رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر مرثیه سیدالشهدا (ع)

در سوگ حسین، دل به‌دنبال آن یار وفادار می‌گردد که دیگر بازنگشت. دل‌های عاشق از حضور و مهر او بی‌نصیب مانده‌اند و خیمه‌ی جان‌ها تهی از نور دلدار است. کربلا اگرچه سرزمین داغ حسین و یاران شهیدش بود، اما دل بسیاری از مردم در برابر این داغ عظیم، همچون درختی استوار قد نکشید. گویا هنوز چشم‌ها بیدار نگشته‌اند.

از کربلا نوری جاودان به سراسر هستی می‌تابد، نوری که شب را می‌شکافد. با این‌حال، پس از آن واقعه‌ی عظیم، دل‌هایی که در برابر آن نور سحرخیز شوند، کمتر دیده می‌شوند. بیداری انسان از همین داغ حسین آغاز شد. خون پاک شهیدان، راه انکار را بست و چشم حقیقت را گشود.

شعار «هیهات منّا الذلّه» همچون آتشی در دفتر تاریخ جاودانه شد. از آن روز دیگر، ننگ اطاعت از ستمگران، دامن آزادگان را نگرفت. دین در مسیر حسین مایه افتخار است؛ اما آن‌گونه شوری که او از عشق آفرید، دیگر در بازار دل‌ها دیده نشد. پس از او، معامله‌ای این‌چنین جان‌سوز میان جان و جانان به‌پا نشد.

حسین با لب تشنه به شهادت رسید، اما همین عطش رمز ماندگاری و بقای دین شد. از دل‌های شیفتگان، تنها آتش حسرت و سوز برخاست. آن پیکر بی‌سر، خود تبدیل به پرچم هدایت شد. پس از آن، هیچ راهی چنان روشن، و هیچ قدمی چنان سبک‌بار، بر خاک نیفتاد.

دشمن اگرچه خشمگین به میدان آمد، اما نتوانست دل‌های آگاه را تسخیر کند. پس از آن روز، هیچ شمشیری فتحی آن‌گونه پاک و روشن پدید نیاورد. خون شهیدان از جان انسان زنده‌تر شد. مردم، دیگر شور حقیقی علم‌داری را نشناختند، و عشق به شهادت کم‌فروغ‌تر شد.

هر قطره از خون شهیدان، گوهری ناب است. در برابر آن، از دشمنان ضعیف و زبون، جز آتش فتنه و کینه چیزی سر نزد. در دل دشت کربلا، قرآن به نغمه درآمد و صدای آسمانی آن چنان رعدآسا بود که بانگ گنهکاران را خاموش ساخت.

در تاریخ، خون حسین حقیقت را نگاشت. پس از آن، دیگر شکوهی چون آزادگان کربلا در صفحه‌ی روزگار دیده نشد. اگر دل کسی برای شهیدان نسوزد، از چشمانش نیز اشک آتشین سرازیر نخواهد شد. این مکتب خونین، با رسالت روشنش، از هر مکتب دیگری ممتاز است؛ چراکه جز حسین، کسی چنین اثری از خود به‌جا نگذاشت.

هر سال با فرا رسیدن محرم، دل مؤمنان دوباره زنده می‌شود. از چشمان اهل دل، جز غم حسینِ سالار اشکی نمی‌بارد. پرچم هدایت در دست علی‌اکبر و عباس درخشید. از دشت وفاداری، جز نام علم‌داران واقعی، نام دیگری بلند نشد.

درس آزادگی را باید از قاسم و اصغر آموخت؛ نوجوانانی که مکتب‌شان، تنها راه رسیدن به پروردگار را نشان داد. اشکی که از جان عاشق و دل صیقلی روان شود، صفای الهی دارد؛ از چنین دیده‌ای، دیگر آلودگی و ننگ برنمی‌خیزد.

تنها با یاد حسین است که دل بیدار و زنده می‌ماند. اما چه تأسفی که حتی نام علمدار هم از یاد بعضی دل‌ها رفته است. خورشیدهای هدایت را با شمشیر بُردند، اما ظلمت اندیشه‌ها نتوانست نور وفاداری را خاموش کند.

تاریخ، گواه صادقی بر آن نور راستین است که از ظلم، دیگر نامی از ستمکاران نمانده است. برخیز و از غم آن هدایت‌گر بخوان، زیرا پس از آن ظلم، هیچ اختر روشنی به آسمان نیامد. بگذار دلت  تا واپسین نفس، اشک بریزد، چراکه اگر دلی نسوزد، صدایی از یار به گوش نمی‌رسد.

فریاد بزن که لبیک حسین است، اگرچه صدای بانگ علمدار از کربلا نرسد. آینه‌ی اسلام، با خون تو درخشید. پس از آن، دیگر هیچ عطر پاکی از شور عاشقانه، از دشت‌ها برنخاست. دلِ عاشق در یاد حسین، بی‌وقفه راز می‌گوید، اما افسوس که از مهر، دیگر شوق وصالی نیامده است.

ما زنده‌ایم تنها به شرط آن‌که دل‌مان با حسین بماند. با این‌که لب‌اش دریای معرفت بود، از آن گوهر لبریز، دیگر جرعه‌ای به ما نرسید. ما منتظر عدل جهانی خداییم، اما هنوز نوای دیدار از صاحب‌خون به گوش نرسیده است.

ای حسین! ای کعبه‌ی خون و قبله‌ی جان! ای شور جاودانه‌ی رجالی! از چشمه‌ی دل، جز غم عشق تو، دیگر هیچ سرودی نجوشید.

نویسنده 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
قصیده سیدالشهدا(ع)
ای اهل حرم(۹)

 

ای اهل حرم!  یار وفادار نیامد
بر خیمه‌ی دل، سایه‌ی دلدار نیامد

 

 

آن دشت، اگر داغِ حسین است و شهیدان
آه از دلِ مردم که سپیدار نیامد

 

 

 

تا صبح ابد، می‌رسد از کرب‌وبلا نور
زان پس، سحر از دیده‌ی دلدار نیامد

 


 

با داغ حسین است که عالم شده بیدار
کز خونِ شهیدان، رهِ انکار نیامد

 

 

 

هیهات ز ذلّت، شرری مانده به دفتر
ز آن روز دگر ننگِ ستمکار نیامد

 

 

دین در ره او باعث فخر است و سرافراز
کز عشق، دگر رونق بازار نیامد

 

 

لب تشنه فتاد و عطشش رمز بقا شد

کز چشمهٔ دل، جز شرر و نار نیامد

 

 

 

