باسمه تعالی
مثنوی مسجد ضرار
حکایت(۵۰)
به نام خداوند عشق و بقا
خداوند عدل است و لطف و سخا
هدایتگر خلق و مولای ما
که آراست جان را به نور و صفا
دل مؤمنان پر ز ایمان و نور
جهان غرق در رحمت و عدل و شور
ولی در میان هست اهل نفاق
نباشد به دل روی نیک و وفاق
گروهی به ظاهر مسلمان ، ولی
به دل کینه و دشمنی با نبی
که سازیم مسجد به نام نماز
نمازی که سازد تو را بی نماز
مکانی مقدس، به ظاهر نیاز
که بر هم زند وحدت و احتراز
نماز شب و روز گردد مدام
همه خسته جانان، به درگاه رام
رسول خدا گر بیاید در آن
شود مسجد ما پر از قدر و جان
ولیکن، نه مسجد، که دامی نهان،
به راه حقیقت شود ، بی گمان
مکانی فریب و سرانجام شر
به جان و دل آرد، مصیبت، خطر
منافق بیامد به خدمت رسول
نمازی گذارد، کند آن قبول
شود پیکر دین ز ما استوار
بُوَد مسجد ما همه افتخار
نبی گفت: اکنون سفر بر من است
زمان جهاد و نبرد تن است
چو باز آیم از جنگِ راهِ خدا
بیام به مسجد، به ذکر و دعا
فرشته چو آمد به نزد رسول
فرود آمد آن دم پیامی نزول
اقامه مکن ای رسول خدا
که آن خانه از مکر دارد وفا
مکان نفاق است و کفر و ریـا
محل فریب است و دام و جفا
به مسجد قبا رو، به ذکر و خطاب
که آنجاست محراب ایمان ناب
نبی چون شنید این پیام خدا
بگفتا: که مخروب گردد بنا
قبا رمز اخلاص و نور یقین
ضرار است آتش ز کفر و ز کین
منافق شود با حَیَل شرمسار
که با مکر خود گشت رسوا و خوار
مکان عبادت به دل زنده است
نه در قصر و ایوان که جان مرده است
به هر عصر، مسجد بُوَد یادگار
ز مسجد قبا، تا به محراب یار
قُبا اوّلین مسجدِ مصطفی است
سرآغاز محراب خیرالنّجیٰ است
ولی هر که با مکر بر پا کند
خدا همچو کفار رسوا کند
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۵/۲۷