماند دل خلق، شید»

۲۷۵. قُثَم! از مدارا دل آکنده کن
که با آن جهان را پراکنده کن

۲۷۶. به حلم است بنیاد هر کار دین
که با حلم گردد دل‌ها قرین

۲۷۷. چو با مردم از مهر رفتار کنی
به دل، آتش کینه خاموش کنی

۲۷۸. قُثَم! هرچه گفتی به کردار کن
که گفتار بی‌کرده بیداد کن

۲۷۹. به کردار نیکو بمان یار دین
که کردار باشد نشان یقین

۲۸۰. مبادا دوگویی به گفتار خویش
که دوگویی آرد نفاق و رَویش

۲۸۱. قُثَم! یک‌رنگی به دین شرط توست
که بی‌رنگی آن ره به خواری نکوست

۲۸۲. به عهد خدا و رسول وفا
که این است سرمایه‌ی دین خدا

۲۸۳. چو با عدل و تقوا شوی هم‌نوا
به عرش خداوند گردی سزا

۲۸۴. قُثَم! جان خود وقف خدمت بکن
که خدمت بود راه عزت، سخن

۲۸۵. مبادا که عمری به غفلت بری
که از غفلت آتش به جان پروری

۲۸۶. چو هر روز را فرصتی نو بدانی
به تقوا و خدمت، رهی جاودانی

۲۸۷. قُثَم! با دعا شب به صبح آور
که با یاد یزدان دلت پر ز نور

۲۸۸. به روزت، به مردم مددکار باش
که در خدمت، یابی ز رحمت تلاش

۲۸۹. چو شب در عبادت شوی مستدام
به روزت توانی کنی خدمت عام

۲۹۰. مبادا که بی‌ذکر، روزت رود
که روز بی‌ذکر، چو شب شود

۲۹۱. قُثَم! با دل مؤمنان همدمی
به مهر و کرامت چو یک عالمی

۲۹۲. چو دیدی که حاجی به کعبه رسید
به خدمت، دلش را ز غم برچرید

۲۹۳. تو چون دستگیرش شوی در نیاز
بهشتی شوی در جهان بی‌مجاز

۲۹۴. قُثَم! پاس دار حریم خدا
که پاسش بود راه دین و صفا

۲۹۵. مبادا به مکه جفا آشکار
که مکه حریم است و دارالقرار

۲۹۶. به اخلاص، خدمت کن ای نیک‌مرد
که اخلاص، باشد چراغ خرد

۲۹۷. قُثَم! با ولایت به راه بمان
که بی‌آن، رهی نیست جز سوی زیان

۲۹۸. به یاد علی، هر نفس روشنی است
که یادش چراغ ره آدمی است

۲۹۹. به هر عصر، نامش بماند بلند
که مولاست میزان عدل و پسند

۳۰۰. قُثَم! بر وصیت، وفادار باش
که این است سررشته‌ی دین و فاش

 نتیجه‌گیری

نامه‌ی امیرالمؤمنین علی(ع) به قُثَم بن عباس، گرچه در ظاهر کوتاه است، اما در حقیقت منشوری جامع برای حکومت‌داری، اخلاق فردی و اجتماعی، و خدمت‌گزاری به خلق خدا به شمار می‌رود. در این نامه، امام(ع) به فرماندار خود در مکه سفارش‌هایی می‌کند که هرکدام چراغی برای راه آیندگان است:

  • اقامه‌ی نماز و جمعه به‌عنوان ستون دیانت و وحدت امت؛
  • موعظه و آموزش، که غذای روح مردم و ضامن هدایت آنان است؛
  • همراهی، حضور و پاسخ‌گویی به مردم، تا حکومت از توده جدا نشود؛
  • خدمت‌رسانی به حاجیان، که میهمانان خدا و کعبه‌اند؛
  • مدارا و مهربانی، که اساس مدیریت در حرم امن الهی است؛
  • و سرانجام، عدالت، تقوا و یاد قیامت، که روح همه‌ی این وظایف به شمار می‌رود.

این منظومه‌ی سیصد بیتی کوشید تا در قالب شعر حماسی و تعلیمی، پیام جاوید امام(ع) را بازگو کند؛ پیامی که محدود به زمان و مکان نیست، بلکه برای همه‌ی نسل‌ها آموزنده و الهام‌بخش است.

امروز نیز جامعه‌ی ما، همچون دیروز، نیازمند آن است که مسئولان و کارگزاران، سیره‌ی علوی را چراغ راه خویش سازند؛ زیرا تنها با عدالت، اخلاص و خدمت‌گزاری صادقانه است که می‌توان امنیت، آرامش و معنویت را در جامعه پایدار کرد.

پس این مثنوی یادآور می‌شود که کلام امام(ع) نه سخنی تاریخی، بلکه حقیقتی جاودانه است که در هر عصر و نسل باید به گوش جان شنیده شود.

تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

نامه ای به قثم بن عباس
این همان نامه‌ی ۶۷ نهج‌البلاغه است که امیرالمؤمنین(ع) به قُثَم بن عباس ـ فرماندار خود در مکه ـ نوشتند. در ادامه ترجمه‌ی کامل آن را برایتان می‌آورم:

نامه امام علی(ع) به قُثَم بن عباس (نهج‌البلاغه، نامه ۶۷)

از بنده‌ی خدا، علی امیرالمؤمنین، به قُثَم بن عباس:

نماز را در میان مردم (مکه) به پا دار، و روزهای جمعه را برپا دار.
برای مردم، موعظه و اندرز داشته باش، و آنان را پند ده.
با ایشان در مجالس و نشست‌ها حاضر شو و در دسترس آنان باش.
نیازهای مردم را برآور، و حاجت‌هایشان را بر زمین مگذار.

برای حاجیان، در موسم حج، جلسه‌ای عمومی بگشا، آنان را آگاه ساز و با آنان به مشورت بنشین.
در آنچه برایشان سودمند است با ایشان همکاری کن، و نیازهایشان را برآور.

با مردم به نیکی و بردباری رفتار کن؛ چراکه تو در جوار خانه‌ای هستی که خداوند آن را برای مردم محلّ امن قرار داده، و آنان را از سراسر دنیا به سوی آن فرا خوانده است.

وَ السَّلام.

این متن نشان می‌دهد که حضرت علی(ع):

  • عبادت و معنویت (نماز جماعت و جمعه) را اساس حکومت می‌دانست.
  • بر موعظه و تعلیم عمومی تأکید داشت.
  • فرماندار را موظف به همراهی، دسترسی و پاسخ‌گویی به مردم می‌کرد.
  • به خدمت‌رسانی به حاجیان و حفظ کرامت آنان توصیه می‌کرد.
  • و در نهایت، بردباری و نرمی با مردم مکه را شرط اصلی حکومت در حرم الهی دانست.

تهیه و تنظیم 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
قصیده در سیره و اخلاق نبوی

در حال ویرایش 

به نام خدای یکی، آفرین
که او هست منشأ به هر آفرین

فرستاد احمد، چراغ جهان
به نورش فروزید راهِ روان

رسولی که قرآن چو جان در کلام
ز گفتار او شد حقیقت تمام

کمالش همان آیه‌ی «إِنَّکَ» است
که بر خلق، رحمت، سراپای و شَک است

ز اخلاق او، کوه شرمنده شد
دل سخت، در مهر او بنده شد

تواضع نمود و سرافراز گشت
به عدل و صفا دین حق باز گشت

ز بخشش، درِ رزق‌ها واگشود
به هر درد دل، مرهمی بس سرود

نه زخمی به دل زد، نه آزار داد
به دشمن فقط رحمت یار داد

به سجده شب و گریه تا صبح دم
به اخلاص می‌سوخت در جان و تن

به یاران، چو پدری مهربان
به اطفال، چو باغی پر از ارغوان

خدیجه پناهش، علی دستگیر
به ایمان، جهانی شدش مستنیر

اگر خلق را مایه‌ی رستگار
به اخلاق او بود، تا روزگار

صلواتی فرستید بر آن حبیب
که او بود در عرش، محبوب و قریب

به نام خدایی که جان آفرید
دل از مهر و عشقش زبان آفرید

فروغی فکند از صفات جلال
که عالم شد آکنده از حسن حال

جهان شد چراغ از پیام خدای
که بر احمد آمد چو صبحی به جای

محمد، نگینِ رسالت، رسول
که در وصف او عاجز است هر اصول

به اخلاق او فخر دارد جهان
که او مظهر رحمت است بی‌کران

ز لبخند او غصه‌ها محو شد
دل خسته با مهر او نو شد

به دشمن ندادند جز مهربان
به خشمش نیامد سخن بر زبان

سراپا تواضع، سراسر صفا
ز اخلاق او دین گرفت اعتلا

شب و روز در ذکر یزدان مقیم
به تسبیح و تهلیل، دل را سلیم

به قرآن سخن گفت و برهان نمود
به یاران طریق کرامت گشود

ز صدقش شهادت دهد کائنات
که او رهنمون است تا ممکنات

به یاران چو پدری مهربان
به طفلان چو باغی پر ارغوان

ز لبخند او نور می‌ریخت باز
دل کور، شد بینش و سرفراز

به مسکین چو خورشید بخشنده بود
به بیمار مرهم‌فشاننده بود

نه هرگز دل آزرد، نه کین ورزید
که آیینه‌ی رحمت به دل پرورید

ز حلمش جهان را امانت رسید
به صبرش ره حق، هدایت گزید

به علم و به حکمت مثالش کجا؟
که بر هر چه هست اوست سرور، روا

به محراب شب، اشک بر دیده ریخت
به یزدان دل خسته را برفریخت

به راستی و عهد، امین همه بود
به هر عهد خود سرخ‌رویی نمود

ز کردار پاکش جهان ماند یاد
که تا حشر از او نور گردد فزود

خدیجه به عشقش جهان را فدا
علی گشت بازوی او در بلا

به قرآن شد آیینه‌ی راستین
به اخلاق شد مایه‌ی بهترین

صلواتی فرستید بر آن امام
که اوست الگوی اخلاق و کلام

تهیه و  تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر مثنوی «هفتاد سالگی»

به نام خداوند آرام جان، یادآور دل‌ها و شفابخش روان‌ها. خدایی که در ظلمت‌ها چراغ هدایت می‌افروزد، و در بن‌بست‌ها به رحمت خویش دریچه‌ی حکمت می‌گشاید. اوست که مهرش دل‌ها را امید می‌بخشد و هر لحظه‌ی زندگی را نوید رهایی و سعادت می‌گرداند.

ای انسان هفتادساله! تو اکنون بر قله‌ای ایستاده‌ای که از آن، راه پرپیچ‌وخم عمر به نیکویی دیده می‌شود. سال‌های جوانی با همه‌ی شور و نشاطش سپری شد، میانسالی با تلاش و جان‌فشانی گذشت، و اینک زمان آرامش و شکوفایی حکمت فرارسیده است. دیگر نه افسوس دیروز را به دل باید نشاند، و نه اندوه فردا را به محفل باید آورد. اکنون، زمانِ شکرگزاری در هر لحظه است؛ شکر پروردگار عشق و جان، که همواره همراه تو بوده و هست.

ثمره‌ی تربیت فرزندان در برابر دیدگانت ایستاده است، و لذت منزلت تو در دیدار آنان جلوه‌گر شده است. و چون نگاهت به نوادگان می‌افتد، نسیمی از جوانی دوباره بر جانت می‌وزد؛ گویی گل‌های شادی در گلستان وجودت شکوفه می‌زنند.

در این سن، آرامی و صبر قرین راه توست. نه حرص جوانی دلت را می‌آشوبد و نه شوق فزون، قرار و سکونت را می‌رباید. تو چون سایه‌بانی سترگ بر سر جمعی هستی، و همچون ستونی محکم، خیمه‌ی عشق و انس را استوار نگاه داشته‌ای. رنج‌ها و طوفان‌های سخت را با صبر و ایمان پشت سر نهادی و اکنون سزاوار آرامش و سروری گشته‌ای. رسالت تو این است که راهنمای نسل جوان باشی، تا آنان در پرتوی تجربه‌هایت راه خویش را بیابند.

بدان که هرچند توان جسمانی‌ات از نیروی جوانی کاسته، اما روح تو همچنان استوار است. تو گنجینه‌ای از دانش، راستی و بینش هستی؛ نورت بر دل‌ها می‌تابد و کلامت سکون و آرامش می‌آورد. در این جایگاه، شایسته است که ورزش را رها نکنی تا توان جسمانی‌ات حفظ شود، و دیدار یاران را غنیمت شماری، که این دیدارها خود، ستایشی از دیدار پروردگار است.

غم دنیا تو را نترساند، چرا که رحمت خداوند پیوسته افزون است. لبخند تو گلزارها را طراوت می‌دهد و مهرت نسیمی بر گلستان دل‌ها می‌وزاند. خنده‌ی نوادگانت شکوفایی جوانی را دوباره در وجودت زنده می‌سازد و زندگی‌ات را بهاری دوباره می‌کند.

پس بدان که هفتاد سالگی نه رنج و ملال، که گنجی است پر از نور و درسی از کمال. در این منزلت باید دیگران را به شادی فراخوانی، تا دل‌ها از رنج و ستوه نپژمرد. تو، با کلامت، چراغی در دل‌ها می‌افروزی و راهنمایی در مسیر حقیقت می‌گردی.

هر روز برای تو فرصتی نو است؛ فرصتی که می‌تواند بارقه‌ای از نجات و دریچه‌ای به رهایی باشد. با مهربانی و بخشش مداوم، نامت به نیکی در یادها خواهد ماند. و اگر دلت جوان بماند، هرچند هفتاد سال گذشته باشد، پیری برایت معنایی نخواهد داشت. چه، جوانی دل کلید جاودانگی است، و انسانِ خداجو در کهکشان هستی همواره تازه و زنده می‌ماند.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی