باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار حافظ
غزل ۸_ بیت اول
غم و غصه
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساقیا،یعنی ای ساقی.ساقی به کسی گویند که انسان را سیراب کند.همانند حضرت ابوالفضل که به ساقی دشت کربلا شهرت دارد.
ساقی می تواند حق تعالی یا اولیای الهی باشند که می توانند جام ما را از شراب پاک معرفت پر کنند.در اینجا خطاب به یک ولی خداست.
در ده ،یعنی بده،عطا کن.منظور از جام در این بیت ،ظرف با شراب است.خاک بر سر کردن،یعنی تحقیر و زبون کردن است.
حافط به پیر و مراد خود می گوید که ما را نیز از شراب طهورای معرفت مست و سیراب کن.با این کار غم و غصه های روزگار را پست و حقیر می شوند.زیرا با کسب معرفت است که انسان به این حقیقت پی می برد که کارفرما و کارگزار خلقت ،خدای متعال است و لذا سختی ها برای انسان آسان می گردد.خداوند نیز هر گز بد بنده خود را نمی خواهد.لذا آرامش حاصل می گردد.پایان هر کار خدا به خوشی تمام می گردد.کافی است انسان صبر را پیشه کند.
غم و غصه کند عمر تو را کم
تکبر علم تو را می دهد سم
دروغ است ضد رزق و روزی تو
بود بخشش بلا گردان ما هم
غزل ۸ _ بیت دوم
دلق
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را
ساغر به معنای ظرف و جام است.بر کفمم نه،یعنی به من بده.تا زبر،به معنای تا از تن و بدن.برکشم به معنای از خارج کردن است.دلق به لباس پشمینه صوفیان گفته می شود.به دلق کبود رنگ،دلق ازرق گفته می شد.فلسفه پوشیدن این لباس که مابین سیاه و سفید است.این بود که اینان می خواهند از سیاهی نفس به سفیدی و روشنای نور حرکت کنند.لذا این لباس زیبنده آنهاست.فام به معنای شبیه و رنگ بکار می رود.لذا منظور از ازرق فام، یعنی کبود رنگ.
در عصر حافظ،صوفی گری رواج داشت.در پوشش این لباس صوفی گری کارهای خلاف زیادی می کردند.لذا او از خدا می خواهد که جام معرفت را به او بچشاند تا مست گردد و این خرقه مکر و ریا را از تن بیرون آورد.سعدی می گوید:
طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
حافظ می خواهد بگوید تنها با کسب معرفت است که تزویر و ریا از بین می رود.انسان های بی معرفت از روی ناچاری رو به تزویر و ریا کاری می روند.اگر انسان به این معرفت برسد که خدا همه کاره است،لذا سعی می کند خود را به خدا نشان دهد و نه بندگان خدا.
تا به کی سر خم کنی جز بر خدا
تو گدایی می کنی پیش گدا
روح تو خواهان حق هر آن ودم
سر فرو آری به پیش بینوا
غزل ۸ بیت سوم
شهرت طلبی
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
منظور از عاقلان در اینجا کنایه دارد به کسانی که خود را عاقل می دانند.دو نوع عقل داریم.یکی عقل مادی و حسابگر است و دیگری عقل معنوی که آخرت اندیش است. حافظ در ازنج اشاره اش به عقل مادی است.متعاقبا دو نوع عاقل داریم.عاقلی که تنها به دنیا می اندیشد و عاقلی که دنیا را نردبان آخرت می داند.
منظور از ننگ و نام،یعنی دنبال نام و نشان بودن و از ننگ پرهیز کردن است.همچنین دنبال خوش نامی بودن است.حافظ می گوید اگر چه نزد عاقلان حسابگر ، نداشتن شهرت و نام خود یک بد نامی است.اما ما این شهرت طلبی و خوش نامی را نمی خواهیم.آنها کسانی که دنبال مقام و شهرت نباشد ،عاقل نمی دانند.بگذارید این جماعت هر قضاوتی که می خواهند در مورد ما داشته باشند.ما این بدنامی را به آن خوش نامی ترجیح می دهیم.
در حقیقت حافظ می خواهد بگوید ملاک ما خوشنودی خداست.آنچه خدا بپسند خوش نامی است.
