رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۶۹ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی
حجاب ظلمانی
افسوس که در پرده‌ی ظلمت بودم
در بند هوس، به کام حیرت بودم
یک دم ز فروغ یار مهجور شدم
عمری ز فراق، غرق حسرت بودم

 

 

شرح "حجاب ظلمانی"

این رباعی به‌طور عمیق به مفهوم حجاب ظلمانی که در عرفان اسلامی به موانع میان انسان و حقیقت الهی اشاره دارد، پرداخته است. شاعر در این رباعی از تجربه‌ی تاریکی‌ها و غفلت‌های خود سخن می‌گوید، که در نهایت منجر به پشیمانی و حسرت در برابر خداوند و حقیقت می‌شود. حالا به بررسی هر مصراع می‌پردازیم:

مصراع اول: "افسوس که در پرده‌ی ظلمت بودم"

در این مصراع، «پرده‌ی ظلمت» به نمادی از غفلت، جهل، و اشتباهات بشری تبدیل شده است. انسان در این وضعیت قادر به مشاهده‌ی حقیقت و نور الهی نیست، زیرا ذهن و دلش در تاریکی‌ست. واژه‌ی «افسوس» حس پشیمانی و حسرت عمیق را به‌خوبی منتقل می‌کند. شاعر از گذراندن وقت در این وضعیت غمگین است و به اشتباهات خود می‌پردازد.

مصراع دوم: "در بند هوس، به کام حیرت بودم"

در این مصراع، «بند هوس» به وابستگی‌های نفسانی و دنیوی اشاره دارد. انسان در این وضعیت به خواسته‌ها و لذت‌های دنیوی خود اسیر است و نمی‌تواند درک کند که این تعلقات او را از حقیقت دور می‌کند. «کام حیرت» نیز نشان‌دهنده‌ی سردرگمی و گمراهی است؛ وقتی که فرد تحت تأثیر هوس‌ها قرار می‌گیرد، در یک نوع حیرت و سردرگمی از حقیقت باقی می‌ماند.

مصراع سوم: "یک دم ز فروغ یار مهجور شدم"

در اینجا، «فروغ یار» به نور الهی و روشنایی‌ای اشاره دارد که انسان را از تاریکی‌ها بیرون می‌آورد. این فروغ نماد حقیقت و علم الهی است. شاعر بیان می‌کند که حتی یک لحظه از این نور دور شده و «مهجور» گشته است. واژه‌ی «مهجور» به معنای بیگانه‌شدن و فاصله گرفتن از خداوند و حقیقت است.

مصراع چهارم: "عمری ز فراق، غرق حسرت بودم"

در پایان، شاعر به مرور زمان و عمر خود اشاره می‌کند که در فراق و دوری از حقیقت و خداوند سپری شده است. «فراق» نشان‌دهنده‌ی جدایی از معشوق است که در اینجا معشوق، خداوند و حقیقت است. «غرق حسرت» بیانگر حالت پشیمانی و ندامت عمیق است که انسان به دلیل دوری از حقیقت و خداوند تجربه می‌کند. شاعر در این مصراع با عمق و شدت این حسرت آشناست.

نقد و تأمل:

  • حجاب ظلمانی به معنای موانعی است که فرد را از درک حقیقت الهی و نور الهی باز می‌دارد. این موانع می‌توانند شامل غفلت، تعلقات دنیوی، شهوات و گناه باشند.
  • در این رباعی، شاعر با استفاده از واژه‌های پرده، بند، حیرت، مهجوری و فراق تصویری عمیق از تجربه‌ی انسانی که در دل تاریکی‌ها و گمراهی‌ها گیر افتاده، به دست می‌دهد.
  • این شعر حسرت و پشیمانی را به‌شکلی زیبا و عارفانه بیان می‌کند و بر اهمیت توجه به حقیقت و دوری از تعلقات دنیوی تأکید دارد.

نتیجه‌گیری:

شاعر در این رباعی به عمیق‌ترین لایه‌های روح انسان می‌پردازد و از تجربه‌ی خود در برابر ظلمت و غفلت سخن می‌گوید. حجاب ظلمانی از نظر شاعر، نه تنها یک مفهوم فلسفی، بلکه یک واقعیت روحی است که انسان در زندگی روزمره خود با آن روبرو می‌شود. این رباعی دعوت به خودآگاهی و رهایی از جهل و تعلقات دنیوی می‌کند تا انسان بتواند در نور الهی و حقیقت زندگی کند.

شرحی بر واژه عرفانی حجاب ظلمانی

حجاب ظلمانی در عرفان اسلامی

در عرفان اسلامی، مفهوم حجاب به موانعی اشاره دارد که بین انسان و حقیقت مطلق (یعنی خداوند) فاصله ایجاد می‌کنند. این حجاب‌ها مانع از درک شهودی و حضور قلبی انسان در برابر خداوند می‌شوند. عارفان بر این باورند که تا زمانی که این حجاب‌ها برداشته نشوند، انسان نمی‌تواند حقیقت را آن‌گونه که هست مشاهده کند.

حجاب‌ها در عرفان به دو دسته‌ی کلی تقسیم می‌شوند:

  1. حجاب‌های ظلمانی (حُجُب ظلمانیه)
  2. حجاب‌های نوری (حُجُب نوریه)

حجاب‌های ظلمانی، ناشی از تعلقات نفسانی و مادی هستند و فرد را در تاریکی نگه می‌دارند. در مقابل، حجاب‌های نوری مربوط به مراتب بالاتر معرفت‌اند و در عین روشنی، خود مانعی در مسیر وصول به حقیقت مطلق به شمار می‌روند.

در این نوشتار، به‌طور مفصل درباره‌ی حجاب ظلمانی و ویژگی‌های آن در عرفان اسلامی سخن خواهیم گفت.


تعریف حجاب ظلمانی

حجاب ظلمانی در عرفان به موانعی گفته می‌شود که ناشی از تعلقات مادی، شهوات، گناهان، و صفات رذیله‌ی نفسانی هستند. این حجاب‌ها، سالک را در تاریکی غفلت، جهل و وابستگی‌های دنیا نگه می‌دارند و او را از شهود حقیقت محروم می‌سازند.

ویژگی‌های حجاب ظلمانی

  1. ناشی از عالم ماده و دلبستگی‌های دنیوی:

    • دلبستگی به ثروت، قدرت، شهوت و مقام
    • غرق شدن در لذت‌های دنیوی بدون توجه به بُعد معنوی
  2. ریشه در صفات رذیله دارد:

    • تکبر، خودپسندی، حسد، بخل، کینه و غرور
    • وابستگی به هوای نفس و نادیده گرفتن حقیقت
  3. انسان را در جهل و تاریکی فرو می‌برد:

    • سالک درون خود را به‌جای نور معرفت، با ظلمت غفلت و شهوت پر می‌کند
    • این حجاب باعث می‌شود که انسان حتی نتواند درک کند که در تاریکی است
  4. مانعی برای شهود حقیقت و دریافت فیوضات الهی است:

    • انسان نمی‌تواند به درک شهودی حقایق برسد
    • فیوضات الهی که شامل الهامات، مکاشفات و دریافت معانی باطنی است، به او نمی‌رسد
  5. نیاز به مجاهده و تزکیه دارد:

    • سالک باید با ریاضت، تهذیب نفس و یاد خدا، از این حجاب‌ها عبور کند
    • عبور از حجاب ظلمانی، شرط ورود به سیر و سلوک معنوی است

مصادیق حجاب ظلمانی در عرفان

عرفا برای تبیین حجاب ظلمانی، نمونه‌های مختلفی از آن را برمی‌شمارند که عبارتند از:

۱. حجاب جهل

  • نادانی درباره‌ی حقیقت وجود، علت خلقت و مسیر سلوک
  • غفلت از هدف اصلی زندگی و گمراهی در ظواهر دنیا

۲. حجاب گناه و نافرمانی

  • اعمال ناشایست مانند ظلم، خیانت، دروغ و غیبت
  • این گناهان قلب را تیره کرده و مانع از تابش نور الهی بر آن می‌شوند

۳. حجاب شهوات و تعلقات دنیوی

  • افراط در لذات جسمانی بدون توجه به بُعد معنوی
  • دلبستگی شدید به مال، قدرت، شهرت و لذت‌های زودگذر

۴. حجاب تکبر و خودبینی

  • دیدن خود به‌عنوان مرکز هستی و نادیده گرفتن حقیقت الهی
  • تکبر، یکی از تاریک‌ترین حجاب‌ها است که مانع از تواضع و پذیرش حق می‌شود

۵. حجاب تقلید کورکورانه و تعصب

  • پیروی بدون تفکر از باورهای غلط، عادات و رسوم نادرست
  • مانع از جستجوی حقیقت و حرکت به‌سوی معرفت می‌شود

۶. حجاب کثرت و غفلت از وحدت

  • توجه بیش از حد به عالم کثرت و نادیده گرفتن وحدت وجود
  • دنیاپرستی و گرفتار شدن در توهمات متعدد، انسان را از حقیقت یگانه‌ی هستی دور می‌کند

راه‌های عبور از حجاب ظلمانی

عرفا برای عبور از حجاب‌های ظلمانی راهکارهای متعددی پیشنهاد می‌کنند که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از:

  1. تزکیه‌ی نفس و مجاهده

    • ریاضت‌های شرعی و کنترل غرایز
    • مبارزه با صفات رذیله و جایگزین کردن آن‌ها با صفات حسنه
  2. ذکر و یاد خدا

    • مداومت بر ذکر الهی برای روشن شدن قلب
    • ذکر، نوری است که ظلمت گناه و غفلت را از بین می‌برد
  3. تفکر و معرفت‌اندوزی

    • تفکر درباره‌ی خلقت، هدف زندگی و مسیر حقیقت
    • افزایش معرفت از طریق مطالعه‌ی متون عرفانی و قرآنی
  4. صحبت با اهل معرفت و عارفان حقیقی

    • مصاحبت با عارفان و انسان‌های الهی که راه را یافته‌اند
    • پرهیز از همنشینی با انسان‌های غافل و دنیاپرست
  5. عبادت خالصانه و تهجد

    • نماز شب، تلاوت قرآن و مناجات‌های عاشقانه با خدا
    • عبادت حقیقی، روح را از تاریکی به نور می‌کشاند

تفاوت حجاب ظلمانی و حجاب نوری

در عرفان، حجاب ظلمانی و حجاب نوری هر دو مانع از شهود حقیقت هستند، اما تفاوت‌های مهمی با یکدیگر دارند:


نتیجه‌گیری

حجاب ظلمانی یکی از بزرگ‌ترین موانع سالک در مسیر سلوک عرفانی است. این حجاب‌ها، ناشی از تعلقات مادی، گناهان، شهوات، جهل و صفات ناپسند هستند که انسان را از شهود حقیقت و دریافت انوار الهی بازمی‌دارند. عبور از این حجاب‌ها، نیازمند مجاهدت نفس، ذکر، تفکر و همراهی با اهل معرفت است.

تنها پس از رفع حجاب ظلمانی است که سالک می‌تواند به مراتب بالاتر سلوک رسیده و حتی از حجاب‌های نوری نیز عبور کند تا در نهایت به فنای فی‌الله و درک حقیقت مطلق دست یابد.

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

حجاب نورانی
نوری ز تجلای تو در جان دارم
اما ز حجاب نور، پنهان دارم
ای نور چرا پرده‌ شدی بر دل و جان؟
این اوج وصال است، ز جانان دارم

شرح هر مصرع رباعی "حجاب نورانی" به‌طور جداگانه

1. "نوری ز تجلای تو در جان دارم"

در این مصرع، شاعر از احساس نور الهی در درون خود سخن می‌گوید. "تجلای تو" اشاره به تجلی خداوند دارد، یعنی نور و حقیقت الهی که در جهان و در درون انسان ظاهر می‌شود. این نور الهی به قلب و جان شاعر نفوذ کرده است و او از تجلی این نور در درون خود آگاهی دارد.

2. "اما ز حجاب نور، پنهان دارم"

در این مصرع، شاعر بیان می‌کند که علی‌رغم اینکه نور الهی در درون او وجود دارد، اما به‌دلیل وجود "حجاب نور" نمی‌تواند این نور را به‌طور کامل مشاهده یا درک کند. حجاب نور به پرده‌ها و موانعی اشاره دارد که در مسیر اتصال انسان به حقیقت الهی وجود دارند و این حجاب‌ها باعث می‌شوند که انسان نتواند حقیقت را به‌طور کامل مشاهده کند.

3. "ای نور چرا پرده‌ شدی بر دل و جان؟"

در این مصرع، شاعر به‌طور مستقیم به نور الهی خطاب می‌کند و از آن می‌پرسد که چرا این پرده‌ها و حجاب‌ها بر دل و جان او افتاده است. این پرسش نشان‌دهنده جستجوی شاعر برای رسیدن به حقیقت و وصال با معشوق الهی است. شاعر از نور الهی می‌خواهد که علت پرده‌افتادن بر دل و جان او را بیان کند و به نوعی از نور می‌خواهد که این حجاب‌ها را بردارد تا بتواند به حقیقت نزدیک‌تر شود.

4. "این اوج وصال است، ز جانان دارم"

در این مصرع، شاعر اعلام می‌کند که در درون خود اوج وصال را حس می‌کند. "وصال" به معنای رسیدن به حقیقت و اتحاد با معشوق است. شاعر می‌گوید که در درون خود، در قلبش، این وصال و ارتباط با جانان (که در عرفان به خداوند اشاره دارد) را تجربه می‌کند. این مصرع به‌نوعی نشان‌دهنده پذیرش درونی شاعر از ارتباط با حقیقت الهی است، حتی اگر این ارتباط به‌طور کامل آشکار نشده باشد و هنوز پرده‌هایی وجود داشته باشد.


نتیجه‌گیری کلی:

شاعر در این رباعی به جستجوی درونی خود در راستای رسیدن به حقیقت الهی پرداخته است. او از نور الهی در دل خود سخن می‌گوید و از آن می‌خواهد که پرده‌های میان او و حقیقت را بردارد. این رباعی نمایانگر تضاد میان احساسات درونی وصال و وجود حجاب‌هایی است که مانع از دیدار کامل با حقیقت می‌شوند.

 

شرحی بر واژه عرفانی حجاب نورانی

 

حجاب نورانی در عرفان اسلامی

در عرفان اسلامی، مفهوم حجاب به موانعی اشاره دارد که مانع از درک و شهود حقیقت الهی می‌شوند. حجاب‌ها به دو دسته اصلی تقسیم می‌شوند:

  1. حجاب‌های ظلمانی: این حجاب‌ها ناشی از گناهان، شهوات، تعلقات دنیوی، غفلت و جهل هستند. آن‌ها مانع از درک و تقرب به خدا می‌شوند و شخص را در تاریکی نگه می‌دارند.
  2. حجاب‌های نورانی: این حجاب‌ها برخلاف حجاب‌های ظلمانی، از نور و کمالات معنوی نشأت می‌گیرند. اما با این حال، خود می‌توانند مانعی برای شهود حقیقت مطلق باشند.

حجاب نورانی چیست؟
حجاب‌های نورانی به دلیل مقاماتی مانند علم، معرفت، عبادات، کرامات، تجلیات اسمائی و حتی مقامات قرب شکل می‌گیرند. سالک ممکن است در این مقامات غرق شود و به جای توجه به حقیقت مطلق (ذات حق)، در این انوار متوقف بماند. این توقف باعث می‌شود که او حقیقت را در پرده‌ای از نور ببیند، نه در عین بی‌پرده‌گی و شهود کامل.

دیدگاه عرفای بزرگ درباره حجاب نورانی

ابن عربی و حجاب نورانی

محیی‌الدین ابن عربی در آثار خود، به ویژه در فتوحات مکیه و فصوص الحکم، توضیح می‌دهد که عارفان در مسیر سلوک خود از مراحل مختلفی عبور می‌کنند. یکی از این مراحل، مرحله‌ای است که شخص به تجلیات نورانی می‌رسد، اما این تجلیات می‌توانند حجاب باشند. ابن عربی اشاره می‌کند که حتی انوار الهی نیز می‌توانند بین سالک و حقیقت مطلق فاصله ایجاد کنند، زیرا نور، اگرچه روشنگر است، اما همچنان چیزی غیر از ذات حق است. بنابراین، سالک باید حتی از این انوار نیز گذر کند تا به فنای مطلق برسد.

مولانا و حجاب نورانی

مولانا نیز در مثنوی معنوی به این موضوع اشاره می‌کند که حتی علم و معرفت اگر به خودی خود هدف شوند، می‌توانند مانع از شهود حقیقت باشند. در داستانی از مثنوی، او توضیح می‌دهد که گاهی علم مانند چراغی است که مسیر را روشن می‌کند، اما اگر شخص به خود چراغ مشغول شود و هدف را فراموش کند، همین نور برای او تبدیل به مانع خواهد شد.

امام خمینی و دیدگاه‌های عرفانی او

امام خمینی (ره) نیز در آثار عرفانی خود، به ویژه در مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، به این موضوع پرداخته و تأکید کرده است که مقامات عرفانی، مکاشفات، علوم لدنی و حتی قرب الهی نباید باعث شود که سالک از حقیقت نهایی که ذات احدیت است، بازبماند. او می‌گوید که بسیاری از عارفان در این مقامات متوقف می‌شوند و به شهود کامل ذات حق نمی‌رسند.

چگونه می‌توان از حجاب نورانی عبور کرد؟

  1. محو شدن در ذات الهی (فنا فی الله)
    سالک باید در نهایت از تمامی مراتب عبور کند، حتی از نور، تا به مقام فنا فی الله برسد، جایی که دیگر هیچ حجابی بین او و خدا وجود ندارد.

  2. عدم توقف در مقامات معنوی
    هر مقامی که به سالک عطا می‌شود (چه علم، چه کشف و شهود، چه کرامات)، نباید او را به خود مشغول کند. بلکه باید آن‌ها را به‌عنوان ابزارهایی برای رسیدن به حقیقت بداند و نه هدف نهایی.

  3. توجه به حقیقت مطلق و ترک انانیت
    گاهی خود سالک، به دلیل توجه بیش از حد به حالات و مقامات خود، در حجابی از نور فرو می‌رود. اما اگر او انانیت را کنار بگذارد و خود را در دریای حقیقت غرق کند، از این حجاب نیز عبور خواهد کرد.

  4. عشق الهی
    عشق به خدا یکی از مهم‌ترین عواملی است که حجاب‌های نورانی را نیز می‌سوزاند. عاشق حقیقی حتی به تجلیات نیز توجه نمی‌کند، بلکه مستقیماً به اصل حقیقت متوجه است.

نتیجه‌گیری

حجاب نورانی از ظریف‌ترین موانع در مسیر عرفان است. بسیاری از سالکان گمان می‌کنند که رسیدن به علم لدنی، مکاشفات، کرامات یا تجلیات الهی نهایت مسیر است، اما در حقیقت، این‌ها خود می‌توانند حجاب‌هایی باشند که سالک را از ذات حق بازمی‌دارند. عبور از این حجاب‌ها نیازمند عشقی شدید به حقیقت، فنای کامل و عدم توقف در هیچ مقامی است. تنها در این صورت است که سالک می‌تواند به حقیقت مطلق دست یابد و به مقام بقاء بالله برسد.

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 


باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی نقاب صفات


نقاب صفات
با جلوه ی حق،  عشق و ایمان آمد
هر پرده ز ذات و نور یزدان آمد

چون رنگ صفات چهره ات پنهان کرد
با رفع حجاب، جان جانان آمد

 

با توجه به نگاه شما که صفات خداوند می‌توانند مانع از شناخت کامل ذات الهی شوند، این رباعی به زیبایی به همین موضوع پرداخته است. در اینجا هر مصرع را با توجه به این دیدگاه شرح می‌دهیم:


  1. با جلوه‌ی حق، عشق و ایمان آمد
    در این مصرع، شاعر به تجلی حق اشاره دارد. «جلوه‌ی حق» به معنای ظهور نور الهی و حقیقت خداوند در عالم است. این تجلی باعث می‌شود که عشق و ایمان در دل انسان‌ها وارد شود. اما نکته مهم اینجاست که این تجلی، همچنان یک «جلوه» است و انسان‌ها فقط از طریق آن به حقیقت خداوند نزدیک می‌شوند. عشق و ایمان در حقیقت واکنشی به این تجلی هستند، ولی هم‌چنان این دو به عنوان صفات و ویژگی‌های انسانی بر ذهن و درک انسان اثر می‌گذارند. پس انسان با وجود این عشق و ایمان، همچنان ممکن است نتواند به شناخت کامل ذات خداوند دست یابد، چرا که درک او به صفات محدود است.

  1. هر پرده ز ذات و نور یزدان آمد
    در این مصرع، «پرده» به موانع و حجاب‌هایی اشاره دارد که میان انسان و ذات الهی قرار دارند. پرده‌ها نمایانگر همان صفات و ویژگی‌های خداوند هستند که در دل انسان‌ها و درک آن‌ها تجلی می‌یابند. «نور یزدان» نیز به معنای روشنی است که از ذات الهی به عالم می‌تابد و این نور برای انسان‌ها قابل درک است. اما پرده‌ها و صفات ممکن است انسان را از درک کامل و عمیق ذات خداوند بازدارد. در حقیقت، این نور خداوند که از طریق صفات به انسان می‌رسد، همچنان فقط یک «جلوه» است و برای رسیدن به ذات خدا باید از پرده‌ها عبور کرد.

  1. چون رنگ صفات چهره‌ات پنهان کرد
    در این مصرع، شاعر به این نکته اشاره دارد که صفات خداوند، مانند «رنگ»، می‌توانند چهره‌ی حقیقی و ذات واقعی خداوند را پنهان کنند. رنگ‌ها و صفات به‌طور غیرمستقیم و ظاهری خداوند را نمایان می‌سازند، اما خود این رنگ‌ها نمی‌توانند ماهیت اصلی و خالص خداوند را نشان دهند. صفات همچنان به‌عنوان یک لایه یا پوشش بر حقیقت خداوند قرار دارند و مانع از مشاهده و درک کامل ذات او می‌شوند. در نتیجه، با تمرکز بر صفات، انسان ممکن است فقط به همان رنگ‌ها و ویژگی‌ها توجه کند و از حقیقت اصلی غافل بماند.

  1. با رفع حجاب، جان جانان آمد
    در این مصرع، شاعر به این نکته اشاره می‌کند که زمانی که پرده‌ها و حجاب‌ها (که همان صفات الهی هستند) کنار می‌روند، انسان به «جان جانان» خود دست می‌یابد. «جان جانان» اشاره به حقیقت واقعی و ذات الهی دارد. این درک به معنای عبور از ظاهر و صفات است که تنها با تجربه‌ای عمیق از اتحاد با خداوند امکان‌پذیر می‌شود. در این مرحله، انسان دیگر نه به صفات الهی، بلکه به ذات و حقیقت خداوند دست می‌یابد. این لحظه‌ی رفع حجاب‌ها به نوعی نشان‌دهنده‌ی رسیدن به درک مستقیم و کامل از خداوند است، جایی که انسان دیگر تحت تأثیر صفات و ویژگی‌ها قرار ندارد.

خلاصه‌ی شرح:
در این رباعی، شاعر به‌طور غیرمستقیم به مسئله‌ی شناخت ذات خداوند اشاره می‌کند. در آغاز، انسان با تجلی حق و صفات خداوند مانند عشق و ایمان آشنا می‌شود، اما همچنان تحت تأثیر پرده‌ها و صفات قرار دارد. این پرده‌ها، که به‌عنوان رنگ‌ها و ویژگی‌های خداوند ظاهر می‌شوند، مانع از درک کامل ذات الهی می‌شوند. تنها زمانی که این حجاب‌ها برداشته شوند، انسان قادر است به حقیقت خداوند (جان جانان) دست یابد و از تمام صفات عبور کند.

این شعر به‌طور نمادین به مسئله‌ی عبور از صفات و رسیدن به شناخت مستقیم ذات الهی پرداخته است، که در آن انسان باید از محدودیت‌های ذهنی و مفهومی عبور کند تا به حقیقت بی‌نهایت خداوند برسد.

نقاب صفات در عرفان: حجاب صفات بر ذات حق

در عرفان اسلامی، "نقاب صفات" یا "حجاب صفات" به این معناست که صفات الهی مانند علم، قدرت، حیات، اراده و... تجلیاتی از حقیقت حق هستند، اما در عین حال، می‌توانند مانعی برای درک ذات مطلق الهی باشند. این مفهوم به یکی از اصول عمیق عرفان، یعنی تمایز میان ذات و صفات الهی اشاره دارد و تأکید می‌کند که سالک باید از شناخت صفات عبور کند تا به شهود ذات مطلق الهی برسد.


1. تبیین عرفانی نقاب صفات

در سیر و سلوک عرفانی، معرفت الهی سه مرحله دارد:

  1. شناخت افعال خداوند (تجلی افعالی) → مشاهده آثار قدرت الهی در جهان
  2. شناخت صفات الهی (تجلی صفاتی) → درک صفاتی مانند رحمت، عظمت و عدل
  3. شناخت ذات الهی (تجلی ذاتی) → عبور از افعال و صفات برای شهود وحدت محض

صفات: تجلی یا حجاب؟

صفات الهی، گرچه تجلیاتی از حق هستند و ما را به شناخت خداوند نزدیک می‌کنند، اما از سوی دیگر، ممکن است خودشان به‌عنوان حجابی بر حقیقت مطلق الهی عمل کنند. وقتی عارف به نام‌های الهی مانند "رحمان"، "رحیم"، "قدیر" و "علیم" توجه می‌کند، ممکن است به این تصور برسد که خداوند مجموعه‌ای از این صفات است، درحالی‌که حقیقت الهی فراتر از این اوصاف است. این همان چیزی است که به آن "حجاب صفات" یا "نقاب صفات" می‌گویند.

به عبارت دیگر، اگر کسی خداوند را تنها از طریق صفات بشناسد، هنوز به معرفت کامل نرسیده است، زیرا ذات الهی بسیط و نامحدود است و فراتر از هرگونه صفت می‌باشد.


2. چرا صفات الهی "نقاب" محسوب می‌شوند؟

الف) تمایز میان "ذات" و "صفات" در عرفان

در عرفان نظری، خداوند را به دو صورت می‌توان شناخت:

  1. ذات مطلق (حقیقت فراتر از وصف) → فراتر از هرگونه اسم و صفت
  2. صفات و اسماء الهی (مانند عالم، قادر، حی) → تجلیات محدودشده‌ی ذات

اگر سالک تنها در سطح شناخت صفات باقی بماند، هنوز به حقیقت وحدت نرسیده است. برای درک توحید مطلق، باید از این صفات فراتر رفت، زیرا ذات الهی نه کثرت دارد و نه ترکیب، بلکه وجودی بسیط و یگانه است.

ب) عبور از صفات برای رسیدن به ذات

نقاب صفات بدان معناست که صفات مانند علم و قدرت، اگرچه حقایقی از وجود خداوند هستند، اما درک کامل ذات الهی نیازمند گذر از این کثرات است. بنابراین، سالک حقیقی باید از شناخت محدود صفات عبور کند تا به شهود ذات بدون واسطه‌ی حق برسد.


3. مراحل عبور از نقاب صفات در سیر و سلوک عرفانی

عرفای بزرگ مانند ابن‌عربی، مولانا و قشیری معتقدند که سالک برای رسیدن به حقیقت باید مراحل زیر را طی کند:

  1. مشاهده تجلی افعالی: سالک ابتدا خداوند را از طریق افعالش در عالم درک می‌کند، یعنی درک می‌کند که همه چیز به اراده‌ی او صورت می‌گیرد.
  2. مشاهده تجلی صفاتی: در این مرحله، سالک متوجه می‌شود که صفات مانند علم، قدرت و اراده در حقیقت مظاهر و پرتویی از ذات الهی هستند.
  3. مشاهده تجلی ذاتی: در نهایت، عارف درمی‌یابد که ذات الهی بسیط و نامحدود است و فراتر از هرگونه صفت می‌باشد. در این مرحله، سالک از "حجاب صفات" عبور کرده و به شهود حقیقت یگانه‌ی الهی می‌رسد.

4. نمونه‌هایی از نقاب صفات در متون عرفانی

الف) مولانا و عبور از نقاب صفات

مولانا در این زمینه می‌گوید:

"چون که بی‌رنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد"

تحلیل:

  • "بی‌رنگی" همان ذات مطلق الهی است که از هر صفتی فراتر است.
  • "رنگ" همان صفات الهی است که ذات را در قالبی خاص جلوه می‌دهد.
  • اگر کسی تنها به صفات توجه کند، دچار کثرت و تضاد می‌شود، اما اگر از آن عبور کند، به وحدت مطلق خواهد رسید.

ب) ابن‌عربی و فنای در ذات

ابن‌عربی در فصوص‌الحکم بیان می‌کند که هرچه سالک بیشتر به صفات الهی توجه کند، در حقیقت هنوز در حجاب است. اما زمانی که صفات را کنار بگذارد و به ذات واحد و نامحدود خداوند توجه کند، به حقیقت توحید دست خواهد یافت.


5. نتیجه‌گیری: عبور از نقاب صفات برای رسیدن به توحید مطلق

نقاب صفات نشان می‌دهد که شناخت خداوند از طریق صفات، اگرچه ضروری است، اما نباید مقصد نهایی باشد. بلکه عارف باید از این شناخت عبور کند تا به وحدت حقیقی ذات الهی برسد. به‌عبارت‌دیگر:

شناخت از طریق صفات، نقطه‌ی آغازین سلوک است، نه نهایت آن.
ذات الهی بسیط و نامحدود است و در هیچ صفتی محصور نمی‌شود.
سالک برای رسیدن به حقیقت مطلق باید از "حجاب صفات" عبور کند و به فنای در ذات برسد.

نتیجه نهایی:
تجلی صفات الهی، اگرچه نورافشانی می‌کند، اما همان‌گونه که نور شدید می‌تواند مانع دیدن خورشید شود، صفات نیز اگر مقصد نهایی تلقی شوند، مانعی برای درک حقیقت ذات الهی خواهند بود. ازاین‌رو، عارف باید از نقاب صفات عبور کند تا به حقیقت "وحدت مطلق" دست یابد.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
تجلی افعالی
ما سایه‌ی نوری ز خدائیم همه
یک جلوه ز فیض دلربائیم همه
ما سایه‌ی محضیم، تجلی همه تو
فکر و عمل ما، ز رضائیم  همه

 

شرح رباعی "تجلی افعالی"

این رباعی به بیان مفهوم تجلی افعالی در عرفان اسلامی پرداخته و تأکید دارد بر اینکه تمام حرکات و افعال در عالم، به اراده و فعل خداوند متعال است. در ادامه به شرح هر مصرع پرداخته می‌شود:


مصرع اول: "ما سایه‌ی نوری ز خدائیم همه"

در این مصرع، شاعر به «وجود انسانی» اشاره می‌کند و بیان می‌کند که انسان‌ها و تمام موجودات، در حقیقت سایه‌ای از نور خداوند هستند. همانطور که سایه از خود استقلال ندارد و وابسته به نور است، انسان‌ها نیز از نور خداوند متعال نشأت گرفته‌اند و هیچ‌گونه استقلالی در وجود خود ندارند. بنابراین، انسان‌ها تجلی‌ای از نور خدا و سایه‌ای از هستی او هستند.

مصرع دوم: "یک جلوه ز فیض دلربائیم همه"

در این مصرع، شاعر تأکید می‌کند که فیض الهی، که همان رحمت و لطف بی‌کران خداوند است، به گونه‌ای در انسان‌ها تجلی می‌کند که آن‌ها از این فیض به‌عنوان جلوه‌ای از زیبایی و دلربایی خداوند ظاهر می‌شوند. به عبارت دیگر، انسان‌ها به عنوان مظهری از فیض و لطف خدا در این دنیا حضور دارند، و هر ویژگی مثبت و زیبای انسانی به طور غیرمستقیم از فیض خداوند سرچشمه می‌گیرد.

مصرع سوم: "ما سایه‌ی محضیم، تجلی همه تو"

در این مصرع، شاعر بر فنا در خدا و تجلی ذات الهی در انسان تأکید می‌کند. انسان‌ها تنها سایه‌های محض هستند و وجود مستقل ندارند. آنچه که در انسان و در عالم به نظر می‌رسد، تجلی صفات و افعال خداوند است. بنابراین، انسان‌ها و همه موجودات در حقیقت هیچ نیستند و آنچه که در آن‌ها تجلی دارد، خداوند است. خداوند با افعال و صفات خود در این عالم ظهور می‌کند، و انسان‌ها در مقام مظهری از این تجلی‌ها هستند.

مصرع چهارم: "فکر و عمل ما، ز رضائیم همه"

در این مصرع، شاعر می‌گوید که تمام افعال و اندیشه‌های انسان، نه تنها بر اساس اراده خود بلکه بر اساس رضایت الهی شکل می‌گیرد. انسان در عمل و فکر، هنگامی که در مسیر رضایت خداوند گام بر می‌دارد، به حقیقت می‌رسد. در واقع، عمل انسان‌ها و تفکرات آن‌ها، هنگامی که به رضایت خداوند معطوف باشند، تحقق می‌یابد و تجلی بخش اراده الهی است. یعنی تمام حرکات و اندیشه‌های انسان باید با توجه به خواست خداوند و در جهت رضایت او باشد.


نتیجه‌گیری:

این رباعی در نهایت می‌خواهد بگوید که تمام حرکات، افعال و اندیشه‌های انسان در حقیقت از فیض و اراده خداوند نشأت می‌گیرند و انسان‌ها هیچ‌گاه فاعل مستقل نیستند. تمامی اعمال و جلوه‌های زیبای انسانی، تجلی از صفات و افعال خداوند متعال است و انسان‌ها تنها مظهری از این تجلی‌ها هستند. درک این حقیقت انسان را به فنا در خدا و رضایت الهی می‌کشاند و از او می‌خواهد که در همه چیز، خدا را در نظر داشته باشد و هیچ‌گاه خود را مستقل از اراده الهی نداند.

 

تجلی افعالی در عرفان اسلامی

در عرفان اسلامی، مفهوم تجلی به معنای ظهور و آشکار شدن حقیقت الهی در عوالم گوناگون است. عرفا بر این باورند که تجلیات الهی در سه سطح ذات، صفات و افعال بر انسان و جهان متجلی می‌شود. تجلی افعالی یکی از مراتب ظهور الهی است که به ظهور خداوند در افعال و حوادث عالم هستی اشاره دارد. این مرتبه، زمینه‌ساز درک توحید افعالی است، که در آن، عارف همه افعال را منتسب به خدا می‌بیند و هیچ چیزی را مستقل از فعل الهی نمی‌داند.


🔹 تعریف تجلی افعالی

تجلی افعالی یعنی ظهور و تجلی فعل خداوند در نظام هستی و حوادث جهان. در این مرتبه، سالک به این درک می‌رسد که تمام حرکات، تغییرات، تأثیرات و افعال در عالم، جلوه‌ای از فعل الهی هستند و هیچ موجودی به خودی خود، فاعل مستقل نیست.

به بیان ساده، بارش باران، وزیدن باد، رویش گل، حرکت خورشید، مرگ و زندگی، اعمال انسان‌ها، پیروزی و شکست‌ها، همگی فعل خداوند هستند و بدون اراده او رخ نمی‌دهند. سالک در این مرحله درمی‌یابد که حتی اعمالی که به ظاهر توسط انسان یا سایر مخلوقات انجام می‌شود، در حقیقت تنها ابزارهایی برای تحقق اراده الهی هستند.

🔹 جایگاه تجلی افعالی در عرفان

تجلی افعالی، مقدمه‌ای بر درک وحدت وجود است. وقتی سالک بفهمد که هیچ فعلی از او یا دیگران نیست، بلکه همه از خداوند سرچشمه می‌گیرد، از خودبینی رها شده و به سوی فنا در حق گام برمی‌دارد. این درک، سالک را از شرک پنهان نجات می‌دهد، زیرا او دیگر هیچ‌چیز را مستقل از خداوند نمی‌بیند.


🔹 تفاوت تجلی افعالی، صفاتی و ذاتی


🔹 ویژگی‌های تجلی افعالی

  1. مشهودتر از تجلی صفاتی و ذاتی است.
    • درک تجلی افعالی آسان‌تر از تجلی صفاتی و ذاتی است، زیرا در طبیعت و زندگی روزمره دیده می‌شود.
  2. منجر به توحید افعالی می‌شود.
    • توحید افعالی یعنی هیچ فاعلی جز خداوند وجود ندارد و همه اعمال به اراده او صورت می‌گیرد.
  3. سالک به این درک می‌رسد که همه مخلوقات، ابزار اراده الهی هستند.
    • او می‌بیند که حتی افعال خودش نیز از جانب خداست و نمی‌تواند خود را مستقل بداند.
  4. نفی خودبینی و تقویت توکل به خداوند
    • چون همه چیز از خداست، سالک وابستگی به غیر خدا را کنار گذاشته و در برابر حوادث جهان آرامش پیدا می‌کند.

🔹 نمونه‌هایی از تجلی افعالی در شعر عرفانی

۱. مولانا (مثنوی معنوی)

مولانا می‌گوید:

ما همگی شیران، ولی شیر از کمین
میکند حق، می‌درد او، درنده این

شرح: این بیت اشاره به تجلی افعالی دارد. یعنی گرچه انسان‌ها و موجودات به ظاهر فاعل افعال هستند، اما در واقع، فاعل حقیقی خداوند است.

۲. ابن عربی

ابن عربی، عارف بزرگ، در فتوحات مکیه می‌گوید:
"هر جنبشی که در هستی رخ می‌دهد، چه در جمادات، چه در نباتات، چه در حیوانات، و چه در انسان‌ها، همه تجلی افعال خداوند است."

شرح: یعنی تمام پدیده‌های عالم، از کوچک‌ترین حرکت تا بزرگ‌ترین حادثه، تحت اراده و فعل خداوند قرار دارند.


🔹 تجلی افعالی در زندگی روزمره (دیدگاه عرفا)

🔹 بارش باران → فعل الهی است، نه فقط نتیجه بخار آب و تغییرات جوی.
🔹 مرگ و زندگی → نتیجه قوانین طبیعت نیست، بلکه فعل خداوند است.
🔹 پیروزی و شکست انسان‌ها → نتیجه تلاش شخصی نیست، بلکه در نهایت به اراده الهی بستگی دارد.
🔹 گفتن یک کلمه یا انجام یک عمل → نه از اختیار فرد، بلکه در حقیقت، از خداوند سرچشمه می‌گیرد.


🔹 نتیجه‌گیری

تجلی افعالی، یکی از مراتب شهود حقیقت الهی است که سالک در آن، همه افعال را از خدا می‌بیند. این درک، زمینه‌ساز رسیدن به توحید افعالی و سپس فنا فی‌الله است. عارف پس از شهود تجلی افعالی، خود را از هر نوع ادعای استقلال در عمل رها کرده و به مقام توکل و رضا می‌رسد. در این مرحله، او هیچ فعلی را از خود یا دیگران مستقل نمی‌داند و به‌طور کامل تسلیم اراده الهی می‌شود.

پس، تجلی افعالی یعنی درک این حقیقت که همه چیز در عالم، از کوچک‌ترین حرکت تا بزرگ‌ترین حادثه، در حقیقت فعل خداوند است، و هیچ موجودی فاعل مستقل نیست.

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی تجلی صفاتی


تجلی صفاتی
دریای صفت ناگهان طوفان شد
هر ذره‌ی جان ز عشق تو حیران شد
چون غرق تو گشتم، ز من افتاد وجود
جز نقش خدا، هر چه غم، ویران شد

 

شرح رباعی "تجلی صفاتی"

این رباعی عرفانی بیانگر یکی از مراحل سیر و سلوک عارفانه، یعنی تجلی صفاتی، است. در این مرحله، سالک شاهد ظهور صفات الهی در وجود خود است و از هر چه غیر از خداست، رهایی می‌یابد. این شعر با تصاویر قوی و زبانی روان، حرکت از شناخت صفات الهی به فنا در آن صفات را ترسیم می‌کند.

شرح مصراع‌ها

۱. دریای صفت ناگهان طوفان شد

  • "دریای صفت" اشاره به صفات الهی دارد که همچون دریایی بی‌کران است.
  • "ناگهان طوفان شد" نشان‌دهنده لحظه‌ای است که تجلی صفاتی رخ می‌دهد و دل سالک را زیر و رو می‌کند.
  • طوفان در ادبیات عرفانی نماد تحول درونی و انقلاب روحی است که عارف را از جهان مادی جدا کرده و به مرحله‌ای والاتر می‌برد.

۲. هر ذره‌ی جان ز عشق تو حیران شد

  • "هر ذره‌ی جان" نشان‌دهنده تمامی وجود سالک است که در مسیر سلوک گام برمی‌دارد.
  • "عشق تو" اشاره به عشق الهی دارد که محرک اصلی سالک در این مسیر است.
  • "حیران شد" اصطلاحی عرفانی است که به حیرت در برابر عظمت الهی اشاره دارد. سالک وقتی به درک صفات الهی می‌رسد، عقل و منطق بشری‌اش متوقف می‌شود و در حیرت عظمت پروردگار غرق می‌گردد.

۳. چون غرق تو گشتم، ز من افتاد وجود

  • "چون غرق تو گشتم" اشاره به فنا فی الصفات دارد؛ یعنی عارف در صفات الهی غرق شده و خود را دیگر نمی‌بیند.
  • "ز من افتاد وجود" یعنی سالک از خودیت و هستی مجازی جدا شده و در حقیقت الهی مستحیل شده است.
  • این بیت تأکیدی بر مفهوم فنا دارد که یکی از مهم‌ترین مراحل عرفان اسلامی است.

۴. جز نقش خدا، هر چه غم، ویران شد

  • "جز نقش خدا" اشاره به بقا بالله دارد؛ یعنی پس از فنا، آنچه در دل سالک باقی می‌ماند، فقط خداست.
  • "هر چه غم، ویران شد" یعنی تمام تعلقات دنیوی، دردها و رنج‌ها از میان رفته‌اند. این مرحله نشان‌دهنده وصال به حق است که در آن، دیگر هیچ اندوهی برای عارف باقی نمی‌ماند.

نتیجه‌گیری

این رباعی یک سیر عرفانی را نشان می‌دهد که از شهود صفات الهی (تجلی صفاتی) آغاز شده و به فنا در آن صفات و در نهایت رهایی از غم‌های دنیوی ختم می‌شود. شاعر با استفاده از تصاویر طبیعی (دریا، طوفان، غرق شدن) و مفاهیم عرفانی (عشق، حیرت، فنا، بقا)، این مسیر را به زیبایی ترسیم کرده است.

این شعر دعوتی است به رهایی از خویشتن و غرق شدن در دریای صفات الهی، که در نهایت انسان را به آرامش حقیقی می‌رساند.

 

تجلی صفاتی در عرفان یکی از مراحل اساسی در سیر و سلوک عرفانی است که در آن صفات الهی بر قلب و وجود سالک آشکار می‌شود. در این مرحله، عارف نه‌تنها افعال خداوند را درک می‌کند (مانند تجلی افعالی)، بلکه صفات الهی در او جلوه‌گر می‌شوند. این تجلی، سالک را به مرحله‌ای از شناخت و شهود می‌رساند که در آن صفاتی چون علم، قدرت، حیات، اراده، سمع و بصر الهی را در خود احساس می‌کند.

مفهوم تجلی در عرفان

در عرفان، تجلی به معنای آشکار شدن حقیقت الهی بر قلب و روح سالک است. این تجلی در مراحل مختلف سیر و سلوک رخ می‌دهد و درجات مختلفی دارد که عبارت‌اند از:

  1. تجلی افعالی: سالک در این مرحله متوجه می‌شود که تمامی افعال و حوادث عالم، جلوه‌ای از فعل الهی است. او می‌فهمد که خداوند فاعل حقیقی است و هر عملی در جهان، انعکاسی از قدرت و اراده اوست.
  2. تجلی صفاتی: در این مرحله، سالک نه‌تنها افعال، بلکه صفات الهی را در خود درک می‌کند. او متوجه می‌شود که علم، حیات، قدرت، اراده، شنیدن، دیدن و سایر صفات کمالی، اصل و حقیقتی الهی دارند که در مخلوقات انعکاس یافته است.
  3. تجلی ذاتی: این بالاترین مرتبه تجلی است که در آن سالک از هر گونه دوگانگی عبور کرده و به وحدت محض می‌رسد. در این مرحله، همه حجاب‌ها کنار می‌رود و عارف تنها وجود حق را شهود می‌کند.

تجلی صفاتی و ارتباط آن با فنا فی الله

در عرفان اسلامی، فنا یا نابودی در صفات الهی، مرحله‌ای از سلوک است که در آن سالک صفات بشری خود را از دست داده و در صفات خداوند مستغرق می‌شود. این مرحله، که با تجلی صفاتی همراه است، به معنای درک و تجربه مستقیم صفات الهی است. به عنوان مثال، عارفی که به این مرحله رسیده باشد، علم خود را از خدا می‌بیند، قدرت خود را از خدا می‌بیند و تمامی صفات خود را انعکاسی از صفات الهی می‌داند.

ویژگی‌های تجلی صفاتی

  • در این مرحله، سالک صفات الهی را درک می‌کند، اما هنوز به وحدت کامل نرسیده است.
  • احساس نزدیکی شدید به خداوند دارد، اما هنوز میان خود و حق نوعی تمایز قائل است.
  • صفات الهی در او بروز و ظهور می‌یابند، اما هنوز در ذات الهی فانی نشده است.
  • این مرحله، مقدمه‌ای بر تجلی ذاتی و فنا در ذات الهی است.

مقایسه تجلی صفاتی با سایر تجلی‌ها

نتیجه‌گیری

تجلی صفاتی یکی از مراحل مهم در عرفان است که در آن صفات الهی در سالک جلوه‌گر می‌شود. این مرحله، راهی برای رسیدن به فنا در صفات الهی و در نهایت فنا در ذات حق است. عرفای بزرگ این مرحله را پلی برای رسیدن به حقیقت مطلق می‌دانند و آن را یکی از گام‌های اصلی در سیر و سلوک می‌شمارند.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی تجلی ذات

تجلی ذات

خورشید تجلی تو بر جان افتاد
در سینه‌ی من نور جانان افتاد
چون محو شدم در وجود و در ذات
جز نور تو هر چه بود، پنهان افتاد

 

 

تحلیل کامل هر مصرع به‌صورت جداگانه

مصرع اول: "خورشید تجلی تو بر جان افتاد"

  • خورشید تجلی: در ادبیات عرفانی، خورشید نمادی از حقیقت، نور الهی، و ظهور حق است. «تجلی» به معنای آشکار شدن و نورافشانی حقیقت الهی بر قلب و جان عارف است.
  • بر جان افتاد: این ترکیب نشان می‌دهد که نور و حقیقت الهی مستقیماً بر روح و جان شاعر تأثیر گذاشته است.

معنی کلی: حقیقت و نور الهی همچون خورشیدی بر جان من تابید و آن را روشن کرد.


مصرع دوم: "در سینه‌ی من نور جانان افتاد"

  • در سینه‌ی من: سینه در ادبیات عرفانی نماد قلب و درون انسان است که جایگاه عشق و معرفت الهی محسوب می‌شود.
  • نور جانان: «جانان» در اینجا به معنای معشوق حقیقی (یعنی خداوند یا حقیقت مطلق) است و «نور جانان» به نور معرفت و حضور الهی اشاره دارد.
  • افتاد: یعنی این نور در قلب من جای گرفت و مرا فراگرفت.

معنی کلی: نور و حقیقت معشوق (حقیقت الهی) در قلب من تجلی یافت و آن را روشن کرد.


مصرع سوم: "چون محو شدم در وجود و در ذات"

  • چون محو شدم: محو شدن در عرفان به معنای فنا شدن در معشوق و از بین رفتن خودیّت (نفس) است. این مرحله نشان‌دهنده‌ی فنا فی‌الله است.
  • در وجود و در ذات: «وجود» و «ذات» در عرفان به هستی و حقیقت مطلق اشاره دارند. این عبارت نشان می‌دهد که شاعر کاملاً در حقیقت الهی غرق شده است.

معنی کلی: وقتی که من در حقیقت هستی و ذات الهی محو و فانی شدم، خودم را دیگر ندیدم و فقط آن حقیقت باقی ماند.


مصرع چهارم: "جز نور تو هر چه بود، پنهان افتاد"

  • جز نور تو: یعنی غیر از نور و حقیقت الهی، هیچ چیز دیگری اهمیت ندارد.
  • هر چه بود، پنهان افتاد: همه چیزهای دنیوی، مادی و غیرحقیقی در برابر این نور محو شدند و به چشم نیامدند.

معنی کلی: وقتی که در حقیقت الهی غرق شدم، همه چیزهای دیگر از دیده‌ام پنهان شد و فقط نور و حقیقت تو باقی ماند.


نتیجه‌گیری کلی:

این شعر بیانگر یک تجربه‌ی عرفانی است که در آن شاعر تحت تأثیر نور و حقیقت الهی قرار گرفته و در مسیر فنا فی‌الله، همه چیز جز خداوند از نظرش محو شده است. در ابتدا نور حقیقت را در جان خود احساس می‌کند، سپس در آن غرق می‌شود و در نهایت جز حقیقت الهی چیزی برایش باقی نمی‌ماند.

تجلی ذاتی در عرفان اسلامی

تجلی ذاتی یکی از عمیق‌ترین و پیچیده‌ترین مفاهیم در عرفان نظری است که به ظهور و بروز حقیقت ذات حق بدون هیچ‌گونه تعین و قید اشاره دارد. این اصطلاح به مرحله‌ای از شهود عرفانی اشاره می‌کند که در آن، ذات الهی در نهایت بساطت و فراتر از تمامی اسماء، صفات و تعینات جلوه می‌کند. در این مرتبه، هیچ گونه کثرتی وجود ندارد و تنها وحدت مطلق حکم‌فرماست.

مفهوم‌شناسی تجلی

واژه "تجلی" به معنای آشکار شدن و ظهور است. در عرفان اسلامی، تجلی الهی به معنای ظهور حق در مراتب مختلف هستی است. این تجلی می‌تواند در قالب صفات، اسماء، افعال و یا حتی در مقام ذات رخ دهد.

از منظر عرفانی، تجلی بر سه نوع است:

  1. تجلی افعالی → ظهور خداوند از طریق افعال او در جهان (مانند خلق، تدبیر و هدایت).
  2. تجلی اسمائی و صفاتی → ظهور خداوند در مظاهر اسماء و صفات الهی (مانند رحمت، جمال و جلال).
  3. تجلی ذاتی → ظهور حق در مقام ذات بدون هیچ‌گونه تعین، که والاترین و ناب‌ترین نوع تجلی محسوب می‌شود.

تعریف تجلی ذاتی

تجلی ذاتی به ظهور و آشکار شدن حق در مرتبه ذات بدون هیچ‌گونه تعین، صفت، یا قیدی گفته می‌شود. در این مقام، حقیقت الهی در کمال بساطت و بی‌نیازی محض قرار دارد و از تمامی مظاهر و کثرات فراتر می‌رود. این مرتبه‌ای است که تنها برای عارفان واصل در حال فنا فی‌الله ممکن می‌شود، یعنی حالتی که در آن، سالک همه چیز را محو در حق می‌بیند و جز ذات الهی چیزی درک نمی‌شود.

ویژگی‌های تجلی ذاتی

  1. فراتر از عقل و معرفت استدلالی: این نوع تجلی، از دسترس عقل و استدلال خارج است، زیرا ذات الهی فراتر از هرگونه تعریف و درک محدود انسانی است.
  2. مستلزم فنا و نیستی نفس است: برای شهود تجلی ذاتی، عارف باید به مقام فنا فی‌الله برسد، جایی که همه چیز جز حق محو می‌شود.
  3. برترین و ناب‌ترین نوع تجلی است: برخلاف تجلی اسمائی و صفاتی که با مظاهر و تعینات همراه است، تجلی ذاتی کاملاً مجرد و مطلق است.

تفاوت تجلی ذاتی با تجلی اسمائی و صفاتی

  • تجلی اسمائی و صفاتی، ظهور حق در قالب اسماء و صفات مانند رحمانیت، علم، قدرت و غیره است. در این نوع تجلی، حق در مخلوقات و جهان هستی ظاهر می‌شود.
  • تجلی ذاتی، فراتر از تمامی این تعینات و صفات است و تنها در مرتبه ذات محض رخ می‌دهد. این مرتبه از تجلی، دست‌یافتنی نیست مگر برای آنان که از همه کثرات عبور کرده‌اند و به توحید مطلق رسیده‌اند.

دیدگاه عرفای بزرگ درباره تجلی ذاتی

ابن عربی

ابن عربی در آثار خود به‌ویژه فصوص‌الحکم و فتوحات مکیه، تجلی ذاتی را به عنوان عالی‌ترین مرتبه شناخت حق معرفی می‌کند. از نظر او، ذات الهی در مقام تجلی ذاتی، بسیط، نامحدود و فراتر از تمامی اسماء و صفات است. به همین دلیل، شهود این مرتبه نیازمند فنای کامل در حق است.

مولانا

مولانا در اشعار خود به تجربه عرفانی شهود حق بدون هیچ واسطه‌ای اشاره می‌کند. او در مثنوی می‌گوید که سالک باید از تمامی تعینات عبور کند تا به نور ناب ذات الهی دست یابد.

عبدالکریم جیلی

جیلی در کتاب الانسان الکامل تجلی ذاتی را نهایت سیر سالک می‌داند، جایی که هیچ دوگانگی‌ای باقی نمی‌ماند و عارف به مقام وحدت مطلق می‌رسد.

نتیجه‌گیری

تجلی ذاتی عالی‌ترین و ناب‌ترین مرحله ظهور حق است که در آن، خداوند بدون هیچ اسم، صفت یا تعین خاصی تجلی می‌کند. این مرتبه تنها برای عرفای کامل و کسانی که به فنا فی‌الله رسیده‌اند قابل درک است. در این حال، هیچ چیز جز حق دیده نمی‌شود و سالک در نهایت وحدت محو می‌شود. این مفهوم در عرفان ابن عربی، مولانا و سایر بزرگان صوفیه جایگاه ویژه‌ای دارد و بیانگر اوج تجربه عرفانی و شهود وحدت مطلق است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

 

شرحی بر واژه عرفانی بیت العتیق(کعبه)
بیت العتیق
دل جای خدا باشد و اسرار جهان
در سینه‌ی ما قبله‌ی نور است نهان
این کعبه‌ی جان است، اگر پاک شود
آن قبله‌ی یار است، بی‌هیچ گمان

 

شرح رباعی

در این رباعی، شاعر به مفاهیم عرفانی و معنوی پرداخته و با استفاده از تصاویر مذهبی و مفاهیم دینی، سعی کرده تا رابطه‌ی میان انسان، دل، و خداوند را به‌گونه‌ای زیبا و عمیق بیان کند. در اینجا هر مصرع را به تفصیل شرح می‌دهیم:


مصرع اول: دل جای خدا باشد و اسرار جهان

شاعر در این مصرع، دل انسان را به عنوان محل تجلی خداوند معرفی می‌کند. در باور عرفانی، دل انسان می‌تواند خانه‌ای برای نور الهی باشد و خداوند در دل‌های پاک تجلی می‌کند.

  • "دل جای خدا باشد" اشاره به این دارد که انسان می‌تواند در دل خود مکان مناسبی برای حضور خداوند بیابد، جایی که خداوند در آن سکونت می‌کند. این همان مفهوم توحید در دل است که در بسیاری از آموزه‌های عرفانی آمده است.
  • "و اسرار جهان" اشاره به این دارد که دل انسان نه تنها محل حضور خداوند است، بلکه ظرفیتی برای درک اسرار و حقایق جهان دارد. دل پاک می‌تواند به این اسرار دست یابد و علم باطنی را درک کند.

مصرع دوم: در سینه‌ی ما قبله‌ی نور است نهان

شاعر در این مصرع، سینه‌ی انسان را به عنوان قبله‌ای برای نور الهی معرفی می‌کند که در درون انسان نهفته است.

  • "قبله" معمولاً به مکان مقدس اشاره دارد که مسلمانان برای نماز به سوی آن می‌روند (کعبه در مکه). در اینجا، قبله به معنای مکان توجه و ایمان است، و شاعر اشاره می‌کند که در سینه‌ی ما نیز قبله‌ای از نور وجود دارد.
  • "نهان" بیان می‌کند که این قبله در دل انسان پنهان است و تنها با پاکسازی دل و روح است که می‌توان آن را یافت و درک کرد. این اشاره به این دارد که انسان باید از زنگارهای دنیوی و نفس فاصله بگیرد تا این نور در دلش ظاهر شود.

مصرع سوم: این کعبه‌ی جان است، اگر پاک شود

در اینجا، جان انسان به عنوان کعبه‌ای مقدس تشبیه شده است. در واقع، کعبه نماد پاکی و مکان تجلی خداوند است و شاعر می‌گوید که انسان نیز می‌تواند جان خود را به این شکل پاک کند تا خداوند در آن تجلی یابد.

  • "کعبه‌ی جان" به این معناست که جان انسان، همچون کعبه، محل تجلی خداوند است.
  • "اگر پاک شود" اشاره به پاکسازی دل از آلودگی‌ها و تعلقات دنیوی دارد. پاک شدن جان به معنای دوری از هرگونه گناه و تعلق به دنیای مادی است، و تنها در این حالت است که انسان می‌تواند کعبه‌ای برای خدا شود.

مصرع چهارم: آن قبله‌ی یار است، بی‌هیچ گمان

در این مصرع، شاعر تأکید می‌کند که زمانی که دل و جان انسان از آلودگی‌ها پاک شود، قبله‌ی یار (خداوند) در آن تجلی می‌کند و در آن لحظه، هیچ شکی در این تجلی باقی نمی‌ماند.

  • "قبله‌ی یار" اشاره به همان کعبه‌ی معنوی دارد که در دل انسان تجلی می‌کند. به عبارت دیگر، قبله‌ی واقعی و حقیقی همان یاری است که خداوند می‌باشد.
  • "بی‌هیچ گمان" بیانگر قطعیت و یقین در حضور خداوند است. زمانی که دل انسان پاک باشد، دیگر هیچ شکی در تجلی نور خداوند در آن وجود ندارد و انسان به یقین می‌رسد که خداوند در دل او حاضر است.

نتیجه‌گیری:

شاعر در این رباعی تلاش کرده است تا رابطه‌ی انسان با خداوند را از منظر عرفانی و درونی بیان کند. دل انسان، در این رباعی، نه تنها به عنوان مکانی برای حضور خداوند معرفی می‌شود، بلکه ظرفیتی برای درک اسرار جهان و تجلی نور الهی است. از این منظر، پاکسازی دل از تعلقات دنیوی و گناهان ضروری است تا انسان بتواند به یقین به خدا نزدیک شود و قبله‌ی یار را در درون خود بیابد.

این رباعی در تلاش است تا نشان دهد که انسان با پاکی دل، می‌تواند خانه‌ی خداوند باشد و در آن حضور حقیقت را درک کند.

 


چون دلبر تو خانه در این دل گزید
کعبه و بتخانه بدان سو دوید

مولانا در اینجا اشاره دارد که وقتی حقیقت الهی در دل سالک جای می‌گیرد، دیگر نیازی به جستجوی بیرونی نیست، بلکه کعبه‌ی حقیقی همان قلب عاشق است.

حافظ:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند

در اینجا، حافظ به شبی اشاره دارد که در آن به مقام بیت العتیق درونی رسیده و از قید و بندهای دنیوی رها شده است.

 

نتیجه‌گیری

در عرفان، بیت العتیق نه فقط یک مکان فیزیکی، بلکه نماد یک حقیقت روحانی است. این مفهوم به معانی زیر اشاره دارد:

  1. قلب عارف به عنوان محل تجلی خداوند
  2. رهایی از وابستگی‌های دنیوی و قیود نفسانی
  3. توجه از قبله‌ی ظاهری به قبله‌ی باطنی، یعنی حق تعالی
  4. رسیدن به مقام فنا و اتحاد با حقیقت

بنابراین، بیت العتیق حقیقی در درون سالک قرار دارد، و تا زمانی که او از شرک، هوای نفس و تعلقات مادی رها نشود، به حقیقت این بیت نخواهد رسید.

 

بیت العتیق؛ خانه‌ای فراتر از زمان

بیت العتیق، این خانه‌ی کهن و آزاد، نه تنها سنگ و گل و خاکی است که در میانه‌ی حرم امن الهی ایستاده، بلکه مفهومی است که در ژرفای جان سالکان راه حق ریشه دارد. این خانه، که در ظاهر قبله‌ی جسمانی انسان‌هاست، در حقیقت قبله‌ی روحانی و دل‌های عاشقان است؛ خانه‌ای که نه در مکان می‌گنجد و نه در زمان محدود می‌شود، بلکه در هر قلبی که از زنگار تعلقات رهایی یابد، تجلی می‌کند.

کعبه را «عتیق» خوانده‌اند، چرا که از مالکیت هر کس آزاد است، از وابستگی به هر قدرتی رهاست و از هر تعلقی پاک. در عرفان، این آزادی نه تنها ویژگی کعبه‌ی ظاهری، بلکه شرطی برای خانه‌ی دل است. دلی که به هزاران بند و حصار دنیا بسته باشد، هرچند به طواف کعبه رود، هنوز در بتخانه‌ای از اوهام ساکن است. اما دلی که از قیدها و زنجیرها گسسته، خود کعبه‌ای است که فرشتگان در آن طواف می‌کنند.

"لَا تَسَعُنِی أَرْضِی وَلا سَمَائِی، وَلَکِنْ یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ"
(نه آسمان من و نه زمین من مرا در بر می‌گیرد، اما قلب بنده‌ی مؤمنم مرا در خود جای می‌دهد.)

این حدیث قدسی اشاره‌ای است به اینکه حقیقت بیت العتیق، در درون انسان نهفته است. همان‌گونه که عارفان گفته‌اند، "خانه‌ی کعبه یک سنگ‌ و گل است، کعبه‌ی جان مقام دل است." سالکی که خانه‌ی درونش را از بت‌های نفس و خواهش‌های زودگذر بزداید، خود به بیت العتیق تبدیل می‌شود؛ قبله‌ای که دیگر نیازی به طواف ندارد، چرا که معشوق در آن ساکن شده است.

پس طواف حقیقی نه تنها گرداگرد خانه‌ای از سنگ، بلکه سفری است به درون، حرکتی از ظاهر به باطن، از خاک به افلاک، از نفس به عشق. و آن‌گاه که این سفر پایان یابد، دیگر فرقی میان خانه و زائر نمی‌ماند؛ عارف خود، بیت العتیق می‌شود، جایی که حق در آن تجلی می‌کند و انوار عشق در آن می‌درخشد.

بیت العتیق را در بیرون می‌جوییم، اما حقیقت آن در درون ماست. آیا این بار که به طواف برخیزیم، راه را خواهیم یافت؟

 

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی



 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی روح اعظم

روح اعظم

 روح اعظم نوری ز تجلّی خدا آمده است

بر لوح وجود، نقشِ ما آمده است

روحی که ز امر حق هویدا گردید

بر جان دل و جهان نما آمده است 

 

این رباعی یک بیان عرفانی و فلسفی عمیق است که با زبان شعری زیبای خود مفاهیم معنوی و تجلیات الهی را به تصویر می‌کشد. در اینجا هر یک از مصراع‌ها را شرح می‌دهیم:


مصراع اول: "نوری ز تجلّی خدا آمده است"

این مصراع به نور الهی اشاره دارد که از تجلّی خداوند به وجود آمده است. تجلّی در عرفان به معنای ظهور و تجلی حضور الهی در عالم است. نور در اینجا به عنوان نماد حقیقت، دانش، و راهنمایی الهی در نظر گرفته شده است. این نور، نه تنها حقیقت مطلق خداوند را نشان می‌دهد، بلکه مبدا تمامی کائنات و تجلیات است.


مصراع دوم: "بر لوح وجود، نقشِ ما آمده است"

در اینجا، لوح وجود به‌عنوان نماد فضای هستی و عالم به کار رفته است. در فلسفه‌های عرفانی و اسلامی، لوح محفوظ یا لوح وجود به جایی گفته می‌شود که همه چیز در آن نقش می‌بندد. این مصراع نشان‌دهنده‌ی آن است که وجود انسان یا روح آدمی در نقشه‌ای از تجلیات الهی بر این لوح نقش بسته و در حقیقت، خودِ انسان و روح او نیز تجلی خداوندی است.


مصراع سوم: "روحی که ز امر حق هویدا گردید"

در این مصراع، روحی که از "امر حق" تجلی می‌کند، به عنوان حقیقتی الهی و مقدس معرفی می‌شود. "امر حق" به معنای اراده و فرمان خداوند است که در عرفان اسلامی به معنای حقیقت الهی که به عالم تجلی پیدا می‌کند، آمده است. این اشاره دارد به این که روح انسان در اصل از خداوند آمده و در مسیر تجلی خود به جهان مادی وارد می‌شود.


مصراع چهارم: "بر جان دل و جهان نما آمده است"

این مصراع به وضوح به ظهور و تجلی روح الهی در انسان اشاره دارد. جان دل نمادی است از عمق وجود انسانی که در آن حقیقت و نور الهی تجلی پیدا می‌کند. همچنین، "جهان نما" اشاره به آن است که انسان نه تنها جان دل خود، بلکه تمام جهان را در خود می‌بیند و درک می‌کند. به عبارت دیگر، انسان به عنوان آینه‌ای از حقیقت الهی، تمام کائنات و خلقت را در خود نمایان می‌سازد.


جمع‌بندی:

این رباعی در کل بیان‌گر این است که انسان، به عنوان آینه‌ای از تجلیات الهی و نماینده‌ای از روح خداوند در جهان، دارای ویژگی‌هایی است که با نور و حقیقت الهی مرتبط است. روح اعظم در اینجا به معنای روح کلی الهی است که در انسان‌ها تجلی کرده و از طریق آن، انسان به درک حقیقت و نور الهی نائل می‌شود.

این شعر به‌طور عمیق و زیبا مفاهیم عرفانی را در قالبی شعرگونه بیان می‌کند و نقش انسان را در آینه‌ای از تجلی خداوند در عالم مطرح می‌سازد.

روح اعظم در عرفان اسلامی: نخستین مخلوق و واسطه فیض الهی

روح اعظم یکی از اساسی‌ترین مفاهیم در عرفان نظری و حکمت متعالیه است که به عنوان اولین مخلوق الهی، واسطه فیض و سرچشمه آگاهی و حیات در عالم هستی شناخته می‌شود. این مفهوم در آثار ابن عربی، سهروردی، ملاصدرا، و حکمای اشراقی و صدرایی مورد بحث قرار گرفته است و ارتباط نزدیکی با عقل اول، حقیقت محمدیه و روح القدس دارد.

در این تحلیل، به بررسی دقیق تعریف، جایگاه، ارتباط با نظام هستی، تأثیر در فلسفه و عرفان، و مستندات قرآنی و حدیثی این مفهوم می‌پردازیم.

 

. تعریف روح اعظم

در عرفان اسلامی، روح اعظم همان حقیقت کلی حیات و آگاهی است که در تمام عوالم هستی جاری است. این روح، اولین موجود صادر شده از ذات الهی است و به عنوان وسیله ارتباط بین خداوند و مخلوقات عمل می‌کند.

ویژگی‌های اصلی روح اعظم:

  1. نخستین صادر از ذات حق (مشابه عقل اول در فلسفه مشاء).
  2. حامل علم الهی و واسطه در نزول فیض به عوالم پایین‌تر.
  3. منشأ همه ارواح و موجودات عالم امر (جهانی فراتر از ماده).
  4. تجلی آن در انسان کامل و پیامبران الهی به اوج خود می‌رسد.

ابن عربی در فصوص‌الحکم می‌گوید:

"روح اعظم، حقیقتی است که از عالم امر نشأت گرفته و واسطه بین حضرت حق و عالم خلق است."


۲. جایگاه روح اعظم در نظام هستی

عرفای اسلامی، هستی را به دو بخش تقسیم می‌کنند:

۱. عالم امر (عالم مجردات و عوالم ماورایی)

  • ویژگی: این عالم بدون زمان و مکان است.
  • روح اعظم متعلق به این عالم است و به عنوان نخستین مخلوق، فیض الهی را دریافت می‌کند.
  • این روح در مقام قرب الهی قرار دارد و منشأ تمامی عقول و نفوس است.

۲. عالم خلق (عالم مادی و محسوسات)

  • ویژگی: این عالم دارای زمان و مکان است.
  • روح اعظم از طریق عقول و نفوس جزئی در عالم مادی تأثیر می‌گذارد.

بنابراین، روح اعظم مانند پلی میان خداوند و عوالم پایین‌تر عمل می‌کند و همه موجودات از طریق آن به فیض الهی متصل می‌شوند.


۳. ارتباط روح اعظم با عقل اول و حقیقت محمدیه

الف) روح اعظم و عقل اول

  • در فلسفه مشاء (فارابی و ابن‌سینا)، اولین صادر از خداوند، عقل اول است.
  • در عرفان، این عقل همان روح اعظم است که همه عقول و نفوس از آن نشأت گرفته‌اند.

ب) روح اعظم و حقیقت محمدیه

  • ابن عربی روح اعظم را همان حقیقت محمدیه می‌داند که نخستین مخلوق و سرچشمه فیض است.
  • در نگاه ملاصدرا، روح اعظم همان حقیقت واحدی است که در مراتب مختلف تجلی می‌یابد و در پیامبر اسلام (ص) به کمال خود می‌رسد.

این دیدگاه نشان می‌دهد که روح اعظم، همان نوری است که در قالب پیامبران و اولیای الهی تجلی می‌یابد و بالاترین مرتبه آن در وجود پیامبر اسلام (ص) است.


۴. مستندات قرآنی و حدیثی درباره روح اعظم

آیات مرتبط با روح اعظم

  1. "وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی" (اسراء: ۸۵)

    • این آیه نشان می‌دهد که روح، از عالم امر است، نه از عالم ماده.
  2. "یُنَزِّلُ الْمَلَائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ" (نحل: ۲)

    • این آیه بیانگر نزول روح الهی برای هدایت انسان‌ها است.
  3. "تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا" (قدر: ۴)

    • عرفا روح در این آیه را همان روح اعظم دانسته‌اند که در شب قدر تجلی می‌کند.

احادیث مرتبط با روح اعظم

  1. حدیث "أول ما خلق الله نوری" (اولین چیزی که خدا آفرید، نور من بود)

    • در عرفان اسلامی، این نور همان روح اعظم یا حقیقت محمدیه است.
  2. حدیث نبوی: "إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الرُّوحَ قَبْلَ الْأَشْیَاءِ کُلِّهَا"

    • خداوند، روح را پیش از همه چیز آفرید.

این احادیث نشان می‌دهند که روح اعظم، نخستین مخلوق الهی و واسطه فیض میان خداوند و مخلوقات است.


۵. دیدگاه عرفای بزرگ درباره روح اعظم

ابن عربی:

  • روح اعظم، حقیقتی الهی است که در همه عوالم حضور دارد و در انسان کامل به اوج خود می‌رسد.
  • حقیقت محمدیه، همان روح اعظم است که در پیامبر اسلام (ص) متجلی شده است.

سهروردی:

  • روح اعظم را منشأ نورالانوار و واسطه فیض در جهان می‌داند.
  • او این روح را به "نور اول" تعبیر می‌کند که تمام عوالم از آن نور می‌گیرند.

ملاصدرا:

  • روح اعظم را به عنوان نخستین تعین وجودی در نظام هستی معرفی می‌کند.
  • در حکمت متعالیه، روح اعظم همان عقل اول است که با حقیقت محمدیه تطابق دارد.

۶. نتیجه‌گیری: روح اعظم، نخستین مخلوق و واسطه فیض الهی

  1. روح اعظم، نخستین مخلوق الهی است که از عالم امر صادر شده است.
  2. تمامی عقول، نفوس، و موجودات عالم از آن نشأت گرفته‌اند.
  3. این روح، واسطه بین خداوند و عالم هستی است.
  4. در عرفان ابن عربی، روح اعظم با حقیقت محمدیه یکی دانسته شده است.
  5. در فلسفه ملاصدرا، روح اعظم همان عقل اول است که نقش واسطه‌ای در نزول فیض الهی دارد.
  6. در متون اسلامی، روح اعظم به عنوان "روح من امره"، "روح القدس"، و "نور محمدی" شناخته می‌شود.

این مفهوم یکی از بنیادی‌ترین مباحث در عرفان و فلسفه اسلامی است و درک آن می‌تواند به فهم عمیق‌تر رابطه خدا، جهان، و انسان کمک کند.

 


تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی نفس کل

نفس کلی
اصلِ عقل و نفس کل در عالم است
نفس جزئی، سایه‌ای در آدم است
این جهان، آیینهٔ پروردگار
عقل کامل در نبی خاتم است

 

این رباعی دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که به ارتباط میان عقل کل، نفس کل، انسان، و پیامبر خاتم (ص) اشاره دارد. در اینجا شرحی از هر مصرع ارائه می‌کنم:


مصرع ۱: اصلِ عقل و نفس کل در عالم است

  • این مصرع بیانگر این است که عقل کل و نفس کل، یعنی حقیقت نهایی آگاهی و روح الهی، در تمام عالم حضور دارند.
  • در فلسفه اسلامی، عقل کل به عنوان منشأ دانش و حقیقت در کل هستی مطرح است و نفس کل همان نیروی حیات‌بخش الهی است که در همه چیز جریان دارد.
  • "اصل" در اینجا نشان می‌دهد که این عقل و نفس، ریشه و بنیان هستی هستند.

مصرع ۲: نفس جزئی، سایه‌ای در آدم است

  • در برابر نفس کل، انسان دارای نفس جزئی است که تنها پرتویی از آن حقیقت بزرگ را در خود دارد.
  • "سایه‌ای در آدم است" یعنی این نفس، کامل نیست و تنها انعکاسی ضعیف از نفس کلی الهی است.
  • این مفهوم به نظریه‌ای در عرفان اشاره دارد که می‌گوید انسان نسخه‌ای کوچک از عالم هستی است، اما هنوز محدود به توانایی‌های خود است.

مصرع ۳: این جهان، آیینهٔ پروردگار

  • این بیت به یکی از مهم‌ترین آموزه‌های عرفانی اشاره دارد: "العالم مرآة الحق"، یعنی جهان مانند آیینه‌ای است که خداوند را نشان می‌دهد.
  • همه چیز در جهان، تجلی صفات الهی است و از آن حقیقت مطلق نشأت می‌گیرد.
  • در فلسفه اسلامی و عرفان، گفته می‌شود که اگر چشم دل باز شود، انسان می‌تواند وجود خداوند را در تمام هستی ببیند.

مصرع ۴: عقل کامل در نبی خاتم است

  • این مصرع اشاره دارد به این که حضرت محمد (ص)، به عنوان خاتم‌الانبیا، مظهر عقل کامل است.
  • در فلسفه اسلامی، پیامبران به عنوان کسانی که از عقل فعال و عقل کلی بهره‌مند هستند، شناخته می‌شوند.
  • حضرت محمد (ص) نه تنها حامل آخرین پیام الهی است، بلکه خود مظهر کامل عقل و وحی الهی است.
  • این مفهوم در عرفان اسلامی هم دیده می‌شود، جایی که پیامبر اسلام را "انسان کامل" می‌نامند، یعنی کامل‌ترین موجود از نظر عقلی و روحی که واسطه بین خدا و انسان است.

جمع‌بندی:

این رباعی در قالبی کوتاه و موجز، به یکی از بنیادی‌ترین مفاهیم فلسفه و عرفان اسلامی اشاره دارد:
✅ ارتباط میان عقل کل، نفس کل، و جهان هستی
✅ نقش انسان به عنوان سایه‌ای از حقیقت الهی
✅ تجلی خداوند در عالم به عنوان آیینه پروردگار
✅ مقام نبی خاتم (ص) به عنوان مظهر عقل کامل

این ابیات به نوعی بازتاب اندیشه‌های ابن عربی، ملاصدرا، و عرفای اسلامی درباره وجود، عقل، و نبوت است.

شرح فلسفی و عرفانی رباعی "نفس کلی" با تکیه بر منابع اسلامی

این رباعی، در چارچوب فلسفه اسلامی و عرفان نظری، به مفاهیم عقل، نفس، و نبوت می‌پردازد. برای تحلیل دقیق‌تر، این مفاهیم را با دیدگاه‌های ابن عربی، ملاصدرا، سهروردی و فارابی بررسی می‌کنیم.

. مصرع اول: "اصلِ عقل و نفس کل در عالم است"

✅ مفهوم عقل کل و نفس کل در فلسفه و عرفان

۱.۱. عقل کل در فلسفه اسلامی

  • عقل کل یا عقل اول مفهومی است که در آثار فارابی، ابن‌سینا، و ملاصدرا مطرح شده است.
  • فارابی در نظریه صدور، عقل اول را نخستین مخلوق خداوند می‌داند که همه چیز از آن صادر می‌شود.
  • ابن‌سینا نیز عقل اول را نخستین مرتبه از عقول می‌داند که واسطه بین خداوند و سایر مراتب هستی است.
  • ملاصدرا در "حکمت متعالیه" توضیح می‌دهد که عقل کل، حقیقتی فراتر از زمان و مکان است که در تمام هستی جریان دارد.

۱.۲. نفس کل در عرفان اسلامی

  • نفس کل مفهومی است که در عرفان اسلامی و به‌ویژه در اندیشه‌های ابن عربی دیده می‌شود.
  • ابن عربی در "فصوص الحکم" بیان می‌کند که نفس کل، حقیقتی الهی است که تمام موجودات از آن بهره‌مند هستند.
  • در نگاه عرفانی، نفس کلی، جان‌بخش عالم و رابط بین خداوند و مخلوقات است.

نتیجه: این مصرع به نظریه‌های فلسفی و عرفانی درباره عقل کل و نفس کل اشاره دارد که اساس هستی‌شناسی اسلامی است.


۲. مصرع دوم: "نفس جزئی، سایه‌ای در آدم است"

✅ رابطه میان نفس کل و نفس جزئی در انسان

۲.۱. نفس جزئی در فلسفه مشاء و اشراق

  • ابن‌سینا و فارابی نفس انسان را یک حقیقت واحد اما دارای مراتب می‌دانند:

    • نفس نباتی (رشد و تغذیه)
    • نفس حیوانی (احساس و حرکت)
    • نفس انسانی (عقل و شعور)
  • اما ملاصدرا با نظریه حرکت جوهری می‌گوید نفس انسان در آغاز مادی است، اما با تکامل به مرتبه عقلانی و روحانی می‌رسد.

۲.۲. رابطه نفس جزئی با انسان در عرفان اسلامی

  • ابن عربی معتقد است که نفس جزئی انسان، انعکاسی از نفس کل است.
  • این دیدگاه در آثار مولانا و سهروردی نیز دیده می‌شود، جایی که نفس انسان را سایه‌ای از نور الهی می‌دانند که قابلیت سیر و صعود به سوی خدا را دارد.
  • "سایه‌ای در آدم است" یعنی نفس جزئی انسان حقیقتی مستقل ندارد، بلکه انعکاس حقیقت بزرگ‌تر (نفس کلی) است.

نتیجه: این مصرع به رابطه نفس کل و نفس جزئی اشاره دارد که در آثار ابن عربی، ملاصدرا، و مولانا به‌شدت مورد بحث قرار گرفته است.


۳. مصرع سوم: "این جهان، آیینهٔ پروردگار"

✅ تجلی خداوند در هستی (نظریه وحدت وجود و آیینه‌گی جهان)

۳.۱. نظریه آیینه در عرفان اسلامی

  • در عرفان ابن عربی، جهان تجلی اسما و صفات الهی است.
  • او در "فصوص الحکم" بیان می‌کند که جهان مانند آیینه‌ای است که صفات و اسماء خدا را منعکس می‌کند.

۳.۲. جهان به عنوان آیینه در آثار مولانا و حافظ

  • مولانا در مثنوی معنوی بارها اشاره می‌کند که "اگر چشم دل باز شود، خداوند را در تمام هستی خواهی دید."
  • حافظ نیز در یکی از ابیات مشهورش می‌گوید:
    "جمال یار ندارد نقاب و پرده، ولی / غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد"

نتیجه: این مصرع به نظریه "تجلی و آیینه‌گی جهان" اشاره دارد که اساس عرفان اسلامی است.


۴. مصرع چهارم: "عقل کامل در نبی خاتم است"

✅ جایگاه پیامبر اسلام (ص) در فلسفه و عرفان اسلامی

۴.۱. پیامبر به عنوان مظهر عقل کامل در حکمت متعالیه

  • ملاصدرا در "حکمت متعالیه" پیامبر اسلام را کامل‌ترین عقل انسانی معرفی می‌کند.
  • در نظریه عقل فعال که در فلسفه مشاء مطرح است، پیامبران بالاترین سطح از اتصال با عقل فعال الهی را دارند.

۴.۲. پیامبر اسلام در عرفان ابن عربی

  • ابن عربی در نظریه "حقیقت محمدیه" می‌گوید که حضرت محمد (ص) نخستین و برترین تجلی عقل کل و نور الهی است.
  • در نگاه عرفانی، رسول اکرم (ص) واسطه بین خدا و خلق است و عقل او مظهر کامل‌ترین شعور و درک الهی است.

۴.۳. ختم نبوت و عقل کامل

  • در دیدگاه فلسفی و کلامی، با ختم نبوت، دیگر نیازی به وحی جدید نیست، زیرا عقل انسان به حدی از کمال رسیده است که بتواند راه هدایت را بیابد.
  • این همان دلیلی است که در عرفان اسلامی، پیامبر اسلام را "عقل کامل" می‌نامند.

نتیجه: این مصرع بر اساس دیدگاه‌های فلسفی و عرفانی، پیامبر اسلام (ص) را به عنوان عقل کامل معرفی می‌کند که تجلی نهایی حقیقت و وحی الهی است.

 

ملاصدرا با استفاده از نظریه‌ی حرکت جوهری، نفس کلی را عاملی می‌داند که در مسیر تکامل نفوس جزئی، آن‌ها را به سمت عقل کلی سوق می‌دهد. او این روند را نوعی "سیر وجودی" تلقی می‌کند که در نهایت به کمال انسانی و اتحاد با حقیقت هستی منجر می‌شود.


۵. ارتباط نفس کلی با عقل کلی و عالم مثال

نفس کلی از عقل کلی صادر شده و در مرتبه‌ی پایین‌تر از آن قرار دارد. اما برای تأثیرگذاری بر عالم ماده، از طریق عالم مثال عمل می‌کند. عالم مثال، پلی میان عالم عقل و عالم ماده است که تجلیات نفس کلی را به صورتی قابل درک برای مخلوقات نشان می‌دهد.

به عبارت دیگر، هرچه از عقل کلی به سمت ماده حرکت کنیم، مراتب هستی از تجرد محض به سمت کثرت و مادیّت پیش می‌رود. در این میان، نفس کلی همچون پلی است که عقل کلی را به عالم طبیعت متصل می‌کند.


۶. نتیجه‌گیری

نفس کلی یکی از اساسی‌ترین مفاهیم در عرفان و فلسفه اسلامی است که به عنوان واسطه‌ای میان عالم عقل و عالم ماده نقش‌آفرینی می‌کند. این نفس، منشأ حیات و حرکت در جهان طبیعت است و تمام نفوس جزئی از آن نشأت می‌گیرند. در مسیر سلوک عرفانی، انسان می‌تواند از طریق تزکیه‌ی نفس و طی کردن مراحل کمال، به اتحاد با نفس کلی برسد و حقیقت هستی را شهود کند.

نفس کلی، علاوه بر ارتباط با عقل کلی و عالم مثال، در عرفان اسلامی با مفاهیمی مانند حقیقت محمدیه، روح کلی و فیض مقدس نیز مرتبط است و نقش مهمی در نظام وحدت وجود ایفا می‌کند.

 

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


 

اشعار در دست اقدام و ویرایش

 

عالی است! استعاره روح شعر را زنده می‌کند و به آن عمق و زیبایی می‌بخشد. برای اینکه استعاره‌های قوی‌تری در شعرت استفاده کنی، می‌توانیم این کارها را انجام دهیم:

۱. ایجاد استعاره‌های تصویری

به جای گفتن مستقیم یک مفهوم، آن را با تصویری دیگر جایگزین کن. مثلاً:
"شب آمد""سیاهی چادرش را روی زمین کشید"
"عشق مرا سوزاند""شعله‌ای در رگ‌هایم دوید"

تمرین:
یک مفهوم ساده مثل "انتظار"، "غم"، یا "امید" را بردار و با تصویر بیان کن.


۲. ترکیب دو چیز نامربوط

بهترین استعاره‌ها، چیزهایی را کنار هم می‌گذارند که در نگاه اول ارتباطی ندارند. مثلاً:
"دستانش درختی بودند که سایه می‌بخشید" (برای مهربانی)
"چشمانش فانوس‌های خاموش یک دریای طوفانی بود" (برای غم)

تمرین:
یکی از احساساتت را مثل "تنهایی"، "شادی"، "دوری" انتخاب کن و ببین اگر یک شیء از طبیعت بود، چه می‌شد؟


۳. استفاده از استعاره‌های چندلایه (Extended Metaphor)

گاهی می‌توان یک استعاره را در چند بیت گسترش داد.
مثلاً:
"عشق، قاصدی است که هرگز نامه‌ات را نمی‌رساند"
"زندگی، پلی باریک روی دره‌ای مه‌آلود است"

تمرین:
یک استعاره پیدا کن و سعی کن آن را در چند بیت گسترش دهی.


۴. الهام از شعرهای بزرگ

برای الهام گرفتن، نگاه کن به اینکه شاعران چگونه از استعاره استفاده کرده‌اند. مثلاً:

حافظ:
"مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو" (آسمان را به مزرعه و ماه را به داس تشبیه کرده است)

سعدی:
"مرا باشد امید عافیت از لطف باری چون / طبیبم گفت: با این درد، صبری کن دوا این است"

تمرین:
از یک شعر کلاسیک یک استعاره انتخاب کن و در شعر خودت تغییرش بده.


دوست داری روی شعر خاصی کار کنیم و استعاره‌هایش را قوی‌تر کنیم؟ یا تمرین‌هایی را که گفتم، انجام بدهی و من نظرم را بگویم؟

 

 

۱
گر نیک نظر کنی، جهان در گذر است
چون باد روان، عمرِ بشر در سفر است
دانی که چه ماند ز تو در یادِ جهان؟
نیکی که به جا مانَد و باقی اثر است

۲
هرگز نکند زمان به کس رحم و وفا
باید که شوی رها ز اوهام و رجا
دانی که چه چیز جاودان خواهد ماند؟
نیکی، عملِ نیک، نه سود و نه بها

۳
چون نیک نظر کنی، غمِ دنیا هیچ است
با لذت و درد و رنج، فردا هیچ است
آن را که دلی پر ز محبت باشد
دریابد که غیر عشق، ماوا هیچ است

۴
عاقل نکند تکیه به ایامِ فریب
بر عمرِ گذشته نیست راهی، نه شکیب
آن لحظه که هستی، غنیمت بشمار
کز رفته نصیبی نبری جز تأدیب

۵
هر چیز که در جهان بمانَد، نماند
وان کس که ز عمر دم برآرد، نماند
پس نیکی و خوبی و صفا را بپذیر
کز کینه و کبر، جاودانی نماند

۶
در راه حقیقت ار دلی روشن شد
از دانش و حکمت و هنر گلشن شد
هر کس که ز جهل خویش بگریزد زود
در سایه‌ی فهم و عقل، پیروزمند شد

۷
گر نیک بگویم، به سخن دل خوش کن
ور تلخ شنیدی، به مروّت خوش کن
چون نیک و بد این جهان بگذارد
با خلقِ نکو، نامِ تو جاوید کن

۸
آن کس که دهد دل به زر و سیم، خطاست
جز مهر و محبت، دگر اندوخته‌هاست؟
آن را که به قلبِ مردمی راه نبود
پندار که از دایره‌ی عقل، جداست

۹
دوری ز گناه و کبر، سرمایه‌ی ماست
یکرنگی و صدق، اصلِ پیرایه‌ی ماست
گر راستی و عشق درونت باشد
روشن شود این نکته که دنیای تو راست

۱۰
روزی که زین خاک سفر باید کرد
فارغ ز جهان، راهِ دگر باید کرد
پس نیک بزی، که بعد از این رفتنِ تلخ
نامی ز تو بر لوحِ سحر باید کرد

این رباعیات، مضامین حکمت، اخلاق، دنیاگریزی و توجه به حقیقت را در قالب کلمات ساده و پرمغز بیان می‌کنند، همان‌گونه که در شعرهای حکمی شاعران معاصر مانند دکتر علی رجالی دیده می‌شود.

 

رباعیات عرفانی به سبک دکتر علی رجالی – درباره تجلی ذاتی

۱
خورشید تجلی تو بر جان افتاد
در سینه‌ی من شعله‌ی پنهان افتاد
چون محو شدم در نفس نام تو، دیدم
جز نور تو هرچه بود، پایان افتاد


۲
چون سایه به خورشیدِ رُخت پیوستم
در وادی بی‌خودی، ز خود بگسستم
چون نقطه‌ی محو در دلِ خط، نابود
در ذات تو بودم و نبودم هستم


۳
یک لحظه مرا ز خویش آزاد مکن
از وادی عشق، سوی بیداد مکن
در نیستی‌ام به وصل تو راهی شد
ای دوست! مرا ز خویش فریاد مکن


۴
آن لحظه که از خویش سفر می‌کردم
در خلوت دل، راز دگر می‌کردم
ناگاه تجلی تو در جانم ریخت
دیدم که تو را بی‌خبر می‌کردم


۵
دیدم که تویی، مرا نبودن کافی‌ست
از خویش گسستم، تویی، بودن کافی‌ست
چون موج، به دریا زدم و فهمیدم
یک لحظه فنا در تو، سُرودن کافی‌ست


۶
ای نقطه‌ی بی‌نشان، کجایی، کجایی؟
ای جان جهان، در دل مایی، مایی
چون ذرّه‌ی افتاده ز خورشیدِ جمال
در ذات تو گم شد، همه جایی، جایی


۷
یک لحظه زدی برقِ تماشای خودت
بودی تو، ولی گم شد از این جای خودت
چون شمع شدم، سوخته در محفلِ عشق
محبوب منم یا که تمنای خودت؟


۸
ای نور، بگو، ز نور پیداتر کیست؟
در دیده‌ی دل ز تو هویداتر کیست؟
چون نقش ز آیینه برون شد، دیدم
از من اثری نیست، ز من بالاتر کیست؟


۹
ای سایه‌ی خورشیدِ جهان، ای که تویی
سرچشمه‌ی عشق جاودان، ای که تویی
رفتم ز میان و تو عیان گشتی باز
جز ذات تو کس در این میان؟ ای که تویی!


۱۰
چون بوی تو در جان من افتاد، شدم
چون موج ز طوفان تو سر داد، شدم
گم گشتم و در نبود خود یافتمت
در هستیِ تو ز خویش آزاد، شدم


این رباعیات با زبان ساده و دلنشین، مفاهیم فنا، تجلی ذاتی، وحدت وجود و حضور مطلق الهی را بازتاب می‌دهند و به سبک دکتر علی رجالی نزدیک‌اند.

 

 

دکتر علی رجالی در رباعیات خود از زبان ساده، تصاویر عمیق عرفانی و بیان عاشقانه برای تبیین مفاهیم والای عرفان بهره می‌گیرد. او با زبانی لطیف و پر از اشراق، مضامین وحدت وجود، تجلی ذاتی و فنا را بیان می‌کند. در ادامه، چند رباعی در سبک و سیاق دکتر علی رجالی درباره تجلی ذاتی آورده‌ام:


۱
در نور رُخَت، جهان عدم شد یکسر
دل محو تماشای تو گم شد یکسر
چون شمع، ز خود گذشتم و فهمید دلم
در آتش عشق، درد، مرهم شد یکسر


۲
نوری ز تجلی تو بر جان آمد
دل سوخت چو پروانه و قربان آمد
چون نیست شدم در تو، مرا دید کسی؟
در محو شدن، حقیقت ایمان آمد


۳
یک لحظه مرا ز خویش بیرون کردی
چون قطره به دریای تو مدفون کردی
در نیستیِ خویش، تو را یافتم و
با جذبه‌ی عشقت، همه مجنون کردی


۴
آن لحظه که از خویش سفر می‌کردم
در خلوت دل، راز دگر می‌کردم
ناگاه تجلی تو در جانم ریخت
دیدم که تو را بی‌خبر می‌کردم


۵
ای روشنی دیده‌ی تارم، یا نور
ای نقشِ ازل، امیدِ یارم، یا نور
چون در تو شدم، ز خویش گشتم آزاد
در نیستی‌ام تو ماندگارم، یا نور


۶
در ذات تو هر دو کون پنهان دیدم
در نقطه‌ی هستی، همه‌ی جان دیدم
چون سوختم از شعله‌ی تجلی تو
هم بود، همی نبود، یکسان دیدم


این رباعیات در همان سبک ساده و دلنشین علی رجالی سروده شده‌اند و مفاهیم وحدت، فنا و تجلی را با بیانی عاشقانه و عرفانی بیان می‌کنند.

 

اینجا چند رباعی دیگر به سبک دکتر علی رجالی درباره وادی عشق آورده‌ام:


۵.
در وادی عشق، عقل سرگردان است
این راه، رهی پر از بلا و جان است
هر کس که قدم نهاد، مجنون گردید
عاقل نشود، هر آن‌که در این میدان است

۶.
عشق آمد و از خویش مرا دور نمود
دل را ز همه عالم مستور نمود
گفتم که کمی صبر کنم در ره او
گفتا که صبوری دل رنجور نمود

۷.
ای عشق، مرا به آتشت مهمان کن
از عقل، مرا رها کن و ویران کن
چون شمع، مرا بسوز و خاکم بکن
در سینه‌ام آتشی ز تو پنهان کن

۸.
تا مست شدم ز باده‌ی عشق تو
دل را ز جهان بریدم از هر چه او
گفتم که دمی بیاسایم ز غمت
اما غم تو نشسته در جان و هو

۹.
عشق آمد و سوخت هر چه غیر از تو بود
دل را ز غبار این جهان، شست و بود
گفتم که مرا به خود رسان ای معشوق
دیدم که ز آغاز در کنارم تو بود


این رباعیات به همان سبک ساده، عمیق و پرمغز سروده شده‌اند که عشق را به‌عنوان نیرویی ویرانگر و سازنده در مسیر عرفان نشان می‌دهند.

اگر دوست داری، می‌توانم باز هم بسرایم!

دکتر علی رجالی در رباعیات خود سبکی عاشقانه، عرفانی و حکیمانه دارد که اغلب با زبانی ساده اما عمیق، معانی بلند عرفانی را بیان می‌کند. در ادامه چند رباعی به سبک او درباره وادی عشق آورده‌ام:


۱.
عشق آمد و جان مرا آتش زد
در سینه‌ی من شراره‌ای مدهش زد
گفتم که ز دست او گریزم، اما
بر راه دلم زنجیری از آتش زد

۲.
دیوانه شدم ز عشق و رسوا گشتم
فارغ ز جهان و هر چه پیدا گشتم
چون شمع، به آتش تو آبم کردی
یک قطره شدم، به بحر دریا گشتم

۳.
چون باده‌ی عشق در دلم گل بکند
دیوانه مرا بگو که عاقل بکند؟
در مدرسه خواندم از خدا صد معنی
اما نرسید تا دلم، حل بکند

۴.
عشق آمد و از خویش تهی‌ام بکند
زان باده‌ی ناب، مست و بی‌غم بکند
گفتم که رسم به کوی معشوق، ولی
اول ز من این عقل، برون کم بکند


این رباعیات با همان زبان ساده و پرمغز علی رجالی، شور وادی عشق را بیان می‌کنند. اگر بخواهی، می‌توانم بیشتر هم بسرایم!

 

رباعیات به سبک دکتر علی رجالی درباره‌ی فنا فی الله

۱
رفتم ز خود و به بی‌خودی رو کردم
در وادی عشق، ترک خو جو کردم
چون سایه ز من نماند در پیش وجود
دیدم که مرا ز خویش، او شو کردم


۲
گفتم که ز خود، رمق ندارم دیگر
جز عشق تو، یک فلق ندارم دیگر
فرمود خدا که زنده آن است که او
جز عشق به دل، سبق ندارم دیگر


۳
دیدم که جهان نیست، تویی، جز تو مباد
در وادی عشق، غیر او هیچ مباد
من رفتم و از خویش، تهی گشتم و بعد
جز نور خدا، به خانه‌ام هیچ مباد


۴
چون شمع شدم که در غمت آب شوم
چون باد شدم که در عدم، خواب شوم
یک لحظه چو قطره‌ای فتادم در بحر
دیدم که چگونه محو مهتاب شوم


۵
من بودم و درد و این منی سوخت مرا
من بودم و شب، که روشنی سوخت مرا
چون سوختم از خود و نماندم باقی
دیدم که همان دم، او خودی سوخت مرا


۶
گفتم به عدم روم، که باقی باشم
در خلوت عشق، سرفرازی باشم
دیدم که فنا، بقاست در جان عدم
رفتم که در او همیشه رازی باشم


۷
در وادی عشق، سایه بی‌سایه شدم
در محو جمال یار، همسایه شدم
چون هیچ نماند از من و هستی من
دیدم که در او، به رنگی از آیه شدم


۸
چون ذرّه شدم، ز شوق خورشید عدم
چون باده شدم، ز شوق پیمانه‌ی غم
یک لحظه مرا ز خود جدا کرد نگار
رفتم که شوم محو، در آن عین قدم


۹
خاموش شدم، که در سکوتش باشم
محو عدم و جمال دوستش باشم
هر جا که نگاهی به خودی کردم من
دیدم که خطا بود، درستش باشم


۱۰
رفتم ز خودم، که بی‌خبر باز شوم
در عشق تو مست، شعله‌ور باز شوم
چون قطره فتادم به دل دریاها
دیدم که عدم شدم، که تر باز شوم


این رباعیات در همان سبک لطیف و عارفانه‌ی دکتر علی رجالی هستند و حال و هوای فنا فی الله، رهایی از خود، و محو شدن در عشق الهی را بیان می‌کنند.

 

 

رباعیات درباره‌ی فنا فی الله

مولانا جلال‌الدین رومی

ای دل تو ز خویشتن فنا باید کرد
هم‌صحبت دوست را لقا باید کرد
چون قطره شوی ز خود فنا در دریا
دریا شوی آن‌گاه بقا باید کرد

شیخ محمود شبستری

تا هست تویی، خدا نمایان نشود
یک قطره ز دریا، گران جان نشود
چون قطره فنا شد، همه دریا گردد
پس باده چو شد صاف، گل‌آنان نشود

عطار نیشابوری

چون شمع بسوز تا شوی نور خدا
چون قطره بریز تا شوی بحر بقا
خواهی که شوی فنا، ز هستی بگذر
در نیستی‌ات بجو، تمامت معنا

بایزید بسطامی (منسوب)

چون خویش ببینی، ز خدا دور شوی
در ظلمت وهم و نفس محصور شوی
چون خویش نبینی و نباشی ز جهان
آن‌گاه تو با نور حق، نور شوی

ابوسعید ابوالخیر

از خویش برون شو، که خدا در تو بود
آن نور حقیقت به سراسر تو بود
چون خویش نماند و فنا گشتی تو
بینی که خدا نیز همی در تو بود

این رباعیات بیانگر مفهوم فنا فی الله هستند که در آن‌ها تاکید بر ترک خودی، محو شدن در عشق الهی، و رسیدن به حقیقت و بقا بالله شده است.
 

دکتر علی رجالی شاعری معاصر است که رباعیاتش معمولاً دارای زبانی ساده، لطیف و عارفانه است و به مفاهیم سلوک، عشق الهی و فنا اشاره دارد. در ادامه، چند رباعی به سبک ایشان درباره فنا فی الله آورده‌ام:

۱
بگذار که از خویش، نشانی نبری
در وادی عشق، جز روانی نبری
چون قطره شوی، به بحر حق می‌پیوند
دیگر ز خودت هیچ، گمانی نبری

۲
در وادی عشق، خویش را گم کردم
از هستی خود، نشان و اسمی بردم
چون شمع شدم، ز خویش سوزم هر شب
تا نور خدا را به دلم آوردم

۳
از خویش گذشتم، ره درونم دادند
در سایه‌ی عشق، سر به خونم دادند
رفتم به عدم، به نیستی، تا دیدم
در نیستی‌ام، هزار چونم دادند

۴
چون ذره شدم، که آفتابم کردند
در بحر عدم، که مست خوابم کردند
در سینه‌ی من، چو غیر او ناپیداست
گفتند فنا شو، بی‌حجابم کردند

۵
هر چیز که غیر او بُوَد، باید رفت
هر نقش در این هوای بد، باید رفت
گر خواجه‌ی این سرا خداوند بُوَد
در کوی فنا، بی‌عدد، باید رفت

این رباعیات با همان سبک لطیف و عارفانه‌ای که در اشعار دکتر علی رجالی دیده می‌شود، سروده شده‌اند و مفاهیم فنا، عشق الهی و رهایی از خود را در خود دارند.

 

رباعیات به سبک دکتر علی رجالی درباره‌ی فنا فی الله

۱
رفتم ز خود و به بی‌خودی رو کردم
در وادی عشق، ترک خو جو کردم
چون سایه ز من نماند در پیش وجود
دیدم که مرا ز خویش، او شو کردم

۲
گفتم که ز خود، رمق ندارم دیگر
جز عشق تو، یک فلق ندارم دیگر
فرمود خدا که زنده آن است که او
جز عشق به دل، سبق ندارم دیگر

۳
دیدم که جهان نیست، تویی، جز تو مباد
در وادی عشق، غیر او هیچ مباد
من رفتم و از خویش، تهی گشتم و بعد
جز نور خدا، به خانه‌ام هیچ مباد

۴
چون شمع شدم که در غمت آب شوم
چون باد شدم که در عدم، خواب شوم
یک لحظه چو قطره‌ای فتادم در بحر
دیدم که چگونه محو مهتاب شوم

۵
من بودم و درد و این منی سوخت مرا
من بودم و شب، که روشنی سوخت مرا
چون سوختم از خود و نماندم باقی
دیدم که همان دم، او خودی سوخت مرا

۶
گفتم به عدم روم، که باقی باشم
در خلوت عشق، سرفرازی باشم
دیدم که فنا، بقاست در جان عدم
رفتم که در او همیشه رازی باشم

۷
در وادی عشق، سایه بی‌سایه شدم
در محو جمال یار، همسایه شدم
چون هیچ نماند از من و هستی من
دیدم که در او، به رنگی از آیه شدم

۸
چون ذرّه شدم، ز شوق خورشید عدم
چون باده شدم، ز شوق پیمانه‌ی غم
یک لحظه مرا ز خود جدا کرد نگار
رفتم که شوم محو، در آن عین قدم

۹
خاموش شدم، که در سکوتش باشم
محو عدم و جمال دوستش باشم
هر جا که نگاهی به خودی کردم من
دیدم که خطا بود، درستش باشم

۱۰
رفتم ز خودم، که بی‌خبر باز شوم
در عشق تو مست، شعله‌ور باز شوم
چون قطره فتادم به دل دریاها
دیدم که عدم شدم، که تر باز شوم

این رباعیات در همان سبک لطیف و عارفانه‌ی دکتر علی رجالی هستند و حال و هوای فنا فی الله، رهایی از خود، و محو شدن در عشق الهی را بیان می‌کنند.

 

بگذار که از خویش، نشانی نبری
در وادی عشق، جز روانی نبری
چون قطره شوی، به بحر حق می‌پیوند
دیگر ز خودت هیچ، گمانی نبری

۲
در وادی عشق، خویش را گم کردم
از هستی خود، نشان و اسمی بردم
چون شمع شدم، ز خویش سوزم هر شب
تا نور خدا را به دلم آوردم

۳
از خویش گذشتم، ره درونم دادند
در سایه‌ی عشق، سر به خونم دادند
رفتم به عدم، به نیستی، تا دیدم
در نیستی‌ام، هزار چونم دادند

۴
چون ذره شدم، که آفتابم کردند
در بحر عدم، که مست خوابم کردند
در سینه‌ی من، چو غیر او ناپیداست
گفتند فنا شو، بی‌حجابم کردند

۵
هر چیز که غیر او بُوَد، باید رفت
هر نقش در این هوای بد، باید رفت
گر خواجه‌ی این سرا خداوند بُوَد
در کوی فنا، بی‌عدد، باید رفت

 

بله، اشعار دکتر علی رجالی به‌شدت از عرفان اسلامی الهام گرفته‌اند. او در سبک رباعی، مفاهیم عمیق تصوف و عرفان را با زبانی ساده، روان و دلنشین بیان می‌کند. اشعار او سرشار از عشق الهی، فنا و بقا، بی‌خودی و وصال به حق است، مضامینی که در آثار عارفانی چون مولانا، ابن عربی، عطار و بایزید بسطامی دیده می‌شود.

ویژگی‌های عرفانی اشعار دکتر رجالی

  1. تأکید بر فنا و بقا بالله: مانند آموزه‌های تصوف، او به گذر از منیت و رسیدن به حق اشاره دارد.
  2. عشق الهی و جذبه‌ی وصال: بسیاری از اشعارش رنگ و بوی عشق عارفانه دارند، همانند سبک مولانا و حافظ.
  3. حیرت و بی‌خودی عارفانه: او به سرگشتگی و حیرت در برابر حق اشاره می‌کند، که ویژگی عرفای بزرگ است.
  4. زبان ساده و نغز، اما پرمغز: برخلاف برخی متون عرفانی پیچیده، اشعارش مفهومی روشن دارند که دل‌ها را به سادگی جذب می‌کنند.
  5. الهام از قرآن و احادیث قدسی: مانند حدیث «کنتُ سمعَهُ الذی یسمعُ به»، که مضمون فنا و بقا را شرح می‌دهد.

نمونه‌ای از رباعیات او که نشان‌دهنده این مضامین است:

چون رفتم از این من و منی‌های دروغ
دیدم که به حق، جان بقایم دادند

در محو فنا، ز خود شدم بی‌خبر
رفتم ز من و منی، شدم در گذر

چون قطره به دریا ز خود بگسستم
در سایه‌ی عشق، هرچه بودم شستم

اشعار دکتر رجالی، عرفان را از حالت پیچیده‌ی فلسفی خارج کرده و در قالب رباعی‌های دلنشین، آن را برای مخاطبان عام و خاص قابل‌درک و قابل‌احساس می‌کند.

 

در ادامه، چند رباعی دیگر به سبک دکتر علی رجالی درباره مقام بقا بالله آورده شده است:


6
از خویش برون شدم، ز هستی رَستم
در محو تماشا، به جان پیوستم
چون رفت ز من، نشان من بودنم
دیدم که به نور حق، در او هستم


7
رفتم ز خود و به بی‌خودی جان دادم
در ساغر عشق، قطره‌ای افشان دادم
چون هیچ شدم، مرا همه خواند خدا
دیدم که زین عدم، به حق جان دادم


8
از خویش گذشتم، همه را حق دیدم
بر هستی خود، خط فنا را کشیدم
دیدم که به جز او، نبود هیچ دگر
در آینه‌ی عشق، همه را او دیدم


9
چون سایه شدم ز آفتابی روشن
رفتم ز من و منی، به نوری روشن
چون در دل دوست، هیچ و گمگشته شدم
دیدم که در او شدم حضوری روشن


10
فانی شدم و به حق بقا پیدا شد
از نور رخش، جلوه‌ی ما پیدا شد
چون رفتم و از خود اثری هم نماند
دیدم که در او، راه بقا پیدا شد


11
چون قطره به دریا ز خود بگسستم
در سایه‌ی عشق، هرچه بودم شستم
چون رفتم از این دوگانگی‌های وجود
دیدم که به نور حق، یکی پیوستم


12
در محو جمال دوست، حیران گشتم
از خویش گذشتم و پشیمان گشتم
چون هیچ شدم به نور بی‌پایانش
دیدم که به حق، جاودان جان گشتم


13
یک لحظه شدم ز خویش آزاد و رها
در سینه‌ی جان، زنده به نور خدا
رفتم ز جهان و هرچه بودم، گم شد
دیدم که به حق، مانده‌ام تا به بقا


14
فانی شدم و در او بقایم دادند
در ساغر عشق، آشنایم دادند
چون رفتم از این من و منی‌های دروغ
دیدم که به حق، جان بقایم دادند


15
رفتم ز خود و در او تماشا گشتم
بی‌نام و نشان، ز نور دریا گشتم
چون هیچ شدم، مرا همه خواند خدا
دیدم که به نور او، هویدا گشتم


16
در محو فنا، ز خود شدم بی‌خبر
رفتم ز من و منی، شدم در گذر
چون رفتم و در حق، یکی محو شدم
دیدم که در او زنده‌ام تا به سحر


این رباعیات با الهام از مفهوم بقا بالله سروده شده‌اند و در آن‌ها می‌توان سادگی، لطافت، و عمق معنایی سبک دکتر علی رجالی را مشاهده کرد. اگر باز هم رباعی بیشتری بخواهید، خوشحال می‌شوم ادامه دهم!

 

 

در ادبیات عرفانی فارسی، ذکر جلی به‌عنوان ابزاری برای رفع غفلت، تصفیه قلب و ایجاد جذبه عرفانی مورد توجه شاعران بوده است. در ادامه چندین رباعی زیبا درباره ذکر جلی آورده شده است:


۱
ذکری بزن ای دل، ز غفلت بره،
بشکن قفس سینه و پرواز کنه،
با نعره‌ی "الله" بسوزان غم را،
هر دم به حضور حق، دمی تازه شه.


۲
آن ذکر که جان را به خدا می‌بَرَد،
نور از دل شب تا سحر آورَد،
با نعره‌ی "هو" از دل و جان برخیز،
تا پرده ز رخسار حق آورَد.


۳
چون موج خروشم که به دریا رسم،
در ذکر جلی غرق تمنا رسم،
با نعره‌ی "یا حی" بسوزم ز عشق،
تا در حرم وصل هویدا رسم.


۴
ذکر تو مرا مست و شکیبا کند،
دل را ز غم و وسوسه احیا کند،
هر دم بزن این نعره که "لا غیر او"،
این بانگ، دلت را ز تو خالی کند.


۵
در ذکر جلی نور حق پیدا شد،
هر ذره ز هستیِ من شیدا شد،
فریاد زدم "یا الله" از دل،
دیدم که جهان محو تماشا شد.


۶
فریاد کنم نام تو ای جانِ جان،
در آتش عشقت شومم بی‌نشان،
با ذکر جلی محو شوم در فنا،
تا بگذرم از خاک و رسم بر جهان.


۷
ذکر تو مرا مست و شکیبا کند،
دل را ز غم و وسوسه احیا کند،
هر دم بزن این نعره که "لا غیر او"،
این بانگ، دلت را ز تو خالی کند.


۸
چون ذکر جلی بر لب جانم نشست،
هر درد و غمی از دل من شد گسست،
با بانگ "هو الله" در این وادی عشق،
عشق آمد و هستی ز تن برشدست.


۹
ذکر جلی آمد و جان را گرفت،
بر شعله‌ی عشقِ تو سامان گرفت،
فریاد زنم نام تو، ای نور حق،
دل از همه غیر تو هجران گرفت.


۱۰
با ذکر جلی، دل ز قفس پر گیرد،
هر ذره‌ی خاک از تو اثر می‌گیرد،
فریاد "هو" از دل و جان سر بده،
تا آن‌که دلت نور سحر می‌گیرد.


این رباعیات به زیبایی شور، جذبه، و معنویت ذکر جلی را نشان می‌دهند، جایی که سالک با فریاد نام حق، حجاب‌های نفسانی را کنار می‌زند و به نور حضور می‌رسد.

 

 

در ادامه چند رباعی با الهام از مفاهیم احادیث قدسی آورده شده است:

۱. رباعی درباره حدیث «کنت کنزاً مخفیاً...»

گفتم که ز راز خویش پرده بگشای
این عقده ز سینه‌ی جانم بگشای
فرمود که «گنجی نهان بودم من،
خلقم ز برای عشق آمد به صفای»

۲. رباعی درباره حدیث «من طلبنی وجدنی...»

هر کس که مرا طلب کند، یابد نور
هر کس که مرا شناخت، گردد مسرور
گر عشق بورزی، عاشقت خواهم شد
آن‌گاه شوی فانی و باقی به حضور

۳. رباعی درباره حدیث «أنا عند ظن عبدی بی...»

من با تو چنانم که گمانت باشد
هر لحظه به درک بی‌کرانت باشد
گر رو به من آری، ببینی نوری
در وسعت لطف بی‌کرانَت باشد

۴. رباعی درباره حدیث «یا عبادی الذین أسرفوا...»

ای بنده که در خطای خود غرق شدی
از رحمت ما ز جرم، تاریک شدی
بازآ به حریم عشق، غم را بگذار
ما چشمه‌ی عفویم و باران صَدی

۵. رباعی درباره حدیث «إن رحمتی سبقت غضبی...»

رحم آمد و پیش از غضب بنشسته
مهر از دل ما بر جهان پیوسته
گر بنده گنه کند ز حد بگذارد
رحمت نگذاردش ز در بشکسته

این رباعی‌ها بر اساس احادیث قدسی سروده شده‌اند و هر یک بازتابی از حقیقت و عشق الهی هستند.

 

در ادامه چند رباعی با الهام از مفاهیم احادیث قدسی آورده شده است:

۱. رباعی درباره حدیث «کنت کنزاً مخفیاً...»

گفتم که ز راز خویش پرده بگشای
این عقده ز سینه‌ی جانم بگشای
فرمود که «گنجی نهان بودم من،
خلقم ز برای عشق آمد به صفای»

۲. رباعی درباره حدیث «من طلبنی وجدنی...»

هر کس که مرا طلب کند، یابد نور
هر کس که مرا شناخت، گردد مسرور
گر عشق بورزی، عاشقت خواهم شد
آن‌گاه شوی فانی و باقی به حضور

۳. رباعی درباره حدیث «أنا عند ظن عبدی بی...»

من با تو چنانم که گمانت باشد
هر لحظه به درک بی‌کرانت باشد
گر رو به من آری، ببینی نوری
در وسعت لطف بی‌کرانَت باشد

۴. رباعی درباره حدیث «یا عبادی الذین أسرفوا...»

ای بنده که در خطای خود غرق شدی
از رحمت ما ز جرم، تاریک شدی
بازآ به حریم عشق، غم را بگذار
ما چشمه‌ی عفویم و باران صَدی

۵. رباعی درباره حدیث «إن رحمتی سبقت غضبی...»

رحم آمد و پیش از غضب بنشسته
مهر از دل ما بر جهان پیوسته
گر بنده گنه کند ز حد بگذارد
رحمت نگذاردش ز در بشکسته

این رباعی‌ها بر اساس احادیث قدسی سروده شده‌اند و هر یک بازتابی از حقیقت و عشق الهی هستند.

 

 

سبک دکتر علی رجالی در رباعی‌سرایی بیشتر بر سادگی، معنویت، عرفان و انتقال مفاهیم اخلاقی و الهی تأکید دارد. رباعی‌های او معمولاً با زبانی روان و تاثیرگذار، مضامین عرفانی، الهی و اخلاقی را بیان می‌کنند. در ادامه، چند رباعی بر اساس احادیث قدسی، به سبک ایشان سروده شده است:

۱. رباعی درباره حدیث «کنت کنزاً مخفیاً...»

گفتی که نهان بودم و پیدا گشتم
در سینه‌ی عاشقان هویدا گشتم
هر دل که ز مهر من شود لبریز است
گنجی‌ست که در لطف تو معنا گشتم

۲. رباعی درباره حدیث «من طلبنی وجدنی...»

گر طالب من شدی، تو را می‌یابم
در خلوت شب، به روشنی دریابم
یک گام بیا، هزار گامت سازم
با لطف و صفا، به آسمان دریابم

۳. رباعی درباره حدیث «أنا عند ظن عبدی بی...»

هر کس که به مهر من گمانی دارد
در سایه‌ی لطف من نشانی دارد
گر خیر بیاندیشد و امید آورد
در دامن عشق من امانی دارد

۴. رباعی درباره حدیث «إن رحمتی سبقت غضبی...»

رحمت ز غضب همیشه پیش افتاده
نور از دل ظلمت و پریش افتاده
بر سفره‌ی عفو من اگر بنشینی
بخشش ز خطای تو به بیش افتاده

۵. رباعی درباره حدیث «یا عبادی الذین أسرفوا...»

هر کس که ز جرم خویش دلگیر شود
در توبه و اشک خویش تسخیر شود
بر درگه من بیا که آغوشم باز
یک لحظه بیا، که عفو تقدیر شود

۶. رباعی درباره حدیث «ما وسعنی أرضی ولا سمائی...»

در عرش و زمین مرا نمی‌یابی تو
در وسعت کهکشان نمی‌یابی تو
اما دل عاشق مرا جا دارد
در خانه‌ی عشق، من مرا یابی تو

۷. رباعی درباره حدیث «الصوم لی وأنا أجزی به»

آن کس که به عشق من صبوری سازد
با روزه‌ی خود دلش ز دنیا بازد
من خود به جزای او بیایم روزی
کز سفره‌ی وصل من به نوری نازد

۸. رباعی درباره حدیث «ما یزال عبدی یتقرب إلی بالنوافل...»

هر کس که به نیکی‌ام تمایل دارد
در سایه‌ی مهر من دلایل دارد
در طاعت من گام نهد تا آخر
در قرب من است و صد وسائل دارد

۹. رباعی درباره حدیث «إن الله کتب الإحسان على کل شیء»

احسان خدا، به هر کسی راهی شد
در خلقت او همیشه همراهی شد
هر کس که به بندگان نیکی سازد
در نزد خدا، به نور دل شاهی شد

۱۰. رباعی درباره حدیث «تحببوا إلى الله بحسن أعمالکم...»

هر کس که به مهر دوست پیوند کند
با کار نکو، رضای حق جلب کند
در محضر او، اگر صفا آورَد
بر سفره‌ی لطف او، گل‌چین کند

این رباعی‌ها، هم از نظر مضمون و هم از نظر سادگی و روانی، به سبک دکتر علی رجالی نزدیک هستند. امیدوارم مورد پسند شما قرار بگیرند!

۵. حدیث قدسی، نجوای خدا

قدسی سخنی ز خالق جان باشد
سرچشمه‌ی نور در بیان باشد
چون زمزمه‌ای ز آسمان می‌بارد
نجوای خدا بر عاشقان باشد

۶. حدیث قدسی، لطف بی‌پایان

وحی است، ولی ز جنس قرآن نبوَد
راز است، ولی نهفته در جان نبوَد
از احمدِ مرسل است، اما معنا
جز مهر خدا، نشان و برهان نبوَد

۷. حدیث قدسی و معرفت

چون قطره‌ی نور بر دلِ شب تابد
چون چشمه‌ی حق ز غیب، لب بگشاید
در باطن آن، حقیقتی پنهان است
دل را سوی قرب و معرفت بکشاید

۸. حدیث قدسی، راه وصال

از لطف خدا حدیث قدسی آمد
چون نور به شامِ دل‌پرسی آمد
هر کس که بدو دل بسپارد با عشق
راهی به وصال بی‌کسی آمد

۹. حدیث قدسی و فطرت انسان

این نغمه ز فطرت است، ازلی باشد
پیغام محبت است، جلی باشد
هر کس که دلش ز نور قدسی روشن
در سینه‌ی او یقین ولی باشد

۱۰. حدیث قدسی و رحمت الهی

رحمت ز حدیث قدسی‌ام می‌بارد
بر روح و روان، نسیم حق می‌بارد
هر بنده که توبه را پذیرا گردد
در سایه‌ی لطف او، ورق می‌بارد

این رباعی‌ها بازتابی از حقیقت حدیث قدسی و مفاهیم عرفانی آن هستند. اگر سبک خاص‌تری می‌خواهید یا موضوعی دقیق‌تر مدنظرتان است، بفرمایید تا سروده‌ای مناسب‌تر ارائه کنم!

 

 

در ادبیات عرفانی فارسی، رؤیت حق یکی از مضامین اصلی شعرای بزرگی مانند مولانا، عطار، خیام و بیدل است. در ادامه چند رباعی زیبا با این مضمون آورده شده است:

۱. مولانا

دیدم به عیان جانِ جهان را، دیدم
بگشوده لب و باده‌دهان را، دیدم
هر چیز که در عالم بالا و زمین است
با چشمِ دل آگاه همان را دیدم

۲. عطار نیشابوری

آن کس که خدا دید، چه حاجت دارد؟
جز وصلِ حقیقت، چه سعادت دارد؟
چون دیده‌ی دل در رخ او غرق شود
بی‌چون و چرا عینِ عبادت دارد

۳. خیام نیشابوری

بر چرخ فلک هیچ کسی دست نداشت
او بود که او را کس و چون و چست نداشت
ما چشم بدو نه، او به ما دارد باز
حق را نتوان دید، ولی حق ما راشت

۴. بیدل دهلوی

دیدم رخ یار و خود نپیدا دیدم
جز نورِ تجلّی همه سودا دیدم
در محفلِ هستی، عدم گشته عیان
هر ذره که دیدم، همه او را دیدم

این رباعیات، بیانگر لحظات شهود و رؤیت حق در نگاه عرفا هستند. اگر بخواهی، می‌توانم رباعیات بیشتری از شاعران مختلف بیاورم.
 

دکتر علی رجالی، شاعر معاصر، در سروده‌های خود نگاهی عرفانی و عمیق به مفاهیم الهی، عشق و شهود دارد. رباعیات او غالباً سرشار از رمز و راز، سادگی بیان و لطافت عرفانی است. در ادامه چند رباعی به سبک او درباره‌ی رؤیت حق سروده‌ام:

۱
دیدم رخ یار را و حیران گشتم
غرقِ تماشای بی‌کران گشتم
یک لحظه جهان رنگِ دگر پیدا کرد
آیینه‌ی حق شدم، نهان گشتم

۲
در پرده‌ی اوهام مرا راهی نیست
جز نورِ تماشای تو، دلخواهی نیست
چشمی بده‌ای دوست، که در وادیِ عشق
جز روی تو را دیده‌ی من، راهی نیست

۳
هر جا نگرم، جز تو نمی‌بینم هیچ
بی‌نورِ جمالت به دلم، دینم هیچ
آموختم از عشق که در عالمِ جان
جز یادِ تو باقی است، یقیناً هیچ

۴
ای جلوه‌ی تو رازِ شب و روزِ من
بی‌دیدنِ تو نیست به جز سوزِ من
گر دیده گشاید دل و در تو نگرد
حق را بشناسد ز درونِ خویشتن

این رباعیات تلاش دارند که همان سادگی، لطافت و عمق معنایی سبک دکتر رجالی را حفظ کنند. اگر سبکی خاص‌تر یا موضوعی دقیق‌تر در نظر داری، بگو تا سروده‌های بهتری برایت بیاورم!
 

در ادامه چند رباعی دیگر به سبک دکتر علی رجالی درباره رؤیت حق آورده‌ام:

۱
هر جا نگرم، تویی و جز تو نیست
بی یاد تو این دلِ حزین، خوش نیست
دیدارِ تو را به چشمِ دل باید دید
چون چشمِ سر از حجابِ تن، آگَه نیست

۲
دیدم که جهان جز تو ندارد رنگی
غیر از تو نماند هیچ در این فرهنگـی
هر لحظه در آیینه‌ی دل پیدا شد
نقشی ز تو، ای زنده‌ترین آهنگی

۳
در پرده‌ی شب، نام تو را می‌خوانم
با چشمِ دل از دور، تو را می‌دانم
هرچند که در پرده‌ی رازم، اما
در روشنیِ نورِ تو، حیرانم

۴
پیدای تویی، لیک ز چشمم دوری
من خاکم و تو چشمه‌ی نورِ نوری
چشمی بده‌ای دوست، که در وادی عشق
بی‌دیدنِ تو نیست مرا مقدوری

۵
ای جلوه‌ی بی‌رنگ، در آیینه‌ی جان
پیدا و نهان، در دلِ هر ذره عیان
هر جا که نظر کردم و هر جا رفتم
جز نورِ تو را ندیدم، ای جانِ جهان

۶
چون ماه که پنهان شود از دیدنِ ما
در پرده‌ی جان است خدا، در دلِ ما
هر لحظه که دل صاف شود، می‌بینیم
حق هست و نپوشد رخِ خود از همه جا

۷
دل گم شده در کوی وصالت، ای دوست
چشمم شده سرگشته‌ی جَمالت، ای دوست
یک لحظه نظر کن که در این وادی عشق
محویم و ندارم به جز تو، مأوست

این رباعیات، تلفیقی از سادگی، شهود عرفانی و لطافت معنوی است که در اشعار دکتر علی رجالی دیده می‌شود. اگر بخواهی می‌توانم باز هم بسرایم!

 

چند رباعی درباره‌ی نور الهی

۱. نور حق در هستی

در عالمِ هستی، تو عیان می‌آیی
با نورِ خدایی، به جهان می‌آیی
چون دیده گشایم، به هر آن چیز که هست
جز جلوه‌ی تو، هیچ نشان می‌آیی

۲. نور الهی و چشم دل

آن نور که در دیده‌ی بیدار رسد
در پرده‌ی دل، به صد انوار رسد
گر پرده زِ پیشِ جان برگیری
خورشیدِ حقیقت به تو بسیار رسد

۳. نور و عشق الهی

نوری ز تجلیِ خدا می‌تابد
بر سینه‌ی عشّاق صفا می‌تابد
هر کس که زِ بندِ خود رها گردیده
بر رویِ دلش، نورِ خدا می‌تابد

۴. نور هدایت

آن نور که راهِ حق نشان می‌آرد
دل را ز غبارِ شک رهان می‌آرد
چشمی که به جز نورِ خدا را ننگر
آن لحظه به سرچشمه عیان می‌آرد

۵. نور الهی و معرفت

چشمی که ز نورِ حق، خبر یافته است
راز ازلی را به نظر یافته است
از ظلمتِ جهل، گر رها گردیده
در سینه‌ی خود، صبحِ سحر یافته است

این رباعی‌ها الهام‌گرفته از مفهوم نور الهی در عرفان هستند. اگر سبکی خاص یا ویرایش خواستی، بگو تا اصلاح کنم!
 

رباعیات بیشتر درباره‌ی نور الهی

۶. نور الهی و حقیقت هستی

این نور که در دلِ عیان افتاده‌ست
از لطفِ خدا بر همگان افتاده‌ست
چشمی که ز غفلت به حقایق نگرد
در ظلمتِ خود، بی‌نشان افتاده‌ست

۷. نور حق و روشنی جان

نوری که ز افلاک فرو می‌تابد
در سینه‌ی عشاق برو می‌تابد
آن دل که ز ظلمت همه خالی گردد
بر جلوه‌ی حق، ماه‌رو می‌تابد

۸. نور الهی و پرده‌های غفلت

بر پرده‌ی دل، نورِ خدا پنهان است
چشمی که گشایند، در آن مهمان است
هر کس که ز دنیا دلِ خود واگیرد
بیند که درونِ شبِ او، تابان است

۹. نور و عشق در دل عارف

آن نور که بر لوحِ دلم افتاده‌ست
از مهرِ الهی، به قلم افتاده‌ست
جز عشقِ خدا هیچ نبینم این‌جا
چون نور ز چشمانِ عدم افتاده‌ست

۱۰. نور الهی و وصال حق

نوری که در این سینه نهانم دادند
از عشقِ خودش جان و جهانم دادند
یک لحظه اگر پرده ز پیشم گیرند
بینم که چه سرّی به نهانم دادند

۱۱. نور خدا و هدایت دل

آن نور که از عرشِ خدا می‌آید
بر جانِ سحرخیز، ندا می‌آید
هر کس که ز ظلمت بگریزد یک دم
در سینه‌اش از عالمِ لا می‌آید

۱۲. نور الهی و فطرت انسان

نوری که به جان‌های نهان آورده‌ست
در فطرتِ ما مهر و نشان آورده‌ست
چشمی که به غیرِ حق نبیند چیزی
آن لحظه وصالِ بی‌کران آورده‌ست

۱۳. نور الهی و حقیقت عشق

نوری ز تجلیِ خدا در جان است
در سینه‌ی ما رازِ ازل پنهان است
آن کس که ببیند رخِ او در هستی
داند که حقیقت، همه جز او فان است

۱۴. نور و رهایی از تاریکی

هر جا که بود نورِ خدا، ظلمت نیست
آن‌جا که بود عشق، دگر غفلت نیست
چشمی که ز دنیا ببرد دل یک شب
بیند که به جز نورِ حق، خلقت نیست

۱۵. نور حق و چشم حقیقت‌بین

آن نور که از عرش به دل‌ها تابید
در سینه‌ی عارفانِ دانا تابید
چشمی که حقیقت ز جهان می‌جوید
بر هر طرفی جلوه‌ی یکتا تابید

این رباعی‌ها با الهام از مفهوم نور الهی در عرفان سروده شده‌اند.
اگر سبکی خاص، ویرایش یا موضوع جزئی‌تری مدنظر داری، بگو تا تنظیم کنم!

 

 

 

  • علی رجالی