آن پیکرِ بی‌سر، عَلَمِ نورِ هدایت
کز نور، دگر خطِ سبک‌بار نیامد

 

 

دشمن چو برآشفت، نبُرد از دل آگاه
کز تیغ، دگر فتحِ سپیدار نیامد

 

 

خونِ شهدا زنده‌تر از جان بشر شد
از خَلق، دگر شورِ علم‌دار نیامد

 

 

 

هر قطره ز خون شهدا، گوهر ناب است
از خصم زبون، جز شرر و نار نیامد

 

 

 از دشتِ بلا نغمه‌ی قرآن مجید است
کز هیبت آن، بانگِ گنه‌کار نیامد

 

 

 

در سینه‌ی تاریخ، رقم خورد به خونش
زآن پس، دگر آن شوکتِ احرار نیامد

 

 

 

گر سوز نیاید ز دلت بهر شهیدان
از دیده دگر، آتشِ خون‌بار نیامد

 

 

این مکتب خون است و رسالت همه روشن
کز غیرِ حسین، این همه آثار نیامد

 

 

هر سال محرم، دل ما زنده شود باز
از دیده ی دل، جز غم سالار نیامد

 

 

پرچم ز علی‌اکبر و عباس درخشید
کز دشت وفا، غیرِ علمدار نیامد

 

 

 

از قاسم و اصغر به جهان درس بگیریم 

از مکتب‌شان، جز ره دادار نیامد

 

 

اشکی که ز آیینه‌ی جان ریخت، صفا داشت
کز دیده دگر ننگِ ستمکار نیامد

 

 

با یاد حسین است که دل زنده بماند
از کرب‌وبلا، یاد علمدار نیامد

 

 

بُردند ز ما آن‌همه خورشید، ولی باز
از نورِ وفا، ظلمتِ افکار نیامد

 

 

تاریخ گواه است بر آن نور حقیقت
کز ظلم، دگر نامِ ستمکار نیامد

 

 

برخیز! بخوان از غم آن نورِ هدایت
کز ظلم، دگر اخترِ بیدار نیامد

 

 

بگذار ببارد دل تو تا نفس آخر
کز درد دگر زمزمه‌ی یار نیامد

 

 

اظهار نمائید که لبیک حسین است
از کرب‌ و بلا بانگِ علمدار نیامد

 

 

از خونِ تو آئینهٔ اسلام درخشید
کز شوق، دگر عطرِ گهربار نیامد

 

 

در یاد تو هر لحظه دلم راز شود باز
کز مهر، دگر غصه‌ی دیدار نیامد

 

 

ما زنده به آنیم که دل با تو بماند
از لعلِ تو، آن جرعه‌یِ سرشار نیامد

 

 

 

ما منتظر عدل خداییم به عالم
کز صاحب خون، نغمه‌ی دیدار نیامد

 

 

ای کعبه‌ی خون، قبله‌ی جان، شور "رجالی"

از چشمه‌ی دل، جز غم دلدار نیامد
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر مرثیه‌ی سیدالشهدا (ع) 

ای سرزمین کربلا! شب حادثه در تاریکی فرو رفت. نوری دیده نشد؛ چراکه آنچه از دشت تو شنیده شد، فقط ناله‌ی عاشقان بود. شب شام پایان یافت و سپیده‌دم حقیقت رسید، ولی از ستمگران نشانی از شرمندگی یا بیداری پدیدار نشد. پیکر خونین سیدالشهدا بر زمین ماند، اما کاخ‌های ظلم از این فاجعه تکان نخوردند و هیچ فریادی از وجدان در آن‌ها برنخاست.

خون دل‌هایی که در راه خدا ریخته شد، مشعل توحید را روشن کرد. در این مسیر، تنها وفاداران به دین باقی ماندند. سرهایی که بر نیزه رفتند، نشانه‌ی بیدادی بودند که از دل‌های عاشق، هرگز به دوستی با ظلم نمی‌انجامد. ستم، خاندان پیامبر را آتش زد، اما این داغ در دل ستمکاران اثر نکرد و هیچ نوری از توبه در دل آن‌ها روشن نشد.

دشمن می‌پنداشت که ماجرای عاشورا، داستانی تمام‌شده است. اما حقیقت از سر بریده به زبان آمد و راه انکار را بر همگان بست. امام سجاد (ع) با سکوتی آرام، ولی پرطنین، دل‌های آگاه را بیدار کرد. کربلا هنوز با ناله‌ی حضرت زهرا (س) زنده است؛ زیرا در دشمنان، مهری به اهل‌بیت دیده نشد. با اینکه می‌دانستند حسین (ع) کاروان خدا را رهبری می‌کرد، مردم بیدار نشدند و ندای آگاهی در میانشان برنخاست.

در دشت بلا، خون حقیقت جاری شد، اما دشمن شایسته‌ی درک آن نبود. تاریخ خواهد نوشت که حسین (ع) مظهر حقیقت بود؛ چنان‌که حتی صبر علی (ع) هم چنین ایستادگی علنی نداشت. کاروان اسرا از کوفه گذشت، اما شام با آنان چه کرد؟ فجایعی بر آنان گذشت که حتی روح انسان طاقت یادآوری‌اش را ندارد. مردم شام، چه در ظاهر و چه در باطن، نسبت به رنج اهل‌بیت بی‌تفاوت بودند.

امام سجاد (ع) در شب‌های اسارت، تنها با سجاده‌اش مأنوس بود. آه‌های او از جان برمی‌خاست، اما دل‌های خفته را بیدار نمی‌کرد. وقتی او در قصر ستم سر به دعا برداشت، نشانی از ذلت و گرفتاری در او نبود؛ دعا، عزت او را آشکار ساخت. حضرت زینب (س) با جسمی رنج‌کشیده، خطبه‌ای ایراد کرد که رایحه‌ای از نور و حقیقت از آن برخاست. سخن او دل‌های سنگین ستمگران را سوزاند و عقل‌های تیره را کور کرد.

خطبه‌ی زینب شام را به لرزه انداخت. پس از آن، کاخ‌نشینان دیگر به آن فخر و غرور بازنگشتند. دشمنان، سر امام را برای نمایش بردند؛ اما با این کار، فطرت انسانی در دل آن‌ها خاموش شد. آن سر بریده، زبانی از حقیقت بود، ولی کسی شایستگی شنیدن آن را نداشت.

در شعله‌ی عشق، امام سجاد به عبادت پناه برد و جز آه و سجده چیزی از او نماند. در قصر ظلم، از ژرفای اندوه فریاد برآورد و خنده از لبان جباران فروریخت. سر امام بر نیزه، با درخششی شگفت، حقیقت را آشکار ساخت و اندیشه‌های تیره را نابود کرد.