گفت مولایم علی، اوصاف مردان خدا
جملگی باشند، خورشید درخشان خدا
در سخن گفتن، خدا را یاد و آنها شاکرند
در مصیبت صابر و دایم به فرمان خدا
غزل ۸_ بیت چهارم
غرور
باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
در ده به معنای عطا کن است.منظور از باد غرور،یعنی باد تکبر و خود خواهی است.پیامبر گرامی می فرمایند به خدا پناه می برم از باد غرور و کبر .غرور انسان را بزرگ نمی کند، بلکه همانند بادکنک که باد می شود به ظاهر بزرگ می شود ولی از درون تهی می گردد و با کوچکترین ضربه متلاشی می شود.هر قدر بیشتر باد شود ، احتمال ترکیدنش بیشتر می شود و زودتر از بین می رود. خاک بر سر کن ،یعنی مخفی و بپوشان.همانند مرده ای که در خاک می گذارند.فرجام به معنای پایان است.لذا منظور از نافرجام ،به کاری گفته می شود که پایان خوشی ندارد.
حافظ می گوید خدایا تا کی باد نخوت و تکبر در سر من باشد.اگرذره ای از باده ی معرفت را چشیده بودم هرگز دچار غرور و خود بزرگ بینی نمی شدم.او می خواهد بگوید که ریشه غرور در بی معرفتی است.لذا از خدا می خواهد تا او را با معرفت الهی آشنا کند تا از هوای نفس و خود بزرگ بینی ها و خود خواهی ها نجات یابد.لذا از خدا می خواهد که این نفس را بمیراند و آنرا خاک کند تا از خود محوری ها رهایی یابد و اثری آشکارا از آن در دنیا نباشد.
از قدرت حق ، جن و ملک حیران اند
با اذن خدا ، هر دو جهان ویران اند
مغرور مشو که زندگی چند روز است
در طوف حرم شاه و گدا یکسان اند
غزل ۸ _بیت پنجم
دل مردگان
دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را
منظور از دود آه،یعنی آهی که همانند دود است.سینه نالان ،یعنی دلی که قرار و آرامش ندارد.سوخت به دو معنی بکار می رود.یکی سوختن و دیگری رشگ و حسد بردن است.در اینجا معنای دوم مد نظر است.به دل مردگان و افراد دل سرد،افسردگان گویند.منظور از خام،بی تجربه و ناپخته است.
حافظ می گوید اطراف من افرادی دل مرده و سرد هستند.ِلذا آنها خام هستند و زندگی آنها شیرینی و لذت ندارد.لذا از اینکه می بینند ما دل نالان و سوزانی داریم،آنها می سوزند.وقتی متوجه می شوند که درد ما با درد آنها متمایز است.آه و ناله ی ما همانند دود آتشی می ماند که چون آتش آنها را می سوزاند.لذا از روی ناراحتی و حسادت شروع به تهمت و ناسزا و دروغ گفتن می کنند و اهل دین را فریبکار و ریا کار معرفی می کنند.
کبر و حسد و کینه کند تار
قلب و دل تو ز نو ر دلدار
قطع رحم وشنیدن صوت غنا
روح تو کند سیه چو کفتار
غزل ۸ _ بیت ششم
محرم اسرار
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
محرم به معنای نزدیک و آشناست.اما در اینجا منظور راز دار و صاحب اسرار است.شیدا به کسی گفته می شود که عاشق و مجنون باشد.خاص در مقابل عام است.عام به مردم کوچه و بازار و افراد معمولی گویند.لذا به همگان خاص و عام گویند.
کسی که عاشق حقیقی خداوند متعال باشد،در دنیا همدل و هم آوازه پیدا نمی کند.لذا سخن او برای کسانی که هم راز او نیستند خوشایند نمی باشد.چنین کسی همیشه تنهاست.همانند بایزید،حلاج،ذوالنور و عین القضات.
حافظ کسی را پیدا نمی کند که محرم اسرار او باشد و بتواند راز دل خود را به او در میان بگذارد.هر که را می بیند گرفتار دنیا طلبی شده است وکسی به فکر دین و دیانت مردم و معرفی خدا نیست.لذا همواره خود را غریب و تنها احساس می کند.نه کسی هست که او را درک کند و نه کسی هست که او را درمان کند.
شیعه یعنی مخزن اسرار حق
واله و دیوانه ی دیدار حق
شیعه یعنی مظهر ذات خدا
دایمادر محضر و آثار حق
غزل ۸ _بیت هفتم
آرامش دل
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
منظور از دل آرام، یعنی آرام بخش و معشوق.خاطر ، یعنی فکر و خیال.بچه های کوچک در فراق مادر با اسباب بازی آرام می شوند.اما به محض دیدن مادر،آنها را رها و در آغوش مادر آرامش و قرار پیدا می کنند.
حافظ می خواهد بگوید که رابطه ما با خدا همانند رابطه طفل و مادر است.وقتی خدا در زندگی ما خود نمایی کند ،دیگر علایق دنیوی همانند قدرت و انواع شهوت کنار می روند.او می گوید زمانی که معشوقم پا به زندگی من گذاشت ،فکر وخیال من آرام شد.دیگر هیچ چیز برای من جاذبه نداشت.
همانند وقتی خورشید خود نمایی می کند ،دیگر ستارگان قابل دیدن و رویت نیستند.
خداوند در قرآن می فرمایند تنها با ذکر من دلها آرامش پیدا می کند.بدیهی است که دلارام حافط قرآن جز خدای متعال نمی تواند باشد.دنیا می تواند به انسان آسایش دهد ولی نمی تواند آرامش دهد.
کاخ و ویلا کی دهد ، آرامش روح و روان
مال و ثروت کی شود، خوشبختی پیر و جوان
می دهد آسایش و لذت به ظاهر مر تو را
رو به دنبال کمال و معرفت در هر زمان
غزل ۸_ بیت هشتم
سرو الهی
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
ننگرد ،یعنی نگاه وتوجه نکند.منظور از دیگر، یعنی هر گز.سرو درخت راست قامتی است که همواره سبز است.چمن به زمین سبز و خرم گویند.سیم ،یعنی نقره که سفید رنگ می باشد.لذامنظور از زر و سیم،یعنی طلا و نقره.در اینجا منظور از سیم اندام، یعنی اندام سفید رنگ است.
سرو بخاطر همیشه سبز بودنش، نماد جاودنگی و حیات است.چمن در کنار سرو،بیانگر کوچکی آن در برابر بلند قامتی و تنومند درخت سرو است.حافظ دنیا را به چمن و اجزای دنیا را به تار و برگه های چمن تشبیه می کند که در مقابل قد سرو بسیار ناچیز و کوتاه هستند.سرو نماد وجود بالا مقام و محبوب است که چشم ها را به خود جذب کرده است.هر کسی در زندگی دارای یک محبوب است که دل را مجذوب خود کرده است.آن می تواند انسان باشد یا هر چیز دیگری.ممکن است سرو او شهرت یا دین او باشد و او مجذوب آن شده است.ممکن است سرو انسان،خود انسان باشد که چنین فردی را خود پرست گویند.
حافظ می گوید اگر انسان مجذوب آن سرو سفید اندام، که منظورش حق تعالی می باشد،شد دیگر به سروهای دنیوی توجه نمی کند.
از صفات خدای متعال،رفیع و جمیل است.سرو هر دو را دارد.همچنین سرو دارای حیات مداوم دارد و همواره در طول سال سبز است.خداوند هم صفت حی را دارد.همچنین سبحان و پاک بودن خدا را به سفیدی تشبیه می کند.
حافظ می گوید همانطویکه چمن در مقابل سرو ناچیز است.سرو های دنیوی افراد همانند چمن هستند در مقابل سرو الهی که سبحان،حی،رفیع و جمیل است ناچیز هستند.در حقیقت کسی که چشم دلش آن سرو پاک و زیبا را دید.دیگر سروها برای او جلوه ندارند.
خود آرایی و خود بینی ، خطا و خود فریبی است
طلب غیر از خدا،واهی و بی جا و ذلیلی است
تلاش آدمی ، حق جویی و کشف حقیقت
خدا خواهی ،خدا جویی، پیام هر ندایی است
غزل ۸_ بیت نهم
صبوری
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
به سختی،به معنای هر چند سخت است . روز و شب،یعنی گذر ایام.عاقبت، یعنی سرانجام.آروزو و خواسته را کام گویند.
حافظ به خود می گوید بیا و در مقابل سختی ها و مشکلات شبانه روزی مقاومت کن و صبر را پیشه کن.عاقبت صبوری هم رسیدن به آرزوها و کامیابی است.حافظ در جایی دیگر می فرماید اگر موفقیت و توفیق الهی را کسب نمودم بخاطر صبر و تحمل است .تو هم آنرا تجربه کن تا به مقصد خود برسی.شیرینی ها درگذر از تلخی ها با صبر حاصل می شود.انسان بدون طی مراحل سختی ها و عبور از آتش هوای نفس،به درجات عالی نمی رسد.
در تحمل اجبار نهفته است.اما در صبر اختیار هست.لذا حافظ می گوید صبر کن تا کامیاب شوی.پایان راه صبر یک روز روشن و عاقبت خوشی را به همراه دارد.در حدیث هم داریم که صبر کلید گشایش است.این باغ هستی کلیدش صبر است.از طریق آن می توان وارد باغ و از میوه هایش بچینی و آنرا میل کنی و شیرینی آنرا بچشی.
دانی که ز زهر تلخ تر چیست
جز صبر و تحمل عدو نیست
با صبر و تحمل است، ظفرها
پایان شب سیه، سفیدیست
دکتر علی رجالی
@alirejali