امام فرمود: دنیا جای فخرفروشی نیست؛ چون آن شب شام، هیچ نوری برای هدایت به همراه نداشت. خون شهیدان، فردا به جوشش خواهد آمد و خشم خدا نسل ستمگران را درخواهد نوردید. آیات قرآن با خون شهیدان معنا گرفت، و ستمگران حتی به گنه‌کاران هم رحم نکردند.

کربلا، امروز قبله‌ی آزادگان جهان است. از خاک تو جز نور و روشنایی علمدار سر بر نیاورده است. و سرانجام، این مرثیه‌ی دل‌سوز و جان‌گداز در دل‌ها ماندگار شد؛ چراکه آن لبیک عاشقانه، گوهری بود که تکرار نخواهد شد.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مرثیه سیدالشهدا( ع)
ای اهل حرم(۸)

 

ای کرب‌وبلا! نورِ شبِ تار نیامد
کز دشتِ تو جز ناله‌ی دلدار نیامد

 

 

ای اهل حرم! شام گذشت و سحر آمد
جز ناله، دگر ننگِ ستمکار نیامد

 

 

با آنکه تن شاهِ شهیدان به زمین ماند
از بام ستم، نالهٔ بیدار نیامد

 

 

با خون جگر، مشعل توحید فروز است
کز دین خدا غیر وفادار نیامد

 

 

هر نیزه که سر برد، نشان است ز بیداد
از عشق، دگر مهرِ ستم‌یار نیامد

 

 

آتش‌زدگان را ستم آزرد، ولی حیف
کز نورِ خدا داغِ گنه‌کار نیامد

 

 

دشمن همه پنداشت که افسانه سرآمد
زان قصه، دگر نغمه‌ی تکرار نیامد

 

 

اما ز سرِ نیزه، نوا داشت حقیقت
کز خلق، دگر نغمه‌ی انکار نیامد

 

 

آرام، ولی در دل او رعد نهان بود
کز چشمِ وَی آن نغمه‌ی بیدار نیامد

 

 


 

در کرببلا ناله‌ی زهراست به گوشم
کز خصم، دگر مهرِ خریدار نیامد

 

 

گفتند: در این قافله، آیین خدا بود
از خلق، دگر نغمه ی بیدار نیامد

 

 

 

در دشت بلا خونِ حقیقت شده جاری‌
از خصم، دگر فهمِ سزاوار نیامد

 

 

تاریخ بگوید که حسین است حقیقت
کز صبرِ علی، آن‌همه اصرار نیامد

 

 

از کوفه گذشتند، ولی شام چه آورد؟
کز روح، دگر طاقتِ تکرار نیامد

 

 

در شام، اگر گریه نکردند به ظاهر
از باطنشان ناله‌ی بیزار نیامد

 

 

سجاده‌نشینِ شبِ تاریک اسارت
از آهِ نهان نغمه‌ی تکرار نیامد

 

 

سجاد چو در قصرِ ستم، سر به دعا داشت
زان بَند، دگر ننگِ گرفتار نیامد

 

 

زینب به تنِ سوخته، در خطبه درخشید
کز خیمه، دگر عطرِ گهربار نیامد

 

 

آوای وی آتش به دل‌ اهل ستم زد
کز عقل، دگر آینه‌بردار نیامد

 

 

شام از پی آن خطبه، سراپا شده مبهوت
کز قصر، دگر فخرِ ستم‌کار نیامد

 

 

 

 

بردند سرِ خون خدا بهر تماشا
کز خلق، دگر فطرتِ بیدار نیامد

 

 

 

دیدند سری، نطقِ حقیقت به زبان داشت
کز ملک، دگر فهمِ خریدار نیامد

 

 

 

سجاده‌نشینِ شبِ آتش‌زده‌ی عشق
جز آهِ دل و سجدۀ بسیار نیامد

 

در قصرِ ستم، بانگ برآورد زِ اندوه
کز داغِ حرم، خنده‌ی جبار نیامد

 

 

 

بر نیزه درخشید، حقیقت به تجلّی
کز فکر، دگر تیره‌نگر کار نیامد

 

 

 

فرمود که دنیا نشود مایه‌ی فخرت
کز شام، دگر نورِ شب‌افزار نیامد

 

 

این خون شهید است که فردا شود افشان

کز خشمِ خدا نسل تو تکرار نیامد

 

 

با خونِ شهیدان شده تفسیرِ هر آیه
کز مهر، دگر رحمِ گنه‌کار نیامد

 

 

 

ای کرب‌وبلا، قبله‌ی آزادگی امروز
کز خاکِ تو جز نور علمدار نیامد

 

در دفتر دل ثبت شد این شعرِ «رجالی»
کز بوسه‌ات، ای ماه! گُهر‌بار نیامد

 

 


 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

تحلیلی بر مرثیه «ای اهل حرم (۷)»

ای اهل حرم! آیا می‌دانید که پرچم ایثار به دوش چه کسی بود؟ چرا که از میدان نبرد، آن ماهِ تابناک و علمدار حسین، دیگر بازنگشت.

زینب (س) هنگامی که برادر را در گودال قتلگاه دید، با چشمان خود نظاره کرد که چیزی از پیکر او باقی نمانده؛ جز زخم و آزار.

ای خاک! تو گواه باش بر پیکر پاکش؛ چراکه از آن جسم پاره‌پاره، دیگر هیچ نسیمی از گلزار و طراوت برنخاست.

بر قاتلان او، خشم خدا باد، بارها و بارها؛ زیرا از آن جنایت عظیم، حتی عذر و پشیمانی سزاواری هم برنیامد.

با خون حسین (ع)، آیینه حقّ روشن شد، چرا که از تاریکی شب ظلم، هیچ پرتوی از روشنایی و بیداری پدیدار نگشت.

تا پایان دنیا، این داغ حسین بر دل تاریخ خواهد ماند؛ و عجب آن‌که حتی از کعبه، دیگر ندای دل‌های بیدار نیز برنخاست.

پیکر خونین حسین، آیینه‌ای شد برای تجلّی وحی؛ که از این پس، حتی نام پیامبر هم، در سایه‌ای از بی‌حرمتی و بی‌پناهی فرو رفت.

در بین‌الحرمین، اشک‌های یتیمان پیوسته جاری است؛ چرا که دیگر، صبری چون زینت آزادگان نیامد.

همه گیاهان و گل‌ها، ناله سر دادند و فریاد کشیدند؛ چرا که آن گلِ گلزار، یعنی حسین، دیگر برنگشت.

خون، نثار گل اسرار شد؛ اما افسوس که در باغ یتیمان، حتی یک گل بی‌خار هم نرویید.

هر نیزه و شمشیری که بر پیکر اهل‌بیت تاخت، گواهی‌ست بر تاریخ؛ که جز ستم، جز ناله، هیچ حاصل دیگری نداشت.

شمشیرهای تزویر، به سوی قرآن کشیده شد؛ ولی دیگر از مهر و هدایت، نوری برنخاست.

دین را بر سر نیزه‌ها بردند، اما دریغ که دیگر در سرزمین دین، حتی فطرت بیدار هم پدیدار نشد.

بر نیزه، اگرچه آیه تطهیر می‌درخشید، اما چشم‌های سیاه‌دل، نوری از یار در آن ندیدند.

از آن شب تار، شرم و حیا نیز گریخت؛ و جز پرده‌دری و ظلمِ ستم‌پیشگان چیزی برجای نماند.

اسیران، از خیمه تا ویرانه کشانده شدند؛ و دیگر نشانی از عدالت و حکم سزاوار نمانده بود.

در چهره دشمنان، خشم و خواری آشکار شد؛ ولی از خطبه زینب، هیچ دلی بیدار نشد.

زینب بانگ زد که: من دختر علی هستم، افتخار زهرا را بر دوش دارم؛ اما دشمنان حتی جرأت پاسخ هم نیافتند.

وقتی زینب لب به سخن گشود، جهان به لرزه افتاد؛ و از کوفه، دیگر غیرتِ آزادگان برنخاست.

از شام، تنها صدای زخم و ستم برآمد؛ چرا که در میان مردم، دیگر نفخه‌ای از ایثار دیده نشد.

از کربلا، شعله‌های توحید بالا رفت؛ ولی از شامِ ستم، حتی سپیده‌ای نیز برنخاست.

در کاخ ستم، سر از نیزه درخشید؛ اما از آن آینه حقیقت، جز آتشِ خشم چیزی پدیدار نشد.

با خطبه زینب، شرری به دل‌ها افتاد؛ اما فرصت توبه، دیگر تکرار نشد.

اگر دلی در آن لحظه، با خطبه بیدار می‌شد، شاید می‌دید؛ ولی چشم‌های ستم‌پیشه، جز انکار چیزی ندیدند.

در شام، زینب ناله زد؛ ناله‌ای که نه مرهمی داشت، نه غمخواری.

خطبه زینب، تاریخ را ورق زد؛ اما از کِشتی ستم، حتی شرحی از وفا برنخاست.

شهیدان، بانگ حقیقت را به جهان رساندند؛ اما دیگر حتی صبر هم توانِ انکار این حقایق را نداشت.

بر لبان اهل‌بیت، سخنان وحی جاری بود؛ ولی در دل دشمن، نه فطرتی بیدار ماند، نه اثری از کردار نیک.

در شامِ ستم، چشم‌های منتظر، تا صبح، هیچ مژده‌ای از یار نشنیدند.

و سرانجام… تا روز قیامت، این داغ بر دل "رجالی" خواهد ماند؛ چرا که از کربلا، آن وعده‌ی دیدار دیگر نیامد.

تفسیر و تحلیل

۱. تحلیل ادبی

  • ردیف "نیامد" در پایان اغلب ابیات، حالتی تکراری، دردناک، و مؤکد ایجاد کرده که به مرثیه‌سرایی سنتی بسیار نزدیک است.
  • ترکیب‌هایی چون «آینه‌ی وحی»، «گل اسرار»، «شعله‌ی توحید»، «فجر پدیدار» دارای بار استعاری و نمادین‌اند که شکوه معنایی خاصی دارند.
  • دوگانگی "کربلا ـ شام"، "نور ـ ظلمت"، "زینب ـ یزید"، "حقیقت ـ تزویر" از عناصر محوری ساختار معنایی این منظومه‌اند.

۲. تحلیل عرفانی

  • "کربلا" نماد تجلّی توحید و فناء فی‌الله است؛ جایی که خون حسین (ع) حقیقت دین را از نو زنده کرد.
  • "آینه‌ی وحی" اشاره‌ای‌ست به پاکیِ وجود امام که جلوه‌گر نور الهی بود، حتی بی‌سر و تن.
  • زینب کبری (س) تجلی "بقاء بعد از فناء" است؛ که در اوج بلا، با خطبه‌هایش تاریخ را از نو نوشت.
  • تکرار "دیگر نیامد" نشانگر ختم یک عهد، و آغاز عصر غربت انسانیت و نور است؛ تا ظهور.

۳. تحلیل اجتماعی و سیاسی

  • بیان تزویر حاکمان: دین را بر نیزه کردند، قرآن را دستاویز شمشیر ساختند؛ نشانه‌ای از سیاست‌بازی با دین.
  • نقد خاموشی خواص و توده‌ها: "از کوفه، دگر غیرت احرار نیامد" حکایت از مرگ وجدان عمومی دارد.
  • تأکید بر اثرگذاری خطبه‌ی زینب به‌عنوان رسانه‌ی مقاومت و بازگرداننده‌ی آگاهی.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مرثیه  سیدالشهدا(ع)
ای اهل حرم(۷)

 

ای اهل حرم! پرچمِ ایثار نیامد
از معرکه، آن ماهِ علمدار نیامد

 

زینب چو به گودالِ بلا دید برادر
دید از تنِ او، جز غم و آزار نیامد

 

 

ای خاک، گواهی بده از پیکرِ پاکش
کز جسم، دگر بوی گُل‌زار نیامد

 

 

بر قاتلِ او، خشمِ خدا باد مکرّر
کز جرم، دگر عذرِ سزاوار نیامد

 

 

با خونِ حسین، آینه‌ی حق شده روشن
کز ظلمت شب، مهرِ پدیدار نیامد

 

 

 

تا شام ابد، داغِ حسین است به عالم
از کعبه، صدای دلِ بیدار نیامد

 

 

با پیکر او، آینه‌ی وحی جلا یافت
کز نامِ نبی، بی‌سر و دستار نیامد

 

 

 

 

بین الحرمین، اشکِ یتیمان شده جاری
با صبر، دگر زینتِ احرار نیامد

 

 

فریاد کشیدند همه خار و گل و برگ
در کرببلا، آن گل گلزار نیامد

 

 

خون گشت نثارِ گل اسرار، ولی حیف
در باغِ یتیمان، گلِ بی‌خار نیامد

 

 

هر نیزه و شمشیر، گواهی‌ست به تاریخ
کز آتش بیداد، به جز زار نیامد

 

 

شمشیر زدند از پی تزویر، به قرآن
از مهر، دگر مشعلِ انوار نیامد

 

 

دین را به سر نیزه گرفتند، ولی حیف
در وادی دین، فطرتِ بیدار نیامد

 

 

بر نیزه، اگر آیه‌ی تطهیر درخشید
از چشمِ سیه‌دل، اثرِ یار نیامد

 

 

افتاد حیا از دل شب، زان شب تیره

جز پرده‌دری،ظلم ستمکار نیامد

 

 

از خیمه به ویرانه رسیدند اسیران
کز عدل، دگر حکمِ سزاوار نیامد

 

 

 

بر چهره‌ی دشمن، غضب و خوار عیان شد
از خطبه ی زینب دل بیدار نیامد

 

 

فرمود: منم فخرِ علی، دختر زهرا

کز خصم، دگر جرأتِ گفتار نیامد

 

 

لرزید جهان از سخنِ روشنِ زینب
از کوفه، دگر غیرتِ احرار نیامد

 

 

از شام، صدای ستم و زخم برآمد
کز خلق، دگر نفخه‌ی ایثار نیامد

 

 

از کرببلا، آتشِ توحید بلند است
از شامِ ستم، فجرِ پدیدار نیامد

 

 

 

در کاخ ستم، باز سر از نیزه درخشید
زان آینه، غیر از سخنِ نار نیامد

 

 

با خطبه ی زینب، شرری بر دل و جان شد

با توبه، دگر فرصت تکرار نیامد

 

 

زان خطبه، اگر چشمِ دلی باز شد آن‌دم

از چشمِ ستم‌ پیشه، جز انکار نیامد

 

 

در شام ستم، ناله‌ی معصومه‌ی زینب
جز زخم، دگر مرهم و غم‌خوار نیامد

 

 

با خطبه‌ی زینب، ورقِ حادثه برگشت
کز خط ستم، شرحِ وفادار نیامد

 

 

از شورِ شهیدان، به جهان بانگ حقیقت
کز صبر، دگر طاقتِ انکار نیامد

 

 

بر لب، سخن از وحی خدا بود نمایان
کز فطرت دشمن، اثرِ کار نیامد

 

 

 

 

از شام ستم، چشمِ دلِ منتظران را
تا صبح، دگر مژده‌ی دلدار نیامد

 

 

تا صبح قیامت، بُوَد این داغ" رجالی"
کز کرب‌ و بلا، وعده‌ی دیدار نیامد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر مرثیه  «ای اهل حرم (۶)»

ای بازماندگان داغ‌دیده‌ی کربلا! ناله‌ی یار مهربان و غمخوار، دیگر به گوش نمی‌رسد؛ از صحرای بلا، دیگر کسی از یاران وفادار بازنگشت.

هر ناله‌ای که از مظلومان حرم برخاست، آتشی بر جان‌ها زد؛ ولی از آن گلستان ولایت، دیگر گلی که نشان از گلزار وفا داشته باشد، نروئید.

زینب(س) هنگامی که نگاهش به چشمان نیمه‌جان رقیه افتاد، دید که دیگر حتی نَفَسی زار و نحیف از آن حلقوم نازک بیرون نمی‌آید.

زینب، با دیدن این حال، بر زانو افتاد و ناله سر داد که از این داغ یتیمی، دیگر نشانه‌ای از حیات نمانده است.

چشمان، از غم و دل، از عطش، و لب، از تب خشک شده‌اند؛ و دیگر جز ناله‌های شبانه، سخنی بر زبان‌ها جاری نیست.

با خاک سخن گفت: ای خاک، تو شاهدی بر همه‌ی داغ‌های من! ولی دیگر نوری شایسته‌ی مهر و محبت از آسمان نتابید.

اگر نور خدا، سر از نیزه برآورد، شگفت نیست؛ چرا که از فهم مردم، دیگر عقل هدایت‌گر برخاسته نبود.

دل کودک معصوم، در آتش سوزنده‌ی این ماتم سوخت؛ چرا که از عاطفه‌ها، چیزی جز زهر جفا باقی نمانده بود.

درون خیمه، طنین عطش بر زبان علی‌اکبر افتاد: «عمو جان!» اما از مشک، دیگر قطره‌ای ایثار جاری نشد.

از صحرای کربلا، صدای رباب برخاست؛ و از سینه‌اش فریاد زد که از آن شیرخواره، دیگر مهری سزاوار ندیدم.

در این سرزمین سوز و عطش و ناله‌ی کودکان، جز شمشیر جفا، نوری از وفاداری دیده نشد.

زینب شب‌هنگام نگران بود، اما با طلوع صبح، چیزی جز طوفان آتشین ستم پیش رو نداشت.

دیگر بوسیدن آن پیکر بی‌سر ممکن نیست، چون روحی سزاوار برای بازگشت، باقی نمانده است.

در شب تار شام، شعله‌ی ظلم برخاست؛ زیرا از عدالت، دیگر سپیده‌ی بیداری نمایان نشد.

از شدت داغ حسین(ع)، کوه‌ها به لرزه درآمدند؛ زیرا صبرِ گران‌بهایی از هیچ‌کس جز او نمانده بود.

ای کربلا! آن پیکر پاک شاه شهید را چگونه دیدی؟ چون از آسمان، دیگر سیر و گردش جهانداری نیامد.

در قتلگاه، دل حضرت فاطمه(س) گریان بر زمین افتاده؛ چراکه از این وادی، یوسف دل‌ها بازنگشت.

گفتند سری دیدند که قرآن می‌خواند؛ اما از چشمه‌ی دین، دیگر گوهرهای شیرین نروئید.

از شام جفا، ننگی همیشگی در تاریخ ماند؛ و دیگر جز شرمساری، مهری سزاوار دیده نشد.

ستم پیشگان با نهایت  بی شرمی به حریم پیامبر و خاندان او دست درازی کردند.دامان نبوت که محل نزول وحی و سر چشمه ی هدایت است، آماج ظلم و تجاوز قرار گرفت. اما با همه‌ی آتش‌های دل، صولتِ علی‌وارِ حیدری آشکار نشد.

چشمان رباب، آکنده از اشکِ داغ علی‌اصغر بود؛ و جز درد و اندوه، نه مرهمی ماند و نه یاری.

اگر در خیمه گریه و شیون است، از آن است که دیگر از مرهم جان، محبتی گران‌بها ظهور نکرد.

آتش به خیمه زدند و مدافع عشق بر خاک افتاد؛ زیرا جز خدا، یاوری وفادار نبود.

آن پیکر سرافراز، تکه‌تکه بر خاک افتاد؛ چراکه از بوسه‌گاه محبوب، یاری بازنگشت.

از دل خاک، ناله‌ای برخاست که به جهانیان گفت: این همه از ستم دشمن بود که دل اهل‌بیت را درهم شکست.

در کربلا، داغ حقیقت نمایان شد؛ و بر نور پیامبر، جز غمی عظیم نیفزود.

گفتند: چرا ساکت مانده‌ای؟ اما از حنجره‌ی او ناله‌ای بیرون نیامد.

ای نیزه! چه دیدی که این‌گونه سربلند گشتی؟ چرا که از خورشید ولایت، صفی از انوار نتابید.

در راه اسارت، پر از داغ و رنج، چیزی جز ناله‌های کودکان گرفتار شنیده نشد.

از خطبه‌ی زینب، در کاخ ستمگران، جز لرزه‌ای کوبنده و خطبه‌ای آسمانی پدید نیامد.

آیینه شکست و دل شب از اندوه سوخت، "رجالی"؛ زیرا پس از آن صبح، دیگر نوری هدایت‌گر نتابید.

 تحلیل محتوایی، عاطفی و عرفانی مرثیه

۱. فضای کلی:

این مرثیه در ساختاری منظم و با محوریت مراعات‌النظیر «نیامد»، یک تصویر کلی از فاجعه‌ی کربلا ارائه می‌دهد؛ تصویری آکنده از حزن، عطش، غربت، یتیمی، فراق، و بی‌یاوری که همزمان، مخاطب را به تأمل در شأن اهل‌بیت و قساوت دشمن می‌برد.

۲. سبک و زبان:

شعر در قالبی قصیده‌وار، ولی روایی-عاطفی، جلو می‌رود. استفاده‌ی تکراری از قافیه‌ی «نیامد» نه‌تنها ساختار موسیقایی مرثیه را حفظ کرده، بلکه همچون ضرب‌آهنگی دل‌خراش، بر تکرار نبود یار، نبود عقل، نبود مهر، نبود نور، نبود وفا تأکید دارد.

۳. وجوه عاطفی:

  • اشک‌های زینب، ناله‌های رقیه، مظلومیت رباب، نگاه سکینه، درد یتیمی و عطش علی‌اصغر، همه تجسمی زنده از فاجعه‌ی انسانی و الهی کربلا هستند.
  • بیت‌هایی مانند:

    «زینب چو نظر کرد به چشمان رقیه...»
    و
    «چشمان رباب است، پر از اشک ز اصغر...» تصویرهایی از اوج سوز دل مادران و خواهران را در نهایت سادگی و تأثیر بیان می‌کنند.

۴. وجه عرفانی:

  • بیت‌هایی چون:

    «بر نیزه اگر نور خدا رفت، عجب نیست...»
    یا
    «از خاک، صدا خیزد و گوید به خلایق...»
    بار معنایی عمیقی دارند و گویای مقام قدسی سیدالشهدا و تجلّی نور الهی در قامت اویند.

  • مفهومی چون «فقدان نور»، «غیبت عقل»، «خاموشی نبوّت»، نشانه‌ی انقطاع رحمت الهی از مردمانی‌ست که ولیّ خدا را تنها گذاشتند.

۵. مضامین نو:

  • سؤال از نیزه: «ای نیزه، چه دیدی...»
    بسیار نو و تصویری‌ست؛ گویی شاعر از بی‌زبانی نیزه، حقیقتی را می‌طلبد که همگان از گفتنش عاجزند.
  • «دست ستم افتاد به دامان نبوت»: تقابل ظلم و هدایت، و شکستن حریم مقدّس.
  • نویسنده
  • دکتر علی رجالی 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مرثیه سیدالشهدا(ع)
ای اهل  حرم(۶)

ای اهل حرم، ناله‌ی غمخوار نیامد
از دشتِ بلا، یار وفا دار نیامد

 

هر ناله‌ی مظلومِ حرم، آتشِ غم شد
از باغِ ولایت، گلِ  گلزار نیامد

 

 

 

زینب چو نظر کرد به چشمانِ رقیه

از نایِ نحیفش، نَفَسِ زار نیامد

 



 

افتاد به زانو و ز دل ناله برآورد
کز داغِ یتیمی، دگر آثار نیامد

 

 

چشم از غم و دل از عطش و لب ز تب خشک

جز ناله‌ی شب‌گیر، به گفتار نیامد

 

 

با خاک سخن گفت: تو دیدی همه داغم
کز نور، دگر مهرِ سزاوار نیامد

 

 

بر نیزه اگر نور خدا رفت، عجب نیست
کز فهم، دگر عقلِ جهاندار نیامد

 

 

در آتشِ دل، سوخت دلِ کودک معصوم
کز عاطفه، جز زهرِ جفاکار نیامد

 

 

در خیمه، طنینِ عطش افتاد عمو جان
از مشک، دگر قطره‌ی ایثار نیامد


 

از دشت بلا، بانگِ رباب است که پیچید
کز شیر، دگر مهرِ سزاوار نیامد

 

 

در وادی سوز و عطش و ناله‌ی طفلان
جز تیغ جفا، نورِ وفادار نیامد

 

 

زینب همه شب دل نگران بود، ولی صبح
جز آتش و طوفانِ ستم‌یار نیامد

 

 

بوسیدنِ آن پیکرِ بی‌سر، محال است
کز روحِ سزاوار، دگر بار نیامد

 

 

در تیرگی شام، ستم شعله کشید ست
کز عدل، دگر فجرِ خبردار نیامد

 

 

از داغ حسین است اگر کوه بلرزید
کز غیر، دگر صبرِ گهربار نیامد

 

 

ای کرببلا! پیکر آن شاه چه دیدی؟
از چرخ، دگر سیرِ جهاندار نیامد

 

 

 

در قتلگه افتاده دلِ فاطمه گریان
کز کرببلا، یوسفِ دلدار نیامد

 

 

گفتند: سری دیدم و قرآن به لب او
کز چشمه‌ی دین، درّ شکر بار نیامد

 

 

از شامِ جفا ننگ به تاریخ بماند
جز شرم، دگر مهرِ سزاوار نیامد

 

 

دستِ ستم افتاد به دامانِ نبوت
وز آتشِ دل، صولتِ کرّار نیامد

 

 

 

چشمان رباب است، پر از اشک ز اصغر
جز داغ و الم، مرهم و دلدار نیامد

 

 

در خیمه اگر گریه و زاری‌ست، غمی هست
کز مرهم جان، مهر گهربار  نیامد

 

 

آتش به حرم زد، سپرِ عشق، زمین خورد
کز غیرِ خدا، یاور و دلدار نیامد

 

 

بر خاک فتاد آن تن صد پاره، سرافراز
کز بوسه‌گهِ دوست، دگر یار نیامد

 

 

از خاک، صدا خیزد و گویَد به خلایق

کز جورِ عدو، بر دلِ اطهار نیامد

 

 

در کرببلا داغِ حقیقت همه پیدا
بر نور نبی، جز غم بسیار نیامد

 

 

گفتند: بگو! بهر چه خاموش شدی باز؟
از حنجره‌اش ناله‌ به گفتار نیامد

 

 

ای نیزه! چه دیدی که چنین سر به فلک رفت؟
کز شمسِ ولایت، صفِ انوار نیامد

 

 

در راهِ اسارت که پر از داغ و بلا بود
جز ناله‌ی طفلانِ گرفتار نیامد

 

 

از خطبه‌ی زینب، به درِ قصرِ ستم‌کار
جز زلزله‌ی خطبۀ بسیار نیامد

 

 

آیینه شکست و دل شب سوخت "رجالی"
کز صبح دگر، نور جهاندار نیامد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر قصیده ای اهل حرم (۵)

در این مرثیه، شاعر با نگاهی جان‌سوز و آمیخته به اندوه، واقعه‌ی عاشورا را از زبان اهل حرم، به‌ویژه حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها)، بازگو می‌کند. او می‌گوید:

از دشت ستم و بی‌عدالتی، دیگر نوای دلدار، نوای یاری‌دهنده، به گوش نمی‌رسد. در شام غریبان، هیچ نشانه‌ای از حضور یار حقیقی، حضرت حسین (ع)، باقی نمانده است.

ای اهل حرم! داغ حسین چنان سنگین است که کوه‌ها را به لرزه درمی‌آورد. پس از شهادت او، دیگر حتی نامی از پیشتازان راه حق به گوش نمی‌رسد.

با شهادت ولیّ خدا، عرش الهی به لرزه درآمد و حرم الهی در اندوه فرو رفت؛ دیگر بانگ عزاداران در صحن آن شنیده نمی‌شود.

وقتی از لبان حسین (ع) صدای «یا الله» برخاست، مردمِ دنیا دیگر از آن صدای گران‌قدر، حقیقتی را درک نکردند.

خنجرِ دشمن غباری بر گونه‌ی او نشاند، اما از خاک تربتش بوی گلاب‌آسای بهشتی به مشام نرسید.

در دشت بلا، زینب (س) با اندوه فریاد زد؛ اما از شام ظلم و ستم، دیگر یاوری و سالاری برنخاست.

سرِ مبارکش بر نیزه به‌سوی معبود رفت، و در این آینه‌ی حقیقت، جز زخم و رنجِ سزاوار کسی که راه حق را پیموده، چیزی نبود.

در صحنه‌ی قتلگاه، آسمان از اندوه خشک شد؛ از خاک نیز اشک و ناله‌ی سوگوارانه‌ای بلند نشد.

با شمشیر و خنجر، نور هدایت را بریدند و خاموش کردند؛ از شام، حتی یاد علمدار باقی نماند.

سرور نیکان را با افتخار، سر بریدند؛ و پس از آن، تیغ، جز جفاکاری و ظلم، چیزی نیافرید.

پیکر حضرت علی اکبر، پاره‌پاره در بیابان افتاده بود؛ و دیگر از این تیغ‌ها، صدایی از گفت‌وگوی حقیقت شنیده نمی‌شد.

خاک کربلا تبدیل به قبله‌ی دل‌های عاشقان شد؛ اما از قبله‌نما، نوری که راهنمایی کند، دیگر نیامد.

کربلا صحنه‌ی خون و آتش و اسارت شد؛ و از رحمت و مهربانی، دیگر نشانی از لطف الهی دیده نشد.

آتش به خیمه زدند، و دل زینب از اضطراب لرزید؛ لحظه‌ی دیدار با یار نیز دیگر نیامد.

در حریم عصمت، شمشیر جفا نفوذ کرد؛ و از شرم این حادثه، ماه شب تار نیز از رخ کشید.

زنان اهل حرم به خاک افتادند، در پی آتشی که ظلم افروخته بود؛ و از آن ستم، دیگر نغمه‌ای از محبت دلدار شنیده نشد.

بر پوشش خورشید (نماد زینب یا دیگر بانوان حرم) گرد و غبار طوفان نشست؛ و از دشمن پست، دیگر غیرت آزادگان دیده نشد.

آتش بر دامن صد باغ طهارت افکندند؛ و از آن باغ‌های پاکی، دیگر گل‌های معطر نروییدند.

از نیزه‌ها، نسیمی از بی‌شرمی وزید؛ و از این دشت، دیگر خُلق جوانمردان علمدار به مشام نرسید.

خیمه‌ها را آتش گرفت و خون جاری شد، دل زینب در هم شکست؛ و دیگر از مهر خدا، لطفی سزاوار ظاهر نگشت.

خورشید حیای اهل‌بیت در گودال قتلگاه فرو ریخت؛ و شام از شرم و آزرم، دیگر نوری نیافرید.

چشمان سکینه، پریشان از غم دشت، اشک‌بار بود؛ و از اشکش، نغمه‌ی آشنای پدرانه برنخاست.

زینب در بیابان تنها شد، و نالید از اینکه دیگر بر پیکر برادر، نشانی از حیات یار نیست.

او با دلی شکسته نگریست که پیکر بی‌سر برادرش حتی اشک او را هم تحریک نمی‌کند؛ گویی که از جان علی، دیگر عزم پیکار نمانده است.

او گفت: تو کشته شدی و جانم به فغان آمد؛ و از شام، دیگر حتی نامی از علمدار نمانده است.

اشک از چهره‌اش افتاد و دنیا در اندوه سوخت؛ از آسمان هم بانگ پرستار و امداد نیامد.

کودکان خاموش و گوشه‌نشین بودند؛ چون از سایه‌ی پدر دیگر مهر و محبتی نیامد.

شمشیر فرود آمد و آیینه‌ی کوثر را شکست؛ و از نور، دیگر شراری از انوار هدایت نیامد.

در کاروان اهل‌بیت، جز ناله و سوز دل چیزی نمانده بود؛ در خیمه، دیگر سایه‌ی سردار به چشم نمی‌آمد.

در نهایت، سراینده با دلی سوخته و خسته، آرام گرفت؛ چراکه دریافت، جز از جانب خدا، هیچ لطف و امدادی نمی‌رسد.

تحلیل و تفسیر عرفانی و ادبی:

۱. واکاوی ساختاری و ادبی:

  • ساختار قصیده به‌صورت کاملاً منسجم و پیوسته طراحی شده‌است. ردیف «نیامد» همچون ستون فقرات، انسجام صوتی و معنایی شعر را حفظ می‌کند.
  • قافیه‌هایی مانند: دلدار، یار، عزادار، گفتار، جهاندار، گرفتار، سردار... بار معنایی و سوزناک شعر را تقویت می‌کنند.
  • زبان اثر کلاسیک، سنگین و در عین حال پر از صور خیال است (استعاره، نماد، ایهام، تشبیه و تضاد).

۲. تحلیل محتوایی:

  • مرکزی‌ترین مضمون شعر، غیبت یار و فقدان حضور معنوی حضرت سیدالشهدا در زندگی اهل‌بیت است.
  • هر بیت، تجلی فاجعه‌ای است معنوی و تاریخی: نه‌تنها از جنبه فیزیکی و جسمانی (قتل، اسارت، بی‌سر بودن)، بلکه از جنبه‌های عمیق عرفانی و ایمانی (خاموشی نور هدایت، غیبت علمدار، بی‌مهری آسمان، گم شدن قبله‌نما).
  • شعر در مسیر تدریجی از واقعه‌ی قتل و اسارت به یأس کامل از خلق و تسلیم مطلق به اراده‌ی الهی می‌رسد. این مسیر، نشانی از عرفان شیعی دارد: فنا در مصیبت، بقا بالله.

۳. درون‌مایه‌های عرفانی:

  • واژگانی چون: نور هدایت، آینه، آیینه کوثر، ماه شب تار، قبله‌نما، انوار، مهر خدا، لطف سزاوار همگی نشان از حضور لایه‌های باطنی و معنوی در شعر دارند.
  • شاعر به تدریج ناامیدی از خلق را در مقابل پناه به خالق می‌نشاند؛ و در بیت پایانی، با صراحت می‌گوید: «از غیر خدا، لطف دگر کار نیامد».

 نتیجه‌گیری:

این قصیده، مرثیه‌ای کامل، فشرده و بسیار اثرگذار از واقعه‌ی عاشورا است که در عین وفاداری به تاریخ، نگاه عرفانی و معنوی دارد. اندوه شاعر، تنها اندوه جسمانی نیست، بلکه نوعی اندوه قدسی و حسرت غیبت هدایت الهی است. واژگان، ساختار و محتوا هم‌صدا در یک جهت حرکت می‌کنند: "پناه بردن به خدای یگانه در زمانه‌ای که حتی ماه و خورشید از شرم روی برگردانده‌اند."

نویسنده 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مرثیه سیدالشهدا( ع)
ای اهل حرم(۵)

 

 

از دشتِ ستم، نغمه ی دلدار نیامد
کز شامِ غریبان، اثر یار نیامد

 

 

ای اهل حرم! داغِ غمش کوه بلرزد
از یار، دگر نام جلودار نیامد

 

از داغ ولی، عرش به لرز آمد و زانو
کز صحنِ حرم، بانگِ عزادار نیامد

 

 

وقتی که فتاد از لبش آوای خدایی
از خلق، دگر فهمِ گران‌بار نیامد

 

 

بر گونه‌اش افتاد غبار از دم خنجر

کز تربت او، بوی گهربار نیامد

 

 

از دشتِ بلا، زینبِ غم‌دار صدا کرد
کز شامِ ستم، یاور و سالار نیامد

 

 

 

بر نیزه سرش جانبِ معبود روان شد
کز آینه، جز زخمِ سزاوار نیامد

 

 

در مقتل خون، چشم فلک خشک شد از اشک
کز اشکِ زمین، جویِ عزادار نیامد

 

 

با خنجر و شمشیر زدند نورِ هدایت
کز شام، دگر نامِ علمدار نیامد

 

 

بُردند سرِ سرورِ خوبان به سرافراز
کز تیغ، دگر غیرِ جفا کار نیامد

 

 

 

آن قامتِ صدپاره، به صحرا شده پرپر
از تیغِ جفا نغمهٔ گفتار نیامد

 

 

شد خاکِ حرم، قبله‌ی دل‌های شهیدان
کز قبله‌نما، نورِ جهاندار نیامد

 

 

در کرببلا آتش و خون بود و اسارت
از مهر، دگر لطفِ گهروار نیامد

 

 

آتش به حرم زد، دلِ زینب به تلاطم
کز یار، دگر لحظه‌ی دیدار نیامد

 

 

در پرده‌ی عصمت، گذرِ تیغِ جفا شد
از شرم، دگر ماهِ شب تار نیامد

 

 

بر خاک فتادند زنان از پی آتش
ز آن تیغِ ستم، نغمهٔ دلدار نیامد

 

 

بر معجرِ خورشید، غباری زده طوفان
از خصم دنی، غیرت احرار نیامد

 

 

آتش زده بر دامنِ صد باغِ طهارت
از باغ، دگر نغمه‌ی گلزار نیامد

 

 

بر نیزه دمیده‌ست نسیمی ز جسارت
کز دشت، دگر خُلقِ علمدار نیامد

 

 

در خیمه فتاد آتش و خون، با دل زینب
از مهرِ خدا، لطفِ سزاوار نیامد

 

 

خورشیدِ حیا در دلِ گودال فرو ریخت
از شام، دگر شرمِ گرفتار نیامد

 

 

چشمان سکینه، ز غمِ دشت، پریشان
کز اشک، دگر زمزمهٔ یار نیامد

 

 

 

 

نالید، که زینب شده تنها به بیابان
کز جسمِ برادر، اثر یار نیامد

 

 

بر پیکر بی‌سر، دلِ او گریه نمی‌کرد
کز جانِ علی، عزمِ به پیکار نیامد

 

 

گفتا تو شدی کشته و جانم به فغان شد
کز شام، دگر نامِ علمدار نیامد

 

 

اشک از رخش افتاد و جهان سوخت ز اندوه
کز عرش، دگر بانگِ پرستار نیامد

 

 

طفلان همه خاموش، به یک گوشه گریزان
کز سایه‌ی بابا، دگر یار نیامد

 

 

شمشیر زد و پاره شد آیینه‌ی کوثر
کز نور، دگر شعله‌ی انوار نیامد

 

 

از قافله جز ناله و جز سوز جگر  نیست
در خیمه دگر سایه‌ی سردار نیامد

 

 

 

 

 

با سوزِ دلِ خسته، شد آرام "رجالی"
کز غیر خدا لطفِ دگر کار نیامد

 


 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی